جلوه هايى ديگر از محبت به خداوند (1)
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 183 ـ اسفند 1391، 5ـ14
آيت اللّه علّامه محمدتقى مصباح
چكيده
محبت خالص، همان چيزى كه اولياى الهى از خداوند مى خواهند، وقتى به بار نشست، همه ذهن و فكر انسان متوجه خدا خواهد شد و مشاهده تجليات و جلال و جبروت الهى، داراى لذتى بى نهايت است كه با هيچ چيز قابل قياس نيست.
انسان كمال جو و لذت طلب است. همه كمالات لذايذ و زيبايى هاى عالم در خداوند متعال متمركز است؛ از اين رو، وقتى موفق به درك جلوه هاى معبود و معشوق واقعى باشد، دلداده و شيفته او مى شود.
رضوان و قرب محبوب بالاترين لذت براى عاشق است. همه اين آثار محبت خالصانه خداست. از جمله آثار خالصانه محبت به خدا، بى رغبتى به دنيا و علاقه نشان ندادن به زرق و برق آن است. شخصى كه معرفت حقيقى و محبت خالصانه به خدا دارد و به آنچه نزد اوست رغبت دارد، همواره به ياد خداست. اين سيره معصومان: است.
كليدواژه ها: محبت، محبت خالصانه خداوند، جلوه هاى محبت، دوستان خدا، رضاى الهى.
* اين متن قلمى شده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مى باشد.
توجه كامل به خداوند پيامد محبت خالص به معبود
خواندن ادعيه و مناجات هاى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام موجب مى شود كه انسان با صفات عالى انسانى و مقامات والايى كه مى تواند بدانها دست يابد و نيز شيوه صحيح ارتباط با خداوند آشنا گردد. اين آموزه هاى ارزشمند دينى، انسان را با حقايقى آشنا مى سازد كه اشتغالات مادى و شرايط زندگى دنيوى كمتر فرصت انديشيدن درباره آنها را در اختيارش مى نهد. با مطالعه آن مناجات و ادعيه، انسان به مسير حركت تكاملى و سازوكار و ابزارى كه پيمودن آن مسير را برايش تسهيل مى كند آگاه مى شود و به سود و زيان خويش واقف مى گردد و درمى يابد كه زندگى در آب و نان و عيش و نوش خلاصه نمى شود. فراتر از آنها حقايقى وجود دارند كه به حيات انسان هويت و تعالى مى بخشند و ترسيم كننده حيات انسانى و معنوى او هستند. ازجمله در مناجات محبين كه بر محور محبت و قرب الهى سامان يافته، ما به عالى ترين خصلت هاى الهى و انسانى كه همان محبت به خداوند است، رهنمون مى شويم. چنان كه گذشت، در طليعه آن مناجات، حضرت از خداوند درخواست مى كنند كه محبت ايشان را به خود خالص گرداند. روشن است كه قلب آن حضرت آكنده از محبت خداست، اما خواسته است كه اين محبت به نهايت برسد؛ آن سان كه جز مهر و محبت خدا، چيز ديگرى در قلبش نماند؛ چه اينكه با چنين محبت خالصانه، انسان به عالى ترين مراتب تعالى و كمال دست مى يابد.
طبيعى است كه وقتى محبت انسان به خداوند خالص شد و محبت خداوند بر سراسر قلبش سايه افكند، توجه انسان يكپارچه معطوف خداوند مى شود و فكر و ذهن انسان از غير وى منصرف گشته و تنها متوجه او مى گردد؛ چنان كه در محبت هاى عادى وقتى انسان به كسى شديدا علاقه مند مى شود، شب و روز فكرش متوجه اوست و هرگاه از اشتغالات و امور زندگى فارغ گردد، دلش متوجه محبوب مى شود و پيوسته در پى آن است كه وى را ملاقات كند و با او انس گيرد. آن گاه حضرت به بيان لوازم و آثار محبت خالصانه به خداوند مى پردازند كه درباره يكى از آن آثار و لوازم كه رضاى به قضاى الهى است سخن گفتيم. حضرت در اين باره و در ادامه مناجات خود مى فرمايند: «وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إلَى وَجْهِكَ وَحَبَوْتَهُ بِرضَاكَ وَأعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلاكَ»؛] مرا از شمار كسانى قرار ده[ كه نعمت ديدارت را به او عطا كردى و وى را براى مقام رضايت برگزيدى و او را پناه دادى و به درد فراق و هجرانت مبتلا نساختى.
دوستان خدا و مشاهده جمال ربوبى
منظور از رؤيت و مشاهده خداوند، مشاهده تجليات خداوند است نه ذات او. با اين وصف، رؤيت و مشاهده خداوند كه در اين مناجات از آن با عبارت «بالنظر الى وجهك» ياد شده، براى بندگان خالص خداوند تحقق مى يابد، و اگر امرى واقعى و تحقق يافتنى نمى بود، اين همه در روايات، آيات و دعاها بدان اشاره نمى شد. البته مشاهده خداوند داراى مراتب است و حضرات معصومين عليهم السلام عالى ترين مراتب آن را دارند و مراتب نازل تر آن براى سايرين تحقق مى يابد كه البته توفيق نيل به هر مرتبه اى از نظر به وجه اللّه، نهايت شرافت و عظمت براى انسان به شمار مى آيد. مشاهده و نظر به وجه اللّه داراى لذتى بى نهايت است كه هيچ لذتى و ازجمله لذت دارا بودن حور و عين به درجه آن نمى رسد. ازاين رو، امام سجاد عليه السلام در مناجات خود نيل بدان را از خداوند درخواست مى كند. همچنين نظر به وجه اللّه، بالاترين مرتبه و درجه كسى كه هستى و جان خود را فداى خداوند كرده و به مقام شهادت نايل آمده است، به شمار مى آيد. با وجود اين، شايسته است ما در حد ميسور به فهم و شناخت اين مرتبه عالى و ارزشمند نايل شويم و فراتر از ملاحظه تعابيرى كه دلالت بر مشاهده خداوند و نظر به وجه اللّه دارند، به حقيقت آن نيز واقف گرديم؛ حقيقتى كه خداوند درباره آن و در وصف بهشتيان سرمست و شادمان از آن مشاهده مى فرمايد: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» (قيامت: 22و23)؛ آن روز چهره هايى تازه و خرم است، كه به پروردگار خويش مى نگرند ]و پاداش اعمال نيكشان را دريافت مى كنند].
در ادامه آن آيات، خداوند درباره محرومان از مشاهده اش مى فرمايد: «وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ»(قيامت: 24و25)؛ و چهره هايى تيره و ترش است، گمان دارند كه با آنها رفتارى كمرشكن مى كنند.
در جاى ديگر مى فرمايد: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»(عبس: 38ـ42)؛ روى هايى در آن روز تابان و درخشان است، خندان و شادمان، و روى هايى در آن روز بر آنها غبار نشسته است، آنها را تيرگى و سياهى پوشانده؛ اينان همان كافران بدكارِ گنه پيشه اند.
انسان در محبت هاى انسانى، از ارتباط و انس يافتن، بخصوص ملاقات و مشاهده محبوبش لذت مى برد؛ به ويژه اگر آن محبت تشديد شود و به عشق بينجامد، لذت محب از مشاهده محبوب، بيشتر خواهد بود. لذت سرشار عاشق از مشاهده معشوق داراى چنان ارزش و جايگاهى است كه محور ادبيات و داستان هاى عشقى رايج در تمام فرهنگ هاى بشرى شده است و در آنها بيش از هر چيز از ديدار محبوب و معشوق و لذتى كه از آن عايد عاشق مى شود و ترس و شكوه از فراق و جدايى از محبوب سخن به ميان آمده است.
روشن است كه مشاهده خداوند، مشاهده حسى نيست؛ چون خداوند مجرد است و جسمانى نيست. براى دستيابى به مفهوم و معناى رؤيت و مشاهده خداوند، بايد به مفهوم مواجهه بين انسان ها نظرى افكنيم تا از آن طريق، فهم مشاهده خداوند براى ما تسهيل شود. در ملاقاتى كه افراد با يكديگر دارند، چون ملاقات با رودررو شدن و مشاهده صورت انجام مى پذيرد و در زبان عربى از صورت به «وجه» ياد مى شود و دو فرد ملاقات كننده، روبه روى هم قرار مى گيرند و صورت يكديگر را مشاهده مى كنند، تعبير به «مواجهه» مى شود. پس منظور از ديدار و مواجهه و ازجمله ديدار عاشق با معشوق روبه رو شدن با آن حيثيت و بخشى از وجود ديگرى است كه صورت و وجه ناميده مى شود و در هر ملاقاتى روى و صورت افراد است كه در برابر هم قرار مى گيرد. هيچ گاه از مشاهده و ديدن پشت سر كسى، تعبير به ديدار نمى شود. لازمه ملاقات با محبوب و مواجهه معشوق با عاشق، محبت و علاقه اى است كه بين آن دو برقرار است. منظور از مشاهده خداوند و مواجهه با او، اظهار محبت خالصانه به خداوند و مواجهه با صفت رحمانيت وى و درنتيجه بهره مند شدن از رحمت و رأفت بى كران اوست.
در هر ديدارى، درك زيبايى هاى محبوب به انسان لذت مى بخشد، هر قدر محبوب و يا كسى كه انسان او را مشاهده مى كند زيباتر باشد، لذت بيشترى از اين مشاهده عايدش مى شود. پس براى لذت بردن از مشاهده كسى، در درجه اول، آن شخص بايد زيبا باشد؛ در درجه دوم بايد انسان داراى نيروى درك كننده زيبايى باشد. پس اگر انسان شخصى را زشت مى داند و زيبايى در او نمى بيند، از مشاهده اش لذت نمى برد. يا اگر آن شخص زيباست و انسان هم قبول دارد كه او زيباست، اما چشم ندارد كه به عيان زيبايى او را مشاهده كند، باز لذت نمى برد و هر قدر چشم انسان كم سوتر باشد، از مشاهده زيبايى ها كمتر لذت مى برد و هرچه چشم پرنورتر باشد، لذت بيشترى از مشاهده زيبايى ها عايدش مى شود.
عظمت مشاهده كمالات و زيبايى هاى نامحدود خداوند
زيبايى ازآن رو كه كمال است، دوست داشتنى و لذت بخش است. همچنان كه زشتى ازآن رو كه نقص است، مشاهده آن انسان را آزرده مى سازد. با اين وصف، اگر همه زيبايى هاى عالم را متمركز و يكپارچه در جايى گرد آورند، از مشاهده آن لذتى به انسان دست مى دهد كه تصوركردنى نيست. وقتى كه دلداده اى با مشاهده زيبارو و چشم و ابروى او، دل و ديده از كف مى دهد و از لذت مشاهده آن زيبارو از پا درمى آيد و حاضر است هستى خود را به پاى آن معشوق زيبارو بيفكند، به آن دلداده با مشاهده يكجا و يكپارچه همه زيبايى هاى زيبارويان عالم، چه حالى دست خواهد داد؟ اجتماع همه زيبايى ها در كسى و جايى محال است و به فرض كه چنين چيزى ممكن شود، آن زيبايى، متراكم از زيبايى هاى محدود است و در برابر كمال بى نهايت خداوند و زيبايى هاى بى نهايت و نامحدود تجليات ربانى چيزى به شمار نمى آيد. ازاين رو، اگر كسى توفيق درك جلوه هاى معشوق واقعى و لياقت نظاره كردن به رخ زيباى معبود ازلى و ابدى و سرمدى داراى كمالات بى نهايت را پيدا كند، به چنان لذت سرشار و بى نهايتى دست مى يابد كه در وصف نمى گنجد و نمى توان آن را با لذت هاى محدود غيرالهى مقايسه كرد.
از آيات قرآن، روايات و ازجمله مناجاتى كه به بررسى آن مى پردازيم، برمى آيد كه انسان استعداد و ظرفيت درك آن زيبايى نامحدود و لذت بردن از آن را دارد؛ آن هم لذتى كه يك لحظه دريافت و درك آن، از درك همه لذايذ عالم در طول عمر، فراتر و بيشتر است؛ چون آن لذايذ محدودند و لذت درك مشاهده خداوند و درك زيبايى جلوه هاى معبود، نامتناهى و نامحدود است. آن گاه اگر انسان به اين استعداد و ظرفيت عظيم و شگفت انگيزى كه خداوند در وجود او به وديعت نهاده است، پى ببرد و دريابد كه به چه مقام و درجه اى مى تواند دست يابد و اينكه مى تواند به آن محبوب با زيبايى هاى نامتناهى دل ببندد، آيا حاضر است خود را اسير امور مادى پست و گذرا و محدود و توأم با آفت، پليدى و زشتى هاى فراوان كند؟
اگر ما لياقت درك حقايقى متعالى چون مشاهده خداوند و نظر به تجليات ربوبى را نداشته باشيم و به چنين مقام متعالى دست نيافته باشيم، خواندن دعاها و مناجات ها و ازجمله اين مناجات كه از چنان حقايقى خبر مى دهند و تفكر و تدبر در آنها، دست كم ما را به وجود آن حقايق رهنمون مى سازد. از بستر مطالعه آموزه هاى ناب دينى است كه عظمت انسان و استعدادها و ظرفيت هاى متعالى او برايمان آشكار مى شود و درمى يابيم كه انسان مى تواند به مقامات و درجاتى نايل گردد كه تصورش هم براى ما دشوار است. پس آيا سزاوار است كه عمر خود را صرف امور پوچ و بيهوده كنيم و از حقيقت وجودمان غافل شويم؟ حقيقت وجودى كه خداوند درباره آن فرمود: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» (طه: 41)؛ و تو را براى خود پروردم و برگزيدم. و يا در حديث قدسى مى خوانيم كه خداوند فرمود: «عَبْدى خَلَقْتُ الأشْياءَ لأجْلِكَ وَخَلَقْتُكَ لِأجْلى وَهَبْتُكَ الدُّنْيا بِالْإحْسَانِ وَالأخِرَةَ بالْإِيمَانِ» (حرّعاملى، الجواهرالسنيه، ص 361)؛ بنده من، من همه اشيا را براى تو آفريدم و تو را براى خودم خلق كردم. دنيا را با احسانم به تو بخشيدم و آخرت را به پاس ايمانت به تو خواهم بخشيد.
تحصيل رضا به قضاى الهى از بستر محبت به خداوند
دستيابى به مقام رضا كه در روايات و متون دينى فراوان از آن سخن به ميان آمده و از مقامات بلند معرفتى به شمار مى آيد، از راه هاى عادى، بسيار به طول مى انجامد و دشوارى هاى فراوان به همراه دارد. بسيارى از خواسته هاى انسان با آنچه خداوند مقرر مى فرمايد متفاوت است و گاهى انسان از آنچه اتفاق مى افتد و مطابق با تقدير الهى است، ناراحت و ناراضى مى باشد. براى انسان بسيار دشوار است كه با صرف تفكر در اين باره كه تقديرها و كارهاى خداوند از روى حكمت و به مصلحت اوست، به قضاى الهى راضى شود. اما از طريق محبت به خداوند، بخصوص محبت شديد و خالصانه، راضى شدن به قضاى الهى آسان مى شود؛ چون وقتى انسان كسى را دوست داشت، بخصوص اگر آن محبت شديد و كامل بود، هرچه او انجام مى دهد، مى پذيرد و در برابر آن تسليم است و آنچه از دوست مى رسد، مى پسندد و با همه وجود مى پذيرد و كارى به سود و زيان آن ندارد. كسى كه خالصانه خدا را دوست دارد، اگر اتفاقى برايش افتاد، مثلاً پايش شكست، يا فقير شد، يا بچه اش بيمار گرديد، چون اين حوادث را مطابق با خواست خداوند مى داند، بدانها رضايت مى دهد. متقابلاً، چنين كسى در پى آن است كه خداوند نيز از او راضى شود. چون وقتى انسان كسى را دوست داشت، در پى آن است كه محبوب نيز او را دوست بدارد و اثر و نتيجه محبت محبوب به انسان، رضايت اوست. براى وى بسيار سخت است كه بداند محبوبش از او ناراحت و ناراضى است. در مقابل، نهايت آرزويش اين است كه محبوبش از او راضى باشد. با توجه به اينكه نهايت آرزوى بنده مطيع فرمان خدا كه خالصانه به وى محبت دارد، اين است كه خداوند نيز از او راضى شود، امام سجاد عليه السلام از خداوند مى خواهند كه ايشان را در شمار كسانى قرار دهد كه رضايت خود را به آنها بخشيده و آنان را براى مقام رضايتش برگزيده است و مى فرمايند: «وحَبَوْتَهُ بِرِضَاكَ.» آن گاه حضرت يكى ديگر از آثار محبت خداوند را برمى شمارند و مى فرمايند: «وَأَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلَاكَ»؛ و مرا در شمار كسانى قرار ده كه به درد فراق و هجرانت مبتلا نساختى.
درد فراق و هجران محبوب
بدترين حالت براى محب اين است كه محبوب با او قهر كند و به او اعتنايى نداشته باشد. ازاين رو، حضرت پس از آنكه از خداوند مى خواهد كه از ايشان راضى و خشنود باشد، همچنين درخواست مى كند كه ايشان را از شمار كسانى قرار دهد كه به قهر و هجران خود مبتلا نساخته است و ايشان را به درد كشنده بى مهرى و بى اعتنايى اش مبتلا نسازد. «هجر» فراق و ترك كردن از روى ناخشنودى و به معناى «قهر كردن» است. مطلق فراق، هجر به شمار نمى آيد؛ زيرا لازمه زندگى دنيا فراق از محبوب و حرمان از لقا و وصال اوست. نهايت آرزوى بندگان سالك و شايسته خدا، وصال معبود است. اما شرايط اين عالم ايجاب مى كند كه آنان در غم فراق معبود بسوزند و حرمان از يار، ايشان را مى آزارد و حزنى هميشگى بر جانشان مى نشاند. اما آنچه براى آنان كشنده و تحمل ناپذير است، هجران محبوب و قهر وى با ايشان و ناخشنودى يار مى باشد. حتى تصور اينكه محبوب به آنان اعتنايى ندارد و به هجرش مبتلا ساخته، برايشان كشنده است. «قلى» نيز تقريبا مرادف با «هجر» و به معناى «بى مهرى» و «قهر» است. در برخى از آيات قرآن نيز به كار رفته است؛ آنجاكه خداوند مى فرمايد: «وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى» (ضحى: 1ـ3)؛ سوگند به روشنايى و برآمدن روز، سوگند به شب چون درآيد و آرام گيرد (تاريكى آن همه را فروپوشد)، كه پروردگارت نه تو را فروگذاشته و نه با تو قهر كرده است.
در ادامه مناجات، حضرت درباره بخشى ديگر از آثار محبت خالصانه به خداوند مى فرمايند: «مرا از شمار كسانى قرار ده كه در جوارت، در نشيمن گاه عالم صدق و حقيقت جاى دادى و به مرتبه معرفتت مخصوص كردى و لايق پرستشت ساختى و قلبش را دل باخته و شيفته ارادت و محبتت گرداندى و براى مشاهده ات برگزيدى. روى او را يكپارچه به سوى خود گرداندى و قلبش را از هرچه جز دوستى توست، خالى ساختى و او را به آنچه نزدت است، راغب گرداندى و ذكرت را به او الهام كردى و شكرت را به او آموختى و به طاعتت سرگرمش ساختى. او را از صالحان خلق خود قرار دادى و براى مناجاتت انتخابش كردى و علاقه اش را از هرچه او را از تو دور كند، قطع كردى.»
شناخت خداوند و درك عظمت مقام قرب و جوار الهى
هم جوارى با محبوب و در كنارش زيستن و به سر بردن با او بالاترين آرزوى هر انسانى است. ره يافتگان به زمزم عشق و محبت الهى بيش از هر چيز آرزو دارند كه در جوار او از رحمت و لطف بى نهايتش بهره مند شوند. بى ترديد جوار معبود، والاترين و شريف ترين جايگاهى است كه مى توان بدان دست يافت و در پرتو آن جايگاه عظيم و الهى، عالى ترين افتخار نصيب انسان مى شود؛ زيرا در آن جايگاه انسان از همه ناراحتى ها و نگرانى ها مى رهد و به اطمينان خاطر و آسايش و آرامش ابدى دست مى يابد. ازاين رو، آسيه، زن فرعون، پس از آنكه به خداوند و حضرت موسى عليه السلام ايمان آورد و به اين دليل، تحت شديدترين شكنجه هاى فرعون قرار گرفت تا از آيين توحيدى دست كشد و دوباره به فرعون و آيين شرك روى آورد، زير شكنجه گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (تحريم: 11)؛ پروردگارا، براى من نزد خويش، در بهشت خانه اى بساز و مرا از فرعون و كردار او برَهان و مرا از گروه ستمكاران رهايى بخش. امام سجاد عليه السلام نيز از خداوند درخواست مى كنند كه در شمار راه يافتگان به جوار الهى و برخوردارشدگان از معرفت خاص خداوند قرار گيرند.
شناخت و معرفت، مقدمه و سرآغاز دستيابى به هر هدفى است. همچنين كسى كه جوياى محبت به خداوند و آثار آن است و ازجمله خواهان بهره مند شدن از جوار الهى و بار يافتن به حريم اوست كه بدون واسطه و حايلى با معشوق و معبود خود به گفت وگو پردازد، بايد به خداوند معرفت پيدا كند. وقتى انسان شناخت كافى و لازم به خداوند ندارد و حضور او را درك نمى كند، چگونه مى تواند درخواست هاى متعالى چون محبت خالص و هم جوارى با او را داشته باشد؟ بسيارى از مردم، شناخت مستقيمى از خداوند ندارند و تنها وى را موجودى مى دانند كه عالم و بهشت و جهنم را خلق كرده است و چون شناختى از خود او و ساير صفاتش ندارند، توجهشان معطوف به آثار و نعمت هاى الهى و بهشت و جهنم است. آنان بيش از آنكه خود را نيازمند به خداوند بدانند، نيازمند نعمت هاى خداوند و دنيا مى دانند؛ غافل از آنكه نياز انسان به خداوند، بسيار بيشتر و فراتر از نيازش به مخلوقات اوست. براى اينكه انسان نياز هميشگى و سرشارش را به خداوند درك كند و دريابد كه وى تا چه حد دوست داشتنى است و نمى شود از او بى نياز گشت و جايگزينى برايش يافت نمى شود، بايد خداوند را بشناسد. طبيعى است كه هرقدر اين شناخت و معرفت زيادتر شود، انسان بيشتر به عظمت خداوند آگاه مى گردد و محبتش به او افزايش مى يابد. كسى كه گوهرشناس نيست، فرقى بين گوهر گران قيمت و ارزشمند با خرمهره و شيشه معلولى نمى گذارد. چه بسا او شيشه معمولى را كه در ظاهر پرزرق وبرق تر و زيباتر است، بر آن گوهر گران قيمت ترجيح دهد.
كسى كه خداوند و مقام قرب و جوارش در عالم آخرت را نمى شناسد، همچنين كسى كه از اهميت و عظمت محبت وى آگاه نيست و نيز شناختى از بهشت و نعمت هاى اخروى ندارد، دارايى ها و سرمايه هاى دنيوى را بر نعمت هاى بهشتى و جوار خداوند در بهشت ترجيح مى دهد. او با توجه به آنكه لذت هاى دنيا برايش قابل درك هستند و شناختى از لذت هاى اخروى ندارد، لذت هاى دنيوى را ترجيح مى دهد. براى او خانه هاى مجلل و كاخ هاى دنيوى، پرجاذبه تر از قصرها و كاخ هاى خداوند در بهشت هستند. مطلوب او منحصر در اين دنياست و شناختى از مطلوب واقعى اش كه قرب و جوار الهى است، ندارد. او به تأسى از امامان معصوم عليهم السلام و براى نيل به ثوابى كه وعده داده شده، دعاهاى رسيده را كه متضمن درخواست بهشت و نعمت هاى بهشتى و مقامات متعالى انسانى است، مى خواند، ولى از حقيقت و عظمت آنچه مى خواند و درخواست مى كند، آگاه نيست. در صورتى انسان از ته دل و با همه وجود، مقامات عالى انسانى و معنوى و ازجمله قرب و هم جوارى با خداوند را درخواست مى كند و به تلاش براى رسيدن به آن مقصود متعالى مى پردازد و براى آن از درخواست هاى پوچ و بى مقدار صرف نظر مى كند و به لوازم چنان خواسته اى نيز پايبند مى ماند كه به شناخت واقعى و حقيقى خداوند و مقامات اولياى خدا دست يابد. اين همان شناخت ويژه اى است كه تنها افراد اندكى بدان دست يافته اند و اكثريت مردم از آن نصيبى ندارند و اهميت و عظمت آن تا حدى است كه امام سجاد عليه السلام از خداوند آن را درخواست مى كنند.
عظمت بندگى خدا
با توجه به اينكه راه نيل به قرب الهى و درك عظمت و ارزش آن، بندگى خداست، حضرت مى فرمايند: «وأهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ»؛ مرا در شمار كسانى قرار ده كه لايق پرستشت ساختى. بندگى خدا يعنى انسان به راستى درك كند از خودش چيزى ندارد و سراسر نيازمند خدا، و بنده اوست. اين بندگى را نه فقط با زبان، كه با همه رفتارش در طول زندگى نشان دهد. عبادت هاى خاص و توقيفى ازجمله نماز كه در آن انسان در پيشگاه خداوند تعظيم مى كند و به سجده مى افتد، دربرگيرنده روح بندگى خداست. همچنين هر كار ديگرى كه براى اطاعت خداوند و جلب رضايت وى انجام مى گيرد، نمايشگر بندگى اوست. كارى وقتى با قصد اطاعت و براى خداوند انجام گرفت، عبادت محسوب مى شود و به وسيله آن، انسان اعلام مى كند كه مبدأ هر كارى اراده و خواست خداوند است و اراده و خواست او در برابر اراده الهى بى ارزش است. اگر ما پس از آنكه عمرمان در راه تحصيل علم گذشته است و ساليانى با معارف توحيدى سروكار داشته ايم، به مرحله اى نرسيده ايم كه براى خودمان شأنى قايل نباشيم و همه چيز را براى خدا بخواهيم و بدانيم، ناشى از آن است كه به مقام بندگى خدا و تحصيل توفيق عبادت خالصانه خداوند دست نيافته ايم. كسى كه محركش در زندگى پول، شهرت و مقام است و خود را اسير شكم و شهوت و دنيا ساخته است، لياقت بندگى خدا را ندارد. در صورتى انسان، لياقت بندگى خدا را پيدا مى كند كه از بند و اسارت دنيا و شهرت و مقام، خود را نجات دهد و دست كم در حدى كه خداوند اجازه داده و برايش مباح دانسته است، از آن امور استفاده كند؛ تا جايى كه خداوند اجازه داده و برايش مباح قرار داده، از شهوت و ساير غرايزش استفاده كند و پا را فراتر از تكاليف الهى ننهد و مرتكب حرام و گناه نشود، در اين صورت، به اولين مرحله بندگى خدا دست يافته است. البته مرحله كامل تر بندگى خدا ايجاب مى كند كه انسان در حد ضرورت و به جهت اطاعت فرمان خدا به نيازمندى هاى دنيوى اش بپردازد. اگر خداوند به او نمى فرمود كه غذا بخورد و نيازهاى دنيوى خودش را تأمين كند، او به تأمين حداقل نيازهاى خود نيز نمى پرداخت. كسى كه بنده شكم و شهوت است، لياقت بندگى خدا را ندارد. از اين رو، از عبادت لذت نمى برد و از انجامش احساس خستگى مى كند. اما كسى كه لايق بندگى خداست، چنان از عبادت و راز و نياز با خدا لذت مى برد كه جز براى پرداختن به امور ضرورى زندگى اش، حاضر نيست عبادت را رها كند و خود را از فيض نجواى با معبود محروم سازد.
قلب شيفته مشاهده جمال ربوبى
«وَهَيمْتَ قَلْبَهُ لِإِرادَتِكَ وَاجْتَبَيتَهُ لِمُشَاهَدَتِكَ.» «شيفتگى» كه در زبان عربى از آن به «هيام» تعبير مى شود، حالت شديد محبت است كه در پى آن، عاشق با همه وجود مجذوب معشوق مى شود و جذبه اش او را واله و سرگشته مى سازد. اين حالت چنان انسان را از خود غافل مى گرداند و همه هوش و حواسش را متوجه محبوب مى سازد كه وقتى ديگران رفتار و حالات او را مى نگرند، ديوانه اش مى پندارند. انسان بر اثر معرفت و محبت خالصانه به خداوند و بندگى اش، با همه وجود شيفته وى مى شود و ديگر به غير او توجهى ندارد و توجه و نظرش يكپارچه به معبود معطوف مى شود. امام سجاد عليه السلام نيز از خداوند درخواست مى كنند كه ايشان را در شمار مجذوبان و شيفتگانش و كسانى كه آنان را براى مشاهده اش برگزيده است، قرار دهد. فهم و درك واقعيت مشاهده خداوند بسيار دشوار است و چنان كه از آيات و روايات استفاده مى شود، اولياى خدا و مؤمنان كامل به مراتبى از مشاهده خداوند نايل مى گردند. البته اين مشاهده، حسى نيست و به معناى مشاهده خداوند با چشم دل و نور ايمان است. ازاين رو، وقتى از اميرمؤمنان عليه السلام سؤال شد كه آيا خدايت را مشاهده كرده اى؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «آيا خدايى را كه نبينم مى پرستم؟ گفت: چگونه او را مى بينى؟ فرمود: چشم ها او را چون اجسام نبينند و درنيابند؛ اما دل ها در پرتو ايمان راستين او را ببينند و دريابند» (نهج البلاغه، خطبه 179).
البته مرتبه كامل مشاهده خداوند در عالم آخرت، آن هم در حدى كه براى ممكنات ميسور و تحقق پذير است، به مؤمنان و اولياى خدا عنايت مى شود. در اين دنيا كه انسان محكوم قوانين عالم ماده است و به جهت تعلقات مادى و تعلق روح به بدن و عالم جسمانى، مرتبه كامل آن مشاهده محقق نمى شود و مرتبه فروتر آن، با عنايت و توفيق الهى براى اولياى خدا حاصل مى گردد. ازاين رو، درباره درخواست مشاهده خداوند از سوى حضرت موسى عليه السلام و عكس العمل خداوند به آن پرسش كه آن حضرت به نمايندگى از بنى اسرائيل مطرح كرد، در قرآن آمده است: «و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش [بى واسطه] با او سخن گفت، گفت: پروردگارا، [خود را] به من بنماى تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، وليكن به اين كوه بنگر، پس اگر در جاى خود قرار و آرام داشت مرا خواهى ديد، و چون پروردگارش بر آن كوه تجلى كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت و موسى مدهوش بيفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بار خدايا،] تو پاك و منزهى [از اينكه با چشم ديده شوى.] به تو بازگشتم و من نخستين باوردارنده ام» (اعراف: 143).
قلب اولياى خدا، كانون توجه و محبت به خداوند
«وَاَخْلَيتَ وَجْهَهُ لَكَ، وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِيما عِنْدَكَ.» وقتى انسان با كسى مواجه مى شود و مى خواهد با او سخن گويد و بخصوص وقتى مى خواهد با كسى انس گيرد، روبه روى او مى ايستد و صورتش را در برابر صورت او قرار مى دهد و هيچ گاه در حال سخن گفتن و انس يافتن با كسى به او پشت نمى كند. «توجه» كه در آن عنايت خاص به كسى و چيزى نهفته است، از «وجه» به معناى «صورت» گرفته شده است. وقتى از نظر به وجه اللّه سخن گفته مى شود، در آن تعبير حيثيت توجه، مواجهه و عنايت به خداوند و انس يافتن به او لحاظ شده است. امام سجاد عليه السلام از خداوند درخواست مى كنند كه ايشان را در شمار كسانى قرار دهد كه توجه و روى او را يكپارچه به سوى خود گردانده است. توجه كامل به خداوند از آثار محبت خالص به وى است. گرچه تصور آن، چه رسد به عينيت يافتن آن، براى ما دشوار است، اين حالت براى اولياى او كه دلشان را يكپارچه مجلاى عشق و محبت الهى ساخته اند، امرى عادى به حساب مى آيد. در روابط انسانى و در مواجهه افراد با يكديگر، اين سنخ توجه، يعنى توجه كامل به گوينده و يا مخاطب و توجه نكردن به غير او فراوان اتفاق مى افتد. مثلاً شما عزيزان كه در اين مجلس حاضريد، براى اينكه سخنان مرا بشنويد و آنها را به خاطر بسپاريد، كاملاً توجه تان معطوف به من و سخنانم است و حواس و ذهنتان را به مسائل ديگر مشغول نمى سازيد؛ چون در آن صورت از دريافت مطالب بازمى مانيد. همچنين كسى كه دل در گرو عشق و محبت به خدا دارد و فقط در پى انس يافتن با اوست، يك سره به وى توجه دارد و خود را به غير او مشغول نمى سازد. البته چون خداوند مجرد است و جسمانى نيست، منظور از توجه يافتن به او، مواجهه جسمانى نيست، بلكه منظور آن است كه انسان قلب و دلش را به خداوند، الطاف و عنايات وى متوجه مى كند و از اشتغالات مادى و عوامل رهزن از توجه به او تهى مى سازد.
جمله «وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ» را هم مى توان از آثار محبت خالص به خداوند برشمرد، و هم مى توان آن را تعبيرى ديگر از محبت خالص به او دانست. با اين جمله، حضرت از خداوند درخواست مى كنند كه دلشان را مختص محبت خود گرداند و از محبت به غير او خالى سازد. براى اينكه گلاب خالص بماند و فاسد نشود، نبايد در آن سركه ريخت. همچنين نبايد علاقه و محبت به غيرخدا را در دل راه داد؛ چون دل بستگى و علاقه به غير وى با محبت و توجه به او سازگار نيست و دل را از محبت خدا تهى مى سازد. وقتى خداوند به بنده اش عنايت و توجه دارد و مى خواهد محبتش را در قلب او جاى دهد و طعم و لذت آن را به او بچشاند، دل او را از تعلقات مادى و آلودگى هايى كه با محبتش ناسازگار است، پاك مى سازد و آن گاه كه دل بنده، پاك و مصفا شد، محبتش را در آن قرار مى دهد؛ چنان كه اگر انسان بخواهد در ظرفى گلاب يا عطرى خوش بو و دل انگيز بريزد، آن ظرف را تميز مى كند تا مايعى ديگر با آن عطر و گلاب مخلوط نشود و آن را فاسد نسازد. خداوند نيز با وسايلى كه فراهم مى آورد، دل مؤمن را از آلودگى ها و تعلقات غيرالهى پاك مى كند و آن گاه محبتش را در آن قرار مى دهد. البته تعلقات و آلودگى هاى دل متفاوت اند؛ برخى از آنها به راحتى از دل زدوده مى شوند، اما برخى از آنها به سختى و در بلندمدت از دل پاك مى شوند؛ چنان كه اگر بخواهيم در ظرفى كه در آن آب هست گلاب بريزيم، به مجرد خالى كردن آب، ظرف پاك و مهياى ريختن گلاب در آن مى شود.
دل جوانان كه چندان به تعلقات دنيوى آلوده نگشته، و آلودگى ها كاملاً در آن رسوخ نيافته است، سراسر مهياى پاك شدن از آلودگى و دل بستگى هاى دنيوى و زينت يافتن به محبت الهى است. اما كسانى كه عمرى از آنها گذشته و به مرور و طى عمر طولانى شان، تعلقات دنيوى نظير تعلق به مال، مقام، رياست، خانه و وسايل آسايش كاملاً در دلشان رسوخ يافته است، به آسانى و در زمانى كوتاه نمى توانند دلشان را از آن تعلقات پاك كنند و محبت خدا را جايگزين آنها سازند. بدين منظور، بايد وسايل فراوانى فراهم شود و آنان با توفيق الهى براى زدودن هريك از آن تعلقات، زمانى طولانى صرف كنند، تا پس از ساليان طولانى و با زحمت و رياضت فراوان، خداوند آنان را رهين توفيق و عنايتش سازد و دلشان را از همه آلودگى ها مصفا و پيراسته گرداند و آن گاه محبتش را در آن قرار دهد. بى ترديد گرفتارى هايى كه در زندگى براى مؤمنان و دوستان خدا رخ مى دهد، در زمره وسايلى قرار دارند كه خداوند فراروى آنان مى گذارد تا بدين وسيله به خداوند متذكر شوند؛ تعلقات را از دلشان بزدايند و آماده آراستن قلب به نور الهى و محبت خالصانه او گردند.
عدم رغبت دوستان خدا به دنيا و رغبت آنها به آنچه نزد خداست
يكى از آثار محبت خالصانه به خداوند، رغبت يافتن به آنچه در نزد اوست و علاقه نشان ندادن به دنيا و زرق و برق زودگذر آن مى باشد. بى ترديد اين خصلت در كسى پديد مى آيد كه باور كند دنيا و تعلقات آن پوچ و بى ارزش است. آنچه در نزد خداست، اصيل، ماندنى و داراى ارزش نامحدود است. رياست، مقام و ساير دارايى هاى دنيوى، فانى اند و برخلاف تصور ما، خيلى زود از بين مى روند. گاهى انسان ساليانى براى رسيدن به پست و مقام تلاش مى كند و قبل از آنكه در مقامش مستقر شود و بهره لازم را از آن ببرد، عمرش به سر مى رسد و ناكام از دنيا و مقام، روانه سراى آخرت مى گردد. برخى در ميانه راه و قبل از آنكه به مقصود و مقامى كه در پى آن بوده اند برسند، عزرائيل به سراغشان مى آيد و به زندگى شان خاتمه مى دهد.
خداوند درباره پايدارى و ماندگارى آنچه در نزد خداست و ناپايدارى تعلقات دنيوى اى كه انسان بدانها دل خوش كرده، مى فرمايد: «آنچه نزد شماست، پايان پذيرد و آنچه نزد خداست، ماندنى است و كسانى كه شكيبايى كردند، هرآينه مزدشان را بر پايه نيكوترين كارى كه مى كردند دهيم» (نحل: 96).
در آيه ديگر خداوند پس از آنكه مرگ را سرنوشت محتوم همگان معرفى مى كند و به مؤمنان رهيده از دام شيطان وعده رستگارى و نيل به پاداش كامل در رستاخيز و بهره مندى از سراى جاودانه بهشت مى دهد، مى فرمايد: «و زندگى دنيا چيزى جز كالاى فريب نيست»(آل عمران:185).
در جاى ديگر خداوند درباره برترى كيفى و كمّى آخرت بر دنيا مى فرمايد: «بلكه شما زندگى اين جهان را برمى گزينيد، و حال آنكه آن جهان بهتر و پاينده تر است» (اعلى: 16ـ17).
«خير» در آيه شريفه ناظر به برترى كيفى و بهتر بودن آخرت نسبت به دنياست و «ابقى» ناظر به برترى كمّى و پايدارتر بودن آخرت نسبت به دنياست. در آيه ديگر، اين برترى كمّى و كيفى به خداوند نسبت داده شده است و از قول ساحران دربار فرعون كه پس از مشاهده معجزه حضرت موسى عليه السلام به خداوند ايمان مى آورند و براى اينكه دست از ايمان به خدا بكشند و دوباره به فرعون ايمان آورند، شكنجه مى شوند، نقل مى كند: «ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا لغزش هاى ما و آن سحرى كه ما را بدان وادار كردى بيامرزد؛ و خدا بهتر و پاينده تر است» (طه: 73).
كسى كه به معرفت حقيقى و محبت خالصانه به خداوند نايل شده، و به آنچه نزد خداوند هست رغبت دارد، همواره بايد به ياد خداوند باشد؛ چون ياد خداوند عوامل غفلت زايى را كه در دنياى انسان قرار دارند، كنار مى نهد و بى اثر مى سازد. ازاين رو، حضرت از خداوند مى خواهد كه ايشان را در شمار كسانى قرار دهد كه ذكرش را به آنها الهام كرده، و شكرگزارى نعمت هايش را به آنان آموخته است. قدردانى و شكرگزارى از نعمت هاى خداوند ناشى از درك عظمت نعمت هاى الهى و اهميت آنهاست و باعث مى شود كه انسان همواره به نعمت هاى خداوند توجه داشته باشد و قدر آنها را بداند. همچنين حضرت از خداوند درخواست مى كنند كه ايشان را در شمار كسانى قرار دهد كه آنان را به طاعت و بندگى اش سرگرم ساخته، و در زمره صالحان و شايستگان خلقش قرار داده و براى مناجات با او برگزيده است و علاقه شان را از هرچه آنان را از خداوند دور مى سازد، قطع كرده است.