معرفت، سال بیست و یکم، شماره دوازدهم، پیاپی 183، اسفند 1391، صفحات 27-

    معنا و مفهوم مرگ آگاهى و آثار آن از دیدگاه امام على علیه السلام

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدعلی مشایخی پور / *دانشجوی دکتری - علوم قرآن و حدیث دانشگاه قرآن و حدیث / m.mashayekh68@yahoo.com
    بخشعلی قنبری / *دانشیار - ادیان و عرفان دانشگاه آزاد تهران مرکزی / Bak.Qanbary@iauctb.ac.ir
    چکیده: 
    مرگ چیزى است که براى تمام موجودات عالم رقم زده شده است. انسان نیز از این امر مستثنا نبوده و همانند سایر موجودات طعم مرگ را خواهد چشید و با آن دست و پنجه نرم خواهد کرد؛ اما نوع انسانى به واسطه برخوردارى از ویژگى ها و صفاتى خاص، نسبت به اینکه خواهد مرد و مرگ به سراغ او خواهد آمد، آگاهى دارد. همه ادیان آسمانى نیز توجه به مرگ و مرگ آگاهى و مرگ اندیشى را سرلوحه تعلیمات خود قرار داده اند. این مقاله درصدد است با استفاده از آیات و روایات و به ویژه با تکیه بر نهج البلاغه معنا و مفهوم مرگ آگاهى را تبیین نموده و علل و عوامل آن را شناسایى کند. نیز زمینه ها، آثار و موانع مرگ آگاهى را مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار دهد تا از این طریق، زمینه مناسبى را براى بروز و ظهور آن در زندگى انسانى فراهم سازد و حداقل ذره اى سمت وسوى افعال و اعمال ما را به سوى کسب بهترین ها در دنیا و آخرت سوق دهد.  
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 183 ـ اسفند 1391، 27ـ41

    بخشعلى قنبرى*
    محمدعلى مشایخى پور**

    چکیده

    مرگ چیزى است که براى تمام موجودات عالم رقم زده شده است. انسان نیز از این امر مستثنا نبوده و همانند سایر موجودات طعم مرگ را خواهد چشید و با آن دست و پنجه نرم خواهد کرد؛ اما نوع انسانى به واسطه برخوردارى از ویژگى ها و صفاتى خاص، نسبت به اینکه خواهد مرد و مرگ به سراغ او خواهد آمد، آگاهى دارد. همه ادیان آسمانى نیز توجه به مرگ و مرگ آگاهى و مرگ اندیشى را سرلوحه تعلیمات خود قرار داده اند. این مقاله درصدد است با استفاده از آیات و روایات و به ویژه با تکیه بر نهج البلاغه معنا و مفهوم مرگ آگاهى را تبیین نموده و علل و عوامل آن را شناسایى کند. نیز زمینه ها، آثار و موانع مرگ آگاهى را مورد بررسى و تجزیه و تحلیل قرار دهد تا از این طریق، زمینه مناسبى را براى بروز و ظهور آن در زندگى انسانى فراهم سازد و حداقل ذره اى سمت وسوى افعال و اعمال ما را به سوى کسب بهترین ها در دنیا و آخرت سوق دهد.

     

    کلیدواژه ها: مرگ، مرگ آگاهى، مرگ اندیشى، دنیا، آخرت، امام على علیه السلام، نهج البلاغه.


    * استادیار گروه ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامى تهران مرکزى.                                ghanbari768@yahoo.com
    **
    دانشجوى دکترى علوم قرآن و حدیث دانشکده قرآن و حدیث.                             m.mashayekh68@yahoo.com
    دریافت: 22/1/91               پذیرش: 20/10/91.


     

    مقدّمه

    واژه مرگ، مانند کلمه زندگى، هستى و پیدایش، مفهوم روشن و عامى دارد که بر کسى پوشیده نیست. اما در آن سوى این مفهوم همگانى و روشن، چیزى قرار دارد که شاید هرگز براى کسى درست و دقیق معلوم نگردد و شناخته نشود. حضرت على علیه السلام در اسرار و رموز مرگ مى فرمایند: «أَیهَا النَّاسُ کُلُّ امْرِى ءٍ لَاقٍ مَا یفِرُّ مِنْهُ فِى فِرَارِهِ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُه» (نهج البلاغه، خ 149، ص 207)؛ اى مردم! هر کس از مرگ بگریزد، به هنگام فرار آن را خواهد دید، اجل سرآمد زندگى، و فرار از مرگ، رسیدن به آن است.

         بنابراین، انسان همزاد مرگ است. پس مرگ امرى نیست که بتوان آن را از زندگى حذف کرد، بلکه با حیات آدمى، مرگ نیز آغاز شد. مرگ براى تمام موجودات عالم رقم زده شده است؛ اما آنچه انسان را در این حوزه از سایر موجودات متمایز مى سازد آگاهى از مرگ خویش است. سایر موجودات به رغم آنکه مى میرند، نمى دانند که مى میرند، ولى انسان مى میرد و مى داند که مى میرد.

         مرگ آگاهى بر اساس بیانات نهج البلاغه عبارت از آن است که انسان به گونه اى زندگى کند که بداند هر آنچه آغازى دارد، پایانى هم دارد؛ اذعان کند که مرگ او با تولد او متولد مى شود و این آگاهى را در زندگى خویش مدنظر قرار دهد تا بدین طریق، از مرگ آگاهى نقبى به مرگ اندیشى بزند. این آگاهى آثار فراوانى در زندگى انسان دارد و مى تواند موجب تحولات بزرگى در زندگى او شود.

         توجه دادن به مسئله مرگ و آگاهى از مرگ، از پیغام هاى ماندگار همه ادیان و انسان هاى ژرف نگر بوده و در این میان، آثار فراوانى، هم از نگاه متفکران غربى و هم از ناحیه متفکران مسلمان در این باره منتشر شده است. هریک از ایشان، به تشریح و تبیین آن از زوایاى مختلف پرداخته اند، که از جمله آنها مى توان به آثار استاد مطهرى، علّامه جعفرى و... اشاره کرد. آثارى نیز، این موضوع را با تشریح دیدگاه امام على علیه السلامنسبت به مقوله مرگ مورد بررسى قرار داده اند؛ از جمله: پایان نامه کارشناسى ارشد با عنوان «مرگ اندیشى و تأثیر آن بر تربیت انسان از دیدگاه نهج البلاغه» از زهراسادات موسوى و نیز مقاله «مرگ آگاهى و مرگ باورى در نهج البلاغه» نوشته محمدجواد رودگر. اما این مقاله درصدد است با نگاهى جامع الاطراف نسبت به این موضوع، مرگ آگاهى را از حیث معنا و مفهوم، زمینه ها، موانع و آثار و... مورد بررسى قرار دهد؛ مسائلى که در آثار قبلى به این گونه به آنها پرداخته نشده بود.

         امام على علیه السلام از جمله کسانى است که این مسئله را مورد توجه قرار داده است. سرتاسر نهج البلاغه گویاى این مطلب بوده و امام على علیه السلامدر جاى جاى آن، از مرگ، مرگ آگاهى، مرگ اندیشى و مرگ زیستى سخن به میان آورده است؛ زیرا مرگ آگاهى جزو اوصاف ممتاز انسان است که با تذکار و عدم تذکار نه به وجود مى آید و نه از بین مى رود، اما این امور باعث توجه یا عدم توجه آدمى مى شود. پس تذکر فقط باعث مى شود تا توجه آدمى به واقعیت زیادتر شود.

         از مطالب بیان شده، به سهولت مى توان چارچوب و محدوده این نوشته را تشخیص داد که مراد از مرگ آگاهى، آگاهى از مرگ جسم است، نه مرگ سایر اجزا و ساحات وجودى انسان. چه، در نهج البلاغه از مرگ جسم و مرگ قلب سخن به میان آمده است، اما نیک روشن است که مراد از مرگ و مرگ آگاهى فقط مرگ تن است نه مرگ قلب. البته مرگ قلب نیز در نهج البلاغه مورد توجه جدى قرار گرفته است و امام على علیه السلام با عبارات مختلف از علل و عوامل در زمینه هاى تحقق آن سخن به میان آورده است. مثلاً، در جایى از افرادى یاد مى کند که مرگ تن را عظیم مى شمارند، ولى از عظمت مرگ قلب غافل اند؛ در حالى که اولیاى خدا به مرگ قلب هایشان بیشتر از مرگ بدن هایشان اهمیت مى دهند (نهج البلاغه، خ 230، ص 353). نیز از همت هایى سخن به میان مى آورد که به قدرى سست اند که قلب انسان شجاع و باتدبیر و باانگیزه را مى میرانند (همان، خ 27، ص 70).

         این مقاله درصدد پاسخ گویى به سؤالات ذیل مى باشد: مرگ آگاهى در نهج البلاغه چیست؟ معنا و مفهوم آن کدام است و چه آثار و تبعاتى در زندگى انسان دارد؟ البته زمینه ها، علل و مراتب و موانع تحقق مرگ آگاهى نیز مدنظر بوده و در لابه لاى مطالب مورد توجه قرار خواهند گرفت.

         نگارندگان این مقاله درصدد برآمدند تمام این مسائل را در نهج البلاغه مورد توجه قرار دهند. ضمن اینکه باور دارند ترس از مرگ، به چگونگى مرگ آگاهى بستگى دارد. اگر آگاهى به مرگ به طور مطلق وجود نمى داشت (که البته امرى نشدنى است) مسلما ترس از مرگ هم بى معنا مى شد. به علاوه، فرض نگارندگان آن است که امام على علیه السلام در مرگ آگاهى میان انسان هاى دیندار و بى دین تفاوتى قایل نشده، اما رهایى از آثار ناگوار مرگ براى دین داران به مراتب آسان تر از کسانى است که از حوزه دین بیرون اند. دین داران ژرف نگر نه تنها از مرگ نمى هراسند، بلکه بدان شوق و عشق هم مى ورزند (همان، خ 5، ص52).

         این نوشتار درصدد است تا صرفا از روش معناشناختى استفاده کند و تا حد امکان به این روش پایبند باشد، اما در مواردى به ناچار به روش تفسیرى نیز روى آورده است.

    توصیف مرگ

    اگر بخواهیم مرگ را با ضدّش معرفى کنیم باید بگوییم: مرگ پایان زندگى دنیوى است؛ چنان که حضرت على علیه السلام مى فرمایند: «وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیا» (همان، خ 219، ص 156)؛ با مرگ، دنیا پایان مى پذیرد.

         به هر حال، این زندگى، یعنى زندگى دنیوى، با مرگ به پایان مى رسد. مرگ به همه مسئولیت ها، تلاش ها، آرزوها و هدف هاى دنیوى انسان پایان مى بخشد.

         در نهج البلاغه صراحتا تعریفى ـ آن گونه که مصطلح است ـ از مرگ نیامده، اما نکاتى درباره آن ذکر شده که مى تواند چشم اندازى به انسان در شناخت آن عرضه کند. براى بیان مفهوم مرگ، از واژگانى همچون «رحلت»، «رجعت»، «صیرورت» و «ظعن» و نظایر آنها استفاده شده است. مثلاً، در جایى از آن با عبارت «الرَّحِیلُ وَشِیکٌ» (همان، حکمت 187، ص 502)؛ (هنگام کوچ کردن از این دنیا نزدیک است) یاد کرده است. در مواردى هم عبارت «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِى فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ» (همان، خ 204، ص 321)؛ (آماده حرکت شوید، خدا شما را بیامرزد که بانگ کوچ را سر دادید) آمده است. برخى اوقات نیز از کلمه «موت» استفاده کرده، معناى مرگ را کاویده است: «الْمَوْتُ غَایتُهُ» (همان، خ 106، ص 153)؛ مرگ هدف اسلام است. گاه نیر از آن با عنوان «خاتمه دهنده زندگى دنیوى» یاد شده است: «وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیا» (همان، خ 219، ص 156)؛ با مرگ دنیا پایان مى پذیرد. نیز حضرت در خطبه 83 از مرگ با عنوان رخدادى «دردآور و بر هم زننده شادکامى»، «واردکننده آدمى به سکرات سخت و بى هوشى آرزو سوز و دردناک»، «عامل تنهایى مطلق و بى نظیر»، «زمینه ساز معذب شدن یا برخوردار شدن آدمى» و «ستاننده آزادى و فعالیت نفس» یاد کرده اند (همان، خ 83، ص 113ـ114).

         بنابراین، حضرت على علیه السلام صراحتا تعریفى از مرگ ارائه نداده اند، بلکه با برشمردن توصیفات و ویژگى هاى آن، درصدد تبیین و روشن کردن شناخت ما از مرگ هستند. مرگ آگاهى یعنى: آگاهى پیدا کردن به این مقوله که مرگ و مردن به انسان مربوط است. این مسئله، غیر از مرگ اندیشى است (که در ادامه آن را نیز مورد توجه قرار خواهیم داد)؛ زیرا مرگ اندیشى در تمام آدمیان وجود ندارد، در حالى که مرگ آگاهى همگانى و ویژگى نوع انسان است.

         این مسئله در نهج البلاغه هم مورد تأکید قرار گرفته و امام على علیه السلام از مرگ آگاهى انسان به عنوان امتیاز انسان نسبت به حیوان یاد کرده است. ایشان  مرگ را باب ورود به آخرت تلقى مى کنند: «لِکُلِ دارِ باب وَباب دارِ الآخِرَة المَوت» (ابن ابى الحدید معتزلى، 1377، ج 20، ص 345)؛ هر خانه اى درى دارد و درِآخرت مرگ است. بنابراین، اعتقاد به معاد توجه به مرگ آگاهى را تقویت مى کند.

         مرگ آگاهى انسان، از نحوه زیست او در میان هم نوعانش هم حاصل مى شود؛ زیرا آدمى همواره شاهد مرگ همنوعانش بوده است. از این رو، مرگ طوق گردن آدمى است و آدمى هرگز نمى تواند از آن فرار کند: «أَیهَا النَّاسُ کُلُّ امْرِى ءٍ لَاقٍ مَا یفِرُّ مِنْهُ فِى فِرَارِهِ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ» (نهج البلاغه، خ 149، ص 207)؛ اى مردم! هر کسى آنچه را که از آن مى گریزد، در حین گریزش دیدار خواهد کرد، و ایام زندگى میدان راندن آدمى به سوى مرگ است.

    مرگ آگاهى به مثابه صفت ممتاز انسان

    انسان به واسطه برخواردارى از نعمت عقل و ویژگى هاى منحصر به فردش، مى داند که خواهد مرد و تنها اوست که از چنین سرنوشتى باخبر است. البته سایر موجودات هم مى میرند، اما نمى دانند که مى میرند. پس انسان مى داند که مى میرد. بنابراین، مرگ آگاهى جزو صفات اساسى انسان است از آن حیث که انسان است. اما در عین حال، ممکن است این صفت انسان مانند بسیارى از صفات دیگرش مورد غفلت و فراموشى قرار گیرد و رفته رفته به محاق فراموشى فرو رود. تذکار دادن به مرگ آگاهى در واقع، پدید آوردن این صفت در انسان نیست، بلکه متوجه ساختن آدمى به وجود چنین امتیازى در اوست.

         مرگ آگاهى در واقع، نوعى امتیاز براى انسان است؛ چراکه مى تواند با توجه به آن، مسیر زندگى خویش را تعیین کرده، برنامه ریزى لازم براى کسب کمال و دست یابى به نجات را فراهم آورد. نکته بسیار مهمى که در نهج البلاغه بدان تذکار داده شده، این است که امام على علیه السلاممرگ آگاهى را ویژگى انسان دانسته نه آرزوى مرگ را؛ زیرا مرگ آگاهى هدف نیست، بلکه دست یابى به کمال و نجات، هدف از مرگ آگاهى است. از این رو، حضرت مى فرمایند: «وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ» (همان، نامه 69، ص 459)؛ فراوان از مرگ و پس آن از مرگ یاد کن و هرگز آرزوى مرگ مکن، مگر به شرطى مطمئن و استوار.

         در اهمیت این امتیاز همین بس که امام على علیه السلام در مواضع بسیار متعددى از نهج البلاغه، به آدمیان نسبت به یادآورى مرگ و عدم غفلت از آن هشدار داده است. اگر این موارد نشان از آن داشته باشند که امام على علیه السلام نسبت به مسئله مرگ آگاهى اهمیت زیادى مى دهند کاملاً درست و بجاست؛ زیرا آن امام با واژگان و عبارات گوناگونى این مسئله را یادآور شده اند. این تذکرات، گاه با عبارت «أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ» (همان، نامه 31، ص 400) آمده، و گاه با عبارت «طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ» (همان، حکمت 44، ص 477). گاه نیز با عبارتى حاکى از تعجب درباره کسى که نسبت به این امتیاز آدمى غفلت ورزیده است: «امام دنبال جنازه اى مى رفت. شنید مردى مى خندد، فرمود: گویا مردن در این جهان را براى غیر ما ثبت کرده اند، و انگار حق بر غیر ما واجب شده، و خیال مى کنى مردگانى که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به جانب ما بازمى گردند، آنان را در قبرهایشان مى نهیم و ارثشان را مى خوریم؛ گویى ما پس از آنها جاودان خواهیم بود، که پنددهندگان را از یاد بردیم، و نشانه هر بلاى سخت و سنگین شدیم» (همان، حکمت 122، ص 490). عبارات یادشده بیان کننده آنند که امام على علیه السلام هرگز به غفلت از این مسئله رضایت نمى دهد و دوست دارد همه آدمیان نسبت به تحقق آن در وجودشان اقدام کنند.

         البته تذکرات امام على علیه السلام نسبت به این ویژگى اختصاص به واژگان و عبارات فوق ندارد، بلکه امام على علیه السلام گاهى با عباراتى نظیر «وَأَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَکُمْ قَبْلَ أَنْ یدْعَى بِکُمْ» (همان، خ 113، ص 167) (و پیش از آنکه مرگ شما را بخواند گوش به دعوت او دهید) اشاره مى کند.

    علل مرگ آگاهى

    بدون اختیار و آزادى، مرگ آگاهى معنا و مبناى لازم را نمى یابد. انسان مخیّر است که بخشى از آگاهى خود را مصروف بکند، وگرنه آگاهى به مرگ معنا نداشت. اگر آدمى مجبور بود، در آن صورت، به طور غریزى به دنیا مى آمد و به طور غریزى هم از دنیا مى رفت. طبیعتا بدون اختیار، بسیارى از مسائل معناى وجودى شان را از دست مى دادند و نظام پاداش و کیفر و وعد و وعید عبث مى شد. در حالى که خداى سبحان براساس عنصر اراده و اختیار، آدمى را از ارتکاب به انواع پلیدى ها باز داشته است (همان، خ 91، ص 124). بر این اساس، انسان مى تواند نسبت به مرگ و عالم پس از آن فکر کند و چگونگى تحقق مرگ و عالم آخرت را رقم زند و حتى نسبت به کیفیت مرگش نیز فکر کند.

         امام على علیه السلام حالت هاى مرگ را چنان دقیق توضیح مى دهد که گویى چند بار آن را تجربه کرده است. از این جهت، مى توان مدعى شد که آن حضرت نسبت به این احوال معرفت شهودى داشته است. رنج هاى حاصل از مرگ، جانکاه و غیرقابل تحمل است؛ به گونه اى که اعضا و جوارح در برابر مرگ تاب و طاقت از کف داده، رنگشان مى پرد و در نهایت، یکى پس از دیگرى از کار مى افتند و فرد محتضر غصه چیزى را مى خورد که در زمان حیات آن را تباه ساخته است. در کنار دردهاى جسمى، رنج جدایى از مال و ثروت و سایر امکانات نیز روحش را رنجور مى سازد؛ اما مرگ بى رحم تر از آن است که مجال ادامه حیات بدهد و در نتیجه، زبان و گوش از کار مى افتند و [محتضر ]زار و نزار در میان خانواده اش افتاده، حسرت بار به آنان مى نگرد، اما یاراى سخن گفتن ندارد و در نهایت، روح از بدن درآمده، چیزى به نام مرگ تحقق مى یابد و کسى جرئت نزدیک شدن به وى را ندارد و او نه گریه کنندگان را همراهى کرده و نه دعوت کننده اش را اجابت مى کند. سپس او را بر دوش گرفته، به خانه اى که در زمین کنده اند انتقال مى دهند تا پرونده اش کاملاً بسته شود (همان، خ 109، ص 161).

         امام على علیه السلام با عنایت به حوادث رخ داده، از آدمیان درخواست مى کنند نسبت به پیشامد چنین روزى هوشیار باشند و پیش از وقوع حادثه در اندیشه اش باشند: «وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ قَبْلَ حُلُولِهِ وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِهِ» (همان، خ 190، ص 281)؛ بر مرگ و دشوارى هایش پیش دستى کنید، و براى پذیرایى اش قبل از آنکه از در آید آماده شوید.

         آن حضرت رنج هاى حاصل از لحظه احتضار را فراتر و جانکاه تر از آن مى داند که بتوان بر زبان جارى ساخت (همان، خ 230، ص 352). آنچه حضرت على علیه السلام بیان مى کند آن اندازه اى است که مى توانست در قالب واژه ها بگنجد، وگرنه اگر مى خواست مشاهدات خود را بیان کند یا آنچه را که با چشم مشاهده کرده است بیان کند مسلما زبانش عاجز مى ماند (ابن ابى الحدید معتزلى، 1377، ج 11، ص 153).

         نحوه تعامل دنیا با انسان مى تواند عامل و علت مرگ آگاهى انسان شود؛ زیرا حوادثى که در آن رخ مى دهد باعث رنجش خاطر انسان گشته و او را به وقوع پدیده بى نظیرى در آینده (= مرگ) آگاه مى سازد: «آیا هرگز به شما خبر رسیده که دنیا در برابر همه زیانى که به آنان رسانده غرامتى به آنان پرداخته، یا کمکى به آنان رسانده، یا همنشینى و رفتارى خوش با آنان کرده باشد؟ نه، بلکه به مصایب سخت دچارشان ساخت، و با حوادث کوبنده به دامشان انداخت، و با بلاهاى جانکاه خوار و زارشان ساخت، و بینى آنان را به خاک مالید، و زیر سم هاى خود پایمالشان نمود» (همان، خ 111، ص 164).

         هجوم حوادث یادشده مى توانند آدمى را آگاه ساخته تا بتواند خاصیت مرگ آگاهى اش را بالفعل کند. از جمله علل مرگ آگاهى در حوزه اقدام و عمل، زیارت اهل قبور است؛ زیرا رفتن به قبرستان ها باعث مى شود فرد بداند که آرمیدگان زیر خاک همه مثل او آدمیانى بودند که پیش از او مرده اند؛ بنابراین، مرگ براى همه انسان ها مقدر شده و مرگ آگاهى هم در ذات آدمیان وجود دارد. اما گذران زندگى و حوادث زندگى باعث غفلت از آن شده اند. در نتیجه، زیارت اهل قبور یادآورنده و احیاکننده مرگ آگاهى در وجود آدمى است. امام على علیه السلام در این باره مى فرمایند: «أَنَّهُ رَخَّصَ فِى زِیارَةِ الْقُبُورِ وَ قَالَ تُذَکِّرُکُمُ الْآخِرَه» (مجلسى، 1404ق، ج 79، ص 169)؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتن به زیارت قبور را اجازه داد و فرمودند: رفتن به قبرستان شما را به یاد آخرت مى اندازد.

         نوع و کیفیت زیارت و نحوه نگرش به آنها مى تواند تأثیرات متفاوتى در افراد بگذارد. از این نظر، شاید هر نوع زیارتى هدف آن را تأمین نکند. امام على علیه السلام توصیه مى کند به هنگام زیارت قبور، آنان را به گونه اى تصویر کنید که الان هستند؛ یعنى تجسم کنیدحشرات وکرم هاى مختلف گوشت آنان را خورده اند، چشم هایشان به جاى سرمه پر از خاک شده اند و...  (نهج البلاغه، خ 132، ص 190).

         اعتقاد به معاد و آگاهى از وجود نظام جزا و پاداش، از علل شناختى مرگ آگاهى محسوب مى شود و تأثیر بسزایى در تحقق آن، بلکه مرگ اندیشى دارد؛ به این معنا که اگر شخص به وقوع معاد اعتقاد داشته باشد و بداند از اعمال و رفتار او سؤال خواهد شد و در مقابل آنها پاداش و جزا خواهد دید و بپذیرد که مرگ واصل کننده او به آن عالم است، به طور طبعى و تبعى در اندیشه مرگ خواهد بود و در وهله اول، از کمّ و کیف و چند و چون مرگ آگاه خواهد شد و در مرتبه بعدى، آن را در تمام ساحت هاى وجودى اش جارى و سارى و محقق خواهد ساخت و به مرتبه مرگ اندیشى دست خواهد یافت.

         خیر و شر و زیبایى دوستى، مصلحت و مفسدت، سود و زیان مترتب بر مرگ معطوف به عالم آخرت اند؛ زیرا در نهج البلاغه فرجام زندگى آدمى دست یابى به بهشت یا افتادن به قعر دوزخ است. مرگ به سر انسان ها سایه افکنده و بر آنان هشدار مى دهد که به هوش باشند دنیا سراى اقامت نیست، بلکه باید از آن کوچید. البته مرگ هم مقصد نهایى نیست، بلکه حد واسط بین این دنیا و آخرت است (همان، خ 64، ص 95). پس کسى که در اندیشه معاد است لزوما باید در اندیشه مرگ هم باشد. بنابراین، بین معادآگاهى و مرگ آگاهى ارتباطى مستقیم وجود دارد. در واقع، معاداندیشى به نوعى انگیزه اى براى مرگ آگاهى و به دنبال آن، مرگ اندیشى است؛ زیرا انگیزه آدمى یا از طریق تشویق محقق مى شود و یا از طریق ترهیب و تهدید و توبیخ. امام على علیه السلام در نهج البلاغه هر دو دسته انگیزشى را مورد توجه قرار داده است. آن حضرت گاهى از زیبایى ها و خوشى هاى دل انگیز و معنوى بهشت سخن مى گویند تا شنونده خود را به مرگ آگاهى و مرگ اندیشى تشویق کنند. از جمله، نعمت هاى عظیم و غیرقابل وصف بهشت را به گونه اى توصیف مى کنند که شخص در فکر فرو مى رود تا دست به کارى زند که از آنها متمتع گردد. اندیشه درباره آنها مى تواند نعمات و لذات دنیوى را به محاق فراموشى سپارد (همان، خ 165، ص 239).

         گاهى نیز از عذاب الهى سخن به میان مى آورند تا شنونده خویش را که احیانا داراى سنخ خوف ناکى است ترهیب نمایند از طریق معاد به مرگ آگاهى و یا مرگ اندیشى سوق پیدا کند. آن حضرت به نقل از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از عذاب پیشواى ستمکارى سخن به میان مى آورد که وقتى به گوش آدمى مى رسد تن به لرزه درمى آید و رمق از وجودش برمى خیزد. چنین ستمکارى در روز قیامت در قعر جهنم سرنگون مى شود و چونان میله آسیاب در دوزخ مى چرخد تا آن گاه که شعله هاى آتش او را در میان گیرند و به اوج عذابش رسانند (همان، خ 164، ص 235).

         از جمله عذاب هاى قیامت عذاب هاى روحى ـ روانى است؛ زیرا همه آدمیان یک جا جمع و پرونده هایشان پیش هم گشوده مى شوند (همان، خ 102، ص 147). منظور از اجتماع جماعت از هر طیف و طایفه، گرد هم آمدن ظالم و مظلوم و مطیع خدا و عصیان کننده بر اوست که همه در یک جا گرد آمده اند و خاشعانه و خاضعانه در برابر حق تعالى ایستاده اند، در حالى که بیم و دلهره سراسر وجودشان را گرفته و از شرم آشکار شدن اعمال زشتشان عرق مى ریزند. لرزش هاى جسمى نیز بر رنج هاى ایشان افزون مى گردد (موسوى، 1376، ج 2، ص 174). روشن است که بیان این امور از قیامت دست کم برخى سنخ هاى روانى را تحت تأثیر قرار مى دهد تا مرگ آگاه و مرگ اندیش گردند.

         در موارد بسیارى از نهج البلاغه به حوادث ناگوار عالم قیامت اشاره است (نهج البلاغه، خ 83، ص 111). امام على علیه السلام در طى این مطالب اشاره کرده است که روز قیامت انسان، در هول و هراس خواهد بود. برخى از شارحان مراد از هول را کارهاى ترس آور دانسته اند که نظام هستى و نظام وجودى انسان را بر هم مى زنند که گاه رخ مى دهند و گاه سکون مى یابند. غلبه هول موجب ترس اهل قیامت مى شود (ابن ابى الحدید معتزلى، 1377، ج 6، ص 266).

         اعتقاد به معاد مى تواند از علل مرگ آگاهى در نظر گرفته شود؛ زیرا بدون تحقق مرگ معادى رخ نخواهد داد. پس براى آگاه شدن از معاد باید از وقوع مرگ آگاه شد: «فَإِنَّ الْغَایةَ أَمَامَکُمْ وَ إِنَّ وَرَاءَکُمُ السَّاعَةَ تَحْدُوکُمْ» (نهج البلاغه، خ 21، ص 62)؛ هدف آخرت پیش روى شماست و مقدمات قیامت از پشت سر، شما را به پیش مى راند. از این جهت است که کوچ کردن از این دنیا را مفروض دانسته، آن را جزو برنامه هاى آدمیان در این دنیا تلقى مى کنند: «أَلَا وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ» (همان، خ 28، ص 71)؛ زنهار! شما را به کوچ کردن فرمان داده اند.

    مراتب مرگ آگاهى

    پیش تر اشاره شد همه آدمیان از آن حیث که آدمى هستند نسبت به مرگ خویش آگاهى دارند. اما این آگاهى مى تواند مراتبى داشته باشد؛ به این معنا که بعضى وقت ها آدمى تنها به لحاظ دستاوردهاى حصولى و عقلانى اش مى داند که مى میرد، اما این دانسته تنها به عنوان یکى از اصناف و انواع آگاهى در ذهن اوست و تأثیر عملى در زندگى اش ندارد. این نوع آگاهى کاملاً همگانى است و هیچ انسانى از این قاعده مستثنا نیست، اما یک نوع آگاهى است که به حوزه عمل آدمى نیز وارد شده و زندگى اش را تحت تأثیر خود قرار مى دهد. امام على علیه السلام در نهج البلاغه از این نوع مرگ آگاهى نیز سخن گفته است. چنین آگاهى، ساحتى از زندگى او را بى تأثیر رها نمى کند و تمام وجودش را تحت تأثیر قرار مى دهد. کسانى که دوره زندگى را تجربه مى کنند و امور و پدیده ها را از طریق تجربه درک مى کنند، عموما از چنین مرگ آگاهى برخوردارند.

         امام على علیه السلام این دسته آدمیان را به تجربه مرگ دعوت مى کند. یکى از مراتب این تجربه، شنیدن صداى مرگ است که در بیانات امام على علیه السلام در نهج البلاغه به صراحت آمده است: «وَأسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَکُمْ قَبْلَ أَنْ یدْعَى بِکُمْ» (همان، خ 113، ص 167)؛ و دعوت مرگ را به گوش هاى خود برسانید پیش از آنکه شما را به سوى مرگ فرا خوانند. جمله آخر این عبارت کاملاً روشن مى کند که مرگ آگاهى باید در دوران سلامتى انسان رخ دهد، وگرنه در زمان تحقق مرگ به اجبار از آن آگاه خواهیم شد. این مرگ آگاهى اثرات و ثمرات زیادى به دنبال نخواهد داشت؛ زیرا زمان اقدام و جبران مافات از دست خواهد رفت. اگر کارى کنیم که مرگ آگاهى در تمام لحظات ما جارى شود و به صورت ترس با عشق دایمى در ما متجلى گردد به مرتبه مرگ اندیشى پا گذاشته ایم. اما آنچه که در نهج البلاغه نمایان شده، عشق امام على علیه السلامبه مرگ است که از دوران کمتر از بیست سالگى اش آغاز شد و تا آخرین لحظه زندگى اش ادامه یافت: «فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِى دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَى» (همان، خ 55، ص 91)؛ به خدا سوگند، هیچ باک ندارم که من به سوى مرگ بروم یا مرگ به سراغ من آید. این عبارت دلالت بر آن دارد که امام على علیه السلام نه تنها مرگ آگاه، بلکه مرگ اندیش بوده است. در جایى دیگر، پرده دیگرى از عشق به مرگ را برمى دارد: «وَ طِیبُوا عَنْ أَنْفُسِکُمْ نَفْسا وَ طِیبُوا عَنْ أَنْفُسِکُمْ نَفْسا وَ امْشُوا إِلَى الْمَوْتِ مَشْیا سُجُحا» (همان، خ 66، ص 97)؛ با خشنودى دست از جان بشوییدوآسان به سوى مرگ گام بردارید.این عبارت، از عشق امام على علیه السلام به مرگ حکایت دارد که کل مرگ اندیشى اش را تحت تأثیر قرار داده بود. در جایى، صراحتااین نوع مرگ اندیشى را بازگو مى کند: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِى طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْى أُمِّهِ» (همان، خ 5، ص 52)؛ به خدا سوگند، پسر ابى طالب به مرگ از کودک شیرخوار به پستان مادرش مأنوس تر است.

         نیز در جایى دیگر، از لحظات و زمان هایى سخن مى گوید که به مرگ عشق مى ورزید: «وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَى الْمَوْتُ» (همان، خ 180، ص 258)؛ بهترین چیزى که دوست دارم مرگ است.

         عبارات مزبور بیانگر تجربه حضورى و شهودى حضرت از مرگ بوده که در این دنیا با آنها در حوزه مرگ مواجه شده است، وگرنه این گونه سخن گفتن از مرگ امکان پذیر نیست. جالب اینکه امام على علیه السلام از دوران نوجوانى در جست وجوى کشف حقیقت مرگ بوده است: «چه روزها که پشت سر نهادم و درباره این راز سربسته کنجکاوى نمودم، ولى خداوند جز نهان داشتن آن را نخواست! هیهات، این دانشى نهفته است» (همان، خ 149، ص 207). یعنى امام على علیه السلام همیشه در اندیشه مرگ بوده است؛ به رغم آنکه به ماهیت مرگ پى نبرده، اما در عین حال، با مقدماتى که درباره عالم آخرت مى دانست نسبت بدان عشق مى ورزید. نباید فراموش کرد که ترس از مرگ و یا محبت داشتن نسبت به آن باعث رهایى از آن و یا باقى ماندن در دنیا نخواهد شد: «فَمَا ینْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ وَ لَا یعْطَى الْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّهُ» (همان، خ 38، ص 81)؛ آن که از مرگ مى هراسد از آن رهایى ندارد، و آن که آن را دوست دارد بقا و جاودانى اش نمى بخشد. این مسئله به حوزه شناخت و به شهود انسان مرتبط است و معرفت آدمى هم در وجود و عدم مرگ هیچ تأثیرى نخواهد داشت.

         امام على علیه السلام بیان مى کند که به تمام امور و پدیده ها آگاهى عینى و یقینى دارد و امرى نیست که او به لحاظ تجربه بدان دست نیافته باشد؛ زیرا جهان هستى را بدون پرده دیده است: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِینا» (مجلسى، 1404ق، ج 40، ص 153)؛ اگر پرده کنار رود بر یقین چیزى نمى افزاید. به همین دلیل، درک وى از پدیده ها حضورى و تجربى است. پدیده مرگ نیز از تیررس معرفت آن حضرت پنهان نیست، بلکه نسبت به مرگ آگاهى وجودى و تجربى دارد، نه آگاهى حصولى و علمى. این عبارات بیانگر آن است که تنها تصدیق عقلى درباره مرگ کافى نیست، بلکه چون مرگ امرى وجودى است در نتیجه، براى بهتر زیستن لازم است، آگاهى تجربى و شهودى نسبت به آن داشت. بنابراین، ایمان و تصدیق قلبى و باطنى هم لازم است و باید از دانایى درباره مرگ به دارایى، و از شناختن به شدن، و از فکر و از ذهن به ذات آن دست یافت. و این مهم شدنى نیست، مگر آنکه مرگ را با تمام وجود درک کنیم و آن گاه است که یاد مرگ به امرى تجربى و وجودى بدل مى گردد. زیست امام على علیه السلام گویاى مرگ آگاهى در این حد بوده است.

         عالى ترین درجه مرگ آگاهى، مرگ آگاهى شهودى است که در اثر ژرف نگرى و خواندن باطن هستى حاصل مى شود. این درجه از مرگ آگاهى مخصوص اولیاست: «دوستان خدا کسانى اند که برخلاف مردم دنیا، که ظاهر آن را مى بینند، به باطن دنیا مى نگرند و برخلاف مردم که به دنیاى زودگذر مى پردازند، آنان به جهان باقى پس از مرگ مى پردازند» (نهج البلاغه، حکمت 432، ص 552). یعنى شخص به جایى برسد که با تمام وجودش با مرگ زندگى کند و آن قدر به عالم پس از مرگ واقف باشد که زیستن پس از مرگ را به زیستن و ماندن در این دنیا ترجیح دهد، به گونه اى که لحظه اى را نتواند تحمل کند، مگر اینکه زیستن او در این دنیا مقدر شده است (همان، خ 193، ص 303).

         این مرتبه از مرگ آگاهى به گونه اى است که شخص حتى از حوادث پس از مرگ نیز آگاه مى شود. امیرمؤمنان على علیه السلامدر وصف چنین درجه از مرگ آگاهى خاطرنشان مى کنند که دارندگان چنین حالتى از مرگ آگاهى کسانى اند که دنیا را پشت سر نهاده و آثار پس از مرگ را مشاهده کرده اند و اگر بخواهند راجع به احوال پس از مرگ سخن بگویند چنان خواهند گفت که گویا آنها را با دیدگانشان مشاهده کرده اند (همان، خ 212، ص 257). حتى آنان مى توانند از جزئیات عالم پس از مرگ و فجایع و رنج هاى روحانى مردگان سخن به میان بیاورند. «شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا» (همان، خ 221، ص 338)؛ خطرهاى آن خانه را سهمگین تر از آنچه مى ترسیدند مشاهده کردند.

         در مرتبه نهایى مرگ آگاهى، اسرار مرگ و اسرار عالم پس از آن براى شخص بعینه آشکار مى گردد. در واقع، از نظر امام على علیه السلام چنین حوادثى براى همگان آشکار شده است. اما اغلب آدمیان ابزار درک آنها را در خود فعال نکرده اند، ولى پس از مرگ اینها تماما براى همگان آشکار خواهد شد. تفاوت عارفان مشاهده گر با عامیان در این است که آنان آنچه را عوام پس از مرگ درک مى کنند، در این دنیا و در زمان حیاتشان درک مى کنند(همان، خ20، ص 62).

    زمینه هاى مرگ آگاهى

    لازمه عقل مرگ آگاهى نیست، اما در عین حال، اگر شخص عقل خود را به کار گیرد مى تواند در اندیشه آینده خویش بوده، جهت گیرى حرکت خویش را مشخص سازد. بى شک، مرگ و عالم پس از آن، از جمله جهت گیرى هاى انسان نسبت به آینده است. انسان عاقل کسى نیست که صورت مسئله مرگ را پاک کند، بلکه کسى است که نگرش واقع بینانه و دوراندیشانه نسبت به هر مسئله، از جمله مرگ، داشته باشد. عاقل کسى است که نسبت به حالت مرگ و پس از آن نیز برنامه ریزى کافى داشته باشد. از این جهت است که امام على علیه السلام در نهج البلاغه عقل را توصیف و مدح کرده و نسبت به به کارگیرى آن بسیار تأکید نموده است (همان، حکمت 113، ص 488).

         اگر کسى عقل خود را به خوبى به کار برد خواهد توانست به جهان به دیده عبرت بنگرد و از طریق حواسش چیزهایى را کسب کند که به طور معمول شاید قابل کسب نباشند. در واقع، اجتماع عقل و ایمان باعث مى شود که شخص دیده عبرت بین بیاید و روابطى را در جهان مشاهده کند که دیگران از دست یابى به آن محروم اند: «إِنَّمَا ینْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْیا بِعَینِ الِاعْتِبَارِ» (همان، حکمت 367، ص 539)؛ مؤمن دنیا را به دیده عبرت مى نگرد. حوادث روزگار، از جمله مرگ آدمیان، مى تواند مایه عبرت و زنگ خطر براى دیگران باشد. از این جهت است که دوستان خدا اهل بصیرت اند و اگر مردمان تنها ظاهر دنیا را مى بینند، اینان به باطن دنیا هم مى نگرند (همان، حکمت 432، ص 552). علاوه بر اینکه تجربه شخصى افراد هم مى تواند در بصیرت یابى و عبرت بینى آنان تأثیر مستقیمى داشته باشد تا بتواند از حوادث مرگبار در خانواده و اطراف خود درس عبرت بگیرد (همان، خ 111، ص 164).

         غیر از این موارد، رجوع به خود و سیر انفسى هم مى توانند آدمى را در رسیدن به مرگ آگاهى مدد رسانند. ذکر خدا نیز در این زمینه معنا و مبنا پیدا مى کند؛ زیرا به رغم آنکه ذکر به خدا مرتبط است، فرد ذاکر مى تواند از طریق یاد خدا به خود برگردد و قلبش جلا یابد و گوش و چشم دلش به کار افتد و در ذات عقلانى اش با خداوند به گفت وگو نشیند (همان، خ 87، ص 118). پس از طى این مرحله، شخص مى تواند به مرگ آگاهى دست یابد.

         انبیا، امامان و اولیاى الهى به عنوان زمینه سازان و مددرسانان بیرونى در دست یابى انسان به مرگ آگاهى اند؛ زیرا این شخصیت ها احیاکنندگان علم و بصیرت و بینایى و میرانندگان جهل و نادانى و غفلت و گمراهى در آدمیان اند (همان، خ 239، ص 357). از این نظر است که امام على علیه السلام همیشه پیروى از آنان را به مسلمانان سفارش و بر همراهى با ایشان تأکید مى کرد؛ زیرا اینان هرگز فردى را از مسیر درست دور نمى کنند و چون خودشان اهل نجات اند هرگز دیگران را به هلاکت نمى رسانند. به همین دلیل، باید طالبان نجات و رهایى حرکات و سکنات خود را با ایشان هماهنگ سازند و هرگز از ایشان پیشى نگیرند که هلاکت در انتظارشان خواهد بود (همان، خ 97، ص 143).

         نداى تمام پیامبران الهى زمینه ساز توجه انسان به مرگ آگاهى بوده است، البته مشروط به آنکه فرد دیدگان بینایى داشته باشد. آن گاه خواهد دانست که حقیقت پیش روى اوست و از هر سو نداى هدایت بلند است و این پیام ها همیشه از زبان پیامبران به گوش مى رسند (همان، خ 20، ص 62). چگونگى تعامل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با دنیا و توجه جدى او به مرگ آگاهى مى تواند الگوى بسیار مناسبى براى تحقق مرگ آگاهى در آدمیان باشد. موسى و عیسى علیهماالسلام نیز چنین روشى داشتند (همان، خ 192، ص 291؛ خ 160، ص 227).

         غیر از موارد یادشده، فرهنگ و دین یک جامعه نیز مى تواند زمینه ساز مرگ آگاهى در آدمیان باشند. اگر در جامعه اى معرفت دینى بى ابهام و ایهام وجود داشته باشد، آدمیان به سهولت مى توانند به سمت مرگ آگاهى سوق پیدا کنند: «راه ایمان روشن ترین راه، و پرفروغ ترین چراغ است... با دانش از عواقب وخیم مرگ بیم کنند، با مرگ دنیا پایان پذیرد، و با دین آخرت به دست آید،... از جایگاه گورها کوچیدند، و به سرنوشت هاى نهایى پیوستند. هر سرایى را کسانى است که آن را با چیزى عوض نکنند و از آنجا به سرایى منتقل نشوند» (همان، خ 156، ص 219).

         مسائل اجتماعى و سیاسى نیز مى توانند در فراهم آوردن زمینه هاى مرگ آگاهى مؤثر باشند. اگر حاکم جامعه اى عادل، هدایت شده، اقامه کننده سنت، و میراننده بدعت باشد، مردم آن جامعه در سایه چنین حاکمى مى توانند با تکیه بر سنت ها راه خود را پیدا کنند و در زندگى خویش فضایى را براى مرگ آگاهى باز نمایند:  «برترین بندگان نزد خدا پیشواى دادگرى رهیافته و رهنما باشد، سنت شناخته شده اى به پاى دارد، و بدعت ناشناخته اى را بمیراند» (همان، خ 164، ص 234). عکس این قضیه هم درست است؛ زیرا امام جائر و شرور گمراه هم مى تواند همه آدمیان را گمراه سازد و زمینه هاى مرگ آگاهى را از بین ببرد: «بدترین مردم نزد خدا پیشواى ستمکارى است که گمراه است و مایه گمراهى؛ سنت مورد عملى را بمیراند و بدعت وانهاده اى را از نو زنده کند» (همان).

    آثار مرگ آگاهى

    اگر انسان به معادى که در قرآن و اسلام و نهج البلاغه تصویر شده، توجه جدى داشته باشد مسلما تغییراتى متناسب با آن در زندگى خویش به وجود خواهد آورد؛ به این معنا که وقتى بداند انجام اعمال اخلاقى و دینى، او را در عالم آخرت به شرایط مطلوب خواهد رساند و ارتکاب به اعمال غیراخلاقى و غیردینى سرنوشت بد و ناگوارى را برایش رقم خواهد زد، مسلما برنامه اى تنظیم خواهد کرد تا از آینده ناموجود و البته متوقع و نامطلوب خود را رهانیده به آینده موجود و متوقع مطلوب سوق دهد. وجود انواع نعمت هاى وعده داده شده و دردها و رنج هاى وعده داده شده در آخرت براى آدمیان مى توانند مشوق هاى بسیار خوبى براى مرگ آگاهى و بلکه مرگ اندیشى باشند.

         پیش از هر چیزى باید گفت که مرگ آگاهى دریچه اى به جهان نگرى على علیه السلام است؛ زیرا مرگ شاهراهى است که راه هاى دیگر بدان ختم مى شوند. هرگاه از خدا، انسان، دنیا و جهان سخن مى رود، مآلاً به مرگ مى رسیم. در واقع، مرگ اندیشى نقطه محورى در اندیشه هاى على علیه السلام است (ر.ک:همان، خ 20، 21، 28، 113و179؛ نامه23؛ حکمت111).

         آثار مرگ آگاهى را به دو حوزه آثار شناختى و آثار عملى مى توان تقسیم کرد. نوع شناخت انسان نسبت به دنیا، در مرگ آگاهى وى تأثیر مستقیم دارد. امام على علیه السلام دنیاآگاهى را مبناى مرگ آگاهى دانسته است؛ به این معنا که اگر شخصى به لحاظ شناختى به این باور برسد که دنیا گذرگاه است نه قرارگاه، آن گاه هم مرگ آگاه خواهد بود و هم براى روز قرارگاهش توشه اى مهیا خواهد ساخت (همان، خ 203، ص 320).

         الف. آثار شناختى

    1. تغییر نگرش ها: مرگ آگاهى بینش و نگرش آدمى نسبت به خدا، خود، دنیا و... را تحت تأثیر خود قرار مى دهد؛ زیرا چنین فردى نسبت به خدا به عنوان دوست، همراه و پناهگاه خواهد نگریست و در عین حال، دنیا و حیات دنیوى را موقت دانسته، درصدد ساختن خانه بر روى پل دنیا برنخواهد آمد، بلکه گذشتن از آن را فرض خواهد دانست. نباید فراموش کرد که این شناخت به معناى شناخت ذهنى نیست، بلکه شناخت وجودى است (معادیخواه، 1372، ص 465).

         به علاوه، مرگ آگاهى مکتب خاصى در انسان شناسى به بار مى آورد. امام على علیه السلام شخصیت هر انسانى را در مواجهه او با مرگ بررسى مى کند؛ زیرا آن امام همام تمام مراحل زندگى انسان را با عنایت به پدیده مرگ طرح کرده است. گویى که تمام حرکات آدمى به این نقطه خواهند رسید؛ زیرا آدمیان را گروگان محله مردگان، و آگاهى به مرگ را موجب تغییر نگرش انسان راجع به خودش مى داند (ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 121، ص 490). به علاوه، آدمى را موجودى مى داند که گام هایش او را به مرگ نزدیک مى کند (همان، حکمت 72، ص 480؛ خ 145، ص 202) و جهان شناسى اش را نیز تغییر مى دهد. آن حضرت جهانى مرگ دار را به انسان معرفى مى کند. شکى نیست که همراه دانستن جهان با مرگ در نحوه تفکر و سلوک عملى انسات تأثیر بسزایى دارد و امام على علیه السلام هرگز از این امر غافل نبوده است و در جاى جاى نهج البلاغه بدان تذکار داده است (همان، حکمت 131و493).

         مرگ آگاهى مى تواند در نگرش ارزشى انسان تغییراتى را به بار آورد، به گونه اى که در بهره مندى از اموال دنیا تنها به لذت هاى آنها ننگرد، بلکه براى هر چیزى از امور دنیوى حکمتى قایل شود. نیز هیچ امکانى را به سهولت از دست ندهد، بلکه هر چیزى را داراى قالب و جایگاهى بداند. از این رو، چیزى به نام اسراف و تبذیر در قاموس انسان مرگ آگاه نخواهد بود؛ زیرا او مى داند که از پسِ همه چیز مرگى نهفته است و روزى خواهد مرد: «أَلَا وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِى غَیرِ حَقِّهِ تَبْذِیرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ یرْفَعُ صَاحِبَهُ فِى الدُّنْیا وَ یضَعُهُ فِى الْآخِرَةِ وَ یکْرِمُهُ فِى النَّاسِ وَ یهِینُهُ عِنْدَاللَّهِ» (همان، خ 126، ص 183)؛ بخشیدن مال به آنها که استحقاق ندارند، زیاده روى و اسراف است؛ ممکن است در دنیا مقام بخشنده آن را بالا برد، اما در آخرت پست خواهد کرد؛ در میان مردم ممکن است گرامى اش بدارند، اما در پیشگاه خدا خوار و ذلیل است.

         اگر آدمى از جان و دل باور داشته باشد که روزى مرگ سراغش خواهد آمد، زندگى عملى او دگرگون مى شود و به گونه اى زندگى مى کند که به کسى بدهکار نباشد، بلکه از هر جهت خود را مهیاى مرگ مى سازد و حق همه را ادا مى کند. بى شک، یاد مرگ و مرگ آگاهى نه تنها باعث از بین رفتن نشاط و شادمانى نمى شود، بلکه باعث مى شود شخص با دانستن مرگ از لحظه لحظه زندگى خود بهره ببرد و هیچ فرصتى را از دست ندهد (همان، خ 76، ص 103). نیز هیچ امکانى را از دست ندهد، مگر آنکه استفاده بهینه را به عمل آورده باشد، بلکه باعث شتاب فرد مرگ آگاه در انجام اعمال نیک خواهد بود (همان، خ 31، ص 473). اگر آدمى همین مقوله را فراموش کند، چه بسا انجام برخى از اعمال نادرست قباحتش را از دست داده، همه آنها محتمل، بلکه محقق الوقوع شود.

    2. واقع نگرى: مرگ آگاهى باعث واقع نگرى در زندگى مى شود، به گونه اى که بیش از حد نیاز از طبیعت برداشت نمى کند و در زندگى اش قناعت پیشه کرده، به اندک خشنود خواهد شد (همان، حکمت 44، ص 476). بدین ترتیب، هم زندگى سالمى خواهد داشت و هم به محیط زیست آسیبى نخواهد رساند. ضمن اینکه از امکانات موجود استفاده مناسب و بهینه خواهد کرد و آذوقه لازم براى سفر روحانى پس از مرگ را نیز براى خود فراهم خواهد ساخت (همان، حکمت 280، ص 525). دایمى ندانستن خواست ها و شهوات دنیوى از جمله آثار مرگ آگاهى است؛ زیرا مرگ هدم کننده لذات، تیره کننده شهوات و برنده آرزوهاست (همان، خ 97، ص 146؛ خ 230، ص 351).

         ب. آثار عملى

    شخص مرگ آگاه چون مى داند هر چه زودتر باید از دنیا برود و از سوى دیگر، چون زمان کوتاهى دارد، تمام تلاش خود را به کار مى گیرد تا هرچه تمام تر بتواند از امکانات جهان استفاده کرده، استعدادهایش را شکوفا نماید. در نتیجه، بناچار باید اقدامات لازم را در این زمینه به عمل آورد. در عین حال، امام على علیه السلام از آدمیان مى خواهد از طریق اعمالشان بر مرگ سبقت بجویند: «پیش از فرا رسیدن اجلتان به اعمال شایسته بپردازید» (همان، خ 64، ص 95). مبادرت به اجل مرگ از این طریق به دست مى آید که شخص تمام استعدادهاى خود را براى تسهیل مرگ به کار برد تا بتواند از این طریق بر مرگش پیشى گیرد (صوفى تبریزى، 1378، ج 2، ص 1001).

         بنابراین، در حوزه عمل آنچه که به عنوان آثار عملى مرگ آگاهى یاد مى شود شامل موارد زیر است:

    1. گرایش به اخلاقیات: بى شک، زندگى سالم بدون اخلاق سالم امکان پذیر نیست؛ چراکه مرگ آگاهى آدمى را به سوى زندگى اخلاقى سوق مى دهد و مهم ترین ویژگى که در زندگى فرد متخلق به مرگ آگاهى به بار مى آرود تواضع و خودشکنى است؛ زیرا توجه داشتن به مرگ آگاهى، غرور و کبر و صولت انسان را مى شکند و خودشکنى و تواضع را جایگزین آنها مى سازد. از این جهت است که امام على علیه السلام از مخاطبان خود مى خواهد تا نفسشان را با ذکر مرگ بشکنند و خوار سازند (نهج البلاغه، نامه 31، ص 92).

         البته این صفت به حوزه اخلاق منحصر نمى گردد، بلکه اگر تمام عرصه هاى زندگى را شامل شود از او انسان کامل خواهد ساخت؛ زیرا انسان کامل موجودى زمخت نیست، بلکه نرم و معتدل است و بدون شکستن خود به مقصد و مقصودى نمى رسد (جوادى آملى، 1380، ص 111ـ117). بنابراین، فرد مرگ آگاه در سایه مرگ آگاهى در حوزه دیندارى به ژرف نگرى در اعمال دینى مى رسد و به سوى امورى رهنمون مى شود که خدا امر فرموده است (نهج البلاغه، خ 230، ص 352).

         براى مثال، از جمله اخلاقیات، «وفادارى» است که مى تواند تحت تأثیر مرگ آگاهى باشد؛ زیرا اگر انسان بداند روزى خواهد مرد، با عدم وفاى به عهد درصدد رنجور کردن دیگران برنخواهد آمد، بلکه همیشه وفادارى را پیشه خود خواهد کرد. امام على علیه السلام نیز سپرى مستحکم تر از وفادارى و صدق که لازم و ملزوم یکدیگرند نمى شناسد (همان، خ 41، ص 83).

    2. آخرت گرایى: مرگ آگاهى زمینه را براى توجه به عالم آخرت نیز مهیا مى سازد؛ زیرا لازمه استکمال حیات دنیوى وجود عالمى به نام «آخرت» است که از طریق مرگ به انسان پیوند مى خورد. امام على علیه السلام در جایى از نهج البلاغه صراحتا از عالم آخرت سخن گفته، توجه به آن را امرى ضرورى مى داند (همان، خ 109، ص 158). همچنین مرگ آگاهى پلى براى توجه به عالم آخرت در نظر گرفته شده است.

         وقتى آدمى به مرگ آگاه شود و وجود عالم پس از مرگ را به رسمیت شناسد، آن گاه از دنیازدگى و تعلق به امور آن رها خواهد شد و زمینه را براى زندگى زاهدانه فراهم خواهد آورد. امام على علیه السلام در فرازى از نهج البلاغه بر این نکته پاى مى فشارد که چگونه آدمیان به دنیابى دل مى بندند که راه پیش و پس آنان بسته است و جز رفتن به کام مرگ هیچ راه و چاره اى ندارند. اینان سرانجام از زندگى دنیوى جدا خواهند شد و به عالم مرگ و آخرت خواهند پیوست (همان، ص 161). بدین ترتیب مرگ آگاه مى تواند به نگرش هاى زاهدانه و عارفانه نقبى زند.

    3. حقوق گرایى: البته آثار مرگ آگاهى تنها به امور فردى آدمى منحصر نمى گردد، بلکه در زندگى اجتماعى فرد مرگ آگاه نیز تغییرات و تحولاتى به وجود مى آورد، به گونه اى که اداى حقوق افراد مختلف را جزو وظایف خود دانسته، هرگز حق کسى را ضایع نخواهد کرد، وگرنه پس از مرگ جزو کسانى قلمداد خواهد شد که مدعیان و طلبکاران زیادى خواهد داشت (معادیخواه، 1372، ص 464).

         ماحصل آثار مرگ آگاهى را در این مسئله مى توان یافت که اگر فرد، مرگ آگاه و به دنبال آن، مرگ اندیش باشد، مرگ را جدى خواهد گرفت نه شوخى و هزل: «به خدا سوگند که این مسئله جدى است نه شوخى، و راست است نه دروغ» (نهج البلاغه، خ 132، ص 190). این عبارت با تأکیدات مؤکد بیان شده است؛ زیرا مرگ از امورى است که آدمیان در عمل و نه در ظاهر، آن  را بسیار منکرند. به همین دلیل، تأکیدات بسیارى در این جمله کوتاه آمده است. اینکه حضرت آن را حق و درست معرفى کرده نه دروغ و نادرست، بدان جهت است که خدا مخلوقى نیافریده که به موجودیت آن بسیار شک رود جز مرگ (شوشترى، 1376، ج 11، ص 217). در نتیجه، آدمیان باید هم در اندیشه رخت بربستن از این دنیا باشند و در عین حال، زندگى دنیوى شان را چنان جدى بگیرند که گویى براى همیشه در آن خواهند ماند.

    موانع مرگ آگاهى

    پیش تر آوردیم که مرگ آگاهى امرى است که ریشه در نهاد آدمیان دارد و آنان در این امر با هم مساوى هستند. اما اختلاف در بالفعل کردن و مؤثر گردانیدن آن در زندگى است. جدیت و صداقت در امر مرگ آگاهى تنها با عطف توجه به امور شناختى حاصل نمى شود، بلکه اگر چنین آگاهى در انسان عینیت نیابد زیان هاى بسیارى متوجه انسان مى شود که بسا جبران ناپذیر باشند؛ مثلاً، مرگ زمانى سراغش بیاید که نتواند خود را آماده رویارویى با آن سازد. از این جهت، مرگ آگاهى شرط عقل و عقلانیت و عقلایى است. امورى که مانع تحقق مرگ آگاهى مى شوند به انواع چندى قابل قسم است؛ برخى از آنها به سنخ شناسى شخصیتى انسان بستگى دارد و برخى نیز به نحوه تعامل او با خدا، خود، انسان هاى دیگر و جهان طبیعت.

         1. صفات ناپسند اخلاقى

    برخى اوصاف بداخلاقى مى توانند زمینه ساز فقدان مرگ آگاهى در انسان شوند. فخرفروشى و کبر و غرور از عواملى هستند که مى توانند مانع از تحقق مرگ آگاهى شوند؛ زیرا تمام این اوصاف به نوعى غفلت به بار مى آورند. از این رو، در نهج البلاغه توصیه شده که با این صفات مبارزه شود. نکته بسیار جالبى که در فرازى از نهج البلاغه آمده، ارتباط عمیق میان مفاهیم فخرفروشى، کبر، قبر و غفلت وجود دارد؛ به این معنا که اگر فخرفروشى کنار نهاده نشود، کبر از بین نرود و اگر کبر از بین نرود، یادى از قبر نخواهد شد و صفات یادشده مانع مرگ آگاهى آدمى خواهند شد. زمین و آسمان و حوادث گوناگون، آگاه کنندگان گویایى هستند که آدمى را به تحقق مرگ آگاهى فرا مى خوانند (نهج البلاغه، حکمت 454، ص 555؛ حکمت 398، ص 546)، در حالى که انسان متکبر و مغرور، از آسمان و زمین درس مرگ آگاهى نمى آموزد.

         2. دنیاگرایى و هدف انگارى دنیا

    مرگ آگاهى به چگونگى رابطه انسان با جهان مرتبط است. آیا این رابطه او را به اسفل سافلین مى برد یا اعلى علیین؟ (مطهرى، 1385، ج 27، ص 677) امام على علیه السلام براى تسلط انسان بر دنیا و تنظیم رابطه مناسب با آن، به انسان توصیه مى کنند تا ذات دنیا را خوب بشناسد و به این نکته آگاهى پیدا کند که دنیا باید طفیلى او باشد نه اینکه او به دنیا وابسته و دلبسته شود.

         اگر رابطه آدمى با دنیا و امور غریزى وجودى اش همگرا شود، بى شک، دچار غفلت خواهد شد. از جمله آثار این غفلت، غفلت از ویژگى مرگ آگاهى انسان خواهد بود؛ زیرا چنین انسانى تابع شکمش بوده، چونان چارپایان جز شکم چیزى نمى شناسد (همان، خ 153، ص 215).

         از این نظر، حضرت دنیا را چنین توصیف کرده، هشدار مى دهد که مبادا فریب دنیا را بخورید و مرگ آگاهى را از دست بدهید؛ چنان که چنین اتفاقى براى اقوام پیشین رخ داده است: «مبادا زندگانى دنیا شما را بفریبد، چنان که امت هاى پیشین را فریفت... پس، از دنیا برحذر باشید» (همان، خ 230، ص 352).

         بنابراین، فریب خوردن به ظواهر دنیا باعث فراموشى ویژگى ممتاز مرگ آگاهى در انسان مى شود، به گونه اى که آدمى به آنچه که دارد دل خوش مى کند و از کار و تلاش باز مى ایستد، حال آنکه توصیه امام على علیه السلام تلاش و کوشش روزافزون است: «پس بر شما باد به سعى و کوشش، و توشه برگرفتن و آماده شدن، و فراهم کردن زاد و توشه در منزلى که زاد و توشه فراهم است» (همان، خ 221، ص 269).

         عبارات یادشده ما را به این نکته متوجه مى سازند که مرگ آگاهى، باعث تلاش و همت مضاعف انسان مرگ آگاه مى شود؛ در حالى که فراموش کردن مرگ آگاهى، تنبلى و سستى و دل خوشى کردن به وضع موجود را به دنبال خواهد داشت. بنابراین، هر کارى که مانع از تحقق مرگ آگاهى انسان باشد جزو مصادیق دنیاى پست و ناپسند خواهد شد و هر چیزى که به نحوى از انحا باعث تحقق این ویژگى انسان شود میمون و مبارک، و از مصادیق دنیاى پسندیده شمرده خواهد شد.

         استمرار دلبستگى به امور دنیوى، از جمله موانع مرگ آگاهى است؛ زیرا مرگ موجب قطع این دلبستگى مى شود. هرقدر میزان مرگ آگاهى انسان بالاتر رود، از میزان دلبستگى اش به دنیا کاسته مى شود. در نتیجه، افرادى که با چنین دلبستگى هایى زندگى مى کنند کمتر درصدد احیاى مرگ آگاهى شان هستند. براى رفع موانع مرگ آگاهى باید مرگ و عالم پس از آن را بیشتر یاد کنیم (همان، نامه 69، ص 459). البته یاد زیاد مرگ به معناى طلب مرگ نیست، مگر زمانى که شخص کاملاً از آینده پس از مرگ مطمئن باشد که در آن صورت، طلب مرگ هم مطلوب خواهد بود. هیچ تردیدى نیست که طلب دنیا، مرگ آگاهى را پنهان مى کند و مانع یاد مرگ مى شود. از این رو، امام على علیه السلام توصیه مى نمایند که مبادا مرگ سراغ شخص بیاید در حالى که وى مشغول دنیا باشد (همان، ص 460).

         3. غلبه آرزوهاى دروغین

    از موانع دیگر مرگ آگاهى، غلبه آرزوهاى دروغین بر آدمى است. زیستن به امید تحقق آرزوهاى طول و دراز، آدمى را چنان مشغول مى سازد که امکان توجه به امور و مسائل دیگر را از او مى ستاند، به گونه اى که تنها تحقق آنها ذهن و ضمیر او را به خود مشغول مى سازد، تا جایى که دنیا و زیستن در آن را باعث بسیارى از مسائل از جمله مسئله سفر به آخرت و ادامه حیات در آن مى داند به حدى که گویى اعتقادى به آخرت از اول هم نبوده است (همان، خ 113، ص 168).

    نتیجه گیرى

    نوع انسانى به واسطه خصوصیات و ویژگى هایى که دارد نسبت به این موضوع که خواهد مرد و مرگ به سراغ او خواهد آمد، آگاهى دارد. مرگ آگاهى که  از آن به عنوان صفت ممتاز انسانى یاد مى شود، با عواملى نظیر تعقل، خودشناسى، یاد خدا، تذکار منادیان وحى، فضاى محیطى مناسب و... ظهور و بروز بیشترى پیدا خواهد کرد. از این رهگذر، آثارى نظیر واقع نگرى و تغییر نگرش ها (نسبت به خدا، خود، دیگران و جهان) در حوزه شناخت، و گرایش به اخلاقیات، آخرت گرایى و حق مدارى در حوزه عمل را سبب ساز خواهد شد. عواملى نظیر رذایل اخلاقى، دنیاگرایى و وابستگى و دلبستگى به آن، و غلبه آرزوهاى دروغین نیز به عنوان موانع مرگ آگاهى هستند که در نهج البلاغه به آنها اشاره شده است. بنابراین، براى توسعه و رشد صفت مرگ آگاهى باید آن را خوب بشناسیم و زمینه ها را فراهم و موانع را برطرف نماییم؛ تا این طریق، ضمن برخوردارى از زندگى مطلوب انسانى در دیار فانى، زمینه سعادت خود را در سراى باقى فراهم سازیم.


     

    منابع

    نهج البلاغه (بى تا)، تصحیح صبحى صالح، قم، دارالهجره.

    ابن ابى الحدید معتزلى، عبدالحمید (1377)، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى.

    جوادى آملى، عبدالله (1380)، حکمت علوى، به کوشش سعید بندعلى، قم، اسراء.

    شوشترى، محمدتقى (1376)، بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه، تهران، امیرکبیر.

    صوفى تبریزى، عبدالباقى (1378)، منهاج الولایه فى شرح نهج البلاغه، به کوشش حبیب اللّه عظیمى، تهران، میراث مکتوب.

    مجلسى، محمدباقر (1404ق)، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.

    مطهرى، مرتضى (1385)، مجموعه آثار، قم، صدرا.

    معادیخواه، عبدالحمید (1372)، فرهنگ آفتاب، تهران، ذره.

    موسوى، عباسعلى (1376)، شرح نهج البلاغه، بیروت، دارالرسول الاکرم.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشایخی پور، محمدعلی، قنبری، بخشعلی.(1391) معنا و مفهوم مرگ آگاهى و آثار آن از دیدگاه امام على علیه السلام. فصلنامه معرفت، 21(12)، 27-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدعلی مشایخی پور؛ بخشعلی قنبری."معنا و مفهوم مرگ آگاهى و آثار آن از دیدگاه امام على علیه السلام". فصلنامه معرفت، 21، 12، 1391، 27-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشایخی پور، محمدعلی، قنبری، بخشعلی.(1391) 'معنا و مفهوم مرگ آگاهى و آثار آن از دیدگاه امام على علیه السلام'، فصلنامه معرفت، 21(12), pp. 27-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشایخی پور، محمدعلی، قنبری، بخشعلی. معنا و مفهوم مرگ آگاهى و آثار آن از دیدگاه امام على علیه السلام. معرفت، 21, 1391؛ 21(12): 27-