معاد در جاهلیت
Article data in English (انگلیسی)
معاد در جاهلیت
محمّدحسین طاهرى
چکیده
اعتقاد به معاد و زندگى پس از مرگ، از موضوعاتى است که همواره بین پیروان ادیان و مذاهب، مورد بحث بوده است و همواره عده اى مخالف و عده اى موافق چنین آموزه اى بوده اند. در مقاله سعى کرده ایم اعتقاد به معاد را در عصر جاهلیت بررسى، و با آوردن شواهد تاریخى، قرآنى و ادبى (اشعار جاهلى) ثابت کنیم که آموزه «معاد» و زنده شدن پس از مرگ در ذهن بیشتر مردم عصر جاهلیت وجود نداشت، گرچه برخى از آنان به این آموزه معتقد بودند. در پایان نیز با بررسى سه فرقه «دهریه»، «زنادقه» و «البُلْیه»، که در عصر جاهلى وجود داشتند و با آموزه معاد مرتبط بودند، به این نتیجه مى رسیم که نه تنها جریان غالب در عصر جاهلیت عدم اعتقاد به معاد بود، بلکه در موارد متعدد، با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز در این باره به مجادله مى پرداختند.
مقدّمه1
«جاهلیت» از «ج هـ. ل» است و جهل در مقابل علم. بدین روى، بسیارى از محققان اسلامى بر اساس مفاهیم قرآنى، «جاهلیت» را دوره جهل به خداى راستین و دین حق دانسته اند; اما گلدزیهر، ایزوتسو و برخى دیگر، «جهل» را در مقابل «حلم» (عقل) و «جاهلیت» را در مقابل «اسلام» قرار داده و گفته اند: در جاهلیت، «ارباب» داشتند، ولى اسلام بر اساس بینش توحیدى خود، رو
به «رب» آورد و به جاى وثنى مذهب بودن، توحید را مطرح کرد.
اما در اصطلاح تاریخ اسلامى، «جاهلیت» عصر پیش از اسلام ـ از زمان حضرت عیسى(علیه السلام) تا پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) ـ را گویند و مردمان آن اعرابى بودند که پیش از اسلام در جزیرة العرب زندگى مى کردند و جاهل به «اللّه» بودند. این تعریف شامل قبایلى مانند «عدنانیان» در حجاز، «قحطانیان» در یمن، «عرب بائده» مثل عاد، ثمود و طَسَم و جماعت وثنى مذهب در وسط جزیرة العرب، اعراب یهودى در یمن، وادى القرى، خیبر و یثرب، مسیحیان در شام و حجاز، «صائبان» در حران، و زرتشتیان در بحرین مى شود. این واژه داراى معنایى وسیع است و بر تمام این اعراب، «عرب جاهلى» اطلاق مى شود.
قرآن در چهار مورد، به جاهلیت و آداب آن اشاره مى کند: (ظَنَّ الْجاهِلیّة) (آل عمران: 154); (حُکْم الجاهلیة)(مائده: 50); (تَبَرُّجَ الجاهلیة)(احزاب: 33); (حَمِیَّة الجاهلیّة)(فتح: 26) و گاه برخى از آداب عصر جاهلى را برمى شمرد; مانند: تغییر ماه هاى حرام،2«رَفَث» (جماع) و «فسوق» (دشنام و دروغ) و «جدال» در ایام حج،3 فخر فروشى،4 ازدواج با همسران پدران خود،5 به ارث بردن زنان،6 شرک، نیکى نکردن به پدر و مادر و کشتن فرزندان از بیم فقر،7 زنا،8 واداشتن کنیزان به زنا (بغى)،9 زنده به گور کردن دختران،10 مى گسارى،11 رباخوارى،12 قمار،13 تحقیر زن،14 مقدّس دانستن برخى حیوانات،15 و انکار معاد.16 البته این آداب در اشعار جاهلى و نقل مورّخان تاریخ هم آمده است.
درباره جاهلیت گاه دو تعبیر جاهلیت اولى و ثانى هم آمده که برگرفته از قرآن است که تبرّج جاهلیت اولى را نفى کرده است.17عده اى مانند زمخشرى و طبرى گفته اند: اولى در مقابل اخرى است. کفر پیش از اسلام را جاهلیتِ اولى، و فسق و فجور پس از اسلام را جاهلیت اخرى گویند. اما برخى مثل فخر رازى مى گویند: جاهلیت اولى همان جاهلیت کهن است. البته افرادى نیز در قرون اخیر، حرف از جاهلیت جدید زده اند. محمّدبن عبدالوهاب در عربستان، سید ابوالاعلى مودودى در پاکستان، سید قطب در مصر و بسیارى از اندیشمندان اسلامى، دوره تجدّد و عصر حاضر را نوعى جاهلیت جدید پنداشته اند; زیرا همان گناهان در حال ظهور و گسترش است.18 ذکر نام و آداب جاهلیت سواى قرآن، در اشعار عرب، کلام نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)، و امام على(علیه السلام)نیز آمده است. حتى امیرالمؤمنین(علیه السلام)در خطبه هاى 26، 166 و 95 با اشاره به آداب جاهلیت، آنها را نفى کرده و گاه مردم را به سبب شباهت به آنان سرزنش نموده است; مثلا، مى فرماید: مثل بدخویان جاهلیت نباشید که نه در دین فهم دارند و نه شناساى کردگارند.19
مراد از «عرب جاهلى» در این نوشتار، اعراب حجاز است که عمدتاً شامل عدنانیان، قحطانیان، اعراب بائده و وثنى مذهبان مى شود; همانانى که با ظهور اسلام، به مخالفت با این دین توحیدى و رهبر آن پرداختند. در این مقاله، فقط به بررسى آموزه «معاد» از منظر مردم جاهلیت پرداخته شده و با استناد به قرآن، شواهد تاریخى و اشعار عرب جاهلى، سعى گردیده است این آموزه نزد عرب جاهلى بررسى شود.
آموزه «معاد» از منظر مردم جاهلیت
آنچه از قرآن و کتاب هاى تاریخى به دست مى آید این است که عرب جاهلى به معاد اعتقادى نداشت و مرگ را پایان زندگى مى دانست و زنده شدن پس از مرگ را نامعقول تصور مى کرد و از اعتقاد رسول خدا به بعث و قیامت شگفت زده مى شد. موضوع زنده شدن دوباره انسان پس از مرگ، از موضوعاتى بود که مشرکان به شدت با آن معارضه مى کردند و حتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را بدان سبب مسخره مى کردند. آنان براى آنکه ثابت کنند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در اثبات معاد ناتوان است، از او مى خواستند که قصى بن کلاب را زنده کند تا او را تصدیق کنند. بزرگانى همچون عبداللّه بن ابى، اُبى بن خلاف و عاص بن وائل سهمى منکر قیامت بودند و با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) محاجّه مى کردند.
درباره اعتقاد به معاد، مى توان گفت: شبهات عرب منحصر در دو چیز بود:20
1. استبعاد قیامت: (قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ)(مؤمنون: 82); مى گفتند: آیا آنگاه که مُردیم و مشتى خاک و استخوان شدیم، دوباره زنده و برانگیخته خواهیم شد؟
2. استبعاد نبوّت: (وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولا)(اسراء: 94); و آنگاه که هدایت (دعوت پیامبر و قرآن) بر آنها آمد، مردم را چیزى از ایمان آوردنشان بازنداشت، جز آنکه گفتند: آیا خدا بشرى را به رسالت برانگیخته است؟ (به اعتقاد اینکه رسول باید از فرشتگان باشد.)
به رغم شواهد موجود، برخى نویسندگانِ متون کهن معتقدند: عرب جاهلى به قیامت، حساب و جزا ایمان داشتند. از این رو، به اشعارِ امثال اعشى، اخنس بن شهاب تمیمى و زهیر بن ابى سلمى تمسّک مى جستند; اما این با صریح آیات قرآن جواب داده شده است که تقریباً تمام اعراب جاهلى منکر معاد بودند، جز افرادى مثل اعشى، اخنس و زهیر ـ که در ادامه خواهد آمد.
البته مورّخانى مثل قاضى سعید اندلسى و ابن عبرى در کتابشان به اندک بودن باورمندان به معاد تصریح کرده و نوشته اند که برخى از آنها معتقد بودند: هر کس ناقه اى را بر روى قبر مرده اى ذبح کند او سواره محشور خواهد شد، وگرنه پیاده محشور مى شود. به همین دلیل، حتى گاهى به این موضوع وصیت هم مى کردند.21
عمر فروخ درباره اعتقاد به معاد در جاهلیت مى گوید: غالب مردم جاهلى به قیامت، بهشت و جهنم ایمان نداشتند.22 وى سپس چنین مى گوید: البته نزد برخى از شعرا مثل زهیر و لبید شمّه هایى از ایمان به آخرت دیده مى شود.23
جواد على نیز در درباره اعتقاد به معاد در جاهلیت مى گوید: همان گونه که از قرآن فهمیده مى شود، بسیارى از مردم عصر جاهلى به بعث ایمان نداشتند. آنان معتقد بودند: مرگ انتهاى کار است و آنان برانگیخته نخواهند شد و معتقد بودند: برانگیخته شدن پس از مرگ امرى غیرمعقول است و بدین روى، از سخنان پیامبر درباره قیامت و حساب متعجب مى شدند.24
معاد موضوعى بود که اعراب جاهلى به خاطر آن با پیامبر محاجّه مى کردند و ایشان را مسخره مى کردند و به آن حضرت مى گفتند: (فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) (دخان: 36); اگر راست مى گویید، پدرانمان را زنده کنید. یا به پیامبر مى گفتند: اگر راست مى گویى شهرهایى با رودهایى پر آب مثل شام و عراق برایمان درست کن و مردگان ما مثل قصى بن کلاب را زنده کن.25
در اینجا، ممکن است این پرسش به وجود آید که آیا هدایا و قربانى براى بت ها، نشان از توجه مردم جاهلى براى شفاعت و رضایت خدایان در آخرت نبود؟ اگر نبود پس چرا آنان خدایان را عبادت مى کردند و نذر و قربانى مى آوردند؟ در پاسخ، باید گفت: آنان این کار را مى کردند تا رضایت آلهه را در همین دنیا کسب کنند تا خدایان به آنان نعمت و خیرات دهند; چون معتقد بودند: فقر و غنا به دست آلهه است، وگرنه آنها اصلا به عالَم بعدى فکر نمى کردند. آنها از بتان و آلهه خود، شتر، گوسفند و پیروزى بر دشمن را مى خواستند، نه آخرت را; یعنى مصلحت دنیوى مى خواستند، نه اخروى. وقتى ضمام بن ثعلبه سعدى (یا تمیمى) در مقابل رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ایستاد و از او درباره قیامت و دین اسلام پرسید و جواب گرفت، اسلام آورد و به قوم خود برگشت و گفت: «بئست اللات و العزى.» آنان او را از برص، جذام و جنون ترسانده بودند; گفته بودند; اگر به حرف این شخص (پیامبر) ایمان بیاورى، دچار بیمارى برص، جذام و جنون خواهى شد; یعنى آنچه جاهلیت از بت ها مى خواست، امور دنیوى بود و تهدیدهاى آنها هم با امور دنیوى بود. پس توجه به بت ها و عبادت آنها براى مصالح دنیوى شان بود، نه اخروى.26
شواهد تاریخى بر عدم اعتقاد به معاد در جاهلیت
با مراجعه به منابع و شواهد تاریخى، به این نتیحه مى رسیم که عرب جاهلى اعتقادى به معاد نداشت و همیشه درصدد مقابله با آن برمى آمد. در اینجا به برخى از این شواهد اشاره مى شود:
الف. وقتى حارث بن عبدالعزى، پدر رضاعى رسول خدا، به مکّه آمد، قریش به استهزا به او گفتند: پسرت مى پندارد خداوند پس از مرگ، دوباره ما را زنده مى کند و خداوند، جهان دیگرى دارد که عاصیان را عذاب و مطیعان را پاداش مى دهد. به همین دلیل موجب تفرقه ما شده است. او نزد رسول خدا رفت و ایشان به او پاسخ داد: آرى، من چنین اعتقادى دارم، و او پس از صحبت با پیامبر، اسلام آورد.27
ب. امیّة بن خلف استخوان پوسیده اى را نزد رسول خدا آورد و گفت: آیا اینها باز زنده مى شوند؟ خداوند مى فرماید: (وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة)(یس: 78ـ79); در حالى که آفرینش خود را از یاد برده است، براى ما مثال مى زند که چه کسى این استخوان هاى پوسیده را زنده مى کند؟ بگو کسى آنها را زنده مى کند که در آغاز بیافریده است.28
ج. عبداللّه بن ابى نزد رسول خدا آمد، در حالى که استخوان پوسیده اى در دستش بود. آن را به دو نیم کرد و سپس گفت: اى محمّد[(صلى الله علیه وآله)]! چگونه خداوند این را برمى انگیزاند، در حالى که پوسیده شده است؟ رسول خدا در جواب فرمود: خداوند آن را برمى انگیزاند و تو را مى میراند و سپس وارد جهنم مى کند.29
د. عاص بن وائل سهمى با استخوانى نزد رسول خدا آمد و گفت: اى محمّد[(صلى الله علیه وآله)] آیا خداوند این را پس از آنکه پوسیده شده و از بین رفته است، زنده مى کند؟ رسول خدا در جواب فرمود: بله، خداوند این را برمى انگیزاند و سپس تو را مى میراند و دوباره زنده مى کند و سپس وارد جهنم مى کند.30
مجموع این شواهد نشان مى دهد که آنان نه تنها معاد را قبول نداشتند، بلکه آن را وسیله اى براى محاجّه و گاه استهزاى رسول خدا به کار مى بردند. بدین روى، مى بینیم که رسول خدا پس از پاسخ گویى، به آنها وعده جهنم مى دهد.
شواهد قرآنى بر عدم اعتقاد به معاد در جاهلیت
با مراجعه به قرآن نیز به این نتیجه مى رسیم که عرب جاهلى به معاد معتقد نبود. به برخى از این آیات اشاره مى شود:
1. (وَ قَالُواْ إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ) (انعام: 29); (مشرکان) گفتند: زندگىِ دیگرى غیر از همین زندگى دنیوى وجود ندارد و ما هرگز (پس از مرگ) برانگیخته نمى شویم.
2. (وَ قَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ) (جاثیه: 24); (مشرکان) مى گفتند: زندگىِ دیگرى غیر از همین زندگى دنیوى وجود ندارد که همواره مى میریم و زنده مى شویم (گروهى مى میرند و گروهى زنده مى شوند، یا از بدنى مى میریم و در بدنى دیگر به نحو تناسخ، زنده مى شویم) و ما را جز مرور زمان نمى کشد.
3. (زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن لَّن یُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ)(تغابن: 7); کسانى که کفر ورزیدند (از بت پرستان مکّه) پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد. بگو: چرا، سوگند به پروردگارم که شما برانگیخته مى شوید و سپس به آنچه عمل کرده اید، خبر داده مى شوید و این (برانگیختن) بر خداوند آسان است.
4. (وَ قَالُواْ أَئِذَا کُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً قُل کُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّة فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن یَکُونَ قَرِیباً) (اسراء: 49ـ51); و گفتند: آیا هنگامى که ما مشتى استخوان ها و اعضاى پوسیده شدیم، آیا به صورت آفریده اى تازه، برانگیخته خواهیم شد؟ بگو: شما سنگ باشید یا آهن یا هر آفریده اى دیگر که در اذهان شما (از نظر استحکام و عدم پذیرش حیات) بزرگ بنماید (باز خدا در آن، روح مى دمد و آن را زنده خواهد کرد.) آنها به زودى خواهند گفت: چه کسى ما را (به حیات مجدّد) بازمى گرداند؟ بگو همان کس که شما را نخستین بار از عدم به وجود آورد. پس فوراً سرهاى خود را به سوى تو (از روى تعجب یا استهزا) مى جنبانند و مى گویند: این زنده شدن کى خواهد بود؟ بگو امید آنکه نزدیک باشد!
5. (وَلَئِن قُلْتَ إِنَّکُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ) (هود: 7); و اگر بگویى که شما حتماً پس از مرگ برانگیخته مى شوید، کسانى که کفر ورزیده اند، خواهند گفت: این گونه سخنان نیست، مگر جادویى آشکار.
البته آیات در این باره زیاد است; آیاتى از قبیل: یس: 78; نحل: 38; اسراء: 98; صافات: 16; حج: 5; مؤمنون: 82; رعد: 5; مؤمنون: 35; نحل: 67; سجده: 100 و دخان: 34. اما به همین مقدار بسنده مى شود. از مجموع این آیات، به دست مى آید که عرب جاهلى اعتقادى به معاد نداشت و همیشه با تردید به آن مى نگریست.
عدم اعتقاد به معاد در اشعار جاهلیت
درباره اعتقاد به معاد در جاهلیت، یکى از مهم ترین مواردى که ما را براى رسیدن به اعتقاد عرب جاهلى درباره معاد کمک مى کند، مراجعه به اشعار جاهلیت است. بررسى ها در این زمینه نشان مى دهد که عرب جاهلى اعتقادى به معاد نداشت و آن را امرى خرافه مى انگاشت. شدادبن اسودبن عبد شمس بن مالک، از شعراى جاهلیت، براى کشته شدگان قریش در جنگ بدر چنین سرود:31
أَیُخبِرُنا ابن کَبْشَهَ أَنْ سَنُحْیى *** و کیفَ حیاةُ اصداء و هام؟
أیَقْتُلُنى إذا ما کنتُ حیّاً *** و یُحْیینى إذا رَمَت عِظامى؟32
جواد على از بزرگ ترین محققان، و آلوسى نیز درباره جاهلیت همین داستان را نقل مى کنند; ولى شعر را با اندکى تغییر بیان مى نمایند;33
هر کدام از این روایت ها که صحیح باشد، نشانگر انکار اعتقاد به معاد در جاهلیت است.
آلوسى شعرى دیگر بدین مضمون نقل مى کند:34
حیاةٌ ثمّ موتٌ ثمّ نشر *** حدیثُ خرافه یا أمَّ عمر!35
البته سکّرى مى گوید: بیشتر جاهلیت معتقد به معاد بودند که این با لحن و تفکر قرآن مردود است و معتقدان معاد بسیار کم بودند. البته آنان که به معاد معتقد بودند ظاهراً مفهومى قریب به مفهوم اسلامى داشتند، یعنى اصل حشر و نشر، و جنت و نار را قبول داشتند، اما در کیفیت آن در کتاب هاى تاریخى چندان سخنى به میان نیامده است. بدین روى، نمى توان به وضوح نظر آنان را بیان کرد.
البته شاید هم کلماتى مثل «حشر، نشر و حساب» پس از اسلام وارد اشعار جاهلى شده باشد; زیرا در نقل هاى پیش از اسلام در اشعار جاهلى، این کلمات یافت نمى شد. فقط در اشعار امیّة بن ابى الصلت برخى از این موارد یافت مى شود که شاید تحت تأثیر یهودیت و نصرانیتِ حجاز این حرف ها را زده است. او در اشعارش به «نار، جنت و بعث» اعتقاد داشت و معاد جسمانى را قبول داشت و بهشت و جهنم را حقیقى مى دانست، نه مجازى; درست شبیه نظر اسلام. البته شعرایى مثل الاعشى، زهیر و حاتم نیز اشعارى دارند که جواد على و دیگران در کتاب هاى خود ذکر کرده اند.36
فرقه هاى منکر معاد در جاهلیت
در اینجا سه فرقه از جاهلیت ذکر مى شود و اعتقاد آنان به معاد مورد بررسى قرار مى گیرد:
الف. دهریه
دهریان منکر معاد بودند و اعتقاد داشتند: مرگ و زندگى ـ هر دو ـ در این جهان است و مى گفتند: «ما هى الاّ حیاتنا الدنیا نموت نحن و یحیا أبناؤنا بعدنا.» آنان زندگى فرزندانشان را پس از خودشان، همان حیات خودشان مى دانستند; چون مى گفتند. آنها از ما هستند آنها به حیات فرزندانشان زنده هستند و معتقدند: این دهر و زمان است که ما را مى کُشد و فنا مى کند، و به این معنا، آنها حیات را فعل مستمرى مى دانستند که انتها ندارد و هر نسلى را دوره اى از حیات است و وقتى عمر انسان تمام شد عمر نسل او شروع مى شود و این گونه «موت» و «حیات» را تفسیر مى کردند.37
عمر فروخ نیز شعرى را از جاهلیت نقل مى کند که دال بر نظریه «دهر» است:
ان ینقُصِ الدهر منّى مرّهً لِبلىً *** فالدهرُ ارودُ بالاقوام ذو غِیَر
و انّا سوف تُدرِکنا المنایا *** مقدرهً لنا و مُقَدّرینا.38
علّامه طباطبائى در ذیل آیه 24 سوره جاثیه (وَ قَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ)، نظر خاصى دارد و چنین مى فرماید: راغب گفته: کلمه «دهر» در اصل، به معناى طولِ مدت عالم، از اول پیدایش تا آخر انقراض آن بوده و در آیه شریفه (هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ)(انسان: 1) به همین معناست; ولى پس از آن، هر مدت طولانى را هم «دهر» گفته اند. معناى این کلمه با معناى کلمه «زمان» فرق دارد; زیرا کلمه «زمان»، هم به مدت بسیار اطلاق مى شود و هم به مدت اندک. و آیه شریفه به گونه اى که از سیاقش استفاده مى شود ـ چون سیاقش سیاق احتجاج علیه وثنى مذهبان است که صانع را قبول دارند، ولى منکر معادند ـ باید حکایت کلام مشرکان باشد که گفتیم منکر معادند، نه کلام دهرى مذهبان که هم مبدأ را منکرند و هم معاد را و تمامى بود و نبود حوادث را کار دهر مى دانند; زیرا در آیات قبل، هیچ سخنى از دهرى ها به میان نیامده بود تا بگوییم: این آیه هم مربوط به ایشان است. پس ضمیر «هى» در جمله (مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا)به حیات برمى گردد و معنایش این است که ما هیچ حیاتى نداریم، مگر همین حیات دنیا، و دیگر ماوراى آن، حیاتى نیست. پس حیاتى که دین الهى ادعا دارد پس از مردن، روزى زنده مى شویم و حیات دیگرى را از سر مى گیریم به نام «حیات آخرت»، وجود ندارد و این خود قرینه اى است که این احتمال را تأیید مى کند که مراد از جمله (نَمُوتُ وَنَحْیَا) جمله «یموت بعضنا و یحیا بعضنا الاخر» باشد; یعنى همواره بعضى مى میریم و بعض دیگر زنده مى مانیم; بزرگ سالان مى میرند و نوباوگان جاى آنها را مى گیرند و به این وسیله، بقاى نسلِ انسانى استمرار مى یابد. این احتمال را جمله (وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ)نیز تا اندازه اى تأیید مى کند; زیرا اِشعار به استمرار دارد. بنابراین، معناى آیه چنین مى شود: مشرکان گفتند: حیاتى نیست، مگر همین حیات دنیایى ما که با آن در دنیا زندگى مى کنیم. پس همواره بعضى از ما ـ یعنى سالخوردگان ـ مى میرند و بعضى دیگر ـ یعنى اخلاف و نسل هاى جدید ـ زنده مى مانند و ما را جز دهر و روزگار، کسى هلاک نمى کند. این گذشت زمان است که هر نوى را کهنه، و هر سالمى را فاسد، و هر زنده اى را آماده مرگ مى سازد.
پس مسئله مرگ عبارت از انتقال از خانه اى به خانه دیگر که منتهى به بعث و بازگشت به سوى خدا باشد، نیست، و چه بسا که این کلام، گفتار بعضى از جاهلان و عوام از وثنیتِ عرب باشد، وگرنه این با عقیده وثنیت سازگار نیست; زیرا عقیده اى که در بین وثنى ها وجود دارد عقیده «تناسخ» است مبنى بر اینکه وقتى انسان ـ البته انسان تکامل نیافته ـ مى میرد، جانش به کالبدى منتقل شود که در حال خلقت است. حال اگر جانى که از بدن قبلى جدا شده، در آن بدن سعادتى کسب کرده بوده، به بدن جدید منتقل مى شود و در آن بدن متنعّم و سعادتمند مى گردد، و اگر در بدن اول شقاوت کسب کرده باشد، به بدنى متعلّق مى شود که در آن معذّب باشد تا کیفر خود را ببیند، و همچنین از این بدن به بدنى دیگر.
این وثنى ها منکر استناد مرگ به وساطت ملائکه نیستند; آنها نیز قایلند که مرگ نیز مانند زندگى، به وساطت ملائکه انجام مى شود و به همین دلیل، گفتیم: اعتقاد به تناسخ در بین وثنى ها وجود داشته است. بعضى از مفسّران گفته اند: مراد آیه همان تناسخ وثنى هاست، و معنایش این است که وثنى ها مى گویند: زندگى همین زندگى دنیایى ماست و ما تا ابد از دنیا بیرون نمى شویم، و اگر در دنیا مى میریم، بعد از مردن، به بدنى دیگر متعلّق مى گردیم. و همچنین پس از آن بدن، باز به بدنى دیگر مى رویم، و ما را نابود نمى کند، مگر دهر. این تفسیر بدى نیست، اما با گفتارى که در ذیل، از ایشان نقل مى کند که گفته اند (وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ)نمى سازد; چون بنابر قول به «تناسخ»، دیگر هلاکتى در کار نیست، مگر اینکه آن را چنین توجیه کنیم که مرادشان از هلاک کردنِ دهر، این است که دهر وسیله اى است که فرشته موکّل بر مرگ از آن استفاده نموده، هر کسى را بخواهد به آن وسیله مى میراند.
اشکال دیگر این توجیه آن است که با حجتى که بعدتر از ایشان نقل کرده که گفته اند: (فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) (دخان: 36) سازگارى ندارد; چون ظاهر این کلام آن است که گویندگان آن معتقد بودند: پدرانشان بکلى معدوم شده اند و ذواتشان باطل گشته. البته در معناى آیه وجوه دیگرى نیز آورده اند که قابل اعتنا نیست; مثل اینکه بعضى از ایشان گفته اند: معناى آیه این است که ما پیش از آنکه روح در کالبدمان دمیده شود مردگانى بودیم و سپس هنگامى که روح در کالبد ما دمیده شد زنده شدیم. و این آیه همان را مى گوید که آیه (وَکُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاکُمْ) (بقره: 28) آن را خاطرنشان مى سازد.
بعضى دیگر هم گفته اند: مراد از حیات، بقاى نسل است که مجازاً آن را حیات خوانده، و معنایش این است که ما مى میریم و نسل ما باقى مى ماند و وجوهى دیگر از این قبیل.39
بررسى: آنچه از گفتار علّامه به دست مى آید این است که ایشان نیز در تفسیر آیه، مثل دیگران تفسیر مى کند، اما این آیه را در برابر مشرکان و وثنى مذهبان قرار مى دهد، نه دهریان; یعنى همان تفسیرى را که جواد على آورده است، مى پذیرد، اما مى گوید: به دلیل ادامه آیه که مى گوید: (فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ)، مى توانیم بفهمیم که مرادْ دهریان نبوده اند; چون سیاق آیه، سیاق احتجاج علیه وثنى مذهبان است که صانع را قبول دارند، ولى منکر معادند. از این رو، آیه باید حکایت کلام مشرکان باشد که ـ گفتیم ـ منکر معادند، نه کلام دهرى مذهبان که هم مبدأ را منکرند و هم معاد را و تمامى بود و نبود حوادث را کار دهر مى دانند.
ب. زنادقه
از جمله کسانى که منکر معاد بودند قومى از قریش بودند به نام «زنادقه» که منکر آخرت و ربوبیت بودند.40 در جاهلیت، برخى به نام «زندیق» معرفى مى شدند; مثل ابوسفیان و امیّة بن خلف. برخى معتقدند: عرب، زندقه را از حیره گرفته و «زندیق» کسى است که قایل به بقاى دهر یا قایل به نور و ظلمت و یا منکر معاد است. طبق این حرف، نمى توان گفت زندقه را از نصرانى هاى حیره گرفته اند، بلکه شاید از آتش پرستان (معتقدان به اهریمن و اهورامزدا) گرفته باشند که در آن زمان، در حیره تحت تأثیر ایرانیان رواج داشت; زیرا «زندیق» معرّب «زنده اى» است که از معتقدان به زند (کتاب مجوسیان) گرفته شده است. مجوسان در میان عرب، به همین نام مشهور بودند و چون مشرکان با مجوسان فارس رفت و آمد داشتند، شاید شریک قرار دادن جن براى خدا، ناشى از زندقه و تعالیم ثنویّت بوده. البته این احتمالى است.41
بررسى: ظاهراً شاید «دهریه» و «زنادقه» در معنا دو چیز باشند، ولى در مصداق یکى هستند و یک نوع اعتقاد داشتند و بدین روى، اینجا تفسیر علّامه بهتر فهمیده مى شود که مى فرمود: آنچه بیان شد نظر مشرکان بود، نه دهریه; چون اگر قبول کنیم که دهریه و زنادقه یکى بودند و قرآن درصدد جواب به آنان بود، مى توان به راحتى قضاوت کرد که خدا درصدد پاسخ به مشرکان بود که خدا را قبول داشتند، ولى معاد را منکر بودند، نه دهریانى که نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را.
ج. البلیه
برخى از مورّخان معتقدند: بعضى از مردم جاهلیت به معاد اعتقاد داشتند، منتهى معتقد بودند: پس از مرگ، اجساد حشر پیدا مى کنند و به این فرقه «البلیه» خطاب مى کنند. «البلیه» شترى بود که وقتى صاحبش از دنیا مى رفت او را سر قبر صاحبش مى بردند تا از گرسنگى و تشنگى بمیرد و مى گفتند: اگر این گونه شود صاحبش در قیامت سواره محشور مى شود و هرکس این کار را نکند پیاده محشورمى شود.البته مورّخان معتقدند: تعداد اینها خیلى کم بودو برخى مثل زهیربه این موضوع معتقد بودند که اشعارى هم در این زمینه دارد. یا مثلا، جریبة بن الاشیم الفقعسى هنگام مرگ به فرزندش وصیت مى کند:
یا سعد امّا اهلکنّ فانّنى * ** اوصیک انّ اخا الوصاه الاقرب
لاتترکنّ اباک عیشى خلفهم *** تعباً یخرّ على الیدین وینکب
احمل اباک على بعیر صالح *** وابق الخطیئه انّه هو اصوب
و لعلّ مالى ما ترکت مطیّة * ** فى الیمّ ارکبها اذا قیل ارکبوا.
برخى مى گفتند: بعضى از مشرکان آن قدر به مرکب این میّت با آتش مى زدند تا بمیرد و معتقد بودند: اگر این کار را بکنند، این کار در حشر پس از موت، به درد میّت مى خورد. این کار جزو شعائر و عقاید جاهلیتى بود که مى گفتند: مرگ انتقال از حالى به حال دیگر است. برخى مى گفتند: آنها چاله هایى درست مى کردند و شتر را در آن رها مى کردند تا بمیرد. البته این فقط معاد جسمانى را ثابت مى کند. و بجز جریبة بن الاشیم، شعرایى مثل عمرو بن زیدالمتمنّى و عویمر النبهانى هم فرزندان خود را به معاد وصیت کردند که در کتب معتبر مثل المفصل، بلوغ الارب و تاج العروس آمده است.42
نتیجه
از مجموع آنچه ارائه شد، به خوبى مى توان پى برد که عرب جاهلى (اعراب حجاز در دوره پیش از اسلام) به طور عام، اعتقادى به معاد و حشر و نشر نداشتند، جز عده اى قلیل از آنان، و دیگران نه تنها صراحتاً منکر معاد بودند، بلکه حتى به محاجّه با رسول خدا مى پرداختند و این را مى توان به وضوح، هم در آیات قرآن و هم در شواهد تاریخى و هم در اشعار شعراى جاهلى مشاهده نمود. البته حساب پیروان دین «حنیف» که یکتاپرست بودند جداست و آنان یقیناً به معاد معتقد بودند، گرچه نمى توان آنان را جریان غالب عصر جاهلى نامید.
-
پى نوشت ها
1ـ بهاءالدین خرّمشاهى، جاهلیت، دائرة المعارف تشیّع، تهران، محبى، 1375، ج 5، ص 381ـ384 / دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامى، ج 9، ص 510ـ516، ماده «جاهلیت» / احمد عطیة اللّه، القاموس الاسلامى، قاهره، مکتب الآداب، ج 1، ص 568، ماده «جاهلیة» / عبدالرحمن حسن محمود، قاموس المصطلحات الاسلامیه، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1383 ق، ج 2، ص 228، ماده «جاهلیت».
2ـ توبه: 37.
3ـ بقره: 197.
4ـ بقره: 200.
5ـ نساء: 22.
6ـ نساء: 19.
7ـ انعام: 151.
8ـ اسراء: 32.
9ـ نور: 33.
10ـ تکویر: 8.
11ـ بقره: 219.
12ـ بقره: 275ـ276.
13ـ مائده: 90.
14ـ نحل: 58ـ59.
15ـ مائده: 103.
16ـ هود: 5.
17ـ احزاب: 33.
18ـ بهاءالدین خرّمشاهى، جاهلیت، دائرة المعارف تشیّع، ج 5، ص 381ـ384 / دانشنامه جهان اسلام، ج 9، ص 510ـ516.
19ـ نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدى، خ 166.
20ـ على غلامى دهقى، «گونه شناسى پرستش در حجاز»، فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، قم، موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ش 3 (پاییز 1382)، ص 247ـ248.
21ـ همان، ص 249 / جواد على، المفصّل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین; بغداد، مکتبة النهضة، 1976، ج 6، ص 131ـ132.
22ـ عمر فروخ، تاریخ الجاهلیة، چ دوم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1984، ص 163.
23ـ همان.
24ـ جواد على، پیشین، ص 123.
25ـ همان، ص 125.
26ـ همان، ص 128.
27ـ همان، ص 127.
28ـ رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام: سیره رسول خدا، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1369، ج 1، ص 194.
29ـ جواد على، پیشین، ص 127.
30ـ همان.
31ـ رسول جعفریان: پیشین، ص 194.
32ـ آیا این ابن کبشه (نسبتى که به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى دادند) به ما خبر مى دهد که ما زنده مى شویم؟ زنده کردن مرده ها و چیزهایى که به خواب رفته اند، چگونه ممکن است؟ آیا مرا مى کشد وقتى که من زنده ام، و مرا زنده مى کند، در حالى که من پوسیده شده ام؟
33ـ جواد على، پیشین، ص 126.
«أیوعدُنى ابن کبشه أن سنُحیىِ *** و کیفَ حیاةُ أصداء و هام؟
أیعجُز أن یرد الموت عنّى *** و ینشرُنى إذا بلیَتْ عظامى؟آلوسى مى گوید:
«یحدثنا الرسول بأن سنُحیى *** و کیفَ حیاةُ اصداءِ و هام.»
(سیدمحمود شکرى آلوسى بغدادى،بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 198.)
34ـ همان.
35ـ زندگى، سپس مرگ، سپس قیامت، اینها حرف هاى خرافى است، اى امّ عمر!
36ـ جواد على، پیشین، ص 131ـ133.
37ـ همان، ص 128.
38ـ عمر فروخ، پیشین، ص 163.
39ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، تهران، دارالکتب العلمیه، 1389 ق، ج 18، 188ـ189، ذیل تفسیر آیه 24 سوره جاثیه.
40ـ جواد على، پیشین، ص 126.
41ـ رسول جعفریان، پیشین، ص 193.
42ـ جواد على، پیشین، ص 128ـ135.