ایاب و حساب اخروى انسان و نقش معصومان(ع)
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و دوم ـ شماره 195 ـ اسفند 1392، 59ـ75
حامد على اکبرزاده
چکیده
مسئله «معاد» به عنوان یکى از اعتقادات مسلمانان، در میان مذاهب مختلف اسلامى داراى فروعى است که همواره در صحت و سقم آن بحث و تبادل نظر شده است. در این بین، شیعه معتقد است که خداوند متعال به عنوان مالک اصلى روز قیامت و جزادهنده حقیقى، امورى از معاد را به اختیار خود به برخى مخلوقات خویش ازجمله برترین آنها یعنى پیامبر صلى الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام واگذار مى کند و این ذوات مقدسه علیهم السلام محل رجوع مردم و عهده دار محاسبه اعمال خلایق در روز قیامت هستند و همان گونه که در روایات تصریح شده است، بازگشت مردم نیز به سوى آنان خوهد بود. هدف از این پژوهش، اثبات این مسئله با استفاده از ادلّه عقلى و نقلى است که در این مجال، با استفاده از ادلّه عقلى ابتدا امکان این مسئله مورد بررسى قرار گرفته و در نهایت، با استفاده از ادلّه نقلى وقوع چنین امرى اثبات گردیده است.
این مقاله حکایت از آن دارد که بازگشتگاه و محاسبه کننده اعمال خلق در روز قیامت بالاصاله خداوند متعال است و معصومان علیهم السلام بالعرض و به اذن خداوند متعال و بدون استقلال از او، عهده دار محاسبه اعمال انسان ها در روز قیامت هستند.
کلیدواژه ها: قیامت، معصومان علیهم السلام، محاسبه اعمال، بازگشت به خدا.
* دانشجوى دکترى مذاهب کلامى دانشگاه ادیان و مذاهب. hamed.akbarzadeh@yahoo.com
دریافت: 20/12/91 پذیرش: 20/12/92
مقدّمه
یکى از مسائلى که همواره در زمینه معاد مطرح بوده و شبهات و سؤالاتى را به وجود آورده است، وجود برخى روایات مبنى بر بازگشت خلق، به ویژه شیعیان، به سوى معصومان علیهم السلام و محاسبه اعمال آنها توسط این ذوات مقدسه است. در زیارت جامعه کبیره و همچنین در برخى روایات کتب روایى شیعه، مطالبى در این خصوص عنوان شده است که انسان ها ـ و در برخى روایات، شیعیان ـ در روز قیامت رجوع به معصومان علیهم السلاممى کنند و محاسبه اعمال آنان در دادگاه عدل الهى به دست اهل بیت علیهم السلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله صورت مى گیرد که مشهورترین این روایات، همان فراز زیارت جامعه کبیره است که مى فرماید: و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم (صدوق، 1392، ج 2، ص 608) و همچنین روایتى از اصول کافى که مى فرماید: الینا ایاب هذا الخلق و علینا حسابهم (کلینى، 1413ق، ج 4، ص 238). روایات دیگرى نیز در این زمینه وجود دارند که در ادامه این مقاله به آنها اشاره خواهد شد. این مسئله در طول زمان هاى مختلف مورد سؤال بوده و به ویژه اهل سنت در این خصوص شبهاتى را وارد ساخته و آن را مردود و باطل دانسته اند.
مخالفان این اعتقاد، به آیاتى از قرآن کریم استدلال کرده اند که در این آیات، تصریح شده که بازگشت همه خلایق در قیامت به سوى خداى متعال است و اعتقاد به بازگشت به سوى معصومان علیهم السلام شرک محسوب مى شود. ازجمله مشهورترین این آیات، مى توان به آیه إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا اِءلَیْهِ رَاجِعون(بقره: 156) و إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ(غاشیه: 25و26) اشاره کرد. مخالفان معتقدند که این آیات به طور صریح دلالت به این مطلب دارند که بازگشت و حساب و کتاب اعمال انسان ها در آخرت در محضر خدا و به دست خداى متعال صورت مى گیرد و اساسا در آخرت کسى غیر از خداى متعال نمى تواند عهده دار این امر باشد. با وجود این، دانشمندان شیعه از سال ها پیش درصدد برآمدند تا به این سؤالات پاسخ گویند که این پاسخ ها گاه به صورت مستقیم در ذیل روایات و شرح آنها ـ ازجمله شروح اصول کافى و شروح زیارت جامعه کبیره ـ و گاه به صورت غیرمستقیم در اثناى مباحث مربوط به معاد و قیامت مطرح شده است. به هر حال، مهم ترین دلیل مخالفان این اعتقاد، قایل بودن به تعارض این مطالب با آیات قرآن است که در این مقاله، علاوه بر ارائه راهکار جمع بین این آیات و روایات، برخى از آیات قرآن که مى تواند امکان وقوع این مسئله را تأیید نماید و همچنین نظرات برخى دانشمندان شیعه، مطرح شده و در نهایت، نتایج لازم استخراج گردیده است.
سؤال اصلى پژوهش این است که آیا معصومان علیهم السلام مى توانند در ایاب و حساب اخروى انسان ها نقش ایفا کنند، اگر این مسئله امکان پذیر است، چه تحلیل عقلى در این رابطه مى توان ارائه داد. ضمن اینکه چگونگى تحلیل و فهم آیات قرآن و همچنین روایات از دیگر سؤالات پیش روى این مقاله است که تلاش شده به آنها پاسخى صحیح داده شود. سؤال فرعى دیگر اینکه آیا لازمه پذیرش این دیدگاه قائل شدن به تفویض است یا نه؟
در مورد پیشینه بحث مى توان به مقاله منزلت امامان شیعه و چگونگى حسابرسى مردم در قیامت اشاره کرد که تنها اثر مستقل در این زمینه است. لیکن در آثار دیگرى همچون ادب فناى مقربان (شرح جامعه کبیره)، اثر آیت اللّه جوادى آملى، تأویل الایات الظاهره، اثر سیدشرف الدین استرآبادى و همچنین در لابه لاى مجلدات بحارالانوار و شروح اصول کافى به این بحث اشاراتى شده است.
در این پژوهش تلاش شده با نگاهى کلامى ـ فلسفى مبتنى بر حکمت متعالیه و ارائه فهمى صحیح از آیات قرآن و روایات، تحلیل تازه اى از مسئله ایاب و حساب اخروى انسان و نقش پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمّه اطهار علیهم السلام به عنوان خلفاى الهى، بیان گردد.
بررسى مفهوم لغات ایاب و حساب
کلمه ایاب اسم مصدر از ریشه أوب به معناى بازگشت است (فیومى، 1383، ص 28)، و بر این اساس، کلمه مآب نیز که اسم زمان و مکان است، به معناى زمان و مکان بازگشت مى باشد (راغب اصفهانى، 1392، ص 97). به لحاظ معناى اصطلاحى ایاب، یکى از دانشمندان در همین زمینه در خصوص آیه إِلَیْهِ أَدْعُو وَإِلَیْهِ مَآبِ (رعد: 36) اظهار مى دارد: تعبیر الیه المآب به وسایطى اشاره دارد که در مسیر الى اللّه قرار دارند، بنابراین، همه کسانى که در این مسیر قرار مى گیرند، خواه به بالاترین مرحله آن برسند و خواه به مراحل متوسط، یعنى چه خود خدا را ملاقات نمایند و چه وسایط بین راه را، همگى در حال بازگشت به سوى خداوند هستند و مآب آنان به سوى خداوند متعال است (ر.ک: جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 376). در حقیقت، همگان در انتهاى مسیر با خداوند متعال مى توانند ملاقات کنند. اما عبارت ملاقات با خدا نیز در این آیه و نظایر آن، مجزا به کار رفته است و ملاقات در آخرت با خداى متعال، همان ملاقات با وجه و تجلّى اکمل خدا مى باشد که به تعبیر فلاسفه، صادر اول نام دارد و در لسان روایات، پیامبر صلى الله علیه و آله و معصومان علیهم السلامهستند؛ چراکه ملاقات با خداى نامتناهى ممکن نیست و آنچه در ملاقات مى توان مشاهده کرد تجلیات اسماء و صفات الهى هستند. همچنان که در آیه استرجاع با ضمیر مفرد الیه از یکتایى مرجع و مآب آدمى خبر داده است، درحالى که در آیه إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ (غاشیه: 25و26) با ضمیر متکلم مع الغیر الینا از تعدد آن سخن گفته است. این تغایر به معناى تعارض نیست، بلکه راه جمعى دارد و آن اینکه مقصد پایانى خداوند است؛ یعنى الیه راجعون، لیکن به کوشش مجموعه اى از دست اندرکاران اشاره شده است: الینا ایابهم. این معنا را در آیاتى نظیر أَنزَلْنَاه (قدر: 1) و إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ (حجر: 9) هم مى توان دید. به تعبیر دیگر، موجودات امکانى در قیامت به طرف پروردگار رجوع مى کنند، اما همه نقطه به نقطه پایانى راه نمى یابند، بلکه بسیارى به وسایط مى رسند که همان معصومان علیهم السلام و فرشتگان هستند، چنان که همه صادر نخستین نبوده اند (جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 384). کلمه حساب از ریشه ح س ب است که این ریشه در معانى مختلف به کار رفته است، اما معناى اصطلاحى آن در اینجا، حساب کردن، شمارش کردن و شماره آوردن است. همچنان که در برخى آیات قرآن همین معنا اراده شده است؛ مانند فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابا یَسِیرا (انشقاق: 8) که در این آیه، حساب به معناى شمارش کردن مى باشد. البته لغت حساب به معانى دیگرى نظیر کفایت کردن و عذاب نیز به کار رفته است. براى مثال، در آیه وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (طلاق: 3) و وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ (بقره: 206) به معناى کفایت کردن به کار رفته است و در آیه اى مانند وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانا مِنَ السَّمَاء (کهف: 40) واژه حسبان از ریشه موردنظر به معناى عذابى آسمانى به کار رفته است (ر.ک جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 377و378). به هر حال، واگذار کردن حساب انسان به دیگران به این معناست که پرونده اعمال انسان براى محاسبه در قیامت به کسى ارجاع شود که آن کس یا آن گروه این محاسبه را انجام دهند (ر.ک: همان، 379). ضمن اینکه منظور از محاسبه اعمال توسط معصومان علیهم السلام ممکن است به این معنا باشد که بندگان به اشاره خدا در نزد امامان حساب و کتاب اعمال و اخلاق و عقایدشان را پس دهند و سپس اذن نهایى ورود به بهشت یا دوزخ را از خدا بگیرند یا اینکه ممکن است به معناى شهادت ائمه علیهم السلام بر اعمال انسان باشد که آنها در محکمه عدل الهى به نفع یا ضرر ما طبق اعمالمان شهادت دهند و شاهدى که به همه اعمال انسان آگاه باشد بى تردید، براساس محاسبه اى که از اعمال دیگران دارد، شهادت مى دهد. در مجموع، مى توان گفت: ایاب و حساب آدمى با کسى بودن، به این معناست که سر و کار رسیدگى به پرونده اعمال انسان با اوست و براى اینکه به حساب اعمالش رسیدگى شود باید نزد او حاضر شده و حساب پس دهد و در مسئله ایاب و حساب انسان، ائمه علیهم السلام به اذن الهى در چنین جایگاهى قرار دارند و در نهایت، باید گفت ممکن است مراد همه اینها باشد (همان، ص 379ـ381).
تحلیل عقلى
در تحلیل عقلانى مسئله، باید توجه داشته باشیم از راه برهان عقلى ثابت شده است که همه مخلوقات خداوند به رغم اینکه در حدوث و بقاى خویش نیازمند به خدا هستند، لیکن در رتبه و کمالات و مرتبه معنوى با یکدیگر برابر نیستند و هریک نسبت به دیگرى تقدم یا تأخر رتبى دارد و آن موجودى که از همه موجودات به لحاظ رتبى، تقدم دارد همان صادر اول است و سایر موجودات نیز از این صادر یا مخلوق اول به وجود آمده و صادر شده اند. بسیارى از فلاسفه معتقدند که از علت بسیط واحد غیر از معلول بسیط واحد صادر نمى شود و خداوند نیز که علت واحد است، غیر از واحد از او صادر نمى شود و نام این قاعده را قاعده الواحد نامیده اند: الواحد لا یصدر عنه الا الواحد. این تحلیل نیز بر مبناى پذیرش این قاعده استوار است (ر.ک: جوادى آملى، 1390، ص 43؛ طباطبائى، 1389، ج 2، ص 88).
تا اینجاى کار توسط براهین عقلى اثبات مى شود. اما اینکه صادر اول کیست و چیست، عقل نمى تواند مشخص کند و در کشف جزئیاتى نظیر این مسئله باید به وحى و نقل متوسل شد و در روایات نیز تصریح شده است که اول ما خلق اللّه نورى (احسائى، 1403ق، ج 4، ص 99) یا جَابِرِبْنِ عَبْدِاللَّهِ قَالَ قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ أَوَّلُ شَى ءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ؟ فَقَالَ: نُورُ نَبِیکِ (مجلسى، 1386، ج 54، ص 170) و یا اول ما خلق اللّه العقل (همان، ج 1، ص 97) که دو روایت نخست، تصریح بر صادر اول بودن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دارد و به نظر برخى دانشمندان مانند آیت اللّه جوادى آملى، منظور از عقل در روایت سوم نیز همان حقیقت و وجود عقلى و نورى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است. در روایت دیگرى از امام صادق علیه السلام نقل شده است: الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق (کلینى، 1365، ج 1، ص 177)؛ حجت خداوند قبل از مخلوقات بوده، همراه مخلوقات است و بعد از مخلوقات نیز خواهد بود. این روایت نیز مى تواند شاهدى بر مدعاى ما باشد که انسان کامل که حجت خدا بر مخلوقات است، اولین مخلوق و صادر از خداوند متعال است. امام رضا علیه السلام از پدرانش و از رسول خدا صلى الله علیه و آله در نهایت، روایت مى کند: اول ما خلق اللّه عزوجل ارواحنا فانطقنا بتوحیده و تمجیده ثم خلق الملائکه فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امورنا... (صدوق، 1377، ج 1، ص 255). شبیه به این روایت در علل الشرایع و عیون اخبارالرضا نیز آمده است (ر.ک: صدوق، 1378، ج 1، ص 263؛ صدوق، 1386، ج 1، ص 5). در تفسیر فرات کوفى نیز از ابوذر روایت شده است که ملائکه در معراج به پیامبر صلى الله علیه و آلهگفتند: یا نبى اللّه اذا رجعت الى الارض فاقرء على بن ابى طالب منا السلام و اعلمه بان قد طال شوقنا الیه قلت یا ملائکه ربى هل تعرفونا حق معرفتنا فقالوا یا نبى اللّه و کیف لا نعرفکم و انتم اول ما خلق اللّه خلقکم اشباح نور من نور... (کوفى، 1410ق، ص 372). باید توجه داشت که دیدگاه هاى برخى دانشمندان و مفسران شیعه مى تواند تأییدى بر قاعده الواحد و صادر اول بودن معصومان علیهم السلام باشد، چنان که علّامه حلّى تصریح مى کند که خداوند پیش از آفرینش، به خلیفه ابتدا نمود و ابتدا از حکیم، دلالت بر اهمّ بودن آن است و در ادامه، معصومان علیهم السلام را خلیفه خدا مى داند (حلى، 1409ق، ص 324). شیخ صدوق نیز با اشاره به آیه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةًتأکید مى کند که خداوند پیش از آفرینش، از خلیفه سخن مى گوید و این دلالت دارد که حکمت در خلیفه، از حکمت در آفرینش مقدم است و بدین دلیل است که بدان آغاز کرده است؛ زیرا او حکیم است و حکیم کسى است که موضوع مهم تر را بر امر عمومى مقدم مى دارد و این تصدیق قول امام صادق علیه السلام است که فرمود: الحجة قبل الخق و مع الخلق و بعد الخلق (صفارقمى، 1404ق، ص 487؛ کلینى، 1365، ج 1، ص 177)؛ یعنى اگر خداوند خلقى را بیافریند درحالى که خلیفه اى نباشد، ایشان را در معرض تباهى قرار داده است (صدوق، 1395ق، ص 4). بر همین مبنا، بسیارى از دانشمندان، عقل اول را صادر نخست مى دانند و آنچه که در احادیث به نور یا روح پیامبر به عنوان مخلوق اول اشاره شده، همان صادر نخستین مى دانند. برخى اظهار مى دارند: او (عقل اول) اول انوار عالم ابداع و عتبه بوس آستان کمال مطلق و اسبق اشعه نور وجهه الکریم است، این (نفس نبى) آخر انوار عالم تکوین است در جهت تصاعد که چون از این مقام درگذرى، بارگاه جبروت نور حق و وجوب مطلق ببینى (میرداماد، 1380، ص 10؛ میرداماد، 1374؛ ص 396). صدرالمتألهین نیز عقل اول یا همان صادر نخستین را حقیقت محمدیه مى داند (صدرالمتألهین، 1419ق، ج 4، ص 398) و اغلب شارحان این گونه احادیث نیز در اصل پذیرش موجودى مجرده از ماده به عنوان مخلوق نخست، مجراى فیض و معلم ملائکه اجماع دارند (ر. ک: میرداماد، 1403ق، ص 40؛ فیض کاشانى، 1370، ج 1، ص 17ـ20؛ امام خمینى، 1385، ص 25ـ31). این عقل اول (حقیقت محمدیه) داراى احکام و ویژگى هایى است که از آن جمله، مى توان به جامعیت آن اشاره کرد. امام خمینى قدس سره درباره این ویژگى ها مى گوید: عقل اول که در عین وحدت جامع تمام کمالات است، اگر نشر و پهن شود، تمام نظام عالم است، بلکه بالاتر از آن است... و این عالم نمایش نشر اوست (اردبیلى، 1381، ج 2، ص 356). این عقل اول بر مادون خود حکومت و ولایت دارد، و به هر آنچه غیر خود است، از حقایق عقلى و نفوس کلى و جزئى ملکوتى و پدیده ها و موجودات ملکى ناسوتى، بر همه این حکومت دارد (امام خمینى، 1360، ص 156). ضمن اینکه از همه مهم تر، تمام کثرات از صادر اول صادر مى شوند؛ یعنى همه مخلوقات عالم از وجود صادر اول، منشأ مى گیرند و صادر اول وجود منبسطى است که منشأ سایر وجودات مقید است (ر.ک: رمضانى، 1392، ص 125ـ128). امام خمینى قدس سرهمعصومان علیهم السلام را واسطه فیض حق و رابطه بین حق و خلق مى داند (همان، ص 137) و تأکید مى کند که عقل اول نخستین چیزى است که بدون واسطه از خدا جوشیده و سپس همه اشیا عالم توسط عقل اول جوشیدن گرفته است (امام خمینى، 1360، ص 143). این عقل اول، انسان کامل است که خلیفه خدا، اسم اعظم او، مشیت او و نور اقدم و اکرم اوست (امام خمینى، 1378، ص 49). حال از دیگر سو، صیرورت خلق به سوى خدا نیز همانند صدور آنها از خدا همگانى است إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ(شورى: 53)؛ یعنى تمام موجودات امکانى در حشر اکبر به طرف پروردگارشان رجوع مى کنند، اما همه به نقطه پایانى، بار نمى یابند، بلکه به وسایط مى رسند، چنان که همه صادر نخستین نبوده اند و نمونه اعلاى این وسایط ائمه علیهم السلام هستند (ر.ک: جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 384). بر این اساس، هنگامى که اثبات شود سایر موجودات عالم با واسطه صادر و مخلوق اول، توسط خداوند خالق، خلق شده اند، و صارد اول بر آنها حکومت و ولایت دارد، دیگر به لحاظ عقلى واگذارى برخى امور دیگر بندگان به معصومان علیهم السلام امرى ممتنع و محال نیست، چنان که در مسئله معاد براساس آیات و روایات، اثبات شده است که برخى از امور معاد به دست فرشتگان و پیامبر صلى الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام صورت مى پذیرد و حتى برخى امور دیگر نظیر توفّا و مرگ، شهادت و گواهى دادن، هدایت و شفاعت نیز در دنیا و آخرت به اذن اللّه به برخى مخلوقات خداوند نظیر پیامبران، معصومان و ملائکه واگذار مى شود. اساس تحلیل عقلانى فوق این است که در نظام علّى و معلولى عالم، هر موجودى به لحاظ رتبى جایگاه خاصى دارد که نمى توان آن را مقدم و مؤخر کرد و فیض الهى در اکثریت قریب به اتفاق امور با واسطه و از مجارى و اسباب خاصى به مخلوقات عالم مى رسد و به رغم اینکه صدور و ظهور اشیا همگى در نهایت و سلسله علل از حضرت حق است، لیکن در این بین ترتیب و ترتّب وجود دارد (جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 383) و علل طبیعى، علل اعدادى و طولى اند و علت تامه همه آنها ذات مقدس حق مى باشد و همه علل طولى و اعدادى که زمینه ساز تحقق معلول هستند، از خود استقلالى ندارند و وابسته به عله العلل، یعنى خداى متعال مى باشند. به تعبیر ساده تر، براى رسیدن فیض خدا به عالم واسطه هایى نیاز است، چنان که در امر وحى نیز در بسیارى اوقات واسطه در کار بوده است. البته باید توجه داشت که در این بخش تنها امکان عقلى این مسئله بررسى شد و اثبات آن نیازمند ارائه ادلّه دیگرى به ویژه ادلّه نقلى است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
مسئله خلیفه اللهى انسان کامل
به عقیده برخى دانشمندان، وقتى اثبات شود انسان کامل خلیفه خدا بر روى زمین است و این انسان معلم سایر انسان ها و حتى فرشتگان و جنیان نیز مى باشد، انجام امورى نظیر توفّا، شفاعت، هدایت و حتى حساب و کتاب بندگان خدا نه تنها بعید نیست، بلکه کاملاً معقول و محتمل مى تواند باشد؛ چراکه در جاى خود ثابت شده انسان کامل از همه مخلوقات رتبه و جایگاه والاترى دارد (همان، ص 385) و نسبت به آنها ولایت و حکومت دارد و این خلیفه خدا همان صادر اول است. اما اینکه خلفاى الهى بر روى زمین چه کسانى اند نیز نیازمند دلیلى از نقل است و با عقل نمى توان آن را ثابت کرد. در قرآن، خطاب به حضرت داوود آمده است: یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ (ص: 26) و یا در جاى دیگرى مى فرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً (بقره: 30)، که این خلافت بنا بر نظر بسیارى از دانشمندان شیعه، مخصوص انسان کامل یعنى معصومان علیهم السلام است. صدرالمتألهین در اسرارالایات بیان مى کند که مقصود اصلى از ایجاد کائنات، انسان کامل است که خلیفه خداست. وى با اشاره به آیه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً و برخى دیگر از آیات، مثل آیه 129 اعراف مى گوید: همه این آیات اشاره به این مطلب است که کسى جز انسان کامل شایستگى خلافت خداوند و آبادانى دنیا و آخرت را ندارد؛ همان انسان حقیقى که مظهر اسم خداست (صدرالمتألهین، 1360، ص 128). علّامه حلّى نیز با اشاره به آیه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةًاظهار مى دارد که خداوند پیش از آفرینش، به خلیفه ابتدا نمود و ابتدا از حکیم، دلالت بر اهمّ بودن آن دارد؛ ازاین رو، خلیفه باید در قوه عملیه و علمیه از هر مخلوقى کامل تر و شریف ترین ایشان باشد و جز معصوم کسى این گونه نیست (حلّى، 1409ق، ص 324ـ325). مرحوم طبرسى نیز در ذیل آیه وَعَدَاللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ... (نور: 55) روایاتى را نقل کرده مبنى بر اینکه خلیفه خدا ائمه علیهم السلام هستند و خود وى نیز مراد از عبارت الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ در آیه فوق را پیامبر و اهل بیت دانسته که از نسل آنان حضرت مهدى علیه السلام قیام مى کند و ائمه خلیفه خدا هستند (طبرسى، 1372، ج 7، ص 239ـ240). نظیر این دیدگاه ها در بین دانشمندان شیعه فراوان یافت مى شود. ازجمله مرحوم فیض کاشانى در رسائل و علم الیقین، صدوق در اعتقادات و علّامه طباطبائى ذیل آیات مورد اشاره، به آن تصریح کرده اند. در تفسیر البرهان ذیل آیه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً روایتى مبنى بر اینکه ائمه علیهم السلام مصداق کامل و احق به این خلیفه اللهى هستند وارد شده است (بحرانى، 1416ق، ج 1، ص 163). ضمن اینکه وقتى در رابطه با ابراهیم علیه السلام قرآن مى فرماید: إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاما (بقره: 124)، این مقام امامت نتیجه مقام خلیفه اللهى است؛ یعنى خلیفه اللّه است که به مقام امامت مى رسد. در روایات نیز ائمه علیهم السلام به عنوان خلیفه خدا بر روى زمین معرفى شده اند. براى مثال، از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمودند: الائمة خلفاء اللّه عزوجل فى ارضه (کلینى، 1413ق، ج 2، ص 101). یا درباره امام عصر (عج) از پیامبر نقل شده که فانه خلیفه اللّه (مجلسى، 1386، ج 36، ص 322). در اصول کافى در روایتى دیگر، عبداللّه بن سنان نقل مى کند که از امام صادق علیه السلام درباره وَعَدَاللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ(نور: 55) پرسیدم. حضرت فرمود: ایشان (کسانى که خلیفه خدا در زمین قرار مى گیرند) ائمه هستند (کلینى، 1413ق، ج 2، ص 101). مرحوم کلینى در کافى به طور مستقل بابى را مطرح کرده با عنوان ان الائمه علیهم السلام خلفاء اللّه فى الارض و ابوابه التى منها یوتى که این نیز قرینه روشنى براى اثبات خلیفه اللهى ائمه است. این مقام در روایات به حضرت امیر علیه السلام نیز نسبت داده شده است؛ ازجمله اینکه از پیامبر صلى الله علیه و آلهروایت شده که على بن ابیطالب خلیفه اللّه و خلیفتى و حجه اللّه و حجتى (مجلسى، 1386، ج 26، 263) و یا در جاى دیگر درباره امامان معصوم علیهم السلام آمده است: فالامام هو السراج الوهاج... و خلیفه اللّه فى نهیه و امره (همان، ج 25، ص 170). بنا بر این آیات و روایات، خلفاى خداوند در عالم، برخى انبیا مانند ابراهیم علیه السلام، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام هستند و هیچ امتناعى وجود ندارد که خلیفه اللّه فى الارض در قیامت نیز محل رجوع و محاسبه کننده اعمال و بندگان خداوند باشد؛ چراکه خلیفه اللّه مظهر تمام اسما و صفات خدا ازجمله اسم حسیب و علیم و... است؛ چه اینکه برخى از دانشمندان این مسئله را قطعى و لازم مى دانند که در ادامه به نظرات آنها خواهیم پرداخت.
مسئله وجود اسباب فیض الهى
خداوند متعال براى هر امرى از امور، مجرا و سبب فیضى قرار داده است و هیچ امرى نیست مگر اینکه توسط این مجارى و اسباب محقق مى شوند. با بررسى آیات قرآن مى بینیم که خداوند امورى نظیر نزول وحى، توفا، شفاعت، هدایت و بسیارى از امور دیگر را به واسطه مجارى فیض خود محقق مى نماید و در روایات نیز بسیار روشن تر از آیات قرآن به این مسئله تصریح شده است. مثلاً، در روایتى که ارتباط مستقیم با بحث ما دارد، نقل شده است که امام علیه السلام فرمودند: خداوند جز از طریق اسباب، امور دین و دنیا را جارى نمى سازد، پس براى هر چیزى سببى قرار داد و براى هر سببى شرحى، و براى هر شرحى، علمى مقرّر ساخت و براى هر علمى باب ناطق و گویایى است. کسى که بخواهد، مى شناسد و کسى که نخواهد، نمى شناسد و آن باب ناطق، رسول خدا صلى الله علیه و آلهو ائمه علیهم السلام هستند (کلینى، 1413ق، ج 1، ص 193). البته روایات در این خصوص متعددند که در اینجا به منظور رعایت اختصار، از نقل آنها خوددارى کرده ایم. لیکن باید توجه داشت وقتى خداى متعال همه امور را از طریق مجارى و اسباب فیض خود محقق مى سازد، امورى مثل حساب و کتاب توسط غیر خدا و رجوع مخلوقات به غیر خدا در قیامت کاملاً امکان پذیر است. اما اینکه این اسباب و مجارى چه کسانى اند، همان گونه که در روایات فوق تصریح شده است، ائمه اطهار علیهم السلام و پیامبر صلى الله علیه و آله مصداق تمام این اسباب و مجارى هستند و این مسئله در روایات دیگرى نیز تصریح گردیده است. بنابراین، مسئله بازگشت به سوى معصومان علیهم السلام و محاسبه اعمال انسان ها توسط این بزرگواران امکان پذیر مى باشد و به هیچ وجهى محال و ممتنع نیست.
تحلیل قرآنى
در آیات قرآن، محل بازگشت و رجوع خلایق و همچنین محاسبه کننده اعمال آنها، به ظاهر فقط خداوند متعال معرفى شده است. مثلاً، قرآن درباره محل بازگشت مخلوقات مى فرماید: إِنَّالِلّهِ وَإِنَّـا اِءلَیْهِ رَاجِعون(بقره: 156)، وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ(انفال: 44) و وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأَمْرُ کُلُّهُ (هود: 123) و در خصوص محل بازگشت و محاسبه اعمال انسان ها مى فرماید: إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ (غاشیه: 25و26) مى بینیم که در آیاتى مانند آیه استرجاع و نظایر آن، قرآن کریم از ضمیر مفرد استفاده کرده است.
اما در آیات سوره غاشیه این ضمیر به متکلم مع الغیر تغییر یافته است. این تغایر هرگز به معناى تعارض نیست، بلکه به راحتى قابل جمع است؛ به این معنا که مقصد نهایى خداوند است، لیکن این مسئله به کوشش مجموعه اى از وسایط و دست اندرکاران صورت مى پذیرد. نظیر آن را در آیاتى همچون إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ (حجر: 9)، إِنَّا أَنزَلْنَاه (قدر: 1) و... نیز مى بینیم که در کنار آیاتى همچون هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ (آل عمران: 7) و اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ (زمر: 23) قابل جمع اند؛ به این معنا که مبدأ نزول قرآن خداوند عالم است، اما همه اینها با وسایطى صورت مى پذیرد. نظایر این مسئله را باز هم در قرآن مى توان یافت (ر.ک: جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 379ـ380). مثلاً در آیاتى مى فرماید: فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعا (فاطر: 10) یا إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعا (یونس: 65) و در جاى دیگرى مى فرماید: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ (منافقون: 8). در آیات نخست، عزت را تنها مختص در خدا مى داند، لیکن در دیگر آیه آن را به رسول و مؤمنان نیز تسرى مى دهد.
در مسئله هدایت انسان ها نیز مسئله این گونه است؛ خداوند در جایى خطاب به پیامبر مى فرماید: إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء (قصص: 56) و در جاى دیگرى خطاب به آن حضرت مى فرماید: وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (شورى: 52)؛ یعنى در ابتدا هدایتگرى را منحصر در خدا مى داند، ولى در ادامه هدایتگرى را به پیامبر نیز نسبت مى دهد. در خصوص گواهى و شهادت دادن نیز ابتدا مى فرماید: وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیدا(فتح: 28) و شهادت و گواهى به اعمال انسان را به خدا نسبت مى دهد، ولى در جاى دیگرى این گواهى دادن را براى ملائکه و پیامبر نیز ممکن مى سازد (البته براى اعضا و جوارح انسان) و مى فرماید: وَالْمَلآئِکَةُ یَشْهَدُونَ (نساء: 166) و وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدا (بقره: 143).
قرآن کریم در خصوص مسئله توفّا نیز همین طریقه را پیش گرفته است و در کنار آیاتى همچون اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ (زمر: 42) که توفّا را به خداوند نسبت داده است، در مواضعى دیگر، این توفّا را به ملائکه نیز نسبت مى دهد؛ نظیر: قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ (سجده: 11) و الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ (نحل: 28). در نهایت، مى بینیم که قرآن در خصوص محاسبه اعمال انسان در قیامت نیز آیات را براساس همین رویه اى که ذکر شد در دو شکل بیان مى کند. ابتدا در آیه اى مى فرماید: إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ (غاشیه: 25و26) و سپس در جاى دیگر مى فرماید: اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبا(اسراء: 14). در آیه دوم، مشاهده مى کنیم که خداوند متعال خود انسان را براى محاسبه اعمالش کافى مى داند و این بدان معناست که انسان خود به همه یا بخشى از اعمال خود آگاهى دارد در درون خود مى تواند همه آن را محاسبه کند. البته ائمه و ملائکه و خدا نیز هرکدام در جایگاه خود به اعمال انسان علم و آگاهى دارند و گواهى مى دهند، همچنان که در قرآن مى فرماید: وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ (توبه: 105). بر این اساس، هنگامى که مسائلى همچون توفّا، عزت، شهادت، گواهى و حتى خود محاسبه اعمال به دیگرانى نظیر ملائکه و حتى انسان نسبت داده مى شود، چه منعى وجود دارد که مسئله محاسبه اعمال بندگان در قیامت توسط انسان کامل که همان معصومان علیهم السلامهستند، صورت پذیرد؟ درحقیقت، در این بحث خداى متعال بالاصاله محل رجوع و محاسبه اعمال است و دیگران یعنى معصومان علیهم السلام بالعرض محل رجوع و محاسبه اعمال هستند و دومى با اذن اولى و در طول او و با تأخر رتبى، امور را انجام مى دهد. در حقیقت، تعارضى که ممکن است در این خصوص تصور شود، تعارض ابتدایى است؛ زیرا در تمام موارد فوق الذکر پیام گروه اول آیات این است که مسائلى همچون عزت، توفّا، هدایت و محاسبه اعمال در انحصار خدا هستند و کسى از آنها بهره استقلالى ندارد و همه کمالات این گونه اند، اما پیام گروه دوم آیات این است که خداوند متعال به عنوان فاعل مختار مى تواند همه این اختیارات و کمالات را به دیگران ببخشد و به بیان دیگر، هر موجودى کمالات خویش را از خداوند گرفته است، درحالى که او در کمالات خویش، محتاج کسى نیست. در حقیقت، اگر این راه جمع را نپذیریم، بسیارى از آیات قرآن متعارض خواهند بود (ر.ک: جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 399).
با این توجیه، معناى صحیح مسئله بازگشت به سوى معصومان علیهم السلام و محاسبه اعمال عباد توسط آنان، به این معناست که ائمه مظاهر و وسایطى هستند که در راستاى امر خدا، مرجع بازگشت مردم اند و به دستور خداوند محاسبه مى کنند و در این امور استقلالى از خویش ندارند (همان، ص 404) و این وسایط با اذن خدا مى توانند امورى همچون شفاعت، هدایت، و محاسبه اعمال را بر عهده بگیرند. البته ذیل برخى از آیات مورد بحث، روایاتى نقل شده است که مى توانند به عنوان دلیل مورد توجه قرار گیرند. این روایات تفسیرى، در ادامه ذکر خواهند شد.
تحلیل روایى
با توجه به اینکه در بخش قبلى آیات مرتبط با موضوع را مورد بررسى و تحلیل قرار دادیم، در این بخش نیز ابتدا روایات تفسیرى را که ذیل آیات مرتبط نقل شده است بیان مى کنیم:
الف. روایات تفسیرى
1. از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ذیل آیات إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ (غاشیه: 25و26) روایت شده است: اذا کان یوم القیامه ولینا حساب شیعتنا فمن کانت مظلمته فیما بینه و بین اللّه ـ عزوجل ـ حکمنا فیها و فأجابنا و من کانت مظلمته فیمابینه و بین الناس استوهبناها منهم، فوهبناها لنا و من کانت مظلمته فیما بینه و بیننا کنا احق من عفا و صفح (بحرانى، 1427ق، ج 8، ص 272؛ مجلسى، 1386، ج 24، ص 272)؛ هنگامى که روز قیامت شود، محاسبه اعمال شیعیانمان را ما به دست مى گیریم؛ پس اگر بین آنها و خداوند مظلمه اى باشد، ما در آن حکم مى کنیم و خداوند حکم ما را اجابت مى کند و اگر گناه شیعیان بین آنها و مردم باشد، ما از مردم براى شیعیانمان طلب بخشش مى کنیم، پس مردم نیز آن حقوق را به خاطر ما مى بخشند و اگر این گناهان بین شیعیان و خود ما باشد، ما از همه کس شایسته تریم بر اینکه از گناه شیعیان بگذریم و عفو نماییم.
2. از امام صادق علیه السلام نیز ذیل همین آیات این گونه روایات شده است: هنگامى که روز قیامت مى گردد، خداوند ما را به حساب شیعیان موکل مى کند؛ پس آنچه حق الهى است از خدا مى طلبیم که آن را به ما ببخشد و آنچه براى ماست، پس، از آنِ شیعیان ماست (طوسى، 1372، ص 406).
3. از امام کاظم علیه السلام در ذیل همین آیات، این روایت وارد شده است: اذا کان یوم القیامه و جمع اللّه الاولین و الآخرین ولانّاحساب شیعتنا(مجلسى،1386،ج24،ص267).
4. در تفسیر قمى نیز ذیل همین آیات از امام صادق علیه السلام نقل شده است: حساب هر امتى را امام زمانش مى رسد و امامان اولیا و اعداى خود را به سیمایشان مى شناسند و این کلام خداست که مى فرماید: وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمَاهُمْ (قمى، 404ق، ج 1، ص 231).
5. در روایتى دیگر از امام صادق علیه السلام نقل شده است: وقتى خدا مردم را در قیامت در یک جا محشور مى کند، محاسبه اعمال پیروان و شیعیان ما را به تأخیر مى اندازد. ما مى گوییم: پروردگارا، اینان شیعیان ما هستند! خداوند مى فرماید: قد جعلت امرهم الیکم...؛ امر و کار آنها را به شما واگذار نمودم و شما را در میان آنها شفیع قرار مى دهم، بدى ها و گناهانشان را مى بخشم و به آنان بگویید بدون حساب داخل بهشت شوید(استرآبادى،1417ق،ج2،ص788).
ناگفته نماند که این گونه روایات به تعداد زیاد و اختلاف تعابیر، اما مضامین واحد در کتب تفسیرى و روایى شیعه وارد شده است که ما به این تعداد بسنده مى کنیم.
ب. روایات مستقل
منظور ما از روایات مستقل روایاتى است که ذیل آیه اى بیان نشده، بلکه به طور مستقل در این موضوع نقل شده است. در ذیل، هفت نمونه از این روایات را مرور مى کنیم:
1. در کتاب اصول کافى از امام کاظم علیه السلام خطاب به سماعه نقل شده است: یا سماعه الینا ایاب هذا الخلق و علینا حسابهم فما کان لهم من ذنب بینهم و بین اللّه حتمنا على اللّه فى ترکه لنا فأجابنا الى ذلک و ما کان بینهم و بین الناس استوهبناه منهم و أجابوا الى ذلک و عوضهم اللّه (کلینى، 1413ق، ج 4، ص 162).
2. در روایتى از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمودند: اذا کان یوم القیامه جمع اللّه الاولین والآخرین لفصل الخطاب... ثم یدعى بنا فیدفع الینا حساب الناس فنحن واللّه ندخل اهل الجنه الجنه و اهل النار النار...(همان،ص 159).
3. در رجال کشى، از امام صادق علیه السلام نقل شده است: الینا الصراط و الینا المیزان و الینا حساب شیعتنا (کشى، 1382، ص 337).
4. از امام صادق علیه السلام نقل شده است: اذا کان یوم القیامه وکلنا حساب شیعتنا(بحرانى،1416ق،ج8، ص 273).
5. شیخ صدوق نیز از امام رضا علیه السلام نقل مى کند: اذا کان یوم القیامه ولینا حساب شیعتنا فمن کانت مظلمته فیما بینه و بین اللّه ـ عزوجل ـ حکمنا فیها فاجابنا و من کانت مظلمته فیما بینه و بین الناس استوهبناها فوهبت لنا و من کانت مظلمته بینه و بیننا کنا احق ممن عفى و صفح (صدوق، 1378، ج 2، ص 57).
6. در بصائرالدرجات از امام صادق علیه السلام نقل شده است: الینا الصراط و المیزان و حساب شیعتنا و اللّه لانا ارحم بکم منکم بانفسکم... (صفار قمى، 1381، ص 265). شبیه این روایت در کشف الغمه نیز آمده است (ر.ک: اربلى، 1381، ج 2، 190).
نکاتى در رابطه با روایات
در خصوص روایات مذکور، نکاتى قابل توجه وجود دارد که باید به آنها پرداخت. یکى از مهم ترین نکات، این است که روایات دال بر نقش برجسته و جایگاه ویژه پیامبر صلى الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام در آخرت و قیامت در کتب روایى شیعه اگر متواتر اجمالى نباشد، قطعا به حد مستفیض خواهد رسید (ر.ک: علوى مهر، 1385). این روایات در چند موضوع وارد شده است که از آن جمله، مسئله شفاعت، محاسبه اعمال، بازگشت خلایق، گواهان و شاهدان روز قیامت و... مى باشد. از مجموع این روایات این معنا به ذهن متبادر مى شود که معصومان علیهم السلام بالاترین مرتبه را (پس از خداى متعال و به اذن او) در امور قیامت و آخرت اعم از قیامت، محشر، دادگاه عدل الهى و... دارند و به نوعى، مجریان اصلى امر خدا و خلفاى الهى در آن عالم نیز مى باشند.
نکته دیگر اینکه این گونه روایات نه تنها منافاتى با حاکمیت خداوند در قیامت ندارند، بلکه همان توحید حقیقى را بیان مى کنند؛ چراکه اهل بیت علیهم السلامخلیفه خدا و مظهر اراده و مشیت الهى هستند و حتى در قرآن مى بینیم که به واگذارى برخى امور اخروى به فرشتگان مأمور آتش جهنم و مالک، که رئیس آن فرشتگان است، اشاره شده است. در قرآن آمده: وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (زخرف: 77)؛ آنها (اهل جهنم) فریاد مى کشند: اى مالک دوزخ ـ منظور یکى از فرشتگان الهى است ـ اى کاش پروردگارت ما را بمیراند (تا آسوده شویم.) مى گوید: شما در اینجا ماندنى هستید. این اعمال، فعل الهى اند که به دست فرشتگان ظاهر مى شوند؛ چه آنکه خداوند مى تواند هم امور دنیا و آخرت را به آنان محول نماید، که البته این مسئله به معناى تفویض (که عقیده باطلى است) نمى باشد. حال وقتى خداوند حساب و کتاب خلایق و امور اخروى آنها را به موجودات پایین مرتبه تر از معصومان علیهم السلام یعنى ملائکه مى سپارد وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِکَةً (مدثر: 31)، واگذارى همه این امور به موجودات بالامرتبه تر از ملائکه، یعنى ائمه علیهم السلام و پیامبر صلى الله علیه و آله خالى از اشکال خواهد بود.
نکته دیگر، در خصوص سند این روایات است. معروف ترین عبارت در این روایات همان فراز زیارت جامعه کبیره است که مى فرماید: و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم. در خصوص سند زیارت جامعه کبیره، بحث هاى فراوانى مطرح شده و بسیارى معتقدند: این روایت از جمله روایات صحیح و معتبر است (ر.ک: سند، 1387). اما درباره روایتى که از اصول کافى با عبارت الینا ایاب هذا الخلق نقل شده است، افرادى نظیر علّامه مجلسى در مرآه العقول و دیگران، معتقدند این روایت در شمار روایات ضعیف است، لیکن برخى دیگر معتقدند: قرائن موجود (عقلى و نقلى) و موافقت و مؤید بودن به قرآن، ضعف سند را جبران مى کند (جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 389). اما در خصوص سایر روایات، بررسى سندى انجام نشده است، لیکن تعداد روایات به قدرى است که مسئله سند رویات نیاز به طرح ندارد.
مسئله دیگرى که در خاتمه بحث روایى باید مورد توجه قرار گیرد، شروحى است که دانشمندان بر عبارت موردنظر زیارت جامعه کبیره و روایات مذکور داشته اند که در ادامه به برخى از آنها اشاره مى کنیم.
در خصوص عبارت و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم در زیارت جامعه کبیره دانشمندان و شارحان نظراتى داشته اند که به برخى از آنها اشاره مى شود:
ـ خداوند بزرگ تر است از اینکه براى مردم ظاهر شود تا حساب بکشد؛ چه اینکه عالم امکانى وسعت بر ظهور خداوند ندارد. ازاین رو، خلیفه اى منصوب مى کند تا مردم را حساب بکشد و این مقام فقط شایسته آل محمد صلى الله علیه و آله است (همدانى درودآبادى، 1382، ص 399).
ـ عبارت ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم نه تنها منافاتى با حاکمیت خداوند ندارد، بلکه همان توحید است؛ چراکه اهل بیت علیهم السلام خلیفه خدا و مظهر اراده و جلوه گاه مشیت الهى اند (احسائى، 1355، ص 293).
در خصوص سایر روایات، به ویژه روایتى که از اصول کافى ذکر شد، نیز شارحان کافى اقوالى را ذکر نموده اند که از نظر مى گذرد:
ـ علّامه مجلسى در مرآه العقول در خصوص جمله الینا ایاب هذا الخلق تصریح مى کند که منظور آن، رجوع مردم در قیامت است و این منافاتى با آیه إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ندارد، بلکه تفسیر آیه، یعنى به سمت اولیا و حجج الهى برمى گردند و این شایع است که پادشاهان آنچه را که بندگانشان انجام مى دهند به خود نسبت مى دهند و این سخن را ضمیر جمع "نا" تأیید مى کند (مجلسى، 1363، ج 26، ص 26).
ـ مولى صالح مازندرانى نیز در شرح اصول کافى خود مى گوید: شاید مراد از هذا الخلق در این روایت گروهى از مردم (شیعیان) باشند؛ چراکه ائمه علیهم السلام براى دشمنان خود شفاعت نمى کنند و چیزى بر آنها نمى بخشند، مگر اینکه مردم پیروان و تابعان آنها باشند (کلینى، 1413ق، ج 2، ص 185). این سخن دلالت دارد بر اینکه بازگشت شیعیان مى تواند به سوى معصومان علیهم السلام باشد و مردم عادى (غیرشیعه) و به ویژه دشمنان، سهمى از آن ندارند. البته ظاهرا وى منظور از ایاب را همان شفاعتى مى داند که از سوى معصومان شامل حال شیعیان گنهکار مى شود.
ـ در برخى شروح دیگر، این گونه بیان شده که منظور از الینا ایاب هذا الخلق رجوع آنها در قیامت است و از این روایت، معناى قول خداوند إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ظاهر مى شود که معنایش بازگشت به حجج و اولیاى ماست. این شایع است که ملوک و سلاطین کارى که خدمتگزارانشان انجام مى دهند، به خود نسبت مى دهند و در این آیه نیز آوردن ضمیر نا مؤید تفسیر ماست. همچنین منظور از علینا حسابهم محشر است و تقدیم ظرف براى حصر است، و حتمنا على اللّه منظور، آن وعده اى است که خداوند براى قبول شفاعت اهل بیت علیهم السلام داده است و اینکه خودش را ملزم ساخته که شفاعت آنان را بپذیرد و از این فهمیده مى شود که منظور از هذا الخلق، شیعیان و اتباع اهل بیت علیهم السلام است (قریاغدى، 1388، ج 2، ص 488).
ـ امام خمینى قدس سره نیز در این زمینه اظهار مى دارد: موجودات به واسطه انسان رجوع به حق مى کنند، بلکه مرجع و معاد آنان به انسان است و اینکه در آیه شریفه مى فرماید: إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ و در زیارت جامعه مى فرماید: ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم، سرّى از اسرار توحید است و اشاره به این دارد که رجوع به انسان کامل، رجوع الى اللّه است؛ زیرا که انسان کامل فانى مطلق و باقى بر بقاء اللّه است و از خود تعین و انیت و انانیتى ندارد، بلکه خود از اسماءالحسنى و اسم اعظم است (امام خمینى، 1386، ص 263).
ـ در تأویل الآیات الظاهره ذیل آیه إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ اینچنین بیان شده که ظاهر ضمیر نا در الینا و علینا به خداوند بازمى گردد و در باطن به ائمه برمى گردد، چون آنها در دنیا و آخرت والیان امر و نهى خداوند هستند و امر و فرمان همه از آنِ خداست و به هریک از خلق خود که بخواهد، تفویض مى کند و تردیدى نیست که رجوع مردم در روز قیامت، به سوى آنهاست و حسابشان نیز بر عهده آنان مى باشد و آنها دوست خود را وارد بهشت، و دشمن خود را به جهنم وارد مى سازند. همان گونه که در بسیارى از خبرها آمده که امیرالمؤمنین علیه السلام قسیم بهشت و جهنم است (استرآبادى، 1417ق، ج 2، ص 788و789).
ـ برخى از شارحان معاصر نیز معتقدند: در آیاتى نظیر آیه 25 و 26 سوره غاشیه، منافاتى بین مآب و محاسب بودن خدا و ائمه وجود ندارد؛ به خاطر وجود ضمیر نا. این تغایر به معناى تعارض نیست، بلکه مى توان آن را جمع کرد؛ یعنى مقصد نهایى خداست، اما با کوشش مجموعه اى از دست اندرکاران که این دست اندرکاران، مظاهر و مجارى فیض الهى اند (جوادى آملى، 1388، ج 6، ص 379و380). البته در تأیید این سخنان، این عده به همان روایاتى که ذکر شده استناد مى کنند. نکته قابل توجه آن است که این گونه اقوال صرفا توسط دانشمندان شیعى بیان نشده است، بلکه در میان عرفاى به ظاهر اهل سنت نیز جایگاه عظیم اهل بیت علیهم السلام و پیامبر در قیامت تصدیق شده است. ابن عربى در باب 73 فتوحات در خصوص اهل بیت علیهم السلام مى گوید: فکما طهر اللّه بیت النبوه فى الدنیا بما ذکره مما یلیق بالدنیا کذالک الذى یلیق بالاخره انما هو خروح من الناتر فلا یبقى فى النار موحد ممن بعث الیه رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه ـ و لا احد ممن بعث الیه یبقى شقیا و لو بقى فى النار فانها ترجع علیه بردا و سلاما من برکه اهل البیت فى الاخرة فما اعظم برکه اهل البیت (ابن عربى، بى تا، ج 2، ص 126ـ127)؛ پس همچنان که خداوند بیت نبوت را در عالم دنیا از هرگونه آلودگى و پلیدى، آنچنان که مقتضاى حیات دنیاست، مبرّا و طاهر گردانید، همان طور در آخرت مطابق با آن نشئه، هرچه که به بیوت نبوت منسوب باشد، مطهر قرار مى دهد و آن به خروج از آتش است، پس هیچ یک از موحدان از امت در آتش باقى نخواهد ماند. آن دسته از امت او نیز که در آتش بمانند، در شقاوت باقى نخواهند ماند و آن آتش به آنها سلامت و گوارا خواهد شد و همه اینها به برکت اهل بیت رخ مى دهد، پس چه بزرگ است برکت اهل بیت.
البته روش است که منظور ابن عربى از اهل بیت، همان اهل بیت مدنظر شیعه است که در جاى جاى فتوحات به آن تصریح شده است (ر.ک: همان، ص 125؛ ابن عربى، 2000، ج 1، ص 331). وى در جایى تصریح مى کند: آل محمد مساوى اهل بیت نیست، بلکه دامنه آن وسیع تر است و در مواردى که اهل بیت داراى شخصیت بالاى علمى هستند درواقع، آنها مصداق هر دو عنوان اهل و آل محمد هستند؛ مانند حسن و حسین و جعفر (امام صادق علیه السلام و غیر اینها) (ابن عربى، 1988، ج 1، ص 1796) و در جایى دیگر مى گوید: پس سلمان بدون شک از زمره اهل بیت محسوب مى شود، پس من امیدوارم که فرزندان على و سلمان نیز مشمول این عنایت الهى بشوند، آنچنان که این عنایت شامل فرزندان حسن و حسین و فرزندان آنها و دوست داران اهل بیت نیز شده است، پس همانا رحمت الهى بس وسیع و گسترده است (همان، ص 196).
عدم تلازم بازگشت به معصومان علیهم السلام در قیامت و اعتقاد به تفویض
ممکن است برخى این گونه تصور کنند که لازمه اعتقاد به بازگشت به سوى معصومان علیهم السلام در قیامت و محاسبه اعمال آنها توسط آن ذوات مقدسه، اعتقاد به تفویض به معناى آنچه که گروهى به نام مفوضه به آن معتقد بودند، باشد. مفوضه گروهى بودند که مى پنداشتند خداى متعال پیامبر صلى الله علیه و آله را آفرید و سپس تدبیر امور عالم را به وى واگذار کرد و پیامبر صلى الله علیه و آله روزى هاى مردم را مى دهد و انبیا را مبعوث مى کند. البته این گروه به طور ویژه میان غلات شیعه ظهور کردند. این گروه از مفوضه معتقد بودند که خداوند امور عالم را به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سپس به على علیه السلام و سرانجام به سایر ائمه علیهم السلام شیعه واگذار کرده است (مشکور، 1375، ص 425).
شیخ صدوق و شیخ مفید در دو کتاب خود، یعنى الاعتقادات و تصحیح الاعتقادات، اظهار مى دارند: مفوضه گروهى از غلات بودند و معتقد بودند به حادث بودن امامان علیهم السلام و مخلوق بودن ایشان و همچنین نفى قدیم بودن از ایشان. این گروه، خلق و رزق را با وجود حدوث به ائمه علیهم السلام نسبت مى دادند و مدعى بودند که خداى متعال ائمه را خلق کرد و خلق عالم و همه افعال را به ایشان واگذار کرد و خلاصه اینها نوعى از اصحاب تصوف مى باشند (صدوق، 1385، ص 120؛ مفید، 1371، ص 134). از فخررازى نیز در خصوص اعتقادات مفوضه نقل شده که مفوضه معتقدند: خداوند روح على و اولاد او را خلق کرد و عالم را به ایشان تفویض نمود و ایشان زمین و آسمان و اهل آن را بیافریدند و از این جهت است که در رکوع نماز سبحان ربى العظیم گویند و در سجود سبحان ربى الاعلى؛ زیرا خداوند همان على علیه السلام است و خداوند بزرگ، خدایى است که عالم را به على و اولاد او داده است (مشکور، 1375، ص 425). از شیخ احمد احسائى نیز این گونه نقل شده که چون اشیا براى اهل بیت علیهم السلام خلق شده و باید احکامى را بدانند که موجب انتظام و اصلاح اشیا در هر دو عالم باشد، پس تفویض حق و صحیح آن است که خداى متعال ایشان را راهنمایى کند که چگونه با سبب قرار دادن اسباب و لوازم آنها و با برداشتن موانع، آنچه را به عهده ایشان گذاشته، انجام دهند (اسکوئى حائرى، 1385، ص 357). البته روشن است که آنچه شیخ احمد احسائى معتقد است با آنچه که بزرگانى همچون شیخ مفید و شیخ صدوق درباره مفوضه گفته اند تفاوت آشکارى دارد و در اینجا، این قول تنها براى آگاهى از اقوال مختلف نقل شده است.
نکته مهمى که باید در این بین به آن توجه شود آن است که مفوضه و اعتقادات آنها، چه در دوره معصومان و چه پس از آن، توسط دانشمندان و علماى شیعه مورد رد و ابطال واقع شده است و تفویض امور عالم به ائمه و پیامبر به نحو استقلالى و مستقل از خدا به این شکل که خدا امور عالم را به آنان واگذار کرده و دیگر هیچ رابطه اى با آنان ندارد، مورد تأیید شیعه نیست. در روایات متعددى از ائمه علیهم السلام، به باطل بودن اعتقادات مفوضه تصریح شده است و معصومان علیهم السلام حتى آنها را لعن کرده اند. براى مثال، از امام رضا علیه السلام در روایتى آمده است: مفوضه مشرک اند؛ هر کسى با آنها بنشیند یا آمیزش داشته باشد و در خوردن و آشامیدن با ایشان شریک گردد، با آنها بپیوندد و به آنها دختر بدهد یا دختر بگیرد یا به ایشان اعتماد کند یا از آنها امانت بگیرد و یا تصدیق گفتارشان بنماید و یا به ایشان کمک کند، در یک کلمه، از ولایت خداوند و پیامبر صلى الله علیه و آله و ما اهل بیت خارج خواهد شد (مجلسى، 1386، ج 3، ص 241). نیز از زراره نقل شده است: خدمت امام صادق علیه السلامعرض کردم: مردى از اولاد عبداللّه بن سبأ قایل به تفویض است. فرمود تفویض چیست؟ عرض کردم: مى گویند: حق تعالى محمد صلى الله علیه و آلهو على علیه السلام را آفرید و پس از آن امر را به ایشان تفویض نمود؛ پس آفریدند، روزى دادند و زنده نمودند و میراندند. فرمود: دروغ گفته دشمن خدا. و فرمود: چون مراجعت به سوى او نمایى، این آیه از سوره رعد را براى او بخوان: أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَکَاء(رعد: 17). زراره مى گوید: پس بازگشتم به سوى آن مرد و او را خبر دادم به آنچه حضرت صادق علیه السلام فرموده بود. آن گاه گویا گنگ شد (صدوق، 1385، ص 123). نظیر این روایت در رد و لعن مفوضه، از ائمه علیهم السلام بسیار نقل شده است و ائمه جوانان شیعه را از آنان پرهیز مى دادند و هیچ گروهى به اندازه مفوضه و غلات مورد انتقاد ائمه علیهم السلام قرار نگرفته اند. به هر حال، همه متکلمان و علماى شیعه در باطل بودن اعتقادات مفوضه متفق القولند و اعتقادات آنها به اجمال و تفصیل هیچ گاه مورد قبول قرار نگرفته است.
اما نکته اى که در بحث ما باید مورد توجه قرار گیرد این است که اولاً، آنچه مفوضه در خصوص تفویض امر از خدا به معصومان علیهم السلام قایل بودند ظاهرا امور دنیا و عالم هستى بوده است. البته احتمال اعتقاد تفویض در امور اخروى نیز از این گروه بعید به نظر نمى رسد و چه بسا آنان معتقد بوده اند که خدا امور عالم هستى (به معناى کلى آن، شامل دنیا و آخرت) را به ائمه علیهم السلام واگذار کرده و خود کنار کشیده است. ثانیا، تفاوت آنچه در این مقاله در خصوص نقش ائمه علیهم السلام در امور اخروى و قیامت بیان شد، با آنچه مفوضه به آن معتقد بوده اند در آن است که مفوضه معتقد بودند: خداوند همه امور را به اهل بیت علیهم السلام واگذار نمود و خود دست از کار کشید و کنار رفت، اما هرگز چنین تبیینى مورد قبول نیست؛ چراکه ائمه در امورى از دنیا و آخرت که به آنان تفویض شده است همواره نیازمند اذن خداوند عالم هستند و بدون اذن او هیچ امرى محقق نمى شود و این گونه نیست که خداى متعال امور را تفویض کرده و خود کنار رفته باشد. ضمن اینکه قدرت انجام امور توسط ائمه علیهم السلام بالاصاله از آنِ خداست و ائمه علیهم السلام آنچه که از قدرت دارند از خداى متعال گرفته اند و آنها در حقیقت، در قدرت خود محتاج و وابسته به خداى متعال هستند. به تعبیر دیگر، در نظام این عالم که خلقت در آن مبتنى بر قانون علت و معلول است، همه علت ها در نهایت به عله العلل ختم مى شوند که همان خداى متعال است و همه علت ها با واسطه معلول خدا هستند. در مسئله قیامت و محاسبه اعمال بندگان توسط معصومان علیهم السلام نیز همین گونه است و ایشان آنچه که دارند از خداى متعال است و حق تعالى است که به آنها اذن و قدرت داده است، وگرنه بدون اذن او و تأیید او، هرگز این امور محقق نمى شود و این گونه نیست که خداوند خود کنار رفته و همه امور را مستقلاً به معصومان واگذار کرده باشد. به تعبیر دیگر، معصومان علیهم السلام در این مسئله استقلال ندارند و همواره محتاج و نیازمند به خداوند متعال هستند.
نتیجه گیرى
براساس تحلیل هاى عقلى، قرآنى و روایى که بیان شد، مى توان نتیجه گرفت که در مرحله نخست بازگشت به معصومان علیهم السلام و محاسبه اعمال انسان ها، بلکه همه خلایق، توسط آن ذوات مقدسه، حداقل امکان پذیر مى باشد و امرى ممکن الوقوع است و هرگز نمى توان آن را ممتنع و محال دانست. بررسى آیات قرآن نیز نشان مى دهد که این گونه اختیارات ـ اختیارات اخروى ـ به موجوداتى پایین مرتبه تر و دون جایگاه معصومان علیهم السلامو پیامبر صلى الله علیه و آله که صادر اول از حق تعالى هستند، نظیر ملائکه و خود انسان ها (در محاسبه اعمال) از سوى خداى متعال قابل واگذارى است. البته در خصوص خود انسان، منظور این است که بدون نیاز به سایر گواهان روز قیامت، خود انسان نیز مى تواند بر اعمال خود گواهى دهد و کافى است و حتى اعضا و جوارح انسان نیز بر اعمال او شهادت مى دهند، بنابراین، به طریق اولى این گونه اختیارات به معصومان علیهم السلام نیز داده مى شود. ضمن اینکه بررسى روایات نشان مى دهد نقش پیامبر صلى الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام در محاسبه اعمال انسان ها در قیامت و بازگشت مخلوقات خدا به سوى آنها، به طور صریح در اخبار بیان شده است و این روایات دست کم به حد مستفیض مى رسد که البته برخى از این روایات به اجمال و برخى نیز به تفصیل به مسئله پرداخته اند. شارحان آثار روایى، نظیر شارحان زیارت جامعه کبیره و اصول کافى نیز در شرح هاى خود این مسئله را به عنوان یک عقیده قطعى پذیرفته اند. بنابراین، مسئله مورد بحث بدون هیچ تردیدى مى تواند محقق گشته و هیچ امتناعى و محالى در آن راه ندارد.
··· منابع
ابن عربى، محیى الدین، بى تا، فتوحات مکیه، بیروت، دار صادر.
ـــــ ، 2000م، مجموعه رسائل، لبنان، دارالمحجه البیضاء.
احسائى، ابن ابى جمهور، 1403ق، عوالى اللئالى، قم، سیدالشهداء.
احسائى، احمدبن زین الدین، 1355، شرح الزیاره الجامعه الکبیره، کرمان، سعادت.
اربلى، على بن عیسى، 1381، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى.
اردبیلى، عبدالغنى، 1381، تقریرات فلسفه امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
استرآبادى، سیدشرف الدین، 1417ق، تأویل الآیات الظاهره، قم، مؤسسة النشرالاسلامى.
اسکویى حائرى، میرزاموسى، 1385، احقاق الحق (در رد اتهام و رفع ابهام)، ترجمه محمد عیدى خسروشاهى، تهران، روشن ضمیر.
بحرانى، سیدهاشم، 1427ق، البرهان فى تفسیرالقرآن، چ دوم، بیروت، مؤسسه الاعلى للمطبوعات.
ـــــ ، 1416ق، البرهان فى تفسیرالقرآن، قم، بعثت.
جوادى آملى، عبداللّه، 1388، ادب فناى مقربان (شرح زیارت جامعه کبیره)، تحقیق محمد صفایى، قم، اسراء.
ـــــ ، 1390، قرآن در قرآن، چ دهم، قم، اسراء.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد، 1392، معجم المفردات الفاظ القرآن، بیروت، مطبعه التقدم العربى.
رمضانى، مرضیه، 1390، صادر نخستین از منظر امام خمینى و عرفا، تهران، عروج.
سند، شیخ محمد، 1387، بررسى سند جامعه کبیره، ترجمه مهناز فرحمند، سفینه، ش 15، ص 92ـ116.
صدرالمتألهین، 1419ق، تفسیسر القرآن الکریم، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.
صدوق، محمدبن على، 1385، الاعتقادات، ترجمه محمدعلى حسنى، خوى، راهروان قلم.
ـــــ ، بى تا، الامالى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.
ـــــ ، 1386، علل الشرایع، قم، مکتبه الداورى.
ـــــ ، 1378، عیون اخبارالرضا، تهران، جهان.
ـــــ ، 1392ق، من لا یحضره الفقیه، تحقیق على اکبر غفارى، تهران، صدوق.
ـــــ ، 1377، کمال الدین و تمام النعمه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
صفار قمى، محمدبن حسن، 1381، بصائرالدرجات، تهران، اعلمى.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1389، نهایه الحکمه، ترجمه و شرح على شیروانى، چ دهم، قم، بوستان کتاب.
طوسى، محمدبن حسن، 1372، الامالى، قم، بنیاد بعثت.
علوى مهر، حسین، 1385، منزلت امامان شیعه و چگونگى حسابرسى مردم در قیامت، شیعه شناسى، ش 16، ص 35ـ56.
فیض کاشانى، ملّامحسن، 1370، الوافى، اصفهان، مکتبه الامام امیرالمؤمنین علیه السلام.
فیومى، احمدبن محمد، 1383، المصباح المنیر، چ سوم، قم، دارالهجره.
قریاغدى، محمدحسین بن، 1388، البضاعه المزجاه (شرح اصول الکافى)، تحقیق حمید احمدى جلفایى، قم، دارالحدیث.
قمى، على بن ابراهیم، 1404ق، تفسیر قمى، قم، مؤسسه دارالکتاب للمطبوعات و النشر.
کشى، محمدبن عمر، 1382، اختیار معرفه الرجال، تحقیق و تصحیح محمدتقى فاضل میبدى و ابوالفضل موسویان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
کلینى، محمدبن یعقوب، 1413ق، اصول الکافى، بیروت، دارالاضواء.
کوفى، فرات بن ابراهیم، 1410ق، تفسیر فرات الکوفى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
مازندرانى، محمدصالح، 1421ق، شرح اصول کافى، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
مجلسى، محمدباقر، 1386، بحارالانوار، چ سوم، تهران، اسلامیه.
ـــــ ، 1363، مرآه العقول، تحقیق هاشم رسولى، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
مشکور، محمدجواد، 1375، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى.
مفید، محمدبن محمدنعمان، 1371، تصحیح الاعتقادات، قم، کنگره جهانى هزاره شیخ مفید.
موسوى خمینى، سیدروح اللّه، 1386، آداب الصلوة، چ هفتم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
ـــــ ، 1378، التعلیقه على فوائدالرضویه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
ـــــ ، 1385، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
ـــــ ، 1360، مصباح الهدایه الى الخلافه و الولایه، ترجمه سیداحمد فهرى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
میرداماد، محمدباقر، 1380، جذوات و مواقیت، حواشى على نورى، تصحیح على اوجبى، تهران، میراث مکتوب.
ـــــ ، 1374، قبسات، تهران، دانشگاه تهران.
ـــــ ، 1403ق، تعلیقه على کتاب الکافى، تحقیق محمد رجایى، تهران، خیام.
همدانى درودآبادى، میرحسین، 1382، الشموس الطالعه فى مشارق الزیارة الجامعه، ترجمه محمدحسین نایینى، قم، مسجد مقدس جمکران.