معرفت، سال بیست و سوم، شماره اول، پیاپی 196، فروردین 1393، صفحات 5-

    جلوه هاى معرفت و عشق به خدا

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی / *استاد - ریاست محترم مؤسسه / mesbah@mesbahyazdi.ir
    چکیده: 
    نوشتار حاضر شرحى بر دعاى امام سجاد علیه السلام است که به موضوع آثار و لوازم محبت به خدا مى پردازد. ازجمله آثار محبت، شوق دیدار محبوب، توجه به محبوب و عشق بر او در دل، و شور و شیدایى است که همواره محب در پى وصول به محبوب خویش است. لذت شوق، محبت و شیدایى نیست، محبوب، لذتى به مراتب بالاتر از لذت هاى مادى دارد که به راحتى قابل درک نیست. در اینکه آیا محبت موجب معرفت است یا بعکس؟ باید گفت: طبیعى است که تا انسان چیزى را نشناسد و در آن حس و حالى را نیابد، آن را دوست نمى دارد؛ زیرا دوست داشتن امرى ادراکى است که پایه آن معرفت است. بنابراین، محبت بدون معرفت دوام و قرار ندارد. بدین منظور، باید همواره یاد خدا و عشق و محبت به او را در دل زنده نگهداشت و دل را نباید جاى غیر خدا قرار داد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال بیست و سوم ـ شماره 196 ـ فروردین 1393، 5ـ12

    آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح

    چکیده

    نوشتار حاضر شرحى بر دعاى امام سجاد علیه السلام است که به موضوع آثار و لوازم محبت به خدا مى پردازد. ازجمله آثار محبت، شوق دیدار محبوب، توجه به محبوب و عشق بر او در دل، و شور و شیدایى است که همواره محب در پى وصول به محبوب خویش است.
    لذت شوق، محبت و شیدایى نیست، محبوب، لذتى به مراتب بالاتر از لذت هاى مادى دارد که به راحتى قابل درک نیست.
    در اینکه آیا محبت موجب معرفت است یا بعکس؟ باید گفت: طبیعى است که تا انسان چیزى را نشناسد و در آن حس و حالى را نیابد، آن را دوست نمى دارد؛ زیرا دوست داشتن امرى ادراکى است که پایه آن معرفت است. بنابراین، محبت بدون معرفت دوام و قرار ندارد.
    بدین منظور، باید همواره یاد خدا و عشق و محبت به او را در دل زنده نگهداشت و دل را نباید جاى غیر خدا قرار داد.

    کلیدواژه ها: عشق، محبت، شیدایى، عشق به خدا، لذات مادى، محبت، معرفت.

    إِلَهِى فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِینَ تَوَشَّجَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَیکَ فِى حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ وَأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِکَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ إِلَى أَوْکَارِ الْأَفْکَارِ یأْوُونَ وَفِى رِیاضِ الْقُرْبِ وَالْمُکَاشِفَةِ یرْتَعُونَ وَمِنْ حِیاضِ الْمَحَبَّةِ بِکَأْسِ الْمُلَاطَفَةِ یکْرَعُونَ وَشَرَایعَ الْمُصَافَاةِ یرِدُونَ؛ خدایا! ما را از کسانى قرار ده که درختان اشتیاق به تو، در باغستان هاى سینه هایشان ریشه دوانیده و سوز محبت تو سراسر دل هایشان را فراگرفته است. ازآن رو، آنها در آشیانه هاى فکر و اندیشه مأوا گزیده اند، و در بستان هاى قرب و شهود مى خرامند، و از سرچشمه هاى محبتت با جام لطف جرعه مى نوشند و در جویبارهاى صفا درآمده اند.

    آثار عشق و محبت به خداوند

    نکته اساسى که در این مناجات به آن پرداخته شده، ارتباط بین معرفت به خدا با محبت به او، و آثار و لوازم این محبت است. ازجمله لوازم و آثار محبت، که امام علیه السلام بدان اشاره دارند، شوق دیدار محبوب، و سایه افکندن توجه به محبوب و عشق او بر همه زوایاى دل است؛ تا آنجاکه جایى براى محبت به دیگران در دل نماند. همچنین سوز و شیدایى حاصل از این محبت، همچون حال پرنده اى است که بالش آتش گرفته و در جست وجوى جایى است تا آتش خود را خاموش کند. به همین گونه عاشق شیدادل در پى وصال محبوب است تا با آن آتش اشتیاق محبوب را خاموش سازد. کاربرد این تعابیر ادیبانه و شاعرانه، و نظیر آنها در این مناجات و سایر مناجات ها و دعاها حاکى از آن است که استفاده و کاربرد آنها مطلوب، و در جاى خود و در حالاتى ویژه پسندیده است. این تعابیر معانى ویژه خود را دارند.

    عرفا و شاعران در گفتارِ عرفانى و ادبى و اشعار و غزلیات خود، گاه تعابیرى به کار مى برند که براى اذهان افراد عادى قابل هضم و پذیرفتنى نیست. ازاین رو، آنان مى پندارند و گاه بر زبان مى آورند که چرا چنان شخصیت هاى بزرگ با آن مقامات عالى معنوى و معرفتى، چنین تعابیرى به کار مى برند. ما فراوان مشاهده مى کنیم که در غزلیات حافظ و دیگر شعرا و ازجمله در غزلیات امام خمینى قدس سره از مى (ر.ک: سجادى، 1354، ص 751)، مستى (ر.ک: همان، ص 722)، خال (ر.ک: همان، ص 336ـ337) و رخِ یار سخن به میان آمده است؛ آن هم با توجه به آنکه مى و شراب در فرهنگ ما نجس و پلید است. حال این پرسش رخ مى نماید که چرا آنها چنان تعابیرى را به کار گرفته اند و نه تنها از کاربرد چنین تعابیرى رضایت دارند، احساس سرور و شادمانى و شیفتگى نیز مى کنند. طبیعى است که این واژگان معانى ویژه و ناب عرفانى دارند و در قالب معانى فرهنگ و ادبیات رایج و عمومى به کار نرفته اند. آشنایى با نظیر آن تعابیر در مناجات ها و ازجمله در قرآن، بیانگر آن است که آن تعابیر نه تنها زشت و ناپسند نیستند، در جاى خود و در حالات ویژه و با معانى خاصِ خود، مطلوب و پسندیده نیز هستند. ما حتى مى نگریم که در قرآن و در وصف نعمت هاى بهشتى، سخن از نهرهاى شراب به میان آمده است و خداوند مى فرماید: وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ(محمد: 15)؛ و در بهشت براى تقواپیشگان [از باده اى که لذت بخش آشامندگان است. در آیه اى دیگر خداوند مى فرماید: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابا طَهُورا(انسان: 21)؛ و ]نیکوکاران را[ پروردگارشان شرابى پاکیزه بنوشاند. همچنین در آیه اى دیگر آمده است که پیشى گیرندگان در ایمان و جهاد و اطاعت خدا، از شرابى که در بهشت به آنان مى نوشانند، سردرد نمى گیرند و مست و بى خردنمى شوند لا یصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلا ینْزِفُونَ (واقعه: 19).

    شراب از آن جهت پلید و نجس است که عقل انسان را زایل مى کند و براى بدن انسان زیان بار است و سلامت روان و اخلاق انسان را به خطر مى افکند؛ اما شرابى که در بهشت به بهشتیان مى نوشانند، از هر پلیدى و ضررى مبراست و اطلاق مى و شراب براى آن نعمت بهشتى به جهت حالت وجد و سرور و فرحى است که نوشیدن آن به بهشتیان مى دهد. به کارگیرى واژه مى و شراب در قرآن براى نعمت بهشتى و نیز استفاده از آن براى بیان غلبه عشق از سوى عرفا و شعرا، به سبب حیثیت و ویژگى دوم شراب است که همان به دست دادن حالت وجد، شدت سرور و فرح است. در این کاربرد هرگز ویژگى نخست شراب که ازاله عقل و زیان هاى معنوى و بدنى شراب است، لحاظ نشده است.

    با این وصف، کاربرد چنین واژه اى در ادبیات شاعرانه و عارفانه پسندیده و موافق ادب قرآنى است و با توجه به تفاوت ماهوى این مى و شراب با شرابى که مایعى پلید و نجس است، این پرسش که چرا در قرآن و به دنبال آن در اشعار و عرفان سخن از مى گفته شده، بى مورد است.

    لذت هاى برین، فرامادى و فراحیوانى اولیاى خدا

    تعابیر ذوقى و عرفانى این مناجات کمتر در دعاها و مناجات هاى دیگر به کار رفته و بى تردید فهم آنها براى ما دشوار است. تنها چیزى که ما از آنها مى فهمیم این است که فراتر از لذت هاى حیوانى و لذت حاصل از خوردن و خوابیدن، لذت هاى دیگرى نیز هست که بندگان ویژه خدا دل در گرو آن لذت هاى برین معنوى دارند و دل به لذت هاى مادى و حیوانى نمى سپرند. بى پرده مى گویم که بسیارى از مؤمنان و دوستان اهل بیت علیهم السلام چنان که نسبت به اهل بیت، امیرمؤمنان و امام حسین علیهماالسلام و یا حضرت ابوالفضل علیه السلام اظهار علاقه و محبت مى کنند و به آنان عشق مى ورزند و براى آنان سوز و گداز دارند و اشک مى ریزند، براى خدا اظهار محبت نمى کنند و سوز و گداز ندارند. بااین حال در روایات و مناجات ها از انسان هایى سخن گفته مى شود که سرشار از عشق و محبت به خدایند؛ از غم هجران معبود سخت مى گریند و اشک مى ریزند، و از شوق وصال یار سرشار لذت مى شوند.

    گرچه عبادت و بندگى، یا به سبب ترس از آتش جهنم و یا به امید دست یافتن به ثواب و پاداش بهشتى است و البته این دو انگیزه براى کسانى که در مراتب آغازین بندگى خداوند قرار دارند، مهم و تأثیربخش است، نباید فراموش کنیم که این سطح از عبادت و این انگیزه ها براى اولیاى ویژه خدا مطرح نیست. داعى و انگیزه آنان براى بندگى، ترس از حرمان لقاى معبود و امید به وصال اوست. آنان توجهى به نعمت هاى عمومى و عادى بهشت، مانند میوه ها و گوشت پرندگان لذیذ ندارند و توجهشان معطوف به لذت هاى متعالى تر است. گرچه ما به چنان مقاماتى نرسیده ایم و چنان لذت هایى را درک نکرده و نچشیده ایم، آگاهى از آنها مفید و ثمربخش است. چه بسا در انسان استعدادهایى باشد که اوضاع محیط و دیگر عوامل، زمینه شکوفا شدن آنها را فراهم نیاورد؛ اما در اوضاع ویژه، سخنان پندآموز و عبرت بخش و شرح حال اولیاى خدا و مقامات والاى آنها، او را متحول مى سازد و چون مرهمى بر زخم، جانش را نیرو مى بخشد؛ چنان که در طریق کمال و تعالى از دیگران و حتى از گوینده پیشى مى گیرد.

    ما از باب شکر نعمت خدا و قدرشناسى معارف و سخنان اهل بیت علیهم السلام آن معارف والا را بیان مى کنیم و گرچه خود شایستگى درک و فهم آنها را نداریم، ممکن است در گوشه و کنار، کسانى باشند که تأثیر بپذیرند و خداوند شایستگى و قدرت فهم آنها را به ایشان عنایت کند و درنتیجه، آنها به مطلوب و مقصود خود دست یابند؛ چنان که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ اِلى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْه (مجلسى، بى تا، ج 2، ص 164)؛ بسا کسى حامل فقه است براى کسى که او افقه و داناتر از اوست.

    در آغاز مناجات، امام علیه السلام فرمودند که بشر از معرفت تو ناتوان است. در توضیح این سخن، گفتیم که معرفتِ کنه ذات و صفات الهى محال است و هرچه بشر بکوشد، نمى تواند به آن مرتبه از معرفت دست یابد. زیرا بشر محدود است و معرفت کنه ذات و صفات خداوند به معناى احاطه بر خداوند است؛ حال آنکه احاطه محدود بر نامحدود و نامتناهى محال است و آن علم، تنها به خداوند اختصاص دارد. حتى اشرف مخلوقات، یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز نمى تواند به مقام معرفت کنه خداوند راه یابد. با توجه به اینکه چنین معرفتى براى انسان محال و تحقق نایافتنى است، امام علیه السلام آن را از خداوند درخواست نمى کنند و معترف اند که تنها خداوند علم احاطى به ذات و صفات خود دارد.

    البته اظهار ناتوانى از درک معرفت کنه خداوند بدان معنا نیست که انسان به دنبال معرفت خداوند نرود و اگر مرتبه معرفت نامتناهى و نامحدود خدا براى ما حاصل نمى شود، نباید از مراتب متناهى و محدود معرفت خداوند چشم بپوشیم. برعکس؛ باید بکوشیم با ارتقاى ظرفیت خود، مراتب معرفت الهى را پشت سر نهیم و به عالى ترین رتبه معرفت الهى که براى بشر ممکن و میسور است دست یابیم. اگر انسان به طور کلى در پى معرفت نرود و به معرفت میسور دست نیابد، چه فرقى بین او و حیوان، و نیز چه فرقى بین مؤمن و کافر وجود دارد؟ پس درهرصورت ما باید بکوشیم تا راهى براى معرفت خدا بجوییم و معرفت حصولى و حضورى خویش به خداوند را در حد میسور افزایش دهیم.

    نکته دیگر آنکه، همه انسان ها از نعمت ها و امکانات مادى و دنیوى، مانند لذت هاى جنسى، خوردنى ها، آشامیدنى ها، رفاه و راحتى برخوردار مى شوند و مؤمن و کافر در این زمینه مشترک اند. چه بسا بهره مندى کفار از این نعمت ها بیشتر نیز باشد. حتى حیوانات نیز از این نعمات برخوردارند. پس این نعمت ها براى انسان کمال به شمار نمى آید، و زیبنده مؤمن نیست که درخواست هاى او محدود به این امور باشد. اگر درخواست ها و نیازهاى ما منحصر به خانه خوب، همسر خوب، خودروى عالى و پست و مقام باشد، پس چه فرقى بین ما و کفار هست؟ آیا ما از نعمت اسلام و ایمان و معرفت اهل بیت علیهم السلام و ولایت آنها برخوردار شده ایم که به این امور پوچ و فانى بسنده کنیم و از نیازهاى متعالى غافل بمانیم؟ ازاین رو، امام علیه السلام در فراز دوم مناجات از خداوند درخواست هاى متعالى دارند و به ما نیز مى آموزند که چنان درخواست هایى داشته باشیم. حضرت از خدا درخواست مى کنند که ایشان را در زمره کسانى قرار دهد که آنان را رهین لطف و عنایت خود قرار داده، و با توفیق الهى ریشه هاى اشتیاق به خدا در سینه هایشان ریشه دوانیده است. این ویژگى و دیگر ویژگى هایى که امام علیه السلام درباره بندگان واصل به خدا و محبت متعالى آنها بیان مى کنند، نشان دهنده ارتباط معرفت با محبت، و تأثیر متقابل آن دو بر یکدیگر است.

    ارتباط دوسویه محبت و معرفت

    اکنون این پرسش مطرح مى شود که آیا محبت موجب و برانگیزاننده معرفت است؛ یا برعکس، معرفت برانگیزاننده و موجب محبت به خداست؟ همانند این پرسش درباره ایمان و عمل نیز مطرح است: آیا ایمان به خدا موجب انجام عمل صالح مى شود، یا برعکس؟ پاسخ این است که آن دو تأثیر متقابل بر یکدیگر دارند. هم ایمان موجب انجام عمل صالح مى شود و هم عمل صالح، ایمان انسان را ارتقا مى بخشد. همچنین مرتبه اى از معرفت، پایه گذار نخستین مرتبه محبت خداست و سپس با گسترش آن محبت و عمق یافتن آن، معرفت انسان به خدا افزایش مى یابد. هرچه معرفت بیشتر شود و انسان به مراتب والاترى از معرفت دست یابد، مراتب بیشتر و والاترى از محبت خدا در دل او پدید مى آید. پس هریک از آن دو، موجب تقویت دیگرى مى شود.

    به طور طبیعى انسان تا چیزى را نشناسد و در آن حسن و جمالى نیابد، آن را دوست نخواهد داشت؛ زیرا دوست داشتن، امرى ادراکى است و پایه آن، معرفت است. تا انسان نداند که خدا دوست داشتنى است، او را دوست نخواهد داشت. همچنین هر چقدر معرفت انسان بیشتر و زنده تر و کارآمدتر باشد، تأثیرش بر عمل انسان بیشتر خواهد بود. در مقابل، معرفت انسان اگر کم فروغ باشد، تأثیرى بر رفتار ما نمى گذارد. همه ما مى دانیم که خدا حاضر و ناظر اعمال ماست و ما در پیشگاه او هستیم؛ اما این معرفتْ چون زنده و پویا نیست و موجب درک پیشگاه خداوند نمى شود، تأثیرى نیز بر زندگى ما ندارد. شرط زنده و پویا ماندن معرفت این است که همواره به آن توجه کنیم و نگذاریم فراموش شود.

    گاه انسان مى شنود که صد یا هزار سال پیش شخصى اهل فداکارى و خدمت به مردم بوده و انفاق مى کرده است. انسان با اینکه او را ندیده، و سود و خیرى نیز از او به انسان نرسیده، چون باور مى کند که او کمالى داشته است، به او محبت مى ورزد. پس وقتى انسان کمالى را در کسى بیابد، خواه ناخواه مرتبه اى از محبت به او در انسان پدید مى آید و این محبت تقویت شدنى و افزایش پذیر است؛ چنان که در محبت هاى عادى که بین دوستان و خویشان و همسایگان برقرار است، هر چقدر انسان به آنها بیشتر توجه کند، محبتش افزایش مى یابد، و هرچه توجه انسان به آنها کمتر شود و فاصله و جدایى بیشترى افتد، از آن محبت کاسته مى شود؛ تا جایى که آن محبت یکسر از میان مى رود.

    راهکار تقویت محبت به خدا و اولیاى او

    با توجه به تلازمى که بین معرفت و محبت هست، ادعیه و زیارت هایى که درباره ائمّه اطهار علیهم السلام وارد شده و به ویژه زیارت نامه امام حسین علیه السلام، علاوه بر آنکه موجب استحکام اعتقادات مذهبى و معرفت ما درباره اهل بیت علیهم السلام مى شوند، بُعد دیگر روان ما، یعنى محبت ما به اهل بیت علیهم السلام را نیز تقویت مى کنند. اصلى ترین ابعاد روح انسان، دو بعد شناخت و معرفت، و احساس و عواطف اند و تقویت این دو بُعد، موجب تقویت انسانیت مى شود. در مقابل، هرچه از معرفت و عواطف انسان و از جمله محبت او به ارزش ها و مقدسات کاسته شود، او از انسانیت بیشتر فاصله مى گیرد. انسان عارى از معرفت و خودخواه و خودپرست که تنها به فکر خویش است و عاطفه و محبتى به دیگران ندارد، صورتش صورت انسانى است، اما قلبش، حیوانى؛ بلکه به فرموده خداوند او از حیوانات نیز پست تر است أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (اعراف: 179).

    گرامى داشتن یاد اهل بیت علیهم السلام و ازجمله یاد امام حسین علیه السلام و سلام بر او، که در جاى جاى معارف اهل بیت علیهم السلام بدان سفارش شده، تدبیرى است برگرفته از حکمت الهى، براى تقویت بُعد معرفتى و نیز بُعد عاطفى وجود ما، و درنتیجه، رشد جنبه انسانیت ما. به تجربه دریافته ایم که هر چقدر میزان محبت و علاقه مندى خود را به دوستان خود نشان دهیم و در عمل و همواره به آنان ثابت کنیم که دوستشان داریم، آن پیوند دوستى تقویت مى شود و دوام مى یابد؛ اما اگر اظهار دوستى و محبت نکنیم، رفته رفته آن محبت و علاقه از بین مى رود. اگر وقتى ما به دوستمان و کسى که به او ارادت داریم برخورد مى کنیم، اظهار ارادت کنیم و زبان به ستایش او بگشاییم، محبت او به ما بیشتر مى شود؛ اما اگر از کنار او بگذریم وبه اوسلام نکنیم،از آن محبت کاسته مى شود.

    نکته دیگر آنکه، انگیزه افراد در اظهار دوستى ها و محبت ها متفاوت است. گاه انسان سراغ دوستش مى رود تا از او پولى قرض کند و یا کمکى بخواهد؛ اما گاه دلش براى دوستش تنگ شده و براى رفع دل تنگى سراغ او مى رود و خواسته دیگرى از او ندارد. این اظهار محبت گرچه خالصانه تر از اظهار محبتى است که با انگیزه درخواست مادى انجام مى پذیرد، به هرجهت برطرف کننده نیاز روحى انسان است و به انگیزه منفعت جویى انجام مى پذیرد. عالى ترین و خالصانه ترین محبت آن است که بدون انگیزه نفسانى باشد و انسان در اظهار محبت نسبت به محبوب خویش، در پى نفع و خواسته خود نباشد؛ بلکه خود را فراموش کند و همه توجهش معطوف به محبوب شود؛ با کمال خضوع در پیش پاى محبوب به خاک افتد و خود را فانى در او ببیند.

    وقتى انسان به خداوند و اهل بیت علیهم السلام و مقدسات معرفت داشته باشد و به لوازم این معرفت عمل کند، بدانها محبت مى یابد و آن گاه با توجه بیشتر به محبوب و ترتیب اثر دادن به آثار این محبت، معرفت او و به ویژه معرفت حضورى او به خداوند خالصانه تر و آگاهانه تر مى شود. همچنین با گسترش فزون تر آن معرفت و محبت، رابطه قلبى او با خداوند و مبدأ هستى عمق بیشترى مى یابد. چنان که گفتیم انسان علاوه بر معرفت حصولى به خداوند که به وسیله مفاهیم ذهنى حاصل مى شود، معرفت حضورى و به تعبیر دیگر، شناخت قلبى به خداوند نیز دارد. در پرتو همین معرفت حضورى است که دل انسان گرایش و توجه به کسى دارد که به او روزى مى دهد، در تنگناها و سختى ها او را یارى مى رساند و از خطرها حفظ مى کند. وقتى انسان احساس کند که درها به روى او بسته است و هنگامى که امیدش از اسباب و وسایل قطع شود، احساس مى کند کسى هست که او را نجات دهد. اگر توجه انسان به این معرفت، که به وسیله مفاهیم و صور ذهنى حاصل نیامده، بیشتر شود و بکوشد که توجه قلبى بیشترى به خداى بلندمرتبه و وسایط فیض داشته باشد، معرفتش شفاف تر، بى پیرایه تر و ناب تر مى شود.

    البته علم حصولى و ذهنى به خداوند بلندمرتبه نیز مى تواند موجب گسترش آن معرفت حضورى و قلبى شود. این به دلیل ارتباط بین علم حصولى و حضورى است که مسئله اى روان شناختى است. روان شناسان مسلمان و به ویژه اهل عرفان باید این مسئله را کانون بحث و بررسى قرار دهند و میزان تأثیر علم حصولى بر علم حضورى انسان را مشخص سازند.

    انسان فطرتا کسى را که به او خدمت مى کند، دوست مى دارد. اگر در هنگام نیازمندى و نادارى کسى به ما کمک کند و پولى به ما قرض دهد، و بدان وسیله مشکل ما مرتفع شود، او را دوست خواهیم داشت. اگر ما باور داشته باشیم که هرآنچه داریم از خداست و همه نعمت ها را خداوند به ما ارزانى داشته است؛ همچنین اگر معتقد باشیم خداوند مادرى مهربان در اختیار ما نهاد که با همه وجود به ما خدمت کند و به پرورش و تربیت ما همت گمارد و همو این نظام اسلامى را در اختیار ما نهاد تا در پناه آن در آسایش و امنیت به سر بریم، آن گاه او را دوست خواهیم داشت و پیشانى شکر در پیشگاهش بر زمین مى ساییم. مگر مى شود انسان کسى را که کمکى محدود به او کرده (مثلاً چند هزار تومان به او قرض داده است) دوست بدارد، اما خداوندى را که او را غرق نعمت ساخته و هستى و هرچه را دارد در اختیارش نهاده، دوست نداشته باشد؟

    مشکل آن است که محبت خدا در دل برخى استقرار نیافته و پایدار نشده است؛ ایشان وقتى درباره نعمت هاى خدا مى اندیشند، به یاد خداوند مى افتند و احساس محبت به او دارند؛ اما وقتى پاى محبوب هاى دیگر به میان مى آید، خدا را فراموش مى کنند. آنان در مقام تعارض و تزاحم بین خواسته هاى نفسانى و دنیوى با خواسته هاى الهى و معنوى، و نیز تزاحم بین محبت به غیرخدا با محبت به خدا، خواسته هاى نفسانى و محبت به غیرخدا را ترجیح مى دهند. ازاین رو، امام سجاد علیه السلام از خداوند درخواست مى کنند که محبت به خود را چون درختى تنومند که ریشه در اعماق وجود ایشان دوانیده باشد، قرار دهد؛ تا هوس ها و تندبادهاى عواطف و احساسات غیرالهى، آن را از جاى برنکند. محبت به خدا نباید چون گیاه و نهالى نورسته باشد که با وزش بادى از جاى کنده شود و محبت به غیرخدا برجاى آن بنشیند؛ یا آنکه وقتى انسان به خیال خام خود از برخى از کارهاى خدا خوشش نیامد و ناراحت شد، محبت به خدا را فراموش کند.

    جلوه هاى ناب محبت به خدا

    در روایتى چنین آمده است: أَنَّهُ صلى الله علیه و آله سَلَّمَ عَلَیهِ غُلاَمٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ بَشٍّ لَهُ وَتَبَسَّمَ فَرَحا بِالنَّبى صلى الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ: أَتُحِبُّنى یا فَتَى؟ فقال: إِى وَاللّهِ یا رَسُولَ اللهِ. فَقَالَ لَه: مِثْلَ عَینَیکَ؟ فَقالَ: أَکْثَرَ؟ فَقالَ: مِثْلَ أَبِیکَ؟ فَقَالَ: أَکثَرَ. فَقالَ: مِثْلَ أُمِّکَ؟ فَقالَ: أَکَثَرَ. فَقالَ: مِثلَ نَفْسِکَ؟ فَقالَ: أَکثرَ وَاللّهِ یا رَسُولَ اللهِ فَقالَ: أَمِثْلَ رَبِّکَ؟ فَقال: اللّهَ اللّهَ اللّهَ یا رَسُولَ اللّهِ لَیسَ هَذَا لَکَ ولاَ لأَحدٍ، فَإِنَّمَا أَحْبَبْتُکَ لِحُبِ اللّهِ. فَاْلتَفَتَ النَبِّى إِلىَ مَنْ کانَ مَعَهُ وَقَالَ هَکَذَا کُونُوا أَحِبُّوا اللّهِ لإحسانِهِ إِلیکُمْ وَإِنْعَامِهِ عَلیکُمْ وَأَحِبُّونى لِحُّبِ اللّهِ (دیلمى، 1412ق، ج 1، ص 161)؛ پسرى به رسول خدا صلى الله علیه و آله سلام، و به روى آن حضرت تبسم کرد. حضرت به او فرمود: مرا دوست مى دارى، اى جوان؟ عرض کرد: آرى؛ به خدا سوگند، اى رسول خدا. حضرت فرمود: مانند چشمانت مرا دوست دارى؟ عرض کرد: بیشتر. فرمود: مانند پدرت؟ عرض کرد: بیشتر. حضرت فرمود: به اندازه مادرت مرا دوست دارى؟ عرض کرد: بیشتر. فرمود: به اندازه خودت مرا دوست دارى؟ عرض کرد: بیشتر، به خدا قسم، اى رسول خدا. فرمود: به اندازه خدا مرا دوست دارى؟ عرض کرد: اللّه اللّه اللّه اى رسول خدا! نه این مقام براى تو نیست و نه براى هیچ کس. من تو را براى خدا دوست دارم. حضرت به همراهان خود روى کرد و فرمود: این گونه خدا را به واسطه احسان به شما و نعمت هایى که به شما ارزانى داشته دوست بدارید و مرا هم به واسطه دوستى خدا دوست بدارید.

    وقتى خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را به مقام خلت رساند و او را خلیل خود قرار داد و فرمود: وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلا (نساء: 125)؛ (و خدا ابراهیم را دوست خود قرار داد)، برخى از فرشتگان به یکدیگر گفتند: خداوند کسى را که از نطفه آفریده شده، خلیل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظیم بخشید. خداوند به فرشتگان وحى کرد که وارسته ترین فرد و رئیس خود را برگزینند. آنان از بین خود جبرئیل و میکائیل را برگزیدند و آن دو به صورت انسان به زمین فرود آمدند. آن روز حضرت ابراهیم علیه السلام گوسفندان خود را جمع آورده بود؛ چه آنکه حضرت ابراهیم علیه السلام چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله که در گردن هریک از آنها قلاده اى زرین آویخته بود. ایشان همچنین چهل هزار گوسفند شیرده، و شترها و گاوهاى فراوان داشت. آن دو فرشته در دو سوى گله هاى حضرت ابراهیم علیه السلام ایستادند و یکى از آن دو، با صدایى زیبا و بلند گفت: سبوح قدوس. دیگرى در پاسخ او گفت: رب الملائکة والروح. حضرت ابراهیم علیه السلام با شنیدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد که مدهوش شد و وقتى به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتید بازگویید، نیمى از مالم را به شما مى بخشم. در مرتبه سوم گفت اگر دوباره آن را بازگویید، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اینجا بود که فرشتگان به حکمت انتخاب خداوند پى بردند (ر.ک: فیض کاشانى، 1419ق، ج 2، ص 325ـ326).

    وقتى درختِ محبت خدا در اعماق دل انسان ریشه دوانید و استوار و تنومند شد، انسان با شنیدن نام خدا سرشار از لذت مى شود و به وجد مى آید؛ مى خواهد بیشتر درباره محبوب بشنود و ارتباطش را با او پایدارتر سازد. در مقابل، کسانى که دلشان از محبت خدا تهى است و محبت به غیرخدا بر دلشان نقش بسته، از شنیدن نام خدا ناراحت مى شوند: وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یسْتَبْشِرُونَ (زمر: 45)؛ و چون خداوند به یگانگى یاد شود، دل هاى کسانى که به آن جهان ایمان ندارند برَمَد، و وقتى آنان که جز او هستند ]معبودهایشان [یاد شوند، ناگاه شادمان گردند.

    اگر انسان جویاى معرفت متعالى اى باشد که دست یافتن به آن براى انسان ممکن است (معرفتى که چون کیمیا وجود انسان را متحول مى سازد)، باید به مرتبه محبت عمیق و پایدار به خداوند دست یابد، و البته هم دست یافتن به آن معرفت و هم کسب این مرتبه محبت، با توفیق و عنایت الهى حاصل مى شود. اگر ما از اهمیت و ارزش این مراتب عالى محبت و معرفت خداوند آگاه مى بودیم، به جاى آنکه از خداوند نان و آب، و پست و مقام، و دیگر امکانات بى مقدار دنیوى را درخواست کنیم، سرلوحه خواسته ها و نیازمان را محبت و معرفت خدا قرار مى دادیم.

    ··· منابع

    دیلمى، 1412ق، ارشادالقلوب، قم، شریف رضى.

    سجادى، سیدجعفر، 1354، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى، تهران، کتابخانه طهورى.

    فیض کاشانى، ملّامحسن، 1419ق، تفسیر صافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه.

    مجلسى، محمدباقر، بى تا، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه.

    سال بیست و سوم ـ شماره 196 ـ فروردین 1393، 13ـ22

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1393) جلوه هاى معرفت و عشق به خدا. فصلنامه معرفت، 23(1)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."جلوه هاى معرفت و عشق به خدا". فصلنامه معرفت، 23، 1، 1393، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1393) 'جلوه هاى معرفت و عشق به خدا'، فصلنامه معرفت، 23(1), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. جلوه هاى معرفت و عشق به خدا. معرفت، 23, 1393؛ 23(1): 5-