اندیشه و سیره سیاسى امام رضا (ع)
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 196 ـ فروردین 1393، 63ـ82
محمد فرمهینى فراهانى*
محمدجواد یاورى سرتختى**
چکیده
شناسایى اندیشه و سیره سیاسى هر فرد، علاوه بر آنکه نمایانگر باورها و نقش آفرینى آنها در تعیین رفتار سیاسى است، نشانگر درک درست وى از ساختار سیاسى جامعه نیز هست. اهمیت این موضوع، زمانى دوچندان است که یک شخص با توجه به جایگاه علمى، معنوى و اجتماعى، و جریان هاى فکرى و سیاسى عصر خویش، به تحلیل ساختار سیاسى پرداخته و متناسب با آن با تکیه بر اصول اعتقادى خویش، به ارائه رفتار متناسب با وضعیت سیاسى بپردازد.
با توجه به وضعیت ویژه حاکمیت بنى عباس و تلاش آنان در کنترل رفتار سیاسى شیعیان و ائمّه اطهار علیهم السلام، این نوشتار با روش تحلیلى ـ توصیفى به بررسى اندیشه و رفتار سیاسى امام رضا علیه السلام در مقابل رفتارهاى سیاسى بنى عباس پرداخته است. از یافته هاى مهم این پژوهش، مى توان به تلاش امام براى برون رفت شیعه از فضاى تقیه به صورت مقطعى، طرح مسئله امامت توسط امام و تبیین عدم مشروعیت سیاسى خلفاى عباسى اشاره کرد.
کلیدواژه ها: اندیشه، سیره، امام رضا (ع)، حاکمیت، مواضع سیاسى.
* دانشجوى کارشناسى ارشد تاریخ تشیع مؤسسه امام رضا (ع).
** دانشجوى دکترى تاریخ تشیع مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره. javadyavari@yahoo.com
دریافت: 3/2/92 پذیرش: 10/11/92
مقدّمه
یکى از نکات مهم در تاریخ و اندیشه سیاسى، کشف و شناسایى اندیشه و رفتار سیاسى افراد شاخص است. این فهم، علاوه بر تقویت نظام فکرى، کمک مى کند تا مسلمانان بر پایه این اندیشه و رفتار ساختار جامعه خود را تنظیم کنند. بنابراین، با مشخص شدن سیره سیاسى یک رهبر، الگوى دینى افراد جامعه نیز روشن مى شود. اندیشه سیاسى: عبارت است از: نظریه نهادهاى سیاسى، خط مشى و رفتار سیاسى (آقابخشى، 1379، ص 435). نیز مجموعه اى از آراء و عقایدى است که به شیوه اى عقلانى و منطقى و مستدل درباره چگونگى سازمان دادن به زندگى سیاسى مطرح مى گردد و مى تواند توصیفى یا تبیینى باشد (بشیریه، 1376، ج 1، ص 17). هدف اندیشه سیاسى پیدا نمودن راه هاى بالا بردن کارآمدى حوزه سیاسى و اداره بهتر جامعه است. و سیره سیاسى یعنى: حالت و نوع خاص حرکت و رفتار انسان، در اداره امور جامعه براساس مصالح مادى و معنوى. سیره در عرف مسلمانان، در معنایى معادل معناى سنّت نیز به کار رفته و در مجموع، عبارت است از: مجموعه رفتارها و گفتارهاى پیامبر و اهل بیت علیهم السلام.
تحقیقاتى که تاکنون درباره اندیشه و رفتار سیاسى امام رضا علیه السلامصورت گرفته، محدود به معرفى زندگانى امام و نقشه مأمون براى انتقال ایشان از مدینه به مرو است. در هیچ یک از این تحقیقات به اندیشه و سیره سیاسى امام علیه السلام با توجه به وضعیت سیاسى آن دوره پرداخته نشده است. نوآورى این نوشتار، بررسى و کشف و استخراج اندیشه و رفتار سیاسى امام در اوضاع سیاسى و اجتماعى آن دوره از تاریخ است که چگونه ایشان توانستند شیعه را براى مدتى از فضاى تقیه خارج کنند تا تشیع گسترش یابد.
شیعیان اگرچه معتقدند که ائمّه اطهار علیهم السلام علاوه بر آنکه رهبر دینى و سیاسى جامعه هستند و مبانى و مهندسى نظام سیاسى اسلام را معرفى و تبیین کرده اند، اما شرایط و رویدادهاى سیاسى و اجتماعى حادث در جامعه باعث مى شود تا امام با روش هاى مختلف دیدگاه خود را درباره این قضایا اعلام کند و در زمان تکرار چنین وضعیتى، شیعه را براى برون رفت از مشکلات هدایت نماید. امام رضا علیه السلام نیز در شرایطى متفاوت با دیگر ائمه علیهم السلام، با توطئه هاى مأمون و از طرف دیگر، با قیام هاى علویان مواجه بود؛ ازاین رو، امام علیه السلامدر این شرایط، اقدامات سیاسى و دیدگاه هاى ویژه خود را تبیین و طرح کردند. رفتارهاى سیاسى امام علیه السلام براى برخى علویان تندرو قابل تحلیل نبود. بنابراین، ضرورت دارد تا علاوه بر بررسى فضاى سیاسى آن دوره، به تبیین اندیشه امام علیه السلامدر این دوره تاریخى بپردازیم. اکنون سؤال اساسى این است که امام علیه السلامچگونه به این موفقیت نایل آمدند؟ اندیشه و سیره سیاسى امام در مواجهه با جریان هاى سیاسى حاکم چگونه بود؟
1. اوضاع سیاسى عصر امام رضا علیه السلام
الف. خلفا و نقش سیاسى امام رضا علیه السلام
براى شناخت سیره سیاسى امام رضا علیه السلام ابتدا باید وضعیت و اتفاقات سیاسى و اجتماعى تاریخى عصر ایشان بررسى شود؛ زیرا اندیشه سیاسى بر پایه این رویدادها بروز و ظهور پیدا مى کند. موضع گیرى امام علیه السلامنسبت به مسائل سیاسى و اجتماعى، به ما کمک مى کند تا شناخت دقیقى نسبت به اوضاع سیاسى و اجتماعى و اندیشه سیاسى ایشان پیدا کنیم. بنابراین، به نظر مى رسد ابتدا بحث مختصرى از وضعیت سیاسى و اجتماعى عصر امام رضا علیه السلام مطرح شود تا براساس آن، اندیشه و سیره سیاسى ایشان در قبال این وضعیت تبیین گردد.
پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، هارون تلاش داشت تا امام رضا علیه السلام را نیز از سر راه خود بردارد؛ اما به خاطر ترس از عواقب به شهادت رساندن امام کاظم علیه السلام، کمتر متعرض امام رضا علیه السلام بود؛ زیرا وى مى دانست که این اشخاص داراى پایگاه اجتماعى، دینى و داراى مشروعیت الهى در نزد شیعه بوده و مردم عامه نیز آنان را عالمان دینى مى دانند؛ چنان که وى، سندى بن شاهک را به خاطر به شهادت رساندن امام علیه السلام، توبیخ کرد و مى گفت او بدون اجازه من این کار را کرده است (صدوق، 1378ق، ج 1، ص 100). همچنین عیسى بن جعفربن هارون هنگامى که از رقّه به مکه مى رفت به هارون مى گفت: سوگندى را که درباره آل ابى طالب خورده اى فراموش نکن، تو قسم خوردى که اگر احدى پس از موسى بن جعفر علیه السلام ادعاى امامت کند گردنش را بزنى، اینک این على بن موسى علیه السلامپسر اوست که مدعى امامت است، و درباره وى همان گویند که درباره پدرش مى گفتند. هارون نظرى تند به وى کرد و گفت: چه مى گویى، نظرت چیست؟ مى خواهى همه را بکشم! موسى بن مهران گوید: چون من این را شنیدم نزد آن حضرت رفته، جریان را گفتم، امام علیه السلامفرمود: من چه کار با آنان دارم؟ به خدا سوگند، قدرت آن را ندارند کارى در حقّ من انجام دهند (همان، ج 2، ص 226؛ اربلى، 1381ق، ج 2، ص 273). بنابراین، امام رضا علیه السلامدر این زمان به راحتى با اظهار امامت خویش، فضاى تقیه در اظهار عقیده و امامت خویش را برداشت؛ چنان که صفوان بن یحیى روایت مى کند: چون موسى بن جعفر علیه السلام از دنیا رفت، امام رضا علیه السلام در امر امامت صحبت مى کرد (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 225). پس از هارون، محمدامین، ششمین خلیفه عباسى، حدود پنج سال خلافت کرد (یعقوبى، بى تا، ج 2، ص 442). وى مردى خوش گذران، ضعیف الرأى و کم عقل بود (سیوطى، بى تا، ص 322). به دلیل همین عدم دوراندیشى، مأمون را که از طرف هارون ولیعهد امین بود، از ولایتعهدى عزل کرد. مأمون نیز در مقابل، امین را از خلافت خلع کرد و بین آن دو جنگ در گرفت و سرانجام امین کشته شد و خلافت به مأمون رسید (یعقوبى، ج 2، ص 442). با آغاز نزاع بین دو برادر، زمینه برقرارى ارتباط شیعیان با امام رضا علیه السلامبیشتر فراهم شد؛ چنان که به گفته خود امام، وقتى در مدینه بودند مردم نزد او مى آمدند و از او سؤال مى کردند و نامه هاى ایشان به همه شهرها فرستاده مى شد (مجلسى، 1403ق، ج 99، ص 144). سادات علوى نیز با توجه به درک شرایط موجود به قیام در این دوره نپرداختند.
ائمه اطهار علیهم السلام با درایتى که از اوضاع و شرایط زمان خود داشتند، به خاطر حفظ باورهاى شیعه در امر امامت و رهبرى سیاسى ـ ائمه در برخى از موارد شیعیان را از اینکه آن بزرگواران را مصداق امام بخوانند نهى مى کردند (حرعاملى، 1409ق، ج 16، ص 238) ـ و عمل به دستورات فقهى، رعایت تقیه (ر.ک: کلینى، 1407ق، ج 2، ص 219) را بر شیعیان لازم مى شمردند تا مورد آزار و اذیت مردم و شناسایى مأموران حکومتى قرار نگیرند. اما وضعیت سیاسى عصر امام رضا علیه السلام و پراکندگى شیعه به گونه اى بود که امام رضا علیه السلام تقیه درباره مسئله امامت را در این دوره زمانى لازم ندیدند. چنان که از صفوان بن یحیى روایت شده که گفت: موقعى که امام کاظم علیه السلام از دنیا رفت و امام رضا علیه السلامدرباره امور امامت گفت وگو کرد و جواب پرسش هاى مردم را مى فرمود، ما براى آن حضرت خائف بودیم؛ به آن حضرت گفته شد: براى این کارهاى بزرگى که تو انجام مى دهى، ما براى تو از ظلم هارون گمراه، خائف و ترسانیم. فرمود: هارون هر کارى که مى خواهد بکند؛ چراکه او را براى اذیت من راهى نخواهد بود (مفید، 1413ق، ج 2، ص 255).
همچنین مسعودى مى نویسد: شخص ثقه اى به من خبر داد که یحیى بن خالد به هارون الرشید گفت: این على بن موسى الرضا است که نشسته و امر خلافت را براى خود ادعا مى کند. هارون گفت: آیا آنچه که با پدرش کردیم براى ما کافى نیست؛ شما مى خواهید که ما همه آنان را بکشیم؟! (مسعودى، 1426ق، ص 207). نیز امام رضا علیه السلامخطاب به مأمون مى گوید: به خدا سوگند، وقتى در مدینه بودم سوار بر استر خود مى شدم و میان کوچه و بازار رفت و آمد مى کردم؛ اهالى مدینه و دیگران حاجات و نیازهاى خود را از من درخواست مى کردند، برآورده مى نمودم؛ آنها مثل عمو و خویشاوند من بودند، نامه هاى مرا در شهرها مى پذیرفتند و سفارش هاى مرا رد نمى کردند. تو بر نعمتى که خداوند به من عنایت فرموده بود اضافه نکردى. مأمون گفت: قبول دارم (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 167).
بعد از شکست امین، مأمون براى اینکه به حکومت سروسامانى دهد و دو فرمانده قدرتمند خود، یعنى طاهربن حسین و هرثمه بن اعین را از عراق دور کند، به توصیه وزیر خود فضل بن سهل، طاهربن حسین را از عراق برکنار کرد و به حکومت جزیره (شمال عراق) و شام گمارد و برادر او، حسن بن سهل را جایگزین وى کرد و هرثمه بن اعین را نیز به خراسان فراخواند (طبرى، 1387ق، ج 8، ص 527).
در زمان درگیرى بین امین و مأمون از سوى علویان تحرک نظامى و سیاسى خاصى صورت نگرفت. بعد از روى کار آمدن مأمون و اشتغال وى به سامان دهى حکومت و مبارزه با قیام هاى علویان، امام رضا علیه السلام در مدینه به تربیت شاگردان، مدیریت شیعه در مناطق شیعه نشین، ترویج شریعت نبوى و گسترش تشیع پرداختند. امام رضا علیه السلام براى اعمال ولایت از طریق سازمان وکالت، به مدیریت شیعیان مى پرداختند؛ زیرا در عصر حاکمیت ظالم، براساس حکم عقل و نقل، حدود و شریعت الهى باید اجرا شود. به همین منظور، بهترین راهکار اعمال ولایت در اجراى دین بهره بردارى از سازمان وکالت بود. بنابراین، امام رضا علیه السلام در میان مناطقى همچون اهواز (نجاشى، 1416ق، ص 177)، همدان (کشى، 1363، ج 2، ص 869؛ نجاشى، 1416ق، ص 242)، سیستان و بست (کلینى، 1407ق، ج 5، ص 111)، رى (مجلسى، 1403ق، ج 50، ص 44ـ45)، بصره (کشى، 1363، ج 2، ص 728) بغداد (مسعودى، 1426ق، ص 213ـ215)، کوفه و قم (کلینى، 1407ق، ج 1، ص 548) وکلایى را انتخاب کرده بودند تا شیعیان در ارتباط با ایشان باشند. ضمن آنکه برخى از شیعیان، و احتمالاً وکلاى آن حضرت، در دستگاه حکومت عباسى به کار مشغول بودند. براى نمونه، مى توان به نوح بن درّاج اشاره کرد که فرزندش وکیل امام علیه السلام بود و به سمت قاضى بغداد و سپس کوفه منصوب شد، و عقیده اصلى خود را مخفى مى کرد (نجاشى، 1416ق، ص 74). نیز محمدبن اسماعیل بن بزیع از عوامل نفوذى امامیه در دربار عباسى بود (ر.ک: همان، ص 233).
در این دوره با توجه به حضور امام رضا علیه السلام در مرو و آزادى نسبى شیعیان، فضاى سیاسى جامعه به نفع شیعیان و علویان رقم مى خورد؛ به گونه اى که حتى در مرو فضاى باز سیاسى باعث گردید شیعیان و دیگر فرق به مبحث امامت بپردازند؛ چنان که در گزارشى نقل شده: عبدالعزیزبن مسلم گوید: در زمان على بن موسى الرضا علیه السلامدر مرو بودیم، از آغاز ورود در مسجد جامع آن شهر گرد آمده بودیم و مردم درباره امامت و اختلافات زیاد مردم در آن مورد، بحث و گفت وگو مى کردند (صدوق، 1378ق،ج1، ص 216).
در یک جمع بندى از اوضاع سیاسى و رفتار خلفا، مى توان گفت که سیره سیاسى امام رضا علیه السلام بر پایه رفتار سیاسى خلفا بروز یافت و تلاش امام بر آن بود تا با دقت بیشترى علاوه بر مدیریت تشیع و تبلیغ دین و تربیت شاگردان، به نامشروع بودن خلافت بنى عباس نیز بپردازد؛ زیرا هدف امام این بود تا شیعه را از این بحران سیاسى نجات دهد و در سایه آن عقاید شیعى منتشر گردد.
ب. قیام هاى علویان و نقش سیاسى امام رضا علیه السلام
بعد از مرگ امین، قیام هاى مختلفى از سوى علویان رخ داد. ازجمله مهم ترین این قیام ها، مى توان به قیام ابوالسرایا در کوفه، قیام محمدبن جعفر در حجاز و قیام ابراهیم بن موسى در یمن اشاره نمود. این قیام ها با رویکردى علوى در مقابل عباسى صورت مى گرفت و شدت آن در این عصر، ممکن است به خاطر دور بودن خلافت عباسى از جزیره العرب و شرایط موجود ضعف حاکمیت ناشى از درگیرى امین و مأمون باشد. آنچه براى ما مهم است این است که بدانیم موضع امام رضا علیه السلامنسبت به این قیام ها چه بود؟ اما وقتى به بررسى این قیام ها مى پردازیم. درمى یابیم که اهداف این قیام ها با اهداف امام رضا علیه السلام یکسان نیست. به عبارت دیگر، این قیام ها، مسیر، بستر و شتاب حرکت شیعه را کند کرد.
1. قیام ابوالسرایا: سرى بن منصور شیبانى معروف به ابوالسرایا از درباریان مأمون بود و به علت اخراج از سپاه وى در اواخر جمادى الثانى 199ق در کوفه به دستور محمدبن ابراهیم بن اسماعیل، معروف به ابن طباطبا قیام کرد (طبرى، 1387ق، ج 8، ص 528). وى تحت فرماندهى هرثمه بن اعین بود که به علت تأخیر در مقررى خویش، سپاه عباسى را رها کرده بود (همان، ص 529). نفوذ ابوالسرایا بعد از تسلط بر بصره، حجاز و یمن، گسترش یافت و سپاهیان عباسى را که ـ حسن بن سهل براى مقابله با وى اعزام کرد، شکست داد. ابوالسرایا قدرت را براى خویش مى خواست؛ ازاین رو، با مسموم کردن ابن طباطبا، از دست او رهایى یافت و محمدبن محمدبن زیدعلوى نوجوان را جانشین او کرد (همان، ص 529). حسن بن فضل، هرثمه را براى مقابله با او فرستاد و ابوالسرایا را دستگیر کرد و نزد حسن بن سهل آوردند و او هم گردنش را زد (همان، ص 534ـ535).
این قیام با دیگر قیام هاى علویان در دوران عباسى، متفاوت بود؛ زیرا مردى غیر از اهل بیت علیهم السلام، هدایت آن را به دست داشت (لیثى، 1978، ص 331). بنا بر گزارش مسعودى، ابن طباطبا نیز خود را امیرالمؤمنین خوانده بود (مسعودى، 1409ق، ج 4، ص 27). از طرف دیگر، آنان دست به هر اقدامى مى زدند و اهدافشان در تشکیل حکومت، اهدافى غیرمبانى تفکر و اندیشه شیعه امامیه بود؛ زیرا مبتنى بر اندیشه زیدیه بود. نیز به دلیل خشونت بسیار وى و پیروانش در این قیام، مردم از اطراف او دور شده بودند. پیروان او در مکه اقداماتى را انجام دادند که خشم مسلمانان را برانگیخت. طبرى به برخى اقدامات خشونت آمیز پیروان ابوالسرایا در مکه، اشاره کرده است (طبرى، 1387ق، ج 8، ص 536ـ540). همچنین حاکم بصره در قیام ابوالسرایا، زیدبن موسى برادر امام رضا علیه السلام بود. وى خانه هاى عباسیان در بصره را به آتش کشید و به زیدالنار معروف شد (همان، ص 535). وقتى که او را دستگیر کرده و به مرو آوردند، امام رضا علیه السلام از اقدامات او ناراحت شده و به سرزنش او پرداخت (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 222ـ237). چنان که خطاب به وى که در حال فخرفروشى بود، فرمودند: اى زید! آیا حرف هاى نقّالان کوفه تو را مغرور کرده و فریب خورده اى که روایت مى کنند: فاطمه علیهاالسلام عفّت خود را حفظ کرد و خداوند آتش را بر ذریه او حرام نمود؟ به خدا سوگند، این امر جز براى حسن و حسین علیهماالسلام و فرزندان بلاواسطه آن حضرت، نیست؛ اما اینکه پدرت موسى بن جعفر علیه السلام اطاعت خدا کند، روزها را روزه بگیرد و شب ها را به نماز و عبادت بپردازد و تو معصیت و نافرمانى خدا کنى، سپس در روز رستاخیز هر دو در عمل مساوى باشید و جزاى هر دو بهشت باشد و تو عزیزتر از او در نزد خدا باشى؛ پس بدون تردیدهرگزاین گونه نیست(همان،ج2،ص232).
در قیام محمدبن سلیمان معروف به افطس در مدینه، همه مردم شهر جز امام رضا علیه السلام با او بیعت کردند (همان، ج 1، ص 224). چنانچه امام بیعت مى کرد، ناکامى این قیام دامن ایشان را مى گرفت؛ زیرا عیسى جلودى با شکست این قیام آنها را فرارى داد. بنابراین، امام رضا علیه السلامنسبت به این قیام موضع مثبتى نداشتند؛ زیرا ماهیت این قیام، نبرد و نزاع درون گروهى با رنگ و لعاب زیدى بود و هیچ گونه اذنى براى این قیام از سوى امام نداشتند.
2. قیام محمدبن جعفر صادق: این قیام را محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق علیه السلام در سال 200ق در حجاز رهبرى کرد. مأمون او را نقیب علویان قرار داده بود (ابوالفرج اصفهانى، بى تا، ص 439). ابوالفرج اصفهانى در علت قیام وى مى نویسد: موسى بن سلمه مى گوید: مردى گمنام در عهد ابوالسرایا کتابى نگاشت و در آن کتاب از فاطمه زهرا دختر رسول اللّه صلى الله علیه و آلهبه ناشایست یاد کرد. محمدبن جعفر که تا آن وقت در کنج عزلت به سر مى برد و مطلقا با سیاست آل ابى طالب همکارى نداشت، وقتى این کتاب را برایش خواندند بى آنکه جوابى به گفتار نویسنده کتاب بدهد، به خانه خود رفت و زره پوشیده و شمشیر حمایل کرده، از خانه اش بیرون آمد و مردم را به سوى خود دعوت کرد. در مکه با او به عنوان امیرالمؤمنین بیعت شد و او پذیرفت (همان، ص 439). همچنین وقتى یکى از چشمانش عارضه اى پیدا کرد، او خشنود شد و گفت: امیدوارم که مهدى موعود من باشم؛ چون شنیده ام که یکى از دو دیده مهدى عارضه دیده است؛ به علاوه، امر خلافت را نیز با کراهت مى پذیرد (همان، ص 439). این قیام به دلیل اینکه به مکه منحصر بود، حکومت به راحتى بر آن چیره شد و محمد دیباج به ناچار خودش را در انظار مردم خلع کرد (همان، ص 440ـ441) و گفت: این امر مربوط به مأمون مى باشد، و سهمى در آن براى من نخواهد بود (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 207).
با تأمل در این قیام، مى بینیم که این قیام هم نمى توانست حمایت امام را دربر داشته باشد؛ زیرا محمد علاوه بر آنکه خود را امیرالمؤمنین خواند و دعوت به خود مى کرد، و هیچ گونه دعوتى به امامت امام رضا علیه السلام در آن دیده نمى شد؛ از سویى دیگر، امام رضا علیه السلام هم که هنگام قیام وى در مکه بودند، ضمن پیش بینى ناکامى این قیام، این رویه را مخالف رویه پدرش امام صادق علیه السلام و برادرش امام کاظم علیه السلامدانست و او را از آن برحذر داشت (همان). بنابراین، هیچ اذنى از سوى امام علیه السلام براى این قیام صادر نشده بود.
3. قیام ابراهیم بن موسى: ابراهیم بن موسى وقتى خبر قیام ابوالسرایا را شنید، به یمن رفت و با اخراج عامل مأمون در یمن، قیام کرد. قیام او هم دیرى نپایید؛ زیرا وى به قتل و غارت و اسیر کردن مردم پرداخت، و به علت قتل مردم یمن و گرفتن اموال آنان، او را جزار ـ به معناى بریدن و چیدن (پشم گوسفند) ـ مى گفتند (ابن کثیر، 1407ق، ج 10، ص 246). امام رضا علیه السلام نسبت این قیام نیز موضعى نداشتند؛ زیرا ماهیت این قیام، نبرد و نزاع درون گروهى با رنگ و لعاب زیدى بود. از طرفى دیگر، هیچ اذنى از سوى امام درباره قیام وى وجود نداشت.
با بررسى این قیام ها، به نظر مى رسد با توجه به حاکمیت و قدرت سیاسى بنى عباس در ایران و عراق، امام شرایط را مساعد با قیام مسلحانه نمى دید. از طرفى دیگر، با برون رفت شیعه و علویان از بحران ظلم زیاد بنى عباس در زمان درگیرى امین و مأمون، فرصت خوبى براى تربیت شاگردان و ترویج تشیع و عقاید شیعى فراهم بود. نیز امام علیه السلام اهداف علویان را با اهداف امامان شیعه علیهم السلامیکى نمى دانست؛ زیرا تلاش علویان در راستاى گرفتن قدرت سیاسى با حاکمیت شخصى فاطمى (علوى) در مقابل عباسى بود. به عبارت دیگر، تغییر ساختارى روى مى داد، اما تغییر محتوایى در آن احساس نمى شد. از سویى دیگر، رفتار نامناسب فرماندهان در این قیام ها موجب شده بود تا از حمایت امام رضا علیه السلام برخوردار نباشند. تنها ثمره اى که این قیام ها داشت این بود که مأمون براى اینکه بتواند از شر این قیام ها در امان باشد امام علیه السلام را به مرو خواند تا بتواند آتش این قیام ها را بخواباند (همان، ص 500).
2. مبانى نظام ولایى از منظر امام رضا علیه السلام
مبانى نظام سیاسى اسلام مبتنى بر هستى شناسى و انسان شناسى است. در نظام سیاسى اسلام مهم است بدانیم که یک حاکم، انسان را به چه امرى و چگونه هدایت مى کند و نتیجه اعمال او چه مى شود؟ اگر نگاه ما به مبدأ هستى نگاه الهى باشد، باعث مى شود تا انسان از غیر خدا اطاعت نکند و حکومت و قوانین غیرالهى را نپذیرد؛ زیرا اولاً، مطابق توحید در ربوبیت تشریعى، حق حاکمیت، استقلالاً از آنِ خداوند است؛ و ثانیا، قوانین غیرالهى ناقص هستند. اما اگر نگاه به مبدأ هستى غیرالهى باشد، قانونگذارْ انسان است و امکان ثبت منافع فردى و گروهى وجود دارد. نیز بین افعال انسان و سعادت اخروى وى هیچ رابطه اى وجود ندارد. بنابراین، با توجه به سعادت بشر، تنها خداوند متعال است که اطاعت از قوانین او موجب سعادت مى شود.
براساس جهان بینى الهى، حرکت هستى و انسان به سمت هدف نهایى یعنى بازگشت به محضر خداست. اعتقاد به معاد باعث مى شود تا انسان در تمام اعمال خود خداوند و دستورهاى او را در نظر بگیرد. چنان که خداوند در سوره بقره به خلقت انسان و بازگشت وى به نزد خدا اشاره مى کند: مردم چگونه کافر مى شوید به خدا و حال آنکه شما مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و بار دیگر بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوى او باز خواهید گشت (بقره: 28). امام رضا علیه السلام همانند دیگر امامان شیعه علیهم السلام، جامعه اسلامى را براساس مبانى هستى شناسى و انسان شناسى اسلامى هدایت کرده و به تبیین آن مى پرداخت. ایشان در مواضع مختلف، ضمن تبیین مبدأ و معاد، انسان را موجودى داراى اختیار مى دانست که با دست یافتن به کلام حق به مسیر سعادت هدایت مى شود. چنان که ایشان در گفت وگو با ثنویان درباره توحید در خالقیت و ربوبیت به بحث پرداخت و انحراف عقیده آنان را گوشزد کرد (صدوق، 1398ق، ص 263). همچنین در گفت وگو با مأمون، درباره تناسخ مى فرمایند: کسانى که قایل به تناسخ هستند کافرند و بهشت و جهنم را تکذیب مى کنند (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 218). نیز امام در پاسخ به فضل بن سهل درباره مختار بودن انسان فرمودند: خدا عادل تر از آن است که بندگانش را مجبور کند و بعد آنان را عذاب کند (مجلسى، 1403ق، ج 5، ص 56).
3. مراتب ولایت از منظر امام رضا علیه السلام
اسلام با نظر به اهمیت و تأثیرى که در هدایت انسان ها و زمینه رشد ارزش هاى افراد در حوزه دین و دنیا دارد، مدیریت و نظام خاصى را براى آن ترسیم کرده است. براساس دیدگاه عقیدتى امامان شیعه و شیعیان، حاکمیت و ولایت در اصل، از آنِ خداست و به عبارت دیگر، حاکمیت از شئون ربوبیت الهى است. هیچ کس حق حکومت بر انسانى را ندارد، مگر آنکه خدا به او اجازه دهد. پیامبران و خاتم آنها حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلامبه عنوان اوصیاى معصوم ایشان، این وظیفه را بر عهده دارند. در عصر غیبت نیز فقها با اذن عام از ائمّه اطهار علیهم السلام اجازه حکومت بر انسان ها را دارند. بنابراین، ساختار کلى نظام سیاسى شیعه، نظامى ولایى و بر محور امامت است. براساس همین نظام ولایى و سیاسى اسلام، امام رضا علیه السلام نیز ترسیم و تبیینى علمى و عملى از این نظام را در قالب رفتار و اندیشه ارائه کرده اند.
الف. حاکمیت اللّه
تمام شئون تدبیر بشر در اختیار خداوند است. این ولایت، یا تشریعى است و یا تکوینى. قرآن درباره ولایت تکوینى مى فرماید: شما را جز او کارساز و شفیعى نیست. آیا پند نمى گیرید؟ خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید. فرمان [خدا ]در میان آنها فرود مى آید، تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست، و به راستى دانش وى هر چیزى را دربر گرفته است (طلاق: 12؛ انبیاء: 37). در باب ولایت تشریعى نیز قرآن مى فرماید: جز این نیست که ولىّ شما خداست و رسول او و آنان که ایمان آورده اند (مائده: 55). هیچ کس جز خداوند نمى تواند به عنوان منشأ مستقلى براى حاکمیت تلقى شود؛ زیرا همه امکانات بشر از او سرچشمه مى گیرد.
امام رضا علیه السلام در روایتى مى فرمایند: خداوند تبارک و تعالى پیامبر خود را قبض روح نکرد، مگر بعد از اینکه دین را براى او کامل گردانید و قرآن را که بیان همه چیز در آن است، بر او نازل فرمود، حلال و حرام، حدود و احکام و جمیع نیازمندى ها را به طور تمام و کمال در آن بیان فرمود. ایشان همچنین در حدیث سلسله الذهب که به خاطر ناب بودن سلسله اسنادش به این نام مشهور است، ولایت را تنه اى معرفى کردند که ریشه آن توحید است. به عبارت دیگر، امام علیه السلام در این حدیث شریف، حاکمیت را متعلق به خدا مى داند (صدوق، 1398ق، ص 25). نیز در روایتى دیگر مى فرمایند: امر هدایت مردم به وسیله ما، به امر خدا و براى سعادت بشر و سیر الى اللّه است. بنابراین، ایشان مسئله رهبرى امت را به مبدأ اعلى و خداوند پیوند داده است؛ زیرا امامت یک امر الهى است، نه یک امر زمینى و شخصى که مأمون بخواهد مانند لباس به کسى هدیه دهد یا از کسى بگیرد (عاملى، 1416ق، ص 317ـ320). و به گفته شیخ صدوق، آن را از شروط قرار داده؛ به دلیل اینکه امامت امرى است از طرف خداوند و بر همه بندگان واجب الاطاعه است (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 218).
هدف امام علیه السلام از طرح این عقیده، بیان این مطلب است که مشروعیت حکومت ناشى از مشروعیت بخشى خداوند است. به عبارت دیگر، تنها کسى حق حکومت دارد که خداوند او را براى اجرا و تبلیغ دین برگزیده باشد و او بر آن تسلط داشته باشد. ازاین رو، پرداختن به این فکر سیاسى با هدف زیرسؤال بردن مشروعیت خلفاى عباسى بود؛ زیرا خلافت آنان مبتنى بر اذن الهى نبود.
ب. حاکمیت رسول خدا صلى الله علیه و آله
با مراجعه و تأمل در آیاتى از قرآن کریم، درمى یابیم که اطاعت مردم از اوامر پیامبران براى هدایت یافتن امرى معقول و واجب است؛ چنان که خداوند در سوره نساء آیه 64 مى فرماید: ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر براى اینکه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. علّامه طباطبائى در ذیل این آیه، مى نویسد: خداوند در این آیه و آیات دیگر، دستور مى دهد که مردم هنگام بروز نزاع، به خدا و رسول او مراجعه کنند و نیز اطاعت از پیامبر در دو جنبه است: یکى، اطاعت از تشریع احکام نازل شده از طریق وحى به پیامبر صلى الله علیه و آله، و دیگرى، بیان دسته دیگرى از احکام که آن جناب به مقتضاى ولایتى که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا در دست ایشان بود (طباطبائى، بى تا، ج 4، ص 617).
امام رضا علیه السلام نیز همانند دیگر ائمه اطهار علیهم السلام در متن سخنان خود و گاهى با ارجاع آن به رسول خدا صلى الله علیه و آله، بر ولایت و حاکمیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر نفوس و الهى بودن آن، تأکید مى کند. اهداف امام از این رفتار، تبیین حاکمیت و ولایت الهى رسول خدا صلى الله علیه و آله، حجت شرعى بودن سخنان خود براى مردم و نیز بیان این مطلب است که اعتبار ولایت ائمه علیهم السلام به اعتبار نصب از سوى خدا و رسول خدا صلى الله علیه و آله است. بنابراین، کسى که ادعاى جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله داشته باشد و مشروعیتى از سوى ایشان نداشته باشد اعتبار شرعى ندارد.
امام رضا علیه السلام در حدیث سلسله الذهب که سند آن را به رسول خدا صلى الله علیه و آله و خداوند مى رساند، به این مشروعیت اشاره کرده و مراتب ولایت را بیان مى کند. ایشان در حدیث دیگرى با تأکید بر ذکر سند آن، که به رسول خدا صلى الله علیه و آلهمى رسد، مى فرمایند: على بن موسى علیه السلام، از پدرش موسى بن جعفر علیه السلام، از پدرش جعفربن محمد علیه السلاماز پدرش محمدبن على علیه السلام روایت کند که فرمود: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به على علیه السلام، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام وصیت کرد. آن گاه درباره این سخن خدا که فرمود: اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و صاحبان امر اطاعت کنید،صحبت کرد(صدوق،1378،ج2،ص131).
از نگاه امام رضا علیه السلام ازجمله شئون ولایت انبیا علیهم السلامعلم و عصمت است؛ ازاین رو، تمام انبیا علیهم السلام به ویژه رسول خدا صلى الله علیه و آلهمعصوم هستند. ایشان در مناظره اى درباره عصمت انبیا پاسخ محکمى به مأمون دادند، به گونه اى که مأمون گفت: دلم را آرام کردى اى پسر رسول اللّه صلى الله علیه و آله! و آنچه را بر من مشتبه شده بود، برایم واضح کردى (همان، ج 1، ص 195).
ج. حاکمیت امامان شیعه علیهم السلام
امامت یکى از پایه هاى اساسى و ضرورى در اعتقادات شیعه به شمار مى رود. این بنیاد سیاسى و دینى همواره مورد تأکید شیعیان بوده و آنان با اتکا بر آن، به مبارزه با سلاطین جور پرداخته و حکومت آنها را نامشروع دانسته اند. امام علیه السلام از نظر شیعه، علاوه بر پیشوایى دینى، رهبر سیاسى نیز هست (حضرمى، 1419ق، ص 399) و در تمامى رفتارهاى سیاسى، شیعیان همواره به او توجه مى کنند و اوامر او را مى پذیرند.
آموزه اطاعت از امامان شیعه، در کلام و مبانى عقیدتى شیعه، ریشه قرآنى دارد؛ زیرا خداوند در آیه 59 سوره نساء، پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، مسلمانان را به پیروى از جانشینان وى دعوت کرده، مى فرماید: اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را؛ و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر را. علّامه طباطبائى در تفسیر واژه اولواالامر مى نویسد: کار آنان صادر کردن آرائى است که به نظرشان صحیح است، و اطاعت از آنان در آراء و اقوالشان بر مردم واجب است؛ همان طور که اطاعت از رسول خدا در آراء و اقوالش برمردم واجب است(طباطبائى،بى تا،ج4،ص618).
د. امامت از منظر امام رضا علیه السلام
بر پایه اندیشه سیاسى شیعه، امام رضا علیه السلام هدایت امر دین و دنیاى مردم را وظیفه امامان شیعه علیهم السلام مى داند. آنان جانشینان رسول خدا صلى الله علیه و آلههستند و در هر زمانى امر امامت استوار است و هیچ گاه هستى خالى از حجت نیست. چنان که در روایتى به نقل از محمدبن اسماعیل، امام رضا علیه السلام مى فرماید: هر که بدون امامى بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است. محمدبن اسماعیل مى گوید: به ایشان گفتم: هر کس بمیرد و امامى نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است؟ فرمود: آرى و آن که [بر امامى ]توقف کند کافر است و آن که عَلَم مخالفت برافرازد، مشرک است (صدوق، 1405ق، ص 668). همچنین ایشان در سال 194ق از پدرش، از پدرانش نقل کرده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: مَثَل اهل بیت من در میان شما همچون کشتى نوح است؛ هر که آن را سوار شود نجات یابد، و هر که از آن باز ماند در آتش افتد (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 27). نیز ایشان با نقل حدیثى از جد بزرگوارش بیان مى دارد که امر ولایت بر مردم، امرى الهى بوده و خداوند آنان را به این کار منصوب کرده است. چنان که مى فرمایند: پیغمبر وصیت کرد به على و حسن و حسین پس از آن فرمود در قول خدا یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ که مقصود از أُولِى الْأَمْرِ ائمه علیهم السلام هستند از فرزندان على علیه السلامو فاطمه علیهاالسلام تا اینکه قیامت درآید (همان، ص 131).
از نکات قابل توجه در این عصر، ارائه تعریف مفهومى و مصداقى امامت از سوى امام رضا علیه السلام است. ایشان با ارائه تعریفى کامل از امامت، علاوه بر حیات دوباره به نظام سیاسى اسلام و اندیشه سیاسى شیعه، تلاش دارد تا مردم را به شناخت مفاهیم بنیادى و سرنوشت سیاسى فراخواند. ایشان درباره تعریف امامت مى فرمایند: امامت مقام انبیا، وارث اوصیاست؛ امامت نمایندگى خداوند و جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله، و مقام امیرالمؤمنین و میراث حسن و حسین علیهماالسلاماست. امامت زمام دین و باعث نظم مسلمانان و صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت پایه بالنده اسلام و شاخه و نتیجه والاى آن است؛ توسط امام است که نماز و زکات و روزه و حج و جهاد به کمال خود مى رسد، و فى ء و صدقات وفور مى یابد، و حدود و احکام جارى مى گردد، و مرزها حفظ و حراست مى شود؛ امام حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى کند، و از دین خدا دفاع نموده، با حکمت و موعظه نیکو و دلیل قاطع، مردم را به راه پروردگارش فرامى خواند. امام همچون خورشید درخشان جهان است، خورشیدى که دور از دسترس دست ها و چشم ها در افق قرار دارد. امام امین خدا در زمین و حجت او بر بندگان است، او خلیفه خدا در کشور اوست. امام دعوت کننده مردم به سوى خدا و مدافع حرمت هاى الهى است (صدوق، 1378ق، ج 1، ص 218؛ کلینى، 1407ق، ج 1، ص 200).
در نگاه امام رضا علیه السلام، امام جامعه علاوه بر داشتن نصّ بر امامت، داراى صفات، وظایف و شئونى است. ازجمله شئون امامت علم، عصمت و افضلیت در معنویت است. امام رضا علیه السلامدر این باره مى فرمایند: امام از گناهان پاک است و از عیوب مبرّا؛ علم به او اختصاص دارد (کلینى، 1407ق، ج 1، ص 200). امام یگانه روزگار خود است، کسى با او برابر نیست و دانشمندى با او همسر نیست، جایگزین ندارد، مانند و نظیر ندارد، بدون تحصیل مخصوص به فضل و از طرف مفضل بدان اختصاص یافته است (همان، ص 201).
ایشان همچنین درباره صفات امام جامعه مى فرمایند: امام را علاماتى است: عالم ترین، حکیم ترین، باتقواترین، بردبارترین، شجاع ترین، سخى ترین و عابدترین فرد است، پاک و مطهّر است، نسبت به مردم از پدر و مادرشان دلسوزتر است، از همه مردم در مقابل خداوند متواضع تر است، از همه بیشتر به آنچه که مردم را به آن امر مى کند، عمل مى کند و از همه بیشتر، از آنچه که مردم را از آن نهى مى کند دورى مى کند، دعایش مستجاب است (صدوق، 1378ق، ج 1، ص 213).
امام رضا علیه السلام درباره وظایف حاکم مى فرمایند: او و فرمانش دشمن را مى رانند و اموال عمومى را قسمت مى کنند، و نماز جمعه و عبادات اجتماعى را به امامت او انجام مى دهند، و اوست که ستمکار را از ظلم به مظلوم بازمى دارد (همان، ج 2، ص 101). خداوند براى مردم امینى قرار داده تا امر مباح را براى آنها بیان و ایشان را به آنها راهنمایى کند و از تعدّى نسبت به محظورات و منهیات بازشان دارد. خداوند براى مردم قیم و سرپرست قرار داد تا آنان را از تباهى بازدارد و در صورت تخلّف عقوبت نماید و حدّ زند و احکام را برقرار دارد (همان).
به نظر مى رسد پرداختن به موضوع امامت و ارائه تعریفى جامع از آن، از سوى امام رضا علیه السلام در شرایط سیاسى و اجتماعى موجود، ناشى از شناخت عمیق ایشان از این دوره زمانى است. نیز مى توان گفت: على رغم گسترش تشیع و قیام هاى علویان به عنوان عوامل کاهنده شدت فشار بر تشیع، ایشان تعریفى از امامت را مطرح کرد تا هم مشروعیت بنى عباس را زیرسؤال ببرد و هم عدم مشروعیت قیام هایى که رهبرانشان خود را امیرالمؤمنین مى خواند.
در این زمان، چون امام رضا علیه السلام وضعیت موجود را براى به دست گرفتن قدرت سیاسى مهیا نمى بیند، به تبیین اندیشه سیاسى خویش با روش گفتمان اصلاحى مى پردازد. به عبارت دیگر، امام رضا علیه السلام شخص حقیقى براى حاکمیت را کسى معرفى مى کند که داراى شرایط خاصى باشد. از طرف دیگر، با وجود ظلم و حاکمیت بنى عباس، فرصت کسب قدرت از سوى امام فراهم نیست؛ بنابراین، با ارائه تعریف امامت، حاکمیت بنى عباس را با چالش مواجه مى کند. زیرا هیچ یک از حاکمان عباسى داراى چنین شرایطى براى حاکمیت نبودند.
در گفتمان شیعه، با فراهم شدن شرایط یا بسط ید، امام جامعه اقدام به گرفتن حکومت مى کند تا با هدایت دینى و دنیوى مردم احکام الهى را اجرا کند؛ اما اگر این شرایط فراهم نشد، یا زمینه تقیه به وجود مى آید و یا زمینه اصلاح حاکم و مردم فراهم است. به عبارت دیگر، دایره اعمال ولایت از طریق تقیه و یا اصلاح حاکم جامعه فراهم مى شود.
در عصر امام رضا علیه السلام، شرایط موجود به گونه اى رقم مى خورد که امام رضا علیه السلام شیعیان را از موضع تقیه بیرون آوردند و اینک نوبت اصلاح حاکم و مردم بود؛ ازاین رو، ایشان در موارد مختلفى، به اصلاح رفتار و اندیشه مأمون پرداختند. چنان که ایشان درباره حاکمیت بنى عباس مى فرمایند: هر گاه حاکمان مردم دروغ بگویند باران نمى بارد، و هر گاه سلطانى ستم کند، حکومت خوار مى گردد (مجلسى، 1403ق، ج 70، ص 373). بنابراین، امام رضا علیه السلام در بیان مسائلى که حق مى دانست، از مأمون وحشتى نداشت و در اکثر اوقات به او چنان جواب مى داد که ناراحتش مى کرد. این وضع سبب غضب مأمون و ازدیاد عداوتش نسبت به آن حضرت مى گردید. ولى غضب و عداوت خود را هرگز به امام آشکار نمى کرد (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 239). شیخ مفید نقل مى کند که امام رضا علیه السلام در مجالس خصوصى با مأمون، او را نصیحت مى کرد و از عذاب الهى بیم مى داد و به خاطر کارهاى خلافى که مرتکب مى شد به نکوهش او مى پرداخت. مأمون به ظاهر اندرزهاى امام را مى پذیرفت، ولى درواقع، از این برخوردهاى امام سخت ناراحت مى شد (مفید،1413ق،ج2،ص 269).
مواضع سیاسى امام رضا علیه السلام در مسئله ولایت و حاکمیت
امام رضا علیه السلام با توجه به وضعیت سیاسى موجود، علاوه بر مبارزه سیاسى با حاکمیت با روش هاى مختلف، به تبیین اندیشه سیاسى شیعه مى پرداختند. ازجمله محورهاى این رفتار و اندیشه، نقد روش سیاسى در انتخاب خلیفه و عملکرد خلفا، تأکید بر الهى بودن منصب امامت و مقابله با تبلیغات ضد علوى بود.
الف. نقد روش سیاسى در انتخاب خلیفه و عملکرد خلفا
از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام، روش سیاسى انتخاب خلیفه و پیشواى جامعه اسلامى صحیح نبود. پیروان مکتب خلفا که مشروعیت خلیفه را به قریشى بودن آن مى دانستند، با برنامه اى از پیش تعیین شده به غصب خلافت پرداختند.
امیرالمؤمنین على علیه السلام با اشاره به استدلال آنان فرمودند: به درخت استدلال کردند، ولى میوه آن را ضایع کردند (نهج البلاغه، بى تا، خ 67). امام رضا علیه السلام نیز بعد از بیان این مطلب که هرکسى نمى تواند امام را تعیین کند، مى فرمایند: امامت در خاندان قریش، در هاشم و عترت از آل رسول صلى الله علیه و آله است (طبرسى، 1403ق، ج 2، ص 436). ایشان علاوه بر نقد روش انتخاب خلیفه، به نقد عملکرد آنان نیز مى پرداختند. براى نمونه، ایشان به فقیهان و متکلمان سنى فرمودند: شما یک تن از میان خود انتخاب کنید که او از طرف شما با من گفت وگو کند، که هرچه بر او لازم آید بر تمام شما نیز لازم آمده باشد. ایشان نیز از بین حاضران مردى به نام یحیى بن ضحّاک سمرقندى را برگزیدند که در خراسان همانندى نداشت. حضرت به او فرمود: از هرچه مى خواهى سؤال کن. او گفت: راجع به مسئله امامت مى پرسم؛ شما چگونه ادعاى امامت مى کنید براى کسى که امامت نکرد، و رها مى کنید کسى را که امامت کرد و مردم هم به امامت او رضایت دادند؟
امام رضا علیه السلام فرمود: اى یحیى! نظرت درباره کسى که تصدیق کننده فردى است که او خود را تکذیب کرده، و آنکه تکذیب کننده کسى است که خود را راستگو مى داند، چیست؟ بگو ببینم کدام یک از این دو درست کارند و به حقیقت رسیده اند، و کدام یک از آن دو باطل و خطاکارند؟ یحیى ساکت ماند. مأمون به او گفت: پاسخ بده. گفت: اى امیرالمؤمنین مرا از پاسخ این پرسش معاف بفرمایید. مأمون گفت: اى ابوالحسن مقصود خود را از این پرسش براى ما بیان فرمایید. امام علیه السلام فرمود: یحیى چاره اى ندارد جز اینکه از رهبران خود خبر دهد که کدام یک خود را تکذیب کردند و کدام یک تصدیق کردند؟ و اگر فکر مى کند که آنان تکذیب کردند، پس کذّاب شایسته امامت نیست، و اگر مى پندارد که ایشان تصدیق کردند، پس، از جمله ایشان اوّلى است که گفته است: من بر شما ولایت یافتم ولى بهترین شما نیستم، و آنکه پس از وى بود درباره اش گوید که بیعت با خلیفه اوّل اشتباه و خطا بود، هر که بمانند این کار را پس از آن تکرار کند او را بکشید. ... چگونه امامت چنین فردى براى دیگران مورد قبول باشد و وضع او این باشد؟ آن گاه خود او روى منبر گفت: من را شیطانى است که بر من عارض مى شود؛ هرگاه او از طریق مستقیم من را به کجى کشانید، شما مردم مرا به راه راست درآورید؛ هرگاه خطایى از من سر زد، من را راهنمایى کنید. بنابراین، اینان بنا بر گفته خودشان امام نیستند، چه صادق باشند چه کاذب! یحیى دیگر هیچ پاسخى براى گفتن نداشت. این مناظره امام، مأمون را نیز شگفت زده کرد و گفت: اى ابوالحسن! در روى زمین کسى نیست که این گونه نیکو سخن گوید جز شخص شما! (همان، ص 439ـ440).
ب. الهى بودن منصب امامت
مهم ترین مسئله اى که موجب انشعاب و جدایى دو گروه شیعه و سنى شده است، تفاوت دیدگاه آنان در مسئله امامت و جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله است. شیعه امامت را امرى الهى مى داند که پیامبر تنها مأمور ابلاغ آن از سوى خدا بوده است. درحالى که اهل سنت منشأ خلافت را انتخاب مردم مى دانند؛ به عبارت دیگر، تعیین خلیفه تکلیف فقهى مردم است؛ همان گونه که ادعا مى شود در انتخاب خلفاى سه گانه اول انجام شد.
امام رضا علیه السلام در تبیین الهى بودن منصب امامت در مسجد جامع مرو فرمودند: ... مگر مردم مقام و منزلت امامت را در میان امت مى دانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود؟ همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگ تر و منزلتش عالى تر و مکانش منیع تر و عمقش بیش از آن است که مردم با عقل خود به آن رسند یا با آرائشان آن را دریابند و یا به انتخاب خود امامى منصوب کنند. همانا امامت مقامى است که خداى ـ عزوجل ـ بعد از رتبه نبوت به ابراهیم خلیل اختصاص داده و به آن فضیلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار کرده و فرموده: "همانا من تو را امام مردم گردانیدم" (بقره: 124). ابراهیم خلیل از نهایت شادى اش به آن مقام، عرض کرد: "از فرزندان من هم؟" خداى تبارک و تعالى فرمود: "پیمان و فرمان من به ستمکاران نمى رسد" (همان). پس این آیه امامت را براى ستمگران تا روز قیامت باطل ساخت و در میان برگزیدگان گذاشت. سپس خداى تعالى ابراهیم علیه السلام را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزیده و پاکش قرار داد و فرمود: "و اسحق و یعقوب را اضافه به او بخشیدیم و همه را شایسته کردیم و ایشان را امام و پیشوا قرار دادیم تا به فرمان ما رهبرى کنند و انجام کارهاى نیک و گزاردن نماز و دادن زکات را به ایشان وحى کردیم. آنان پرستندگان ما بودند" (انبیاء: 72). پس امامت همیشه در فرزندان او بود در دوران متوالى و از یکدیگر ارث مى بردند تا خداى تعالى آن را به پیامبر ما به ارث داد و خود او ـ جل وتعالى ـ فرمود: "همانا سزاوارترین مردم به ابراهیم پیروان او و این پیامبر و اهل ایمانند و خدا ولى مؤمنان است" (آل عمران: 68). پس امامت مخصوص آن حضرت گشت و او به فرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آن را به گردن على علیه السلام نهاد و سپس در میان فرزندان برگزیده او که خدا به آنان علم و ایمان داده جارى گشت(کلینى،1407ق،ج1،ص199ـ200).
ج. نفى حکومت ظالم
براى اثبات ولایت و حکومت امامان شیعه، اساسا به روایات اثباتى توجه مى شود. به عبارت دیگر، روایاتى که به صراحت بیان مى کنند حاکمیت از وظایف امامان شیعه علیهم السلام است مورد توجه قرار مى گیرد. اما گاهى براى اثبات این موضوع، از روایات سلبى نیز مى توان استفاده کرد. در این روایات، از سپردن حاکمیت به ظالم نهى شده است؛ زیرا کار آن جز فساد بهره اى ندارد. امام رضا علیه السلام نیز در موقعیت هاى مختلف با روش هاى مختلف به نفى حکومت ظلم و برقرارى حکومت عدل مى پرداختند. تبیین امام علیه السلام از حاکم ظالم به گونه اى است که وجود و استقرار این نوع حاکمیت را مایه فساد علم مى داند؛ چنان که مى فرمایند: هرگاه حاکمان مردم دروغ بگویند باران نمى بارد، و هرگاه سلطانى ستم کند، حکومت خوار مى گردد (مجلسى، 1403ق، ج 70، ص 373). نیز ابوالصلت هروى گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم مى فرمود: هرگاه ظالمى پس از ظالمى به حکومت برسد حق نصف مى گردد، و اگر عادلى پس از عادلى والى شود حق به اعتدال مى رسد، و هرگاه عادلى پس از ظالمى حاکم شود حق راحت مى گردد (عطاردى، 1406ق، ج 1، ص 288).
د. مبارزه با افکار و تبلیغات ضدشیعى
یکى از اتفاقات عقیدتى و سیاسى عصر حضور ائمه اطهار علیهم السلام، رشد و نمو فرقه هاى کلامى و سیاسى بود، که با هدف تخریب چهره اعتقادى شیعه و امامانشان و یا تقویت دستگاه خلافت شکل مى گرفت. غلات یکى از این گروه ها بودند که امام رضا علیه السلام ضرورت مبارزه با آنان را واجب دانسته و نسبت به رفتار و اندیشه آنان عکس العمل نشان مى دادند. ایشان به اسحاق بن موسى فرمود: اى اسحاق! به من خبر رسیده که مردم (اهل سنت) مى گویند: ما عقیده داریم که مردم برده ما هستند؟ نه، سوگند به خویشى و قرابتى که با پیامبر صلى الله علیه و آله دارم، نه من هرگز این سخن گفته ام و نه از پدرانم شنیده ام و نه به من خبر رسیده که یکى از آنان گفته باشد؛ ولى من مى گویم مردم بنده (عبید) ما هستند در اینکه اطاعت ما بر آنان واجب است و در اطاعت فرمانبر مایند و در دین پیرو ما هستند؛ هرکس حاضر است، به غایبان برساند (کلینى، 1407ق، ج 1، ص 187).
بعد از شهادت امام موسى کاظم علیه السلام در سال 183ق برخى از اصحاب ایشان شهادت امام را انکار کرده، قایل به مهدویت وى شدند. تصور اکثر توقف کنندگان این بود که امام از زندان خارج و از انظار غایب گشته است و روزى به عنوان قائم ظهور خواهد کرد. عده اى دیگر از واقفیه، رحلت امام را پذیرفتند، ولى وى را همان قائم و مهدى مى دانستند که در آینده رجعت و ظهور خواهد کرد (علم الهدى، 1413ق، ص 313). علت به وجود آمدن این فرقه را حب مال عده اى از وکلاى امام موسى کاظم علیه السلام دانسته اند. آنان که اموال زیادى از بیت المال در دست داشتند، از فرصت شهادت امام استفاده کردند و از پرداخت آن به امام رضا علیه السلامبه عنوان جانشین مشروع امام کاظم علیه السلام امتناع ورزیدند. امام رضا علیه السلام براى هدایت این گروه به مناظره با آنها پرداخت و عده اى را هم با معجزه هدایت کرد (ر.ک: صدوق، 1378ق، ج 2). امام رضا علیه السلامعلاوه بر تبیین عقاید درست اسلام، به ابطال عقاید منحرفان عقیدتى و سیاسى جامعه مى پرداختند. بخشى از این فعالیت صرف پاسخ گویى به کسانى بود که علیه امام و شیعیان جوسازى کرده و قصد تخریب آنان را داشتند. بخش دیگر تلاش امام در جهت بیان انحراف فرقه هاى منحرف عقیدتى بود که قصد تخریب جامعه اسلامى را داشتند. امام علیه السلام گاهى با روش مناظره و یا روش هاى دیگر به ابطال عقاید این گروه ها مى پرداختند. چنان که ایشان در گفت وگو با ثنویان درباره توحید در خالقیت و ربوبیت به بحث پرداخت و انحراف عقیده آنان را گوشزد کردند (صدوق، 1398ق، ص 263). همچنین در گفت وگو با مأمون، درباره تناسخ مى فرمایند: کسانى که قایل به تناسخ هستند کافرند و بهشت و جهنم را تکذیب مى کنند (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 218).
ه . شیوه نگه دارى مملکت
شیوه نگه دارى از مملکت، نیازمند اشراف بر اوضاع سیاسى و اجتماعى است. امام رضا علیه السلام به عنوان حاکم حقیقى جامعه اسلامى با درک درست این وضعیت و شرایط، گاهى با ارائه نظر به مأمون و عوامل وى، شیوه نگه دارى از مملکت را به آنان آموزش مى دادند. چنان که روزى فضل بن سهل ذوالرّیاستین [رئیس لشکر و وزیر کشور ]وارد دارالخلافه شد، و به مأمون گفت: در فلان مرز، فلان مرد تُرک را امیر آنجا کردم. مأمون، سکوت کرد. امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند براى امام مسلمانان و خلیفه پروردگار جهانیان، که مجرى امور دین است، روا نداشته که قسمتى از مرز مملکت اسلامى را تحت فرمان یکى از اسیران همان قسمت مرزى، قرار دهد؛ زیرا (او اهل آنجاست) و هر دلى به وطن خود میل دارد، و بر همشهریان خود مهربان است، و مصالح آنها را دوست دارد، گرچه آن مصالح، مخالف دین آنها باشد [به عبارت روشن تر، عدم صلاحیت او براى فرماندارى، به این دلیل است که او طبعا مى خواهد آنچه همشهریانش خواستند ـ گرچه برخلاف دین باشد ـ انجام دهد، درصورتى که میزان در امور، رعایت موازین دین است؛ بنابراین، صلاح نیست که او فرماندار آن قسمت مرزى باشد.] مأمون این سخن را آنچنان پذیرفت که گفت: این سخن را با آب طلا بنویسند (ابن حاتم شامى،1420ق،ص 683).
5. ولایتعهدى امام رضا علیه السلام
طرح مسئله خلافت و ولایتعهدى امام رضا علیه السلام از سوى مأمون ناشى از وضعیت و شرایط سیاسى موجود بود؛ شرایطى که در آن بحران مشروعیت خلفاى عباسى، ظهور قیام هاى علوى، گسترش تشیع و تلاش هاى علمى و سیاسى امام رضا علیه السلام به عنوان عواملى اساسى، نقش فراوانى در طرح آن داشتند. بنابراین، لازم است این بحث از دو منظر مطرح شود: اول آنکه، هدف مأمون از ایجاد این جریان چه بود؟ چرا مأمون بعد از شکست قیام هاى علوى امام رضا علیه السلام را به مرو برد؟ دوم آنکه، موضع امام رضا علیه السلام نسبت به این امر چه بود؟
تجربه تاریخى نشان داده که علویان به سبب عقاید کلامى و سیاسى خود، هیچ گاه حاکمیت غیرفاطمى را مشروع نمى دانند و به دنبال شکست به تجدید سازمان دهى مى پردازند. پس خطر کاملاً قطع نمى شد. چنان که بعد از امامت امام رضا علیه السلام، عده اى از زیدیه پس از طرح ولایتعهدى امام رضا علیه السلام امامت آن حضرت را قبول کردند اگرچه اقدام آنان دلایل مادى داشت (نوبختى، بى تا، ص 95). نیز خود عباسیان با شعار الرضا من آل محمد صلى الله علیه و آله و دعوت به کتاب و سنت، بر بنى امیه پیروز شدند. همچنین با توجه به تیرگى بین عباسیان بغداد و ایران، استفاده از علویان با قدرت بخشى به امام علیه السلام، زمینه همراهى آنها با مأمون را فراهم مى کرد. و از همه مهم تر، تثبیت حاکمیت مأمون ازجمله مواردى است که مأمون را ترغیب مى کرد تا بعد از شکست علویان، تصمیم به انتقال امام رضا علیه السلام به مرو نماید.
مأمون از این پیشنهاد ولایتعهدى چند هدف را دنبال مى کرد:
1. منصرف کردن امام از دعوت به امامت خود و درنتیجه، سوق دادن دعوت امام به نفع حکومت عباسیان (همان، ص 170).
2. اعتراف به شایستگى عباسیان براى خلافت و مشروعیت بخشیدن به حکومت بنى عباس (همان).
3. بى اعتبار کردن امام رضا علیه السلام در نظر شیفتگان ایشان (همان).
4. ترس از اقدامات امام رضا علیه السلام و عدم توانایى مقابله با اقدامات ایشان و شیعیان (همان). مأمون با این کار مى خواست امام را تحت کنترل خود نیز درآورد؛ ازاین رو، مراقبان زیادى براى حضرت گماشت تا اقدامات ایشان را کنترل کنند (جعفریان، 1384، ص 235).
5. جلوگیرى از ایجاد شکاف در بین عباسیان (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 169).
6. ابوصلت هروى در تعلیل اقدام مأمون مى گوید: ولایتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان دهد که او دنیاخواه است و بدین ترتیب، موقعیت معنوى خود را پیش آنها از دست بدهد (همان، ص 239).
7. خلافت عباسى با شعار الرضا من آل محمد صلى الله علیه و آله روى کار آمده بود؛ ازاین رو، با سپردن ولایتعهدى به امام رضا علیه السلام، در پى فریب مردم بود که شعار خود را تحقق بخشیده اند (همان، ص 284).
8. مأمون با این کار خود مى خواست شورش علویان علیه حکومت خود را خنثا کند، چنان که در نامه خود به ابراهیم بن موسى، برادر امام رضا علیه السلام، نوشت: فکر نمى کنم بعد از واگذارى ولایتعهدى به امام رضا علیه السلام، کسى از آل ابى طالب از من بترسد (ابوالفرج اصفهانى، بى تا، ص 500).
اقدامات امام رضا علیه السلام
امام رضا علیه السلام از همان ابتداى مطرح شدن درخواست مأمون براى رفتن به مرو، از هر فرصتى استفاده کردند تا به همه نشان دهند که با اجبار به این سفر مى روند و با مسئله خلافت و ولایتعهدى مخالف هستند. در ذیل، به برخى از اقدامات آن حضرت اشاره مى شود:
1. ایشان براى وداع، به کنار قبر جد گرامى شان رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتند و چندین بار با قبر جدشان وداع کردند و با صداى بلند به گریه پرداختند (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 217). این رفتار حاکى از اجبارى بودن سفر امام بود.
2. امام رضا علیه السلام به مُخَوَّل سیستانى که براى بدرقه خدمت حضرت رسیده بود فرمود: مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مى شوم و در غربت جان مى سپارم و در کنار هارون دفن مى شوم (همان).
3. حضرت به این هم بسنده نکردند و به خانواده خود فرمود: هنگام خروج از مدینه گرد او آمده و براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام برنخواهم گشت (مجلسى، 1403ق،ج49،ص 117).
4. در طول مسیر، در شهر نیشابور امام در حدیث سلسله الذهب به مشروعیت ولایت خدا و مشروعیت حکومت ائمه اطهار علیهم السلامپرداختند. در این حدیث امام فرمودند: لا اله الا اللّه دژ من است، هر کس در دژ من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود. پس از آنکه مرکب امام به حرکت درآمد، حضرت سر از کجاوه بیرون آورد و فرمود: البته شروطى دارد و من از شروط آن هستم (صدوق، 1398ق، ص 25).
5. هنگام ورود امام علیه السلام به مرو، مأمون خلافت را به امام علیه السلامعرضه کرد، ولى حضرت به شدت از قبول آن امتناع کرد (ابوالفرج اصفهانى، بى تا، ص 454) و این مخالفت بیش از دو ماه طول کشید (مجلسى، 1403ق، ج 49، ص 134). پس از اصرارهاى مأمون، حضرت در جواب او فرمود: اگر خلافت براى توست، حق ندارى لباسى را که خداوند به تن تو کرده در بیاورى و به تن من کنى، و اگر این خلافت از آن تو نیست، حق ندارى که آن را به من ببخشى (همان، ص 129). وقتى مأمون این امتناع حضرت را دید او را مجبور کرد که ولایتعهدى را قبول کند و حضرت وقتى رد کردند، با خشونت گفت: عمربن خطاب وقتى از دنیا مى رفت شورا را در میان شش نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على علیه السلام بود و چنین توصیه کرد که هرکس مخالفت کند گردنش زده شود!... شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى؛ زیرا من چاره اى جز این نمى بینم.
6. حضرت زمانى که در مرو بودند و مردى از شیعیان خویش را دیدند که از قضیه ولایتعهدى خوشحال هستند، او را فراخواندند و به او فرمودند: دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد (فتال نیشابورى، 1375، ج 1، ص 226).
7. امام رضا علیه السلام در بیان جبرى بودن سفرشان به ریان بن صلت فرمودند: خداوند بر ناخرسندى من از این امر آگاه است. من بین پذیرفتن ولایتعهدى و قتل مخیر شدم. و ناچار به حکم ضرورت و پس از اجبار و اکراه آن را پذیرفتم (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 15).
8. امام رضا علیه السلام براى نشان دادن جایگاه حقیقى خود، هنگامى که مأمون اصرار داشت تا نماز عید فطر را ایشان بخواند ـ و آن حضرت امتناع مى کرد ـ در آخرین بار فرمودند: اگر وى مرا عفو نمى دارد، من براى نماز همانند رسول خدا صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام خارج خواهم شد. اما مأمون که دانست با این کار، جایگاه خاندان رسالت براى مردم بیشتر روشن مى شود، امام را از اقامه نماز بازگرداند (مفید، 1413ق، ج 2، ص 264).
9. از دیگر تلاش هاى امام در مقابل مأمون، عدم دخالت در امور مملکتى بود. چنان که امام رضا علیه السلام نقل مى کند که مأمون به من گفت: یا اباالحسن! خوب است یک نفر از کسانى را که به آنها اعتماد دارى معرفى کنى تا فرماندار فلان شهر کنم؛ زیرا وضع آنجا در هم پاشیده. من گفتم: اگر تو به شرایط من وفا کنى من هم شرط تو را وفا مى کنم. مگر من ولایتعهدى را نپذیرفتم به شرط اینکه امر و نهى نکنم و عزل و نصب ننمایم و کسى را فرماندار و کسى را برکنار ننمایم (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 166).
10. در گزارش دیگرى، حسن بن موسى نقل کرده است: اصحاب ما از امام رضا علیه السلام نقل کرده اند که شخصى به آن حضرت گفت: خداوند کارت را راست بیاورد، چگونه شما این امر را پذیرفته و خود را در کنار مأمون رساندید؟! امام به او فرمود: اى مرد! بگو بدانم آیا وصىّ بالاتر است یا نبىّ و پیامبر؟ مرد گفت: پیامبر. حضرت پرسید: مسلمان بالاتر است یا مشرک؟ مرد پاسخ گفت: البته مسلمان. امام فرمود: به درستى که عزیز مصر مشرک بود و یوسف علیه السلام پیامبر بود، و اکنون مأمون مسلمان است، و من نیز وصىّ هستم نه پیامبر، و یوسف از عزیز خواست که او را امیر غلّه کند؛ آنجاکه گفت: مرا امیر و رئیس کشاورزى کن، و من مجبور بر این کار گشتم (همان، ص 139).
11. امام رضا علیه السلام در پشت سند ولایتعهدى با درایت تمام به این نکته اشاره نمود که مأمون حق ما را از آنچه جاهل بود، شناخت. ایشان در ادامه به این نکته نیز اشاره کردند اگرچه در جامعه گواهى شده است که این کار به سرانجام نمى رسد، اما به ناچار این امر را پذیرفته است (اربلى، 1381ق، ج 2، ص 857).
12. بر پایه همین روش، شرط امام براى پذیرش این مسئولیت به گونه اى بود که در عین حفظ جان، عدم دخالت خود را در امور کشورى و لشکرى اعلام داشتند. بنابراین، امام فرمودند: من به این شرط ولایتعهدى تو را مى پذیرم که هرگز فرمانى صادر نکنم و هیچ حکمى و فتوایى ندهم و هیچ قضاوتى انجام ندهم و هیچ کس را نصب و عزل نکنم (مفید، 1413ق، ج 2، ص 259).
امام رضا علیه السلام از کوچک ترین فرصتى استفاده مى کرد تا به عدم رضایت خویش از این سفر و پذیرش مقام خلافت و ولایتعهدى اشاره کند. به نظر مى رسد ایشان از این اقدام چندین هدف داشت. از مهم ترین اهداف امام مى توان به این موارد اشاره کرد:
1. عدم مشروعیت خلافت بنى عباس و ظالم بودن این حکومت؛
2. مشروعیت خلافت و ولایت ائمه اطهار علیهم السلام و الهى بودن این مقام؛
3. توجه مردم به تفکر درباره مصداق و مفهوم امام جامعه؛
4. نقد روش سیاسى در انتخاب خلیفه؛
5. بنابراین، قیام هاى علویان نیز اگر از این وضعیت برخوردار باشد و به دست صاحب آن نباشد از اعتبار ساقط است.
نتیجه گیرى
1. فضاى سیاسى حاکم در عصر هارون بر پایه سخت گیرى به شیعیان، قیام هاى علوى و شهادت امام کاظم علیه السلام، باعث گردید تا نگاه عامه مردم به دستگاه خلافت نگاهى بغض آلود گردد. این اقدامات خشم زیاد علویان از دستگاه عباسى را در پى داشت. از دیگر سو، علاوه بر شیعیان، مردم عامه نیز براى خاندان رسالت احترامى ویژه قایل بودند. ازاین رو، این فضا باعث شد تا در زمان مأمون مقدارى از تنش سیاسى نسبت به شیعیان و علویان کاسته شود.
2. یکى از اقدامات سیاسى امام رضا علیه السلام، در فضاى ایجادشده، تربیت شاگردان، گسترش تشیع و تبیین اندیشه و رفتار سیاسى شیعه در برابر حاکمیت ظالم و تبیین مسئله امامت و ولایت بود. ایشان با هدف روشن کردن جایگاه و معنا مفهوم امامت به مشروعیت این مقام براى خلافت پرداختند. لازمه طبیعى پرداختن به این موضوع، تبیین عدم مشروعیت خلافت بنى عباس بود.
3. امام در برابر قیام هاى علویان در شرایط خاص آن دوره هیچ یک از آنها را تأیید ننمودند و در مقابل آنان موضع گیرى کردند.
4. مهم ترین نتیجه اقدامات سیاسى امام، برون رفت شیعه براى مدتى کوتاه از فضاى سیاسى تقیه، تبیین اندیشه سیاسى امام و گسترش تشیع بود.
منابع
نهج البلاغة، بى تا، تحقیق صبحى صالح، قم، دارالهجرة.
آقابخشى، على، 1379، فرهنگ علوم سیاسى، تهران، چاپار.
ابن حاتم شامى، جمال الدین یوسف، 1420ق، الدرالنظیم فى مناقب الأئمة، قم، جامعه مدرسین.
ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر، 1407ق، البدایة و النهایة، بیروت، دارالفکر.
اربلى، على بن عیسى، 1381ق، کشف الغمة فى معرفه الأئمة، تبریز، بنى هاشمى.
اصفهانى، ابوالفرج على بن الحسین، بى تا، مقاتل الطالبیین، تحقیق سیداحمد صقر، بیروت، دارالمعرفة.
بشیریه، حسین، 1376، تاریخ اندیشه سیاسى در قرن 20، تهران، نى.
جعفریان، رسول، 1384، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، چ هشتم، قم، انصاریان.
حضرمى، محمدبن بحر، 1419ق، حدائق الأنوار و مطالع الأسرار فى سیرة النبى المختار، جده، دارالمنهاج.
سیوطى، جلال الدین، بى تا، تاریخ الخلفاء، بیروت، مطابع معتوق اخوان.
صدوق، محمدبن على، 1398ق، التوحید، قم، جامعه مدرسین.
ـــــ ، 1378ق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، تهران، جهان.
ـــــ ، 1405ق، کمال الدین و تمام النعمه، قم، النشر الاسلامى.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، بى تا، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین.
طبرسى، احمدبن على، 1403ق، الإحتجاج، مشهد، مرتضى.
طبرى، محمدبن جریر، 1387ق، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ط. الثانیه، بیروت، دارالتراث.
عاملى، جعفرمرتضى، 1416ق، الحیاة السیاسیة للإمام الرضا علیه السلام، چ سوم، قم، جامعه مدرسین.
عطاردى قوچانى، عزیزاللّه، 1406ق، مسند الإمام الرضا، مشهد، آستان قدس رضوى.
علم الهدى، سیدمرتضى، 1413ق، الفصول المختارة، قم، المؤتمر العالمى للشیخ المفید.
فتال نیشابورى، محمدبن احمد، 1375، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، قم، رضى.
کشى، محمدبن عمر، 1363، رجال کشى، تصحیح مهدى رجایى، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام.
لیثى، سمیرة مختار، 1978م، جهاد الشیعة، چ دوم، بیروت، دارالجیل.
مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، دار إحیاءالتراث العربى.
مسعودى، حسین بن على، 1409ق، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، چ دوم، قم، دارالهجره.
ـــــ ، 1426ق، إثبات الوصیة، چ سوم، قم، انصاریان.
مفید، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید.
نجاشى، احمدبن على، 1416ق، رجال نجاشى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.
نوبختى، ابومحمدحسن بن موسى، بى تا، فرق الشیعه، تعلیق سیدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف، بى نا.
یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، بى تا، تاریخ یعقوبى، بیروت، دارصادر.