عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین از دیدگاه قرآن
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 197 (ویژه علوم قرآنى)
محمد زاهدى : کارشناس ارشد تفسیر و علوم قرآن مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره
حمید آریان : استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. aryan@qabas.net
دریافت: 23/3/92 پذیرش: 25/11/92
چکیده
انحراف اعتقادى از دین الهى ریشه در علل گوناگون بینشى، گرایشى، رفتارى و محیطى دارد. این مقاله به تحلیل عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین از منظر آیات قرآن با روش توصیفى ـ تحلیلى، مىپردازد و هدف آن، شناسایى و تحلیل رفتارهاى آسیبزا و مؤثر در ایجاد انحراف اعتقادى از نگاه قرآن مىباشد. عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین از نظر قرآن عبارتند از: ظلم، فسق، جرم، حسد، کذب، عصیان، نقض عهد، اسراف، خوددارى از انفاق، لهو الحدیث، ثروتزدگى و خوددارى از انفاق که هریک از آنها مطابق آیات قرآن، زمینهساز و سبب انحراف اعتقادى انسان و افتادن او در مسیر ضلالت مىباشد. از دیدگاه قرآن، ظلم عامل هدایتنایافتگى است. فسق سبب شکلگیرى حجاب براى قلب مىشود. جرم به انقطاع از خدا مىانجامد. عصیان به انکار رسالت پیامبران منتهى مىشود. حسد به تکذیب انبیا مىانجامد. دروغگویى نفاق را پدید مىآورد. نقض عهد سبب قساوت قلب و انکار قیامت مىگردد. اسراف موجب ضلالت و همتایى با شیطان است. ثروتزدگى باعث طغیان و کفر مىشود. و خوددارى از انفاق همتراز شرک قلمداد شده است.
کلیدواژه ها: دین، انحراف، عوامل انحراف، انحراف اعتقادى، علل رفتارى انحراف.
مقدّمه
گرایش به دین امرى فطرى و ناشى از کیفیت خلقت انسان است. کتب آسمانى، ازجمله قرآن، آمده اند که این گرایش ذاتى را تقویت و شکوفا کنند تا انسان در پرتو آن به سعادت دنیا و آخرت نایل شود؛ اما در مقابل، تجربه تاریخى و مطالعه عینى جوامع بشرى نشان مى دهد که بسیارى از افراد بشر به این نداى فطرى پاسخ نداده و از سعادت محروم مانده اند. اکنون پرسش این است که عوامل این انحراف از منظر قرآن چیست و چه سهمى از این انحراف ناشى از رفتارهاى خود انسان است؟
ازآنجاکه قرآن به عنوان منبع اصیل وحیانى و جامع برنامه هاى سیادت و سعادت بشر (فرقان: 1؛ نحل: 89؛ انعام: 59)، مى باشد، استخراج دیدگاه قرآن در حوزه عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین، راه گشا و هدایت آفرین است؛ چه اینکه قرآن آمده است تا بشر را از تاریکى هاى ضلالت به روشنایى ایمان دعوت کند: کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (ابراهیم: 1).
از منظر قرآن، عوامل انحراف اعتقادى از دین شامل عوامل بینشى، گرایشى، محیطى و رفتارى مى گردد. منظور از عوامل رفتارى آن دسته از رفتارهاى نابهنجارى است که با هنجارهاى شرعى در تصادم بوده و مخالف با اوامر و نواهى الهى باشد که در زبان قرآن از آن با تعابیرى همچون ذنب، معصیت، اثم، سیئه، فسق، جرم، خطیئه، جناح، فجور، وزر و امثال آن یاد شده است (مائده: 18؛ نازعات: 21؛ مائده: 2؛ بقره: 81؛ نور: 4؛ توبه: 64؛ یوسف: 97؛ بقره: 240؛ عبس: 42؛ انعام: 164).
هدف این مقاله، بازشناسى و تحلیل اسباب و علل رفتارى انحراف اعتقادى از دین از منظر قرآن است و درصدد پاسخ به این پرسش است که از دیدگاه قرآن چه عوامل رفتارى باعث مى شود تا برخى از مردم از اعتقاد به دین و آموزه هاى وحیانى، روى گردان شده یا دچار فهم و درک نادرستى از آن گردند؟
در زمینه پیشینه مسئله، پژوهش هایى صورت گرفته، اما در راستاى تبیین عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین، اثر علمى مستقلى پدید نیامده است و آثار موجود اگرچه قابل تقدیر هستند، اما هریک کاستى هایى نیز دارند که در مجموع پاسخى قانع کننده به سؤال مطرح شده در این مقاله نمى دهند.
در ذیل، نگاهى اجمالى به برخى از آثارى که به لحاظ موضوع به این پژوهش نزدیک اند مى اندازیم:
دین گریزى چرا و دین گرایى چه سان؟ اثر ابوالفضل ساجدى، در پى تحلیل و بررسى این سؤال است که چرا جوانان على رغم پذیرش اصول اعتقادى، به آموزه هاى عملى دین تعهد ندارند؛ اما سؤال اصلى در این مقاله یک گام جلوتر است که چه مى شود انسان ها از اصل اعتقاد به دین رو برمى تابند؟
عوامل و ریشه هاى دین گریزى در قرآن و حدیث اثر على شکوهى، موضع خویش را مشخص نکرده که در پى تحلیل و بررسى عوامل انحراف اعتقادى است و یا انحراف رفتارى و ثانیا، از نقش عوامل انحراف رفتارى در پیدایش انحراف اعتقادى به سرعت عبور کرده و بررسى هاى لازم را به عمل نیاورده است.
ریشه هاى دین گریزى در قرآن، اثر قاسم سبحانى، افزون بر حجم بسیار اندک، به نقش عوامل انحراف رفتارى اصلاً ورود پیدا نکرده است.
آثار نگاشته شده، یا رویکرد قرآنى ندارند، و یا فقط به بخشى از آیات قرآن توجه نشان داده اند. از طرفى عامل رفتارى را نادیده انگاشته اند و یا به صورت مستقل و مستوفا مورد بحث قرار نداده اند و دیگر اینکه انحراف اعتقادى را از انحراف رفتارى متمایز نکرده اند.
روش تحقیق در این مقاله از حیث مطالعه، کتابخانه اى و از جهت حل مسئله، توصیفى ـ تحلیلى با رویکرد تفسیر موضوعى است و مطالب آن در سه محور سامان یافته است. پس از بیان مفاهیم اساسى مسئله، در محور اول، اجمالاً به رابطه باور و رفتار اشاره مى کنیم. در محور دوم، به تحلیل و بررسى آن دسته از رفتارهاى انحرافى که در آیات فقط در حد عنوان کلى مطرح شده و سپس مصادیقى براى آن ذکر شده مى پردازیم. محور سوم، مربوط به آن دسته از رفتارهایى است که نوعا در زبان آیات و روایات بر آنها گناه اطلاق شده و ارتکاب آنها عامل انحراف اعتقادى از دین الهى دانسته شده است.
مفاهیم
براى روشن شدن بیشتر ابعاد موضوع، لازم است برخى مفردات کلیدى آن را به لحاظ مفهومى روشن کنیم تا مسئله عارى از ابهام باشد.
الف) عامل: در لغت به معناى مؤثر، جانشین و کارگزار آمده است (دهخدا، 1373، مدخل عامل). در این مقاله به معناى هر آن چیزى است که نحوه اى تأثیرگذارى در پیدایش امر دیگر را داشته باشد، خواه به صورت عاملیت فاعلى یا به نحو مقتضى و اعدادى.
ب) رفتار: در لغت به معناى سلوک و طرز حرکت است (همان، مدخل رفتار). مقصود ما هرگونه عملکردى است که مى تواند از انسان سر بزند و در مقابل اعتقاد و میل درونى قرار مى گیرد.
ج) انحراف: از ماده حرف به معناى میل و عدول (ابن فارس، 1387، ذیل ماده حرف)؛ و نیز به معانى خم شدن، برگشتن، و کژى اندیشه است (معین، 1362، مدخل انحراف). مقصود ما از انحراف در این مقاله، عدول از باور حق و به معناى کج اندیشى و کج بینى مى باشد.
د) اعتقاد: از ماده عقد در لغت به معناى اطمینان محکم (ابن فارس، 1378، ذیل ماده عقد) و گرویدن، و ایمان آوردن (دهخدا، 1373، مدخل اعتقاد) و در اصطلاح به معناى، مجموعه اى از بینش ها و ارزش هاست که باید به آن ایمان آورد و تصدیقش نمود (نفاح، 1413ق، ص 18)، و نیز به پذیرش برهانى اصول دین معنا شده است (همان، ص 19). مى توان گفت: اعتقاد مجموعه باورهایى است درباره هستى و انسان و نظامات حاکم بر آن دو که از آن به جهان بینى تعبیر مى شود.
ه.) دین: در لغت به معناى طاعت، جزا و آیین آمده است (ابن درید، 1987، ذیل ماده دین) و در اصطلاح عام، به معناى کیش و آیین است که ناظر به جنبه هاى اعتقادى، گرایشى و عملى زندگى انسان بوده و به روش زندگى او مربوط مى شود (طباطبائى، 1373، ص 5). دین به معناى عام مى تواند الهى یا غیرالهى، حق و یا باطل باشد (آل عمران: 83؛ کافرون: 6). در اصطلاح خاص، حقیقتى است که بر محور توحید، رسالت انبیا، معاد و اعمال متناسب باآن،مى چرخد(طباطبائى،1420ق،ج13،ص405). مقصود ما از دین، مجموعه اعتقادات و الزاماتى است که از جانب انبیا و پیام آوران الهى به مردم ابلاغ شده است.
و) انحراف اعتقادى از دین: با توجه به معناى انحراف، اعتقاد و دین، اگر کسى عناصر اساسى تشکیل دهنده دین الهى را از اصل باور نداشته باشد و یا بعد از پذیرش از آن عدول کند و یا تلقى نادرستى از آن داشته باشد، منحرف اعتقادى از دین حق شناخته مى شود. طبعا انحراف اعتقادى از دین متمایز از انحراف رفتارى از دین است. در انحراف رفتارى، اصل باور وجود دارد اما به آموزه هاى عملى دین وقعى نهاده نمى شود. در انحراف اعتقادى، ممکن است اصل باور شکل نگیرد و یا پس از شکل گیرى، روگردانى حاصل شود و یا نسبت به آن کج فهمى صورت گیرد.
1. رابطه باور و رفتار
وقتى انسان درصدد شناخت جهان و خالق آن است، مهم ترین عامل غیرمعرفتى تأثیرگذار در روند دستیابى به این عامل نگرش انسان، عامل گناه است. این گونه نیست که انسان گناه کار و بى گناه، از حقایق برداشت یکسانى داشته باشند. تفاوت استنباط معلول آن است که یکى انحراف عملى دارد و دیگرى ندارد یا انحراف عملى کمترى از دیگرى دارد؛ و به تبع آن، جهان بینى و نظام اعتقادى آنها نیز متفاوت مى شود.
در منطق قرآن، اگر کسى به انکار آیات الهى بپردازد، به لحاظ بینشى و معرفتى هم دچار مشکل خواهد شد: فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ (احقاف: 26). حال این اعوجاج بینشى یا بدان جهت است که وقتى به انکار آیات الهى مى پردازند از این ادوات و ابزارهاى ادراک و تمییزى که در اختیار دارند، کارى برنمى آید (ر.ک: همان، ج 18، ص 213) و یا سرّ اینکه حقایق دین را نمى بینند آن است که جان آنها را زنگار گناه فراگرفته است (ر.ک: جوادى آملى، 1379، ص 402). به هر حال، نوع عقیده در نحوه ادراک دستگاه معرفتى تأثیرگذار است. چه بسا دو انسان با دو نوع عقیده با ابزار تحصیل معرفتى مشابه به یک پدیده مى نگرند، اما هریک برداشت ویژه خود را دارند. به عبارت دیگر، بین باور و عمل، ارتباط وثیقى برقرار است.
قرآن این ارتباط را در آیاتى گوشزد مى کند؛ ازجمله مى فرماید: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ(فاطر: 10). برخى مفسران مراد از کلام طیب را اعتقادات حقه دانسته و گفته اند: عمل فرع علم است؛ به هر میزان که عمل معروف تکرار شود، به همان میزان پایه هاى اعتقادى استحکام یافته و روشنایى پیدا مى کند (طباطبائى، 1420، ج 18، ص 22؛ صادقى طهرانى، 1405ق، ج 22، ص 310ـ311؛ مکارم شیرازى و دیگران، 1388، ج 18، ص 194). این برداشت را در کلام مفسران متقدم همانند طبرسى (1379، ج 7ـ8، ص 628) و زمخشرى نیز مى توان یافت. تفسیر کشاف از ابن عباس نقل مى کند: ان هذه الکلم لاتقبل و لا تصعد الى السماء... الا اذا اقترن بها العمل الصالح الذى المقبولة کما قال عزوجل إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ(زمخشرى، بى تا، ج 3، ص 602)؛ یعنى اعتقادات نه مقبول مى افتد و نه راهى به سمت آسمان پیدا مى کند، مگر آن زمان که در کنار عمل صالح مقبول قرار گیرند. غرض وجود اصل رابطه بین باور و عمل است، خواه این ارتباط و تأثیر و تأثر دوسویه باشد و یا یک سویه.
قرآن در آیه دیگرى فرموده است: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ (روم: 10)؛ سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند. در این آیه، از رابطه ارتکاب اعمال سوء و گناه با پیدایش انحراف در اعتقادات سخن رفته است. مراد این است که گناه روح ایمان را مى خورد و [اعتقادات ]را از بین مى برد و کار به جایى مى رسد که [آدمى] سر از تکذیب و استهزاى آیات الهى درمى آورد (مکارم شیرازى و دیگران، 1388، ج 16، ص 347). این نکته، یعنى تأثیر عمل بر عقیده که آیه بر آن دلالت دارد، از سوى بسیارى از مفسران تأیید شده است (فضل اللّه، 1419ق، ج 18، ص 108ـ109؛ فخررازى، 1411ق، ج 25ـ26، ص 9؛ طباطبائى، 1420ق، ج 20، ص 233؛ مصطفوى، 1380، ج 15، ص 4). این اصل در ریشه یابى علل گرایش به مادى گرى و الحاد و نیز رابطه اعمال اخلاقى با ایمان، مورد توجه دیگر اندیشمندان نیز بوده است (ر.ک: مطهرى، 1361، ص 115؛ مصباح، 1380، ج 1، ص 127).
بنابراین، از این دو آیه و برخى آیات دیگر (مریم: 59؛ بقره: 256؛ اعراف: 100) مى توان اصل کلى تأثیر عمل بر عقیده را برداشت کرد و به این حقیقت وقوف یافت که انحرافات عملى و عملکرد خارج از محدوده تعریف شده دین، مى تواند در نهایت به انحراف از اعتقاد و باور بینجامد.
2. عناوین عام رفتارى عامل انحراف اعتقادى
در یک تقسیم بندى، عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین را مى توان دو دسته کرد: دسته اى که در حد عناوین کلى و عام در آیات مطرح شده اند، اما مصادیق مختلف آنها در آیات دیگرى ذکر شده است. ظلم، فسق، جرم و عصیان از این قبیل اند. دسته دیگر، رفتارهاى معینى هستند که نوعا در زبان آیات و روایات، گناه محسوب شده و مورد نهى قرار گرفته اند. حسد، کذب، خوددارى از انفاق، استهزاى آیات الهى، نقض عهد و... در این دسته جاى مى گیرند. در این محور، دسته اول، و در محور بعدى مقاله، دسته دوم را بررسى مى کنیم.
1ـ2. ظلم
ظلم در قرآن یکى از واژه هاى پربسامد مى باشد و به صراحت قرآن، یکى از گناهانى است که اصرار بر ارتکاب آن باعث ضلالت، گمراهى و انحراف اعتقادى خواهد شد.
ظلم در لغت، قراردادن چیزى در غیر جایگاه خودش مى باشد (ابن فارس، 1387، ذیل ماده ظلم) و در اصطلاح قرآن، عبارت است از تجاوز از حق (راغب اصفهانى، 1404ق، ذیل ماده ظلم) و منظور از حق، حدود الهى است (عضیمه، 1387، ص 374).
به اعتقاد برخى از قرآن پژوهان، ظلم در کاربرد قرآنى سه نوع است:
الف. ظلم در حق خدا که بزرگ ترین آن، کفر، شرک و نفاق است: وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ(بقره: 254) و إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (لقمان: 13). پس ظلم در این حوزه به معناى تقصیر در رعایت و شناخت شأن، مقام و صفات جمالى و جلالى خداست؛ شناخت ناقصى که مناسب ذات احدیت خداوند نباشد.
ب. ظلم بین خود و دیگران: إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ (شور: 42)؛ ایراد و مجازات بر کسانى است که بر مردم ستم مى کنند. ظلم در این بخش به معناى تضییع حقوق و یا تعرض به اموال و اعراض دیگران است.
ج. ظلم به خود: فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ (فاطر: 32). این نوع ظلم به معناى تعدى و تقصیر در اجراى احکام و دستوراتى است که جزو عبادات و رفتارهاى شخصى به حساب مى آید (راغب اصفهانى، 1404ق، ذیل ماده ظلم).
از این سه قسم، دسته دوم و سوم از جنس رفتار است و مى تواند به عنوان عامل رفتارى مؤثر در انحراف اعتقادى مورد بحث قرار گیرد.
در برخى آیات، به صورت کلى ظلم عامل انحراف اعتقادى شمرده شده است؛ ازجمله:
ـ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ (عنکبوت: 49)؛ و آیات ما را جز ستمگران انکار نمى کنند.
ـ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللّهِ یَجْحَدُونَ (انعام: 33)؛ ظالمان آیات خدا را ا نکار مى کنند.
در این آیات، بر نسبت و رابطه بین انکار آیات الهى و ظالم بودن انسان تأکید شده است و دو نکته از آن به دست مى آید: 1. ظلم عامل اساسى و اثرگذار در انکار آیات الهى و درنتیجه، انکار خود خداست. 2. ظالمان به آیات الهى ایمان نمى آورند. البته انکار آیات الهى از یک لحاظ نابخشودنى تر از کفر به خود خداست؛ چه اینکه، آیات محسوس و قابل مشاهده در خارج است و ایمان به خداوند هم در غالب افراد از طریق آیات محسوس صورت مى گیرد، اما خداوند از حس بشر غایب و دور است.
علاوه بر آن، در آیات دیگرى عدم هدایت گروهى تعلیق بر ظلم آنان شده است؛ مانند: وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ(بقره:258)؛ وَیُضِلُ اللّهُ الظَّالِمِینَ(ابراهیم: 27). در این موارد، حکم، تعلیق بر وصف شده و تعلیق حکم بر وصف مشعر به علّیت است؛ یعنى ظلم عامل ضلالت، عدم هدایت و انحراف از حق مى باشد. برخى از مفسران که ابتناء حکم بر وصف را حاکى از علّیت آن دانسته اند، عدم هدایت ظالمان را، معلول عملکرد ظالمانه آنان برشمرده اند (طباطبائى، 1420ق، ج 2، ص 359). به اعتقاد برخى دیگر، ذکر وصف دلیل بر آن است که همین وصف عامل انحراف است (سبزوارى، 1413ق، ج 4، ص 316) و از نظر برخى دیگر، طبیعت خط سیر ظالمانه رفتارى است که در نهایت، به کفر منجر مى شود (فضل اللّه، 1419ق، ج 4، ص 316).
به نظر مى رسد مفاد این آیات یک کبراى کلى را به دست مى دهد و آن اینکه ظلم از آن نوع گناهان رفتارى است که ارتکاب و اصرار بر آن مى تواند به انحراف اعتقادى منجر گردد. البته این دسته آیات به چگونگى این تأثیرگذارى و انحراف آفرینى ظلم اشاره اى ندارند.
از سوى دیگر، در مجموعه دیگرى از آیات قرآن بر تعدادى از رفتارهاى انسان، عنوان ظلم اطلاق شده و هریک از آن رفتارها مصداقى از ظلم و تجاوز از حدود الهى دانسته شده اند. آن رفتارها عبارتند از: دروغ بستن بر خدا (صف: 7)، اعراض از آیات الهى (سجده: 22)، کتمان شهادت (بقره: 140)، تبعیت از هواى اهل کتاب (بقره: 145)، دوستى با یهود و نصارا (مائده: 51)، غمگین شدن از پیامد خسارت هاى مادى جهاد (مائده: 51)، دشمنى با مؤمنان (انعام: 52)، قبول ولایت خویشاوندان کافر (توبه: 23)، قتل نفس بى گناه (مائده: 27ـ29)، ارتکاب زنا (یوسف: 23)، اخراج به ناحق مردم از شهر و دیار (حج: 39ـ40)، مجازات کسى به جاى دیگرى (یوسف: 79)، دزدى (یوسف: 70ـ75)، درشت گویى با پیامبران (ابراهیم: 3)، استهزاى آیات الهى (انعام: 68) و بدرفتارى با همسر (بقره: 231).
با اینکه ظلم معناى مشککى دارد و در مصداق مى تواند درجات ضعیف و شدید داشته باشد، اما از کنار هم قرار دادن این دو دسته آیات، به این حقیقت رهنمون مى شویم که هر عملکرد ظالمانه اى در نهایت مى تواند به انحراف از دایره دین و کج روى اعتقادى انسان منتهى شود.
2ـ2. فسق
فسق در قرآن نیز مثل واژه ظلم پرکاربرد بوده و اتصاف به آن و یا مصادیقش،ازجمله امورى است که مى تواند تکذیب آیات الهى و انحراف اعتقادى را به دنبال داشته باشد.
فسق در لغت، به معناى خارج شدن از حالتى به حالت دیگر است. فسقت الرطبه؛ یعنى خرما از پوست جدا شد (ابن فارس، 1387، ذیل ماده فسق). در قرآن نیز فسق به همین معنى به کار رفته است: فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ (کهف: 50)؛ یعنى از فرمان پروردگارش خارج شد. برخى واژه فسق را به خروج الشى ء عن الشى ء على وجه الفساد، معنى کرده اند نه مطلق خروج (مصطفوى، 1385، ج 9، ص 96). برخى دیگر گفته اند: فسق در اصل به معناى برهنه شدن است، اما در بیرون شدن از راه حق، استعاره و حقیقت ثانویه شده است (شعرانى، 1398ق، ص 259).
قرآن پژوهانى همچون راغب اصفهانى و مصطفوى فسق را در اصطلاح به خروج از منع و طاعت شرعى معنى کرده اند؛ مى گویند: به فاسق از آن رو فاسق گفته مى شود که اول به اصول اعتراف کرده و به فروع التزام ورزیده، اما سپس راه خروج از دین را پیش گرفته است و اگر قرآن به کافر فاسق اطلاق کرده، از آن روست که کافر از حکم عقل و فطرت به لزوم ایمان به واجب الوجود سر باز زده است (راغب اصفهانى، 1404ق، ذیل ماده فسق؛ مصطفوى، 1368، ج 9، ص 89). بدین ترتیب، در جمع بندى معناى فسق مى توان گفت: فسق یعنى رفتار و عملکردى که در دایره تعریف شده التزامات عملى دین نگنجد.
دو دسته آیات بر عامل بودن فسق براى انحراف اعتقادى دلالت دارند. برخى از آیات، عنوان فسق را سبب براى انحراف اعتقادى برشمرده اند؛ این آیات به صورت کلى بر این نکته دلالت مى کنند. دسته دیگر، آیاتى هستند که مصادیق فسق را بیان کرده اند؛ این آیات به تنهایى دلالت بر عاملیت آن مصادیق بر انحراف اعتقادى ندارند، بلکه وقتى که در کنار آیات دسته اول قرار گیرند مى توان از آنها چنین استفاده اى کرد.
اما آیات دسته اول، یعنى آیاتى که فسق را عامل انحراف اعتقادى شمرده اند:
ـ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (صف: 5)؛
ـ وَلَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُونَ (بقره: 99)؛
در این آیات، عدم هدایت و کفر با فسق پیوند خورده است. درباره رابطه فسق با کفرِ به آیات الهى، مى توان گفت: انسان داراى فطرت سالم هرچند آن را تزکیه نکرده باشد، دین را مى پذیرد و با پذیرش دین، شکوفایى عقل نظرى و عقل عملى برایش حاصل مى شود و این همان حقیقتى است که قرآن فرمود: هُدىً لِّلْمُتَّقِینَ؛ اما اگر کسى درصدد دسیسه نفس برآید و چراغ فطرت را کم فروغ کند، به وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُونَ محکوم خواهد شد (جوادى آملى، 1386، ج 5، ص 630). طبعا کسى به آیات الهى کفر نمى ورزد جز اینکه فسق شاخصه هویتى او قرار گرفته باشد (ابن عاشور، 1420ق، ج 1، ص 607). به اعتقاد برخى مفسران، فسق داراى مراتب زیاد است و مى تواند مانع معرفتى براى قلب به حساب آید و موجب ختم قلب شود (سبزوارى، 1413ق، ج 1، ص 479). این گناه رفتارى به نظر برخى از مفسران دیگر، عاملى است که موجب کفر مى شود (طباطبائى، 1420ق، ج 18، ص 206). شاید بتوان گفت: فاسق بدان دلیل که به مقررات الهى و ایمانى التزام ندارد، از جانب خدا نیز تعهدى بر بقاى ایمان او، وجود نخواهد داشت.
در دسته دیگر از آیات براى فسق مصادیق مختلفى ذکر شده است؛ ازجمله: هتک عرض زنان پاک (نور:4)، پیمان شکنى (بقره: 26)، اضرار به نویسنده و شاهد دین (بقره:282)، ارتزاق از ذبیحه هاى غیرشرعى(مائده:3)، یارى نکردن رسول خدا (آل عمران: 80ـ82)، خوددارى از جهاد (مائده: 25)، امر به منکر و نهى از معروف (توبه: 67) و... .
آیات فوق که تعدادى از رفتارها را از مصادیق فسق به حساب آورده، هریک صغرایى هستند که وقتى در کنار مفاد حاصل از آیات دسته اول مى نشینند، مى توانند بر عاملیت مصادیق یادشده براى انحراف اعتقادى از دین دلالت داشته باشند و نیز مى توانند صغراى قضیه کلى ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَىقرار گیرند.
3ـ2. جرم
جرم نیز در قرآن از واژگان پر استعمال مى باشد. معناى اصلى جرم در لغت قطع مى باشد (ابن فارس، 1387، ذیل ماده جرم). برخى از قرآن پژوهان که به بررسى مفردات قرآن پرداخته اند، درباره کاربرد معنایى جرم در قرآن نکات روشنگرى را بیان کرده اند. راغب اصفهانى معناى اصلى جرم را قطع الثمرة عن الشجر (جدا کردن میوه از درخت) دانسته که گناه و ارتکاب مکروه، از معناى استعارى آن مى باشد (راغب اصفهانى، 1404ق، ذیل ماده جرم). طریحى مى نویسد: مجرم یعنى گناهکارى که از حق بریده و به باطل گراییده است (طریحى، 1985، ذیل ماده جرم). مصطفوى مى گوید: گناه اگر جرم است، ازآن روست که به انقطاع از خدا و خط سیر منتهى به خدا مى انجامد (مصطفوى، 1385، ج 2، ص 88ـ89).
قرآن از جرم تعریف خاصى به دست نمى دهد، اما با توجه به معناى لغوى آن و مصادیقى که براى جرم ارائه داده است، از قبیل استهزاى مؤمنان (مطففین: 29)، افترا بر خدا (یونس: 17)، استکبار در برابر حق (اعراف: 133)، ترک نماز و ترک انفاق در راه خدا (مدثر: 43ـ44) و... مى توان به این جمع بندى رسید که جرم آن نوع رفتارى است که ارتباط انسان مجرم را سرانجام با خدا قطع کرده و به تکذیب آیات الهى مى انجامد.
پیرامون جرم در قرآن دو دسته آیات قابل پیگیرى است. در تعدادى از آیات، احکامى براى عنوان عام مجرمان بیان شده است و اگر وصف را مشعر به علیت بدانیم، باید مجرم بودن را علت براى آن احکام بشماریم؛ ازجمله: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلَالٍ(قمر: 47). سعید حوّى (حوى، 1412ق، ج 10، ص 5617) در توضیح آیه به دو نکته اشاره کرده است: 1. مجرمان در گمراهى هستند. 2. مجرمان در دنیا به حیرت و دورى از صراط مستقیم، دچار مى شوند؛ و هریک از این دو نکته به معناى انحراف اعتقادى از دین مى باشد.
قرآن در آیه اى دیگر مى فرماید: وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ وَمَا کَانُواْ لِیُؤْمِنُواْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (یونس: 13)؛ یعنى رفتار مجرمانه برخى از امت ها در برابر پیامبران باعث شده بود که ایمان نیاورند و به حالت انحراف خود باقى بمانند. رابطه بین ارتکاب جرم و گردن فرازى در برابر دعوت انبیا و هدایت هاى الهى، یکى دیگر از سنت هاى اجتماعى است که در قرآن مطرح شده است (رجبى، 1390). از این آیه مى توان استفاده کرد که مجرم بودنشان عامل گردن فرازى و عدم تمکین آنان در برابر انبیا بوده است. به هر صورت، این دسته آیات رابطه جرم با ضلالت یا دین ستیزى را به صورت کلى بیان کرده اند.
دسته دوم، آیاتى است که مصادیق جرم را بیان کرده اند. امورى همچون استهزا نسبت به خدا و آیات خدا (توبه: 65ـ66)، استهزاى انبیا (حجر: 11ـ12)، استهزاى مؤمنان (مطففین: 29)، دشمنى با پیامبران (فرقان: 31)، ترک نماز (مدثر: 40ـ43)، ترک انفاق در راه خدا (مدثر: 44)، هم نشینى با اهل باطل (مدثر: 45)، تکذیب روز قیامت (مدثر: 46)، دروغ بستن بر خدا (یونس: 17)، عمل لواط (حجر: 58)، و استکبار (اعراف: 133) از مصادیق جرم دانسته شده است. این مصادیق به تنهایى دلالت ندارند که عامل انحراف اعتقادى از دین هستند، بلکه اگر در کنار آیات دسته اول، یعنى آن کبراى کلى که جرم عامل ضلالت است، قرار گیرند مى توان از آنها چنین استفاده اى کرد. پس کسى که همه یا یکى از این عوامل مجرمانه را مرتکب شود، بى شک خوف آن را نیز باید داشته باشد که انحراف رفتارى او به انحراف اعتقادى منجر شود.
قابل یادآورى است که از لحاظ مصداقى، جرم عام تر از ظلم مى باشد؛ چه اینکه در قرآن گاهى ظلم خود مصداقى از جرم معرفى شده است؛ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (یونس: 17)، اما تعدد عناوین در آیات، صرفا براى تفنن در گفتار نیست و هر عنوانى مبدأ آثار مخصوص به خود، مى باشد (طباطبائى، 1420ق، ص 93).
4ـ2. عصیان
عصیان یکى دیگر از عوامل رفتارى است که از دیدگاه قرآن مى تواند موجب انحراف اعتقادى شود. عصیان در لغت به معناى سرپیچى و عدم اطاعت آمده است (ابن فارس، 1423ق، ذیل ماده عصى). قرآن پژوهانى همچون راغب و مصطفوى عصیان در قرآن را به خروج از اطاعت حق و عدم تبعیت از آن معنا کرده اند (راغب اصفهانى، 1404ق، ذیل ماده عصى؛ مصطفوى، 1385، ذیل همین ماده).
در یک آیه قرآن آمده است: کَانُواْ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَواْ (بقره: 61)؛ به آیات الهى کفر مى ورزیدند و انبیا را به ناحق مى کشتند، بدان جهت که آنها خود گنهکار بودند و عصیان گرى آنان موجب مى شد که کمر به قتل انبیا ببندند.
در این آیه، علت کفر به آیات الهى بیان شده است. مطابق آیه، عبارت بما عصوا تعلیل براى کفر آنهاست؛ زیرا عصیان موجب کفر آنها به آیات الهى و قتل انبیاست. و نیز مى تواند مصداق آیه شریفه ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ(روم: 10) باشد. به اعتقاد برخى مفسران، گناه و عصیان زمینه ساز گناه بزرگ ترى مثل کفر و پیامبرکشى است (قرائتى، 1374، ج 2، ص 152). و یا باید گفت: خوددارى از تبعیت دستورات الهى گمراهى آفرین و انحراف آور است (مصطفوى، 1385، ج 8، ص 193).
در آیه دیگرى آمده است: وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِینا (احزاب: 36)؛ هرکس خدا و رسولش را نافرمانى کند، به گمراهى آشکار گرفتار شده است. در توضیح علت این انحراف مى توان گفت: چون خدا مقصد است و نبى راهنماى مقصد، کسى که مقصد را ترک کند و به حرف راهنما گوش ندهد به یقین گمراه است. اما برخى از مفسران در تفسیر آیه، عصیان در مقابل اوامر الهى را انحراف آشکار از مسیر حق تلقى کرده اند (آلوسى، 1415ق، ج 11، ص 203)، و برخى دیگر، ضلالت و شرک را دو عبارت از یک حقیقت دانسته اند (طباطبائى، 1420ق، ج 1، ص 29). بنابراین، از این دو آیه و آیات مشابه به دست مى آید که عصیان عامل رفتارى است که موجبات گمراهى و انحراف از اعتقاد صحیح را فراهم مى آورد.
در پایان این محور تذکار این نکته لازم است که برخى از عناوین عام مورد بحث در محور اول ممکن است در مصادیق با یگدیگر همپوشانى داشته باشند و یک رفتار مصداق دو عنوان قرار گیرد و در نتیجه، قسمت هایى از بحث تکرارى به نظر برسند، اما باید توجه داشت که ذکر هر عنوان در آیات، به یک حقیقت اشاره دارد. در این زمینه، علّامه طباطبائى مى نویسد: گفته نشود که ظلم مى تواند مصداق فسق باشد و یا بالعکس؛ چه اینکه این عناوین کاشف از حقایق روحى است و هریک از آنها مبدأ آثار و احکام مخصوص به خود مى باشند (طباطبائى، 1420ق، ج 1، ص 93). گذشته از آن، دیدگاه عدم ترادف در مطلق لغت عرب و یا در خصوص قرآن، دیدگاهى بدون پشتوانه نمى باشد (ر.ک: المنجد، 1428ق، ص 36ـ70 و 120ـ126).
3. عوامل خاص رفتارى موجب انحراف اعتقادى
در این محور، آن دسته از عوامل رفتارى خاص و معینى که نوعا در زبان آیات موجب و عامل انحراف اعتقادى دانسته شده اند، بررسى مى کنیم.
1ـ3. حسد
حسد از گناهانى است که قرآن آن را باعث انحراف اعتقادى از دین مى شمارد. حسد در لغت به معناى آرزوى زوال نعمت از کسى است که استحقاق آن را داشته باشد (ابن منظور، 1416ق، ذیل ماده حسد)؛ و نیز تلاشى است که در جهت زوال نعمت از کسى، صورت مى گیرد (فیومى، 1414ق، ذیل واژه حسد).
تعریف اصطلاحى حسد نزدیک به معناى لغوى آن است. ملّامهدى نراقى در تعریف حسد مى نویسد: حسد عبارت است از آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان (نراقى، 1383، ج 2، ص 192).
قرآن درباره برخى از اهل کتاب مى فرماید: وَدَّ کَثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِّن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ (بقره: 109)؛ بسیارى از اهل کتاب از روى حسد، دوست مى دارند که شما را بعد از اسلام و ایمانتان به حال کفر بازگردانند، با آنکه حق کاملاً براى آنها روشن شده است. آیه از آرزوهاى اهل کتاب حکایت مى کند که على رغم شناخت حق، از سر حسادت، خود به گمراهى افتادند و بر آن بودند که مؤمنان را دوباره به کفر و الحاد بکشانند. انگیزه آنها از ماندن در گمراهى و گمراه کردن مسلمانان، حسادت آنها بوده است و حسادت باعث شد که بر انحراف خود اصرار ورزند (فضل اللّه، 1419ق، ج 2، ص 166).
در آیه دیگرى نیز حسد به عنوان عامل انحراف اعتقادى معرفى شده است: کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ... وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیا بَیْنَهُمْ (بقره: 213). بسیارى از مفسران، ازجمله طبرسى (طبرسى، 1379، ج 1، ص 544)؛ فخررازى (فخررازى، 1411ق، ج 2، ص 259) و زمخشرى (زمخشرى، بى تا، ج 1، ص 265) بغى را به حسد تفسیر کرده اند. علّامه طباطبائى در ذیل آیه بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن یَکْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْیا أَن یُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن یَشَاء... (بقره: 90) در تبیین و تعلیل کفر بنى اسرائیل مى نویسد: دلیل امتناع آنها از قبول رسالت حضرت محمد صلى الله علیه و آلهحسادت آنان بود (طباطبائى، 1420ق، ج 1، ص 222). تفاسیر آلاءالرحمان (بلاغى، بى تا، ج 1، ص 107) و مواهب الرحمان (سبزوارى، 1413ق، ج 1، ص 45) نیز در ذیل آیه، کفر یهودیان را معلول حسادت آنان دانسته اند.
از مجموع این آیات، با توجه به اقوال مفسران، به دست مى آید که تکذیب انبیا و تکذیب رسالت آنان از طرف یهود ناشى از حسادتى بوده است که در دل پنهان مى داشته اند و چه انحراف اعتقادى بالاتر از تکذیب انبیاى الهى و رسالت آنان.
در برخى احادیث نیز حسد ضد ایمان و آفت دین معرفى شده است. امام محمدباقر علیه السلام مى فرفاید: ان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب (مجلسى، 1364، ج 73، ص 237)؛ همانا حسد ایمان را همان سان مى خورد که آتش هیزم را. و امام صادق علیه السلام مى فرماید: آفة الدین الحسد (همان، ص 248)؛ حسد آفت دین مى باشد.
2ـ3. دروغ گویى
یکى دیگر از عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین، دروغ گویى مى باشد. دروغ گویى یکى از زشت ترین رفتارهایى است که جرئت و مداومت بر آن موجب انحراف انسان از حق مى شود. کذب در لغت به معناى سخن خلاف صدق و اخبار خلاف از واقع است البته با علم به خلاف (ابن فارس، 1378، ذیل ماده کذب). در قرآن نیز کذب به همین معنا به کار رفته است.
قرآن شهادت به رسالت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را از طرف منافقان دروغ دانسته است (منافقون: 1). دروغ گویى منافقان در این بود که باور باطنى خود را خلاف واقع گزارش مى دادند. در اصل، دروغ سرچشمه نفاق آنان بود و منافقان از آن بیم داشتند که سوره اى بر ضد آنان نازل گردد و از اسرار درونى آنها خبر دهد و ایمان دروغین آنها را برملا کند (توبه: 6). پس دروغ گویى عاملى است که مى تواند انسان را به وادى انحراف اعتقادى بیندازد.
در آیه اى دیگر درباره منافقین آمده است: فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضا وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ(بقره: 10). مقاتل از مفسران دوره تابعین، معتقد است: مراد از مرض، شک در وجود خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله علیه و آلهاست و این شک نتیجه اظهار دروغى است که در آیات قبل بدان اشارت رفته است (بلخى، 1423ق، ص 89). به باور نویسنده المیزان، خدا آنها را مجازات کرد و نفاق در دل هاشان قرار داد... زیرا که دروغگو بودند (طباطبائى، 1420ق، ج 9، ص 350). برخى مفسران نیز در ذیل آیه 105 از سوره نحل پیدایش و استمرار روح نفاق را معلول دروغ گویى آنها دانسته اند (مکارم شیرازى و دیگران، 1388، ج 8، ص 50).
نفاق، انحراف اعتقادى پنهان مى باشد و قرآن صریحا منافقان را فاسق دانسته است: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(توبه: 67) و از سوى دیگر، فرموده است: وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (صف: 5). فسق در بعد اعتقادى به معناى خروج از دین مى باشد و ازهمین روست که قرآن در مواضع متعدد بر کفر و نفاق حکم واحد جارى کرده است: اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ (احزاب: 1)،جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ(تحریم:9؛ توبه: 73).
در برخى از آیات بر این نکته تأکید شده است که دروغگو هدایت نمى یابد: إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (غافر: 28)؛ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ (زمر: 3). این سخن یک حکم کلى است که راه دروغ، راه هدایت نمى باشد (قرشى، 1378، ج 9، ص 360)، و خدا دروغگو را هرگز هدایت نمى کند. مفسرانى همچون آلوسى (آلوسى، 1415ق، ج 12، ص 318) و فضل اللّه (فضل اللّه، 1419ق، ج 19، ص 300)، در تفسیر این گونه آیات گفته اند: خدا ازآن رو دروغ گویان را هدایت نمى کند که آنان دایم در حالت طرد ایمان به سر مى برند، پس مجالى براى هدایت آنان باقى نمانده و دروغ گویى آمادگى پذیرش هدایت الهى را از آنان سلب مى کند.
3ـ3. نقض عهد
یکى از عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین، نقض عهد مى باشد و در آیاتى چند از قرآن به این عامل اشاره رفته است. قرآن عذاب دردناک اصحاب شمال (اشاره به آیاتى از سوره واقعه است که مردم را به سه دسته تقسیم مى کند و اصحاب شمال جهنمیان مى باشند) را نتیجه نقض عهد و هم عرضى آن با انکار قیامت دانسته است: وَکَانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِیمِ وَکَانُوا یَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابا وَعِظَاما أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (واقعه: 46ـ47)؛ و بر گناهان بزرگ (شرک و یا انکار رستاخیز) اصرار مى ورزیدند و مى گفتند: هنگامى که ما مردیم و خاک و استخوان شدیم، آیا برانگیخته خواهیم شد؟
حنث در لغت غالبا به معناى نقض یمین و قسم آمده است (ابن فارس، 1278؛ ابن منظور، 1416ق؛ ابن درید، 1987؛ ذیل ماده حنث). علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان مى نویسد: حنث نقض عهدى است که با قسم مؤکد شده باشد و مراد از اصرار بر حنث عظیم همان استکبار از عبودیت خداست. پس حنث عظیم [نقض عهد ]عامل خروج از طاعت خدا و انتخاب شرک مطلق است (طباطبائى، 1420ق، ج 19، ص 125). به عبارت دیگر، نقض عهد که خود یک عامل رفتارى است، اسباب آن شده است که ناقض پیمان، شرک را بر توحید ترجیح دهد. احتمالاً مرحوم علّامه نقض عهد را یکى از مصادیق نقض یمین گرفته است.
در آیه دیگرى آمده است: فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً (مائده: 13)؛ به خاطر پیمان شکنى آنها را از رحمت خویش دور ساختیم و دل هاى آنان را سخت و سنگین نمودیم. مرحوم طبرسى در مجمع البیان در توضیح معناى آیه مى نویسد: به این دلیل که آنان پیمان مؤکد را شکستند، خداوند حکم قطعى داده است که به ایمان آوردن توفیق پیدا نمى کنند (طبرسى، 1379، ج 3، ص 267). این مفسر دورى از رحمت خدا و قساوت قلب آنان را به عدم ایمان تفسیر کرده است که انحراف اعتقادى از دین است.
قرآن در آیه اى دیگر مى فرماید: فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْاللّهَ مَا وَعَدُوهُ(توبه: 77)؛ این عمل (بخل ورزى و ترک انفاق) روح نفاق را تا روز قیامت در دل هاشان برقرار ساخت، این بدان خاطر است که از پیمان الهى تخلف جستند.
نفاق مثل شرک و فسق، خود انحراف در عقیده است. آیه تصریح دارد که پیمان شکنى آنان سبب شد که نفاق در دل هاشان ریشه دواند؛ همان گونه که برخى از مفسران بر آن تأکید کرده اند (مکارم شیرازى و دیگران،1388،ج8،ص 5).
در سوره بقره آمده است: ... وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ (بقره: 26ـ27)؛ با این مثال زدن تنها فاسقان را گمراه مى سازد. فاسقان کسانى هستند که پیمان خدا را پس از محکم ساختن آن، مى شکنند.
فسق، رفتارى انحرافى است که یکى از جلوه هاى آن نقض عهد مى باشد و کسى که نقض عهد مى کند عملاً فاسق است و فاسق از منهج و شریعت اسلام به دور است و کسى که از منهج اسلام به دور باشد، قرآن در حق او فرموده است: أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى... وَمَا کَانُواْ مُهْتَدِینَ(بقره: 16) (شعراوى، بى تا، ج 1، ص 214). برخى از مفسران ناقضان عهد را کسانى مى دانند که از خط مستقیم الهى فاصله گرفته اند (فضل اللّه، 1419ق، ج 1، ص 203).
نتیجه اینکه نقض عهد به عنوان رفتار انحرافى، موجب آن مى شود که ناقض عهد از خط مستقیم هدایت دور بماند و روح نفاق در دلش ریشه بدواند و هریک از این شاخصه ها نشانه روشن انحراف در اعتقاد مى باشد.
4ـ3. لهوالحدیث
بیهوده گویى خود نوعى رفتار است که از دید قرآن عامل انحراف به حساب مى آید. قرآن مى فرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ (لقمان: 6)؛ و بعضى از مردم سخنان بیهوده را مى خرند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند. به اعتقاد برخى مفسران، عبارت لیضل عن سبیل اللّه مفهوم وسیعى دارد که هم گمراه کردن اعتقادى را شامل مى شود و هم منحرف ساختن اخلاقى را (مکارم شیرازى و دیگران، 1388، ج 17، ص 14ـ16). بنابراین، عبارت لیضل عن سبیل اللّه به معناى آن است که لهوالحدیث مردم را از رو آوردن به اسلام بازمى دارد و بر ضلات و بر گم راهى شان تثبیت مى کند (زمخشرى، بى تا، ج 6ـ7، ص 491ـ492). طبرسى معتقد است: لهوالحدیث ذاتا خاصیت اضلال و انحراف آورى دارد (طبرسى، 1379، ج 7، ص 491). برخى مفسران، حکایت هاى انحرافى، غنا، قمار و قصه هاى شهوت برانگیز را از مصادیق لهوالحدیث شمرده اند و مراد از سبیل اللّه را، معارف حقه الهیه دانسته اند (طباطبائى، 1420ق، ج 16، ص 209ـ210).
بنابراین، مى توان گفت که لهوالحدیث با مصادیق گوناگونش، ذاتا خاصیت بازدارندگى از اعتقاد صحیح و رو آوردن به انحراف اعتقادى را دارد.
3ـ5. اسراف
اسراف در لغت به معناى تجاوز از حد وسط (ابن منظور، 1416ق، ذیل ماده سرف) و نیز به معناى ولخرجى مى باشد (معین، 1362، مدخل اسراف). در قرآن اسراف مصادیق متعددى براى اسراف بیان شده است؛ ازجمله خوردن و آشامیدن: کُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ(اعراف:3)، انفاق و بذل و بخشش: وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ (اسراء: 29)؛ هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (ترک انفاق و بخشش منما)، و قصاص و انتقام گیرى: فَلاَ یُسْرِف فِّی الْقَتْلِ (اسراء: 33)، در قتل اسراف نکند. از سوى دیگر، در قرآن میانه روى یکى از صفات عبادالرحمان ذکر شده است: ... إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا (فرقان: 67). برخى معتقدند: مراد از اسراف در این آیه، انفاق در غیر طاعت خداست، چه کم باشد و چه زیاد (ابن منظور، 1416ق، ذیل ماده سرف).
آیات متعددى در قرآن از گمراهى اسراف کاران سخن مى گوید؛ ازجمله:
ـ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ (غافر: 28)؛ به یقین خداوند کسى را که اسرافکار است هدایت نمى کند.
ـ کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ (غافر: 34)؛ اینچنین خداوند هر اسرافکار را گمراه مى سازد.
ـ إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُواْ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ (اسراء: 27)؛ به یقین که تبذیرکنندگان برادران شیاطین اند. مسلما از برادر شیطان بودن برادرى نسبى مراد نیست، بلکه همراهى در عقیده و عمل منظور مى باشد و به صراحت قرآن، شیاطین منحرف و گمراهند و همراهى با ایشان جز بر انحراف نخواهد افزود.
در آیات سه گانه فوق، یک بار این سخن مطرح شده که انسان مسرف به هدایت نمى رسد و بار دیگر همان حقیقت به این صورت بیان شده که انسان مسرف ضال و گمراه است و در آیه سوم تبذیرکنندگان (دسته اى از اسراف کاران) برادر شیطان خوانده شده اند و روشن است که شیطان منحرف از اعتقاد صحیح مى باشد و تبذیر راهى است که به خط انحراف شیطان منتهى مى شود (فضل اللّه، 1419ق، ج 14، ص 93). در هر سه آیه نتیجه و پیامدى که بر اسراف کردن بار شده آسیب اعتقادى است و این آیات نشان از ویرانگرى اسراف بر دین دارى دارد.
6ـ3. اتراف و ثروت زدگى
یکى دیگر از عوامل انحراف رفتارى اعتقادى از دین، ثروت زدگى مى باشد. تَرفَه در لغت به معناى فراوانى نعمت است (ابن فارس، 1278، ذیل ماده ترف) و به کسى که نعمت هاى زندگى او را سرمست نموده مترف مى گویند (ابن منظور، 1416ق، ذیل ماده ترف).
از نظر قرآن، روح توحیدى با زیاده خواهى سرمستانه هماهنگى ندارد؛ چه اینکه برخوردارى از مال همراه با غرور مى تواند یکى از عوامل غفلت، طغیان گرى و در نهایت، انحراف اعتقادى باشد: وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (سبأ: 34)؛ و ما در هیچ شهر و دیارى پیامبر بیم دهنده اى نفرستادیم، مگر آنکه مترفین آنها گفتند: ما به اهداف شما کافریم. انسان مرفه با تکیه بر غرور ناشى از ثروت، به زیر پا گذاشتن فضایل اخلاقى رو مى آورد و در نهایت، به دام شیطان افتاده و سر از انحراف در عقیده درمى آورد. قرآن در جاى دیگر هشدار مى دهد: وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ (شورى: 27)؛ که اگر خدا بر بندگان خویش فراوانى نعمت بدهد، در زمین به سرکشى مى پردازند.
به طور متعارف، ثروتمندان همیشه در صف اول مقابل پیامبران ایستاده اند (مکارم شیرازى و دیگران، 1388، ج 12، ص 60). مترفان در زمینه فکرى و اعتقادى عامل فساد و انتشار آن مى باشند (فضل اللّه، 1419ق، ج 14، ص 70)، اتراف و ثروت زدگى باعث کفر مترفان مى شود (طباطبائى، 1420ق، ج 16، ص 183).
در آیات دیگرى هم فراوانى نعمت عامل انحراف اعتقادى تلقى شده است: إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدْعُو إِلَیْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِ (زمر: 8)؛ اما هنگامى که خداوند نعمتى از خود به او اعطا کند یادش مى رود که خدا را براى چه مى خواند و براى خدا همتایانى قرار مى دهد. ازاین روست که قرآن هشدار مى دهد: نعمت زیاد و بى نیاز دیدن خود، انحراف و بى دینى مى آورد: إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى (علق: 6ـ7)؛ به یقین، انسان از اینکه خود را بى نیاز ببیند سر به طغیان مى گذارد.
و در آیه اى دیگر آمده که سرانجام زیاده خواهى برخى از اشراف به انکار مبدأ، رسالت و معاد کشید شده است: وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاء الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ (مؤمنون: 33)؛ و اشرافیان از قوم او که کافر بودند و دیدار آخرت را تکذیب مى کردند و در زندگى دنیا نعمت و ناز داده بودیم، گفتند: این شخص، بشرى است همانند شما. علّامه طباطبائى در تفسیر آیه، ثروت زیاد را عاملى دانسته است که مترفان را به فراموشى حق وامى دارد؛ و از همین روست که مترفان گاهى به نفى توحید و گاهى به انکار قیامت و معاد مى پردازند(طباطبائى،1420ق،ج15،ص31).
7ـ3. خوددارى از انفاق
خوددارى از انفاق مالى یکى دیگر از عواملى است که مى تواند در درازمدت انسان را در گرداب انحراف از دین گرفتار کند. قرآن هشدار مى دهد: وَوَیْلٌ لِّلْمُشْرِکِینَ الَّذِینَ لَا یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (فصلت: 6و7)؛ واى بر مشرکان، همان ها که زکات را نمى پردازند و آخرت را منکرند.
به باور برخى مفسران، زکات از ضروریات اسلام است که منکر آن [مرتد و ]کافر به حساب مى آید؛ اما خوددارى از انفاق، طغیان در برابر حکومت اسلامى است و طغیان بر حکومت اسلامى موجب کفر است (مکارم شیرازى و دیگران، 1388، ج 20، ص 216). تفسیر المیزان زکات در آیه را به معناى مطلق انفاق گرفته و مى افزاید: امتناع از پرداخت زکات و انفاق، نفاق را پدید مى آورد (طباطبائى، 1420ق، ج 11، ص 350) و نفاق، مصداقى از انحراف اعتقادى است (همان، ج 17، ص 36).
در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است: کفر باللّه... من منع قیراطا من زکاة ماله فلیس بمومن و لا مسلم (حرّعاملى،1409ق، ج6،ح6)؛ هرکس ازپرداختن ـ هرچندـ بخش اندکى از زکات، خوددارى کند، کافر به خداست. او نه تنها مؤمن نیست، بلکه حتى مسلمان هم نمى باشد.
پس امتناع از اداى ـ هرچند ـ بخش اندکى از زکات، عامل خروج ایشان از دایره ایمان و اسلام است.
نتیجه گیرى
1. عوامل رفتارى انحراف از دین عبارت از عملکردهایى است که مغایر با ارزش هاى مشروع دین الهى باشد و موجب انحراف اعتقادى از دین الهى گردد.
2. عوامل رفتارى انحراف اعتقادى از دین از منظر قرآن عبارتند از: ظلم، فسق، جرم، عصیان، حسد، کذب، عصیان، نقض عهد، اسراف و خوددارى از انفاق.
3. ظلم از عوامل رفتارى است که قرآن به صراحت از آن به عنوان عامل هدایت نایافتگى نام برده است، هدایت نایافتگى ملازم با انحراف و ضلالت است.
4. فسق عامل رفتارى است که مطابق آیات باعث شکل گیرى حجاب براى قلب مى شود، حجاب قلب مانع از رسیدن به هدایت الهى است.
5. جرم عامل رفتارى است که از دید قرآن به انقطاع از خدا و خط سیر منتهى به خدا مى انجامد. انقطاع از خدا و خط سیر منتهى به خدا همان انحراف و گمراهى است.
6. عصیان عامل رفتارى است که مطابق آیات قرآن، به انکار رسالت انبیا مى انجامد. انکار رسالت مصداق روشن انحراف اعتقادى است.
7. حسد عامل رفتارى است که از نظر قرآن، مى تواند به تکذیب انبیاى الهى و رسالت آنان منجر شود، تکذیب انبیا و رسالت آنان یکى از بارزترین مصداق انحراف اعتقادى است.
8. دروغ گویى عامل رفتارى است که قرآن آن را موجب پیدایش نفاق قلبى دانسته و نفاق مصداق بارز انحراف در عقیده است.
8. نقض عهد عامل رفتارى است که از نظر قرآن، هم قساوت قلب مى آورد و هم عامل انکار قیامت مى شود. انکار قیامت انکار یکى از اصول اعتقادى دین است.
9. اسراف یکى از رفتارهایى است که در قرآن موجب ضلالت و برادرى با شیطان تلقى شده است. برادرى و همراهى با شیطان، انحراف و زاویه گرفتن ار دین الهى است.
10. اتراف و ثروت زدگى از نظر قرآن باعث طغیان مى شود و سر از کفر یعنى انکار مبدأ و معاد و رسالت انبیا درمى آورد.
11. خوددارى از انفاق از عوامل رفتارى است که در آیات همتراز شرک و کفر به حساب آمده است.
منابع
آلوسى، محمود، 1415ق، روح المعانى، بیروت، دارالکتب العلمیه.
ابن درید، محمدبن حسن، 1987م، جمهرة اللغة، بیروت، دارالعلم للملایین.
ابن فارس، احمد، 1411ق، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالجیل.
ابن منظور، محمدبن مکرم، 1416ق، لسان العرب، بیروت، احیاء التراث العربى.
بلخى، مقاتل بن سلیمان، 1423ق، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
جوادى آملى، عبداللّه، 1386، تسنیم در تفسیر قرآن کریم، قم، اسراء.
ـــــ ، 1379، فطرت در قرآن، چ دوم، قم، اسراء.
حرعاملى، محمدبن حسن، 1409ق، وسائل الشیعه، بیروت، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث.
حوّى، سعید، 1412ق، الاساس فى التفسیر، چ سوم، مصر، دارالسلام.
رازى، عبدالقادر، 1430ق، مختارالصحاح، بیروت، مکتبه العصریه.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد، 1404ق، مفردات الفاظ القرآن الکریم، بى جا، دفتر نشر الکتاب.
رجبى، محمود، 1390، تبیین جامعه شناختى برخى از سنت هاى اجتماعى قرآن، قرآن شناخت، ش 7، ص 105ـ125.
زّاوى الطاهر احمد، 1937م، مختار القاموس، بیروت، دارالعربیه للکتاب.
زمخشرى، محمودبن عمر، بى تا، تفسیر الکشاف، چ دوم، قم، منشورات البلاغه.
سبزوارى، سیدعبدالاعلى، 1413ق، مواهب الرحمان فى تفسیرالقرآن، چ پنجم، قم، منشورات دارالتفسیر.
شعرانى، ابوالحسن، 1398ق، نثر طوبى، چ دوم، تهران، کتاب فروشى اسلامیه.
شعراوى، محمد متولى، بى تا، تفسیر الشعراوى، بى جا، قطاع الثقافه والکتب والمکتب.
صادقى طهرانى، محمد، 1405ق، الفرقان فى تفسیر القرآن، بیروت، دارالتراث الاسلامیه.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1420ق، المیزان فى تفسیر القرآن، چ دوم، قم، اسماعیلیان.
ـــــ ، 1373، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
طبرسى، فضل بن حسن، 1379ق، مجمع البیان، بیروت، احیاء تراث العربى.
طریحى، فخرالدین، 1985، مجمع البحرین، بیروت، مکتبة الهلال.
عضیمه، صالح، 1387، معناشناسى واژگان در قرآن، ترجمه سیدحسین سیدى، چ سوم، مشهد، آستان قدس رضوى.
فخررازى، محمدبن عمر، 1411ق، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه.
فضل اللّه، سیدمحمدحسین، 1419ق، من وحى القرآن، چ دوم، بیروت، دارالملاک.
قرائتى، محسن، 1374، تفسیر نور، قم، درراه حق.
قرشى، سیدعلى اکبر، 1378، احسن الحدیث، چ سوم، قم، بنیاد بعثت.
مصباح، محمدتقى، 1380، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندرى، چ ششم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
ـــــ ، 1376، معارف قرآن (3-1)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
مصطفوى، حسن، 1385، التحقیق فى کلمات القرآن، قم، مرکز نشر آثار علامه مصطفوى.
ـــــ ، 1380، تفسیر روشن، قم، مرکز نشر آثار علامه مصطفوى.
مطهرى، مرتضى، 1361، علل گرایش به مادى گرى، قم، انتشارات اسلامى.
معین، محمد، 1362، فرهنگ فارسى، چ پنجم، تهران، امیرکبیر.
مغنیه، محمدجواد، 1969م، تفسیر الکاشف، بیروت، دارالعلم للملایین.
مکارم شیرازى، ناصر و دیگران، 1388، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
منجد، محمدنورالدین، 1428ق، الترادف فى القرآن الکریم، چ دوم، بیروت، دارالفکرالمعاصر.
نراقى، ملّامهدى، 1383ق، جامع السعادات، چ سوم، نجف اشرف، بى نا.