قرآن و موانع رفتارى بهرهمندى از محبت الهى در ارتباط با افراد جامعه
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 197 (ویژه علوم قرآنى)
حسین تاجالدین : کارشناس ارشد تفسیر و علوم قرآن مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره.
مصطفى کریمى : استادیار گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره . karimi@qabas.net
دریافت: 9/4/92 پذیرش: 19/12/92
چکیده
براى بهرهمندى از محبت الهى، شناخت موانع آن و زدودن آنها ضرورى است. این موانع براساس ابعاد وجودى انسان، به بینشى، گرایشى و رفتارى (جوانحى و جوارحى) و موانع رفتارى، شامل موانع در ارتباط با خدا، خود، افراد جامعه و طبیعت است. این تحقیق، تنها به بررسى موانع رفتارى جوارحى بهرهمندى از محبت الهى در ارتباط با افراد جامعه، از نگاه قرآن مىپردازد. روش گردآورى اطلاعات در آن، استنادى ـ تحلیلى است.
یافته هاى این تحقیق، برخى از رفتارهاى نامناسب با افراد جامعه است که مانع رسیدن به محبت الهى است؛ ازجمله فساد در جامعه، (مانند آتشافروزى براى جنگ و نابودسازى نسل)، ستم به حقوق دیگران در امر قصاص، خیانت (گناه یکى یا خود را به دیگرى نسبت دادن و پیمانشکنى)، اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، و ناسازگارى کردار با گفتار و تکبر فخرفروشانه. این رفتارهاى نامناسب به نوعى رعایت نکردن حقوق و تجاوز از حق است.
کلیدواژه ها: محبت، بهرهمندى از محبت الهى، موانع رفتارى جوارحى، عدم محبت الهى، مقت.
مقدّمه
از مسائل قابل توجه، محبت خدا به انسان است. براى رسیدن به محبت الهى باید موانع آن را شناخت و از سر راه برداشت. این موانع براساس ابعاد وجودى انسان، ممکن است بینشى، گرایشى و رفتارى باشد. خود موانع رفتارى نیز به موانع رفتارى جوانحى و جوارحى قابل تقسیم است. در تقسیمى دیگر، موانع رفتارى شامل موانع رفتارى در ارتباط با خدا، خود، افراد جامعه و طبیعت است. ما در این تحقیق درصددیم تنها موانع رفتارى جوارحى رسیدن به محبت الهى در ارتباط با افراد جامعه را، از نگاه قرآن بررسى کرده و سپس بگوییم که در قرآن چه رفتارهایى با افراد جامعه، از موانع محبت الهى به شمار مى رود؟ چرا؟ و مراد از محبت الهى چیست؟وچه نقشى درکمال انسانى دارد؟
با توجه به برخى پژوهش ها نسبت به این موضوع، آثار مورد بررسى، به طور مستقل و جامع نسبت به همه آن موانع و نیز چگونگى مانع بودن آن جز در موارد اندک نپرداخته اند. براى نمونه، کتاب الحب فى القرآن الکریم اثر عمر شاکر کبیسى و محبت در قرآن اثر محمداسماعیل صالحى زاده که تنها در دو مورد به چگونگى مانع بودن موانع، اشاره اجمالى نموده است.
با عنایت به اهمیت محبت الهى،نقش آن دررسیدن انسان به کمال، جایگاه مسئله موانع رفتارى بهره مندى از محبت الهى، چگونگى مانعیت آنها و نبود منبع تحقیقى کافى در این باره به ویژه ازنگاه قرآن،این تحقیق ضرورت پیدا مى کند.
مفهوم شناسى محبت الهى
حُبّ و حِبّ در لغت نقیض بغض و به معناى دوست داشتن است (ابن منظور، 1414ق، ذیل ماده حبب). این واژه به معناى استحسان و اراده آنچه را مى دانى یا مى پندارى خیر است نیز آمده است (فیومى، 1414ق؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده حبب). واژه هاى ولى، ودّ، خلّة، حمیم و صدیق از واژگان همسو و واژه هاى بغض، قَلْى، مقت، کره، عدو و خصم از واژگان متضاد ماده حبّ به شمار مى روند.
در اصطلاح حبّ عبارت است از تعلق و ارتباط وجودى و انجذاب خاص بین محب (علت مکمله) و محبوب (معلول مستکمله). با توجه به این معنا، هر چیزى ذات و به تبع، متعلقات و آثار وجودى خود را دوست مى دارد. بنابراین، اگر موجودى بخواهد موجود دیگرى را دوست بدارد، باید پیش از آن، شناختى نسبت به محبوبش داشته باشد و شناخت، مبتنى بر علم و شعور است (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 409).
واژه حبّ در قرآن نیز به معناى لغوى آن یعنى دوست داشتن است. لکن در برخى موارد از باب استفعال به معناى اختیار نیز آمده است؛ مانند إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ(توبه: 23)؛ یعنى: اگر کفر را بر ایمان ترجیح دهند (طبرسى، 1372، ج 5، ص 26؛ طباطبائى، 1417ق، ج 9، ص 207).
موانع از منع جمع مانع به معناى حائل بین انسان و چیزى که انسان آن را اراده کرده (ابن منظور، 1414ق، ذیل ماده منع)، بازدارنده و جلوگیرنده مى باشد (عمید، 1360، ذیل ماده مانع). و موانع رفتارى یعنى کارهاى بازدارنده. مقصود از موانع رفتارى بهره مندى از محبت الهى در عنوان اصلى، یعنى عمل به گونه اى باشد که از بهره مندى از محبت الهى جلوگیرى نماید.
محبت خدا
یکى از ارکان تحقق محبت، ادراک کمال است. از طرفى، خداوند کامل مطلق است، و بالاترین و شدیدترین محبت را داراست. آیات قرآن نیز دوست داشتن و دوست نداشتن را به خداوند نسبت مى دهد؛ مانند فَسَوْفَ یأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ (مائده: 54) و وَاللَّهُ لا یحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثیمٍ(بقره: 276).
ازآنجاکه حبّ عبارت بود از تعلق و ارتباط وجودى و انجذاب خاص بین محب (علت مکمله) و محبوب (معلول مستکمله)، هر چیزى ذات، و به تبع، متعلقات و آثار وجودى خود را دوست مى دارد، خداوند نیز ذات و به تبع، خلق خودرادوست مى دارد(طباطبائى،1417ق،ج1،ص409).
محبت خدا به بنده یا عام است که شامل تمام انسان ها مى شود، و یا خاص است که تنهاشامل مؤمنان مى شود. مقصود ما از محبت الهى در عنوان اصلى این تحقیق، تنها محبت خاص است که نقش کلیدى در کمال انسانى دارد. اما برخى انسان ها با سرپیچى از دستورات الهى از آن محروم مى شوند.
رفتارهاى نامناسب با افراد جامعه، رفتارهایى برخلاف دستورات الهى است، که تأثیرات سوء روحى و روانى بسیارى به جاى مى گذارد. این نوع رفتارها، انسان و اجتماع را از تکامل بازمى دارد؛ ازاین رو، در قرآن از آن نهى شده است؛ چه اینکه این رفتارها مانع بهره مندى از محبت الهى بوده و عذاب هاى اخروى را در پى دارد. برخى از این رفتارها عبارتند از: فساد، ستم، خیانت، افشاى عیوب دیگران، گفتن کارى که خود به آن عمل نمى کند و تکبر فخرفروشانه. در ذیل، این مصادیق را ابتدا از لحاظ مفهومى تبیین مى نماییم و سپس به بررسى آنها مى پردازیم:
1. فساد در جامعه
فساد نقیض صلاح، خارج شدن از حدّ اعتدال است، چه کم و چه زیاد (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده فسد). بنابراین، هر نوع افراط و تفریط در مسائل فردى و اجتماعى، مصداق فساد است. خروج از حدّ اعتدال نزد عقلا و شارع مقدس،امرى مذموم بوده و آن را دوست ندارند.
1ـ1. فساد در جامعه، مانع بهره مندى از محبت الهى
در منطق قرآن، یکى از موانع بهره مندى از محبت الهى، فساد در جامعه است: وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُفْسِدینَ (قصص: 77)؛ و با آنچه خدایت داده، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن، و همچنان که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و در زمین فساد مجوى که خدا فسادگران را دوست نمى دارد.
لا تبغ از ماده بغى به دو معنا آمده است: طلب و تجاوز از حدّ (ابن فارس، 1410ق، ذیل ماده بغى). این عبارت از میل به تجاوز نهى مى کند، چه عملاً از آن حدّ تجاوز کرده باشد و چه نکرده باشد. بغى و تجاوز، گاهى در کمّیت است و گاهى در کیفیت (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده بغى).
این آیه، یکى از موارد حدّ اعتدال و صلاح را به انسان گوشزد نموده و خروج از آن را فساد دانسته است و از فساد در زمین نهى مى کند؛ زیرا فساد از موانع بهره مندى محبت الهى است:إِنَ اللَّهَ لا یحِبُ الْمُفْسِدینَ(قصص: 77).
در این آیه، حدّ اعتدال، صلاح و خروج از آن، این گونه بیان شده است که انسان باید مال دنیا را که خداوند به وى داده، وسیله اى براى کسب توشه آخرت قرار دهد: وَابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ. همچنان که خدا به وى احسان نموده است، او نیز ثروت بیش از نیاز خود را احسان کند: وَأَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیکَ. تمام عمر در پى جمع مال نباشد؛ چراکه خداوند نصیب هر شخص در روزى را معین کرده است؛ و جمع مال بیش از نیاز، تلاشى بیهوده و جمع آورى براى دیگران است (قمى مشهدى، 1368، ج 10، ص 98). از طرفى، خدا، خود فرد، اهل خانه و مهمان، در این روزى انسان حق دارند، و انسان باید حقشان را ادا کند (ابن کثیر، 1419ق، ج 6، ص 228)؛ ازاین رو، خداوند هشدار مى دهد که این نصیبت از روزى را فراموش نکن: وَلا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا؛ یعنى در مسیرى درست از آن بهره گیر؛ و حق هر کسى را بپرداز. همچنین راه مفهوم نادرست از زهد را در پیش نگیرد، که حیات را مهمل، و زندگى را تضعیف مى کند (سیدقطب، 1412ق، ج 5، ص 2711). از طرفى، ثروت زیاد، انسان را دچار غفلت از آخرت کرده و مبتلا به بخل و غرور مى نماید، بر حرص و آرزوهاى وى مى افزاید و او را به منجلابى مى کشاند که پیش از داشتن آن ثروت، چنین منجلابى به ذهنش خطور هم نمى کرد. بنابراین، انسان در جمع مال، نباید به بیش از نیاز، بجز استفاده براى روز واپسین و احسان به دیگران، بهره اى دیگر جوید؛ زیرا جمع آن، براى استفاده دیگر غیر از این موارد، به منزله خروج از حدّ اعتدال و صلاح، و به معناى فساد در زمین است، و خداوند آن را دوست ندارد.
2ـ1. وجه مانعیت فساد در جامعه
شاید علت اینکه خداوند، فساد و فاسدان را دوست ندارد، دلایل زیر باشد:
1. فساد در جامعه و دیگر موانع که در ادامه مى آیند، همه از صفات نقیصه اند و خداوند تنها صفات کمالیه را دوست مى دارد.
2. عمل فساد، به معناى پشت پا زدن به نهى الهى (لا تَبْغِ) و سرپیچى از امر خدا و رسول است. حال آنکه در قرآن، محبت خداوند به اطاعت از او و رسولش مشروط شده است: قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْکافِرینَ (آل عمران: 32)؛ بگو: خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید. پس اگر رویگردان شدند، قطعا خداوند کافران را دوست ندارد.
3. انسان فطرتا به دلیل کمال جویى، دوست دار صلاح و اصلاح است و در آن مسیر گام برمى دارد (قرائتى، 1383، ج 4، ص 247)، مگر اینکه عواملى مانع تأثیرگذارى آن امر فطرى گردد؛ و یا اینکه فطرتش در اثر برخى از کردارهاى نادرست به انحراف کشیده شود (مصباح، 1380، ج 1، ص 286) و به فساد گرایش پیدا کند و راه فساد در پیش گیرد. این رفتار، برخلاف فطرت و بناى خلقتى است که خدا بنا نهاده است، و درواقع، انکار تقدیر الهى و نزاع با اوست. این به معناى دشمنى با خدا و شریک قایل شدن براى او در امر تقدیر است، و خداوند چنین کسى را دوست ندارد.
3ـ1. مصادیق فساد در جامعه
الف. آتش افروزى براى جنگ: آتش افروزى براى جنگ، از مصادیق فساد بر روى زمین است و مانع بهره مندى از محبت الهى است. آیه 64 مائده مى فرماید: وَقالَتِ الْیهُودُ یدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ... کُلَّما أَوْقَدُوا نارا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسادا وَ اللَّهُ لا یحِبُّ الْمُفْسِدینَ؛ و یهود گفتند: دست خدا بسته است. ... هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین براى فساد مى کوشند و خدا مفسدان را دوست نمى دارد.
خداوند در این آیه، بعد از ذکر کینه یهودیان به اسلام و مسلمانان، مى فرماید: چون در برابر منطق مستحکم آیات الهى، تاب مقاومت ندارند دست به کارهاى فسادگونه، ازجمله آتش افروزى براى جنگ مى زنند: کُلَّما أَوْقَدُوا نارا لِلْحَرْبِ أَطْفَاَهَا اللَّهُ. ایقاد نار از ماده وقد به معناى مشتعل ساختن آتش (ابن فارس، 1410ق، ذیل ماده وقد) و اطفأ نار از ماده طفأ به معناى خاموش کردن آن است (فراهیدى، 1410ق، ذیل ماده طفأ). دشمنى یهودیان با مسلمانان بسیار شدید است: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیهُودَ (مائده: 82). آنها همواره در پى فساد در روى زمین و ضربه زدن به جامعه نوپاى اسلامى اند؛ چنان که از واژه یسعون استمرار و سیر سریع فهمیده مى شود (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده سعى). به همین دلیل، خداوند این رفتار آنها را از مصادیق فساد دانسته، مى فرماید: خداوند مفسدان را دوست ندارد: وَاللَّهُ لایحِبُ الْمُفْسِدینَ(طباطبائى،1417ق،ج6،ص36).
ب. نابودسازى نسل: نابودسازى نسل نیز از منظر قرآن، از مصادیق فساد و مانع بهره مندى از محبت الهى است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِى الْأَرْضِ لِیفْسِدَ فیها وَ یهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یحِبُّ الْفَسادَ(بقره: 204و205)؛ و از میان مردم کسى است که در زندگى این دنیا سخنش تو را به تعجب وامى دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گیرد، حال آنکه او سخت ترین دشمنان است. و چون برگردد [یا ریاستى یابد]، کوشش مى کند در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد، و خداوند تباه کارى را دوست ندارد.
تولى به معناى داراى ولایت، سلطنت و اعراض (راغب اصفهانى، 1412ق؛ ابن منظور، 1414ق، ذیل ماده ولى)، و سعى به معناى عمل و سرعت در راه رفتن است (فراهیدى، 1410ق؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده سعى). درنتیجه، معناى آیه چنین مى شود: این منافق چون از نزد تو خارج گردد، و یا داراى قدرت شود، چهره واقعى خودرانشان خواهد داد. و در راه فساد و افساد یعنى هلاکت حرث ونسل سعى خواهدکرد(طباطبائى،1417ق،ج2،ص96).
این آیه و آیه قبل از آن، درباره اخنس بن شریق است، که نزد پیامبر صلى الله علیه و آله، خودش را شخصى درست کار و دوست دار وى جلوه مى داد؛ و چون از حضورش رفت، زراعت مسلمانان را آتش زد، و شترانشان را پى کرد (واحدى نیشابورى، 1411ق، ص 66). ازاین رو، خداوند خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آلهمى فرماید: آگاه باش که برخى آنچنان با چرب زبانى، به تو و دین اظهار محبت مى کنند، و خدا را بر سخنان دروغ خویش گواه مى گیرند که گویا این ابراز محبت، برخاسته از عمق جانشان است، و این باعث حیرت تو مى گردد؛ درحالى که او از سرسخت ترین دشمنان و از منافقان است. و چون از نزد تو رود، و یا قدرت یابد، مدام به دنبال فساد در زمین خواهد بود: وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِى الْأَرْضِ لِیفْسِدَ فیها. سپس مى فرماید: وَ یهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ. از ظاهر این بخش از آیه شریفه برمى آید که اولاً، بیان نوع فساد براى لِیفْسِدَ فیها است. ازجمله آن، نابودسازى نسل مى باشد که قوام نوع انسانى به آن است. نسل که نیروى کار در زراعت را تشکیل مى دهد، یکى از دو رکن اساسى وجود و بقاى نوع انسانى است (طباطبائى، 1417ق، ج 2، ص 96)، نابودى آن، نابودى نوع انسانى است. ثانیا، کلام مختصر و جامعى است که مبالغه زیاد (فخررازى، 1420ق، ج 5، ص 348) در تولید فساد را در سطح جامعه در زمینه اموال و انسان ها مى نماید (مکارم شیرازى و دیگران، 1374، ج 2، ص 75). از تعبیر اینچنینى آیه، برمى آید که این گونه فساد، گویا به قصد نابودى کل جامعه مى باشد. چنان که قرآن در آیه 32 مائده مى فرماید: هر کس کسى را ـ جز به قصاص قتل، یا [به کیفر ]فسادى در زمین ـ بکشد، چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد. بنابراین، نابودسازى نسل، از مصادیق فساد بوده و خداوند آن را دوست ندارد.
2. ستم به حقوق دیگران در امر قصاص
ستم به معناى تجاوز از حقوق، و ستم به حقوق دیگران از مصادیق آن است؛ و روشن است که به لحاظ عقل و شرع، رفتارى قبیح است. ستمکار نیز مورد سرزنش عقلا و شارع مقدس مى باشد. در اسلام حق هر کسى محترم دانسته شده، و باید آن را رعایت کرد، حتى انسانى که مورد ستم واقع شده، در هنگام قصاص، حق تعدى به بیش از حق خویش، نسبت به ستمکار ندارد. این مبحث، با اینکه از مصادیق ستم هست، به خاطر اهمیت ویژه امر قصاص، در آیه اى مستقل ذکر شد.
1ـ2. ستم به حقوق دیگران در امر قصاص، مانع بهره مندى از محبت الهى
قرآن که ستم و ستمگرى را مانع بهره مندى از محبت الهى مى داند، در رابطه ستم به حقوق دیگران مى فرماید: وَ جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا یحِبُّ الظالمینَ (شورى: 40)؛ و جزاى بدى، مانند آن، بدى است. پس هر که درگذرد و نیکوکارى کند، پاداش اوبر[عهده]خداست.به راستى اوستمکاران رادوست نمى دارد.
سَیئَة از سوء به معناى زشت و قبیح است. گناه را به خاطر زشتى اش سیئه گویند (ابن فارس، 1410ق، ذیل ماده سوء)؛ و سَیئَة نقطه مقابل حسنة است؛ مانند ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ(نساء: 79)؛ هرچه از خوبى ها به تو مى رسد از جانب خداست، و آنچه از بدى به تو مى رسد از خود توست (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده سوء).
جمله إِنَّهُ لا یحِبُّ الظالمینَ گرچه تعلیل براى وَ جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مِثْلُها است (طباطبائى، 1417ق، ج 18، ص 65)؛ لکن عام بوده و شامل همه انواع ستم، ستمکار و ستم نسبت به هر کس مى شود.
در آیه مورد بحث، هم کار ستمکار و هم کار مظلوم که قصاص است، هر دو با واژه سَیئَةٍ ذکر شده است. درحالى که کیفر ستمکار، قطعا سیئه نیست، بلکه قصاص عادلانه اسلامى است و دلیل به کار رفتن سَیئَةٌ به جاى قصاص، یا از باب قرینه مقابله است که در برابر سیئه ستمکار قرار گرفته است، چنان که قرآن مى فرماید: فَمَنِ اعْتَدى عَلَیکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیکُمْ (بقره: 194) (طبرسى، 1372، ج 9، ص 51) و یا اینکه از دیدگاه ستمکار که مجازات مى شود سیئه مى باشد؛ و یا نیز به خاطر این باشد که مجازات، آزار و ایذاء است و آزار و ایذاء ذاتا بد است، هرچند به هنگام قصاص و کیفر ستمکار، کار خوبى محسوب مى شود (مکارم شیرازى و دیگران، 1374، ج 20، ص 465) و نیز مى تواند ازاین رو باشد که چون اگر با هر کس چنان رفتار شود، ناراحتش مى کند؛ چنان که ستمکار با ستم خود، مظلوم را ناراحت مى کند و مظلوم هم با انتقام خود ستمکار را (زمخشرى، 1407ق، ج 4، ص 229).
مفاد آیه این است که خداوند ستمکاران و نیز کسانى را که به حقوق دیگران ستم مى نمایند دوست ندارد، چه این ستم از طریق فعل بد و زشت صورت گرفته باشد، و چه هنگام قصاص، به حقوق ستمکار تعدى شود، و مظلوم فراتر از حق خویش، ستمکار را قصاص نماید؛ چون در هر دو حالت، تعدى و ستم به حقوق دیگران است. ازاین رو، خداوند پاداش بدى را به مثل همان بدى دانسته است: وَ جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مِثْلُها. چنان که در شرع آمده: در هنگام اجراى حکم، اگر مجرى حکم سهوا یک ضربت بیشتر به محکومِ به تعزیر، تازیانه بزند، آن شخص مى تواند قصاص کند؛ زیرا نسبت به آن یک ضربت اضافى، مجرى حکم، ستمکار است. اما در عین حال، اگر کسى عفو نماید، و بین خود و خداى خود و یا بین خود و شخص ستمکار اصلاح نماید، پاداش آن بر عهده خداست، فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؛ چراکه عفو باعث انسجام جامعه، کم شدن کینه ها، متوقف شدن انتقام جویى، افزایش محبت و آرامش اجتماعى مى گردد.
2ـ2. چرایى مانعیت ستم به حقوق دیگران در امر قصاص
چرایى مانع بودن ستم به حقوق دیگران در امر قصاص از محبت الهى، دلایل زیر است:
1. ستم نقیض عدل، و عدل یکى از صفات فعلى خداوند است. خداوند صفات فعلى خود از جمله عدل را از باب حبّ ذات دوست مى دارد. حال که خدا دوست دار عدل است، در عین حال، نمى تواند نقیض آن را هم دوست داشته باشد. در نتیجه، ستم و به تبع، ستمکاران را دوست نخواهد داشت.
2. ستم به حقوق دیگران در امر قصاص، تعدى به حدود الهى است: وَ مَنْ یتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظالمونَ (بقره: 229) و تعدى به حدود خدا، تعدى به خدا و بى حرمتى به مقام ربوبى است که موجب بغض پروردگار است (صاوى، 1413ق، ص 182). و خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدینَ (بقره: 190). افزون بر این، این نوع تعدى، درواقع تشریع حکم در برابر شریعت خداوند است؛ و این یعنى جنگ با خدا و بى اعتنایى نسبت به شریعت او و انکار آن. چنین کسى دشمن خدا محسوب مى شود و خداوند وى را دوست نمى دارد. و نیز این تشریع حکم، موجب انحراف خود و دیگران مى شود و این با حکمت نزول آیات و ارسال رسل تناسب ندارد.
3. ستم از دیدگاه عقل، قباحت ذاتى دارد؛ و هر عاقلى به قبح آن حکم مى کند. بنابراین، خداوند نیز به زشتى آن حکم نموده و نسبت به آن بغض مى ورزد.
3. خیانت
خیانت به معناى کوتاهى در وفاى به عهد و امانت (ابن فارس، 1410ق، ذیل ماده خون)، صفتى است که نزد عقل و شرع قبیح مى باشد. خائن نزد عقلا و پروردگار منفور است، و خداوند هیچ نوع از خیانت و هیچ خیانت پیشه اى را دوست ندارد. خیانت انواع مختلف دارد و مقصود ما از خیانت، هر نوع نقض عهد و امانت اعم از مادى و معنوى است؛ مانند خیانت در حق دیگران. و این خود شامل خیانت در اموال، اسرار، آبرو و مانند آن نیز مى شود.
1ـ3. خیانت، مانع بهره مندى از محبت الهى
از آیات الهى برمى آید که خیانت مانع بهره مندى از محبت الهى است، و خائن از آن بى بهره است: وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْخائِنینَ (انفال: 58)؛ و اگر از گروهى بیمِ خیانت دارى [پیمانشان را] به سویشان بینداز [تا طرفین ]به طور یکسان [بدانندکه پیمان گسسته است]؛زیراخداخائنان رادوست نمى دارد.
خِیانَةً از خان یخون خَوْنا و خِیانَةً (صافى، 1418ق، ج 5، ص 160) به معناى کوتاهى در وفا و مخالفت با حق، به نقض در پنهانى است. و نقیض خیانت، امانت است (ابن فارس، 1410ق؛ راغب اصفهانى، 1422ق، ذیل ماده خون)؛ مانند: لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ(انفال: 27)؛ به خدا و فرستاده او خیانت نورزید و در امانت هاى خود خیانت نکنید. خیانت معنایى عام دارد، که عبارت است از مخالفت با هر حقى که در آن، قراردادى صورت پذیرفته است، چه در عهد و چه در امانت (طباطبائى، 1417ق،ج9، ص 113).
این آیه، اشاره به پیمان شکنى دارد که از مصادیق خیانت است، و به صورت عنوانى مستقل در ادامه بحث خواهد شد. اما محل استشهاد ما در اینجا، جمله إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْخائِنینَ است. این جمله، درواقع، تعلیل براى بخش نخست آیه است لکن به جهت اطلاق واژه الخائنین حکم عامى را افاده مى کند که شامل هر نوع خیانتى از جمله خیانت در پیمان مى شود. قرآن به موازات پرهیز دادن از خیانت، به پایبند بودن به پیمان نیز دستور داده است: یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (مائده: 1)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، به قراردادها[ى خود ]وفا کنید. حال اگر کسى نقض پیمان نماید، مرتکب رفتار نامناسب در ارتباط با دستورات الهى در درجه اول، و در ارتباط با مردم در درجه دوم شده است؛ و همین امر موجب محرومیت وى از محبت الهى مى گردد؛ و خداوند خائنان را دوست ندارد.
2ـ3. چگونگى مانعیت خیانت
از صفات فعلى خداوند وفاى به عهد است: أَوْفُوا بِعَهْدى أُوفِ بِعَهْدِکُمْ (بقره: 40)؛ به پیمانم وفا کنید، تا به پیمانتان وفا کنم. خداوند صفات فعلى خود ازجمله وفاى به عهد را از باب حبّ ذات دوست مى دارد؛ حال که خداوند وفاى به عهد را دوست مى دارد، در عین حال، نمى تواند نقیض آن یعنى خیانت و به تبع، خیانت پیشه گان را نیز دوست داشته باشد.
3ـ3. مصادیق خیانت
الف. نسبت دادن گناه یکى (یا خود) به دیگرى: از منفورترین گناهان، گناهى است که انسان خود و یا عشیره اش مرتکب شود ولى به دیگرى نسبت دهد. این کار، خود دو گناه مى باشد؛ یکى خودِ گناهى است که مرتکب شده است و دیگرى، که گناهى بس بزرگ است، نسبت دادن این گناه به دیگرى است که افترا و تهمت است (نساء: 112). این رفتار نزد عقل و شرع قبیح، و از مصادیق خیانت است؛ و خیانت کار نزد خداوند منفور، و از محبتش بى بهره است. قرآن مى فرماید: وَ لاتُجادِلْ عَنِ الَّذینَ یخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّانا أَثیما (نساء: 107)؛ و از جانب کسانى که به خود خیانت مى کنند [در مقام دفاع از آنها] ستیزه مکن، که خداوند کسى را که خیانتگر و گنه پیشه باشد دوست ندارد.
خوّانا صیغه مبالغه اسم فاعل، از ماده خون به معناى کسى است که بسیار خیانت پیشه مى باشد و مخالفت با حق مى نماید (صافى، 1418ق، ج 5، ص 160؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده خون).
گروهى از انصار از قبیله بنى ابیرق، دزدى خود را، به مؤمنى از قومشان به نام لبیدبن سهل، نسبت دادند. پیامبر صلى الله علیه و آلهبا اطلاع از این اتهام، بسیار ناراحت شدند و زنندگان تهمت را به شدت عتاب فرمودند. سپس این آیه با دو آیه پیش از آن بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد (قمى، 1367، ج 1، ص 151).
با توجه به شأن نزول، این آیه مربوط به خیانت نسبت گناه خود و یا عشیره خویش، به دیگرى است، نه خیانت به نفس، که از ظاهر آیه الَّذینَ یخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْبرمى آید.
دلایل اطلاق خیانت به دیگرى به خیانت به نفس، شاید موارد ذیل باشد:
1. خیانت به دیگرى در حقیقت، خیانت به خود است؛ چنان که احسان به دیگران، احسان به خود استإِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْوَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها(اسراء: 7)؛ اگر نیکى کنید، به خود نیکى کرده اید و اگر بدى کنید، به خود [بد نموده اید ](طبرسى، 1372، ج 3، ص 164).
2. مؤمنان بسان نفس واحدند بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْض (آل عمران: 195)؛ همه از یکدیگرید. و خیانت بعضى بر بعض دیگر، خیانت به نفسشان است (طباطبائى، 1417ق، ج 5، ص 73).
این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله و یا مطلق انسان (طبرسى، 1372، ج 3، ص 163)، مى فرماید: از کسانى که با خیانت به نفس خود، به سبب گناهى که خود یا عشیره شان مرتکب شده اند و این خیانت را به دیگرى نسبت داده اند، براى دفاع از آنها، ستیزه مکن وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذینَ یخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ؛ چون آنها بسیار خیانت کار و گنه پیشه اند و دایم میل به خیانت دارند (فخررازى، 1420ق، ج 11، ص 213)، و خداوند آنها را دوست ندارد إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّانا أَثیما. این بخش از آیه که تعلیل براى نهى در وَ لا تُجادِلْ مى باشد (صافى، 1418ق، ج 5، ص 159) عام بوده و شامل هر نوع خیانت و خیانت پیشه اى مى شود. همچنین بخش اخیر آن، دلالت بر استمرار خیانت خائنان موردنظر دارد، و واژه أَثیما این دلالت را تأکید مى کند؛ زیرا أثیم صفت مشبهه و مبالغه در استمرار در کسب گناه و دلالت بر ثبوت دارد (صافى، 1418ق، ج 3، ص 75؛ فخررازى، 1420ق، ج 7، ص 81).
ب. پیمان شکنى: پاى بندى و وفاى به عهد، و وجوب ردّ امانت، از بدیهى ترین ارزش هاى اجتماعى و از مستقلات عقلیه است و عقل بدون نیاز به شرع، آن را درک مى کند و حکم شرع نسبت به آن جنبه ارشادى دارد (مصباح، 1380، ج 3،ص167). به قرینه مقابله،نقض پیمان نیز از بدیهى ترین ضدّ ارزش هاى اجتماعى و از مستقلات عقلیه است و عقل آن را قبیح مى شمارد و مرتکب آن را سرزنش مى کند.
از نگاه قرآن، پیمان شکنى از مصادیق خیانت و مانع بهره مندى از محبت الهى است: وَإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَ اللَّهَ لایحِبُّ الْخائِنینَ (انفال: 58)؛ و اگر از خیانت و پیمان شکنى گروهى (از آنان که با هم معاهده دارید) بیم دارى، پس تو نیز (نقض پیمان خود را) بر مبناى تساوى وعدالت به سوى آنهابیفکن(و بدون اعلام،پیمان خودمشکن)که هماناخداوندخائنان رادوست ندارد.
النبذ دلالت بر طرح و دور انداختن مى نماید (ابن فارس، 1410ق، ذیل ماده نبذ)؛ برخى، بى اعتنایى را در معناى این واژه اضافه مى کنند؛ یعنى انداختن چیزى از روى بى اعتنایى (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده نبذ).
این آیه، درباره شش طایفه از یهود است، که به دلیل نپذیرفتن دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله، آن حضرت با آنها معاهده کرد، ولى همه آنها عهد خود را شکستند (طباطبائى، 1417ق، ج 9، ص 126).
با توجه به شأن نزول، و نیز سیاق آیه پیش از آن که مى فرماید: الَّذینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ ینْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فى کُلِّ مَرَّةٍ (انفال: 56) (همانان که از ایشان پیمان گرفتى، ولى هر بار پیمان خود را مى شکنند)، این آیه مربوط به پیمان شکنى است، نه مطلق خیانت، که ظاهر جمله وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً گویاى آن است. خداوند در این آیه خطاب به پیامبرش مى فرماید: اگر آثار نقض عهد را در قبایل یهود مشاهده کردى، و بیم آن دارى که عهد خود با تو را بشکنند، تو نیز مقابله به مثل نما و عهد خود را بشکن. لکن قبل از آن به آنان اعلام کن: فَانْبِذْ إِلَیهِمْ عَلى سَواءٍ؛ چون شکستن پیمان بدون اعلام قبلى، خود نوعى خیانت، و از مساوات در نقض عهد به دور است، و خداوند خیانت کاران را دوست ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْخائِنینَ(طباطبائى، 1417ق، ج 9، ص 113).
آثار نقض عهد گاهى غیر واضح و احتمالى است و گاهى واضح و قطعى. در صورت نخست، اعلام لغو عهد واجب است؛ چون بدون اعلام قبلى، خیانت به آنها محسوب مى شود؛ مانند بنى قریظه در جنگ احزاب که مخفیانه عهد خود با پیامبر صلى الله علیه و آله را شکستند و با ابوسفیان و مشرکان مکه همدست شدند تا کار اسلام را یکسره کنند و پیامبر نیز لغو پیمان را به آنها اعلام کرد. اما در صورت دوم، اعلام لازم نیست، چنان که مکیان عهد مربوط به صلح حدیبیه را نقض کرده و براى قتل قبیله خزاعه، که در ذمّه رسول خدا صلى الله علیه و آلهبودند حمله بردند، و پیامبر صلى الله علیه و آله هم لشگرش را به طرف آنها گسیل داشت و مکه را فتح نمود (فخررازى، 1420ق، ج 15، ص 498).
4. اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران
اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، از رذائل است، که افزون بر عذاب هاى اخروى براى اظهارکننده، آثار سوء دنیوى براى وى و نیز براى شخصى که در موردش این سخن گفته شده و براى افراد جامعه دارد و جامعه را آلوده مى کند. این رفتارتنهادرجهت ستمى که به انسان شده مى تواند صحیح باشد؛ اما در غیر این صورت، مذموم و ستم است.
1ـ4. اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، مانع بهره مندى از محبت الهى
در قرآن، اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، از موانع بهره مندى محبت الهى شمرده شده است. قرآن مى فرماید: لا یحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظلم وَ کانَ اللَّهُ سَمیعا عَلیما (نساء: 148)؛ خداوند بلندگفتن سخن بد را دوست نمى دارد، مگر [از ]کسى که بر او ستم رفته باشد، و خدا شنوا و داناست.
جهر به معناى اعلان و آشکار نمودن شى ء است؛ مانند جَهَرتُ بالکلام؛ با کلام اعلان و آشکار ساختم (ابن فارس، 1410ق، ذیل ماده جهر).
سوء به معناى هر نوع عمل زشت و قبیح است. معناى آن، پیش تر ذیل عنوان ستم به حقوق دیگران، گذشت. مقصود از سوء من القول به معناى هر سخنى است که اگر درباره هر کسى گفته شود ناراحت مى شود؛ مثل نفرین و فُحش، چه فحشى که مشتمل بر بدى ها و عیب هاى طرف باشد و چه نباشد و به دروغ به وى نسبت داده شود (موسوى سبزوارى، 1409ق، ج 10، ص 92؛ طباطبائى، 1417ق، ج 5، ص 123). بنابراین، منظور از جهر... من القول هرگونه اظهار لفظى، به صورت شکایت، حکایت، نفرین، مذمت، و غیبت مى باشد. اگرچه از آیه 148 نساء، خصوص تحریم غیبت استدلال شده است، ولى مفهوم آیه منحصر به غیبت نیست و هر نوع بدگویى را شامل مى شود (مکارم شیرازى و دیگران، 1374، ج 4، ص 184).
حفظ شخصیت افراد بعد از حق حیات، از مهم ترین حقوق انسانى است. افراد جامعه افزون بر امنیت جانى، باید آبرو، کرامت و شرافتشان نیز محفوظ باشد (مصباح، 1380، ج 3، ص 211). اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، موجب شکسته شدن حرمت و پایمال گشتن آبرو مى گردد. ازاین رو، خداوند اجازه نمى دهد که انسان، بى دلیل و به واسطه اغراض نادرست، آبروى انسانى دیگر را با سخنانى ناپسند، لکه دار کند: لا یحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ(طباطبائى، 1417ق، ج 5، ص 123)، مگر اینکه ستمى به وى شده باشد که در این صورت، شخص مظلوم، فقط از جهت ستمى که بر وى شده، مى تواند آشکارا آن ستم را، به صورت سوء من القول، یعنى هر سخن ناپسندى که مرتبط به ستمش مى باشد، بر ظالم بگوید. این مطلب از استثناى إِلاَّ مَنْ ظلم در آیه استفاده مى شود.
2ـ4. وجه مانع بودن اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران
شاید علت اینکه خداوند، اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران را دوست ندارد، دلایل زیر باشد:
1. افشاى عیوب برخلاف مقتضاى ستاریت (مصباح، 1380، ج 3، ص 212) و رفتارى متناقض با رفتار اوست. و این مبغوض الهى است؛ زیرا دوست داشتن ستر عیوب و افشاى آن، جمع بین دو نقیض است، و این امر در خداوند راه ندارد.
2. این امر روشن است که افراد جامعه معصوم نبوده و داراى نقص مى باشند؛ برملا کردن نقص افراد جامعه که موجب جریحه دار شدن حیثیت افراد، روابط اجتماعى، صمیمیت و محبت به هم دیگر و درنتیجه، سبب ازهم گسیختگى جامعه مى شودمبغوض پروردگاراست(همان).
3. اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، موجب شکستگى عظمت گناه در نگاه عامه مردم شده، و گناه را نزد آنان کوچک و بى اثر مى کند، و این یعنى حرکت تدریجى جامعه و افراد آن، به سمت سقوط. و آن را خداوند دوست ندارد (قلى پور، 1389).
5. ناسازگارى کردار با گفتار
بین گفتار و کردار انسان، پیوند وثیقى وجود دارد که در صورت همخوانى بین آن دو، اثر مثبت، و در صورت عدم همخوانى اثر منفى در فرد و اجتماع به جاى مى گذارد. همخوانى گفتار و کردار انسان، یکى از نشانه هاى صداقت، و از عوامل مهم ترقى و همت وى در سیر به سوى تکامل است؛ و عدم آن، دلالت بر نفاق و سیر نزولى دارد.
1ـ5. ناسازگارى کردار با گفتار، مانع بهره مندى از محبت الهى
رفتار برخلاف گفتار، رفتارى ناپسند نزد عقلا و مورد بغض شدید خداوند است: یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؛ کَبُرَ مَقْتا عِنْدَاللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (صف: 2و3)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، چرا چیزى مى گویید که انجام نمى دهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید.
لِمَ مخفف کلمه لِما است. حرف ما در آن استفهامى و براى توبیخ و انکار است. زمانى که حرف جرّ بر ما استفهامیه داخل شود، الفش حذف مى شود؛ مانند بِمَ، فیمَ... (درویش، 1415ق، ج 10، ص 76) و حرف لام در لِمَ براى تعلیل است. گفتار آیه در زمینه توبیخ است؛ توبیخ مؤمنانى که به آنچه خود مى گویند عمل نمى کنند (طباطبائى، 1417ق، ج 19، ص 248).
مقت از مَقَتَ مَقاتَةً فهو مَقِیتٌ است؛ یعنى بغض شدید نسبت به کسى که کار قبیح و زشت انجام مى دهد (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده مقت)؛ مانند وَ لا یزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتا(فاطر: 39)؛ و کفر کافران نزد پروردگارشان جز بغض شدید چیزى نمى افزاید.
نقل شده که گروهى از مؤمنان به پیامبر صلى الله علیه و آلهگفتند: اگر بدانیم خدا چه اعمالى را بیشتر از همه دوست مى دارد، ما همان را به جاى آورده و جان و مال خود را در راه آن مى دهیم. خداوند در جنگ احد آنها را امتحان کرد و فرمود: من جهاد را بیشتر از اعمال دیگر دوست مى دارم: إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الَّذِینَ یقاتِلُونَ فِى سَبِیلِهِ صَفّا (صف: 4). اما برخى از آنها، پشت کرده و بر گفتار خود ثابت قدم نماندند؛ بنابراین، آیه مورد بحث نازل شد (واحدى نیشابورى، 1411ق، ص 447).
با توجه به شأن نزول، این آیه در توبیخ مؤمنان مى فرماید: چرا چیزى را مى گویید که خود به آن عمل نمى کنید و وعده دروغ مى دهید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؛ این رفتار بسیار زشتى است که انسان گفتار و کردارش با هم تناسب نداشته و به وعده هاى خویش پایبند نباشد؛ زیرا این گونه اعمال نزد خداوند بسیار زشت و موجب خشم شدید اوست: کَبُرَ مَقْتا عِنْدَاللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.
ظاهر آیه دلالت دارد که مورد توبیخ در آیه، عام بوده و شامل هرگونه تخلف کردار از گفتار، خلف وعده و نقض پیمان مى شود، ولى سیاق آیه مورد بحث و آیات بعد از آن، یعنى إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الَّذِینَ یقاتِلُونَ فِى سَبِیلِهِ صَفّا و یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ (صف: 10)، توبیخ خاص در شأن نزول را افاده مى کند (طباطبائى، 1417ق، ج 19، ص 248).
2ـ5. چرایى مانعیت ناسازگارى کردار با گفتار
شاید علت اینکه خداوند، کسانى را که گفتارشان با کردارشان یکى نیست دوست ندارد، دلایل زیر باشد:
1. عملى که ناسازگار با گفتار باشد، نفاق است (مکارم شیرازى و دیگران، 1374، ج 1، ص 100). این عمل در قرآن، به منافقان نسبت داده شده است: وَإِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (بقره: 14). خداوند منافقان را دوست نداشته و آنها را مذمت مى کند: وَعَدَاللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ(توبه: 68). خدا به مردان و زنانِ دو چهره و کافران، آتش جهنّم را وعده داده است. به راستى چگونه ممکن است خداوند، هم مؤمنان و هم کسانى را که مورد مذمّت او هستند دوست بدارد؟
2. از مفهوم آیه مورد بحث برمى آید که خداوند، تنها کسانى را که بر گفتار خود در عمل استوارند، دوست مى دارد، نه آنانى که کردارشان با گفتارشان یکى نیست؛ زیرا دوست داشتن هر دو، جمع بین دو نقیض است.
3. ناسازگارى کردار با گفتار، موجب آثار سوئى همچون بى اعتمادى، عدم پاى بندى به گفتار و به وعده ها نسبت به یکدیگر و فساد و نزاع در جامعه مى شود. و این مبغوض پروردگار است.
6. تکبر فخرفروشانه
از صفات رذیله، تکبر فخرفروشانه است. انسان گاهى از روى جهل و غفلت نسبت به ضعف و آسیب پذیرى اش، و نیز نسبت به آغاز پیدایشش، و اینکه فقیر بالذات بوده و هرچه دارد از ناحیه غنى بالذات یعنى خداوند است، خود را بزرگ مى پندارد و بر دیگران مى بالد. و گاهى نیز از روى رفاه زدگى، تحقیر دیگران، حسادت نسبت به کمالات دیگران و یا به ویژه به خاطر احساس شکستى که مى کند، به کمالات ناداشته و پندارى خویش مباهات مى نماید. این رفتار، پیامدهاى سوئى براى متکبر فخرفروش و جامعه دارد که نزد عقلا و خداوند قبیح است.
1ـ6. تکبر فخرفروشانه مانع بهره مندى از محبت الهى
تکبر فخرفروشانه در قرآن از موانع بهره مندى محبت الهى است که شدیدا از آن مذمت شده است: وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیئا وَ بِالْوالِدَینِ إِحْسانا وَ بِذِى الْقُرْبى وَالْیتامى... إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورا الَّذینَ یبْخَلُونَ وَ یأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ... وَ الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ...(نساء: 36ـ38)؛ و خدا را بپرستید، و چیزى را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر احسان کنید و درباره خویشاوندان و یتیمان... [نیکى کنید]، که خدا کسى را که متکبّر و فخرفروش است دوست نمى دارد. همان کسانى که بخل مى ورزند، و مردم را به بخل وامى دارند، و آنچه را خداوند از فضل خویش بدان ها ارزانى داشته پوشیده مى دارند. ... و کسانى که اموالشان را به ریا ـ براى نمایاندن به مردم ـ انفاق مى کنند... .
مُخْتالاً اسم فاعل از اختال از ریشه خیل است (صافى، 1418ق، ج 5، ص 35). وقتى گفته مى شود: خَالَ الشى ءَ یخَالُ خَیلاً؛ یعنى گمان برد آن را. الخَالُ و الخَیل و الخُیلاء به معناى کِبْر مى باشد و اخْتَالَ یعنى: صاحب خُیلاءَ؛ یعنى صاحب گمان و خیال. خَالٍ و مَخِیلَة یعنى صاحب کبر. پس مختال در إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ؛ یعنى کسى که با تصور فضیلتى خیالى براى خود، خود را بزرگ پنداشته، و دچار کبر گردیده است. اسب را به این دلیل خیل مى نامند که در راه رفتنش تبختر مى نماید و سواره آن، حالت تکبر در نفسش احساس مى کند (راغب اصفهانى، 1412ق، ذیل ماده خیل).
فَخُورا صفت مشبهه از فخر یفخر است (صافى، 1418ق، ج 5، ص 35). الفَخْرُ یعنى: ادعاى بزرگى، شرف و مباهات در چیزهایى که خارج از وجود انسان است؛ مثل بالیدن به مال و مقام. ناقة فَخُور؛ یعنى شترى که داراى پستان بزرگ و شیرى کم است. و مختال فخور در آیه مورد بحث یعنى: متکبّر خیال پردازِ فخرفروش (ابن فارس،1410ق؛راغب اصفهانى،1412ق،ذیل ماده فخر).
این آیه مى فرماید: خداوند تکبر فخرفروشانه را دوست ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورا. با توجه به معناى واژگانى، مختال یعنى فرد خودبزرگ بینى که خیال باطل وى منجر به کبر شده است. و فخور یعنى: مغرور به مقام و مال. کاربرد این دو صفت با هم، به معناى کسى است که علاوه بر کبر، مبتلا به غرور در مقام و مال نیز هست. چنین شخصى اولاً، نسبت به مقام و اموالى که دارد، متکبرانه و مغرورانه در میان مردم قدم برداشته و خود را برتر مى پندارد و از آنان روى برمى گرداند. در این باره قرآن مى فرماید: وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحا (لقمان: 18)؛ و روى خود را از مردم (به تکبر) برمگردان، و در زمین مغرورانه راه مرو. ثانیا، این مقام و اموال را، محصول زیرکى و تلاش خود دانسته و اراده الهى را کم رنگ، و یا انکار مى کند، که این خود شرک است. ثالثا، به خاطر برملا نشدن بخلش، یا اصلاً احسان نمى کند و دیگران را نیز به بخل ورزیدن امر مى نماید: الَّذینَ یبْخَلُونَ وَ یأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ و یا از روى ریا و در حضور دیگران احسان مى کند، تا بگوید که من نیز اهل احسان و حتى بیشتر از دیگران احسان مى کنم. رابعا، تأسف و شادمانى بى جا دارد، بدین گونه که هنگامى که نعمتى را از دست بدهد، به سبب بخیل بودنش، به سرعت اندوهگین مى شود، و چون به نعمتى دست یابد سریعا شاد گشته و به خود مغرور مى گردد. لِکَیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ (حدید: 23)؛ تا بر آنچه از دست شما رفت تأسف نخورید و اندوهگین نشوید، و بر آنچه به شما داده شده شادمانى (بى جا) نکنید. درحالى که گرفتن و دادن نعمت، قبلاً در لوح محفوظ مقدر شده است (حدید: 22)، بنابراین، با فوت نعمت و یا آمدن آن، نه اندوهگین باید شد و نه خرسند (طباطبائى، 1417ق، ج 19، ص 167).
ازاین رو، خداوند نقطه مقابل تکبر را هدف گرفته، و مى فرماید: بندگى خدا کنید و شریکى براى او قرار ندهید: وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیئا.به جاى تکبر و فخرفروشى، به دیگران اعم از پدر و مادر، خویشان، یتیمان، و غیره نیکى کنید: وَ بِالْوالِدَینِ إِحْسانا وَ بِذِى الْقُرْبى وَ الْیتامى وَ... . احسان در آیه به طور مطلق ذکر شده، و شامل هر نوع احسانى اعم از مالى و معنوى مى شود.
2ـ6. چگونگى مانعیت تکبر فخرفروشانه
شاید دلیل اینکه خداوند شخص متکبر فخرفروش را دوست ندارد دلایل زیر باشد:
1. شخص متکبر فخرفروش، پایبند به رعایت حقوق دیگران نیست (فخررازى، 1420ق، ج 10، ص 78)؛ و همین امر موجب مى گردد که به حقوق دیگران تعدى کرده و از محبت خدا محروم شود.
2. متکبر فخرفروش، از نعمتى که خدا به وى داده، نسبت به دیگران یا بخل مى ورزد و دیگران را نیز به بخل وامى دارد، و یا از روى ریا انفاق مى کند. چنین شخصى نزد خداوند مبغوض است؛ چراکه یکى از صفات خداوند، فیاضیت [بسیار و همواره بخشنده] نقطه مقابل بخل است و نمى شود خداوند علاوه بر فیاضیت، نقطه مقابلش را نیز دوست داشته باشد.
3. دو صفت اختیال (خیال زدگى) و کثرت فخر از لوازم علاقه مندى به جاه و مال، و افراط در دوست داشتن آن دوست، و متکبر فخرفروش به جهت متصف شدن به این دو صفت، قلبش بیش از اندازه به جاه و مال علاقه مند و وابسته به غیر خدا شده است؛ ازاین رو، خدا را دوست نمى دارد و در مقابل، خدا نیز او را دوست نخواهد داشت؛ زیرا این شخص با این اوصاف، در صف دشمنان الهى قرار مى گیرد و خداوند دشمن خویش را دوست نمى دارد (طباطبائى، 1417ق، ج 4، ص 355).
4. صدر آیه مورد بحث، امر به بندگى خدا و نهى از شرک به او مى نماید: وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیئا وَ بِالْوالِدَینِ إِحْسانا، و ذیل آن مى گوید که خداوند متکبر فخرفروش را دوست ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورا. از این صدر و ذیل برمى آید که سرچشمه اصلى شرک، غالبا تکبر و فخرفروشى است، که موجب سرپیچى از امر خدا و رعایت نکردن حقوق دیگران مى گردد (مکارم شیرازى و دیگران، 1374، ج 3، ص 384). سرپیچى از امر خدا، مانع جذب محبت الهى است؛ زیرا خداوند، محبت خویش را، به اطاعت از خود و رسولش مشروط دانسته است: قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْکافِرینَ (آل عمران: 32).
نتیجه گیرى
رفتارهاى نامناسب ذیل از موانع بهره مندى محبت الهى از منظر قرآن کریم است؛ زیرا:
1. فساد در جامعه، سرپیچى از امر خدا و رسول و برخلاف فطرت انسانى است.
2. ستم به حقوق دیگران در امر قصاص از مصادیق ستم و نقیض عدل از صفات فعلى خداوند است، و نیز تعدى به حدود الهى و قبح ذاتى دارد.
3. خیانت، نقیض وفاى به عهد از صفات فعلى خداوند است.
4. اظهار سخن ناپسند در مورد دیگران، به خلاف مقتضاى ستاریت الهى و موجب جریحه دار شدن حیثیت افراد، روابط اجتماعى و شکستگى عظمت گناه در نگاه مردم مى گردد.
5. ناسازگارى کردار با گفتار، نفاق، عدم استوارى گفتار در عمل، موجب آثار سوئى همچون بى اعتمادى است.
6. تکبر فخرفروشانه، سرچشمه شرک است و شخص متکبر پایبند به رعایت حقوق دیگران نیست و بخل مى ورزد و بیش از اندازه به جاه و مال دل بسته است.
همه موارد یادشده از صفات نقیصه اند و خداوند تنها صفات کمالیه را دوست مى دارد.
منابع
ابن فارس، احمد، 1410ق، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، لبنان، الدارالاسلامیة.
ابن کثیر دمشقى، اسماعیل، 1419ق، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق محمدحسین شمس الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة.
ابن منظور، محمدبن مکرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر.
درویش، محیى الدین، 1415ق، اعراب القرآن و بیانه، چ چهارم، سوریه، دارالارشاد.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد، 1412ق، المفردات فى غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودى، بیروت، دارالعلم الدارالشامیة.
زمخشرى، محمودبن عمر، 1407ق، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چ سوم بیروت، دارالکتاب العربى.
سیدبن قطب، 1412ق، فى ظلال القرآن، چ هفدهم، بیروت، دارالشروق.
صافى، محمودبن عبدالرحیم، 1418ق، الجدول فى اعراب القرآن، چ چهارم، بیروت، دارالرشید مؤسسة الإیمان.
صاوى، شهات بن محمود، 1413ق، المحبة الالهیه فى القرآن الکریم: حقیقتها ـ شروطها ـ موجباتها ـ نواقضها، قاهره، مکتبة الحرمین للعلوم النافعة.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1417ق، المیزان فى تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.
طبرسى، فضل بن حسن، 1372، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، مقدمه محمدجواد بلاغى، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
طریحى، فخرالدین، 1375، مجمع البحرین، تحقیق سیداحمد حسینى، چ سوم، تهران، کتابفروشى مرتضوى.
عمید، حسن، 1360، فرهنگ فارسى عمید، چ سوم، تهران، امیرکبیر.
فخررازى، محمدبن عمر، 1420ق، مفاتیح الغیب، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
فراهیدى، خلیل بن احمد، 1410ق، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت.
فیومى، احمدبن محمد، 1414ق، مصباح المنیر، ط. الثانیه، قم، دارالهجرة.
قرائتى، محسن، 1383، تفسیر نور، چ یازدهم، تهران، مرکز فرهنگى درس هایى از قرآن.
قلى پور، عادل، 1389، پیامک بایدها و نبایدهاى فقهى و اخلاقى، www.Qoranvetrat.blogfa.com.
قمى، على بن ابراهیم، 1367، تفسیر قمى، تحقیق سیدطیب موسوى جزایرى، چ چهارم، قم، دارالکتاب.
قمى مشهدى، محمدبن محمدرضا، 1368، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، تحقیق حسین درگاهى، تهران، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى.
مصباح، محمدتقى، 1380، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندرى، چ هفتم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
مکارم شیرازى، ناصر و دیگران، 1374، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیة.
موسوى سبزوارى، سیدعبدالاعلى، 1409ق، مواهب الرحمان فى تفسیرالقرآن، چ دوم، بیروت، مؤسسه اهل بیت علیهم السلام.
واحدى نیشابورى، على بن احمد، 1411ق، اسباب نزول القرآن، تحقیق کمال بسیونى زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیة.