بررسى اندیشه سیاسى سیدجمالالدین اسدآبادى و امام خمینى قدسسره
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 200 (ویژه علوم سیاسى)
سیدعزت اللّه احمدى : دانشجوى دکترى مدرسى معارف اسلامى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. alirstgar@yahoo.com
دریافت: 8/4/92 پذیرش: 15/10/92
چکیده
سیدجمالالدین اسدآبادى و امام خمینى قدسسره از جمله دو اندیشمند بزرگ اسلامى هستند که براى وحدت جهان اسلام و مبارزه با استبداد داخلى و استعمار خارجى، تلاشهاى فراوانى نمودند و براى تحقق این آرمان، خواهان اصلاح و تغییر در شیوه حکومتدارى در جوامع اسلامى بودند. با این حال، یافتههاى تاریخى حاکى از آن است که با وجود تأثیرگذارى هاى زیاد سیدجمال بر متفکران و اندیشمندان اسلامى در دوره هاى بعد، وى در زمان حیاتش موفق به اصلاح و تغییر در شیوه حکومتدارى جوامع اسلامى نگردید، ولى امام خمینى قدسسره موفق به تغییر حکومت و برپایى نظام جمهورى اسلامى در ایران گردید. در نوشتار حاضر، ضمن بررسى برخى اندیشه هاى سیاسى این دو اندیشمند، بر اساس روش اسنادى ـ تحلیلى ناکامى سیدجمال و موفقیت امام خمینى در این زمینه تحلیل شده است. یافتههاى پژوهش حاکى از آن است که خلأ نظرى در عرصه نظام سیاسى یکى از عمده عوامل مؤثر در ناکامى سیدجمال در نهضت اصلاحى اش بوده است.
کلیدواژه ها: اصلاحات، سیدجمال، امام خمینى قدسسره، حکومت، وحدت، بیدارى، استبداد، استعمار.
مقدّمه
در جوامع اسلامى، پس از دوره کوتاه حکومت نبوى، گفتمان غالب در نظام سیاسى بر محوریت دیدگاه خلافت مى چرخید و سالیانى دراز این دیدگاه بدون رقیب در جهان اسلام سیطره داشت. با تحلیل رفتن حکومت هاى مبتنى بر دیدگاه خلافت، جوامع اسلامى عملاً فاقد یک نظام سیاسى مبتنى بر فلسفه سیاسى اسلامى بودند. به همین سبب، شیوه حکومت و حاکمیت در اسلام و پى ریزى سامان سیاسى جوامع اسلامى بر مبناى فلسفه سیاسى اسلام، که بتوان در پرتو آن، همه یا بسیارى از احکام الهى را پیاده نموده، فرد و جامعه به سعادت و زندگى شایسته اى دست یابند، به عنوان یک آرمان و یکى از دغدغه هاى مهم در میان مسلمانان مطرح بوده است. على رغم تلاش هاى زیادى که از سوى مصلحان و اندیشمندانى مثل سیدجمال الدین اسدآبادى و امثال او براى اصلاح حکومت ها و تشکیل آن بر مبناى احکام اسلامى صورت گرفته، جوامع اسلامى عملاً شاهد برپایى یک نظام سیاسى منطبق با احکام اسلامى نبوده اند.
با پدید آمدن انقلاب اسلامى ایران به رهبرى یک اندیشمند اسلامى (امام خمینى قدس سره) و به دنبال آن، تشکیل حکومت جمهورى اسلامى در دوران معاصر، بار دیگر بسیارى از نگاه ها به این سمت معطوف گشت که شیوه حکومت و حاکمیت در اسلام چگونه است؟ نظام سیاسى اسلام چیست؟ چگونه مى توان حکومت اسلامى ایجاد کرد؟ چرا اندیشمندان و دیگر مصلحان اسلامى، که پیش از امام خمینى قدس سره در این زمینه تلاش هاى زیادى کردند، موفق به اصلاح و تغییر حکومت ها و تشکیل حکومت اسلامى نگردیدند؟ روشن است که پاسخ به هریک از این پرسش ها مجالى وسیع مى طلبد که از حوصله این نوشتار خارج است. بنابراین، به ناچار، از میان پرسش هاى مزبور، سؤال اخیر را در دامنه محدودتر گزینش نموده، ادامه نوشتار را در پاسخ به این سؤال اساسى پى مى گیریم که:
عامل اصلى موفقیت امام خمینى قدس سره در تشکیل حکومت اسلامى و ناکامى سیدجمال الدین اسدآبادى در تغییر و اصلاح شیوه حکومت دارى در جوامع اسلامى چه بوده است؟
سؤال مزبور را در قالب هاى جزئى تر ذیل نیز مى توان مطرح نمود:
حکومت مطلوب و شرایط حاکمان اسلامى از دیدگاه امام خمینى قدس سره و سیدجمال چیست؟
راهبرد سیدجمال براى تغییر و اصلاح حکومت ها در جوامع اسلامى و راهبرد امام خمینى قدس سره در این خصوص چه بوده است؟
اسناد و شواهد تاریخى حاکى از آن است که عوامل زیادى در ناکامى سیدجمال مبنى بر تغییر و اصلاح حکومت هاى جهان اسلام و موفقیت امام خمینى قدس سره در تشکیل حکومت اسلامى نقش داشته است؛ ولى به نظر مى رسد اصلى ترین عاملى که موجب ناکامى سیدجمال در این خصوص و موفقیت امام خمینى قدس سره براى تشکیل حکومت اسلامى گردیده این است که با وجود تلاش هاى خستگى ناپذیرى که سیدجمال براى تغییر در شیوه حکومت دارى و ایجاد اصلاحات در جوامع اسلامى انجام داده، نظریه حاکمیت سیاسى مبتنى بر فلسفه سیاسى اسلامى ارائه ننموده، ولى امام خمینى قدس سره با طرح نظریه ولایت فقیه توانسته است این خلأ نظرى را پر کند. همین امر موجب اتخاذ راهبردهاى متفاوت از سوى این دو اندیشمند اسلامى براى درمان درد جوامع اسلامى گردیده است. سیدجمال بیشتر به نخبه گرایى قایل بود و توجه چندانى به توده هاى مردم نداشت. ازاین رو، روش تغییر از بالا و اصلاح حکومت هاى فاسد جهان اسلام را به عنوان راهبرد اصلى برون رفت از وضعیت موجود و رسیدن به ساختار سیاسى منطبق بر معیارهاى اسلامى برگزید. ولى امام خمینى قدس سره بر نقش توده هاى مردم تأکید نمود و روش انقلابى تغییر از پایین و دگرگونى حکومت هاى فاسد در جوامع اسلامى را به عنوان راهبرد خویش براى تشکیل حکومت اسلامى برگزید. نوشتار حاضر به طور فشرده، دیدگاه هاى این دو مصلح و اندیشمند بزرگ اسلامى را در خصوص وضعیت نابسامان سیاسى ـ اجتماعى جهان اسلام و همچنین راه کارهاى برون رفت از آن و رسیدن به حاکمیت سیاسى منطبق با معیارهاى اسلامى را به بررسى گذارده است.
سیدجمال الدین اسدآبادى، به عنوان بنیانگذار بیدارى اسلامى و منادى وحدت و تجدید حیات دینى امت اسلامى، که عمر پربرکت خویش را در این زمینه صرف کرد، نظام اندیشه خود را در این خصوص مطرح نمود، و امام خمینى قدس سره رهبر فقید انقلاب اسلامى ایران، که بزرگ ترین انقلاب تاریخ معاصر را رهبرى کرد، نظامى مبتنى بر اصول سیاسى اسلام را جایگزین نمود. انتخاب و مقایسه این دو اندیشمند اسلامى از آن نظر از اهمیت برخوردار است که هر دو اندیشمند علاوه بر تلاش هاى فراوان براى اصلاح وضعیت جهان اسلام و تشکیل حکومت اسلامى، از بزرگ ترین و تأثیرگذارترین شخصیت هایى هستند که در دوران هاى اخیر، در جوامع اسلامى تأثیرات عمیقى بر افکار و اندیشه متفکران اسلامى برجاى نهاده، موجب بیدارى امت اسلامى در سال هاى پس از خود گردیده اند. به همین منظور، ابتدا اهمّ دیدگاه هاى سیاسى این دو متفکر بزرگ اسلامى را در خصوص وضعیت جهان اسلام، انواع حکومت ها، حکومت مطلوب، و شرایط حاکمان اسلامى بررسى نموده، سپس به منظور ارزیابى فرضیه مذکور، دیدگاه هاى آنان را به مقایسه مى گذاریم.
در خصوص بررسى اندیشه سیاسى سیدجمال و امام خمینى قدس سره تحقیقات و پژوهش هاى گسترده اى در قالب کتاب، پایان نامه و مقاله صورت گرفته و از زوایاى گوناگون، تفکرات و اندیشه هاى این دو اندیشمند بزرگ اسلامى تحلیل و بررسى شده است که ازجمله، مى توان درباره اندیشه هاى سیدجمال، به کتاب هاى ذیل اشاره کرد: سیدجمال الدین اسدآبادى (بنیانگذار نهضت احیاى تفکر دینى)، نوشته محمدجواد صاحبى؛ مبارزات ضداستعمارى سیدجمال الدین اسدآبادى، نوشته پرویز لوشانى؛ سیدجمال الدین حسینى پایه گذار نهضت هاى اسلامى، نوشته صدر واثقى؛ سیدجمال الدین و اندیشه هاى او، نوشته مدرسى چهاردهى؛ و کتاب سیدجمال الدین اسدآبادى و همبستگى جهان اسلام، نوشته على رئیس کرمى.
درباره اندیشه سیاسى امام خمینى قدس سره نیز پژوهش هاى بسیار گسترده اى در قالب کتاب، پایان نامه و مقالات علمى صورت پذیرفته که ازجمله، مى توان به کتاب هاى ذیل اشاره کرد: اندیشه سیاسى امام خمینى قدس سره، نوشته محمدحسین جمشیدى؛ تأملى در اندیشه سیاسى امام خمینى قدس سره، نوشته محمدصادق کوشکى؛ اندیشه سیاسى امام خمینى قدس سره، نوشته عبدالوهاب فراتى و ده ها کتاب، پایان نامه و صدها مقاله دیگر اشاره نمود.
در این میان، برخى از پژوهش ها به مقایسه اندیشه هاى سیاسى سیدجمال و امام خمینى قدس سره پرداخته اند؛ مثل کتاب مبانى قرآنى اندیشه هاى اصلاح گرایانه امام خمینى در مقایسه با سیدجمال الدین اسدآبادى، نوشته فاطمه گودرزى و مقاله راه کارهاى وحدت جهان اسلام از دیدگاه امام خمینى و سیدجمال الدین، نوشته احمد سعادت.
ولى هیچ یک از پژوهش هاى یادشده از این منظر که موفقیت و ناکامى این دو مصلح بزرگ اجتماعى را علت یابى نموده، اندیشه هاى سیاسى آنان را از این منظر مقایسه و بررسى کرده باشند، صورت نپذیرفته است.نوشتارحاضرازاین نظرمى تواندنوآورى به شمارآید.
دیدگاه سیدجمال الدین اسدآبادى درباره حکومت و جامعه اسلامى
جوامع اسلامى پس از دوره کوتاهى رشد و ترقى، همواره روند انحطاط و سیر قهقرایى طى کرده اند. ازاین رو، درک مؤلفه هاى انحطاط و شناسایى عوامل مؤثر در این زمینه، همواره یکى از دغدغه هایى بوده که ذهن بسیارى از اندیشمندان اسلامى را به خود مشغول کرده است. تلاش هاى سیدجمال الدین و گفتمان اصلاحى او نیز یکى از نگاه هاى آسیب شناسانه به این موضوع است که سعى کرده است علل و عوامل آن را شناسایى نموده، براى اصلاح آن چاره اندیشى نماید. طبیعتا دریافت فهم و درک مناسب از اندیشه سیاسى سیدجمال مستلزم در نظر داشتن وضعیت سیاسى ـ اجتماعى امت اسلامى آن دوران است. به همین منظور، مهم ترین مؤلفه هاى اندیشه سیاسى سیدجمال را در قالب بررسى وضعیت جهان اسلام در آن دوران بررسى مى کنیم:
وضعیت سیاسى ـ اجتماعى دوران سیدجمال را مى توان با عناصر انحطاط، تجدد، مدرنیته، استبداد و استعمار بررسى و شناسایى کرد؛ زیرا از یک سو، غرب با پشت سر نهادن دوران سنتى، قدم به عرصه تجدد و مدرنتیه گذارده، روند رو به ترقى را طى نموده و به یمن آن، نه تنها خود را در وضعیت برتر از دیگر جوامع قرار داده، بلکه بر دیگر جوامع نیز به ویژه ممالک اسلامى استیلا یافته است. از سوى دیگر، کشورهاى اسلامى مسیر قهقرایى در پیش گرفته، در دام انحطاط گرفتار آمده اند؛ به گونه اى که مجد و عظمت خود را در برابر غرب از دست داده، هیچ گونه توان مقابله و رویارویى با غرب را در خود نمى دیدند. سیدجمال با درکى درست از این معضل اساسى جهان اسلام در کنار دیگر معضلات سیاسى ـ اجتماعى جوامع اسلامى، به دنبال یافتن راه برون رفت از چنین وضعیتى بود. او در چنین شرایطى، اندیشه اصلاحى خویش را در قالب وحدت امت اسلامى و اصلاح حکومت هاى جوامع اسلامى مطرح نموده، و به قول خودش براى درمان درد جوامع اسلامى کوشید:
سازمان مغز و اندیشه خود را به تشخیص درد اصلى شرق و جست وجوى درمان آن اختصاص دادم. دریافتم که کشنده ترین درد شرق جدایى افراد آن از یکدیگر و پراکندگى اندیشه هاى آنان و اختلافشان بر سر اتحاد و اتحادشان در اختلاف است. پس در راه وحدت عقیده و بیدار کردن آنان در برابر خطر غربى که ایشان را فراگرفته، دست به عمل زدم (رشتیا، بى تا، ص 37).
سیدجمال، که جوامع اسلامى را گرفتار آمده در گرداب انحطاط مى دید، تمام تلاش خویش را در جهت برون رفت از آن معطوف نموده و فعالیت هاى گسترده و گوناگونى انجام داد. او با قدرت معنوى و فرهمندى خاصى که داشت، به هر جایى که مى رفت با روشنگرى هایش حرکت و جنبشى به راه مى انداخت تا امت اسلامى را از انحطاط نجات بخشد و به سمت پیشرفت و ترقى رهنمون گردد. شهید مطهّرى مى گوید:
سیدجمال در نتیجه تحرک و پویایى، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاى کشورهاى اسلامى که داعیه علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد. سیدجمال مهم ترین و مزمن ترین درد جامعه اسلامى را استبداد داخلى و استعمار خارجى تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد (مطهرى، 1372، ص 14).
نگاه آسیب شناسانه سیدجمال به جوامع اسلامى ناشى از درک صحیح او از وضعیت نابسامان جوامع اسلامى بود. او براى خروج از بحران فراگیر انحطاط، اندیشه اصلاحى خویش را مطرح نمود تا بتواند مجد و عظمت جوامع اسلامى را بازگردانده، به جهان اسلام قدرت دوباره بخشد.
یکى از عناصر اصلى و مؤکد در گفتمان اصلاحى سیدجمال، شناخت مؤلفه هاى انحطاط است. او عوامل انحطاط جوامع اسلامى را به دو دسته عوامل داخلى و خارجى تقسیم نموده است. استبداد را به عنوان عامل درونى و استعمار را به عنوان عامل بیرونى انحطاط جوامع اسلامى معرفى نموده است (اسدآبادى، بى تا الف، ج 1، ص 160).
استبداد داخلى عامل درونى انحطاط
قدرت سیاسى در جوامع اسلامى همواره ماهیت استبدادى داشته و پادشاهان و سلاطینى که بر ممالک اسلامى حکومت نموده اند همواره از قدرت مطلقه برخوردار بوده اند. سیدجمال الدین یکى از پیشگامان انتقادى این وضعیت بود که با تمام توان، با تمام وجوه استبداد و خودکامگى سلاطین و حکومت هاى استبدادى مبارزه کرد. از نظر سیدجمال، سلطنت هاى استبدادى و حاکمان فاسدى که از طریق زور و تزویر به قدرت رسیده اند ازجمله عوامل مهم انحطاط جوامع اسلامى و عله العلل بسیارى از بدبختى هاى مسلمانان بوده اند؛ چراکه حاکمان مستبد با سلب آزادى هاى مدنى و دخالت ندادن مردم در اداره امور، اراده خود را بر اراده آنان تحمیل نموده، مانع رشد و ترقى جوامع اسلامى گردیده اند (اسدآبادى، بى تا الف، ج 1، ص 249). سیدجمال بر این باور بود که حکم رانان مستبد براى حفظ تخت و تاج خود، بذر تفرقه و خصومت را در میان امت اسلامى پاشیده، مانع وحدت و همگرایى مسلمانان بوده اند.
اگر چنین امراى گمراه و فاسدى نبودند مسلمانان شرقى با غربى و شمالى و جنوبى متحد مى شدند و یکسره نداى واحدى را سر مى دادند، لیکن این حکام ستمگر و فاسد بودند که براى حفظ قدرت و منصب خویش، به تفرقه و جدایى میان امت اسلامى دامن مى زدند (همان).
سیدجمال با چنین درکى صحیح از وضعیت جهان اسلام و شناخت عمیق از عوامل و ریشه هاى انحطاط در جوامع اسلامى، نداى حیات بخش وحدت جهان اسلام را سر داده، درصدد درمان معضل اساسى انحطاط برآمد. او راه نجات امت اسلامى را در بازگشت به اصول اصیل اسلامى، از طریق وحدت و همگرایى مسلمانان و ایجاد روحیه خودباورى و مبارزه با استبداد داخلى و استعمار خارجى مى دانست. سیدجمال همگرایى امت اسلامى را یکى از اصول مسلم اسلامى برشمرده، همه جهان اسلام را به وحدت و همدلى فرامى خواند. به قول رشیدرضا، نخستین فریادى که در این عصر، مسلمانان را به شناخت یکدیگر و اتحاد و همکارى در رأى و کوشش براى جبران گرفتارى هاى اجتماعى که بر مسلمانان عارض شده است دعوت مى کرد، فریاد دو دانشمند مبارز، سیدجمال الدین و شیخ محمد عبده بود، که رحمت خداى بزرگ برآن دوباد(واثقى،1348،ص112).
حکومت اسلامى از دیدگاه سیدجمال الدین اسدآبادى
یکى از راه کارهاى آرمانى سیدجمال براى ایجاد وحدت اسلامى اصلاح ساختار سیاسى جوامع اسلامى و روى کار آمدن حکومتى منطبق با معیارهاى اسلامى بود؛ زیرا او معتقد بود:
اصول دین اسلام توانایى آن را دارد که مردم را به سوى حق و حقیقت دعوت کند و احوال آنان را، هم از لحاظ زندگى مادى و هم از حیث زندگى معنوى و روحانى مورد توجه قرار دهد... اسلام همان طورى که به جنبه روحانیت و تکامل معنوى مردم عنایت دارد، قواعد و قوانین حکومتى را که در اسلام براى تأمین نیازمندى هاى زندگى بشر و اقامه حدود میان روابط انسان ها به وجود مى آید، معین و مشخص نموده است (اسدآبادى، بى تا الف، ج 1، ص 73).
سیدجمال با توجه به چنین ظرفیتى که در دین اسلام مى دید، راهبرد اصلاحى خویش را بر محور تشکیل امت واحده اسلامى بنا نهاد تا در سایه آن، حکومتى منطبق با معیارهاى اسلامى شکل گیرد که در آن، اختلافات نژادى، زبانى، منطقه اى و فرقه اى بر اخوت اسلامى فایق نگردد و جوامع اسلامى به صورت امتى آگاه، عالم به زمان، آشنا به علوم و فنون عصر و آزاد از هرگونه قید و بند استعمار و استبداد زندگى کنند.
از نظر سیدجمال، حکومتى مى توانست عدالت و اخوت را در جوامع اسلامى برقرار نموده، سعادت امت را تأمین کند که پایه هایش بر اصول اسلامى استوار گردیده باشد؛ زیرا اسلام با قواعد و اصول نیرومند و محکم خود، مى تواند به بهترین وجه، جامعه انسانى و اسلامى را به سوى کمال و سعادت رهنمون گردد (اسدآبادى، بى تا الف، ج 1، ص 76). به همین سبب، سیدجمال عرصه سیاست را از دیانت جدا ندانسته، بر پیوند عمیق دین و سیاست تأکید نموده است، به گونه اى که اساس مدنیت و زندگى اجتماعى انسان را دین معرفى مى نماید: دین مطلقا سلسله انتظام هیأت اجتماعیه است و بدون دین هرگز اساس مدنیت محکم نخواهد شد (اسدآبادى، بى تا ب، ص 12). او معتقد بود: تفکیک دین از سیاست و حاکمیت سیاست مداران ناآشنا با اصول و قواعد دینى یکى از مهم ترین عوامل تفرقه و پراکندگى مسلمانان بوده است:
این ضعف و انحلال در رابطه با ملت اسلامى، به واسطه جدا شدن منزلت علمى از مرتبه خلافت بود... مقام علمى اسلام از مقام خلافت جدا گشت و خلفاى عباسى تنها به اسم خلافت قانع شدند، بدون اینکه مانند خلفاى راشدین، هم جامع علوم و فقه اسلامى باشند... بدین جهت، مذاهب در اسلام زیاد و اختلاف میان مسلمانان از اول قرن سوم هجرت به مرحله اى رسید که مانند آن در هیچ یک از ادیان گذشته سابقه نداشت (همان، ص 18و19).
سیدجمال با اعتقاد بر چنین پیوندى عمیق بین سیاست و دیانت، قدم به عرصه سیاست گذارد و بر ضرورت اصلاح ساختار سیاسى جوامع اسلامى تأکید داشت. درواقع، او شکل گیرى جامعه ایمانى امت اسلامى و برپایى نظام سیاسى بر محوریت قرآن و احکام الهى را از آرمان اصلاحى خویش قرار داد و راهبرد اتحاد امت اسلامى را با محوریت قرآن در پیش گرفت. او مى گفت: من آرزو دارم که سلطان همه مسلمانان قرآن باشد و مرکز وحدت آنان ایمان (الگار، 1365، ص 274). سیدجمال باور داشت:
مسلمین با استفاده از تعالیم زنده و جاندار قرآن، به مقام و موقعیت اولیه خویش دست خواهند یافت و با استفاده از زمان، همه آنچه را که از دست داده اند، دوباره به دست خواهند آورد و در فنون رزم و مقابله با دشمن و دفاع از حقوق خویش، به دیگران سبقت خواهند گرفت تا موجودیت و استقلال خویش را بهتر حفظ کنند، ذلت و سرافکندگى را از خود فنا، و نابودى را از ملتشان دور سازند (اسدآبادى، بى تا ب، ص 110و111).
از منظر سیدجمال، شکل گیرى چنین جامعه اى در گرو داشتن حاکمیتى منطبق با معیارهاى اسلامى است که به دور از هرگونه تعصبات قومى و نژادى، همگرایى اجتماعى را بر محوریت دینى اخوت اسلامى برقرار نماید. چنین حکومتى موجب از بین رفتن تعصبات بى جاى نژادى و قومى و روگردان شدن مسلمانان با آن همه اختلافات جغرافیایى و ملیت، از تعصب نژادى مى گردد؛ زیرا ایمان به حکومت مطلق، سبب شده است آنان هرگونه حمیّت و تعصب را جز تعصب دینى و اسلامى به دور اندازند (اسدآبادى، بى تا ب، ص 72).
بدین روى، سیدجمال معتقد بود: تعصب دینى یکى از محکم ترین پایه هاى روابط اجتماعى میان مسلمانان بوده و عزت و اقتدار امت اسلامى در گرو حفظ آن است (همان، ص 143). او همواره بر حفظ همبستگى در عقاید و تعصب دینى مسلمانان تأکید مى کرد و آن را عامل اصلى پیونددهنده ملت هاى مسلمان مى دانست:
مسلمانان، آگاه باشید که تعصب دینى و همبستگى در عقاید سبب بقاى حیات شماست؛ آن را به شدت پاس دارید! تعصب دینى خون زندگى شماست؛ آن را بیهوده نریزید. پیوستگى و وحدت در دین وسیله سعادت شماست؛ آن را پیش از مرگ نفروشید!... بدانید که تنها عامل به هم پیوستگى ملت هاى عرب، ترک، فارس، هندى، مصرى، و مغربى علاقه و رابطه دینى آنان مى باشد (اسدآبادى، بى تا الف، ج 1، ص 142).
حاکم اسلامى از منظر سیدجمال الدین
سیدجمال نسبت به زمامدار حکومت اسلامى و شرایط حاکم اسلامى نیز دقت خاصى داشت. از منظر او، حاکم اسلامى باید همانند پدرى مهربان باشد که از هیچ رأفت و عطوفتى نسبت به فرزندانش دریغ نورزیده، هیچ گونه ظلمى را در حق ملت روا ندارد:
دولت دانا و عادل براى ملت، چون پدرى مهربان است که ملت را از هر ظلم و اجحاف، چه داخلى و چه خارجى، حفظ مى کند و مقدس ترین تکالیف حکم فرمایان این است که هریک از افراد ملت را نگذارد ظلمى شود. اگر دولت در این کار مسامحه را جایز شمرد و خود نیز به وسایل عدیده از هیچ گونه ظلم و تعدى بى حساب درباره ملت فروگذارى نکند ظلم رواج مى گیرد و جور و ستم منتشر مى شود (محیط طباطبایى، بى تا، ص 215).
طبیعتا لازمه چنین حکومتى آن است که در رأس آن، باید فردى شایسته و عادل قرار گیرد که اعتقاد راسخ و پایبندى کامل به دستورات الهى داشته باشد. بدین روى، سیدجمال تأکید مى کند که در رأس آن حکومت اسلامى، جز کسانى که به دین اسلام اعتقاد راسخ دارند و به دستورات آن دین از همه مطیع ترند، اشخاص دیگر قرار نمى گیرند. حکومت اسلام قابل توارث نیست و براى رسیدن به خلافت مسلمانان، مردم از لحاظ قوم و نژاد و فامیل و نیرومندى جسمانى، بر یکدیگر امتیازى ندارند، بلکه کسى شایسته احراز مقام مقدس حکومت اسلامى است که اولاً، آگاهى کامل به احکام اسلام داشته باشد. ثانیا، قادر به اجراى آن احکام و جلب رضایت مردم باشد (اسدآبادى، بى تا ب، ص 72).
نمونه اى که سیدجمال براى این نوع حکومت در نظر داشت، دولت اسلامى در صدر اسلام، به ویژه حکومت واحد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آلهبود؛ ولى اقتضائات عصر و زمان، ایشان را واداشت تا از این ایده آرمانى دست کشیده، به حکومت هاى متعدد اسلامى بر محوریت واحد دین اسلام و مبناى قرآن رضایت دهد. ازاین رو، ایده تشکیل حکومت اسلامى را این گونه تشریح مى کند:
من نمى گویم که به همه کشورهاى اسلامى یک نفر حکومت کند؛ زیرا این کار بسیار مشکل است، ولى امیدوارم که حاکم و سلطان همه ملت هاى مسلمان تنها قرآن باشد و عامل وحدت و یگانگى آنها دین آنها باشد. با این وحدت، هر پادشاهى مى تواند در کشورش براى حفظ حقوق دیگر کشورهاى اسلامى کوشش کند؛ زیرا حیات او به حیات آن دیگرى، و بقایش به بقاى ملت دیگر مسلمان بسته است (اسدآبادى، بى تا ب، ص 72).
با وجود این دقت هاى سیدجمال درباره حکومت و حاکمیت اسلامى ایشان، الگو و قالب مشخصى براى شیوه حکومت اسلامى ارائه نکرده است. ازاین رو، در آغاز، خواهان الگوى حکومت صدر اسلام بود، و در مراحل بعد، که امکان عملى این الگو را بسیار بعید مى دانست، خواهان اتحاد حکومت هاى اسلامى بر مبناى واحدى شد تا از این طریق، بتواند به آن اهداف و آرمان هاى موردنظر دست یابد.
استعمار خارجى عامل بیرونى انحطاط
هرچند واژه استعمار از لحاظ لغت، به معناى آباد کردن است، ولى در عمل، به عقیده سیدجمال، این واژه به استعباد و برده ساختن انسان ها نزدیک تر است تا آباد کردن.
این استعمار، که از نظر لغت، به معناى آباد کردن است، از لحاظ معناى حقیقى و اصطلاح به عقیده من، مانند اسماء اضداد است؛ زیرا این استعمار یعنى: استعباد و بنده و برده ساختن آزادان و آزادگان و خلاصه، استعمار به معناى تخریب نزدیک تر است تا به تعمیر و عمران (واثقى، 1348، ص 68).
بنابراین، به عقیده سیدجمال، ورود استعمار در ممالک اسلامى نه تنها آبادانى و عمران را به همراه نداشته است، بلکه در هر نقطه از سرزمین هاى اسلامى که قدم گذارده است، آنجا را ویران و مردمانش را به بند کشیده است.
عفریت استعمار در لباس فرشته به ممالک اسلامى وارد گردید، اما پس از استیلا، لطماتى سنگین بر پیکر حیات اجتماعى و معنوى مسلمانان وارد آورد، به طورى که بسیارى از ریشه هاى دینى و سیاسى و اقتصادى مسلمانان را قطع کرد (همان).
سیدجمال در جاى دیگر، مصایب و مشکلات ناشى از ورود استعماردرجهان اسلام را اینچنین تشریح مى کند:
بلاد مسلمانان امروزه منهوب است و اموالشان مسلوب (ربوده شده)، مملکتشان را اجانب تصرف کنند و ثروتشان را دیگران تصاحب نمایند. روزى نیست که بیگانگان بر یک قطعه از قطعات چنگ نیندازند و شبى نیست که یک فرقه شان را زیر حکومت و اطاعت نیاورند. آبرویشان را بریزند و شرفشان را بر باد دهند. نه امرشان مطاع و نه حرفشان مسموع است. به زیر زنجیر عبودیتشان کشند و طوق عبودیت بر گردنشان نهند، خاک مسکنت و مذلت بر فرقشان ریزند، آتش قهر در دودمانشان زنند (اسدآبادى، بى تا الف، ص 169).
گسترش اندیشه هاى ناسیونالیزم و ملى گرایى در جهان اسلام، ازجمله ترفندهایى است که قدرت هاى استعمارى همواره آن را به کار گرفته تا اهداف شوم استعمارى خود را تحقق بخشیده اند. در زمان سیدجمال نیز همین مسئله موجب شده بود سرزمین هاى اسلامى به اجزاى کوچک تجزیه گردیده، قدرت و عظمت بلاد اسلامى نابود گردد. وضعیت اسفبارى که سیدجمال آن را اینچنین توصیف مى کند:
[سرزمین هاى اسلامى ]مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار گرفته و اموالشان غارت شده و بیگانگان به اغلب کشورهاى این جامعه مسلط هستند و سرزمین هاى آن را قطعه قطعه در میان خود تقسیم مى کنند. به سخنان آنان گوش نمى کنند و به دستور آنان توجه نمى نمایند. چنان ذلیل و خوار گشته اند که پادشاهان و امراى باقى مانده این امت صبح خود را با مصایب شروع مى کنند و روز خویش را با رنج و مشقت به شب مى رسانند. ترس از بیگانگان بر وجود آنان مستولى شده و یأس بیش از امید به روح آنان غلبه کرده است (اسدآبادى،بى تاب، ص 275).
سیدجمال با ریشه یابى این نقطه ضعف هاى موجود در جوامع اسلامى، راه درمان و رهایى آن را در اتحاد و مقابله با استعمار خارجى دانسته، استعمارستیزى را به عنوان گام دیگرى در جهت تحقق وحدت و همبستگى جوامع اسلامى و عملى شدن آرمان هاى اصلاحى خویش مى دانست. ازاین رو، او با طرح اندیشه اصلاحى خویش، به دنبال بیدارى امت اسلامى بود که مسلمانان بتوانند از طریق بازگشت به ارزش هاى اصیل اسلامى و ایجاد اصلاحات، هم به وحدت و همسبتگى دست یابند و هم دست استعمار را از ممالک اسلامى کوتاه نمایند. ازاین رو، سیدجمال تمام تلاش هاى خویش را به این سمت معطوف نموده، شیوه اصلاح و تغییر از بالا را براى تحقق این هدف در پیش گرفته بود. به همین منظور، تا حد ممکن، او خود را به حاکمان کشورهاى اسلامى مثل افغانستان، ایران، ترکیه و مصر نزدیک نمود و با قبول مسئولیت هاى اجرایى از سوى آنان، تلاش کرد اصلاحات موردنظرش را اعمال نماید و اندیشه اصلاحى خود را تحقق بخشد. از این منظر، دامنه فعالیت هاى اصلاحى سیدجمال هرچند بسیار وسیع و گسترده بود، ولى او هیچ گاه روش انقلاب از پایین و سرنگونى حکومت ها را براى تغییر ساختار سیاسى جوامع اسلامى در پیش نگرفت. شاید یکى از علل مهم مؤثر واقع نشدن اقدامات اصلاح گرایانه او نیز همین باشد؛ چنان که او خود در نامه اى که به یکى از دوستان ایرانى اش ـ ظاهرا در اواخر عمرش ـ نوشته به آن اشاره دارد:
اى کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم! چه خوش بود تخم هاى بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمى نمودم! آنچه در آن مزرعه کاشتم به نمو نرسید. هرچه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت، هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. همه را شهوت و جهالت مانع گشت (محیط طباطبایى، بى تا، ص 281).
ازاین رو، سیدجمال، که با موج افکار و اندیشه هاى خود توانست تأثیرات عمیقى در مشروطه خواهى در ایران و تجددخواهى در افغانستان، ترکیه و مصر بر جاى گذارد، نتوانست همراهى توده مردم را با اقدامات اصلاح طلبانه خویش کسب نموده، موفق به تغییرات اساسى در ساختار سیاسى ـ اجتماعى جوامع اسلامى دوران خود گردد. به نظر مى رسد علت عمده اتخاذ رویکرد اصلاحى و تغییر از بالا از سوى سیدجمال خلأ نظرى نظام مند حاکمیت اسلامى بوده که ایشان ارائه نکرده و یا مجال نظریه پردازى در باب چنین نظام حکومتى را به دست نیاورده است. به همین سبب، سیدجمال در اقدامات اصلاحى خویش براى رهایى از حاکمیت مطلق و استبدادى حاکمان فاسد، به عنوان گزینه جایگزین، در جایى حاکمیت مشروطه را پشنهاد نموده است. مدرسى چهاردهى مى نویسد:
قوه مطلقه استبداد موجد آزادى و عدالت نمى تواند باشد، مگر آنکه به قدرتى مقید و محدود گردد... تغییر شکل دادن قدرت مطلقه به مشروطیت آسان تر و زودتر فراهم مى شود. کافى است که در این هنگام، دسته اى از خردمندان، که نزدیکان فرمانروا هستند، او را راهنمایى کرده و با هم کار کنند تا ملت در کارها شرکت نماید... این طرز حکومت براى مصریان بى اندازه مناسب است و همین جور هم براى امیران و دول اسلامى شرقى مناست تراست(مدرسى چهاردهى،1347،ص137).
گاهى هم از حکومت پارلمانى و مردمى سخن گفته است؛ چنان که در گفت وگوى او با امیر مصر، از چنین حکومتى حمایت نموده است:
اگر شما خیرخواهى این مخلص را بپذیرید و در مشارکت عمومى در اداره کشور از طریق شورا شتاب کنید و دستور دهید تا نمایندگان مردم برگزیده شوند تا به تفتیش قوانین بپردازند و به نام و به اراده شما اجرا کنند، مسلما تخت و تاج شما استوارتر و سلطنت شما پایدارتر خواهد شد (عماره، بى تا، ص 320).
بدین روى، سیدجمال خواهان مجلس و قوه مقننه اى بود که حقیقتا نماینده ملت و مردم بوده، مجرى تحقق اراده ملت باشد.
قوه مقننه هیچ ملتى نمى تواند حقیقى باشد، مگر اینکه صرفا از نیروى ملت الهام بگیرد. هر مجلس نوابى که پادشاه یا امیرى یا نیروى بیگانه اى آن را تشکیل دهد، چون حیات چنین مجلس موهومى متکى به نیروى ملت نیست، بلکه ناشى از اراده کسى است که مجلس را به وجود آورده قطعا چنین مجلسى مفید نخواهد بود (مدرسى چهاردهى، 1347، ص 53).
حمایت سیدجمال در برهه اى از ساختار حاکمیت مشروطه، و در زمانى از حکومت پارلمانى، و در زمانى از حکومت سلطانى حاکى از نداشتن الگوى مناسب جایگزن در شیوه حکومت دارى است. بدون شک، ارائه الگوى مناسب نظریه پردازى شده سازگار با شرایط و اقتضائات زمانى مى توانست تلاش هاى خستگى ناپذیر این اندیشمند بزرگ را بیش از این مقرون به توفیقات عدیده نماید. ازاین رو، سیدجمال هرچند الگوى حاکمیت صدر اسلام و دوران پیامبر صلى الله علیه و آله را الگوى خوبى براى شیوه حکومت دارى در جوامع اسلامى مى دانست، ولى با توجه به شرایط و اقتضائات زمانى، آن را ناممکن مى دید، و الگوى سیاسى حاکمیت خلافت را، که سالیانى مدید بر امت اسلامى سیطره داشت، تا حدى مى پسندید و در مراحل اولیه، قصد داشت با مرکز قرار دادن امپراتورى عثمانى به عنوان نوعى از الگویى سیاسى خلافت، جبهه واحدى از امت اسلامى در برابر استعمار خارجى تشکیل دهد، ولى به سبب بى کفایتى خلیفه عثمانى، بعدها از این ایده خود نیز عدول نمود: اگر سلطان عثمانى را فردى عاقل و باکفایت مى یافتم، دوست داشتم خلیفه کل مسلمانان شود، ولى افسوس که چنین نیست! (اسدآبادى، 1379، ص 151).
سیدجمال الگوى غربى حاکمیت دموکراسى را نیز به سبب ناسازگارى آن با باورها و اعتقادات دینى مسلمانان نپذیرفته، بر حکومت منطبق با معیارهاى دینى و برآمده از آموزه هاى دینى تأکید مى نمود؛ چنان که در رساله نیچریه مى نویسد: دین مطلقا سلسله انتظام هیأت اجتماعیه است و بدون دین هرگز اساس مدنیت محکم نخواهد شد (اسدآبادى، بى تا ب، ص 12). ازاین رو، ساختار سیاسى منفک از دین همانند نظام لیبرال ـ دموکراسى غربى را ناسازگار با اندیشه اسلامى مى دانست. با این حال، مشغله زیاد، حوزه گسترده فعالیت هاى اصلاحى و مشکل آفرینى استبداد داخلى و استعمار خارجى مانع از آن شد تا سیدجمال بتواند در باب حکومت دینى نظریه پردازى نموده، چارچوبه نظرى حکومت اسلامى خویش را منقّح بیان نماید. بنابراین، برداشت نویسنده این است که خلأ نظرى در باب حکومت دینى موجب شده بود سیدجمال مثل بسیارى از علماى دورانش، چارچوبه حاکمیت هاى موجود را در قالب سلطنت هاى مشروطه یا حاکمیت هاى پارلمانى پذیرفته، درصدد اصلاح آنان برآید، نه انقلاب و سرنگونى حکومت هاى فاسد. به نظر مى رسد سرّ اتخاذ رویکرد اصلاحى سیدجمال در همان نکته پیش گفته نهفته باشد که او عملاً فاقد یک نظام سیاسى نظریه پردازى شده بدیل بوده است. بدین روى، تأکید بر اصلاح نه تحول از پایین و انقلاب همین گمانه را تأیید مى کند. با عنایت به این نکته که لازمه تحول بنیادین و انقلاب ارائه الگوى جایگزین است که در فعالیت هاى اصلاحى سیدجمال به چشم نمى خورد، آنچه مشاهده مى شود عمده اقدامات اصلاح گرایانه اى است که از طریق نزدیک شدن به حاکمان و سلاطین کشورهاى اسلامى پیگیرى نموده است؛ امرى که موجب شده بود پیوند او را با حاکمان و سلاطین ممالک اسلامى بیشتر نموده، ارتباطش را با مردم کم رنگ سازد. ازاین رو، به نظر مى رسد که نه سیدجمال روى ملت سرمایه گذارى کرده و نه توده مردم درک درستى از جایگاه و شخصیت این اندیشمند بزرگ اسلامى داشته، اهمیت او را درک کرده بودند. به نظر مى رسد سیدجمال هرچند توانست موج حرکت هاى مردمى را در عصر و زمان خودش به وجود آورد، ولى به یقین، اگر بذر افکارش را در مزرعه ملت کاشته بود حاصلى غیر از آن چیزى مى گرفت که در شوره زار سلطنت هاى فاسد کاشت. اگر سیدجمال اصلاحات را از بالا و رأس هرم قدرت آغاز نکرده، روش تحول بنیادین و انقلاب را برگزیده بود، هم در تشکیل حکومت اسلامى توفیق بیشترى به دست مى آورد و هم حاکمان مستبد نمى توانستند با او آن گونه برخورد نمایند. امام خمینى قدس سره نیز به همین نکته اشاره نموده، آن را یکى از علل ناکامى سیدجمال برشمردند:
سیدجمال الدین مرد لایقى بوده است، لکن نقاط ضعفى هم داشته است و چون پایگاه ملى و مذهبى در بین مردم نداشته، از آن جهت زحمات او با همه کوشش ها به نتیجه نرسید، و دلیل بر اینکه پایگاه مذهبى نداشته است اینکه چون شاه وقت (ناصرالدین شاه) او را گرفت و با وضع فجیع تبعید کرد، عکس العملى (از سوى مردم) نشان داده نشد و زحمات او، چون این پایگاه را فاقد بود، به نتیجه نرسید (موسوى خمینى، 1378، ج 5، ص 290).
دیدگاه امام خمینى قدس سره درباره حکومت و جامعه اسلامى
بدون تردید، یکى از تأثیرگذارترین رهبران دینى معاصر، که بر بیدارى امت اسلامى و وحدت جهان اسلام تأثیرات شگرفى بر جاى نهاده، امام خمینى قدس سره رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران، است. ایشان نیز همچون سیدجمال از مهم ترین پرچم داران بیدارى امت اسلامى و از برجسته ترین منادیان همبستگى و وحدت امت اسلامى به شمار مى رود. با نگاهى به تاریخ اندیشه سیاسى امام خمینى قدس سره و فعالیت هاى علمى، سیاسى و انقلابى ایشان، به این نتیجه مى رسیم که امام خمینى قدس سره انقلاب اسلامى ایران را با احیاى اندیشه سیاسى اسلام، به ویژه نظریه پردازى در باب حکومت اسلامى آغاز کرد و درواقع، همین نکته یکى از تفاوت هاى اساسى نهضت بیدارگرانه ایشان نسبت به نهضت سیدجمال بوده و همین تفاوت موجب اتخاذ روش متفاوت و در پیش گیرى راهبرد متفاوت براى تشکیل حکومت اسلامى گردیده است. به بیان دیگر، امام خمینى قدس سره علاوه بر مبارزه با استبداد داخلى و استعمار خارجى، با ارائه نظریه حکومت ولایت فقیه و حرکت انقلابى خویش، به این پرسش هاى مهم و اساسى که چه کسى باید حکومت کند؟ و چگونه باید حکومت کند؟ و راه رسیدن به آن چیست؟ پاسخ صریح و روشن داد و نظریه حاکمیت ولایت فقیه را تحقق عینى بخشید.
ازآنجاکه یکى از دغدغه هاى اصلى و اساسى امام خمینى قدس سره نیز رهایى امت اسلام از وضعیت اسف بار انحطاط بود، به دنبال ارائه طرح و نقشه راه برون رفت از آن بودند؛ وضعیتى که استبداد داخلى به کمک استعمار خارجى تفرقه و نفاق را در امت اسلامى به وجود آورده، جوامع اسلامى را به انحطاط کشانده و کشورهاى سلطه گر غربى بر بلاد اسلامى مسلط گردیده بودند. ازاین رو، یکى از اهداف مهم و اساسى امام خمینى قدس سره نیز بیدارى و نجات امت اسلامى از بند استبداد و استعمار بود و همانند سیدجمال الدین اسدآبادى راه برون رفت از چنان وضعیت اسف بارى را در اتحاد و همدلى ملت هاى مسلمان و تمسک جستن آنان به اصول اسلامى و دینى و تشکیل حکومت اسلامى مى دید. به همین سبب، امام خمینى قدس سره نیز همانند سیدجمال وحدت جهان اسلام را مهم ترین راهکار رهایى از بند استبداد و استعمار دانسته، براى تحقق آن تلاش هاى فراوانى نموده، بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامى تأکید مى نماید:
ما براى اینکه وحدت امت اسلام را تأمین کنیم، براى اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولت هاى دست نشانده آنها خارج و آزاد کنیم، راهى نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم؛ چون به منظور تحقق وحدت و آزادى ملت هاى مسلمان، بایستى حکومت هاى ظالم و دست نشانده را سرنگون کنیم و پس از آن، حکومت عادلانه اسلامى را، که در خدمت مردم است، به وجود آوریم. تشکیل حکومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمانان است؛ چنان که حضرت زهرا علیهاالسلام در خطبه خود مى فرماید که امامت براى حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمانان به اتحاد است (موسوى خمینى، 1373، ص 27).
امام خمینى قدس سره نیز قطع دست استعمارگران از بلاد اسلامى و همسبتگى جهان اسلام را به عنوان یک آرمان، و تشکیل حکومت اسلامى را یک راهبرد براى دستیابى به چنین هدفى مى دانست، ولى نه از طریق اصلاح حاکمان فاسد، بلکه از طریق انقلاب و سرنگونى حکومت هاى دست نشانده ظالم و برپایى حکومت عادلانه اسلامى. به همین سبب، رویکرد و شیوه اى که امام خمینى قدس سرهبراى دستیابى چنین هدفى اتخاذ نموده متفاوت از رویکرد اصلاحى سیدجمال است. هرچند امام خمینى قدس سره نیز همانند سیدجمال حاکمان فاسد اسلامى را عامل تفرقه و جدایى جوامع اسلامى مى دانست و بر ضرورت وحدت و همبستگى امت اسلامى تأکید داشت؛ ولى راهکار دست یابى به وحدت جهان اسلام از دیدگاه امام خمینى با سیدجمال متفاوت بود. ازاین رو، امام خمینى قدس سره ـ چنان که قبلاً نیز اشاره شد ـ تشکیل حکومت اسلامى را براى حفظ نظام و وحدت امت اسلامى ضرورى مى دانست. به همین سبب، خواهان سرنگونى حکومت هاى فاسد مسلط بر جوامع اسلامى بودند؛ چراکه ساختارهاى سیاسى موجود عاجز از تحقق بخشیدن به چنین هدفى بود. امام خمینى قدس سره با نگاهى ژرف و عمیق که به مسائل جهان اسلام داشت، هم درد و هم راه درمان امت اسلامى را به درستى تشخیص داده بود. ازاین رو، معتقد بود: تنها راه نجات امت اسلامى در بیدارى جهان اسلام و ایجاد وحدت و تشکیل حکومت اسلامى از طریق قیام مردمى علیه حکومت هاى فاسد است. ازاین رو، او پیش از آنکه با حکومت ها و حاکمان فاسد کشورهاى اسلامى ارتباط برقرار نماید عمده توجه شان به ملت هاى زیر سلطه حکومت هاى فاسد بود و در میان توده هاى مردم، جا باز نمود.
ضرورت تشکیل حکومت اسلامى از دیدگاه امام خمینى قدس سره
ضرورت وجود حکومت براى اداره اجتماع در طول تاریخ، همواره یکى از موضوعاتى بوده که تمام اندیشمندان و عقلا بر آن تأکید نموده اند؛ به گونه اى که امروز کسى نیست که اصل این ضرورت را نپذیرفته باشد. بنابراین، در اصل وجود حکومت جاى هیچ گونه تردید و انکار نیست. آنچه محل انکار و تأیید و تردید قرار گرفته شیوه حکومت دارى و نحوه اداره زندگى اجتماعى انسان هاست که از دیرباز، محل بحث و گفت وگو قرار داشته است. در این باب، برخى آن را از ساحت دین خارج دانسته، بر این نظر پاى مى فشارند که سیاست و حکومت ربطى به دین و باورهاى دینى ندارد و امرى کاملاً غیردینى محسوب مى شود. در مقابل، کسانى هستند که ارتباط تنگاتنگى میان آن دو قایلند و تفکیک دین از سیاست را نادرست مى دانند. بیشتر اندیشمندان و متفکران اسلامى از این دسته اند. دین اسلام کامل ترین و آخرین شریعت آسمانى است که به همه نیازهاى مادى و معنوى بشریت در جمیع ابعاد آن، توجه دارد. حوزه سیاست و اداره زندگى جمعى انسان ها نیز به عنوان بخشى از نیازمندى هاى انسان بدون شک، مى تواند در سعادتمندى یا شقاوت انسان نقش داشته باشد. ازاین رو، نمى تواند از قلمرو دین خارج باشد. اداره زندگى اجتماعى تحت عنوان سیاست اسلامى با هدف دستیابى به سعادت دنیوى، به گونه اى که به سعادت و کرامت اخروى منجر گردد و با معنویت و عبودیت پیوند یابد بخشى از احکام دینى محسوب مى گردد. امام خمینى1 یکى از اندیشمندان و شخصیت هاى اسلامى است که بر پیوند ناگسستنى دین و سیاست تأکید نمود، منشأ و اعتبار حکومت را الهى مى داند و حکومت هاى غیر آن را طاغوت مى دااند. ازاین رو، تشکیل حکومت الهى را براى تربیت انسان ها و حفظ نظام جامعه، بسط عدالت، رفع ظلم، حراست از مرزها، و دفع تجاوز بیگانگان، تکلیف دینى هر مسلمان مى داند.
لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعلیم و تربیت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاى کشور و جلوگیرى از تجاوز بیگانگان، از بدیهى ترین امور است، بى آنکه بین زمان حضور و غیبت امام و این کشور و آن کشور فرقى باشد (موسوى خمینى، 1373، ص 20).
امام راحل با این بیان خود، نه تنها بر پیوند عمیق و ناگسستنى سیاست از دیانت تأکید نمود، بلکه تشکیل حکومت اسلامى را وظیفه تمام اندیشمندان و عالمان دینى مسلمان مى داند و جدایى دین از سیاست و دور نگه داشتن عالمان دینى از عرصه سیاست را جزئى از طرح هاى استعمارى برمى شمرد:
این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سیاسى دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند. این را بى دین ها مى گویند. ... این حرف ها را استعمارگران و عمّال سیاسى آنها درست کرده اند تا دین را از تصرف در امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى واستقلال جداکنند.دراین صورت، مى توانند بر مردم مسلط شده و ثروت هاى ما را غارت کنند. منظور آنها همین است... (همان، ص 20ـ21).
بدین روى، امام خمینى قدس سره راه مقابله با استعمار را در بیدارى امت اسلامى و حضور جدى عالمان و اندیشمندان دلسوز اسلامى در عرصه سیاست و تشکیل حکومت اسلامى مى دانست؛ چنان که ضعف و ناتوانى امت اسلامى را در تفرقه، و مجد و عظمت آن را در بازگشت به ارزش هاى اصیل اسلامى و دستیابى به وحدت و همبستگى امت اسلامى مى دید و تشکیل حکومت اسلامى را مهم ترین و قوى ترین راهکار رسیدن به این هدف معرفى مى نمود.
حکومت و حاکم اسلامى از دیدگاه امام خمینى قدس سره
امام خمینى قدس سره درباره حکومت اسلامى مى فرماید:
آنچه عقل خدادادى حکم مى کند آن است که تأسیس حکومت به طورى که بر مردم به حکم خرد لازم باشد، متابعت و پیروى از آن کسى روا و بجاست که مالک همه چیز مردم باشد و هر تصرفى در آنها بکند، تصرف در مال خود باشد، و چنین شخصى که تصرف و ولایتش بر تمام بشر به حکم خرد نافذ و درست است خداى عالم است که مالک همه موجودات و خالق ارض و سماوات است... و اگر خدا به کسى حکومت داد و حکم او را به توسط گفته پیغمبران لازم الاطاعه دانست، بر بشر نیز لازم است از آن اطاعت کند و غیر از حکم خدا و یا آنکه خدا تعیین کرده، هیچ حکمى را نباید بپذیرد و جهت هم ندارد که بپذیرد (موسوى خمینى، 1378، ج 17، ص 103).
از این منظر، حکومت اسلامى ریشه در وحى آسمانى دارد که بر کرامت انسان استوار است؛ زیرا بر اساس آن، هیچ انسانى بر دیگرى حق حاکمیت ندارد. تنها خداست که مالک همه جهان و انسان است و تنها اوست که حق حاکمیت بر این جهان و انسان را دارد. اوست که از تمام نیازمندى هاى انسان آگاه است و حق قانون گذارى دارد. امام خمینى قدس سره تفاوت حکومت اسلامى را با دیگر حکومت ها این گونه بیان مى کند:
فرق اساسى حکومت اسلامى با حکومت هاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همین است؛ در اینکه نمایندگان مردم یا شاه در این گونه رژیم ها، به قانون گذارى مى پردازند، درصورتى که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانون گذارى ندارد و هیچ قانونى جز حکم شارع را نمى توان به مورداجراگذاشت(موسوى خمینى،1373،ص15).
بنابراین، کسى از انسان ها چنین حقى پیدا خواهد نمود که از سوى خداوند چنین حقى به او داده شده باشد و از طرف او بر این مسئولیت و مقام نصب گردیده باشد. مبناى مشروعیت و اعتبار وى نیز نصب و جعل بى واسطه یا با واسطه خداوند است؛ همانند نصب انبیا و ائمه معصوم علیهم السلام؛ آن گونه که امام راحل مى فرماید:
اگر رسول اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ خلافت را عهده دار شد به امر خدا بود. خداى تبارک و تعالى آن حضرت را خلیفه قرار داده است؛ خلیفة اللّه فى الارض، نه اینکه به رأى خود حکومتى تشکیل دهد و بخواهد رئیس مسلمین شود. همچنین پس از اینکه احتمال مى رفت اختلافاتى در امت پدید آید ـ چون تازه به اسلام ایمان آورده و جدیدالعهد بودند ـ خداى تعالى از راه وحى، رسول اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ را الزام کرد که فورا همان جا [غدیر خم] وسط بیابان، امر خلافت را ابلاغ کند. پس رسول اکرم ـ صلى اللّه علیه وآله ـ به حکم قانون و به تبعیت از قانون، حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ را به خلافت تعیین کرد (موسوى خمینى، 1378، ج 12، ص 258).
در حکومت اسلامى، سخن از ولایت الهى و حکومت کسى است که از سوى خداوند بر آن گماشته شده است. چنین حکومتى هرگز از منشأى جز خداوند متعال کسب مشروعیت و اعتبار نمى کند. ازاین رو، امام خمینى قدس سره معتقد است: حکومتى اسلامى خواهد بود که حکومتش مستند به امر الهى بوده، مشروعیت خویش را از حق حاکمیت خداوند، که به او داده شده است، کسب نماید. چنین کسانى در درجه اول پس از خداوند، انبیاى الهى و در مرتبه پس ائمّه معصوم علیهم السلام به عنوان جانشینان آن حضرات و در مرتبه بعد، فقها و عالمان دینى به عنوان نواب آن ذوات مقدس خواهند بود. حکومت اسلامى، که حضرت امام آن را نظریه پردازى نموده، در قالب نظام جمهورى اسلامى آن را تحقق عینى بخشید، بر همین اساس استوار گردیده است. بدین روى، نظام ولایت فقیه استمرار همان حاکمیت و ولایت انبیاى الهى و ائمّه معصوم علیهم السلام است که امام راحل به عنوان الگوى جایگزین ارائه نمود. ایشان درباره جایگاه ولایت فقیه مى فرماید:
قضیه ولایت فقیه یک چیزى نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزى است که خداى تبارک و تعالى درست کرده است؛ همان ولایت رسول اللّه است... (موسوى خمینى، 1373، ص 55).
امام خمینى قدس سره با چنین نگاهى، حکومت خارج از تحت ولایت فقیه را حکومت طاغوت مى دانست و نه تنها از لحاظ دینى مشروعیتى برایش قایل نبود، بلکه مبارزه براى تشکیل حکومت اسلامى و سرنگونى حکومت هاى فاسد را وظیفه همه مسلمانان مى دانست. ازاین رو، رویکرد انقلاب و تحول بنیادین سیاسى را براى بناى حکومت اسلامى به عنوان گام اولیه تحقق آرمان امت واحد اسلامى برگزید.
مقایسه و جمع بندى
با نگاه به اندیشه هاى این دو متفکر برزگ جهان اسلام، مى توان نکته هاى ذیل را به عنوان اهم دیدگاه هاى مشترک این دو اندیشمند اسلامى برشمرد:
الف. تفکرات سیاسى هر دو اندیشمند اسلامى، یعنى سیدجمال و امام خمینى قدس سره مبتنى بر فلسفه سیاسى اسلام بود. ایشان خواهان احیاى اندیشه سیاسى اسلام بود.
ب. سیدجمال و امام خمینى قدس سره هر دو خواهان برپایى حکومتى منطبق با معیارهاى اسلامى بودند.
ج. سیدجمال و امام خمینى قدس سره هر دو درد جوامع اسلامى را به درستى تشخیص داده، به دنبال درمان آن بودند.
د. سیدجمال و امام خمینى قدس سره رهایى ملت هاى مسلمان از چنگ استبداد داخلى و استعمار خارجى را در گرو بازگشت به اسلام راستین و اتحاد مسلمانان مى دانستند.
ه. هر دو متفکر به دنبال بیدارى امت اسلامى بودند و نفى استبداد داخلى و مبارزه با استعمار خارجى را یک وظیفه دینى و تکلیف الهى مى دانستند.
نکته هاى ذیل را نیز مى توان به عنوان بخشى از تفاوت هاى عمده در تفکرات و اقدامات این دو اندیشمند اسلامى عنوان کرد:
الف. اقدامات اصلاح گرایانه سیدجمال و اتخاذ رویکرد تغییر از بالا ناشى از نوعى خلأ نظرى نظام سیاسى بود؛ به این معنا که نظریه مشخصى در باب حکومت دارى از سوى سیدجمال ارائه نگردید و الگوى جایگزینى مطرح ننمود. این در حالى است که امام خمینى قدس سره با ارائه نظریه ولایت فقیه این خلأ را پر نمود.
ب. سیدجمال به نوعى نخبه گرایى توجه داشت. ازاین رو، بر توده مردم چندان تمرکز نداشت. درحالى که امام خمینى قدس سره تمرکز اصلى اش بر توده مردم بود.
ج. سیدجمال نوعى خوش بینى نسبت به علوم و الگوى هاى پیشرفت غربى داشت، درحالى که امام خمینى قدس سره اساسا به الگوهاى غربى توجه نداشت و بر الگوى اسلامى ناب تأکید مى نمود.
د. روش سیدجمال روش اصلاحى و تغییر از بالا بود، درحالى که روش امام خمینى قدس سره روش انقلابى و تغییر بنیادین و حرکت از سمت پایین و توده هاى مردم بود؛ به این صورت که امام راحل با مشاهده بیش از یک قرن شکست و ناکامى مسلمانان در برابر استبداد داخلى و استعمار خارجى، نظریه ولایت فقیه را مطرح نمود و الگوى جایگزینى براى حکومت هاى پیشین ارائه نمود. درواقع، امام راحل نیز مثل سیدجمال، به خوبى مشکلات و معضلات اساسى جهان اسلام را درک کرده، تحلیلى درست و واقع بینانه از آن ارائه نمود، ولى بر خلاف سیدجمال، امام خمینى قدس سره نظریه اى در باب حکومت دارى ارائه نمود که هم قابلیت نظام سازى داشت و هم الگوى مناسبى به عنوان جایگزین مطرح گردید. به همین سبب، امام راحل پیش از آنکه روى حاکمان و سردمدار فاسد و مستبد ممالک اسلامى سرمایه گذارى کرده، شیوه نادرست حکومت دارى آنان را اصلاح نماید، در جهت بیدارى امت اسلامى قدم گذارد و بذر افکار و اندیشه هاى انقلابى خویش را بر قلوب ملت ها و توده هاى مردم افشاند. همین امر موجب گردید تا نه فقط ملت مسلمان ایران به نداى آن رهبر فرزانه لبیک گوید و نظام ستم شاهى را برانداخته، نظامى اسلامى بر پایه نظریه ولایت فقیه برپا کند؛ بلکه همه مسلمانان و تمامى آزادى خواهان جهان از رهنمودهاى آن فقیه وارسته و اندیشمند بزرگ اسلامى بهره گیرند و در پى تشکیل حکومت اسلامى و اعتلاى اسلام قدم بردارند.
منابع
اسدآبادى، سیدجمال الدین، بى تا الف، عروه الوثقى، ترجمه زین العابدین کاظمى خلخالى، تهران، حجر.
ـــــ ، بى تا ب، نیچریه یا مادیگرى، قم، انتشارات اسلامى.
ـــــ ، 1379، نامه ها و اسناد سیاسى تاریخى، به کوشش سیدهادى خسروشاهى، قم، کلبه شروق.
رشتیا، سیدمحمدقاسم، بى تا، سیدجمال الدین افغانى و افغانستان، تهران، بیهقى.
عماره، محمد، بى تا، الجمال الدین الافغانى، الاعمال الکامله، بیروت، المؤسسه العربیة للدراسات والنشر.
محیط طباطبائى، محمد، بى تا، نقش سیدجمال الدین اسدآبادى در بیدارى مشرق زمین، تهران، ناصر خسرو.
مدرسى چهاردهى، مرتضى، 1347، سیدجمال الدین و اندیشه هاى او، بى جا، پرستو.
مطهرى، مرتضى، 1372، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، قم، عصر.
موسوى خمینى، سیدروح اللّه، 1378، صحیفه نور، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
ـــــ ، 1373، ولایت فقیه / حکومت اسلامى، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره.
واثقى، صدر، 1348، سیدجمال الدین حسینى پایه گذار نهضت هاى اسلامى، تهران، پیام.