سبک زندگى از منظر علّامه طباطبائى
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 202- مهر 1393
مسعود آذربایجانى : دانشیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. Mazarbayejani110@yahoo.com
مجتبى فیضى : دانشجوى دکترى اخلاق اسلامى دانشگاه معارف اسلامى. mojtabafeizi2000@yahoo.com
دریافت: 11/10/92 پذیرش: 18/5/93
چکیده
سبک زندگى از موضوعات میانرشتهاى است که بهمنزله نقشه راه زندگى قابل بازخوانى در فرهنگ اسلامى است. بررسى این موضوع از منظر شخصیتهایى که سبکساز هستند زمینه وصول به حیات طیبه را هموار مىسازد. علّامه طباطبائى بهعنوان عنصرى سبکساز، توحیدمحورى را سرلوحه شیوه زندگى و مبناى اساسى آن قرار داد. هدف اصلى پژوهش، استخراج الگوى سبک زندگى از منظر علّامه طباطبائى است. روش تحقیق بر اساس مطالعه تحلیلى با تکیه بر منابع کتابخانهاى مىباشد. یافتهها حاکى از آن است که سبک زندگى از منظر علّامه در وظایف و مسئولیتهاى زندگى تجلى مىیابد. وظایف انسان در ارتباط با خدا، خود و دیگران از محورهاى عمده سبک زندگى از دیدگاه علّامه طباطبائى است که مهمترین آن در ارتباط بنده با خدا به ظهور مىرسد. اختصاص بهترین اوقات به برقرارى ارتباط با خدا در قالب نماز و نیایش، کمک گرفتن از نماز و روزه در مشکلات و توسل به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اولیاى خدا، خودشناسى و داشتن روابط عاشقانه همسران در قالب اصول سهگانه تسکین، مودت و رحمت، از جمله الگوهاى رفتارى در سبک زندگى از نگاه علّامه طباطبائى است.
کلیدواژهها: علّامه طباطبائى، سبک زندگى اسلامى، توحیدمحورى، انواع وظایف انسان، اسلام
مقدّمه
موضوع پژوهش، سبک زندگى از نظر علّامه طباطبائى است. مقوله سبک زندگى با عناوینى همچون معناى زندگى، هدف زندگى، اخلاق، الگو و اسوه، سنت و سیره، شخصیت، هویت، مهارت هاى زندگى و... در ارتباط است، هرچند از نظر ماهوى با این امور تفاوت دارد. این موضوع از مباحث جدید در حوزه هاى مختلف علوم اجتماعى، سلامت و... مى باشد و پیدایش این شاخه متأخر از سایر محورهاى پیش گفته است. استخراج الگوى سبک زندگى از منظر علّامه طباطبائى، رسالت اصلى این پژوهش مى باشد. وسعت و گستردگى مولفه ها و عوامل سازنده سبک زندگى به قدرى است که استقصاى تمامى آنها از عهده راقم این سطور خارج است؛ ازاین رو، به گزینش برخى محورهاى عمده در اندیشه مرحوم علّامه در این مطالعه بسنده مى شود. علّامه طباطبائى به عنوان شخصیتى سبک ساز مى تواند الگوى بسیارى از رهپویان راه حقیقت قرار گیرد. تفسیر المیزان به منزله یک منبع مهم دینى و مهم ترین اثر علّامه طباطبائى راه گشاى خوبى براى استنباط دیدگاه علّامه در استخراج الگوى سبک زندگى اسلامى است. لازم به ذکر است بررسى سبک زندگى از منظر علّامه طباطبائى فاقد پیشینه تحقیق است.
اهمیت، جایگاه، روش و هدف تحقیق
در دهه هاى اخیر موضوع سبک زندگى به موازات تحولات سریع و همه جانبه در حوزه فناورى و تغییر الگوهاى مصرف و تحول درفرهنگ جوامع پیشرفته، به صورت جدى مطرح شده و جامعه ما را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است. اهمیت مفهوم سبک زندگى در این است که سطحى ترین لایه هاى زندگى (از آرایش مو و لباس گرفته تا حالت بیانى و ژست صورت و بدن) را به عمیق ترین لایه هاى آن پیوند مى زند (مهدوى کنى، 1387، ص 18). این موضوع، به موازات ورود در حوزه ها و علوم مختلف، از موقعیت ممتازى برخوردار گردیده و تمامى نگاه ها را در همه سطوح به خویش معطوف نموده است، هرچند ماهیت بحث از سبک زندگى، خاصیت میان رشته اى دارد. پژوهش حاضر با روش مطالعه اسنادى با تأکید بر اثر گران قدر علّامه یعنى تفسیر المیزان انجام مى شود.
این پژوهش به دنبال تحقق اهداف ذیل مى باشد: الف) تبیین و تشریح الگوى سبک زندگى موردنظر علّامه طباطبائى؛ ب) فضاسازى فکرى و ایجاد زمینه براى کشف و طراحى نظام سبک زندگى اسلامى و امتیاز آن بر سایر نظام ها از طریق آثار علّامه طباطبائى به ویژه تفسیر شریف المیزان.
چیستى و ماهیت سبک زندگى
هر پدیده اى پیش از آنکه موضوع حکم و یا تجزیه و تحلیل واقع شود، لازم است به خوبى مورد شناسایى و بررسى قرار گیرد. خاصیت بین رشته اى بودن سبک زندگى موجب شده است که این موضوع در شاخه هاى مختلف علوم و دانش ها، از پزشکى و مباحث مربوط به حوزه سلامت گرفته تا دین شناسى و دانش هاى وحیانى، ورود پیدا کند. بنابراین، سبک زندگى به عنوان دانشى نوپدیدوفراگیر،ظرفیت مسئله سازى در حوزه هاى مختلف عمل و زندگى از یک طرف و علم و اندیشه از طرف دیگر را داشته و دارد.
با توجه به خاستگاه این موضوع در تمدن غربى، طبعا ورود این مفهوم به فضاى فرهنگ دینى به ویژه در اسلام، این واژه را دستخوش تفاوت هایى در زاویه نگاه به آن خواهد نمود؛ چراکه مبانى و معیارهاى ادیان آسمانى در تقابل با مدرنیته غربى قرار دارد. طبیعى است که در این فضاى جدید، تعریف و تبیین مفاهیم نیز باید با تکیه بر این مبانى و ارزش هاى معنوى صورت پذیرد. واژه سبک زندگى مقسمى است براى اقسام و انواع سبک هاى مختلفى از زندگى با رویکردهاى متفاوت؛ مانند سبک زندگى اسلامى، غربى، شرقى و یا سبک زندگى در روان شناسى، جامعه شناسى و... . در مجموع، آنچه از مفهوم سبک زندگى معمولاً در نوشتار، گفتار، رسانه ها و به ویژه در فضاى مجازى و اینترنت به تصویر کشیده مى شود، بیشتر ناظر به همان جلوه هاى بیرونى و خارجى حیات و تمدن غربى نظیر مد، دکوراسیون، مصرف گرایى و مفاهیمى از این قبیل مى باشد.
تفاوت سرنوشت واژه ها هنگامى که در فرهنگ هاى مختلف وارد مى شوند نسبت به زمان شکل گیرى آنها یک امر طبیعى تلقى مى شود؛ زیرا اصطلاحات تحت تأثیر فرهنگ غالب جوامع قرار مى گیرند و بار معنایى خاص پیدا مى کنند. البته وجه جمع میان برداشت هاى مختلف از آن به عنوان مشترک معنوى همچنان وجود دارد (فیضى، 1392).
مفهوم سبک زندگى
معادل واژه سبک در زبان عربى تعبیر اسلوب و در زبان انگلیسى استایل (Style) است. عبارت سبک زندگى در شکل نوین آن لایف استایل (Life Style) اولین بار در روان شناسى توسط آلفرد آدلر در سال 1929 ابداع شد. این عبارت به منظور توصیف ویژگى هاى زندگى آدمیان مورد بهره بردارى قرار گرفت. در کتاب هاى لغت انگلیسى این واژه در معانى کم وبیش مشابهى به کار برده شده است: سبک هاى زندگى مجموعه اى از طرز تلقى ها، ارزش ها، شیوه هاى رفتار، حالت ها و سلیقه ها در هر چیزى را دربر مى گیرد. موسیقى عامه، تلویزیون، آگهى ها، همه و همه تصورها و تصویرهایى بالقوه از سبک زندگى فراهم مى کنند (ویکى پدیا، 15/5/9). روش نوعى زندگى فرد، گروه یا فرهنگ را سبک زندگى گویند (میریام، 1379، ص 672). روشى که یک فرد یا گروهى از مردم بر اساس آن کار و زندگى مى کند: یک زندگى سالم و راحت، بخش سبک زندگى (= بخشى از آن، که با لباس ها، فرصت ها، عادات... ارتباط دارد) (آکسفورد، 1381، ص 743). سبک زندگى در میان صاحب نظران غربى با رویکردهاى مختلفى تعریف شده است: زیمل سبک زندگى را تجسم تلاش انسان براى یافتن ارزش هاى بنیادى مى داند و در جایى دیگر، معتقد است: سبک زندگى عینیت بخشى به ذهنیات در قالب اشکال شناخته شده اجتماعى است (مهدوى کنى، 1387، ص 52). آدلر معتقد است: سبک زندگى، هدف فرد، خودپنداره، احساس هاى فرد نسبت به دیگران، و نگرش فرد نسبت به دنیا را شامل مى شود (فیست، 1384، ص 97). لیزر در 1963 سبک زندگى را براساس الگوى خرید کالا تعریف مى کند. به نظر وى، سبک زندگى نشان دهنده شیوه زندگى متمایز جامعه یا گروه اجتماعى و نشان دهنده شیوه اى است که مصرف کننده در آن خرید مى کند و به شیوه اى که کالاى خریدارى شده مصرف مى شود، بازتاب دهنده سبک زندگى مصرف کننده در جامعه است (خوشنویس، 1389، 10). یاسرمن (1983) سبک زندگى را الگویى از مصرف مى داند که دربردارنده ترجیحات، ذائقه و ارزش هاست (ربانى و رستگار، 1387، ص 45). از دیدگاه سویل، سبک زندگى عبارت است از هر شیوه متمایز و بنابراین، قابل تشخیص زیستن (چاوشیان و اباذرى، 1381، ص 24). سولومون اعتقاد دارد که سبک زندگى فعل و انفعال فرد را در محیط زندگى او نشان مى دهد. در جوامع سنتى انتخاب هاى مبتنى بر مصرف به شکل گسترده اى براساس طبقه، کاست، محیط روستا یا خانواده دیکته مى شود، درحالى که در جوامع مدرن، به هر حال مردم داراى آزادى عمل بیشترى در انتخاب کالاها و خدمات و فعالیت هایى هستند که به نوبه خود هویت اجتماعى را خلق مى کند (رسولى، 1382، ص 54).
در میان اندیشمندان داخلى نیز در این زمینه دیدگاه هایى وجود دارد. مؤلف کتاب مصرف و سبک زندگى، معناى این واژه را عبارت مى داند از طیف رفتارى اى که اصلى انسجام بخش بر آن حاکم است و عرصه اى از زندگى را تحت پوشش دارد و در میان گروهى از افراد جامعه قابل مشاهده است و الزاما براى همگان قابل تشخیص نیست، اگرچه محقق اجتماعى میان آن و بقیه طیف رفتارهاى افراد جامعه تمایز قایل مى شود (فاضلى، 1382، ص 83). برخى نیز سبک زندگى را با هویت پیوند مى زنند: سبک زندگى نظام واره و سیستم خاص زندگى است که به یک فرد، خانواده یا جامعه با هویت خاص اختصاص دارد. این نظام واره هندسه کلى رفتار بیرونى و جوارحى است و افراد، خانواده ها و جوامع را از هم متمایز مى سازد. این تعریف به گونه اى هویت فرد را در برابر دیگران به نمایش مى گذارد (شریفى، 1391، ص 146). مؤلف کتاب سبک زندگى اسلامى و ابزار سنجش آن، سبک زندگى را این گونه تعریف مى نماید: شیوه اى نسبتا ثابت که فرد اهداف خود را به آن طریق دنبال مى کند (کاویانى، 1391، ص 16).
از مفهوم سبک زندگى دو برداشت وجود دارد: در برداشت نخست، سبک زندگى بر اساس فعالیت و رفتارهاى مصرفى و شاخصى براى تعیین طبقه اجتماعى، و در برداشت دوم، با رویکردى روان شناختى و هویت گرا تعریف مى شود (مبینى مقدس و عبد سرمدى، 1392). لازم به ذکر است رویکرد این تحقیق، درون دینى بوده و تلاش دارد با نظر به مبانى فکرى و اندیشه اى علّامه طباطبائى، سبک زندگى موردنظر وى را استخراج و ارائه نماید.
تعریف زندگى و حیات از نظر علّامه طباطبائى
زندگى دو معناى اصلى دارد: 1) زیستن به معناى بیولوژیکى که در برابر آن، مرگ بدن قرار دارد. 2) حیات معنوى با توجه به حقیقت آدمى که مقابلش مرگ معنوى است. مراتب زندگى نیز عبارت است از: 1. زندگى نباتى؛ 2. زندگى حیوانى؛ 3. زندگى انسانى (سبحانى نیا، 1389، ص 27).
ازآنجاکه سبک، روش و شیوه در زندگى انسانى معنا پیدا مى کند، بنابراین، شاهد تنوع زندگى انسان ها از مرحله حیات حیوانى به حیات معقول و معنوى هستیم. هر فرد و جامعه اى واجد نوعى حیات و زندگى ویژه خویشند. حیات انسان ها مى تواند در چارچوب دین و آیین خاصى قرار گیرد و یا در خارج از دستورالعملى که منشأ وحیانى دارد. علّامه طباطبائى با الهام گرفتن از آیه 97 سوره نحل، زندگى پاک و به تعبیر قرآنى، حیات طیبه را نه به عنوان صفتى براى حیات، بلکه به معناى حیات جدید و افاضه حیات از ناحیه پروردگار متعال معرفى مى کند. تعبیر ایشان چنین است: در جمله فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً حیات به معناى جان انداختن در چیز و افاضه حیات به آن است؛ پس این جمله دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى مؤمنى را که عمل صالح کند به حیات جدیدى غیر آن حیاتى که به دیگران نیز داده زنده مى کند و مقصود این نیست که حیاتش را تغییر مى دهد، بلکه افاده مى کند که خداى تعالى حیاتى ابتدایى و جداگانه و جدید به او افاضه مى فرماید (طباطبایى، 1374، ج 12، ص 491).
حیات حقیقى و حیات مجازى
علّامه طباطبائى در تبیین فرق میان حیات حقیقى و مجازى، معتقد است که انسان مؤمن و زنده به حیات حقیقى داراى این ویژگى ها و آثار مى باشد: 1) علم و ادراکى که دیگران ندارند؛ 2) قدرت بر احیاى حق و ابطال باطل؛ 3) اعتزاز به عزت الهى؛ 4) چشم بصیرت؛ 5) تعلق دل به پروردگار حقیقى؛ 6) حیات ظاهر و دائم؛ 7) لذتى خالص از الم و کدورت؛ 8) خیر و سعادت غیرمشوب به شقاوت؛ 9) نگرش جمیلانه به مظاهر هستى؛ 10) درک نور، کمال، قوت، عزت، لذت و سرور در نفس خود؛ 11) حیات خالص و بدون خباثت.
این آثار جز بر زندگى حقیقى مترتب نمى شود و زندگى مجازى بویى از آن ندارد. خداوند این آثار را بر حیاتى مترتب کرده که آن را مختص به مردم باایمان و داراى عمل صالح دانسته است؛ حیاتى حقیقى و جدید که خدا آن را به کسانى که سزاوارند افاضه مى فرماید و این حیات جدید و اختصاصى، جداى از زندگى سابق که همه در آن مشترکند نیست؛ در عین اینکه غیر آن است، با همان است، تنها اختلاف به مراتب است نه به عدد (همان، ص 492و493).
تعریف علّامه طباطبائى از سبک زندگى
تعریف علّامه طباطبائى از برنامه و روش زندگى همان تعریف دین است. نمونه هایى از این تعریف را یادآور مى شویم: دین چیزى به غیر از سنت حیات و راه و روشى که براى انسان واجب است آن را پیشه کند تا سعادتمند شود نیست (همان، ج 16، ص 267). حقیقت دین عبارت است از یک رشته اعتقادات راجع به آفرینش جهان و انسان و یک سلسله وظایف عملى که زندگى انسان را با آن اعتقادات تطبیق دهد (همان، ج 2، ص 310). دین در اصطلاح قرآن همان روش زندگى است که انسان گریزى از آن ندارد (طباطبائى، 1389ب، ص 39). دین برنامه زندگى است (همان، ص 196).
اساسا در عرف قرآن، دین به راه و رسم زندگى اطلاق مى شود و مؤمن و کافر حتى کسانى که اصلاً صانع را منکرند، بدون دین نیستند؛ زیرا زندگى انسان بدون داشتن راه و رسمى، خواه از ناحیه نبوت و وحى باشد، یا از راه وضع و قرارداد بشرى، اصلاً صورت نمى گیرد (طباطبائى، 1388، ص 12). محتواى وحى عبارت است از دین الهى واحدى که باید تمام ابناء بشر به آن دین بگروند، آن را سنت و روش زندگى خود و راه به سوى سعادت خود بگیرند (طباطبائى، 1374، ج 18، ص 36).
دین عبارت است از مجموعه اى از معارف مربوط به مبدأ و معاد و قوانینى اجتماعى، از عبادات و معاملات که از طریق وحى و نبوت به بشر رسیده؛ نبوتى که صدقش با برهان ثابت شده و نیز از مجموعه اى از اخبار که مخبر صادق از آنها خبر داده؛ مخبرى که باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است (همان، ج 1، ص 641).
دین و روش زندگى، پیش خدا و در برابر اراده وى تسلیم شدن؛ یعنى در برابر آفرینش وى که انسان را به مقررات خاصى دعوت مى کند (طباطبایى، 1388، ص 23). قرآن مجید در توصیف اهل کتاب مى فرماید: وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ (توبه: 29)؛ دین حق را سنت و روش زندگى خود نمى گیرند (طباطبائى، 1374، ج 9، ص 320). آنچه پیغمبران خدا از راه وحى به دست آورده و به عنوان پیغام و سفارش خدایى به مردم رسانیدند دین بود؛ یعنى روش زندگى و وظایف انسانى که سعادت واقعى انسان را تأمین مى کند (طباطبائى، بى تا، ص 136).
سنت هایى که انسان در زندگى خود باب نموده و الگو قرار داده است و به وسیله آنها تقوا یا فجور، حسنه و یا سیئه کسب کرده است، قرآن کریم آن را دین و سبیل نامیده، و بر این حساب است که مى توان گفت: هیچ فردى، مفرّ و گریزى از سنت نیکو و یا سنت بد ندارد، و احدى نیست که از دین حق یا دین باطل هیچ یک را نداشته باشد (طباطبائى، 1374، ج 12، ص 17) و اما بهترین و پابرجاترین راه و رسم زندگى آن است که آفرینش انسان به سوى آن هدایت کند، نه آنچه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه سرچشمه گیرد (طباطبائى، 1388، ص 12).
همسویى مفهوم دین با روش زندگى و وظایف انسان در جاى جاى آثار مرحوم علّامه و تصریح به اینکه در عرف قرآن چنین معنایى قابل استفاده است، نمایانگر آن است که مى توان به جایگزینى این دو مفهوم اقدام نمود؛ ضمن اینکه این برداشت از سبک و روش زندگى در واقع، محورى ترین نقطه ثقل دیدگاه ایشان در این موضوع به شمار مى آید. بر اساس تعریف سبک زندگى از دیدگاه علّامه طباطبائى، مى توان به تعمیم سبک زندگى در مورد همه انسان ها تصریح نمود؛ زیرا هیچ انسانى بدون عمل، و در نتیجه، بدون سنت حسنه و سیئه یافت نمى شود (طباطبائى، 1374، ج 12، ص 17).
علّامه طباطبائى؛ شخصیتى سبک ساز
توضیح آنکه انسان ها داراى سه جلوه متفاوت در سبک زندگى مى باشند: الف) برخى سبک دان هستند؛ بدین معنا که از سبک زندگى و مطالب علمى پیرامون آن آگاهى دارند، اما الزاما واجد سبک معینى در زندگى خویش نیستند. ب) برخى دیگر سبک دار هستند؛ یعنى در زندگى اگرچه از سبک و سیاق خاصى در عمل تبعیت مى نمایند، ولى الزاما از اصول و قواعد علمى حاکم بر سبک هاى مختلف آگاهى ندارند. ج) برخى نیز سبک ساز مى باشند. این گروه که امتیازات دو گروه قبلى را دارند، در اقلیت به سر مى برند؛ زیرا هم از روش و شیوه مبتنى بر آموزه هاى اعتقادى خویش آگاهى دارند و هم التزام عملى نسبت به آن آموزه ها دارند و حیات ایشان به گونه اى است که اساسا از سیره علمى و عملى ایشان مى توان براى افراد و بلکه اقشار مختلف مردم سبک و سیاق خاصى را استنتاج و عرضه نمود. و اینچنین است که روش زندگى مثبت و منظم یک فرد مى تواند در هزاران فرد به طور مستقیم و غیرمستقیم اثر بگذارد (طباطبائى، 1389 الف، ج 1، ص 28). علّامه طباطبائى گرچه در فضاى سبک زندگى با مفهوم غربى آن ورود پیدا نکرده است، اما با لحاظ بومى سازى این مفهوم در فرهنگ ایرانى ـ اسلامى، مى توان وى را علاوه بر شخصیتى سبک دان و سبک دار، چهره اى سبک ساز نیز معرفى نمود.
فکر استوار، مبناى زندگى استوار
حیات انسانى، حیاتى است فکرى، نه چون حیوانات غریزى و طبیعى. زندگى بشر سامان نمى گیرد مگر به وسیله ادراک که ما آن را فکر مى نامیم، و از لوازم فکرى بودن زندگى بشر این است که هر قدر فکر صحیح تر و کامل تر باشد، قهرا زندگى انسان استوارتر خواهد بود. پس زندگى استوار مبتنى به هر سنتى که باشد و در هر طریقى که افتاده باشد، طریقى سابقه دار، یا بى سابقه، ارتباط کامل با فکر استوار دارد و زندگى استوار مبتنى و مشروط به داشتن فکر استوار است؛ حال هر قدر استوارى فکر بیشتر باشد استوارى زندگى بیشتر و هرقدر آن کمتر باشد این نیز کمتر خواهد بود (طباطبائى، 1374، ج 5، ص 414).
قرآن کریم، بیان کرده که فکر صحیح و طریقه درست تفکر، انسان را به چه چیزهایى هدایت مى کند؛ از آن جمله فرموده: إِنَّ هَـذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ (اسراء: 9)؛ یعنى به ملتى و یا سنتى و یا به عبارت دیگر، طریقه اى هدایت مى کند که استوارتر از آن نیست. به هر حال، آن طریقه و سنت صراطى است حیاتى و طریقه اى است براى زندگى و معلوم است که استوارتر بودن آن از طریق دیگر، موقوف بر این است که طریق تفکر در آن از هر طریق تفکرى استوارتر باشد؛ طریقه اى است که یکسره نور است و صراط مستقیم (همان، ج 5، ص 415).
در این مجال، دیدگاه مرحوم علّامه در سبک زندگى را در سه محور پیگیرى مى کنیم:
1. اصول و مبانى سبک زندگى اسلامى
ابتناء سبک زندگى بر مبانى اعتقادى
بى گمان، سبک زندگى مبتنى بر مبانى اعتقادى خاصى است؛ زیرا هر نظام عقیدتى پیروان خود را به سوى الگوهاى رفتارى مطابق با محتواى معارف خویش سوق مى دهد. در نظام اعتقادى اسلام تمامى مبانى به یک اصل ریشه اى به نام توحید برمى گردد. مرحوم علّامه در تأثیرپذیرى سبک زندگى از مبانى فکرى این گونه مى نگارد: صورت و شکل زندگى با اختلاف در اصول اعتقادى و طرز تفکر در حقیقت عالم و حقیقت انسانى که جزئى از آن است مختلف مى شود (همان، ج 16، ص 287).
وى در جاى دیگرى مى نویسد: انسان مى خواهد یک زندگى سعادتمندانه داشته باشد، از اینجاست که انسان پیوسته اعمال خود را به مقررات و قوانینى که به دلخواه خود وضع کرده یا از دیگران پذیرفته تطبیق مى کند و روش معینى در زندگى خود اتخاذ مى نماید. قوانین و مقررات نام برده به یک اعتقاد اساسى استوارند و آن تصورى است که انسان از جهان هستى، که خود نیز جزئى از آن است، دارد و این مسئله با تأمل در افکار مختلفى که مردم در حقیقت جهان دارند بسیار روشن است. کسانى که جهان هستى را همین جهان مادى محسوس و انسان را نیز پدیده اى صددرصد مادى مى دانند روششان در زندگى این است که خواسته هاى مادى و لذایذ چند روزه دنیوى خود را تأمین کنند و همه مساعى شان در این راه مبذول است (طباطبائى، بى تا، ص 17).
از بیانات فوق استفاده مى شود که تنظیم سبک زندگى و سنت حیات متکى به آموزه هاى اعتقادى است و از ریشه درخت عقاید مى توان میوه هاى پرثمر اعمال صالح و سنت هاى ارزشمند و متعالى را برچید، به گونه اى که از آفات شرک و کفر و گناهان صغیره و کبیره در اعمال و رفتار برحذر باشد.
در ذیل به بیان اهمّ مبانى سبک زندگى از منظر علّامه طباطبائى مى پردازیم:
الف) توحیدمحورى: توحید، عمود خیمه و محور تمامى ادیان آسمانى بوده و هست. در اسلام نیز هیچ اصلى همسنگ اصل توحید به شمار نمى آید، بلکه حتى تمامى اصول و فروع دین مبتنى بر اندیشه توحیدى مى باشد. بنیان عالم هستى و آدمى و مبدأ تمامى و جودهاى امکانى، خداى یکتا و یگانه است.
توحید، اصلى است که با همه اجمالش، متضمن تمامى تفاصیل و جزئیات معانى قرآنى است؛ چه معارفش و چه شرایعش. و به عبارتى، اصلى است که اگر شکافته شود همان تفاصیل مى شود، و اگر آن تفاصیل فشرده شود به این اصل واحد برگشت مى کند (طباطبائى، 1374، ج 1، ص 200؛ همو، بى تا، 133).
منظور از توحیدمحورى، اعتقاد نظرى و التزام عملى به جمیع مراتب توحید است. موحد، انسانى است که هم در عقیده و هم در عمل به دنبال پیاده کردن فکر توحیدى در سراسر حیات و وجود خویش است و جهان بینى خود را بر پایه توحید استوار نموده است. چنین انسانى سعى مى کند روش زندگى خویش را بر اساس رضایت پروردگار متعال استوار سازد و تمامى حیات خویش را وقف خالق هستى نماید. قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (انعام: 162). از نظر علّامه طباطبائى، توحید اصلى است که درخت سعادت آدمى را رشد داده و شاخ و برگ اخلاق کریمه را در آن مى رویاند، و آن شاخه ها را هم بارور ساخته جامعه بشریت را از آن میوه هاى گران بها بهره مند مى سازد (طباطبائى، 1374، ج 11، ص 210). از نظر دین اسلام، هیچ غایتى براى حیات جز توحید خداى سبحان در مرحله اعتقاد و عمل نیست (همان، ج 6، ص 368).
سبک زندگى مطلوب در پرتو مطلوبیت ارتباط با خدا: براى دستیابى به شیوه مطلوب زندگى، باید به بهبود و تقویت ارتباط با پروردگار عالم اندیشید. بر اساس آموزه هاى اسلامى، سبک زندگى آرمانى و مطلوب تنها در صورتى تحقق خواهد یافت که انسان، حیات توحیدى و موحدانه داشته باشد و با عبودیت خویش به ربوبیت پروردگار متعال اعتراف نماید؛ یعنى تمام عرصه هاى زندگى را در مدار توحید مورد ارزیابى قرار دهد و به فعالیت و حرکت و پویایى بپردازد. بهبود ارتباط با خداى متعال، فرع بر مطلوبیت آن است و مطلوبیت این نحوه ارتباط نیز بر شناخت و معرفت برآمده از فعلیت فطرت الهى انسان استوار است و این، همان واقعیتى است که اکثر مردمان عالم نسبت به آن بى توجهند. وَلَکِنَّ أَکْثَرَالنَّاسِ لَایَعْلَمُونَ(روم: 30). ازاین رو، تقویت ارتباط با خدا، همراهى او را با انسان به دنبال خواهد داشت و کسى که خدا با او باشد، همه چیز دارد و از همگان بى نیاز است.
ب) فطرت گرایى: فطرت آدمیان بر اساس معرفت و محبت ذات لایزال الهى سرشته شده است و انسان ها همواره و در همیشه تاریخ از گرایش ها و تمایلاتى عالى در روح و روان خویش برخوردارند و بر اساس آن، نسبت به حقایق، فضایل، ارزش ها، امور خیر، زیبایى ها، علم و امثال آن واکنش مثبت نشان مى دهند و از رذایل، کج روى ها، زشتى ها و پلیدى ها، جهل و خرافه و... بیزارند. فطرت این ظرفیت را دارد که در تعیین نقشه راه زندگى نیز به عنوان پشتوانه محکم و ارزشمندى عمل کند و به طور اجمال راه و رسم صحیح زیستن را در اختیار انسان ها قرار دهد. البته ازآنجاکه زندگى داراى فراز و نشیب هاى فراوان بوده و در تبیین و انتخاب مسیر ممکن است خطایى رخ دهد، نباید به مبناى فطرت اکتفا نمود و این مبنا اگرچه لازم است، اما به منزله مقتضى و شرط لازم مسیر سعادت مى باشد و تعالیم انبیا مکمل آن به شمار مى آید.
علّامه طباطبائى مى نویسد: در ادیان با همه اختلاف و تشتتى که دارند، همه انشعاباتى هستند که از یک دینِ ریشه دارى که از فطرت انسانیت ریشه گرفته، یعنى از دین توحید، منشعب شده اند؛ زیرا ما اگر به فطرت ساده خود رجوع کنیم؛ یعنى تعصباتى را که به وراثت از اسلاف یا به سرایت از اقران بر انسان عارض مى شود کنار بگذاریم، بدون هیچ تردیدى خواهیم دید که این عالم با این وحدتى که در عین کثرت دارد و با این ارتباطى که از اجزایش در عین تفرقه و تشتت با هم دارند، همه به یک سببى که مافوق همه اسباب است منتهى مى شود و آن سبب همان حق تبارک و تعالى است که خضوع در برابرش واجب و تربیت و روش زندگى بر حسب تدبیر و تربیتش لازم است. این حکم فطرت، همان دین مبنى بر توحید است (همان، ج 6، ص 276).
نمونه اى از مبنا بودن فطرت براى گزینش سبک زندگى خاص در المیزان را در بیان ذیل مى توان ردیابى کرد: انسان داراى فطرتى خاص به خود است، که او را به سنت خاص زندگى و راه معینى که منتهى به هدف و غایتى خاص مى شود، هدایت مى کند؛ راهى که جز آن راه نمى تواند پیش گیرد: فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا (روم: 30) و انسان که در این نشئه زندگى مى کند، نوع واحدى است که سودها و زیان هایش نسبت به بنیه و ساختمانى که از روح و بدن دارد سود و زیان مشترکى است که در افراد مختلف اختلاف پیدا نمى کند. پس انسان از این جهت که انسان است، بیش از یک سعادت و یک شقاوت ندارد، و چون چنین است، لازم است که در مرحله عمل تنها یک سنت ثابت برایش مقرر شود و هادى واحد او را به آن هدف ثابت هدایت فرماید و این هادى همان فطرت و نوع خلقت باشد (همان، ج 16، ص 268).
با مبنا قرار دادن فطرت، زندگى و ارکان آن در جایگاه واقعى خودش قرار مى گیرد و این حقیقتى است که آیه شریفه نیز بدان اشارت دارد: ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (عبس: 20)؛ یعنى سپس وسیله و راه زندگى را برایش فراهم کرد. بر این اساس، مى توان استنباط نمود که بخش معظمى از ناکامى ها و مشقت هاى آدمیان در پرتو فاصله گرفتن از فطرت است که دامنگیر آنان مى شود، وگرنه دستاورد حرکت در صراط مستقیم فطرت چیزى جز یافتن راه و آرامش و سکینه نیست.
علّامه طباطبائى، روش زندگى موردپسند آیین پاک اسلام را مطابق فطرت بشر و مقتضاى سعادت او مى داند. این قوانین کلى و شکل زندگى در هیچ عصرى دستخوش تحول نمى شود. البته این تا زمانى است که در شکل و روش زندگى مطابقت با اصل فطرت محفوظ باشد، دچار دگرگونى و انحراف نشده باشد و اما با مخالفت فطرت، البته سنت اسلام موافق هیچ روشى نیست، نه روش قدیم و نه جدید (همان، ج 4، ص 189).
ج) هماهنگى با نظام آفرینش: علّامه طباطبائى در این خصوص مى نویسد: بهترین و پابرجاترین راه و رسم زندگى آن است که آفرینش انسان به سوى آن هدایت کند، نه آنچه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه سرچشمه مى گیرد (طباطبائى، 1388، ص 12). باید انسان در زندگى خود روشى را دنبال کند که از آفرینش سرچشمه مى گیرد، نه روشى را که خوشایند امیال و عواطفش است (طباطبائى، 1374، ج 1، ص 97).
علّامه طباطبائى معتقدند: باید با واقع بینى خدادادى خود، پیوسته خود را در حال عدم استقلال و سرسپردگى مشاهده نموده، و وظایف و برنامه زندگى خود را از دستگاه آفرینش و محیط هستى فرا گیرد و راهى را که به دست آفرینش و نظامى که در آن حکومت مى کند، مانند خود انسان غیرمستقل و همه از همه جهت نیازمند و مستمند آفرینش و پرورش خداى جهان مى باشد، باید خود را بنده وى دانست و از آنچه براى انسان مى خواهد پیروى و فرمان بردارى نمود و مظهر اراده خداى متعال جهان آفرینش و انسان مى باشد و شناختن خواسته هاى خداوند همان شناختن وظایف و احکامى است که آفرینش انسان و جهان به وى دلالت دارد (همان، ج 1، ص 98).
2. نگرش هاى کلى حاکم بر زندگى
تأثیر نگرش هاى کلى حاکم بر زندگى انسان را مى توان در رفتارهاى مختلف پیدا کرد. شاخه ها و ثمرات سبک زندگى، اگرچه ممکن است در برخى موارد به دلیل اشتراک در نیازها (مانند نیاز به غذا و خواب)، منجر به رفتارهاى همسانى شود، اما با توجه به نگرش هاى مختلف به یکسان مورد قضاوت و داورى قرار نمى گیرد. این نگرش ها جهت دهنده وظایف رفتارى اند (کاویانى، 1391، ص 164). در ادامه به برخى از این نگرش ها اشاره مى کنیم:
الف) نگرش نسبت به مبدأ و مقصد عالم هستى
عالم هستى به گونه اى است که تحت اراده یک مدبر و خالق واحد آفریده و اداره مى شود. نگرش توحیدى بر مدار توحیدمحورى زمینه تحقق سبک زندگى مطلوب اسلامى را فراهم مى کند. قرآن مجید نیز شالوده برنامه زندگى انسان و اساس برنامه خود را خداشناسى قرار داد و اعتقاد به یگانگى خدا را اولین اساس دین شناخت (طباطبائى، 1388، ص 18).
هر مکتب و مرامى از آبشخور و منشأ خاصى تغذیه مى شود. آدمى در راه رسیدن به هدف و معناى زندگى و ترسیم آرمان هاى زندگى، ناگزیر از انتخاب آن نوع سبک و روش زندگى است که با معناى ترسیم شده تناسب و سنخیت داشته باشد. در فرهنگ اسلامى، دین مهم ترین عامل تعیین کننده الگوها و سبک زندگى تلقى مى شود. میان روش دین درباره زندگى با روش هاى غیردینى تمایز وجود دارد. دین معتقد است که زندگى انسان یک زندگى نامحدود و بى پایانى است که با مرگ از میان نمى رود و سرمایه بخش پس از مرگ این زندگى بى پایان، همان فرآورده عقاید پاک و صحیح و اخلاق پسندیده و اعمال صالحه اى است که انسان در این دنیا، پیش از مرگ کسب نموده است (طباطبائى، 1389 ب، ص 195). وى بر همین اساس معتقد است که تنظیم وظایف و تکالیف براى فرد و جامعه بدون در نظر گرفتن خدا و جهان جاویدان امکان پذیر نیست.
در نقطه مقابل، روش هاى غیردینى تنها متکى به حیات دنیوى بوده و زندگى را در منافع مادى تفسیر مى کنند: روش هاى غیردینى ـ هرچه باشد ـ تنها زندگى چند روزه این جهان را در نظر مى گیرند و براى انسان وظایفى وضع مى کند، که در سایه آنها از زندگى مادى و منافع جسمانى که میان انسان و سایر حیوانات مشترک است، بهتر بتواند بهره بردارى نماید (همان).
تنظیم سبک زندگى سکولار و غیردینى از نگاه مرحوم علّامه دور از واقع بینى و معنویات است: در حقیقت، یک زندگى حیوانى را با منطقى که از احساسات و عواطف چرندگان و درندگان، سرچشمه مى گیرد، براى انسان تنظیم مى کنند، و دیگر توجهى به واقع بینى انسان و زندگى جاوید و مملو از معنویات وى، ندارد (همان).
نتیجه سبک زندگى غیردینى و سکولار آن است که اخلاق عالیه انسانى ـ چنان که تجربه قطعى نشان مى دهد ـ تدریجا از جامعه هاى غیردینى رخت مى بندد و روز به روز انحطاط اخلاقى آنان، روشن تر و آشکارتر مى گردد (همان).
ب) تقدم حیات اخروى بر حیات دنیوى
رعایت توازن و تقدم حیات اخروى بر زندگى دنیوى، از جمله نگرش هاى اساسى تأثیرگذار بر سبک زندگى اسلامى به شمار مى آید. مرحوم علّامه فرق ریشه دار میان آیین خدایى و قوانین موضوعه بشرى را در همین موضوع معرفى مى کند. قوانین مدنى حیات انسانى را که مقررات قانونى برنامه اوست، همان زندگى مادى پنج روزه فرض مى کنند و مشخص مواد قانونى را همان خواسته هاى عواطف اکثریت جامعه قرار مى دهند، ولى آیین آسمانى حیات انسانى را در یک زندگى جاوید و بى نهایت تشخیص مى دهد که هرگز با مرگ قطع نشده و براى همیشه باقى و پایدار مى باشد، به نحوى که خوش بختى و بدبختى آن سراى وى به تناسب صلاح و فساد اعمال این سراى اوست وبه همین جهت، براى انسان برنامه حیات تعقلى تنظیم مى کند، نه حیات عاطفى(طباطبائى،1389الف،ج2،ص132).
حاصل کلام اینکه: پیش روى انسان یکى از دو راه بیشتر نیست: 1. اختیار آخرت بر دنیا، و آخرت را هدف دنیا و دنیا را مقدمه آن گرفتن؛ 2. اختیار دنیا بر آخرت، و دنیا را هدف قرار دادن و آخرت را بکلى انکار نمودن. توضیح این سخن اینکه: زندگى آدمى دایمى و زوال ناپذیر است، و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسیم مى شود: یکى زندگى موقت قبل از مرگ، و دیگرى زندگى دایمى بعد از آن، که نیک بختى انسان و بدبختى اش در آن زندگى، نتیجه زندگى دنیا و ملکاتى است که از ناحیه اعمالش تحصیل نموده، حال چه خوب و چه بد، و پر واضح است که انسان بدون عمل هم فرض نمى شود؛ زیرا بشر فطرتا دوستدار زندگى خویش است، و زندگى خالى از عمل هم غیرقابل فرض است (طباطبائى، 1374، ج 12، ص 16).
3. وظایف انسان در زندگى از دیدگاه علّامه طباطبائى
تطبیق سبک زندگى در فرهنگ اسلامى در موضوع وظایف و مسئولیت هاى زندگى تجلى مى یابد. علّامه طباطبائى، زندگى انسان ها را با سه امر مرتبط مى داند: 1. خداى متعال که ما آفریده او هستیم؛ 2. خود ما انسان ها؛ 3. هم نوعان خودمان. بنابراین، برحسب دستور، ما سه وظیفه کلى داریم: وظیفه در برابر خدا، در برابر خود و در برابر دیگران (طباطبائى، 1389ب، ص 196)
الف) وظیفه انسان در برابر خدا
خداشناسى: بنا بر نظر علّامه طباطبائى، وظیفه ما در برابر خداى متعال، مهم ترین وظیفه مى باشد که باید با دلى پاک و نیتى خالص، در انجام آن بکوشد و نخستین وظیفه انسانى این است که آفریدگار خود را بشناسد. بى اعتنایى به این حقیقت وجدانى، منشأ هرگونه جهالت و بى بصیرتى و وظیفه شناسى مى باشد و کسى که به معرفت حق بى اعتنا بماند، هیچ گونه راهى براى به دست آوردن سعادت واقعى انسانى ندارد.
چنان که مى بینیم، مردمى که از خداشناسى روگردان مى باشند و در زندگى خود اهمیتى به این حقیقت نمى دهند، از معنویات انسانى به طورکلى دورند و منطقى جز منطق حیوانات چرنده و درنده ندارند (همان، ص 198).
خداپرستى: پس از خداشناسى، دومین وظیفه ما خداپرستى است؛ زیرا در ضمن شناسایى حق، این حقیقت روشن مى شود که سعادت و نیک بختى که یگانه هدف ماست، در عمل کردن و اجراى برنامه اى است که خداى مهربان براى زندگى ما معین فرموده و به وسیله فرستادگان خود ابلاغ داشته است.
پس اطاعت فرمان خداوندى و بندگى او، یگانه وظیفه اى است که هر وظیفه دیگرى در برابر آن ناچیز و کوچک است (همان، ص 199). بنابراین، وظیفه ماست که مقام بندگى و نیازمندى خود را بشناسیم و عظمت و کبریایى نامحدود خداوند را در نظر داشته باشیم و او را از هر جهت، به خویشتن محیط دانسته از فرمان هاى او اطاعت کنیم (همان، ص 200).
معناى عبادت: عبادت، عبارت از آن است که بنده، خود را به مقام عبودیت درآورد، و عملاً بندگى و عبادت خود را اثبات هم بکند، و همواره بخواهد که در بندگى ثابت بماند (همان).
کلمه عبادت از کلمه عبد گرفته شده و على القاعده باید همان معنا را افاده کند. عبادت و پرستش عبارت است از: نشان دادن مملوکیت خویش براى پروردگار (همان، ص 39).
مظهر عبودیت: نماز بهترین مظهر عبودیت است (همان، ص 68). قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (انعام: 162). چون یکى از نشانه هاى راست گویى این است که گوینده به گفته هاى خود عمل نموده و گفتارش با کردارش مطابقت داشته باشد، خداوند به پیامبر مى فرماید: به مردم بگو که من تمام و تمامى عبادات و زندگى ام و جمیع شئون آن از قبیل اعمال، اوصاف، فعل ها و ترک ها که مربوط به من است، و همچنین مرگم را با هر چه که از امور آن مربوط به من است ـ و آن امور پس از مرگ است که از زندگى دنیا سرچشمه مى گیرد؛ چنان که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده: آنچنان که زندگى مى کنید خواهید مرد ـ همه را براى خدا قرار دادم، بدون اینکه کسى را در آنها شریک او بدانم (طباطبائى، 1374، ج 7، ص 543و544).
از اینجا معلوم مى شود که منظور از جمله إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ این است که آن جناب اخلاص بندگى خود را در نماز و عبادات دیگر و زندگى و مرگ اظهار کند (همان، ص 544).
وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ(بقره: 45) واستعینوا بالصبر و الصلاة کلمه استعانت به معناى طلب کمک است، و این در وقتى صورت مى گیرد که نیروى انسان به تنهایى نمى تواند مهم و یا حادثه اى را که پیش آمده بر وفق مصلحت خود برطرف سازد، و اینکه فرموده: از صبر و نماز براى مهمات و حوادث خود کمک بگیرید، براى این است که در حقیقت، یاورى بجز خداى سبحان نیست. در مهمات، یاور انسان مقاومت و خویشتن دارى آدمى است به اینکه استقامت به خرج داده، ارتباط خود را با خدا وصل نموده، از صمیم دل متوجه او شود، و به سوى او روى آورد، و این همان صبر و نماز است، و این دو بهترین وسیله براى پیروزى است؛ چون صبر، هر بلا و یا حادثه عظیمى را کوچک و ناچیز مى کند، و نماز که اقبال به خدا، و التجاء به اوست، روح ایمان را زنده مى سازد، و به آدمى مى فهماند: به جایى تکیه دارد که انهدام پذیر نیست، و به سببى دست زده که پاره شدنى نیست (همان، ج 1، ص 228و229).
الگوى رفتارى: امیرالمؤمنین على علیه السلام از آیه 45 سوره بقره استحباب روزه و نماز را در هنگام نزول شدائد و ناملایمات استفاده کرده، و نیز استحباب توسل به رسول خدا و ولىّ خدا در این گونه مواقع را از آیه شریفه درآورده است، و این در حقیقت، تأویل کلمه صوم و صلاة به رسول خدا صلى الله علیه و آلهو امیرالمؤمنین علیه السلام است (همان، ص 231).
روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله از هیچ منزلى کوچ نمى کرد مگر اینکه در آن منزل دو رکعت نماز مى خواند و مى فرمود: این کار را براى این مى کنم که این منازل به نمازى که در آنها خوانده ام شهادت دهند (همان، ج 6، ص 458). این سیره پیامبر نیز بعد دیگرى از آثار نماز در حیات متدینانه را نشان مى دهد.
مراقبت بر نماز: خداى تعالى خصوصى ترین اوصاف مؤمنان را محافظت و مراقبت ایشان در امر نماز و عباداتى مى داند که در آن خداى را ذکر مى کنند. این صفت همان است که در سوره مؤمنون در خاتمه صفات مؤمنان ذکر کرده و فرموده: وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ (همان، ج 7، ص 389).
صلوات جمع صلاة (نماز) است، و اینکه فرموده: نماز را محافظت مى کنند، خود قرینه این است که مراد، محافظت از عدد آن است؛ پس مؤمنان محافظت دارند که یکى از نمازهایشان فوت نشود و دایم مراقب آنند. حق ایمان هم همین است که مؤمنان را به چنین مراقبتى بخواند (همان، ج 15، ص 12). مراد از محافظت، همان خشوع در نماز و تذلل و تأثر باطنى از عظمت پروردگار در موقع ایستادن در مقام عبودیت اوست؛لیکن دیگرمفسران محافظت رابه مراقبت در اوقات نماز تفسیر کرده اند (همان، ج 7، ص 389).
اوقات نمازهاى پنج گانه: در متن برنامه مؤمنان و موحدان، لازم است اوقات خاصى به طور ویژه و منظم به نیایش و ابراز نیاز به درگاه خالق بى نیاز اختصاص یابد تا بدین وسیله، عبودیت خویش را نسبت به ربوبیت الهى به نمایش گذارند.
مفسر المیزان در ذیل آیه اى مربوط به اوقات نمازهاى یومیه، چند روایت را نقل مى کند: از ابى عبداللّه علیه السلام روایت کرده که در تفسیر وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ (هود: 114) فرمود: دو طرف روز، یکى مغرب است و یکى صبح و زلفا من اللیل نماز عشاء است و در تهذیب به سند خود از زراره و او از جعفر علیه السلام روایت کرده که در حدیثى که درباره نمازهاى پنج گانه مطالبى بیان داشته و چنین فرموده اند: خداوند فرمودهوَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفا مِنَ اللَّیْلِکه مقصود از آن، نماز عشاء است. آن گاه مى نویسد: این حدیث به خاطر اینکه در مقام بیان اوقات نمازهاى پنج گانه است، ظهورى در این دارد که مى خواهد تفسیر کند طرفى النهار را به قبل از ظهر و بعد ازظهر؛ زیرا اگر این مراد نباشد، شامل اوقات پنج گانه نمى شود (همان، ج 11، ص 89).
وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَأَصِیلاً (انسان: 25)؛ یعنى مداومت کن بر ذکر پروردگارت که همان نماز در بکره و اصیل یعنى صبح و عصر باشد. وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً (انسان: 26). کلمه مِنْ براى تبعیض است، و مراد از سجود براى خدا نماز خواندن است و مضمون این دو آیه که همان ذکر نام خدا در بکره و اصیل و سجده براى او در پاسى از شب باشد، با نماز صبح و عصر و مغرب و عشاء تطبیق مى شود (همان، ج 20، ص 227).
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ(نور: 37). از ابى جعفر و ابى عبداللّه علیهماالسلام روایت شده که این رجال مردمى هستند که وقتى موقع نماز مى رسد تجارت را رها کرده، به سوى نماز روانه مى شوند، و اینها اجرشان عظیم تر است از کسانى که اصلاً تجارت نمى کنند (همان، ج 15، ص 197).
مداومت بر نماز: سبک زندگى متدینانه اقتضا مى نماید که انجام فرایض و عبادات، شیمه پایدار و شیوه استوار طالبان طریق دوست باشد. الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ (معارج: 23). اضافه کردن کلمه صلاة به ضمیر هم دلالت دارد بر اینکه بر خواندن نمازهایشان مداومت داشته اند، نه اینکه دایم در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز، اشاره است به اینکه اثر هر عملى با مداومت در آن کامل مى شود (همان، ج 20، ص 21).
عدم محدودیت مکانى در عبادت: وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدا (جن: 18). امت اسلام مى توانند در هر نقطه از زمین نماز بخوانند، به خلاف آنچه از کیش یهود و نصارا مشهور است که نمازشان تنها باید در کنیسه و کلیسا واقع شود (همان، ص 77).
در دین مقدس اسلام تمام زمین ها و مکان ها، بدون استثنا محل عبادت است؛ اگر فردى بخواهد نماز بخواند یا قرآن بخواند، یا سجده کند، یا دعا کند، در هر جا که هست مى تواند این اعمال را انجام دهد؛ و رسول اللّه فرموده است: جُعِلَتْ لِى الأرضُ مسجدا و طَهُورا، ولى در دین مسیح چنین نیست، عبادت فقط باید در کلیسا انجام گیرد، و در موقع معین؛ عبادت در غیر کلیسا باطل است (حسینى تهرانى، 1431ق، ص 48).
سهل انگارى به نماز: فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ (ماعون: 4ـ5)؛ یعنى آنهایى که از نمازشان غافلند اهتمامى به امر نماز ندارند، و از فوت شدنش باکى ندارند چه اینکه بکلى فوت شود و چه اینکه بعضى از اوقات فوت گردد، و چه اینکه فضیلتش از دست برود و چه اینکه ارکان و شرایطش و احکام و مسائلش را ندانسته، نمازى بخوانند (طباطبائى، 1374، ج 20، ص 634). در ذیل آیه شریفه الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ آمده: منظور از این جمله کسانى هستند که بکلى نماز را ترک کنند؛ زیرا اگر صرف سهو آدمى را مستوجب ویل سازد، باید همه مستوجب باشند؛ چون هر انسانى و مسلمانى در نمازش سهو مى کند. امام صادق علیه السلامدر ذیل این آیه فرموده: منظور، تأخیر نماز از اول وقت و بدون عذر است (همان).
ب) وظیفه انسان در برابر خود
انسان در زندگى خود هر روشى را که دنبال کند و هر راهى را که بپیماید، در حقیقت، جز سعادت و کامیابى خود چیزى نمى خواهد و چون شناختن سعادت چیزى فرع شناختن خود آن چیز است؛ یعنى تا خود را نشناختیم، نیازمندى هاى واقعى خود را که سعادت ما در رفع آنهاست، نخواهیم شناخت، بنابراین، لازم ترین وظیفه انسان این است که خود را بشناسد، تا بدین وسیله سعادت و خوش بختى خود را درک نموده و با وسایلى که در دست دارد، در رفع نیازمندى هاى خود بکوشد و عمر گران مایه را که تنها سرمایه اوست، به رایگان از دست ندهد (همان، 1389 ب، ص 201). بعد از آنکه انسان خود را شناخت، متوجه مى شود که بزرگ ترین وظیفه اش این است که گوهر انسانیت خود را گرامى دارد. چنین گوهر تابناکى را پایمال ننماید و در بهداشت ظاهرى و باطنى خود بکوشد، تا به یک زندگى شیرین و لذت بخش جاودانى نایل شود (همان). وجود انسان از دو چیز تشکیل یافته است: روان و تن. وظیفه انسان است که در حفظ صحت و استقامت هر دو رکن، بکوشد و به طورى که در آیین مقدس اسلام، نسبت به هر دو بخش دستورهاى دقیق و کافى داده شده است، در بهداشت روان و تن خود سعى نماید (همان، ص 202).
ج) وظیفه انسان در برابر دیگران
در این محور مباحث فراوانى قابل طرح است، اما به دلیل عدم مجال، تنها به ذکر یک مورد اکتفا مى کنیم:
سبک زندگى عاشقانه در روابط همسران: یکى از وظایف مهم در جامعه، وظایف متقابل همسران در کانون خانواده است. اسلام در نظام خانواده شیوه اى را طراحى نموده است که عشق و مودت همسران نسبت به یکدیگر را از آیات و نشانه هاى خداى متعال معرفى مى کند: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (روم: 30).
معمولاً در فرهنگ سکولار، عشق به منزله واژه اى مقدس که راه سعادت و کمال نهایى و آرمانى و معنوى را به همراه داشته باشد، به کار نمى رود و عامل این نوع نگرش را باید در لجام گسیختگى اخلاقى آن جوامع جست وجو کرد، به گونه اى که عشق و محبت عمیق جاى خود را به هوسرانى هاى گذرا و سطحى داده است. در فرهنگ عصر حاضر، اساس همخوابى شرکت زن و شوهر در مساعى حیات است، و در حقیقت، از نظر قوانین نکاح، که معنى فارسى آن، همان همخوابى است، یک نوع اشتراک در عیش است و چون دایره اشتراک در زندگى درون خانه تنگ تر از دایره اشتراک در زندگى شهر و همچنین مملکت است و با در نظر داشتن اینکه قوانین اجتماعى و مدنى امروز تنها اجتماع شهر و مملکت را در نظر مى گیرد، و کارى به زندگى مشترک در درون خانه ها ندارد، به همین جهت، متعرض هیچ یک از احکامى که اسلام درباره بستر زناشویى و فروعات آن وضع کرده نیستند، در آن قوانین سخنى از عفت و اختصاص و امثال آن دیده نمى شود.
و بنایى که تمدن امروز بر این اساس چیده شده، علاوه بر نتایج نامطلوب و مشکلات و محذورهاى اجتماعى که به بار آورده، با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازش ندارد(طباطبائى،1374،ج2،ص419).
در فرهنگ اسلامى، ازدواج به عنوان تأمین نیمى بلکه دوسوم از دین و ایمان فرد معرفى شده است و این موضوع نمایانگر نقش محورى زندگى سالم مشترک و خانوادگى در برقرارى شیوه زندگى صحیح مبتنى بر معیارهاى آرمانى و متعالى مى باشد.
علّامه طباطبائى، یکى از اهداف ازدواج را بقاى نوع بشر معرفى مى کند: عمل همخوابى، یکى از اصول اجتماعى بشر است و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود، تا به امروز دست از این عمل نکشیده و این اعمال باید ریشه اى در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه برگشت کند. و اسلام وقتى مى خواهد این عمل جنسى را با قانون خود نظام بخشد، اساس تقنین خود را بر خلقت دو آلت تناسلى نرى و مادگى نهاده است و همه احکام مربوط به حفظ عفت و چگونگى انجام عمل همخوابى، و اینکه هر زنى مختص به شوهر خویش است، و نیز احکام طلاق، عده، اولاد، ارث و امثال آن، همه براى همین است که این دو جهاز در راهى به کار بیفتد که براى آن خلق شده اند؛ یعنى بقاى نوع بشر (همان، ج 2، ص 418). در آیه مورد اشاره (روم: 21)، سه ویژگى و شاخص مهم در سبک زندگى عاشقانه و روابط اعضاى خانواده را معرفى مى نماید:
1) اصل تسکین (لتسکنوا الیها): به عنوان اولین عامل که راه حاکمیت توحید در خانواده را هموار مى سازد، توجه به برداشتن چالش ها و تنش ها و دورى گزیدن از محیط هاى متشنج مى باشد که از وظایف مرد و زن در خانواده به شمار مى آید. اگر محیط خانواده با آرامش توأم نباشد، زمینه اى براى حاکمیت ارزش ها فراهم نخواهد شد. قرآن مجید دو اصل مهم را براى آرامش معرفى مى کند: الف) یاد خدا؛ ب) ازدواج. بنابراین، ایجاد آرامش در خانواده زمینه مهمى در تعالى آن محسوب مى شود.
2) اصل مودّت (جعل بینکم مودّه): از جمله الزامات و ضرورت هاى زندگى عاشقانه، تعهد مرد نسبت به زن و بعکس است. مودت به محبتى مى گویند که به خاطر وجود نفس محبوب است نه حبیب. اگر شخصى را براى خودش دوست بدارید نه براى خود، خواسته هایتان مودّت نامیده مى شود. همچنان که قرآن از قول پیامبر صلى الله علیه و آله مى فرماید: من از شما دستمزد نمى خواهم، ولى با اهل بیت من مودّت کنید. پس مودت آن است که به دلیل شخصیت، جایگاه و خصوصیات محبوب، او را دوست بداریم. دیگر آنکه مودّت به محبتى گویند که مسئولیت آور باشد و تعهد ایجاد نماید. در زندگى مشترک، زن و مرد باید یکدیگر را براى شخصیت واقعى طرف مقابلشان بخواهند نه براى منافع خودشان. سوم آنکه مودت، محبتى است که دیده شود. علّامه طباطبائى در معناى مودّت مى نویسد: کلمه مودّت تقریبا به معناى محبتى است که اثرش در مقام عمل ظاهر باشد؛ در نتیجه، نسبت مودّت و محبت، نسبت خضوع است به خشوع؛ چون خضوع آن خشوعى را گویند که در مقام عمل اثرش هویدا شود، به خلاف خشوع که به معناى نوعى تأثر نفسانى است، که از مشاهده عظمت و کبریایى در دل پدید مى آید (همان، ج 16، ص 250).
3) رحمتِ متقابل (وَرَحْمةً): اصل سوم بعد از اصل تسکین و مودت، اصل رحمت است. رحمت یعنى ملاطفت، اشفاق و اغماض بر اساس دیدگاه رحیمانه و اصل را بر رحمت قرار دادن. رحمت به معناى نوعى تأثیر نفسانى است، که از مشاهده محرومیت محرومى که کمالى را ندارد، و محتاج به رفع نقص است، در دل پدید مى آید، و صاحبدل را وادار مى کند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند (همان).
علّامه طباطبائى نقش اول ایجاد آرامش در نظام خانواده را براى زن مقرر نموده است: خداى سبحان زنان را به جهازى مجهز فرمود که وجود او را مایه تسکین مردان کرد. و بین آنان و ایشان مودّت و رحمت برقرار ساخت. زنان، با جمال و کرشمه خود و با مودّت و رحمت خویش دل مردان را به سوى خود جذب کنند؛ پس زنان رکن اول و عامل اصیل اجتماع انسانى اند. از اینجاست که مى بینیم اسلام اجتماع منزلى را که همان ازدواج باشد اصل در این باب قرار داده، فرمود: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ (حجرات: 13) (همان، ج 4، ص 343). یا در جاى دیگر مى فرماید: نِسَآؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ فَأْتُواْ حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّکُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (بقره: 223) نسبت زنان به جامعه انسانى، نسبت کشتزار است به انسان کشتکار؛ همان گونه که کشتزار براى بقاى بذر لازم است و اگر نباشد بذرها بکلى نابود مى شود، و دیگر غذایى براى حفظ حیات و بقاى آن نمى ماند، همچنین اگر زنان نباشند نوع انسانى دوام نمى یابد، و نسلش قطع مى شود. آرى، خداى سبحان تکون و پدید آمدن انسان، و یا به صورت انسان در آمدن ماده را تنها در رحم مادران قرار داده و از سوى دیگر، طبیعت مردان را به گونه اى قرار داده که متمایل و منعطف به سوى زنان است، با اینکه مقدارى از آن ماده اصلى در خود مردان هم وجود دارد. و در نتیجه، میان دو دسته از انسان ها مودّت و رحمت قرار داده و چون چنین بوده، قطعا غرض از پدید آوردن این جذبه و کشش، پدید آوردن وسیله اى بوده براى بقاى نوع (همان، ج 20، ص 319).
مراد از اینکه فرمود: قَدِّمُواْ لأَنفُسِکُمْ ـ که یا خطاب به مردان است، و یا به مردان و زنان هر دو ـ واداشتن انسان ها به ازدواج و تناسل است، تا نوع بشر در زمین باقى بماند. و این هم معلوم است که غرض خداى سبحان از بقاى نوع بشر در زمین، بقاى دین او، و ظهور توحید و پرستش اوست، و براى این است که جوامع بشرى باشند تا با تقواى عمومى خود او را بپرستند، همچنان که فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات: 56). بنابراین، اگر دستوراتى مى دهد که با حیات آنان و بقایشان مرتبط است، براى این است که به این وسیله آنان را به عبادت پروردگارشان برساند، نه براى اینکه بیشتر به دنیا بگروند، و در شهوات شکم و فرج فرو رفته، در وادى غى و غفلت سرگردان شوند. پس مراد از جمله و براى خود مقدم بدارید، هرچند مسئله توالد و تقدیم داشتن افرادى جدیدالوجود به بشریت و جامعه است؛ بشریتى که همه روز افراد زیادى از آن دستخوش مرگ و فنا مى شود، و به مرور زمان عددش نقصان مى پذیرد، ولیکن این مطلوبیت فى نفسه نیست، غرض به خود توالد تعلق نگرفته، بلکه براى این است که با توالد و آمدن افرادى جدید به روى زمین ذکر خداى سبحان در زمین باقى بماند، و افراد صالحى داراى اعمال صالح پدید آیند، تا خیرات و مثوباتشان هم عاید خودشان شود، و هم عاید پدرانى که باعث پدید آمدن آنان شدند (همان، ج 2، ص 320).
نتیجه گیرى
از منظر علّامه طباطبائى، صورت و شکل زندگى تابع اعتقادات و مبانى فکرى است. مهم ترین تکیه گاه سبک زندگى از منظر مرحوم علّامه توحیدمحورى ایشان است. وى عنصرى سبک ساز در فرهنگ دینى معاصر تلقى مى شود. تأکید بر در پیش گرفتن سلوک دینى و انجام وظایف در ارتباط با خدا، خود و دیگران، چارچوب سبک زندگى موردنظر علّامه را تشکیل مى دهد. در این بین، مهم ترین محور در سلوک موحدان با ذات بارى تعالى تجلى مى یابد. خداشناسى و خداپرستى از مهم ترین وظایف در ارتباط با خداى متعال است. اختصاص بهترین اوقات به برقرارى ارتباط با خدا در قالب نماز و نیایش از اهمّ وظایف مؤمنان است. کمک گرفتن از نماز و روزه در مشکلات و توسل به پیامبر صلى الله علیه و آله و اولیاى خدا، از جلوه هاى رفتارى در ارتباط با خداست. در سبک زندگى عبادى از منظر اسلام، برخلاف سایر ادیان محدودیت مکانى وجود ندارد. مهم ترین وظیفه انسان در ارتباط با خود، خودشناسى و پاسداشت گوهر انسانیت است. داشتن روابط عاشقانه همسران در قالب اصول سه گانه تسکین، مودت و رحمت، از جمله الگوهاى رفتارى در ارتباط با دیگران در سبک زندگى از نگاه علّامه طباطبائى است.
منابع
آکسفورد ادونس ـ دیکشنرى، 1381، تهران، معرفت و زبان آموز.
چاوشیان، حسن و یوسف اباذرى، 1381، از طبقه اجتماعى تا سبک زندگى، نامه علوم اجتماعى، ش 20، ص 3ـ28.
حسینى طهرانى، سیدمحمدحسین، 1341ق، مهر تابان، چ یازدهم، مشهد، علّامه طباطبائى.
خوشنویس، ناهید، 1389، رسانه و سبک زندگى، روابط عمومى ایران، ش 73، ص 9ـ17.
ربانى، رسول و یاسر رستگار، 1387، سبک زندگى و فرهنگ مصرفى، مهندسى فرهنگى، ش 23و24، ص 44ـ53.
رسولى، محمدرضا، 1382، بررسى مؤلفه هاى سبک زندگى در تبلیغات تجارى تلویزیون، علوم اجتماعى، ش 23، ص 43ـ94.
سایت ویکى پدیا، www. Wikipedia
سبحانى نیا، محمد، 1389، کارکرد دین در زندگى بشر، چ سوم، قم، بوستان کتاب.
شریفى، احمدحسین، 1391، همیشه بهار (اخلاق و سبک زندگى اسلامى)، قم، معارف.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1389 الف، بررسى هاى اسلامى، به کوشش سیدهادى خسروشاهى، چ دوم، قم، بوستان کتاب.
ـــــ ، 1374، المیزان فى تفسیرالقرآن، ترجمه سیدمحمدباقرموسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین.
ـــــ ، 1389ب، تعالیم اسلام، به کوشش سیدهادى خسروشاهى، چ سوم، قم، بوستان کتاب.
ـــــ ، بى تا، شیعه در اسلام، قم، جامعه مدرسین.
ـــــ ، 1388، قرآن در اسلام از دیدگاه تشیع، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
فاضلى، محمد، 1382، مصرف و سبک زندگى، قم، صبح صادق.
فیست، جى، گریگورى، 1384، نظریه هاى شخصیت، تهران، روان.
فیضى، مجتبى، 1392، درآمدى بر سبک زندگى اسلامى، معرفت، ش 185، ص 27ـ42.
کاویانى، محمد، 1391، سبک زندگى اسلامى و ابزار سنجش آن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
مبینى مقدس، مجید و نرگس عبد سرمدى، 1392، سبک مصرف رسانه اى و اثربخشى بر سبک زندگى، مطالعات جوان و رسانه، ش 9، ص 37ـ62.
مهدوى کنى، محمدسعید، 1387، دین و سبک زندگى، چ دوم، تهران، دانشگاه امام صادق علیه السلام.
میریام، 1379، وبستر، تهران، ابتدا.