جايگاه و كاركرد روايات در تفسير بر اساس ديدگاه علّامه طباطبائى

ضمیمهاندازه
5_OP.PDF404.54 کیلو بایت

سال بيست و سوم ـ شماره 203 -آبان 1393

مجتبى خطاط :  دانشجوى دكترى تفسير تطبيقى دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم. mojtabakhattat@yahoo.com

 دريافت: 20/2/93               پذيرش: 15/7/93

چكيده

روايات و آثار منقول معاصرانِ نزول، بخشى از واقعيت تفسير قرآن را به خود اختصاص داده و قرآن ‏پژوهان همواره توجه ويژه‏اى به اين روايات داشته‏ اند. اين در حالى است كه علّامه طباطبائى در تفسير «الميزان»، منهج تفسير قرآن به قرآن و بى‏نيازى آن از روايات تفسيرى را مطرح كرده است.

     اين نوشتار با روش تحليلى ـ توصيفى درصدد بررسى مبناى مرحوم علّامه در مورد جايگاه روايات تفسيرى و ميزان و كيفيت كاربرد روايات تفسيرى در تفسير «الميزان» است. بنا بر تصريح علّامه، تفسير برخى از الفاظ مبهم آيات يا دستيابى به تفسير برخى از آيات مشكل، نيازمند مراجعه به تفسير پيامبر است. از ديگر سو، مرحوم علّامه در بيان روش صحيح تفسير، استفاده از روايات در موارد ممكن را لازم مى ‏شمارد. افزون بر اين مبانى، علّامه در تفسير خود، ذيل بسيارى از آيات، به گونه ‏هاى مختلف، از روايات تفسيرى بهره جسته است.

 

كليدواژه‏ ها: سنت، روايات تفسيرى، تفسير قرآن به قرآن، علّامه طباطبائى، تفسير الميزان، مناهج تفسيرى.


 


مقدّمه

دانش تفسير از علوم كهن و همزاد با نزول قرآن است. معاصرانِ نزول به سبب دسترسى به پيامبر، رهيافتى مطمئن به تفسير داشتند، اما در دوران هاى بعد، تكيه گاه در تفسير، روايات موثق پيامبر و اهل بيت و صحابه و تابعان بود؛ براى نمونه، ابن عباس مى گويد: هر آنچه از تفسير دارم، از على عليه السلام است (ذهبى، بى تا، ج 1، ص 89). امروزه، پس از گذشت چهارده قرن از نزول قرآن و دورى از شرايط نزول و عدم دسترسى به معاصران نزول، ديدگاهى ديگر مبنى بر تفسير قرآن به قرآن شكل گرفته است. روش تفسيرى قرآن به قرآن ريشه در تفسير پيامبر و اهل بيت دارد، اما استقلال قرآن در بيان مفاهيم و ناديده انگاشتنِ روايات تفسيرى، رويكردى است كه به علّامه طباطبائى نسبت داده شده است. اين در حالى است كه دست كم، در بيش از يك ششم تفسير الميزان ذيل عنوان بحث روايى، روايات تفسيرى گزارش شده و حجم قابل توجهى از اين تفسير را به خود اختصاص داده است. حجم روايات گزارش شده در تفسير الميزان، به خودى خود، دليلى معتبر بر شناخت جايگاه و كاركرد روايات تفسيرى نزد علّامه نيست، اما مى تواند منشأ طرح چند پرسش مطرح باشد:

1. منشأ و سبب رويكرد علّامه به طرح مسئله استقلال قرآن در بيان مفاهيم چيست؟

2. بر اساس مبناى تفسير الميزان، آيا روايات هيچ گونه جايگاهى در تفسير ندارد؟

3. آيا علّامه در تفسير خود به چنين مبنايى پايبند بوده است؟

4. كاربرد روايات تفسيرى نزد علّامه تا حد پيش رفته است؟

البته پرسش اصلى اين است كه از منظر علّامه طباطبائى، روايات چه جايگاهى در تفسير دارد؟

با توجه به جايگاه والا و معتبر علّامه در تفسير و توجه قرآن پژوهان به آثار ايشان، در زمينه جايگاه روايت در تفسير علّامه پژوهش هاى بسيارى انجام گرفته است، اما به نظر مى رسد كه هيچ يك از اين منظر بررسى نكرده اند كه آيا مى توان با بررسى كاربردهاى روايات تفسيرى در تفسير ايشان، ديدگاه و مبناى حقيقى ايشان را در زمينه جايگاه روايت در تفسير به دست آورد؟

تفسير در لغت و اصطلاح

تفسير از ريشه فَسْر، به معناى بيان مى باشد (جوهرى، 1410ق، ج 2، ص 781). برخى فَسْر را مقلوب سَفْر (پرده برداشتن) دانسته اند (طريحى، 1375، ج 3، ص 437). راغب اصفهانى درباره تفاوت دو واژه سَفْر و فَسْر، يكى را مختص اعيان خارجى و ديگرى را براى بيان معانى مفاهيم معقول دانسته است. وى مى نويسد: فَسْر و سَفْر همان گونه كه از نظر لفظى به هم نزديك اند، مفهومى نزديك به هم دارند؛ با اين تفاوت كه فَسر براى اظهار معناى معقول و مفاهيم غيرمحسوس... و سَفر براى نماياندن اشياى خارجى و محسوس به منظور ديدن است؛ براى نمونه، جمله سَفَرَت المرأةُ عَن وجهِها وأسفَرَت؛ يعنى زن صورت خود را آشكار ساخت. جمله أسْفَرَ الصبح؛ يعنى سپيده صبح پديدار شد (راغب اصفهانى، 1948، ص 47).

فَسَر (ثلاثى مجرد) در زبان عرب، به معناى روشن كرد و آشكار ساخت مى باشد (ابن منظور، 1414ق، ج 5، ص 55). هنگامى كه اين ماده به باب ثلاثى مزيد مى رود، بر تأكيد آن افزوده مى شود. بر اين اساس، تفسير در لغت براى بيان تأكيد در اظهار مفاهيم معقول مى باشد؛ يعنى نهايت آشكارسازى مفاهيم معقول. علّامه طباطبائى ذيل آيه وَلا يَأتونَكَ بِمَثَلٍ إلاّ جِئناكَ بِالْحَقِّ وَ أحسَنُ تَفسيرا (فرقان: 33) مى نويسد: تفسير ـ همان گونه كه راغب گفته ـ مبالغه در آشكارسازى معناى معقول است؛ چنان كه فَسْر به معناى آشكارسازى معناى معقول مى باشد (طباطبائى، 1417ق، ج 10، ص 210).

معناى اصطلاحى تفسير نيز برگرفته و ناظر به همان مفهوم لغوى اين واژه است. ابن منظور مى گويد: تفسير به معناى پرده برداشتن از لفظ مشكل است (ابن منظور، 1414ق، ج 5، ص 55). اصطلاح تفسير قرآن نيز به معناى پرده برداشتن از آياتى است كه به گونه اى مشكل مى نمايد. مفسر در راستاى دستيابى به مراد استعمالى و جدى خداوند متعال مى كوشد. علّامه طباطبائى مى گويد: تفسير بيان معانى آيات قرآن و كشف از مقاصد و مدلول آنهاست. در اين تعريف، بر دو عنصر تأكيد شده است: دستيابى به معانى (مراد استعمالى) و پى بردن به مقصود و مراد واقعى گوينده (مراد جدى).

وجه نياز به تفسير

چنان كه اشاره شد، تفسير و پرده بردارى از چهره آيات در جايى است كه گونه اى ابهام يا اشكال بر آن وجود داشته باشد. البته اين اشكال و ابهام به گونه ذاتى بر خود آيات وجود ندارد، بلكه اين پرده، گاه به سبب عوارضى، جلوى ديد مخاطب قرار مى گيرد.

تفسير از نگاه علّامه طباطبائى در جايى است كه دستيابى به مفهوم دشوار مى نمايد؛ چنان كه ايشان مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باب (تفسير)، در جايگاه آموزگار است. آموزش هم همان هدايت آموزگار كارآزموده اى است كه ذهن دانش آموز را به آن معارفى كه "دستيابى بدان برايش دشوار است" ره مى نمايد (طباطبائى، 1417ق، ج 3، ص 85).

البته ايشان بر آن است كه هيچ يك از آيه هاى قرآن داراى پيچيدگى و ابهام گويى نيست؛ به گونه اى كه ذهن در دريافت مفهوم آن سرگردان بماند. وى مى نويسد: همه اختلاف ها در مصداقى است كه مفاهيم لفظى واژگان و جمله ها بر آن منطبق مى شود (همان، ج 1، ص 9).

بر اين اساس، اختلاف برداشت ها به سبب گوناگونى مصاديقى است كه مفسران براى واژگان و جمله هاى قرآن در نظر گرفته اند، وگرنه مفهوم ظاهرى آيات قرآنى، آشكار و بدون پيچيدگى است. اين ابهام در تطبيق مصاديق، به انس انسان به ماده بازمى گردد. ازآنجاكه بدن و قواى انسان مادى است و همواره با ماده سروكار دارد، معانى مادى به ذهن او سبقت مى جويد؛ براى نمونه، انسان مادى از واژگان حيات و علم و قدرت و شنوايى و بينايى و... مفاهيم مادى آنها را درك مى كند. همين گونه است هنگام شنيدن واژگان زمين و لوح و قلم و عرش و كرسى و ملك و شيطان كه مصاديق طبيعى آنها به ذهن متبادر مى شود.

سرمنشأ اين برداشت نيز آن است كه همه واژگان كاربردى بشر براى امور مادى وضع شده است. بدين روست كه اگر اين واژگان و جمله ها در مورد خداوند متعال به كار رود، همان مفاهيم مادى با قيود زمينى آنها به ذهن تبادر مى كند.

اكنون كه مخاطب در دريافت مفاهيم قرآن با چنين اشكالى روبه روست، مى بايست در تشخيص مصداق مفاهيم آيات، از جمود بر اُنس و پيش زمينه هاى ذهنى خود دست بردارد، وگرنه به مقاصد اصلى آيات دست نمى يابد و مراد بر او مشتبه مى گردد.

از ديدگاه علّامه، مفسران براى رفع اين ابهام، دو رويكرد مى توانند داشته باشند: يكى، آنكه اندوخته هاى علمى خود را پيش فرض بگيرند، سپس آيه را بر آن حمل كنند. ديگر، آنكه آيه اى از قرآن را با خود قرآن تفسير كنند؛ به اين صورت كه با تدبر در قرآن، آيه اى نظير آن را بيابند و به مفهوم آيه موردنظر دست پيدا كنند. به گفته علّامه طباطبائى، روش دوم مطلوب و مورد تأييد قرآن است و روش نخست با آيه هاى قرآن ـ كه آن را تبيان همه چيز و هدايتگر و نور معرفى مى كند ـ نمى سازد (ر.ك. طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 11).

نكته ديگر، آنكه قرآن كتاب هدايت مى باشد و هر آنچه را در اين زمينه لازم است، دربردارد، اما پرداختن به جزئيات احكام شريعت و تفصيل جزئيات را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله واگذاشته است: وأنزَلنا إلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَيهِم (نحل: 44)؛ قرآن را به تو نازل كرديم تا برى مردم آنچه را به ايشان نازل شده است، بيان كنى.

از ديدگاه علّامه طباطبائى بيان جزئيات احكام شرعى و تفصيل قصص و امورى همچون معاد، به پيامبر واگذار شده است و بايد به روايات مراجعه كرد.

بنابراين، با وجود آنكه قرآن، خود، هدايت (آل عمران: 138) و نور (نساء: 174) و تبيان همه چيز (نحل: 89) است، گاه در برخى از آيه هاى آن به سبب امرى خارج از قرآن و گاه به سبب بلنداى مفاهيم و كوتاهى واژگان و گاه به سبب نياز به تفصيل جزئيات، نزد مخاطب ابهامى پيش مى آيد كه برطرف سازى اين ابهام و اشكال عارضى نيازمند تفسير است. بر اين اساس، روايات تفسيرى در باب تفصيل جزئيات، نقش بسيار گسترده اى در تفسير دارد. البته ممكن است گفته شود كه تفصيل جزئيات، تفسير شمرده نمى شود كه اين ادعايى غيرقابل پذيرش است.

نگاهى به برخى از مبانى علّامه طباطبائى در تفسير

1. وحدت موضوعى هر سوره

از نگاه علّامه طباطبائى، هريك از سوره هاى قرآن، موضوعى و هدفى يگانه دارند و آيه هاى آن سوره در راستاى آن هدف نازل شده است. اين ويژگى موجب پيوستگى آيات و شكل گيرى سياق واحد مى گردد كه اين سياق مى تواند مفسر را در دستيابى به مفاهيم آيات مبهم يارى رساند. ايشان در اين زمينه مى گويد: هر دسته از اين سخنان خداى متعال ـ كه آن را بخش بخش قرار داد و هر بخش را سوره ناميد ـ گونه اى پيوستگى و هم بستگى و انسجام دارد كه اين ويژگى نه بين بخش هاى [منفرد] يك سوره و نه بين سوره اى با سوره ديگر وجود ندارد. از اينجا درمى يابيم كه اهداف و مقاصد به دست آمده از سوره ها گوناگون است و ساختار هريك از سوره ها هماهنگ با بيان مفهومى ويژه و هدفى خاص است كه سوره بدون دستيابى كامل بدان، پايان نمى پذيرد. بر اين اساس، بسمله در آغاز هر سوره به هدف ويژه همان سوره بازمى گردد (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 16).

2. وجود روحى يگانه در سراسر آيه هاى قرآن

در نگاه علّامه طباطبائى، قرآن روحى يگانه دارد كه به گونه اى يكپارچه در كالبد همه آيه هاى قرآن دميده شده است. اين حقيقت همان جان سخن پروردگار در قرآن است كه نه از سنخ واژگان و مفاهيم، بلكه از سنخ عالَم امر است و در جايگاه عالَم ملكوت مى باشد و هرگز دست خاكيان بدان نمى رسد. ايشان در اين زمينه مى گويد: بر اساس آيات شريف قرآن، در پسِ واژگانى كه ما آن را در قرآن مى خوانيم و مفاهيمى كه بدان دست مى يابيم، امرى وجود دارد كه براى قرآن، به منزله روح در پيكر و حقيقت متمثل با مثال است. اين همان چيزى است كه خداوند متعال آن را كتاب حكيم ناميده و همان است كه معارف قرآن و مفاهيم آن بدان تكيه دارد و نه از سنخ واژگان پراكنده است و نه از سنخ مفاهيم به دست آمده از واژگان (همان، ج 3، ص 54).

بنابراين، قرآن روحى يكپارچه دارد كه موجب وحدت سياق همه آيات قرآن مى شود؛ چنان كه علّامه مى نويسد: قرآن حقيقتى ديگر در پس دريافت هاى ما با فهم عادى دارد... اين همان چيزى است كه به يگانگى قرآن مى انجامد و نزول غيرتدريجى آن را ممكن مى سازد (همان، ج 2، ص 17).

بر اساس اين مبنا، قرآن سياقى يگانه دارد؛ ازاين رو، مى توان از هر آيه قرآن براى برطرف سازى ابهام آيه اى ديگر بهره جست.

3. كاربرد عقل در تفسير و حجيت برداشت از آيات قرآن

آن گونه كه به برخى از حديث گرايان نسبت داده شده است، آنان در فهم معانى آيات به روايات بسنده مى كنند و اگر هم ذيل آيه اى، روايتى نرسيده باشد، در آن توقف مى كنند؛ زيرا نه الفاظش ظهور دارد و نه روايتى درباره آن رسيده است. علّامه طباطبائى با انتقاد شديد به اين رويكرد، مى نويسد: خداوند هرگز حجيت عقل را در كتابش، باطل ندانسته است. چگونه چنين باشد، حال آنكه حجيت قرآن با عقل ثابت مى شود! از طرفى، خداوند سخنان صحابه و تابعان را با وجود اين همه اختلاف هايى كه دارند، حجت قرار نداده است... بلكه خداوند به تدبر در آيات قرآن فراخوانده... و آن را هدايت و نور و روشنگر همه چيز قرار داده است. چگونه است كه نور از ديگرى نور مى گيرد؟ اين چه هدايتگرى است كه با واسطه هدايت ديگران، راه مى نمايد؟ اين چه بيانگر فراگيرى است كه همه چيز را جز خودش، تبيين مى كند؟ (همان، ج 1، ص 5و6).

4. لزوم به تحكيم نينجاميدن تفسير

ايشان معتقد است كه مفسر نبايد با پيش زمينه ذهنى سراغ آيات قرآن كريم برود. اگر مفسر نظريه اى خاص را مسلم بگيرد، آن گاه براى اثبات آن سراغ آيات قرآن كريم برود، تفسيرش به تحكيم مى انجامد و اين فرايند، تطبيق نام دارد نه تفسير. علّامه طباطبائى مى نويسد: اين تفاوت دارد كه پژوهشگر درباره معناى آيه بگويد كه قرآن چه مى گويد؛ يا بگويد: بايد آيه را بر چه مفهومى حمل كنيم. سخن نخست، مستلزم فراموش كردن همه پيش زمينه هاى ذهنى هنگام بحث است و اينكه بايد بر چيزى تكيه كرد كه در ذهن پژوهنده نيست. سخن دوم نيز براساس پذيرش ديدگاه هايى خاص در مسئله و پايه گذارى بحث بر آن است. روشن است كه گونه دوم پژوهش در خود معنا نيست (همان، ص 6).

ايشان در جاى ديگر مى گويد: همه اين روش ها (روش روايى و متكلمان و فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعى و اجتماعى) در يك كاستى ناجور مشترك اند و آن، اينكه همگى تحميل نتايج بررسى هاى علمى يا فلسفى خارج از مدلول آيات است؛ ازاين رو، به جاى آنكه تفسير باشند، تطبيق هستند (همان، ص 8).

بى نيازى قرآن نسب به روايات در بيان مفاهيم

علّامه طباطبائى معتقد به عدم وابستگى قرآن به سنت است؛ به اين معنا كه قرآن براى رساندن مفاهيم و مقاصد خود، نيازى به سنت ندارد. از مجموع سخنان پراكنده علّامه طباطبائى در تفسير خود و در كتاب قرآن در اسلام، مى توان سه دليل را براى اين مدعا پيدا كرد. اين سه دليل به شرح ذيل است:

1. استقلال قرآن در بيان مفاهيم

آيه هاى بسيارى از قرآن كريم بر استقلال قرآن در مفهوم رسانى دلالت مى كند. آياتى كه خطاب به گروه خاص است و با آنان سخن مى گويد، نشان از شايستگى مخاطبان در فهم خطاب هاى قرآنى دارد. نيز تحدى ها و احتجاج هاى قرآن مستلزم شناخت مخاطبان نسبت به مفاهيم آيه هاى قرآن است، وگرنه تحدى و احتجاج ها بى معنا بود. از جمله اين موارد، فراخوانى به تدبر در قرآن است. قرآن كريم انسان ها را به تدبر در معانى قرآن فراخوانده است؛ براى نمونه مى فرمايد: أفَلا يَتَدَبَّرونَ القرآنَ وَلَو كان مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيه اختلافا كثيرا (نساء: 82)؛ آيا در معانى قرآن نمى انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، همانا در آن اختلاف بسيارى مى يافتند. اين آيه تصريح مى كند كه اگر كسى در قرآن بينديشد و آن را بررسى كند، خود به اين نكته دست مى يابد كه از جانب خدا آمده است. لازمه اين فراخوانى به تدبر در قرآن آن است كه پژوهشگر بتواند به معارف قرآن دست يابد؛ چنان كه علّامه طباطبائى مى گويد: از آيه به دست مى آيد كه فهم عادى به قرآن دسترسى دارد (طباطبائى، 1417ق، ج 5، ص 21). ايشان در جاى ديگر مى گويد: اگر آيات در معانى خودشان ظهورى نداشتند، تأمل و تدبر در آنها و همچنين حل اختلافات صورى آنها به واسطه تأمل و تدبر معنا نداشت (طباطبائى، 1353، ص 31).

2. ناسازگارى با اوصاف قرآن

بنا بر تصريح آيات، قرآن، نور (نساء: 174)، تبيان همه چيز (نحل: 89)، هدايتگر (آل عمران: 138) و بيانى روشن (انعام: 114) است. نيازمندى به چيزى غير از قرآن براى دسترسى به مفاهيم آن با اوصاف يادشده نمى سازد. چگونه ممكن است قرآن نور باشد و براى نوررسانى به منبعى ديگر نياز داشته باشد؛ يا چگونه قرآن تبيان همه چيز است، جز خودش؛ يا چگونه قرآن بيانى روشن است، اما اين بيان وابسته به بيانى ديگر مى باشد؟

علّامه طباطبائى در اين زمينه مى نويسد: قرآن مجيد... خود را نور و روشن كننده و بيان كننده همه چيز معرفى مى كند و البته چنين چيزى در روشن شدن خود نبايد نيازمندديگران باشد(طباطبائى،1353،ص 85).

3. لزوم دور

بنا بر روايات متواتر، مى بايست روايات رسيده از پيامبر را بر قرآن عرضه كرد. اين نيز مستلزم وجود مفاهيم سخنان مأثور پيامبر در قرآن و امكان رهيافت به اين مفاهيم قرآنى است. از طرفى، اگر دستيابى به مفاهيم قرآن وابسته به بيان پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، به دورى باطل مى انجامد؛ چراكه روايات پيامبر بايد به قرآن عرضه شود و اين وابسته است به امكان دستيابى به اين مفاهيم در قرآن كه اين امكان وابسته است به روايات پيامبر و اين دورى باطل مى باشد. علّامه طباطبائى مى گويد: اخبار متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله به تمسك به قرآن و عرضه روايات منقول از پيامبر صلى الله عليه و آله بر قرآن سفارش مى كند. اين سفارش در صورتى مفهوم مى يابد كه بتوان همه سخنان نقل شده از پيامبر صلى الله عليه و آله را از قرآن به دست آورد. اگر اين مفاهيم وابسته به بيان پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، دورى باطل است (طباطبائى، 1417ق، ج 3، ص 85).

مشكلات روايات تفسيرى

با صرف نظر از بررسى كاركرد و جايگاه روايات تفسيرى، اين روايات در متن واقع، با اشكال هايى روبه روست كه اتكاى كامل بدان، به محدوديت در تفسير مى انجامد. اين اشكال ها بدين شرح است:

1. محدوديت: در برابر پرسش هاى نامحدود نسبت به بيش از شش هزار آيه، روايات محدودى در دست است كه پاسخ گوى همه ابهام ها نيست. علّامه در اين باره مى نويسد: [اين ]طريقه اى است محدود در برابر نياز نامحدود؛ زيرا ما در ذيل شش هزار و چند صد آيه قرآنى، صدها و هزارها سؤالات علمى و غيرعلمى داريم. پاسخ اين سؤلاات و حل اين معضلات و مشكلات را از كجا بايد دريافت نمود؟... بسيارى از آيات قرآنى هست كه در ذيل آن، از طريق عامه و خاصه، حديث وارد نشده است (طباطبائى، 1353، ص 89).

2. بى اعتبارى: در ميان روايات تفسيرى، انبوهى از روايات ضعيف و منكر وجود دارد كه نمى توان بدان اعتماد كرد؛ براى نمونه كمتر از 250 روايات نبوى در باب تفسير از طريق اهل سنت و جماعت گزارش شده است كه بسيارى از آنها ضعيف و برخى از آنها منكر مى باشد (همان).

كاركرد سنت در تفسير از نگاه علّامه طباطبائى

از ديدگاه علّامه طباطبائى، سنت دو كاركرد قطعى دارد كه ايشان به طور صريح، به آنها اشاره كرده است:

1. آموزش شيوه تفسير: از نگاه علّامه طباطبائى، پيامبر در جايگاه آموزگارى است كه شيوه تفسير قرآن را مى آموزد، ازاين روست كه مفسر مى بايست در گام نخست، شيوه تفسير را از ايشان بياموزد، آن گاه به تفسير بپردازد. ايشان مى گويد: وظيفه مفسر اين است كه به احاديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام كه در تفسير قرآن وارد شده، مرور و غور كرده، به روش ايشان آشنا شود، پس از آن، طبق دستورى كه از كتاب و سنت استفاده شد، به تفسير قرآن پردازد (همان، ص 92).

2. بيان جزئيات احكام و تفصيل داستان ها و معارفى همچون معاد: علّامه طباطبائى مى گويد: دستيابى به جزئيات احكام راهى جز بيان پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد؛ چنان كه قرآن نيز در آيه وَ ما آتاكُمُ الرَّسولُ فَخُذوه وَ ما نَهاكُم عَنهُ فَانتَهوا (حشر: 7) به پيامبر ارجاع داده است. همين گونه است تفاصيل قصص و معارفى چون معاد (طباطبائى، 1417ق، ج 3، ص 84).

ايشان در اين سخن خود، بيان جزئيات احكام و تفاصيل داستان ها و امورى همچون معاد را كه بشر بدان دسترسى ندارد، بر عهده پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته است كه اين، خود، گستره فراگيرى از آيات قرآن كريم را دربر مى گيرد. بى ترديد، تفصيل و بيان جزئيات احكام شريعت، تفسير قرآن شمرده مى شود؛ براى نمونه، اگر در قرآن كريم، انسان مأمور به خواندن نماز شده است، اين مهم، تنها زمانى امكان تحقق مى يابد كه به بيان پيامبر درباره چگونگى اقامه نماز مراجعه شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: نماز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، اما خداوند براى آنان مشخص نكرد كه سه ركعت باشد يا چهار ركعت تا آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله، خود آن را براى مردم بيان كرد... نيز فرمان حج فرود آمد، اما به آنها نگفت كه هفت دور طواف كنيد تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله، خود آن را براى مردم تفسير كرد (كلينى، 1362، ج 1، ص 286و287).

بنابراين، سنت در اين دست آيات، مفسر قرآن و بيانگر مواضع اجمال و ابهام است. آيت اللّه معرفت در اين باره مى نويسد: همه روايات مربوط به شريعت، تفسير مبهمات قرآن و تفصيل مجملات آن است (معرفت، 1383، ج 1، ص 162).

بازخوانى و احصاى آيات الاحكام، گستره و جايگاه پراهميت روايات تفسيرى را روشن تر مى سازد. درباره تعداد آيات الاحكام قرآن، چند ديدگاه وجود دارد. برخى آن را 150 آيه و برخى پانصد و برخى هشتصد آيه دانسته اند. گاه نيز آيات احكامى كه مستقيما مرتبط با اعمال مكلفان است، حدود دو هزار آيه برشمرده شده است (ر.ك. خطاط، 1390، ص 37ـ39). اين، همه، نشان مى دهد كه از نگاه علّامه طباطبائى، سنت در تفسير قرآن جايگاهى مهم دارد؛ بنابراين، شايد در نگاه نخست، چنين بنمايد كه ايشان به محدودسازى گستره سنت در تفسير معتقد است، اما حقيقت، آن است كه اين استثناى اكثر، قاعده پيش گفته را مخدوش مى كند و خود، تبصره اى فراگيرتر از قاعده مى باشد.

جايگاه روايات در تفسير بر اساس مبناى علّامه طباطبائى

چه بسا در نگاه نخست، علّامه در زمره كسانى شمرده شود كه جايگاهى براى روايات در مقام تفسير قايل نيست؛ چنان كه برداشت رايج نسبت به ايشان همين است. اين در حالى است كه واكاوى و بازخوانى سخنان علّامه طباطبائى در اين باب، جايگاهى ديگر را براى روايات در تفسير ترسيم مى كند.

علّامه طباطبائى در مقابل ديدگاه اخبارى ها و متحدثان جمودنگر، نظريه استقلال قرآن در بيان مفاهيم را مطرح كرده است. آن گونه كه به اين گروه نسبت داده شده است، آنها بر آنند كه مخاطب به مفاهيم قرآنى راهى ندارد و جز از راه آثار روايى نمى تواند به معانى آيات دست يابد. بر اين اساس، اگر اثرى از پيشينيان در دست باشد، همان معتبر و حجت است، وگرنه بايد توقف كرد و راهى به مفاهيم قرآنى وجود ندارد.

مرحوم علّامه در برابر اين ديدگاه منجمد، سخن از رهيافت مفسران به معانى قرآن را مطرح كرده و به آيات هدايت و نور و تبيان و... استناد جسته است. بر اين اساس، علّامه هرگز درصدد ناديده انگاشتن جايگاه روايات در تفسير نيست، بلكه در راستاى اثبات امكان و حجيت برداشت هاى قرآن به قرآن مى كوشد. نشانه هاى اين ادعا را در قراين ذيل مى توان جست وجو كرد:

1. اعتبار سنت در بيان تفصيل احكام و داستان ها و معارف دست نيافتنى همچون معاد: پيش تر به شرح اين مطلب پرداختيم.

2. جايگاه معلمى پيامبر و ائمه در باب تفسير: به گفته علّامه، جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در برابر قرآن، جايگاه آموزگار معصومى است كه در تعليم خود، هرگز خطا نكرده اند (طباطبائى، 1353، ص 87). بر اين اساس، مفسر بايد تفسير و شيوه تفسير را از پيامبر و اهل بيت بياموزد.

3. لزوم مراجعه مفسر به روايات، پيش از پرداختن به تفسير: شايد گوياترين شاهد بر ادعاى پيش گفته همين نكته باشد كه علّامه طباطبائى مراجعه مفسر به روايات را پيش از ورود به تفسير لازم شمرده است. اگر علّامه هيچ گونه جايگاهى براى روايات در تفسير قايل نبود و دسترسى به قرآن را امرى كاملاً جدا از سنت مى دانست و آن را مستقل ذاتى قلمداد مى كرد، اين سخن وى درباره لزوم مراجعه به روايات معنا نداشت. وى مى نويسد: وظيفه مفسر اين است كه در روايات غور كند، سپس طبق دستور روايات، به تفسير قرآن بپردازد (همان، ص 64و65). همچنين ايشان در بيان روش صحيح تفسير، در كنار لزوم بهره گيرى از آيات ديگر و استنطاق آيه، استفاده از روايات را در موارد ممكن، ضرورى شمرده است (همان، ص 88).

4. هماهنگى برداشت هاى تفسيرى روش قرآن به قرآن با تفسير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام: بر اساس ديدگاه علّامه طباطبائى، براى فهم قرآن بايد از راهى گذشت كه سنت نشان مى دهد. برداشت علّامه نيز آن است كه راه معتبر از نگاه سنت، تفسير قرآن به قرآن است و برداشت هاى تفسيرى از اين رهگذر، هماهنگ با تفسير پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام مى باشد.

بنابر تصريح ايشان، تفسيرى كه آنان (پيامبر و اهل بيت) كنند، با تفسيرى كه واقعا از انضمام آيات به همديگر به دست مى آيد، مخالف نخواهد بود (همان، ص 87). اين سخن نشان مى دهد كه پيامبر و اهل بيت ممكن است در تفسير، روشى جز روش قرآن به قرآن را مى پيمودند كه البته از نگاه علّامه، تفسير به دست آمده از آن روش، مخالفتى با روش تفسير قرآن به قرآن نخواهد داشت. بر اين اساس، تفسير قرآن به قرآن از آن جهت معتبر است كه هماهنگ با تفسير پيامبر و اهل بيت مى باشد.

5. لزوم برگرفتن روايات تفسيرى هماهنگ با مضمون آيه: از نگاه علّامه طباطبائى، مفسر مى بايست به روايات تفسيرى هماهنگ با مضمون آيه مراجعه كرده، آنها را در تفسير خود برگيرد. وى مى نويسد: وظيفه مفسر اين است كه... از رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، به آنچه موافق مضمون آيه است، اخذ نمايد (همان، ص 92).

كاربرد روايات در تفسير الميزان

از جمله شواهد اعتبار روايات تفسيرى نزد علّامه طباطبائى، مواردى است كه ايشان در تفسير خود، به روايات استناد جسته است كه در ادامه، مواردى از آن در قالب هشت بخش بيان مى شود.

1. تكيه كامل بر روايت در تفسير

علّامه طباطبائى در برخى از آيات قرآن، آشكارا و با تكيه كامل بر روايات تفسيرى، آيه را تفسير كرده است؛ مانند تفسير ايشان ذيل آيه تطهير. مفهوم جمله إنّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرّجسَ أهلَ الْبَيت وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيرا (احزاب: 33) متوقف بر شناخت مراد از اهل بيت است؛ به ويژه آنكه اين جمله در ميان آيات مربوط به همسران پيامبر آمده است. علّامه پس از بيان احتمال هاى گوناگون و استدلال در ردّ هريك، با استناد كامل به روايات شأن نزول اثبات مى كند كه مراد از اهل بيت، پنج تن آل عبا (پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام) هستند. ايشان در اين باب افزون بر روايات اهل بيت، به گزارش هاى همسران و صحابه پيامبر تكيه و اعتماد مى كند (ر.ك. طباطبائى، 1417ق، ج 16، ص 310و311).

بنابراين، علّامه طباطبائى در مواردى كه ابهام آيه يا مراد واژه اى در يك آيه وابسته به مراجعه آثار روايى است، نه تنها آن را معتبر، بلكه خود وى در تفسير، بدان استناد كرده است.

نمونه ديگر در اين باب، عبارت مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب در اين آيه است: وَ يَقولُ الّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسَلاً قُل كَفى بِاللّهِ شَهيدا بَينى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتاب (رعد: 43)؛ و كسانى كه كافر شدند، مى گويند: تو فرستاده نيستى. بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد. در اين آيه، در پاسخ به انكار رسالت پيامبر، يكى از حجت ها، كسى معرفى شده كه نزد او دانش كتاب است. مفسران درباره مراد از كتاب و عبارت مَن عِندَهُ عِلمُ الكتاب احتمال هاى گوناگونى را مطرح كرده اند؛ ازجمله اينكه مراد از كتاب، لوح محفوظ است و مراد از اين عبارت، خداى سبحان است؛ يا اينكه مراد از كتاب، تورات و انجيل است و مراد از عبارت، علماى اهل كتاب هستند و اقوالى ديگر (ر.ك. زمخشرى، 1407ق، ج 2، ص 536). علّامه طباطبائى به اين اقوال اشاره كرده، آنها را ردّ مى كند، اما هنگامى كه مى خواهد از مراد آيه سخن بگويد، مستندى جز روايات و سخن مفسران نمى آورد و مى نويسد: بدين سان (بررسى و ردّ سخن مفسران)، آنچه گروهى از مفسران گفته اند و رواياتى از طريق ائمه اهل بيت عليهم السلام گزارش شده است، تأييد مى شود و آن اينكه آيه درباره على عليه السلام نازل شده است... اگر در اين باره سخنى جز فرموده پيامبر در حديث متواتر ثقلين از طريق شيعه و سنى نرسيده بود، همان براى اثبات اين ادعا كافى بود (طباطبائى، 1417ق، ج 11، ص 387).

نمونه هايى از اين دست در تفسير الميزان بسيار است و نشان مى دهد كه علّامه افزون بر معتبر دانستن آثار روايى، از آن در تفسير خود بهره جسته است (براى نمونه، ر.ك. همان، ج 6، ص 5ـ8).

علّامه در قاعده اى كلى، بر آن است كه نمى توان در تفسير، از اسباب نزول مأثور چشم پوشيد. ايشان در اين باره چنين مى نويسد: اگر در تفسير آيه، روى گردانى از چنين اسباب نزول مأثور با وجود تكاثر و تراكم آنها جايز نباشد، نمى توان به هيچ يك از اخبار اسباب نزول مأثور در هيچ آيه قرآن اعتماد كرد كه بطلان اين سخن آشكار است (همان، ص8).

نمونه ديگر از مراجعه مستقيم علّامه به روايات و دستيابى به تفسير، ذيل آيه الصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَالمُنافِقينَ وَ الْمُستَغفِرينَ بِالأسحار (آل عمران: 17) است. ايشان در تفسير عبارت المستغفِرين بِالأسحار مى نويسد: سنت آن را به نماز شب و استغفار در قنوت وتر تفسير كرده است. در اين سخن، تنها مستند علّامه، سنت و روايات تفسيرى است و ايشان دليلى از آيات ديگر نمى آورد. بى ترديد، اگر ايشان ملتزم به صِرف تفسير قرآن با قرآن بود، هرگز به چنين تفسيرى دست نمى يافت؛ چراكه نه تعبير خود آيه و نه هيچ آيه ديگر بر اين تفسير دلالت نمى كند.

2. برگرفتن مبانى و قواعد تفسيرى با استناد به روايات

علّامه طباطبائى نه تنها اصل روش تفسير قرآن به قرآن را از سنت برگرفته، در مواردى، اصولى كلى در دريافت مفاهيم قرآنى را از سنت آموخته است؛ براى نمونه، ايشان در باب اثبات بطن براى قرآن، نخست، روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در نظر گرفته است، سپس به بطن گيرى از قرآن مى پردازد. وى مى نويسد: از آيه كريمه وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً (نساء: 36) ابتدائا فهميده مى شود اينكه نبايد بت ها را پرستش نمود، و با نظرى وسيع تر اينكه انسان از ديگران به غير اذن خدا، اطاعت نكند، و با نظرى وسيع تر از آن، اينكه انسان حتى از دل خواه خود نبايد پيروى كند، و با نظر وسيع تر از آن، اينكه نبايد از خدا غفلت كرد و به غير او التفات داشت.

همين ترتيب، يعنى ظهور يك معناى ساده ابتدايى از آيه و ظهور معناى وسيع ترى به دنبال آن و همچنين ظهور و پيدايش معنايى در زير معنايى، در سرتاسر قرآن مجيد جارى است و با تدبر در اين معانى، معناى حديث معروف كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مأئور و در كتب حديث و تفسير نقل شده است: إنّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا إلى سبعة أبطن (فيض كاشانى، 1415ق، ج 1، ص 31) روشن مى شود (طباطبائى، 1353، ص 35و36).

در اينجا، اصل وجود بطون قرآنى از روايت پيامبر صلى الله عليه و آله به دست آمده، آن گاه چند بطن براى آيه مطرح گرديده است.

علّامه در جاى ديگر، دو قاعده را از روايات تفسيرى اهل بيت عليهم السلام برداشت كرده است. ايشان ذيل آيه وَ لِلّهِ المَشرِقُ وَ المَغرِبُ فَأينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّه (بقره: 115) دو روايت نقل كرده است. در روايت نخست، امام كاظم عليه السلام با استناد به جمله فَأينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه مى فرمايد: نمازگزارِ جاهل به قبله، اگر در وقت نماز فهميد كه نمازش رو به قبله نبوده است، بايد نماز را تكرار كند (طوسى، 1407ق، ج 2، ص 49). در روايت ديگر، امام باقر عليه السلام درباره وَ لِلّهِ المَشرِقُ وَ المَغرِبُ مى فرمايد: خداوند اين آيه را درباره نمازهاى مستحبى نازل كرده است كه مى توان آن را به هر سو خواند (عياشى، 1380ق، ج 1، ص 56؛ قمى، 1367، ج 1، ص 59). علّامه در ادامه درباره اين دو دسته روايت مى گويد: اين يكى از كليدهاى اصلى تفسير در روايات است كه گاه از عام، يك حكم و از عام به ضميمه خاص،حكم ديگراستفاده مى شود.

ايشان سپس از مضمون اين دو دسته روايت، دو قاعده كلى درباره آيات قرآن استنباط كرده، مى نويسد: از مضمون سخنان ائمه عليهم السلام مى توان دو قاعده را در مورد معارف قرآنى به دست آورد:

نخست: هريك از تعبيرهاى قرآن به تنهايى، معنايى را مى رساند و با قيودى كه همراه دارد، معنايى ديگر را بيان مى كند؛ براى نمونه، در آيه قُل اللّهُ ثُمَّ ذَرهُم فى خَوضِهِم يَلعَبون (انعام: 91) چهار مضمون را دربردارد: "قُل اللّهُ"؛ "قُل اللّهُ ثُمَّ ذَرهُم"؛ "قُل اللّهُ ثُمَّ ذَرهُم فى خَوضِهِم"؛ "قُل اللّهُ ثُمَّ ذَرهُم فى خَوضِهِم يَلعَبون." اين قاعده در همه آيات از اين دست جارى است.

دوم: اگر دو قصه يا دو معنا در جمله اى يا مانند آن مشترك باشند، هر دو قصه به يك مرجع بازمى گردند.

اين دو قاعده، دو راز قرآنى هستند كه در پس آن اسرارى نهفته است(طباطبائى،1417ق،ج1،ص260).

3. پشتيبانى تفسير با روايت

علّامه در موارد بسيارى، برداشت هاى تفسيرى خود را با روايات تأييد كرده است كه اين نشان از جايگاه روايات از نگاه وى دارد. در حقيقت، ايشان درستى برداشت خود را مؤيد به روايات مى كند كه در اين راه، افزون بر روايات تفسيرى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام، گزارش هاى صحابه و تابعان و مفسران نيز ملاك تأييد قلمداد شده است. نمونه اين مورد را مى توان در تفسير آيه 3 سوره مائده يافت. خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد: حُرِّمَت عَليكُم المَيتَةُ وَ الدَّمُ و... ذلِكُم فِسقٌ الْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُم وَاخْشَونِ الْيَومَ أكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم وَ أتْمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاْءسلامَ دينا فَمَنِ اضْطُرَّ فى مَخمَصَةٍ غَيرَ مُتَجانِفٍ لاِثمٍ فَإنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم (مائده: 3)؛ بر شما حرام شده است مردار و خون و... امروز كسانى كه كافر شده اند، از دين شما نوميد گرديده اند، پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گرداندم و اسلام را براى شما، آيينى برگزيدم. هركس دچار گرسنگى شود، بى آنكه به گناه متمايل باشد، [اگر از آنچه منع شده است، بخورد]، بى ترديد، خدا آمرزنده مهربان است.

علّامه در تفسير خود، هنگامى كه به جمله الْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا... مى رسد، با استناد به سياق جملات پيش و پس از آن، اثبات مى كند كه اين جمله در بين عبارت هاى پيرامونى اش، معترضه است؛ زيرا جمله بر شما حرام شده است مردار و خون... اين نافرمانى خداست در كنار جمله هركس دچار گرسنگى شود، بى آنكه به گناه متمايل باشد، [اگر از آنچه منع شده است، بخورد]، بى ترديد، خدا آمرزنده مهربان است، عبارتى كامل را تشكيل مى دهد كه مفهوم آن، نيازى به جمله امروز كافران از دين شما نوميد شده اند ندارد. علّامه اين برداشت از آيه را با اخبار شأن نزول و سخن مفسران تأييد كرده، به رواياتى اشاره مى كند كه براى عبارت الْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا... شأن نزولى مستقل ياد كرده اند و مى گويند كه جمله الْيَومَ أكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم در عرفه نازل شد. نيز وى در ادامه، با استناد به سخن صحابه و تابعان و مفسران متأخر، اين برداشت خود را تأييد مى كند كه دو جمله الْيَومَ يَئِسَ... و الْيَومَ أكْمَلْتُ... به هم پيوسته و مستقل از جملات پيرامونى خود در آيه هستند(ر.ك.طباطبائى،1417ق،ج5،ص167و168).

4. تفسير آيه بر اساس پيش زمينه هاى ذهنى از روايات

در مواردى نيز علّامه طباطبائى با پشتوانه ذهنى و پيش مراجعه به روايات، به استنباط از قرآن مى پردازد و آيه اى را تفسير مى كند. روشن است كه اين فرايند، مستند به دريافت مفهوم از روايت است.

براى نمونه، خداوند در سوره بقره به صورت عام مى فرمايد: إنَّ الَّذينَ كَفَروا سَواءٌ عَلَيهِم ءَأَنذَرتَهُم أَم لَم تُنذِرهُم لا يُؤنون (بقره: 6). سياق اين آيه فراگير است و به صورت عام مى گويد: كسانى كه كفر ورزيدند، چه بيمشان دهى و چه بيمشان ندهى، برايشان يكسان است و آنها ايمان نخواهند آورد. اين تعبير شامل همه كافران در همه زمان ها مى شود، اما بر اساس روايات، اين آيه در شأن گروهى خاص از كافران ـ كه ويژگى هاى خاصى داشتند ـ نازل شده است. ابن عباس مى گويد: مقصود اين آيات، احبار و بزرگان دين يهودند كه از روى حسد و عناد، نبوت پيامبر را نپذيرفتند. انس نيز گفته كه اين آيات در شأن ابوجهل و پنج تن از خاندان وى نازل شده است (طبرسى، 1372، ج 1، ص 128).

علّامه طباطبائى نيز بر آن شده است كه بر خلاف ظاهر آيه، نبايد آن را به طور عام تفسير كرد، بلكه بايد آيه را ناظر به گروهى خاص از كافران دانست. ايشان مى نويسد: بعيد نيست كه مراد از اين كافران، همان بزرگان كفار و سران قريش در مكه باشد؛ آنان كه عناد ورزيدند و در امر دين لجاجت كردند و در اين راه، تلاشى را فرو نگذاردند. آنها هرگز ايمان نياوردند... امكان ندارد كه اين تعبير براى همه كفار باشد، وگرنه باب هدايت بسته مى شد (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 52).

به نظر مى رسد برداشت خلاف ظاهر مفسر از اين آيه مستند به رواياتى در اين باب است كه آيه را ناظر به گروهى خاص از كافر مى داند.

نمونه ديگر از تفسير بر اساس پشتوانه رجوع به روايت، برداشت مفسر از تعبير رَجُلٌ مِن آلِ فِرعَونَّ يَكتُمُ إيمانَه (غافر: 28) است. اين تعبير مى گويد: مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مى داشت. بنابراين، تعبير يادشده تنها بر پنهان داشتن ايمان دلالت مى كند و نه بيشتر، اما علّامه مى گويد: از ظاهر سياق به دست مى آيد كه آن مرد از قبطيان و خواص فرعون بوده است و آنان از ايمانش بى خبر بودند؛ زيرا او از باب "تقيه" ايمانش را پنهان مى كرده است (همان، ج 17، ص 328). آيه يادشده هيچ گونه دلالت بر تقيه نمى كند، اما علت برداشت تقيه از اين آيه در چند صفحه بعد اين تفسير روشن مى شود؛ آنجاكه مفسر به روايتى از امام صادق عليه السلام اشاره مى كند كه حضرت مى فرمايد: تقيه دين من و دين پدران من است و كسى كه تقيه ندارد، دين ندارد. تقيه سپر الهى در زمين است؛ زيرا اگر مؤمن آل فرعون اسلام را آشكار مى كرد، كشته مى شد (همان، ص 338).

5. تبيين مفاهيم مطلق قرآن با روايات

گاه قرآن واژه اى را به طور مطلق به كار برده و در لسان روايات، آن واژه تبيين شده است. واژه كفر و مشتقات آن در قرآن بسيار به كار گرفته شده و عموما در برابر ايمان و به معناى انكار خداوند يا انكار رسالت پيامبران يا انكار قيامت استعمال شده است. از جمله كاربردهاى اين واژه در آيه، وجوب حج است كه خداوند مى فرمايد: لِلّهِ عَلَى الناسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ اسْتَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً وَمَن كَفَرَ فَإنَّ اللّهَ غَنى عَنِ الْعالَمين (آل عمران: 97)؛ براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است؛ بر كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و هركه كفر ورزد، به يقين، خداوند از جهانيان بى نياز است. پرسش، اين است كه كفر در اينجا به چه معناست؟ علّامه طباطبائى ذيل اين آيه مى نويسد: كفر در اينجا به معناى كفر ورزيدن به فروع است است؛ همانند كفر به سبب ترك نماز و زكات؛ بنابراين، مراد از كفر، ترك است (طباطبائى، 1417ق، ج 3، ص 355). وى در ادامه به روايتى از امام صادق عليه السلام اشاره مى كند كه حضرت در آن، كفر را به ترك كردن تفسير كرده است (ر.ك. عياشى، 1380ق، ج 1، ص 192). البته در ادامه، مفهوم كفر قيود ديگرى نيز خورده كه آن هم مستند به روايات تفسيراهل بيت عليهم السلاممى باشد(نصيرى،1386،ص465و466).

در برخى از موارد نيز قرآن واژه اى را به كار برده است كه مصاديق گوناگونى دارد. مفسر مى بايست در اين گونه موارد، مصداق صحيح را بيابد تا آيه را به درستى تفسير كند؛ براى نمونه، خداوند از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام نقل مى كند كه به بت پرستان گفت: الّذينَ آمَنوا وَ لَم يَلبِسوا إيمانَهُم بِظُلمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الأمنُ وَ هُم مُهتَدون (انعام: 82)؛ آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نيالودند، آنان را ايمنى است و ايشان راه يافتگان اند. اصطلاح ظلم در اين آيه، مصاديقى گوناگون دارد؛ چنان كه علّامه ذيل اين آيه درباره مراتب و مصاديق مختلف آن سخن گفته، اما ايشان در ادامه مى نويسد: ظلم در آيه، به سبب اختلاف مراتب ايمان، اطلاق دارد و ازآنجاكه مقام آيه، مقام احتجاج با مشركان است، اطلاق ظلم در آيه تنها بر ظلمِ شرك منطبق مى شود (طباطبائى، 1417ق، ج 7، ص 202).

انصاف، آن است كه در اين آيه بايد به خواننده حق داد كه مفهوم گسترده ظلم را از ظاهر و سياق آيه برداشت كند و چنين انطباقى (انطباق ظلم بر شرك) را نمى توان از ساختار آيه به دست آورد. اينكه روى سخن آيه با مشركان است، قرينه اى بسيار دور بر آن است كه ظلم بر شرك منطبق شود. مؤيد اين ادعا، برداشت معاصرانِ نزول آيه است. بنا بر گزارش ابن مسعود، هنگامى كه اين آيه نازل شد، بر مردم سخت آمد و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: اى فرستاده خدا، كدام يك از ما بر خود ستم نكرده است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مراد آيه آن نيست كه شما فكر مى كنيد، بلكه مراد، تنها شرك است(سيوطى،1404ق،ج3،ص27). بنابراين، به نظر مى رسد كه در اين مورد نيز علّامه با پيش آگاهى از روايت يادشده، به تفسير پرداخته، آن گاه برداشت خود رابه گونه اى باسياق آيات پيوندداده است.

6. تأييد دوسويه تفسير و روايات

علّامه طباطبائى در موارد بسيارى، تفسير خود را با روايات تأييد كرده و گاه برداشت خود را مؤيد روايات دانسته است. يكى از نمونه هاى تأييد تفسير با روايت، ذيل آيه وأنْزَل اللّهُ عَلَيكَ الكِتابَ وَ الْحِكمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَم تَكُن تَعلَم(نساء:113) رخ نموده است. علّامه مى نويسد: مراد از انزال و تعليم در اين آيه، دو گونه علم است: يكى تعليم با وحى و نزول روح الامين بر پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى، تعليم از رهگذر القاى در قلب و الهام پنهانى الهى بدون فروفرستادن فرشته. ايشان در ادامه مى گويد: اين برداشت را روايات مأثور در باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله تأييد مى كند. اين تفسير و استشهاد نمونه اى از تأييد تفسير با روايات است. علّامه طباطبائى در اين باره تصريح مى كند: قهرا تفسيرى كه آنان (پيامبر و اهل بيت) كنند، با تفسيرى كه واقعا از انضمام آيات به همديگر به دست مى آيد، مخالف نخواهد بود (طباطبائى، 1353، ص 88).

در برخى از آيات نيز برداشت علّامه در نهايت به يك روايت بازمى گردد كه از لسان پيامبر صلى الله عليه و آله يا ائمه عليهم السلام بيان شده است؛ براى نمونه، امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد: مگر دين چيزى بجز حب مى تواند باشد؟ امام سپس به آيه قُل إن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى يُحبِبكُمُ اللّه (آل عمران: 31) استشهاد مى كند (صدوق، 1362، ج 1، ص 21). اين جمله كليدى امام صادق عليه السلام پشتوانه اى مستحكم در برداشت و تفسير از آيه گرديده و علّامه به تفصيل در اين باره بحث كرده است كه لازمه دوست داشتن خدا، پذيرش دين و اطاعت و تسليم در برابر اوست. در حقيقت، شريعت الهى اخلاص براى خدا را متبلور مى سازد و اخلاص براى خدا از حب خدا شكل مى گيرد؛ به عبارت ديگر، مجموعه آموزه هاى دين خدا تنها به اخلاص براى خدا مى انجامد و اين اخلاص جز به حب منتهى نمى شود (ر.ك. طباطبائى، 1417ق، ج 3، ص 157ـ161). پشتوانه اين برداشت علّامه طباطبائى به روايت پيش گفته بازمى گردد؛ چنان كه خود ايشان بدان تصريح كرده است (ر.ك. همان، ص 163).

7. مراجعه به روايات براى بررسى احتمال هاى گوناگون در آيات مبهم و دستيابى به برداشت صحيح

علّامه تصريح مى كند كه اگر آيه اى مراد آشكار و صريحى نداشت، مى توان و بلكه مى بايست به گزارش هاى روايى مراجعه كرد. ايشان براى تعيين مراد از اليوم در آيه الْيَومَ أكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم (مائده: 3) احتمال هاى گوناگونى را مطرح كرده، هريك را به نقد مى كشد؛ از جمله اينكه مراد، روز تكميل دين و بسته شدن باب تشريع باشد. وى سپس با ردّ اين احتمال، به رواياتى اشاره مى كند كه مى گويند: پس از نزول اين آيه، برخى از احكام ديگر تشريع شد. ايشان مى گويد: مبادا بگويى كه بايد آيه را مقدم داشت؛ چراكه آيه در جايى مقدم مى شود كه صراحت و مفهوم آشكارى داشته باشد و در اينجا مشخص نيست كه مراد از يوم، چه روزى است. در اين زمينه، احتمال هاى گوناگونى مطرح است و بايد تك تك اين احتمال ها را بررسى كرد كه روايات مذكور نيز در مقام بيان اين احتمال ها مى تواند باشد (ر.ك. طباطبائى، 1417ق، ج 5، ص 171).

8. توسعه دادن مضمون آيات

در روايات بسيارى، مدلول آيات توسعه داده شده و اين، نشان مى دهد كه برخى از روايات بر برداشت اوليه از آيات حكومت يا ورود دارند (ر.ك. نصيرى، 1386، ص 469). خداوند متعال در مورد حسرت خوردن مشركان مى گويد: وَ قالَ الَّذينَ اتّبعوا لَو أنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُم كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أعمالَهُم حَسَراتٍ عَلَيهم (بقره: 167). اين آيه درباره مشركانى است كه با ديدن عذاب الهى، از رهبران خود بيزارى مى جويند و مى گويند: اى كاش ما بازگشتى به دنيا داشتيم و از آنان بيزارى مى جستيم. خداوند در ادامه مى فرمايد: اين گونه، خداوند كارهايشان را ـ كه بر آنان مايه حسرت است ـ به ايشان مى نماياند.

ساختار آيه نشان مى دهد كه حسرت خوردن آنان بر شرك ورزى است، اما از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مقصود، كسى است كه مالش را وانهد و آن را از روى بخل، در راه خداوند هزينه نكند، سپس بميرد و آن را براى كسى وانهد كه او آن مال را در راه بندگى يا معصيت خداوند هزينه كند... كه اين امر باعث حسرت او مى شود (ر.ك. صدوق، 1404ق، ج 2، ص 62).

علّامه طباطبائى پس از گزارش اين روايت مى نويسد: اين معنا را عياشى و صدوق و مفيد و طبرسى نيز از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل كرده اند و اين روايت از باب توسعه در شرك است و در گذشته گفتيم كه اين توسعه در مفهوم نيز درست است (طباطبائى، 1417ق، ج 1، ص 409).

نتيجه گيرى

اين پژوهش ثابت كرد كه علّامه در باب جايگاه روايات تفسيرى معتقد به مبانى ذيل مى باشد:

1. دستيابى به تفصيل آيات مربوط به احكام شرعى و نيز جزئيات داستان ها و معارف دست نايافتنى قرآن، همچون معاد، نيازمند مراجعه به روايات تفسيرى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است.

2. مفسر بايد روش تفسير قرآن را با مراجعه به سنت بياموزد؛ چنان كه ايشان، خود، روش تفسير قرآن به قرآن را از پيامبر و ائمه آموخته است.

3. مفسر بايد براى تفسير، پيش مراجعه به روايات تفسيرى داشته باشد. همچنين نتيجه تفسير قرآن به قرآن حتما با روايات تفسيرى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام هماهنگى دارد.

4. مفسر مى بايست روايات تفسيرى هماهنگ با مضمون آيه را در تفسير خود برگيرد.

علّامه در مقام عمل نيز روايات تفسيرى را در تفسير خود به كار برده است. در برخى از آيات، تنها مستند تفسير علّامه، روايات تفسيرى است. همچنين ايشان برخى از مبانى و قواعد تفسيرى خود را به طور مستقيم از روايات برگرفته است. در برخى از آيات نيز علّامه طباطبائى پيش از تفسير قرآن، مراجعه اى به روايات كرده كه در اين موارد، علّامه براساس پيش زمينه ذهنى خود ـ كه از روايات تفسيرى شكل گرفته ـ به تفسير آيه پرداخته است؛ به گونه اى كه چه بسا اگر پيش مراجعه به روايات نبود، علّامه چنين تفسيرى از آيه به دست نمى آورد. پشتيبانى تفسير با روايت، تأييد دوسويه تفسير و روايات، تبيين مفاهيم مطلق آيات با روايات، توسعه مضمون آيات با روايات و مراجعه به روايات براى بررسى احتمال هاى گوناگون در آيات مبهم، از ديگر موارد كاربرد روايات در تفسير علّامه طباطبائى است.

بر اين اساس، روايات تفسيرى هم در مبنا و هم در مقام استنباط و تفسير، در تفسير الميزان معتبر مى باشد و علّامه بدان معتقد و ملتزم مى باشد.

رويكرد ايشان در بى نيازى قرآن در بيان مفاهيم نيز در مقام ردّ اين باور است كه قرآن بدون روايات مأثور، مفهومى ندارد؛ چنان كه اين باور به برخى از اخبارى ها منسوب است. در حقيقت، رويكرد منسوب به اهل حديث در مورد روايت بسندگى در تفسير موجب شده است كه علّامه بحث استقلال قرآن در بيان مفاهيم را مطرح كند؛ نه اينكه روايات تفسيرى نزد ايشان، بدون جايگاه و كاركرد باشد. علّامه رويكرد اهل حديث را مبنى لزوم توقف و عدم راه يابى به تفسير برخى از آيات، هرگز نمى پذيرد و بر آن است كه اين گروه خرد و انديشه را در مقام تفسير از كار انداخته اند. علّامه در مقابل اين رويكرد انحرافى، بر اساس مبانى خود در زمينه وحدت موضوعى هر سوره و حاكم بودن روح يگانه بر قرآن، استنباط از قرآن را ممكن و كاربردعقل رادرتفسيرحجت ورواشمرده است.

در حقيقت، علّامه بسنده كردن به روايات در تفسير را برنمى تابد؛ نه اينكه روايات تفسيرى نزد ايشان بى اعتبار باشد. خود ايشان، با استناد به روايات است كه روش تفسير قرآن به قرآن را روشى معتبر دريافته است؛ هرچند مفسرى غيرمعصوم از اين روش (قرآن به قرآن) بهره جسته باشد.

از نگاه علّامه، قرآن تبيان است، اما اين منافاتى با آن ندارد كه مفهوم برخى از آيات به سبب عوارضى، مشكل باشد. مفسر براى پرده برداشتن از ابهام اين دست آيات، مى تواند به روايات تفسيرى معتبر مراجعه كند و مفهوم صحيح را به دست آورد؛ چنان كه خود ايشان همين روش را پى گرفته است.

بنابراين روايات تفسيرى افزون بر اعتبار جايگاه در استنباط مفهوم از آيات، كاركرد فراوانى در تفسير الميزان داشته است.

منابع

ابن منظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.

جوهرى، اسماعيل بن حماد، 1410ق، الصحاح، بيروت، دارالعلم للملايين.

خطاط، مجتبى، 1390، قرآن و مقتضيات فقه، قم، تمهيد.

ذهبى، محمدحسين، بى تا، التفسير والمفسرون، بيروت، داراحياء التراث العربى.

راغب اصفهانى، ابوالقاسم، 1984م، مقدمه جامع التفاسير، كويت، دارالدعوه.

زمخشرى، محمودبن عمر، 1407ق، تفسير كشاف، چ سوم، بيروت، دارالكتب العربى.

سيوطى، جلال الدين، 1404ق، الدر المنثور، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى.

صدوق، محمدبن على، 1362، خصال، قم، جامعه مدرسين.

ـــــ ، 1404ق، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين.

طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.

ـــــ ، 1353، قرآن در اسلام، چ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

طبرسى، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.

طريحى، فخرالدين، 1375، مجمع البحرين، چ سوم، تهران، كتاب فروشى مرتضوى.

طوسى، محمدبن حسن، 1407ق، تهذيب الاحكام، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

عياشى، محمدبن مسعود، 1380ق، كتاب التفسير، تحقيق و تصحيح سيدهاشم رسول محلاتى، تهران، علميه.

فيض كاشانى، ملّامحسن، 1415ق، تفسير الصافى، تحقيق حسين اعلمى، چ دوم، تهران، الصدر.

قمى، على بن ابراهيم، 1367، تفسير قمى، چ چهارم، قم، دارالكتاب.

كلينى، محمدبن يعقوب، 1362، اصول كافى، چ دوم، تهران، اسلاميه.

معرفت، محمدهادى، 1383، التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، چ دوم، مشهد، آستان قدس رضوى.

نصيرى، على، 1386، رابطه متقابل كتاب و سنت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.

سال انتشار: 
23
شماره مجله: 
203
شماره صفحه: 
49