معرفت، سال شانزدهم، شماره هشتم، پیاپی 119، آبان 1386، صفحات 61-

    هوش هیجانی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    ناصر آقابابایی / *پژوهشکده تحقیق و توسعه علوم انسانی سمت / naseragha@gmail.com
    چکیده: 
    اولین بار در دهه نود، روان‏شناسی به نام سالوی اصطلاح «هوش هیجانی» را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق‏وخو به کار برد. در حقیقت، این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‏های مناسب در زندگی است؛ عاملی که هنگام شکست، در شخص انگیزه ایجاد می‏کند و به واسطه داشتن مهارت‏های اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می‏شود. نظریه «هوش هیجانی» دیدگاه جدیدی درباره پیش‏بینی عوامل مؤثر بر موفقیت و همچنین پیش‏گیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می‏کند که تکمیل‏کننده علوم‏شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است. گلمن اظهار می‏دارد: هوش شناختی در بهترین شرایط، تنها 20 درصد از موفقیت‏ها را باعث می‏شود و 80 درصد از موفقیت‏ها به عوامل دیگر وابسته‏اند و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیت‏ها، در گرو مهارت‏هایی است که هوش هیجانی را تشکیل می‏دهند. هوش هیجانی پیش‏بینی‏کننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرس‏هاست.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    هوش هیجانی

    ناصر آقابابایی
    (دانش‏آموخته حوزه علمیه و کارشناس روان‏شناسی)

    چکیده

    اولین بار در دهه نود، روان‏شناسی به نام سالوی اصطلاح «هوش هیجانی» را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق‏وخو به کار برد. در حقیقت، این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‏های مناسب در زندگی است؛ عاملی که هنگام شکست، در شخص انگیزه ایجاد می‏کند و به واسطه داشتن مهارت‏های اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می‏شود. نظریه «هوش هیجانی» دیدگاه جدیدی درباره پیش‏بینی عوامل مؤثر بر موفقیت و همچنین پیش‏گیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می‏کند که تکمیل‏کننده علوم‏شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است. گلمن اظهار می‏دارد: هوش شناختی در بهترین شرایط، تنها 20 درصد از موفقیت‏ها را باعث می‏شود و 80 درصد از موفقیت‏ها به عوامل دیگر وابسته‏اند و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیت‏ها، در گرو مهارت‏هایی است که هوش هیجانی را تشکیل می‏دهند. هوش هیجانی پیش‏بینی‏کننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرس‏هاست.

    کلیدواژه‏ها: هوش، هیجان، هوش هیجانی، هوش‏شناختی.

    مقدّمه

    درباره «هوش هیجانی» و سازه اندازه‏گیری آن، EQ (هوشبهر هیجانی)1 زیاد نوشته می‏شود. نخستین بار،هوش هیجانی را دو روان‏شناس به نام‏های پیتر سالوی (Peter Salovey) و جان مایر (John Mayer) در سال 1989 در مقاله‏ای به همین نام، در مجله تخصصی تخیّل، شناخت و شخصیت2 به عنوان شکلی از هوشاجتماعی ارائه کردند.3 از آن پس این واژه به قدریمشهور گشت که جامعه آمریکایی گویش4EQ را بهعنوان مفیدترین عبارت سال 1995 برگزید. اما هوش هیجانی چیست و به کدام جنبه از شخصیت مربوط می‏شود؟

    سالوی و مایر در پی پاسخ این مسئله بودند که چرا برخی افراد باهوش نمی‏توانند موفق باشند. آنان دریافتند که بسیاری از این افراد به خاطر فقدان حسّاسیت و مهارت‏های میان فردی ـ که از مؤلّفه‏های اصلی هوش هیجانی است ـ دچار مشکل می‏شوند.5

    مفهوم «هوش هیجانی»، که عمرش به بیش از دو دهه نمی‏رسد، بر پایه دو مفهوم «هوش» و «هیجان» و ارتباط آن دو بنا شده است. سالوی و مایر اصطلاح «هوش هیجانی» را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق‏وخو به کار بردند.6 در حقیقت، این هوش مشتملبر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‏های مناسب در زندگی است؛7 عاملیاست که هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می‏کند و به واسطه داشتن مهارت‏های اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می‏شود. نظریه «هوش هیجانی» دیدگاه جدیدی درباره پیش‏بینی عوامل مؤثر بر

    موفقیت و همچنین پیش‏گیری اولیه از اختلالات روانی فراهم می‏کند که تکمیل‏کننده علوم شناختی، علوم اعصاب و رشد کودک است.

    گلمن (Daniel Goleman) از مؤلّفان هوش هیجانی، در مصاحبه‏ای اظهار می‏دارد که «هوش شناختی» در بهترین شرایط، تنها عامل 20 درصد از موفقیت‏های زندگی است. 80 درصد موفقیت‏ها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موقعیت‏ها، در گرو مهارت‏هایی است که هوش هیجانی را تشکیل می‏دهند. هوش هیجانی بهترین پیش‏بینی‏کننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرس‏هاست.8هوش هیجانی با توانایی درک خود و دیگران (خودشناسی و دیگرشناسی)، ارتباط با مردم و سازگاری فرد با محیط پیرامون خویش، پیوند دارد. به عبارت دیگر، هوش غیرشناختی پیش‏بینی موفقیت‏های فرد را میسّر می‏کند و سنجش و اندازه‏گیری آن به منزله اندازه‏گیری و سنجش توانایی‏های شخص برای سازگاری با شرایط زندگی و ادامه حیات در جهان است. با وجود شهرت سریع این مفهوم، تحقیقات تجربی در این زمینه، تازه در آغاز راه خود است.9

    برای روشن شدن این مفهوم و جایگاه آن، ابتدا دو مفهوم «هوش» و «هیجان» ذکر می‏شوند. پس از بیان تاریخچه هوش غیرشناختی، تعاریف و الگوهای هوش هیجانی تبیین و در پایان،، به کاربردهای آن اشاره می‏شود.

    هوش چیست؟

    با وجود اینکه آزمون‏های بی‏شماری برای اندازه‏گیری هوش ساخته شده است، هنوز ماهیت هوش یا حتی آنچه این آزمون‏ها اندازه می‏گیرند کاملاً روشن نیست. کوشش‏های بسیاری برای حل این ابهام‏ها صورت گرفته؛ کوشش‏هایی که رویکردشان به این مسئله و نتیجه کوششی که هر یک از این رویکردها دارند، متفاوت است. رویکرد دیرینه‏ای که برای روشن ساختن معنای یک مفهوم10 وجود دارد عبارت است از: بررسی آراءکارشناسان درباره تعریف آن مفهوم. درباره هوش، می‏توان به آراء ذیل اشاره کرد:

    1. توانایی ادامه دادن تفکر انتزاعی؛

    2. داشتن استعداد یادگیری برای انطباق فرد با محیط؛

    3. توانایی وفق دادن خود با شرایط کمابیش جدید در زندگی؛

    4. سازوکاری زیستی که به وسیله آن، تأثیرات پیچیده محرّک‏ها یک‏جا جمع شده، تأثیر نسبتا واحدی بر رفتار، ارائه می‏گردد؛

    5. توانایی به دست آوردن توانایی؛

    6. توانایی آموختن یا بهره بردن از تجربه؛

    7. مجموعه قابلیت‏های فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کارآمد با محیط؛

    8. سرانجام، ادوین بورینگ (Edwin Boring) هوش را به «آنچه‏آزمون هوش‏اندازه می‏گیرد»، تعریف نمود.11

    از میان تعاریف بسیار ارائه شده درباره هوش، این تعریف از همه معقول‏تر به نظر می‏رسد:

    هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارت‏های لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است.12

    هوشبهر و موفقیت

    بدون شک، تاکنون زیاد از خود پرسیده‏ایم: چرا افرادی وجود دارند که از هوش کافی برخوردارند، ولی انسان‏های موفقی نیستند؛ در واقع، این همان سؤالی بود که پیتر سالوی و جان مایر کار خود را با آن آغاز کردند.13 آیا ممکن نیست که از مطالعه جنبه‏های مهمیاز هوش غافل مانده باشیم؟

    رفتار انسان به گونه‏ای کلی، نتیجه امیال، عواطف و اندیشه‏های اوست. اگر این عناصر با هم موافق بوده و همکاری شایسته‏ای داشته باشند، برای فرد خرسندی به بار می‏آورد و اگر یکی از آنها از حدّ خود خارج شود، تزلزل و مشکلات شخصیتی فرد آغاز می‏شود. اصولاً هرگونه زشتی، حاکی از عدم وجود نظام و هماهنگی میان انسان و طبیعت، انسان با انسان دیگر و یا انسان با خودش است. از این‏روست که حکیم بزرگی مانند افلاطون، فضیلت را در هماهنگی در عمل می‏بیند.

    اکنون که در آغاز قرن جدید هستیم، دیگر مانند سابق، به هوش در رابطه آن با پیشرفت تحصیلی نگاه نمی‏شود. نظریه‏های جدیدی درباره هوش ارائه شده و به تدریج، جایگزین نظریه‏های سنّتی می‏شوند. گرچه دانش‏آموزان هنوز در مرکز توجه قرار دارند، اما نه تنها قوّه استدلال آنها، بلکه میزان خلّاقیت، هیجان‏ها و مهارت‏های بین فردی آنها نیز مورد بررسی قرار می‏گیرد.14

    هیجان

    صدها گونه هیجان وجود دارند که برای بسیاری از آنها نامی نداریم؛ اما همه آنها را می‏توانیم ذیل چند دسته کلی (تحت عنوان «هیجانات اصلی») گردآوریم: شادی، تعجب، غم، خشم، نفرت، ترس و مانند آنه15 اما بهراستی، «هیجان» چیست؟

    هیجان نیز مانند هوش، اصطلاحی است که اتفاق نظری در تعریفش وجود ندارد. از نظر تاریخی، این اصطلاح تعریف‏ناپذیری سماجت‏آمیز خود را حفظ کرده است. در واقع، هیچ اصطلاحی در روان‏شناسی و روان‏پزشکی نیست که وسعت کاربرد و تعریف‏ناپذیری آن اینچنین هماهنگ باشد.16

    آقای منصور در تعریف «هیجان» آورده است:

    1. هیجان یک واکنش عاطفی است با شدت زیاد که تابع مراکز دیانسفالیک17 است و معمولاً شامل تظاهرات نباتی است. در شادی، اندوه، ترس، خشم، تنفّر و غیره می‏توان شاهد تظاهرات هیجان بود.

    2. هیجان معرّف حالت خاصی از ارگانیزم است که در شرایط کاملاً معیّنی (اصطلاحا در یک موقعیت هیجانی) به وقوع می‏پیوندد و با یک تجربه فاعلی و تظاهرات بدنی و احشایی همراه است.18

    آقای خداپناهی نیز تعریف «هیجان» و فرق آن با انگیزش را چنین بیان می‏کند: هیجان به عنوان مجموعه‏ای از تعامل بین عوامل فاعلی و عینی مرتبط با نظام عصبی هورمونی تلقّی می‏گردد که با جلوه‏های عاطفی، تغییرات زیستی و شناختی همراه است و در برخی زمینه‏ها، از انگیزش متمایز است. مهم‏ترین مبنا برای تمییز آنها این است که معمولاً هیجان‏ها به واسطه محرّک‏های بیرونی برانگیخته می‏شوند و با جلوه‏های عاطفی و هیجانی همراهند، در حالی که انگیزه‏ها بیشتر تحت تأثیر محرّک‏های درونی قرار دارند و با فعالیت‏های هدفدار مشخص می‏شوند.19

    داماسیو (Antonio R. Damasio) نیز در فرق بین هیجان20 و احساس21 می‏گوید: «هیجان» به نتایجدرونی پردازش شی‏ءِ هیجان‏زا اشاره دارد، و «احساس» به تجربه شخصی درونی که به وسیله رخدادی هیجانی ایجاد می‏شود.22 نیز گفته شده است که تفاوت این دودر این است که:

    هیجان‏ها تجارب پرزوری هستند و از این نظر، با احساسات تفاوت دارند.23

    به هر روی، به دلیل آنکه در پژوهش‏های مربوط به هیجان، کمابیش صرف‏نظر از هر رویکرد نظری که اساس آن بوده، وجود این شش عامل مورد تأیید قرار گرفته و می‏توان آنها را عناصر ضروری هیجان، به ویژه هیجانات شدید، دانست:

    1. تجربه ذهنی هیجان؛

    2. پاسخ‏های جسمی درونی، به ویژه آنها که با دستگاه عصبی خودمختار ارتباط دارند؛

    3. شناخت‏های شخصی درباره هیجان و موقعیت‏های مرتبط با آن؛

    4. جلوه‏های چهره؛

    5. واکنش‏های شخص به هیجان؛

    6. گرایش به اعمال معیّن.24

    پیشینه مطالعه هوش غیر شناختی

    فلاسفه در تعریف «هوش» بر اندیشه‏های مجرّد، زیست‏شناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعلیم و تربیت بر توانایی یادگیری، و روان‏شناسان عمدتا بر قدرت سازگاری فرد در محیط یا توانایی درک و استدلال تأکید دارند.

    زمانی که روان‏شناسان درباره مسائل هوش، تفکر و نوشتن را آغاز کردند، مرکز توجهشان جنبه‏های شناختی مانند حافظه و حل مسئله بود. اما پژوهشگرانی بودند که در همان زمان، خاطرنشان ساختند که جنبه‏های غیر شناختی نیز در این زمینه مهم هستند.

    روان‏شناسان تربیتی «هوش» را نوعی استعداد تحصیل که سبب موفقیت تحصیلی می‏شود، می‏دانند. اما نظریه‏پردازان تحلیلی، هوش را توانایی استفاده از پدیده‏های رمزی و یا قدرت و رفتار مؤثر و یا سازگاری با موقعیت‏های جدید و تازه و با تشخیص حالات و کیفیت عوامل محیطی می‏دانند. در وهله نخست دیوید وکسلر (David Wechsler) هوش را به عنوان ظرفیت گنجایش کلی هر فرد برای رفتار هدفمند می‏داند تا بتواند منطقی فکر کرده، به گونه‏ای مؤثر، با محیط خود کنار بیاید. شاید بهترین تعریف تحلیلی «هوش» به وسیله وکسلر پیشنهاد شده باشد25 که بیان می‏کند:

    هوش یعنی: تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و برخورد کارا با محیط.26

    در تعریفی کاربردی، می‏توان گفت: هوش پدیده‏ای است که از طریق آزمون‏های هوشی سنجیده می‏شود.27

    در همان دوران نخست، وکسلر به عناصر «غیر عقلانی» به خوبی عناصر عقلانی اشاره داشت که منظورش از آنها جنبه‏های عاطفی، شخصی و عوامل اجتماعی بود. چندی بعد وکسلر به این نکته اشاره نمود که توانایی‏های غیرعقلانی برای پیش‏بینی میزان توانایی فرد در کامیاب شدن در زندگی‏اش نقش اساسی دارد.

    «هوش کلی» عبارت است از: توانایی مواجهه آگاهانه و فعّال با موقعیت‏های تازه یا نسبتا تازه‏ای که فرد باید با آنها روبه رو شود. اما هوش به عنوان یک استعداد کلی، سازگاری است که باید آن را در موقعیت‏های عینی و ملموس و عملی و در دنیای اجتماعی دید.

    وکسلر تنها پژوهشگری نیست که جنبه‏های غیرشناختی هوش را برای انطباق و پیشرفت مهم می‏داند. ثرندایک (E.L Thorndike) مثال بارز دیگری از این دسته است که در اواخر دهه سی، درباره «هوش اجتماعی» مقاله می‏نوشت.28 برای سازگار شدن، از نظرثرندایک باید به عواملی مانند سطح دشواری نسبی مطالبی که باید حل شوند، گستردگی (تعداد تنوّع مسائلی که فرد می‏تواند حل کند)، و سرعت سازگاری یا سرعت حل مسائل توجه کرد؛ مثلاً، کاملاً بارز است که برای افراد بی‏حوصله‏یاکند، زمان‏لازم برای حل مسئله، اهمیتی ندارد.

    ثرندایک29 در طرح خود، هوش را به سه دسته«هوش اجتماعی» (توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها)، «هوش عینی» (توانایی درک اشیا و کارکردن با آنها) و «هوش انتزاعی» (توانایی در نشانه‏های کلامی و ریاضی و کار کردن با آنها) تقسیم کرد.30 او اعتقاد داشت: «هوش اجتماعی» آداب و سنن و قوانین حقوق جزایی را زیر پوشش خود قرار می‏دهد؛ «هوش عینی» یا ملموس در رابطه با اشیا و پدیده‏های مادی فعّال می‏شود؛ و «هوش انتزاعی» به ما اجازه می‏دهد تا از نمادها و زبان علامتی کمک گرفته، به تفکر و استدلال بپردازیم.

    گیلفورد (Gilford)31 در سال 1964 الگوی مکعبشکلی برای هوش پیشنهاد کرد.32 در این الگو، برایهوش سه بعد فراینده33 یا عملیات ذهنی،34محتوا،35 و فراورده‏ه36 در نظر گرفته شده است.مهم‏ترین دستاورد گیلفورد در الگوی «ساختار عقل»، ارائه مفهوم «تولید واگرا» است. هدف اصلی این مفهوم مطالعه استدلال، آفرینندگی و مسئله‏گشایی است.37

    در دهه‏های 1940 و 1950 کوشش‏های زیادی صورت گرفت تا بلکه رابطه‏ای اساسی بین پیشرفت تحصیلی و شخصیت پیدا شود، اما این تلاش‏ها پیشرفت چندانی دربر نداشت. در سال 1968 کتل (Raymond Cattell) و بوچر (Butcher) سعی داشتند تا هم پیشرفت تحصیلی در مدرسه و هم خلّاقیت را از طریق توانایی، شخصیت و انگیزه افراد پیش‏بینی کنند، آنها موفق شدند تا اهمیت شخصیت را ـ حتی در پیشرفت دانشگاهی نیز ـ نشان دهند.

    در سال 1972 بارتون (Barton)، دایلمن و کتل مطالعه دیگری را به منظور تعیین رابطه دقیق متغیّرهای توانایی و شخصیت در پیش‏بینی پیشرفت تحصیلی دانشجویان انجام دادند. نتیجه مهمی که به آن دست یافتند این بود که IQ به همراه عوامل شخصیتی، که آنها آن را با «وجدان بودن» نامیدند، پیشرفت تحصیلی را در تمام زمینه‏ها پیش‏بینی می‏کرد. چیزی را که آنها تحت عنوان شخصیت اندازه گرفتند، غیر صمیمی یا محتاط بودن در برابر صمیمیت یا خون‏گرم بودن از نظر هیجانی؛ بی‏ثبات بودن در برابر پایدار بودن؛ تودار یا خوددار بودن در برابر هیجانی بودن؛ مطیع در برابر سلطه‏طلب بودن؛ باوجدان یا کم وجدان بودن؛ خجالتی یا اجتماعی بودن؛ زرنگ و سخت‏گیر بودن در برابر سادگی و سهل‏گیر بودن؛ خشن و بی‏احساس بودن در برابر رقیق‏القلب و حسّاس بودن؛ خوش‏رویی در برابر خشک بودن؛ وابسته به گروه یا خودبسنده و بی‏نیاز از غیر بودن؛ بی‏کنترل بودن در برابر کنترل شده؛ و آرام بودن در برابر عصبی بودن است. به راحتی، می‏توان فهمید که بیشتر این عوامل همان مؤلّفه‏های اساسی هوش هیجانی هستند.38

    متأسفانه کار این پیش‏گامان اولیه تا سال 1983 وقتی که هاوارد گاردنر (Howard Gardner)39 درباره«هوش چندگانه» مطالبی نوشت، به صورت بارزی نادیده گرفته شد یا به دست فراموشی سپرده شد.40 گاردنرخاطرنشان ساخت که هوش‏های میان فردی و درون فردی به همان اندازه شکل کلی که به وسیله IQ یا آزمون‏های مربوط به آن سنجیده می‏شوند؛ اهمیت دارند.41 گلمن معتقد است: گاردنر در زنده کردننظریه‏های «هوش هیجانی» نقش اساسی داشت و الگوی «هوش چندگانه» او در برگیرنده جنبه‏های گوناگون هوش جمعی، هوش میان فردی و هوش درون فردی است.42

    تعریف و پیشینه «هوش هیجانی»

    تعریف «هوش هیجانی» نیز همانند «هوش شناختی» شناور است. در سال 1985 ریون بار- اون (Reuven Bar-On) مفهوم «EQ» (هوشبهر هیجانی) را ابداع کرد تا در نتیجه آن، بتواند روش خود را برای ارزیابی هوش کلی توضیح دهد. او اعتقاد داشت: هوش هیجانی توانایی ما را در کنار آمدن موفقیت‏آمیز با دیگران همراه با احساسات درونی ما منعکس می‏سازد. او پس از 17 سال تحقیقات خود، سیاهه شخصیتی بار- اون (EQ-i)43 را به وجودآورد. آزمون وی پنج حیطه را اندازه می‏گرفت: روابط میان فردی، درون فردی، توانایی انطباق‏پذیری، مدیریت استرس یا فشار روانی، و خُلق کلی.

    بعدها مفهوم «هوش هیجانی» در سلسله مقالات دانشگاهی، که توسط مایر و سالوی در سال‏های 1990، 1993 و 1995 ارائه شد، به کار رفت. در اولین مقاله آنها، اولین الگوی هوش هیجانی ارائه شد و هوش هیجانی بعدها توسط دانیل گلمن در سال 1995 در مسیر اصلی مطالعات روز قرار گرفت. البته مایر و سالوی وقتی در مقاله 1990 خود «هوش هیجانی» را به کار بردند از کارهای قبلی، که بر جنبه‏های غیرشناختی مربوط به هوش شده بود، آگاهی داشتند. آنها هوش هیجانی را به عنوان شکلی از هوش اجتماعی دانستند که متضمّن توانایی اداره هیجانات شخصی خودمان و دیگران است تا در نتیجه آن، بتوانیم بین آنها تفکیک قایل شده، این اطلاعات را به عنوان راهنمای تفکر و عمل شخصی به کار ببریم.44

    گلمن اعتقاد دارد: «هوش هیجانی» مفهوم جدیدی است، اما داده‏های موجود حکایت از آن دارند که این مفهوم می‏تواند به اندازه 45IQ و حتی برخی اوقاتبیش از آن قدرتمند باشد. وی معتقد است: هوش تنها 20 درصد پیشرفت تحصیلی را به حساب می‏آورد و مابقی آن توسط هوش هیجانی و اجتماعی قابل توجیه است. به طور کلی، افرادی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند، احتمال دارد که در انجام تعهدات خود، موفق‏تر باشند.

    گلمن در تبیین هوش هیجانی کوشش زیادی به خرج داد. وی اساس کار خود را بر کارهای مایر و سالوی نهاد، ولی متغیّرهای زیادی را برای روشن ساختن اجزای هوش هیجانی به آن اضافه کرده است. او ویژگی‏های شخصیتی از جمله خوش‏بینی، پشتکار و توانایی به تعویق انداختن لذت را نیز در این زمینه مهم می‏بیند.

    در سال 1988 گلمن چارچوب هوش هیجانی را از این نظر بررسی کرد که چگونه توانایی بالقوّه فرد برای اداره مهارت‏های مربوط به خودآگاهی، خودنظم دهی، آگاهی اجتماعی و مدیریت در روابط، می‏تواند به پیشرفت در شغل بینجامد.

    او هوش هیجانی را به عنوان یک نظریه عملکرد می‏داند. وی به تازگی آمادگی هیجانی را مطرح ساخته که منظور وی نوعی توانایی آموخته شده بر اساس هوش هیجانی فرد است که پیامد و نتیجه‏اش در عملکرد کاری فرد روشن است.46

    الگوهای هوش هیجانی

    با نگاه به تعاریف متعدد هوش هیجانی، می‏توان دو راهبرد نظری کلی را در زمینه الگوهای هوش هیجانی مشخص کرد:

    دیدگاه اولیه (دیدگاه توانمندی) که هوش هیجانی را به عنوان نوعی از هوش تعریف می‏کند که در برگیرنده عاطفه و هیجان است.

    دیدگاه دوم (دیدگاه مختلط) که هوش هیجانی را به توانایی‏های غیرشناختی تعریف می‏کند و به مراتب، گسترده‏تر از دیدگاه اول است. این دیدگاه هوش هیجانی را با دیگر توانمندی‏ها و ویژگی‏های شخصیتی مانند انگیزش ترکیب می‏کند.

    مایر و سالوی و کاروسو (David Caruso) الگوی توانمندی را از الگوی مختلط هوش هیجانی متمایز کردند. الگوی مختلط شامل طیف وسیعی از متغیّرهای شخصیتی است که مخالف الگوی توانمندی مایر و سالوی بوده که کاملاً شناختی است. یک وجه کاملاً متفاوت این دو الگو، تفاوت میان مفهوم «صفت»47 و«پردازش اطلاعات» هوش هیجانی است. این وجه تفاوت در دیدگاه‏های گوناگون سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی نظریه‏پردازان الگوی مختلط و توانمندی، نمایان است. مفهوم «صفت» هوش هیجانی با شاخص‏های بین موقعیتی رفتار همچون همدلی، جرئت و خوش‏بینی ارتباط دارد، در حالی که مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به توانایی‏هایی همچون تشخیص، ابراز و برچسب زدن هیجان است. مفهوم «صفت» ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسش‏نامه‏های خودسنجی، که رفتار خاصی را می‏سنجند، اندازه‏گیری می‏شود. این دیدگاه در بررسی هوش هیجانی، تحت‏الشعاع متغیّرهای شخصیتی (همانند همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوّه با آنها دارند (مانند انگیزش، خودآگاهی و امیدواری) قرار می‏گیرد، بعکسِ دیدگاه «پردازش اطلاعات» که بیشتر بر بخش‏های سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنّتی متمرکز می‏شود.48

    چنان‏که دیدگاه توانمندی در الگوی سالوی ـ مایر متجلّی است، دیدگاه مختلط در الگوی گلمن و الگوی بار ـ اون، به خوبی تبیین شده است.49 در ادامه، به تفصیلاین سه الگو، که مهم‏ترین الگوهای هوش هیجانی شمرده می‏شوند ذکر می‏شوند:50

    الف. الگوی سالوی ـ مایر

    الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی شامل سه حیطه یا گستره از توانایی‏ها می‏شد:

    1. ارزیابی و ابراز هیجان: ارزیابی و بیان هیجان در خود در دو بعد کلامی و غیرکلامی، و ارزیابی هیجان در دیگران در ابعاد فرعی ادراک غیرکلامی و همدلی؛

    2. تنظیم هیجان در خود و دیگران: «تنظیم هیجان در خود» به این معناست که فرد تجربه فراخُلقی کنترل، ارزیابی و عمل به خُلق خویش را دارد، و «تنظیم هیجان در دیگران» به این معناست که فرد قادر به تعامل مؤثر با سایران (برای مثال، آرام کردن هیجاناتی که در دیگران درمانده‏کننده‏اند) هست.

    3. استفاده از هیجان: استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر، عمل و مسئله‏گشایی.51

    مایر، سالوی و کاروسو الگوی اصلاح شده‏ای از هوش هیجانی را تدوین کردند که هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو نظام شناختی و هیجانی بررسی می‏کند. این الگو در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل می‏کند. الگوی مورد نظر از چهار شاخه یا مؤلّفه تشکیل می‏شود که هر یک طبقه‏ای از توانمندی‏ها را، که بر اساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتب، منظّم شده‏اند نشان می‏دهد. این چهار شاخه عبارتند از:52

    الف. ادراک هیجانی:53 دربرگیرنده شناسایی و درون‏دهیاطلاعات از نظام هیجانی است.

    ب. استفاده از هیجان برای تسهیل تفکر:54 به طور کلی،تسهیل هیجانی تفکر دربرگیرنده استفاده هیجان برای بهبود فرایندهای شناختی است، و حال آنکه شاخه فهم هیجانی دربرگیرنده پردازش شناختی هیجان است.

    3. فهم هیجانی:55 در برگیرنده پردازش آتی و جلوتراطلاعات هیجانی با نگاهی به حل مسئله است.

    4. مدیریت هیجان در رابطه با خود و دیگران:56 به دلیلآنکه هیجانات مسری هستند، اولین وظیفه افراد در اختیار گرفتن هیجانات خویش است. پرواضح است که اگر افراد نتوانند به نحوی مؤثر هیجانات خود را مهار کنند، از نظم‏دهی هیجانات دیگران نیز ناتوان خواهند بود.

    این نظریه‏پردازان می‏گویند: بین شاخه دوم و سه شاخه دیگر تفاوتی اساسی وجود دارد: شاخه‏های اول، سوم و چهارم همگی با تعقّل درباره هیجانات سروکار دارند، در حالی که شاخه دوم به تنهایی با استفاده از هیجانات، برای در ارتقای تعقّل نقش دارد.57

    ب. الگوی گلمن

    گلمن اجزای هوش هیجانی را در خودآگاهی، خود نظم‏دهی، انگیزه، همدلی، و مهارت اجتماعی در شغل می‏بیند.58 در الگوی پنج عاملی گلمن، خودآگاهیهیجانی نقش محوری دارد.

     

    1. خودآگاهی (شناخت عواطف شخصی): عبارت است از: توانایی تشخیص و درک هیجانات و انگیزش‏های خود و اثرات آن بر دیگران.59 خودآگاهی و تشخیص هراحساسی همان‏گونه که بروز می‏نماید، و توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش و ادراک، محور هوش هیجانی است. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار می‏کند.

    تعریفی که گلمن برای «خودآگاهی» در نظر گرفته، چنین است:

    درک عمیق و روشن از احساسات، هیجانات، نقاط ضعف و قوّت، نیازها و سائق‏های خود.

    افرادی که درباره احساسات خود اطمینان و قطعیت دارند، مهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان می‏دهند و در کارهای خود، دقیق هستند. این افراد درباره احساسات شخصی خود، در زمینه اتخاذ تصمیم‏های شخصی، از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که برمی‏گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند. امیدواری آنها غیر واقع‏بینانه نیست و مسئولیتی را قبول می‏کنند که در حدّ توانشان باشد. همچنین این افراد با خود و دیگران صادق هستند و خیلی خوب می‏دانند که هر نوع احساسی تا چه حد بر آنها و اطرافیان تأثیر می‏گذارد.60

    شاید گویاترین (و نامرئی‏ترین) نشانه خودآگاهی، گرایش به خوداندیشی و تفکر باشد. افراد خودآگاه عمدتا زمانی را برای تنهایی و فکر کردن در خلوت، اختصاص می‏دهند. این روش به آنان اجازه می‏دهد تا به جای واکنش احساساتی، نسبت به مسائل فکر کنند. برای برخی، این خوداندیشی می‏تواند شامل دعا یا «مدیتیشن» (Meditation) باشد و برای برخی دیگر، جست‏وجوی فلسفی به دنبال درک خود.61

    در حقیقت، روش متفکرانه خوداندیشی همان چیزی است که در اخلاق، «مراقبه» نامیده می‏شود و سالکان معنوی و اخلاقی در زندگی معنوی خود، آن را پرورش می‏دهند و وارد تمام عرصه‏های زندگی خود می‏کنند:

    مراقبه این است که انسان کاملاً رقیب باشد. «رقیب» یعنی: کسی که رقبه (گردن) می‏کشد تا اوضاع را زیر نظر داشته باشد. انسان باید رقیب و مراقبِ خود باشد و بر اعمال خود، اِشراف داشته باشد که چه می‏کند؛ به این معنا که اگر تصمیم گرفت کار خوبی انجام بدهد، زود این تصمیم را اجرا کند و اگر تصمیم گرفت کار بدی انجام دهد، فورا از آن برگردد و البته هر تصمیمی را هم گرفت و کاری را انجام داد، ثبت کند تا در محاسبه سودمند باشد.62

    2. خودنظم دهی (به کارگیری درست هیجان‏ها): توانایی کنترل یا تغییر جهت دادن حالات مخرّب، میل به تعویق انداختن اعلام نظر و تفکر پیش از عمل.63 کنترلهیجانات به شیوه‏ای مناسب، مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد می‏شود. افراد کارآمد در این حیطه، بهتر می‏توانند از هیجان‏های منفی همچون ناامیدی، اضطراب و تحریک‏پذیری رهایی یابند و در فراز و نشیب‏های زندگی، کمتر با مشکل مواجه می‏شوند و یا در صورت بروز مشکل، به سرعت می‏توانند از موقعیت مشکل‏زا و ناراحت‏کننده به شرایط مطلوب بازگردند. بعکس، افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند، همواره درگیر احساسات درمانده‏کننده هستند. این توانایی کمک شایانی است برای از بین بردن تهدیدهای محیطی و یا کم کردن ضعف‏های درونی.64

    متناسب با اینکه ما هیجانات را مدیریت کنیم یا هیجان‏ها بر ما مدیریت داشته باشند، نتایج و رخدادهای گوناگونی اتفاق خواهند افتاد. مدیریت هیجان‏های مثبت هم به اندازه هیجان‏های منفی مهم است. تعداد زیادی از افراد IQ بالایی دارند، اما کارهایی نه چندان عاقلانه انجام می‏دهند؛ چون مدیریت هیجان ندارند. در واقع، در موارد گوناگون، هیجان بر آنها مدیریت می‏کند. هوشمندی از لحاظ هوش هیجانی، با مدیریت هیجانی همراه است. ما در فرهنگ اصیل و بومی خود، موارد زیادی داریم که معنای این مسئله را نشان می‏دهد.

    در تحقیقات صورت گرفته، در مدیریت هیجان‏ها از فنون گوناگونی استفاده می‏شود که یکی از آنها استفاده از «چراغ راهنما» است؛ یعنی در زمانی که گردبادی از هیجان‏ها به ما هجوم می‏آورد، با توجه به مفهوم «چراغ راهنما»، باید پیش از اینکه کاری انجام دهیم، تأمّل کنیم. این‏گونه فنون‏ها کمک می‏کنند فرد بهتر زمام امور خود را در موارد هیجانی به کار گیرد؛ همان‏گونه که حضرت علی علیه‏السلاممی‏فرمایند: «مالک خود باش»؛65 یعنی هیجاناتْ ما را کنترل نکند، بلکه ما مالک هیجانات خود باشیم.

    3. انگیزه (برانگیختن خود): علاقه زیاد به کار کردن و دنبال کردن اهداف با انرژی و پشت‏کار است. افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده می‏گیرند، بسیار مولّد و اثربخش خواهند بود. این مؤلّفه مربوط به تمرکز هیجان‏ها برای دست‏یابی به اهداف با قدرت، اطمینان، توجه و خلّاقیت است. افراد خودانگیخته، ارضا و سرکوب خواسته‏ها را به تأخیر می‏اندازند، غالبا به تکمیل یک عمل می‏پردازند. آنها همواره در تکاپو و حرکتند و دوست دارند همیشه مؤثر و مولّد باشند. از نظر گلمن، «خودانگیزی» سائق پیشرفت و کوششی است برای رسیدن به حدّ مطلوبی از کمال. افرادی که این خصیصه را زیاد دارند، همیشه در کارهایشان، نتیجه محورند و انگیزه زیادی در آنها برای رسیدن به اهداف و استانداردها وجود دارد. به طور کلی «خودانگیختگی» یک صفت ضروری برای افراد است؛ زیرا از این طریق، می‏توان به پیشرفت مورد انتظار رسید.66

    امام رضا علیه‏السلام می‏فرمایند: «بزرگی مرد به بزرگی اندیشه اوست» و امام موسی کاظم علیه‏السلام می‏فرمایند: «خداوند کارهای بزرگ را دوست دارد.» تحقیقات درباره انگیزه‏های موفق نشان داده: یکی از مشخصه‏های انسان‏های موفق در هر شغل، تصویرسازی‏های مثبت آنهاست.67

    4. همدلی (شناخت عواطف دیگران): توانایی ادراک ظاهر هیجانی و تبحّر در رفتار با دیگران، مطابق واکنش‏های هیجانی آنهاست.

    همدلی بر پایه خودآگاهی بنا می‏شود؛ هر قدر نسبت به احساسات خودمان گشاده‏تر باشیم، در دریافتن احساسات دیگران ماهرتر خواهیم بود. کسانی که از همدلی بالایی برخوردار باشند به علایم اجتماعی ظریفی که نشان‏دهنده نیازها یا خواسته‏های دیگران است، توجه بیشتری نشان می‏دهند.

    همدلی اساس مهارت اجتماعی است. افراد همدل با سرنخ‏های ظریف اجتماعی و تعامل‏هایی که بیانگر نیازها و خواسته‏های دیگران باشند، مأنوس و آشنایند. این مهارتْ افراد را در حیطه‏هایی که مستلزم مراقبت و توجه به دیگران است ـ مثل آموزش، مدیریت و فروش ـ توانمند می‏سازد.

    این مؤلّفه با احساس مسئولیت در قبال دیگران، نسبتِ بیشتری دارد و به عقیده گلمن، عبارت است از: درک احساسات و جنبه‏های گوناگون دیگران، و به کارگیری یک عمل مناسب و واکنش مورد علاقه برای افرادی که پیرامون ما قرار گرفته‏اند. «همدلی» به این معنا نیست که تمام احساسات طرف مقابل را تأیید و تحسین کنیم، «همدلی» بیشتر به معنای تأمّل و ملاحظه احساسات دیگران است.68

    برای آگاهی نسبت به هیجانات دیگران، توجه به چند نکته لازم است:

    1. توجه دقیق به رفتارهای غیرکلامی: اساسا توانایی فرد در همدلی، مستقیما به توانایی او در مشاهده و پاسخ به رفتارهای غیرکلامی برمی‏گردد. حالات چهره و بدن، لحن صدا و امثال اینها، خیلی وقت‏ها نشان‏دهنده عواطف و احساسات هستند. به گفته گلمن، 90 درصد یا بیشتر پیام‏های هیجانی غیرکلامی‏اند. افرادی که بتوانند این حالات را شناسایی کنند و به آنها پاسخ دهند، افرادی هستند که می‏توانند با طرف مقابل خود همدلی و همنوایی داشته و بالطبع، با همدلی و پاسخ مناسب دادن به احساسات اطرافیان، می‏توان مورد توجه افراد قرار گرفت و در دید آنها، محبوب و مورد قبول جلوه نمود. در آزمونی که در آمریکا بر روی 1011 کودک دبستانی به عمل آمد، کسانی که در زمینه دریافتن احساسات غیرکلامی دیگران، استعداد از خود نشان داده بودند، در میان محبوب‏ترین شاگردان مدرسه جای داشتند و از نظر ثبات عاطفی، از دیگران باثبات‏تر بودند.69 بنابراین،برای جذب قلوب دیگران و محبوبیت نزد آنها، ابتدا باید آنها را درک کرد، موقعیت و مشکلات و احساسات آنها را فهمید و نسبت به آنها واکنش مثبت نشان داد، خواه واکنش کلامی باشد، خواه غیرکلامی. و چه بسا در برخی مواقع، واکنش غیرکلامی ثمربخش‏تر باشد.

    2. افزایش و تقویت مهارت‏های گوش کردن: اگر تجلّیات کلامی همراه با حالت‏های مکمّل از لحاظ لحن و تن صدا باشد و از لحاظ دیداری و تصویری شکل مناسب آن ارائه شود، پیام به بهترین وجه منتقل می‏شود، و اگر اختلاف بین عامل کلامی و غیرکلامی باشد عامل غیرکلامی برتری خواهد جست.70

    ارزیابی و قضاوت کردن (در صورتی که تمامیت حرف شخص مقابل ممکن است مفهوم متفاوتی داشته باشد)، گوش کردن‏های قالبی (بر اساس قالب‏ها چیزهایی در ذهن فعّال شود) و گوش کردن‏های ضبط صوتی، که در آن موهبت حضور وجود ندارد، از دلایل گوش نکردن به سخنان دیگران است. اگر بخواهیم درک کنیم که شخص چه می‏گوید، باید از منظر او به موضوع نگاه کنیم.

    نکته مهم دیگر این است که چگونه در ارتباط با دیگران، نسبت به هیجانات آنها نظر خود را بیان کنیم؛ مانند عملکرد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در برخورد با پیرمردی که به درستی وضو نمی‏گرفت. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در کودکی، پیرمردی را که غلط وضو می‏گرفت، دیدند. به خاطر اینکه تذکر این مطلب موجب رنجش خاطر پیرمرد نشود، نزد وی رفتند و از او خواستند که پیرمرد درباره صحّت وضوی آن بزرگواران قضاوت کند. هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلوی چشم پیرمرد گرفتند. پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است و به فراست، مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بی‏شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.71

    5. مهارت اجتماعی (هنر حفظ ارتباط‏ها): تبحّر در اداره نمودن و مدیریت رفتار خود و دیگران است تا به توانایی رهبری در گروه و ترغیب دیگران نیز دست یابیم. بخش عمده‏ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است. مهارت در این حیطه، با توانایی مشترک در (1) کنترل هیجان خود و (2) تعامل سازگارانه با دیگران همراه است.

    به نظر گلمن، افرادی که می‏خواهند در ایجاد رابطه با دیگران مؤثر واقع شوند، باید توانایی تشخیص، تفکیک و کنترل احساسات خود را داشته باشند، سپس از طریق همدلی، رابطه‏ای مناسب برقرار کنند. این مهارت فقط شامل دوست‏یابی نمی‏شود، گرچه افرادی که این مهارت را دارند به سرعت، یک جوّ دوستانه با افراد ایجاد می‏کنند؛ ولی این مهارت بیشتر به دوست‏یابی هدفمند مربوط می‏شود. این افراد به راحتی می‏توانند مسیر فکری رفتار دیگران را در سمتی که می‏خواهند، هدایت کنند.72

    ج. الگوی بار ـ اون73

    هوش هیجانی به وسیله بار ـ اون به این صورت تعریف شده است:

    یک دسته از مهارت‏ها، استعدادها و توانایی‏های غیرشناختی که توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش می‏دهد.

    بنابراین، هوش هیجانی یکی از عوامل مهم در تعیین موفقیت فرد در زندگی است و مستقیما سلامت روانی او را تحت تأثیر قرار می‏دهد. هوش هیجانی با سایر تعیین‏کننده‏های مهم (توانایی موفقیت فرد در مقابله با اقتضاهای محیط) از قبیل آمادگی‏های زیست‏پزشکی، استعداد هوش شناختی و واقعیت‏ها و محدودیت‏های محیطی در تعامل است.74

    الگوی بارـ اون75 از هوش هیجانی 5 مؤلّفه به شرحذیل دارد که 15 عامل در آن مؤثرند.76 افرادی که تعدادبیشتری از این مؤلّفه‏ها را در خود بیابند هوش هیجانی بالاتری دارند:

    1. مهارت‏های درون فردی:77 توانایی‏های شخص را درآگاهی از هیجان‏ها و کنترل آنها مشخص می‏کند و مشتمل است بر:
    الف. خودآگاهی هیجانی:78 میزان آگاهی فرد ازاحساسات خویش و درک و فهم این احساسات را بررسی می‏کند.
    ب. جرئت:79 ابراز احساسات، باورها، افکار و دفاعمنطقی و مطلوب از حقوق خویش را مورد نظر قرار می‏دهد.
    ج. حرمت نفس:80 توان خودآگاهی و درک و پذیرشخویش و احترام به خود را بررسی می کند.81
    د. خودشکوفایی:82 توانایی تشخیص استعدادهایذاتی و استعداد انجام کارهایی را که شخص می‏تواند، می‏خواهد و از انجام‏دادن‏آنها لذت می‏برد، بررسی می‏کند.
    ه . استقلال:83 توانایی خودرهبری، خویشتن‏داریفکری و عملی و رهایی از وابستگی‏های هیجانی را بررسی می‏کند.
    2. مهارت‏های میان فردی:84 توانایی‏های فرد را برایسازگاری با دیگران و مهارت‏های اجتماعی مشخص می‏سازد و مشتمل است بر:
    الف. روابط میان فردی:85 آگاهی، فهم و درکاحساسات دیگران، ایجاد و حفظ روابط رضایت‏بخش دوجانبه که به صورت نزدیکی هیجانی و وابستگی مشخص می‏شود.
    ب. تعهد اجتماعی:86 توانایی فرد را در معرفی خود بهعنوان عضوی مفید، سازنده و دارای حسّ همکاری در گروه اجتماعی خویش، مورد بررسی قرار می دهد.
    ج. همدلی:87 توان آگاهی از احساسات دیگران ودرک و تحسین آن احساسات را بررسی می‏کند.
    3. سازگاری: انعطاف‏پذیری و توان حل مسئله و واقع‏گرایی فرد را دربر می‏گیرد و مشتمل است بر:
    الف. مسئله‏گشایی:88 توانایی تشخیص و تعریفمشکلات و ایجاد و کاربست راه‏حل‏های مؤثر را مورد مطالعه قرار می‏دهد.
    ب. آزمون واقعیت:89 توانایی ارزیابی رابطه بینتجربه عاطفی و عینیت‏های موجود را بررسی می‏کند.
    ج. انعطاف‏پذیری:90 توانایی کنار آمدن با هیجان‏ها،افکار و رفتارهای فرد در شرایط و موقعیت‏های گوناگون را بررسی می‏کند.
    4. کنترل استرس: توانایی تحمّل تنش و کنترل تکانه‏ها را مشخص می‏کند و مشتمل است بر:
    الف. توانایی تحمل استرس:91 توان تحمّل فرد را دربرابر رویدادهای ناخوشایند و شرایط تنش‏زاو هیجان‏های شدید بررسی می‏کند.
    ب. کنترل تکانه:92 توانایی مقاومت فرد را در برابرتنش‏ها یاوسوسه‏وکنترل‏هیجان‏های‏خویش‏بررسی‏می‏کند.
    5. خلق عمومی: نشاط و خوش‏بینی فرد را نشان می‏دهد و مشتمل است بر:
    الف. شادی:93 توانایی احساس رضایت از زندگی،احساس رضایت از خود و دیگران، سرزندگی و ابراز احساسات مثبت را بررسی می‏کند.
    ب. خوش‏بینی:94 توانایی توجه به جنبه‏هایروشن‏تر زندگی و حفظ نگرش مثبت را، حتی هنگام وجود احساسات منفی و ناخوشایند، مورد نظر قرار می‏دهد.95

    نمودار مؤلّفه‏های هوش هیجانی در الگوی بار ـ اون

    کاربرد هوش هیجانی

    پنج حیطه اصلی برای کاربرد نظریه «هوش هیجانی» و سنجش آن وجود دارند: آموزش، مدیریت منابع انسانی، سیاست، بازاریابی و پویایی خانواده. به ترتیب، این پنج دامنه مورد بررسی قرار می‏گیرند:

    1. آموزش

    در سال‏های اخیر، موضوع هوش هیجانی برای سازمان‏دهی تلاش‏ها به منظور آموزش مهارت‏های گوناگون به کودکان مدرسه‏ای، مورد استفاده قرار گرفته است؛ مهارت‏هایی که به شکل‏گیری توانایی در مدیریت خود و روابط اجتماعی کمک می‏کنند. در متون تربیتی، معمولاً آن را «یادگیری اجتماعی و هیجانی» می‏نامند و برنامه‏هایی از آموزش مهارت‏هایی مثل حل مسئله اجتماعی و مدیریت تعارض، تا برنامه‏های آموزشی بلندتری، که زمینه‏های وسیع‏تری از رشد اجتماعی را تشکیل می‏دهند، دربر می‏گیرد.

    2. مدیریت منابع انسانی

    محل کار، عمدتا به خاطر کتاب تجاری پرفروش گلمن در هوش هیجانی، مشهورترین جنبه از کاربرد هوش هیجانی است. او با گروه‏های96 یکی از شرکت‏های عمدهمشاوره و رشد منابع انسانی به همکاری پرداخت تا میزان توانایی‏های کاری آنان را افزایش دهد و در پی آن، برنامه‏هایی برای افزایش این مهارت‏ها میان کارکنان شکل گرفت.

    کوپر (Cooper) و سواف (Sawaf) نوشته‏اند:

    اگر نیروی انگیزش هوش در تجارت قرن بیستم آی کیو (IQ) بود، در قرن بیست و یکم، EQ خواهد بود.

    استفاده از EIبرای تصمیمات استخدامی موفقیت 90 درصدی را به همراه دارد.

    با وجود اینکه این‏گونه ادعاها مبالغه‏آمیزند، نوشته‏هایی که به آرامی رو به گسترش هستند حکایت از اهمیت داشتن هوش هیجانی در محل کار دارند.97 براینمونه، یکی از معدود بررسی‏های انجام شده در کشورمان، که گل‏پرور و همکارانش روی تعدادی از کارکنان و کارگران اصفهانی انجام دادند، نشان داد از بین مؤلّفه‏های هوش هیجانی بار ـ اون، خوش‏بینی، مسئولیت‏پذیری اجتماعی، خودابرازی، همدلی و تحمّل فشار روانی قادر به پیشبرد شغلی هستند و صرفا خوش‏بینی، مسئولیت‏پذیری اجتماعی، خودابرازی و همدلی دارای مسیرهای یک‏سویه و معنادار با پیشرفت شغلی هستند.98

    3. سیاست

    در مقایسه با آموزش و مدیریت منابع انسانی، کاربرد هوش هیجانی در سیاست نسبتا جدید است. مارکوس (Marcus)، نیومن (Neuman) و مکیون (Mackun) کمابیش بر پایه اکتشافات مربوط به مبانی عصب‏شناختی تعامل هیجان و تصمیم‏گیری منطقی، رویکردی از قوّه تشخیص سیاسی، با نام «هوش عاطفی»99 تهیه کردند وارائه دادند. این رویکرد به منظور بررسی تعامل حالات روان‏شناختی گذرا (مثل خلق و هیجان) با ارزش‏ها و باورهای موجود (مانند علاقه به خود)، در مشخص کردن رفتار سیاسی، طرّاحی شد.

    دیگر پژوهشگران نگاهی ویژه به موارد فردی از رهبری سیاسی داشته‏اند. گرینستین (Greenstein) در یک بررسی از همه رئیسان جمهور ایالات متحده آمریکا از روزولت (Roosevelt) تا کلینتون (Clinton)، می‏گوید: برای موفقیت در اداره جمهوری، شش شرط لازم است: 1. کارآمدی در ارتباط با عموم؛ 2. ظرفیت سازمان‏دهی؛ 3. مهارت سیاسی؛ 4. بصیرت؛ 5. روش‏شناختی؛ 6. هوش هیجانی. وی برای توجه به هوش هیجانی، بیشتر بر شاخه «مدیریت هیجانی» تمرکز می‏کند و متذکر می‏شود که رؤسای جمهور در این زمینه، متفاوت بوده‏اند.100

    4. بازاریابی

    با عمومیت یافتن هوش هیجانی در خلال دهه 1990، متخصصان بازاریابی و تبلیغات علاقه‏مند به پیوند دادن تولیدات با حالات هیجانی مشتریان، از طریق فنی مشهور به «مارک تجاری هیجانی»101 شدند.102 با اینکهکتاب‏های «مارک هیجانی» تنها با مسامحه، به مطالعه هوش هیجانی مربوط می‏شوند، تا حدّی معقول به نظر می‏رسد که مدیریت هیجانات مشتریان بخشی از شیوه فروش تولیدات باشد. باید با مشتریان بالقوّه، ارتباط هیجانی ایجاد شود و نتایج هیجانی مطلوب در رسانه‏ها برجسته گردد.

    5. پویایی خانواده

    وجود بهداشت روانی در هر خانواده‏ای منجر به بهبود تمام عملکردهای عاطفی، شناختی و رفتاری افراد خانواده می‏شود و آنها را به بالاترین سطح ارتقا می‏دهد، به گونه‏ای که افراد از توانایی‏های ذاتی خود در حدّ کمال استفاده می‏نمایند و یک حالت سازگاری خوب، احساس بهزیستی و نگرش مثبت به زندگی خود و دیگران در آنها ایجاد می‏کند. هوش هیجانی یکی از مؤلّفه‏های بهداشتی روانی است که در زمینه توانمندسازی خانواده‏ها نقش مؤثری دارد.

    آخرین کاربرد هوش هیجانی مربوط به تربیت کارآمد و پرهیز از ناسازگاری زناشویی است. کتاب‏های راهنمای زیادی درباره اهمیت توانایی‏ها و مهارت‏های هیجانی در تربیت کارآمد و در رشد کودک برای عموم نوشته شده‏اند. برای نمونه، گاتمن (Gattman) در خلال کارش، با هدایت هیجانی والدین، کشف کرد که تعامل والد ـ کودک هنگامی که هیجانات ابراز می‏شوند، برای رشد کودک حیاتی است.

    به نظر می‏رسد والدین کارآمد کسانی هستند که:

    1. از هیجانات کودکشان آگاه می‏شوند.
    2. هیجان را به عنوان فرصتی برای یادگیری و صمیمیت می‏شناسند.
    3. همدلانه به کودکانشان گوش می‏دهند.
    4. به کودک کمک می‏کنند هیجاناتی را که در حال تجربه‏اند برچسب بزنند.
    5. هنگام جست‏وجوی راه‏حل برای مشکلی که هیجان‏ها را به وجود آورده است محدودیت‏هایی ایجاد می‏کنند.103

    بررسی‏هایی که با استفاده از مقیاس «MSCEIT»104 انجام شده‏اند، ارتباطی قوی بین هوشهیجانی تربیتی و توانایی اجتماعی در کودکان را نشان می‏دهد. برای مثال، مارسلند (Marsland) و لیکاوک (Likavec) نمونه‏ای 67 نفری از نوزادان و مادرانشان را بررسی کردند. طبق بررسی آنان، هوش هیجانی مادران در شاخه‏های MSCEIT نشان داد: هوش هیجانی مادرانه، به ویژه ادراک هیجانی مناسب، با همدلی کودک بسیار همبسته است. هوش هیجانی بالای مادرانه با دل‏بستگی ایمن بالای نوزادان نیز همبسته است.

    با وجود آثار گسترده در رشد هیجانی کودکان، در زمینه سنجش هوش هیجانی والدین و بررسی رابطه آن با مهارت‏ها و شگردهای تربیت کودک، کار اندکی انجام شده است.105

    در یک بررسی جدید، براکت (Bracket)، وارنر (Warner) و بسکو (Bosco) ارتباط میان هوش هیجانی را ـ که با MSCEITاندازه‏گیری شد ـ با کیفیت رابطه در میان 86 زوج ناهمجنس‏خواه مطالعه کردند. آنان دریافتند: زوج‏هایی که هر دو، هوش هیجانی پایینی دارند، نسبت به زوج‏هایی که یکی یا هر دوی آنها هوش هیجانی بالایی دارند رابطه ضعیف‏تری دارند. به عبارت دیگر، بالا بودن هوش هیجانی در یکی از زوجین، درست همان نتیجه را در نحوه رابطه خواهد داشت که بالا بودن هوش هیجانی در هر دو دارد. آنان این فرض را مطرح کردند که در رابطه عاشقانه، بالا بودن هوش هیجانی شریک دوم افزایش قابل توجهی در عملکرد زوجین به دنبال نخواهد داشت. بالا بودن هوش هیجانی در یکی کافی است تا رابطه در مسیر درست باقی بماند. این نکته هم جالب است که زنان نمره‏های هوش هیجانی به مراتب بالاتری نسبت به مردان به دست می‏آورند که موافق است با پژوهش دیگری که می‏گوید: زنان گرایش دارند در روابط صمیمی، مدیر هیجان باشند.106

    چگونه هوش هیجانی فرزندان را افزایش دهیم؟

    یادگیری هیجانی از نخستین لحظات زندگی، آغاز می‏گردد و در سراسر کودکی تا نوجوانی ادامه می‏یابد. کودکی و نوجوانی فرصتی برای استقرار عادت‏های هیجانی اساسی است. مهارت‏های اولیه هوش هیجانی دوره‏های حسّاسی در خلال چندین سال کودکی دارند. هر دوره فرصتی برای ایجاد عادات هیجانی کارآمد است.107

    با روشن شدن مفهوم «هوش هیجانی» و نقش و اهمیت آن در خانواده، در اینجا، مناسب است راه‏کارهایی برای افزایش هوش هیجانی کودکان ارائه شود.

    ـ پیش از هر چیز، والدین خود باید درباره احساسات و هیجانات اطلاعات بیشتر و ملموس‏تری پیدا کنند. توصیه می‏شود در جلسات گروهی، درباره انواع هیجانات مثل شادی و غم، عشق و تنفّر، و ترس و شجاعت صحبت‏های سازنده و اکتشافی داشته باشند.

    ـ کمک کنند بچه‏های خیلی کوچک لغات و عباراتی را که دربرگیرنده هیجانات و احساسات هستند، بیاموزند. والدین هم بهتر است احساسات خود را بیان کنند.
    ـ احساسات آنان را نام‏گذاری کنند: «به نظر می‏رسد ناامید شده‏ای!»
    ـ احساسات و هیجانات دیگران را نام‏گذاری کنند (در خیابان، تلویزیون و کتاب‏های داستان): «مثل اینکه آن خانم در فیلم، احساس حسادت می‏کند.»
    ـ از بچه‏ها بخواهند احساسات خود را نقاشی کنند: «می‏تونی خشم خودت را نقاشی کنی؟» یا «وقتی خیلی می‏ترسی قیافه‏ات چه شکلی می‏شه؟ آن را برایم نقاشی کن!»
    ـ محیط و فضایی سرشار از احساس امنیت خاطر و حمایت فراهم سازند. برای احساسات ارزش قایل شوند و آنها را مورد شناسایی قرار دهند. درباره احساسات به راحتی صحبت کنند. از داد زدن و رفتارهای خشن برای سرکوب احساسات منفی بچه‏ها، اجتناب کنند. صداقت هیجانی را از طریق عشق بدون قید و شرط، تشویق کنند.
    ـ وقتی بچه‏ها بزرگ‏تر می‏شوند برایشان توضیح دهند که ـ مثلاً ـ چرا خشم معمولاً یک احساس ثانوی است. (پیش از خشم، یک احساس دیگر وجود دارد. وقتی با کارنامه خراب فرزندمان مواجه می‏شویم، اول احساس ناامیدی می‏کنیم، سپس عصبانی می‏شویم؛ یا وقتی یک ماشین با سرعت جلوی اتومبیل ما می‏پیچد، اول می‏ترسیم، بعد عصبانی می‏شویم و به او ناسزا می‏گوییم.) یا توضیح دهند که هیجانات منفی ما از جمع شدن نیازهای هیجانی برآورده نشده به وجود می‏آید. همچنین درباره جنبه‏های مثبت هیجانات ظاهرا منفی ـ مثل خشم ـ گفت‏وگو کنند.
    ـ به جای نام‏گذاری روی فرزندان با صفات گوناگون (دست و پا چلفتی، دیوانه، ترسو، ...) احساسات آنان را نام‏گذاری کنند (الآن احساس خجالت می‏کنی، مثل اینکه خشمگین هستی، به نظر می‏رسد کمی احساس ترس می‏کنی، ...)
    ـ برای بهتر شناختن فرزندان، دستور دادن، تنبیه، قضاوت، سخنرانی، نصیحت و تهدید کارساز نیست، بلکه گوش دادن به آنان و دقت در زبان بدن (حالات و حرکات اعضای بدن و صورت) می‏تواند در این راه مؤثر باشد.
    ـ والدین خود مهم‏ترین الگوی رفتاری و هیجانی فرزندان هستند. اگر تصور می‏کنند از نظر احساسی و هیجانی احتیاج به کمک و تقویت بیشتری دارند، حتما از دوستان با تجربه و یا روان‏شناس و مشاور بهره بگیرند.
    ـ باید به یاد داشته باشیم که بزه و جرم و جنایت از احساس ضعف، ناکامی، تحت کنترل بودن و مغبون شدن به وجود می‏آید. سلاح، چاقو، آتش، سنگ و یا مواد مخدّر، جانشین احساس محترم بودن می‏گردد. بچه‏هایی که مورد احترام قرار می‏گیرند نیازی به سلاح و چاقو برای قدرتمند شدن و یا سیگار برای احساس بزرگی ندارند.108

    نتیجه ‏گیری

    همه ما ترکیبی از هوش و هیجان هستیم. هوش عمومی و هوش هیجانی از یکدیگر متفاوتند. نظریه‏پردازان هوش هیجانی معتقدند: IQبه ما می‏گوید که چه کاری می‏توانیم انجام دهیم، در حالی که هوش هیجانی به ما می‏گوید: چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می‏شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می‏گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی ما می‏شود و مهارت‏های لازم در این حوزه‏ها را اندازه می‏گیرد. همچنین شامل مهارت‏های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت‏های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حسّ مسئولیت‏پذیری در مقابل وظایف است.

    بر اساس مطالعات دانیل گلمن، در بهترین شرایط، همبستگی اندکی بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد، به گونه‏ای که می‏توان ادعا کرد: آنها عمدتا ماهیت مستقلی دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تلاش می‏کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت‏انگیزی پیشرفت می‏کنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد.109

    افرادی که دارای هوش هیجانی بالا هستند هنر مراوده با مردم و مهارت کنترل و اداره احساسات دیگران را دارا هستند. این مهارت‏ها محبوبیت، قوّه رهبری و نفوذ شخصی را تقویت می‏کند و فرد را در هرگونه فعالیت اجتماعی و ارتباط صمیمانه با دیگران موفق می‏سازد. چنین افرادی با شناخت و بصیرت درونی، که نسبت به تمایلات عاطفی خود و دیگران دارند، بهترین عملکرد را در موقعیت‏های گوناگون زندگی بروز می‏دهند.

    هوش هیجانی آگاهی از احساس و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‏های مناسب در زندگی و توانایی تحمّل ضربه‏های روحی و مهار آشفتگی‏های روانی است و اعتماد به نفس و کنترل درونی افراد را افزایش می‏دهد. بنابراین، آنها را در مقابل مشکلات خانوادگی و اجتماعی، جرم و جنایت، اختلالات روانی و وقایع ناگهانی ایمن می‏سازد و در نتیجه، خانواده‏ای سالم و مستحکم و در پی آن، جامعه‏ای سرشار از آرامش و امنیت به ارمغان می‏آورد.

    پژوهش‏ها نشان می‏دهند: هوش هیجانی بر بهداشت روانی افراد تأثیر مثبت دارد و راهبرد مؤثری در جهت توانمندسازی خانواده‏هاست. نکته مهم و قابل توجه این است که هوش هیجانی هنگام تولد، تثبیت شده نیست و می‏توان با آموزش‏های لازم و پرورش خودآگاهی، هوش هیجانی را در افراد پرورش داد و استحکام بخشید. بنابراین، با آموزش شیوه‏های پرورش هوش هیجانی، به گروه‏های خانواده، به ویژه والدین، می‏توان به بهداشت روانی خانواده و در نتیجه، افزایش سطح سلامت روانی جامعه کمک شایانی نمود.110


    • پى نوشت ها

      1. Emotional Quotiont.

      2. Imagination, Cognition and Personality.

      3. Manuel Martinez-Pons, The Psychology of Theaching & Learning, Continuum, NewYork; 1st, 2001, p. 66.

      4. American Dialect Society.

      5. Richard L.Haghes et al, Leadership, Enhancing the Lessons of Experience, U.S.A, Irwin/Mc Graw-Hill; 3rd, 1999, p. 243.

      6. W.Gerrod Parrott, Emotions in Social Psychology, U.S.A, Psychology Press, 1st, 2001, p. 185.

      7. Dylan Evans, Emotions the Science of Sentiment, NewYork, Oxford University Press, 1st, 2001, p. 60.

      8. Joseph Ciarrochi et al, Emotional Intelligence in Everyday Life, USA, Psychology Press, 1st, 2001, p. 21.

      9. Micheal Lewis et al: Handbook of Emotions, NewYork, The Guilford Press, 2nd, 2000, p. 516.

      10. Construct.

      11. Richard L. Gregory; The Oxford of Companion to the Mind, UK, Oxford University Press, 2nd, 2004, p. 472.

      12ـ مهشید یاسایى، رشد و شخصیت کودک، چ ششم، تهران، مرکز، 1384، ص 374.

      13. Richard L. Haghes et al, op.cit, p. 243.

      14ـ على هومن، تأمّلى در هوش هیجانى، www.alihuman.com، 1384.

      15. Donald K. Freeheim & Irving B. Weiner, Handbook of Psychology, New Jersey, John Wiley & Sons, Inc, 2003, v. 1, p. 166.

      16ـ نصرت‏اللّه پورافکارى، فرهنگ جامع روان‏شناسى روان‏پزشکى، چ پنجم، تهران، رشد، 1385، ج 1، ص 495.

      17ـ «دیانسفال» دومین قسمت عمده مغز پیشین است که بین «تلانسفال» و «مزانسفال» قرار دارد و بطن سوم را احاطه مى‏کند. دو ساختار مهم دیانسفال عبارتند از: تالاموس و هیپوتالاموس. اردشیر ارضى و همکاران، روان‏شناسى فیزیولوژیک (فیزیولوژى رفتار، تهران، رشد، 1379، ج 1، ص 157.)

      18ـ محمود منصور، روان‏شناسى ژنتیک تحوّل روانى از تولّد تا پیرى، چ چهارم، تهران، سمت، 1382، ص 303.

      19ـ محمّدکریم خداپناهى، انگیزش و هیجان، چ ششم، تهران، سمت، 1384، ص 4.

      20. Emotion.

      21. Feeling.

      22. Emotion refers to the external consequences of processing an emotion-eliciting object; feeling refers to a private internal experience engendered by an emotional occurrence.

      23ـ نصرت‏اللّه پورافکارى، پیشین، ص 495.

      24ـ محمّدتقى براهنى و همکاران، زمینه روان‏شناسى، چ دهم، تهران، رشد، 1383، ج 1، ص 710.

      25ـ على هومن، پیشین.

      26ـ محمّدتقى براهنى و همکاران، پیشین، ج 2، ص 48.

      27. Richard L. Gregory, The Oxford of Companion to the Mind, UK, Oxford University Press, 2nd, 2004, p. 472.

      28. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, Kaplan & Sadock's Comprehensive Textbook of psychiatry, Seventh Edition on CD-ROM, Lippincott Williams & Wilkins, Usa; 2000, section 3.6.

      29. Daniel Goleman, Emotional Intelligence Why It Can Matter More Than IQ, UK, Bloombsbury, 1st, 1996, p. 42.

      30ـ نصرت‏اللّه پورافکارى، پیشین، ج 1، ص 769.

      31. Keith J. Holyadk, Robert G. Morrison, The Cambridge Handbook of Thinking and Reasoning, Cambridge University Press, 2005, p. 754.

      32. Nathan Brody, Intelligence, Academic Press Inc, UK; 2nd, 1992, p. 28.

      33. Processes.

      34. Mental Operations.

      35. Content.

      36. Products.

      37ـ غلامعلى افروز و حیدرعلى هومن، روش تهیه آزمون هوش، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 9.

      38ـ على هومن، تأمّلى در هوش هیجانى، پیشین.

      39. W. Gerrod Parrott, Emotions in social Psychology, USA, psychology Press, 1st, 2001, p. 185.

      40. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, op.cit.

      41. Michael W. Eysenck, Individual Differences Normal and Abnormal, Psychology Press, 4th, 2002, p. 34.

      42. Daniel Goleman, op.cit, p. 37-42 W. Gerrod Parrott, op.cit, p. 185.

      43. Emotional Intellgence Inventory.

      44. Tracy J.Mayne, George A.Bonanno, Emotions Current Issues and Future Directions, The Guilford Press, NewYork, 2001, p. 286.

      45. Gerald C. Davison et al, Abnormal Psychology, USA, John Willy & Sons Inc, 9th, 2004, p. 91.

      46ـ على هومن، پیشین.

      47. Trait.

      48ـ بهمن ابراهیمى، هوش هیجانى و هوش عمومى، http://www.parsei.com، 1385.

      49. Joseph Ciarrochi et al, op.cit, p. 12.

      50. Ibid, p. 10.

      51ـ بهمن ابراهیمى، پیشین.

      52. Micheal Lewis et al, op.cit, p. 507.

      53. Emotional Perception.

      54. Thought Emotional Facilitating.

      55. Emotional Understanding.

      56. Managing Emotion.

      57. P.Alex Linley, Positive Psychology in Practice, Willy, New Jeresy, 2004, p. 448.

      58. Joseph Ciarrochi et al, op.cit, p. 135.

      59. Daniel Goleman, op.cit, p. 268.

      60ـ نسرین پارسا، هوش هیجانى، چ سوم، تهران، رشد، 1383، ص 73.

      61ـ بهمن ابراهیمى، ابزارهاى مدیریت از دیدگاه هوش هیجانى، http://www.parsei.com، 1385.

      62ـ عبداللّه جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، چ سوم، قم، إسراء، 1379.

      63. Daniel Goleman, op.cit, p. 194.

      64ـ نسرین پارسا، پیشین، ص 74.

      65ـ ر.ک. سیدمحسن فاطمى، هوش هیجانى، تهران، سارگل، 1385.

      66ـ بهمن ابراهیمى، پیشین.

      67ـ سیدمحسن فاطمى، پیشین.

      68ـ بهمن ابراهیمى، پیشین.

      69. Daniel Goleman, op.cit, p. 97.

      70ـ سیدمحسن فاطمى، پیشین، ص 15ـ18.

      71ـ مرتضى مطهّرى، مجوعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، 1379، ج 18، ص 417.

      72ـ بهمن ابراهیمى، پیشین.

      73. Joseph Ciarrochi et al, op.cit, p. 87.

      74. Tracy J. Mayne, George A. Bonanno, op.cit, p. 286.

      75. Marc J. Riemer, Incorporating emotional intelligence (EQ) skills into the engineering curriculum to facilitate communication competences, World Transactions on Engineering and Technology Education, 2004, v. 3, No. 2, p. 231.

      76. Joseph Ciarrochi et al, Op.cit, p. 87.

      77. Interapersonal Components.

      78. Emotional Self Awareness.

      79. Assertiveness.

      80. Self-Regard.

      81ـ کوپر اسمیت «حرمت نفس» را چنین تعریف مى‏کند: ارزشیابى فرد درباره خود یا داورى فرد درباره ارزش خود که دو جنبه وابسته به یکدیگر دارد: «حسّ سودمندى» و «حسّ ارزشمندى». وى در تحقیق خود، به این نتیجه رسید که افراد برخوردار از حرمت نفس بالا، افرادى هستند که با احساس «اعتماد به نفس» و بهره‏گیرى از استعداد و خلّاقیت خود به ابراز وجود مى‏پردازند و به آسانى تحت تأثیر عوامل محیطى قرار نمى‏گیرند. محمّدصادق شجاعى، رابطه میزان توکّل به خدا با حرمت خود، پایان‏نامه کارشناسى ارشد روان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1382.

      82. Self-Actualization.

      83. Self-Actualization.

      84. Interpersonal Components.

      85. Interpersonal Relationship.

      86. Social Responsibility.

      87. Empathy.

      88. Problem Solving.

      89. Reality Testing.

      90. Flexibility.

      91. Stress -Tolerance.

      92. Impulse-Control.

      93. Happiness.

      94. Optimism.

      95ـ فاطمه حسینى حسین‏آبادى، درباره هوش هیجانى چه مى‏دانید؟، www.fekreno.org، 1384.

      96. Hay Group.

      97. P.Alex Linley, Positive Psychology in Practice, Willy, New Jeresy, 2004, p. 454-457.

      98ـ محسن گل‏پرور و همکاران، «رابطه هوش هیجانى و مؤلّفه‏هاى آن با پیشرفت‏گرایى شغلى در بین کارگران کارخانجات و صنایع»، مجله دانش و پژوهش در روان‏شناسى، ش 25 پاییز 1384، ص 75ـ106.

      99. Affective Intelligence.

      100. P.Alex Linley, Positive Psychology in Practice, New Jeresy, Willy, 2004, p. 457.

      101. Emotional Branding.

      102ـ کلمه brand با ترجمه «مارک تجارى»، به محصول یا کالایى اطلاق مى‏شود که شرکت معیّنى آن را ساخته باشد و نشان تجارى خاصى بر آن خورده باشد. على‏محمّد حق‏شناس و همکاران، فرهنگ معاصر هزاره، تهران، فرهنگ معاصر، 1381.

      103. P. Alex Linley, op.cit, p. 458.

      104. MSCEIT = Mayer-Salovey-Cruso-Emotional Intelligence Test.

      105. P. Alex Linley, op.cit, p. 458-459.

      106. Patricia Noller, Judith A Frrney, Close Relationships, Psychology Pess, UK, 2006, p. 296.

      107. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, op.cit.

      108ـ بهمن ابراهیمى، پیشین.

      109. Daniel Goleman, op.cit.

      110. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, op.cit.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آقابابایی، ناصر.(1386) هوش هیجانی. فصلنامه معرفت، 16(8)، 61-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ناصر آقابابایی."هوش هیجانی". فصلنامه معرفت، 16، 8، 1386، 61-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آقابابایی، ناصر.(1386) 'هوش هیجانی'، فصلنامه معرفت، 16(8), pp. 61-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آقابابایی، ناصر. هوش هیجانی. معرفت، 16, 1386؛ 16(8): 61-