هوش هيجاني
هوش هيجاني
ناصر آقابابايي
(دانشآموخته حوزه علميه و كارشناس روانشناسي)
چكيده
اولين بار در دهه نود، روانشناسي به نام سالوي اصطلاح «هوش هيجاني» را براي بيان كيفيت و درك احساسات افراد، همدردي با احساسات ديگران و توانايي اداره مطلوب خلقوخو به كار برد. در حقيقت، اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويش و ديگران و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمهاي مناسب در زندگي است؛ عاملي كه هنگام شكست، در شخص انگيزه ايجاد ميكند و به واسطه داشتن مهارتهاي اجتماعي بالا، منجر به برقراري رابطه خوب با مردم ميشود. نظريه «هوش هيجاني» ديدگاه جديدي درباره پيشبيني عوامل مؤثر بر موفقيت و همچنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني فراهم ميكند كه تكميلكننده علومشناختي، علوم اعصاب و رشد كودك است. گلمن اظهار ميدارد: هوش شناختي در بهترين شرايط، تنها 20 درصد از موفقيتها را باعث ميشود و 80 درصد از موفقيتها به عوامل ديگر وابستهاند و سرنوشت افراد در بسياري از موقعيتها، در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل ميدهند. هوش هيجاني پيشبينيكننده موفقيت افراد در زندگي و نحوه برخورد مناسب با استرسهاست.
كليدواژهها: هوش، هيجان، هوش هيجاني، هوششناختي.
مقدّمه
درباره «هوش هيجاني» و سازه اندازهگيري آن، EQ (هوشبهر هيجاني)1 زياد نوشته ميشود. نخستين بار،هوش هيجاني را دو روانشناس به نامهاي پيتر سالوي (Peter Salovey) و جان ماير (John Mayer) در سال 1989 در مقالهاي به همين نام، در مجله تخصصي تخيّل، شناخت و شخصيت2 به عنوان شكلي از هوشاجتماعي ارائه كردند.3 از آن پس اين واژه به قدريمشهور گشت كه جامعه آمريكايي گويش4EQ را بهعنوان مفيدترين عبارت سال 1995 برگزيد. اما هوش هيجاني چيست و به كدام جنبه از شخصيت مربوط ميشود؟
سالوي و ماير در پي پاسخ اين مسئله بودند كه چرا برخي افراد باهوش نميتوانند موفق باشند. آنان دريافتند كه بسياري از اين افراد به خاطر فقدان حسّاسيت و مهارتهاي ميان فردي ـ كه از مؤلّفههاي اصلي هوش هيجاني است ـ دچار مشكل ميشوند.5
مفهوم «هوش هيجاني»، كه عمرش به بيش از دو دهه نميرسد، بر پايه دو مفهوم «هوش» و «هيجان» و ارتباط آن دو بنا شده است. سالوي و ماير اصطلاح «هوش هيجاني» را براي بيان كيفيت و درك احساسات افراد، همدردي با احساسات ديگران و توانايي اداره مطلوب خلقوخو به كار بردند.6 در حقيقت، اين هوش مشتملبر شناخت احساسات خويش و ديگران و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمهاي مناسب در زندگي است؛7 عاملياست كه هنگام شكست، در شخص ايجاد انگيزه ميكند و به واسطه داشتن مهارتهاي اجتماعي بالا، منجر به برقراري رابطه خوب با مردم ميشود. نظريه «هوش هيجاني» ديدگاه جديدي درباره پيشبيني عوامل مؤثر بر
موفقيت و همچنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني فراهم ميكند كه تكميلكننده علوم شناختي، علوم اعصاب و رشد كودك است.
گلمن (Daniel Goleman) از مؤلّفان هوش هيجاني، در مصاحبهاي اظهار ميدارد كه «هوش شناختي» در بهترين شرايط، تنها عامل 20 درصد از موفقيتهاي زندگي است. 80 درصد موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موقعيتها، در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل ميدهند. هوش هيجاني بهترين پيشبينيكننده موفقيت افراد در زندگي و نحوه برخورد مناسب با استرسهاست.8هوش هيجاني با توانايي درك خود و ديگران (خودشناسي و ديگرشناسي)، ارتباط با مردم و سازگاري فرد با محيط پيرامون خويش، پيوند دارد. به عبارت ديگر، هوش غيرشناختي پيشبيني موفقيتهاي فرد را ميسّر ميكند و سنجش و اندازهگيري آن به منزله اندازهگيري و سنجش تواناييهاي شخص براي سازگاري با شرايط زندگي و ادامه حيات در جهان است. با وجود شهرت سريع اين مفهوم، تحقيقات تجربي در اين زمينه، تازه در آغاز راه خود است.9
براي روشن شدن اين مفهوم و جايگاه آن، ابتدا دو مفهوم «هوش» و «هيجان» ذكر ميشوند. پس از بيان تاريخچه هوش غيرشناختي، تعاريف و الگوهاي هوش هيجاني تبيين و در پايان،، به كاربردهاي آن اشاره ميشود.
هوش چيست؟
با وجود اينكه آزمونهاي بيشماري براي اندازهگيري هوش ساخته شده است، هنوز ماهيت هوش يا حتي آنچه اين آزمونها اندازه ميگيرند كاملاً روشن نيست. كوششهاي بسياري براي حل اين ابهامها صورت گرفته؛ كوششهايي كه رويكردشان به اين مسئله و نتيجه كوششي كه هر يك از اين رويكردها دارند، متفاوت است. رويكرد ديرينهاي كه براي روشن ساختن معناي يك مفهوم10 وجود دارد عبارت است از: بررسي آراءكارشناسان درباره تعريف آن مفهوم. درباره هوش، ميتوان به آراء ذيل اشاره كرد:
1. توانايي ادامه دادن تفكر انتزاعي؛
2. داشتن استعداد يادگيري براي انطباق فرد با محيط؛
3. توانايي وفق دادن خود با شرايط كمابيش جديد در زندگي؛
4. سازوكاري زيستي كه به وسيله آن، تأثيرات پيچيده محرّكها يكجا جمع شده، تأثير نسبتا واحدي بر رفتار، ارائه ميگردد؛
5. توانايي به دست آوردن توانايي؛
6. توانايي آموختن يا بهره بردن از تجربه؛
7. مجموعه قابليتهاي فرد براي فعاليت هدفمند، تفكر منطقي و برخورد كارآمد با محيط؛
8. سرانجام، ادوين بورينگ (Edwin Boring) هوش را به «آنچهآزمون هوشاندازه ميگيرد»، تعريف نمود.11
از ميان تعاريف بسيار ارائه شده درباره هوش، اين تعريف از همه معقولتر به نظر ميرسد:
هوش توانايي يادگيري و كاربرد مهارتهاي لازم براي سازگاري با نيازهاي فرهنگ و محيط فرد است.12
هوشبهر و موفقيت
بدون شك، تاكنون زياد از خود پرسيدهايم: چرا افرادي وجود دارند كه از هوش كافي برخوردارند، ولي انسانهاي موفقي نيستند؛ در واقع، اين همان سؤالي بود كه پيتر سالوي و جان ماير كار خود را با آن آغاز كردند.13 آيا ممكن نيست كه از مطالعه جنبههاي مهمياز هوش غافل مانده باشيم؟
رفتار انسان به گونهاي كلي، نتيجه اميال، عواطف و انديشههاي اوست. اگر اين عناصر با هم موافق بوده و همكاري شايستهاي داشته باشند، براي فرد خرسندي به بار ميآورد و اگر يكي از آنها از حدّ خود خارج شود، تزلزل و مشكلات شخصيتي فرد آغاز ميشود. اصولاً هرگونه زشتي، حاكي از عدم وجود نظام و هماهنگي ميان انسان و طبيعت، انسان با انسان ديگر و يا انسان با خودش است. از اينروست كه حكيم بزرگي مانند افلاطون، فضيلت را در هماهنگي در عمل ميبيند.
اكنون كه در آغاز قرن جديد هستيم، ديگر مانند سابق، به هوش در رابطه آن با پيشرفت تحصيلي نگاه نميشود. نظريههاي جديدي درباره هوش ارائه شده و به تدريج، جايگزين نظريههاي سنّتي ميشوند. گرچه دانشآموزان هنوز در مركز توجه قرار دارند، اما نه تنها قوّه استدلال آنها، بلكه ميزان خلّاقيت، هيجانها و مهارتهاي بين فردي آنها نيز مورد بررسي قرار ميگيرد.14
هيجان
صدها گونه هيجان وجود دارند كه براي بسياري از آنها نامي نداريم؛ اما همه آنها را ميتوانيم ذيل چند دسته كلي (تحت عنوان «هيجانات اصلي») گردآوريم: شادي، تعجب، غم، خشم، نفرت، ترس و مانند آنه15 اما بهراستي، «هيجان» چيست؟
هيجان نيز مانند هوش، اصطلاحي است كه اتفاق نظري در تعريفش وجود ندارد. از نظر تاريخي، اين اصطلاح تعريفناپذيري سماجتآميز خود را حفظ كرده است. در واقع، هيچ اصطلاحي در روانشناسي و روانپزشكي نيست كه وسعت كاربرد و تعريفناپذيري آن اينچنين هماهنگ باشد.16
آقاي منصور در تعريف «هيجان» آورده است:
1. هيجان يك واكنش عاطفي است با شدت زياد كه تابع مراكز ديانسفاليك17 است و معمولاً شامل تظاهرات نباتي است. در شادي، اندوه، ترس، خشم، تنفّر و غيره ميتوان شاهد تظاهرات هيجان بود.
2. هيجان معرّف حالت خاصي از ارگانيزم است كه در شرايط كاملاً معيّني (اصطلاحا در يك موقعيت هيجاني) به وقوع ميپيوندد و با يك تجربه فاعلي و تظاهرات بدني و احشايي همراه است.18
آقاي خداپناهي نيز تعريف «هيجان» و فرق آن با انگيزش را چنين بيان ميكند: هيجان به عنوان مجموعهاي از تعامل بين عوامل فاعلي و عيني مرتبط با نظام عصبي هورموني تلقّي ميگردد كه با جلوههاي عاطفي، تغييرات زيستي و شناختي همراه است و در برخي زمينهها، از انگيزش متمايز است. مهمترين مبنا براي تمييز آنها اين است كه معمولاً هيجانها به واسطه محرّكهاي بيروني برانگيخته ميشوند و با جلوههاي عاطفي و هيجاني همراهند، در حالي كه انگيزهها بيشتر تحت تأثير محرّكهاي دروني قرار دارند و با فعاليتهاي هدفدار مشخص ميشوند.19
داماسيو (Antonio R. Damasio) نيز در فرق بين هيجان20 و احساس21 ميگويد: «هيجان» به نتايجدروني پردازش شيءِ هيجانزا اشاره دارد، و «احساس» به تجربه شخصي دروني كه به وسيله رخدادي هيجاني ايجاد ميشود.22 نيز گفته شده است كه تفاوت اين دودر اين است كه:
هيجانها تجارب پرزوري هستند و از اين نظر، با احساسات تفاوت دارند.23
به هر روي، به دليل آنكه در پژوهشهاي مربوط به هيجان، كمابيش صرفنظر از هر رويكرد نظري كه اساس آن بوده، وجود اين شش عامل مورد تأييد قرار گرفته و ميتوان آنها را عناصر ضروري هيجان، به ويژه هيجانات شديد، دانست:
1. تجربه ذهني هيجان؛
2. پاسخهاي جسمي دروني، به ويژه آنها كه با دستگاه عصبي خودمختار ارتباط دارند؛
3. شناختهاي شخصي درباره هيجان و موقعيتهاي مرتبط با آن؛
4. جلوههاي چهره؛
5. واكنشهاي شخص به هيجان؛
6. گرايش به اعمال معيّن.24
پيشينه مطالعه هوش غير شناختي
فلاسفه در تعريف «هوش» بر انديشههاي مجرّد، زيستشناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعليم و تربيت بر توانايي يادگيري، و روانشناسان عمدتا بر قدرت سازگاري فرد در محيط يا توانايي درك و استدلال تأكيد دارند.
زماني كه روانشناسان درباره مسائل هوش، تفكر و نوشتن را آغاز كردند، مركز توجهشان جنبههاي شناختي مانند حافظه و حل مسئله بود. اما پژوهشگراني بودند كه در همان زمان، خاطرنشان ساختند كه جنبههاي غير شناختي نيز در اين زمينه مهم هستند.
روانشناسان تربيتي «هوش» را نوعي استعداد تحصيل كه سبب موفقيت تحصيلي ميشود، ميدانند. اما نظريهپردازان تحليلي، هوش را توانايي استفاده از پديدههاي رمزي و يا قدرت و رفتار مؤثر و يا سازگاري با موقعيتهاي جديد و تازه و با تشخيص حالات و كيفيت عوامل محيطي ميدانند. در وهله نخست ديويد وكسلر (David Wechsler) هوش را به عنوان ظرفيت گنجايش كلي هر فرد براي رفتار هدفمند ميداند تا بتواند منطقي فكر كرده، به گونهاي مؤثر، با محيط خود كنار بيايد. شايد بهترين تعريف تحليلي «هوش» به وسيله وكسلر پيشنهاد شده باشد25 كه بيان ميكند:
هوش يعني: تفكر منطقي، فعاليت هدفمند و برخورد كارا با محيط.26
در تعريفي كاربردي، ميتوان گفت: هوش پديدهاي است كه از طريق آزمونهاي هوشي سنجيده ميشود.27
در همان دوران نخست، وكسلر به عناصر «غير عقلاني» به خوبي عناصر عقلاني اشاره داشت كه منظورش از آنها جنبههاي عاطفي، شخصي و عوامل اجتماعي بود. چندي بعد وكسلر به اين نكته اشاره نمود كه تواناييهاي غيرعقلاني براي پيشبيني ميزان توانايي فرد در كامياب شدن در زندگياش نقش اساسي دارد.
«هوش كلي» عبارت است از: توانايي مواجهه آگاهانه و فعّال با موقعيتهاي تازه يا نسبتا تازهاي كه فرد بايد با آنها روبه رو شود. اما هوش به عنوان يك استعداد كلي، سازگاري است كه بايد آن را در موقعيتهاي عيني و ملموس و عملي و در دنياي اجتماعي ديد.
وكسلر تنها پژوهشگري نيست كه جنبههاي غيرشناختي هوش را براي انطباق و پيشرفت مهم ميداند. ثرندايك (E.L Thorndike) مثال بارز ديگري از اين دسته است كه در اواخر دهه سي، درباره «هوش اجتماعي» مقاله مينوشت.28 براي سازگار شدن، از نظرثرندايك بايد به عواملي مانند سطح دشواري نسبي مطالبي كه بايد حل شوند، گستردگي (تعداد تنوّع مسائلي كه فرد ميتواند حل كند)، و سرعت سازگاري يا سرعت حل مسائل توجه كرد؛ مثلاً، كاملاً بارز است كه براي افراد بيحوصلهياكند، زمانلازم براي حل مسئله، اهميتي ندارد.
ثرندايك29 در طرح خود، هوش را به سه دسته«هوش اجتماعي» (توانايي درك اشخاص و ايجاد رابطه با آنها)، «هوش عيني» (توانايي درك اشيا و كاركردن با آنها) و «هوش انتزاعي» (توانايي در نشانههاي كلامي و رياضي و كار كردن با آنها) تقسيم كرد.30 او اعتقاد داشت: «هوش اجتماعي» آداب و سنن و قوانين حقوق جزايي را زير پوشش خود قرار ميدهد؛ «هوش عيني» يا ملموس در رابطه با اشيا و پديدههاي مادي فعّال ميشود؛ و «هوش انتزاعي» به ما اجازه ميدهد تا از نمادها و زبان علامتي كمك گرفته، به تفكر و استدلال بپردازيم.
گيلفورد (Gilford)31 در سال 1964 الگوي مكعبشكلي براي هوش پيشنهاد كرد.32 در اين الگو، برايهوش سه بعد فراينده33 يا عمليات ذهني،34محتوا،35 و فراوردهه36 در نظر گرفته شده است.مهمترين دستاورد گيلفورد در الگوي «ساختار عقل»، ارائه مفهوم «توليد واگرا» است. هدف اصلي اين مفهوم مطالعه استدلال، آفرينندگي و مسئلهگشايي است.37
در دهههاي 1940 و 1950 كوششهاي زيادي صورت گرفت تا بلكه رابطهاي اساسي بين پيشرفت تحصيلي و شخصيت پيدا شود، اما اين تلاشها پيشرفت چنداني دربر نداشت. در سال 1968 كتل (Raymond Cattell) و بوچر (Butcher) سعي داشتند تا هم پيشرفت تحصيلي در مدرسه و هم خلّاقيت را از طريق توانايي، شخصيت و انگيزه افراد پيشبيني كنند، آنها موفق شدند تا اهميت شخصيت را ـ حتي در پيشرفت دانشگاهي نيز ـ نشان دهند.
در سال 1972 بارتون (Barton)، دايلمن و كتل مطالعه ديگري را به منظور تعيين رابطه دقيق متغيّرهاي توانايي و شخصيت در پيشبيني پيشرفت تحصيلي دانشجويان انجام دادند. نتيجه مهمي كه به آن دست يافتند اين بود كه IQ به همراه عوامل شخصيتي، كه آنها آن را با «وجدان بودن» ناميدند، پيشرفت تحصيلي را در تمام زمينهها پيشبيني ميكرد. چيزي را كه آنها تحت عنوان شخصيت اندازه گرفتند، غير صميمي يا محتاط بودن در برابر صميميت يا خونگرم بودن از نظر هيجاني؛ بيثبات بودن در برابر پايدار بودن؛ تودار يا خوددار بودن در برابر هيجاني بودن؛ مطيع در برابر سلطهطلب بودن؛ باوجدان يا كم وجدان بودن؛ خجالتي يا اجتماعي بودن؛ زرنگ و سختگير بودن در برابر سادگي و سهلگير بودن؛ خشن و بياحساس بودن در برابر رقيقالقلب و حسّاس بودن؛ خوشرويي در برابر خشك بودن؛ وابسته به گروه يا خودبسنده و بينياز از غير بودن؛ بيكنترل بودن در برابر كنترل شده؛ و آرام بودن در برابر عصبي بودن است. به راحتي، ميتوان فهميد كه بيشتر اين عوامل همان مؤلّفههاي اساسي هوش هيجاني هستند.38
متأسفانه كار اين پيشگامان اوليه تا سال 1983 وقتي كه هاوارد گاردنر (Howard Gardner)39 درباره«هوش چندگانه» مطالبي نوشت، به صورت بارزي ناديده گرفته شد يا به دست فراموشي سپرده شد.40 گاردنرخاطرنشان ساخت كه هوشهاي ميان فردي و درون فردي به همان اندازه شكل كلي كه به وسيله IQ يا آزمونهاي مربوط به آن سنجيده ميشوند؛ اهميت دارند.41 گلمن معتقد است: گاردنر در زنده كردننظريههاي «هوش هيجاني» نقش اساسي داشت و الگوي «هوش چندگانه» او در برگيرنده جنبههاي گوناگون هوش جمعي، هوش ميان فردي و هوش درون فردي است.42
تعريف و پيشينه «هوش هيجاني»
تعريف «هوش هيجاني» نيز همانند «هوش شناختي» شناور است. در سال 1985 ريون بار- اون (Reuven Bar-On) مفهوم «EQ» (هوشبهر هيجاني) را ابداع كرد تا در نتيجه آن، بتواند روش خود را براي ارزيابي هوش كلي توضيح دهد. او اعتقاد داشت: هوش هيجاني توانايي ما را در كنار آمدن موفقيتآميز با ديگران همراه با احساسات دروني ما منعكس ميسازد. او پس از 17 سال تحقيقات خود، سياهه شخصيتي بار- اون (EQ-i)43 را به وجودآورد. آزمون وي پنج حيطه را اندازه ميگرفت: روابط ميان فردي، درون فردي، توانايي انطباقپذيري، مديريت استرس يا فشار رواني، و خُلق كلي.
بعدها مفهوم «هوش هيجاني» در سلسله مقالات دانشگاهي، كه توسط ماير و سالوي در سالهاي 1990، 1993 و 1995 ارائه شد، به كار رفت. در اولين مقاله آنها، اولين الگوي هوش هيجاني ارائه شد و هوش هيجاني بعدها توسط دانيل گلمن در سال 1995 در مسير اصلي مطالعات روز قرار گرفت. البته ماير و سالوي وقتي در مقاله 1990 خود «هوش هيجاني» را به كار بردند از كارهاي قبلي، كه بر جنبههاي غيرشناختي مربوط به هوش شده بود، آگاهي داشتند. آنها هوش هيجاني را به عنوان شكلي از هوش اجتماعي دانستند كه متضمّن توانايي اداره هيجانات شخصي خودمان و ديگران است تا در نتيجه آن، بتوانيم بين آنها تفكيك قايل شده، اين اطلاعات را به عنوان راهنماي تفكر و عمل شخصي به كار ببريم.44
گلمن اعتقاد دارد: «هوش هيجاني» مفهوم جديدي است، اما دادههاي موجود حكايت از آن دارند كه اين مفهوم ميتواند به اندازه 45IQ و حتي برخي اوقاتبيش از آن قدرتمند باشد. وي معتقد است: هوش تنها 20 درصد پيشرفت تحصيلي را به حساب ميآورد و مابقي آن توسط هوش هيجاني و اجتماعي قابل توجيه است. به طور كلي، افرادي كه داراي هوش هيجاني بالايي هستند، احتمال دارد كه در انجام تعهدات خود، موفقتر باشند.
گلمن در تبيين هوش هيجاني كوشش زيادي به خرج داد. وي اساس كار خود را بر كارهاي ماير و سالوي نهاد، ولي متغيّرهاي زيادي را براي روشن ساختن اجزاي هوش هيجاني به آن اضافه كرده است. او ويژگيهاي شخصيتي از جمله خوشبيني، پشتكار و توانايي به تعويق انداختن لذت را نيز در اين زمينه مهم ميبيند.
در سال 1988 گلمن چارچوب هوش هيجاني را از اين نظر بررسي كرد كه چگونه توانايي بالقوّه فرد براي اداره مهارتهاي مربوط به خودآگاهي، خودنظم دهي، آگاهي اجتماعي و مديريت در روابط، ميتواند به پيشرفت در شغل بينجامد.
او هوش هيجاني را به عنوان يك نظريه عملكرد ميداند. وي به تازگي آمادگي هيجاني را مطرح ساخته كه منظور وي نوعي توانايي آموخته شده بر اساس هوش هيجاني فرد است كه پيامد و نتيجهاش در عملكرد كاري فرد روشن است.46
الگوهاي هوش هيجاني
با نگاه به تعاريف متعدد هوش هيجاني، ميتوان دو راهبرد نظري كلي را در زمينه الگوهاي هوش هيجاني مشخص كرد:
ديدگاه اوليه (ديدگاه توانمندي) كه هوش هيجاني را به عنوان نوعي از هوش تعريف ميكند كه در برگيرنده عاطفه و هيجان است.
ديدگاه دوم (ديدگاه مختلط) كه هوش هيجاني را به تواناييهاي غيرشناختي تعريف ميكند و به مراتب، گستردهتر از ديدگاه اول است. اين ديدگاه هوش هيجاني را با ديگر توانمنديها و ويژگيهاي شخصيتي مانند انگيزش تركيب ميكند.
ماير و سالوي و كاروسو (David Caruso) الگوي توانمندي را از الگوي مختلط هوش هيجاني متمايز كردند. الگوي مختلط شامل طيف وسيعي از متغيّرهاي شخصيتي است كه مخالف الگوي توانمندي ماير و سالوي بوده كه كاملاً شناختي است. يك وجه كاملاً متفاوت اين دو الگو، تفاوت ميان مفهوم «صفت»47 و«پردازش اطلاعات» هوش هيجاني است. اين وجه تفاوت در ديدگاههاي گوناگون سنجش و تعاريف عملياتي از سوي نظريهپردازان الگوي مختلط و توانمندي، نمايان است. مفهوم «صفت» هوش هيجاني با شاخصهاي بين موقعيتي رفتار همچون همدلي، جرئت و خوشبيني ارتباط دارد، در حالي كه مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به تواناييهايي همچون تشخيص، ابراز و برچسب زدن هيجان است. مفهوم «صفت» ريشه در چارچوب شخصيتي دارد كه از طريق پرسشنامههاي خودسنجي، كه رفتار خاصي را ميسنجند، اندازهگيري ميشود. اين ديدگاه در بررسي هوش هيجاني، تحتالشعاع متغيّرهاي شخصيتي (همانند همدلي و تكانشي بودن) و ساختارهايي كه همبستگي بالقوّه با آنها دارند (مانند انگيزش، خودآگاهي و اميدواري) قرار ميگيرد، بعكسِ ديدگاه «پردازش اطلاعات» كه بيشتر بر بخشهاي سازنده هوش هيجاني و رابطه آن با هوش سنّتي متمركز ميشود.48
چنانكه ديدگاه توانمندي در الگوي سالوي ـ ماير متجلّي است، ديدگاه مختلط در الگوي گلمن و الگوي بار ـ اون، به خوبي تبيين شده است.49 در ادامه، به تفصيلاين سه الگو، كه مهمترين الگوهاي هوش هيجاني شمرده ميشوند ذكر ميشوند:50
الف. الگوي سالوي ـ ماير
الگوي اوليه آنها از هوش هيجاني شامل سه حيطه يا گستره از تواناييها ميشد:
1. ارزيابي و ابراز هيجان: ارزيابي و بيان هيجان در خود در دو بعد كلامي و غيركلامي، و ارزيابي هيجان در ديگران در ابعاد فرعي ادراك غيركلامي و همدلي؛
2. تنظيم هيجان در خود و ديگران: «تنظيم هيجان در خود» به اين معناست كه فرد تجربه فراخُلقي كنترل، ارزيابي و عمل به خُلق خويش را دارد، و «تنظيم هيجان در ديگران» به اين معناست كه فرد قادر به تعامل مؤثر با سايران (براي مثال، آرام كردن هيجاناتي كه در ديگران درماندهكنندهاند) هست.
3. استفاده از هيجان: استفاده از اطلاعات هيجاني در تفكر، عمل و مسئلهگشايي.51
ماير، سالوي و كاروسو الگوي اصلاح شدهاي از هوش هيجاني را تدوين كردند كه هوش هيجاني را به صورت عملياتي در دو نظام شناختي و هيجاني بررسي ميكند. اين الگو در يك الگوي كاملاً يكپارچه عمل ميكند. الگوي مورد نظر از چهار شاخه يا مؤلّفه تشكيل ميشود كه هر يك طبقهاي از توانمنديها را، كه بر اساس پيچيدگي و به صورت سلسله مراتب، منظّم شدهاند نشان ميدهد. اين چهار شاخه عبارتند از:52
الف. ادراك هيجاني:53 دربرگيرنده شناسايي و دروندهياطلاعات از نظام هيجاني است.
ب. استفاده از هيجان براي تسهيل تفكر:54 به طور كلي،تسهيل هيجاني تفكر دربرگيرنده استفاده هيجان براي بهبود فرايندهاي شناختي است، و حال آنكه شاخه فهم هيجاني دربرگيرنده پردازش شناختي هيجان است.
3. فهم هيجاني:55 در برگيرنده پردازش آتي و جلوتراطلاعات هيجاني با نگاهي به حل مسئله است.
4. مديريت هيجان در رابطه با خود و ديگران:56 به دليلآنكه هيجانات مسري هستند، اولين وظيفه افراد در اختيار گرفتن هيجانات خويش است. پرواضح است كه اگر افراد نتوانند به نحوي مؤثر هيجانات خود را مهار كنند، از نظمدهي هيجانات ديگران نيز ناتوان خواهند بود.
اين نظريهپردازان ميگويند: بين شاخه دوم و سه شاخه ديگر تفاوتي اساسي وجود دارد: شاخههاي اول، سوم و چهارم همگي با تعقّل درباره هيجانات سروكار دارند، در حالي كه شاخه دوم به تنهايي با استفاده از هيجانات، براي در ارتقاي تعقّل نقش دارد.57
ب. الگوي گلمن
گلمن اجزاي هوش هيجاني را در خودآگاهي، خود نظمدهي، انگيزه، همدلي، و مهارت اجتماعي در شغل ميبيند.58 در الگوي پنج عاملي گلمن، خودآگاهيهيجاني نقش محوري دارد.
1. خودآگاهي (شناخت عواطف شخصي): عبارت است از: توانايي تشخيص و درك هيجانات و انگيزشهاي خود و اثرات آن بر ديگران.59 خودآگاهي و تشخيص هراحساسي همانگونه كه بروز مينمايد، و توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي به دست آوردن بينش و ادراك، محور هوش هيجاني است. ناتواني در تشخيص احساسات راستين، ما را به سردرگمي دچار ميكند.
تعريفي كه گلمن براي «خودآگاهي» در نظر گرفته، چنين است:
درك عميق و روشن از احساسات، هيجانات، نقاط ضعف و قوّت، نيازها و سائقهاي خود.
افرادي كه درباره احساسات خود اطمينان و قطعيت دارند، مهارت بيشتري در هدايت و كنترل وقايع زندگي از خود نشان ميدهند و در كارهاي خود، دقيق هستند. اين افراد درباره احساسات شخصي خود، در زمينه اتخاذ تصميمهاي شخصي، از انتخاب همسر گرفته تا شغلي كه برميگزينند، احساس اطمينان بيشتري دارند. اميدواري آنها غير واقعبينانه نيست و مسئوليتي را قبول ميكنند كه در حدّ توانشان باشد. همچنين اين افراد با خود و ديگران صادق هستند و خيلي خوب ميدانند كه هر نوع احساسي تا چه حد بر آنها و اطرافيان تأثير ميگذارد.60
شايد گوياترين (و نامرئيترين) نشانه خودآگاهي، گرايش به خودانديشي و تفكر باشد. افراد خودآگاه عمدتا زماني را براي تنهايي و فكر كردن در خلوت، اختصاص ميدهند. اين روش به آنان اجازه ميدهد تا به جاي واكنش احساساتي، نسبت به مسائل فكر كنند. براي برخي، اين خودانديشي ميتواند شامل دعا يا «مديتيشن» (Meditation) باشد و براي برخي ديگر، جستوجوي فلسفي به دنبال درك خود.61
در حقيقت، روش متفكرانه خودانديشي همان چيزي است كه در اخلاق، «مراقبه» ناميده ميشود و سالكان معنوي و اخلاقي در زندگي معنوي خود، آن را پرورش ميدهند و وارد تمام عرصههاي زندگي خود ميكنند:
مراقبه اين است كه انسان كاملاً رقيب باشد. «رقيب» يعني: كسي كه رقبه (گردن) ميكشد تا اوضاع را زير نظر داشته باشد. انسان بايد رقيب و مراقبِ خود باشد و بر اعمال خود، اِشراف داشته باشد كه چه ميكند؛ به اين معنا كه اگر تصميم گرفت كار خوبي انجام بدهد، زود اين تصميم را اجرا كند و اگر تصميم گرفت كار بدي انجام دهد، فورا از آن برگردد و البته هر تصميمي را هم گرفت و كاري را انجام داد، ثبت كند تا در محاسبه سودمند باشد.62
2. خودنظم دهي (به كارگيري درست هيجانها): توانايي كنترل يا تغيير جهت دادن حالات مخرّب، ميل به تعويق انداختن اعلام نظر و تفكر پيش از عمل.63 كنترلهيجانات به شيوهاي مناسب، مهارتي است كه به دنبال خودآگاهي ايجاد ميشود. افراد كارآمد در اين حيطه، بهتر ميتوانند از هيجانهاي منفي همچون نااميدي، اضطراب و تحريكپذيري رهايي يابند و در فراز و نشيبهاي زندگي، كمتر با مشكل مواجه ميشوند و يا در صورت بروز مشكل، به سرعت ميتوانند از موقعيت مشكلزا و ناراحتكننده به شرايط مطلوب بازگردند. بعكس، افرادي كه در اين حيطه توانايي كمتري دارند، همواره درگير احساسات درماندهكننده هستند. اين توانايي كمك شاياني است براي از بين بردن تهديدهاي محيطي و يا كم كردن ضعفهاي دروني.64
متناسب با اينكه ما هيجانات را مديريت كنيم يا هيجانها بر ما مديريت داشته باشند، نتايج و رخدادهاي گوناگوني اتفاق خواهند افتاد. مديريت هيجانهاي مثبت هم به اندازه هيجانهاي منفي مهم است. تعداد زيادي از افراد IQ بالايي دارند، اما كارهايي نه چندان عاقلانه انجام ميدهند؛ چون مديريت هيجان ندارند. در واقع، در موارد گوناگون، هيجان بر آنها مديريت ميكند. هوشمندي از لحاظ هوش هيجاني، با مديريت هيجاني همراه است. ما در فرهنگ اصيل و بومي خود، موارد زيادي داريم كه معناي اين مسئله را نشان ميدهد.
در تحقيقات صورت گرفته، در مديريت هيجانها از فنون گوناگوني استفاده ميشود كه يكي از آنها استفاده از «چراغ راهنما» است؛ يعني در زماني كه گردبادي از هيجانها به ما هجوم ميآورد، با توجه به مفهوم «چراغ راهنما»، بايد پيش از اينكه كاري انجام دهيم، تأمّل كنيم. اينگونه فنونها كمك ميكنند فرد بهتر زمام امور خود را در موارد هيجاني به كار گيرد؛ همانگونه كه حضرت علي عليهالسلامميفرمايند: «مالك خود باش»؛65 يعني هيجاناتْ ما را كنترل نكند، بلكه ما مالك هيجانات خود باشيم.
3. انگيزه (برانگيختن خود): علاقه زياد به كار كردن و دنبال كردن اهداف با انرژي و پشتكار است. افراد داراي اين مهارت در هر كاري كه به عهده ميگيرند، بسيار مولّد و اثربخش خواهند بود. اين مؤلّفه مربوط به تمركز هيجانها براي دستيابي به اهداف با قدرت، اطمينان، توجه و خلّاقيت است. افراد خودانگيخته، ارضا و سركوب خواستهها را به تأخير مياندازند، غالبا به تكميل يك عمل ميپردازند. آنها همواره در تكاپو و حركتند و دوست دارند هميشه مؤثر و مولّد باشند. از نظر گلمن، «خودانگيزي» سائق پيشرفت و كوششي است براي رسيدن به حدّ مطلوبي از كمال. افرادي كه اين خصيصه را زياد دارند، هميشه در كارهايشان، نتيجه محورند و انگيزه زيادي در آنها براي رسيدن به اهداف و استانداردها وجود دارد. به طور كلي «خودانگيختگي» يك صفت ضروري براي افراد است؛ زيرا از اين طريق، ميتوان به پيشرفت مورد انتظار رسيد.66
امام رضا عليهالسلام ميفرمايند: «بزرگي مرد به بزرگي انديشه اوست» و امام موسي كاظم عليهالسلام ميفرمايند: «خداوند كارهاي بزرگ را دوست دارد.» تحقيقات درباره انگيزههاي موفق نشان داده: يكي از مشخصههاي انسانهاي موفق در هر شغل، تصويرسازيهاي مثبت آنهاست.67
4. همدلي (شناخت عواطف ديگران): توانايي ادراك ظاهر هيجاني و تبحّر در رفتار با ديگران، مطابق واكنشهاي هيجاني آنهاست.
همدلي بر پايه خودآگاهي بنا ميشود؛ هر قدر نسبت به احساسات خودمان گشادهتر باشيم، در دريافتن احساسات ديگران ماهرتر خواهيم بود. كساني كه از همدلي بالايي برخوردار باشند به علايم اجتماعي ظريفي كه نشاندهنده نيازها يا خواستههاي ديگران است، توجه بيشتري نشان ميدهند.
همدلي اساس مهارت اجتماعي است. افراد همدل با سرنخهاي ظريف اجتماعي و تعاملهايي كه بيانگر نيازها و خواستههاي ديگران باشند، مأنوس و آشنايند. اين مهارتْ افراد را در حيطههايي كه مستلزم مراقبت و توجه به ديگران است ـ مثل آموزش، مديريت و فروش ـ توانمند ميسازد.
اين مؤلّفه با احساس مسئوليت در قبال ديگران، نسبتِ بيشتري دارد و به عقيده گلمن، عبارت است از: درك احساسات و جنبههاي گوناگون ديگران، و به كارگيري يك عمل مناسب و واكنش مورد علاقه براي افرادي كه پيرامون ما قرار گرفتهاند. «همدلي» به اين معنا نيست كه تمام احساسات طرف مقابل را تأييد و تحسين كنيم، «همدلي» بيشتر به معناي تأمّل و ملاحظه احساسات ديگران است.68
براي آگاهي نسبت به هيجانات ديگران، توجه به چند نكته لازم است:
1. توجه دقيق به رفتارهاي غيركلامي: اساسا توانايي فرد در همدلي، مستقيما به توانايي او در مشاهده و پاسخ به رفتارهاي غيركلامي برميگردد. حالات چهره و بدن، لحن صدا و امثال اينها، خيلي وقتها نشاندهنده عواطف و احساسات هستند. به گفته گلمن، 90 درصد يا بيشتر پيامهاي هيجاني غيركلامياند. افرادي كه بتوانند اين حالات را شناسايي كنند و به آنها پاسخ دهند، افرادي هستند كه ميتوانند با طرف مقابل خود همدلي و همنوايي داشته و بالطبع، با همدلي و پاسخ مناسب دادن به احساسات اطرافيان، ميتوان مورد توجه افراد قرار گرفت و در ديد آنها، محبوب و مورد قبول جلوه نمود. در آزموني كه در آمريكا بر روي 1011 كودك دبستاني به عمل آمد، كساني كه در زمينه دريافتن احساسات غيركلامي ديگران، استعداد از خود نشان داده بودند، در ميان محبوبترين شاگردان مدرسه جاي داشتند و از نظر ثبات عاطفي، از ديگران باثباتتر بودند.69 بنابراين،براي جذب قلوب ديگران و محبوبيت نزد آنها، ابتدا بايد آنها را درك كرد، موقعيت و مشكلات و احساسات آنها را فهميد و نسبت به آنها واكنش مثبت نشان داد، خواه واكنش كلامي باشد، خواه غيركلامي. و چه بسا در برخي مواقع، واكنش غيركلامي ثمربخشتر باشد.
2. افزايش و تقويت مهارتهاي گوش كردن: اگر تجلّيات كلامي همراه با حالتهاي مكمّل از لحاظ لحن و تن صدا باشد و از لحاظ ديداري و تصويري شكل مناسب آن ارائه شود، پيام به بهترين وجه منتقل ميشود، و اگر اختلاف بين عامل كلامي و غيركلامي باشد عامل غيركلامي برتري خواهد جست.70
ارزيابي و قضاوت كردن (در صورتي كه تماميت حرف شخص مقابل ممكن است مفهوم متفاوتي داشته باشد)، گوش كردنهاي قالبي (بر اساس قالبها چيزهايي در ذهن فعّال شود) و گوش كردنهاي ضبط صوتي، كه در آن موهبت حضور وجود ندارد، از دلايل گوش نكردن به سخنان ديگران است. اگر بخواهيم درك كنيم كه شخص چه ميگويد، بايد از منظر او به موضوع نگاه كنيم.
نكته مهم ديگر اين است كه چگونه در ارتباط با ديگران، نسبت به هيجانات آنها نظر خود را بيان كنيم؛ مانند عملكرد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در برخورد با پيرمردي كه به درستي وضو نميگرفت. امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در كودكي، پيرمردي را كه غلط وضو ميگرفت، ديدند. به خاطر اينكه تذكر اين مطلب موجب رنجش خاطر پيرمرد نشود، نزد وي رفتند و از او خواستند كه پيرمرد درباره صحّت وضوي آن بزرگواران قضاوت كند. هر دو نفر وضوي صحيح و كاملي جلوي چشم پيرمرد گرفتند. پيرمرد تازه متوجه شد كه وضوي صحيح چگونه است و به فراست، مقصود اصلي دو طفل را دريافت و سخت تحت تأثير محبت بيشائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.71
5. مهارت اجتماعي (هنر حفظ ارتباطها): تبحّر در اداره نمودن و مديريت رفتار خود و ديگران است تا به توانايي رهبري در گروه و ترغيب ديگران نيز دست يابيم. بخش عمدهاي از هنر برقراري ارتباط، مهارت كنترل عواطف در ديگران است. مهارت در اين حيطه، با توانايي مشترك در (1) كنترل هيجان خود و (2) تعامل سازگارانه با ديگران همراه است.
به نظر گلمن، افرادي كه ميخواهند در ايجاد رابطه با ديگران مؤثر واقع شوند، بايد توانايي تشخيص، تفكيك و كنترل احساسات خود را داشته باشند، سپس از طريق همدلي، رابطهاي مناسب برقرار كنند. اين مهارت فقط شامل دوستيابي نميشود، گرچه افرادي كه اين مهارت را دارند به سرعت، يك جوّ دوستانه با افراد ايجاد ميكنند؛ ولي اين مهارت بيشتر به دوستيابي هدفمند مربوط ميشود. اين افراد به راحتي ميتوانند مسير فكري رفتار ديگران را در سمتي كه ميخواهند، هدايت كنند.72
ج. الگوي بار ـ اون73
هوش هيجاني به وسيله بار ـ اون به اين صورت تعريف شده است:
يك دسته از مهارتها، استعدادها و تواناييهاي غيرشناختي كه توانايي موفقيت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهاي محيطي افزايش ميدهد.
بنابراين، هوش هيجاني يكي از عوامل مهم در تعيين موفقيت فرد در زندگي است و مستقيما سلامت رواني او را تحت تأثير قرار ميدهد. هوش هيجاني با ساير تعيينكنندههاي مهم (توانايي موفقيت فرد در مقابله با اقتضاهاي محيط) از قبيل آمادگيهاي زيستپزشكي، استعداد هوش شناختي و واقعيتها و محدوديتهاي محيطي در تعامل است.74
الگوي بارـ اون75 از هوش هيجاني 5 مؤلّفه به شرحذيل دارد كه 15 عامل در آن مؤثرند.76 افرادي كه تعدادبيشتري از اين مؤلّفهها را در خود بيابند هوش هيجاني بالاتري دارند:
-
1. مهارتهاي درون فردي:77 تواناييهاي شخص را درآگاهي از هيجانها و كنترل آنها مشخص ميكند و مشتمل است بر:
- الف. خودآگاهي هيجاني:78 ميزان آگاهي فرد ازاحساسات خويش و درك و فهم اين احساسات را بررسي ميكند.
- ب. جرئت:79 ابراز احساسات، باورها، افكار و دفاعمنطقي و مطلوب از حقوق خويش را مورد نظر قرار ميدهد.
- ج. حرمت نفس:80 توان خودآگاهي و درك و پذيرشخويش و احترام به خود را بررسي مي كند.81
- د. خودشكوفايي:82 توانايي تشخيص استعدادهايذاتي و استعداد انجام كارهايي را كه شخص ميتواند، ميخواهد و از انجامدادنآنها لذت ميبرد، بررسي ميكند.
- ه . استقلال:83 توانايي خودرهبري، خويشتنداريفكري و عملي و رهايي از وابستگيهاي هيجاني را بررسي ميكند.
-
2. مهارتهاي ميان فردي:84 تواناييهاي فرد را برايسازگاري با ديگران و مهارتهاي اجتماعي مشخص ميسازد و مشتمل است بر:
- الف. روابط ميان فردي:85 آگاهي، فهم و دركاحساسات ديگران، ايجاد و حفظ روابط رضايتبخش دوجانبه كه به صورت نزديكي هيجاني و وابستگي مشخص ميشود.
- ب. تعهد اجتماعي:86 توانايي فرد را در معرفي خود بهعنوان عضوي مفيد، سازنده و داراي حسّ همكاري در گروه اجتماعي خويش، مورد بررسي قرار مي دهد.
- ج. همدلي:87 توان آگاهي از احساسات ديگران ودرك و تحسين آن احساسات را بررسي ميكند.
-
3. سازگاري: انعطافپذيري و توان حل مسئله و واقعگرايي فرد را دربر ميگيرد و مشتمل است بر:
- الف. مسئلهگشايي:88 توانايي تشخيص و تعريفمشكلات و ايجاد و كاربست راهحلهاي مؤثر را مورد مطالعه قرار ميدهد.
- ب. آزمون واقعيت:89 توانايي ارزيابي رابطه بينتجربه عاطفي و عينيتهاي موجود را بررسي ميكند.
- ج. انعطافپذيري:90 توانايي كنار آمدن با هيجانها،افكار و رفتارهاي فرد در شرايط و موقعيتهاي گوناگون را بررسي ميكند.
- 4. كنترل استرس: توانايي تحمّل تنش و كنترل تكانهها را مشخص ميكند و مشتمل است بر:
- 5. خلق عمومي: نشاط و خوشبيني فرد را نشان ميدهد و مشتمل است بر:
نمودار مؤلّفههاي هوش هيجاني در الگوي بار ـ اون
كاربرد هوش هيجاني
پنج حيطه اصلي براي كاربرد نظريه «هوش هيجاني» و سنجش آن وجود دارند: آموزش، مديريت منابع انساني، سياست، بازاريابي و پويايي خانواده. به ترتيب، اين پنج دامنه مورد بررسي قرار ميگيرند:
1. آموزش
در سالهاي اخير، موضوع هوش هيجاني براي سازماندهي تلاشها به منظور آموزش مهارتهاي گوناگون به كودكان مدرسهاي، مورد استفاده قرار گرفته است؛ مهارتهايي كه به شكلگيري توانايي در مديريت خود و روابط اجتماعي كمك ميكنند. در متون تربيتي، معمولاً آن را «يادگيري اجتماعي و هيجاني» مينامند و برنامههايي از آموزش مهارتهايي مثل حل مسئله اجتماعي و مديريت تعارض، تا برنامههاي آموزشي بلندتري، كه زمينههاي وسيعتري از رشد اجتماعي را تشكيل ميدهند، دربر ميگيرد.
2. مديريت منابع انساني
محل كار، عمدتا به خاطر كتاب تجاري پرفروش گلمن در هوش هيجاني، مشهورترين جنبه از كاربرد هوش هيجاني است. او با گروههاي96 يكي از شركتهاي عمدهمشاوره و رشد منابع انساني به همكاري پرداخت تا ميزان تواناييهاي كاري آنان را افزايش دهد و در پي آن، برنامههايي براي افزايش اين مهارتها ميان كاركنان شكل گرفت.
كوپر (Cooper) و سواف (Sawaf) نوشتهاند:
اگر نيروي انگيزش هوش در تجارت قرن بيستم آي كيو (IQ) بود، در قرن بيست و يكم، EQ خواهد بود.
استفاده از EIبراي تصميمات استخدامي موفقيت 90 درصدي را به همراه دارد.
با وجود اينكه اينگونه ادعاها مبالغهآميزند، نوشتههايي كه به آرامي رو به گسترش هستند حكايت از اهميت داشتن هوش هيجاني در محل كار دارند.97 براينمونه، يكي از معدود بررسيهاي انجام شده در كشورمان، كه گلپرور و همكارانش روي تعدادي از كاركنان و كارگران اصفهاني انجام دادند، نشان داد از بين مؤلّفههاي هوش هيجاني بار ـ اون، خوشبيني، مسئوليتپذيري اجتماعي، خودابرازي، همدلي و تحمّل فشار رواني قادر به پيشبرد شغلي هستند و صرفا خوشبيني، مسئوليتپذيري اجتماعي، خودابرازي و همدلي داراي مسيرهاي يكسويه و معنادار با پيشرفت شغلي هستند.98
3. سياست
در مقايسه با آموزش و مديريت منابع انساني، كاربرد هوش هيجاني در سياست نسبتا جديد است. ماركوس (Marcus)، نيومن (Neuman) و مكيون (Mackun) كمابيش بر پايه اكتشافات مربوط به مباني عصبشناختي تعامل هيجان و تصميمگيري منطقي، رويكردي از قوّه تشخيص سياسي، با نام «هوش عاطفي»99 تهيه كردند وارائه دادند. اين رويكرد به منظور بررسي تعامل حالات روانشناختي گذرا (مثل خلق و هيجان) با ارزشها و باورهاي موجود (مانند علاقه به خود)، در مشخص كردن رفتار سياسي، طرّاحي شد.
ديگر پژوهشگران نگاهي ويژه به موارد فردي از رهبري سياسي داشتهاند. گرينستين (Greenstein) در يك بررسي از همه رئيسان جمهور ايالات متحده آمريكا از روزولت (Roosevelt) تا كلينتون (Clinton)، ميگويد: براي موفقيت در اداره جمهوري، شش شرط لازم است: 1. كارآمدي در ارتباط با عموم؛ 2. ظرفيت سازماندهي؛ 3. مهارت سياسي؛ 4. بصيرت؛ 5. روششناختي؛ 6. هوش هيجاني. وي براي توجه به هوش هيجاني، بيشتر بر شاخه «مديريت هيجاني» تمركز ميكند و متذكر ميشود كه رؤساي جمهور در اين زمينه، متفاوت بودهاند.100
4. بازاريابي
با عموميت يافتن هوش هيجاني در خلال دهه 1990، متخصصان بازاريابي و تبليغات علاقهمند به پيوند دادن توليدات با حالات هيجاني مشتريان، از طريق فني مشهور به «مارك تجاري هيجاني»101 شدند.102 با اينكهكتابهاي «مارك هيجاني» تنها با مسامحه، به مطالعه هوش هيجاني مربوط ميشوند، تا حدّي معقول به نظر ميرسد كه مديريت هيجانات مشتريان بخشي از شيوه فروش توليدات باشد. بايد با مشتريان بالقوّه، ارتباط هيجاني ايجاد شود و نتايج هيجاني مطلوب در رسانهها برجسته گردد.
5. پويايي خانواده
وجود بهداشت رواني در هر خانوادهاي منجر به بهبود تمام عملكردهاي عاطفي، شناختي و رفتاري افراد خانواده ميشود و آنها را به بالاترين سطح ارتقا ميدهد، به گونهاي كه افراد از تواناييهاي ذاتي خود در حدّ كمال استفاده مينمايند و يك حالت سازگاري خوب، احساس بهزيستي و نگرش مثبت به زندگي خود و ديگران در آنها ايجاد ميكند. هوش هيجاني يكي از مؤلّفههاي بهداشتي رواني است كه در زمينه توانمندسازي خانوادهها نقش مؤثري دارد.
آخرين كاربرد هوش هيجاني مربوط به تربيت كارآمد و پرهيز از ناسازگاري زناشويي است. كتابهاي راهنماي زيادي درباره اهميت تواناييها و مهارتهاي هيجاني در تربيت كارآمد و در رشد كودك براي عموم نوشته شدهاند. براي نمونه، گاتمن (Gattman) در خلال كارش، با هدايت هيجاني والدين، كشف كرد كه تعامل والد ـ كودك هنگامي كه هيجانات ابراز ميشوند، براي رشد كودك حياتي است.
به نظر ميرسد والدين كارآمد كساني هستند كه:
- 1. از هيجانات كودكشان آگاه ميشوند.
- 2. هيجان را به عنوان فرصتي براي يادگيري و صميميت ميشناسند.
- 3. همدلانه به كودكانشان گوش ميدهند.
- 4. به كودك كمك ميكنند هيجاناتي را كه در حال تجربهاند برچسب بزنند.
- 5. هنگام جستوجوي راهحل براي مشكلي كه هيجانها را به وجود آورده است محدوديتهايي ايجاد ميكنند.103
بررسيهايي كه با استفاده از مقياس «MSCEIT»104 انجام شدهاند، ارتباطي قوي بين هوشهيجاني تربيتي و توانايي اجتماعي در كودكان را نشان ميدهد. براي مثال، مارسلند (Marsland) و ليكاوك (Likavec) نمونهاي 67 نفري از نوزادان و مادرانشان را بررسي كردند. طبق بررسي آنان، هوش هيجاني مادران در شاخههاي MSCEIT نشان داد: هوش هيجاني مادرانه، به ويژه ادراك هيجاني مناسب، با همدلي كودك بسيار همبسته است. هوش هيجاني بالاي مادرانه با دلبستگي ايمن بالاي نوزادان نيز همبسته است.
با وجود آثار گسترده در رشد هيجاني كودكان، در زمينه سنجش هوش هيجاني والدين و بررسي رابطه آن با مهارتها و شگردهاي تربيت كودك، كار اندكي انجام شده است.105
در يك بررسي جديد، براكت (Bracket)، وارنر (Warner) و بسكو (Bosco) ارتباط ميان هوش هيجاني را ـ كه با MSCEITاندازهگيري شد ـ با كيفيت رابطه در ميان 86 زوج ناهمجنسخواه مطالعه كردند. آنان دريافتند: زوجهايي كه هر دو، هوش هيجاني پاييني دارند، نسبت به زوجهايي كه يكي يا هر دوي آنها هوش هيجاني بالايي دارند رابطه ضعيفتري دارند. به عبارت ديگر، بالا بودن هوش هيجاني در يكي از زوجين، درست همان نتيجه را در نحوه رابطه خواهد داشت كه بالا بودن هوش هيجاني در هر دو دارد. آنان اين فرض را مطرح كردند كه در رابطه عاشقانه، بالا بودن هوش هيجاني شريك دوم افزايش قابل توجهي در عملكرد زوجين به دنبال نخواهد داشت. بالا بودن هوش هيجاني در يكي كافي است تا رابطه در مسير درست باقي بماند. اين نكته هم جالب است كه زنان نمرههاي هوش هيجاني به مراتب بالاتري نسبت به مردان به دست ميآورند كه موافق است با پژوهش ديگري كه ميگويد: زنان گرايش دارند در روابط صميمي، مدير هيجان باشند.106
چگونه هوش هيجاني فرزندان را افزايش دهيم؟
يادگيري هيجاني از نخستين لحظات زندگي، آغاز ميگردد و در سراسر كودكي تا نوجواني ادامه مييابد. كودكي و نوجواني فرصتي براي استقرار عادتهاي هيجاني اساسي است. مهارتهاي اوليه هوش هيجاني دورههاي حسّاسي در خلال چندين سال كودكي دارند. هر دوره فرصتي براي ايجاد عادات هيجاني كارآمد است.107
با روشن شدن مفهوم «هوش هيجاني» و نقش و اهميت آن در خانواده، در اينجا، مناسب است راهكارهايي براي افزايش هوش هيجاني كودكان ارائه شود.
ـ پيش از هر چيز، والدين خود بايد درباره احساسات و هيجانات اطلاعات بيشتر و ملموستري پيدا كنند. توصيه ميشود در جلسات گروهي، درباره انواع هيجانات مثل شادي و غم، عشق و تنفّر، و ترس و شجاعت صحبتهاي سازنده و اكتشافي داشته باشند.
- ـ كمك كنند بچههاي خيلي كوچك لغات و عباراتي را كه دربرگيرنده هيجانات و احساسات هستند، بياموزند. والدين هم بهتر است احساسات خود را بيان كنند.
- ـ احساسات آنان را نامگذاري كنند: «به نظر ميرسد نااميد شدهاي!»
- ـ احساسات و هيجانات ديگران را نامگذاري كنند (در خيابان، تلويزيون و كتابهاي داستان): «مثل اينكه آن خانم در فيلم، احساس حسادت ميكند.»
- ـ از بچهها بخواهند احساسات خود را نقاشي كنند: «ميتوني خشم خودت را نقاشي كني؟» يا «وقتي خيلي ميترسي قيافهات چه شكلي ميشه؟ آن را برايم نقاشي كن!»
- ـ محيط و فضايي سرشار از احساس امنيت خاطر و حمايت فراهم سازند. براي احساسات ارزش قايل شوند و آنها را مورد شناسايي قرار دهند. درباره احساسات به راحتي صحبت كنند. از داد زدن و رفتارهاي خشن براي سركوب احساسات منفي بچهها، اجتناب كنند. صداقت هيجاني را از طريق عشق بدون قيد و شرط، تشويق كنند.
- ـ وقتي بچهها بزرگتر ميشوند برايشان توضيح دهند كه ـ مثلاً ـ چرا خشم معمولاً يك احساس ثانوي است. (پيش از خشم، يك احساس ديگر وجود دارد. وقتي با كارنامه خراب فرزندمان مواجه ميشويم، اول احساس نااميدي ميكنيم، سپس عصباني ميشويم؛ يا وقتي يك ماشين با سرعت جلوي اتومبيل ما ميپيچد، اول ميترسيم، بعد عصباني ميشويم و به او ناسزا ميگوييم.) يا توضيح دهند كه هيجانات منفي ما از جمع شدن نيازهاي هيجاني برآورده نشده به وجود ميآيد. همچنين درباره جنبههاي مثبت هيجانات ظاهرا منفي ـ مثل خشم ـ گفتوگو كنند.
- ـ به جاي نامگذاري روي فرزندان با صفات گوناگون (دست و پا چلفتي، ديوانه، ترسو، ...) احساسات آنان را نامگذاري كنند (الآن احساس خجالت ميكني، مثل اينكه خشمگين هستي، به نظر ميرسد كمي احساس ترس ميكني، ...)
- ـ براي بهتر شناختن فرزندان، دستور دادن، تنبيه، قضاوت، سخنراني، نصيحت و تهديد كارساز نيست، بلكه گوش دادن به آنان و دقت در زبان بدن (حالات و حركات اعضاي بدن و صورت) ميتواند در اين راه مؤثر باشد.
- ـ والدين خود مهمترين الگوي رفتاري و هيجاني فرزندان هستند. اگر تصور ميكنند از نظر احساسي و هيجاني احتياج به كمك و تقويت بيشتري دارند، حتما از دوستان با تجربه و يا روانشناس و مشاور بهره بگيرند.
- ـ بايد به ياد داشته باشيم كه بزه و جرم و جنايت از احساس ضعف، ناكامي، تحت كنترل بودن و مغبون شدن به وجود ميآيد. سلاح، چاقو، آتش، سنگ و يا مواد مخدّر، جانشين احساس محترم بودن ميگردد. بچههايي كه مورد احترام قرار ميگيرند نيازي به سلاح و چاقو براي قدرتمند شدن و يا سيگار براي احساس بزرگي ندارند.108
نتيجه گيري
همه ما تركيبي از هوش و هيجان هستيم. هوش عمومي و هوش هيجاني از يكديگر متفاوتند. نظريهپردازان هوش هيجاني معتقدند: IQبه ما ميگويد كه چه كاري ميتوانيم انجام دهيم، در حالي كه هوش هيجاني به ما ميگويد: چه كاري بايد انجام دهيم. IQ شامل توانايي ما براي يادگيري، تفكر منطقي و انتزاعي ميشود، در حالي كه هوش هيجاني به ما ميگويد كه چگونه از IQ در جهت موفقيت در زندگي استفاده كنيم. هوش هيجاني شامل توانايي ما در جهت خودآگاهي هيجاني و اجتماعي ما ميشود و مهارتهاي لازم در اين حوزهها را اندازه ميگيرد. همچنين شامل مهارتهاي ما در شناخت احساسات خود و ديگران و مهارتهاي كافي در ايجاد روابط سالم با ديگران و حسّ مسئوليتپذيري در مقابل وظايف است.
بر اساس مطالعات دانيل گلمن، در بهترين شرايط، همبستگي اندكي بين هوش عمومي و برخي از ابعاد هوش هيجاني وجود دارد، به گونهاي كه ميتوان ادعا كرد: آنها عمدتا ماهيت مستقلي دارند. وقتي افراد داراي هوش عمومي بالا در زندگي تلاش ميكنند و افراد داراي هوش متوسط به طور شگفتانگيزي پيشرفت ميكنند، شايد بتوان آن را به هوش هيجاني بالاي آنان نسبت داد.109
افرادي كه داراي هوش هيجاني بالا هستند هنر مراوده با مردم و مهارت كنترل و اداره احساسات ديگران را دارا هستند. اين مهارتها محبوبيت، قوّه رهبري و نفوذ شخصي را تقويت ميكند و فرد را در هرگونه فعاليت اجتماعي و ارتباط صميمانه با ديگران موفق ميسازد. چنين افرادي با شناخت و بصيرت دروني، كه نسبت به تمايلات عاطفي خود و ديگران دارند، بهترين عملكرد را در موقعيتهاي گوناگون زندگي بروز ميدهند.
هوش هيجاني آگاهي از احساس و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمهاي مناسب در زندگي و توانايي تحمّل ضربههاي روحي و مهار آشفتگيهاي رواني است و اعتماد به نفس و كنترل دروني افراد را افزايش ميدهد. بنابراين، آنها را در مقابل مشكلات خانوادگي و اجتماعي، جرم و جنايت، اختلالات رواني و وقايع ناگهاني ايمن ميسازد و در نتيجه، خانوادهاي سالم و مستحكم و در پي آن، جامعهاي سرشار از آرامش و امنيت به ارمغان ميآورد.
پژوهشها نشان ميدهند: هوش هيجاني بر بهداشت رواني افراد تأثير مثبت دارد و راهبرد مؤثري در جهت توانمندسازي خانوادههاست. نكته مهم و قابل توجه اين است كه هوش هيجاني هنگام تولد، تثبيت شده نيست و ميتوان با آموزشهاي لازم و پرورش خودآگاهي، هوش هيجاني را در افراد پرورش داد و استحكام بخشيد. بنابراين، با آموزش شيوههاي پرورش هوش هيجاني، به گروههاي خانواده، به ويژه والدين، ميتوان به بهداشت رواني خانواده و در نتيجه، افزايش سطح سلامت رواني جامعه كمك شاياني نمود.110
-
پى نوشت ها
1. Emotional Quotiont.
2. Imagination, Cognition and Personality.
3. Manuel Martinez-Pons, The Psychology of Theaching & Learning, Continuum, NewYork; 1st, 2001, p. 66.
4. American Dialect Society.
5. Richard L.Haghes et al, Leadership, Enhancing the Lessons of Experience, U.S.A, Irwin/Mc Graw-Hill; 3rd, 1999, p. 243.
6. W.Gerrod Parrott, Emotions in Social Psychology, U.S.A, Psychology Press, 1st, 2001, p. 185.
7. Dylan Evans, Emotions the Science of Sentiment, NewYork, Oxford University Press, 1st, 2001, p. 60.
8. Joseph Ciarrochi et al, Emotional Intelligence in Everyday Life, USA, Psychology Press, 1st, 2001, p. 21.
9. Micheal Lewis et al: Handbook of Emotions, NewYork, The Guilford Press, 2nd, 2000, p. 516.
10. Construct.
11. Richard L. Gregory; The Oxford of Companion to the Mind, UK, Oxford University Press, 2nd, 2004, p. 472.
12ـ مهشيد ياسايى، رشد و شخصيت كودك، چ ششم، تهران، مركز، 1384، ص 374.
13. Richard L. Haghes et al, op.cit, p. 243.
14ـ على هومن، تأمّلى در هوش هيجانى، www.alihuman.com، 1384.
15. Donald K. Freeheim & Irving B. Weiner, Handbook of Psychology, New Jersey, John Wiley & Sons, Inc, 2003, v. 1, p. 166.
16ـ نصرتاللّه پورافكارى، فرهنگ جامع روانشناسى روانپزشكى، چ پنجم، تهران، رشد، 1385، ج 1، ص 495.
17ـ «ديانسفال» دومين قسمت عمده مغز پيشين است كه بين «تلانسفال» و «مزانسفال» قرار دارد و بطن سوم را احاطه مىكند. دو ساختار مهم ديانسفال عبارتند از: تالاموس و هيپوتالاموس. اردشير ارضى و همكاران، روانشناسى فيزيولوژيك (فيزيولوژى رفتار، تهران، رشد، 1379، ج 1، ص 157.)
18ـ محمود منصور، روانشناسى ژنتيك تحوّل روانى از تولّد تا پيرى، چ چهارم، تهران، سمت، 1382، ص 303.
19ـ محمّدكريم خداپناهى، انگيزش و هيجان، چ ششم، تهران، سمت، 1384، ص 4.
20. Emotion.
21. Feeling.
22. Emotion refers to the external consequences of processing an emotion-eliciting object; feeling refers to a private internal experience engendered by an emotional occurrence.
23ـ نصرتاللّه پورافكارى، پيشين، ص 495.
24ـ محمّدتقى براهنى و همكاران، زمينه روانشناسى، چ دهم، تهران، رشد، 1383، ج 1، ص 710.
25ـ على هومن، پيشين.
26ـ محمّدتقى براهنى و همكاران، پيشين، ج 2، ص 48.
27. Richard L. Gregory, The Oxford of Companion to the Mind, UK, Oxford University Press, 2nd, 2004, p. 472.
28. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, Kaplan & Sadock's Comprehensive Textbook of psychiatry, Seventh Edition on CD-ROM, Lippincott Williams & Wilkins, Usa; 2000, section 3.6.
29. Daniel Goleman, Emotional Intelligence Why It Can Matter More Than IQ, UK, Bloombsbury, 1st, 1996, p. 42.
30ـ نصرتاللّه پورافكارى، پيشين، ج 1، ص 769.
31. Keith J. Holyadk, Robert G. Morrison, The Cambridge Handbook of Thinking and Reasoning, Cambridge University Press, 2005, p. 754.
32. Nathan Brody, Intelligence, Academic Press Inc, UK; 2nd, 1992, p. 28.
33. Processes.
34. Mental Operations.
35. Content.
36. Products.
37ـ غلامعلى افروز و حيدرعلى هومن، روش تهيه آزمون هوش، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 9.
38ـ على هومن، تأمّلى در هوش هيجانى، پيشين.
39. W. Gerrod Parrott, Emotions in social Psychology, USA, psychology Press, 1st, 2001, p. 185.
40. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, op.cit.
41. Michael W. Eysenck, Individual Differences Normal and Abnormal, Psychology Press, 4th, 2002, p. 34.
42. Daniel Goleman, op.cit, p. 37-42 W. Gerrod Parrott, op.cit, p. 185.
43. Emotional Intellgence Inventory.
44. Tracy J.Mayne, George A.Bonanno, Emotions Current Issues and Future Directions, The Guilford Press, NewYork, 2001, p. 286.
45. Gerald C. Davison et al, Abnormal Psychology, USA, John Willy & Sons Inc, 9th, 2004, p. 91.
46ـ على هومن، پيشين.
47. Trait.
48ـ بهمن ابراهيمى، هوش هيجانى و هوش عمومى، http://www.parsei.com، 1385.
49. Joseph Ciarrochi et al, op.cit, p. 12.
50. Ibid, p. 10.
51ـ بهمن ابراهيمى، پيشين.
52. Micheal Lewis et al, op.cit, p. 507.
53. Emotional Perception.
54. Thought Emotional Facilitating.
55. Emotional Understanding.
56. Managing Emotion.
57. P.Alex Linley, Positive Psychology in Practice, Willy, New Jeresy, 2004, p. 448.
58. Joseph Ciarrochi et al, op.cit, p. 135.
59. Daniel Goleman, op.cit, p. 268.
60ـ نسرين پارسا، هوش هيجانى، چ سوم، تهران، رشد، 1383، ص 73.
61ـ بهمن ابراهيمى، ابزارهاى مديريت از ديدگاه هوش هيجانى، http://www.parsei.com، 1385.
62ـ عبداللّه جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، چ سوم، قم، إسراء، 1379.
63. Daniel Goleman, op.cit, p. 194.
64ـ نسرين پارسا، پيشين، ص 74.
65ـ ر.ك. سيدمحسن فاطمى، هوش هيجانى، تهران، سارگل، 1385.
66ـ بهمن ابراهيمى، پيشين.
67ـ سيدمحسن فاطمى، پيشين.
68ـ بهمن ابراهيمى، پيشين.
69. Daniel Goleman, op.cit, p. 97.
70ـ سيدمحسن فاطمى، پيشين، ص 15ـ18.
71ـ مرتضى مطهّرى، مجوعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، 1379، ج 18، ص 417.
72ـ بهمن ابراهيمى، پيشين.
73. Joseph Ciarrochi et al, op.cit, p. 87.
74. Tracy J. Mayne, George A. Bonanno, op.cit, p. 286.
75. Marc J. Riemer, Incorporating emotional intelligence (EQ) skills into the engineering curriculum to facilitate communication competences, World Transactions on Engineering and Technology Education, 2004, v. 3, No. 2, p. 231.
76. Joseph Ciarrochi et al, Op.cit, p. 87.
77. Interapersonal Components.
78. Emotional Self Awareness.
79. Assertiveness.
80. Self-Regard.
81ـ كوپر اسميت «حرمت نفس» را چنين تعريف مىكند: ارزشيابى فرد درباره خود يا داورى فرد درباره ارزش خود كه دو جنبه وابسته به يكديگر دارد: «حسّ سودمندى» و «حسّ ارزشمندى». وى در تحقيق خود، به اين نتيجه رسيد كه افراد برخوردار از حرمت نفس بالا، افرادى هستند كه با احساس «اعتماد به نفس» و بهرهگيرى از استعداد و خلّاقيت خود به ابراز وجود مىپردازند و به آسانى تحت تأثير عوامل محيطى قرار نمىگيرند. محمّدصادق شجاعى، رابطه ميزان توكّل به خدا با حرمت خود، پاياننامه كارشناسى ارشد روانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى، 1382.
82. Self-Actualization.
83. Self-Actualization.
84. Interpersonal Components.
85. Interpersonal Relationship.
86. Social Responsibility.
87. Empathy.
88. Problem Solving.
89. Reality Testing.
90. Flexibility.
91. Stress -Tolerance.
92. Impulse-Control.
93. Happiness.
94. Optimism.
95ـ فاطمه حسينى حسينآبادى، درباره هوش هيجانى چه مىدانيد؟، www.fekreno.org، 1384.
96. Hay Group.
97. P.Alex Linley, Positive Psychology in Practice, Willy, New Jeresy, 2004, p. 454-457.
98ـ محسن گلپرور و همكاران، «رابطه هوش هيجانى و مؤلّفههاى آن با پيشرفتگرايى شغلى در بين كارگران كارخانجات و صنايع»، مجله دانش و پژوهش در روانشناسى، ش 25 پاييز 1384، ص 75ـ106.
99. Affective Intelligence.
100. P.Alex Linley, Positive Psychology in Practice, New Jeresy, Willy, 2004, p. 457.
101. Emotional Branding.
102ـ كلمه brand با ترجمه «مارك تجارى»، به محصول يا كالايى اطلاق مىشود كه شركت معيّنى آن را ساخته باشد و نشان تجارى خاصى بر آن خورده باشد. علىمحمّد حقشناس و همكاران، فرهنگ معاصر هزاره، تهران، فرهنگ معاصر، 1381.
103. P. Alex Linley, op.cit, p. 458.
104. MSCEIT = Mayer-Salovey-Cruso-Emotional Intelligence Test.
105. P. Alex Linley, op.cit, p. 458-459.
106. Patricia Noller, Judith A Frrney, Close Relationships, Psychology Pess, UK, 2006, p. 296.
107. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, op.cit.
108ـ بهمن ابراهيمى، پيشين.
109. Daniel Goleman, op.cit.
110. Benjamin J. Sadock, Virginia A. Sadock, op.cit.