عوامل مؤثر بر تحول ارزشها از منظر نهجالبلاغه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
جایگاه فرهنگ در جامعه انسانی بهحدی مهم است که جامعهشناسان وجه تمایز انسان و سایر موجودات را در فرهنگی بودن او دانستهاند. ارزشها یکی از عناصر اصلی در فرهنگ بهشمار میروند و به امور مطلوبی اشاره دارند که از نظر دین الهی مطلوب و یا مورد خواست اکثریت افراد جامعه دینی باشند. یکی از ویژگیهای فرهنگ تحولپذیری آن است که بیشک نظام ارزشی جامعه نیز از این مستثنا نیست. تحول ارزش بهعنوان بنیان فرهنگ، موجب بروز و ظهور تغییر در اندیشه، عمل و رفتار افراد جامعه میگردد. ازآنجاکه در جامعة کنونی، دشمن با مسئلة تهاجم فرهنگی سعی در تغییر ارزشها دارد و میخواهد اسلام را بهطور کامل از بین ببرد؛ ضرورت دارد عوامل تغییر ارزش به ضد ارزش از منظر نهجالبلاغه ـ که بعد از قرآن بهعنوان منبع اصلی در دست ماست ـ بررسی گردد. نوشتههای متعددی در مورد تحول ارزشها و عوامل مؤثر بر آن از منظر جامعهشناسی موجود است؛ ازجمله مقالۀ «ويژگيهاي ارزشهاي اجتماعي از ديدگاه نهجالبلاغه با رويكرد جامعهشناسي» (حسینی و قاضیزاده، 1389). این مقاله صرفاً به ویژگیهای اجتماعی ارزشها اشاره دارد و از این جهت با مقالۀ حاضر متفاوت است. همچنین مقالۀ «مروری بر عوامل مؤثر در تغییر ارزشها در جامعه دینی» (فولادي، 1391)، با آنکه عوامل تغییر ارزشها بررسی شده، ولی نسبت به مقالۀ حاضر کلیتر است. در مقالۀ پیشرو از آن جهت که صرفاً با استناد بر نهجالبلاغه عوامل تحول ارزشها را بررسی میکنیم، رویکردی نو خواهیم داشت.
سؤال اصلی پژوهش این است که در نهجالبلاغه عوامل تحول ارزشها کداماند؟ پيش از یافتن پاسخ این سؤال، لازم است منظور از ارزش، ارزش اجتماعی و نیز تحول اجتماعی را تبیین کرده و عوامل درونی تحول ارزشها و عوامل بیرونی آنها را برشماریم.
پیش از ورود به بحث، تعریفی خواهیم داشت از ارزش، رابطة ارزش با هنجار و باور.
1. مفهومشناسي
1ـ1. مفهوم ارزش
ارزش در لغت بهمعنای «بها، قیمت، ارج، قدر و شایستگی» است (معین، 1384، ج 1، ص 212). ارزشها یکی از عناصر بنیادی فرهنگ هستند. جامعهشناسان معتقدند اعضای جامعه تنها با تکیه بر فرهنگ توانستهاند روابط گروهی و کنش متقابل اجتماعی خویش را سامان دهند. فرهنگ به شیوههای زندگی که افراد یک جامعه میآموزند، در آن مشارکت دارند، و از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، اطلاق میشود (کوئن، 1372، ص 72). فرهنگ دارای سه عنصر شناختی، مادی و قواعد سازمانی است که جنبۀ شناختیاش عبارت است از: «ارزشها، ایدئولوژیها و دانشها»؛ جنبۀ مادی (فنی) فرهنگ، «مهارتهای فنی، هنرها، ابزار و وسایل و اشیای مادی دیگری است که اعضای آن جامعه از آن استفاده میکنند»؛ و قواعد سازمانی فرهنگ، «مقررات، نظامها و آیینهایی است که انتظار میرود اعضای آن گروه هنگام فعالیتهای روزمره زندگی از آن پیروی کنند» (همان، ص 73). یکی از عناصر شناختی فرهنگ، ارزشهای اجتماعی است. دانشمندان فلسفۀ علوم اجتماعی قوام فرهنگ را به ارزشهای آن دانسته و اعتقاد دارند که این ارزشهای جامعه است که آن جامعه را دارای هویت و قوانین ویژه میسازد (مریجی، ۱۳۸۲).
در اصطلاح جامعهشناسی، ارزش عبارت است از باورهای ریشهداری که اعضای گروه اجتماعی هنگام سؤال دربارۀ خوبیها و بدیها و کمال مطلوب به آن رجوع میکنند (کوئن، 1372، ص 72). بنابراین در بین عناصر مختلف فرهنگ، عنصری که به رفتار انسان نظم میبخشد و موجب میشود که انسان برخی از رفتارها را انجام دهد و از انجام برخی دیگر بپرهیزد، ارزشهای اجتماعی است (حامدمقدم، 1372). در نتیجه نهتنها قوام فرهنگ، بلکه قوام جامعه، وابسته به ارزشهاست.
2ـ1. رابطة ارزش با هنجار
ازجمله مفاهیمی که به درک و شناخت ارزشها و همچنین چگونگی تحقق و عملی شدن آنها کمک میکند، هنجارها هستند، که در لغت به معنای «راه، قاعده، قانون، روش و رفتار» است (معین، 1384، ج 4، ص 212).
هنجارهای یک جامعه نهایتاً تجلی ارزشهای آن جامعه میباشند. تفاوت میان هنجار و ارزش این است که ارزشها مجرد و مفاهیم عمومی هستند، درصورتیکه هنجارها، راهنماهای مخصوص و مشخصی برای رفتار افراد جامعه در وضعیتهای مختلف میباشند. ارزشهای اجتماعی، هنجارهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهند، لذا از اهمیت ویژهای برخوردارند. اکنون مشخص میشود که این دو مفهوم تا چه حد با یکدیگر نزدیک و مرتبطند و به همین جهت است که گاهی مترادف محسوب میشوند. بنابراین هنجارها قواعدی هستند که رفتار افراد را در جامعه منظم میکنند؛ درصورتیکه ارزشها، دستگاههای عقیدتی هستند که امکان تشخیص میان خوب و بد و درست و نادرست را فراهم میآورند و هنجارها کمک میکنند تا ارزشها مورد احترام باشند. به بیان دیگر، ارزشها اصولی هستند که هنجارها را توجیه و تبیین میکنند (حامدمقدم، 1372).
3ـ1. رابطة ارزش با باور
باور در لغت به معنای «قبول سخن، یقین و اعتقاد» است (معین، 1384، ج ۱، ص ۳۵۹۶). برخی محققان ارزش را متفاوت از باور دانستهاند و برخی ارزش را نوعی باور معرفی کردهاند. برای مثال روکیج در اینباره میگوید: «ارزش باوری است که بهطور نسبی ثابت است و در محتوای آن ترجیحی شخصی یا اجتماعی، برای یکی از هدفهای وجود یا شکلی از شکلهای رفتار رساننده به این هدف، تحمیل میشود».
از نظر روکیج، ارزشها مانند باورها از سه عنصر اصلی تشکیل میشوند: 1. عنصر شناختی (از نظر آگاهی به آنچه که صلاحیت میل و رغبت دارد)؛ 2. عنصر عاطفی (از نظر احساس فرد در برابر آن)؛ 3. عنصر ایجابی یا سلبی و رفتاری (از نظر آگاهی به آن بهعنوان متغیر میانجی یا بهمنزلة معیار یا راهنمای رفتار) (طالبی، 1385).
تفکیکی که پارسونز و کلاکهون بین ارزش و باور قائل شدهاند، از درستی و کارایی بیشتری برخوردار است. ارزشها به خوب و بد، مطلوب و نامطلوب ناظرند؛ درحالیکه عقاید به درستی و نادرستی و صدق و کذب ناظر هستند. بنابراین ارزشها متفاوت از باورند.
4ـ1. مفهوم تحول اجتماعی
تحولات اجتماعی برآیند مجموعه تغییراتی است که در طول یک دوره در یک یا چند نسل در طیف وسیعی از حوزه زندگی اجتماعی انسانها تحقق میپذیرد. بنابراین تحولات اجتماعی مجموعهای از فرایندهاست که در زمان اندک قابل ملاحظه نیست. این در حالي است که دگرگونی اجتماعی، در مدتزمان کوتاهی قابل رؤیت و مشاهده است؛ بهگونهایکه افراد عادی در طول دوره زندگی خود، یک یا چند بار آن را مشاهده میکنند. افراد با تغییری که در یک پدیده ایجاد میکنند، خود میتوانند نتیجة آن را ببینند. ازاینرو، تغییرات اجتمـاعی در محدودة مکانی و اجتماعی معین تحقق میپذیرد (روشه، 1385، ص 27).
برای تعیین اینکه یک نظام تا چه حد دستخوش تحول و تغییر شده است، باید نشان دهیم که در طول مدت معینی نهادهای اساسی آن جامعه به چه میزان دچار تغییر و تحول شدهاند. هر تعبیری از تغییر باید نشاندهندۀ امور ثابت و پایدار نیز باشد و بر مبنای امور پایدار میتوان در مورد میزان تغییر قضاوت کرد (گیدنز، 1373، ص 62). البته در بررسی مفهوم تغییر باید گفت که تغییر و تحول در کلیه بخشهای جامعه ممکن است رخ بدهد؛ اما در این تحقیق صرفاً تحول فرهنگی و تنها تحول ارزشها مدنظر خواهد بود. بنابراین با سایر تحولات سیاسی، اقتصادی و... کاری نداریم.
2. عوامل درونی مؤثر بر تغيير ارزشها در جامعه
هرچند از نظر اندیشمندان اسلامی، ارزشهای ثابت و لایتغیری مثل ارزشهای دینی هم وجود دارند؛ اما بخشی از ارزشهای اجتماعی قابل تغییرند و ممکن است تحت تأثیر عوامل مختلفی تغییر کنند (مصباح یزدی، 1372، ص 320). برخی از این عوامل ریشه در درون انسان دارند و با نفس، اندیشه یا قلب انسان مرتبط بوده و مستقل از محیط جامعه، بدون ارتباط با عوامل بیرونی تأثیرگذارند، که در این تحقیق به بررسی این عوامل از منظر نهجالبلاغه پرداخته میشود:
1ـ2. ايمان به خدا
یکی از عوامل تأثیرگذار در تحول ارزشها که ریشه در درون انسان دارد، ایمان به خداست. امیرمؤمنان علي در اینباره میفرمایند: «سَبِیلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ؛ فَبِالْإِیمَانِ یسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحَاتِ، وَ بِالصَّالِحَاتِ یسْتَدَلُّ عَلَی الْإِیمَانِ، وَ بِالْإِیمَانِ یعْمَرُ الْعِلْمُ» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 156)؛ ایمان روشنترین راهها و نورانیترین چراغهاست. با ایمان میتوان به اعمال صالح راه برد و با اعمال نیکو میتوان به ایمان دسترسی پیدا کرد؛ با ایمان، علم و دانش آبادان است.
تاکنون هیچ گام مؤثری برای تحقق بخشیدن به آرمانهای اعلای انسانی و ارزشهای او، بدون ایمان برداشته نشده است. ایمان عبارت است از تعلق و وابسته شدن شخصیت انسان به یک حقیقت که برای تأمین سعادت مادی و معنوی او، بهطور مطلق پذیرفته شده است. این پذیرش به حدی در اعماق شخصیت نفوذ پیدا میکند که شخصیت، هویت و ارزش خود را بدون آن پوچ تلقی میکند (جعفری، 1376، ج 26، ص 10).
حضرت در وصف کسانی که به خدا ایمان دارند، میفرمایند: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْینِهِمْ؛ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 193)؛ خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند؛ بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمتهای آن به سر میبرند، و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در عذابش گرفتارند.
پرهیزکاران با آفریدگار جهان هستی، با قدرت و علم بیپایان او آشنا شدهاند و به قدر استعداد خود، عظمت ذات پاک او را دریافتهاند. بدیهی است که غیر او در نظرشان کوچک و بیمقدار است و یکی از دلایل تقوا و پرهیزکاری و بالاتر از آن، عصمت و مصونیت از گناه همین است (مکارم شیرازی و همكاران، 1371، ج 7، ص 541). هرقدر معرفت انسان به خدا بیشتر شود و تنها به او ایمان داشته باشد، غیرخدا در نظرش کوچک میشود و به اشیای حقیر و ناچیز دل نمیبندد و برای رسیدن به آنها گناه نمیکند و اسباب گناه نزد او ضعیفتر میشود و آرامش بیشتری مییابد؛ در نتیجه در تعیین ارزشها و ضدارزشها تنها ملاک را «الله» و «قرب الهی» قرار میدهد و از هدف اصلی منحرف نمیگردد. البته باید توجه داشت که ایمان وقتی دچار ضعف شود نیز میتواند به ارزشهای انسانی رنگ ضد دین و منفی بدهد.
2ـ2. تقابل عقل و هوای نفس
ریشة تغییر در رفتارهای اجتماعی و ارزشها، بروز تغییر در خود انسانهاست؛ به این معنا که اگر در انسان تغییری ایجاد شود، در ارزشها و رفتار او نمود مییابد. بنابراین این باطن انسان است که ظاهر او را میسازد. امیرمؤمنان علي در خطبۀ 154 میفرماید: «اعْلَمْ أَنَّ لِکلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَی مِثَالِهِ، فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ، وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ»؛ بدان که هر ظاهری باطنی متناسب با خود دارد، آنچه ظاهرش پاکیزه، باطن آن نیز پاک و پاکیزه است و آنچه ظاهرش پلید، باطن آن نیز پلید است.
بنابراین معمولاً اعمال انسانها بازتاب افکار و صفات درونی آنهاست و ظاهر آنان تراوشی از باطنشان است؛ همانگونه که در ضربالمثل معروف نقل شده: «از کوزه همان برون طراود که در اوست».
پس اولین عامل مؤثر بر تغییر ارزشها، باطن و نفس انسان است. خداوند در اینباره میفرماید: «وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ» (زخرف: 76)؛ ما به آنها ستم نکردیم، آنها خود ستمکار بودند. در این آیه سرچشمۀ اصلی همه سعادتها و شقاوتها خود انسان و اعمال او معرفی میشود، نه مسائل پنداری که گروهی برای خود درست کردهاند (مکارم شیرازی و همكاران، 1371، ج 21، ص 122). یکی از قوای درونی انسان، هوای نفس است که انسان را در جهت تمایلات شهوانی هدایت میکند و ممکن است برخی ضدارزشها را در نظر انسان ارزشمند سازد. برترین نعمتی که خداوند در برابر هوای نفس به انسان عطا فرموده عقل اوست. امیرمؤمنان علي میفرماید: «وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ؛... وَ قَاتِلْ هَوَاک بِعَقْلِک» (نهجالبلاغه، 1379، حکمت 422)؛ عقل شمشیری است برّان،... و هوای نفس خود را با شمشیر عقل بکش. تجویز امام در مقابل هوای نفس، بهرهگیری از قوة عقل است. بهیقین خطرناکترین دشمن انسان همانگونه که در روایت نبوی وارد شده، هوای نفس اوست: «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک» (مجلسی، 1403ق، ج 67، ص 36)؛ خطرناکترین دشمن تو نفس توست که در درون توست. و تنها چیزی که میتواند در مقابل این دشمن بسیار خطرناک بایستد، همان عقل است؛ عقلی که زیانهای هواپرستی را برای انسان تشریح میکند و عاقبت کار هوسبازان را به او نشان میدهد. هرقدر این عقل قویتر باشد بازدارندگی آن بیشتر است و اگر ضعیف و ناتوان گردد، هوای نفس بر آن غلبه میکند. در حدیثی امام محمدباقر میفرماید: «وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَی بِدَلاَلَةِ الْعَقْل» (ابنشعبه حراني، 1363، ص 285)؛ از بیهودهکاری هوای نفس با راهنمایی عقل پرهیز کن.
بنابراین انسان باید با استفاده از عقل، تعیین کند که چه چیزی ارزش و ضدارزش باشد؛ درصورتیکه گاهی مشاهده میشود که غفلت از این مورد، و تبعیت از هوای نفس، موجب تغییر ضدارزشها به ارزش میشود.
3ـ2. آرزوهای طولانی
یکی دیگر از عوامل تعیینکننده ارزشها در جامعه، آرزوهای افراد آن جامعه است. البته در این بحث ابتدا توجه به این نکته ضروری است که آرزو گاهی جنبة مثبت دارد و تحت عنوان امید محرک انسان به سمت پیشرفت و تکامل است، گاهی جنبة منفی دارد و تقریباً معادل طمع است که آن در جایی است که از حد معقول بگذرد و به اندازهای انسان را به خود مشغول کند که وی را از مبدأ و مقصد اصلی خود غافل سازد.
امیرمؤمنان علي نیز به این مهم اشاره کرده و ترک آرزوهای طولانی را بهترین بینیازی معرفی میکنند: «أَشْرَفُ الْغِنَی، تَرْک الْمُنَی» (نهجالبلاغه، 1379، حكمت 34)؛ بهترین بینیازی، ترک آرزوهاست. «مُنی» جمع «أُمنیة» بهمعنای آرزوست و در این عبارت نورانی امام منظور آرزوهای دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بدیهی است اینگونه آرزوها غنا و بینیازی را از انسان سلب میکند؛ زیرا رسیدن به همۀ آنها بهوسیلۀ خود انسان دستنیافتنی است و او را وادار به متوسل شدن به این و آن میکند و باید در مقابل هر انسانی دست حاجت دراز کند و این امر با غنا و بینیازی هرگز سازگار نیست. همچنین برای رسیدن به چنین آرزوهایی باید در مصرف کردن ثروت خود بخل ورزد و همۀ آن را ذخیره کند و عملاً زندگی فقیرانهای داشته باشد که در نتیجه چنین کسی آرامش روح و فکر خود را باید برای رسیدن به این آرزوها هزینه کند (مکارم شیرازی، 1386، ج 12، ص 129). بنابراین چنین آرزوهایی ممکن است انسان را بهجایی برساند که برای رسیدن به هدف نامتناهی خود هر عملکرد غیرمعقولی را در جامعه انجام دهد و ملاک انتخاب وی را در تعیین ارزشها دچار تغییر و تزلزل کند.
همچنین حضرت امیر در جایی دیگر آرزوهای طولانی و دستنیافتنی را آفت اندیشه معرفی میکنند و میفرمایند: «أَکثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ، تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع» (نهجالبلاغه، 1379، حکمت 219)؛ قربانگاه اندیشهها، زیر برق آرزوهاست.
«مَطامِع» جمع «طمع» غالباً بهمعنای چشمداشتن به چیزهایی است که یا در دسترس قرار نمیگیرد و یا اگر قرار میگیرد شایسته و حق انسان نیست. این واژه گاه در آرزو داشتنهای مثبت نیز بهکار میرود؛ ولی غالباً بار منفی دارد و به همین دلیل در منابع لغت، آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسیر کردهاند.
امام تشبیه جالبی در این کلام نورانی برای طمعها و آرزوهای منفی بیان کرده است؛ طمع را به برق آسمان تشبیه کرده که لحظهای همهجا را روشن میکند و در شبهای تاریک تمام فضای بیابان با آن آشکار میشود و شخص رهگذرِ گمکرده راه، به شوق درمیآید و به دنبال آن دوان دوان حرکت میکند؛ ناگهان برق خاموش میشود و او در پرتگاهی فرو میافتد.
عقل و دانش آدمی که حق را از باطل و نیک را از بد میشناسد، هنگامیکه تحت تأثیر برق طمع قرارگیرد به همین سرنوشت گرفتار میشود (مکارم شیرازی، 1386، ج 13، ص 675). درواقع طمع و آرزوهای دستنیافتنی، یکی از موانع عمده شناخت است که در نتیجه انسان را از درک صحیح ارزشها دور میسازد و در نهایت در عملکرد افراد تأثیر میگذارد. ما در طول تاریخ شاهد بسیاری از این موارد بودهایم؛ مانند اندیشمندانی که به خاک هلاکت افتادند و یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد دادهاند.
در جایی دیگر امیرمؤمنان در اینباره میفرمایند: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیکمُ [اثْنَتَانِ] اثْنَانِ:... وَ طُولُ الْأَمَلِ،... وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَینْسِی الْآخِرَةَ» (نهجالبلاغه، 1379، حكمت 4)؛ ای مردم همانا بر شما از دو چیز میترسم: ... و آرزوهای طولانی...، و آرزوهای طولانی آخرت را از یاد میبرد.
آرزوهای دورودراز به این دلیل موجب فراموشی آخرت میشود که تمام نیروهای انسان را به خود جلب میکند؛ و با توجه به اینکه نیروی انسان بههرحال محدود است، هنگامیکه آن را در مسیر آرزوهای بیپایان سرمایهگذاری کند، چیزی برای سرمایهگذاری در طریق آخرت نخواهد داشت؛ بخصوص اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نمیشود و طبیعت آنها این است که هر زمان انسان به یکی از آرزوهایش جامه عمل میپوشاند، آتش عشق آرزوی دیگری در دل او زبانه میکشد و نیروهایش را برای وصول به آن بسیج میکند؛ بلکه گاه رسیدن به یک آرزو سبب دلبستگی به چند آرزوی دیگر میشود؛ چون معمولاً آرزوها به یکدیگر پیوند خوردهاند. با توجه به این واقعیتها، نه وقتی برای او باقی میماند و نه نیرو و امکانی، و نه حتی حال و حوصلهای که به آخرتش بپردازد!
بنابراین ترک آرزوهای دستنیافتنی و نامتناهی در واقعبینی فرد تأثیر مستقیم دارد و شخصی که غرق در این آرزوهای واهی باشد بیشک قدرت تشخیص ارزش را از ضدارزش نخواهد داشت و برای رسیدن به هدف پوچ خود از هر تلاشی حتی در خلاف جهت اسلام و عقل دریغ نخواهد کرد.
3. عوامل بيرونی تحول ارزشها
تغییر ارزشها در جامعه، گاهی تحت تأثیر عواملی خارج از ذات آدمی است و از محیط پیرامون وی نشئت میگیرد، که به چند مورد آن اشاره میشود:
1ـ3. عمل به دستورات الهی
یکی دیگر از عوامل مؤثر در تحول ارزشها، توجه به دستورالعملهای الهی و عمل به آنهاست؛ امیرمؤمنان علي در اینباره در حکمت 228 نهجالبلاغه میفرماید: «مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ، فَهُوَ مِمَّنْ کانَ یتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً»؛ آنکس که قرآن بخواند و وارد آتش جهنم شود، حتماً از کسانی است که آیات الهی را بازیچه قرار داده است.
آیتالله مکارم شیرازی در شرح این حکمت، افرادی که قرآن را قرائت میکنند به چند دسته تقسیم میکنند: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت میکند و گوش جان به آیاتش میسپارد تا پیام خدا را از لابهلای آن بشنود و زندگی خود را با آن هماهنگ سازد؛ گروه دیگر آیات قرآن را تنها برای ثواب قرائت میخوانند، بیآنکه به پیامهایش گوش فرادهند؛ گروه سومی نیز اضافه بر این، به استهزای آیات میپردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، عملاً استهزا دارند؛ آیات تحریمِ ربا را میخوانند، ولی رباخواری میکنند؛ آیۀ تحریم غیبت را تلاوت میکنند، ولی غیبت کردن کار هر روز آنهاست؛ همچنین در برابر سایر پیامهای قرآن. اینگونه تلاوت نهتنها سبب نجات نیست؛ بلکه به فرموده امیرمؤمنان سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولاً یا عملاً خوانده است و کسی که آیات قرآن را با استهزا بخواند، مستحق آتش دوزخ است (مکارم شیرازی، 1386، ج 13، ص 764).
عمل صالح یکی از دستورات رفتاری در دین مبین اسلام است که به نحوی موجب تغییر ارزشهای اجتماعی میشود. جدی گرفتن ارزشهای زندگیساز و عمل به دستورات الهی ضروری است، بهگونهایکه در قرآن نیز آمده: «... خُذُوا ما آتَیناکمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره: 63)؛ ... آن کتابی که به شما دادهایم محکم بگیرید و مندرجات آن را بهخاطر آرید شاید پرهیزکاری کنید. در تفسیر جمله «خُذُوا ما آتَیناکمْ بِقُوَّةٍ» از امام صادق چنین نقل شده که از آن حضرت پرسیدند: آیا منظور از گرفتن آیات الهی با قوت و قدرت، قوت جسمانی است یا معنوی و روحانی؟ امام در پاسخ فرمود: «فیهما جمیعاً» هم با قدرت جسمانی و هم روحانی هر دو (حرعاملی، 1409ق، ص 52). افراد جامعه برای حفظ این تعلیمات و اجرای آنها باید هم به نیروهای مادی مجهز باشند و هم قوای معنوی. و همچنین در اینباره در تفسیر نور آورده شده: «عمل به آیات و احکام الهی، باید همراه با جدیت، عشق و تصمیم باشد؛ زیرا یاد آیات الهی و تدبر در آنها، زمینهساز تقواست» (قرائتی، 1388، ج 1، ص 130)، که ارزش بنیادین در قرآن معرفی شده است.
دین عبارت است از راهی که انسان در زندگی دنیا چارهای جز پیمودن آن راه ندارد، برای اینکه خداوند دین را بر طبق فطرت خود بشر تنظیم کرده، با این حال اگر آدمی از آن اعراض کند و به غیر از آن، یعنی به چیزهایی که انسان را جز به نتایج خیالی و لذایذ مادی و ناپایدار نمیرساند، سرگرم شود؛ در حقیقت دین خود را بازیچه گرفته و زندگی مادی دنیا و سراب لذایذ آن، او را گول زده است (طباطبائی، 1374، ج 8، ص 166). برایناساس میتوان گفت که عمل صالح و گرایش به دستورات الهی بهخودیخود باعث تثبیت ارزشهای دینی و حتی تغییر و گرایش بیشتر جامعه به سمت آن میگردد.
2ـ3. شيطان
یکی از عوامل بیرونی تغییر ارزش به ضدارزش، شیطان است؛ امیرمؤمنان در مورد این دشمن بیرونی میفرمایند: «... وَ حَذَّرَکمْ عَدُوّاً نَفَذَ فِی الصُّدُورِ خَفِیاً وَ نَفَثَ فِی الْآذَانِ نَجِیاً، فَأَضَلَّ وَ أَرْدَی وَ وَعَدَ فَمَنَّی وَ زَینَ سَیئَاتِ الْجَرَائِمِ وَ هَوَّنَ مُوبِقَاتِ الْعَظَائِمِ حَتَّی إِذَا اسْتَدْرَجَ قَرِینَتَهُ وَ اسْتَغْلَقَ رَهِینَتَهُ أَنْکرَ مَا زَینَ وَ اسْتَعْظَمَ مَا هَوَّنَ وَ حَذَّرَ مَا أَمَّنَ» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 83)؛ ... و شما را پرهیز داد از دشمنی شیطانی که پنهان در سینهها راه مییابد و آهسته در گوشها راز میگوید؛ گمراه و پست است، وعدههای دروغین داده، در آرزوی آنها به انتظار میگذارد، زشتیهای گناهان را زینت میدهد، گناهان بزرگ را کوچک میشمارد، و آرام آرام دوستان خود را فریب داده، راه رستگاری را بر روی در بندشدگانش میبندد و در روز قیامت آنچه را که زینت داده، انکار میکند و آنچه را که آسان کرده، بزرگ میشمارد، و از آنچه که پیروان خود را ایمن داشته بود، سخت میترساند.
در این بخش از خطبه، امام به یکی از خطرات بسیار مهمي که سعادت انسان را تهدید میکند، اشاره میفرمایند و آن خطر وسوسههای شیطان و توطئههای اوست که برای فریب آدمی از مؤثرترین وسایل بهره میگیرد.
برای عمل براساس تقوا که ارزش بنیادین معرفی شده، اجتناب از آرایشها و اغواهای شیطان ضرورت دارد.
این دشمن بیرونی مکار با برقرار ساختن ارتباط آشکار یا مخفی، با خود طبیعی انسان که مدیریت درون را به عهده میگیرد، به آسانترین وجه و با نزدیکترین راهها و با کمترین وسیله میتواند درون انسان و استعدادهای فوقِ ارزش او را چنان ویران کند که حتی یک لحظه برای نشستن فرشتة روح در آن درون، شایستگی نداشته باشد، و با الفاظ زیبایش گوش انسان را چنان بنوازد که مجالی برای شنیدن امدادهای غیبی و زمزمههای درونی روح نگذارد.
براساس آیات قرآن، پس از آنکه شیطان در دنیا با اغوا و فریبکاریها و پاشیدن دانه برای انداختن وی در دام مهلک، روزگارش را تباه ساخته است، در موقع رویارویی با انسان، سوزانندهترین سخن را به او میگوید که: مگر من تو را به سقوط و هلاکت مجبور کردم؟! «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (ابراهيم: 22)؛ و هنگامیکه امر زندگی دنیوی تمام شد، شیطان به اولاد آدم میگوید: خداوند به شما وعدة حق داد و من به شما وعده دادم و تخلف کردم و من بر شما سلطهای نداشتم؛ جز اینکه شما را دعوت (به تباهیها) کردم و شما پذیرفتید؛ پس مرا ملامت نکنید و خودتان را ملامت کنید، من (امروز) به فریاد شما نمیرسم و شما به فریاد من نمیرسید؛ من به آنچه که شما پیش از این مرا در آن شرکت و دخالت دادهاید، منکرم. و قطعاً برای ستمکاران عذاب دردناکی است.
در قرآن به برائت از شیطان سفارش شده است. البته در قرآن میخوانیم که این دوری نباید فقط زبانی باشد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ» (نحل: 98)؛ پس هرگاه خواستی قرآن بخوانی، از (شر) شیطان رانده شده به خداوند پناه ببر. در این آیه منظور تنها ذکر جملة «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» نیست؛ بلکه ذکر این جمله مقدمه تحقق حالتی در نفس و جان انسان میشود؛ حالت توجه به خدا، حالت جدایی از هوسهای سرکشی که مانع فهم و درک صحیح انسان است؛ حالت بیگانگی از تعصبها و غرورها و خودخواهیها و خودمحوریهایی که انسان را وادار میکند که از همه چیز به نفع خواستههای انحرافیاش استفاده کند و تا چنین حالتی در روح و جان انسان پیدا نشود، درک حقایق قرآن برای او ممکن نیست (مکارم شیرازی، 1386، ج 11، ص 397).
البته در قرآن تصریح شده که شیطان اجباراً نمیتواند کسی را گمراه کند: «إِنَّ عِبادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْغاوِین» (حجر: 42)؛ همانا برای تو بر بندگان (برگزیده) من تسلطي نیست؛ مگر از گمراهانی که تو را پیروی کنند. این آیه اشاره به آزادی اراده انسانها دارد، و اینکه ابلیس و لشکر او هرگز نمیتوانند کسی را اجباراً به راه فساد بکشانند؛ بلکه این خود انسانها هستند که به او اذن دخول میدهند (مکارم شیرازی و همكاران، 1371، ج 11، ص ۷۳و۷۴). خلاصه اینکه وسوسههای شیطان گرچه مؤثر است، ولی تصمیم نهایی با شیطان نیست؛ بلکه با خود انسان است.
3ـ3. محيط
محیط اجتماعی که از جهت جو اخلاقی و اجتماعی نامساعد است نیز در شکلگیری نظام ارزشی جامعه تأثیر بسزایی دارد. چون انسان موجودی اجتماعی است، جامعهای که در آن زندگی میکند حریم او محسوب میشود و پاکی جامعه به پاکی او کمک میکند و آلودگی آن به آلودگیاش میانجامد.
این مورد بهقدری مهم است که گویی هدف امیرمؤمنان از تمام خطبههای نهجالبلاغه، تلاش مستمر برای برگرداندن نظام ارزشی عصر پیامبر است.
امام در حکمت 199 از تودههای بیبندوباری که گاه دست به دست هم داده و مفاسدی در جامعه ایجاد میکنند، سخن میگوید: «هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِیلَ قَدْ عَرَفْنَا [عَلِمْنَا] مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟ فَقَالَ یرْجِعُ أَصْحَابُ [أَهْلُ] الْمِهَنِ إِلَی مِهْنَتِهِمْ [مِهَنِهِمْ]، فَینْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، کرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَی بِنَائِهِ وَ النَّسَّاجِ إِلَی مَنْسَجِهِ وَ الْخَبَّازِ إِلَی مَخْبَزِه»؛ آنان چون گرد هم آیند زیان رسانند، و چون پراکنده شوند سود دهند.
جوامع انسانی از گروههای مختلفی تشکیل میشود که سه گروه از آن را میتوان در اینجا نام برد: نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل، که آلت دست این و آن نمیشوند؛ دوم تودههای کماطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آنها نیز بر پایه ایمان و اخلاقشان در گروههای شرور شرکت نمیکنند؛ هرچند ممکن است گاهی با نقشههایی آنها را اغفال کرد؛ سوم گروهی که سطح پایینی از فکر و اخلاق دارند و به اصطلاح بیبند و بار و فاقد تربیت لازم اسلامی هستند و در میان آنها گاه افراد شرور و موذی نیز یافت میشود (مکارم شیرازی، 1386، ج 13، ص 547). امیرمؤمنان علی در حدیث معروف کمیل دربارۀ آنها میفرماید: «وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کلِّ نَاعِق، یمِیلُونَ مَعَ کلِّ رِیح، لَمْ یسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یلْجَئُوا إِلَی رُکن وَثِیق» (نهجالبلاغه، 1379، حكمت 147)؛ و احمقانِ بیسروپا و بیهدفی که دنبال هر صدایی میروند و با هر بادی حرکت میکنند؛ آنهایی که با نور علم روشن نشدهاند و به ستون محکمی پناه نبردهاند. زمامداران و مدیران جوامع اسلامی باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه استفاده نکنند و آنها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند (مکارم شیرازی، 1386، ج 13، ص 547).
از سوی دیگر، مسیر حرکت هر جامعه، بهسوی ارزشهایی است که در آن جامعه بهعنوان ارزش والا شناخته میشود؛ بنابراین اگر ضدارزشها به دلایلی جای ارزشها را بگیرند، حرکت عمومی جامعه بهسوی ضدارزشها طبیعی خواهد بود.
حضرت در خطبۀ 32 به این مهم اشاره میکنند که در جامعهای که نیکوکاران، بدکار شمرده شوند و ظالمان ستمگر، قهرمان میدان باشند، نظام ارزشی آنها بیشک تحت تأثیر قرار خواهد گرفت: «أَیهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ [شَدِیدٍ] کنُودٍ، یعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً»؛ ای مردم، در روزگاری کینهتوز و پر از ناسپاسی و کفران نعمتها، صبح کردهایم، که نیکوکار، بدکار بهشمار میآید، و ستمگر بر تجاوز و سرکشی خود میافزاید.
امام در آغاز این خطبه روی سخن را به عموم مردم کرده و ابتدا از خرابی وضع زمان خود سخن میگوید. امام در عصری میزیست که جز افراد اندکی، روح بزرگ و افکار بلند و سجایای انسانی و قدرت او بر اصلاح محیط را درک نمیکردند؛ و به خاطر ثروت عظیمی که از فتوحات اسلامی در کشور اسلام ریخته شده بود، غرقِ زرق و برق دنیا و مسابقۀ تجملپرستی و حرصِ جمع مال و بهدست آوردن مقام و تصفیه حسابهای شخصی و قومی شده بودند.
حضرت سپس به شرح ویژگیهای آن زمان، که نشانههای عناد و ناسپاسی مردم است، پرداخته؛ در جملههای نخست و دوم میفرماید: «یعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً»، زمانی است که نیکوکار، بدکار و گناهکار شمرده میشود و طغیان ظالمان و ستمگران افزون میگردد. آنچه زمینۀ اینگونه امور را در جامعه بشری فراهم میکند، دگرگونشدن نظام ارزشی جامعه است. در آنجا که مال و ثروت و قدرت، معیار شخصیت و ارزش محسوب شود، بیآنکه به منابع درآمد آن بیندیشند، ظالمانِ زورگو و غارتگر شخصیتهای آن محیط را تشکیل میدهند و نیکوکاری که اموال مشروع خود را برای خدمت به محرومان از دست میدهد، آدم نادان و ابله شمرده میشود.
هنگامی که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهی فزونی گیرد، شکل جامعه عوض میشود و ضدارزشها جای ارزشها را میگیرد و ظالم به خودکامگی خود میافزاید و نیکوکاران مجرم محسوب میشوند و از مراکز حساس جامعه، عقب رانده خواهند شد (مکارم شیرازی، 1386، ج 2، ص 262).
4ـ3. الگوپذيری
الگو، نمونه و مصداق عینی آرمانها و آرزوهای انسان است و در شکلگیری ارزشها نقش دارد. ازآنجاکه فطرت آدمی، بهویژه جوان، آمادة تأثیرپذیری از الگوست؛ در آیات و روایات بر دقت در انتخاب الگو و عقلانیت آن بسیار تأکید شده است. اساساً بعثت پیامبران و ارسال رسولان از جانب خداوند متعال، با هدف ارائة الگویی فکری و عملی برای انسانهاست. امیرمؤمنان علي در اینباره میفرماید: «وَ لَقَدْ کانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ کافٍ لَک فِی الْأُسْوَةِ، وَ دَلِیلٌ لَک عَلَی ذَمِّ الدُّنْیا وَ عَیبِهَا وَ کثْرَةِ مَخَازِیهَا وَ مَسَاوِیهَا» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 160)؛ برای تو کافی است که راه و رسم زندگی پیامبر اسلام را اطاعت کنی؛ تا راهنمایی خوبی برای تو در شناخت بدیها و عیبهای دنیا و رسواییها و زشتیهای آن باشد.
در جامعه گروههای مختلفی در الگوپذیری انسان تأثیرگذارند که در اینجا به چهار گروه: خانواده، دوست، خواص جامعه و تبلیغات دشمن، اشاره میشود.
خانواده بهعنوان اولین نهادی که انسان در آن پا میگذارد، مهمترین تأثیر را در الگوپذیری وی دارند؛ بروس کوئن در کتاب مبانی جامعهشناسی بر این واقعیت اشاره کرده و مینویسد: «چون کودک نخستین دوران زندگی خود را در محیط خانواده میگذراند و در معرض ارزشها و الگوهای رفتاری خانواده قرار دارد و زمان بیشتری را با این گروه صمیمی و خودمانی میگذراند، خانواده کودک را به انجام رفتارهایی که با هنجارهای جامعه مطابق و با انتظارات آن هماهنگ است، پاداش میدهد و در برابر رفتارهایی که با آن هماهنگ نیست، او را تنبیه و مجازات میکند» (کوئن، 1372، ص ۱۲۲)؛ یعنی خانواده اولین الگوی عملی هر فرد است و با توجه به اینکه دوران کودکی از مهمترین دورانهای شکلگیری شخصیت هر فرد است، والدین باید برای تربیت فرزند خود اهمیت ویژهای قائل شود؛ همانطور که در روایات نیز اهمیت دوران کودکی و نوجوانی مورد توجه قرار گرفته است. امیرمؤمنان در نامه 31 نهجالبلاغه میفرماید: «وْ یسْبِقَنِی إِلَیک بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَی وَ فِتَنِ الدُّنْیا فَتَکونَ کالصَّعْبِ النَّفُورِ، وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کالْأَرْضِ الْخَالِیةِ مَا أُلْقِی فیها مِنْ شَیءٍ قَبِلَتْهُ، فَبَادَرْتُک بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُک وَ یشْتَغِلَ لُبُّک»؛ و بعضی از خواهشها و دگرگونیهای دنیا بر تو هجوم آورند و پذیرش و اطاعت مشکل گشت؛ زیرا قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آمادۀ پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود؛ پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد.
درواقع امام برای انتخاب این سن و سال جهت پند و اندرز، سه دلیل بیان فرموده است: آماده بودن قلب جوان برای پذیرش، عدم قساوت بهسبب عدم آلودگی به گناه و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگی و حیات؛ و هرکدام از این سه، بهتنهایی برای انتخاب این زمان کافی است؛ چه رسد به اینکه همۀ این جهات لحاظ شود (مکارم شیرازی، 1386، ج 9، ص 511).
بنابراین اگر والدین در قالب خانواده بتوانند فرهنگ ناب دینی و ارزشهای اصیل اسلامی را با زبان و با عمل، در جان و روح فرزندان خود، رسوخ داده و آنان را فرهنگپذیر کنند، در حقیقت آنان را در برابر ارزشهای مادی و دستساختۀ بشری واکسینه کرده و تا حدود زیادی از خطر انحراف نجات دادهاند.
اما بههرحال انسان موجودی اجتماعی است و برای رفع نیازهای خود با دیگران ارتباط برقرار میکند و در جامعه حضور مییابد؛ بنابراین در محیط جامعه نیز از افرادی الگو میگیرد.
«دوست» یکی از الگوهای انسان در جامعه است، این مورد به اندازهای مهم است که در آیات و روایات زیادی در مورد انتخاب دوست هشدار داده شده و اهمیت آن بیان شده است؛ امیرمؤمنان علي در نامه 69 نهجالبلاغه میفرمایند: «وَ إِیاک وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ؛ وَ وَقِّرِ اللَّهَ، وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ»؛ از همنشینی با فاسقان بپرهیز که شر به شر میپیوندد؛ خدا را گرامی دار و دوستان خدا را دوست شمار. در حدیث دیگری از امیرمؤمنان آمده است: «فَسَادُ الاَْخْلاَقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَصَلاَحُ الاَْخْلاَقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلاَء» (مجلسي، 1403ق، ج 75، ص 82)؛ فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفیهان حاصل میشود و اصلاح اخلاق از طریق همنشینی با عقلا. این حقیقت را، هم تجربه ثابت کرده و هم دلیل عقل؛ که انسان از همنشین خود تأثیر میپذیرد. در روانشناسی امروز نیز این مطلب تا آن اندازه پیش رفته است که بعضی معتقدند دوستانی که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قیافه نیز تدریجاً با یکدیگر شباهت پیدا میکنند (مکارم شیرازی، 1386، ج 11، ص 357).
مضمون کلام امام، در روایات بسیاری از همان حضرت و سایر معصومان نقل شده است؛ در حدیث معروف پیامبر اکرم میخوانیم: «ألْمَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرِینِه» (مجلسی، 1403ق، ج 71، ص 201)؛ انسان دین دوست و همنشینش را پذیرا میشود. در این روایت بهخوبی اهمیت دوست و همنشین مشخص میشود که تا چه اندازه میتواند در تعیین ارزشهای فرد و تغییر آنها تأثیر داشته باشد، که در انتخاب دین وی سهیم باشد.
«خواص جامعه و نخبگان» از دیگر عوامل مؤثر بر الگوپذیری هستند. نخبگان به کسانی اطلاق میگردد که با توجه به نقشی که در جامعه به عهده دارند و کار و فعالیتی که انجام میدهند و خصوصیات منحصربهفرد و استعدادهایی که دارند، موقعیتهای برتری نسبت به متوسط افراد جامعه دارند و با توجه به این خصوصیات ویژه، سمبلهای زندهای از طرز تفکر، وجود و عمل بوده و نسبت به برخی گروهها و یا کل افراد جامعه، قدرت جاذبهای دارند. ازاینرو، طرز تفکر و عملشان، الگوی دیگران میگردد (مریجی، 1372). بنابراین در پیدایش پدیدههای اجتماعی، خواه مثبت و یا منفی، رهبران و مسئولان جامعه بهعنوان الگوی عملی افراد آن جامعه نقش تعیینکنندهای در سرنوشت افراد دارند.
پیرو اهمیت این موضوع امیرمؤمنان ویژگیهای رهبر عادل را تبیین کرده و میفرمایند: «فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِی وَ هَدَی، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً، وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَیرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ. وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْیا بِدْعَةً مَتْرُوکةً» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 164)؛ پس بدان که برترین بندگان خدا در پیشگاه او رهبر عادل است که خود هدایت شده و دیگران را هدایت میکند؛ سنت شناختهشده را برپا دارد و بدعت ناشناخته را بمیراند. سنتها روشن و نشانههایش آشکار است؛ بدعتها آشکار و نشانههای آن برپاست؛ و بدترین مردم نزد خدا، رهبر ستمگری است که خود گمراه و مایۀ گمراهی دیگران است، که سنت پذیرفته را بمیراند و بدعت ترکشده را زنده گرداند.
چنانچه رسول اكرم به این حقیقت اشاره فرمودهاند: «هرگاه دو گروه از امتم صالح و نیکوکار باشند، امتم نیکو خواهد شد و اگر آنها فاسد گردند، امتم به فساد کشیده خواهد شد؛ پرسیدند: ای رسول خدا، آن دو گروه کیانند؟ فرمود: دانشمندان و حاکمان» (مجلسی، 1403ق، ج 2، ص 49).
روشن است که دانشمندان بهعنوان ترویجکنندگان ارزشها و فرهنگ و حاکمان و فرمانروایان بهعنوان اجراکنندگان ارزشها در قالب هنجارها، نقش ویژه و برگزیده دارند و افراد جامعه آنان را بهعنوان الگوی عملی خود در رفتار فردی و اجتماعی قرار میدهند؛ چراکه «الناس علی دین ملوکهم»؛ مردم بر دین حاکمانشان هستند (همان، ج 102، ص 108).
امیرمؤمنان خطرناکترین الگوی عملی را عالمان بیعمل معرفی میکنند و میفرمایند: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لَا یسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ، بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَم»(نهجالبلاغه، 1379، خطبه 110)؛ بهیقین، عالمی که به غیر علم خود عمل کند، چونان جاهل سرگردانی است که از بیماری نادانی شفا نخواهد گرفت؛ بلکه حجت بر او قویتر و حسرت و اندوه بر او استوارتر و در پیشگاه خدا سزاوارتر به نکوهش است.
خطرناکترین گروه در جامعه، عالم بیعمل است. آنها هستند که برای دستیافتن به منافع بیشتر، مراکز حساس تبلیغاتی را به دست میگیرند؛ چهرۀ حقایق را میپوشانند و با دروغ و تزویر، انسانها را در بیخبری فرو میبرند (مکارم شیرازی، 1386، ج 5، ص 288).
«تبلیغات دشمن» از دیگر عوامل مؤثر در بحث الگوپذیری است. دشمن همواره سعی بر این دارد که به هر وسیلهای افکار عمومی را بهنفع خود تغییر دهد. این مسئله به اندازهای قابل اهمیت است که امیرمؤمنان در نامه 33 نهجالبلاغه در مورد تبلیغات دروغین یاران معاویه در مراسم حج، به فرماندار مکه هشدار میدهند و میفرمایند: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَینِی بِالْمَغْرِبِ کتَبَ إِلَی یعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَی الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، الْعُمْی الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْکمْهِ الْأَبْصَارِ، الَّذِینَ یلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ یطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیةِ الْخَالِقِ وَ یحْتَلِبُونَ الدُّنْیا دَرَّهَا بِالدِّینِ وَ یشْتَرُونَ عاجلها بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ»؛ پس از یاد خدا و درود؛ همانا مأمور اطلاعاتی من در شام به من اطلاع داده که گروهی از مردم شام برای مراسم حج به مکه میآیند؛ مردمی کوردل گوشهایشان در شنیدن حق ناشنوا و دیدههايشان نابیناست؛ که حق را از راه باطل میجویند و بنده را در نافرمانی از خدا فرمان میبرند؛ دین خود را بهدنیا میفروشند و دنیا را به بهای سرای جاودانه نیکان و پرهیزکاران میخرند. این نامه زمانی برای قثمبن العباس، فرماندار مکه فرستاده شد که بعضی از عوامل اطلاعاتی امام از مکه به آن حضرت خبر دادند که معاویه گروهی از اهل شام را برای پخش شایعات دروغین و سمپاشی بر ضد امیرمؤمنان علی در ایام حج به مکه فرستاده است. حضرت دربارۀ ویژگی این گروه میفرمایند که آنها کسانی هستند که کوردل و چشم و گوش بستهاند؛ برای اغفال مردم حق و باطل را بههم میآمیزند و برای جلب رضایت مخلوق و به دست آوردن جوایز او فرمان خدا را زیر پا میگذارند و برای به دستآوردن متاع دنیا سرمایه دینی خود را از دست میدهند و آنها کسانی هستند که تنها دنیایی را که پیش پای آنهاست و زودگذر است، میبینند و جهان آخرت را با آن همه نعمتها و مواهب معنوی و مادی که اندکی دوردستتر است، نمیبینند. به همین دلیل آن را ناچیز میشمرند و بهآسانی به دنیا میفروشند. بدیهی است معاویه برای این کارها جستوجو میکرد، تا افرادی را پیدا کند که نه دینی داشته باشند، نه ایمانی، نه عقلی و نه وجدانی. بندگان و غلامانی باشند جان و دل بر کف و چشم بر امر و گوش بر فرمان (مکارم شیرازی، 1386، ج 10، ص 30). بنابراین وجود اینگونه افراد در جامعه خود هشداری جدی برای تغییر ارزشها به ضدارزشهاست.
اصولاً همه حکومتهای جبار و فاسد برای ادامه خودکامگی سعی در این دارند که مردم را در سطح پائینی از فکر و اندیشه نگه دارند و با انواع وسايل آنها را تحمیق کنند؛ تا ارزشهای دروغین را جانشین ارزشهای راستین آنها کنند و دائماً آنها را نسبت به واقعیتها شستوشوی مغزی دهند؛ چراكه آگاهی و رشد فکری ملتها بزرگترین دشمن حکومتهای شیطانی است. در این آیه به این شیوۀ فرعونی، یعنی «استخفاف عقول» اشاره شده است: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِین» (زخرف: 54)؛ او قوم خود را تحمیق کرد و از وی اطاعت کردند. این شیوه با شدت هرچه تمامتر در عصر ما بر همۀ جوامع فاسد حاکم است. اگر فرعون برای نیل به این هدف، وسایل محدودی در اختیار داشت؛ طاغوتیان امروز با استفاده از وسایل ارتباط جمعی، مطبوعات، فرستندههای رادیو تلویزیونی و انواع فیلمها و حتی ورزش در شکل انحرافی و ابداع انواع مدهای مسخره، به استخفاف عقول ملتها میپردازند، تا در بیخبری کامل فرو روند و از آنها اطاعت و الگوبرداری کنند. به همین دلیل دانشمندان و متعهدان دینی که خط فکری و مکتبی انبیا را تداوم میبخشند، وظیفۀ سنگینی در مبارزه با برنامۀ استخفاف عقول بر عهده دارند که از مهمترین وظائف آنها است (مکارم شیرازی و همكاران، 1371، ج 21، ص 88).
نتيجهگيری
از مجموع مباحث مذکور میتوان نتیجه گرفت ارزشها نقش تعیینکنندهای در سرنوشت فرد و جامعه دارند. ارزشها به باورداشتهای ریشهداری اطلاق میگردد که مطلوبیت عامه را داراست و تشکیلدهنده هنجارها در جامعه است؛ در نتیجه عملکرد افراد جامعه از ارزشهای آنها نشئت میگیرد. در هر جامعه فرایند تغییر فرهنگ و بهتبع، تغییر ارزش امری گریزناپذیر است. این تغییرات ممکن است تحت تأثیر عواملی درونی باشد؛ ازجملة آن میتوان به نقش ایمان قلبی به خداوند و اعتقاد به توحید اشاره کرد؛ زیرا در نظر چنین فردی خدا بزرگ و هر چیزی غیر از خدا کوچک خواهد بود. بنابراین ملاک اصلی خود را در تعیین و تغییر ارزشها خدا قرار خواهد داد. از دیگر عوامل درونی تأثیرگذار، تغییر در درون انسان است و اگر تغییری در باطن ایجاد شود، بیدرنگ ظاهر میگردد. یکی از قوای درونی انسان هوای نفس است که انسان را بهسمت تمایلات و شهوات سوق میدهد. برترین نعمتی که خداوند در برابر این قوا به انسان اعطا کرده، نیروی عقل است؛ مطمئناً تقایل این دو نیرو نقش تعیینکنندهای در بروز تغییر در ارزشها خواهد داشت. همچنین زندگی انسان در عالم دنیا مستلزم این است که انسان شناخت کافی از ویژگیها و خصوصیات دنیا داشته باشد تا گرفتار زرق و برق زودگذر دنیا نشود و از یاد مرگ غافل نشود. گرایش به دنیا و از طرفی توجه به معاد، از عوامل درونی دیگر مؤثر بر تعیین و تغییر ارزشهاست. آرزو از دیگر عوامل تأثیرگذار در تغییر ارزشهاست. اگر در جهت مثبت و همراه با واقعبینی باشد، محرک انسان به سمت هدف است؛ اما اگر جنبة منفی داشته باشد و بیش از حد معقول انسان را به خود مشغول کند، انسان را از مبدأ اصلی غافل میسازد.
تغییر ارزشها در جامعه، گاهی تحت تأثیر عواملی خارج از ذات آدمی است و از محیط پیرامون وی نشئت میگیرد؛ که یکی از این عوامل توجه به دستورات الهی و عمل به آنهاست، که در آیات و روایات زیادی به این مورد اشاره شده که ایمان بدون عمل صالح تأثیرگذار نخواهد بود. شیطان از دیگر عوامل بیرونی تأثیرگذار است. البته وسوسههای شیطان اگرچه مؤثر است، اما تصمیم نهایی با خود انسان است و توانایی مقابله با آن را دارد. محیطی که فرد در آن زندگی میکند، از دیگر عوامل مؤثر است که از دو جنبة جغرافیایی و اجتماعی مورد بررسی است. همچنین الگوپذیری فرد از گروههای مختلف در جامعه نیز در تعیین و تغییر ارزشها نقشی کلیدی دارد؛ که در تحقیق حاضر به چهار گروه خانواده، دوستان، نخبگان و خواص جامعه و تبلیغات دشمن اشاره شده است. بسیاری از عوامل دیگری بر تغییر ارزشها تأثیر دارند که بررسی آن بر عهدة این مقاله نیست.
حال نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که باید با برنامهریزی مناسب فرایند تغییر ارزشها کنترل گردد تا تغییر ارزشها در جهت منفی نباشد و از طرفی پاسخگوی نیازهای افراد جامعه نیز باشد، تا نهتنها مشکلآفرین نباشد؛ بلکه مورد استقبال افراد جامعه نیز واقع گردد.
- نهجالبلاغه، 1379، ترجمة محمد دشتی، قم، مشهور.
- ابنشعبه حرانی، حسنبن علي، 1363، تحف العقول عن آل الرسول، قم، جامعة مدرسین.
- جعفری، محمدتقی، 1376، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- حامد مقدم، احمد، 1372، «مبانی ارزشهای اجتماعی در قرآن»، پیام قرآن، ش ۱، ص 25ـ50.
- حرعاملی، محمدبنحسن، 1409ق، تفصیل وسائلالشیعه، قم، مؤسسة آلالبیت.
- حسینی، حمید و كاظم قاضیزاده، 1389، «تحلیل فرایند تحول ارزشهای اجتماعی از دیدگاه نهجالبلاغه با رویکرد جامعهشناسی»، پژوهشهای اعتقادی کلامی، ش 20، ص 133ـ161.
- روشه، گی، 1385، تغییرات اجتماعی، ترجمة منصور وثوقی، تهران، نشر نی.
- طالبی، ابوتراب، 1385، «مفهوم و ویژگی ارزشها»، رشد آموزش علوم اجتماعی، ش 3، ص 16ـ19.
- طباطبائی، سيدمحمدحسین، 1374، تفسیر المیزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوی همداني، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
- فولادي، حفيظالله، 1391، «مروری بر عوامل مؤثر در تغییر ارزشها در جامعه دینی»، اسلام و علوم اجتماعی، ش 7، ص 7ـ30.
- قرائتی، محسن، 1388، تفسیر نور، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن.
- کلینی، محمدبنیعقوب، 1407، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
- کوئن، بروس، 1372، مبانی جامعهشناسی، ترجمة فاضل توسلی، تهران، سمت.
- گیذنز، آنتونی، 1373، جامعهشناسی، ترجمة منوچهر صبوری، تهران، نشر نی.
- مجلسی، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- مریجی، شمسالله، 1382، «علل نادیده گرفتن ارزشها»، معرفت، ش ۷۲، ص 9ـ24.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1372، جامعه و تاریخ، تهران، سازمان تبلیغات اسلامي.
- معین، محمد، 1384، فرهنگ فارسی معین، تهران، کتابخانه ملی ایران.
- مکارم شیرازی، ناصر و همكاران، 1371، تفسیر نمونه، چ دهم، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
- ـــــ ، 1386، پیام امام امیرالمؤمنین، تهران، دارالکتب الاسلامیه.