قلمرو و منشأ ارزشهای اخلاقی
Article data in English (انگلیسی)
قلمرو ارزشهاي اخلاقي
دربارة رابطة اخلاق با بسياري از رشتههاي علوم انساني، ابهامهايي وجود دارد؛ ازجمله اينکه اولاً آيا ميان علوم مختلف و اخلاق، مرز مشخصي وجود دارد يا مباحث اين علوم با موضوعات اخلاق کموبيش تداخل دارند؟ ثانياً از ديدگاه آن دسته از مکاتب اخلاقي که معتقد به دين نيستند، بين دين و اخلاق چه رابطهاي وجود دارد؟ براي مثال، در علوم حوزوي اين بحث بسيار مطرح است که چه مسائلی را بايد در فقه مطرح کرد و چه مسائلي در اخلاق قابل طرح است؛ آيا ميان علم فقه و اخلاق مرز مشخصي وجود دارد يا مسئله به گونة ديگري است؟ آيا ميان مباحث علوم مختلف و اخلاق مرزي وجود دارد يا اين مباحث فيالجمله تداخل دارند و برخي از مسائل آنها با هم مشترکاند؟
اين مسئله دربارۀ روابط خانوادگي نيز مطرح ميشود. براي مثال، در يک خانوادة متدين بين اعضاي خانواده احکام خاصي رعايت ميشود و آنها چيزهایي را حلال، و چيزهایي را حرام ميدانند. وظيفة مرد آن است که نفقة همسر را بپردازد و وظيفة زن آن است که تمکين داشته باشد و... . حال اين سؤال مطرح ميشود که آيا اين مسائل، فقهي (حقوقي) هستند يا اخلاقي. ممکن است گفته شود فقه و حقوق مدني متکفل بيان حقوق واجبي است که زن و شوهر بر هم دارند؛ اما مسائل اخلاقي، اينگونه جدي و قابل مطالبه نيستند. درواقع تلقي اين است که در انجام وظايف واجب، طرف مقابل نسبت به مطالبة آنها حق دارد و ازهمینرو حقوقياند؛ درحاليکه مسائل اخلاقي اينگونه نيستند و گرچه رعايت آنها مطلوب است، در صورت عدم انجام آنها قابل مطالبة حقوقي نيستند.
اين ابهامها بدان سبب است که يا تعريف دقيق و روشني براي هريک از اين علوم وجود ندارد، يا مکاتب مختلف، آنها را متفاوت تعريف کردهاند. بنابراين براساس تعاريف مختلف، رابطة ميان اخلاق و ساير علوم ممکن است رابطة تباين، اعم و اخص مطلق، يا اعم و اخص منوجه باشد.
ممکن است شناخت مرز ميان فقه و حقوق، با اخلاق آسان باشد و بتوان با واجب خواندن مسائل حقوقي و مستحب خواندن مسائل اخلاقي، ميان آنها فرق گذاشت. اما بهنظر ميرسد مسئله از اين عميقتر است و چهبسا واجبات شرعي نيز با واجبات حقوقي تفاوت دارند. در واجبات حقوقي ممکن است يکي از دو طرف، حق خود از طرف مقابل را مطالبه نکند؛ اما در واجبات شرعي، خداوند حق خويش را مطالبه ميکند و در صورت تخلف، فرد متخلف مستحق مجازات الهي خواهد بود؛ يعني دقيقاً همان سؤالي که دربارة تفاوت موضوعات اخلاقي با بعضي از علوم انساني مطرح بود، ميان فقه و حقوق، دين و اخلاق، و دين و سياست نيز مطرح است. بنابراين بايد روشن شود که آيا ميان موضوعات اين علوم خطکشي و مرز مشخصي وجود دارد و اينها با يکديگر ارتباطي ندارند، يا در برخي موارد تداخل وجود دارد.
چنانکه پيشتر گفته شد، ارزش اخلاقي به چيزهايي اطلاق ميشود که در کمال نهايي انسان اثر دارند. بنابراين ميتوان همة مسائل، اعم از واجبات فردي، واجبات اجتماعي، مستحبات، حقوق و سياست را بهگونهاي انجام داد که باعث سعادت ابدي انسان شود. مثلاً اگر رئيس يک کشور، مسئول يک جمعيت يا والي يک شهر در انجام وظايف قانوني و قابل مطالبة خويش، قصد قربت کند، براي آن کار و وظيفه، ارزش اخلاقي ايجاد کرده است. در اين صورت، انجام يک امر عرفي مانند رعايت قوانين رانندگي که رعايت آن، به علت ترس از جريمه شدن توسط قانونگذار نيست، بلکه درحقيقت اطاعت از احکام حکومت اسلامي است ـ که در رأس آن وليفقيه قرار دارد ـ ميتواند ارزش اخلاقي داشته باشد؛ درعينحال ميتواند يک مسئلۀ حقوقي هم باشد، و حتي ميتواند جنبة سياسي نیز داشته باشد؛ به اين بيان که گاه تخلفاتي که در جامعه رخ میدهد، براي اظهار مخالفت با نظام حاکم است.
در محاورات عرفي، خوب و بد اخلاقي را به چگونگي معاشرت انسانها با يکديگر مرتبط ميکنند. در اين معنا چگونگي رابطة انسان با خدا به اخلاق ربطي ندارد. اما همانگونه که پیشتر بيان شد، معناي عرفي اخلاق، مدنظر نيست؛ بلکه منظور، بايدها و نبايدهايي است که در کمال نهايي انسان اثر دارد. بنابراين واجبات نيز از نظر موضوع، ميتوانند در حوزة ارزشهاي اخلاقي قرار گيرند؛ ازاينرو، ميتوان اخلاق را اعم مطلق از فقه و حقوق دانست؛ چراکه ميتوان همۀ آنچه را در فقه و حقوق آمده است، به قصد قربت انجام داد.
حال اين پرسش مطرح ميشود که طبق اين تعريف، رابطة اخلاق با ساير علوم انساني چه ميشود و قلمرو اخلاق را چگونه بايد در نظر بگيريم. براي اينکه بحثی تطبيقي انجام شده باشد و به تفاوتهاي اين نظر با ساير نظرها توجه شود، خوب است اشارهاي به اصول مکاتب اخلاقي داشته باشيم.
علم اخلاق در فلسفة يونان باستان سابقهاي طولاني دارد. از نظر آنها، علوم به دو دستة نظري و عملي تقسيم ميشوند. علوم نظري، به امور عيني و واقعي ميپردازند، مانند طبيعيات، الهيات و رياضيات؛ و علوم عملي، به بايدها و نبايدها، خوبيها و بديها، و زشتيها و زيباييها مربوط ميشوند که در خارج مصداق خاص عيني ندارند و قوهاي که آنها را درک ميکند، عقل عملي است. آنها علوم عملي را نيز به سه دستة کلي تقسيم ميکردند: 1. آنچه مربوط به زندگي فردي است و خواستههاي افراد را تأمين ميکند؛ 2. آنچه مربوط به رابطة انسان با ديگران است؛ 3. آنچه مربوط به مديريت جامعه است.
اخلاق را از آن جهت که انسان داراي ملکاتي است، با ملکات ثابت انسان مرتبط ميدانستند که به رفتار ربطي ندارد. براي مثال، انسانِ حسود به هرکس که بر او برتري داشته باشد، حسد ميورزد که اين حالت ثابت در انسان، رذيله نام دارد. همچنین شخص سخاوتمند خيرخواه و دلسوز ديگران است و اين حالت ثابت نيز فضيلت نام دارد. درواقع موضوع اين اخلاق، پديدههاي روانياند که جايگاه بحث دربارة پيدايش و رشد آنها روانشناسي است و در علم اخلاق دربارة ارزشگذاري و خوب و بد آنها بحث ميشود.
در همان دوران، عالمان برجسته و مشهوري با اين نظر مخالف بودند. از نظر آنها، انسان به دنبال کسب لذت در زندگي است، و بنابراين توصيه به عدالت يا ترحم در علم اخلاق براي آن است که رعايت آنها در جامعه، مانع تجاوز به حقوق ديگران خواهد شد و درنتيجه اکثر مردم جامعه ميتوانند با خيال آسوده به خوشگذراني و لذتجويي بپردازند؛ لذت و آرامش دقيقاً همان چيزهايي است که انسان بهدنبال آنهاست. بنابراين خوبِ اخلاقي يعني آنچه موجب راحتي زندگي ميشود، و کمالات نفساني واقعيتي ندارند.
در مقابل، عدهاي بودند که ملاک اصلي در خوب و بد اخلاقي را زشتي و زيبايي رفتارها ميدانستند و اخلاق را شاخهاي از علمالجمال یا زيباييشناسي ميپنداشتند. به عقيدة آنان، خوبي کارها فقط براي منفعت، سود يا لذتي نیست که ايجاد ميکند؛ بلکه در کارهاي خوب چيزهايي هست که انسان ـ حتي اگر سودي هم برايش نداشته باشد ـ از آنها لذت ميبرد. اين خوبي نوعي زيبايي است. به بيان ديگر، رفتارها نيز مانند اشيای خارجي نوعي زيبايي و زشتي دارند و براي انسان خوشايند يا ناخوشايندند. همانگونه که انسان از طريق قواي باطني، زيبايي را درک ميکند، برخي از رفتارها نيز زيباييهايي دارند که گرچه حقيقت آنها روشن نيست، واقعيتهايي هستند که همه آنها را درک ميکنند. بنابراين ملاک اصلي در خوب و بد اخلاقي، زشتي و زيبايي رفتارهاست.
در قرون اخير، کانت، فيلسوف معروف آلماني، نظرية جديدي مطرح کرد که براساس آن، عقل به دو بخش «عقل نظري» و «عقل عملي» تقسيم ميشود (براي مطالعه بيشتر، ر.ك: كورنر، 1376، ص 275؛ كاپلستون، 1375، ج 6، ص 321؛ مصباح يزدي، 1384، ص 275). از ديدگاه کانت، کار عقل عملي درک خوبيها و بديهاست. البته اين خوبي و بدي با حجم و شکل کار ارتباطي ندارد و بيشترين سهم، مربوط به نيت کار است، و براي ارزشيابي اخلاقي يک فعل، لازم است نيت فاعل آن در نظر گرفته شود. از ديدگاه کانت، کاري ارزش اخلاقي دارد که براي «اطاعت از عقل» انجام شده باشد. بنابراين حتي اگر انسان برای ارضاي عواطف خود، کاري را انجام دهد، ارزش اخلاقي ندارد. براي مثال، مادري که به فرزندش رسيدگي ميکند و حتي گاهي جانش را هم فداي او ميکند، از نظر ديگران کاري اخلاقي، خوب و زيبا انجام میدهد، اما از نظر کانت، چون کار مادر براي ارضاي عواطفش بوده است و او از اين کار لذت ميبرد و در صورت عدم انجام آن، احساس کمبود ميکند، ارزش اخلاقي ندارد.
اين مکتب، که شاخههاي مختلفي پيدا کرده، تحول عظيمي در افکار غربيها پدید آورده و هنوز در بسياري از دانشگاههاي دنيا گرايشهاي نوکانتي مطرح است و پيرواني هم دارد.
منشأ ارزشهاي اخلاقي
براساس آيات قرآن و روايات اهلبيت و بينش اسلامي دربارة ارزش اخلاقي، لازم است نکاتي را مورد توجه قرار داد:
نکتة اول، که تا حدي با نظر کانت موافق است، آنکه ارزش اخلاقي، هم از نظر عرفي، هم از نظر عقلي و هم از نظر شرعي به نيت وابسته است و از آيات و روايات بسياري ميتوان اين مطلب را استفاده کرد؛ ازجمله در حديث معروفي به نقل از رسول اكرم آمده است: «إِنَّمَا الأعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَي» (مجلسي، 1411ق، ج 70، ص 212، ح 38). بنابراين اگر کاري براي خودنمايي و رياکاري انجام شود، این نیت، يا موجب ابطال عمل ميشود، يا افزون بر آن، عنوان حرام نيز پيدا ميکند. در اين صورت، آن کار نهتنها ارزش ندارد، بلکه ضدارزش ميشود؛
نکتة دوم آنکه، خود رفتار بايد حسن فعلي داشته باشد؛ يعني افزون بر نيت، خود کار بايد کار صحيح و خوب باشد؛
نکتة سوم آنکه، برخلاف نظر کانت، ارزشهاي اخلاقي و معنوي در دين و براساس بينش الهي، مساوي نيستند و مراتب دارند.
براساس بينش اسلامي، کاري پيش خدا ارزش دارد که از ايمان سرچشمه گرفته باشد: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً» (نحل: 97). حيات طيبه، که نتيجة ارزشهاست، وقتي حاصل ميشود که کار خوب را شخص مؤمن انجام دهد؛ يعني ايمان و عمل بايد با هم باشند تا نتيجة مطلوب حاصل شود (ر.ك: عنكبوت: 9). از روايات استفاده ميشود که حاتم طايي با آنکه ايمان مطلوبي نداشت، بهعنوان پاداش کارهاي خيري که انجام داده است، در قيامت در کنار کفار، فساق، تبهکاران و جنايتکاران عذاب نميشود (شيخ عباس قمي، 1396، ج2 ، ص 607)؛ ولی با این حال، چون دين صحيح را نپذيرفته بود، وارد بهشت هم نخواهد شد و به مقام اولياي خدا نميرسد.
يکي از نظريههاي مطرح در اين زمينه ـ که کمابيش مورد قبول هم واقع شده ـ این است که ارزش کارهايي نظير آنچه حاتم طايي انجام ميداد، صفر نيست؛ بلکه زير حد نصاب است. به بیان ديگر، روح انسان باسخاوت يا داراي ملکات فاضلة ديگر، صفا و نورانيت خاصي براي ارتقا به درجات عالي پيدا ميکند؛ بهطوريکه اگر «ايمان» به او عرضه و تبيين شود، آن را خواهد پذيرفت. چنين شخصي، با کسي که هميشه به دنبال آزار و اذيت ديگران است، تفاوت دارد. از چنين ارزشهايي، که عنصر سوم در تفسير ارزش اخلاقي محسوب ميشوند و مقدمة تحقق ارزشهاي والاترند، با عنوان «ارزش مقدمي» نام میبرند؛ يعني کاري که مقدمة کمال حقيقي است و فرد هنوز آن را به مرحلة کمال حقیقی نرسانده و نتوانسته است آن را به حد کمال حقيقي برساند.
بنابراين تکامل حقيقي از بندگي خدا آغاز ميشود و وقتي اولين جرقههاي ايمان در دل انسان زده شد و او براي ارتقاي روحي، معنوي و کسب کمالات آماده گرديد، حد نصاب ارزش آغاز ميشود. سير مراتب ارزش تا آنجا پيش میرود که مقام آن را جز خدا نميداند. فاصلة بين اولين مراتب ارزش تا مرتبهاي که مثل اميرالمؤمنين به آن رسيد، براي ما قابل درک نيست. مؤيد اين مطلب نيز حديثي است از پيامبر اکرم که دربارة اميرمؤمنان فرمود: «ضربة عليّ يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» (صدوق، 1366، ص 580؛ ابنطاووس، 1358، ص 60؛ ابن ابيالحديد، 1378، ج 19، ص 26)؛ يک ضربت علي در روز جنگ خندق، از عبادت همة انس و جن ارزشمندتر است.
بنابراين ملاک ارزش اخلاقي، نيتي است که بهگونهاي با خدا ارتباط پيدا کند. کمترين درجة آن، ترس از عذاب خداست؛ سپس طمع داشتن به بهشت و نعمتهاي آن؛ آنگاه شکرگزاري از نعمتهاي خدا؛ و سرانجام، جلب محبت خدا که خود مراتبي دارد؛ چنانکه اميرمؤمنان فرمود: «ولکني اعبده حبّاً له...» (نهجالبلاغه، 1379، حكمت 237)؛ اما من چون دوستش دارم، او را میپرستم؛ و رسول خدا در حديث معراج ميفرمايد: «وَعِزَّتِکَ وَجَلالِکَ، لَوْ کانَ رِضاکَ في أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً، أَوْ اُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ، لَکانَ رِضاکَ أَحَبَّ إِلَيَّ» (حرعاملي، 1364، ص 387)؛ خدايا، اگر رضاي تو در اين باشد که من در راه تو تکهتکه شوم، يا هفتاد بار به بدترين شکل ممکن کشته شوم و زنده شوم، من رضاي تو را دوستتر دارم.
* این مقاله قلمی شده درس اخلاق استاد علامه مصباح یزدی(ره) برای طلاب علوم دینی در دفتر مقام معظم رهبری در قم است.
- نهج البلاغه، 1379، ترجمة محمد دشتي، قم، تهذيب.
- ابن ابيالحديد معتزلي، عبدالحميدبن هبةالله، 1378، شرح نهج البلاغه، قم، دارالكتب الاسلاميه.
- ابنطاووس، رضيالدین ابیقاسم، 1358، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم، خيام.
- حرعاملي، محمدبن حسن، 1364، کلیات حدیث قدسی (ترجمۀ کتاب جواهر السنیه)، ترجمة زینالعابدین کاظمی خلخالی، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- صدوق، محمدبن علي، 1366، الخصال، مشهد، آستان قدس رضوي.
- قمي، شيخ عباس، 1396، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، قم، بوستان كتاب.
- كاپلستون، فردریک، 1375، تاریخ فلسفه، ج ۶ (از ولف تا کانت)، ترجمة اسماعیل و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمي و فرهنگي.
- كورنر، اشتفان، 1376، فلسفۀ کانت، ترجمة عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمي.
- مجلسي، محمدباقر، 1411ق، بحار الانوار، تحقيق محمدباقر محمودي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1384، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.