معرفت، سال سی و یکم، شماره هشتم، پیاپی 299، آبان 1401، صفحات 65-75

    آرای کلامی شیخیۀ باقریه

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    جواد پورروستایی / استاديار گروه فلسفۀ دانشگاه يزد / pourroustaee@yazd.ac.ir
    ✍️ علی یوسفی هنومرور / کارشناس ارشد شيعه‌شناسي گرايش کلام دانشگاه يزد / aLIUSOFI1372@GMAIL.COM
    چکیده: 
    شیخیۀ باقریه منسوب به میرزامحمدباقر همدانی جندقی هم اکنون در برخی از مناطق مرکزی ایران پیروانی دارد. با این وجود از عقاید و دیدگاه ها و آثار این گروه، منابع مکتوبِ زیادی در دسترس نیست. ازجمله یافته های پژوهش آن است که میرزامحمدباقر همدانی، در روش پیرو مشرب اخباری گری با تفاسیر خاص شیح احمد احسائی و سیدکاظم رشتی است، و اندیشه های حاج محمد کریم خان کرمانی را پذیرفته است؛ اما در مسئلۀ ناطق واحد شیعی، به شدت مخالف شیخیه کرمان است و حتی آنها را در این باب تکفیر می کند. این مکتب، در مسئلۀ معاد قائل است به اینکه در روز قیامت بدن اصلی محشور می شود و بدن عارضی از بین می رود؛ و همچنین معراج پیامبر اسلام(ص) را به صورت روحانی پذیرفته است. مکتب شیخیۀ باقریه آل محمد(ص) را واسطۀ فیض خدا در آفرینش جهان می داند و معتقدند که ائمه‌ی اطهار(ع) نه آنکه محل مشیت خدا باشند؛ بلکه عین مشیت و اراده او هستند و دلیل این امر را معصوم بودن اهل بیت(ع) می دانند. این دیدگاه یکی از عوامل غلوآمیز دانستن شیخیه و تکفیر آنها دانسته شده است. ادعای شیخیه در باب رکن رابع و ناطق واحد یکی از زمینه های مهم زایش بابیت و بهائیت از درون اندیشه شیخیه است. شیخیۀ باقریه با رد نظریه ناطق واحد شیخیۀ کرمان و برائت از بابیت و بهائیت، راه خود را تا حدودی از سایر شیخیه جدا کرده است. پژوهش حاضر با استفاده از روش توصیفی، تحلیلی و اسنادی به نقد و بررسی آرای کلامی مکتب شیخیۀ باقریه می پردازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Theological Views of Sheikhiyya Baqeriyya
    Abstract: 
    Abstract Currently, Sheikhiyya Baqeriyya, attributed to Mirza Muhammad Baqer Hamedani Jandaqi, has followers in some central regions of Iran. However, there are not many written sources available about the opinions, views and works of this group. Research findings show that Mirza Muhammad Baqer Hamedani is a follower of Akhbarism with the special interpretations of Sheikh Ahmad Ahsa’i and Seyyed Kazem Rashti. This sect accepts the thoughts of Haj Muhammad Karim Khan Kermani, but about the Shiite doctrine of the single speaker, it strongly opposes Kerman’s sheikhiyyah and even disapproves of them in this regard. With regard to resurrection, this school believes that on the Day of Resurrection, the main body will be resurrected and the accidental body will be destroyed. It also accepts the spiritual ascension of the Prophet of Islam. The Sheikhiyya Baqeriyya school considers the family of the holy Prophet to be the medium of God's grace in the creation of the world and believe that the infallible imams are not the locus of God's providence, but his very providence and will, and they consider the infallibility of Ahl al-Bayt to be the reason for this. This point of view has been considered as one of the reasons for regarding Shaikhiyya as being exaggerative and accusing them of apostasy. The Sheikhiyya's claim regarding the fourth pillar and single speaker is one of the important causes of the emergence of Babism) Bábi Faith( and Baha'ism within the Sheikhiyya's thoughts. By rejecting Kerman Sheikhiyyah’s single speaker theory and despising Babism and Bahaism, the sheikhiyyah Baqiriyah has separated his way from other sheikhiyyahs to some extent. Using descriptive, analytical and documentary methods, the present study reviews the theological opinions of the Sheikhiyya Baqeriyya school.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    در عصر قاجار، با پيشامد آشفتگي‌هاي سياسي و اقتصادي، و نیز بالا گرفتن اختلافات عقيدتي بين اصوليون و اخباريون، گرايش تازه‌اي با قرائت خاص از تعاليم اعتقادي شيعه به‌وجود آمد که به نام «شيخيه» نامور شد. ظهور شيخيه، از جريان‌هاي مهم مذهبي تاريخ ايران در عصر قاجار است.
    شيخ احمد احسائي، بنيانگذار اين مکتب با حمايت دولت قاجار توانست عقايد خود را ترويج دهد و سپس جانشينان او در داخل و خارج، عقايد وي را گسترش دادند و در مقابل عقايد آنها، علمايي ايستادگي کردند و در رد آن عقايد، کتاب‌هايي تأليف کردند. شيخ احمد احسائي با اظهار برخي نظرات خاص در زمينه‌هايي همچون معراج پيامبر، معاد جسماني و رکن رابع، ديدگاه‌هاي جديدي را به ‌وجود آورد که سبب جمع‌شدن پيرواني در کنار او شد. به‌نظر برخي بزرگان شيعه، اين ديدگاه‌ها برخلاف ضروريات اسلام بود و به‌همين دليل مورد تکفير واقع شد (تنکابني، 1383، ص 106).
    دربارۀ تاريخ و گرايش‌هاي شيخيه و انشعابات آن، بخصوص شيخيۀ کرمان و شيخيۀ آذربايجان اطلاعاتي جمع‌آوري و منتشر شده است؛ اما از مکتب يا گرايش يا فرقه شيخيۀ باقريه منابع مکتوب و الکترونيک چنداني در دست نيست و اگر هم باشد، بسيار نادر است و در دسترس عموم قرار ندارد. موضوع مقالۀ حاضر، بررسي اجمالي سير تاريخي تحول آنان از زمان جانشيني ميرزامحمدباقر شريف طباطبايي، بنيانگذار اين انشعاب تا حيات اجتماعي آن در دوران معاصر است. گفتني است اين گروه، هم‌اکنون در شهر مشهد و همچنين در شهر جندق از توابع نائين، و مناطق ديگري از ايران، نظير خور و بيابانک و نائين ساکن و فعال هستند. روش پژوهش، توصيفي، تحليلي و اسنادي است. با امانت‌داري کامل، آراي شيخيه از منابع مکتوب آنان نقل شده و سپس به تبيين محتوا و نقد آن با استفاده از متون اصلي شيعه و آراي علماي بزرگ امامي پرداخته شده است.
    اين مکتب از زمان پيدايش تا به امروز نام‌هاي متعددي به ‌خود گرفته است که عبارت‌اند از:
    الف. شيخيه: پيروان و مريدان شيخ احمد احسائي را به‌خاطر انتساب آنان به ايشان،«شيخيه»، ناميده‌اند.
    ب) اَحساييه: به‌دليل پيوند با نام اَحسايي، پيروان شيخ را «اَحساييه» ناميدند.
    ج) پشت سري: شيخ احمد احسائي و پيروانش معتقدند که اقامۀ نماز در بالاي سر قبر امام معصوم، بي‌حرمتي و ممنوع است و موقع نماز، پشت سر قبر امام مي‌ايستادند و شيعيان را بالاسري خطاب مي‌کردند؛ چراکه شيعه اين عمل را بي‌حرمتي نمي‌داند.
    د) کشفيه: رهبران اين مکتب مدعي بودند که از طريق کشف و شهود به آنان الهام مي‌شود و به همين علت آنان را کشفيه خطاب کردند.
    هـ .) رکنيه: اين نام بيشتر براي شيخيۀ کرمان به‌کار مي‌رود؛ چراکه رهبران مکتب شيخيۀ کرمان و مريدان آن، تأکید خاصي به رکن رابع و لزوم شناخت آن دارند (باقري، 1392، ص 46).
    درباره عقاید و نظریه‌های شیخیه و نقد آنان، آثار متعددی نوشته ‌شده که به برخی از آنها اشاره مي‌شود:
    پايان‌نامة اندیشه رکن رابع در مکتب شیخیه کرمان و نقد آن از سوی شیخیه همدان (حسنی سعدی، 1396)، به تبیین اندیشه رکن رابع و تأکید خاص مکتب شیخیه کرمان بر وجود آن در جامعه می‌پردازد و سپس آراء و دلایل مکتب شیخیه باقریه را در مورد آن بیان می‌کند.
    پايان‌نامة منازعات شیخیه و بابیه (محمدي، 1391)، با بررسی کتب خطی و تاریخی به دنبال آن بوده که نشان دهد در طول تاریخ، بین شیخیه و بابیه منازعات جدی بوده است و مکتب شیخیه بخصوص شیخیه کرمان، کتاب‌های بسیاری علیه فرقه ضاله بابیت تدوین و ردیه‌نویسی کرده‌اند.
    پايان‌نامة بررسی و نقد اندیشه رکن رابع در شیخیه (مصحفي، 1396)، به بیان این مطلب می‌پردازد که اندیشه رکن رابع به‌عنوان اندیشه‌ محوری شیخیه، ریشه در افکار شیخ احمد احسائی دارد که توسط جانشین او، سیدکاظم رشتی به ظهور و بروز رسید و سپس توسط حاج محمد کریم‌خان کرمانی مدون گشت و این اندیشه با ریشه‌های شخصیتی این سه نفر، ارتباط تنگاتنگ دارد که از غلو در مقام ائمه اطهار، آغاز می‌شود و با خودبزرگ‌‌بینی این سه شخصیت ادامه می‌یابد و به ادعاهای گزافه و فردگرایانه یعنی نظریه ناطق واحد شیعی ختم می‌شود.
    كتاب پرسش‌ها و پاسخ‌ها پیرامون عقاید شیخیه (زمینه بابیت) (شفقتي، 1388)، به چگونگی شکل‌گیری مکتب شیخیه می‌پردازد و سپس داوري‌های متضاد در مورد شیخ احمد احسائی را بیان می کند.
    كتاب نقد و بررسی آرای کلامی شیخیه کرمان (باقري، 1392)، سیر شکل‌گیری مکتب شیخیه بخصوص شیخیه کرمان را بیان می‌کند. نویسنده در این کتاب علاوه بر عقاید و آرای مکتب شیخیه کرمان، به معرفی بزرگان مکتب شیخیه کرمان می‌پردازد و آثار آنان را نام می‌برد و سپس انشعابات مکتب شیخیه را بیان کرده و به صورت مختصر هر انشعاب را توضیح می‌دهد.
    در رابطه با مکتب شیخیه و تحلیل عقاید و آرای آنان، مقالاتی بسیار نوشته شده، اما در رابطه با مکتب شیخیه باقریه مقاله‌ای به صورت جامع و کامل نوشته نشده و به همین دلیل در این زمینه محدودیت مقاله علمی به‌شدت وجود دارد.
    از جمله مقالاتی که در مورد مکتب شیخیه نوشته شده عبارتند از:
    ـ «ظهور و گسترش شیخیه در کرمان در دوره قاجار» (خداوردی تاج‌آبادی، 1389). در اين مقاله آمده: حاج محمد کریم‌خان کرمانی برای دعوت به مکتب و مسلک شیخیه، ابتدا خویشاوندان و سپس به صورت همگانی، تبلیغ خود را شروع می کند و سپس به این نتیجه می‌رسد که محیط اجتماعی و عقیدتی کرمان، در دوره قاجار زمینه مناسبی را برای ظهور مسلک شیخيه به وجود آورد و از طرف دیگر، وجود برخی از فرق و مذاهب در این شهر، راه را برای توسعه شیخیه هموار کرد.
    ـ «مبتکر نظریه رکن رابع در شیخیه» (لواسانی، 1394). در اين مقاله مکتب شیخیه را یکی از جریان‌های نسبتاً جوان در تاریخ شیعه امامیه می‌داند و نظریه رکن رابع را یکی از اندیشه‌های این مکتب می‌داند که انشعابات مکتب شیخیه نسبت به آن نظریه، نظری همسان ندارند و نویسنده به دنبال آن می‌باشد که ریشه این اختلاف را پیدا کند و در پایان به این نتیجه می‌رسد که این نظریه از اندیشه‌های بنیانگذار این مکتب نشئت گرفته است و نظریه‌پرداز اصلی آن، سیدکاظم رشتی است و حاج محمد کریم‌خان کرمانی در مقام تبلیغ آن برآمده است.
    ـ «شیخیه از اعتراض تا تأسیس فرقه مذهبی» (اكبري، 1381). نتیجه مقاله بدين صورت است که تمام ادیان اعم از وحیانی و غیروحیانی، سیر تطور دارند که از شکل خاصی شروع می‌شوند و سپس در گذر زمان به سوی پیچیدگی و ساختارمندی حرکت می‌کنند و مکتب شیخیه هم این سیر را طی کرده است.
    سؤال اصلی مقاله عبارت است از: گرایش شیخیه باقریه به چه علت شکل گرفت و بزرگان این مکتب چه کسانی بودند و عقاید آنان چه تفاوتی با سایر انشعابات دیگر شیخیه و شیعه اثناعشری دارد و منابع مکتوب آنان چه کتاب‌هایی می‌باشد و اکنون وضعیت فعلی آنان به چه منوال است؟
    سؤال‌هاي فرعی، نيز عبارتند از: 1. عقاید شیخیه باقریه چه تفاوتی با دیگر انشعابات شیخیه و همچنین شیعه دارد؟ 2. شرایط فعلی و آداب‌ و رسوم آنان در عصر حاضر به چه نحوی است؟ 3. کتاب‌هایی که در مورد این گرایش تألیف شده است، چیست و چه نقدهایی بر آن وارد است؟
    1. بنيانگذار شيخيه
    شيخ احمد احسائي (1241ـ1166ق) با سلسله نسبِ الشيخ احمدبن الشيخ زين‌الدين‌بن ابراهيم‌بن صقربن ابراهيم‌بن داغربن رمضان‌بن راشدبن دهيم‌بن شمروخ‌بن صولة آل صقر المهاشرالمطير في‌الاحسائي (آل‌طالقاني، 1420ق، ص 55) بنيانگذار شيخيه است. وي در ماه رجب سال 1160 هجري در روستاي مطيرفي که يکي از قراء احساء بحرين است، چشم به جهان گشود. همان‌گونه که خود او نقل مي‌کند، اجداد او تا پشت دهم (تا نيمه قرن پانزدهم ميلادي)، همه از نژاد خالص عرب متولد شده بودند (کربن، 1346، ص 16).
    شيخ احمد احسائي به‌خاطر علم و اخلاقش، روزبه‌روز در ميان مردم شناخته‌تر مي‌شود؛ تا جايي‌که حاکم وقت آن زمان، فتحعلي شاه قاجار به وي ارادت خاصي پيدا مي‌کند و نامه‌هاي فراواني براي ديدار با شيخ مي‌فرستد؛ اما احسائي تمايل چنداني به ديدار با پادشاه و سلاطين نداشت و خود را معذور از اين کار مي‌دانست (باقري، 1392، ص 53).
    با توجه به اين مسائل، شيخ قصد سفر به بصره را مي‌کند؛ ولي مردم شهر يزد از او مي‌خواهند که از اين تصميم خود صرف‌نظر کند؛ ولي شيخ به تهران مي‌رود و با دستگاه پادشاهي قاجار روابط خوبي دارد و دو رساله در پاسخ به پرسش‌هاي فتحعلي شاه با عنوان سلطانيه و خاقانيه به رشتۀ تحرير درمي‌آورد (همان، ص 54).
    شيخ احمد چند مدتي در دربار شاه ساکن شد و سپس با وجود مهمان‌نوازي‌هاي درباريان، به شهر يزد بازگشت (کربن، 1346، ص 30).
    مدتي نگذشت که شيخ به منظور سفر به عتبات عاليات، به‌طرف اصفهان حرکت کرده و وقتي به آن شهر می‌رسيد، از طرف علما و روحانيون مورد استقبال قرار می‌گیرد.
    وي چهل روز در اصفهان می‌ماند و سپس به سفر خود ادامه می‌دهد؛ تا آنکه تصميم مي‌گيرد به کرمانشاه برود و حاکم وقت کرمانشاه که در آن زمان، شاهزاده محمدعلي ميرزا دولت‌شاه بود، به همراه علما تا چهار فرسخي (قريب به 25 کيلومتر) به استقبال او آمدند (همان).
    شيخ احمد به مدت دو سال در کرمانشاه ماند و بعد از وفات محمدعلي ميرزا (1234ق)، به شهر مشهد سفر کرد که در ميانۀ راه در قزوين توقف کرد و در اين شهر، ملامحمدتقي بَرغاني معروف به «شهيد ثالث»، او را به‌دليل عقيدۀ خاصش در زمينۀ معاد جسماني تکفير کرد که به‌دنبال آن، سایر علما و روحانيون و مردم نیز او را تکفير کردند.
    شيخ احمد در سه منزليِ مدينه دچار تب و لرز شد و در روز يکشنبه 21 ذي‌القعده 1241 هجري دار فاني را وداع گفت و در مدينه در بقيع دفن گرديد (همان).
    2. اَدوار تاريخي مکتب شيخيه
    درگيري‌هاي فرقه‌اي در درون تفکر شيعه از قرن دهم تا سيزدهم، باعث پيدايش چهار نحلۀ فکري شدند؛ اما اين نحله‌ها از قرن هفتم به بعد شکل ‌گرفته بودند و در قرن سيزدهم به تکامل و رشد بيشتري رسيدند؛ که اين چهار نحله عبارت‌اند از: تفکر فلسفي، تفکر اخباري، تفکر عرفاني يا صوفي‌گري، انديشۀ فقهي ـ اصولي.
    در عهد صفويان، انديشۀ فلسفي رواج بيشتري پيدا کرد و آراء فلسفي مدون شد و فلاسفه با بيان ديدگاه‌هاي خود در زمينۀ وحدت وجود، حرکت جوهري و... به‌مناظره پرداختند. اما در دورۀ اخباري‌گري، استرآبادي اساسي‌ترين بنيادهاي اخباري‌گري را در کتاب الفوائدالمدنيه جمع‌آوري کرد؛ و انديشه‌هاي اخباري‌گري بر شيخ احمد تأثير بسزايي داشت؛ ازجمله آنجا‌که مي‌گويد علم را بايد صرفاً از صاحب آن، يعني ائمه فراگرفت.
    از ديد تاريخي، از قرن دهم تا قرن سيزدهم، تحولاتي در تشکيلات ديني آن قرون، شکل گرفت؛ به‌طوري‌که قرن سيزدهم، مذهب تشيع، با چالش‌هاي ديني بسياري مواجه شد، که ازجمله ديدگاه‌هاي شيخ احمد احسائي در مورد عقايد ديني بود.
    شيخ احمد احسائي بنيانگذار مکتب شيخيه، در کتاب شرح زيارت جامعۀ کبيره خود، آراء رايج در مورد امامان شيعه را مورد انتقاد قرار داد و قرائت جديدي در اين زمينه بيان کرد و به‌خاطر داشتن عقايد باطل در امور ديني و مذهبي، توسط علماي وقت آن زمان، مورد تکفير قرار گرفت؛ اما مريدان و پيروان، راه او را ادامه دادند.
    با گسترش اين مکتب در زمان جانشين وي، سيدکاظم رشتي؛ مقابلۀ روحانيون با پيروان شيخ احمد افزايش پيدا کرد. در زمان حيات سيدکاظم رشتي، مکتب شيخيه به ‌دست او هدايت و رهبري مي‌شد و هيچ انشعابي وجود نداشت؛ اما بعد از وفات او و تعيين نکردن جانشين براي خود، اختلاف در جانشيني به‌وجود آمد.
    سيدکاظم شاگردان بسياري داشت که از ميان آنها، 38 نفر ادعاي جانشيني داشتند که در مناطق مختلفي همچون عتبات، آذربايجان و کرمان به نشر و تبليغ عقايد خويش پرداختند که شاخۀ آذربايجان، با مرور زمان به شعبه‌هاي حجة‌الاسلامي، ثقة‌الاسلامي، عميد اسلامي و احقاقيه تقسيم شدند و از آن‌طرف شاخۀ کرمان به ناطقيه و باقريه منشعب شد (خداوردي تاج‌آبادي، 1391).
    دکتر علي‌وردي معتقد است که مکتب شيخيه بعد از وفات سيدکاظم رشتي، داراي سه انشعاب شد: شعبۀ اول که تابع ميرزاحسن جوهر بودند، و او در کربلا ساکن بود؛ و دستۀ دوم، پيرو حاج کريم‌خان کرماني شدند که در کرمان و در کشور ايران سکونت داشت و دستۀ سوم، به‌طور مستقل، هریک در شهرها به‌دنبال امامي‌ رفتند که ظهور مي‌کند و در رأس آنان، شخصي به نام ملاحسين بشروئي بود (به نقل از: آل‌طالقاني، 1420ق، ص 81).
    اين مکتب با انديشه‌هاي شيخ احمد احسائي کار خود را شروع کرد و توسط جانشينان او به راه خود ادامه داد تا آنکه مؤسس مکتب شيخيۀ کرمان، به‌نام حاج محمد کريم‌خان کرماني، با استفاده از نفوذ محلي و امکانات مادي، توانست اين مکتب را سامان دهد؛ چراکه شيخ احمد و سيدکاظم رشتي توفيق سامان ‌بخشيدن به اين مکتب را به‌صورت جدي نداشتند. حاج محمد کريم‌خان کرماني براي تأسيس مکتب شيخيه، سه کار مهم انجام داد که عبارت است از: 1. تدوين عقايد مکتب شيخيه و نظم دادن به آن؛ 2. مبارزۀ فکري با ديگر مدعيان، يعني عامۀ شيعيان غير شيخي؛ 3. سامان بخشيدن به روابط اجتماعي شيخيه (اکبري، 1381).
    3. بنيانگذار شيخية باقريه
    شيخيۀ باقريه به ميرزا محمدباقر همداني (1239ـ1319ه.ق) با سلسله نسب محمدباقربن محمدجعفربن محمدصادق‌بن عبدالقيوم‌بن اَشرف‌بن محمدابراهيم‌بن محمدباقر المُحقق السبزواري (کرماني، بي‌تا ـ الف، ص 304) و مشهور به ميرزامحمدباقر همداني دُرچه‌اي جندق‌آبادي يا به‌نام ديگر، ميرزامحمدباقر شريف طباطبايي منسوب است. وي در دهم ماه ربيع‌الاول سال 1239 هجري قمري در روستاي قَهي از توابع اصفهان، متولد شد و در ايام کودکي در محضر مرحوم ميرزا محمدجعفر والد که از علماي آن عصر بود، تحت تعليم و تربيت قرار گرفت (همداني، بي‌تا ـ ب، ص 303).
    حاج ميرزا محمدباقر معروف به «همداني»، از نوادگان محقق سبزواري، صاحب الذخيرة و الکفاية، است، که عالمي معروف، و به علم و عدالت شناخته‌ شده بود.
    طبق گفتۀ منابع مکتوب شيخيۀ باقريه، ميرزامحمدباقر همداني، بيش از سي سال به ذکر فضائل و مناقب اهل‌بيت و درس و موعظه و تصنيف کتاب و رسائل مي‌پردازد و علم و عدالتش آن‌قدر آواز، مردمان شهرهاي مختلف مي‌شود که از شهرهاي متعدد به خدمت او مي‌آيند و آنان که به‌دنبال رياست بودند، حسادت ورزيده و بناي تهمت و افترا و لعن و تکفير وي را گذارده و به تحريک آنان، عده‌اي از اشرار به قتل و غارت پيروان اين مکتب پرداختند. بنابراين ميرزامحمدباقر براي حفظ جان خود، با خانواده از همدان بيرون رفت و جندق از توابع نائين که محلي مناسب براي گوشه‌گيري و عزلت بود، را انتخاب کرد و در آنجا به توسعه و ترويج افکار مکتب خود پرداخت؛ تا اينکه در سال 1319 هجري قمري درگذشت و جنازه او بعد از سه سال به مشهد منتقل و در صحن آزادي دفن شد (همان، ص 1).
    منابع مکتب شيخيه، دليل اتفاقات به‌وجودآمده در شهر همدان را حب رياست و جاه‌طلبي بعضي از افراد و همچنين حسادت و لعن و تکفير ميرزامحمدباقر مي‌دانند. اما نگارندگان با بررسي‌هاي انجام‌داده در منابع شيخيۀ باقريه و ساير منابع تاريخي به اين نکته رسيده‌اند که هيچ‌کدام از اين دلايل مطرح‌شده توسط مکتب شيخيه صحيح نيست و پيروان شيخي مسلک براي بالا بردن مقام و قداست ميرزامحمدباقر همداني چنين سخناني را نوشته‌اند. در منابع تاريخي گزارش شده که در زمان پادشاهي مظفرالدين شاه در شهر همدان، يکي از وقايعي که همراه قتل و غارت بود، جنگ ميان شيعيان و طرفداران مکتب شيخيه بوده است؛ ميرزامحمدباقر همداني، براي تبليغ عقايد مکتب خويش، افرادي را به روستاها و شهرهاي همدان مي‌فرستاد و در نتيجه، ميان عقايد اين مکتب و مردم شيعه، درگيري و نزاع به‌وجود آمد (صابري همدان، 1375، ص 75). تا آنکه در سال 1315 هجري شمسي در روز عيد فطر در زمان مظفرالدين شاه، اين جنگ بالا گرفت و اموال و خانه‌ها آتش گرفت و اين حادثه در تاريخ، به‌عنوان حادثۀ همدان ثبت شد (حسني، 1391، ص 30).
    ازاين‌رو، به‌نظر مي‌رسد دليل اصلي اين اتفاقات رخ‌داده در شهر همدان، آن است که وقتي ميرزامحمدباقر همداني در شهر همدان مستقر شد، به تبليغ و ترويج عقايد اين مکتب پرداخت و به‌ مرور زمان اين تبليغات بيشتر شد؛ تا آنکه به‌دليل تفاوت ديدگاه‌ها در زمينۀ اصول دين و فروعات، بين شيخيۀ باقريه و شيعيان اختلاف افتاد و از طرف ديگر اوضاع اجتماعي در دوران مشروطه باعث هرج‌ومرج شده بود؛ بنابراين بين دو گروه، درگيري‌هاي دامنه‌داري به ‌وجود آمد و آتش اختلاف شعله‌ور‌تر شد؛ و براي از بين رفتن اختلافات مذهبي و درگيري‌هاي منجر به قتل و جراحت، تبعيد يا مهاجرت ميزرامحمدباقر همداني يکي از راه‌هاي حل مسئله بوده است.
    4. شکل‌گيري مکتب شيخية باقريه
    با توجه به بررسي‌هاي انجام‌شده در منابع مکتوب مکتب شيخيه، مشخص مي‌شود که تا مرگ حاج محمد کريم‌خان کرماني (بنيانگذار شيخيه کرمان)، هيچ اسم‌ و رسمي از شيخيۀ باقريه وجود نداشته است. ميرزامحمدباقر همداني به‌‌عنوان نماينده حاج محمد کريم‌خان، براي نشر افکار و عقايد شيخيه به شهرهاي متعدد سفر مي‌کند؛ اما بعد از وفات ايشان، به دو دليل ميرزامحمدباقر همداني از شيخيه کرمان جدا مي‌شود و شيخيۀ باقريه شکل مي‌گيرد؛ که آن دو دليل عبارت است از:
    1. وقتي حاج محمد کريم‌خان کرماني از دار دنيا رفت؛ عده‌اي اطراف محمدخان جمع شدند و آن را پيشواي شيخيه دانستند و معتقد بودند که وصيت پدر ايشان است؛ ولي عده‌اي از خواص و ياران، زعامت او را قبول نکردند و معتقد بودند که نسبت موروثي قبول نيست و به‌‌صورت آشکار اعتراض کردند که در رأس اين معترضان، ميرزامحمدباقر همداني و ميرزا ابوتراب کرماني بودند و آنها به نشانۀ اعتراض، کرمان را ترک کردند.
    ميرزامحمدباقر همداني، علاوه بر کرمان، در مناطقي همچون نائين، اصفهان، جندق، خور و بيابانک و همدان هم پيرواني داشتند و وقتي از شيخيۀ کرمان جدا شدند، به شيخيۀ «ميرزامحمدباقر»، يا «شيخيۀ باقري»، معروف شدند (آل‌طالقاني، 1420ق، ص 211).
    2. از سوی ديگر، وقتي حاج محمدخان جانشين پدر شد، تفسير جديدي از رکن رابع بيان کرد و خود را ناطق واحد شيعي معرفي کرد و اين مقام را انحصاري در مکتب شيخيه دانست. ميرزامحمدباقر همداني که خود از شاگردهاي بارز حاج محمد کريم‌خان کرماني بود، اين تفسير را نپذيرفت و عده‌اي ديگر از علماي شيخيه کرمان هم که با او هم‌رأي بودند، به ‌مخالفت با حاج محمدخان برخاستند و از کرمان خارج شدند و به جمع هم‌فکران ميرزامحمدباقر پيوستند و در نتيجه به پيروان ميرزامحمدباقر همداني (شيخيۀ باقريه يا شيخيه همدان) مي‌گويند.
    دليل اطلاق نام همدان هم بر آنها به اين خاطر است که ميرزامحمدباقر به ‌مدت سي سال در شهر همدان فعاليت کرد و آنجا را مرکز تبليغ و نشر افکار شيخيه قرارداد (حسني، 1391، ص 20).
    بعد از آنکه ميرزامحمدباقر همداني دار فاني را وداع گفت، اکثر پيروان او به شيعه گرويدند، و عده‌اي ديگر که اندک‌شمار هستند و در شهر مشهد و جندق زندگي مي‌کنند، تفکرات او را قبول کرده‌اند و پيرو مکتب وي شدند؛ ولي در شهر همدان پيروان او به‌ ندرت وجود دارند. امروزه جمع‌هاي محدودي از پيروان شيخيۀ باقريه در شهرهاي ديگري، نظير يزد هم مستقر هستند و جلساتي دارند.
    مجموع آثار ميرزامحمدباقر همداني بالغ‌ بر 165 اثر است که در سال‌هاي اخير طي چهار مجلدِ «الرسائل»، عربي و هفت مجلدِ «رسائل»، فارسي چاپ و تکثير گرديد (همان، ص 20).
    5. اعتقادات شيخية باقريه
    در ادامه اعتقادات شيخيه، با تأکيد بر ديدگاه شيخيۀ باقريه، در موضوعات زير مورد بحث و نقد اجمالي  قرار خواهد گرفت:
    بدن انسان در معاد،‌ معراج پيامبر اکرم، جايگاه ائمه به‌‌عنوان علل اربعه آفرينش، رکن رابع و ناطق واحد، مقصود از اياک نعبد.
    1ـ5. بدن انسان در معاد
    در توضيح ديدگاه شيخيه دربارۀ معاد، چنين اظهار شده که انسان دو جسم و جسد دارد که جسد اول از عناصر چهارگانه (آب، خاک، آتش و هوا) ترکيب‌ شده، و هيچ‌گونه لذت و رنج و طاعت و معصيت به او منتهي نمي‌شود و جزء حقيقت آدم نيست، و موقع مرگ هرکدام تجزيه و از هم جدا و به اصل خود برمي‌گردند.
    اما جسد دوم، جسدي است که باقي خواهد ماند و از عناصر هورقليائي است که در جسد ظاهري پنهان است و اين جسد مَرکب روح است و در قيامت انسان با همين جسد دوم که هورقليائي است، بازخواهد گشت و حساب پس خواهد داد (احسائی، بي‌تا، ص 192).
    گفتني است که لفظ هَوَرقليائي گاهي به اشتباه اِعراب‌گذاري يا تلفظ مي‌شود. آخوند ملاعلي نوري معتقد است که هَوَرقليا، لفظ يوناني به معناي عالم آخر است؛ و تنکابني بيان مي‌کند که از شاگردان آخوند ملاعلي نوري شنيده است که هور به سکون واو غلط است و صحيح آن هور به فتح واو است (همان، ص 111).
    در کتب فلسفي از عالم مثال يا خيال منفصل، بحث‌هاي زيادي شده است و در بين فلاسفۀ متأخر، از آن به‌عنوان مباحث دشوار ياد مي‌شود و ديدگاه فلاسفه نسبت به آن متفاوت است؛ براي مثال فلاسفۀ مشاء، عالم مثال را قبول ندارند؛ ولي فلاسفۀ اشراق آن را قبول دارند. مکتب شيخيه از عالِمي در بين مُلک و ملکوت و گاه بين مُلک و جبروت نام مي‌برد و مشايخ شيخيه در اين موضوع صحبت‌هايي کرده‌اند (سالاري، 1390).
    ديدگاه مکتب شيخيۀ باقريه در اين موضوع با ساير شيخيه تفاوتي ندارد. معتقدند که بدن‌ها باحالت امراض و اعراض دنيوي که به فوت ختم مي‌شود، محشور نمي‌شود و بدن اصلي انسان مانند آب آسماني است که در اين بدن‌هاي دنيوي پنهان است و وقتي انسان مي‌ميرد، بدن اصلي در آن بدن مرده مدفون مي‌شود و سپس بدن اصلي از قبر بيرون مي‌آيد و قبرها در جاي خود باقي مي‌مانند و بدن اصلي در ميان قبرها مانند طلائي است بُراده شده و در ميان خاک‌ها ريخته شده ‌است، درنتيجه بدن اصلي بدون هيچ‌گونه اعراضي در قيامت محشور مي‌شود (احسائي، بي‌تا، ص 118).
    شيخ احمد احسائي، ابدان انساني را از قبضات افلاک و عناصر مرکب مي‌داند و معتقد است که قبضاتِ عنصري به آخرت بازگشت ندارد و همان قبضات فلکيه محشور مي‌شود. وي بدن انسان را مرکب از قبضات افلاک و عناصر مي‌داند؛ اما جميع قبضات فلکيه و عنصريه در آخرت محشور مي‌شوند و سر سوزن هم از آن قبضات فلکيه و عنصريه کم نمي‌شود؛ به‌طوري‌که اگر بدن انسان را در اين دنيا وزن و در آخرت هم وزن کنند، به يک اندازه خواهد بود و کم و زياد نخواهد شد (همان، ص 80).
    نظر شيح احمد احسائي و شيخيه درباره عالم هورقليا بسيار شبيه يا برگرفته از ديدگاه‌هاي شيخ اشراق سهروردي است. اين عالم براي تببين مسائل مختلفي از جمله عالم خيال، خواب و رؤيا، وحي و الهام، جن و شيطان و تصرفات آنها، مشاهده فرشتگان به صور مختلف و شنيده‌شدن اصوات روحاني توسط انبياء و سالکان الهي است.
    طبعاً همه مخالفت‌ها و نقدهايي که بر آن ديدگاه فلسفي و نتايجش وارد است، بر اين تبيين هم وارد خواهد بود. نگارندگان، توان علمي و ‌قصد ورود به نقد تفصيلي اين نظريه را ندارند و البته شايد اَحسائي با طرح واژه و تصوير عالم و عناصر هورقليائي، به‌دنبال آن بود که به شبهه مطرح‌شده آکل و مأکول پاسخ دهد که مأکول اجزاء عنصريه است و بازگشت ندارد و آنچه بازگشت مي‌کند، اجزاء فلکيه است و آنها جزء بدن آکل نخواهند شد. اما براي فرار از شبهه آکل و مأکول بدون استناد به عالم و عناصر هورقليا پاسخ‌هاي ديگري هم داده شده است (ر.ک: طوسي، 1371، ص 432). گفته شده آنچه جزء بدن آکل مي‌شود، اجزاء فضليه است، نه اجزاي اصليه؛ و آنچه بعد از مرگ آدمي بازگشت دارد، اجزاي اصليه است (شفتي، 1388، ص 139). مشهور متکلمان اماميه معاد جسماني را پذيرفته‌اند و عالمي وراي عالم جسماني را رد کرده‌اند؛ شهيد مطهري معاد جسماني را جزء ضروريات دين مقدس اسلام مي‌داند و مي‌نويسد: «قيامت در وراي عالم جسماني نيست؛ پردۀ ديگر از پرده‌هاي تبديل و تحول طبيعت است؛ پس معاد جسماني است» (مطهري، 1393، ص 291).
    علامه طباطبائي در رابطه با معاد جسماني، نظر خود را اين‌گونه بيان مي‌کند که معاد جسماني برگرفته از تکامل و صعود بدن در اثر حرکت جوهري و رسيدن به مقام و مرتبة نفس است. نظرهاي فلاسفة ديگر مبني بر عود و نزول نفس و اتحاد با بدن دنيوي را رد مي‌‌کند؛ چراکه به حُکم عقل محال است موجودي که فعال و کمال‌يافته است، مجدداً به مرتبة قوه و انفعال نزول يابد. از بحث‌هاي او اين نتيجه حاصل مي‌‌شود که بدن جسماني پس از مفارقت و جدايي از نفس، برخلاف نظر ديگران، فاني نمي‌‌شود و در اثر حرکتي که ناشي از حرکت جوهري است، کمال و فعليتي خاص با نفس پيدا مي‌‌کند و اين اتحاد نفس و بدن در آخرت را مي‌‌توان نتيجة اتحاد يا حدوث جسماني نفس با بدن دنيوي دانست که از مهم‌ترين مسائل در حکمت متعاليه است. از نظر علامه طباطبائي، انسانِ محشور در قيامت، ازيک‌سو، عينيت و وحدت با انسان دنيوي دارد که آن به‌لحاظ نفس اوست؛ و از سويي مثليتي با انسان دنيوي دارد که آن به واسطة بدن اوست. بنابراين از نظر او، عينيت بدن دنيوي و اخروي به‌نحوي باطل است. نتيجة معاد جسماني این مي‌‌شود که در جهان آخرت، انسان با وجودي جسماني از پاداش و يا عذاب جسماني برخوردار شود (اله‌بداشتی، 1394).
    2ـ5. معراج پيامبر اسلام
    شيخ احمد در مسئلۀ معراج هم اين‌گونه عقيده دارد که وقتي پيامبر اسلام به معراج رفت، جزء آبي و خاکي را به زمين انداخت و جزء هوايي را در کره هوا انداخت و جزء ناري را در کره نار انداخت (تنکابني، 1383، ص 117)؛ و چون برگشت، به‌ خود گرفت جزء آتشي را، و وقتي رسيد به هوا، به ‌خود گرفت هوا را، و چون لازم است عروج روحاني باشد؛ پس با روح محض عروج شده است؛ چراکه اگر در هر رتبه آنچه از جنس آن است، انداخته؛ پس عروج نکرده، مگر روح محض؛ و اگر در رتبه‌اي انداخت از خود چيزي را موقع عروج؛ پس در موقع هبوط آن جزء را به خود گرفت. بنابراين در اينجا مقصود اعراضي است که از هر رتبه انداخته و به‌ خود گرفته؛ نه اصل ظواهر و ضوابط آن مراتب را؛ به جهت آنکه اگر اصل جواهر و ذوات مراتب را از خود انداخته بود، بايد اصل بدن از هم بپاشد و بنيان آن خراب شود؛ اما بنيه و اصل بدن در هر رتبه باقي بود و بدن از روح منفک و جدا نشد؛ پس بدن به هيئت و جسد باقي ماند در جميع مراتب (همداني، بي‌تا ـ هـ .، ص 80).
    شيخيۀ باقريه هم معتقد است که معراج پيامبر به‌صورت روحاني بود؛ چراکه جزء آبي و خاکي را به زمين انداخت و جزء هوايي را در کرۀ هوا انداخت، و جزء ناري را در کرۀ نار انداخت و با روح محض به آسمان رفت (همان، ص 132).
    علامه طباطبائي معتقد است پيامبر تا مسجدالاقصي با روح و جسم سير کرده است و ممکن است که عروج به آسمان‌ها با روح بوده باشد؛ ولي نه به‌صورت رؤياي صادقه و در حال خواب؛ زيرا در اين صورت شايسته نبود قرآن تا بدين پايه به معراج اهميت دهد و آن را کرامتي والا براي پيامبر بشمارد و از معجزات محسوب کند. نيز اگر معراج به‌صورت رؤيا مي‌بود، چنين محل بحث و انکار قرار نمي‌گرفت و با آنچه پيامبر از راه مکه و بيت‌المقدس، بازگفته است، سازگار نمي‌افتاد (طباطبائي، 1363، ج 13، ص 34).
    علت آنکه مکتب شيخيه در زمينۀ معراج جسماني پيامبر دچار اشتباه شده است، آن است که مشايخ شيخيه، بنابر طبيعيات فلسفۀ يوناني، خرق و التيام در فلک را محال مي‌دانستند؛ بنابراين در زمينۀ معراج نمي‌دانستند که چگونه انجام‌شده است؛ به‌همين خاطر براي حل آن از لطافت جسم نبي و عالم هورقليا سخن گفته‌اند.
    3ـ5. ائمه، علل اربعۀ آفرينش
    شيخ احمد احسائي، ائمه را علل اربع (صوري، مادي، غايي و فاعلي) آفرينش مي‌داند و معتقد است که ائمه علت فاعلي‌اند به اذن خدا، شبيه وکيل و موکل و ائمه مقامشان را، مقام مشيت مي‌داند و مقام امام، مقام مشيت و فعل است و او استناد مي‌کند به آية «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ» و ائمه را يدالله مي‌داند؛ چراکه معتقد است حضرت علي فرموده است که «انا خالق السَماوات و الارض» و اين روايت شاهد و گواه بر اين مطلب است (تنکابني، 1383، ص 18).
    همداني تأکید مي‌کند بر اینکه ائمه علت فاعلي کل مُلک هستند و جميع آثاري که در عالم امکان است، مستند به ايشان است؛ مانند استناد افعال اختياريۀ ما به خود ما؛ ائمه علت مادي خلق‌اند؛ به اين معنا که جميع عالم از شعاع صور ايشان خلق‌شده است و علت صوري کل خلق هستند؛ زيرا که صور کل خلق از اشباح صور ايشان خلق‌شده است و علت غائي کل خلق‌اند که تماماً به جهت ايشان خلق‌ شده است و جميع اين مطالب، فرع ثبوت تقدم خلق ذات ايشان است بر ساير خلق؛ در غير اين صورت علت فاعلي، مادي و صوري بدون تقدم، معقول نيست (همداني، بي‌تا ـ هـ .، ص 25).
    شيخيۀ باقريه، همانند شيخ احمد اَحسائي، ائمه را علت فاعلي کل مُلک مي‌دانند و همچنين ائمه، خداوند را در آفرينش مخلوقات و روزي دادن و حل مشکلات مردم ياري مي‌رسانند و اين امور بر عهدۀ ايشان گذاشته شده است (همان). پيروان شيخيه بر اين عقيده هستند که خداوند متعال، رسول خدا و ائمه اطهار را آفريد و آفرينش ديگران را به آنها واگذار کرد.
    شيخ احمد احسائي در اين زمينه عبارت‌هاي بسياري دارد و ائمه را معاني الهي و وجه الهي مي‌داند.
    چنان‌که پيداست، ظاهر اين سخنان، غلوآميز بلکه صريح در غلو است؛ و شايد يکي از علت‌هاي تکفير رهبران شيخيه در طول تاريخ پيدايش آنها توسط علماي شيعه، همين نظر و نظرات مشابه آن باشد که غلو در شأن امامان و مستلزم تفويض در تکوين است. اين اعتقاد و نظرات شيخيه در حالي است که قرآن کريم در سورة «حديد»، از پيامبر اسلام به‌‌عنوان عبد نام مي‌برد و مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ» (حديد: 9).
    اين آيه و مانند آن، همگي منزلت و جايگاه رسول خدا را بيان کرده‌اند و در همه آنها به رسالت و بندگي پيامبر، تأکید شده و حتي در روايت هاي بسياري، از ائمه اطهار نقل شده است که به‌شدت مردم را از غلو نهي کرده‌اند.
    قرآن کريم از همان ابتدا به مسيحيان هشدار داده که در حق حضرت عيسي، غلو نکنند (نساء: 171)، و از افراط و تفريط پرهيز کنند؛ که مشخص مي‌شود مسلمانان از همان ابتدا با مفهوم غلو آشنا بوده‌اند.
    مکتب شيخيه اهل‌بيت را رازق و خالق در امور عالم مي‌داند، و اين خلاف ضروريات اسلام است (باقري، 1392، ص 271). محمدحسن آل‌طالقاني در کتاب الشيخية نشأتها و تطورها، در عقايد شيخيه در باب غلو در امامت مي‌نويسد: «ممن تجاوز الحد الشيخية» (آل‌طالقاني، 1420ق، ص 348)، شيخيه کساني هستند که در باب امامت، از حد تجاوز کرده‌اند.
    در خصوص تبيين و رد انواع غلو در شأن پيامبر اکرم و امامان آثار متعددي نگاشته شده و فرصت طرح تفصيلي اين مباحث در مقاله حاضر نيست؛ اما اجمالاً شدت مذمت غلو و نهي از غلو، به حدی است که غالب نگارندگان کتب ملل و نحل، غلات را در ضمن فرق اسلامي هم نشمرده‌اند و آنها را غيرمسلمان محسوب کرده‌اند.
    4ـ5. رکن رابع و ناطق واحد
    يکي از مسائل مهم در زمان غيبت، وضعيت شيعيان در عصر غيبت است. در رابطه با اين مسئله و چگونگي سرپرستي امت در عصر غيبت، ديدگاه‌هاي بسياري وجود دارد که بعضي از اين ديدگاه‌ها، آثاري را به‌دنبال داشته است؛ ازجملۀ اين ديدگاه‌ها، بحث رکن رابع در مکتب شيخيه است (رحمانيان، 1390).
    اصل معرفت به رکن رابع، در انديشۀ مشايخ متقدم شيخيه و شاخه‌هاي مختلف اين مکتب، جايگاهي ندارد و فقط مختص مکتب شيخيه کرمان است و چون غالباً منابع شيخيه کرمان به‌‌عنوان ديدگاه همۀ فرق شيخيه مطالعه و استفاده شده؛ بنابراين به ‌اشتباه اين مطلب را به ديگر انشعابات شيخيه نسبت داده‌اند.
    رکن چهارم يا رکن رابع، يکي از مباني اعتقادي شيخيه است. شيخيه برخلاف اکثر شيعيان که پنج اصل توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت را به‌عنوان اصول دين پذيرفته‌اند؛ به چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و رکن چهارم اعتقاد دارند. شيخيه عدل را از صفات الهي و زيرمجموعۀ اصل توحيد، و معاد را جزو تعليمات پيامبر، و در نتيجه زيرمجموعۀ نبوت مي‌دانند. شيخيه رکن چهارم که تولي و تبري است را جزو اصول محسوب مي‌کنند. برداشت ديگر از رکن چهارم اعتقاد به وجود شيعيان کامل است؛ مانند سلمان و زينب کبري.
    موضوع و اعتقاد به «ناطق واحد»، که خود زيرمجموعۀ مبحث «رکن رابع» قرار دارد، براي اولين بار توسط حاج محمدخان کرماني پسر حاج کريم‌خان کرماني مطرح گرديد. ناطق واحد همان کاملين و ابواب و نواب زمانه است که در تمام امور علم و دين از همه عالم‌تر و در زمان او، ساير کاملين تابع او و صامت هستند و تنها او ناطق واحد است.
    بنا بر اين ناطق واحد در هر زمان، رأس رکن رابع است. مشايخ شيخيه کرمان، ائمه را ناطق حقيقي مي‌دانند که بعد از آنان، انبياء خدا و سپس بزرگان و کاملين شيعه هستند (زرگري‌نژاد، 1390).
    نظريۀ وحدت ناطق شيعي که در ذيل رکن رابع قرار مي‌گيرد، بدان معناست که در هر عصري لزوماً تنها يک نفر بايد ناطق باشد و ديگران در برابر او صامت هستند. در دوران پيامبر اسلام تنها خود حضرت و بعد از ايشان امام هر عصر، و در دوران غيبت، تنها نائب خاص ایشان امام ناطق است و ديگران در برابر او بايد صامت باشند.
    مراد مشايخ شيخيه کرمان از رکن رابع، معرفت راويان اخبار و ناقلان آثار ائمة اطهار و پيشوايان دين مبين اسلام است؛ چراکه رکن اول دين را معرفت خدا و صفات او قرار دادند و رکن دوم را معرفت پيامبر اسلام و رکن سوم را معرفت ائمة اطهار و صفات حميده و فضائل پسنديده ايشان و رکن چهارم را رکن رابع قرار دادند و همان‌طور که جميع علماي شيعه رکن رابع هستند، پس حاج محمد کريم‌خان در زمان خويش عالم بود و لزوم پيروي از علماي اعلم در همه زمان‌ها را کسي منکر نيست؛ پس اصل مطلب به اجماع و اتفاق ثابت است. در نتيجه، شيخيۀ کرمان تعريف رکن رابع را محدود کردند. قبلاً به دوستي و شناخت علما به‌عنوان جانشين ائمه و به‌طور مطلق تعريف مي‌شد. اما با مطرح کردن شيعۀ کامل و ناطق واحد، آن را منحصر در وجود يک نفر از علماء شيخي کردند؛ که اين تعريف از سوي شيخيۀ باقريه مورد نقد و انتقاد قرار گرفت.
    شيخيۀ باقريه بر وجوب شناخت علما در عصر غيبت کبری تأکید دارد؛ ولي هرگونه انحصار را رد مي‌کند و معتقد است که هرکسي که اين شرايط و صفات را دارا بود، مي‌تواند رکن رابع باشد (همداني، بي‌تا ـ هـ.، ص 88).
    شيخيۀ باقريه معتقدند آنچه شيخ احمد، سيدکاظم و حاج کريم خان گفته‌اند غير از بيان ناطق واحد است و ايشان معتقد به تبعيت از علما در زمان غيبت بوده‌اند. انحصار رکن رابع در ناطق واحد، بدعت در دين، انحراف در عقايد بزرگان شيخيه و گمراهي و ضلالت است و معتقدان به ناطق واحد را گمراه و خارج از دين مي‌دانند و مي‌گويند منظور مشايخ ما از رکن چهارم، معرفت راويان و ناقلان آثار ائمة اطهار و پيشوايان دين مبين است و محدود کردن اين تعريف به‌‌عنوان ناطق واحد، بدعت در دين و موجب الحاد است و اين سخن افتراي محض نسبت به مشايخ کبار است و حاج محمد کريم‌خان نه‌تنها قائل به وحدت ناطق نيست؛ بلکه اعلميت و افضل بودن در عالم را هم لازم نمي‌داند و مي‌گويد مي‌توان از مفضول نيز تبعيت کرد. لذا اين اعتقاد را از ابداعات محمدخان کرماني دانسته و بر عليه او مطالب فراوان بيان کرده‌اند و در مقابل، شيخيۀ کرمان خويش را مفسر حقيقي نظرات شيخ و سيد و محمد کريم‌خان دانسته و به دفاع از اين تعريف و تعميم آن به نظرات مشايخ خويش پرداخته‌اند.
    در نقد نظريۀ رکن رابع و ويژگي‌هايي که شيخيه براي آن برشمرده‌اند،‌ فارغ از بحث ناطق واحد، نقدهاي متعددي وارد شده است؛ در اين نقدها علاوه بر اينکه دلايل اثباتي نظريۀ رکن رابع، نقد شده؛ اين ادعا با روايت متعددي که باب نيابت خاصه را بعد از نواب اربعه بسته است،‌ در تعارض شديد است و البته نظريۀ رکن رابع مستند به دليل روايي روشني نيست که بتواند با آن معارضه کند. البته شناخت علماي صادق و مراجعه به علما در عصر غيبت، حرف جديدي نيست؛ اما برشمردن شئون خاص و اتصاف آنها به صفاتي فراتر از آنچه در روايات آمده، ‌نياز به ادلۀ کافي دارد. طبعاً اختلاف، فقط در نامگذاري نيست؛ علاوه بر اين، نظريۀ ناطق واحد، باب نيابت خاصه را به صراحت گشوده و زمينه ادعاهاي مختلف بابيت را فراهم کرده است. بدون ترديد يکي از زمينه‌هاي شکل‌گيري بابيت و بهائيت در همين انديشه نهفته است.
    5ـ5. مقصود از اياک نعبد
    يکي از محورهاي برجسته اعتقادي در شيخيه، چنان‌که اشاره شد، رويکرد غلوآميز به اهل‌بيت است. يکي از اين مصاديق در بحث مقصود از «اياک نعبد» ديده مي‌شود. شيخ احمد احسائي معتقد است که مصلي بايد در اياک نعبد، حضرت علي را قصد کند؛ زيرا خداوند مجهول‌الکنه است و آنچه در ذهن به‌وجود مي‌آيد، مخلوق ذهن است؛ همان‌گونه که امام صادق مي‌فرمايد: «کُلَّمَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ في أَدَقِّ مَعَانيهِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَيْکُمْ»، هرچه در ذهن شما بيايد و آن را تصور کنيد، در دقيق‌ترين جلوه‏ها و مفهوم‏هايش، خدا نيست؛ بلکه او هم مخلوقي مثل شماست که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شماست؛ پس بايد وجه‌الله را اراده کرد، که حضرت علي است (تنكابني، 1383، ص 135).
    اين ادعا و استناد به روايت، هيچ نسبتي با هم ندارند. درست است که کُنه خدا در ذهن به‌وجود نمي‌آيد و نمي‌توانيم آن را بشناسيم؛ اما از وجوه و اوصاف، پي به ذات خدا مي‌بريم و در اياک نعبد، قصد مي‌کنيم خداي جامع‌الاوصاف را؛ و همين قصد کفايت مي‌کند. علاوه بر آن همان‌طور که خدا مجهول‌الکنه است، حضرت علي در ذهن‌ها مجهول‌الکنه است؛ که اگر حضرت علي را در ذهن بگذرانيم، پس خود حضرت هم مخلوق ذهني؛ و همان‌طور که خدا براي ما مجهول‌الکنه است، پس براي حضرت امير هم مجهول‌الکنه خواهد بود. پس اين سخنان و قصد کردن‌ها مربوط به جماعت صوفي مسلک است که معتقدند بايد سالک در عبادت، مرشد خود را به‌ياد آورد، و اين خارج از مذهب و ضروريات شيعه بوده و اين راه باطل و خلاف عقل است و این از بديهیات است.
    6. مکتب شيخيه و تأثير آن بر فرقة ضاله بهائيت
    بدون ترديد ديدگاه شيخيه تأثير شگرفي در جريان بعد از خود داشت؛ هرچند شايد شيخيۀ باقريه با رد نظريه ناطق واحد، در اين ميان تقصير کمتري داشته باشد. تنکابني در قصص‌العلماء مي‌نويسد: «فرقه‌اي ديگر از مکتب شيخ احمد احسائي به ‌وجود آمد که رهبر آن ميرزاعلي محمد شيرازي بود که ادعاي بابيت کرد و آشکارا بيان مي‌کرد که من نائب خاص حضرت صاحب‌الزمان هستم و او در نزد سيدکاظم رشتي تلمذ کرد». البته بدون ترديد مرادِ فرقۀ بابيت با مکتب شيخيه متفاوت است و مکتب شيخيه در رد اين فرقۀ ضاله، کتاب‌هايي نوشته است (همداني، بي‌تا ـ ج، ص 167).
    اما واقعيت آن است که عقايد اين مکتب، باعث پيدايش بابيت و پس ‌از آن بهائيت شد؛ زيرا با مطرح کردن عقايدي همچون جسم هورقليائي در بحث معادشناسي و معراج پيامبر اسلام و حيات امام زمان، در عصر غيبت کبری؛ اين‌گونه نتيجه گرفته‌اند که امام زمان، چون داراي جسم خاصي است، بنابراين نمي‌توان به‌صورت مستقيم با او ارتباط گرفت و بايد واسطه‌اي باشد که ارتباط با امام شکل بگيرد و نظريۀ رکن رابع با همين ديدگاه به‌وجود آمد و باعث شد افرادي همچون علي‌محمد باب و ميرزا حسينعلي نوري ادعاي نيابت کنند.
    شيخيۀ باقريه در برائت از جريان بابيه صراحت دارند و مدعي هستند که در هيچ زماني بابيت هم‌رديف مکتب شيخيه نبوده است و نخواهد بود.
    اما قابل انکار نيست که آثار اوليه علي‌محمد شيرازي، منطبق با مزاج شيخيه و مغاير با عقايد شيعه اماميه، مبني بر دعوي بابيت است. ادعاي رکن رابع و باب امام زمان بودن از جمله عقايدي است که از سوي سيد رشتي بيان شد و جزء اصول اعتقادي شيخيه قرار گرفت و در آثار علي‌محمد شيرازي نيز انعکاس يافت. چنان‌که به نقل فاضل مازندراني، علي‌محمد شيرازي در اوان ادعاهايش، خود را باب معرفي کرده و شيخ احمد احسائي و سيدکاظم رشتي را نيز دو بابي مي‌داند که بشارت او را داده‌اند و ملاحسين بشرويه‌اي را باب‌الباب خطاب مي‌کند.
    نتيجه‌گيري
    ميرزامحمدباقر همداني، مؤسس مکتب شيخيۀ باقريه که هم‌اينک نيز اين مکتب در ايران حيات اجتماعي و پيرواني دارد، در روش پيرو مشرب اخباري‌گري و تفاسير خاص شيخ احمد احسائي و سيدکاظم رشتي است. وي انديشه‌هاي حاج محمد کريم‌خان کرماني را پذيرفته است؛ اما در مسئلۀ ناطق واحد شيعي، به‌شدت مخالف شيخيه کرمان است و حتي آنها را در اين باب تکفير مي‌کند.
    شيخيۀ باقريه در بحث معاد جسماني همانند شيخ احمد احسائي، قائل به جسم لطيف هستند و آن را هَورقليائي تعبير مي‌کنند و بدن اصلي را جدا از بدن عرضي مي‌دانند که آن بدن در روز قيامت محشور مي‌شود. در بحث معراج پيامبر، پيروان مکتب شيخيۀ باقريه معتقدند که در معاد جسماني اعراض خلع مي‌شود و اعراض جسماني به آخرت نمي‌رود و همچنين معراج پيامبر اسلام را به‌صورت روحاني پذيرفته‌اند.
    مکتب شيخيه آل‌محمد را واسطۀ فيض خدا در آفرينش جهان مي‌دانند و معتقدند که ائمة اطهار نه آنکه محل مشيت خدا باشند، بلکه عين مشيت و اراده او هستند و دليل اين امر را معصوم بودن اهل‌بيت مي‌دانند و چون آل‌محمد حقيقت مشيت الهي هستند و مشيت علت فاعلي عالم است؛ پس آنها علت فاعلي هستي‌اند و مشيت، خود اولين مخلوق است و در مرتبه بعد و به‌واسطۀ آن، بقيه مخلوقات آفريده‌ شده‌اند و مخلوق اول همان وجود معصومان است.
    ميرزامحمدباقر همداني در مسئله رکن رابع، نظر استاد خود حاج محمد کريم‌خان کرماني را پذيرفته است و از آن دفاع مي‌کند و در آثار وي همچون «رسالۀ صفائيه» و «برهان‌المحققين» و... اين مطلب آمده است. اما ناطق واحد را به‌‌عنوان مصداق رکن رابع نمي‌پذيرد. شيخيۀ باقريه بر وجوب شناخت علما در عصر غيبت کبری تأکید دارد؛ ولي هرگونه انحصار را رد مي‌کند و معتقد است که هرکسي که اين شرايط و صفات را داشت، مي‌تواند رکن رابع باشد. در رابطه با فرقۀ ضالۀ بابيت پيروان مکتب شيخيۀ باقريه معتقدند که در هيچ زماني بابيت هم‌رديف مکتب شيخيه نبوده و نخواهد بود.
    با توجه به اينکه اين مکتب، همانند ساير انشعابات ديگر شيخيه در مبنا و معيار دچار انحراف شده است و معتقدند که ائمة اطهار نه آنکه محل مشيت خدا باشند؛ بلکه عين مشيت و اراده او هستند و از طرفي معراج پيامبر اسلام را به‌صورت روحاني پذيرفته و معاد را صرفاً جسماني دانسته‌اند؛ لذا دچار انحراف شده‌اند.
     

    References: 
    • احسائي، احمد، بي‌تا، شرح زيارت جامعه کبيره، بي‌جا، بي‌نا.
    • اکبري، محمدعلي، 1381، «شيخيه از اعتراض تا تأسيس فرقه مذهبي»، شناخت، ش 34، ص 18ـ28.
    • آل‌طالقاني، محمدحسن، 1420ق، الشيخية: نشأتها و تطورها و مصدر دراستها، بيروت، الامال.
    • اله‌بداشتی، علی، 1394، «معاد جسمانی از دیدگاه علامه طباطبائی»، اندیشه علامه طباطبائی، ش 2، ص 61ـ72.
    • باقري، علي‌اکبر، 1392، نقد و بررسي آراي کلامي شيخيه کرمان، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • تنکابني، محمدبن سليمان، 1383، قصص العلماء، تهران، علمي و فرهنگي.
    • حسنی، محسن، 1391، اندیشه رکن رابع در مکتب شیخیه کرمان و نقد آن از سوی شیخیه همدان، پایان‌نامه كارشناسي ارشد، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • حسني‌سعدي، محسن، 1396، اندیشه رکن رابع در مکتب شیخیه کرمان و نقد آن از سوی شیخیه همدان، پايان‌نامه كارشناسي ارشد، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
    • خداوردی تاج‌آبادي، محمد، 1389، «ظهور و گسترش شیخیه در کرمان در دوره قاجار»، ایران باستان، ش 6، ص 24ـ48.
    • ـــــ ، 1391، «سياست‌هاي دولت قاجار در برابر شيخيه کرمان»، پژوهش‌هاي تاريخي، ش 2، ص 18ـ22.
    • رحمانيان، داريوش، 1390، «اصل معرفت به رکن رابع در انديشه شيخيه»، مطالعات تاريخ اسلام، ش 8، ص 55ـ60.
    • زرگری‌نژاد، غلامحسین، 1390، «اصول دین و مذهب و نظیه ناطق واحد در اندیشه شیخیه»، مطالعات تاریخ اسلام، ش 10، ص 80ـ92.
    • سالاري، ياسر، 1390، «رويکردي انتقادي به شيخيه در تطبيق هورقليائي بر عالم مثال»، فلسفه اسلامي، ش 10، ص 944ـ954.
    • شفتي، محمدباقر، 1388، پرسش‌ها و پاسخ‌ها پيرامون عقايد شيخيه، قم، عطر عترت.
    • صابری همدان، احمد، 1375، تاریخ مفصل همدان، تهران، عین‌القضاة‌ همدانی.
    • طباطبائی، سيدمحمدحسین، 1363، المیزان، چ هفتم، تهران،‌ علامه.
    • طوسي، نصيرالدين، 1371، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، شكوري.
    • کربن، هانري، 1346، مکتب شيخي از حکمت الهي شيعي، ترجمة فريدون بهمنيار، تهران، تابان.
    • كرماني، محمد كريم‌خان، بي‌تا، عبرة لمن اعتبر، بي‌جا، بي‌نا.
    • لواساني، سيدمحمدرضا، 1394، «مبتکر نظریه رکن رابع در شیخیه»، مطالعات تاریخ اسلام، ش 24، ص 142ـ169.
    • محمدي، محمد، 1391، منازعات شیخیه و بابیه، پايان‌نامه كارشناسي ارشد، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • مصحفي، محمدرضا، 1396، بررسی و نقد اندیشه رکن رابع در شیخیه، پايان‌نامه كارشناسي ارشد، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • مطهري، مرتضي، 1393، مجموعه يادداشت‌هاي استاد، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، بي‌تا ـ الف، کليات در علم حکمت الهي، بي‌جا، بي‌نا.
    • ـــــ ، بي‌تا ـ ب، النعل الحاضرة، بي‌جا، بي‌نا.
    • ـــــ ، بي‌تا ـ ج، اجتناب، بي‌جا، بي‌نا.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پورروستایی، جواد، یوسفی هنومرور، علی.(1401) آرای کلامی شیخیۀ باقریه. فصلنامه معرفت، 31(8)، 65-75

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جواد پورروستایی؛ علی یوسفی هنومرور."آرای کلامی شیخیۀ باقریه". فصلنامه معرفت، 31، 8، 1401، 65-75

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پورروستایی، جواد، یوسفی هنومرور، علی.(1401) 'آرای کلامی شیخیۀ باقریه'، فصلنامه معرفت، 31(8), pp. 65-75

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    پورروستایی، جواد، یوسفی هنومرور، علی. آرای کلامی شیخیۀ باقریه. معرفت، 31, 1401؛ 31(8): 65-75