اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمّدتقي مصباح
چكيده
در ادامه بحث از ويژگيهاي عبادالرحمان، در اين قسمت با اشاره به آيه 72 سوره مباركه فرقان به دو ويژگي ديگر پرداخته شده است؛ يكي اجتناب از شهادت باطل و ديگري برخورد كريمانه.
در خصوص «شهادت زور» در «وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ» بين مفسّران اختلافنظر وجود دارد؛ برخي آن را به معناي خودداري از شهادت باطل تفسير كردهاند، برخي به معناي خودداري از حضور در مجلس گناه و برخي نيز هر دو معنا را محتمل دانستهاند.
از ديگر ويژگيهاي عبادالرحمان، برخورد كريمانه هنگام مواجهه با كساني است كه با سخن لغو خود قصد تضعيف ايمان آنان را دارند. اهميت اين مسئله زماني دوچندان ميشود كه بدانيم انسان به واسطه يك عامل دروني تمايل دارد همرنگ گروه سني و دوستان خود بشود. از اينرو، چنانچه با كساني نشست و برخاست داشته باشد كه اهل لغو هستند، به تدريج همانند آنها ميشود؛ رفاقتي كه چه بسا به نفاق ميانجامد. بنابراين، بندگان شايسته خدا بايد از رفيق بد نيز اجتناب ورزند.
كليدواژهها: شهادت، حضور، رفيق بد، لغو، برخور كريمانه.
مقدّمه
«وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.»(فرقان: 72)
در چند جلسه گذشته، آيات آخر سوره فرقان را، كه در وصف عبادالرحمان است، مورد بحث قرار داديم. در اين زمينه، بحثهاي جنبي ديگري هم مطرح است؛ از جمله اينكه، چرا اين افراد «عبادالرحمان» ناميده شدهاند؟ چرا در بين همه اوصاف، اين اوصاف خاص انتخاب شدهاند؟ اگرچه برخي وجوه احتمالي در پاسخ به اين سؤالها مطرح شدهاند، اما هنوز حقيقت مسئله براي ما روشن نيست. هرچند دستكم اين امر يقيني است كه خداي متعال براي انسانهاي برجسته اوصاف خاصي را، كه مقتضاي مقام بوده، ذكر كرده است. اما اينكه اين اوصاف چه خصوصيتي داشته و ترتيب آنها بر اساس چه اصلي است، دليل قطعي بر آنها نداريم.
همانگونه كه گذشت، عبادالرحمان علاوه بر اوصاف مثبتي كه دارند و كارهاي خوبي كه انجام ميدهند، از يك سلسله اوصاف منفي بايد احتراز كنند. شرك به خدا، قتل نفس محترمه و زنا از جمله اين اوصاف منفي بود. در ادامه، چند ويژگي ديگر از عبادالرحمان بيان ميشود.
ويژگيهاي عبادالرحمان
8. اجتناب از شهادت باطل
در آيه 72 سوره مباركه فرقان، دو صفت سلبي براي عبادالرحمان ذكر شده است: يكي ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ»و ديگري ميفرمايد: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.»درباره هر دو جمله، مفسّران اختلافنظرهايي دارند. علّامه طباطبائي حتي وجه
خاصي را هم متعيّنا ذكر نميكند. منشأ اختلاف اين است كه كلمه «شهادت» در لغت عربي، دو جور معنا دارد: يكي به معناي اداي شهادت در محكمه است؛ مثلاً، در داستان حضرت يوسف ميفرمايد: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»(يوسف: 26)؛ شاهدي در آنجا شهادت داد. ديگري به معناي حضور است. «شهد المجلس» يعني: در فلان مجلس حضور پيدا كرد.
منظور از «شهادت زور»
در اينجا به هر دو وجه «شهادت زور» اشاره مينماييم:
الف. خودداري از شهادت باطل: چنانچه منظور آيه، اداي شهادت باشد يعني: يكي از اوصاف عبادالرحمان اين است كه شهادت ناحق نميدهند. «زور» يعني: ناحق، چيزي كه ظاهر آراستهاي دارد، ولي باطنش خراب و فاسد است؛ مثل دروغ و كارهاي ديگري كه ظاهر آراستهاي دارند، ولي باطن آنها فاسد و مضر است. ترجمه عرفي كلمه «زور» در كلام فارسي، «قلّابي» است. تزوير هم از همين ماده است؛ يعني كلك زدن، حقه زدن. «شهادت زور» يعني: شهادت قلّابي؛ شهادتي كه انسان بر خلاف واقع بدهد تا باطل را به صورت حق جلوه دهد؛ مثلاً، بگويد: اين ملك فلاني است، در صورتي كه اينگونه نباشد. يا بگويد: من ديدم فلاني چنين كاري كرد، در صورتي كه دروغ باشد. عبادالرحمان هيچ وقت شهادت باطل نميدهند.
حال سؤال اين است كه آيا شهادت دادن واجب است يا واجب نيست؟ در اين زمينه، بحثهاي فقهي و اخلاقي گستردهاي وجود دارد كه پرداختن به آنها مجال ديگري ميطلبد. اجمالاً اينكه در بعضي جاها، بخصوص از نظر فقهي، لازم است انسان در صورت مشاهده تضييع حق مؤمني يا مسلماني يا گروهي از مؤمنان، شهادت دهد؛ مانند شهادت طلاق. وقتي براي طلاق شاهد ميگيرند، اگر زماني اختلاف شد كه آيا طلاق واقع شده يا نه، آن فرد بايد بيايد شهادت بدهد. يا اگر حق كسي در حال تضييع شدن باشد حضور شاهد در محكمه لازم است. البته در بعضي جاها شايد شهادت مستحب باشد و در بعضي جاها هم اصلاً لزومي نداشته باشد. اينها بحثهاي فقهي است.
به هر حال، شهادت بايد مطابق واقع باشد. اگر بنا شد كه انسان به چيزي شهادت بدهد بايد همانگونه كه دريافت كرده و درك نموده، باشد. شهادت بايد «عن حسٍّ» يا قريب به حس باشد؛ بايد آنگونه شهادت بدهد كه ديده يا شنيده يا با قراين حسّي ميداند كه چنين چيزي هست.
ب. خودداري از حضور در مجلس گناه: احتمال ديگري كه شايد از لحن كلام مرحوم علّامه طباطبائي استفاده شود اين است كه معناي «شهادت» يعني حضور يافتن، و «زور» هم اعم از شهادت باطل يا هر تزويري است. هر ناحقي زور است. زور در مقابل حق است؛ عينا مثل باطل است؛ يعني بندگان شايسته خدا در جايي كه مظان باطل و فساد و گناه است حضور پيدا نميكنند. قدر متيقّنش جايي است كه گناه و حرام باشد؛ آنها در جايي كه كساني در حال ارتكاب گناه هستند يا در مظان اين است كه گناهي اتفاق بيفتد، حضور پيدا نميكنند. آنچه موجب اين شده كه ايشان اين احتمال را اندكي ترجيح بدهد ذيل آيه است كه ميفرمايد: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.»تناسب اين دو جمله وقتي بيشتر ميشود كه ما «شهادت» را به معناي حضور بگيريم؛ يعني خودشان در مجلس باطل حضور پيدا نميكنند و اگر اتفاقا گذرشان به جايي افتاد كه كساني مشغول گناهند، توقف نميكنند و كريمانه از آنجا عبور ميكنند. «لا يشهدون» يعني: لايحضرون الزور؛ يعني: لايحضرون المجلس الباطل. نه تنها در مجلس گناه حضور پيدا نميكنند، بلكه اگر هم به طور اتفاقي مسير عبورشان به مجلس گناهي افتاد و به كساني كه كار لغوي انجام ميدهند برخوردند، توقف نميكنند و كريمانه از كنار آنها عبور ميكنند. ايشان ميفرمايد: اين دو تا وجه مكمّل هم هستند، ولي اگر بگوييم: «لايشهدون» به معناي لايحضرون است مناسبتش بيشتر است؛ اما به هر حال، نميفرمايد كه حتما به اين معناست. در هر صورت، هر دو معنا محتمل است.
ج. جمع بين هر دو: وجه سومي را هم ميتوان در نظر گرفت و آن اين است كه ما براي «يشهدون» معنايي اعم از اداي شهادت يا حضور در نظر بگيريم؛ يعني قدر مشتركي بين دو معنا تصور كنيم و بگوييم: آنچه منظور است شامل هر دو ميشود؛ مثل اينكه كسي استعمال لفظ در بيش از معناي واحد را جايز بداند. در اينجا هم هر دو معنا محتمل است. در علم اصول از اين مسائل بحث ميشود.
مرحوم آقاي حكيم در حقايق الاصول خود به اين مسئله اشاره كردهاند؛ چون معتقد بودند: ميتوان چند معنا اراده كرد. ايشان به كلام مرحوم آخوند ملّافتحعلي سلطانآبادي كه در سامرّاء تفسير ميگفتند استشهاد كرده، ميگفتند: ايشان براي يك آيه چندين معنا ذكر ميكردند؛ مثلاً، در يك مجلس، براي يك آيه، دوازده معنا ذكر كردند كه هر معنا از معناي قبلي بهتر بود.
به هر حال، يك بحث اين است كه آيا ميتوانيم يك لفظ را بگوييم و دو معناي متباين از آن اراده كنيم و يا بين آنها يك معناي مشترك در نظر ميگيريم؟ اينها بحثهاي تفصيلي است؛ اما اجمالاً ما دو گناه داريم؛ دو صفت مذموم كه عبادالرحمان از هر دوي اينها مبرّا هستند. شهادت زور گناه كبيره است؛ يعني ناحق شهادت دادن. اما اگر منظور از «لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ» اين باشد كه در مجلس گناه و مجلس باطل حضور پيدا نميكنند دايرهاش وسيعتر است و شامل گناهان صغيره هم ميشود.
درباره جمله «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» در جلسات قبل بحثهايي اجمالي مطرح كرديم. در آيات اول سوره مؤمنون آمده است: «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»(مؤمنون: 3). در اينجا هم از اوصاف اوليه عبادالرحمان اين بود كه فرمود: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاما.» (فرقان: 63) اين آيه هم با مفهوم اعراض از لغو مناسبت دارد. اعراض از لغو مصاديق متعددي دارد: يكي اينكه خودشان از كار لغو اعراض ميكنند؛ يعني مرتكب كار لغو نميشوند. درباره لغو هم آنچه اصل معنايش اقتضا ميكند بيهودگي و بيفايده بودن است. قدر متيقّنش گناه است، ولي شامل مكروهات و حتي مباهاتي هم كه هيچ فايدهاي در دنيا و آخرت ندارند ميشود. اما اينجا تعبير اخصّ از آن است، ميفرمايد: آنان نه تنها خودشان لغوي را انجام نميدهند، بلكه از كنار كار لغو ديگران نيز كريمانه عبور ميكنند. «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» شامل لغو خود انسان ميشود؛ يعني كساني كه خودشان مرتكب كار لغوي نميشوند؛ اما «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» مسئله ديگري است؛ يعني آنان وقتي سر و كارشان با كساني ميافتد كه مرتكب لغو ميشوند كريمانه از آنها گذر ميكنند. طبيعي است كه اگر مسلماني در مجلسي حاضر شد كه كساني مرتكب گناه ميشوند، چنانچه شرايط نهي از منكر فراهم باشد بايد اين كار را انجام دهد. نهي از منكر مراتبي دارد كه گاهي به زبان تند هم ميكشد. اگر مسائل حكومتي باشد گاهي به برخوردهاي فيزيكي هم منجر ميشود. كسي كه از طرف حكومت اسلامي مسئوليتي دارد با زور هم كه شده بايد جلوي فساد و منكر را بگيرد.
9. برخورد كريمانه
مراد از «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» چيست؟ آيا به اين معناست كه وقتي ميبينند كساني مرتكب لغو هستند ـ كه گفتيم قدر متيقّن لغو، كار حرام است ـ بزرگوارانه از كنارشان عبور ميكنند؟ به نظر ميرسد منظور آيه چيز ديگري باشد. آيه ديگري كه ميتواند اين آيه را قدري توضيح دهد، آيه 55 سوره قصص است: «وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ.»ميفرمايد: وقتي كلام لغوي بشنوند به گويندگانش ميگويند: «لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ»، بعد هم ميگويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ.» از اينرو، معلوم ميشود كه منظور از لغو، لغو كلامي است، آن هم نه اينكه كساني خودشان سخن لغوي بگويند، بلكه منظور وقتي است كه عبادالرحمان را با سخن لغوي مخاطب قرار دهند. از قراين برميآيد منظور اين است كه به آنها ناسزا بگويند و استهزائشان كنند و يا بخواهند سخنان گمراهكنندهاي به آنها القا نمايند. كلام جايي است كه سخن از «شنيدن» در كار است: «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ»، نميگويد: «اذا رأووا اللغو» يا «شهدوا اللغو.» اما «مَرُّوا بِاللَّغْوِ» خيلي عام است. اگر ما اين دو آيه را بر هم تطبيق كنيم مقداري مفهوم آن آيه روشنتر ميشود و با وجوب نهي از منكر منافات پيدا نميكند. لحن آيه سوره قصص اين است كه مؤمنان انسانهاي باوقاري هستند؛ وقتي با جاهلان و نابخردان مواجه ميشوند رفتار سبك از خود نشان نميدهند؛ حتي اگر مورد تمسخر و اهانت آنها قرار بگيرند باوقار و سنگيني ميگويند: شما كار خودتان را بكنيد، ما هم كار خودمان را. ما مزاحم شما نميشويم، از ناحيه ما خطري متوجه شما نيست؛ يعني شما هم به ما كاري نداشته باشيد. «لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» آيه در ادامه ميفرمايد: «لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ.»در اينجا مفسّران، بخصوص مرحوم آقاي طباطبائي، ميفرمايد: «لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ»لسان حال است و به آنها نميگويند: شما جاهل هستيد. وقتي به آنها ميگويند: «لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ»ميخواهند حرفي بزنند كه با مسالمت عبور كنند و از چنگ آنها خلاص بشوند، وگرنه چنانچه آنها را جاهل خطاب كنند، دوباره آنها بهانه به دست ميآورند و ميگويند كه به ما توهين كرديد. بنابراين، ايشان فرمودهاند: «لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ»لسان حال است؛ يعني وقتي به آنها ميگويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ»يعني: ما با آدمهاي نابخرد كاري نداريم.
به هر حال، اين آيه در مقام اين است كه بفرمايد عبادالرحمان در هنگام مواجهه با افراد نابخرد، سبك مغز و كساني كه حربه و ابزار كارشان فحش و بدگويي و اهانت و تحقير است و حرف منطقي ندارند و سخن گفتن و بحث كردن با آنها فايدهاي ندارد، بايد خودشان را از چنگ آنها خلاص كنند. آنجا نهي از منكر هم فايدهاي ندارد. آنها اصلاً گوششان بدهكار اين حرفها نيست. اگر بگويد: اين كاري كه شما انجام ميدهيد حرام است، بيشتر مسخرهاش ميكنند. در يك چنين موقعيتي، انسان بايد آرام و سالم خودش را از چنگال آنها نجات دهد و بدون درگيري از كنارشان عبور كند. توهين آنها نبايد موجب اين بشود كه ما هم مقابله به مثل كنيم. گاهي همين درگيريها به قتل يك يا چند نفر از طرفين منجر ميشود. اين كار چه ضرورتي دارد؟ به فرض كه او يك فحشي داده يا اهانتي كرده است! بندگان شايسته خدا شأنشان اجلّ از اين است كه با اين افراد نابخرد درگير شوند. اگر اتفاقا عبورشان به اينها افتاد سعي ميكنند با مسالمت از كنارشان بگذرند و حتي ميگويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ»، اشاره به اينكه از ناحيه ما مزاحمتي و خطري متوجه شما نيست. «سلام» يعني امان دادن. آن آيه ظاهر قوياش همين است و احتمال ديگري در آن داده نميشود. در عبارت «سَمِعُوا اللَّغْوَ»صحبت از شنيدن سخن لغو است. اگر مفاد اين آيه هم عين همان باشد بايد به قرينه آن آيه، لغو را در اينجا فقط به لغو كلامي برگردانيم كه البته بارزترين مصداق لغو هم سخن لغو است. و اينجا كه ميفرمايد: «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما»منظور همين است كه اگر عبادالرحمان به كساني برخورد كنند كه سخن نابخردانهاي به آنها ميگويند، اينها كريمانه، بزرگوارانه، باوقار و محترمانه عبور ميكنند. در اين صورت، مفهوم اين آيه با مفهوم جملهاي كه در اوايل همين بخش بود «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما»خيلي نزديك ميشود. در آن آيه هم فرمود: «إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ.» پس اگر منظور از «مَرُّوا بِاللَّغْوِ»عبور كردن از كنار كساني باشد كه سخن لغوي به اينها ميگويند، «مَرُّوا كِراما»يعني باوقار و سنگيني عبور ميكنند و با آنها درگير نميشوند و ميگويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ.» اما اگر منظور معناي وسيعتري از «لغو» باشد، «مَرُّوا بِاللَّغْوِ»يعني وقتي با رفتار نابهنجاري مواجه ميشوند؛ مثلاً، در گوشهاي مشغول رقص و پايكوبي و يا گناه ديگري باشند و اينها عبورشان به آنجا بيفتد و اتفاقا با آنها مواجه شوند. در اينجا، مسلّما اگر زمينه نهي از منكر فراهم باشد بايد به اين كار مبادرت ورزيد. معناي «مَرُّوا كِراما» اين نيست كه نهي از منكر نميكنند. انجام نهي از منكر از اوصاف اختصاصي عبادالرحمان نيست، بلكه تكليف واجبي است كه حتما اين كار را ميكنند. پس مسلّما به قرينه آياتي كه نهي از منكر را واجب ميداند و از ضروريات دين است، اصلاً احتياج به دليل خاص نداريم. معلوم ميشود اين از موارد نهي از منكر نيست؛ چون يكي از شرايط نهي از منكر اين است كه انسان احتمال تأثير بدهد. اما اينها قطع دارند كه سخنشان هيچ تأثيري ندارد و اصلاً صدايشان به گوش كسي نميرسد.
فرض كنيد در جايي مراسم عروسي و رقص برقرار است و شما گذرتان به آنجا افتاد. سر و صداي زيادي است كه اصلاً كسي به حرف شما گوش نميدهد. بنابراين، اگر بخواهيد بگوييد اين كارها حرام است، كسي به حرفتان گوش نميدهد. اصلاً حرفتان را نميشنوند تا جاي نهي از منكر باشد. اينجا فرمود: «مَرُّوا كِراما.»منظور از عبور كريمانه اين است كه مواظب باشند خودشان آلوده نشوند. كشاف و مجمعالبيان شواهدي آوردهاند بر اينكه وقتي ميگويند: «مرّ تكرما»، منظور اين است كه به گونهاي عبور كرد كه خودش آلوده نشود؛ يعني دامن برگرفت. چنين معنايي را ميرساند؛ يعني خودش را فراتر، عزيزتر و گراميتر از اين داشت كه به آن كار آلوده شود و به جمع آنها بپيوندد يا در كار آنها شريك گردد؛ يعني اگر با اهل لغو هم مواجه شوند، مواظبند كه آلوده نشوند و خودشان در آن كار مشاركت نداشته باشند.
تمايل دروني انسان به همگرايي
انسان به واسطه يك عامل دروني تمايل دارد در بعضي جاها در لغو مشاركت كند. از اينرو، قرآن تأكيدهاي فراواني براي احتراز از مشاركت در لغو نموده است؛ از جمله در سوره مؤمنون ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.» در سوره قصص نيز ميفرمايد: «إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.» در اينجا هم ميفرمايد: «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.»(فرقان: 72) اين نشانه آن است كه يك آفت اجتماعي در وجود انسان هست؛ يعني زمينه ابتلا به يك آفت اخلاقي وجود دارد كه بايد حتما با اين تأكيدها با آن مبارزه كند، بخصوص اگر مراد از «لغو» هر نوع سخن باطل باشد، اگرچه متوجه ما نباشد؛ چون در قرآن درباره اين مسئله حسّاسيت خاصي به چشم ميخورد. در آيه 140 سوره نساء ميفرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا.»
در اينگونه موارد، قرآن تعبير خاصي دارد؛ ميفرمايد: «نخوضُ مَعَ الْخائِضِينَ.» در سوره مدّثّر آمده است: از كساني كه در روز قيامت جهنمي ميشوند سؤال ميكنند: چه شد كه جهنمي شديد: «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ»(مدّثّر: 43ـ45) پاسخ ميدهند: آنچه ما را به جهنم كشاند اين بود كه با كساني كه در كاري وارد ميشدند همراهي ميكرديم.
ترجمه فارسي «خوض» يعني: فرو رفتن، و درگير شدن با مسئلهاي. معمولاً در ترجمهها، آن را به فرو رفتن معنا ميكنند. منظور اين است كه گاهي كساني با هم وارد يك موضوعي ميشوند و فكرشان را در آن بحث متمركز ميكنند و با همديگر وارد بحث، يا يك كار دستهجمعي ميشوند ـ مثلاً، ميخواهند توطئهاي بكنند، نقشهاي بكشند، يك كار غلطي انجام دهند ـ با هم همكاري ميكنند، آن كار را به سامان برسانند.
در انسانها، بخصوص در جوانها، اين گرايش وجود دارد كه همرنگ گروه سنّي و رفقايشان بشوند؛ عنوانِ عام اين گرايش خاص «تقليد» است؛ يعني همرنگ جماعت شدن و همكاري كردن با گروه. اين گرايش در اصل عامل خوبي براي فرهنگپذيري و استفاده از صفات خوب ديگران است؛ عامل خوبي است براي اينكه انسان از رفيق خوب استفاده كند، و خدا اين گرايش را در انسان قرار داده است. بسياري از جوانها كه مسجدي ميشوند و دست به كارهاي خوب ميزنند يا در گذشته، جبههاي ميشدند، به خاطر همين رفاقتها بود؛ رفيقشان به جبهه ميرفت، ده نفر ديگر هم به دنبال او راهي جبهه ميشدند. محرّك اصليشان رفاقت بود. فرض كنيد يكي مسجدي ميشود، همه رفقايش ميآيند مسجدي ميشوند يا يكي هيأتي ميشود، همه همكلاسيها و همسايههايش را هم هيأتي ميكند.
همگرايي نابخردانه
يك عامل دروني در وجود انسان قرار دارد كه به واسطه آن ميل دارد با هم سن و سالهاي خودش و اعضاي گروه سنّياش همكاري داشته باشد. اما اين عامل اثر منفي هم دارد. اگر انسان به رفيق بد مبتلا شود از همين طريق، تحت تأثير عامل فاسد واقع ميشود. جهنميها در روز قيامت ميگويند: علت اينكه ما به جهنم كشيده شديم اين بود: «كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ»؛ وقتي ميديديم رفقايمان، همسنهايمان، دوستانمان، همسايههايمان، خويش و قوممان مشغول كاري هستند و راهي را انتخاب كردهاند، ما هم بدون اينكه تحقيق كنيم آيا راهي كه ميروند و سخني كه ميگويند صحيح است يا نه، منطقي است يا غير منطقي، و نيّتشان چيست، همراهشان ميرفتيم، همرنگ جماعت ميشديم. اين رفاقتها ما را به جهنم كشاند. در آيه 140 سوره نساء ميفرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها...»اگر ديديد يك عدهاي ـ اگرچه دوستان، گروه سنّي، همكلاسيها، همسايهها يا فاميل شما ـ در مقام بهانهگيري و عيبجويي درباره دين، ميخواهند مسائل ديني را تحقير كنند و با شبههافكني شبهاتي را كه ديگران گفتهاند نقل ميكنند تا ايمان شما را ضعيف كنند، از آنان دوري گزينيد. اگر با چنين كساني مواجه شديد «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.» مادام كه بحثشان درباره مسائلي است كه ايمان را ضعيف ميكند، و با ايجاد شبهه، دين و دينداران را تحقير ميكنند اصلاً كنارشان ننشينيد، و از معاشرت با آنها بپرهيزيد. بعد در مقام تأكيد بر اين مطلب، ميفرمايد: اگر رفتيد و در كنارشان نشستيد، شما هم مثل آنها خواهيد شد: «إِنَّكُمْ إِذا مِثْلُهُمْ.»معاشرت با چنين اشخاصي مساوي است با اينكه مثل آنها بشويد. نتيجهاش چه ميشود؟ نتيجه همين ميشود: «إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا.»كار شما به نفاق ميانجامد. چون آنها به صراحت، درباره كفر بحث ميكردند موجب شد ايمان شما ضعيف شود. ايمان ضعيف به نفاق كشيد و شما منافق شديد. آنان كافر شدند و شما هم منافق. خدا هم در جهنم، كافر و منافق ـ هر دو ـ را جمع ميكند. در سوره انعام هم خطاب به شخص پيغمبر ميفرمايد: «وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ.»(انعام: 68) «خوض في الايات» تعبير قرآني است. آيه قبل خطابش به مؤمنان بود: «نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ»، اما اينجا به پيغمبرش ميفرمايد: «إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ.»شايد اين از مصاديق روشن اين مثل باشد: «به در ميگويند تا ديوار بشنود» يا «ايّاك اعني و اسمعي يا جارة.» شيطان كه بر پيغمبر مسلّط نميشود، اما ميگويد: اگر شيطان اين مطلب (پرهيز از مجالست با اهل فساد و گناه) را از ياد تو برد و با چنين كساني نشستي، بعد از توجه، بلند شو، دوباره ننشين: «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ.»اين مسئله آنقدر مهم است كه به پيغمبر ميفرمايد: با اينها ننشين. اگر اتفاقا هم يادت رفت و نشستي، همين كه متوجه شدي بلند شو! يعني: مجالست با اهل فساد و گناه، با كساني كه سخنان ناحق ميگويند و شبهات القا ميكنند و حرفهاي بيجا ميزنند، بيش از هر چيز در روح آدميزاد، بخصوص در جوان، مؤثر است.
اهميت اجتناب از رفيق بد
بنابراين، از جمله صفات عبادالرحمان اين است كه «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.» «خوض في آياتنا» يكي از مصاديق لغو است. اگر بندگان شايسته خدا با چنين كساني برخورد كردند، نه تنها خودشان نميروند در اين كار شريك شوند ـ شأن عبادالرحمان اجلّ است از اينكه «خوض في آياتنا» كنند ـ بلكه با چنين كساني هم نمينشينند و كريمانه و بزرگوارانه از كنار اينها ميگذرند تا دامنشان آلوده نشود؛ گويا آنها مركز فساد هستند و اينها دامنشان را جمع ميكنند و از كنارشان عبور ميكنند تا بوي آنها هم به لباسشان نخورد. اين آيه اهميت مسئله معاشرت و آثار سوء رفيق بد را با بهترين بيان گفته است. البته صريحتر از اين هم در جايي فرموده است: در روز قيامت، برخي ميگويند: «يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانا خَلِيلاً لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِي.» (فرقان: 27ـ29) نكته قابل توجه در اينجا اين است كه قرآن كريم در كنار گناهان كبيره (شرك و قتل نفس) كه عبادالرحمن از آنها احتراز ميكنند، ميفرمايد: از لغو هم كريمانه عبور ميكنند. بين اينها چه مناسبتي هست؟ با توجه به اينكه شايد مواردي از لغو حرام هم نباشد؛ مثلاً، در جايي كه كسي مطمئن باشد هيچ تأثير سوئي بر او نميگذارد. نكته تربيتي نهفته در اين آيه اين است: آنقدر تأثير معاشرت بد زياد است كه در كنار ترك كبائر موبقه، ميفرمايد: از رفيق بد هم احتراز ميكنند.