بررسي و نقد مسئله معيار
بررسي و نقد مسئله معيار
از ديدگاه چيزلم
جواد عابديني
(دانشآموخته حوزه علميه و كارشناس ارشد فلسفه)
چكيده
مبحث «معيار معرفت» از قديميترين و مهمترين مباحث معرفتشناختي است. مباحث مربوط به معيار، در فلسفه اسلامي تحت عنوان «ارزش شناخت» و در معرفتشناسي غربي با عنوان «مسئله معيار» مطرح ميشود. اين بحث، پس از دو سه قرن ركود، در قرن بيستم توسط فيلسوف مشهور آمريكايي، رودريك چيزلم، دوباره احيا شد. چيزلم راهحلهاي ممكن براي مسئله را در سه چيز منحصر ميكند: شكاكيت، روشگرايي و جزئيگرايي. وي گزينه سوم را معقولترين راهحل دانسته و آن را برميگزيند. آراء چيزلم در زمينه مسئله معيار پس از او توسط معرفتشناسان مورد نقد و بررسي قرار گرفت. مقاله حاضر پس از تبيين ساختار مسئله از ديدگاه چيزلم، راهحل پيشنهادي او را مورد ارزيابي قرار خواهد داد.
كليدواژهها: معيار معرفت، شكاكيت، جزئيگرايي، روشگرايي، ارجحيت معرفت.
مقدّمه
در حوزه معرفتشناسي، با اساسيترين و مبناييترين پرسشهاي فلسفي مواجهيم؛ پرسشهايي كه مربوط به اصل معرفت و شناخت ميباشند. مسائلي نظير ماهيت معرفت، امكان معرفت، منابع معرفت، انواع و اقسام معرفت، مباحث مربوط به باور، صدق، توجيه و مانند آن، شاكله اصلي اين رشته فلسفي را تشكيل ميدهند. در اين ميان، مسئله تعيين معيار معرفت از اهميت خاصي برخوردار است. اين مسئله به نوبه خود با مسئله ديگري به نام مسئله «تعيين قلمرو و محدوده معرفت» گره خورده و ارتباط تنگاتنگي با آن دارد. به نظر ميرسد پاسخ دادن به هر يك از اين دو مسئله متوقف بر ديگري است. بدون دانستن قلمرو معرفت نميتوان معياري براي آن يافت. ابتدا بايد موارد جزئي معرفت را بشناسيم تا بتوانيم با تشخيص ويژگيهاي مشترك آنها معيار عامي براي ساير موارد تدارك نماييم. اما از سوي ديگر، بدون به كار بردن يك معيار و ملاك صحيح نميتوان موارد معرفت را تشخيص داد. بنابراين، به نظر ميرسد دچار يك دور هستيم.
فلاسفه، از زمان يونان باستان با اين مسئله مواجه بوده و آن را تحت عنوان «استدلال دوري»1 مطرح كردهاند.هرچند راهحلهايي براي برونرفت از دور مذكور پيشنهاد گرديده، ولي به اقرار خود معرفتشناسان تا به حال راهحل كافي و قانعكنندهاي براي اين مشكل مطرح نشده است. مسئله معيار2 به رغم اهميت بنيادين آن درمعرفتشناسي، همواره و به طور پيوسته مورد بحث و بررسي جدّي معرفتشناسان قرار نگرفته است. ميتوان گفت: در دوران معاصر، فيلسوف آمريكايي، رودريك ميلتون چيزلم (Roderick M. Chisholm)، دوباره اين
مسئله را احيا كرد و توجه معرفتشناسان را به آن معطوف نمود. اهميت چيزلم را در مورد اين مسئله عموما به نحوه برخورد او با مسئله مزبور و صورتبندي و طرح واضح و آشكار او از مسئله مربوط ميدانند. در مقاله حاضر نيز كه به طرح و نقد و بررسي ديدگاههاي وي درباره مسئله معيار اختصاص دارد، ابتدا براي وضوح بيشتر مسئله، مباحثي از باب مقدّمه مطرح ميشود، سپس صورتبندي چيزلم از مسئله معيار و راهحل پيشنهادي او براي مسئله مزبور تبيين ميگردد. پس از آن، معياري كه چيزلم براي معرفت ارائه ميكند به اجمال بيان ميشود و در پايان نيز ديدگاههاي وي مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد.
1. اهميت و ضرورت مسئله
مسئله معيار در واقع، همان بحث ارزش شناخت است كه از مهمترين مباحث معرفتشناسي به شمار ميرود. حتي به دليل آنكه تمام بحثهاي ديگر نسبت به اين بحث جنبه مقدّماتي و اعدادي دارند، ميتوان گفت: «مسئله معيار» مهمترين بحث معرفتشناسي است. در اين بحث، علاوه بر اينكه بايد معلوم كنيم چگونه و بر اساس چه معياري ميتوان ارزش معلومات را تعيين كرد، موضع شكاك از غير شكاك نيز متمايز ميشود. همچنين در اينجاست كه بايد تصميم بگيريم رئاليست باشيم يا ايدهآليست. هرگونه نظريهپردازي معرفتشناسانه متوقف بر وجود يك معيار مناسب و صحيح است. به اعتقاد برخي از معرفتشناسان، بدون داشتن يك معيار مناسب براي جداكردن معرفتهاي حقيقي از غير آن، اصلاً نميتوان معرفتشناسي را آغاز كرد؛ چراكه به هر حال آغاز معرفتشناسي با يك يا چند معرفت حقيقي پذيرفته شده است.
اهميت اين بحث تا بدانجاست كه به گفته برخي از فيلسوفان «در اثر عطف توجه زياد مدرسيون در آغاز قرن بيستم به مفهوم معيار، واژه معيارشناسي تقريبا معادل معرفتشناسي گشت.»3
چيزلم در يكي از كتابهايش بحث خود را با اين جمله آغاز ميكند:
به نظر من «مسئله معيار» يكي از مهمترين و دشوارترينِ تمام مسائل فلسفه است. ميتوان گفت: تا وقتي كه با اين مسئله مواجه نشده و درنيافته باشيم كه چگونه هر يك از پاسخهاي ممكن به آن، در نهايت، نامطلوب است، فلسفيدن را آغاز نكردهايم.4
پل موزر نيز درباره مسئله معيار مينويسد: «اين مسئله يكي از دشوارترين مسائل معرفتشناختي است و يك معرفتشناسي قوي بايد راهحلي قابل دفاع براي آن به دست دهد. معرفتشناسي معاصر هنوز فاقد يك پاسخ كاملاً پذيرفته شده به اين مسئله اضطراري است.»5
دكارت هم دليلي براي نياز به معيار و ضرورت بحث از آن ارائه ميكند. وي معتقد بود همانگونه كه در يك جعبه سيب، سيبهاي فاسد ممكن است بر سيبهاي سالم تأثير گذاشته و آنها را فاسد نمايند، در باورهاي ما نيز وضع به همين منوال است؛ باورهاي غلط ميتوانند بر باورهاي درست تأثير بگذارند. بنابراين، همانگونه كه بايد سيبهاي فاسد را از سيبهاي سالم جدا كرد، بايد با يك نگاه بي