اخلاق كاربردي و چالشهاي پيش رو1
اخلاق كاربردي و چالشهاي پيش رو1
نويسنده: تيم دير
مترجم: محمّدصادق عليپور
(دانشآموخته حوزه علميه و دانشجوي كارشناس ارشد فلسفه)
چكيده
اخلاق كاربردي حوزهاي از تفكر است كه كاربردي شدن فلسفه در آن به خوبي قابل مشاهده است. از زمان شكلگيري رشتهاي علمي به نام اخلاق كاربردي بيش از چند دهه نميگذرد، اما با وجود، اين ريشههاي آن را به خوبي ميتوان در سخنان فيلسوفان پيشين پيجويي كرد. در اخلاق كاربردي مسئله اصلي اين است كه آيا ميتوان اخلاق و رفتار انسانها را تحت يك قاعده يا اصلِ عام و كلي نظام بخشيد يا خير.
اين نبشتار كه ترجمه مقالهاي تحت عنوان «اخلاق كاربردي و چالشهاي آن» است، به بررسي چالشهايي كه اخلاق كاربردي با آن مواجه است، ميپردازد. مهمترين اين چالشها عبارت است از: مسئله شكّاكيت اخلاقي كه در آن مسئله نسبيت و ذهنگرايي اخلاقي مطرح ميشود. مسئله تخصص اخلاقي امكان حصول چنين تخصصي؛ و تأثير و جايگاه دلايل در اخلاق نيز از ديگر مسائل مطرح شده ميباشند. در انتها نويسنده با اينكه ميپذيرد بعضي معضلهاي اخلاقي با اصول و قواعد كلي قابل حل نيستند، اما به نوعي ابراز ميدارد كه اين اصول و قواعد عام بر اخلاق انسان حاكم هستند.
كليدواژهها: تخصّص اخلاقي، ذهنگرايي، نسبيت اخلاقي، نظريه اخلاقي.
فهرست اصطلاحات
تخصّص اخلاقي: يعني اخلاق نوعي تخصّص است و برخي انسانها نسبت به انسانهاي ديگر، تخصّص بيشتري دارند.
وحدتگرايي:2 يعني صرفا يك اصل اخلاقي نهايي وجوددارد.
استنباطگرايي اخلاقي: يعني پاسخهاي صحيح مسائل اخلاقي صرفا از رويّههاي تصميمگيري استنباطي3 بهدست ميآيد.
كثرتگرايي: اين عقيده كه بيش از يك اصل اخلاقي نهايي وجود دارد.
نسبيگرايي: اينكه هيچ حقيقت اخلاقي مطلقي وجود ندارد، بلكه صدق يا كذب حقايق اخلاقي همواره وابسته به شرايط يا فرهنگهاي خاص ميباشد.
ذهنگرايي: گزارههاي اخلاقي صرفا بيانكننده باورها و نگرشهاي گوينده آنها هستند.
بحث نظري / غيرنظري: بحث درباره ارزش نظريههاي اخلاقي عام، در بررسي و توجيه اخلاقي.
اخلاق كاربردي به تقويت فهم ما و در نتيجه، حلّ مسائل عملي ناظر به درست و خطا ميپردازد.
مقدّمه
قريب 25 سال پيش عموما چنين تصور ميشد كه اخلاق فلسفي كمك چنداني به مسائل اخلاق كاربردي نكرده است. البته اين تصور، بدان معنا نيست كه گمان كنيم فيلسوفان بايد بررسي نظريه اخلاقي را به طور كلي رها كنند، بلكه مسئله اين است كه گرچه ميتوان به خوبي به اصلاح و تفسير نظريههاي اخلاقي مطلق ادامه داد و به مسائل فرااخلاقي همچون معناي اصطلاحات اخلاقي
پرداخت، اما فيلسوفان نبايد گمان كنند كه تلاشهايشان
در اين مسائل از ارزش علمي برخوردار خواهد بود. در
اين دوره مياني تحوّلي چشمگير روي داده است؛ بيشتر نوشتههاي عالي، مسائل اخلاقي خاصي همچون سقط جنين و قتل ترحمي4 را مورد توجه قرار دادهاند،دانشگاههاي بسياري داراي كرسي اخلاق كاربردي هستند و همواره از فيلسوفان خواسته ميشود تا در جامعه به «اخلاق كار» بپردازند؛ يعني در كميتههاي اخلاق حرفهاي خدمت كنند تا در مورد موضوعهايي كه از حيث اخلاقي بحثانگيزند، براي دولتها و مؤسسهها گزارشهايي تهيه كنند و گفتوگوهايي درباره اخلاق كسب و كار و مانند آن ارائه دهند. در حال حاضر، اين دگرگوني خيرهكننده چالشهاي متعدد و در حال تكوّني را پيش رو دارد. اين نوشته به بيان چالشهاي اساسي اخلاق كاربردي و ارزيابي آنها ميپردازد.
در آغاز، افزودن يك هشدار توسعهطلبانه5 مفيدخواهد بود. اين بحث اكنون به نقش فلسفه و فيلسوفان در اخلاق كاربردي ميپردازد و مشروعيت تلاشي را كه به اين صورت مطرح شده بود به چالش ميكشد. اما بيشتر اين چالشها نه تنها براي فيلسوفان، بلكه براي همه نظريهپردازان هنجاري كه به دنبال نتايج عملي براي فعاليتهايشان هستند لوازمي در پي دارد: هنگامي كه اقتصاددانان، جامعهشناسان، دانشمندان علم سياست و حقوقدانان نيز مشغول طرحهاي تحقيقاتي خاصي هستند، ميتوانند كانون توجه منتقداني باشند كه فيلسوفان را مورد انتقاد قرار ميدهند. از اينرو، گرچه همچنان به فلسفه توجه خواهم كرد، اما بايد به خاطر سپرد فيلسوفان اخلاق، نه حق انحصاري نظريهپردازي هنجاري و نه آرزوي ارائه توصيهاي اخلاقي بر اساس چنين نظرياتي را دارند. بنابراين، نبايد به تنهايي مورد نقد منتقدان قرار گيرند و يا تنها وارثان دفاع از اخلاق كاربردي تلقّي شوند.
اخلاق كاربردي، شكاكيّت اخلاقي، و تخصّص اخلاقي
برخي چالشهاي اساسي كه اخلاق كاربردي با آن مواجه است ناشي از ديدگاههاي فرااخلاقي، درباره امكان حصول معرفت اخلاقي است. يك ديدگاه بسيار ابتدايي اين است كه در اخلاق، صرفا نگرشها وجود دارد و بنابراين، هيچكس نميتواند قاطعانه بگويد چه چيز خوب و چه چيز بد است. اين شكاكيّت حداكثري شكلهاي گوناگوني دارد. در اينجا علاقهمندم به ارزيابي كلي و مختصر برخي تفاوتهاي عمده اين شكلها بپردازم.
الف. چالش نسبيّت
اين چالش مهم با مشاهده ديدگاههاي اخلاقي مختلف در فرهنگهاي گوناگون نمايان ميشود. در برخي فرهنگها، تعدّد زوجات مسئلهاي غيراخلاقي و در برخي ديگر، كاري كاملاً صحيح ميباشد. بعضي فرهنگها روا ميدانند كه سالخوردگان را رها كنيم تا بميرند و برخي ديگر معتقدند، بايد با احترام و توجه خاصي با آنها رفتار كرد. اين تفاوتهاي آشكار منجر به نپذيرفتن ايده واقعيت اخلاقي مطلق ميشود. طبق اين ايده، چيزي جز سنّتهاي فرهنگي مختلف وجود ندارد، چون هيچ «ديدگاه غيرفرهنگي»6 وجود ندارد تا از طريق آنتوصيه اخلاقي عملي يا كاربردي، يا سنجش مطلقي داشته باشيم؛ اخلاقا نميتوان عمل كسي را محكوم به بدي كرد يا به خاطر خوبي، ستود.
انتقادهاي فراواني به نسبيّت فرهنگي شده است. اكنون صرفا به بيان برخي اشكالهاي آشكارتر ميپردازيم. اولاً، حتي با وجود شواهدي دال بر وجود تفاوت اخلاقي بين فرهنگها، از آن برنميآيد كه هيچ واقعيت اخلاقي مطلقي وجود ندارد: همانگونه كه از واقعيتِ اختلاف درباره شكل زمين، نميتوان نتيجه گرفت زمين واقعيت ندارد، از اختلاف درباره قبح تعدّد زوجات هم به دست نميآيد كه در اينباره هيچ واقعيتي وجود ندارد. ثانيا، حتي با پذيرش اختلافهاي اخلاقي فراوان، هنوز هم توافقهاي اخلاقي گستردهاي ميتواند وجود داشته باشد. ممكن است قواعد اخلاقي خاصي ـ براي مثال، «قتل بيدليل قبيح است» ـ هميشه در همه جوامع مقبول باشند. اين نكته ما را به اشكال سوم مرتبط ميكند: ممكن است حتي اين قاعده كه «قتل بيدليل قبيح است» در واقع، مطلق نباشد. با وجود اين، در فرهنگهاي خاصي سالخوردگان رها ميشوند تا بميرند؛ اما صرف مشاهده چنين اعمالي نشانه تفاوت ارزشهاي اخلاقي نيست. فرض كنيد اقدام به حفظ سالخوردگان در محيطهاي خاص، كل جامعه را تهديد ميكند. در چنين شرايطي، به نظر نميرسد رها كردن سالخوردگان «قتل بيدليل» باشد. نبايد تصور كرد ارزشهاي كساني كه سالخوردگان را رها ميكنند، اساسا متفاوت با فرهنگهايي است كه معتقدند بايد به سالخوردگان احترام گذاشت و به آنها توجه كرد. مسلما به راحتي ميتوانيم شرايطي را تصور كنيم كه به نحوي شايسته به سالخوردگان نشان دهيم كه خود آنها مورد توجه و احترام هستند، اما پيش از اينكه جامعهاي را كه خودشان به اهميتش واقفند تهديد كنند، بايد رها شوند.
ب. چالش ذهنگرايي
ذهنگرايان معتقدند گزارههاي اخلاقي به جاي اينكه راجع به جهان باشند گزارههايي مربوط به گويندهاند. چنين گزارههايي يا صرفا واكنشهايي احساسياند (از اينرو، در واقع اصلاً گزاره نيستند) و يا فقط گزارههايي درباره باورها، گرايشها و نگرشهاي گوينده آنها هستند. در هر حال، به نظر ذهنگرا اختلاف ظاهري در مورد قتل ترحمي ـ در واقع ـ اصلاً درباره قتل ترحمي نيست، بلكه درباره احساسها و نگرشهاي گفتوگوكنندگان ميباشد. ذهنگرايي با مخالفت با موضع بينالاذهاني7عالمان علم اخلاق كه با توجه به آن ارزيابي و توصيه ميكنند، بار ديگر اخلاق كاربردي را به چالش ميكشد.
اساسا اين ديدگاه عاميانه هم ميتواند درست باشد و هم نادرست. ما با مقايسه احكام اخلاقي با احكام حقوقي ميتوانيم به درستي اين ديدگاه پي ببريم. بخش مهمي از نظام حقوقي ما اين است كه مسائل حقوقي را ميتوان از طريق نهادهاي خاصي با اقتدار نهادينه كرد. نقش دادگاه اين است كه حكمي عام درباره اينكه چه كاري مجاز است و چه كاري مجاز نيست صادر كند. نهاد اخلاقي مشابهي وجود ندارد و ديدگاه شكّاكانه تا اين حد درباره اخلاق صحيح ميباشد. اگر درباره يك موضوع اخلاقي اختلافنظر داشته باشيم ميتوانم تصور كنم شما از جهتي كه (پس از جستوجوي كافي) صرفا در اين مسئله حقوقي، نادرست به نظر خواهد رسيد، خطا كرده باشيد. من خودم به ديدگاههاي اخلاقيام دست يافتهام و متأثر از هيچ محكمه اخلاقي نيستم. سنجش خوبي انجام عملي توسط هر شخصي، به اين معنا، دستكم به اندازه سنجش هر كس ديگري محترم است. اما بايد به لوازم اين امر دقت كرد. اين ايده كه اخلاق «شخصي» است، يعني در مسائل اخلاقي به طور قطعي نميتوان متأثر از ديگران بود، بدين معنا نيست كه اخلاق شخصي است همانگونه كه ذائقه شخصي است و اساسا توضيح مختصر مزبور درباره اين مسئله صحيح نيست. تفاوتهاي مرتبطي وجود دارد كه نشان ميدهد اين موارد اساسا متفاوتند. من در اينجا صرفا خلاصه يك تفاوت عمده را ميآورم.
از سويي، اگر ذائقه من تغيير كند تصور نميكنم اشتباه كرده بودم و اكنون به ديدگاه صحيح دست يافتهام. مثلاً، اكنون زيتون را دوست دارم، گرچه زماني آن را دوست نداشتهام؛ اما فكر نميكنم در آن زمان درباره مزه زيتون اشتباه كردهام. اما اين عينا همان چيزي است كه اگر درباره يك مسئله اخلاقي نظرم را تغيير دهم به آن فكر ميكنم. اگر من زماني فكر ميكردم سقط جنين هميشه بد است اما اكنون معتقد باشم كه دست كم گاهي اوقات خوب است، شايد اكنون فكر كنم كه قبلاً اشتباه ميكردم. به نظر نميرسد اين ايده كه احكام اخلاقي صرفا مسائلي سليقهاياند به اين خصوصيت احكام اخلاقي توجه كرده باشد. از سوي ديگر، به نظر ميرسد ديدگاهي كه سليقه را شخصي ميداند، برخي اختلاف سليقهها را امكانناپذير ميكند. هنگامي كه كسي مزه زيتون را خوب و ديگري آن را بد ميداند اختلاف واقعي وجود ندارد. هر يك از ما ميتواند به درستي و صادقانه بر ديدگاه خود تأكيد كند. اما به نظر نميرسد اظهارات مربوط به احكام اخلاقي چنين باشند. اگر دو نفر چيزي را اظهار كنند كه ما معمولاً ديدگاههاي اخلاقي متضاد ميپنداريم، هرگز ديدگاههاي متضادي اظهار نكردهاند. آنها شبيه دو نفرند كه در مورد مزه زيتون با هم اختلاف دارند. ممكن است فكر كنيم ديدگاه اخلاقي كه نتواند اين تلقّي را كه اختلاف اساسي بين نژادپرستي و ضد نژادپرستي وجود دارد، تبيين كند ديدگاه مناسبي نيست. واضحتر بگويم، اگر احكام اخلاقي صرفا مسائلي سليقهاي باشند در اين صورت، تلاش براي قانع كردن افراد ديگر نسبت به نادرستي ديدگاههاي اخلاقيشان كاري زايد و بيهوده است؛ همانگونه كه اگر بكوشيم كساني را كه از زيتون لذت ميبرند قانع كنيم كه اشتباه ميكنند؛ يعني آنان در واقع اصلاً از زيتون لذت نميبرند. اما ميتوان ديدگاههاي اخلاقي را به وسيله استدلال و دليل متحوّل كرد. ما ميتوانيم در واكنش به استدلال و بحث به صورت غيراختياري ديدگاههاي اخلاقي خود را تغيير دهيم؛ به گونهاي كه در مورد سليقهها كاملاً بعيد است. بنابراين، اخلاق صرفا سليقهاي نيست؛ ميتوانيم تصورِ اختلاف اخلاقي اصيل را معنادار كنيم. به نظر ميرسد تلاش براي اينكه مردم را متقاعد كنيم درباره مسائل اخلاقي اشتباه كردهاند بسيار عاقلانه باشد و در واكنش به استدلال و دليل ميتوانيم نظراتمان را نسبت به مسائل اخلاقي تغيير دهيم.
ج. اخلاق و جايگاه دلايل
به نظر ميرسد بحث پيشين به ما اين امكان را بدهد كه دستكم تقريرهاي ساده شكاكيّت اخلاقي و نسبيّت را رد كنيم و به چالشهايي كه اين دو براي اخلاق كاربردي ايجاد كردهاند پاسخ دهيم. با تأكيد بر نقش ادلّه در اخلاق، ميتوان به اين چالشها پاسخ داد. و همچنين اطلاعاتي راجع به ماهيت اخلاق و تخصّص اخلاقي به دست آورد. در مورد ماهيت اخلاق دستكم در خطوط كلي پذيرش نقش اساسي دليل ما را قادر ميكند تا تصويري از آنچه درباره يك ديدگاه صحيح است ـ اگر اخلاقي باشد ـ ارائه دهيم. اگر ديدگاه من، ديدگاهي اخلاقي محسوب شود بايد دلايلي براي آن داشته باشم. اين سخن بدان معنا نيست كه بايد يك نظريه اخلاقي پيچيده داشته باشم يا حتي اصلي اخلاقي مطرح كنم كه با تبعيّت آن، ديدگاهم اخلاقي شمرده شود. اما در عمل دلايل يا واكنشهايياند كه به كار نخواهند آمد. مثلاً، من نميتوانم براي تأييد ديدگاهم، پيشداوري صرف را مطرح كنم؛ چراكه صرف پيشداوري دقيقا باوري است كه دليلي بر تأييد ندارد. همچنين واكنشهاي هيجاني محض دليل محسوب نميشوند. اگر در تأييد ادعاي خود مبني بر بدي تجارت، همه سخن من اين باشد كه بگويم تجارت باعث ناراحتي و عصبانيتم ميشود، دليلي كه حاكي از اخلاقي بودن ديدگاهم باشد ارائه نكردهام. (معناي اين سخن اين نيست كه ديدگاههاي اخلاقي بايد غيراحساسي و بيطرفانه باشد؛ بعكس ما بايد مراقب ديدگاههاي اخلاقي خود باشيم، اما واكنشهاي احساسي بايد به وسيله احكام اخلاقي تأييد شوند يا ريشه در احكام اخلاقي داشته باشند، نه بعكس.) اگر ديدگاه من مبتني بر قضايايي باشد كه نه تنها خطا هستند، بلكه به قدري نامعقول و فاقد حداقلِ معيارهاي دليلي كه براي مسائل ديگر وضع كردهام باشند، احتمالاً هيچ دليلي ارائه نخواهم كرد، بلكه در عوض نشان ميدهم كه اصلاً نميتوانم درباره هيچ دليلِ معتبري براي ديدگاهم بينديشم. اينها تنها دليلهايي نيستند كه در بحثهاي اخلاقي به كار نميروند ـ توسل كوركورانه به مرجعيّت8 يا سنّت به خوبي ميتواند دراين فهرست قرر گيرد ـ اما براي اينكه دركي از محدوديتهاي ناشي از مطالعه دليل ارائه دهند، كافي خواهند بود. اين فهرست به جاي آنكه فهرستي جامع فرض شود، فهرستي روشنگر ميباشد.
هنگامي كه در بحثهاي اخلاقي دليلها جايگاه خود را بيابند، محدوديتهاي ـ اكثرا عمومي ـ ديگري هم ديده ميشود. شايد مهمترين آنها اين باشد كه نقش دليلها نيروي هماهنگي را تحميل ميكند. هماهنگي ايجاب ميكند كه اگر همان دليلهايي كه مجموعهاي از افعال را تأييد ميكند، مؤيّد افعال ديگري نيز باشد. بنابراين، اين افعال در خوبي يا بدي برابر خواهند بود؛ يعني اين افعال به يك اندازه با دلايل تأييد يا تضعيف خواهند شد. اگر نژادپرستي را به اين دليل كه همه انسانها برابرند رد كنيم، پس بايد با گونههاي ديگر تبعيض مانند تبعيض در جنسيّت ـ كه مخالف اين اصل هستند ـ نيز مخالف باشيم؛ يعني اگر چنين نباشد در هر حال به نظر خواهد رسيد كه برابري همه انسانها را به عنوان يك دليل در يكي از اين موارد يا در هر دوي آنها نپذيرفتهايم. در واقع، ديدگاهم مبتني بر دليل يا دلايلي كه نقل كردهام، نخواهد بود.
د. امكان تخصّص اخلاقي
پذيرش نقش استدلال و دليل در اخلاق، به ما اين اجازه را ميدهد كه به چالشهاي مؤثر و مرتبط با اخلاق كاربردي كه تخصص اخلاقي را غيرممكن ميداند، بپردازيم. مدعا اين است كه چون چنين تخصصي نميتواند وجود داشته باشد هيچ كس نميتواند در انجام افعال مدعي راهنمايي ديگران باشد و كوشش تا اين حد كه فقط آنچه عالمان اخلاق كاربردي ميگويند بايد انجام شود، ناموجّه است. با پذيرش نقش دليل در اخلاق، ميتوانيم تخصص اخلاقي را تبيين كنيم. تخصص اخلاقي عبارت خواهد بود از: تخصص در استدلال اخلاقي. در حال حاضر، در مورد ويژگيهاي تخصص اخلاقي اختلافنظر وجود دارد، اما فهرستي از ويژگيهاي احتمالي آن از قرار ذيل است: از آنرو كه تخصص اخلاقي از مهارت در نوع خاصي از استدلال تشكيل شده است، متخصصان اخلاق بايد استدلالكنندگاني ماهر باشند. آنها بايد قادر به استدلال منطقي باشند تا از مغالطهها و ناسازگاريها دوري كنند، مفاهيم را تبيين كرده و تحليل نمايند، استدلالها و ديدگاههايي را بنا نهند و به بررسي آنها بپردازند. البته ـ براي بازگشت به توضيح توسعهطلبانهاي كه در ابتداي اين بخش ارائه شد ـ فيلسوفان صاحب امتياز انحصاري اينگونه مهارتهاي استدلالي نيستند، گرچه احتمالاً گزاف نگفته باشيم كه روشن است فلسفه نسبت به اكثر رشتهها، اينگونه مهارتها را بيشتر مورد توجه قرار ميدهد. تخصص اخلاقي نيازمند نوع خاصي از شناخت است؛ شناخت مسائلي فلسفي، پرسشها، ديدگاهها و نظريهها (مثلاً، نظريههاي اخلاقي، نظريههاي معرفتي، ديدگاههايي راجع به ماهيت انسان و جامعه)، شناخت فرضيهها، نتايج و نقدهاي نگرشها يا ديدگاههاي گوناگون، شناخت انواع استدلالها و ايرادهاي احتمالي (مثلاً، مغالطههايي مانند مغالطه دوگانگي كاذب يا ابهام). تخصص اخلاقي نيازمند پايبندي به ارزشهاي خاصي است كه با استدلال قابلي همراه هستند؛ مثل تعهد به فهم مسائل و ديدگاهها، تعهد به تأييد از روي دليل و ارزيابي اعتقادها و ادعاها، تمايل به پيجويي فرضهاي كليدي و چالشهاي پيش روي عقل و تمايل به يافتن راهحلهايي براي مسائل و اِشكالهاي فلسفي. اين ارزشها بخش مهمي از ابزار استادان اخلاق هستند؛ چراكه آنها متعهدند مهارتهاي استدلالي را ـ كه در بالا به آنها اشاره شد ـ به كار برند. اگر عالِم اخلاق آمادگي به كار بردن مهارتهاي مزبور را در جايي كه لازم است نداشته باشد، قدرت شناخت مغالطهها و ناهماهنگيها، هيچ ارزشي نخواهد داشت. عالمان اخلاق كاربردي بايد درباره واقعيتهاي مطرح در مواردي كه به آنها ميپردازند اطلاع كافي داشته باشند. اگر آنها بخواهند در بخشهاي خاصي از اخلاق توصيه يا تلاشي داشته باشند بايد شناخت كاملي از قلمرو موضوع و مسائل پيش رو داشته باشند تا مشكلات و نيازهايي را كه عموما يا خصوصا در آن قلمرو ميگنجد درك كنند.
بنابراين، اميد ميرود با شناخت نقش دليل در اخلاق، تصويري از متخصص اخلاق به دست آوريم. به طور خلاصه، متخصص اخلاق كسي خواهد بود كه در شكل خاصي از استدلال و مجموعهاي از معرفتهاي مربوطه مهارت دارد و متعهد است كه اين معرفتها و مهارتها را براي ارزيابي قوّت و ضعف استدلالها و ديدگاههاي اخلاقي به كار برد. متذكر ميشوم كه اين توصيف كوتاه دال بر درك قبلي كارشناس اخلاق از حقيقت اخلاق نيست. افلاطون استدلال كرده است كه: فيلسوفان بايد حكومت كنند؛ زيرا آنها پيش از وضع قانون درباره خوبي، بدي يا پسنديده بودن چيزي، ميتوانند اموري كه به طور ثابت و لايتغير استعداد هدايت مردم را دارند درك كنند. ويژگي كارشناسي كه در متن بالا توصيف شد، بيشتر زميني است. تخصص او نيز به جاي اينكه واقعي باشد، رويّهاي است. او در ارزيابي و بنا نهادن تأييدهايي كه به وسيله آن، ديدگاههاي اخلاقي مدلّل ميشوند مهارت دارد. تخصص و كمك او مبتني بر فهم هر چيزي شبيه حقايق اخلاقي ثابت و لايتغير نيست، بلكه بر معيارهاي مستدلّ و مدلّلِ قابل حصولي بنا شده است.
اخلاق كاربردي و نظريه اخلاقي
الف. نقد نظريه
دستهاي ديگر از چالشهايي كه به صورت خاصتري متوجه نقش نظريهها و اصلها در اخلاق كاربردي هستند، به طور خلاصه، مدعياند كه نبايد در توصيههاي اخلاقي مرجع ما، نظريههاي اخلاقي باشد. براي درك تأثير اين چالش، لازم نيست صرفا مفهوم كاملاً رايج اخلاق كاربردي، يعني «كاربرد نظريه اخلاقي در مسئله اخلاقي خاص يا مجموعهاي از مسائل» را در نظر بگيريم. ارزيابي اين چالش را با شرح اجمالي هدف آن آغاز ميكنم؛ يعني مفهوم نظريه و عمل اخلاقي كه طرفداران اخلاق كاربردي نسبت به آن معترضند. به دليل آنكه بعيد است منتقدان يك گروه همسان باشند، تهيه چنين شرح مختصري كاري نسبتا خطرناك است. هرچند بايد بر اصلِ ديدگاهي كه در ميان مخالفان اخلاق كاربردي اجماع قابل قبولي در مورد آن وجود دارد، تمركز كنم.
اولاً، نظريهپردازانِ اخلاق مجذوب اصول و قواعد كلي بسيار انتزاعي شدهاند. مثلاً، آنت باير (Annette Baier)، نظريه هنجاري را به عنوان نظامي از اصول اخلاقي كه در آن عموميت كمتر، مستنتج از عموميت بيشتر است، تعريف كرده است. ثانيا، نظريهستيزان، نظريه اخلاقي را چيزي شديدا تجزيهگرا9توصيف ميكنند، به گونهاي كه تأكيد ميكنند همه ارزشهاي اخلاقي ميتوانند تحت معياري واحد جمع شوند. چريل نوبل (Cheryl Noble)، يكي از منتقدان سرسخت اخلاق كاربردي، «وحدتگرايي» را لازم ميداند. نظريهپردازان مذكور تمايل دارند تنوع ظاهرا بيپايان احكام خاص را تحت اصلي واحد يا سلسله مراتبي از اصول جاي دهند. ثالثا، نظريهپردازان، استدلال اخلاقي را استدلالي ذاتا استنتاجي ميدانند؛ آنها گمان ميكنند براي هر معضل اخلاقي حكمتي صحيح وجود دارد كه ناشي از فرايندي استنتاجي است كه بايد عاملهاي عاقلِ اخلاقي در تصميمگيريهاي خود تابع آن باشند. از اينرو، برنارد ويليامز (Bernard Williams) مدعي است: تمايل به تهيه يك فرايند تصميمگيري عقلاني دقيقا همان چيزي است كه در نظريه اخلاقي جريان دارد. نظريهستيزان اين تصوير استنتاجي را رد ميكنند. آنان معتقدند كه احكام اخلاقي ناشي از اصول كلي نيستند، بلكه با توجه به شرايط و مواردِ واقعي خاصي به وجود آمدهاند. از اينرو، جان مك دوئل (John Mc Dowell) معتقد است كه اخلاق «غيرقابل تدوين»10 است ومينويسد: اينكه كسي ميداند چه كاري بايد انجام دهد (اگر انجام دهد) به سبب استفاده از اصول كلي نيست، بلكه به اين دليل است كه شخص خاصي است: كسي است كه به گونهاي خاص موقعيتها را شناسايي ميكند. مارتا نوسباوم (Martha Nussbaum) هم كه از برتري فهم جزئي بر قواعد دفاع ميكند، مدعي است: «محدود كردن خودمان به امري كلي كاري احمقانه است.» به همين دليل، مخالفان نظريه اخلاقي در مقابل مهارت استنتاجي، بر اهميت حكم تأكيد ميكنند؛ چراكه استدلالكننده شايسته اخلاقي، كسي خواهد بود كه بتواند تضادهاي موجود ميان ارزشهاي كاهشناپذير رقيب را از بين ببرد و به ادعاهاي غيرقابل حل خاتمه دهد. خلاصه اينكه مشخصترين هدف اين چالش كه متوجه نقش نظريه اخلاقي در اخلاق كاربردي است چيزي است كه بر اساس آن، اخلاق كاربردي در ابتدا با ارزيابي نظريههاي اخلاقي عام سر و كار دارد. خودگرايي و مكتب كانت نمونههايي شناخته شدهاند كه هريك مدعي پيدا كردن اصل اخلاقي غايي و نهايي هستند؛ اصلي كه انتخاب شده و به كار گرفته ميشود تا در شرايط واقعي راهنماييهاي عيني داشته باشد. بيشك، متون اخلاق كاربردي كه با بررسي ديدگاههاي نظري رايج آغاز ميشوند به رواج اين مفهوم كمك ميكنند.
پاسخهاي مختصر و مفصّلي به اين چالش داده شده است: يكي از پاسخهاي كوتاه، پذيرش آسان اين نقد و صرفنظر از نظريه اخلاقي در اخلاق كاربردي است. بسياري از نظريهپردازان اخلاق كاربردي چنين كاري كردهاند و كم و بيش مشتاقانه ديدگاه نظريهستيزان را پذيرفتهاند. برخي توصيه به تمركز كم بر اصول كلي و تمركز بيشتر بر جزئيات موارد خاص را دقيقا توصيه صحيحي براي اخلاق كاربردي ميدانند و از آن به عنوان فرصتي براي دوري از خدشهدار شدن و محدوديت مفهوم اخلاق و بررسي اخلاقي ياد ميكنند. به هر حال، در بخش باقيمانده اين مقاله، به بررسي پاسخ طولاني به چالش نظريهستيزان ميپردازم كه اصول كلي نوعي رويكرد به نظريه اخلاقي و اخلاق كاربردي را ترسيم ميكند؛ وجوه خاصي از مدعاي نظريهستيزان را ميپذيرد، اما به دنبال حفظ جايگاه نظريه ميباشد.
ب. نظريه اخلاقي براي اخلاق كاربردي
1. چرا به نظريه اهميت ميدهيم؟ بر فرض، بسياري از عالمان اخلاق كاربردي دستكم خودشان را دانشمنداني بدانند كه به اخلاق كاربردي فاقد نظريه اخلاقي ميپردازند، اما در آغاز بجاست اين سؤال كوتاه را مطرح كنيم كه چرا انسان ميتواند در آرزوي راهي ديگر باشد و ميكوشد براي اصول و نظريهها جايگاهي باقي بگذارد؟ به نظرم دلايلي وجود دارد:
اولاً، نظريهستيزان عموما مدعياند كه ارزشگذاري اعمال بايد «از درون» باشد. آنان گرچه بر اهميت توجه به وابستگيهاي، قراردادها، سنّتها و تفسيرهاي تاريخي و محلّي، تأكيد دارند، اما در ارزيابي برخي افعال از معيارهاي نظري بيروني كمك نميگيرند. ولي اين امر امكان نقد رفتارهاي اجتماعي را به شدت محدود ميكند. همانگونه كه دو تن از نظريهستيزان مينويسند، «هنجارهاي اخلاقي و سياسي، بر خلاف ارزشهاي بنيادي و رفتارهاي اجتماعي، نميتوانند بر اساس معيارهاي انتقادي رد شوند.» يكي از دلايلي كه ما را بر آن ميدارد تا در حفظ نظريه كوشا باشيم اين است كه به نظر ميرسد نقدِ كارآمد، دستكم گاهي ما را وا ميدارد تا از رفتارهاي خاص جامعهاي كه به آن تعلّق داريم، فراتر برويم و به معيارها يا اصول عام ارزيابي متوسل شويم. اين سخن به اين معنا نيست كه نقد و ارزيابي نيازمند نكات نظري ارشميدسي است. ميتوانيم بحث را با اين پرسش ادامه دهيم كه چگونه بُعدي از رفتارمان هماهنگ با ديگر ابعاد ميشود. البته حتي اينگونه تحقيق «دروني» نيازمند دركي از ابعاد كارهايمان است كه مهمتر از ابعاد ديگر و چرايي اين اهميت ميباشد و اينها پرسشهايي نظرياند.
ثانيا، اصول اخلاقي عام به آساني ميتوانند به شكلهاي گوناگوني براي ما مفيد باشند. توانايي فهم و توصيف «وضعيت من» به عنوان نوعي كه از قبل بر آن تأمّل شده است، مزيتهاي آشكاري دارد: اصول، شيوهاي براي ارزيابي و بررسي تضادهاي اخلاقي مربوطه؛ كشف و بيان اينكه چگونه اين تضادها از پيش مورد توجه قرار گرفتهاند و فهم و دفاع از بديلهايي كه ممكن است از قلم افتاده باشند به من ميدهد. گنجاندن وضعيت خودم تحت اصلي كلي ميتواند نجاتبخش زمان، كوشش و اضطرابم باشد. من ميتوانم از اين وضعيت كه ديگران قبل از من به طور متناسبي مسيري مشابه را پيمودهاند آرام و مطمئن شوم. افزون بر اين، اصول اخلاقي ميتوانند هم دليلهاي بهتري براي اطمينان از واكنشهاي ديگران نسبت به وضعيت من فراهم كنند و هم راهي براي ارائه خواستهاي من به آنها، نشان دهند؛ چراكه غالبا نبايد چندان نگران باشم كه دستيابي به وضعيتهاي خاص، مبتني بر ادراكهاي بيواسطه و تأمّلهاي جديد خواهد بود.
نظريههاي عام اهداف مشابهي خواهند داشت و بسته به اينكه شخص فكر ميكند نظريههاي اخلاقي چگونه در بررسي تأثير ميگذارند نظريههاي عام در كنار نظريههاي اخلاقي ميتوانند نسبتا بيشتر به كار آيند. فرض كنيد شخصي نظريههاي اخلاقي را نه تنها مجموعهاي از قوانين و اصول روشن و نظري ميداند، بلكه آنها را منبعث از نظرگاهها و علقههاي اخلاقي «واقعي» ميداند. دليل اينكه ما به خاطر تضاد ميان گرايشهايي كه از سوي نتيجهگرايان و وظيفهگرايان بر آن تأكيد ميشود، ناراحت ميشويم اين نيست كه چرا نويسندگان يا طرفداران اين ديدگاهها چنان موقعيتي به دست آوردهاند كه پوچگرا خوانده نميشوند، بلكه به اين دليل است كه [اولاً]، اين نظريهها يادآور گرايشهاي اخلاقي ما يا برخاسته از آنها ميباشند كه ما آنها را بدون نياز به نظريهها داريم و [ثانيا] اين نظريهها ما را به نظرگاههايي هدايت ميكنند كه مقبول ما هستند. در اينجا قوت نظريهها به اين است كه با اين واقعيت تبيين شوند كه مقدّمههايياند كه از لوازم و ابعاد يكي از ديدگاهها يا گرايشهاي مقبول و پيشين ناشي شدهاند. نظريهها مقدّمههاي بنيادينِ معتبري كه استدلال قياسي دارند نيستند، بلكه ابزارهاي بررسياند، كه به ابعادي از مسئله كه بايد مورد توجه قرار گيرد يا از قلم افتاده يا ناديده گرفته شده توجه ميكنند. وظيفهگرايان به مطالبههاي افراد نسبت به نوع خاصي از احترام و عزت توجه دارند، براي نتيجهگرايان توجه به نتايج اعمال مهم است و جامعهگرايان به خواستههاي اجتماعي توجه كردهاند و همين طور ديگران.
2. نظريه بايد شبيه چه چيزي باشد؟ اگر نظريههاي اخلاقي نقشي را كه در اينجا ترسيم شد ايفا كنند در اين صورت، حقيقت نظريههاي اخلاقي و نگرش مدافعان اخلاق كاربردي نسبت به آنها چگونه بايد باشد؟
الف. وحدتگرايي و كثرتگرايي: اين نگرش وجوهي از «نظريه تكثّر» را ميپذيرد؛ يعني مسلم ميداند كه پژوهش اخلاقي كه به نحو مناسبي اجرا شده باشد قايل به بيش از يك نظريه يا اصل درباره رفتار صحيح خواهد بود و ديدگاهي را كه معتقد است تنها يك اصل يا نظريه صحيح وجود دارد، نميپذيرد. در واقع، مدافعان تكثّرگرايي مدعياند پي بردن به تأثير يا اهميت نظريهها يا اصول مختلف ناظر به مسائل اخلاقي، روش اكتشافي مطلوبي براي تأمّل صحيحميباشد. زماني كه پيجويي يك اصل يا نظريهاخلاقي صحيح را كناربگذاريماحتمالاًبه ارزشمندي گزارههايانتزاعيودقيقِناظربهگرايشها و چشماندازهايي كه در نظريه هنجاري مييابيم پي ميبريم؛ چراكه آنها ابعاد پيچيده موارد پيش روي ما را تداعي ميكنند.
ب. تدابير چارهجويانه و استنتاجگرايي اخلاقي: همچنين ما بايد اهداف چند منظوره رو به رشدي كه موجب تدوين رويّههاي تصميمگيري اخلاقي شدهاند را كنار بگذاريم (گرچه شايد لازم به ذكر باشد پيدا كردن نظريهپردازاني كه ـ در واقع ـ به دنبال اين هدف باشند بسيار مشكل است). تأمّل اخلاقي، كاربرد مستقيم يك نظريه يا اصل دلخواه نيست، بلكه نظريهها و اصول براي توضيح، تشخيص و مباحث ساختاري به كار ميروند. آنها به گستره ديدگاهي كه ميتوانيم داشته باشيم به ما اجازه ميدهند به معضلهاي اخلاقي نزديك شويم. طبق اين نقل، براي ارائه «يك پاسخ اخلاقي صحيح» صرفا نظريه يا اصل خاصي به كار نميرود، بلكه اصول يا نظريهها به عنوان بخشي از فرايند دسترسي به معضلهاي اخلاقي به كار ميروند. در استدلال اخلاقي اصول يا نظريهها دستگاههاي كاملي براي ارائه پاسخهاي اخلاقي نيستند، بلكه ابزار ميباشند. تأمّل اخلاقي نبايد صرفا به عنوان رويّههاي تصميمسازي كاربردي كه شامل فهرستي از قانونهاي آسان به مشكل هستند تلقّي شود، بلكه بايد در پرتو نظريهها و اصول عام و احتمالاً رقيبِ ناظر به تأمّلهاي مربوطه پيشين و در پرتوشناختي در خور ويژگيهاي اين مصداقها به عنوان مصداقهاي پيشنهادي خاص در نظر گرفته شود.
ج. معضلهاي لاينحل: عالمان اخلاق كاربردي بايد حقيقت مسائل لاينحل را بشناسند. ارزشهاي متضاد خاص هرگز نميتوانند تعيين كنند كه چه عملي صحيح است و چه كسي از نظر اخلاقي ستودنيتر ميباشد. پذيرش امكان وجود مسائل لاينحل نياز به اخلاق كاربردي را پايان نميدهد. بنابراين، تضاد لاينحلي كه شايد وجود داشته باشد به جاي اينكه از اهميت مهارتهاي عالمان اخلاق كاربردي بكاهد آن را مهمتر ميكند. با اين همه، بايد در مواجهه با چنين مسائلي دست به گزينشهايي زد.
عالمان اخلاق كاربردي به شيوههايي ميتوانند به ما كمك كنند؛ آنها ميتوانند مردم را متوجه تضاد اخلاقي سازند. كساني كه درگير تأمّلهاي اخلاقي دشوارند، ممكن است به نكتههايي كه قبلاً هشدار داده شد توجه نكنند. آنها معتقدند بايد در ارزيابي انتقادي شرايط، آن نكتهها مدّنظر باشند. عالمان اخلاق ميتوانند با اشاره به اينكه در مسئله مورد بحث ارزشهاي اخلاقي گوناگوني وجود دارد به توضيح اينكه چرا تضاد اخلاقي در شرايطي خاص وجود دارد كمك كنند و نشان دهند چرا اين ارزشها قابل تقليل به يك عنوان مشترك نيستند و چرا در اين مورد خاص هيچ پاسخ صحيحي وجود ندارد. ممكن است آنها بتوانند با توجه به وظايف و گرايشهاي خودِ گروهها مزايا و مخاطرههاي برخي پاسخها را براي ديگران نشان دهند. اين امر به وضوح ميتواند گزارشي باشد به مردم از آنچه در موارد مشابه رخ داده يا اينكه امري تجويزيتر باشد. به هر شكل، هم از طريق بررسي دقيق چگونگي تأثير نظريهها و ارزشهاي مختلف در يك مورد و چگونگي تصميمگيري انسانهاي ديگر در مواجهه با معضلهاي مشابه و هم از طريق آگاهي از پيامدهاي چنين تصميمگيريهايي، ميتوان در شرايط دشوار به مردم كمك كرد. به عبارت ديگر، معضلهاي لاينحل ميتوانند زمينه كاملاً خوبي براي مهارتهاي متخصص اخلاق باشند.
در اينجا بجاست به محتواي احتمالي كثرتگرايي در ارزش و نظريه اشاره نماييم. پذيرش كثرتگرايي هم به اين دليل كه نظريههاي مختلف احتمالاً در موارد مشابه توصيههاي گوناگوني ارائه ميدهند و هم به اين خاطر كه نظريههاي رقيب ممكن است از ابتدا در اخلاقي شمردن يك مسئله اختلاف داشته باشند، ميتواند مهم باشد. وضعيتهايي كه از ديد يك نظريه معضل ميباشند ممكن است از منظر نظريههاي ديگر اصلاً معضل تلقّي نشوند: براي برخي نتيجهگرايان ممكن است توزيع ثروت امري عميقا مسئلهساز باشد، ولي براي نظريهپردازان حقوق يا نتيجهگراياني كه روشي نسبتا متفاوت دارند كاملاً مقبول است. به نظر نميرسد شيوهاي باشد كه از حيث نظري بيطرف باشد، تا بدون توجه به راه حلهاي مشترك فهرستي از معضلهاي اخلاقي تهيه كند. از ديدگاه مفسّرانِ روايتهاي افراطي مسئله اخير، نگرانيهاي رايج طرفداران اخلاق كاربردي ممكن است بيش از نتايج تضاد بين نگرشهاي اخلاقي كه احتمالاً گفتوگوهاي اخلاقي عمومي را فرا خواهد گرفت نباشد. اكنون ميخواهم بگويم كه كثرتگرايي دستكم نمود تضاد لاينحل را كمرنگ خواهد كرد.
د. مسئوليت تجربي: اين اشكال كه نظريه اخلاقي ويژگيهاي موارد و رسمها را ناديده ميگيرد، [قوانين] عام را بدون توجه به «گرايشهاي تاريخي و محلي مختلف و فراواني كه به زندگي عادي انسان معني ميدهد» مورد تأييد قرار ميدهد. وجه مشترك در مخالفت با نظريه اخلاقي ممكن است به نظر برسد خود اخلاق كاربردي پاسخي كافي به اين نقد است. اما حتي اخلاق كاربردي به عنوان چيزي كه صرفا اصول كلي را در موارد خاص به كار ميگيرد نميتواند نظريهستيزان را راضي كند. افزون بر اين، برخي ناقدان كه در واقع اصالتِ تمايل فيلسوفان به اخلاق كاربردي را مورد ترديد قرار دادهاند گفتهاند: حتي هنگامي كه فيلسوفان به معضلهاي اخلاقي خاصي ميپردازند به جاي پرداختن به خود مسئله علاقهمندند به اهميت اين مسئله براي نظريه بپردازند. اكنون به نظر ميرسد اين اشكال به خوبي روشن شده باشد. بيشك، برخي ارزيابيهاي فلسفي ناظر به مسائل خاص، به جاي ترقي فهم مسائلي كه در حال بررسياند، اساسا مربوط به اصلاح و بهبود نظريهها هستند. مثلاً، برخي مباحث سقط جنين به خود سقط جنين توجه كمتري دارند و در عوض، بيشتر ميخواهند بر پيچيدگيهاي نظريههاي صحيح راجع به الزام اخلاقي متمركز باشند. وقتي فيلسوفان اينگونه به مسائل خاص اخلاقي ميپردازند به سختي درگير اخلاق كاربردي ميشوند. كافي است بگوييم عالمان اخلاق كاربردي بايد خود را در برابر گرايش صرفا ابزاري به مسائلي كه مهارتهايشان را نسبت به آنها به كار گرفتهاند حفظ كنند. عالمان اخلاق كاربردي بايد واقعا معتقد باشند كه عوامل متنوع تاريخي، رواني و فرهنگي بسياري در فهمانتقادياخلاقانسانمؤثرندوچنين عواملي در هر نظريه قانعكنندهاي بايد مورد توجه قرار گيرد.
اخلاق كاربردي بايد به طور جدي به مسائل تجربي بپردازد. هر كس كه قصد دارد در اخلاق كاربردي يا حرفهاي كار مفيدي انجام دهد بدون بينش تجربي گسترده در حوزهاي كه وارد مطالعه آن شده، نميتواند كاري انجام دهد. از سوي ديگر، عالمان اخلاق كاربردي بايد در مورد ارزشها، ساختار و اعمال گروهها يا جوامعي كه بررسي ميكنند، آگاهي كامل داشته باشند.
نتيجه: نظريه و بازگشتي به تخصّص اخلاقي
در قسمت پاياني، ارائه تصويري ديگر از نظريه اخلاقي با توجه به اقتضائات اخلاق كاربردي مفيد ميباشد. اين برداشت كثرتگرايانه، اميد به فرايند احكام كلي و قالبي را رد ميكند، واقعيت تضادهاي لاينحل را قبول ميكند و ميپذيرد كه براي تقويت و پذيرش معرفت تجربي صحيح، نيازمند نظريه هستيم. ميخواهم به جاي دقت در اصل يا نظريه هنجاري خاصي، توجه خود را به تأمّل اخلاقي و اخلاق كاربردي معطوف كنم.
هدف من پاسخگويي به نگراني به حق، درباره نقش نظريه اخلاقي در اخلاق كاربردي ميباشد، به گونهاي كه يادآور نقش عالمان اخلاق كاربردي باشد. با پيوند زدن برخي از تفاسير بخش پاياني با تفاسير اوليه تخصّص اخلاقي، هدف اخير بهتر فهميده ميشود. مفهوم نظريه و عمل اخلاقي كه در اينجا ارائه شد، نه تنها بررسي اخلاقي را به معناي كاربرد محض رويّههاي تصميمگيري كه شامل فهرستي از قوانين آسان به مشكل هستند نميداند، بلكه آن را تأمّلي ميداند كه در پرتو اصول و نظريههاي عام و شايد رقيب، تأمّلهاي متناسب قبلي و شناخت در خورِ ويژگيهاي اين مصداق موارد خاص را دربر ميگيرد. من كسي را استاد اخلاق ميدانم كه در شكل خاصي از استدلال تخصّص يافته و داراي مجموعهاي از معرفتهاي متناسب ميباشد و متعهد است اين مهارتها و معرفتها را براي ارزيابي قوت و ضعف استدلالها و ديدگاههاي اخلاقي به كار برد. من به جاي اينكه مهارتهاي او را بنيادين بدانم، آنها را رويّهاي ميدانم. او براي ارائه و ارزيابي تأييد مستدلّي كه ديدگاههاي اخلاقي نيازمند آن هستند تخصّص يافته است. اين مهارتها ميخواهند به متخصّص اخلاق اين امكان را بدهند تا به مطالبههاي اخلاق كاربردي به گونهاي پاسخ دهند تا نسبت به راسخترين اعتقادمان، بهترين نظريههاي اخلاقي و اجتماعيمان و شناخت و اعتقادمان درباره جهان، به عدالت رفتار كند.
جمعبندي و بررسي
مقاله حاضر، هرچند حاوي نكات ارزشمند و قابل توجهي است، اما در مواردي كاستيهايي هم دارد. سعي و تلاش نگارنده در دفاع از اصول و قوانين اخلاقي عام درخور توجه است؛ چراكه اخلاق بدون اصول عام و مطلق فاقد ارزش و فايده ميباشد. با وجود اين، گرچه نويسنده در ابتداي مقاله از قوانين اخلاقي عام دفاع ميكند، اما در ادامه مقاله، از موضع خود عقبنشيني ميكند، به گونهاي از بحث نظري خارج ميشود و نوعي عملگرايي را پيش ميگيرد. اما شايد بتوان گفت: نويسنده در اين مقاله درصدد نظريهپردازي نيست، بلكه ميخواهد تصويري گذرا از اخلاق كاربردي و چالشهاي پيشرو را در مقابل خواننده قرار دهد. با وجود اين، به نظر ميرسد توجه به چند نكته خالي از فايده نباشد.
چنانكه گذشت، محتواي اصلي مقاله به دو بخش كلي «بررسي شكاكيت اخلاقي» و «جايگاه نظريه اخلاقي در اخلاق كاربردي» تقسيم ميشود. در بخش اول، نگارنده دو مسئله نسبيت در اخلاق و ذهنگرايي در اخلاق را مطرح ميكند و نقدهايي به آن دو وارد ميسازد. در بحث نسبيت اخلاقي، براي ردّ نسبيت، سه دليل ذكر شده است؛ اما هر سه دليل فاقد تبيين روشن و عقلاني است و تنها با ذكر چند مثال نقض، به اين چالش پاسخ داده شده است كه قانعكننده به نظر نميرسد.
در مسئله ذهنگرايي هم نويسنده از سويي، ذهنگرايي را صحيح دانسته، به اين دليل كه هر كس خودش به ديدگاهش دست مييابد و تا اين حد ذهنگرايي صحيح است. در اينجا بايد گفت: اگر ملاك صحت يك ادعا دست يافت هر شخص به مدعاي خويش باشد، در چالش نسبيت هم هر كس خودش به نسبيت دست يافته، پس به اين اعتبار نسبيت هم صحيح ميباشد.
اما در پاسخ حلي به اين مسئله آمده است كه چون احكام اخلاقي نسبت به استدلال واكنش نشان ميدهند اين امر نشانه عام غيرشخصي بودن احكام اخلاقي است. در پاسخ اين نقد، ذهنگرا ميتواند بگويد كه شكلگيري باورها و اعتقادهايي كه بر ذهن انسان تأثير ميگذارند نيز ميتواند از روي دليل و استدلال باشد، پس صرف استدلالپذير بودن موجب عام و مطلق شدن گزارههاي اخلاقي نميشود. از اينرو، به نظر ميرسد در ردّ ذهنگرايي بايد اين مسئله را تبيين كرد كه آيا گزارههاي اخلاقي گزارههايي واقعنما هستند يا خير؛ در صورتي كه بتوان اثبات كرد اين گزارهها واقعنما هستند، ميتوان عام و مطلق بودن آنها را نيز اثبات كرد.
در بخش دوم مقاله، كه به نظريه اخلاقي ميپردازد، مدعاي اصلي نويسنده اين است كه نظريهستيزان مدعياند در توصيههاي اخلاقي نبايد مرجع ما نظريههاي اخلاقي باشند؛ زيرا نظريههاي اخلاقي تابع اصولي عام و انتزاعياند كه درصددند همه ارزشهاي اخلاقي را تحت معياري واحد جمع كنند و براي هر معضل اخلاقي پاسخ صحيح ارائه كنند. در حالي كه، معضلهاي لاينحلي در اخلاق به چشم ميخورد.
در پاسخ به اين اشكال، نويسنده به ذكر تعدادي از فوايد نظريه اخلاقي اكتفا كرده است. در حالي كه اين كار، پاسخ دقيقي به ادعاي نظريهستيزان نيست؛ زيرا آنها در سودمندي نظريه اخلاقي شك نكردهاند، بلكه مدعي هستند اين نظريهها بسيار انتزاعياند و توانايي پاسخگويي به همه معضلهاي اخلاقي را ندارند. از اينرو، نظريههاي عام و مطلق نبايد در توصيههاي اخلاقي مورد استفاده قرار گيرند. اما بايد توجه داشت كه وجود معضلهاي لاينحل در اخلاق، صرفا ناشي از اعتقاد به نظريههاي اخلاقي نيست، بلكه ممكن است اين معضلها به دليل تداخل يك حكم اخلاقي با حكمي حقوقي باشد كه در اينگونه موارد ناچار به ترجيح يكي از طرفين هستيم و بسياري از معضلها اينگونه قابل حل ميباشند.
-
پى نوشت ها
1. "Applied Ethics, Challenges To", Tim Dare in: Encyclopedia of Applied Ethics, Editor- in- chief CHADWICK, Now York, Academic Press, 1998, v.1 , pp. 183-190.
2. Monism.
3. deductive decision procedares.
4. Euthanasia.
5. Expansionist caveat.
6. Acultural Hand point.
7. Intersubjective.
8. Authority.
9. Reductionist.
10. uncondifiable.