مرتبهپذیری کمال نهایی انسان از منظر قرآن کریم
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
کمال هر چيزي عبارت از شکوفايي استعدادهاي بالقوه آن است. فرايند تکاملي نبات، حيوان و انسان فراخور ظرفيتهاي وجودي خود، تدريجي بوده و لحظه به لحظه استعدادهاي بالقوه آن شکوفا ميشود، تا اينکه به نهايت درجه تکاملي خود، به فعليت محض ميرسند. کمال حقيقى هر موجودي به فعليت اخير صفت يا اوصافى گفته ميشود که آن موجود يا شیء ظرفيت و اقتضاى واجدشدن آنها را دارد؛ بهگونهايکه کمالي فوق آن برايش متصور نيست. کمال نهايي انسان نيز عبارت است از اينکه همۀ استعدادها و قابليتهاي ذاتي، معنوي و انساني او با سير و حرکت اختياري به فعليت تام ميرسند (مصباح يزدي، 1384، ص 253و254).
اصطلاح «کمال نهايي انسان» در قرآن کريم بهکار نرفته است و قرآن کريم، تعابير «فوز»، «فلاح» و «سعادت» را براي کمال نهايي انسان بهکار برده است. سؤال اصلی اين است که آيا کمال نهايي داراي درجات مختلف است يا نه؟ اين سؤال، خود متشکل از دو سؤال دیگر است: الف) آيا کمال نهايي انسانها نسبت به يکديگر، داراي مراتب تشکيکي است يا خیر؟ ب) آيا کمال نهايي نسبت به خود فرد، امري ثابت و تغييرناپذير است يا قابل اشتداد و مرتبهپذيري؟
پژوهش حاضر تنها به سؤال نخست ميپردازد و کاوش در یافتن پاسخ سؤال دوم را بهعنوان تحقيق پيشنهادي به سایر محققان ميسپارد.
براي اثبات ضرورت اين تحقيق بايد گفت که بررسي ديدگاه قرآن کريم در باب کمال نهايي و ابعاد و مراتب مختلف آن، از اهميت ويژهاي برخوردار است؛ زيرا مکاتب بشري از تعريف صحيح مفهوم کمال نهايي و سعادت واقعي انسان ناتوان است. ارائۀ ديدگاههاي مختلف، حتي ضد و نقيض، در باب سعادت انسان و مصداق واقعي آن، گوياي همين عجز بشر از تبيين کمال و سعادت واقعي است. طبعاً با وجود چنين عجزي از بيان کمال نهايي انسانها، در بيان مراتب کمال نهايي نيز با مشکلاتي دوچندان مواجه هستند.
بهلحاظ پيشينه، با جستوجو در آثار مرتبط، اثر مستقلي دربارۀ مراتب کمال نهايي انسان از منظر قرآن بهتفکيک ابعاد بينشي، گرايشي، توانشي و انفعالي انسان ـ كه در زير بررسي ميگردد ـ يافت نشد.
بعد بينشي کمال اشاره به جنبههاي شناختي و آگاهي و معرفت انسان دارد؛ بعد گرايشي کمال نيز به کششها و اميال عالي انساني گفته ميشود و بعد توانشي کمال عبارت است از مرحلۀ عملي و توانمنديهاي انسان بر عمل شايستۀ اختياري و بعد انفعالي کمال عبارت است از تأثرات روحي و رواني و حالات مثبت، نظير خوف و خشيت الهي، که براي انسان کمالآفرين رخ ميدهد؛ هرچند به اين مسئله بهصورت پراکنده، در برخي از آثار، همچون تفسير الميزان علامه طباطبائي ذيل آيات مرتبط با درجات کمال، انسانشناسي؛ بهسوي خودسازي و ديگر آثار علامه مصباح يزدي پرداخته شده است (ر.ک: مصباح يزدي، 1388، ج 2، ص 295). با اين وجود با محوريت قرآن و چينش منطقي آيات براساس ابعاد چهارگانه، سامان نيافته است. اهميت ذاتي مسئله ازيکسو و کاستي پژوهشهاي پيشين با محوريت تفسير موضوعي آيات از سوي ديگر، ضرورت کاوش در مسئله را روشنتر ميسازد. نوآوري تحقيق، در بيان مرتبهپذيري کمال نهايي از نگاه قرآن به تفکيک ابعاد چهارگانه است.
1. انسان
عدم اتفاق نظر انديشمندان در تعريف حقيقي «انسان» و ارائۀ تعاريف متعدد و متنوع و گاهي ضد و نقيض از او، نشان از پيچيده بودن ساحات و ابعاد وجودي انسان دارد. ازاينرو راهي بجز مراجعه به منبع مطمئن، يعني وحي، بهعنوان سخن خدا و آفريدگار انسان در تعريف صحيح «انسان» وجود ندارد. واژۀ انسان دهها بار در قرآن بهكار رفته است. با مراجعه به موارد کاربرد «انسان» در قرآن، معلوم ميشود که از آن تنها جنبه جسمي و آفرينش مادي او از آب و گِل مقصود نيست؛ بلکه بيشتر، جنبۀ روحي انسان که هويت حقيقي اوست، مدنظر است (حجر: 29؛ مومنون: 14؛ سجده: 9؛ ص: 72).
انسان از ديدگاه قرآن، موجود زندهاي داراي روح، عقل، شعور و اختيار است که سرشت الهي (روم: 30) در او بهوديعت نهاده شده و قابليت کسب مقام خليفةاللهي (بقره: 30) و نيل به کمال بينهايت در سايه عبوديت را دارد.
2. کمال
برخي از لغتپژوهان، «کمال» را به معناي «تمام» دانستهاند (فراهيدي، 1405ق؛ ابنفارس، 1411ق، ذيل مادۀ «کمل»). اما برخي ديگر بر تفاوت معناي «کمال» با «تمام» باور دارند. راغب اصفهاني گفته «کمال» عبارت است از حاصلشدن آنچه كه غرض و مقصود از چيزى است (راغب اصفهاني، 1412ق، ذيل ماده کمل)؛ يعني افزون بر محقق شدن اجزاي آن، غرض آن نيز حاصل شود؛ اما «تمام الشیء» يعني رسيدن چيزي بهحدي که به خارج از آن نيازي نباشد (همان، ذيل ماده تمم). براساس اين نظر، مفهوم واژۀ کمال متفاوت از تمام است؛ زيرا افزون بر تحقق اجزاي آن، غرض و مقصود آن نيز حاصل ميشود.
طبق ديدگاهي که «کمال» به معناي «تمام» است؛ کمال وصف چيزي واقع ميشود که اجزاء آن حاصل شده باشد؛ در اين صورت، شيء يا کامل است يا ناقص. بنابراين کمال، مراتب نخواهد داشت و نميتوان از کمال بيشتر يا کمال کمتر سخن گفت؛ زيرا تمام شدن اجزاي آن، بيش از يکي نيست و اگر اجزاء تمام شد، کامل ميشود، وگرنه ناقص خواهد بود. اما درصورتيکه کمال متفاوت از تمام باشد، کمال ذومراتب خواهد بود؛ زيرا وصفي افزون بر تحقق اجزاء و اعضا در چيزی است که ميتواند داراي مراتب باشد.
کمال در اصطلاح، رسيدن شیء به فعليت و وضعيتي است که با آن شیء سازگار باشد. هر وجودي زمينهها و استعدادهاي وصول به فعليتهايي را دارد که متناسب با آن شیء و سازگار با طبيعت و سرشت و استعدادهاي دروني او هستند (ابنسينا، 1403ق، ج 3، ص 338). کمال از امور اضافي است؛ زيرا موجودات در هر مرتبهاي واجد فعليتي هستند که نسبت به مرتبۀ پايينتر که فاقد آن فعليت است، کاملترند و نسبت به مرتبۀ بالاتر از آن که فاقد فعليت آن هستند، ناقص بهنظر ميرسند. ازاينرو کمال هر موجودي به فعليت آن است (معين، 1378، ج 3، ص 3055و3056) و مراد از کمال انسان، به فعليت رسيدن قوهاي از قوههاي انساني (طباطبائي، 1390ق، ج 17، ص 196)، يا نوعى افزايش كمّى يا كيفى و يا شكوفایى و بيشتر شدن بهرۀ وجودي شیء است (مصباح يزدي، 1388، ج 2، ص 45)؛ ازاينرو کمال هر چيزي عبارت است از شکوفايي استعدادهاي بالقوهاي که در ذات آن نهاده شده است.
3. کمال نهايي
از تعبير «کمال نهايي» چنين فهميده ميشود که کمالاتي غيرنهايي ميتوان براي شیء در نظر گرفت که جنبه مقدمي و آلي داشته و زمينه را براي رسيدن آن شیء به کمال نهايي را فراهم ميآورند؛ ازاينرو کمال نهايي هر چيزي عبارت از شکوفايي همۀ استعدادهاي بالقوه آن، بهگونهايکه به فعليت محض و به نقطۀ اوج خود برسد و کمالي برتر از آن برايش تصور نشود.
4. کمال نهايي انسان
کمال نهايي انسان با توجه به هدف نهايي آفرينشي که قرآن براي او ترسيم کرده، برايند شکوفايي همۀ استعدادهاي وجودي انسان است که او را به نهايت مرتبه خويش ميرساند و آخرين پلۀ صعود و اوجگيري انسان مؤمن است که در قرآن با تعابيري نظير قرب، رضا و رضوان الهي از آن ياد شده است.
5. واژگان مترادف «کمال» در قرآن
1ـ5. سعادت
«سعادت» از مادۀ سعد، در لغت به معناي خير و سرور، يمن؛ يعني خلاف نحس بهکار رفته است. «سعادت» هرچند به صورت مصدر در قرآن بهکار نرفته؛ اما بهصورت صفت مشبهه و فعل ماضي در قرآن وجود دارد: «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعيدٌ...» (هود: 105).
آيه شريفه فرجام اخروي انسانها را بيان ميکند؛ برخي از آنها را اهل شقاوت و برخي را سعادتمند دانسته، سپس سرانجامِ هر دو گروه را بيان ميكند: «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ...» (هود: 108). سعادت انسان عبارت از رسيدن به خيرات جسمانى و روحانى خود، و متنعم شدن به آن است (طباطبائي، 1390ق، ج 11، ص 18). هرچند «کمال» با «سعادت» به لحاظ مفهوم، متفاوت است؛ اما مصداقشان يکي است؛ زيرا لازمۀ کمال نهايي انسان، همان رسيدن به خير وجودي خويش است.
2ـ5. فوز
«فوز» به معناي رسيدن به خير و نجات از شر است (فراهيدي، 1405ق، ذيل ماده فوز). در قرآن کريم «فوز» هدف شمرده شده و براي آن هدفي بيان نشده است؛ اين امر نشان ميدهد فوز، هدف نهايي است و ازآنجاکه هدف نهايي و کمال نهايي هر موجود مصداقاً يکي هستند، فوز، مصداق کمال نهايي انسان است.
در آيه شريفة «... وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ» (توبه: 72) رضوان الهي را همان فوز و کاميابي بزرگي دانسته که هدفي پس از آن نيست.
3ـ5. فلاح
«فلاح» به معناي بقاء در خير (فراهيدي، 1405ق، ذيل ماده فلح)، فوز، پيروزي و رسيدن به هدف است (راغب اصفهاني، 1412ق، ذيل ماده فلح). «فوز» و «فلاح» قريبالمعنا هستند (طباطبائي، 1390ق، ج 7، ص 46).
قرآن کريم از سعادت اهل ايمان به «فلاح» نيز ياد ميکند:
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (شمس: 9)؛ رستگاري و فلاح همان کمال نهايي انسان است که در پي تزکيه نفس بهدست ميآيد.
قرآن براي «فلاح»، هدفي ذکر نکرده که مثلاً پس از فلاح چه ميشود. ازاينرو «فلاح» بهعنوان کمال نهايي مطرح شده است: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون» (بقره: 189).
6. مرتبهپذيري
«مرتبه» به معناي مقام، منزلت، رتبه، درجه، و... است (معين، 1378، ج 3، ص 3990) و جمع آن، مراتب يعني درجات است؛ گويا آدمي در وصفي، از رتبهاي به رتبه بالا ميرود و همينطور به بالاتر از آن اوج ميگيرد تا به بالاترين مرتبۀ آن صفت برسد؛ يا بالعکس از مرتبهاي به پايينتر و همين طور به پايينتر از آن تنزل مييابد؛ مراد از مرتبهپذير بودن در کمال نهايي، تشکيکي و درجهپذير بودن آن است.
7. مرتبهپذيري کمال نهايي انسان
قرآن اهل ايمان را به گروههاي مختلفي تقسيم کرده و از آنها با عناويني همچون «اصحاب يمين»، «ابرار»، «سابقون» و «مقربين» و... ياد میکند که با توجه به اوصاف و حالات اخروي متفاوتي که براي آنان ذکر کرده، قطعاً مقام و منزلت اين گروهها با يکديگر نيز متفاوت خواهد بود.
حتي انسانهاي کامل و در رأس آنان، رسولان و پيامبران الهي نيز در يک درجه و رتبه کمال نهايي نيستند؛ قرآن از ترفيع درجات و تفضيل برخي بر برخي ديگر از آنان چنين خبر ميدهد: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ و َرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ» (بقره: 253)، «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ...» (اسراء: 55). با تأمل در آيات مرتبط با کمال نهايي انسان، ميتوان آنها را در چهار دسته مرتبهپذيري کمال نهايي در ابعاد بينشي، گرايشي، توانشي و انفعالي تقسيم و بررسي نمود هرچند کمال، امر وجودي بسيطي است که برايند همه اين ابعاد است.
1ـ7. مرتبهپذيري کمال نهايي در بعد بينش
بعد بينشي انسان که عبارت است از مجموع آگاهيها، ادراکات عقلي و تفکرات و دانستههاي او اعم از علم حضوري و علم حصولي، قابل شدت و ضعف است و انسان به ميزان فعاليت و کوشش خويش، در بعد معرفتي و علمي ميتواند به درجات بالاتري از کمال برسد.
صدرالمتألهين «علم» را همچون واژۀ «وجود» از الفاظ تشکيکي دانسته که حد توقف ندارد و در توجيه مرتبهپذير بودن علم چنين بيان ميکند که مراتب قرب الهي نامتناهي است؛ بهگونهايکه اعلم آفريدگان و خصوص پيامبر اکرم طبق دستور خداوند به پيشگاه او دعا ميکنند: «ربّ زدني علماً...» (طه: 114) (صدرالمتألهين، 1383، ج 2، ص 5).
کمال نهايي انسان در بعد بينشي عبارت است از معرفت الهي؛ اما نه فقط شناخت و ادراک حصولي خدا؛ بلکه شناخت حضوري است که داراي مراحلي است که آخرين مرحلۀ آن، هدف نهايي آفرينش و غايت قصواي کمال انساني است و فعاليتهاي اخلاقي انسان نيز بايد در راستاي وصول به اين نقطه از کمال انساني واقع شود (مصباح يزدي، 1388، ج 1، ص 244).
ازجمله آياتي که ميتوان در مرتبهپذير بودن علم به آن استناد کرد اين آيه است: «نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» (يوسف: 76). تعبير «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» مطلق بوده و همۀ اهل علم بجز خدا را شامل ميشود؛ زيرا اگر اطلاقش شامل خدا شود، درست نيست؛ چون ما فوقي براي خداوند متعالي قابل تصور نيست. ازاينرو هر عالِمي بجز خدا را در نظر بگيريم، امکان وجود عالمي برتر از او وجود دارد. چه «عليم» را در اين آيه، خدا بدانيم که ما فوق همه دارندگان علم است و چه اعم از خدا و ديگران از اهل علم، اشاره به درجهپذيري علم دارد. علامه طباطبائي نيز ذيل اين آيه ميفرمايند علم از اموري است که به حد و اندازهاي خاص متوقف نميشود؛ بلکه هر صاحب علمي ممکن است اعلم از او فرض شود (طباطبائي، 1390ق، ج 11، ص 226)؛ «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنىِ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» (رعد: 43)؛ «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ...» (نمل: 40).
منظور از «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» به تفسير صحيح، اميرمؤمنان علي (طبرسي، 1372، ج 6، ص 462)؛ و مراد از کتاب، قرآن کريم است (طباطبائي، 1390ق، ج 11، ص 386). علم آن حضرت بر همۀ معارف قرآن، جزء متواترات بوده و آن حضرت، ترجمان وحي الهي و قرآن ناطق است.
در آيۀ 40 «نمل»: «الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»؛ طبق روايات تفسيري، منظور، آصفبن برخيا وزير حضرت سليمان است که اندکي از علم کتاب را داشته است. منظور از کتاب، يا «کتابهاي آسماني نازلشده» است، يا «لوح محفوظ». بههرروي، علم آصف در برابر علم اميرمؤمنان براساس روايات تفسيري بسيار ناچيز است (قمي، 1363، ج 1، ص 367). ازاينرو با توجه به دو آيه، مرتبهپذير بودن علم قابل استفاده است. «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزاده بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ...» (بقره: 247)؛ منظور از تعبير «زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ...» اين است که خداوند، طالوت را در علم و دانش فزوني بخشيده است؛ افزايش علم در صورتي مطرح ميشود که نسبت و سنجشي بين آن و ميزان علم ديگران صورت بگيرد تا گفته شود مثلاً علم طالوت از ديگران بيشتر است.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا» (کهف: 65و66).
طبق بيان اين آيه، حضرت موسي که پيامبري اولوالعزم و صاحب شريعت و داراي علم و فضل است، مأمور شده از علم و دانش الهي بندهاي از بندگان خدا (حضرت خضر) ياد بگيرد. اين حاکي از برتري علمي حضرت خضر بر حضرت موسي است؛ بهطوريکه حضرت موسي در راستاي رشد و کمال ميخواهد از دانش او بهرهمند شود: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛ پس بعد بينشي و معرفتي انسان مرتبهپذير است.
از سوي ديگر قرآن اهل علم از مؤمنان را بر ساير مؤمنان برتري داده است: «... يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ...» (حجرات: 11). لازمۀ ترفيع درجه بندهاي، افزايش قرب الهي است. اين آيه دلالت ميکند بر اينکه مؤمنِ عالم افضل از مؤمنِ عادي بوده و طبق آيه، صاحب درجات است؛ درحاليکه مؤمن عادي فقط يک درجه دارد (طباطبائي، 1390ق، ج 19، ص 188).
معرفت الهي و شناخت صفات او نيز که بهعنوان هدف آفرينش هستي در برخي آيات عنوان شده (طلاق: 12)، عبارت از علم شهودي و حضوري نسبت به رب است که به اندازۀ ظرفيت هر انساني مختلف و متفاوت است (واعظي، 1388، ص 155). چنين معرفتي از پايينترين مرتبۀ حضوري فطري که بدون استثنا در همۀ انسانها بدون اکتساب وجود دارد، شروع ميشود و در پي افعال ارزشي انسان در راستاي تهذيب نفس، تکامل يافته و به مرتبۀ راقيتر ميرسد؛ طبعاً درجهپذيري معرفت الهي در افراد مختلف نيز مستلزم درجهپذيري و تفاوت کمال نهايي آنها خواهد بود.
2ـ7. مرتبهپذيري کمال نهايي در بعد گرايش
انسان داراي اميال و گرايشهايي است که در ذات او در راستاي نيل به کمال مطلق نهاده شده است. گرايشهاي انسان در يک تقسيم کلي به دو بخش گرايشها و کششهاي غريزي و حيواني و گرايشهاي فطري و انساني قابل تقسيم است. در گرايشهاي غريزي، انسان با ساير حيوانات مشترک است؛ نظير گرايش جنسي، انحصارطلبي و... . گرايشهايي که ريشه در فطرت انساني دارد مثل نوعيدوستي، ايثار و فداکاري، خداجويي خداپرستي، زيباييطلبي و... هرچند ممکن است اين قسم بهصورت ناآگاهانه و غريزي فيالجمله در حيوانات نيز وجود داشته باشد؛ اما اين گرايشهاي عالي در انسان آگاهانهتر و داراي مراتب بالاتري است. براي اين بُعد انساني نيز کمال نهايي مطرح ميشود. مرتبهپذيري در اين بعد را بررسي ميکنيم.
3ـ7. محبت به خدا و اولياي الهي
براساس آيه فطرت (روم: 30)، انسان داراي سرشت ويژه الهي است و از عمق دل نسبت به خداي خود آشنايي و معرفت دارد و ميل و کشش ذاتي به خدا ذاتي و سرشتي اوست.
از آيات متعددي ميتوان اين گرايش ذاتي و محبت انسان به خدا را استفاده کرد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه...» (بقره: 165). اين آيه در سرزنش مشرکاني که براي خدا شريکاني گرفته و آنان را مانند خدا دوست دارند، محبت مؤمنان را نسبت به خدا شديدتر از محبت آنان نسبت به خدا ميداند؛ يعني درواقع مشرکان نيز محبتي نسبت به خدا دارند، اما محبت مؤمنان بيشتر از محبت آنها است. تعبير «أَشَدُّ حُبًّا» بيانگر تشکيکپذير بودن محبت الهي است.
محبت الهي نيز مستلزم اطاعت الهي است. طبق آيه، تبعيت از پيامبر سبب محبت الهي است: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّه...» (آلعمران: 31)؛ «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا...» (توبه: 24). تعبير «... أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ...» بر تشکيکي بودن محبت دلالت دارد؛ با توجه به اين آيه و آيه 165 «بقره»، اصل گرايش انسان به خدا و محبت الهي بهعنوان کمال، مرتبهپذير است.
4ـ7. ايمان به خدا و اولياي الهي
يکي ديگر از گرايشهاي عالي انساني که درواقع فرع بر ميل فطري به خدا و محبت الهي است، ايمان به خداوند است. ايمان، معرفت توأم با اعتقاد قلبي و ملتزم بودن به لوازم آن است (ر.ک: طباطبائي، 1390ق، ج 1، ص 45). ازاينرو ايمان فقط گرايش نيست؛ بلکه بههمراه بينش و آگاهي است؛ زيرا معنا ندارد انسان به کسي گرايش داشته باشد، بدون هيچ آگاهي و معرفت نسبت به او. بههرحال ايمان از افعال جوانحي و قلبي بهشمار ميآيد؛ از طرفي ايمان به اولياي الهي همچون پيامبران و امامان معصوم از ايمان به خداوند جدا نيست؛ زيرا خداوند، آنان را جانشينان و راهنمايان خود در روي زمين قرار داده و اطاعت آنان را واجب کرده است: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه...» (نساء: 64)؛ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم...» (نساء: 19)؛ و همچنين ايمان به روز قيامت، فرشتگان، کتابهاي آسماني و ديگر باورهاي حق، از ايمان به خدا منفک نيست؛ زيرا لازمۀ ايمان به خدا، پذيرش هر آنچه خداوند نازل کرده است، ميباشد.
بههرحال براساس آيات متعددي (مدثر: 31)، ايمان مقولهاي تشکيکپذير است و هرچه ايمان آدمي بيشتر شود، کمال ناشي از آن نيز بيشتر خواهد شد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا...» (انفال: 2ـ4). طبق بيان اين آيه، مؤمنان هنگامي که آيات الهي براي آنان تلاوت شود، به ايمانشان ميافزايد: «وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا...»؛ هنگامي که آيات او بر آنان تلاوت شود، (آيات قرآن) بر آنها ايماني ميافزايد... . مؤمنان پيش از تلاوت آيات نيز ايمان داشتهاند؛ اما با تلاوت شدن آيات الهي، بر ايمان آنان افزوده ميشود. «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إيماناً فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (توبه: 124). در اين آيه نيز اشاره شده که نزول سورهاي از جانب خدا سبب افزايش ايمان مؤمنان ميشود. «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ مازادهمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً» (احزاب: 22)؛ مؤمنان با ديدن احزاب و گروههاي مختلف مشرکان و منافقان و يهوديان و... در جنگ خندق، ايمان و تسليمشان افزايش يافت؛ زيرا پيامبر اکرم از اجتماع آنان بر عليه مؤمنان خبر داده بود؛ ازاينرو با ديدن احزاب، دانستند که آن حضرت درست وعده فرموده بود (طباطبائي، 1390ق، ج 16، ص 289). «انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلىَ بَعْضٍ وَ لَلاَخِرَةُ أَكْبر دَرَجَاتٍ وَ أَكْبر تَفْضِيلًا» (اسراء: 21). با توجه به اين آيه و آيات پيش از اين در سوره «اسراء»، آيه شريفه به بزرگي درجات و برتريهاي آخرت از درجات و برتري دنيا اشاره ميکند. اختلاف درجات اخروي نيز از اختلاف افراد در ايمان و اخلاص بر ميخيزد (طباطبائي، 1390ق، ج 13، ص 70). با توجه به اين آيات، و آياتي که از افراد ضعيفالايمان خبر ميدهد (انفال: 49؛ احزاب: 12؛ محمد: 20)؛ يا آياتي که دستور به ايمان آوردن اهل ايمان ميکند (نساء: 136)؛ مرتبهپذير بودن ايمان استنباط ميشود و ازآنجاکه ايمان، نخستين سرمايۀ انسان براي کسب کمال بهشمار ميآيد، طبعاً افزايش ايمان آدمي، نسبت مستقيمي با نيل به مراتب بالاي کمال نهايي او خواهد داشت.
5ـ7. گرايش به خير و نيکي و فضيلت
يکي ديگر از اميال عالي انسان، گرايش به خير و نيکي و فضيلت اخلاقي، و گريز از بديها و زشتيها و رذائل است: «... وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» (حجرات: 7). خداوند از طرفي پيامبران را با كتابهاى آسمانى ميفرستد، و از سوى ديگر «ايمان» را محبوب انسانها قرار مىدهد و آتش عشق حقطلبى و حقجويى را در درون جانها شعلهور ساخته و احساس نفرت و بيزارى از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دلها مىآفريند؛ و به اين ترتيب هر انسانى فطرتاً خواهان ايمان و پاكى و تقواست و بيزار از كفر و گناه... (مکارم شيرازي و همکاران، 1371، ج 22، ص 159).
هرچند شايد آيه يا آياتي صريح در مرتبهپذيري کمال در بعد گرايش به خير و نيکي و فضيلت نتوان پيدا کرد؛ اما از لازمۀ برخي آيات ميتوان استفاده کرد که چنين گرايشي نيز ذومراتب بوده و در نتيجه، مرتبهپذيري کمال در اين بعد را در پي دارد. همچنين از کم و زياد بودن اعمال خير در افراد مختلف نيز ميتوان ميزان گرايش آدمي به نيکي و مرتبهپذيري آن را برداشت کرد. از سوي ديگر همگان در گرايش به خير و انتخاب مصداق واقعي آن در يک مرتبه نيستند؛ در برابر مصاديق واقعي خير، مصاديق پنداري نيز هست که انسان به اشتباه آن را خير ميپندارد (بقره: 216؛ آلعمران: 178و180). قرآن به مصاديقي از خير اشاره ميکند که براي انسان کمالآفرين است مانند خداوند (يوسف: 39؛ طه: 73)، آخرت (انعام: 32)، اعمال شايسته ماندگار (کهف: 46)، تقوا (عنکبوت: 16) و... .
ميزان گرايش به خير و نيکي در ميان افراد حتي خود مؤمنان نيز يکسان نيست و داراي شدت و ضعف است؛ چنانچه بهلحاظ کمّي نيز مؤمنان نسبت به انجام کارهاي شايسته متفاوت از يکديگر هستند؛ حتي يک عمل خير نيز از ديدگاه قرآن کمالآفرين است: «و ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَاللَّهِ...» (بقره: 110)؛ «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» (زلزال: 7)؛ انجام خير شامل کوچکترين مصداق آن، به اندازه سنگيني ذره را شامل ميشود تا مراتب بسيار بالاي آن، که در پيامبران و برخي مؤمنان تحقق يافته است: «إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ» (انبياء: 90)؛ «... أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (مؤمنون: 61). هرچند در اين آيات به گرايش به خير تصريح نشده؛ اما معمولاً از ميزان انجام خيرات ميتوان به ميزان گرايش آدمي به خير و نيکي نيز پي برد؛ زيرا هر اندازه گرايش انسان به خير و نيکي بيشتر باشد، بههمان اندازه، کارهاي نيک او نيز افزايش مييابد؛ زيرا کردار انسان از لحاظ کمّي و کيفي تبلور گرايش اوست. با توجه به لحن آيات، معلوم ميشود سبقت در کارهاي خير، امتياز ويژهاي نزد خدا دارد و از اوصاف مقربان شمرده شده است: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئكَ الْمُقَرَّبُونَ» (واقعه: 10و11)؛ افراد مقرب از لحاظ درجات قرب الهي از مؤمنان عادي و اصحاب يمين به مراتب برتر هستند.
6ـ7. مرتبهپذيري کمال نهايي در بعد توانش
انسان به سبب توانمنديهايي که خداوند در او براي رسيدن به کمال نهايي بهوديعت نهاده، جايگاه ويژهاي در نظام هستي دارد؛ بدون ترديد بُعد توانشي و عملي انسان در کسب کمال او بسيار مؤثر است. قرآن در کنار ذکر ايمان بهعنوان عامل اصلي براي وصول انسان به کمال، به انجام «عمل صالح» نيز تأکید ميکند. ازآنجاکه کيفيت و کمّيت عمل صالح در افراد، متفاوت بوده، مرتبۀ کمال مترتب بر آن نيز در افراد، متفاوت خواهد بود. در اينجا به دو محور اساسي بعد توانشي انسان يعني رعايت تقوا و عمل صالح و مرتبهپذيري آن دو ميپردازيم.
7ـ7. مرتبهپذيري تقوا
هرچند جايگاه تقوا قلب است: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» (حج: 32)؛ و تقوا بيارتباط با بينش و گرايش آدمي نيست؛ اما تقوا بهعنوان ثمرۀ ايمان، اغلب در عمل ظهور و نمود دارد. ازاينرو ما آن را جزء بعد توانشي انسان مطرح ميکنيم؛ چنانچه علامه طباطبائي نيز تقوا را فعل يا صفت حاصل از فعل ميدانند (ر.ک: طباطبائي، 1390ق، ج 1، ص 294). «تقوا» در اصطلاح به اين معناست که انسان از خطرى که متوجه سعادت ابدى او مىشود، پرهيز کند؛ «ترس» بخشي از مفهوم تقواست و نه معناي کامل آن؛ تقوا هم معناي سلبي دارد و هم معناي ايجابي (مصباح يزدي، 1388، ج 1، ص 77)؛ معناي سلبي آن شامل امور ترککردني و مجموعهاي از پرهيزهاست؛ اما معناي ايجابي آن شامل امور انجامدادني مانند عبادت و سایر اعمال خير... است.
مفاد برخي از آيات، گوياي اين است که تقوا بهعنوان عامل اصلي فوز و فلاح انسان داراي شدت و ضعف است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ...» (حجرات: 13)؛ ذکر «تقوا» بهعنوان ملاک کرامت انسان با افعل تفضيل «أَتْقاكُمْ»، نشاندهندۀ تشکيکپذير بودن آن است؛ يعني هرچه انسان با تقواتر باشد، به همان اندازه نزد خدا کرامت دارد.
همچنين آيۀ «وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (ليل: 17) بيانگر اين امر است که حالت حفظ و مراقبت و برحذر ماندن انسانها از خطر يکسان نيست؛ بلکه اين تقوا و برحذري بهحسب افراد، داراي مراتب مختلف است؛ زيرا برخي از مردم تنها اين اندازه با تقوا هستند كه از كشتن ديگران پرهيز مىكنند، و برخي ديگر تنها از تباهي اموال مىپرهيزند، و بعضى بهجهت ترس از فقر از انفاق مال در راه خدا خوددارى مىكنند، و نيز بعضى هستند كه از خدا تقوا ميکنند و مال خود را در راه رضاى او انفاق مىكنند (طباطبائي، 1390ق، ج 20، ص 306)؛ اين از همه افراد گفته شده باتقواتر و پرهيزکنندهتر از خطر است؛ زيرا هيچ خطري بهپاي خطر عذاب آخرت نميرسد. «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ...» (تغابن: 16)؛ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِه...» (آلعمران: 102).
در آيۀ نخست، تقوا در حد توان مؤمنان سفارش شده است؛ يعني امر فرموده به مقدار تواناييتان تقواي الهي پيشه کنيد و از ذرهاى از آن مقدار تقوا و ترس خدا كوتاه نياييد. اما آيه دوم به کيفيت تقوا تأکید ميکند؛ يعني ميفرمايد آنگونه تقوا پیشه کنيد که شايسته خدا باشد؛ اولى راجع به كمّيت و مقدار تقواست؛ دومى مربوط به كيفيت آن است (طباطبائي، 1390ق، ج 19، ص 308). بديهي است که مؤمنان بهلحاظ کموکيف تقوايشان با هم برابر نيستند. قرآن گروهي را جزء دسته متقين ميداند؛ اما از گروهي ديگر بهعنوان رهبر متقين ياد ميکند: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً» (فرقان: 74)؛ قطعاً کمال نهايي اين دو گروه نزد خدا يکسان نخواهد بود. در آيات آغازين سورة «بقره» ميفرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ...» (بقره: 2ـ5).
علامه طباطبائي ذيل اين آيه، تقوا را صفتى ميداند كه با تمامى مراتب ايمان جمع ميشود...؛ ايشان همچنين براى هر درجه و مقامى از مقامات معنوى، تقوايى مخصوص به خود آن مقام مطرح ميکند (طباطبائي، 1390ق، ج 1، ص 43؛ ج 6، ص 129).
برايناساس، تقوا ذومراتب بوده که قهراً سبب مرتبهپذير بودن کمال نهايي متناسب با آن در افراد مختلف خواهد بود؛ چنانچه عنوان «متقين» در قرآن شامل همۀ افراد با تقوا اعم از انبياء و اولياء و مؤمنان ميشود که بديهي است بهلحاظ تقوا در يک مرتبه نيستند، با اينکه همه آنها از منظر قرآن به کمال نهايي خويش نائل شدهاند.
8ـ7. مرتبهپذيري عمل صالح
منظور از مرتبهپذيري کمال نهايي در «عمل صالح» ذومراتب بودن عمل صالح در کيفيت و کمّيت است که طبعاً مستلزم تشکيکي بودن کمال نهايي حاصل از آن است. «عمل صالح» يعني عملي که شايستگي و صلاحيت رساندن انسان به قرب الهي را داشته باشد؛ يعني هم حسن فعلي و هم حسن فاعلي داشته باشد؛ قرب الهي بهعنوان مطلوب نهايي انسان نيز داراي درجاتي است و حتي کوچکترين عمل شايسته تا حدي انسان را به خدا نزديک ميکند. هر فرد يا گروهي از انسانها براساس کموکيف کارهاي خويش نزد خداوند داراي درجه يا درجاتي هستند؛ «هم درجات عندالله» (آلعمران: 163)؛ آنان [انسانهاي صالح] در پيشگاه خدا [داراي] درجاتي هستند.
با توجه به اينکه اعمال شايسته هر فردي از لحاظ کمّي و کيفي متفاوتند؛ ازاينرو تأثیر آن در کمال نهايي هر فردي نيز متفاوت خواهد بود. بهلحاظ کمّي، برخي از افراد عمل صالح کمي انجام ميدهند؛ برخي بيشتر و برخي بيشتر از آن؛ چنانچه قرآن تعابير مختلفي در اينباره دارد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ» (انبياء: 94)؛ يعني مؤمني که برخي از اعمال صالح را انجام دهد، سعي و تلاش او ناسپاسي نخواهد شد و اهل نجات است (طباطبائي، 1390ق، ج 14، ص 324). اما برخي آيات تعبير ديگري براي اعمال صالح دارند: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ...» (عصر: 1ـ3) ظاهر «عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» بر تلبس بر همۀ اعمال شايسته دلالت دارد؛ بنابراين علاوه بر افراد غيرمؤمن که در خسارت محض است، حتي مؤمني که برخي از اعمال صالح را انجام ميدهد، اما برخي را انجام نميدهد، نسبت به آن مقدار در خسران و زيان است (طباطبائي، 1390ق، ج 20، ص 357).
از لحاظ کيفي نيز عمل هرکسي متفاوت با عمل ديگري است؛ مثلاً اخلاص، بهعنوان شرط اصلي قبولي اعمال، داراي مراتب است. برخي از مؤمنان بهخاطر ترس از جهنم يا شوق بهشت خدا را عبادت ميکنند؛ هرچند اين عبادت، مقبول شارع است و صاحبش را نجات ميدهد؛ اما بهمراتب پايينتر از عبادت کسي است که بهخاطر محبت الهي او را ميپرستد. در روايات، يک ضربت اميرمؤمنان عليبن ابيطالب در جنگ خندق بهخاطر اوج خلوص نيت آن حضرت، برتر از عبادت همه انس و جن شمرده شده است (حافظ برسي، 1422ق، ص 313). برايناساس، عمل داراي مراتب کمّي و کيفي است؛ در نتيجه کمال نهايي حاصل از آن نيز ذومراتب خواهد بود. «وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا...» (انعام: 132؛ احقاف: 19)؛ با توجه به آيات پيشين اين آيه، تعبير «لِكُلٍّ» اشاره به دو طائفه جن و انس است؛ يعني براي هر طايفهاي از آنها درجاتي است بهخاطر اعمالشان (اعم از خوب و بدشان)؛ چراکه اعمال، مختلف است و بهخاطر اختلاف اعمال، درجات نيز مختلف خواهد بود (طباطبائي، 1390ق، ج 7، ص 356). اينكه براى پاداش و كيفر، درجاتى قائل شده، برای اين است كه همۀ پاداشها و كيفرها در يك مرتبه نيستند؛ بلكه شدت و ضعف دارند. مراتب پاداش را با «درجات»، و مراتب كيفر را با «درَک» بيان ميکنند؛ اما در اينجا چون كيفر و پاداش را با هم آورده، همه را درجات خوانده و جانب اهل بهشت را غلبه داده است (طبرسي، 1372، ج 4، ص 567).
همچنين در آية «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ...» (فاطر: 10)؛ مراد از «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» اعتقادات صحيح است که عمل صالح، آن را رفعت ميدهد و بالا ميبرد؛ منظور از بالا بردن، تقرب الهي است (طباطبائي، 1390ق، ج 17، ص 23)؛ بديهي است عمل صالح هر چقدر از لحاظ کمّي و کيفي بيشتر و بهتر باشد، قرب بيشتري براي انسان نزد خدا ميآورد. «فَضَّلَ اللَّهُ المْجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلىَ الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كلاُّ وَعَدَ اللَّهُ الحسْنىَ وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلىَ الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً» (نساء: 95و96). در اين آيه، خداوند کساني را که با مال و جانشان در راه خدا جهاد ميکنند، بر مؤمناني که به جهاد نميروند، برتري داده است؛ هرچند نفرموده اين تفضيل يک درجه يا چند درجه است؛ اما در ادامه، اين درجه را بيان فرموده که آنان را با درجاتي از خدا و مغفرت و رحمتي برتري داده است: «دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً...».
«مَن يَقْترَفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا...» (شوري: 23). اقتراف حسنه به معناي اکتساب آن است؛ منظور از «نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا» يعني اينکه جهات نقص آن حسنه را اتمام و تکميل کند (طباطبائي، 1390ق، ج 18، ص 48). ازاينرو اکتساب هر حسنهاي سبب ازدياد حسن و کمال آن ميشود؛ در مجموع هرچه حسنه و کار نيک آدمي بيشتر باشد، طبعاً بههمان اندازه ازدياد حسن و کمال بيشتري را براي آدمي در پي خواهد داشت.
«لَا يَسْتَوِى مِنكمُ مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ أُوْلَئكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُواْ مِن بَعْدُ وَ قَاتَلُواْ وَ كلاُّ وَعَدَ اللَّهُ الحسْنىَ...» (حديد: 10). اين آيه بيانگر اختلاف درجۀ افرادي است که قبل از فتح مکه انفاق و کارزار کرده، با افرادي که بعد از فتح مکه انفاق و قتال کردهاند. ازاينرو کيفيت عمل در ترفيع درجه انسان نزد خدا نقش تعيينکنندهاي دارد. هرچند خداوند به هر دو گروه وعده نيکي داده: «وَ كلاُّ وَعَدَ اللَّهُ الحْسْنىَ»؛ اما مرتبۀ کمال نهايي و قرب اين دو گروه نزد خدا بهخاطر کيفيت عملشان يکسان نيست.
«وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا» (نساء: 124). در اين آيه، خداوند از سر فضل و رحمت خويش حتي انجام برخي از اعمال صالح را نجاتدهندۀ مؤمن ميداند: «وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ»؛ آيا عمل صالح و در نتيجه کمال نهايي اين مؤمنان با عمل صالح و کمال نهايي پيامبراني که «فِعْلَ الْخَيْراتِ» به آنان وحي شده، يکسان است؟ مسلماً پاسخ منفي است: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ» (انبياء: 73). در اين آيه تعبير «فِعْلَ الْخَيْراتِ» از قبيل اضافه مصدر به معمول خود است و اين، تحقق معناي آن را در خارج افاده ميکند (طباطبائي، 1390ق، ج 14، ص 305). يعني آنان خيرات را به الهام الهي انجام دادهاند؛ نه اينکه به آنان الهام شده که اعمال صالح را انجام بدهيد. افزون بر اين، «الْخَيْراتِ» با «ال» ذکر شده و در نتيجه همۀ نيکيها را شامل ميشود. براساس آنچه گفته شد «عمل صالح» مرتبهپذير است؛ ازاينرو کمال نهايي مترتب بر آن نيز ذومراتب خواهد بود.
9ـ7. مرتبهپذيري کمال نهايي در بعد انفعال
انفعال و تأثیرپذيري از حالات روحي و رواني انسان است؛ مانند غم و شادي، ترس و امنيت، اضطراب و آرامش، يأس و اميد و.... . نمود و ظهور انفعالات در رفتار و کردار آدمي بوده و چهبسا در ظاهرِ چهرۀ افراد نيز خود را نشان ميدهد؛ مثل غم و شادي يا تعجب و... .
آياتي که در آن الفاظ و تعابيري همچون خوف و حزن، رغبت، رهبت، خشيت، خشوع، لينت، اطمينان، سکينه و... بهکار رفته، ميتواند بيانگر حالات انفعالي مثبت انسان باشد. اين حالات روحي قابل شدت و ضعف هستند و مرتبهپذيري حالات انفعالي سبب مرتبهپذيري کمال نهايي در اين بعد است.
10ـ7. مرتبهپذيري لذتهاي روحي و معنوي
لذتهاي روحي و معنوي همچون لذتهاي مادي شدت و ضعف دارد. براي نمونه ممکن است يکي شاد باشد؛ اما يکي شادتر و ديگری بسيار شادتر از آنها؛ حالات روحي ديگر نيز مانند: غم، يأس و اميد، ترس و احساس امنيت و آرامش و... اينچنين است.
هرچند شايد آيه يا آيات صريحي بر مرتبهپذيري کمال نهايي در بعد انفعاليات نباشد؛ اما از ظواهر برخي از آيات ميتوان چنين استفاده کرد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه...» (بقره: 165)؛ اين آيه چنانچه پيش از اين بيان شد، اشاره به بُعد گرايشي انسان و محبت مؤمنان نسبت به خدا دارد. محبت امري دروني و مربوط به دل و جان آدمي است که طبعاً آثار مثبت انفعالي بيروني، مانند فرح و سرور و انبساط و نشاط براي محب دارد. ازآنجاکه محبت، امري تشکيکي است، طبعاً آثار آن نيز چنين خواهد بود؛ محبت بيشتر، نشاط و سرور بيشتر.
در برخي از آيات به کيفيت دعا و عبادت پيامبران الهي اشاره شده که آنان پيوسته خدا را با رغبت و ترس ميخواندند و همواره در برابر او خاشع بودهاند: «إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ» (انبياء:90).
رغبت و رهبت و خشوع در عبادت نيز ازجمله اوصاف و حالاتي است که تشکيکپذير است؛ هرچند در آيۀ شريفه تنها به اصل اين حالات و استمرار آن در پيامبران اشاره شده، نه به ميزان و مقدار آن؛ اما روشن است که کساني با رغبت و رهبت اندکي، خدا را ميخوانند و کساني با رغبت و رهبت متوسط، و کساني همچون انبياء الهي در اوج رغبت و رهبت، خدا را ميخوانند. طبعاً هرچه محبت و رغبت و رهبت و خشوع انسان نسبت به خدا بيشتر باشد، کمال بيشتري را براي او در پي خواهد داشت.
11ـ7. مرتبهپذيري خوف و خشيت الهي
چنانچه در آيه پيشين به مرتبهپذيري حالت انفعالي رهبت اشاره شد، در برخي آيات به خوف و خشيت مؤمنان از خدا نيز اشاره شده است؛ «خشيت» قريبالمعنا با خوف بوده، جز اينکه خشيت، ترسي همراه با معرفت و تعظيم است (راغب اصفهاني، 1412ق، ذيل ماده خشي). بههرحال، خشيت نيز ذومراتب است؛ هر اندازه خوف و خشيت آدمي از خدا بيشتر باشد، بههمان اندازه کمال بيشتري براي انسان ميآورد: «و لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (الرحمن: 46)، «... وَ مِن دُونهِمَا جَنَّتَانِ» (الرحمن: 62) (و فروتر (پايينتر) از آن دو (بهشتی كه از آن خائفان مقرب بود (در آيه46)) دو بهشت ديگر است (از آنِ اصحاب يمين).
آيه 46 اشاره به دو بهشتي دارد که مخصوص خائفان از مقام پروردگار است؛ اما در آيه 62 از دو بهشت ديگري که مرتبهاي پايينتر از آن دو بهشت است، براي گروهي ديگر خبر ميدهد؛ و اين بيانگر اختلاف درجۀ اين دو گروه از بهشتيان است. خداوند در وصف گروه اول به خوف و ترس آنان از مقام پروردگار اشاره کرده و نه ترس از جهنم يا طمع بهشت. آنان اهل اخلاص و خضوع در برابر خدا بوده و بعيد نيست سابقون و بندگان مقرب الهي باشند (طباطبائي، 1390ق، ج 19، ص 109)؛ اما در گروه دوم چنين اشارهاي وجود ندارد.
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئكَ هُمْ خَير الْبرَيَّةِ جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ» (بينه: 7و8).
در اين آيه، خشيت پروردگار، عامل رضا و پاداش الهي بندگان مؤمن معرفي شده است؛ در روايات تفسيري (بحراني، 1415ق، ج 5، ص 719)، منظور از «خَير الْبرَيَّةِ» اميرمؤمنان عليبن ابيطالب و شيعيان او معرفي شده است. مسلماً ميزان خشيت حضرت امير از خدا بيشتر از خشيت شيعيان از خداوند است. ازاينرو کمال نهايي مترتب بر خشيت الهي در افراد مختلف، متفاوت و ذومراتب خواهد بود.
12ـ7. مرتبهپذيري رجاء الهي
اميد به خداوند يکي از حالات انفعالي مثبت انسان است که در تعاليم ديني در کنار ترس از خدا مورد سفارش قرار گرفته است. اميد مانند ترس امري تشکيکپذير بوده و هرچه در انسان بيشتر باشد، براي او کمالآفرين است. ازاينرو اميد به خدا نهتنها مورد نهي نيست؛ بلکه بدان سفارش شده است (بنگريد: احزاب: 21؛ زمر: 9؛ ممتحنه: 6). آنچه مورد نهي قرار گرفته، اميد بيجا و غيرمنطقي است؛ بهگونهايکه اين حالت باعث شود آدمي بدون انجام اعمال شايستهاي، اميد دروغين به خدا داشته باشد. قرآن در شرط اميد به ملاقات الهي بهعنوان نهايت کمال انسان، چنين ميفرمايد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (کهف: 110).
هرچند طبق آيات متعددي، همه انسانها به لقاي الهي نائل ميشوند: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ» (انشقاق: 6)؛ اما در آيه 110 «کهف» منظور از «لقاء ربّ»، لقاء خاص پروردگار و مشروط به عمل صالح و عبادت خالصانه است. عموميت لقاي الهي با محروميت و محجوب بودن برخي از انسانها در روز قيامت از شهود پروردگار منافاتي ندارد؛ زيرا ملاقات با نديدن منافاتي ندارد: «... كلاَّ إِنهم عَن رَّبهمْ يَوْمَئذٍ لمحْجُوبُونَ» (مطففين: 15)؛ تکذيبکنندگان نگونبخت، هرچند در قيامت با خدا مواجه ميشوند و حضور او را درک ميکنند و به ملاقات او نائل ميشوند؛ اما خدا را شهود نميکنند و بهرهاي از لقاي او نميبرند.
در اين آيه نيز به اصل اميد به ملاقات الهي و عمل صالح اشاره شده است. طبعاً کساني که عمل صالح و عبادت خالصانه بيشتري داشته باشند، بيشتر اميدوارتر به لقاي الهي خواهند بود. ازآنجاکه عبادت و عبوديت داراي مراتب بسياري است، درجات بهرهمندي از لقاي الهي حاصل از عبوديت نيز در افراد مختلف متفاوت است. پيامبران الهي به لقاء و قرب الهي و ديدار خاص او نائل ميشوند و در اسماء و صفات الهي غرق ميشود و ساير مؤمنان نيز در مراتب پايينتر متنعم ميشوند.
13ـ7. مرتبهپذيري اطمينان
«اطمينان» به معناي سکون، يا آرامش پس از اضطراب و پريشاني است (راغب اصفهاني، 1412ق، ذيل ماده طمن)؛ و در کاربردهاي رايج، همسان با يقين يا علم متعارف است. «اطمينان» در واژهشناسي و عرف، مترادف با يقين و آرامش تلقي شده است (حسينزاده، 1387، ص144و145). البته گاهي نيز معناي لغوي آن، يعني آرامش لحاظ شده است: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ» (رعد: 28).
اطمينان در قرآن به حالت قلبي گفته ميشود که بر اثر آن هيچ ترديد و شک و گماني که موجب اضطراب و پريشاني دل ميشود، نباشد و دل دربارۀ حقيقتي به آرامش و سکون برسد. مقصود از اطمينان در اينجا اطمينان به حقانيت پروردگار و قيامت و ديگر باورهاي حق است؛ در قرآن گاهي «اطمينان» وصف واقع شده و به قلب و نفس نسبت داده شده است. طبعاً اطمينان بهعنوان يکي از حالات قلبي، در افراد مختلف مرتبهپذير است: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَ قَلْبي...» (بقره: 260).
طبق اين آيه، حضرت ابراهيم از خداوند درخواست رؤيت چگونگي احياء مردگان را ميکند تا به اطمينان قلبي برسد. در برخي روايات تفسيري مقصود از «لِيَطْمَئِنَ قَلْبي»، افزايش يقين روي يقين است (طبرسي، 1372، ج 2، ص 644). آن حضرت هرچند مؤمن بود؛ ولي درخواستش بهخاطر کسب اطمينان و يقين بيشتر بوده است.
اما در برابر اين، برخي از آيات از «نفس مطمئنه» سخن ميگويند که به مرتبه اطمينان کامل رسيده و طبعاً چنين نفسي بالاتر از قلبي است که به درجه اطمينان کامل نرسيده است: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» (فجر: 27). وصف اطمينان از ميان اوصاف و کارکردهايي که براي نفس آدمي مانند امّاره، مسوِّله، لوامه و... در قرآن ذکر شده (يوسف: 53؛ طه: 96؛ قيامت: 2؛ فجر: 27)، از جايگاه ويژهاي برخوردار است. نفس مطمئنه که به مقام اطمينان و قرار و آرامش معنوي رسيده، از همه مراتب ديگر نفس والاتر است؛ زيرا نفس مطمئنه از تمامي کشمکشها و منازعات بين اميال حيواني و خواستههاي عالي انساني رهيده است؛ بدينمعني که پيش از اين نفس در تب و تاب و اضطراب حاصل از درگيريهاي بين هواهاي نفساني و بين خواستههاي عالي انساني بوده ولي اکنون با غلبه بر شهوات نفساني قدرت را در دست گرفته و بلامنازع گرديده و به ياد خداوند آرام گشته است.
نفس مطمئنه حکايت از عاليترين حالات روحي و معنوي انسان دارد که مظهر کامل آن، حضرات معصومان است؛ چنانچه در روايات تفسيري، نفس مطمئنه به وجود مقدس حضرت سيد الشهداء تطبيق شده است (قمي، 1363، ج 2، ص 422).
ازاينرو اطمينان به خدا و ديگر باورهاي حق که براي انسان کمال آفرين است، درجاتي دارد؛ بر حسب اختلاف درجات اطمينان و يقين در انسان، کمال نهايي مترتب بر آن نيز ذومراتب خواهد بود.
14ـ7. مرتبهپذيري رضا
مقام رضا، راضي بودن انسان به قضاي الهي ازجمله تعابير پرکاربرد در حوزههاي اخلاق و عرفان و مورد تأکید قرآن و سنت است. رضا حالت انفعالي مثبت در انسان بوده و مانند خوف و رجا مرتبهپذير است. حالت رضاي انسان از خدا و تسليم در برابر او گاهي ممکن است بهخاطر وعدههاي بهشت و نعمات آن باشد که به فرض اگر اين وعدهها نبود، ممکن بود آدمي از خدا نا راضي باشد؛ اما گاهي بهخاطر محبت و رغبت و شوق آدمي به خدا و رضا به رضاي او است. هرچند بهشتي هم در کار نباشد؛ اما باز از مؤانسه و معاشقه با خدا بالاترين لذت را ميبرد و رضايت دارد. اين از مراتب بالاي رضاي بنده از خداست. ازاينرو رضا مراتبي دارد و هر اندازه رضايت بنده از خدا بيشتر باشد، به همان نسبت براي او کمالآفرين خواهد بود.
در آيات متعددي از رضايت خدا از مؤمنان و رضايت مؤمنان از خدا سخن بهميان آمده است: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم» (مائده: 119)، و در آيهاي ديگر با خطابي بسيار دلنشين در وصف نفس مطمئنه ميفرمايد: «يَأَيَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّة ارْجِعِى إِلىَ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» (فجر: 27و28). با توجه به اين آيات، حالت رضايت نفس، متأثر از اطمينان به پروردگار است؛ نفس مطمئنه را به «راضِيَةً» توصيف كرده، براى آن است كه اطمينان دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى هم باشد، و از هر قضا و قدرى كه خدا برايش پيش مىآورد، خشنود باشد... (طباطبائي، 1390ق، ج 20، ص 285). با توجه به مراتب نفس و تشکيکپذير بودن احساسات و انفعالات مثبت نفس، کمال نهايي مترتب بر آن نيز ذومراتب خواهد بود.
نتيجهگيري
ـ کمال نهايي انسان، شکوفايي همه استعدادهاي روحي و معنوي او در همه ابعاد بينشي، گرايشي، توانشي و انفعالي است.
ـ «فوز»، «فلاح» و «سعادت» از تعابير قرآن براي کمال نهايي انسان است که مصداق آن «قرب الهي» است.
ـ کمال نهايي در همۀ ابعاد چهارگانه، مرتبهپذير بوده و نسبت به افراد مختلف، متفاوت است.
ـ مرتبهپذيري علم و معرفت، حاکي از مرتبهپذيري کمال نهايي انسان در بعد ادراکي است.
ـ مرتبهپذيري محبت الهي، ايمان به خدا و گرايش به خير و نيکي و فضيلت، حاکي از مرتبهپذيري کمال نهايي انسان در بعد گرايشي است.
ـ مرتبهپذيري رعايت تقوا و انجام عمل صالح، حاکي از مرتبهپذيري کمال نهايي انسان در بعد توانشي است.
ـ مرتبهپذيري رغبت و حب الهي، خشوع و خضوع و خشيت و رهبت، خوف و رجا، اطمينان نفس و رضاي انسان از خدا، حاکي از مرتبهپذيري کمال نهايي انسان در بعد انفعالي است.
- ابنسينا، حسينبن عبدالله، 1403ق، الاشارات و التنبيهات، تهران، دفتر نشر کتاب.
- بحرانى، هاشمبن سليمان، 1415ق، البرهان في تفسير القرآن، قم، مؤسسة بعثت.
- حافظ برسي، رجببن محمد، 1422ق، مشارق انواراليقين في اسرار اميرالمؤمنين، بيروت، اعلمي.
- حسينزاده، محمد، 1387، معرفتشناسي ديني(1): معرفت لازم و کافي در دين، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- راغب اصفهانى، حسينبن محمد، 1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت، دارالفكر.
- صدرالمتألهين، 1383، شرح اصول الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- طبرسى، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
- فراهيدي، خليلبن احمد، 1405ق، العين، قم، هجرت.
- قمى، علىبن ابراهيم، 1363، تفسير القمي، چ سوم، قم، دار الكتاب.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1384، بهسوي خودسازي، چ چهارم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1388، اخلاق در قرآن، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- معين، محمد، 1378، فرهنگ فارسي، چ چهاردهم، تهران، اميركبير.
- مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، 1371، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- واعظي، احمد، 1388، انسان از ديدگاه اسلام، چ دوم، تهران، سمت.