بررسی اصالت، استقلال، تجرد و جاودانگی روح از منظر قرآن کریم
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
از ديرباز ميان دانشمندان ـ اعم از مسلمان و غيرمسلمان ـ بر سر مسئلۀ ساحتهاي وجودي انسان اختلافنظر وجود داشت. عدهاي انسان را تکساحتي دانسته که صرفاً همين هيکل و جسم است. گروه اندکي نيز قائل به چند ساحت براي انسان هستند؛ اما غالب دانشمندان اسلامي ديدگاه دو ساحتي بودن انسان را پذيرفته و براي انسان در ماوراي جسم، ساحت دومي به نام روح (نفس) قائل هستند که حقيقت و قوام انسان را بدان ميدانند. ايشان قائلاند روح انساني پس از مرگ و نابودي بدن مستقلاً باقي خواهد ماند و در بقاء خود، نيازي به وجود جسم نخواهد داشت. از ديگر خصوصياتي که براي نفس انسان ذکر کردهاند، تجرد و جاودانگي آن است. محققان از دانشمندان اسلامي اثبات کردهاند که روح انسان خصوصيات ماده را نداشته، داراي تجرد بوده و پس از نابودي بدن، حيات جاودانه و ناميرا خواهد داشت. براي اثبات اين خصوصيات ادله عقلي و نقلي فراواني ارائه شده که ما در اين پژوهش بررسي ديدگاه قرآن کريم بهعنوان منبع وحياني بيبديل و خطاناپذير در اين مسئله، ميپردازيم. هرچند پژوهشهاي متعددي در اين زمينه صورت گرفته، ولي پژوهشي مستقل و مبتني بر آيات قرآن در اثبات استقلال، اصالت، تجرد و جاودانگي روح که مقصود اين پژوهش را تأمين کند، يافت نشد. براي نمونه:
كتاب اصالت روح از نظر قرآن (سبحاني، 1377)، تنها مسئلۀ اصالت روح را از ديدگاه قرآن و در آيات محدودي بررسي کرده است.
مقالة «اصالت روح» (مطهري، 1384، ج 13)، بحثي فلسفي و در پارهاي موارد بهصورت خيلي موجز به چند آيه استناد ميکنند.
مقالة «دلايل و شواهد قرآني بر تجرد عقلي روح در قرآن» (رودبنديزاده و فياضي، 1396)، آياتي از قرآن کريم را در تنها در مسئلۀ تجرد روح مورد استشهاد قرار ميدهند.
كتاب انسانشناسي (رجبي، 1395) در فصل چهارم به بررسي مسئلۀ ابعاد وجودي انسان و وجود روح و استقلال آن از ديدگاه عقل و نقل پرداختهاند.
از سوي ديگر متفکران اسلامي، مانند علامه طباطبائي، آيتالله مصباح يزدي، آيتالله جوادي آملي و... نيز در آثار خويش بهبررسي جوانب مختلف اين مسئله پرداختهاند. با توجه به اينکه پژوهشهاي مطرحشده بعضاً نواقصي داشته و بعضي نيز فعاليت مستقل قرآني نبودهاند؛ بر آن شديم تا ديدگاه قرآن در مورد اصالت، استقلال، تجرد و خلود روح را بررسی کنیم.
ما در اين پژوهش ابتدا ديدگاه قرآن کريم پيرامون مسئله اصالت و استقلال روح را بررسی کرده و در بخش دوم، آيات دال بر تجرد روح را مطرح ميکنيم و در نهایت نيز ديدگاه قرآن کريم را در مورد مسئله جاودانگي و خلود روح، ارائه خواهيم کرد.
مراد از استقلال روح در اين مقاله، بقاء و حيات روح بعد از ممات و نابودي جسم است. اصالت روح نيز به اين معناست که هويت و حقيقت انسان به روح اوست و جسم و بدن بهمنزله ابزار و فرع بر وجود روح است. تجرد روح نيز به معناي عدم وجود خصوصيات مادي در روح است.
1. اصالت و استقلال روح
دوگانهانگاري جسم و روح از قديم مورد قبول بسياري از دانشمندان مسلمان بوده است. در اين بين عدهاي قائل به اصالت جسم و روح شده و حقيقت و واقعيت انساني را ترکيبي از جسد و نفس دانستند؛ ولي عدهاي ديگر روح و نفس انسان را اصيل دانسته و انسانيت انسان را داير مدار وجود روح تلقي کردهاند (ر.ک: سبحاني، 1۳۷۷، ص 25). قرآن کريم در آيات بسياري حقيقت و واقعيت انسان را روح و نفس او دانسته که هويت تام او را تشکيل ميدهد که پس از نابودي بدن نيز مستقلاً باقي خواهد ماند. در ادامه به تعدادي از اين آيات اشاره ميکنيم.
۱) در بسياري از آيات قرآن براي بيان قبض روح از جانب خداوند يا فرشتگان الهي، از مشتقات مصدر «توفي» استفاده شده است (ر.ک: بقره: 234،240،281؛ آلعمران: 25،55،161،193؛ نساء: 15،97؛ مائده: 117؛ انعام: 60و61؛ اعراف: 37و127؛ انفال: 50؛ يونس: 46و104؛ يوسف: 101؛ رعد: 40 و...). بهعنوان نمونه در آيه42 سورۀ «زمر» آمده است: «أللَّهُ يتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيمْسِکُ الَّتِي قَضَي عَلَيهَا الْمَوْتَ وَيرْسِلُ الْأُخْرَي إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي»؛ و نيز در سورۀ «سجده» خدواند بلافاصله در پاسخ به استبعاد زنده شدن مجدد انسان ميفرمايد: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 11).
«توفي» در لغت به معناي اخذ و گرفتن تام و کامل است (ر.ک: فراهيدي، ۱۴۰۹ق، ج 8، ص 409). در اين آيات شريفه خداوند از قبض روح به توفي، يعني گرفتن تمام و کمال انسان تعبير ميکند که در بعضي آيات با عبارت «کُم» همراه هست و نشان ميدهد آنچه را که حقيقت و واقعيت انسان را تشکيل داده و تعبير «کُم» بر آن قابل صدق است، همان روح و نفس انسان است. از طرفي بدن انسان که توهم اصالت براي آن ميشود نيز در هنگام مرگ، قبض و دريافت نشده و در زمين تجزيه و نابود ميگردد. پس معلوم ميشود قرآن کريم هويت و شخصيت اصلي انسان را به روح دانسته و براي غير آن اصالتي قائل نيست و اين روح بعد از مرگ نيز مستقلاً باقي خواهد ماند. شايان ذکر است اگر بنا بر نظر عدهاي، اصالت با روح و جسم بود و روح نيمي از واقعيت انسان را تشکيل ميداد، بايد در تعابير قرآن کريم «يتوفي بعضکم» ميفرمود درحاليکه تعبير قرآن کريم «يَتَوَفَّاكُمْ» و... است.
علامه طباطبائي در ذيل آيه 11 از سورة «سجده» ضمن اشاره به معناي لغوي «توفي» ميفرمايد: ازآنجاکه تمام حقيقت شما ارواح شماست، پس شما يعنى همان كسى كه كلمۀ «شما» خطاب به او است، بعد از مردن هم محفوظ و زندهايد و چيزى از شما گُم نمىشود؛ آنچه گم مىشود و از حالى به حالى تغيير مىيابد و دائماً دستخوش تغيير است، بدنهاى شماست، نه خودِ واقعي شما و شما بعد از مردن بدنها، محفوظ مىمانيد تا به سوى پروردگارتان مبعوث گرديد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 16، ص 252). چنين برداشتي از اين دسته آيات در کلام بسياري از مفسران و بزرگان آمده است (ر.ک: سلطان عليشاه، 1۴۰۸ق، ج 1، ص 207؛ جوادي آملي، 1۳۸۰، ج 7، ص 622؛ مکارم شيرازي و همكاران، 1۳۷۱، ج 4، ص 85؛ مطهري، 1۳۸۴، ج 2، ص 512؛ سبحاني، 1۳۷۷، ص 25؛ هاشمي رفسنجاني و همكاران، 1۳۸۶، ج 7، ص 402).
2) در آيات 12ـ14 سورۀ «مؤمنون» آمده است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين». قرآن کريم در اين آيات ـ همچنانکه در بسياري از آيات ديگر آمده است ـ آفرينش انسان را ـ باواسطه يا بيواسطه ـ از گِل دانسته و در ادامه مراحل خلقت انسانها را بيان ميکند. در اين آيه شريفه براي عطف بين مراحل خلقت، گاهي از لفظ «ثم» و گاهي از «فاء» استفاده کرده است. علت اين تغيير استعمال اين است که هرگاه مرحلهاي با مرحله بعد تفاوت ماهوي و فاصلۀ زماني زيادي داشت، از لفظ «ثم» که غالباً براي تراخي و بيان فاصلۀ زماني است، استفاده کرده و هرگاه چنين تفاوت و فاصلهاي نبود، از «فاء» که براي بيان ترتيب و عدم تراخي است، استفاده کرده است؛ زيرا بين طين و نطفه و خون بسته اختلاف ماهوي وجود دارد و سه چيز مختلف تلقي ميشوند (ر.ک: آلوسي، 1۴۱۵ق، ج 9، ص 217). در ادامه نيز در بيان آخرين مرحلۀ آفرينش انسان ميفرمايد: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»؛ به اين معنا که خلقتي غير از خلقت سابق که مادي بود و از سنخ ديگري که غيرمادي است، ايجاد کرديم؛ زيرا «انشاء» در لغت عرب به معناي احداث و ايجاد بيسابقه و بالا بردن است (ر.ک: فراهيدي، 1۴۰۹ق، ج 6، ص 287)؛ که اشاره به تفاوت اين مرحله از آفرينش با مراحل سابق دارد. بلافاصله بعد از بيان چنين آفرينش بيسابقه و متفاوتي که در آيات و روايات ديگر (ر.ک: قمي، 1۳۶۳، ج 2، ص 91؛ سيوطي، 1۴۰۴ق، ج 5، ص 7) از آن به نفخ روح ياد شده است، ميفرمايد: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين». تبريک و آفرين گفتن خداوند که با فاء تفريع آمده است، بعد از بيان مرحلهاي است که انسانيت حقيقي انسان با دميده شدن روح شکل گرفته و نشان از هويت اصلي او دارد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 15، ص 20ـ21).
3) در ابتداي سورۀ «انسان» ميخوانيم: «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً». اين آيه شريفه ميفرمايد مدت زماني بر انسانها گذشته است که چيز قابل ذکر و توجهي نبودهاند؛ به عبارت ديگر موجودي بودند، ولي قابل توجه و ارزش نبودند. در آيۀ بعد که انسانيت انسان را تکميل کرده و قواي نفساني را براي او جعل ميکند، ميفرمايد: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً». علامه مصباح يزدي در تفسير اين آيات شريفه ميفرمايند: بيشک مراد از چيز قابل ذکر نبودن در اين آيات اين است که انسان قبل از افاضۀ صورت انساني، داراي ماده و شکلي بوده که قابليت صدق عنوان انسان را نداشته است و بعد از آنکه به اصطلاح فلسفي «صورت انساني» يا «نفس انساني» به ماده تعلق گرفت، شأنيت تسميه به انسان را پيدا کرد (ر.ک: مصباح يزدي، 1۳۹۱، ص 326).
نظير چنين برداشتي را ميتوان از آيۀ 20 سورة «روم» داشت: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ». آيۀ شريفه ميفرمايد از نشانههاي خداوند اين است که شما را از خاک خلق کرد، سپس ناگهان بشري هستيد که منتشر ميشويد. مفسران و اهل ادب «اذا» را در اين آيه فجائيه معنا کردهاند (ر.ک: طباطبائي، 1۳۹۰ق، ج 16، ص 165؛ زمخشري، 1۴۰۷ق، ج 3، ص 472؛ سمين، 1۴۱۴ق، ج 5، ص 374؛ ابنعاشور، 1۴۲۰ق، ج 21، ص 32). به اين معنا که با توجه به خلقت از خاک انتظار ميرفت موجودي بيجان و جمادگونه بهوجود آيد؛ ولي ناگهان انسان ذيشعور و تمام عيار شديد که علت آن هم ولوج روح و نفس انساني است که بعد از تکون جمادي بر پيکره انسان صورت گرفته و در اين حالت، شأنيت اطلاق لفظ «بشر» را داراست (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 16، ص 165؛ جوادي آملي، ۱۳۸۱، ص 221).
4) «وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ» (انعام: ۹۳).
اين آيه شريفه بيان ميکند که هنگام مرگ ملائکۀ الهي دستان خود را گشوده و به انسان ميگويند «خودتان را خارج کنيد». مراد از «اخراج خود» همان بيرون راندن جان و روح آدمي است که درواقع، حقيقت و واقعيت انسان است و مؤيد اين است که روح اصالت دارد و مستقل از بدن بوده و بدون بدن نيز قابليت بقاء را داراست.
۵) «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (حشر: ۱۹).
آيه شريفه ميفرمايد: عدهاي هستند که خدا را فراموش کرده و از ياد بردهاند، خداوند نيز خودِ آنها را از يادشان برد. از طرفي ما ميدانيم که کفار و مشرکان و... مسائل مادي مانند توجه به جسم و مسائلي از قبيل خوراک و پوشاک و ديگر لذايذ مادي را از ياد نبردند؛ بلکه بالعکس تمام سعي و تلاش خويش را بر تأمين اين مسائل صرف کردند (ر.ک: جوادي آملي، 1۳۸۳، ص 144؛ همو، 1۳۸۴الف، ص 308)؛ پس آنچه که مورد غفلت و نسيان قرار گرفته، همان بعد روحاني و معنويت انسان است و بعد روحاني و معنوي انسان نميتواند حاصل ماده و جسم باشد؛ در نتيجه بايد از ساحت روح باشد که آيه شريفه از آن تعبير به خودِ واقعي و حقيقي انسان ميکند.
6) «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس: 7ـ10).
در اين آيات شريفه خداوند پس از بيان يازده قسم که نشان از اهميت موضوع دارد، سعادت و شقاوت انسان را در گرو تزکيه و عدم تزکيه نفس و روح آدمي ميداند، نه بدن و جسم او که نشان از جايگاه و موقعيت برتر و اصيل روح نسبت به جسم دارد. در اين آيات شريفه نميتوان گفت ممکن است مراد از نفس جسم و بدن باشد؛ زيرا معناي تزکيه و تدسيس اگرچه در مورد جسم و بدن نيز بهکار ميرود؛ ولي در اين آيات قطعاً مراد خداوند اين نيست که کسي که بدن و جسم خويش را تزکيه کرده، سعادتمند و کسي که بدن خويش را پنهان (در خاک) کرد، متضرر و شقي است. به فرموده علامه طباطبائي سعادت و شقاوت انسان مربوط به سنخ ملكات و اعمال اوست نه به جهات جسماني و نه به احكام اجتماعي و... (ر.ک: طباطبائي، 1۳۹۰ق، ج 1، ص 350). بنابراين ميتوان نتيجه گرفت كه نفس و روح انسانها، حقيقتي مستقل و جداي از بدنهاي آنان است؛ زيرا در صورت عدم استقلال، تزکيه و تدسيس جسم و تأثیر آن در فلاح و سعادت انسان بيمعنا بود.
7) دستهاي از آيات که اشاره به زندگي انسان در عالم برزخ دارد نيز بر اصالت و استقلال روح دلالت دارند. آياتي مانند «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ، قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ، كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون» (مؤمنون: 99ـ100) و «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» (غافر: 11). اين آيات به سخن گفتن انسانها با ملائکه پس از مرگ و قبل از قيامت و بعضاً ابراز تاسف و درخواست برگشت و بيان وضعيت زندگي خويش و... اشاره دارد. اين آيات و ديگر آيات، دال بر زندگي انسان در عالم برزخ و اشاره به بقاي استقلالي روح بعد از زوال و نابودي جسم دارد و ازآنجاکه بقاي نفس بعد از انعدام جسم ملازم با اصالت روح است، آيات ذکرشده بر اصالت روح نيز دلالت دارد (ر.ک: واعظي، 1۳۹۰، ص 35). (براي مشاهده آيات بيشتر و نحوۀ دلالت بر عالم برزخ ر.ک: طباطبائي، 1۳۹۰ق، ج 1، ص 349).
8) «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً» (بقره: 148).
آيۀ شريفه بيان ميدارد که خداوند همۀ شما را در صحراي محشر جمع خواهد کرد و تعبير «يَأْتِ بِكُم» آورده است. با توجه به اينکه جسم و بدن انسانها پس از مرگ نابود شده و از بين ميرود؛ يقيناً تعبير «بکم» ناظر است به هويت و حقيقت اصيل انسانها که همان روح و نفس است؛ که علاوه بر اصالت روح، بر استقلال نفس نيز دلالت دارد.
9) آياتي که بر جدايي روح و جان از بدن و بيان احوالات آن در سراي ديگر اشاره دارد، مانند: «اِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» (قيامت: ۳۰)، «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قيامت: ۲۸)، «و النَّازِعاتِ غَرْقاً» (نازعات: 1)، «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» (فجر: 27ـ28).
اين دسته از آيات بهروشني استقلال روح از جسم را بيان ميکنند به اين تبيين که روح و نفس آدمي هنگام مرگ از انسان جدا ميگردد و به سوي پروردگار خويش حرکت ميکند و جسم مادي رو بهسوي انعدام قدم ميگذارد (ر.ک: شعراني، 1۳۸۶، ج 3، ص 1298).
10) در آياتي از قرآن که ماجراي سجدۀ ملائکه بر آدم بیان ميشود، خداوند امر بهسجده را زماني صادر ميفرمايد که خلقت انسان با نفخ روح در وي کامل شده و حقيقت انسان تکون يافته است؛ مانند آيه 29 سورة «حجر» که ميفرمايد: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين» (مشابه اعراف: 11؛ ص: 72). واضح است که آيۀ شريفه، استحقاق مسجود بودن ملائکه را زماني براي آدم بيان ميکند که حقيقت و هويت اصلي او که همان روح باشد در وي دميده شده است. ازآنجاکه اين سجده در حقيقت براى جميع بنىآدم و خضوع براى عالم بشريت بوده و آدم بهعنوان نماينده انسانها مسجود فرشتگان قرار گرفته است؛ درمييابيم که حقيقت و واقعيت همه انسانها روح و نفس غيرمادي آنان است که شايستگي سجود ملائکه را در انسان به وجود ميآورد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 8، ص 20).
11) در دستهاي از آيات، خداوند ماجراي زندهشدن مجدد عدهاي از انسانها را در اين دنيا بيان ميکند که ميتوان از آن، استقلال روح و قابليت او در بقاء بدون وجود جسم را استفاده کرد. بهعنوان نمونه خداوند در آيۀ 59 سورۀ «بقره» ماجراي زنده شدن عزير پيامبر را نقل ميکند که خداوند او را صد سال ميراند و بعد از صد سال دوباره او را زنده کرد، و بهوضوح ميدانيم که زندهشدن مجدد، يعني بازگشت روحي که صد سال بدون بدن مستقلاً بقاء داشت به جسم.
و نيز در آيۀ 243 سورۀ «بقره» ماجراي هزاران نفري را بيان ميکند که در صحرايي مُردند و طبق برخي احاديث به دعاي حزقيل نبي، خداوند آنان را دوباره زنده کرد (ر.ک: سمرقندي، 1۴۱۶ق، ج 1، ص 159؛ طبرسي، 1۳۷۲، ج 2، ص 604؛ زمخشري، 1۴۰۷ق، ص 1، ص 290؛ مکارم شيرازي و همكاران، 1۳۷۱، ج 2، ص 218). يعني خداوند روح آنان را پس مدتي دوباره به اجساد آنان بازگرداند و دوباره زنده شدند.
همچنين قرآن کريم در مورد عدهاي از اصحاب موسي ميفرمايد: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ، ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (بقره: 55ـ56).
لازم به ذکر است موت در اين آيات شريفه به معناي مفارقت روح از بدن و به اصطلاح مرگ است و تقييد بعث بهعبارت «مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ» در اين آيه و استفاده واژۀ «احياء» در آيۀ 243 «بقره» نيز مؤيد و مؤکد اين مطلب است؛ تا کسي توهم نکند که موت در اين آيات به معناي بيهوشي و اغماء يا جهل و ناداني بوده (مانند انعام: 22) و در حقيقت روح از بدن خارج نشده است؛ کما اينکه عدهاي چنين برداشتي را مطرح کردهاند؛ و حال آنکه تا محذور عقلي و نقلي در حفظ معناي ظاهري پيش نيامده و قرينهاي بر خلاف ظاهر در کلام نباشد، بايد معناي ظاهري حفظ شود (ر.ک: آلوسي، 1۴۱۵ق، ج 1، ص 263؛ جوادي آملي، 1۳۸۰، ج 4، ص 449).
12) «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً» (يونس: 92). اين آيه شريفه از قول خداوند به فرعون که در دريا غرق شده بود ميفرمايد که اکنون بدن و پيکر تو را نجات ميدهيم تا مايۀ عبريت براي آيندگان باشد. علامه طباطبائي در ذيل اين آيه شريفه ميفرمايد: علت اسناد دادن تنجيه به بدن فرعون دلالت بر اين دارد که غير از بدن و هيکل او، چيزي وجود دارد که فرعون بعد از نزول عذاب آن را از دست داده است؛ ولي بدن او باقي مانده است. آن چيز همان نفسي است که روح نيز ناميده ميشود و اطلاق نام فرعون بر آن روح صحيح است و همان چيزي است که از آن تعبير به «من»ميکنيم و حقيقت و هويت اصلي انسان را بيان ميکند (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 10، ص 118؛ جوادي آملي، ۱۳۸۹الف، ج 4، ص 83).
2. تجرد روح
تجرد در لغت به معناي برهنه و عريان شدن و در اصطلاح عاري بودن از صفات مادي را گويند. فلاسفه، مادي را به اشيايي اطلاق ميکنند که نسبتي با ماده جهان داشته، موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلي باشد و از نظر استعمال تقريباً به معناي جسماني است؛ پس مجرد موجودي است غيرمادي که صفات ماده و جسم را نداشته باشد (ر.ک: مصباح يزدي، 1۳۷۸، ج 2، ص 132ـ133). روشنترين ويژگي ماده و جسم، امتداد آن در سه جهت است که داراي لوازمي است؛ ازجمله اينکه: الف. از نظر عقل در سه جهت تا بينهايت قابل انقسام است. ب. مکاندار است. ج. زماندار است. د. قابل اشاره حسي است. ازاينرو با توجه به مختصات موجودات جسماني، ميتوان نقطه مقابل آن را بهعنوان ويژگيهاي موجودات مجرد قلمداد کرد. پس موجود مجرد انقسامپذير نيست؛ زمان و مکان ندارد و نيز قابل اشاره حسي نیست (همان، ص 134ـ135). ويژگيهاي ايجابي موجود مجرد نيز عبارتند از: فعليت، علم، وحدت و بساطت (ر.ک: مصباح يزدي، 1۳۸۸، ص 72؛ رودبنديزاده و فياضي، 1396).
قرآن کريم در آيات فراواني به وجود ساحتي مجرد و غيرمادي در وراي اين جسم و هيکل مادي اشاره ميکند که در ادامه بهبررسي آن ميپردازيم.
1) در بخش قبل گذشت که قرآن کريم در بسياري از موارد، مشتقات مصدر «توفي» را در مورد مرگ و مفارقت روح از بدن بهکار ميبرد. در اين بين، بهترين آيهاي که ميتوان براي اثبات تجرد نفس بدان استدلال کرد، آيات 10و11 سورۀ «سجده» است: «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ، قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».
اشاره شد که مرگ در فرهنگ قرآن وفات است نه فوت؛ زيرا فوت فناء و نابودي است؛ ولي وفات اخذ تام و انتقال از عالمي به عالم ديگر؛ و روشن است آنچه که بهطور کامل از جانب خداوند و ملائکه الهي اخذ ميشود روح آدمي است که جز با پذيرش تجرد روح، سازگار نيست. زيرا آيه در پاسخ به سؤال منکران معاد که از نابودي و گُمشدن در زمين پس از مرگ سخن ميگويند، ميفرمايد: «ُقلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ»، يعني درست است که ابدان و اجسام شما که مادي هستند نابود و گُم ميشوند؛ ولي فرشتۀ مرگ چيزي از شما را کاملاً دريافت و حفظ ميکند که زوال و ضلال نداشته و هر وقت بخواهيم آن را در پيشگاه خويش حاضر خواهيم کرد. علامه طباطبائي اين آيه را روشنترين دليل قرآني بر اثبات تجرد نفس ميدانند (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 16، ص 252).
۲) آياتي نظير: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» (بقره: 154)؛ «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (آلعمران: 169).
اين آيات بهروشني بيان ميکنند که ارواح شهدا زنده بوده و هرگز نابود نميشوند و پيوسته در نزد پروردگار خويش روزي ميخورند و اين همان معناي تجرد روح است؛ زيرا حتي اگر تمام ذرات پيکر شهيد از بين رود و چيزي از او باقي نماند، باز هم آيه ميفرمايد روح او از روزي الهي برخوردار است. لازم به ذکر است اشکال اختصاص تجرد روح به روح شهدا نيز قابل طرح نيست؛ زيرا بسياري از پيامبران و اولياي الهي بودهاند که شهيد نشدهاند؛ ولي قطعاً مقام و منزلت آنان از شهدا بالاتر است و آنان نيز عند ربهم يرزقوناند. بهعلاوه اگر نفس ذاتاً مجرد نباشد چگونه نفس مادي در هنگام شهادت مجرد ميشود؟! و نيز اگر احتمال داده شود ارواح شهدا مادي بوده و در حضور پروردگار خويش روزي ميخورند؛ لاجرم بايد حضور در نزد پروردگار را نيز مادي بدانيم که در جاي خود استحاله آن اثبات شده است (ر.ک: جوادي آملي، 1۳۸۶، ج 4، ص 543؛ همو، 1۳۸۴ب، ص 87). علامه طباطبائي ادعاي عدهاي که اين حيات را حياتي تمثيلي و به معناي بقاء نامي نيک از شهدا دانستهاند را رد کرده و اثبات ميکنند که اين حيات شهدا حياتي واقعي و حقيقي است و روح مجرد شهدا حقيقتاً در نزد پروردگار روزي ميخورد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 1، ص 345).
3) آيات دال بر وجود عالم برزخ که به برخي اشاره شد، مانند: «مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (مؤمنون: 100).
آيتالله جوادي آملي با استفاده از اين آيۀ شريفه در اثبات تجرد نفس ميفرمايد: افرادي كه در آستانۀ مرگ قرار گرفتهاند، در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطۀ ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيختهشدن ادامه دارد و اين انتقال جز با تجرد روح قابل توجيه نيست؛ زيرا هر فردي در هر حالت كه بميرد، خواه چيزي از ذرات پيكرش بماند يا نماند؛ او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نيز تعبير ميشود، زندگي متوسط بين دو عالم است و مرگ يك مرز عدمي ميان دنيا و آخرت نيست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده شود (جوادي آملي، 1۳۸۶، ج 4، ص 545).
علامه طباطبائي نيز ضمن اثبات وجود عالم برزخ از آيات و روايات، عالم برزخ را عالمي مجرد از ويژگيهاي مادي ميداند که بهتبع آن، حيات روح نيز در آن عالم حياتي تجردي خواهد بود (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 1، ص 364). قرآن کريم نيز در آياتي به اين مسئله اشاره دارد. مثلاً در مورد قوم نوح ميفرمايد آنان بلافاصله بعد از غرق شدن وارد آتش شدند: «مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً» (نوح: 25)؛ و نيز در مورد آل فرعون ميفرمايد: «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ» (غافر: 46).
اگر روح انساني مجرد نباشد و بعد از مفارقت از بدن وارد حيات ديگري با ويژگيهاي خاص خود نباشد، چگونه وجود آتش برزخي که در ميام امواج طوفان زبانه ميکشد و عذاب کفار تا قبل از برپايي قيامت قابل توجيه است؟!
۴) دستهاي از آيات که بر رجوع و سير اليالله اشاره دارد، مانند: «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ» (بقره: 46)؛ «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ» (انشقاق: 6)؛ «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» (فجر: 27ـ28)؛ «اِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» (قيامت: 30 و نيز بقره: 28، 245، 281و285؛ يونس: 56؛ هود: 34؛ روم: 11؛ عنکبوت: 21؛ نور: 42؛ نجم: 42؛ نازعات: 44).
اين دسته از آيات حرکت و بازگشت انسانها را هنگام مرگ و پس از مرگ بهسوي خداوند دانسته و ازآنجاکه خداوند از ماده و قوانين حاکم بر آن مبراست؛ بنابراين رجوع و حرکت بهسمت او نيز مادي نخواهد بود. حال که رجوع مادي نيست، راجع و کادح نيز مادي نخواهند بود؛ زيرا اگر رجوعکننده مادي باشد و جز ماده چيز ديگري نباشد؛ ملازم اين است که خداوند نيز مادي باشد و سمت و سوي خاص و مانند اين را داشته باشد تا يک شيء مادي با رجوع مادي به جهت مادي او بازگشت کند؛ و حال آنکه در جاي خود اثبات شده است که پروردگار از هرگونه لوازم مادي منزه و مبراست (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۸۸، ص 54؛ شعراني، ۱۳۸۶، ج 3، ص 1298؛ جوادي آملي، ۱۳۸۶، ج 4، ص 548).
5) دستهای از آيات که بر ملاقات انسان با خدا دلالت دارند، مانند: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (کهف: 110 و نيز يونس: 7و45؛ بقره: 223 و...).
«لقاء» به معناي مقابله و مصادفة دو چيز با يکديگر است که گاهي با ادراک حسي و چشم و گاهي با چشم باطني و بصيرت نفس رخ ميدهد (ر.ک: راغب اصفهاني، ۱۴۱۲ق، ص 745). اين دسته آيات ظهور در ملاقات و مشاهده حقيقي با پروردگار دارد و در صورتي ميتوان آيات را برخلاف ظهورش حمل کرد که قرينهاي داشته باشيم. علامه طباطبائي ضمن رد توجيهات مختلف پيرامون مفهوم لقاء الهي ميفرمايند: مراد از لقاء الهي اين است که بنده در جايگاهي قرار ميگيرد که بين او پروردگارش حجاب و مانعي وجود ندارد و چنين اتفاقي در روز قيامت خواهد افتاد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 16، ص 102). آيتالله جوادي آملي نيز در مورد ارادۀ معناي حقيقي ـ نه مجازي ـ در اين آيات ميفرمايند: «عنوان لقاءالله بدون قرينه ناظر به مشاهدۀ جمال خداوند به اندازۀ هستي سالك صالح است» (جوادي آملي، ۱۳۸۰، ج 2، ص 306). حال که مشخص شد مراد از لقاء الهي معناي حقيقي ملاقات و مشاهده است؛ بايد گفت اين معنا تنها با تجرد روح قابل توجيه است؛ زيرا خداي سبحان مجرد بوده و مواجهه موجود مادي مکانمند با موجود مجرد بدون مکان امکان ندارد. پس لاجرم انسان بايد داراي يک ساحت غيرمادي و مجرد باشد که در پرتو آن ساحت، قادر بهملاقات و مواجه با پروردگار باشد (ر.ک: جوادي آملي، ۱۳۸۴الف، ص 88؛ رودبنديزاده و فياضي، 1396).
6) آياتي که دال بر نزديکي و قرابت به خداوند هستند. اين قرابت و نزديکي ممکن است تکويني و مشترک بين همۀ موجودات باشد؛ مانند: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» (ق: 16 و نيز واقعه: 85) و نيز ممکن است تشريعي و به معناي نزديکي انسان بهخدا باشد، مانند: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (واقعه: 10ـ11 و نيز مطففين: 18ـ21؛ قمر: 55 و...). قرابت به معناي دوم، يعني انسان در سايۀ انجام وظايف و دستورات الهي به نوعي سلوک معنوي و نزديکي غيرمادي بهخدا پيدا ميکند. اين قرابت و نزديکي بهحدي ميرسد که طبق حديث «قرب نوافل» اسماء و صفات الهي در شخص ظهور و تجلي کرده و آيينه حق خواهند شد (ر.ک: جوادي آملي، ۱۳۸۰، ج 2، ص 290؛ ج 7، ص 267؛ همو، ۱۳۸۹الف، ج 7، ص 115).
طبق اين آيات، قرابت و نزديکي به معناي طيکردن مسيري است که انسان پس از پيمايش آن به قرابت معنوي و الهي نائل ميآيد. با عنايت به اينکه خداوند منزه و مبرا از ماده و ويژگيهاي آن است؛ نتيجه ميگيريم که بايد در انسان ساحتي غيرمادي و مجرد وجود داشته باشد که به اين مقام قرابت و عنديت نائل آيد. لازم بهذکر است خداوند امکان نيل به اين مقام و جايگاه را به گروه خاصي اختصاص نداده است؛ پس بهنظر ميرسد چنين قابليتي براي همه انسانها وجود داشته و همۀ انسانها داراي چنين روح مجردي هستند.
7) از ديگر آياتي که در اثبات تجرد نفس ميتوان بدان استدلال کرد، آيۀ «ميثاق» است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» (اعراف: 172).
آيتالله مصباح يزدي در تشريح اين آيه شريفه ميفرمايند طبق اين آيۀ شريفه خداوند از تکتک انسانها عهد و ميثاقي گرفته و از آنان سؤال پرسيده و همگي نيز جواب دادهاند و خداوند انسانها را بر ربوبيت خويش شاهد گرفته و حجت را بر آنان تمام کرده است، تا در روز قيامت انکار نکنند. روشن است اين مکالمه وقتي حجت را تمام ميکند که جايي براي بيان سهو و اشتباه در تطبيق باقي نمانده باشد و آن زماني حاصل ميشود که اولاً مواجهه بهصورت حضوري باشد و ثانياً انسان با علم حضوري و شهودي اين ربوبيت را درک کرده باشد؛ و الا اگر انسان بهصورت غيرحضوري و غايبانه چيزي را از پس پرده شنيده باشد، بعداً ميتواند احتجاج بر اشتباه کند (ر.ک: مصباح يزدي، ۱۳۹۱، ص 48ـ49). روايات متعددي نيز با اين مضمون در منابع روايي ما آمده است. امام باقر ميفرمايد: «فَعَرَّفَهُمْ وَ اَراهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لا ذلِكَ لَمْ يَعْرِفْ اَحَدٌ رَبَّهُ» (کليني، ۱۴۰۷ق، ج 2، ص 13). خدا خودش را به آنان شناساند و نشان داد، و اگر اين كار انجام نميگرفت، هيچكس پروردگارش را نميشناخت. همچنين از ابنمسكان نقل شده كه به امام صادق گفتم: «مُعايَنَةً كانَ هذا؟ قالَ: نَعَمْ» (قمي، ۱۳۶۳، ج 1، ص 248). يعني آيا عيناً خدا را مشاهده كردند؟ فرمود: آري؛ و نيز از امام صادق نقل شده است كه فرمود: «وَ لَوْ لا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ اَحَدٌ مَنْ خالَقُهُ وَرازِقُهُ» (برقي، ۱۳۷۱، ج 1، ص 241)؛ اگر اين مواجهه نبود هيچكس نميدانست كه چه كسي آفريننده و روزيدهنده اوست.
بعد از اينکه اثبات شد اخذ ميثاق بهصورت مواجهه و مشافهه بين خداوند و انسانها بوده است؛ درمييابيم که انسان بايد داراي بُعد و ساحت مجردي باشد تا امکان مواجهه با خداوند مجرد و منزه از ماده را داشته باشد. بهعلاوه ازآنجاکه ادراک و فهم ربوبيت خداوند که با علم حضوري و خطاناپذير صورت گرفته، معرفتي مجرد است؛ پس انسان قطعاً ساحتي مجرد دارد که اين شناخت و معرفت مجرد را بهوسيلۀ آن دريافت کرده است (ر.ک: رودبنديزاده و فياضي، 1396).
8) «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب: 72).
در اينکه مراد از امانت الهي محوله بر انسان چيست بين مفسران اختلاف است (ر.ک: مکارم شيرازي و همكاران، ۱۳۷۱، ج 17، ص 452). امانت الهي به هر معنايي باشد مسلماً از جنس ماده نخواهد بود؛ زيرا آيه شريفه ميفرمايد: آسمانها و زمين و کوهها از پذيرش آن استنکاف ورزيدند؛ که اين کنايه از عدم قدرت و توانايي در تحمل آن امانت است (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 16، ص 349) که اگر امانت امري مادي بود قطعاً آسمانها و زمين و کوهها بهمراتب قدرت بيشتري از تحمل و حفظ امانت داشتند. پس اين انسان است که بهسبب سعۀ وجودي و تجرد روحي که دارد، تاب و توان تحمل و حفظ اين امانت الهي را داراست (ر.ک: جوادي آملي، 1۳۸۰، ج 3، ص 289). همچنانکه خداوند در آيۀ ديگري ميفرمايد: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّه» (حشر: 21)؛ يعني اگر اين قرآن را بر کوه نازل ميکرديم کوه نيز متلاشي شده و تاب و توان تحمل نداشت؛ ولي روح مجرد انسان بهقدري ميتواند توسعه داشته باشد که حقيقت قرآن را دريافت و حفظ کند.
9) آياتي از قرآن کريم بيان ميکنند که خداوند به بعضي انسانها علم و آگاهي خاصي از جانب خود بخشيده که اصطلاحاً «علم لدني»گفته ميشود (بقره: 31ـ37؛ نساء: 113؛ رعد: 37؛ نجم: 2ـ5؛ مريم: 41ـ43؛ اعراف: 175؛ انبياء: 74، 78و79؛ نمل: 15؛ يوسف: 4، 6، 22، 67و68). بهعنوان نمونه در آيۀ 65 سورۀ «کهف» در توصيف حضرت خضر ميخوانيم: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». صاحب التحقيق ميگويد: لدن به معناي نزد و حضور بوده و غالباً براي قرب معنوي بهکار ميرود (ر.ک: مصطفوي، ۱۳۶۸، ج 10، ص 183). بايد دقت کرد که مراد از اين علوم لدني علومي نيستند که با واسطه از سوي از خداوند آمده باشند؛ زيرا در اين صورت همۀ علوم اينچنين خواهند بود و فرقي بين علوم لدني و ساير علوم وجود نخواهد داشت؛ بلکه مراد علومي هستند که بدون واسطه از جانب خداوند دريافت ميشوند (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 13، ص 341). آيتالله جوادي آملي ميفرمايند: ازآنجاکه اين علوم عنداللهي و مجرد از ماده هستند، تنها کساني قدرت راهيابي به آن را دارند که خود صاحب نفس مجرد و غيرمادي باشند و اگر انسان توان راهيابي و تلقي اين علوم را دارد، نشان از وجود روحي مجرد از مکان و زمان و زوال و... در او است (ر.ک: جوادي آملي، 1۳۸۹ب، ج 6، ص 157؛ همو، 1۳۸۰، ج 3، ص 220).
10) آياتي از قران کريم دلالت بر مشاهده رفتار و اعمال توسط پيامبر و مؤمنان دارد مانند: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (توبه: 95و105؛ يس: 12). طبق مفاد اين آيه رسولالله و مؤمنان اعمال انسان را در نه فقط در آخرت، بلکه در همين دنيا ميبينند؛ زيرا مشاهده اعمال در قيامت اختصاص به خدا و رسول و مؤمنان نداشته و خداوند همۀ بواطن و سريره انسانها را آشکار خواهد کرد: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» (طارق: 9). علامه طباطبائي نيز با استناد به ادامۀ آيه که ميفرمايد: «وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون»، بيان ميکنند که مشاهده اعمال قبل از برگشتن به عالم قيامت و در همين دنياست (طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 9، ص 379).
علاوه بر اين روايات فراواني از اهلبيت رسيده که از اعمال و رفتار ساير انسانها در اين دنيا خبر داده و در گفتار خويش بههمين آيه شريفه استناد کردهاند. بهعنوان نمونه، عبداللهبن ابان زيات كه نزد حضرت رضا منزلتى داشت، ميگويد به آن حضرت عرض كردم: براى من و خانوادهام به درگاه خدا دعا بفرماييد. فرمود: مگر من دعا نميكنم؟! به خدا كه اعمال شما در هر صبح و شام بر من عرضه مىشود. عبدالله گويد: من اين مطلب را بزرگ شمردم؛ به من فرمود: مگر تو كتاب خداى عزوجل را نميخوانى كه ميفرمايد: «بگو (اى محمد) در عمل كوشيد كه خدا و رسولش و مؤمنان كردار شما را ميبينند» (کليني، 1۴۰۷ق، ج 1، ص 219؛ صفار، 1۴۰۴ق، ج 1، ص 424).
ازهمينرو بسياري از مفسران گفتهاند: «سين»در «فَسَيَرَى اللَّهُ» به معناي تأکید و تحقيق است نه تسويف (ر.ک: جوادي آملي، 1۳۸۰، ج 6، ص 500؛ ابوالسعود، 1۹۸۳، ج 4، ص 100؛ حقي برسوي، بيتا، ج 3، ص 501؛ آلوسي، 1۴۱۵ق، ج 6، ص 16؛ سلطان عليشاه، 1۴۰۸ق، ج 2، ص 277).
از طرفي در آيات ديگر بر اقامۀ شهود و گواه در قيامت سخن بهميان آمده است: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيداً» (نساء: 41، و نيز قصص: 75). از مجموع اين آيات برميآيد که رسول خدا و مؤمنان اعمال و رفتار انسانها را مشاهده کرده و در قيامت شهادت ميدهند و با توجه به اينکه شهادت در صورتي حجت است که مبتني بر حس و مشاهده باشد؛ شاهدان قطعاً اعمال را ميبينند و درک ميکنند. نيز ميدانيم که حواس ظاهر انسان تنها ظواهر را ميبينند و از باطن و خلوت انسانها اطلاعي ندارند و حال آنکه آيات و روايات همۀ اعمال، اعم از ظاهري و باطني، خلوتي و جلوتي و... را شامل ميشود. بنابراين مشاهدۀ همه اعمال در همۀ اعصار و امصار توسط رسولالله و مؤمنان نيازمند نفسي مجرد از مکان و زمان است که بتواند احاطه به تمام اعمال و رفتار داشته باشد.
11) «أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» (بقره: 148).
اين آيۀ شريفه علاوه بر استقلال و اصالت روح، بر تجرد روح نيز دلالت دارد؛ زيرا با توجه به نابودي ابدان پس از مرگ، آنچه در قيامت محشور ميشود همان روح و نفس آدمي است که مانند جسم زوال و نابودي ندارد و لاجرم بايد مجرد باشد.
12) «وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ» (انعام: ۹۳).
بهفرمودۀ علامه طباطبائي امر در جمله «أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ» امر تکويني است، که ملائکه از اسباب و علل اين امر تکويني هستند. ايشان اضافه ميکند: آيۀ شريفه ظهور در اين دارد که غير از بدن، موجود ديگري وجود دارد که حيات بدن بدان است، و موت بدن نيز به خارج شدن آن است و گويي در داخل جسم و بدن نهاده شده، ولي از جنس بدن و ماده نیست و هنگام مرگ ملائکه ميگويند آن را از بدن خارج کنيد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 7، ص 285). چنين استدلالي را ميتوان ذيل آيه «والنَّازِعاتِ غَرْقاً» (نازعات: 1) نيز انجام داد (ر.ک: همان، ج 20، ص 179).
۱۳) «َو يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء: 85).
عدهاي از مفسران در اثبات تجرد روح به اين آيه شريفه استناد کردهاند؛ به اين بيان که روح حقيقتي است كه از جنس امر الهي است و تنها از طريق آن بهوجود ميآيد؛ يعني وجودي است كه مستقيماً و بدون دخالت و وساطت اسباب مادي و طبيعي از جانب خداوند، موجود شده و متوقف بر ماده و ماديات نيست. ايشان در اثبات اين مدعا با استفاده از آيات «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً، أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ» (يس: 82ـ83) و «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (قمر: 50) نتيجه گرفتهاند که اولاً روح مربوط به نشئۀ ملکوت است و ثانياً يکي و واحد است و ثالثاً آني و دفعي است؛ يعني وجودش تدريجي و مقيد و به زمان و مکان و ساير صفات ماده نبوده و چيزي که اين صفات را داشته باشد لاجرم مجرد است (ر.ک: طباطبائي، 1۳۹۰ق، ج 1، ص 351؛ ج 13، ص 197؛ ج 12، ص 206؛ مصباح يزدي، 1۳۹۰، ص 186ـ187).
14) «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» (مؤمنون: 14).
در بخش قبلي مراد از انشاء و وجه استفاده از «ثم» در عبارت «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بيان شد. علامه طباطبائي از اين آيه شريفه بر اثبات تجرد روح استفاده کرده و ميفرمايد با توجه به اينکه سياق کلام اقتضا ميکرد در قسمت پاياني آيه بفرمايد «ثم خلقناه...»؛ ولي براي اينکه بفهماند خلقت در اين مرحله از جنس و حقيقت ديگري است و با مراحل قبل کاملاً متفاوت است، از مادۀ «انشاء» استفاده کرد؛ زيرا در اين مرحله به شهادت آيه «وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُون» (ملک: 23)، خصوصياتي مانند علم و حيات و قدرت براي انسان جعل شده است. پس در اين مرحله مخلوقي بهوجود آمده است که در ذات و صفات مغاير با مراحل سابقش بوده و خصوصيات ويژگيهاي موجود مادي قبل را ندارد. همچنين ايشان ديدگاه آلوسي در مورد وجه استفاده از «ثم» بهجاي «فاء» که دلالت بر مغايرت ماهوي مراحل خلقت ميکند را نيز نقل کرده و تلويحاً آن را ميپذيرد (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 15، ص 20ـ21). لازم به ذکر است بسياري از ادبا و اهل تفسير نيز کاربرد «ثم» در اينگونه موارد (همانند روم: 20) را دال بر استبعاد معطوف نسبت به معطوفعليه ميدانند و اشاره ميکنند که معطوفِ «ثم» ارتباط و سنخيتي با ما قبل ندارد (ر.ک: زمخشري، ۱۴۰۷ق، ج 1، ص 155؛ ابوحيان آندلسي، ۱۴۲۰ق، ج 1، ص 466؛ فيض کاشاني، ۱۴۱۵ق، ج 4، ص 159؛ ابنعاشور، ۱۴۲۰ق، ج 21، ص 165؛ طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 11، ص 298).
۱۵) «َو نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس: 7ـ8).
گذشت که مراد از نفس در اين آيه شريفه جسم و بدن انسان نيست. مفسران «فاء» در «فَأَلْهَمَها» را تفريع دانسته که در اين صورت الهام به نفس، در نتيجه تسويه کامل نفس است (ر.ک: طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج 20، ص 298؛ ابنعاشور، ۱۴۲۰ق، ج 30، ص 325؛ ابوحيان آندلسي، ۱۴۲۰ق، ج 10، ص 488؛ ميداني، ۱۳۶۱ق، ج 2، ص 318)؛ و ازآنجاکه ادراک و فهمِ الهام از شئون نفس مجرد است و جسم مادي توانايي درک و فهم امر مجرد را ندارد (ر.ک: طباطبائي، 1۳۹۰ق، ج 8، ص 101؛ جوادي آملي، 1۳۸۰، ج 1، ص 214؛ ج 22، ص 350)؛ ميتوان تجرد نفس را از آيه شريفه اثبات کرد.
3. جاودانگي روح
پس از بيان اثبات تجرد روح از آيات قرآن، اثبات خلود و جاودانگي روح چندان مشکل نیست؛ زيرا همانطور که گذشت، از مقومات موجود مجرد، بساطت، فعليت، عدم زمانمندي و مکانمندي است. بهبيان ديگر، لازمۀ تجرد شيء، جاودانگي و فناناپذيري آن است (ر.ک: مصباح يزدي، 1۳۸۸، ص 42)؛ زيرا وقتي موجودي، مجرد از ماده بود؛ ديگر کون و فساد و تغيير و تبدل در آن راه ندارد و روح مجرد ـ عليرغم نابودي بدن مادي ـ در قيامت جاودانه خواهند ماند (ر.ک: صدرالمتألهين، 1۳۵۴، ص 316؛ ابنسينا، 1۳۶۳، ص 104).
آيتالله جوادي آملي در توضيح اين مطلب ميفرمايد: زماني ميتوان سؤالاتي نظير «تا چه زمان؟» را در مورد شيء مطرح کرد که آن شيء مادي باشد؛ ولي علاوه بر اينکه بساط زمان در قيامت برچيده ميشود، ديگر سخن از سال و ماه نيست؛ بلکه سخن از ثَبات و دوام است. روح انسان درعينحال که مانند همۀ ممکنات محدود است؛ ولي زماني و گذرا و تغيرپذير نيست. پس تحول و دگرگوني و مرگ براي او وجود نخواهد داشت. ايشان در ادامه توضيح ميدهند که محدود بودن، با عدم تناهي در وجود منافات دارد؛ نه با ثَبات و دوام. چه بسا موجودي مجرد از ماده باشد؛ ولي مجرد از ماهيت و حد وجودي نباشدو به اين معنا که روح مجرد از ماده، بدون تغير و دگرگوني ـ هرچند داراي حد و ماهيت ـ جاودانه و ابدي باقي میماند (ر.ک: جوادي آملي، 1۳۸۰، ج 8، ص 392ـ396).
قرآن کريم نيز در آيات بسياري به مسئلۀ جاودانگي و فناناپذيري روح اشاره ميکند. خداوند در آيات بسياري، از مادۀ «خلد» براي بيان کيفيت زندگي انسان در سراي آخرت استفاده کرده است (ر.ک: بقره: 25، 39، 81، 82و257؛ آلعمران: 15، 16، 88و107 و...). راغب اصفهاني معناي واژۀ خلود را برائت و دورى هر چيز از نابودي و باقى ماندن بر صفت و حالت سابقه ميداند (ر.ک: راغب اصفهاني، 1۴۱۲ق، ص 291). عدهاي نيز خلود را هم بقاي طولاني و هم بقاي ابدي معنا کردهاند (ر.ک: قرشي، 1۳۷۱، ج 2، ص 270؛ طوسي، بيتا، ج 2، ص 524؛ ابوحيان آندلسي، 1۴۲۰ق، ج 1، ص 178؛ رشيدرضا، 1۴۱۴ق، ج 1، ص 234؛ مکارم شيرازي و همكاران، 1۳۷۱، ج 9، ص 239). بااينحال در بسياري از آيات قرآن، مادۀ خلود با قيودي ذکر شده است که قطعاً ابديت و عدم تناهي در زمان را ميرساند؛ مانند آيات 100 سورة «توبه» و 11 «طلاق» و 9 «تغابن» و... که در توصيف بهشتيان تعبير به «خالِدِينَ فِيها أَبَداً» شده؛ و نيز در آيات 169 سورة «نساء» و 23 سورة «جن» و... همين تعبير را در مورد جهنميان بهکار برده است. البته تعبيرات ديگري نيز مانند «ماكِثينَ فيهِ أَبَداً» (کهف: 3) «و لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» (کهف: 108) همين معنا را افاده ميکنند. با توجه به فنا و نابودي بدن مادي پس از مرگ، مشخص ميگردد که مراد از حيات جاودانه و ابدي حيات نفس و روح انسان است.
نتيجهگيری
قرآن کريم در آيات بسياري هويت اصلي و انسانيت انسان را به روح او ميداند. علاوه بر اصالت روح، مسئله استقلال روح از جسم و بقاء نفس بعد از مرگ نيز از بسياري از آيات قرآن قابل استدلال است. ازجمله مهمترين آيات دال بر استقلال و اصالت روح، آيات توفي، آيات دال بر وجود عالم برزخ، آيات دال بر حيات مجدد عدهاي از انسانها، آيات نفخ روح و... است.
خداوند در آيات بسياري از قرآن کريم روح انسان را موجودي مجرد و مبرا از خصوصيات مادي بيان ميکند. آيات توفي، آيات دال بر حيات شهدا، آيات دال بر وجود عالم برزخ، آيات دال بر سير و رجوع اليالله، آيات دال بر ملاقات و قرابت با خدا، آيات مشاهده اعمال توسط پيامبر مؤمنان، آيه ميثاق و... ازجمله آياتي هستند که در اثبات تجرد روح ميتوان بدان استدلال کرد. با توجه به اثبات تجرد روح از آيات قرآن کريم، مسئله خلود و جاودانگي روح نيز از آيات بهدست ميآيد. علاوه بر دليل تلازم بين تجرد و خلود، در آيات بسياري از قرآن کريم به مسئله جاودانگي و فناناپذيري روح انسان اشاره شده است.
- آلوسي، محمودبن عبدالله، ۱۴۱۵ق، روحالمعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دار الکتب العلميه.
- ابنسينا، حسينبن عبدالله، ۱۳۶۳، المبدأ و المعاد، تهران، مؤسسة مطالعات اسلامى.
- ابنعاشور، محمدطاهر، ۱۴۲۰ق، تفسير التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
- ابوالسعود، محمدبن محمد، ۱۹۸۳م، تفسير ابى السعود (ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الکريم)، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
- ابوحيان آندلسي، محمدبن يوسف، ۱۴۲۰ق، البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دار الفکر.
- برقي، احمدبن محمد، ۱۳۷۱، المحاسن، چ دوم، قم، دار الکتب الاسلاميه.
- جوادي آملي، عبدالله، ۱۳۸۰، تفسير تسنيم (تفسير قرآن کريم)، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۸۱، صورت و سيرت انسان در قرآن، چ دوم، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۸۳، توحيد در قرآن، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۸۴الف، حيات حقيقي انسان در قرآن، چ دوم، قم، اسراء.
- ـــــ ، 1۳۸۴ب، وحي و نبوت در قرآن، چ دوم، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۸۶، سرچشمه انديشه، چ پنجم، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۸۹الف، ادب فناي مقربان، چ هفتم، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۸۹ب، سيره پيامبران در قرآن، چ پنجم، قم، اسراء.
- حقي برسوي، اسماعيلبن مصطفى، بيتا، تفسير روح البيان، بيروت، دار الفکر.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، ۱۴۱۲ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت، دار الشاميه.
- رجبی، محمود، 1395، انسانشناسی، چ بیستم، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- رشيدرضا، محمد، ۱۴۱۴ق، تفسير المنار، بيروت، دار المعرفه.
- رودبنديزاده، مهدي غلامرضا فياضي، 1396، «دلايل و شواهد قرآني بر تجرد عقلي روح در قرآن»، معرفت کلامي، ش 18، ص 95ـ110.
- زمخشري، محمودبن عمر، ۱۴۰۷ق، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، چ سوم، بيروت، دار الکتاب العربي.
- سبحاني، جعفر، ۱۳۷۷، اصالت روح از نظر قرآن، چ دوم، قم، مؤسسة امام صادق.
- سلطان عليشاه، سلطان محمدبن حيدر، ۱۴۰۸ق، بيان السعادة في مقامات العبادة، چ ۲، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- سمرقندي، نصربن محمد، ۱۴۱۶ق، تفسير السمرقندى المسمى بحر العلوم، بيروت، دار الفکر.
- سمين، احمدبن يوسف، ۱۴۱۴ق، الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون، بيروت، دار الكتب العلميه.
- سيوطي، عبدالرحمنبن ابيبکر، ۱۴۰۴ق، الدر المنثور فى التفسير بالماثور، قم، کتابخانه آيتالله مرعشى نجفي.
- شعراني، ابوالحسن، ۱۳۸۶، پژوهش هاى قرآنى علامه شعرانى در تفاسير مجمع البيان، روح الجنان و منهج الصادقين، چ دوم، قم، بوستان کتاب.
- صدرالمتألهين، ۱۳۵۴، المبدأ و المعاد، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران.
- صفار، محمدبن حسن، ۱۴۰۴ق، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد، چ دوم، قم، كتابخانة آيتالله مرعشي نجفي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، ۱۳۸۸، انسان از آغاز تا انجام، چ دوم، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، ۱۳۹۰ق، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسي، فضلبن حسن، ۱۳۷۲، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- طوسي، محمدبن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
- فراهيدي، خليلبن احمد، ۱۴۰۹ق، کتاب العين، قم، هجرت.
- فيض کاشاني، ملامحسن، ۱۴۱۵ق، تفسير الصافي، تهران، الصدر.
- قرشي، علياکبر، ۱۳۷۱، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- قمي، عليبن ابراهيم، ۱۳۶۳، تفسير القمي، چ سوم، قم، دار الکتاب.
- کليني، محمدبن يعقوب، ۱۴۰۷ق، الکافي، چ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- مصباح يزدي، محمدتقي، ۱۳۷۸، آموزش فلسفه، تهران، شرکت چاپ و نشر بينالملل.
- ـــــ ، 1۳۸۸، پيشنيازهاي مديريت اسلامي، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1۳۹۰، انسانشناسي در قرآن، چ سوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، ۱۳۹۱، معارف قرآن ۳ـ۱، چ چهارم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصطفوي، سيدحسن، ۱۳۶۸، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- مطهري، مرتضي، ۱۳۸۴، مجموعه آثار، چ هفتم، تهران، صدرا.
- مکارم شيرازي، ناصر و همكاران، ۱۳۷۱، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- ميداني، عبدالرحمن حسن حبنکه، ۱۳۶۱ق، معارج التفکر و دقائق التدبر، دمشق، دار القلم.
- واعظي، احمد، ۱۳۹۰، انسان از ديدگاه اسلام، تهران، سمت.
- هاشمي رفسنجاني، علياکبر و همكاران، ۱۳۸۶، تفسير راهنما (روشى نو در ارائه مفاهيم موضوعات قرآن)، قم، بوستان کتاب.