منشأ خداباوری انسان از منظر آیتالله مصباح یزدی و ریچارد داوکینز*
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
منشأ خداباوري در انسان از ديرباز مورد توجه فلاسفه، دانشمندان علوم تجربي و انديشمندان اديان الهي بوده است. طبق آيات قرآن، خداباوري در انسان امري فطري است که ريشه در چگونگي آفرينش انسان دارد و کاملاً با هدف آفرينش او هماهنگ است. از ديدگاه اين کتاب آسماني خداوند انسان را بههدفِ نيل به کمال (قرب الهي) آفريده و خليفه خود در زمين قرار داده است؛ و بهتبع اين هدف و مسئوليت عظيم، او را بهگونهاي متفاوت و مستقل از ساير جانداران در زمين پديد آورده و استعدادها، تواناييهاي ويژهاي به او عطا کرده است. ازجمله اينکه انسان را از ابتداي خلقتش با فطرتي الهي آفريده و باور بهخدا را در عمق جانش جاي داده است. فطري بودن خداباوري در او تقريباً از سوي عموم انديشمندان مسلمان، ازجمله فيلسوف و مفسر گرانقدر قرآن کريم آيتالله مصباح يزدي (1313ـ1399) پذيرفته شده است. ايشان در کتب متعددي با استناد به گزارههاي عقلي و آيات قرآن، به تبيين هدفمندي خلقت جهان و انسان، اهداف آفرينش جهان و انسان و همسو بودن نحوه خلقت انسان با اهداف آفرينش او پرداخته است (ازجمله در کتب: معارف قرآن، ج 1ـ3 (بهویژه خداشناسی و انسانشناسی در قرآن)؛ آموزش فلسفه، 1392، ج 2؛ پیشنیازهای مدیریت اسلامی، 1391).
طرح نظريۀ تکامل زيستي جانداران در دوران معاصر، نظريۀ متون مقدس، ازجمله قرآن و عهدين دربارۀ هدفمندي آفرينش، منشأ الهي انسان و خداباوري در او را با چالشهايي روبهرو کرده است. داروين با ارائۀ نظريۀ تکامل، خلقت مستقل و اعجازآميز نخستين انسان از خاک را منکر شد و پديد آمدن نسل بشر در زمين را حاصل فرايند تکامل زيستي جانوران دانست. در پي او، ريچارد داوکينز با پيروي از نظريۀ تکامل، پيدايش انسانها بر روي زمين را امري تصادفي و بينياز از خداي آفريننده دانست و اعتقاد به خدا را نوعي توهم ذهني دانسته که بهمثابه ويروسي ذهني در اذهان بشر جا گرفته و نسل به نسل انتقال يافته است.
نظريۀ تکامل و پيامدهاي او در بسياري از علوم و مسائل خرد و کلان انسانشناسي، نقشآفريني کرده و بسياري از علوم انساني، مکاتب اخلاقي و نظامهاي جديد انساني بهويژه در غرب را تحت تاثير خود قرار داده است؛ بهطوريکه برخي انديشمندان اين نظريه را ستون خيمه مدرنيسم قلمداد کردهاند (ر.ک: آسوده، 1394).
پژوهش حاضر درصدد بررسي و مقايسه ديدگاههاي آيتالله مصباح يزدي و ريچارد داوکينز در باب منشأ خداباوري در انسان و ريشههاي هستيشناختي و معرفتشناختي اين دو ديدگاه است.
با جستوجوي آثار پيشين، پژوهشي که ديدگاه اين دو انديمشند معاصر را در اين باب با هم مقايسه کرده باشد، بهدست نيامد؛ تنها چند مقاله بهصورت کلي به نقد ديدگاههاي ريچارد داوکينز و مقايسه کلي آن با نظرات خداباوران و يا ديگر تکاملگرايان پرداختهاند؛ ازجمله:
مقالة «کاستيهاي مبادي تصوري استيون هاوکينگ و ريچارد داوکينز در حوزه الهيات فلسفي» (زمانيان و خسروپناه، 1398)؛ اين پژوهش بهبررسي نقاط ضعف استدلالهاي استيون هاوکينگ و ريچارد داوکينز پرداخته است.
مقالة «توهم خدا، يا توهم داوکينز» (طباطبايي دانشور نيلو، 1393)؛ اين مقاله نيز به نقد و بررسي استدلالهاي داوکينز نسبت به خداناباوري پرداخته است.
مقالة «تکامل دارويني و آتئيسم» (حسيني، 1390)؛ نويسنده در اين اثر به بررسي استنتاج آتئيسم داوکينز از تکامل دارويني پرداخته و اشکالات آن را تبيين کرده است.
آثار موجود صرفاً به نقد و بررسي ديدگاه داوکينز در خداناباوري پرداختهاند؛ اما پژوهش حاضر سعي در بررسي و مقايسه ديدگاه فيلسوف و مفسر برجسته آيتالله مصباح يزدي ازيکسو و نوتکاملگراي معاصر در غرب، ريچارد داوکينز در باب منشأ خداباوري در انسان دارد.
پيش از ورود به مسئلۀ اصلي پژوهش، بهبيان مفاهيم کانوني مرتبط با آن ميپردازيم.
خداباوري؛ خداباوري به معناي پذيرش خدا بهعنوان تنها خالق جهان و جانداران (از طريق تکامل يا خلقت مستقل) است.
آتئيسم (atheism)؛ آتئيسم به معناي خداناباوري و انکار وجود خداوند است که دو قسم است:
اول، آتئيسم فلسفي، که درصدد ارائة بنيانهاي فلسفي براي اثبات آتئيسم و يا رد استدلال خداباوران است.
دوم، آتئيسم علمي (تجربي) که درصدد ابتناي اين ديدگاه بر كشفيات علمي از قبيل نظرية تكامل دارويني در زيستشناسي و يا نظرية انفجار بزرگ (مهبانگ) در فيزيك و كيهانشناسي است.
نظرية تکامل يا تحول انواع؛ براساس اين نظريه، حيات با پيدايش يک يا چند تکسلولي موجودات زندة بسيار ساده، آغاز شده است؛ سپس ارگانيسم داخلي هر نوع به مرور زمان در طول ميليونها سال از طريق علل و عوامل طبيعي، تحول يافته و پيچيدهتر شده است. طبق اين نظريه، پيدايش هر نوع از موجودات زنده، حاصل تنوع زيستي حاصل از جهشهاي ژنتيکي متعدد در جانداران، بقاي موجودات سازگارتر با محيط و نوعي انتخاب طبيعي در گونههاي جانوري است. برخي طرفداران اين نظريه، با تعميم آن در حوزههاي مختلف انسانشناسي، اين نظريه را به نظامهاي اعتقادي، اخلاقي و حقوقي و حتي اقتصادي مرتبط با انسان تعميم دادهاند.
آفرينش اعجازآميز از خاک؛ براساس اين ديدگاه، خداوند، نخستين انسان (آدم) را نه از موجودات قبلي شبيه خود؛ بلکه بهگونهاي اعجازآميز با جسمي متناسب و روحي الهي از خاک آفريده است و نسل کنوني بشر همگي از نسل او هستند. طبق اين نظريه، انسان ضمن آفرينش اعجازآميزش، فطرتي الهي يافته و خداباوري و خداگرايي در نهادش جايگرفته است.
1. منشأ خداباوري و چگونگي گسترش آن از نگاه داوکينز
خداباوري و آتئيسم گرايشيهايي متضاد نسبت به خداوند هستند؛ چنانکه گذشت، خداباوري، پذيرش خداي آفرينندۀ انسان و ساير جانداران ـ خواه از طريق تکامل و خواه بهطور مستقل ـ است و آتئيسم (atheism)، خداناباوري و انکار وجود خداي آفريننده است که بر دو قسم است؛ آتئيسم فلسفي که درصدد ارائة بنيان هاي فلسفي براي اثبات آتئيسم و يا رد استدلال خداباوران است و آتئيسم علمي (تجربي) است که درصدد ابتناي اين ديدگاه بر كشفيات علمي، از قبيل نظرية تكامل دارويني در زيستشناسي و يا نظرية انفجار بزرگ در فيزيك و كيهانشناسي است.
داوکينز با اصرار بر پيدايش انسان براساس تکامل تدريجي، نقش خداي آفريننده را در پيدايش انسان انکار ميکند. بهعقيده وي، خداباوري انسان ريشه در جهل و ناداني او و نوعي انحراف در فعاليتهاي ذهني بشر دارد.
داوکينز دين را که در حيوانات ديده نميشود، بيشتر شبيه ويروسي ميداند که در سير تکاملي بشر در اذهان انسانها جاي گرفته است. او براي اينگونه امور، واژه مِم (meme) را انتخاب کرده که از واژه يوناني (mimema) به معناي «چيزي که تقليد شده» اخذ شده است. او اظهار ميدارد که مايل به بهکار بردن واژهاي تکبخشي بوده است که از نظر آوايي شبيه به واژه «ژن» باشد. «مِم» به معناي يک تکرارکنندۀ فرهنگ، و واحدي براي «تکامل فرهنگي» تعريف ميشود؛. يعني عنصري از فرهنگ، مانند: سنت، باور، ملودي يا مد که ميتواند در حافظه حفظ شده و به حافظه يا ذهن فردي ديگر منتقل يا کپي شود. در ديدگاه او جهش و بازترکيب ايدههاي موجود طيف گوناگوني از «مِمها» را توليد خواهد کرد که با يکديگر در جلب توجه افراد رقابت ميکنند. «مِم» يادآور ژن (واحد ژنتيک) است؛ اما تفاوت اين دو در پتانسيل تکرارپذيري و منابع حداقلي موردنياز براي تکرار شدن است. «مِم» ميتواند بيانگر بخشهايي از ايدهها، عادات، مهارتها، ارزشهاي اخلاقي و زيباييشناسي، نظريهها، رويهها، طرحها يا هر چيز ديگري که بهطور عمومي ياد گرفته ميشود، باشد که بهديگران منتقل ميشود (داوكينز، 1976، ص 172).
داوکينز، برخلاف خلقتگرايان، انسان را واجد فطرتي الهي نميداند و فطري بودن خداباوري را انکار ميکند. در نگاه او و همکيشانش انديشهها و عواطف انساني «ممهايي» ناشي از کارکردهاي پيچيده فيزيکي مغز هستند (داوكينز، 2006، ص 21).
همانگونه که گذشت، عامل دينداري و اعتقاد بهخدا از نظر وي، پيدايش ويروسي ذهني و ذخيره و انتقال آن به نسلهاي ديگر از طريق «ممها» است. وي اين نظريه را در قالب مقدماتي بيان کرده است:
مقدمه اول: نزد نياکان ما گرايشها و باورهايي در اوضاع و احوال خاصي بهطور طبيعي انتخاب شده است که فينفسه دين نبوده است؛ بلکه مزاياي ديگري داشته و فقط برحسب تصادف به شکل رفتار ديني بروز کرده است (همان، ص 174).
مقدمه دوم: اين باورها و عواطف يک سري ممهايي هستند که در خزانۀ خويش (مغز) هميشه درحال جستوخيز و جريان ميباشند. «ممها» نيز مانند «ژنها» تا جايي قابليت بقا دارند که سازگاري بيشتري با محيط خويش داشته باشند. بهعبارت ديگر، آنهايي برتري مييابند که براي تکثير خود بهتر عمل کنند. اين برتري در تکثير ميتواند يا ناشي از جذابيت مستقيم «مم» باشد، مثل جذابيتي که «مِم» ناميرايي (باور به زندگي پس مرگ) يا جذابيتي که دوگانهانگاري (اعتقاد به روح مجرد) براي برخي دارد، يا بهخاطر انباشتي از «ممهاي» مختلف است، که موجب ايجاد مجموعه ممتافتها ميگردد و در نتيجه آن «مم» موردنظر در انبان ممي باقي خواهد ماند (همان، ص 190). اين «ممها» به خاطر ذات قابل تکثيرشان ميتوانند در سير تکامل بشر متحول و يا متغير شوند؛ همچنين ميتوانند در اثر اين تغييرها به انحراف و خطا بروند و همانگونه که مغز کامپيوتر به اجزائش دستور تکثير و کپي ويروس ايجادشده را ميدهد، مغز انسان نيز ميتواند دستور تکثير و کپي «مم» ايجاد شده را بدهد (همان، ص 176).
بهنظر داوکينز، خداباوري، باوري اصيل در انداموارههاي مغز نيست؛ بلکه محصولي فرعي و انحرافي از ممهاي مغزي است. ويروسي است که در انبان «ممها» ايجاد شده و بهخاطر جذابيتي که داشته، گسترش يافته است. اين باور که بهزعم او ريشهاي در واقعيت ندارد و بههمين دليل ويروسي ذهني تلقي ميشود؛ از قديمالايام در ذهن بشر جاي گرفته و در حال گسترش است. بهنظر داوکينز، نهتنها دين و باور به وجود خداوند بلکه هرگونه ـ به تعبير او ـ مهملاتي که واقعيتي در عالم حس نداشته باشد، محصول فرعي، خطاي ممتيک، عفونت مغزي و يک نوع ويروسي است که در ذهن بشر جاي گرفته است (همان، ص 188).
بهعقيدۀ او، اين ويروس ذهني در بعض مناطق سکوني زمين تظاهرات بيشتري دارد و بهصورتي خطرناک در حال پيشرفت است و در برخي مناطق ديگر زمين تظاهرات و خطر چنداني ندارد.
1ـ1. انگيزهها يا عوامل ثانويه خداباوري در ديدگاه داوکينز
از نگاه داوکينز منشأ اصلي خداباوري در ذهن بشر، همان جذابيتطلبي مغز و يا ديگر انداموارههاي مغز (ممها) است؛ لکن بهمرور زمان، عوامل ديگري براي خداباوري بشر هويدا شده است که بهعنوان منشأ اصلي بهشمار نميرود؛ بلکه عللي ثانويه، سطحي و پيشِ پاافتاده هستند. اين علل عبارت است از:
الف. خداباوري بهخاطر احترام به سنتها و باورهاي قديمي
از ديد داوکينز بسياري ازخداباوران فقط بهخاطر احترام و تکريم سنتهاي مرسوم مسيحيت و يهوديت ديندار هستند و باور بهخداي يگانه دارند. درحقيقت ميتوان گفت اين افراد خداباور نيستند؛ بلکه ميانگارند که خدايي هست؛ مانند: انشتين و هاوکينگ (همان، ص 21).
ب. خداباوري بهدليل براهين عاميانه و سستبنيان
در نگاه داوکينز، خداباوري در عموم مردم بهخاطر براهين عاميانهاي است که در اينباره وجود دارد؛ مثلاً عموم کسانيکه با علوم عقلي سروکار دارند، تنها به دلايل عقلي و ذهني خويش به خداوند باور دارند؛ مانند براهين آنسلم و توماس آکوئيناس؛ و اين در حالي است که تمام اين براهين و ادله از ديدگاه او از اساس بيپايه و ضعيفاند (همان، ص 79ـ112). او در قسمتي از کتاب پندار خدا دربارۀ منشأ خداباوري بسياري از مردم، چنين مينويسد:
بسياري به اين خاطر بهخدا اعتقاد دارند که معتقدند تصويري از خدا يا يک فرشته يا باکرهاي آبيپوش را بهچشم خود ديدهاند؛ يا خدا محرمانه با آنها سخن گفته است. به نظرِ کساني که مدعي چنين تجاربي هستند، برهان تجارب شخصي يکي از متقاعدکنندهترين برهانهاي وجود خداست؛ اما در نظر باقي مردم و کساني که معرفتي به روانشناسي دارند، اين برهان کمتر از همه متقاعدکننده است (همان، ص 87).
ج. خداباوري بهخاطر عوامل روانشناختي
بهنظر داوکينز، از ديگر علل ثانويه گرايش به دين، آرامشبخشي احتمالي دين و باور به وجود خدا در زندگي بشر است. البته بهنظر او ممکن است اين دارونما تاحدي کارساز باشد؛ اما حقيقتي وجود ندارد که بخواهد آرامشي حقيقي به انسان بدهد؛ زيرا ادعيهاي که خداباوران ميخوانند مشکلات آنان را رفع نميکند؛ بلکه تسلاي خاطر و آرامشي موقتي براي تسکين درد آنان محسوب ميشود (همان، ص 342).
د. خداباوري بهخاطر جهل به واقعيت و ناتواني در کسب دلايل علمي
بسياري از کساني که بهخدا باور دارند بهخاطر وجود جهل به واقعيت و ناتواني در دستيابي بهدلايل علمي است؛ آنان گاهي بهخاطر شکافهاي علمي نظريۀ تکامل بهخدا ايمان دارند؛ زيرا شکافهاي علمي آنها را مواجه با اين مسئله ميکند که پس خدايي بايد در بين باشد تا شکافي علمي رخ ندهد (همان، ص 126). بهعقيدۀ او، جهل اين افراد موجب مسرت آنان است؛ زيرا از طريق جهل و شکاف در امور علمي است که ميتوان به نظريۀ خداباوري رسيد. لکن بهنظر داوکينز، نظريۀ تکامل آنقدر مستندات زمينشناسي و زيستشناسي قطعي و محکمي دارد که ميتواند شکافها و خلأهاي موجود در توالي تکامل جانداران را در اين شکافها پوشش دهد. داوکينز در کتاب ساعتساز نابينا، خلأهاي موجود در ميان نسلها را بهگونهاي با احتمالات تغييرات انباشتي، در ضمن تمثيلهايش پوشش ميدهد؛ که گويا اين شکافها به اصل نظريه ضربه نميزند.
2. منشأ خداباوري از منظر آيتالله مصباح يزدي
بهنظر آيتالله مصباح يزدي و غالب دانشمندان مسلمان، خداباوري در انسان، باوري عميق، ريشهدار و فطري در انسان است که بايد منشأ و دليل آن را در اموري مختلفي، ازجمله فلسفه و نحوۀ آفرينش انسان جستوجو کرد؛ قرآن بهعنوان آخرين پيام الهي که بهدليل اعجازش از پشتوانۀ محکم عقلاني برخوردار است و از زمان نزول تاکنون از دستبرد هر تحريفي مصون مانده است؛ منشأ و دليل خداباوري را در انسان اموري ميداند که برخي از آنها را در اينجا با تأکيد بر ديدگاه آيتالله مصباح يزدي بيان ميکنيم:
1ـ2. خداباوري به تبع فلسفۀ آفرينش انسان
هدف از آفرينش مجموعه جهان هستي و انسان، کمال نهايى انسان است که مصداق آن، قرب بهخداى متعال است. فلسفۀ آفرينش جهان هستي، تجلى کمالات الهي در منظومۀ عالم هستي است. اين حقيقت، هم حاصل تحليلهاي دقيق عقلي و هم مضمون آياتي از قرآن کريم است؛ قرآن و عقل در ارائه چنين حقيقتي کاملاً همسو و هماهنگ هستند (ر.ک: مصباح يزدي، 1392، ج 2، ص 400؛ همو، 1398، ص 154).
خداى متعال اصالتاً خودش را دوست دارد و دوستى او بالعرض به آثار وجودىاش که نمايانگر کمالات اويند، تعلق مىگيرد. پس هدف خداى متعال از خلقت، تجلى کمالات او در هستى است (ر.ک: مصباح يزدي، 1398، ص 154). طبق تحليلي ديگر، افعال الهي که از ذات کامل الهي صادر ميشوند، هرگز بيهوده نيست؛ بلکه هدفي حکيمانه دارند. البته غرض از افعال، استکمال خداوند متعال نيست؛ زيرا در ذات او هيچ نقص و کاستي نيست؛ بلکه هدف، استکمال آفريدههاست و استکمال آفريدهها به اين است که از راه بندگي و اطاعت خداوند متعال بهقرب الهي برسند و صفاتي از باريتعالي مانند علم و قدرت در حد ظرفيت وجوديشان در آنها تجلي يابد (مصباح يزدي، 1392، ج 2، ص 496ـ498).
قرآن کريم در آية «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار» (آلعمران: 191)، بعد از تأکيد بر اينکه آفرينش جهان و انسان باطل و بيهوده نيست و داراي هدفي حکيمانه است (همچنین آیات ص: 27؛ انبیاء: 16ـ17؛ دخان: 38ـ39؛ جاثیه: 22.)؛ ازيکسو، هدف از آفرينش جهان را فراهمشدن زمينۀ آزمايش و انتخاب آزاد براي انسان معرفي کرده است: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا...» (هود: 17)؛ و از سوي ديگر، هدف از آفرينش انسان را پرستش خداي متعالي قلمداد کرده «وَ مَا خَلَقْتُ الجْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون» (ذاريات: 56)؛ و سرانجام هدف نهايي را جوار رحمت الهي و بهرهمندي از فوز و فلاح و سعادت ابدي دانسته است: «وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِى الجْنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ...» (هود: 108).
خداوند متعال براي ترغيب انسان به پيمايش راه پرفراز و نشيب استکمال و نيل به قرب الهي، آدمي را به حال خود وا ننهاده است؛ بلکه به او استعدادها و بينشهايي داده که دليل راه او در اين مسير خطير هستند. خداوند ازيکسو به آدمي نيروي عقل داده که با او ميتواند خوب و بد و راه را از بيراهه بشناسد؛ و از سويي او را خداشناس، خداگرا و خداباور آفريده و خداشناسي، خداگرايي و خداباوري را در خميرمايۀ وجودي او قرار داده است، تا هدف از آفرينش انسان محقق گردد. افزون بر اين، پيامبران الهي را گسيل داشته تا فطرت الهي او را شکوفا کنند و خداباوري و خداگرايي او را بيدارتر کنند. اين حقيقت، هم از آيات قرآن و هم از روايات اهلبيت عصمت و طهارت قابل استفاده است. اميرمؤمنان علي طبق حديثي در نهجالبلاغه دربارۀ حکمت بعثت انبياء ميفرمايد: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ» (نهجالبلاغه، 1388، ص 24)؛ پس پيامبران خود را در ميان آنان برانگيخت و انبيايش را پى در پى بهسوى ايشان فرستاد تا عهد و پيمان فطرى خدا را از آنان طلب کنند و به نعمت فراموششده (توحيد فطرى) يادآوريشان کنند. هر انسانى ميثاقي فطرى با خدا دارد؛ ولى به آن توجه ندارد. انبياء آمدهاند تا اداى آن پيمان را از انسان مطالبه کنند. انبياء کارشان «يادآورى» و «تذکر» است. تذکر در جايى بهکار مىرود که فرد از قبل در جريان مسئلهاى قرار گرفته است، اما به آن توجه نمىکند و غفلت ميورزد. در آيات متعددى از قرآن، انبياء و کتاب هاى آسمانى با وصف «مذكِّر» و «ذكْر» ياد شده است؛ که همه دلالت بر فطري بودن حقايقي فطري در وجود انسان، ازجمله خداشناسي و خداگرايي و خداباوري دارد (مصباح يزدي، 1399، ص 72).
شاهد وجود چنين شناخت و گرايشي در بشر، اين است که انسانها در طول تاريخ با وجود اختلافهاي نژادي، جغرافيايي و فرهنگي، همواره در جستوجوي خدا بودهاند؛ هرچند که اين جستوجو هميشه با کاميابي همراه نبوده است؛ بلکه گاهي بهدليل دور شدن از تعاليم پيامبران، نتايجي نادرست در پي داشته و به نصب نمادهايي خرافي از خداوند ختم شده است (مصباح يزدي، 1398، ص 76).
2ـ2. خداباوري به تبع آفرينش متمايز و ممتاز
طبق آيات قرآن، انسان خلقتي مستقل از ساير جانوران داشته است؛ به اين ترتيب که نخستين انسان بهشکلي اعجازگونه مستقيماً از خاک آفريده شده است؛ بنابراين نخستين انسان مولود موجوي انساننما پيش از خود نبوده است.
از ديدگاه آيتالله مصباح يزدي روشنترين آيه در اين زمينه، آيه 59 سورۀ «آلعمران» است: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيكُون». اين آيه درصدد بيان مشابهت ميان حضرت عيسي و آدم با حرف تشبيه «کاف» است. سبب نزول آيه چنين است که گروهي از مسيحيان نجران براي مناظره به مسجد مدينه آمدند و از پيامبر اکرم دربارۀ پدر عيسي پرسيدند؛ آنان ميگفتند چون عيسي پدر انساني ندارد، پس پدرش خداست (حويزي، 1415ق، ج 1، ص 347).
آيه مذکور در پاسخ به چنين شبههاي ميفرمايد: عيسي در خلقت به آدم ميماند که به امر الهي بدون پدر پديد آمده است؛ اما فرزند خدا نيست. اگر فرض کنيم آدم از نسل موجوداتي انساننما پديدآمده بود، استدلال آيه تام نبود؛ زيرا نصارای نجران ميتوانستند بگويند آدم از نطفۀ حيواني پديد آمده است. لذا بايد پذيرفت که طبق ديدگاه قرآن که حتي پيش از نزول قرآن، مورد پذيرش اهل کتاب نيز بوده، آدم از نسل موجودي ديگر پديد نيامده است؛ بلکه آفرينشي مستقل و ممتاز داشته است (مصباح يزدي، 1386، ص 336ـ337).
اين آفرينش ممتاز و مستقل موجب پديد آمدن ويژگيهايي در انسان، ازجمله مرتبهاي از باور و گرايش به خداوند متعال شده است. ازجمله امتيازات انسان نسبت به ساير جانداران اين است که انسان افزون بر امور غريزي که زمينۀ ادامه حياتش را در زمين فراهم ميکند، بهحسب نحوۀ آفرينش، از بينشها و گرايشهايي متعالي برخوردار است که مسير او را براي هدفي که براي آن آفريده شده (قرب الهي) هموار ميسازد (ر.ک: مصباح يزدي، 1382، ص 45). خاستگاه اين تواناييها، نَفس آدمي است که در مرحلهاي از آفرينش مستقل و ممتاز وي، به بدنش تعلق گرفته است. خداوند از آفرينش اين بعد از وجود آدمي در مرحلهاي از مراحل جنيني، با تعبير «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» يادکرده است که حاکي از پديد آمدن حقيقتي متفاوت در کالبد مادي اوست. نفس يا روح انسان از ابعادي سهگانه (شناخت، قدرت و محبت) برخوردار است (ر.ک: مصباح يزدي، 1394، ج 2، ص 32ـ34)؛ که همه سمت و سويي خدايي دارند (ر.ک: همان). انسان بهواسطۀ برخورداري از روحي الهي در مرحلهاي خاص از خلقت الهياش از بينشها و گرايشهايي متعالي، ازجمله گونهاي از خداباوري و خداگرايي برخوردار شده است. آيتالله مصباح يزدي با تکيه بر قرآن که پشتوانۀ حقانيتش براهين محکم عقلي است (ر.ك: موسوي خوئي، بيتا، ص 37ـ38؛ طباطبائي، 1390ق، ج 1، ص 84ـ88)؛ خداشناسي و خداباوري را امري ريشهدار در فطرت آدمي ميداند. مهمترين آيات دال بر خداشناسي فطري از منظر آيتالله مصباح يزدي آيات ذيل است:
الف. آيه فطرت
قرآن کريم خداباوري فطري انسان را اينچنين بيان ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (روم: 30). در اين آيه امر به توجه كامل به «دين» شده و سپس به اين نكته اشاره شده است كه اين كار، موافق و بهمقتضاي سرشتي است كه خداي متعال، انسانها را بر آن آفريده و قابل تغيير و تبديل هم نيست. بنابراين اين آيه دلالت بر هماهنگي دين و فطرت انسان دارد و مراد از هماهنگي دين با فطرت آدمي اين است که انسان بهمقتضاي نوع آفرينش خود رابطهاي با خداوند متعال و شناختي و باوري نسبت به او دارد که با اساس دين که خداشناسي است، کاملاً هماهنگ است. اگر انسان به عمق قلبش توجه کافي کند اين رابطه را مييابد و شهود ميکند و اذعان و اعتراف به خدا را نيز که در عمق وجودش نهاده شده، درک ميکند. تبيين فني دلالت آيه بر اين مطلب نياز به مباحث تفصيلي دارد که مجال بيان آن نيست (ر.ک: مصباح يزدي، 1398، ص 95ـ100).
ب. آيات ميثاق
از ديگر آيات دال بر فطري بودن خداشناسي و خداباوري (اذعان و اعتراف به وجود خدا) در انسان، آيات 172و173 «اعراف» است: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَي شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ». اين آيه با وجود اختلافنظرها و ابهاماتي که دربارۀ مفاد آن وجود دارد؛ بهروشني حاکي از رويارويي و گفتوگوي فرد فرد انسانها با خداوند متعال دارد که طي آن، خداوند از تکتک انسانها بر ربوبيت خود اقرار گرفته است. چنين مواجهه و گفتوگويي به هرگونه و در هرکجا صورت گرفته باشد، موجب تحقق چنان معرفتي بهخداي متعال شده كه عذري براي شرك باقي نگذاشته است. چنين معرفت خظاناپذير و عذربراندازي قابل تطبيق بر گونهاي از علم حضوري و شهودي نسبت به خداوند متعال است (مصباح يزدي، 1398، ص 102ـ109). بنابراين اين آيه دلالت بر وجود علم حضوري تکتک انسانها بهخداي متعال دارد. برخي روايات نيز اين علم را هماهنگ با امري فطري دانستهاند که آيه فطرت بر آن دلالت دارد (ر.ک: مجلسي، 1403ق، ج 3، ص 278، حديث 10).
3ـ2. انگيزهها و عوامل خداباوري و خداناباوري در انسان
بهباور آيتالله مصباح يزدي، هرچند خداشناسي، خداجويي و در نهايت باور بهخدا در انسان بهخوديخود ريشهاي فطري دارد؛ اما برخي علل موجب تقويت و يا تضعيف اين امر فطري و پيجويي بيشتر آن در نوع انسان ميشود.
الف. انگيزههاي خداباوري در انسان
ايشان انگيزههاي خداباوري را اين امور ميداند: حقيقتطلبى، كمالطلبى، حب ذات، حقشناسى، جلب نفع و دفع ضرر؛ كه بعضى از آنها داراى شقوق مختلفى نيز هستند.
اموري که مىتوان با تحريك و تقويت و جهتدهى به آنها در زمينۀ تربيت و پرورش انسان و رشد و تعالى وى، تلاش مفيدى انجام شود و خداشناسى و خداباوري را در خود تقويت کنيم و به رشد و كمال آن كمك كنيم.
البته انبياء و جانشينان ايشان بهعنوان آموزگاران و معلمان الهي با تعاليم حياتبخششان و نيز بعضي شرايط خاص زندگي، مانند حوادث سخت و مخاطرهآميزي که در طول زندگي براي انسان پديد ميآيد، ميتوانند عاملي براي بيدار کردن فطرت انسانها و تقويت انگيزههاي فطري انسان باشند. بههرحال باور بهخدا بهشکل باوري دروني و فطري در همۀ انسانها و در همۀ زمانها وجود داشته است؛ اما ساير انگيزهها و عوامل دروني يا بيروني موجب تشديد و تقويت آنها ميشود (ر.ک: مصباح يزدي، 1394، ج 1، ص 266؛ مصباح يزدي، 1383، ص 94ـ96).
ب. عوامل خداناباوري در انسان
از منظر آيتالله مصباح يزدي، خداباوري مقتضاي فطرت و درون انسان است و بعکس خداناباوري نوعي انحراف از فطرت است که در اثر برخي عوامل محيطي به انسان تحميل ميشود. از نظر ايشان خداناوري معلول سه دسته از عوامل است که هيچيک ريشه در فطرت آدمي ندارند:
اول. عوامل رواني؛ مثل راحتطلبي و ميل به بيبندوباري. گاهي برخي انسانها براي هرزهگري و بيبندوباري اخلاقي منکر واقعياتي ميشوند که در درون و بيرون خود مييابند و دست به انکار مبدأ يا معاد ميشوند.
دوم. عوامل اجتماعي؛ به معناي اوضاع و احوال سخت و نابساماني که برخي متظاهران به دين در طول تاريخ براي جوامع بشري ايجاد کردهاند؛ مثل رفتارهاي ناشايست اربابان کليسا در زمينههاي حقوقي، سياسي و مذهبي با مردم، که موجب خدازدگي آنان گرديد و به انکار آموزههاي ديني انجاميد.
سوم. عوامل فکري؛ به معناي وجود اوهام و شبهاتي که در زمينه خداشناسي وجود دارد؛ مثل تبيينهاي نادرست از خداشناسي يا شبهات حسگرايي و... (ر.ک: مصباح يزدي، 1389، ص 125ـ128).
ايشان پس از تبيين اين سه دسته عوامل، به پاسخگويي دربارۀ دعاوي ماديگرايان نسبت به منشأ وجود خدا پرداخته و در رد ادعاي اين گزاره که «خداباوري زاييدۀ جهل و ترس انسان است»، چنين ميگويد:
علاوه بر اينکه اين گزاره (نشأت گرفتن خداباوري از جهل و ترس)، صرفاً ادعايي بيدليل و فرضيهاي است که از سوي برخي جامعهشناسان مطرح شده و هيچ دليل علمياي بر اثبات آن وجود ندارد؛ بسياري از انديشمنداني که بيش از ديگران، از علل پديدهها آگاهند، اعتقاد يقيني بهوجود خداوند حکيم دارند. حال اگر کسي خدا را بهعنوان پديدآورندۀ پديدههاي مجهولالعله شناخته و با کشف علل طبيعي آن پديدهها، ايمانش کاسته شده؛ بايد آن را دليل ضعف بينش و ايمان آن فرد دانست، نه دليل بياعتباري اعتقاد به خدا؛ زيرا عليت خداوند عليتي در عرض علل طبيعي نيست؛ بلکه عليتي فراگير و در طول همه علتهاي مادي و غيرمادي است. افزون بر اين، اگر ترسِ اتفاقي يا جهل نسبت به امري موجب توجه به خدا شود، بازهم به معناي تأييد مدعا نيست؛ زيرا بسياري از انگيزههاي رواني باعث تلاشهاي علمي ميشود و زياني به آن باورها نميزند. حال بهچه دليل بايد بگوييم در آنجا تلاش براي کسب شهرت علمي يا تحصيل علم زاييدۀ جهل نيست، لکن در اينجا ايمان زاييده ترس است؟ (همان، ص 135)
نقد مباني خداناباوري از منظر آيتالله مصباح يزدي
تکيهگاه اصلي داوکينز و ديگر ملحدان تجربي، بر اصول ماديگري و تجربهگرايي، ازجمله اصول ذيل است:
1. تنها شناختي معتبر است که برخاسته از تجربه باشد. 2. هستي مساوي با ماده است. 3. ماده ازلي و ابدي است. 4. براي جهان هدف و علت غايي وجود ندارد. 5. پديدههاي جهان در اثر انتقال ذرات ماده و تأثير آنها بر يکديگر پديد ميآيند.
آيتالله مصباح يزدي در نقد اين مباني و استنتاج آتئيسم از آن چنين بيان ميکند: بسياري از حقايق، غيرقابل درک با حواس ظاهري هستند؛ لکن ما نسبت به آنها اعتقاد يقيني داريم؛ مانند ترس و محبت، انوار ماوراي بنفش، مادون قرمز، امواج الکترومنتيک که مادي هستند و حواس ما از درک آنها عاجز است. پس راه منحصربهفرد واقعيات خارجي، تجربۀ حسي نيست (همان، ص 134؛ ر.ک: مصباح يزدي، 1394، ج 1، ص 203ـ208)؛ بلکه ميتوان از طرق ديگر امور ماوراء طبيعي، ازجمله ذات اقدس خداوند را اثبات کرد.
آيتالله مصباح يزدي دربارۀ تساوي هستي با ماده چنين ميگويد:
هيچ تجربۀ حسي نميتواند ماوراي قلمرو خويش که ماده و ماديات است را نفي کند، يا دربارۀ آن سخني بگويد؛ بلکه صرفاً ميتواند بگويد براساس فرض ماديگري نميتوان ثابتش کرد؛ نه اينکه نفياش را هم بتوان ادعا کرد. اين درحالي است که براهين زيادي بر وجود امور ماورايي و مجرد، ازجمله ذات اقدس اله وجود دارد. ازلي و ابدي بودن ماده هيچگاه با تجربه ثابت نشده؛ زيرا برد تجربه محدود است. ضمن اينکه ازلي و ابدي بودن ماده مستلزم بينيازي آن از آفريننده نيست (مصباح يزدي، 1389، ص 143)؛ بلکه فرض بينيازي از آفريننده در جايي است که خود موجود قابيلت وجوب وجود فينفسه را داشته باشد؛ و ماده چنين قابليتي را دارا نيست (همان، ص 90).
انکار هدفمندي جهان، نتيجۀ طبيعي آتئيسم است؛ لکن وجود هماهنگي و نظم شگفتانگيز ميان پديدهها و فوايد بيشماري که بر آنها مترتب است، خود، گوياي وجود خالقي حکيم و مدبر است (همان، ص 143). بنابراين هيچ تجربهگرايي نميتواند منکر هدفمندي جهان و بيخدايي شود؛ زيرا نهتنها با امور تجربي نميتوان دليلي بر نفي هدفمندي و بيخدايي جهان اقامه کرد؛ بلکه شواهد تجربي ازجمله نظم شگفتانگيز جهان، دليل بر وجود آفرينندهاي حکيم در جهان است.
با توجه آنچه بيان شد، آيتالله مصباح يزدي ديدگاه تجربهگرايي و خداناباوري منتج از آن را بيپايه و اساس ميداند و در مقابل، خداباوري را رکني از ارکان باورهاي انساني بيان ميکند که در سرشت وجودي انسان قرار گرفته است.
3. بررسي و مقايسه دو ديدگاه
اکنون به اجمال به مقايسۀ دو ديدگاه آيتالله مصباح يزدي و ريچارد داوکينز در باب منشأ انسان و باورهاي او با توجه به مستندات و مباني اين دو ديدگاه ميپردازيم.
1ـ3. نقاط قوت ديدگاه آيتالله مصباح يزدي دربارۀ منشأ خداباوري
ديدگاه آيتالله مصباح يزدي در برابر داوکينز، داراي نقاط قوتي است که در ذيل به آنها اشاره ميگردد. ضمن آنکه بيان نقاط قوت ايشان در مقايسه، خود حاکي از نقاط ضعف ديدگاه مقابل آن است:
الف. قوت و استحکام مباني هستيشناختي
در ميان حکما و تجربهگرايان، هر انديشمندي با توجه به مبنايي که نسبت به نحوۀ ايجاد و تداوم هستي اتخاذ کرده، دربارۀ مسائل انسانشناسي اظهارنظر ميکند. در ميان حکما، آيتالله مصباح يزدي ابتدا با بهرهگيري از براهين و دلايل فلسفي خالص، که از مقدمات عقلي محض تشکيل ميشود، وجود خداوند را اثبات کرده است. توضيح اينکه دلايل اثبات وجود را ميتوان سه دسته تقسيم کرد:
در دستۀ اول، وجود خداوند از راه مشاهدۀ آثار و آيات الهي در جهان اقامه ميشود؛ مانند دليل نظم که در آن، وجود خدا از راه انسجام و همبستگي و تناسب پديدهها، وجود طرح و هدف و تدبير حکيمانه، کشف، و ناظم حکيم و مدبر عليم براي جهان اثبات ميگردد. اين دلايل درعين روشني و دلنشيني، پاسخگوي همۀ شبهات نيست و درواقع بيشتر نقش بيدار کردن فطرت و شکوفايي معرفت فطري را ايفا ميکند.
دستۀ دوم، دلايلي است که از راه نيازمندي جهان، وجود آفريدگار بينياز را اثبات ميکند؛ مانند برهان حدوث که از راه مسبوقبودن پديدهها به عدم و نيستي، نيازمندي ذاتي آنها اثبات ميشود و سپس به کمک ابطال دور و تسلسل، آفرينندۀ بينياز اثبات ميگردد؛ يا برهان حرکت که از راه نيازمندي حرکت به محرک و محال بودن تسلسل محرکات تا بينهايت، وجود خدا بهعنوان نخستين پديدآورندۀ حرکت در جهان اثبات ميشود. اين دلايل نيز کمابيش نيازمند به مقدمات حسي و تجربي است؛ که بهدليل مبتني بودن بر برخي مقدمات حسي و تجربي، از اتقان براهين فلسفي محض برخوردار نيستند (درباره خللهای حسگرایی و تجربهگرایی در درک واقعیات هستی، ر.ک: مصباح یزدی، 1366، ج 1، ص 187ـ192).
دسته سوم، دلايل فلسفي خالص است که از مقدمات عقلي محض تشکيل ميشود؛ مانند برهان امکان و برهان صديقين. اين دسته از براهين افزون بر اينکه نيازي به مقدمات حسي و تجربي ندارند؛ از اعتبار منطقي بيشتري برخوردارند و مقدمات اين براهين کمابيش مورد حاجت ديگر استدلالات هستند (ر.ک: مصباح يزدي، 1389، ج 2، ص 420ـ421).
افزون بر اين اینها، در مباحث «انسانشناسي» با استفاده از روشنترين معلومات وجدانى و يقينى و اجتناب از استدلالهاى پيچيدهاى که احتياج به مقدمات بسيار دارد، با تأملي عميق در درون انسان و آثار وجودي او به کشف ابعاد وجودي انسان (شناختها، اميال و توانشها) و نيز سمت و سوي ابعاد وجودي انسان پرداخته و تلاش کرده تا کمال حقيقي انسان و سمت و سوي شناختها و اميال نفس را با تأملات عقلي و دروني مشخص کند (ر.ک: مصباح يزدي، 1380، ص 13ـ15؛ همو، 1394، ج 2، ص 32ـ34).
آيتالله مصباح يزدي افزون بر اين تأملات عقلي و دروني، با تکيه بر وحي الهي در مجموعه معارف قرآن به واکاوي ابعاد وجودي انسان از ديدگاه آيات محکم قرآني پرداخته است و همان ابعاد وجودي ازجمله شناختهاي فطري انسان را با تکيه بر وحي محکم الهي از آيات قرآن استخراج کرده است (ر.ک: مصباح يزدي، 1398، ص 95ـ100 و 102ـ103).
درمقابل، تجربهگرايان بدون توجه به خللهاي معرفتي در شناختهاي تجربي، به تبيين مسائل انسانشناسي پرداختهاند که اين امر موجب شده نتوانند نگرش دقيقي نسبت به واقعيات جهان هستي، ازجمله خدا، انسان، منشأ پيدايش انسان و باورها، اميال و تواناييهاي او داشته باشند (ر.ك: مصباح يزدي، 1366، ج 1).
بهعقيدۀ آيتالله مصباح يزدي، خداشناسي و خداباوري در انسان، امري ريشهدار و فطري است که حاصل نحوۀ آفرينش انسان، روح الهي او و هدفمندي خلقتش ميباشد.
ب. قوت و استحکام مباني معرفتشناختي
نقطۀ قوت ديگري که در نظريۀ قرآني آيتالله مصباح يزدي ديده ميشود، برخورداري از مباني معرفتشناختي دقيق و محکم است. بهعنوان نمونه تقسيم بندي شناختهاي انسان به حضوري و حصولي و باور ايشان به خطاناپذيري علم حضوري و ارجاع تمامي معرفتهاي انسان حتي بديهيات اوليه و وجدانيات به علم حضوري، از کليديترين مباني در معرفتشناسي است. براي معرفت دقيق انسان و خلقت او نيز يکي از مهمترين مبانياي که بايد در نظر گرفته شود اين است که اساساً آيا امکان معرفت هستي (که انسان جزئي از آن است) وجود دارد؟ در صورت امکان معرفت، آيا دسترسي به معرفت حقيقت اشياء وجود دارد؟ و نکته ديگر اينکه اين معرفت چهمقدار اعتبار دارد؟ آيتالله مصباح يزدي با توجه به مبناي دقيق و مستدلي که در معرفتشناسي اتخاذ کرده، مبني بر اينکه امکان معرفت به هستي، همانگونه که هست، وجود دارد و اعتبار معرفتهاي انسان بسته به نوع (حصولي، حضوري) و روش کسب آن معرفت (تجربي، عقلي و...) است؛ به تبيين مسئلۀ آفرينش انسان و باورهاي او ميپردازد.
در مقابل، تجربهگرايان با اتخاذ مبانياي سستبنيان، با دستدرازي به حوزههاي ماوراي طبيعي که منطقاً امکان داوري دربارۀ آن را ندارند، سعي در مخدوش کردن حقيقت کردهاند که اين خود بر شناخت ايشان از انسان تأثيري سوء گذاشته است (ر.ک مصباح يزدي، 1389، ص 145ـ256).
ج. نقد عالمانه مستندات ساير ديدگاهها
نقطه قوت ديگري که در ديدگاه آيتالله مصباح يزدي ديده ميشود نقد دقيق مستندات تجربي ديگر ديدگاههاست. ايشان با توجه به شناختي که نسبت به مباني تجربهگرايان دارند، سراغ نقد مستندات تجربي آنان رفته، محدوديت، خطاپذيري و ناکافي بودن شواهد تجربي را به آنان گوشزد کرده و منافشات و احتمالاتي را درباره مستندات تجربي تکاملگرايان مطرح کرده است که هنوز پاسخي به آن سؤالات و احتمالات داده نشده است.
آيتالله مصباح يزدي مفسري است که نسبت به روشهاي برداشت از آيات قرآن کريم دقت لازم و کافي را مبذول داشتهاند. اين امر را ميتوان در مجموعه معارف قرآن که به شيوه تفسير موضوعي نگارش شده، بهوضوح ديد. با توجه به اين دقت نظر و روشمندبودن کار تفسيريشان، ايشان نسبت به ديگر ديدگاههايي که غيراصولي و فني به تفسير آيات کتابالله کريم پرداختهاند، نقدهاي عالمانه و دقيقي وارد کردهاند (براي نمونه ر.ک: مصباح يزدي، بيتا).
2ـ3. نقاط ضعف نظريۀ داوکينز دربارۀ منشأ انسان و خداباوري
داوکينز با فرضيۀ تکامل و پايههاي آن، ازجمله «انتخاب طبيعي» صرفاً ميتواند در حوزۀ ساير جانداران (غير از انسان) فرضيهاي را بيان کند؛ فرضيهاي که اساساً خودش قابل تأمل است. اما در حوزۀ انسان که دلايل وحياني مستحکمي بر آن داريم، با توجه به دلالت روشن آيات قرآن ازيکسو و برخورداري آيات قرآن از پشتوانۀ قطعي عقلي (اعجاز)، جايي براي ترديد در حقانيت ديدگاه قرآن دربارۀ منشأ آفرينش انسان و خداباوري در او باقي نميماند. بدون ترديد تجربهگرايان با تکيه بر شواهد تجربي نميتوانند چنين حقايقي را که از جانب خدا بيان شده و دليلي قطعي بر حقانيت آن داريم را منطقاً نفي کنند.
به تعبير داوکينز، ما در زمان حيات اوليه جانداران وجود نداشتيم؛ بلکه تنها ميتوانيم با احتمالاتي مثل احتمال سوپ آغازين (primeval soup) کايرنس اسميت (Graham Carins-Smith) و تحليل برخي قرائن تجربي، فرضيۀ تکامل را دربارۀ نحوۀ پيدايش انسان ابداع کنيم و وجود شکافهاي موجود در نظريۀ تکامل را پوشش دهيم؛ شکافي که حدود بيست ميليون سال طول دارد.
داوکينز دربارۀ خداباوري انسانها بيش از اينکه مستند و دليل علمي بياورد، صرفاً بر حسب احتمال اتهامي را به دينداران روا ميدارد؛ ازجمله اينکه آفرينشگرايي و خداباوري را حاصل جهل موجود نسبت به تبيين منشأ انسان و خداباوري ميداند و علماي دين را مسئول جهالت تودۀ مردم ميداند. اين در حالي است که خودش ادعاي اثبات نظريهاي (نظريۀ تکامل) را دارد که اصرار بر تجهيل مردم نسبت به شکافهاي موجود در آن را دارد.
در نظريۀ تکامل، شکافهاي علمي به چشم ميخورد که داوکينز بهجاي ارائۀ مستندات علمي، تنها با احتمالاتي ـ بهتعبير خودش ـ صرفاً قابل توجيه، سعي در حل آنها دارد. بههر صورت مستندات تجربي داوکينز بهلحاظ منطقي براي اثبات قطعي نظريۀ آفرينش تکاملي دربارۀ انسان کافي نيست و صرفاً آن را در حد يک فرضيه قرار ميدهد؛ فرضيهاي که در مقابل وحي قطعي الهي آن را رد ميکند. بديهي است چنين نظريهاي که اصل آن در حد فرضيه است، قابل تعميم به عرصههاي ديگر نيست و نميتوان با آن، منشأ خداباوري را در انسان توجيه کرد. اين اشکال در نظريۀ الحادي او نيز جاري است؛ زيرا او همين احتمالاتي را که در نظريۀ تکامل قطعي فرض کرده، بهنظريه آتئيسم تجربي خويش تسري داده است. حال آنکه در خود فرضيۀ تکامل هنوز کاملاً قابل مناقشه است.
نتيجهگيري
حاصل اينکه هر دو دانشمند در بحث منشأ خداباوري، نظريات قابلتوجهي دارند. آيتالله مصباح يزدي براساس وحي قطعي و ترديدناپذير الهي آفرينش انسان را بهنحو اعجازگونه، مستقل، متمايز از ديگر موجودات، مستقيماً از خاک و داراي سرشتي الهي ميداند؛ ازاينرو منشأ خداباوري انسان را فطرت تغييرناپذير او ميداند که خداوند در وجود او قرار داده است.
ريچارد داوکينز براساس نگرش صرفاً تجربي خويش از آنجا که منشأ وجودي انسان را تکامل انواع جانداران بيان ميکند و انتخاب طبيعي و تغييرات انباشتي را اجزاء لاينفک و مؤثر در اين امر ميداند؛ باورهای ديني، ازجمله خداباوري را انحرافي در سير انديشه بشر معرفي ميکند.
نظريۀ داوکينز چنانکه در اين مقال گذشت، با ابهامات و اشکالات جدي روبهروست؛ زيرا افزون بر خللهايي مبنايي، بهدليل تکيه صرف بر برخي شواهد ناقص تجربي، از برخي تناقضات محتوايي و عدم تناسب شواهد با مدعا رنج ميبرد.
اما نظريۀ آفرينش آيتالله مصباح يزدي با توجه به مباني عميق و دقيق معرفتشناختي، هستيشناختي و وحياني دربارۀ چگونگي آفرينش انسان، از استحکام منطقي برخوردار است.
- نهجالبلاغه، 1388، ترجمة محمد دشتي، قم، اشکذر.
- آسوده، اسحاق، 1394، «تحلیل نظریه تکامل و بررسی پیامدهای آن از منظر سیدحسین نصر»، پژوهشهای فلسفی کلامی، ش 65، ص 131ـ152.
- حسيني، سيدحسن، 1390، «تکامل دارويني و آتئيسم»، قبسات، ش 59، ص 31ـ50.
- حويزى، عبدعلىبن جمعه، 1415ق، تفسير نور الثقلين، چ چهارم، قم، اسماعيليان.
- زمانيان، مسلم و عبدالحسين خسروپناه، 1398، «کاستيهاي مبادي تصوري استيون هاوکينگ و ريچارد داوکينز در حوزه الهيات فلسفي»، انديشۀ نوين ديني، ش 59، ص 1ـ14.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1390ق، المیزان فی تفسیر القرآن الکریم، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
- طباطبايي، سيدفخرالدين و يوسف دانشور نيلو، 1393، «توهم خدا، يا توهم داوکينز»، معرفت فلسفي، ش 2، ص 73ـ100.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دارالفكر.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1366، آموزش فلسفه، چ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- ـــــ ، 1380، به سوي خودسازي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1382، خودشناسی برای خودسازي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1383، به سوي او، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1386، انسانشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1389، آموزش عقايد 1ـ3، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1391، پیشنیازهای مدیریت اسلامی، قم، مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی.
- ـــــ ، 1391، معارف قرآن 1-3 (خداشناسی، کیهانشناسی، انسانشناسی در قرآن)، قم، مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی.
- ـــــ ، 1392، آموزش فلسفه، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1394، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1398، خداشناسي، تحقيق و بازنگاري اميررضا اشرفي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1399، آيين پرواز، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، بيتا، سخني پيرامون خلقت انسان از نظر قرآن، نگارش محمود محمدي عراقي، قم، شفق.
- موسوي خوئی، سیدابوالقاسم، بیتا، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة احیاء آثار الامام خوئی.
- Dawkins, Richard Clinton, 1972, The Selfish Gene, England, Oxford University Press.
- ----- , 2006, The God Illusion, USA, Bantam Books.