قبول یا نکول معاد از منظر قرآن
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
معاد يکي از مسائل مهمي است که مورد تأکید قرآن قرار گرفته است؛ بهطوريکه برخي از انديشمندان معتقدند ۱۴۰۰ آيه قرآن دربارۀ معاد است (مطهري، 1373، ص 26). با مراجعه به قرآن ميتوان گفت تلاش پيامبران براي اثبات معاد، بيش از تلاشي بوده که براي اثبات توحيد داشتهاند؛ زيرا مردم در پذيرفتن اين اصل، سرسختي بيشتري نسبت به پذيرش توحيد نشان ميدادند (جوادي آملي، 1385، ج ۴، ص 22ـ31). بهعلاوه يکي از مهمترين عوامل هدايت انسان، اعتقاد به معاد است و فراموشي آن، اساسيترين عامل تبهکاري و مبتلاشدن به عذاب است؛ چون با فراموش کردن معاد، حتي اعتقاد به ربوبيت الهي نيز در تهذيب روح مؤثر نيست (جوادي آملي، 1393، ج 1، ص ۳۹۱).
از منظر قرآن، قيامت امر ضروري بوده، در وجود آن شکي نيست: «وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (حج: ٧) و با دليلهاي متعدد ميتوان آن را اثبات کرد؛ و اگر هم دليلي براي اثبات آن وجود نداشته باشد، با توجه به دعوت فراواني که از سوي پيامبران دربارۀ معاد رسيده، عقل سليم حداقل احتمال ضرر را ميدهد و دفع ضرر محتمل، عقلاً لازم و واجب است:
آن يكي گويد در اين ره هفت روز
آب نبود، هفت ريگ پاي سوز
آن دگر گويد دروغ است اين بدان
كه بهرشب چشمهاي بيني روان
حزم آن باشد كه برگيري تو آب
تا رهي از ترس و باشي در ثواب
گر بود در راه آب، اين را بريز
ور نباشد، واي بر مرد ستيز
اي خلـيفـهزادگـان دادي كـنيـد
حـزم بـهـر روز مـيـعـادي كنـيـد
(مولوي، 1379، دفتر سوم).
برايناساس، برخي از انسانها با بهرهگيري از عقل و نقل، وقوع معاد را پذيرفته، خود را براي آن آماده ميکنند؛ درحاليکه برخي ديگر آن را انکار ميکنند. انکار آنها از منظر قرآن در قالب شک، ظن، استبعاد، استحاله و افسانه است و هريک از اين حالات، گاهي صرف ادعا، و گاه با استدلال همراه است. همچنين اين انکار گاه با استهزاء و گاهي بدون آن است.
منشأ اين انکار، شبهۀ علمي و يا شهوت عملي است. همچنين شبهۀ علمي نيز در نهايت به حسگرايي، عدم شناخت خداوند و صفات او و يا به عدم شناخت انسان برميگردد.
قرآن در جواب اين انکار و شبههها، گاهي به فاعليت خداوند و گاه به قابليت انسان و زماني هم به نمونههايي از زندهشدن مردگان در اين دنيا اشاره ميکند و با سهل و آسان دانستن وقوع معاد، بر زندهشدن مردگان در قيامت تأکید دارد.
پژوهش حاضر براساس آيات الهي، به مسئلۀ قبول و نکول معاد پرداخته و به اين نتيجه رهنمون شده است که انکار معاد، ادعايي بيدليل است.
پیرامون معاد، پژوهشهای مختلفی صورت گرفته است که به چند نمونه آن اشاره میشود: معاد در قرآن (جوادی آملی، 1385)؛ معاد (مطهری، 1373)؛ معاد از دیدگاه امام خمینی (موسوي خمینی، 1377)؛ آموزش عقاید (مصباح یزدی، 1380)؛ معاد؛ طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن (جمعی از نویسندگان،1400)؛ «معاد جسمانی در قرآن و آراء مفسران» (معرفت، 1383).
آنچه پژوهش حاضر را از سایر تحقیقات متمایز میکند، عبارتند از: الف) بیان آیاتی که بر امکان یا ضرورت معاد دلالت دارند؛ ب) بیان انحاء انکار معاد از منظر قرآن؛ ج) جواب قرآن به انحاءِ انکار معاد.
تحقیق حاضر پاسخگوی یک سوال عام و چهار پرسش خاص است:
سؤال اصلی مقاله حاضر، ناظر به این پرسش کلی است که مهمترین ادله قبول و نکول معاد کداماند؟
در پرتو این پرسش اصلی، چند پرسش خاص نیز مطرح میگردد که عبارتند از: قرآن براساس چه اموری، معاد را ممکن یا ضروری میداند؟ انحاء انکار معاد کداماند؟ منشأ و علل انکار معاد چیست؟ جواب قرآن به منکرین معاد چیست؟
1. معناي معاد
لفظ معاد از «عاد، يعود»، گاهي به معناي مصدري (برگشتن)، گاه به معناي اسم زمان (زمان برگشتن) و گاهي به معناي اسم مکان (جاي برگشتن) است (طريحي، 1408ق، ج 3، ص 273؛ ابنمنظور، 1405ق، ج 9، ص 460)؛ و در اصطلاح فلسفي و کلامي، به معناي بازگشت انسان بعد از مرگ به حيات، براي رسيدگي به حساب اعمال اوست (سجادي، 1375، ج 4، ص 261؛ لاهيجي، 1372، ص 429؛ جوادي آملي، 1385، ج 4، ص ۲۱).
2. ابعاد بحث معاد
بحث معاد به چند امر وابسته است:
الف) ياد معاد، ملازم با ياد خداست. در نگاه اوليه، مبدأ و معاد انسان با همديگر متفاوت بهنظر ميرسند؛ ولي براساس جهانبيني الهي، معاد از مبدأ بريده نبوده، بهيک نقطه ميرسند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (بقره: 156)؛ «إِلَيَّ الْمَصِيرُ» (لقمان: ۳۱). اميرمؤمنان علي در اينباره ميفرمايد: انسان بايد عقل خود را حاضر كرده، آن را پنهان و مستور نسازد و با حاكميت آن، فرزند آخرت شود؛ زيرا او از آخرت آمده، بهسوى آخرت برمىگردد: «وَلْيُحْضِرْ عَقْلَهُ، وَلْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الاْخِرَةِ، فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ، وَإِلَيْهَا يَنْقَلِبُ» (نهجالبلاغه، 1386، خطبه ۱۵۴). بههمين دليل، ياد معاد، ياد خداست و فراموشي آن نيز سبب فراموشي خداوند ميشود. بهعلاوه بحث معاد با صفات عدالت، قدرت، حکمت و... خداوند در ارتباط است و از اين جهت نيز معادشناسي با خداشناسي در ارتباط است.
ب) ياد معاد، ملازم با شناخت انسان است. انسان در صورتي ميتواند تصوير صحيحي از معاد و زندگي پس از مرگ ارائه دهد که درک درستي از چيستي و حقيقت روح داشته باشد. در مباحث انسانشناسي ثابت ميشود انسان علاوه بر بدن مادي، نفس مجردي دارد که با از بين رفتن بدن، نابود نميگردد و در عالم ديگر به حيات خود ادامه ميدهد (مصباح يزدي،1380، ص 350ـ357). از اين جهت، صدرالمتألهين بر اين باور است که شناخت نفس و مراتب آن، ميتواند انسان را به معاد راهنمائى كند: «و مفتاح العلم بيوم القيامة و معاد الخلايق هو معرفة النفس و مراتبها» (صدرالمتألهين، 1423ق، ج ۹، ص 242).
3. ديدگاهها دربارة قبول يا نکول معاد از منظر قرآن
مهمترين ديدگاهها دربارۀ معاد عبارتند از:
1ـ3. قبول معاد
برخي از انسانها معاد را قبول دارند. علل قبول معاد عبارت است از:
از طرفي براساس خداشناسي، خداوند متصف به اوصافي مانند عدالت، حکمت و... است. مقتضاي عدالت آن است که خوبان و بدان بايد به ثواب و عقابِ اعمال خود برسند؛ و چون دنيا شأنيت چنين کاري را ندارد، بايد جهان ديگري وجود داشته باشد. بهعلاوه نبود جهان ديگر، بهمنزلۀ لغو و عبثبودن خلقت انسان است؛ درحاليکه خداوند حکيم، کار لغو و عبث انجام نميدهد. از طرف ديگر، با توجه به قابليتي که انسان دارد، معاد محقق خواهد بود؛ زيرا با توجه به انسانشناسي، انسان دو بعدي بوده، با مردن فاني نميشود. براي اثبات دو بعديبودن، ادلۀ نقلي فراواني وجود دارد که در ذيل به چند نمونه آن اشاره ميشود:
الف) آياتي که بيانگر توفي هستند؛ مانند: «اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِکُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي» (زمر: 42). توفي يعني اخذ و گرفتن چيزي بهطور کامل. مطابق اين آيه، بههنگام مرگ و خواب، توفي نفس صورت ميگيرد؛ با اين تفاوت که بههنگام مرگ، نفس، ديگر با بدن ارتباط پيدا نميکند؛ ولي در مورد خواب و بيدار شدن، نفس مجدداً با بدن ارتباط پيدا ميکند. برايناساس، آنچه اخذ ميشود، غير از آن چيزي است که اخذ نميشود و اين يعني نفس آدمي غير از بدن اوست (طباطبائي، 1384، ج ۱۷، ص ۲۶۹).
ب) آياتي که ازيکسو، بيانگر شهادت دادن اعضا هستند؛ مانند: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (نور: 24)؛ از سوي ديگر، آياتي دال بر اعتراف انسان به گناه هستند؛ مانند: «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ» (ملک: 11)؛ «فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا» (غافر: 11). با توجه به اينکه «شهادت»، به اعضا و جوارح، و «اعتراف» بهخود انسان نسبت داده شد؛ دو بعدي بودن انسان اثبات ميشود.
ج) آياتي که ميگويند کشتهشدگان در راه خدا را مرده نپنداريد؛ چون آنها زنده بوده، نزد خداوند روزي ميخورند: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (آلعمران: 169).
د) براساس آية «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» (قمر: 55)، انسان علاوه بر بدن، نفسي دارد که جسم و جسماني نيست؛ چون «عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» با جسم و جسماني بودن سازگاري ندارد (سهروردي، 1380، ج 2، ص 267؛ همو، ج 3، ص 127).
هـ .) پيامبر اسلام در روايتي فرمود: «إِنِّي لَسْتُ كَأَحَدِكُمْ إِنِّي أَبِيتُ عِنْدَ رَبِّي وَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِي» (مجلسي، 1354، ج 6، ص 208). با توجه به واژه «أَبِيتُ»، که به معناي بيتوته کردن نزد خداوند است، فهميده ميشود که انسان علاوه بر بدن، نفسي دارد که جسم و جسماني نيست؛ چون اگر نفس، جسم يا جسماني باشد، «أَبِيتُ» قابل تصور نخواهد بود (سهروردي، 1380، ج 2، ص 267؛ همو، 1380، ج 3، ص 128).
ادله عقلي نيز دلايل فوق را تأييد کرده، دوبعدي بودن انسان را ثابت ميکند (ابنسينا، 1375، ص 288ـ303؛ سهروردي، 1380، ج 3، ص 424و425؛ صدرالمتألهين، 1423ق، ج 8، ص 225ـ261؛ طباطبائي، 1384، ج 1، ص ۳۵۰ـ۳۵۴). علامه حسنزاده آملى در اينباره در كتاب گنجينه گوهر روان، بيش از 70 دليل جمعآورى كرده است (حسنزاده آملى، 1380، ص 101ـ249). در ذيل فقط بهيک برهان از اين براهين عقلي اشاره ميشود:
برخي از موجودات، آثار گوناگون مانند تغذيه، تنميه، توليد مثل، ادراک و تعقل دارند. با برهان سبر و تقسيم، منشأ اين آثار، نفس دانسته ميشود؛ زيرا مادۀ اولي، قوۀ محض بوده، هيچ تأثير و فاعليتي ندارد. از اين جهت، اين آثار نميتواند معلول ماده اولي باشد. همچنين صورت جسميه نيز نميتواند منشأ اين آثار باشد؛ چون در برخى از اجسام، مانند جمادات، با اينكه صورت جسميه هست، اين آثار وجود ندارد. نهايتاً موجود مفارق نيز نميتواند منشأ اين آثار باشد؛ چون نسبت آن با همۀ اجسام يکسان بوده، لازمهاش يکسانبودن آثار همۀ اجسام است. با بطلان احتمالات سهگانۀ فوق، منشأ اين آثار، چيزى دانسته ميشود که در ذات اجسام وجود داشته، غير جسم است که نفس ناميده ميشود (ابنسينا، 1417ق، ص 13؛ صدرالمتألهين، 1423ق، ج 8، ص 9).
براساس آيات قرآن، معاد امري ممکن است و از اين جهت، پذيرفته ميشود. در اينباره به چند دسته از آيات اشاره ميشود:
الف) آياتي که با اشاره به خلقت اوليه انسان، آفرينش مجدد او را آسانتر ميداند؛ مانند: «وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (روم: 27).
ب) آياتي که با اشاره به خلقت جهان، آفرينش مجدد انسان را آسانتر ميداند؛ مانند: «أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (احقاف: 33).
ج) آياتي که با اشاره به زندهشدن زمين، آفرينش مجدد انسان را امکانپذير ميداند؛ مانند: «فَانْظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (روم: 50).
د) آياتي که با اشاره به زندهشدن مردگان در دنيا، به زندهشدن مجدد انسانها در قيامت اشاره دارد؛ مانند جريان ارميا يا عزير پيامبر: «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» (بقره: 259).
وجود معاد از منظر قرآن، امري ضروري است. برخي از آياتي که بيانگر ضرورت معاد هستند، عبارتند از:
ـ «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا» (نساء: 87)؛ «وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (حج: 7). «لَا رَيْبَ فِيهِ» يا «لَا رَيْبَ فِيهَا»، تعبير ديگري است از آنچه در منطق به آن «بالضروه» ميگويند، يعني جهت قضيه، بالضروره است، نه بالامکان (جوادي آملي، 1385، ج 4، ص 140).
ـ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ» (مؤمنون: 115). اين آيه، براساس حکمت الهي ضرورت وجود معاد را بيان ميکند؛ زيرا ازيکسو، خداوند از آفرينش انسانها، نه بهدنبال سود بردن خود است و نه سود رساندن بهديگران. و از سوي ديگر، براساس حکيمبودن خداوند، آفرينش جهان و انسانها، بيهوده نبوده، هدفي دارند که بدون رسيدن به آن، ناقص خواهند بود. اين هدف، چيزي جز صحنۀ قيامت نيست که بهدليل کمال و ثبات، مطلوب حقيقي و هدف واقعي مخلوقات بهشمار ميرود.
ـ «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (ص: 28). «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (زلزال: 7ـ8). براساس اين آيات، که بيانگر عدل الهي هستند؛ ايمانباوراني که کار شايسته انجام ميدهند، با تبهکاران يکسان نيستند. همچنين پرهيزکاران همانند فاجران نميباشند. هرکس به اندازۀ ذرهاي نيکي يا بدي کند، آن را ميبيند. لازمۀ يکسان نبودن متقين با فاجران و ديدن اعمال خوب و بد، ضرورت وجود زندگي ديگري غير از اين دنياست؛ زيرا در دنيا اين دو گروه با هم بوده، کنار يکديگر زندگي ميکنند. بهعلاوه هرکس نميتواند پاداش مناسب عمل خود را در دنيا ببيند.
ـ «وَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (مؤمنون: 100). مطابق اين آيه، انسان در هر حالي که بميرد، خواه چيزي از بدن مادي او باقي بماند يا نماند، به عالَم برزخ، که بين دنيا و آخرت است، انتقال پيدا ميکند. برايناساس، انسان علاوه بر بدن، نفسي دارد که با مردن نابود و معدوم نميشود؛ بلکه همواره زنده بوده، از عالمي بهعالم ديگر منتقل ميشود.
2ـ3. نکول معاد
در ميان موجودات، چيزهاي زيادي وجود دارد که برخي از انسانها آنها را قبول و برخي ديگر، آنها را انکار ميکنند. انکار اموري که دليلي بر اثبات آنها وجود دارد، هرچند نادرست است؛ اما اگر با سرنوشت انسان ارتباطي نداشته باشند، چندان مهم نخواهد بود؛ مانند اينکه کسي حرکت زمين را انکار کند و يا منکر وجود فلان کره شود. ولي اگر اموري که مورد انکار واقع ميشوند، سرنوشتساز باشند و حقيقت و ماهيت انساني زيستن، به وجود آنها بستگي داشته باشد، براي انسان مشکلاتي ايجاد ميکنند؛ ازجمله اين امور سرنوشتساز، معاد است. منکرين معاد را ميتوان به دو دسته کلي تقسيم کرد:
الف) ماديون يا دهريون: اين گروه ازيکسو، منکر خدا و از سوي ديگر، منکر نفس انسان هستند. به باور آنها انسان فقط زندگي دنيوي داشته، جز دهر و روزگار چيزي سبب هلاكت او نميشود: «وَ قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» (جاثيه: 24). با توجه به اينکه دهريون منکر معاد هستند؛ منظور آنها از «نَمُوتُ وَ نَحْيا» اين است که در اين دنيا، با گذشت زمان، همواره بعضي از ما ميميريم و بعض ديگر متولد ميشويم (طباطبائي، 1384، ج 18، ص 188). فخررازي در اينباره ميگويد: کساني که ميگويند: «وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ»، خدايِ فاعلِ مختار و قيامت را انکار ميکنند و تأثيرات طبايع و اختلاف مزاجها و حرکات افلاک را سبب مرگ و حيات انسانها ميدانند (فخررازي، 1405ق، ج 27، ص 678). قرآن در آيه ديگر ميفرمايد: دهريون ميگويند: جز اين زندگي دنيا، زندگي ديگري نيست و پس از مرگ برانگيخته نخواهيم شد: «إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نحَنُ بِمَبْعُوثِينَ» (انعام: 29).
ب) وثنيها يا قائلين به تناسخ: وثنيها با دهريون تفاوت دارند؛ زيرا اولاً دهريون، هم منکر مبدأ هستند و هم منکر معاد؛ درحاليکه وثنيها مبدأ را قبول داشته، فقط معاد را انکار ميکنند؛ ثانياً وثنيها، دوبعدي بودن انسان را پذيرفتهاند، به خلاف دهريون (طباطبائي، 1384، ج 18، ص 265). اين گروه معتقدند اگر انساني بميرد، روحش به بدن ديگري که در حال خلق شدن است، منتقل ميشود؛ بدينصورت که اگر اين روح در بدن قبلي، سعادتي کسب کرده باشد؛ به بدني منتقل ميشود که در آن سعادتمند بوده، از نعمتها برخوردار ميشود و اگر در بدن قبلي سعادتي کسب نکرده باشد و شقاوتمند باشد؛ به بدني منتقل ميشود که در آن عذاب ميبيند. اين انتقال دائماً از بدني به بدن ديگر ادامه مييابد و به جهان ديگري، به اسم معاد منتهي نميشود (همان، ص 266).
4. انحاء انکار معاد از سوي منکرين
از منظر قرآن، بسياري از منکرين در اصل انکار معاد اتفاق نظر دارند. اختلاف آنها در نحوۀ انکار آن است (طباطبائي، 1384، ج ۲۰، ص ۱۵۹). در ذيل به مهمترين انحاء انکار معاد از منظر قرآن اشاره ميشود:
1ـ4. مشکوک دانستن (انکار بهصورت شک)
برخي از انسانها معاد را مشکوک دانسته و بههمين دليل آن را انکار ميکنند: «بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهَا» (نمل: 66). شک دو گونه است: الف) شک گذرا و موقت؛ که مفيد و لازمۀ هر پژوهشی است و تا اين شک نباشد، مجهولي کشف نميشود؛ ب) شک ماندگار و ثابت؛ که انسان بعد از شک در مورد مجهولي، بهجاي آنکه آن مجهول را حل کند و از شک خارج شود، در آن شک توقف کرده، شک او ثبات و دوام پيدا کند. اين نوع از شک اگر در مورد مسائل سرنوشتساز نباشد، چندان مهم نيست؛ مثلاً انسان شک کند که کره ماه مسکوني است يا نيست. اما اگر در مورد مسائلي باشد که با سرنوشت انسان ارتباط داشته باشند، پيامدهاي ناگوار و نابودکنندهاي خواهد داشت ازجمله:
ـ يقين را از بين ميبرد. اميرمؤمنان علي: «يَسِيرُ الشَّكِ يُفْسِدُ الْيَقِين» (تمييم آمدي، ۱۳۶۶، ج 6، ص 455).
ـ سبب سرگرداني ميشود. اميرمؤمنان: «ثَمَرَةُ الشَّكِ الْحَيْرَة» (همان، ج 3، ص 327).
ـ سبب ايجاد شرک ميشود. اميرمؤمنان علي: «بِدَوَامِ الشَّكِ يَحْدُثُ الشِّرْكُ» (همان، ص 220).
اين قبيل از شکها، گرچه مفهوماً با انکار متفاوتند؛ ولي اثرات آنها، همان اثرات انکار است؛ زيرا آنچه براي انسان مفيد و سودمند بوده، سبب عمل صالح ميشود، اعتقاد و يقين است و شک، مانع يقين و عمل صالح ميشود (نراقي، ۱۳۷۸، ص 116).
همانطور که بيان شد، معاد ازجمله اموري است که ضرورت وجود آن، با ادله عقلي و نقلي قابل اثبات است؛ اما برخي از انسانها با ناديده گرفتن اين ادله، دربارۀ آن شک دائمي دارند. آنها با اينکه ميتوانند با رجوع به اين ادله، خود را از شک برهانند، با بياعتنايي و يا لجبازي در شک خود باقي مانده، از آن خارج نميشوند: «كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْه» (انعام: 122) و در گمراهي دور و درازي فرو ميروند: «أَلَا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ» (شوري: 18).
2ـ4. مظنون دانستن
براساس برخي آيات، وقتي پيامبران به منکران معاد ميگفتند خدا وعدۀ قيامت داده است و وعده خداوند صادق بوده، هيچ شکي در وقوع معاد نيست؛ در جواب ميگفتند ما نسبت به قيامت ظن و گمان داريم، نه يقين: «وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُمْ مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ» (جاثيه: 32). مطابق آيه ديگر، آنها گمان ميکنند که معاد وجود ندارد: «زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا» (تغابن: 7).
3ـ4. بعيد دانستن (انکار با استبعاد)
از منظر قرآن، برخي از انسانها معاد را بعيد دانسته، معتقدند برگشت انسانها بعد از مرگ، باور کردني نبوده، عقل انسان آن را نميپذيرد. انکار اين گروه، در مقايسه با انکار کساني که دربارۀ معاد شک و ظن دارند، شديدتر است.
براساس آيات قرآن، اين گروه گاهي با تعجب و براي شگفتزده کردن ديگران ميگويند: آيا زمانيکه ما مُرديم و خاک شديم، مبعوث ميشويم: «أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ» (ق: 3) و گاه با تعجب ميگفتند هنگامي که ما مرديم و در زمين گم شديم، دوباره زنده ميشويم؟! «وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» (سجده: 10). نهايتاً با تعجب ميگفتند بعد از خاک و استخوان شدن، خيلي بعيد است زنده از گور بيرون بياييم؛ ما فقط در اين دنيا زندگي ميکنيم و همواره، گروهي ميميريم و گروهي ديگر بهدنيا ميآيند: «أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» (مؤمنون: 35ـ38). در اين آيۀ اخير، اولاً همزه براي استفهام تعجبي است و مسئلۀ معاد براي اين گروه، تعجبآور بود؛ ثانياً هيهات براي استبعاد، و تکرار آن براي مبالغه است؛ ثالثاً اين گروه، الله را قبول داشتند، ولي منکر معاد بودند (طباطبائي، 1384، ج ۱۸، ص ۱۷۴).
4ـ4. محال دانستن (انکار با استحاله)
گروهي از مرحلۀ شک، ظن و بعيد دانستن معاد عبور کرده، آن را محال ميدانستند. اين گروه با سختترين سوگند منکر معاد هستند: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ» (نحل: 38). جَهْدَ أَيْمانِهِمْ؛ يعني علاوه بر اينکه بهخدا سوگند ميخورند، در سوگند خود کوشش ميکنند تا قَسَم را بهنهايت رسانده و سوگند رساتري خورده باشند. درواقع اين نوع تعابير، کنايه از اين است که مرگ، نابودي و فناست (طباطبائي، 1384، ج ۱۲، ص ۲۴۷).
کفار گاهي در مقام استهزاء پيامبر، او را به همديگر معرفي کرده، با محال دانستن معاد ميگفتند او بر اين باور است که وقتي انسان مُرد و پاره پاره شد، خلقت جديدي پيدا ميکند: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ» (سبأ: 7ـ8). از منظر آنها، زنده شدن مردگان آنقدر محال است که هيچ عاقلي نبايد بهخود اجازۀ چنين سخني را بدهد. بههمين دليل، بهباور آنها پيامبر که مسئلۀ معاد را مطرح ميکند، يا آدم عاقلي است که عالمانه و عمداً به خدا افتراء ميبندد تا مردم دچار اشتباه و ضلالت شوند و او از اين طريق به اغراض و منافع خود برسد؛ و يا اينکه عقلي نداشته، بدون فکر اين حرفها را ميزند (طباطبائي، 1384، ج ۱۶، ص ۳۵۹). اين گروه گرچه در کلمات خود بهظاهر از الله نام ميبرند؛ ولي در حقيقت از او و اسماء و صفات وي بيخبرند (جوادي آملي، 1385، ج ۴، ص ۱۰۰).
5ـ4. افسانه دانستن معاد
برخي از انسانها نهتنها معاد را بعيد و محال ميدانند؛ بلکه همۀ امور مربوط به آن، مانند احياي مردگان، جمع کردن آنها در قيامت، رسيدگي به حساب انسانها، بهشت و جهنم و... را از اباطيل و احاديث خرافي ميدانند که هيچ اساسي ندارند: «قَالُواْ أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا وَ عِظَامًا أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ لَقَدْ وُعِدْنَا نحَنُ وَ ءَابَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَطِيرُ الْأَوَّلِين» (مؤمنون: 82ـ83). هرچند بخش اول اين آيه، بيانگر استبعاد و بعيدبودن معاد است؛ ولي براساس انتهاي آيه، مطلب را ترقي داده، با بيان برهان، آن را از اساطير دانستهاند (طباطبائي، 1384، ج ۱۵، ص ۵۶). بهباور اين گروه، معاد يک وعده قديمي است که نهتنها دليلي آن را تأييد نميکند؛ بلکه برهان بر خرافي و اسطوره بودن آن وجود دارد. مقدمات برهاني که آنها بيان کردهاند، عبارت است از:
مقدمۀ اول: اگر ادعاي پيغمبران در برپايي قيامت درست بود، تاکنون بايد قيامت بر پا ميشد.
مقدمۀ دوم: تالي باطل است؛ چون پيغمبران از قديمالايام انسانها را از بر پايي قيامتي ترساندند که تاکنون بر پا نشده است.
نتيجه: مقدم هم باطل بوده، ادعاي آنها دروغ است.
اين گروه با اين برهان، انتظار داشتند معاد در همين دنيا تحقق پيدا کند؛ درحاليکه اين انتظار، باطل و اشتباه است. بهتعبير ديگر، در استدلال فوق، ميان مقدم و تالي هيچ ملازمهاي وجود ندارد.
با توجه به انحاء پنچگانۀ انکار معاد، به دو نکته اشاره ميشود:
نکته اول: منکران، گاهي براي انکار خود، استدلالي نداشته و فقط بهزعم و گمان خود بسنده ميکنند: «زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا» (تغابن: 7)؛ «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَة» (سبأ: 3)؛ اما گاهي انکار آنها، حالت و قالب استدلالي دارد.
نکته دوم: منکرين معاد، گاه فقط معاد را انکار ميکردند؛ اما گاهي انکار خود را با استهزاء نيز همراه ميکردند: «فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» (انعام: 5).
5. منشأ و علل انکار معاد
با توجه به انواع انکار معاد، ريشه و علت سرسختي منکرين معاد به دو عامل اساسي برميگردد؛ بهطوري که ساير عوامل نيز در اين دو عامل خلاصه ميشوند. آن دو عامل عبارتند از:
1ـ5. شبهۀ علمي
برخي از منکرين بهدليل شبهاتي که دربارۀ معاد دارند، آن را انکار ميکنند. مهمترين شبهات آنها عبارتند از:
۱. شبهه دربارۀ فاعل زنده کردن: يکي از شبهههاي منکرين اين است که چه كسى انسانِ مُرده را زنده ميکند؟ «فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا» (اسراء: 51). قرآن در جواب اين شبهه ميفرمايد: همان كسى كه نخستين بار انسان را آفريد، توانايي آن را دارد که دوباره او را زنده کند: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (يس: 79)؛ «قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ» (اسراء: 51). بهعلاوه زندهکردن مردگان براي خداوند، از آفرينش آغازين آنها سهل و آسانتر است: «وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (روم: 27). ازآنجاکه قدرت خداوند، مطلق و نامحدود است؛ همه اشياء، چه دشوار و چه غير دشوار، براي او يکسان هستند و بههمين دليل، در انتهاي آيه ميفرمايد: «وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى». و اگر در برخي از آيات، زندهکردن و باز آوردن اشياء، آسان و يا آسانتر معرفي شدهاند، براي رفع شگفتي توده مردم و از سنخ جدال احسن است؛ چون براي خدايي که قدرت نامتناهي دارد، براي او آغاز و اعاده آفريدهها فرقي ندارد؛ يعني چيزي براي او آسان و يا آسانتر از چيز ديگر نيست (جوادي آملي، 1385، ج ۴، ص ۹۹).
۲. شبهه دربارۀ زمان زندهشدن مردگان: منکران معاد گاهي دربارۀ زمان زندهشدن مردگان سؤال داشته، ميپرسند کِشتي طبيعت چه وقت به لنگرگاه خود ميرسد؟ «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا» (اعراف: 187)؛ «يَقُولُونَ مَتى هُوَ» (اسراء: 51)؛ «يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ» (قيامت: 6).
در جواب اين سؤال، پيامبر اسلام فرمود: علم آن تنها نزد پروردگار من است و جز او كسى نمىتواند زمان آن را آشكار سازد. بهعلاوه معاد بهصورت ناگهاني رخ ميدهد و شايد زمان آن نزديک باشد: «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ... لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَة» (اعراف: ۱۸۷)؛ «قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً» (اسراء: 51).
۳. شبهه براساس نابود شدن بدن: شبهۀ ديگر منکرين اين بود که وقتي انسان ميميرد، پيکر او بهصورت استخوان و خاک در آمده، در زمين پراکنده و معدوم ميشود و هر چيزي که در زمين پراکنده و معدوم شود، آفرينش جديد ندارد: «وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» (سجده: ۱۰)؛ «وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» (رعد: 5)؛ «وَقَالُوا أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا» (اسراء: 49)؛ «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ» (يس: 78).
قرآن جوابهاي مختلفي براي اين گروه بيان کرده است که به چند نمونه آن اشاره ميشود:
ـ گاه ميفرمايد: همان کسي که نخستين بار انسان را پديد آورده، او را زنده ميکند: «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» (يس: 79).
ـ گاهي ميفرمايد: شما قبل از خلق، چيزي نبوديد و خدا شما را خلق کرد. بعد از مرگ، که چيزي از شما وجود دارد، آفرينش آن آسانتر خواهد بود: «قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا» (مريم: 9).
ـ گاه ميگويد: زنده کردن استخوان خردشده كاري آسان است؛ شما سنگ يا آهن و يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آهن هم سختتر است، باشيد، خدا مىتواند شما را دوباره زنده كند: «قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُم» (اسراء: 50ـ51).
ـ گاهي با اشاره به حقيقت و واقعيت انسان، ميگويد موقع مردن، فرشته مرگ، كه بر شما گمارده شده، جانتان را مىگيرد، سپس بهسوى پرودگارتان برگردانده مىشويد: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 11). برايناساس، با مردن فقط بدن انسان از بين ميرود، نه روح و نفس او.
۴. شبهه دربارۀ قدرت خدا و عدم قابليت بدن: برخي از منکرين معاد ازيکسو، دربارۀ قدرت و فاعليت خداوند و از سوي ديگر، دربارۀ قابليت بدن براي زندهشدن، شبهه دارند؛ يعني معتقدند فاعليت فاعل و قابليت قابل، براي معاد تام و تمام نيست.
قرآن کريم اين شبهه را بهصور مختلف پاسخ داده است:
ـ گاه با تشبيه معاد به رويش دوبارۀ زمين ميگويد همانطور که خداوند زمين مرده را زنده ميکند، مردگان را نيز زنده ميکند: «فَانْظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (روم: 50).
ـ گاهي با مقايسه معاد به خلقت اوليه انسانها، قدرت خود را يادآور ميشود: «يا أَيهَا النَّاسُ إِنْ کنْتُمْ فِي رَيبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَينَ لَکمْ» (حج: 5).
ـ گاه زنده شدن برخي از مردگان را در اين دنيا يادآور ميشود؛ مانند زندهشدن پرندگان در داستان حضرت ابراهيم و زندهشدن ارمياي پيامبر (مصباح يزدي، 1380، ص ۳۸۰).
۵. شبهه دربارۀ علم خداوند نسبت به گذشتگان: گاهي گفته ميشود، اگر معادي هست و مردگان زنده ميشوند، وضعيت امتهاي پيشين چگونه است؟ «قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى» (طه: 51).
قرآن در جواب اين شبهه، با اشاره به علم بينهايت خداوند ميگويد: علم به گذشتگان در کتابي نزد پروردگاري است که نه خطا ميکند و نه چيزي را فراموش ميکند: «قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى» (طه: 52).
الف. منشأ شبهات علمي
شبهات علمي منکران معاد، منشأ و مبدأيي دارد که مهمترين آنها عبارتند از:
۱. حسگرايي و مادينگري
حسگرايان ازيکسو با نگاه حسي، مسئلۀ مبدأ و خداشناسي را براي خود حل نکردهاند؛ و ازآنجاکه معادِ انسان چيزي جز رجوع به مبدأ نيست، مسئلۀ معاد نيز براي آنها حل نشده است. از سوي ديگر، آنها جهان هستي را در ماده خلاصه کرده، ميپندارند پس از مرگ و متلاشيشدن بدنِ مادي، حيات انسان بهپايان ميرسد: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم: 7). بههمين دليل، با انحصار زندگي در حيات دنيوي، بر اين باورند که طبيعت و روزگار، سبب موت و حيات انسانها ميشود: «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» (جاثيه: 24). آنها انتظار داشتند تا مردگان و گذشتگان در اين دنيا زنده شوند و چون نديدهاند که مردهاي در دنيا زنده شود، منکر معاد و قيامت شدهاند.
۲. شناخت نادرست از خدا
علت برخي از ناباوري به معاد و انکار آن، در حقيقت، نشناختن خدا و صفاتش است: «مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (انعام: 91). چون معاد همان رجوع به مبدأ است و اگر کسي، مبدأ فاعلي جهان، يعني خدا را بشناسد و به اسماي حسنا و صفات علياي وي آشنا شود، حتماً معاد را باور خواهد داشت (جوادي آملي، 1385، ج ۴، ص ۵۴).
براساس آيه «زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا» (تغابن: 7)، كافران ميپنداشتند پس از مرگ هرگز برانگيخته نميشوند. قرآن در مقابل اين پندار باطل با تأکید و قسم، بعثت را بيان کرده، آن را امري آسان ميداند: «قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ» (تغابن: 7). علت اينکه وجود قيامت و زندهکردن مردگان براي خدا آسان است، اين است که او «الله» است و «الله» بايد بتواند چنين کاري را انجام دهد (طباطبائي، 1384، ج 19، ص 346).
۳. شناخت انحرافي نسبت به حقيقت انسان
انسان حب بهذات دارد. يکي از لوازم حب بهذات، حب بهبقاست؛ يعني همانطور که انسان خود را دوست دارد، بقا و جاودانگي خود را نيز دوست دارد. چون حب بهذات به اين معنا نيست که انسان فقط چند لحظه خود را دوست داشته باشد و در لحظات بعدي خود را دوست نداشته باشد؛ بلکه هميشه خود را ميخواهد. اصل اين ميل، در همۀ انسانها وجود دارد؛ اما در اينکه انسانها بقاي خود را در کجا و در چهچيزي ميبينند، اختلاف وجود دارد، مثلاً:
ـ برخي از انسانها بهواسطۀ شناخت درستي که از خود دارند، ميدانند حقيقت انسان يک امر غيرمادي بوده، جايگاه اصلي او عالم ديگري است و دنيا فقط وسيله و پلي براي آن عالم است. اين گروه، آن عالم را وطن اصلي خود دانسته، با دلبستگي به آن، بقاي خود را در آن جستوجو ميکنند.
ـ برخي ديگر در شناخت حقيقت خود اشتباه کرده، حقيقت خود را امري مادي ميدانند. برايناساس، آنان زندگي خود را منحصر در اين دنيا دانسته، بقاي خود را نيز در همين دنيا ميطلبند. اين افراد، دنيا را وطن اصلي خود دانسته، به آن دلبستگي دارند و ثمره اين دلبستگي، در قالب دنياطلبي و دنياپرستي نمايان ميشود و به تعبير قرآن، دوست دارند هزار سال در آن زندگي کنند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ» (بقره: 96). گرچه طالب عمر طولاني بودن، فطري و مطابق با طبيعت انسان است؛ اما منحصر دانستن زندگي بهدنيا و طالب زندگي طولاني دنيوي بودن، نگاه انحرافي است که دلبستگي بهدنيا، حريص بودن نسبت به ماديات و فراموشي معاد را بههمراه خواهد داشت. از منطر قرآن، انسانها زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهند: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» (اعلي: 16) و علت آن، نهايتاً چيزي جز عشق و علاقۀ بهدنيا نيست: «كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ» (قيامت: 20ـ21)؛ «إِنَّ هَؤُلَاءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْمًا ثَقِيلًا» (انسان: 27).
2ـ5. شهوت عملی
برخي از انسانها بهدليل انگيزۀ رواني، همواره از مسئوليتپذيري گريزان بوده، به بيبندوباري و راحتي تمايل دارند و ازآنجاکه اعتقاد به قيامت و محاسبه اعمال، پشتوانه نيرومندي براي احساس مسئوليت و پذيرفتن محدوديتهاي رفتاري و خودداري از ظلم و گناه است؛ آن را انکار کرده، راه را براي هوسرانيهاي خود باز ميکنند. در اين حالت، اين افراد اندوختههاي علمي خود را ناديده گرفته، با علم به حقانيت معاد، عملاً دست به شهوتراني و هواپرستي ميزنند.
خداوند دربارۀ اين افراد ميفرمايد: آيا انسان فکر ميکند با مردن از بين ميرود و ما نميتوانيم استخوانهاي او را بعد از مرگ جمع کنيم؟ درحاليکه ما نهتنها توانايي جمعآوري استخوانهاي او را داريم؛ بلکه قادريم خطوط سر انگشتان او را بار ديگر درست كنيم. ولى او مىخواهد راه فسق و فجور را پيشروى خود باز كند و بههمين دليل، با شک و ترديد، مسئله زمان قيامت را مطرح کرده، مىپرسد: روز قيامت چه وقت است؟ «أَيحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلي قادِرِينَ عَلي أَنْ نُسَوِّي بَنانَهُ بَلْ يرِيدُ الْإِنْسانُ لِيفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ» (قيامت: 3ـ6).
قرآن در آيه ديگر ميگويد: بسياري از منکرين معاد، مشکل علمي ندارند. آنان بهجاي الله، هواي نفس را اله و معبود خود قرار دادهاند و بهدليل هواپرستي، ابزار شناخت آنها کارايي خود را از دست داده، با انکار آخرت، زندگي را منحصر بهدنيا ميکنند: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ» (جاثيه: 23ـ24).
اين هواپرستي و ناکارايي ابزار معرفت، براي برخي از انسانها تا بعد از مرگ ادامه دارد و بعد از مرگ، وقتي پردهها و حجابهاي غفلتزا را کنار ميزنند، ديدگان آنها تيزبين ميشود و اموري را که در دنيا ميتوانستند ببينند و نديدند، در آنجا ميبينند: «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ» (ق: 22).
نتيجهگيري
معاد يکي از مباحث مهم قرآني است که آيات زيادي بدان اختصاص داده شده است. شناخت درست معاد ازيکسو، به شناخت صحيح اسماء و صفات الهي، و از سوي ديگر، به شناخت انسان وابسته است. کسانيکه در خداشناسي و انسانشناسي به موفقيتهايي دست يافتهاند، با پذيرش معاد، خود را براي آن آماده ميکنند. مهمترين نوع انکار معاد، در قالب شک، ظن، استبعاد، استحاله و افسانه است. اين انکارها گاه همراه با دليل و گاهي بدون دليل است؛ همچنين گاهي همراه با استهزاء و گاه بدون آن ميباشد.
منشأ اين انکارها نهايتاً در دو امر خلاصه ميشود: الف) شبهۀ علمي، مانند شبهه دربارۀ فاعل زنده کردن، زمان زندهشدن مردگان، اعادۀ معدوم، قدرت و علم خداوند؛ ب) شهوت عملي و هواپرستي.
قرآن با پاسخ به شبهات علمي و نهي از هواپرستي، نهتنها بر امکان معاد؛ بلکه بر ضرورت آن تأکید دارد.
- نهجالبلاغه، 1386، ترجمة محمد دشتي، قم، ناظرين.
- ابنسينا، حسينبن عبدالله، 1417ق، النفس من الكتاب الشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملي، قم، مركز النشر التابع لمكتب الاعلام اسلامى.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، ۱۴۰۵ق، لسانالعرب، قم، ادب الحوزه.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، 1366، غرر الحكم و درر الكلم، شرح آقاجمال خوانساري، تهران، دانشگاه تهران.
- جمعی از نویسندگان، 1400، کتاب معاد؛ طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، قم، معارف.
- جوادي آملي، عبدالله، ۱۳۸۵، معاد در قرآن، قم، اسراء.
- ـــــ ، ۱۳۹۳، تفسير تسنيم، قم، اسراء.
- حسنزاده آملي، حسن، 1380، گنجينه گوهر روان، تهران، نثر طوبي.
- سجادي، جعفر، 1375، فرهنگ علوم فلسفي و کلامي، تهران، اميرکبير.
- سهروردي، شهابالدين، ۱۳۸۰، مجموعه مصنفات، ج ۲، تصحيح و مقدمه هانري کربن، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- ـــــ ، ۱۳۸۰، مجموعه مصنفات، ج ۳، تصحيح و مقدمه سيدحسين نصر، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- صدرالمتألهين، 1423ق، الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احيا التراث العربي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، ۱۳۸۴، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- طريحي، فخرالدين، ۱۴۰۸ق، مجمع البحرين، تهران، نشر فرهنگ اسلامي.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1405ق، مفاتيح الغيب، بيروت، دارالفکر.
- لاهيجي، عبدالرزاق، ۱۳۷۲، گوهر مراد، مقدمه و تصحيح زينالعابدين قرباني لاهيجي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- مجلسي، محمدباقر، ۱۳۵۴، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1380، آموزش عقايد، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- مطهري، مرتضي، ۱۳۷۳، معاد، تهران، صدرا.
- معرفت، محمدهادی، 1383، «معاد جسمانی در قرآن و آراء مفسران»، پیام جاودان، ش 5، ص 10ـ29.
- موسوي خمینی، روحالله، 1377، معاد از دیدگاه امام خمینی، تهران، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- مولوي، جلالالدين، 1379، مثنوي معنوي، تهران، پيمان.
- نراقي، ملااحمد، ۱۳۷۸، معراج السعادة، قم، هجرت.