معرفت، سال سی و سوم، شماره اول، پیاپی 316، فروردین 1403، صفحات 5-10

    دیدگاه‏ها دربارۀ رابطة اخلاق و سیاست (2)

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    doi 10.22034/marifat.2024.5001282
    چکیده: 
    همان‏طور که در گفتار نخست اشاره شد، در مسئلة «رابطة اخلاق و سیاست» نه‏تنها بین افراد عادی، ابهام‏ها یا اختلاف ‏سلیقه‏هایی وجود دارد، بلکه صاحب‏نظران و متخصصان نیز در این‌باره اختلاف‏نظر‏های ریشه‏ای دارند. در این گفتار، به‏اجمال به دیدگاه‏های موجود در این زمینه اشاره و سپس، تفاوت آنها با دیدگاه اسلام را تبیین خواهیم کرد. در اینجا به طرح اجمالی سه رویکرد در این زمینه می‌پردازیم: رویکرد «جدایی مفهومی و مصداقی اخلاق و سیاست» که به تباین اخلاق و سیاست معتقد است. رویکرد «وجود دو نوع سیستم اخلاقی؛ فردی و اجتماعی» که بر آن است که نباید اخلاق را به روابط فردی یا روابط بین فردی منحصر و نیز نباید حوزة حکومت و سیاست را از اخلاق خارج کرد و رویکرد «تقدم مصالح سیاسی در موارد اشتراک مصداقی اخلاق و سیاست» که معتقد است: بعضی اموری اخلاقی در قلمرو سیاست نمی‏گنجد و برخی امور مدیریتی، اجرایی و سیاسی در حوزة اخلاق نیست.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Views on the Relationship between Ethics and Politics (2)
    Abstract: 
    As mentioned in the first part, there are ambiguities or disagreements regarding “the relationship between ethics and politics” not only among ordinary people, but also among experts and scholars. Here I will briefly refer to the existing views in this area and then explain their differences with the Islamic view. Three approaches are briefly outlined in this field: the “conceptual and substantive separation of ethics and politics” approach, which argues that there is a contrast between ethics and politics; “the existence of two types of ethical systems: Individual and Social" approach, which states that ethics should not be limited to individual or interpersonal relationships, and that the realm of government and politics should not be excluded from ethics; and the "the primacy of political interests in cases of shared ethics and politics" approach, which holds that some ethical matters are not within the realm of politics, and some managerial, executive, and political matters are not within the realm of ethics.
    متن کامل مقاله: 

    ديدگاه‏ها دربارۀ رابطة اخلاق و سياست (2)*
    آيت‌الله علامه محمدتقي مصباح يزدي
    چكيده
    همان‏طور که در گفتار نخست اشاره شد، در مسئلة «رابطة اخلاق و سياست» نه‏تنها بين افراد عادي، ابهام‏ها يا اختلاف ‏سليقه‏هايي وجود دارد، بلکه صاحب‏نظران و متخصصان نيز در اين‌باره اختلاف‏نظر‏هاي ريشه‏اي دارند. در اين گفتار، به‏اجمال به ديدگاه‏هاي موجود در اين زمينه اشاره و سپس، تفاوت آنها با ديدگاه اسلام را تبيين خواهيم کرد. در اينجا به طرح اجمالي سه رويکرد در اين زمينه مي‌پردازيم: رويکرد «جدايي مفهومي و مصداقي اخلاق و سياست» که به تباين اخلاق و سياست معتقد است. رويکرد «وجود دو نوع سيستم اخلاقي؛ فردي و اجتماعي» که بر آن است که نبايد اخلاق را به روابط فردي يا روابط بين فردي منحصر و نيز نبايد حوزة حکومت و سياست را از اخلاق خارج کرد و رويکرد «تقدم مصالح سياسي در موارد اشتراک مصداقي اخلاق و سياست» که معتقد است: بعضي اموري اخلاقي در قلمرو سياست نمي‏گنجد و برخي امور مديريتي، اجرايي و سياسي در حوزة اخلاق نيست.
    کليدواژه‌ها: اخلاق، سياست، اخلاق و سياست، سيستم اخلاقي، مصالح سياسي.
     
    مقدمه
     
    مهم‏ترين ديدگاه‏هاي موجود در زمينه اخلاق و سياست را مي‏توان در سه گروه دسته‏بندي کرد: (براي مطالعة بيشتر، ر.ک. شريفي و همکاران، 1396، ج4، ص۲۷ـ۴۳).
    ديدگاه اول: جدايي مفهومي و مصداقي اخلاق و سياست
    بر اساس ديدگاه نخست، اصولاً اخلاق و سياست، هم از نظر مفهوم و هم از نظر مورد، تباين دارند. اخلاق در حوزة خاصي از زندگي انسان مطرح مي‏شود که ربطي به سياست ندارد و در مقابل، سياست در حوزة ديگري مطرح مي‏شود که ربطي به اخلاق ندارد. چاره‏انديشيِ برخي براي رفع تزاحم بين رفتار‏ها در زمينة اخلاق از يک‏سو و سياست‏ورزي، حاکميت و تدبير امور جامعه از سوي ديگر منشأ اين ديدگاه به‏حساب مي‏آيد. بر اين اساس، موضوع سياستْ مسائلي است که با حاکميت و مديريت جامعه ارتباط دارد؛ اما اخلاق مربوط به مسائل شخصي و فردي است.
    دليل ديدگاه اول
    دليل گروه اول براي اثبات ادعاي تباين مفهومي و مصداقيِ اخلاق و سياست آن است که انسان دو نوع گرايش دارد: نوع اول، عواطف انساني است؛ مانند آنکه با مشاهدة محروميت، مظلوميت يا مريضيِ کسي ناراحت شده، دوست دارد به او کمک کند. اين گرايش در درون همة انسان‏ها وجود دارد؛ زيرا هرکسي مي‏تواند با مراجعه به وجدان خويش اين گرايش را بيابد يا آثار وجود اين گرايش را در انسان‏هاي ديگر مشاهده کند. هرچند گرايش مزبور ـ که گرايشي فطري است ـ شدت و ضعف دارد، اما نمي‏توان انساني را يافت که در فطرتش نسبت به ديگران بي‏تفاوت باشد. به گفتة سعدي:
    بني‏آدم اعضاي يکديگرند
            که در آفرينش ز يک گوهرند

    چو عضوي به درد آورد روزگار
            دگر عضو‏ها را نماند قرار

    تو کز محنت ديگران بي‏غمي
            نشايد که نامت نهند آدمي

    (سعدي، 1376، ص33).
    نوع دوم، گرايش‏هايي مانند خودخواهي و برتري‏طلبي است. هرکدام از بچه‏ها در خانه از همان روز‏هاي اول بچگي‏شان مي‏خواهند به ديگري زور بگويند؛ مثلاً اگر غذا فقط براي يک نفر کافي باشد، هرکدام مي‏گويند من بايد آن را بخورم. اين گرايش در انسان در مراحل بعدي زندگي‏اش نيز ظهور و بروز پيدا مي‏کند تا برسد به اموري مانند مسائل اجتماعي. گاه درگيري‏هاي شديدي بر سر منافع فردي پيدا مي‏شود و چه‏بسا به جنگ و خونريزي هم منجر شود. نمونة بارز اين گرايش، ادعاي فرعون است که خود را از همه برتر، و اطاعت از خود را بر همه لازم مي‏دانست: فقال «أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلى» (نازعات: 24)؛ و گفت: پروردگار بزرگ‏ترِ شما مَنَم. هرچند ديگر انسان‏ها چنين سخني را به زبان نمي‏آورند، اما گرايش مزبور در درونشان وجود دارد.
    بنابراين در باطن هر فرد، دو نوع گرايش وجود دارد:
    الف) گرايش خودخواهي، خودمحوري و برتري‏جويي؛
    ب) گرايش ديگرخواهي.
    اصلِ اخلاق، ديگرخواهي است و هر قدر اين گرايش در انسان قوي‏تر باشد، اخلاقي‏تر به‏حساب مي‏آيد. ازاين‏رو مي‏توان اوج اخلاق را در ايثار ملاحظه کرد که انسان براي ديگران از نياز‏هاي خودش هم صرف‏نظر مي‏کند؛ مثلاً خودش گرسنه مي‏ماند تا ديگري سير شود يا خودش را به کشتن مي‏دهد تا ديگري سالم بماند. در مقابل، برخي انسان‏ها خودخواه هستند و هميشه به منافع خود مي‏انديشند؛ هرچند براي رسيدن به خواسته‏هايشان صد‏ها نفر کشته شوند. چنين کساني اگر دربارۀ اخلاق و مسائل اخلاقي صحبت کنند، براي فريب‏کاري و گول زدن ديگران است. با توجه به اينکه خودخواهي‏هاي افراطيِ مزبور به انسان‏هاي ديگر ضربه مي‏زند، بايد جلو آنها گرفته شود و افرادي، با وضع برخي مقررات، امکان بهره‏منديِ نسبيِ همة مردم از زندگي خوب را فراهم کنند. سياست و مديريت جامعه به همين منظور صورت مي‏پذيرد.
    بر اساس اين دليل، دو حوزة فعاليت براي انسان وجود دارد: حوزة اخلاق و حوزة سياست. اين دو حوزة با يکديگر ارتباطي ندارند. در اخلاق بايد هميشه در انديشة خدمت به ديگران باشيم؛ اما در سياست بايد به فکر مديريت جامعه و جلوگيري از ظلم‏ها، فساد‏ها و برتري‏جويي‏هاي افراطي باشيم.
    هميشه در جامعه خيانت‏ها و تجاوز‏هايي وجود دارد و تأمين امنيت، يکي از فلسفه‏هاي وجودي يک حکومت است. سياست آن است که امنيت عمومي در مقابل غارتگران و خيانتکاران تأمين شود. به گواهيِ تاريخ، در مقابلِ کساني که هجوم آوردند و قصد دارند اموال ديگران را غارت کرده، بي‏گناهان را بکشند، نمي‏توان ايستاد و او را به مهرباني سفارش کرد؛ بلکه بايد رفتاري متناسب با آنها داشت و با همان زباني با آنها صحبت کرد که مي‏فهمند؛ زيرا چنين افرادي به ميزان بهره‏مندي‏شان از آزادي، ظلم و فساد مي‏کنند و جز با زبان زور نمي‏توان جلو آنها را گرفت.
    قوام سياست و حقيقت آن به قدرت است و سياست بدون قدرت معنا ندارد. با زبان قدرت بايد در مقابل فساد و تجاوز ايستاد. ازاين‏رو کسي که مي‏خواهد حاکميت جامعه را بر عهده گيرد، بايد قدرت داشته باشد و قدرت از راه اخلاق، نصيحت و ديگرخواهي کسب نمي‏شود. قدرت بدني، قدرت علمي و تکنولوژيک و قدرت فريب‏کاري و حيله را نمي‏توان از راه اخلاق به دست آورد. مجموعة قدرت‏هاي مزبور است که زمينه را براي قدرت سياستمداران و مديران جامعه فراهم مي‏کند.
    بنابراين حوزة سياست، جاي دستورهاي اخلاقي نيست؛ بلکه بايد در اين حوزه به دنبال کسب قدرت بود. البته قدرت بدني کافي نيست؛ بلکه بايد قدرت علمي و صنعتي در حوزه‏هاي گوناگون، ازجمله در بخش نظامي، به دست آورد و پس از آن، بايد در مقابل کساني که مي‏خواهند نقشه‏هايي عليه ديگران بکشند، نقشه کشيد و فريبشان داد. در اين مورد، فريب‏کاري بهتر از آن است که ديگران را از دم شمشير بگذرانند. با به‏کارگيري اين سياست، افراد کمتري کشته مي‏شوند.
    روشن است که چنين سياستي با اخلاق سازگار نيست. بنابراين بين اخلاق و سياست رابطه‏اي وجود ندارد. در واقع اخلاق و سياستْ نقطة اشتراکي با يکديگر ندارند تا با هم رابطه‏اي داشته باشند. البته کسي که در مسند قدرت قرار گرفته، ممکن است در زندگي شخصي‏اش صفات خوبي داشته باشد و ديگرخواه باشد؛ مثلاً به ديگران کمک کند، از مال شخصي‏اش به آنها بدهد و با زيردستان مهربان باشد؛ اما اين‏گونه مسائل در قلمرو سياست قرار ندارد؛ زيرا همان‏گونه که توضيح داده شد، حوزة سياستْ جاي اعمال قدرت و محدود کردن ديگران است، نه جاي ديگر‏خواهي و اخلاق.
    سردمدار ديدگاه اول
    معروف‏ترين صاحب‏نظر مدعي جدايي اخلاق از سياستْ آقاي ماکياولي، فيلسوف سياسيِ معروف ايتاليايي است. جملة معروف «هدف وسيله را توجيه مي‏کند» از اوست. به اعتقاد او، حاکم بايد از هر وسيله‏اي براي مديريت جامعه استفاده کند؛ حتي اگر به دار آويختن يا سوزاندن مجرمان بينجامد. وظيفه‏اي که حاکم به عهده گرفته، تأمين امنيت و مديريت جامعه است. اين هدف، همة رفتارهايش را توجيه مي‏کند. بر اين اساس اگر حاکم بخواهد مسائل اخلاقي را رعايت کند، نمي‏تواند به هدفش دست يابد. دست حاکم در مديريت جامعه بايد باز باشد تا براي جلوگيري از ظلم و فساد و ناامني، هر کاري را صلاح دانست، انجام دهد.
    اين نوع تفکر در بسياري از افراد يافت مي‏شود و حتي نمونه‏هايي از آن در کشور ما هم مشاهده مي‏شود. نمونة روشن اين ديدگاه، که در جهان کم‏نظير يا بي‏نظير است، منطق امريکايي‏هاست که براي دستيابي به اهدافشان به هر وسيله‏اي متوسل مي‏شوند. آنها با پوشش اهدافي مانند «تشکيل جامعة واحد مدني»، سياست‏هاي خود را اعمال مي‏کنند؛ اما در واقع به دنبال دستيابي به قدرتي فراگيرند تا همة قدرت‏ها را تحت سيطرة خود درآورند و بر همه تسلط داشته باشند. به همين دليل است که مخالفان خود را تروريست مي‏خوانند. امام خميني نسبت به کارتر، که ايران را به عمليات تروريستي متهم کرده بود، فرمودند: «ملت سى‏وپنج ميليونى تروريست هستند؟! از آقاى کارتر بايد پرسيد که تشخيص شما در مسائل سياسى هم همين‏طور است که يک ملت سى‏وپنج ميليونى که همه پشتيبانى از اينها کردند، باز شما مى‏گوييد تروريست هستند! ... ملت ما را شما تروريست مى‏دانيد؟! تشخيص شما در مسائل سياسى هم همين‏طور است که ملت ما را تروريست بدانيد؟!» (موسوي خميني، 1389، ج11، ص77).
    تحليل روان‏شناختي اين منطق آن است که هميشه افرادي وجود دارند که خودخواهي و خودمحوري بر روحشان غالب است و عوامل عاطفي و احساسي در آنها رنگ مي‏بازد. اين دسته از افراد فقط خود و قدرت خويش را مي‏بينند؛ هرچند ميليون‏ها انسان کشته شوند يا از گرسنگي و فقر بميرند. البته بر اساس اين ديدگاه، منظور از «خود»، منِ شخصي نيست؛ بلکه دايرة خود‏خواهي وسيع مي‏شود و از منِ فردي به خانواده سرايت مي‏کند، از خانواده به همفکر‏ها، هم‏حزبي‏ها و همشهري‏ها مي‏رسد و به همة عالَم تعميم مي‏يابد؛ به‏گونه‏اي که مانند منطق حاکمان سياستمدار امريکايي، هدف آن است که به هر قيمتي که شده، بر همة عالم مسلط شوند و هدف وسيله را توجيه مي‏کند.
    بر اساس اين ديدگاه، فراهم کردن اسباب قدرت و اعمال قدرت با اخلاق سازگار نيست. طبق ديدگاه ماکياولي، حاکمي که مي‏خواهد قدرت را به دست آورد و اهداف جامعه را تأمين کند، نمي‏تواند تنها مثل شير باشد؛ بلکه بايد مثل روباه هم باشد! همچنين بايد براي حکومت، غير از کسب قدرت بدني و صنعتي، حيله‏هاي ديگران را نيز ياد بگيرد و بتواند از اين جهت از آنها برتر شود تا در موقع نياز، از آن حيله‏ها استفاده کند؛ يعني حاکم يک جامعه بايد شيرصفت، و درعين‏حال روباه‏صفت باشد. روبه‏صفتي و فريفتن مردم، ساده‏ترين راهي است که يک حاکم مي‏تواند براي رسيدن به اهدافش به کار گيرد. اين گرايش، طرفداراني دارد و فيلسوفاني دربارۀ آن کتاب نوشته‏اند و کتاب‏هايشان به زبان‏هاي گوناگون ترجمه شده است.
    بررسي ديدگاه اول
    در مقام بررسي ديدگاه اول دربارۀ رابطة اخلاق و سياست، به‏اجمال چنين مي‏گوييم که هرچند گاهي بايد در مقابل ظالماني که به حقوق ديگران تجاوز مي‏کنند، به هيچ‏چيز قانع نيستند و تحت تعليم و تربيت نيز واقع نمي‏شوند، از زور استفاده کرد، اما استفاده از زور نيز بايد قانون داشته باشد. رسيدن به هدف، توجيه‏کنندة هر وسيله‏اي نيست؛ بلکه وسيله بايد متناسب با هدف باشد (ر.ك. مصباح يزدي، 1394، ج3، ص 354ـ355).
    ديدگاه دوم: وجود دو نوع سيستم اخلاقي؛ فردي و اجتماعي
    ديدگاه دوم نسبت به ديدگاه اول منطقي‏تر است. نقد طرفداران اين ديدگاه به ديدگاه اول آن است که نبايد اخلاق را در روابط فردي يا روابط بين فردي منحصر کرد و نيز نبايد حوزة حکومت و سياست را از اخلاق خارج کرد. اخلاق عبارت است از ارائة مجموعۀ رفتار‏هاي منظمي که با يکديگر ارتباط دارند و انسان را به هدف مطلوب مي‏رسانند. اين مسئله در سياست و مديريت جامعه نيز مطرح است. بر اين اساس در سياست نيز بايد مجموعۀ رفتار‏هايي براي مسئولان تعريف شود تا با انجام دادن آنها اهداف جامعه (از قبيل نظم، آرامش و امنيت) تأمين گردد.
    طبق اين ديدگاه دو سيستم اخلاقي وجود دارد:
    الف) سيستمي اخلاقي براي مسائل فردي و گروهي که مربوط به افراد عادي درون يک جامعه است؛
    ب) سيستمي اخلاقي به نام سياست که اصول و مباني ويژة خود را دارد و يک نظام سياسي بايد طبق اصول عقلاني براي رسيدن به هدف مطلوب برنامه داشته باشد. اين سيستم اخلاقي با اخلاق فردي تفاوت دارد و البته با آن تضادي هم ندارد؛ زيرا حوزة مسائل فردي با مسائل اجتماعي متفاوت است. درعين‏حال سياست از اخلاق جدا نيست.
    بررسي ديدگاه دوم
    در ظاهر چنين به نظر مي‏رسد که اين ديدگاه، همان ديدگاه اول است و اختلاف آن دو، صرفاً اختلاف لفظي است؛ زيرا معناي «تفاوت دو حوزة اخلاق فردي و اخلاق اجتماعي» با «تفاوت دو حوزة اخلاق و سياست» يکي به نظر مي‏رسد؛ هرچند با الفاظ متفاوت بيان شده است.
    اين نگاه اوليه درست نيست؛ زيرا همان‏گونه که در نقد به ديدگاه اول توضيح داده شد، معناي اعمال قدرت اين نيست که در امور سياسي، قواعد معقول و حساب‏شده‏اي نداشته باشيم و بتوانيم از هر وسيله‏اي براي رسيدن به هدف استفاده کنيم، بلکه طبق ديدگاه صحيح، وسيله بايد محدود و متناسب با هدف باشد. بر اين اساس مي‏توان سيستمي اخلاقي مربوط به حوزة سياست تعريف کرد که قواعد و مقرراتي لازم‏الاجرا دارد و براي رسيدن به هدف نبايد از هر وسيله‏اي استفاده کرد. ازاين‏روست که ديدگاه دوم، معتدل‏تر و قابل قبول‏تر از ديدگاه اول است.
    همان‏گونه که از تبيين دو ديدگاه يادشده معلوم است، تعريف مفهوم اخلاق و مفهوم سياست ابهام دارد. اخلاق طبق ديدگاه اول به معناي ديگرخواهي است و بر اين اساس، ارزش‏هايي را که در حيطة مسائل فردي (مانند ارتباط انسان با خدا) مطرح است شامل نمي‏شود و تعريف مزبور از اين جهت نقص دارد. بالأخره اين سؤال مطرح است که اخلاق را چگونه مي‏توان معنا کرد که به لحاظ معنايي، از حوزة سياست جدا باشد و شامل مسائل مربوط به حاکميت و مديريت امور جامعه نشود؟ تنها در اين صورت است که ديدگاه اول معنا پيدا مي‏کند. اگر اخلاق را ـ آن‏گونه که ما تعريف مي‏کنيم ـ شامل هر نوع رفتار ارزشي بدانيم، طبعاً حوزة سياست را نيز دربر مي‏گيرد.
    ديدگاه سوم: تقدم مصالح سياسي در موارد اشتراک مصداقي اخلاق و سياست
    بر اساس ديدگاه سوم، هرکدام از اخلاق و سياست، معنايي جداگانه دارند؛ به‏گونه‏اي که بعضي امور (مانند مسائل اخلاق فردي يا امور مربوط به ارتباط انسان با خدا) هرچند در دايرة اخلاق قرار دارد، اما در حيطة سياست نمي‏گنجد. در مقابل، برخي امور (مانند مسائل مديريتي، قرارداد‏ها، توافق‏ها و...) هرچند در زمرة مسائل سياسي و اجراييِ جامعه است، اما در حوزة اخلاق نيست.
    البته برخي موارد در هر دو حوزة اخلاق و سياست قرار مي‏گيرند؛ مانند کاري که نظر سياسي مدير جامعه را تأمين مي‏کند، ولي با ارزش‏هاي اخلاقي سازگار نيست. فرض کنيد کسي قصد دارد با هدف تأمين مصلحت جامعة اسلامي، براي رياست جمهوري کانديدا شود؛ به‏گونه‏اي که اگر کانديدا نشود، مصالح اسلام تأمين نمي‏شود. وي براي رسيدن به اين هدف بايد در انتخابات شرکت کرده، رأي اکثريت را کسب کند؛ درحالي‏که مي‏داند اين مقدار رأي ندارد. بنابراين به رفتار‏هاي غيراخلاقي (مانند تهديد و تطميع مسئولان يا خريد و جابه‏جايي آرا) متوسل مي‏شود تا از هر راه ممکني بتواند رأي اکثريت را به دست بياورد. در اين مورد، رفتار‏هايي صورت پذيرفته که هم مصداق کار سياسي است و هم مورد قضاوت اخلاقي. سياست، او را به چنين کار‏هايي تشويق مي‏کند و اخلاق، او را از انجام دادن آنها بازمي‏دارد. در اين‏گونه موارد اين سؤال مطرح مي‏شود که رعايت مصالح اخلاقي مقدم است يا رعايت مصالح سياسي؟ بنابراين مي‏توان مواردي را يافت که هر دو مفهوم اخلاق و سياست بر آنها صادق باشد.
    ديدگاه سوم آن است که اصل با سياست است و همه جا مصالح سياسي مقدم است؛ زيرا اهميت مصالح سياسي بسيار بيشتر از مصالح اخلاقي است. نفع مصالح اخلاقي، نفع محدودي است که به برخي افراد مي‏رسد؛ اما نفع مسائل سياسي براي همة مردم است و اگر مصالح سياسي رعايت نشود، همة مردم ضرر مي‏کنند. بنابراين در مقام تزاحم هميشه بايد مصالح سياسي مقدم شود؛ هرچند کاملاً ضداخلاقي باشد.
    با دقت در ديدگاه‏هايي که بيان شد روشن مي‏شود که در هرکدام از ديدگاه‏هاي مزبور، نقاط مثبتي وجود دارد. در ديدگاه اول، لازم است مسائل اخلاقي رعايت شود؛ هرچند اخلاق از سياست جداست. در ديدگاه دوم، سياست نيز نوعي اخلاق به‏حساب مي‏آيد. در ديدگاه سوم، مسائل سياسي و اخلاقي ممکن است مصاديق مشترک و متزاحمي داشته باشند؛ اما اصل را بايد بر سياست قرار داد. بر اين اساس، هرچند يک سياستمدار هم مي‏تواند اخلاقي رفتار کند، اما رفتار اخلاقيِ وي ربطي به مورد تزاحم ندارد و در موارد تزاحم بايد سياست را مقدم کرد.
    حال با توجه به سه نوع رابطة مزبور در حوزة رابطة اخلاق و سياست، در گفتار‏هاي بعد ديدگاه اسلام را در اين باره تبيين مي‏کنيم.

    • سعدی، مصلح ‏بن‏ عبدالله (1376). گلستان سعدی. به کوشش نورالله ایزدپرست. تهران: دانش.
    • شریفی، احمدحسین و همکاران (1396). دانشنامة اخلاق کاربردی. چ دوم. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • مصباح یزدی، محمدتقی (1394). معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن). تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندری. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • موسوی خمینی، سیدروح‌الله (1389). صحیفة امام. چ پنجم. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1403) دیدگاه‏ها دربارۀ رابطة اخلاق و سیاست (2). فصلنامه معرفت، 33(1)، 5-10 https://doi.org/10.22034/marifat.2024.5001282

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."دیدگاه‏ها دربارۀ رابطة اخلاق و سیاست (2)". فصلنامه معرفت، 33، 1، 1403، 5-10

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1403) 'دیدگاه‏ها دربارۀ رابطة اخلاق و سیاست (2)'، فصلنامه معرفت، 33(1), pp. 5-10

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. دیدگاه‏ها دربارۀ رابطة اخلاق و سیاست (2). معرفت، 33, 1403؛ 33(1): 5-10