دیدگاهها دربارۀ رابطة اخلاق و سیاست (2)
Article data in English (انگلیسی)
ديدگاهها دربارۀ رابطة اخلاق و سياست (2)*
آيتالله علامه محمدتقي مصباح يزدي
چكيده
همانطور که در گفتار نخست اشاره شد، در مسئلة «رابطة اخلاق و سياست» نهتنها بين افراد عادي، ابهامها يا اختلاف سليقههايي وجود دارد، بلکه صاحبنظران و متخصصان نيز در اينباره اختلافنظرهاي ريشهاي دارند. در اين گفتار، بهاجمال به ديدگاههاي موجود در اين زمينه اشاره و سپس، تفاوت آنها با ديدگاه اسلام را تبيين خواهيم کرد. در اينجا به طرح اجمالي سه رويکرد در اين زمينه ميپردازيم: رويکرد «جدايي مفهومي و مصداقي اخلاق و سياست» که به تباين اخلاق و سياست معتقد است. رويکرد «وجود دو نوع سيستم اخلاقي؛ فردي و اجتماعي» که بر آن است که نبايد اخلاق را به روابط فردي يا روابط بين فردي منحصر و نيز نبايد حوزة حکومت و سياست را از اخلاق خارج کرد و رويکرد «تقدم مصالح سياسي در موارد اشتراک مصداقي اخلاق و سياست» که معتقد است: بعضي اموري اخلاقي در قلمرو سياست نميگنجد و برخي امور مديريتي، اجرايي و سياسي در حوزة اخلاق نيست.
کليدواژهها: اخلاق، سياست، اخلاق و سياست، سيستم اخلاقي، مصالح سياسي.
مقدمه
مهمترين ديدگاههاي موجود در زمينه اخلاق و سياست را ميتوان در سه گروه دستهبندي کرد: (براي مطالعة بيشتر، ر.ک. شريفي و همکاران، 1396، ج4، ص۲۷ـ۴۳).
ديدگاه اول: جدايي مفهومي و مصداقي اخلاق و سياست
بر اساس ديدگاه نخست، اصولاً اخلاق و سياست، هم از نظر مفهوم و هم از نظر مورد، تباين دارند. اخلاق در حوزة خاصي از زندگي انسان مطرح ميشود که ربطي به سياست ندارد و در مقابل، سياست در حوزة ديگري مطرح ميشود که ربطي به اخلاق ندارد. چارهانديشيِ برخي براي رفع تزاحم بين رفتارها در زمينة اخلاق از يکسو و سياستورزي، حاکميت و تدبير امور جامعه از سوي ديگر منشأ اين ديدگاه بهحساب ميآيد. بر اين اساس، موضوع سياستْ مسائلي است که با حاکميت و مديريت جامعه ارتباط دارد؛ اما اخلاق مربوط به مسائل شخصي و فردي است.
دليل ديدگاه اول
دليل گروه اول براي اثبات ادعاي تباين مفهومي و مصداقيِ اخلاق و سياست آن است که انسان دو نوع گرايش دارد: نوع اول، عواطف انساني است؛ مانند آنکه با مشاهدة محروميت، مظلوميت يا مريضيِ کسي ناراحت شده، دوست دارد به او کمک کند. اين گرايش در درون همة انسانها وجود دارد؛ زيرا هرکسي ميتواند با مراجعه به وجدان خويش اين گرايش را بيابد يا آثار وجود اين گرايش را در انسانهاي ديگر مشاهده کند. هرچند گرايش مزبور ـ که گرايشي فطري است ـ شدت و ضعف دارد، اما نميتوان انساني را يافت که در فطرتش نسبت به ديگران بيتفاوت باشد. به گفتة سعدي:
بنيآدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بيغمي
نشايد که نامت نهند آدمي
(سعدي، 1376، ص33).
نوع دوم، گرايشهايي مانند خودخواهي و برتريطلبي است. هرکدام از بچهها در خانه از همان روزهاي اول بچگيشان ميخواهند به ديگري زور بگويند؛ مثلاً اگر غذا فقط براي يک نفر کافي باشد، هرکدام ميگويند من بايد آن را بخورم. اين گرايش در انسان در مراحل بعدي زندگياش نيز ظهور و بروز پيدا ميکند تا برسد به اموري مانند مسائل اجتماعي. گاه درگيريهاي شديدي بر سر منافع فردي پيدا ميشود و چهبسا به جنگ و خونريزي هم منجر شود. نمونة بارز اين گرايش، ادعاي فرعون است که خود را از همه برتر، و اطاعت از خود را بر همه لازم ميدانست: فقال «أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلى» (نازعات: 24)؛ و گفت: پروردگار بزرگترِ شما مَنَم. هرچند ديگر انسانها چنين سخني را به زبان نميآورند، اما گرايش مزبور در درونشان وجود دارد.
بنابراين در باطن هر فرد، دو نوع گرايش وجود دارد:
الف) گرايش خودخواهي، خودمحوري و برتريجويي؛
ب) گرايش ديگرخواهي.
اصلِ اخلاق، ديگرخواهي است و هر قدر اين گرايش در انسان قويتر باشد، اخلاقيتر بهحساب ميآيد. ازاينرو ميتوان اوج اخلاق را در ايثار ملاحظه کرد که انسان براي ديگران از نيازهاي خودش هم صرفنظر ميکند؛ مثلاً خودش گرسنه ميماند تا ديگري سير شود يا خودش را به کشتن ميدهد تا ديگري سالم بماند. در مقابل، برخي انسانها خودخواه هستند و هميشه به منافع خود ميانديشند؛ هرچند براي رسيدن به خواستههايشان صدها نفر کشته شوند. چنين کساني اگر دربارۀ اخلاق و مسائل اخلاقي صحبت کنند، براي فريبکاري و گول زدن ديگران است. با توجه به اينکه خودخواهيهاي افراطيِ مزبور به انسانهاي ديگر ضربه ميزند، بايد جلو آنها گرفته شود و افرادي، با وضع برخي مقررات، امکان بهرهمنديِ نسبيِ همة مردم از زندگي خوب را فراهم کنند. سياست و مديريت جامعه به همين منظور صورت ميپذيرد.
بر اساس اين دليل، دو حوزة فعاليت براي انسان وجود دارد: حوزة اخلاق و حوزة سياست. اين دو حوزة با يکديگر ارتباطي ندارند. در اخلاق بايد هميشه در انديشة خدمت به ديگران باشيم؛ اما در سياست بايد به فکر مديريت جامعه و جلوگيري از ظلمها، فسادها و برتريجوييهاي افراطي باشيم.
هميشه در جامعه خيانتها و تجاوزهايي وجود دارد و تأمين امنيت، يکي از فلسفههاي وجودي يک حکومت است. سياست آن است که امنيت عمومي در مقابل غارتگران و خيانتکاران تأمين شود. به گواهيِ تاريخ، در مقابلِ کساني که هجوم آوردند و قصد دارند اموال ديگران را غارت کرده، بيگناهان را بکشند، نميتوان ايستاد و او را به مهرباني سفارش کرد؛ بلکه بايد رفتاري متناسب با آنها داشت و با همان زباني با آنها صحبت کرد که ميفهمند؛ زيرا چنين افرادي به ميزان بهرهمنديشان از آزادي، ظلم و فساد ميکنند و جز با زبان زور نميتوان جلو آنها را گرفت.
قوام سياست و حقيقت آن به قدرت است و سياست بدون قدرت معنا ندارد. با زبان قدرت بايد در مقابل فساد و تجاوز ايستاد. ازاينرو کسي که ميخواهد حاکميت جامعه را بر عهده گيرد، بايد قدرت داشته باشد و قدرت از راه اخلاق، نصيحت و ديگرخواهي کسب نميشود. قدرت بدني، قدرت علمي و تکنولوژيک و قدرت فريبکاري و حيله را نميتوان از راه اخلاق به دست آورد. مجموعة قدرتهاي مزبور است که زمينه را براي قدرت سياستمداران و مديران جامعه فراهم ميکند.
بنابراين حوزة سياست، جاي دستورهاي اخلاقي نيست؛ بلکه بايد در اين حوزه به دنبال کسب قدرت بود. البته قدرت بدني کافي نيست؛ بلکه بايد قدرت علمي و صنعتي در حوزههاي گوناگون، ازجمله در بخش نظامي، به دست آورد و پس از آن، بايد در مقابل کساني که ميخواهند نقشههايي عليه ديگران بکشند، نقشه کشيد و فريبشان داد. در اين مورد، فريبکاري بهتر از آن است که ديگران را از دم شمشير بگذرانند. با بهکارگيري اين سياست، افراد کمتري کشته ميشوند.
روشن است که چنين سياستي با اخلاق سازگار نيست. بنابراين بين اخلاق و سياست رابطهاي وجود ندارد. در واقع اخلاق و سياستْ نقطة اشتراکي با يکديگر ندارند تا با هم رابطهاي داشته باشند. البته کسي که در مسند قدرت قرار گرفته، ممکن است در زندگي شخصياش صفات خوبي داشته باشد و ديگرخواه باشد؛ مثلاً به ديگران کمک کند، از مال شخصياش به آنها بدهد و با زيردستان مهربان باشد؛ اما اينگونه مسائل در قلمرو سياست قرار ندارد؛ زيرا همانگونه که توضيح داده شد، حوزة سياستْ جاي اعمال قدرت و محدود کردن ديگران است، نه جاي ديگرخواهي و اخلاق.
سردمدار ديدگاه اول
معروفترين صاحبنظر مدعي جدايي اخلاق از سياستْ آقاي ماکياولي، فيلسوف سياسيِ معروف ايتاليايي است. جملة معروف «هدف وسيله را توجيه ميکند» از اوست. به اعتقاد او، حاکم بايد از هر وسيلهاي براي مديريت جامعه استفاده کند؛ حتي اگر به دار آويختن يا سوزاندن مجرمان بينجامد. وظيفهاي که حاکم به عهده گرفته، تأمين امنيت و مديريت جامعه است. اين هدف، همة رفتارهايش را توجيه ميکند. بر اين اساس اگر حاکم بخواهد مسائل اخلاقي را رعايت کند، نميتواند به هدفش دست يابد. دست حاکم در مديريت جامعه بايد باز باشد تا براي جلوگيري از ظلم و فساد و ناامني، هر کاري را صلاح دانست، انجام دهد.
اين نوع تفکر در بسياري از افراد يافت ميشود و حتي نمونههايي از آن در کشور ما هم مشاهده ميشود. نمونة روشن اين ديدگاه، که در جهان کمنظير يا بينظير است، منطق امريکاييهاست که براي دستيابي به اهدافشان به هر وسيلهاي متوسل ميشوند. آنها با پوشش اهدافي مانند «تشکيل جامعة واحد مدني»، سياستهاي خود را اعمال ميکنند؛ اما در واقع به دنبال دستيابي به قدرتي فراگيرند تا همة قدرتها را تحت سيطرة خود درآورند و بر همه تسلط داشته باشند. به همين دليل است که مخالفان خود را تروريست ميخوانند. امام خميني نسبت به کارتر، که ايران را به عمليات تروريستي متهم کرده بود، فرمودند: «ملت سىوپنج ميليونى تروريست هستند؟! از آقاى کارتر بايد پرسيد که تشخيص شما در مسائل سياسى هم همينطور است که يک ملت سىوپنج ميليونى که همه پشتيبانى از اينها کردند، باز شما مىگوييد تروريست هستند! ... ملت ما را شما تروريست مىدانيد؟! تشخيص شما در مسائل سياسى هم همينطور است که ملت ما را تروريست بدانيد؟!» (موسوي خميني، 1389، ج11، ص77).
تحليل روانشناختي اين منطق آن است که هميشه افرادي وجود دارند که خودخواهي و خودمحوري بر روحشان غالب است و عوامل عاطفي و احساسي در آنها رنگ ميبازد. اين دسته از افراد فقط خود و قدرت خويش را ميبينند؛ هرچند ميليونها انسان کشته شوند يا از گرسنگي و فقر بميرند. البته بر اساس اين ديدگاه، منظور از «خود»، منِ شخصي نيست؛ بلکه دايرة خودخواهي وسيع ميشود و از منِ فردي به خانواده سرايت ميکند، از خانواده به همفکرها، همحزبيها و همشهريها ميرسد و به همة عالَم تعميم مييابد؛ بهگونهاي که مانند منطق حاکمان سياستمدار امريکايي، هدف آن است که به هر قيمتي که شده، بر همة عالم مسلط شوند و هدف وسيله را توجيه ميکند.
بر اساس اين ديدگاه، فراهم کردن اسباب قدرت و اعمال قدرت با اخلاق سازگار نيست. طبق ديدگاه ماکياولي، حاکمي که ميخواهد قدرت را به دست آورد و اهداف جامعه را تأمين کند، نميتواند تنها مثل شير باشد؛ بلکه بايد مثل روباه هم باشد! همچنين بايد براي حکومت، غير از کسب قدرت بدني و صنعتي، حيلههاي ديگران را نيز ياد بگيرد و بتواند از اين جهت از آنها برتر شود تا در موقع نياز، از آن حيلهها استفاده کند؛ يعني حاکم يک جامعه بايد شيرصفت، و درعينحال روباهصفت باشد. روبهصفتي و فريفتن مردم، سادهترين راهي است که يک حاکم ميتواند براي رسيدن به اهدافش به کار گيرد. اين گرايش، طرفداراني دارد و فيلسوفاني دربارۀ آن کتاب نوشتهاند و کتابهايشان به زبانهاي گوناگون ترجمه شده است.
بررسي ديدگاه اول
در مقام بررسي ديدگاه اول دربارۀ رابطة اخلاق و سياست، بهاجمال چنين ميگوييم که هرچند گاهي بايد در مقابل ظالماني که به حقوق ديگران تجاوز ميکنند، به هيچچيز قانع نيستند و تحت تعليم و تربيت نيز واقع نميشوند، از زور استفاده کرد، اما استفاده از زور نيز بايد قانون داشته باشد. رسيدن به هدف، توجيهکنندة هر وسيلهاي نيست؛ بلکه وسيله بايد متناسب با هدف باشد (ر.ك. مصباح يزدي، 1394، ج3، ص 354ـ355).
ديدگاه دوم: وجود دو نوع سيستم اخلاقي؛ فردي و اجتماعي
ديدگاه دوم نسبت به ديدگاه اول منطقيتر است. نقد طرفداران اين ديدگاه به ديدگاه اول آن است که نبايد اخلاق را در روابط فردي يا روابط بين فردي منحصر کرد و نيز نبايد حوزة حکومت و سياست را از اخلاق خارج کرد. اخلاق عبارت است از ارائة مجموعۀ رفتارهاي منظمي که با يکديگر ارتباط دارند و انسان را به هدف مطلوب ميرسانند. اين مسئله در سياست و مديريت جامعه نيز مطرح است. بر اين اساس در سياست نيز بايد مجموعۀ رفتارهايي براي مسئولان تعريف شود تا با انجام دادن آنها اهداف جامعه (از قبيل نظم، آرامش و امنيت) تأمين گردد.
طبق اين ديدگاه دو سيستم اخلاقي وجود دارد:
الف) سيستمي اخلاقي براي مسائل فردي و گروهي که مربوط به افراد عادي درون يک جامعه است؛
ب) سيستمي اخلاقي به نام سياست که اصول و مباني ويژة خود را دارد و يک نظام سياسي بايد طبق اصول عقلاني براي رسيدن به هدف مطلوب برنامه داشته باشد. اين سيستم اخلاقي با اخلاق فردي تفاوت دارد و البته با آن تضادي هم ندارد؛ زيرا حوزة مسائل فردي با مسائل اجتماعي متفاوت است. درعينحال سياست از اخلاق جدا نيست.
بررسي ديدگاه دوم
در ظاهر چنين به نظر ميرسد که اين ديدگاه، همان ديدگاه اول است و اختلاف آن دو، صرفاً اختلاف لفظي است؛ زيرا معناي «تفاوت دو حوزة اخلاق فردي و اخلاق اجتماعي» با «تفاوت دو حوزة اخلاق و سياست» يکي به نظر ميرسد؛ هرچند با الفاظ متفاوت بيان شده است.
اين نگاه اوليه درست نيست؛ زيرا همانگونه که در نقد به ديدگاه اول توضيح داده شد، معناي اعمال قدرت اين نيست که در امور سياسي، قواعد معقول و حسابشدهاي نداشته باشيم و بتوانيم از هر وسيلهاي براي رسيدن به هدف استفاده کنيم، بلکه طبق ديدگاه صحيح، وسيله بايد محدود و متناسب با هدف باشد. بر اين اساس ميتوان سيستمي اخلاقي مربوط به حوزة سياست تعريف کرد که قواعد و مقرراتي لازمالاجرا دارد و براي رسيدن به هدف نبايد از هر وسيلهاي استفاده کرد. ازاينروست که ديدگاه دوم، معتدلتر و قابل قبولتر از ديدگاه اول است.
همانگونه که از تبيين دو ديدگاه يادشده معلوم است، تعريف مفهوم اخلاق و مفهوم سياست ابهام دارد. اخلاق طبق ديدگاه اول به معناي ديگرخواهي است و بر اين اساس، ارزشهايي را که در حيطة مسائل فردي (مانند ارتباط انسان با خدا) مطرح است شامل نميشود و تعريف مزبور از اين جهت نقص دارد. بالأخره اين سؤال مطرح است که اخلاق را چگونه ميتوان معنا کرد که به لحاظ معنايي، از حوزة سياست جدا باشد و شامل مسائل مربوط به حاکميت و مديريت امور جامعه نشود؟ تنها در اين صورت است که ديدگاه اول معنا پيدا ميکند. اگر اخلاق را ـ آنگونه که ما تعريف ميکنيم ـ شامل هر نوع رفتار ارزشي بدانيم، طبعاً حوزة سياست را نيز دربر ميگيرد.
ديدگاه سوم: تقدم مصالح سياسي در موارد اشتراک مصداقي اخلاق و سياست
بر اساس ديدگاه سوم، هرکدام از اخلاق و سياست، معنايي جداگانه دارند؛ بهگونهاي که بعضي امور (مانند مسائل اخلاق فردي يا امور مربوط به ارتباط انسان با خدا) هرچند در دايرة اخلاق قرار دارد، اما در حيطة سياست نميگنجد. در مقابل، برخي امور (مانند مسائل مديريتي، قراردادها، توافقها و...) هرچند در زمرة مسائل سياسي و اجراييِ جامعه است، اما در حوزة اخلاق نيست.
البته برخي موارد در هر دو حوزة اخلاق و سياست قرار ميگيرند؛ مانند کاري که نظر سياسي مدير جامعه را تأمين ميکند، ولي با ارزشهاي اخلاقي سازگار نيست. فرض کنيد کسي قصد دارد با هدف تأمين مصلحت جامعة اسلامي، براي رياست جمهوري کانديدا شود؛ بهگونهاي که اگر کانديدا نشود، مصالح اسلام تأمين نميشود. وي براي رسيدن به اين هدف بايد در انتخابات شرکت کرده، رأي اکثريت را کسب کند؛ درحاليکه ميداند اين مقدار رأي ندارد. بنابراين به رفتارهاي غيراخلاقي (مانند تهديد و تطميع مسئولان يا خريد و جابهجايي آرا) متوسل ميشود تا از هر راه ممکني بتواند رأي اکثريت را به دست بياورد. در اين مورد، رفتارهايي صورت پذيرفته که هم مصداق کار سياسي است و هم مورد قضاوت اخلاقي. سياست، او را به چنين کارهايي تشويق ميکند و اخلاق، او را از انجام دادن آنها بازميدارد. در اينگونه موارد اين سؤال مطرح ميشود که رعايت مصالح اخلاقي مقدم است يا رعايت مصالح سياسي؟ بنابراين ميتوان مواردي را يافت که هر دو مفهوم اخلاق و سياست بر آنها صادق باشد.
ديدگاه سوم آن است که اصل با سياست است و همه جا مصالح سياسي مقدم است؛ زيرا اهميت مصالح سياسي بسيار بيشتر از مصالح اخلاقي است. نفع مصالح اخلاقي، نفع محدودي است که به برخي افراد ميرسد؛ اما نفع مسائل سياسي براي همة مردم است و اگر مصالح سياسي رعايت نشود، همة مردم ضرر ميکنند. بنابراين در مقام تزاحم هميشه بايد مصالح سياسي مقدم شود؛ هرچند کاملاً ضداخلاقي باشد.
با دقت در ديدگاههايي که بيان شد روشن ميشود که در هرکدام از ديدگاههاي مزبور، نقاط مثبتي وجود دارد. در ديدگاه اول، لازم است مسائل اخلاقي رعايت شود؛ هرچند اخلاق از سياست جداست. در ديدگاه دوم، سياست نيز نوعي اخلاق بهحساب ميآيد. در ديدگاه سوم، مسائل سياسي و اخلاقي ممکن است مصاديق مشترک و متزاحمي داشته باشند؛ اما اصل را بايد بر سياست قرار داد. بر اين اساس، هرچند يک سياستمدار هم ميتواند اخلاقي رفتار کند، اما رفتار اخلاقيِ وي ربطي به مورد تزاحم ندارد و در موارد تزاحم بايد سياست را مقدم کرد.
حال با توجه به سه نوع رابطة مزبور در حوزة رابطة اخلاق و سياست، در گفتارهاي بعد ديدگاه اسلام را در اين باره تبيين ميکنيم.
- سعدی، مصلح بن عبدالله (1376). گلستان سعدی. به کوشش نورالله ایزدپرست. تهران: دانش.
- شریفی، احمدحسین و همکاران (1396). دانشنامة اخلاق کاربردی. چ دوم. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1394). معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن). تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندری. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- موسوی خمینی، سیدروحالله (1389). صحیفة امام. چ پنجم. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.