هرمنوتيك فلسفي گادامر
هرمنوتيك فلسفي گادامر
در بوته نقد
سيداحمد غفّاري قرهباغ1
چكيده
هرمنوتيك ابتدا به مجموعه قواعد تفسير متن مقدّس ميپرداخت، ولي طولي نكشيد كه قدم به حوزه فلسفي نهاد، تا آنجا كه در اواخر قرن بيستم، بحث غالب فلسفه غرب گرديد. شناخت دورههاي هرمنوتيكي و تفاوت نحلههاي متعدد هرمنوتيكي كمك زيادي به فهم مقصود طرّاحان آن ميكند.
هرمنوتيك فلسفي در اين ميان، در پي چارهجويي براي تأسيس فلسفهاي ناظر به ساختار هستيشناختي فهم، ابتدا توسط هايدگر و سپس توسط گادامر، طرّاحي گرديد.
اين مقاله با بررسي نحلههاي هرمنوتيكي، به معرفي تفصيلي هرمنوتيك فلسفي و در انتها، به نقد آن پرداخته است.
كليد واژه ها: هرمنوتيك، فهم، تفسير.
مقدّمه
بسياري از دانشها همچون فلسفه تحليلي، الهيّات و نقد ادبي با مقوله فهم و تفسير متن در ارتباطند. از اينرو، همانگونه كه علم منطق خاصيت ابزاري براي همه علوم دارد و هر متعلّمي در هر علمي ناچار از تدقيق در اصول منطق است، علم هرمنوتيك يا همان علم تفسير متن نيز مورد نياز همه متعلّمان علوم مرتبط با متن و چارچوب فهم است. بدينروي، ميتوان طرح نظريات هرمنوتيكي در شاخههايي از علوم، همچون كلام و فلسفه و تفسير متون مقدّس و عموم علوم تجربي و رياضي را به مثابه انقلاب كوپرنيكي جديد در ساحت فهم و تلقّي بشري نسبت به گزارههاي علمي قلمداد نمود؛ چراكه در انقلاب كوپرنيكي مشهور، محور كهكشان شيري از زمين به خورشيد تغيير يافت، در نظريه هرمنوتيك نيز محور فرايند فهم از مؤلّف به مفسّر انتقال يافت.
هر كس كه به نوعي دچار مشكلي در فهم يك متن ميگردد، هر كس كه به كشف بدفهمي از عبارتي نايل ميشود و دانشآموزي كه سعي در فهم فرمول هندسي دارد و حتي عاشقي كه سعي در ابراز عشق خود مينمايد، همگي در ميدان و قلمرو هرمنوتيك قدم ميزنند. بدينروي، اين سخن چندان دور از انتظار نيست كه بگوييم: «علم هرمنوتيك چهارراه انديشه معاصر است.»
تاريخچه هرمنوتيك
ظاهرا اولين مستندي كه براي استعمال لفظ «هرمنوتيك» (hermeneutics) يافت شده، به عصر يونان باز ميگردد كه جناب ارسطو در كتاب ارغنون، عنوان مبحث «منطق قضايا» (Peri Hermeneias) را به معناي «در باب تفسير» ناميد كه به بررسي ساختار دستوري گفتار آدمي ميپردازد.
در ريشهشناسي (اتيمولوژي)، اين واژه در مفهوم كنوني «hermeneuein» به معناي تفسير كردن يا تأويل كردن و مفهوم اسمي آن «hermeneia» به معناي تأويل و تفسير است. گويا به متن مبهمي برخوردهايم كه قصد به فهم درآوردن آن را داريم.2
كلمه يوناني «هرمايوس» (hermeios) اشاره به كاهني است كه پيشگوي معبد «دلفي» بود. اين كلمه و فعل متداولتر «هرمينويين» (hermeneuein) و اسم «هرمينيا» (hermeneia) به نام خداي پيامآور، يعني «هرمس» (hermes) باز ميگشت كه ظاهرا اين كلمات از نام او گرفته شدهاند. نام هرمس به طرز پرمعنايي با وظيفه تبديل آنچه وراي فهم بشر است، به صورتي كه فكر و هوش انسان قادر به درك آن است، پيوند يافت و بدينسان، اشكال گوناگون اين كلمه متضمّن به فهم درآوردن چيزي يا موقعيتي است كه نامفهوم باشد.3
دان هاور (Donn Hauer) در سال 1654 ميلادي براي عنوان كتابش نام هرمنوتيك قدسي يا روش تفسير متون مقدس4 را برگزيد و اين اولين بار در تاريخ مباحثمتنشناسي است كه مبحث «هرمنوتيك» با اين واژه قدم به عرصه دانش نهاد. بنابراين، مفهوم «هرمنوتيك» به عنوان شاخهاي از دانش، مربوط به دوران مدرنيته و محصول نوانگاريهاي قرن هفدهم است كه البته تلاش بيوقفه مارتين لوتر در بركنار نمودن مرجعيت كليسا در تفسير متن مقدّس، مهمترين منشأ براي اين امر بود.5
هرمنوتيك و اشتراك لفظي
در مقام بيان تنوّع نحلههاي هرمنوتيك، ميتوان به سه برخورد كاملاً متمايز اشاره كرد:
1. هرمنوتيك خاص: در اين قسم هرمنوتيك، براي هر شاخه و هر رشته از علوم، يك دسته اصول و قواعد مخصوص همان رشته موجود است. از اينرو، هرمنوتيك هر رشته، خاص آن رشته بوده و به همين دليل، اين قسم هرمنوتيكها خاص هستند.
نويسندگان نخستين متون هرمنوتيكي ضبط و ثبت قواعد و اصول تفسيري را همواره در شاخههاي خاصي از علوم، نظير الهيّات، حقوق، فلسفه و علماللغه دنبال ميكردند و متون هرمنوتيكي خاص را عرضه ميكردند و گرچه برخي از اصول و مفاهيم مندرج در آنها داراي قابليت كاربرد عام بودند، اما آنان به فكر ارائه هرمنوتيكي عام براي تمام شاخههاي علوم مبتني بر تفسير برنيامدند، بلكه هرمنوتيك قدسي را براي متون مقدّس و هرمنوتيك فلسفي را براي متون فلسفي آماده كردند.
به اين نوع هرمنوتيك، «هرمنوتيك كلاسيك» نيز اطلاق ميشود. در هرمنوتيك كلاسيك، ما با يك بحث روششناختي در باب روش تفسير متون مواجهيم كه در عصر روشنگري شكل گرفت. در اين رويكرد، هرمنوتيك منطق گفتمان است و بدينروي، متفكراني كه قصد جابه جايي مرجعيت كليسا در تفسير متن مقدّس را داشتند، نيازمندي خود را در مسير استقلال از روحانيت مسيحي توسط تبيين اصول و قواعد منظم در باب تفسير متون برطرف نمودند.
روشنگران و روشنفكران عصر روشنگري بر اين نكته اصرار ميورزيدند كه عقل انساني ميتواند به همه حقايق دست يابد و در عمليات فهم نيز فقط بايد راهكار و به اصطلاح، چارچوب آن تعيين گردد تا بدون نياز به واسطه سماوي، چنين روندي به طور عادي طي گردد.
پيدايش هرمنوتيك كلاسيك، به قرن هفدهم ميلادي باز ميگردد كه در سال 1723، با تأليف كتابي با عنوان نهادهاي هرمنوتيكي قدسي گام به عرصه تأليف نهاد. رامباخ در اين كتاب، بر «اصلِ انطباق» پافشاري كرد و مدعي شد: فهم بشري قابل انطباق با معناي مندرج در متن است. مراد وي از «انطباق»، انطباقِ تفسيرِ مخاطب، با معناي مندرج توسط مؤلّف در متن بود.
2. هرمنوتيك عام: اين گرايش نوين در هرمنوتيك ـ كه به «هرمنوتيك رمانتيك» نيز معروف است ـ از قرن هجدهم آغاز شد و نخستين كسي كه علمدار طرّاحي اين عموميت مورد ادعا بود، متكلّم آلماني و طراح ليبراليسم ديني، فردريك شلاير ماخر (1768ـ1834) بود. از جمله القاب شلاير ماخر، «كانت هرمنوتيك» است؛ چراكه اگر كانت، به تحليل موقعيت فاهمه بشري پرداخت و وجهه همّت خويش را بر نقد «عقل» نهاد، شلاير ماخر نيز، هم به برآورد شأن فهم و هم به بررسي حيث فرديت فهم ـ كه به عقيده شلاير ماخر مورد غفلت كانت واقع شده بود ـ همّت گمارد.6
تفاوت شلاير ماخر و كانت در اين بود كه شلاير ماخر به جاي «شيء» در فلسفه كانت، «متن» را قرار داد و چنين نتيجهگيري كرد كه ما به متن از آن حيث كه متن است، راه و شناختي نداريم، بلكه ما به متن فقط از آن حيث كه در فهم ما بروز ميكند، ميتوانيم دسترسي و شناخت داشته باشيم.
وي نقطه شروع هرمنوتيك مورد نظر خود را اين سؤال قرار ميدهد كه «چگونه هر گفتهاي، چه ملفوظ و چه مكتوب، واقعا فهميده ميشود؟»7
در هرمنوتيك عام، هرمنوتيك وارد سطح روانشناختي ميگردد. اين ساحت متأثّر از جنبش رمانتيسم (ناقد عقلگرايي عصر روشنگري) بود و از اينرو، به نام «رمانتيك» معروف گشت.
شلاير ماخر مفسّر را دايم نيازمند هرمنوتيك ميداند؛ زيرا هرمنوتيك موردنظر او موتور فعّالي است كه در حين فهم متن، بايد مدام روشن باشد و امكان سوء فهم، احتمالي است كه همواره وجود دارد.
به عبارت ديگر، در نظر هرمنوتيك كلاسيك، اصل بر صحيح بودن فهم و تفسير است و جريان فهم متن، روال عادي و طبيعي خود را دارد، مگر آنكه ابهام و مشكلي پيش آيد و هرمنوتيك، دانشي كمكي براي رفع ابهام و پيچيدگي به شمار ميآيد، و حال آنكه در تلقّي شلاير ماخر، اصل بر سوء فهم است، مگر آنكه به كمك قواعد هرمنوتيك، از بدفهمي پرهيز شود.
در اين نوع، علاوه بر آشنايي با اصول علم لغت و علم دستور زبان، نياز به آشنايي با موقعيت مؤلّف و شخصيت وي نيز مورد تأكيد است و از اينرو، مفسّر بايد شخصيت گوينده را بازسازي كند و سپس منظور او را حدس بزند و از همينجاست كه فهم دقيق يك متن امري دشوار است. بنابراين، در هرمنوتيك شلاير ماخر، محور فهم دو گزينه حسّاس مؤلّف و متن است.8
طرح شلايرماخر را ميتوان تلاش براي شكل دادن علم هرمنوتيك عام در مقام فن يا صناعت فهم دانست. از نظر وي، اين فن در ذاتش يكي است، چه متنْ سندي حقوقي باشد و چه كتابي مقدّس و ديني و يا اثري ادبي. هر علمي داراي تفاوتهايي با ديگر علوم است و ابزارهاي خاص را براي مسائل خاص خود دارد. اما در زير اين تفاوتها، وحدت بنياديتري نهفته است. همه متنها زباني هستند و براي شكل دادن معناي انديشه كلي، نيازمند فهم ساختار دستوري هستيم. اگر اصول فهم كامل زبان دقيقا بيان شده بود اين اصولْ مبيّن علم هرمنوتيك عام ميبود.
ملاحظه ميشود كه عموميتي كه تا پايان قرن نوزدهم براي هرمنوتيك به دست ميآيد، عموميتي نسبي است و شامل همه شاخههاي معرفتي بشر نميشود؛ زيرا عموميت مطرح شده در آثار كساني همچون شلاير ماخر، محدود به تفسير متن است و به همين دليل، قواعد و اصول تفسيري مورد نظر آنها تنها شامل آن دسته از معارف بشري ميشود كه با تفسير متن سروكار دارند.
3. هرمنوتيك فلسفي: از اين نوع هرمنوتيك، به «پديدارشناسي فهم» نيز ياد ميشود. گرايش خاصي در هرمنوتيك است كه با مارتين هايدگر (1889ـ1976) و كتاب معروف او به نام هستي و زمان آغاز ميشود. هرمنوتيك پيش از مارتين هايدگر، نوعي معرفتشناسي و روششناسي بود؛ يعني در جستوجوي ارائه روش بود. براي نمونه، هرمنوتيك عصر روشنگري هرمنوتيك را ارائه روش براي تفسير متون، و علمي كمكي براي رفع ابهامات متن ميدانست. هرمنوتيك رمانتيك نيز از سنخ روششناسي بود؛ زيرا شلاير ماخر هرمنوتيك را روشي براي پرهيز از سوء فهم ميدانست.
هايدگر در قرن بيستم، به طور كلي، فلسفه وجودي خود را به جاي «روششناسي» و «معرفتشناسي» برميگزيند. وي هرمنوتيك را نيز از روش به فلسفه ـ يا وجودشناسي ـ تبديل نمود.9
به عبارت ديگر، هايدگر و اخلاف وي به جاي بررسي روش فهميدن، به عنصر اصلي فهم، يعني «دازاين» (كسي كه ميفهمد) ميپردازد و درصدد است تا او را عريان از ديگران، به عنوان يك وجود در هستي، مورد ارزيابي قرار دهد، بيآنكه به چيزي تعلّق داشته باشد؛ چراكه متعلّق كردن انسان به هر چيزي جز هستي، فهمي حداقلي درباره فهمنده به ما ارائه ميدهد.
آموزههاي هرمنوتيك فلسفي از چنان اهميتي برخوردارند كه همه هرمنوتيستهاي پسين را در قالب دفاع و تكميل يا رد و انتقاد در دامنه خود جاي داده است. ميشل فوكو مينويسد:
هايدگر هميشه براي من فيلسوفي اصلي بوده است... رشد فلسفي من با هايدگر آغاز شد.10
ژاك دريدا نيز چنين مينگارد:
من شك دارم بتوانم چيزي بنويسم كه هايدگر پيشتر درباره آن ننوشته باشد.11
پيشفهم از نظر هايدگر
هايدگر معتقد است: هر فهمي داراي قالبي پيشين ساختار است كه سهلايه دارد:
الف. پيش داشت:12 نوعي فهم اجمالي و پيشيني است كهبه صورت ارتكازي در نهاد هر شخص در سير تاريخ، شكل گرفته و تكوّن يافته. براي مثال، فهم كلي از تاريخ، پيشداشت فهم از هر واقعه تاريخي است.
ب. پيش نگرش:13 پيش نگرش افق خاصي را در برابرچشمان فهمنده باز ميكند و نشان ميدهد كه شخص چگونه بايد با متن مورد تأويل مواجه گردد و چگونه بايد تأويل نمايد. به عبارت ديگر، اگر فهم يك واقعيت نيازمند افق و منظر خاصي باشد، اين افق و منظر از پيش رقم خورده است.
ج. پيش برداشت:14 عبارت است از: نوع خاص ازانتظاراتي كه پيش از تأويل، در معرض نظر شخص تأويلگر است. به عنوان مثال، برايتان اتفاق افتاده است كه هنگام مشاهده مسابقه بين دو تيم، علاقه داريد تيم آبي، بر تيم مقابل پيروز شود و حتي در صورت تساوي، اين تساوي را در ذهن خود به نفع تيم مورد علاقه خود تبيين ميكنيد. در مثالي ديگر، هنگام مواجه شدن با يك مكتوب ديني، نوع انتظارات شما از آن مكتوب، ميتواند در فهم شما مؤثر گردد.
هايدگر تصريح ميكند كه اين سه عنصر در هر انساني وجود دارند و هر شناختي مستند به اين سه پيش فهم است و برخي از اين عناصر دخيل در فهم، توسط تأويلگر به وجود نيامدهاند، بلكه محصول دوران تاريخي عصر حضور تأويلگر هستند كه البته مورد توافق عامه انسانهاي معاصر نيز هستند.15
از اينرو، با توجه به اين نظام هماهنگ بين ذهن مفسّر و متن در دسترس، هايدگر معتقد است: تفسير و تأويل و به طور كلي، عمليات فهم محصول پيش ساختار فهم است و از اينرو، طبيعي است كه نتواند معناي نهايي نويسنده را درك كند و اساسا فهميدن در نظر هايدگر، به معناي كشف مراد نويسنده نيست، بلكه گشودن دريچههايي است كه در خود متن نهاده شده، هرچند براي مؤلّف آن متن ناگشوده باشند.16
نگاهي به زندگينامه گادامر
هانس گئورگ گادامر در سال 1900 ميلادي در «برسلاو» ـ شهري در جنوب غربي لهستان ـ به دنيا آمد. وي در فلسفه، شاگرد هارتمن و ناتورپ (فيلسوفان نوكانتي) و مارتين هايدگر بود و در سال 1928 رساله پروفسوري خود را نزد هايدگر نوشت. وي عضو دانشگاههاي متعدد فلسفي بود و به گرفتن مدال هگل و مدال دانشگاه ملّي رم نايل گرديد.17
كتاب حقيقت و روش ثمره برنامهريزي مطالعاتي سالهاي متمادي تدريس و تحقيق اوست كه در سال 1960 منتشر شد و مهمترين اثر وي گرديد. اين كتاب نقطه عطفي براي تاريخ هرمنوتيك محسوب ميشود. هرچند برنشتاين نام مناسب براي اين كتاب را حقيقت عليه روش ميداند.18
نوشتههاي ديگر وي، مجموعه آثار (8 جلد)، خرد در روزگار علم، افلاطون و شعر و هگل و ديالكتيك قديم هستند.19
اصول فلسفه هرمنوتيك گادامر
1. تاريخمندي فهم
يكي از نكات فوقالعاده دخيل در مبحث هرمنوتيك فلسفي ـ كه اگر بدان دقت نشود، اساسا مفاد نظريه گادامر تبيين نگرديده ـ دخالت تاريخ و فهم تاريخي در فرايند فهم است.
هايدگر در كتاب هستي و زمان به تاريخمندي دازاين اشاراتي دارد: هستي دازاين معناي خويش را در زمانمندي مييابد؛ اما «زمانمندي» نيز شرطي است كه «تاريخمندي»، يعني نوع زماني هستياي كه دازاين دارد، آن را ممكن ميسازد.20
به نظر گادامر، اشياي تاريخي ايستايي و سكون ندارند و از اينرو، براي فهم امور تاريخي، بايد در مسكني غيرتاريخي سكونت گزيد و از وراي تصرّم تاريخ، بدانها نگريست كه اين امر، مقدور بشر نيست و در نتيجه، معتقد است: اشياي تاريخمند از امكان فهم عيني مطابق با واقع برخوردار نيستند. گذشته را هرگز نميتوان همچون شيء در گذشته فهم نمود و از اينرو، ديدن گذشته بر حسب خود و عين گذشته، خوابي تحقّق نيافته خواهد ماند كه منطقا با سازوكار و ماهيت فهم در تعارض است.21
در واقع، زمان حال را نميتوان براي رفتن به گذشته ترك كرد؛ معناي اثري متعلّق به گذشته را نميتوان بر حسب خود آن فهميد. بعكس، معناي اثر متعلّق به گذشته بر حسب پرسشهايي كه متعلّق به زمان حال است، مورد پردهبرداري قرار ميگيرد.22
2. الگوي گفتمان
گفته شد كه بشر و فهم بشري موجود تاريخي است و از اينرو، امكان فراتاريخي بودن ندارد. از اين رهيافت، گادامر متوسّل به شيوهاي جديد براي تبيين واقعه فهم ميگردد. الگوي جديد عبارت است از: گفتوگوي متن و مفسّر.
به نظر گادامر، نه ذهنيت مؤلّف و نه ذهنيت خواننده، هيچكدام مرجعيتي براي فهم افق معنايي متن ندارند و تراژدي دو سويه متن و مفسّر، تنها شيوه حاكم بر هرمنوتيك گادامر است و اين نيز يكي ديگر از ثمرات تاريخي بودن فهم است.
كوشش يك هرمنوتيست فلسفي هرگز شناختن معناي متن، آنگونه كه در صقع زماني خود به سر ميبرده، نيست، بلكه منطبق نمودن موقعيت متني با زمان حال و سخنگويي زمان حالي متن با مفسّر و تأويلگر، خاصيت اوّلي براي هرمنوتيك گادامر محسوب ميگردد.
هرمنوتيك نبايد فراموش كند كه هنرمندي كه اثري خلق ميكند مفسّر معيّن آن نيست. هنرمند به عنوان يك مفسِّر، اقتدار و مرجعيّت غير ارادي بر شخصي كه صرفا اثر به او رسيده است، ندارد. به ميزاني كه هنرمند در اثر خويش منعكس ميشود، او خواننده اثر خويش است؛ معنايي كه او به عنوان خواننده به اثر خويش ميدهد نميتواند معيار قرار گيرد. يگانه معيار تفسير، معناي آفريده اوست؛ يعني آنچه خود اثر معنا ميدهد.23
گفتوگوي واقعي زماني صورت ميگيرد كه طرفين داراي خاصيت ابراز معنا باشند و چيزي را از خود بروز دهند. فهم هر اثري ورود به يك ميدان گفتوگو و به تعبير گادامر، «ميدان بازي» است. از نظر او، مباحثه به معناي تبعيت يكي از طرفين از ديگري نيست، بلكه هر دو به وضعيتي متفاوت از آنچه بر آن بودند، ميرسند.
منطق حاكم بر اين گفتمان، پرسش و پاسخ است و ما بدون پرسش، اصولاً باب تجربه هرمنوتيكي را به روي خود نخواهيم گشود. كمي دقيقتر از اين ميتوان گفت: نه تنها ما درباره متن سؤال ميكنيم، متن نيز از ما پرسش ميكند و موقعيت هرمنوتيكي ما را در حال اشتمال به پيشداوريها و سنّتها، محك ميزند.24
عنوان «ادغام افقها»25 تعبير ديگري از هميناختلاط و امتزاج متن و مفسّر است. گادامر بر آن بود كه افق معنايي مفسّر و موقعيت هرمنوتيكي او تنها يك روي سكّه فهم است؛ روي ديگر آن همنوا گرديدن با افق معنايي خود متن است. وي به دخالت دوسويه ذهنيت مفسّر و خود اثر در برداشت محصولي به نام «فهم» اصرار ميورزد. افق معنايي مفسّر پيشاپيش، از سنّت و تاريخ اثر پذيرفته است كه تشكيلدهنده افق حال و حاضر است. فرايند فهم افقها ناشي از گفتمان پرسش و پاسخ است؛ پرسش به واسطه مواجهه با سنّت محك خورده و سپس با طرح پرسش، اثر به سخن درميآيد و پيشداوري را به زير سؤال ميبرد.
«امتزاج افق» مرحله پاياني گفتوگوي مفسّر و اثر است، و اين امر زماني بروز ميكند كه اتفاق جديدي رخ دهد؛ به عبارت ديگر، يا متن بتواند پيشداوريهاي مفسّر را تغيير دهد و يا پيشداوريهاي مفسّر غالب بر ستيزِ متن گردد و همچنان باقي ماند.26
گادامر و طرد روشمندي
روش و روشمندي در علم اساسا زماني مطرح ميگردد كه طرّاح روش درصدد چارهجويي براي ارائه مسير معيّني براي وصول به واقع و عالم عين باشد و از اينرو، بيان معيار براي صدق و كذب فهمها، محصول روشمندي است.
همانگونه كه گفته شد، هرمنوتيك فلسفي به دليل دخالت ذهنيت مفسّر، از امكان فهم عيني ـ كه از مشخصههاي هرمنوتيك كلاسيك و رمانتيك است ـ فاصله گرفته و از اينرو، منطقا سخن گفتن از روش ديگر بيمحتواست. واو عاطفه در عبارت «حقيقت و روش» فقط مبيّن جدايي و فاصله بين اين امر است و از اينرو، ـ همانگونه كه گفته شد ـ برنشتاين نام مناسب كتاب را حقيقت عليه روش ميدانست.
بنابراين، رويكرد گادامر به حقيقت، ديالكتيكي است، نه روششناختي. از ديدگاه وي، حقيقت از راه روش به دست نميآيد، بلكه از راه ديالكتيك به دست ميآيد. به عبارت بهتر، روش از آشكار كردن حقيقت تازه، ناتوان است و حتي كشف خود روش، از راه روش ممكن نيست، بلكه با استفاده از ديالكتيك ممكن است؛ يعني از طريق پاسخگويي پرسشگرانه به موضوع مورد مواجهه.
ديالكتيك گادامر مناسبتي با ديالكتيك هگل دارد، اما از فاعليت ذهن مضمر در تفكر هگل آغاز نميكند و در حالي كه اين ديالكتيك با ديالكتيك مطرح در فلسفه افلاطون نيز شباهتهايي دارد، بحث «مُثُل افلاطوني» و يا بحث «حقيقت و زبان افلاطوني» در آن اخذ نشده، بلكه اين ديالكتيك مبتني بر ساختار هستي و پيشساختار فهم است، آنگونه كه در كتاب هستي و زمان هايدگر تبيين شده، كه در آن، فهم محصول فرايند يك روش قلمداد نميشود، بلكه فهم يك اتفاق است؛ اتفاقي كه هيچ كس پيش از وقوع آن از ويژگيهايش اطلاعي نداشت.27
در اين اتفاق، افق معنايي مفسّر، كه متأثر از فضاي رشد يافته در آن است (تز)، با افق معنايي متن (آنتي تز) ازدواج نموده و مولودي به نام «فهم» (سنتز) توليد ميشود. پس تفسير منطقا امري موقّت است؛ زيرا وابسته به زمينهها و علايق و شرايط تاريخي مفسّر است.
3. پيشفرضهاي فهم مفسّر
همانگونه كه در معرفي هرمنوتيك هايدگر ذكر شد، هايدگر معتقد به دخالت سه عنصر «پيشداشت»، «پيش نگرش» و «پيش برداشت» در حصول عمليات فهم بود. گادامر نيز به عنوان مكمّل طرح هايدگر در هرمنوتيك فلسفي معتقد است: در هيچ موقعيتي و در مواجهه با هيچ متني، خواننده خالي از پيشداوري و پيشفهم نيست. اين پيشداوري باز هم ناشي از تلقّي تاريخي و سابق بر مواجهه با متن است.
تلاش براي رهايي از تصورات خودمان در عمل تفسير، نه تنها ناممكن، بلكه نامعقول است. «تفسير» دقيقا به معناي بازي گرفتن تصورات است تا از طريق آن، معناي متن بتواند واقعا براي سخن گفتن با ما آماده شود. هر تفسيري بايد خود را با موقعيت هرمنوتيكي كه بدان تعلّق دارد، هماهنگ كند.28
البته پيش فهم از متن ميتواند عوامل متعددي براي توليد خود دست و پا كند، اما آنچه كه مهم است اينكه فهم منطقا تاريخي است و ما در زمانهاي متفاوت از حيث شرايط حاكم، امكان فهم متفاوت از يك متن واحد را داريم. در يك كلام، اين پيشداوريها چيزي نيستند كه بايد از آنها چشم بپوشيم يا ميتوانيم از آنها چشم بپوشيم، اين پيشداوريهااساس وجود ما هستند و اصلاً به واسطه همين پيشداوريهاستكه ما قادربهفهمتاريخهستيم.29
وي پيش تصورات را محصول دو چيز ميداند:
الف. تاريخ اثرگذار: يعني سخنان افراد پيش از مفسّر كه در باب متن موردنظر بيان گرديدهاند كه خواه ناخواه بر فهم مؤثّر خواهد بود.
ب. سنّت: گادامر معتقد است: ما در سنّت زندگي ميكنيم و از آن متأثريم و نميتوانيم از سنّت بيرون بياييم و به آن همچون «ابژه» نظر افكنيم و حتي نبايد اشتباه كنيم كه وقتي از سنّت بيرون آييم و در مقابل ديدگاههاي رايج بايستيم، باز هم از سنّت متأثريم.
يكي از نتايج مهم اين گزينه آن است كه «فهم عيني» به معناي «درك مطابق با واقع» امكانپذير نيست؛ زيرا عنصر «سوبژكتيو» (دخالت ذهنيّت مفسّر) شرط حصول فهم است و بدينروي، نسبيّت رسميت مييابد و چه بسا مهمترين دستاورد هرمنوتيك همين نكته باشد.
از سوي ديگر، در ميان تفاسير متعدد حاصل از متن، معياري براي داوري وجود ندارد و نميتوان تفسيري را معتبر و ديگر تفاسير را نامعتبر شمرد؛ زيرا اساسا فهم عيني به معناي «مطابق با واقع» ممكن نيست و چگونه ممكن است به فهم عيني دست يافت، در حالي كه دخالت ذهنيت مفسّر، فهمساز است.30
البته ناگفته نماند كه گادامر در طرّاحي هرمنوتيك، همانقدر كه از عينيتگرايي هراسان و فراري است، از ذهنيتگرايي محض نيز به خوبي ياد نميكند.
وي با اينكه به دنبال «فهم عيني» به معناي متعارف آن نيست و بر خلاف شلاير ماخر هيچ اعتقادي به بازسازي ذهن مؤلّف ندارد، از سخنگويي متن با مفسّر، سخن به ميان ميآورد.
در شناخت هرمنوتيك فلسفي گادامر، بايد با دقت تمام به گزينه گفتوگو و مواجهه متن و مفسّر توجه نمود و دانست كه هر قدر پرسشگري مفسّر در محوطه متن، ما را به سمت ذهنيتگرايي ميكشاند، پرسشگري متن و سخنگويي او و جانداري او در برابر مفسّر، ما را به سوي عينيتگرايي نزديك ميكند، هرچند هيچگاه به آن نخواهيم نرسيد. اين نكته در حقيقت، روح نظريه گادامر است.31
دور هرمنوتيكي
اصطلاح «دور هرمنوتيكي» يا «دايره هرمنوتيكي»، از تعابير مهم علم هرمنوتيك است. دور هرمنوتيكي، هم در هرمنوتيك رمانتيك شلاير ماخر و هم در هرمنوتيك فلسفي مطرح است، هرچند به لحاظ ماهيت و نتيجه، تفاوت زيادي با يكديگر دارند.
الف. دور هرمنوتيكي در هرمنوتيك رمانتيك
در اين نحله هرمنوتيكي، دور هرمنوتيكي به معناي ارجاع بين جزء و كل متن است. توضيح آنكه براي فهم يك جمله، بايد تكتك كلمات به فهم درآيند و براي اينكه كلمات يك جمله فهميده شوند بايد كل جمله به سخن درآيد. پس جزء و كل در نوعي هماهنگي دايرهوار، به يكديگر معنا ميبخشند.
اين نوع دور در ظاهر، متضمّن تناقض منطقي است؛ چراكه طبق آن براي فهم كل جمله، نيازمند فهم اجزا هستيم، و از سوي ديگر، براي فهم اجزاي جمله نيازمند فهم كل جمله هستيم. خود شلاير ماخر راهحلّي براي رفع اين دور به ظاهر مستحيل ارائه نموده و معتقد است: راه حل رفع استحاله دور، وجود عنصر «شهود و پيشگويي» در روند عمليات فهم است. شلاير ماخر بر آن است كه ما در روند فهم، صرفا با دو مؤلّفه «جزء» و «كل» مواجه نيستيم، بلكه وقتي كه با يك متن مواجه ميشويم، هم براي اجزاي جمله و هم براي كل جمله معنايي پيشبيني ميكنيم و آنگاه در جريان رفت و برگشت ميان جزء و كل، به تدريج، معناي واقعي را ميفهميم.32
ب. دور هرمنوتيكي در هرمنوتيك فلسفي
در دور هرمنوتيكي فلسفي، سخني از دور بين جزء و كل مطرح نيست، بلكه دور هرمنوتيكي در اين نحله، عبارت از دور بين پيشفهم و تفسير است. هايدگر نه تنها توقف تفسير بر پيشفهم را دور باطل نميداند، بلكه معتقد است: اساسا بدون اين روش، فهم حاصل نميگردد: آنچه مهم است بيرون رفتن از اين دور هرمنوتيكي نيست، بلكه از راه درست وارد شدن به درون آن است. اين حلقه مداري نيست كه هر نوع دلخواهي از دانش بتواند در آن حركت كند. اين دور بيان پيش ساختار وجودي خود دازاين است. اين دور را نبايد به دور باطل فرو كاست، بلكه در اين دور، امكان بنياديترين نوع شناخت تأمين ميشود. وظيفه اول و آخر ما اين است كه به پيش داشت، پيش ديد و پيش دريافت خود اجازه ندهيم به صورت توهّمات و تصورات عاميانه بر ما عرضه شوند، بلكه اين پيش ساختارها را بر حسب خود اشيا چنان از كار درآوريم كه به علمي مطمئن تبديل شوند.33
تفاوتهاي هرمنوتيك فلسفي با هرمنوتيك كلاسيك و رمانتيك
تفاوتهاي متعددي بين هرمنوتيك فلسفي و هرمنوتيك رمانتيك ذكر گرديده كه برخي از آنها اين دو روش را تا مرز تفاوت بنيادين پيش بردهاند.
الف. مبتكران هرمنوتيكهاي كلاسيك و رمانتيك، رهيافتهايي در باب جنبههاي روشي و يا روانشناختي فهم به دست ميدهند و درصدد كشف قواعد تفسيري متون هستند، در حالي كه در هرمنوتيك فلسفي، خود پديده «فهم»، مورد بررسي فلسفي قرار ميگيرد. اساسا «فهم» عنوان مستقلي براي بررسي و كاوش هستيشناختي در جنب ساير موضوعات فلسفي است و از اينرو، ميتواند مورد بررسي فلسفي قرار گيرد. به تعبير ديگر، سؤال محوري در هرمنوتيك فلسفي، سؤال از چگونگي تحقق فهم و چيستي فهم است كه پاسخ به اين سؤال، درصدد يافتن راه تولّد فهم و ارزيابي و ارزشگذاري آن است، و حال آنكه در هرمنوتيك رمانتيك، قصد اوّلي و بالذات بر روي شناخت قواعدي براي فهم صحيح است؛ گويا هرمنوتيك رمانتيك، شكلدهنده منطق فهم است.
ب. در هرمنوتيك رمانتيك و كلاسيك، امكان فهم عيني و مطابق با واقع مورد پذيرش است، ولي در هرمنوتيك فلسفي اين امكان مورد ترديد است؛ چراكه به نظر عالمان هرمنوتيك فلسفي، وجود اموري همچون پيشبرداشت و پيشنگرش و پيشداوري مفسّر، موانعي هستند كه اجازه اطلاق فهم به عنوان ادراك مطابق واقع را سلب ميكنند.
ج. اساسا «فهم» در هرمنوتيك فلسفي به عنوان امري دخيل و مقوم براي «در جهان بودن» تلقّي شده و فهميدن، خود نوعي بودن است كه از طريق آن، امكانها و تواناييهاي انسان موجود، معلوم ميشود. از سوي ديگر، انسان يك موجود تاريخمند است و زمان نيز از مقوّمات وجودي او، و از اينرو، از مقوّمات وجودي فهم است. در اين ميان، اگر بين مفسّر و متن، فاصله زماني باشد، مفسّر امكان پيمايش اين فاصله زماني را ندارد؛ زيرا مفسّر در زمان وجودي خودش واقع شده است و نميتواند از اين وجود خاص، كه قوام فهم او نيز بدان است، كنده شود.34
اما در هرمنوتيكهاي دوگانه، هيچ مشكلي در پيمايش و غلبه بر فاصله زماني وجود ندارد و صرفا بايد قواعد فهم مراعات گردد تا صدمهاي بر فهم عيني وارد نگردد.
د. از تفاوتهاي مهم اين دو گرايش، نوع دور هرمنوتيكي موجود در هرموتيك فلسفي و هرمنوتيكهاي سابق بر آن است، كه به تفصيل درباره آنها سخن گفته شد.
ه . شلاير ماخر بر اين باور بود كه ابهام در فهم، دايمي است و از اينرو، ما همواره نيازمند علم تفسير هستيم و تفسير عين فهميدن است و زبان در اينجا، نقش صرفا ابزاري براي انتقال دادهها ايفا ميكند. اما اين نوع نگرش به زبان از ديد گادامر ناصواب است. او بر آن است كه محتواي زبان نسل به نسل به ارث رسيده و امكان تفكيك معنا و زبان امكان ندارد و بدينروي، وي از امتزاج افقها به «امتزاج زبانها» تعبير ميكند. اين سخن صحيح نيست كه ما نخست نسبت به جهان اطراف خود نگرشي پيدا ميكنيم و سپس از نشانههاي زباني براي ابراز آن استفاده مينماييم، بلكه نگرش انساني يكسره در زبان شكل ميگيرد و از اينرو، هرمنوتيك چيزي غير زبان نيست.35
همانگونه كه افلاطون معتقد بود كه هر چه زيبا به نظر ميرسد فردي از مثال زيبايي است، هر افشاشدگي موجودات توسط زبان، نوعي افشاي هستي است.
و. شايد بتوان گفت: بنياديترين تفاوت هرمنوتيك فلسفي و هرمنوتيكهاي دوگانه در بيتوجهي هرمنوتيك فلسفي به قصد مؤلّف است. تمام تلاش هرمنوتيك رمانتيك و كلاسيك بر بازسازي ذهنيت مؤلّف براي كشف نيت مؤلّف است، ولي هرمنوتيك فلسفي بر اين باور است كه اصولاً معناي متن فراتر از آن چيزي است كه مؤلّف در ابتدا قصد نموده و رسالت فهم مربوط به معناي خود متن است و فرايند فهم محصول گفتوگوي مفسّر و متن است و نه صاحب متن.
ز. يكي از محصولات هرمنوتيك فلسفي، «پايانناپذيري معناي متن» است؛ زيرا هر مفسّري از دنياي زباني خاص خود، به متن مينگرد و البته در هرمنوتيكهاي دوگانه سابق وضعيت بر خلاف آن است و معناي متن بيش از يكي نيست و فقط يك فهم مصيب است و ديگر فهمها خطا هستند.
ح. ديگر محصول هرمنوتيك فلسفي، عدم امكان داوري و ارزيابي فهم است و منطقا نميتوان گفت كدام فهم برتر از ديگر فهمهاست؛ زيرا «فهم» مولود پيشفهمهاي مفسّر است و غالبا بسياري از پيشفهمها به انتخاب مفسّر به عنوان پيشفهم تلقّي نميشوند، بلكه عواملي همچون تاريخ و سنّت حاكم و به طور كلي، موقعيت هرمنوتيكي چنين فضايي بر مفسّر تحميل نمودهاند.
نقد هرمنوتيك گادامر
هرمنوتيك فلسفي آلماني به زعامت هايدگر و گادامر در باب ماهيت فهم آدمي، ايدههايي مطرح ساخت كه نه تنها فيلسوفان و معرفتشناسان، بلكه متكلّمان و ناقدان ادبي و حتي عالمان علوم تجربي را به چالش فراخواند و ديدگاههاي سنّتي و مقبول آنان را به نقد كشيد. اين ايدهها همانگونه كه يك مورّخ يا هنرشناس را به تكاپوي علمي در رد يا قبول ميكشانند، متكلّم و عالم علوم ديني را نيز تحت تأثير قرار ميدهند؛ زيرا برخي پيشفرضهاي مقبول در باب امكان دستيابي به فهم عيني و امكان فهم مطلق و غيرنسبي را به چالش ميكشند.
بينش مركزي هرمنوتيك فلسفي گادامر بر اين نكته است كه تفسير مفسّران و علم عالمان علوم اجتماعي با زمينههايي از سنّت پيوند خورده و آنان با پيشدانستههاي خود به تفسير موضوع ميپردازند. در نتيجه، نميتوانند با ذهني بيطرف و خالي به تفسير اقدام كنند. گادامر تصريح ميكند كه هرمنوتيك وي يك روششناسي در علوم انساني يا روشي براي هنر فهميدن نيست، بلكه نوعي فلسفيدن است. پرسش اصلي گادامر اين بود كه فهم چگونه ممكن است؟ مراد او از «فهم» مطلق فهم، اعم از فهم در عرصه علوم طبيعي و انساني يا هر حوزه معرفتي بود.
انديشه گادامر معجوني از آراء هايدگر، به ويژه كتاب هستي و زمان، تلقّي هگل از تاريخ و تجربه و تفسير ديالكتيكي بود و با اين ميراث گذشته، به تفسير و تحليل ماهيت فهم پرداخت. تاريخمندي فهم و تأثّر آن از پرسشهاي مشخص فهمنده و اثرپذيري آن از تاريخ و سنّت و پيشدانستهها و پيشفرضها، او را به پلوراليسم معنايي و پايانناپذيري فهم سوق دادند و هرگونه معيار را براي درك صحّت و سقم فهم، نامطلوب دانستند.
نقد هرمنوتيك فلسفي هايدگر و گادامر منشأ تحوّلاتي در نحلههاي جديد هرمنوتيكي شد كه اكنون مجال بررسي اين بخش از بحث نيست.
شايان ذكر است كه مهمترين گزينه در نظريه گادامر كه موجب موضعگيري علمي فيلسوفان دينمدار گرديده، مسئله نبود معيار براي حقّ و باطل و در نتيجه، حقّانيت تمامي تفاسير و قرائات و نسبيگرايي در باب فهم است. اين مطلب زماني كه وارد محوطه دين و كتاب مقدّس و احكامشرعي ميگردد، دارايثمرات بسيار حسّاسي است.
در ادامه، نظريه گادامر مورد نقّادي قرار ميگيرد:
1. رجوع اين نظريه به خودش چگونه است؟ به عبارت ديگر، اگر به صورت يك قضيه كليه قايل گرديم كه «هر فهمي نسبي و سيّال است»، فهم خود هرمنوتيك فلسفي به عنوان «ابژه» و خود تحليل گادامري از فهم در اين ميان، چه حالي خواهند داشت؟ خود اين فهم هرمنوتيكي نيز به قول گادامر، پيشداورانه و تاريخمند است و از اينرو، دليلي براي ثباتانگاري اين نظريه نخواهد ماند، و اگر نسبيگري به اين نظريه سرايت كند، مساويبااضمحلالنظريهاستوازاينرو،تأكيدبرنسبيگرايي اولين آسيب را بر خود نظريه «نسبيّت» وارد ميسازد.
البته دوباره تأكيد ميكنيم كه اين اشكال در صورت شمول نظريه به خود و كلّيت آن است ـ همانگونه كه ادعا شده ـ و اگر گفته شود كه اين نظريه شامل خودش نميشود، خود اين سخن شاهد خبط نظريه است؛ زيرا شمول و عدم شمول، وضعي و دلبخواهي نيستند، و به عبارت ديگر، قوانين عقلي تخصيصبردار نيستند.
2. آنگونه كه ذكر شد، بر اساس هرمنوتيك فلسفي، معياري براي داوري بين فهمها وجود ندارد. البته نه اينكه ما به معيار دسترسي نداريم، بلكه واقعا فهم انساني خالي از معيار است. حال سخن در اين است كه در بند ديگر، گادامر تأكيد ميكند كه پيشداوريهاي مقوّم فهم، همه در يك سطح نيستند، بلكهبه دو قسمتقسيم ميشوند:
الف. پيشداوريهايي كه خطا و باطل بوده و موجب سوءفهم هستند.
ب.پيشدانستههاييكهصادقبودهومولّدفهمهستند.36
سخن در اينجاست كه گادامر براي تشخيص خطا و باطل بودن پيشدانسته، چه معياري معرفي ميكند. ما همان معيار را معيار صحّت و سقم براي همه معارف قرار خواهيم داد؛ چراكه خود آن پيشداوريها مصاديقي از فهم هستند و از اينرو، بايد محكوم به قواعد فهم باشند و از اينرو، معنا ندارد پيشدانستهها را به صدق و كذب محكوم كنيم و فهم حاصل از آن را غيرقابل اتصاف به صدق و كذب نماييم. معيار معرفي شده براي اين امر، هر چه باشد، قطعا ما را از منجلاب نسبيت خواهد رهانيد.
3. هرمنوتيك فلسفي بر مفسّر محور بودن و ترك ذهنيت مؤلّف تأكيد مينمايد، اما حقيقت اين است كه اگر با فرض تسليم مبنا (اينكه نميتوان مراد مؤلّف را به دست آورد) با متن مواجه گرديم، در اين صورت، درك و فهم ما نبايد به مؤلّف و ساحت او نسبت داده شود. از اينرو، در متوني كه فهم مراد مؤلّف، مورد نياز است، بايد قايل به تعطيل فهم گرديم و نه هرمنوتيك. براي مثال، اگر مراد شارع و نيّت او، قابل دسترسي نباشد، در اين صورت، بايد قايل به تعطيل فهم گرديم و نه هرمنوتيك فهم؛ زيرا تنها چيزي كه در اين مقام اهميت دارد، فهم آن چيزي است كه شارع اراده نموده و غير آن به هر نحو و كيفيت، خارج از ساحت شريعت است.
ممكن است به سخن مزبور چنين اشكال شود كه صرف عرضه متن توسط شارع و مواجه نمودن فهمها با متون شرعي، نشاندهنده اعتبار فهم بشري است و چون فهم بشري امكان فهم مطابق ندارد، از اينرو، به ميزان ممكن آن اكتفا ميگردد. اما پاسخ اين اشكال آن است كه هيچ حكيمي يافت نميشود كه سخن خود را، بخصوص سخني را كه ميزان براي عقاب و ثواب و تعيينكننده سعادت گردد، در عرضه فهمهايي قرار دهد كه خاصيت ژلهاي دارند و ممكن است عكس مراد او را درك نمايند و به همين مقدار نيز اكتفا نمايد؛ چراكه چنين وضعيتي با اصل حكيمانه بودن سخنگويي حكيم منافات دارد.
4. نفسِ يك گزاره كامل از يك مؤلّف آگاه و جدّي، دليل وجودمعناينهاييمتن است كه وظيفه اصلي خواننده وحتيعلمهرمنوتيككشفآناستوانكارآنمانندانكاردلالت الفاظ بر معاني خاص خود، انكار يك امر بديهي و وجداني خواهد بود. اريك هرش در اينباره ميگويد:
رسالت اصلي هرمنوتيك يافتن اصل يا ضابطهاي است كه بتوان با آن نيّت اصلي يا معناي راستين را بازشناخت.37
بنابراين، بر خلاف تعبير هرمنوتيستهاي فلسفي، عبارات آبستن معانياند، نه گرسنه معاني و حكيم آنها را همچون شكمهاييسيرميبيندو نه مثل دهانهايي باز.38
5. بيشك، وجود برخي پيشدانستهها براي فهم متن ضروري است. از اينرو، براي فهم يك متن انگليسي، بايد با زبان انگليسي و دستور زبان آن آشنا بود و اگر اين متن انگليسي يك متن فلسفي بود، براي فهم آن بايد درك كافي از مباني فلسفي داشت و صد البته آشنايي از زندگاني و افكار و فضاي سنّتي كه نويسنده در آن رشد نموده است، در فهم متن تأثير بسزايي خواهد داشت، و لزوم چنين پيشدانستههايي براي هيچ كس محل بحث نيست. از اينرو، عالمان تفسير متون اسلامي لزوم اطلاع از دانشهايي، همچون صرف و نحو و فقه و اصول فقه و رجال و درايه را براي مفسّر لازم انگاشتهاند.
به دليل دخالت اين پيشدانستهها در عمليات تفسير و تفاوت مفسّران در برخورداري از آنها، بالطبع فهم مفسّران نيز از شدت و ضعف برخوردار خواهد بود؛ مثلاً، مفسّراني كه از قواعد نحو عربي اطلاع بيشتري دارند، تفسير دقيقتري نسبت به سايران خواهند داشت.
همه اين سخنان محل صدق و اثبات است و هيچ شكي در آنها نيست، اما آنچه محل ابطال و نقد است، طريقيّت اين سخنان به سمت تكثّر معنايي متن يا پايانناپذيري فهم، و به عبارت ديگر، نسبيّت فهم است، بلكه ميتوان اينگونه نيز طرحريزي نمود كه با وجود تفاوت افراد در برخورداري از پيشدانستهها ـ كه صرفا ابزاري بيش براي فهم مقصود نيستند ـ فهمهاي دقيق از واقع در دسترس افرادي خواهند بود كه دسترسي كاملي به پيشدانستهها دارند.
6. گادامر چگونه استفاده از فضاي تاريخي و سنّتي متأثّر از عوامل متنوّعي همچون تجربه را براي تفسير همه متون و حتي متن مقدّس وحياني ـ كه بر فرض، تحريف نگرديده است ـ جايز ميشمارد، و حال آنكه بسياري از عوامل تاريخساز و شكلدهنده سنّت و فرهنگ اجتماعي، همچون تجربه، در طول ساليان دراز، به ابطال كشيده شدهاند. حالْ آيا گادامر تضمين ميكند كه تجربيات امروزه كه دستاويزي براي تفسير هستند، در ساليان بعد ابطال نگردند؟
ممكن است گفته شود: ما چارهاي غير تمسّك به اين عوامل نداريم و از اينرو، قهرا مبتلا به استفاده از چنين عوامل دچار تغيير احتمالي هستيم. اما پاسخ اين سخن در گزينههاي سابق نيز بيان شد كه در اين صورت، بايد سخن از تعطيل فهم يقيني به ميان آورد و نه هرمنوتيكي گرديدن فهم. به عبارت ديگر، اگر همه راهها در فرايند فهم، به سمت مسير از پيش تعيينشده سنّت و تاريخ باز گردد، در اينصورت،بايداينگونهبگوييمكهعملياتفهمدچارانحراف از پيش بنياد است و در نتيجه، امكان فهم وجود ندارد.
7. گادامر عمليات فهم را محصول آميختگي افق معنايي متن و مفسّر ميدانست و افق معنايي مفسّر را محصول عوامل تاريخي موجود در جنب اثر و سنّت حاكم بر مفسّر. حال اگر با متني مواجه گرديديم كه داراي تاريخ اثر نباشد، يعني سابق بر مفسّر، كسي دربارهاش سخني نگفته باشد و از سوي ديگر، سنّتي هم كه مفسّر در درون آن زيست ميكند، درباره آن اثر ساكت باشد، آيا طرح گادامر درباره چنين موقعيتي نظري دارد؟
مقصود از اين نقد، آن نيست كه طرح گادامر دچار نقصان در برخي زمينههاست، بلكه منظور آن است كه فهم متن منطقا وابسته به سنّت و يا تاريخ سابق بر فهم نيست، وگرنه در مواردي همچون مورد مفروض در اين نقد، اساسا بايد معتقد به عدم حصول فهم باشيم.
سخن آخر
با توجه به گزينهها و عوامل گوناگون زمينهساز نظريه هرمنوتيك گادامر، بعيد به نظر ميرسد كه مُهر بطلان به تمام ساحتهاي اين نظريه زده شود، فاكتورهايي همچون تاريخمندي فهم، دخالت سنّت در فهم و به سخن درآوردن خود متن ـ صرفنظر از اينكه گادامر از اينها در جهت اثبات هرمنوتيك فهم استفاده ميكند ـ اموري هستند كه حقيقتا در روند فهم بايد مورد نظر قرار گيرند. البته روشن است كه لحاظ اين عوامل و مراعات آنها، الزاما ما را به مسير دلخواه گادامر نخواهد كشاند.
تئوري جانشين براي نظريه هرمنوتيك فلسفي، كه آن هم محصول همين عوامل است، نظريه وجود بطن در ساحت معناشناختي زبان و متن ميباشد، نظريه وجود بطن براي متن ـ كه در تناقض با ظاهر آن نخواهد بود ـ از سويي ميتواند تا حدّ زيادي به دغدغههاي پاسخ نيافته گادامر، سامان بخشد و از سوي ديگر، دست مفسّر را در جستوجوي دامنههاي معنايي دست نيافته، باز ميگذارد و به همين دليل، جمود در فهم را به همراه نخواهد داشت، اما ورود به پيريزي و كنكاش در باب اين نظريه جديد، نيازمند فرصت و حوصله ديگري ميباشد.
-
پى نوشت ها
- 1 دانشآموخته حوزه علميه و كارشناس ارشد فلسفه.
- 2ـ محمّدرضا ريختهگران، منطق و مبحث هرمنوتيك تهران، كنگره، 1378، ص 17.
- 3ـ ريچارد پالمر، علم هرمنوتيك، ترجمه سعيد حنايى تهران، هرمس، 1377، ص 20.
- 4. Hermeneutica sacra sive methodus exponendarum sacrarum litterarum.
- 5ـ محمّدرضا ريختهگران، پيشين، ص 56.
- 6ـ پل ريكور، زندگى در دنياى متن، ترجمه بابك احمدى تهران، مركز، 1373 ص 479.
- 7ـ ريچارد پالمر، پيشين، ص 97.
- 8ـ احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتيك تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1380، ص 92.
- 9. Hans George Gadamer, Truth & Method (New York, Continm, 1994), p. 297.
- 10و11ـ احمد واعظى، پيشين، ص 102.
- 12. fore having.
- 13. fore sight.
- 14. fore griff.
- 15ـ بابك احمدى، ساختار و تأويل متن تهران، مركز، 1380، ص 95ـ96.
- 16ـ بابك احمدى، هرمنوتيك مدرن تهران، مركز، 1378، ص 13.
- 17ـ احمد واعظى، پيشين، ص 177.
- 18. Richard J. Bernstein, Beyond Objectivism and Relativism (University of PennsylvaniaPress, 1983), p. 263.
- 19ـ بابك احمدى، ساختار و تأويل متن، ص 570.
- 20. Martin Heidegger, Being and Time (Basil Black Well, 1962), p. 41.
- 21ـ بابك احمدى، هرمنوتيك مدرن، ص 203ـ221.
- 22ـ ريچارد پالمر، پيشين، ص 201.
- 23. Hans George Gadamer, Turth and Method, p. 193.
- 24. Ibid, p. 370-374.
- 25- fusion of horizons.
- 26- Edward Craig, Routledge Encyclopedia of Philosophy (London, Routledge, 1998), p. 829.
- 27ـ ريچارد پالمر، پيشين، ص 179ـ183.
- 28. Hans Georg Gadamer, Turth & Method, p. 397.
- 29ـ ريچارد پالمر، پيشين، ص 201.
- 30ـ محمّد حسينزاده، مبانى معرفت دينى قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380، ص 131ـ139.
- 31ـ احمد واعظى، پيشين، ص 129ـ133.
- 32. Martin Heidgger, Being and Time, p. 194.
- 33. Ibid, p. 194.
- 34. George Hans Gadamer, Turth & Method, p. 297.
- 35ـ احمد واعظى، پيشين، ص 281.
- 36. Hans George Gadamer, Philosophical Hermeniutic (California University, 1977), p. 157.
- 37ـ بابك احمدى، هرمنوتيك مدرن، ص 596.
- 38ـ عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت تهران، صراط، 1379، ص 286.