معرفت، سال هفدهم، شماره ششم، پیاپی 129، شهریور 1387، صفحات 123-

    شیخ صدوق و رکن الدوله

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    سیدعلی حسین پور / *استادیار - گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / sahosseinpur@yahoo.com
    چکیده: 
    عصر آلبویه را میتوان عصر شکوفایی مذهب تشیّع اثناعشری پس از سالیان متمادی دانست. در یکی از نخستین دهههای حکومتی این خاندان، شیخ صدوق در دربار حسن رکنالدوله حاکم بویهی مناطق جبال ایران حضور یافت. او طی مناظرات متعددِ علمی، جالب و خواندنی با علمای سایر مذاهب اسلامی و حتی ملحدان، در محضر رکنالدوله به دفاع از مکتب تشیّع اثناعشری پرداخت و به شایستگی از آن دفاع نمود، تا آنجا که نظر مساعد حسن رکنالدوله را به خود و مذهب تشیّع اثناعشری جلب نمود. رفتار این دو شخصیت همراه با احترام متقابل بوده است. این مقاله به بررسی تعامل میان این دو شخصیت با عنایت به مکاتبات و مناظرات موجود میپردازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    شیخ صدوق و رکن الدوله

    بررسی تعامل دانشمند بزرگ شیعه با حاکم بویهی

    سیدعلی حسینپور(1)

    چکیده

    عصر آلبویه را میتوان عصر شکوفایی مذهب تشیّع اثناعشری پس از سالیان متمادی دانست. در یکی از نخستین دهههای حکومتی این خاندان، شیخ صدوق در دربار حسن رکنالدوله حاکم بویهی مناطق جبال ایران حضور یافت. او طی مناظرات متعددِ علمی، جالب و خواندنی با علمای سایر مذاهب اسلامی و حتی ملحدان، در محضر رکنالدوله به دفاع از مکتب تشیّع اثناعشری پرداخت و به شایستگی از آن دفاع نمود، تا آنجا که نظر مساعد حسن رکنالدوله را به خود و مذهب تشیّع اثناعشری جلب نمود. رفتار این دو شخصیت همراه با احترام متقابل بوده است. این مقاله به بررسی تعامل میان این دو شخصیت با عنایت به مکاتبات و مناظرات موجود میپردازد.

    کلیدواژهها: شیخ صدوق، رکنالدوله، مکاتبه، مناظره، تعامل.

    کلیات

    الف. مباحث مقدّماتی

    گرایش آلبویه به تشیّع و دانش دوستی حاکمان بویهی، از جمله حسن رکنالدوله موجب جذب و یا دعوتِ بسیاری از علما و حتی بزرگان سایر فرقهها و با گرایشهای گوناگون به مجالس و محافل آنان گردید. در سایه همین گرایش بود که علمای شیعه توانستند در محافل و مجالس عمومی، آزادانه از احکام و عقاید اهلبیت(علیهم السلام)سخن بگویند و با تشکیل جلسات مناظره و مباحثه، از اصول و مبانی تشیّع در زمینه توحید، نبوّت، امامت و احکام فقهی به خوبی دفاع کنند و همچنین شبهات و اتهاماتی را که در طول سالیان متمادی از ناحیه مخالفان بر مکتب تشیّع وارد شده بود، دفع نمایند و گرد و غبار شک و تردید را از چهره آن بزدایند.

    شیخ صدوق یکی از بزرگترین دانشمندان شیعه و شخصیتی بود که با دعای امام زمان (عج) متولّد شد و دارای نبوغ و استعداد خاصی در حفظ و نشر افکار شیعی بود. حضور وی در ری و در محافل علمی زمان رکنالدوله، که با حضور علمای دیگر مذاهب اسلامی همراه بود، همچنین موضوعات و شبهات مطرح شده در این جلسات، موضوعی شایسته توجه است.

    در این مقاله کوشیدهایم با دقت در نحوه تشکیل مجالس (حدود سالهای 350 تا 366 ق) و سخنانی که طرفین درباره یکدیگر به کار میبردند، پاسخگوی این پرسش باشیم که تعامل میان شیخ صدوق و رکنالدوله بویهی چگونه بوده است؟

    علاوه بر پرسش مزبور، سعی کردهایم به پرسشهای ذیل نیز پاسخ مناسب بدهیم:

    ـ آیا رکنالدوله خود ایجادکننده مجالس مناظره با شیخ صدوق بود؟ یعنی آیا وی علمای سایر فرقهها را

    برای مناظره با شیخ صدوق دعوت میکرد و از آنان میخواست با وی به بحث بپردازند؟

    ـ موضوعات مورد مناظره چه مسائلی بودند؟

    ـ آیا میتوان واکنشهای رکنالدوله را یکنواخت دانست؟ یا با برگزاری هر مناظره، وی احترامی مضاعف برای شیخ صدوق قایل میشد؟

    ـ برخورد متقابل شیخ صدوق با رکنالدوله چگونه بود؟

    در سالهای اخیر، درباره زندگی شیخ صدوق تحقیقات ارزشمندی صورت گرفته که بسیاری از آنها در مقدّمه کتابهای ایشان به چاپ رسیده(2) و برخی نیز به صورت کتابهایی مستقل ارائه گردیدهاند.(3) اما هیچیک از آنها به مسئله حاضر، یعنی بررسی تعامل میان شیخ صدوق و رکنالدوله نپرداختهاند. نهایت چیزی که در این تحقیقات ارائه گردیده صرفاً بیان مناظراتی است که میان شیخ صدوق و رکنالدوله صورت گرفته، ولی به تحلیل این وقایع اشارهای نشده است. از اینرو، به نظر میرسد مقاله حاضر تنها نوشتهای است که در آن از این دید به قضیه نگریسته و سعی در بررسی آن شده است.

    ب. نقد منابع

    در مقاله حاضر، سعی شده است ابتدا از آثار شیخ صدوق و سپس از دیگر منابع استفاده شود:

    1. یکی از آثار ارزشمند و مفید شیخ صدوق کتاب کمالالدین و تمام النعمة است. این کتاب، که تاکنون بارها به چاپ رسیده، جامعترین و کاملترین کتاب درباره اثبات وجود امام زمان (عج) و غیبت طولانی آن حضرت از نظر عقلی و نقلی است. در این کتاب از آیات قرآنی و روایات معصومان(علیهم السلام) و تاریخ انبیا به شیوهای بدیع استفاده شده و طول عمر حضرت ولیعصر (عج) با استدلالات منطقی و عقلی و روایات معتبر و ادلّه نقلی به اثبات رسیده و به اشکالات و شبهات مربوطه پاسخ داده شده است.

    ارزش و اعتبار این کتاب، گذشته از جامعیت و استحکام مطالب، به خاطر نزدیکی زمان تألیف آن با آغاز غیبت حضرت مهدی (عج) است; زیرا این کتاب در سال 352 ق، یعنی زمانی که هنوز سن مبارک آن حضرت به یکصد سال(4) نرسیده بود، به تألیف رسیده است.

    شیخ صدوق این کتاب را در بازگشت از زیارت مشهد مقدّس، هنگام اقامت در نیشابور و پس از دستوری که از امام زمان(علیه السلام)در عالم خواب دریافت کرد، تصنیف نمود.(5)

    2. از دیگر آثار ارزشمند شیخ صدوق کتاب عیون اخبارالرضا(علیه السلام)است. وی این کتاب را برای وزیر دانشمند آلبویه، صاحب بن عبّاد، تألیف کرد و به او اهدا نمود. او خود در مقدّمه کتاب، علت تألیف آن را چنین بیان کرده است:

    اما بعد، مصنّفِ این کتاب، محمّدبن علی بن بابویه قمی چنین میگوید: دو قصیده از قصاید صاحب بن عبّاد ـ که خدا عمرش را طولانی گرداند ـ در اهدای سلام به امام رضا(علیه السلام) به دست من رسید. من نیز این کتاب را برای کتابخانهای که در حیات او دایر گردیده، تألیف کردم; زیرا او تعلّقخاطر به اهلبیت(علیهم السلام) دارد و به ولایت آنها متوسّل و متمسّک است. او قایل به وجوب اطاعت از آنان و امامت ایشان بوده، ذریّه اهلبیت(علیهم السلام) را اکرام میکند و به شیعیان آنها احسان و نیکی مینماید. خداوند عزت او را بیفزاید.(6)

    3. از جمله آثاری که این نوشته از آن بهره گرفته، کتاب مجالسالمؤمنین، اثر قاضی نوراللّه شوشتری است. او علاقه شدیدی به گسترش و نفوذ مذهب تشیّع داشت. وی این کتاب را، که مشتمل بر دوازده مجلس است، درباره علما، خلفا، شعرا، ادبا و نویسندگان شیعه و شهرها و کشورهای شیعهنشین به رشته تحریر درآورد تا گوشهای از عظمت و گسترش مذهب را به نمایش بگذارد; زیرا وی مشاهده میکرد که مخالفان شیعه به آنان طعنه میزنند و میگویند: مذهب تشیّع در ابتدای ظهور دولت صفویه به وجود آمده است. مجالس المؤمنین بر همین اساس تألیف شد، هرچند به عقیده برخی، همچون عالم فاضل، میرزا عبداللّه افندی اصفهانی، صاحب ریاض العلما، مرحوم قاضی نوراللّه شوشتری در این کار راه افراط و تفریط پیموده(7) و بسیاری از بزرگان عامّه، همچون غزالی،(8) خطیب رازی(9) و میر سید شریف(10) را شیعیانی دانسته است که هر یک بنابر مصلحتی تقیّه میکردند.

    در اینجا، ذکر یک نکته ضروری است: با وجود تتبّع بسیار زیاد در منابع کهن، متأسفانه مناظرات شیخ صدوق، که محور اصلی بحث حاضر است، بر اثر مرور زمان و حوادث متفاوت از بین رفته و تنها مرحوم نجاشی ضمن برشمردن کتابها و آثار شیخ صدوق، از آثار وی و مناظرات شیخ صدوق در مجلس رکنالدوله، مینویسد: «ذکرالمجلس الذی جری له بین یدی رکنالدوله، ذکر مجلس آخر، ذکر مجلس ثالث، ذکر مجلس رابع، ذکر مجلس خامس» که هر یک از این مجالس مجزّا و به صورت یک رساله یادداشت شده است.

    قاضی نوراللّه شوشتری مینویسد: شاگرد شیخ صدوق به نام شیخ جعفربن محمّد دوربستی رازی(11)برخی از نکات قابل توجه و پرفایده مناظرات شیخ صدوق را، که در مجالس رکنالدوله واقع میشده، در رسالهای مستقل جمعآوری نموده که متأسفانه این رساله بسیار کمیاب است.(12)

    شاید همین کمیابی، قاضی نوراللّه شوشتری را مصمّم به ذکر این مناظرات در کتابش کرده است تا از فراموشی یا امحای آنها جلوگیری به عمل آورد. به هر حال، این اقدامِ به جای ایشان سبب شده است تا امروز برخی از این مناظرات باقی بماند.

    ج. معرفی شیخ صدوق

    نام ایشان محمّدبن علی بن حسین بن موسی بن بابویه و مشهور به شیخ صدوق است. پدرش، علی بن حسین، تاجر بود و در بازار قم تجارتخانه داشت.(13) وی با دختر محمّدبن موسی بن بابویه، دختر عموی خویش، ازدواج کرد، ولی از او دارای فرزندی نشد. از اینرو، پس از رحلت محمّدبن عثمان عمری و به نیابت رسیدن ابوالقاسم حسین بن روح،(14) طی نامهای به ایشان از او خواست از حضرت حجت(علیه السلام)درخواست نماید تا از خدا بخواهد فرزندانی فقیه به وی ارزانی دارد. در پاسخ وی، این پیام صادر شد: شما از این زن صاحب فرزندی نخواهی شد، ولی صاحب کنیزی دیلمی میشوی که از او دارای دو فرزند فقیه خواهی شد.

    علیبن حسین دارای سه فرزند شد که محمّد و حسین در زمینه حفظ روایات دو فقیه نامدار شدند و حافظ روایاتی بودند که هیچیک از علمای قم غیر از آن دو حافظ آنها نبودند و برادر دیگری به نام حسن داشتند که فرزند وسط به شمار میآمد و نیایشگر بود و پارسا میزیست و با مردم نمیآمیخت و از فقه بهرهای نداشت.(15)

    حسین بن عبداللّه غضائری میگوید: از ابوجعفر محمّدبن علی بن بابویه (شیخ صدوق) شنیدم که میگفت: «من با دعای صاحبالامر متولد شدهام» و به این مسئله افتخار میکرد.(16) شیخ طوسی نیز مینویسد: این موضوع که «شیخ صدوق به دعای امام زمان(علیه السلام) متولد شده»، میان مردم قم مشهور است.(17) وی میافزاید: شیخ صدوق گفته است: بسیار اتفاق میافتاد که وقتی ابوجعفر محمّدبن علی اسود مرا میدید که به مجلس درس استادم محمّدبن حسن بن ولید رفت و آمد میکنم و اشتیاق زیادی به کتب علمی و حفظ حدیث دارم، میگفت: «جای شگفتی نیست که چنین میل و رغبتی به علم داری; زیرا تو با دعای امام زمان(علیه السلام)متولّد شدهای.»(18) مردم نیز که گاهی دچار شگفتی میشدند، میگفتند: «این مقام بلند اختصاص به شما دو نفر دارد که با دعای امام زمان متولد(علیه السلام)شدهاید.»(19)

    از جمله مسائلی که درباره شناخت شخصیت شیخ صدوق بسیار جالب توجه است، صفاتی است که امام زمان(علیه السلام) وی را پیش از تولّدش بدانها ملقّب کرده است که عبارتند از: خَیِّرَین،(20) ولد مبارک،(21) ینفع اللّه به(22)و مانند آن.

    بزرگان علم رجال شیخ صدوق را جلیلالقدر، حافظ احادیث، آگاه به علم رجال و نقّاد اخبار دانستهاند. شیخ طوسی مینویسد: در حفظ و کثرت علم در میان قمیها، مثل ایشان دیده نشده. وی حدود سیصد کتاب به رشته تحریر درآورده که اسامی برخی از آنها در کتابهای شیخ طوسی، علّامه؟؟؟؟، نجاشی و... آمده است.(23)

    رجالی کبیر، نجاشی، درباره شیخ صدوق آورده است: «محمّدبن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی ابوجعفر (شیخ صدوق)، ساکن ری، بزرگ ما و فقیه ما و چهره برجسته شیعه در خراسان است و در سال 355 به بغداد وارد شد، و با اینکه در سنّ جوانی بود، همه بزرگان شیعه و شیوخ طایفه از او استماع حدیث میکردند.»(24)

    د. معرفی رکن الدوله

    بویه، پسر فنّا خسرو (یا پناه خسرو) در «دیلم» با گمنامی و تنگدستی زندگی میکرد و گذران زندگی او از راه صید ماهی بود. وی سه پسر داشت که بعداً هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علی (عمادالدوله) نام داشت و دومی حسن (رکنالدوله) و سومی احمد (معزالدوله) بود. آنان پیش از رسیدن به حکومت، در ناحیه «دیلمان» زندگی میکردند سپس در سلک همراهان ماکانبن کاکی درآمدند و از جمله سرداران سپاه وی شدند; اما پس از مدتی با موافقت وی، به همراه گروهی از سرداران دیلمی به مرداویج پیوستند.(25) دیری نپایید که به دلیل حسن خلق، سخاوت و سعه صدر، آوازه آنان به همه جا رسید و بسیاری گرد آنان جمع شدند(26) و آنها پلّههای ترقّی و صعود را یک به یک پیمودند و شهرهای ایران و عراق را یکی پس از دیگری فتح کردند. این سه پسر ولایات به دست آمده را بین خود تقسیم و هر کدام بر چندین شهر حکومت نمودند. علی عمادالدوله مدت 16 سال بر بلاد فارس حکومت کرد،(27) برادرش حسن رکنالدوله همزمان با او، در منطقه «جبال» شامل ری و شهرهای مرکزی ایران بیش از 44 سال فرمانروایی داشت(28) و برادر سوم احمد معزّالدوله، مدت 21 سال فرمانروای عراق و اهواز بود(29) و به گفته ابن ابیالحدید، چنان سلطنتی تشکیل دادند که در عظمت و شکوه، ضربالمثل بود.(30)

    عصر آلبویه، را که از ذیقعده سال 321 ق شروع شد و پایان آن (بنا بر قول صحیح) سال 448 ق بود و تقریباً 127 سال طول کشید، میتوان به سه دوره تقسیم کرد:

    1. دوره آغازین، از 320 تا 365 ق;

    2. دوره امپراتوری، از 365 تا 400 ق;

    3. افول و سقوط امپراتوری، از 400 تا 448 ق.(31)

    دوره اول دوره تحکیم قدرت به دست سه پسر بویه و انتقال آن به پسرانشان، بختیار (پسر معزّالدوله) و عضدالدوله (پسر رکنالدوله) بود. فرمانروایی خاندان بویه در زمان عضدالدوله به اوج قدرت و عظمت رسید و از آن پس، رو به انحطاط نهاد و در مجموع، هفده تن از آنان به حکومت رسیدند.

    همانگونه که گذشت، دومین پسر بویه، حسن نام داشت که ملقّب به رکنالدوله بود، تاریخ از وی به نیکی یاد کرده و صفات پسندیدهای به او نسبت میدهد. ابن اثیر در اینباره مینویسد: وی بردبار، کریم و بخشنده بود. با رعیّت و سپاهیانش خوشرفتاری میکرد و با آنان مهربان بود و در داوری میان ایشان، جانب عدالت را میگرفت. همّتی بلند و اقبالی نیکو داشت. از ستمگری رویگردان بود و یاران خود را نیز منع میکرد. از خونریزی ابا داشت و حفظ خون را جز در مواردی که چارهای نبود، لازم میدانست. به خاندانهای شریف توجه مینمود و برای آنها مقرّری تعیین میکرد. در ماه رمضان برای نماز به مسجد جامع میرفت و به علویان مال بسیار میداد. به نیازمندان نیز اموال بسیاری عطا مینمود. برخوردش با عوام و خواص ملایم بود و هنگامی که برخی از نزدیکانش درباره ملایمت او و خشونت مرداویج سخن گفتند، اظهار داشت که نتیجه سختگیری مرداویج این بود که نزدیکترین یارانش او را کشتند، در حالی که من عمر طولانی کردهام و مردم برای همین ملایمت، مرا دوست دارند.(32)

    علت بیماری که منجر به مرگ وی شد، قابل توجه است و میتوان از آن، توجه خاص نخستین سلاطین آلبویه به مسائل اخلاقی و حفظ حرمت برادری و خویشاوندی را نتیجه گرفت. ابن اثیر مینویسد: رفتار ناشایست (پسرش) عضدالدوله با عزّالدوله (پسر احمد معزالدوله) علت بیماری و مرگ رکنالدوله بود.(33) وی سرانجام، بر اثر همین بیماری در محرّم سال 366 ق، در حالی که بیش از هفتاد سال داشت و 44 سال فرمانروایی کرده بود، درگذشت.(34)

    حضور شیخ صدوق در ری و مناظرات

    الف. دعوت به ری

    در مواردی، علت مهاجرت شیخ صدوق به ری، درخواست اهالی آن دیار از وی بیان شده و آمده است: «اهالی ری از او درخواست کردند به ری عزیمت کند، شیخ صدوق دعوت آنان را پذیرفت و در سال 347 ق عازم ری گردید.»(35) در برخی دیگر از منابع به دعوت مستقیم رکنالدوله از ایشان اشاره شده است. قاضی نوراللّه شوشتری مینویسد: «چون آوازه فضایل نفسی و نفسانی شیخ صدوق گسترش یافت و به گوش رکنالدوله رسید، مشتاق ملاقات وی گردید و با تعظیم تمام، درخواست حضور ایشان را در ری نمود.»(36) این نظریه با روحیه و علاقهمندی رکنالدوله به همنشینی با علما و استفاده از تجربیات آنان سازگارتر است; چنانکه آمده است: «وی از همنشینی با بسیاری از عالمان بهره برد و از همدمی با آنان در امور دینی و دنیوی سود جست و سرانجام، جماعتی از آن بزرگان را با فروتنی به دیار خود فراخواند که شیخ صدوق پیشاپیش آنان بود.»(37)

    از مجموع مطالب تاریخی موجود، میتوان چنین استنتاج نمود که چون آوازه کمالات و قدرت علمی ایشان به سایر نقاط ایران رسید، امیر آلبویه، که خود فردی دانا، عالمدوست و علاقهمند به ایجاد جلسات مناظره بین علما بود، از شیخ صدوق دعوت نمود به ری بیاید تا از حضور ایشان در جلسات استفاده شود. با حضور شیخ صدوق در ری، مردم این شهر، که بر خلاف قم، اهلسنّت بیشتری در کنار خود میدیدند و در مسائل مذهبی درگیری بیشتری با آنان داشتند، از شیخ صدوق درخواست کردند در آنجا سکنا گزیند. این مسئله مورد توجه و درخواست رکنالدوله نیز گردید. شیخ صدوق نیز به منظور ادای تکلیف شرعی درخواست ایشان را پذیرفت.(38)

    ب. مناظرات شیخ صدوق در حضور رکن الدوله

    آنچه از نخستین مناظرات شیخ صدوق در مجلس رکنالدوله به دست میآید این است که ابتدا رکنالدوله خود برگزارکننده، طرّاح و آغازگر مباحثات علمی با شیخ صدوق بود. با پاسخ شیخ صدوق به شبهات، وی مجدّداً مسائل جدیدی مطرح میکرد و یا پس از طرح شبهه توسط حاضران به تقویت آن میپرداخت و با برطرف کردن اشکالات آن، خواستار پاسخ شیخ صدوق به شبهه جدید میشد. اما با گذشت زمان و آشنایی بیشتر این دو با یکدیگر، این روند تغییر کرد. حالت نخست در مناظره اول، که در ذیل خواهد آمد، به خوبی مشاهده میشود:

    1. مناظره اول

    قاضی نوراللّه شوشتری مینویسد: چون فضایل نفسی و نفسانی شیخ صدوق گسترش یافت و آوازه ریاست و اجتهاد او در مذهب شیعه امامیه به گوش رکنالدوله رسید، مشتاق ملاقات وی گردید و با تعظیم تمام، از ایشان درخواست نمود در ری حضور یابد. چون شیخ صدوق وارد مجلس شد، رکنالدوله او را پهلوی خود نشاند و اظهار نیاز بسیار نمود و چون مجلس آرام شد رو به شیخ صدوق کرد و گفت: ای شیخ، جمعی از اهل فضل، که در این مجلس حضور دارند، درباره عدهای از صحابه پیامبر، که شیعیان آنان را لعن میکنند، اختلافنظر دارند. بعضی میگویند: لعن واجب است و برخی دیگر میگویند: نه تنها واجب نیست، بلکه جایز نیست. رأی شما در این مسئله چیست؟

    شیخ صدوق پاسخ داد: ای ملک، بدان که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ اقرار به توحید را از بندگانش نمیپذیرد، مگر پس از آنکه دست از پرستش سایر خدایان و اصنام برداشته باشند; چنانکه کلمه طیّبه «لا اله الا اللّه» به این مسئله اشاره دارد. همچنین اقرار بندگان خود به نبوّت حضرت رسالت پناه را قبول نمیکند، مگر پس از تکذیب سایر مدعیان دروغین نبوّت که در عصر آن حضرت میزیستند; مانند مسیلمه کذّاب و اسود عنسی و سجاح و امثال ایشان. همچنین قول به امامت حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام)را قبول نمیکند، مگر پس از تکذیب هر کس که در زمان آن حضرت متصدّی خلافت شده باشد.

    رکنالدوله این جواب را از شیخ صدوق پذیرفت و پس از تمجید و تحسین وی، از ایشان پرسید: از شما میخواهم برای ما از سرانجام کار غاصبان خلافت بگویید؟

    شیخ صدوق پاسخ داد: عاقبت و حقیقت حال آن زیاندیدگان همان ماجراهایی است که هنگام نزول سوره «برائت» به وقوع پیوست و همگان بر آن اتفاقنظر دارند. حاصل این ماجراها دلالت میکند بر خروج متغلّب اول از دایره اسلام و آنکه او از منسوبان حضرت خیرالانام نیست. همچنین داستان این سوره مبارکه بیانگر این واقعیت است که امامت علیبن ابیطالب(علیه السلام)از آسمان نازل شده است.

    رکنالدوله از شیخ صدوق خواست تا داستان این سوره را به تفصیل بیان کند.

    شیخ صدوق ادامه داد: ناقلان آثار از مخالف و موافق متفقند بر آنکه چون سوره «برائت» نازل شد، پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) ابوبکر را طلبید و به او گفت: این سوره را بگیر و به مکّه برو و در موسم حج، آن را از جانب من به اهل مکّه برسان. ابوبکر آن را گرفت و روانه مکّه شد. چون برخی از راه را طی نمود، جبرئیل نازل شد و فرمود: یا محمّد، خدای تعالی تو را سلام میرساند و میگوید: «لا یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک»;(39) یعنی سوره «برائت» را جز خودت یا مردی که از جانب تو باشد به مکّه نمیرساند. با رسیدن این پیام، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به امیرالمؤمنین(علیه السلام)امر کرد که خود را به ابوبکر برسان و سوره «برائت» را از وی بگیر و این مأموریت را به انجام برسان. حضرت علی(علیه السلام)به موجب این دستور، به دنبال ابوبکر به راه افتاد و سوره «برائت» را از او گرفت و در موسم حج، آن را به اهل مکّه رسانید. مفاد ماجرای مذکور به صراحت اشاره دارد بر اینکه خداوند ابوبکر را از پیامبر نمیداند و به موجب خبر مذکور، اگر ابوبکر از پیغمبر نباشد، تابع او هم نخواهد بود; زیرا این قول خداوند تبارک و تعالی است که میفرماید: (فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی)(40)و هرگاه وی تابع آن حضرت نباشد دوستدار او هم نخواهد بود، به دلیل قول باری تعالی که میفرماید: (قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ)(41) و هر که محبّ خدا نباشد مبغض او خواهد بود، و محبت پیامبر ایمان و بغض او کفر است. همچنین به وسیله این خبر ثابت میشود که علیبن ابیطالب(علیه السلام) از پیغمبر است، هرچند روایات متعدد دیگری نیز بر این دلالت تمام دارد، که از آن جمله میتوان به موارد ذیل شاره نمود:

    مخالفان شیعه در تفسیر آیه شریفه (أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَة مِن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ)(42) روایت کردهاند که مراد از صاحب بیّنه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است و مراد از شاهدی که تالی او باشد، امیرالمؤمنین(علیه السلام)است.(43)همچنین از حضرت رسالت پناه روایت کردهاند که: «طاعة عَلی کطاعتی و معصیته کمعصیتی.»(44) نیز روایت کردهاند که چون حضرت جبرئیل در غزوه «احد» نظر به جانب حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) انداخت و دید که آن شهسوار معرکه «لا فتی» و مبارز میدان «هل اتی» در پیش روی حضرت رسالتپناه مجاهده مینماید، گفت: یا محمّد، این غایت یاری و جانسپاری است که علی(علیه السلام)در نصرت تو به جا میآورد. پیامبر فرمود: «یا جبرئیل، انّه منّی و انا منه.» پس جبرئیل گفت: «وانا منکما.»(45)

    نتیجه آنکه کسی که خداوند او را برای رساندن چند آیه از کتاب خود، آن هم به بعضی از مردم امین ندانست، چگونه صلاحیت دارد که در رساندن تمام آیات کتاب کریم و امامت، جمیع امّت او را امین بدانند و امام بخوانند، تا چه رسد به رساندن جمیع دین الهی، و حال آنکه خدا در عرش اعلا و از بالای هفت آسمان، او را عزل نموده است؟! و چگونه مظلوم نباشد کسی که ولایت او از آسمان نزول شده و دیگری آن را از دست او ربوده است؟

    سخن که به اینجا رسید، رکنالدوله رو به شیخ صدوق کرد و گفت: آنچه افاده فرمودی، بسیار واضح و روشن است.

    در این هنگام، یکی از مقرّبان رکنالدوله، که ابوالقاسم نام داشت و نزدیک او ایستاده بود، اجازه خواست که از شیخ صدوق سؤالی نماید و چون اجازه گرفت، پرسید: چگونه ممکن است که تمام امّت پیامبر در ضلالت و گمراهی باشند، و حال آنکه حضرت رسول(صلی الله علیه وآله)فرمودند: «لا تجتمع امّتی علی الضلالة»؟(46)

    شیخ صدوق جواب داد: «امّت» در لغت، به معنای جماعت است(47) و حداقل جماعت سه نفر است. برخی نیز گفتهاند: حدّاقل آن یک مرد و یک زن است،(48) اگرچه خداوند یک تن تنها را نیز «امّت» خوانده است; چنانکه در شأن حضرت ابراهیم(علیه السلام)فرموده: (إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلّهِ حَنِیفاً)(49) و حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) قُس را امّتی تنها خواند و فرمود: «رحم اللّه قُساً یحشر یوم القیامة امّة واحدة.»(50) پس بر فرض صحّت حدیث مذکور، میتوان گفت: مراد از لفظ «امّت» در آن حدیث، امیرالمؤمنین(علیه السلام)و تابعان سعادت قرین او هستند.(51)

    سؤالکننده گفت: ظاهر و مناسب آن است که کلمه «امّت» را بر عامّه مسلمانان حمل کنیم که به لحاظ تعداد، بیشتر از شیعیان هستند.

    شیخ صدوق نیز فرمود: خداوند در مواردی از قرآن کریم، اکثریت را مذمّت کرده و از قلّت به نیکی یاد نموده است; چنانکه در آیه (لاَّ خَیْرَ فِی کَثِیر مِن نَّجْوَاهُمْ)(52)و این قول که میفرماید:(وَأَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ);(53)(وَلَـکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَشْکُرُونَ);(54)(بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ);(55)(وَلَـکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ);(56)(وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ)،(57) در مقابل، آیاتی از این دست آمده است: (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ);(58) (وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ);(59) (وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ)(60) و همچنین این آیه شریفه که خداوند در شأن حضرت موسی(علیه السلام) فرموده نیز مؤیّد تخصیص امّت است: (وَ مِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ.)(61)

    چون سخن به اینجا رسید، سؤالکننده ساکت شد و امیر رکنالدوله گفت: ارتداد بسیاری از مسلمانان با وجود نزدیکی عهد آنان با زمان پیامبر چگونه توجیهپذیر است؟

    شیخ صدوق پاسخ داد: چگونه این مسئله توجیهپذیر نباشد، در حالی که خداوند در قرآن فرموده است: (وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ)(62) و پس از آن فرموده:(أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ)(63)همچنین ارتداد ایشان پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله)عجیبتر از ارتداد بنیاسرائیل نیست. زمانی که حضرت موسی(علیه السلام)به میقات پروردگار خود رفت و هارون را به عنوان خلیفه و جانشین (خود در میان آن قوم) گماشت، ولی به مجرّد آنکه وعده سی روزه به موجب فرمان الهی (وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْر فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً)(64) به چهل شبانهروز افزایش یافت، قوم او صبر نکردند و سامری از میان آنان سربرآورد و از «حلی»(65) و پیرایههای آن قوم برایشان گوسالهای ساخت و به آنان گفت: این است خدای شما. و آنان از سامری متابعت نمودند و گوساله را پرستیدند و هارون خلیفه حضرت موسی(علیه السلام) را ضعیف و زبون ساختند و قصد کشتن او را نمودند; چنانکه آیه کریمه (قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُواْ یَقْتُلُونَنِی)(66) بر آن دلالت دارد(67)و هرگاه این امکان وجود داشته باشد که امّت پیامبر اولوالعزمی همچون حضرت موسی(علیه السلام)در ایام حیات او، آن هم به خاطر غیبت چند روزه مرتد شوند و با وصیت و وصی او مخالفت نمایند و از سامری اطاعت کنند و عبادت گوساله را بر دین بیفزایند، پس امت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز میتوانند پس از وفات ایشان، با وصیّت و وصی او مخالفت نمایند یا مرتد و گوسالهپرست شوند.

    رکنالدوله ضمن تمجید و تحسین این پاسخ، پرسید: آیا در این زمینه، استدلالی از این بهتر و روشنتر هم میتوان ارائه نمود؟

    شیخ صدوق گفت: این پاسخ را نیز میتوان ارائه نمود که مخالفان ما نیز قایل به وجوب وجود امام(68) در میان امّت هستند، ولی با این حال، میگویند: حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت و هیچکس را به عنوان خلیفه خود معرفی نکرد. این مسئله سبب شد تا امّت ایشان دست به کار شوند و خود یکی را خلیفه گردانند. بنابراین، طبق عقیده آنان مبنی بر اینکه پیامبر کسی را پس از خود خلیفه نساخت، باید یکی از این دو نظر را پذیرفت: یا تعیین خلیفه از سوی امّت ـ که بر خلاف عمل آن حضرت واقع شده ـ باطل است، و یا اگر آنچه را امّت کردهاند درست بدانیم، باید قایل شویم آنچه حضرت رسالتپناه کرده خطاست. پس خوب تأمّل کنید که صدور خطا سزاوار خداوند سبحان است یا سزاوار امّت؟ علاوه بر این، آنچه اهلسنّت به رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نسبت میدهند (از ترک وصیت و تعیین نکردن جانشین) لایق مقام و منزلت آن حضرت نیست; زیرا ما از عقل یک روستایی فقیر و مزدور بعید میبینیم که در آستانه مرگ باشد و از او بیل یا زنبیلی مانده باشد و بمیرد و برای فرزندان و ورّاث خود، وصیت نکند! پس چگونه ممکن است که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)از دنیا رحلت نماید و برای پس از خود، به کسی وصیّت نکند و نظام کار امّت خویش را به نایبی حواله ندهد؟! و عجیبتر از همه آنکه اهلسنّت معتقدند: پیامبر خلیفهای مقرّر نکرد، اما ابوبکر با به خلافت رساندن عمر، با رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مخالفت کرد، و باز عمر با قرار دادن خلافت در شورایی شش نفره، با پیامبر و ابوبکر مخالفت نمود!

    امیر رکنالدوله این سخن را تحسین کرد و از شیخ سؤال کرد: چه شبههای موجب شد که آن قوم ابوبکر را امام خود ساختند و او را بر دیگران مقدّم نمودند؟

    شیخ صدوق گفت: آنها گمان میکنند که پیامبر هنگام بیماری خویش، ابوبکر را امام جماعت نموده و بدینگونه، او را بر سایران مقدّم کرده است; اما این خبر صحیح نیست; زیرا خود اهلسنّت در آن اختلاف دارند. حتی بعضی از آنها چنین روایت کردهاند که چون پیامبر از امامت ابوبکر اطلاع یافت، بر امیرمؤمنان علی(علیه السلام)و عبّاس تکیه کرد و به مسجد رفت و ابوبکر را از محراب دور نمود و خود در محراب ایستاد و ابوبکر پشت سر آن حضرت و دیگران پشت سر ابوبکر نماز گزاردند.

    برخی دیگر روایت کردهاند که حضرت رسول به حفصه گفت: به پدرت امر کن که بر مردم نماز جماعت بخواند.(69) اگر این خبر صحیح بود، بدون شک، مهاجران در روز «سقیفه»، آن را به عنوان دلیلی محکم بر ضد انصار به کار میبردند و به ادلّه ضعیف، کلمات سخیف و مقدّمات عنیف تمسّک نمیجستند.

    همچنین چگونه ما ملزم به پذیرش خبر عایشه و حفصه باشیم، در جایی که احتمال آن میرود هدف آنان از نقل چنین خبری کسب منافع جهت خود یا پدرانشان باشد، در حالی که پدران آن دو، سخن صدیقه طاهره(علیها السلام)درباره مالکیت فدک را نپذیرفتند، با آنکه پیامبر آن را به ایشان بخشیده بود و چندین سال از ایّام حیات پیامبر در تصرف آن حضرت بود. همچنین مقام و منزلت والای حضرت سیدةالنساء به دور از ارتکاب هرگونه کذب و یا معصیتی است. این مسئلهای است که برای همگان روشن است. علاوه بر موارد مزبور، زمانی که حضرت امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین(علیهم السلام) و امّایمن گواهی بر مالکیت حضرت صدیقه طاهره دادند، ابوبکر و عمر گواهی حضرت امیر(علیه السلام) را در مقام کسب منافع شخصی دانستند و گواهی او را مردود شمردند.

    همچنین چگونه میتوان خبر عایشه و حفصه را صحیح دانست، در حالی که اهلسنّت خود روایت نمودهاند که شهادت دختر در حق پدر درست نیست. نیز میگویند: گواهی زنان مادام که مردی با ایشان نباشد در بیشتر از ده درهم پذیرفته نمیشود.(70)

    سخن که به اینجا رسید، رکنالدوله گفت: حق آن است که شیخ صدوق میفرماید و تمام سخنان اهلسنّت خلاف و باطل است. سپس رو به شیخ صدوق کرد و ادامه داد: طایفه امامیه از کجا یقین پیدا کردهاند که ائمّه و خلفای رسول خدا دوازده نفرند؟

    شیخ صدوق گفت: ای امیر، امامت فریضهای از فرایض خداوند تبارک و تعالی است و تمام فرایض الهی محصور در عددی مخصوص هستند. برای مثال، خداوند در شبانه روز هفده رکعت نماز را واجب کرده و زکات را در چند موردِ مشخص از مالِ مسلمانان قرار داده و روزه را فقط در یک ماه از سال و حج اسلام را در مدت عمر، یک بار واجب کرده است. بر همین اساس، خداوند عدد ائمّه اطهار(علیهم السلام) را نیز محصور در دوازده نفر نموده است. همچنانکه در این اعمال نمیتوان گفت: چرا عدد رکعات نماز بیش از هفده رکعت و یا کمتر از آن نیست، پرسش درباره تعداد ائمّه و خلفای حضرت رسول هم بیمعناست.

    علاوه بر این، خداوند عدد هیچیک از اعمال واجب مزبور را در قرآن کریم ذکر نکرده، بلکه بیان آنها را بر عهده پیامبرش گذاشته و حضرت نیز در احادیث شریفه خود، به تبیین آنها پرداخته است. این مسئله عیناً درباره ائمّه هدی(علیهم السلام)اتفاق افتاده، بدین معنا که تعداد آنها در قرآن مشخص نشده، بلکه فقط امر به اطاعت از اولیالامر وارد شده و پیامبر موظّف به بیان کمیّت آن شده است.

    رکنالدوله درباره این کلام شیخ صدوق گفت: ادلّه شما درباره عدد فرایض مورد پذیرش و قبول مخالفان نیز هست، اما این مسئله موجب آن نمیشود که سخن شما را درباره تعداد ائمّه نیز بپذیرند.

    شیخ صدوق گفت: مخالفت دیگران با ما درباره تعداد ائمّه موجب بطلان قول ما نمیشود; همچنانکه مخالفت یهود و نصارا و مجوس و ملاحده، موجب ابطال اسلام و معجزات حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نخواهد شد، و اگر قرار باشد یک خبر به مجرّد مخالفت مخالفان باطل شود، نباید به هیچ چیز علم پیدا کنیم; زیرا هیچ خبری نیست، مگر آنکه در آن خلاف و اختلافی وجود دارد.

    رکنالدوله این سخن را نیز پسندید و از ایشان درباره زمان ظهور حضرت ولیعصر (عج) پرسید؟

    شیخ صدوق در جواب گفت: خداوند حضرت حجت را به سبب حکمت و مصلحتی از نظر مردم غایب ساخته است و در نتیجه، وقت ظهور را نیز کسی غیر خداوند نمیداند; همچنانکه در حدیث نیز آمده است: «مثل القائم من ولدی مثل الساعة»(71) و خداوند در مقام ابهام حال ساعت فرموده است: (یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لاَ تَأْتِیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً.)(72)

    رکنالدوله گفت: چگونه ممکن است که انسانی بتواند اینهمه سال زنده بماند؟

    شیخ صدوق گفت: این مسئلهای تعجبآور نیست. مگر شما خبر کسانی را که دارای عمرهای طولانی بودهاند، نشنیدهاید؟

    وی گفت: شنیدهام، اما به چنین خبرهایی یقین ندارم.

    شیخ صدوق گفت: خداوند در قرآن کریم، از عمر طولانی حضرت نوح(علیه السلام) خبر داده و اینکه او قریب 950 سال زندگی کرده است.

    رکنالدوله گفت: این خبر صحیح است، اما در زمان ما، حتی احتمال چنین عمر درازی وجود ندارد.

    وی گفت: هر چیزی را که خدا و پیامبرش محتمل بدانند، قابل وقوع است، و پیامبر نیز فرموده است: «یکون فی امّتی کل ما یکون فی الامم السابقة حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة.»(73) پس طبق این حدیث شریف، داشتن عمر طولانی همانند گذشتگان، برای ما نیز محتملالوقوع است و سزاوار آن است که این امر ویژه در افرادی خاص تحقق یابد که فرد شاخص آن در زمان ما، حضرت حجت (عج) است.

    رکنالدوله گفت: شما میگویید: امام دوازدهم غایب و پنهان است، و حال آنکه علت نصب امام اقامه احکام، اعتلای دین و رسیدن به فریاد مظلومان است و اینگونه مسائل با غیبت امام(علیه السلام)سازگار نمیباشد؟

    شیخ صدوق پاسخ داد: احتیاج به وجود امام برای بقای عالم است که «لولا الامام لما قامت السماوات و الارض و لما انزلت السماء قطرة ولا اخرجت الارض برکاتها.»(74) همچنین خداوند به پیامبرش فرمود: (وَ مَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ)(75) مادام که نبی در میان آنها باشد ما آنان را عذاب نخواهیم کرد; و همچنین است هرگاه امام در میان ایشان باشد; زیرا امام در جمیع امور ـ مگر در اسم نبوّت و نزول وحی ـ قائم مقام نبی است و این حدیث شریف نیز در میان محدّثان مشهور است که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: «النجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت النجوم اتی أهل السماء ما یکرهون و اهلبیتی امان لاهل الارض فاذا هلک اهلبیتی اتی اهل الارض ما یکرهون.»(76) و نیز امام معصوم(علیه السلام)فرموده است: «لو بقیت الارض بغیر حجة ساعة لساخت باهلها.»(77) و روایتی دیگر آن است: «لماجت بأهلها کما یموج البحر بأهله.»(78)

    چون کلام شیخ صدوق به اینجا رسید، رکنالدوله او را نوازش نمود و به حاضران در مجلس گفت: حق آن است که این فرقه برآنند، و دیگران بر باطلند و از شیخ صدوق درخواست نمود که در بیشتر مجالس او حاضر شود.(79)

    2. مناظره دوم

    شیخ صدوق در اینباره مینویسد: یکی از ملحدان در مجلس رکنالدوله به من گفت: بر امام شما واجب است که قیام نماید; زیرا به زودی رومیان بر مسلمانان غلبه خواهند کرد!

    من به او گفتم: کفّار در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بیشتر بودند و آن حضرت به امر خداوند، امر نبوّتش را چهل سال مخفی نگاهداشت و پس از آن هم به کسانی که اعتماد داشت، نبوّتش را اظهار نمود و سپس تا سه سال آن را مخفیانه ترویج مینمود. پس از آن هم کار بدانجا کشید که کفّار با هم پیمان بستند تا او و همه بنیهاشم و طرفدارانش را تبعید کنند. آنها به «شعب ابوطالب» رفتند و سه سال در آنجا ماندند، و اگر در آن سالها کسی میگفت: به دلیل غلبه مشرکان بر مسلمانان، بر حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)واجب است قیام نماید، ما جواب میدادیم او به امر خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به «شعب» رفت و به اذن او از دید مشرکان غایب شد. و آنگاه که فرشته وحی خبر از نابودی عهدنامه قریش و باقی ماندن اسم خدا را به پیامبر داد، او مأمور به ظهور، قیام و خروج از شعب شد. به همین دلیل، ابوطالب را به مکّه فرستاد. قریش با دیدن او پنداشتند که آمده است پیامبر را تسلیم کند تا ایشان او را بکشند، یا از نبوّت برگردانند. بدینروی، از او استقبال کردند و مقدمش را گرامی داشتند; اما بر خلاف تصور آنان، ابوطالب گفت: ای گروه قریش، من هرگز از برادرزادهام محمّد دروغی نشنیدهام و او به من خبر داده است که پروردگارش به او وحی کرده که موریانهای بر عهدنامه فرستاده و آنچه راجع به قطع رحم در آن بوده خورده است و فقط اسمای الهی آن را بر جای گذاشته است. آنان چون صحیفه را آوردند و گشودند، ملاحظه کردند که آن سخنان صحیح است. در نتیجه، بعضی ایمان آوردند و بعضی دیگر بر کفر خود باقی ماندند و پیامبر و بنی هاشم به مکّه بازگشتند. امام نیز چنین است، آنگاه که خداوند به او اجازه خروج دهد ظاهر خواهد شد.

    جواب دیگر آن است که خداوند بر دفع کفّار تواناتر از امام است و اگر کسی بپرسد که چرا خداوند دشمنانش را مهلت داده است و نابود نمیسازد، در حالی که آنها کافرند و مشرک، پاسخ ما این است که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ از فوت وقت نمیهراسد تا در عقوبت ایشان شتاب ورزد و از کردارش پرسش نمیشود، و نمیتوان به او گفت برای چه و چگونه؟ ظهور امامی که خداوند او را نهان ساخته است نیز چنین است و هر وقت او اراده فرماید، اذن ظهور خواهد داد و امام ظاهر خواهد شد.

    آن ملحد پس از شنیدن این سخنان، رو به من کرده و گفت: من به امامی که او را نبینم ایمان نمیآورم و تا زمانی که او را ندیده باشم حجتش نیز بر من تمام نخواهد بود.

    من گفتم: لازمه این سخن تو آن است که بگویی حجت خدا هم بر تو تمام نیست; زیرا او را نمیبینی. همچنین حجت رسول خدا هم بر تو تمام نیست; زیرا او را نیز نمیبینی.

    آنگاه آن ملحد به رکنالدوله رو کرده و گفت: ای امیر، بنگر که سخن این شیخ چیست. او میگوید: امام غایب است و دیده نمیشود; زیرا خدای تعالی دیده نمیشود.

    امیر رکنالدوله رو به او کرد و گفت: تو کلام او را نفهمیدی و کلامی بر او بستی و فروماندگی تو، اقرار و اعتراف تو بر عجز و ناتوانی است.(80)

    3. مکاتبه رکن الدوله با شیخ صدوق

    روزی رکنالدوله در حالی که بر تخت سلطنت تکیه زده بود و سایران در اطراف او حضور داشتند، شیخ صدوق را یاد کرد و از او بسیار تمجید نمود.(81) در این هنگام، یکی از حاضران گفت: گمان شیخ صدوق آن است که چون سر مبارک امام حسین(علیه السلام)را بر نیزه کردند، سوره «کهف» میخواند.

    رکنالدوله گفت: این سخن را از او نشنیدهام، اما از او خواهم پرسید. آنگاه نامهای درباره این موضوع به شیخ صدوق نوشت و چون نامه به دست شیخ رسید، در پاسخ نگاشت: این خبر را از کسی روایت کردهاند که او از سر مبارک آن حضرت شنیده که چند آیه از سوره «کهف» میخواند; اما از هیچیک از ائمّه این خبر به ما نرسیده است. ولی من منکر آن نیستم، بلکه آن را حق میدانم; زیرا که هرگاه جایز باشد روز قیامت دست گناهکاران و پاهای ایشان به سخن درآیند ـ چنانکه در قرآن آمده است: (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ)(82) ـ جایز است که سر مبارک حضرت امام حسین(علیه السلام) که خلیفه خدای تعالی و امام مسلمانان و یکی از جوانان اهل بهشت و جدّش محمّد مصطفی(صلی الله علیه وآله) و پدرش علی مرتضی(علیه السلام) و مادرش فاطمه زهرا(علیها السلام) باشد، به نطق و بیان درآید و زبان به تلاوت قرآن بگشاید، بلکه انکار آن در حقیقت انکار قدرت الهی و فضل حضرت رسالتپناه است و تعجب از کسی است که مانند این امر را از کسی انکار میکند که ملائکه در ماتم او گریستند و از آسمانها قطرات خون بارید و جنیّان به آواز بلند بر او نوحه کردهاند و هر کس امثال این اخبار را با وجود صحّت طُرق و قوّت سند، انکار نماید میتواند که جمیع شرایع و معجزات حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) و جمیع امور دین و دنیا را انکار نماید; زیرا آن امور نیز مثل این، با اسانید و طُرق بر ما ظاهر گردیدهاند و مضمون آن به این درجه از صحت رسیده است. والحمدللّه رب العالمین.(83)

    بررسی تعامل با رویکرد به مناظرات

    در اولین برخورد رکنالدوله با شیخ صدوق، که اولین جلسه مناظره را نیز به همراه داشت، توجه به مسائل ذیل برای درک تعامل میان آن دو قابل توجه است:

    الف. تعداد سؤالها و طرّاح آنها

    اولین مسئله تعداد سؤالهای مطرح شده توسط رکنالدوله در این جلسه است. از مجموع یازده سؤال طرح شده، تعداد ده سؤال توسط رکنالدوله و فقط یک سؤال توسط یکی از حاضران پرسیده شد و پس از آنکه جواب خود را دریافت کرد، مجدّداً آن سؤال توسط رکنالدوله تکمیل و در قالبی دیگر مطرح گردید. در نتیجه، میتوان گفت: شیخ صدوق پس از ورود به مجلس رکنالدوله، در معرض سؤالهای گوناگون و پی در پی وی قرار گرفت، تا او ضمن آموختن آنچه نمیدانست و یا برای حاضران شبهه بود، قدرت علمی این تازه وارد را، که پیشاپیش مطالب بسیاری دربارهاش شنیده بود، مورد آزمایش قرار دهد.

    ب. محتوای سؤالهای مطرح شده

    این جلسه با طرح شش سؤال درباره مسائل اختلافی میان دو مذهب تشیّع و تسنّن آغاز گردید که به اختصار عبارتند از: 1. جواز طعن خلفا; 2. چگونگی حال خلفای غاصب; 3. دلالت حدیث نبوی بر عدم اجتماع امّت بر گمراهی; 4. چگونگی گمراهی امّت با توجه به نزدیکی عهد آنها به زمان پیامبر; 5. درخواست توضیح بیشتر درباره علل گمراهی; 6. دلیل مقدّم داشتن ابوبکر. آنگاه پس ار ارائه پاسخی مورد قبول، توسط شیخ صدوق ـ که از سکوت حاضران و تأیید رکنالدوله میتوان آن را به دست آورد ـ شبهات، وارد مسائل درون مذهبی تشیّع میگردند که عمدتاً درباره ائمّه اطهار(علیهم السلام) و بخصوص امام زمان (عج) هستند. این سؤالات درباره موارد ذیل بودند: 1. دلیل امامیه بر حصر ائمّه اطهار(علیهم السلام) در دوازده نفر; 2. مخالفت عامّه با حصر ائمّه اطهار(علیهم السلام) در دوازده نفر; 3. زمان ظهور حضرت حجت(علیه السلام); 4. راز طول عمر حضرت حجت(علیه السلام); 5. فایده امام غایب.

    ج. تأییدها و تشویقهای رکن الدوله

    هرچند شیخ صدوق در بدو ورود به ری، مورد استقبال گرم رکنالدوله قرار گرفت اما پس از حضور در مجلسی که در آن علمای برخی مذاهب اسلامی(84) حضور داشتند، یکباره وی را در برابر مسائل کلیدی مورد اختلاف شیعه و سنّی قرار داد و خود نیز برخی از آنها را طرح و بر آنها پای فشرد. آن دو در این مناظره، قدرت علمی،(85)حالات روحی،(86) میزان توجه، پایبندی و آگاهی یکدیگر به مذهب تشیّع(87) را زیرکانه مورد بررسی قرار دادند و پس از پرسشهای مکرّر و شنیدن پاسخهای قانعکننده و علمی، نحوه برخوردها میان آن دو به مرور زمان رنگ و بویی دیگر گرفت، به گونهای که حاکی از احترام متقابل آن دوست. برای نمونه، میتوان به این موارد اشاره نمود:

    1. آغاز تأثیرپذیری رکنالدوله از شیخ صدوق و تأیید ایشان، از اواسط اولین جلسه مناظره شروع شد.(88)

    2. پس از پایان مناظره اول، شیخ صدوق مورد نوازش و تأیید رکنالدوله قرار گرفت و از او خواست بیشتر اوقات در مجالسش حاضر شود.

    3. رکنالدوله (در پایان همان مناظره اول) فرقه امامیه را بر حق و سایران را باطل معرفی کرد.

    4. روز پس از مناظره نخست و در غیاب شیخ صدوق، رکنالدوله او را بسیار ستود، تا آنجا که موجب شد یکی از حاضران شبههای اعتقادی(89) به شیخ صدوق نسبت دهد.

    5. رکنالدوله از استدلال شیخ صدوق در پاسخ به شبهه یکی از ملحدان حمایت و ملحد را توبیخ کرد.(90)

    6. این روابط تا بدانجا گرم شد که رکنالدوله خواستار دعای شیخ صدوق برای برآورده شدن حوایجش میشد و شیخ صدوق نیز چنین میکرد. شیخ صدوق خود در اینباره مینویسد: در سال 352، که قصد زیارت مشهدالرضا داشتم، نزد رکنالدوله رفتم، تازه از خدمتش مرخص شده بودم که مرا بازگرداند و گفت: آنجا حرم مبارکی است. من آنجا را زیارت کردهام و در آنجا از خداوند متعال حوایجی خواستهام که برآورده شده است. پس مرا از دعا فراموش مکن و برای من نیز زیارت کن که دعا در آن مکان شریف مستجاب است. من نیز در مشهد چنین کردم و به عهدم وفا نمودم. پس از بازگشت، به دیدار او رفتم. همین که مرا دید، سؤال کرد: آیا برای من دعا کردی و به عوض من زیارت نمودی؟ جواب دادم: بلی. امیر به من گفت: نیکو دعا کردی; چراکه برای من معلوم شده است که دعا در آن بارگاه مستجاب میشود.(91)

    7. شیخ صدوق نیز متقابلا برای رکنالدوله احترام قایل میشد و پیش از مسافرت، به دیدن او میرفت و برای مسافرت خود از او کسب اجازه میکرد.(92)

    8. شیخ صدوق مکرّر در مجالس و مناظرات رکنالدوله حاضر میشد.(93)

    9. در آثاری که توسط خود شیخ صدوق به نگارش درآمده، به دفعات از رکنالدوله به احترام و با لفظ «امیر سعید» و عبارت «رضیاللّه عنه» یاد شده است.(94)

    نتیجه گیری

    شیخ صدوق یکی از علمای بزرگ عالم تشیّع بود که با دعای امام زمان (عج) متولد گردید. این مسئله میان شیعیان آن زمان یقینی بود و خود وی نیز بدان مباهات میکرد. او با حسن رکنالدوله حاکم شیعی مذهب بویهی معاصر بود. رکنالدوله بردبار، کریم و بخشنده بود و علاقه بسیاری به حضور علما در مجالس خود داشت. به همین دلیل، همراه مردم، از شیخ صدوق دعوت کرد تا به ری برود.

    شیخ صدوق ضمن حضور در کنار مردم ری، در جلسات مناظره رکنالدوله حضور مییافت. سؤالهای مکرّر رکنالدوله درباره مسائل اختلافی بین دو مذهب تشیّع و تسنّن و نیز سؤالهای درون مذهبی او درباره تشیّع، از یکسو، حاکی از آگاهی و توجه وی به مسائل مذهبی، و از سوی دیگر، عدم اعتقاد وی به تشیّع اثناعشری است. اما به مرور زمان و آشنایی بیشتر آن دو با یکدیگر، تأثیر شیخ صدوق بر رکنالدوله آشکار گردید. شیخ صدوق کاملا بر رکنالدوله تأثیر گذاشت و وی را جذب خود کرد.

    دگرگونی اعتقادات رکنالدوله در اثر ادامه همنشینی با شیخ صدوق از مناظره شیخ صدوق، با یکی از ملاحده درباره امام زمان(علیه السلام) به خوبی آشکار میگردد، آنجا که رکنالدوله ملحد را سرزنش و توبیخ کرد و او را از اثبات مدعای خویش عاجز خواند.

    از سوی دیگر، علم دوستی و اخلاق پسندیده رکنالدوله نیز موجب احترام شیخ صدوق به وی در کلام و عمل شد. شیخ صدوق برای مسافرت از او کسب اجازه کرد و در کتابهای خود، همچون عیون أخبار الرضا(علیه السلام)و کمالالدین و تمامالنعمة از او به


    • پى نوشت ها
      1 دانشآموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد تاریخ.
      2 ـ براى نمونه، ر.ک. شیخ صدوق، معانىالاخبار، 1361 / همو، الهدایة، 1418.
      3 ـ براى نمونه، ر.ک. على خسروى، شیخ صدوق، 1370 / سیدحسن موسوى خرسان، فقیه رى (زندگىنامه و آثار شیخ صدوق)، 1377.
      4 ـ سال تولد حضرت را 255 (شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، ج 2، ص 155) و یا 256 ق (شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، 1380، ج 2، ص 157) دانستهاند. بنابراین، سن آن حضرت در زمان تألیف این کتاب، حدود 96 یا 97 سال بوده است.
      5 ـ براى آگاهى از تفصیل این قضیه، ر.ک. شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، ج 1، ص 4ـ7.
      6 ـ شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، 1404، مقدّمه.
      7 ـ میرزا عبداللّه افندى اصفهانى، ریاضالعلماء و حیاض الفضلاء، 1401، ج 5، ص 269. نیز ر.ک. سیدحسین مدرّسى طباطبائى، قم نامه، 1364، ص 357.
      8 ـ قاضى نوراللّه شوشترى، مجالسالمؤمنین، 1375، ج 2، ص 191 به بعد.
      9 ـ همان، ج 2، ص 212.
      10 ـ همان، ج 2، ص 220.
      11 ـ برخى نیز «دوریستى» ثبت کردهاند. ر.ک. شیخ صدوق، معانىالاخبار، ص 27.
      12 ـ قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 456.
      13 ـ علىاصغر فقیهى، آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه، 1366، ص 505، پاورقى 2.
      14 ـ محمّدبن حسن طوسى، کتاب الغیبة، 1411، ص 320.
      15 ـ همان، ص 308ـ309.
      16 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، 1416، ص 261، ش 684.
      17 ـ محمّدبن حسن طوسى، کتاب الغیبة، ص 309.
      18 ـ همان، ص 320.
      19 ـ همان، ص 309.
      20 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، ص 261.
      21 ـ محمّدبن حسن طوسى، کتاب الغیبة، ص 320.
      22 ـ همان.
      23 ـ محمّدبن حسن طوسى، الفهرست، 1417، ص 237 / شیخ حرّ عاملى، أملالآمل، 1362، ج 2، ص 283، ش 845.
      24 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، ص 389، ش 1049.
      25 ـ ر.ک. ابن مسکویه رازى، تجارب الامم، 1407، ج 5، ص 367.
      26 ـ همان، ص 375.
      27 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان، 1364، ج 3، ص 399ـ400.
      28 ـ همان، ج 2، ص 119ـ120.
      29 ـ همان، ج 1، ص 174ـ177.
      30 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، 1404، ج 7، ص 49.
      31 ـ ر.ک. غلامرضا فدایى عراقى، حیات علمى در عهد آلبویه، 1383، ص 42.
      32 ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، 1408، ج 5، ص 413ـ414.
      33 ـ همان، ج 5، ص 414.
      34 ـ همان، ص 412ـ413.
      35 ـ علىاصغر فقیهى، آلبویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه، ص 278.
      36 ـ قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 456.
      37 ـ سیدحسن موسوى خرسان، فقیه رى، ص 31.
      38 ـ ر.ک. قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 456 / علىاصغر فقیهى، آل بویه، ص 278 / سیدحسن موسوى خرسان، فقیه رى، ص 31.
      39 ـ براى مثال، ر.ک. علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، 1404، ج 1، ص 282 / حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، 1411، ج 1، ص 317 / ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، بىتا، ج 8، ص 241 / شیخ مفید، الارشاد، 1413، ج 1، ص 65.
      40 ـ ابراهیم: 36.
      41 ـ آلعمران: 31.
      42 ـ هود: 17.
      43 ـ ر.ک. محمّدبن جریر طبرى، جامعالبیان، 1415، ج 12، ص 22 / حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 365ـ366 / محمّدبن احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، 1405، ج 9، ص 16.
      44 ـ شیخ صدوق، الخصال، 1403، ص 555 / محمّدبن حسن طوسى، الامالى، 1414، ص 546 / احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، 1386ق، ج 1، ص 190 / سلیمانبن ابراهیم قندوزى حنفى، ینابیعالمودّة لذوىالقربى، 1416، ج 1، ص 243 و 369 و 384; ج 2، ص 287 / موفق خوارزمى، المناقب، 1414، ص 193.
      45 ـ سلیمانبن احد طبرانى، المعجم الکبیر، بىتا، ج 1، ص 318 / ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، 1404، ج 7، ص 219; ج 13، ص 261 / عبداللّهبن عدى جرجانى، الکامل فى ضعفاء الرجال، 1409، ج 6، ص 373.
      46 ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، 1404، ص 458 / شیخ مفید، الفصول المختارة، 1414، ص 239 / علىبن ابىبکر هیثمى، مجمعالزوائد، 1408، ج 5، ص 218.
      47 ـ ر.ک. صاحببن عمّاد، المحیط فى اللغة، 1414، ج 10، ص 460.
      48 ـ کلمه «جماع» از ماده «جمع» است. به همین دلیل، برخى اقل جمع را یک مرد و زن دانستهاند. ر.ک. همان، ج 1، ص 271 / ؟؟؟؟ فیروزآبادى، قاموس المحیط، سال نشر؟؟؟؟، ص 917.
      49 ـ نحل: 120.
      50 ـ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، ص 167 / ابن کثیر، البدایة و النهایة، 1408، ج 2، ص 294 / ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 1415، ج 3، ص 436 / یوسف بحرانى، الحدائق الناظرة، ج 7، ص 289; ج 13، ص 164.
      51 ـ عرب به یک نفر نیز «امّت» مىگوید، در صورتى که آن یک نفر همانند و نظیرى نداشته باشد و در نوع خود، تک باشد. (ابن منظور، لسان العرب، سال نشر؟؟؟، ج 1، ص 215، ذیل ماده «امم») یا جامع صفات خیر باشد (همان، ج 1، ص 216 / صاحببن عمّاد، المحیط فى اللغة، ج 10، ص 460.)
      52 ـ نساء: 114.
      53 ـ مائده: 103.
      54 ـ یونس: 60 / نمل: 73.
      55 ـ بقره: 100.
      56 ـ انعام: 111.
      57 ـ توبه: 8.
      58 ـ ص: 24.
      59 ـ سبأ: 13.
      60 ـ هود: 40.
      61 ـ اعراف: 159.
      62 ـ آلعمران: 144.
      63 ـ همان.
      64 ـ اعراف: 142.
      65 ـ «حلى»: زیورآلاتى است که از معدن به دست آید یا از سنگ ساخته شده باشد. (علىاکبر دهخدا، لغتنامه، سال نشر؟؟؟؟، ج 19، ص 786.)
      66 ـ اعراف: 150.
      67 ـ ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، 1402، ج 14، ص 202 / محمّدبن جریر طبرى، جامعالبیان، ج 9، ص 65ـ66.
      68 ـ ر.ک. ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 308.
      69 ـ محقق ارجمند، سیدجعفر مرتضى عاملى، به صورت مفصّل به بیان این روایت و اختلاف و تعارض موجود در آنها بر اساس منابع اهلسنّت پرداخته است. ر.ک. الصحیح من سیرة النبىالاعظم، 1426، ج 32، ص 281ـ326.
      70 ـ با وجود تلاش فراوان، متأسفانه منبع این دو حدیث پیدا نشد. هرچند در کتاب «شهادات» مطالبى درباره عدم پذیرش شهادت زن یک بسیار است. یا روایت درباره عدم پذیرش شهادت فرزند براى پدر و بعکس نیز موجود است. (ر.ک. ابوبکر کاشانى، بدائع الصنائع، 1409، ج 6، ص 272)، اما روایتى مطابق مطالب مذکور در متن پیدا نشد.
      71 ـ همچنین منابع ذیل نیز این حدیث را به نقل از شیخ صدوق آوردهاند. ر.ک. على کورانى عاملى، معجم احادیث الامام المهدى، 1411، ج 1، ص 260 / علىاصغر جابلقى بروجردى، طرائف المقال، 1410، ج 2، ص 513.
      72 ـ اعراف: 187.
      73 ـ شیخ مفید، الاعتقادات، 1414، ص 86. نیز ر.ک. محمّدبن حسن طوسى، الاقتصاد الهادى الى الرشاد، بىتا، ص 213 / شیخ صدوق، من لا یحضرهالفقیه، 1404، ص 203 / علىبن محمّد خزّاز قمى، کفایةالاثر، 1401، ص 15.
      74 ـ چنین روایتى با این مضمون فقط از ایشان نقل شده است و در دیگر منابع پیدا نشد.
      75 ـ انفال: 33.
      76 ـ ر. ک. یحیىبن حسین، الاحکام فى الحلال و الحرام، سال نشر؟؟؟، ج 1، ص 41 / علىبن محمّد خزّاز قمى، کفایةالاثر، ص 29 / محمّدبن سلیمان کوفى، مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 1412، ج 2، ص 142 / قاضى نعمان مغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمّة الاطهار(علیهم السلام)، بىتا، ج 2، ص 502.
      77 ـ ر.ک. محمّدبن حسن صفّار قمى، بصائرالدرجات، 1404، ص 509 / ابن بابویه قمى، الامامة و التبصرة من الخیرة، بىتا، ص 34.
      78 ـ ابن بابویه قمى، الامامة و التبصرة من الخیرة / محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، 1388ق، ج 1، ص 179 / محمّدبن ابراهیم نعمانى، کتاب الغیبة، سال نشر؟؟؟، ص 139.
      79 ـ قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 456ـ463 / شیخ صدوق، معانى الاخبار، 1361، ص 27ـ34.
      80 ـ شیخ صدوق، کمالالدین و تمام النعمة، ج 1، ص 171ـ174.
      81 ـ زمان این واقعه را پس از ورود شیخ صدوق به رى و روز بعد از اولین مناطره شیخ در حضور رکنالدوله دانستهاند.
      82 ـ یس: 65.
      83 ـ قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 463 / شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 34ـ35.
      84 ـ این فراز از این بخش از سخنان رکنالدوله (در مناطره اول) استفاده مىشود: «اهل فضل و اختلاف آنها در لعن شیعه بر خلفا.»
      85 ـ با توجه به پرسشهاى مکرّر رکنالدوله از شیخ صدوق و سؤالات ضمنى شیخ صدوق براى کسب میزان آگاهى رکنالدوله، مثل آنجا که ادعاى «اجماع بر قصه سوره برائت» مىکند که مىخواهد بگوید: همه این قصه را مىدانند و قبول دارند، یا آنجا که بحث از معمّران را مطرح مىکند، شیخ صدوق خطاب به رکنالدوله مىگوید: مگر خبر آن جماعتى را که معمّر بودهاند، نشنیده است؟
      86 ـ در اینباره توجه به این نکات لازم است: رکنالدوله ابتدا از او استقبال کرد و او را کنار خود نشاند; اما با شروع مناظره به یکباره در مقابل جمعیتى که عدهاى از آنها را مخالفان شیعه تشکیل مىدادند، شیخ صدوق را مورد آماج سؤالهاى پى درپى قرار داد. از سوى دیگر، در ابتداى مناظره به وى گوشزد مىکرد که برخى از علما (اهل فضل) در مجلس حضور دارند (بیان این جمله آن هم در حضور جمعى که اولین برخورد انسان با آنهاست و از لحاظ عقیدتى نیز مخالفند، از لحاظ روحى مىتواند بسیار شکننده باشد.)
      87 ـ با توجه به کشیده شدن بحث به مسائل اختلافى درون فرقهاى شیعه مثل تعداد ائمّه(علیهم السلام)، غیبت امام زمان(علیه السلام) و مسئله طول عمر آن حضرت.
      88 ـ آنجا که رکنالدوله در مناطره اول مىگوید: «حق آن است که شیخ مىفرماید و سخنان اهل خلاف تمام خلف است و باطل.»
      89 ـ وى با بیان اینکه «شیخ معتقد است سر بریده امام حسین(علیه السلام)قرآن خوانده است»، سعى در غالى و انحرافى نشان دادن افکار شیخ صدوق داشت.
      90 ـ ر.ک. شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، ج 1، ص 174. نیز ر.ک. مناظره دوم.
      91 ـ ر.ک. شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 312.
      92 ـ همان.
      93 ـ نجاشى به برخى از آنها (در رجال النجاشى، ص 392، ذیل ش 1049) و خود شیخ صدوق نیز در آثارش به برخى دیگر اشاره نموده است. ر.ک. شیخ صدوق، کمالالدین و تمام النعمة، ج 1، ص 174 / قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 463.
      94 ـ ر.ک. شیخ صدوق، کمالالدین و تمام النعمة، ج 1، ص 171 و 174 / شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 312.

    • منابع ...
      ـ ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قم، مکتبة آیةاللّه المرعشى النجفى، 1404، ج 7.
      ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق، مکتب التراث، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408، ج 2.
      ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، بیروت، دارالمعرفه، بىتا، چ دوم، ج 8.
      ـ ابن خلکان، احمدبن محمّدبن ابىبکر، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عبّاس، قم، شریف رضى، 1364، چ دوم.
      ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، تحقیق علىاکبر غفارى، قم، جامعه مدرّسین، 1404، ط. الثانیة.
      ـ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالفکر، 1415، ج 3.
      ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، تحقیق على شیرى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408، ج 2.
      ـ ابن مسکویه رازى، احمدبن على، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامى، تهران، سروش، 1407، ج 5.
      ـ ابن منظور، لسان العرب، محل نشر، ناشر، سال نشر؟؟؟، ج 1.
      ـ افندى اصفهانى، میرزا عبداللّه، ریاضالعلماء و حیاض الفضلاء، تحقیق سیداحمد حسینى، قم، مطبعة خیام، 1401، ج 5.
      ـ بحرانى، یوسف، الحدائقالناظرة فى احکام العترة الطاهرة، تحقیق ایروانى، قم، جامعه مدرّسین، بىتا، ج 7، ج 13.
      ـ جابلقى بروجردى، علىاصغر، طرائف المقال فى معرفة طبقاتالرجال، تحقیق سید مهدى رجائى، قم، مکتبة آیةاللّه المرعشى النجفى، 1410، ج 2.
      ـ جرجانى، عبداللّهبن عدى، الکامل فى الضعفاء، تحقیق سهیل زکّار، بیروت، دارالفکر، 1409، چ سوم.
      ـ حاکم حسکانى، عبیداللّهبن احمد، شواهد التنزیل، تحقیق محمّدباقر محمودى، تهران، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1411.
      ـ خزّاز قمى، علىبن محمّد، کفایةالاثر فى النصّ علىالائمّة الاثنى عشر، تحقیق حسینى کوهکمرهاى، قم، بیدار، 1401.
      ـ خسروى، على، شیخ صدوق، تهران، اسوه، 1370.
      ـ خوارزمى، موفّقبن احمد، المناقب، تحقیق مالک محمودى، قم، جامعه مدرّسین، 1414، چ دوم.
      ـ دهخدا، علىاکبر، لغتنامه، محل نشر، ناشر، سال نشر؟؟، ج 19.
      ـ شوشترى، قاضى نوراللّه، مجالس المؤمنین، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1375، ج 2.
      ـ شیخ صدوق، الخصال، تحقیق علىاکبر غفارى، قم، جامعه مدرسین، 1403.
      ـ شیخ صدوق، الهدایة، تحقیق: مؤسسه امام هادى (ع)، قم، مؤسسه امام هادى (ع)، 1418.
      ـ شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، بیروت، مؤسسه اعلمى، 1404.
      ـ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، تحقیق، علىاکبر غفارى، ترجمه منصور پهلوان، قم، دارالحدیث، 1380، ج 1.
      ـ شیخ صدوق، محمّدبن على بن بابویه قمى، معانى الاخبار، تحقیق علىاکبر غفارى، مقدّمه على ربّانى شیرازى، قم، جامعه مدرّسین، 1361.
      ـ شیخ صدوق، من لا یحضرهالفقیه، تحقیق علىاکبر غفارى، قم، جامعه مدرّسین، 1404، چ دوم.
      ـ صاحببن عمّاد، اسماعیل، المحیط فى اللغة، تحقیق محمّدحسن آلیاسین، بیروت، عالمالکتب، 1414، ج 10.
      ـ صفّار قمى، محمّدبن حسن، بصائر الدرجات، تحقیق ؟؟؟ کوچهباغى، تهران، اعلمى، 1404.
      ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، موسسه نشر اسلامى، 1402، ج 14.
      ـ طبرانى، سلیمانبن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق حمدى عبدالمجید سلفى، قاهره، مکتبة ابن تیمیه، بىتا، چ دوم.
      ـ طبرسى، احمدبن على، الاحتجاج، تحقیق سید محمّدباقر موسوى خرسان، نجفاشرف، دارالنعمان، 1386ق، ج 1.
      ـ طبرى، محمّدبن جریر، جامعالبیان فى تفسیر آىالقرآن، تخریج صدقى جمیل عطّار، بیروت، دارالفکر، 1415، ج 12.
      ـ طوسى، محمّدبن حسن، الاقتصاد الهادى الى طریق الرشاد، تحقیق حسن سعید، تهران، چهل ستون، بىتا.
      ـ طوسى، محمّدبن حسن، الامالى، تحقیق مؤسسة البعثة، قم، دارالثقافه، 1414.
      ـ طوسى، محمّدبن حسن، الفهرست، تحقیق سیدجواد قیّومى، بىجا، نشر الفقاهه، 1417.
      ـ طوسى، محمّدبن حسن، کتاب الغیبة، تحقیق: عباداللّه طهرانى و علىاحمد ناصح، قم، معارف اسلامیه، 1411.
      ـ عاملى، سیدجعفر مرتضى، الصحیح من سیرة النبىالاعظم، قم، دارالحدیث، 1426، ج 32.
      ـ عاملى، شیخ حرّ، أمل الامل، تحقیق سیداحمد حسینى، قم، دارالکتب الاسلامى، 1362، ج 2.
      ـ فدایى عراقى، غلامرضا، حیات علمى در عهد آلبویه، تهران، دانشگاه تهران، 1383.
      ـ فقیهى، علىاصغر، آلبویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه، بىجا، صبا، 1366.
      ـ فیروزآبادى، قاموس المحیط، محل نشر، ناشر، سال نشر؟؟؟؟.
      ـ قاضى نعمان مغربى، شرحالاخبار فى فضائل الائمّةالاطهار، تحقیق سیدمحمّد حسینى جلالى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، بىتا.
      ـ قرطبى، محمّدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، موسسة التاریخ العربى، 1405.
      ـ قمى، علىبن ابراهیم، الامامة و التبصرة من الحیرة، تحقیق، مدرسةالامام المهدى، قم، مدرسة الامام المهدى، بىتا.
      ـ قمى، علىبن ابراهیم، تفسیر القمى، تصحیح سید طیّب جزائرى، قم، دارالکتاب، 1404، چ سوم.
      ـ قندوزى حنفى، سلیمانبن ابراهیم، ینابیع المودّة لذوىالقربى، تحقیق سید على جمال اشرفالحسینى، تهران، اسوه، 1416، ج 1.
      ـ کاشانى، ابوبکر بدائع الصنائع،پاکستان،مکتبةالحبیبیه،1409،ج 6.
      ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، تحقیق علىاکبر غفارى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388ق، چ سوم، ج 1.
      ـ کورانى عاملى، على، معجم احادیث الامامالمهدى، قم، مؤسسه معارف اسلامى، 1411، ج 1.
      ـ کوفى، محمّدبن سلیمان، مناقب امیرالمؤمنین، تحقیق محمّدباقر محمودى، قم، مجمع الثقافه الاسلامیه، 1412.
      ـ مدرّسى طباطبائى، سیدحسین، قم نامه، قم، کتابخانه آیةاللّه مرعشى نجفى، 1364.
      ـ مفید، محمّدبن محمّد، الارشاد فى معرفة حججاللّه على العباد، تحقیق مؤسسة آلالبیت (ع)، قم، دارالمفید، 1413، ج 1.
      ـ مفید، محمّدبن محمّد، الاعتقادات، تحقیق عصام عبدالسید، قم، دارالمفید، 1414، چ دوم.
      ـ مفید، محمّدبن محمّد، الفصول المختارة، تحقیق سیدعلى میرشریفى، بیروت، دارالمفید، 1414، چ دوم.
      ـ موسوى خرسان، سیدحسن، فقیه رى (زندگىنامه و آثار شیخ صدوق)، ترجمه علیرضا میرزا محمّد، تهران، اطلاعات، 1377.
      ـ نجاشى، احمدبن على، رجال نجاشى، تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1416، چ پنجم.
      ـ نعمانى، محمّدبن ابراهیم، کتاب الغیبة، محل نشر، ناشر، سال نشر؟؟؟.
      ـ هیثمى، علىبن ابىبکر، مجمعالزوائد، بیروت، دارالکتبالعلمیه، 1408، ج 5.
      ـ یحیىبن حسین، الاحکام فى الحلال و الحرام، محل نشر، ناشر، سال نشر؟؟؟، ج 1.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین پور، سیدعلی.(1387) شیخ صدوق و رکن الدوله. فصلنامه معرفت، 17(6)، 123-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدعلی حسین پور."شیخ صدوق و رکن الدوله". فصلنامه معرفت، 17، 6، 1387، 123-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین پور، سیدعلی.(1387) 'شیخ صدوق و رکن الدوله'، فصلنامه معرفت، 17(6), pp. 123-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین پور، سیدعلی. شیخ صدوق و رکن الدوله. معرفت، 17, 1387؛ 17(6): 123-