معرفت، سال هفدهم، شماره هفتم، پیاپی 130، مهر 1387، صفحات 5-

    اخلاق و عرفان اسلامی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی / *استاد - ریاست محترم مؤسسه / mesbah@mesbahyazdi.ir
    چکیده: 
    انسان که به زیباترین شکل خلق شده است، ویژگی‏هایی دارد که نسبت به سایر مخلوقات الهی، به عنوان موجودی برتر شناخته می‏شود. این موجود، علاوه بر برخورداری از اختیار و اراده، که او را در میان خلایق الهی ممتاز کرده است، از نظر صورت و سیرت نیز بر دیگران برتری دارد. برخورداری از هدایت تکوینی و تشریعی، هدایت باطنی و درونی، چشم، گوش، و قلب باطنی از ویژگی‏های انسان است. علی علیه‏السلام مولای موحدان، انسان را برخوردار از حیات انسانی می‏داند که می‏تواند در پرتو آن، همه امکانات، ظرفیت‏ها و توانمندی‏های خود را در مسیر هدایت و انجام وظایف دینی و الهی خویش به کار گیرد تا به موجودی کامل نائل آید. انسانی برخوردار از حیات انسانی است که همه فضایل و کمالات انسانی او به منصه ظهور رسیده و او از آنها بهره‏مند شود. اما همین انسان دارای حیات حیوانی نیز هست. در این صورت رشد صفات و ویژگی‏های حیات حیوانی او، بسان موجودی بی‏روح و مرده خواهد بود. همچون سایر حیوانات، بلکه به مراتب بدتر از آنها خواهد بود.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    اخلاق و عرفان اسلامی

    استاد محمّدتقی مصباح

    چکیده

    انسان که به زیباترین شکل خلق شده است، ویژگی‏هایی دارد که نسبت به سایر مخلوقات الهی، به عنوان موجودی برتر شناخته می‏شود. این موجود، علاوه بر برخورداری از اختیار و اراده، که او را در میان خلایق الهی ممتاز کرده است، از نظر صورت و سیرت نیز بر دیگران برتری دارد. برخورداری از هدایت تکوینی و تشریعی، هدایت باطنی و درونی، چشم، گوش، و قلب باطنی از ویژگی‏های انسان است.

    علی علیه‏السلام مولای موحدان، انسان را برخوردار از حیات انسانی می‏داند که می‏تواند در پرتو آن، همه امکانات، ظرفیت‏ها و توانمندی‏های خود را در مسیر هدایت و انجام وظایف دینی و الهی خویش به کار گیرد تا به موجودی کامل نائل آید.

    انسانی برخوردار از حیات انسانی است که همه فضایل و کمالات انسانی او به منصه ظهور رسیده و او از آنها بهره‏مند شود. اما همین انسان دارای حیات حیوانی نیز هست. در این صورت رشد صفات و ویژگی‏های حیات حیوانی او، بسان موجودی بی‏روح و مرده خواهد بود. همچون سایر حیوانات، بلکه به مراتب بدتر از آنها خواهد بود.

    کلیدواژه‏ ها: حیات انسانی، حیات حیوانی، بصیرت، گمراهان، هدایت باطنی، ذکر، هوای نفس.

    جلوه حیات انسانی

    «نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ وَ ارْتَوَی مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاَ وَ سَلَکَ سَبِیلاً جَدَدا»؛1 با دیده بصیرت بنگرد؛ پس بینش و بینایی یابد. به یاد خدا باشد و همواره بر آن بیفزاید؛ و از آب شیرین و گوارای دانش و حق نوشد که راه آبشخورهای آن چونان اویی را هموار است و با نخستین جرعه سیراب می‏شود و گام در راهی روشن می‏نهد.

    بصیرت دوستان خدا

    در گفتار پیشین به برخی ویژگی‏هایی که امیرمؤمنان علیه‏السلامبرای دوستان برگزیده خداوند برشمرده‏اند، پرداختیم. در ادامه آن حضرت، با عبارت «نَظَرَ فَأَبْصَرَ»، نگاه و تفکر در ملک و ملکوت و یافتن بصیرت درباره باطن و حقیقت اشیا را از جمله ویژگی‏های دوستان خدا برمی‏شمارند. شاید با نگاهی سطحی و ابتدایی، این گمان به ذهن آید که چون واژه «نظر» به معنای دیدن و نگاه کردن است، واژه «فأبصر» پس از آن زاید است. اما باید توجه داشت که «فَأبصر» به نگاه فیزیکی و ظاهری که در آن نمودهای اجزای هستی مشاهده می‏شوند معطوف نیست، بلکه منظور از آن، نگاه و بصیرتی است که پس از برافروخته شدن نور هدایت در دل سالک پدید می‏آید؛ نوری که همه حواس را در اختیار می‏گیرد و همه حواس از مسیر آن نور به جریان می‏افتند؛ نوری که گوش را از شنیدن هر سخنی جز سخن حق بازمی‏دارد و چشم‏را از مشاهده حرام، بلکه نگاه سطحی به جلوه‏های هستی که همچون لمس افراد نابینا بر سطح جسم است منع می‏کند و نگاه انسان را به درک حقیقت و باطن اشیا و مشاهده شکوه و جلال هستی وامی‏دارد.

    از آموزه‏های قرآن و روایات چنین برمی‏آید که انسان جز چشم ظاهری، چشم دیگری نیز دارد. همچنان‏که غیر از گوش ظاهری گوش دیگری نیز دارد که بِدان حقایق را می‏شنود و به آنها هدایت می‏شود. انسان در برخورداری از چشم و گوش ظاهری با دیگر حیوانات مشترک است؛ به گونه‏ای که حتی این دو عضو در برخی حیوانات از انسان قوی‏تر است. مثلاً چشم عقاب از چشم انسان بسیار تیزبین‏تر است و آن حیوان از فاصله‏های دور شکار را به وضوح می‏بیند. در حالی که این‏گونه دید برای انسان ممکن نیست. یا برخی از حیوانات صداهای با فرکانس‏های بسیار پایین یا بسیار بالا را که شنیدن آن برای ما ممکن نیست می‏شنوند. انسان همچنین حیات حیوانی دارد که منشأ رشد، رفتار و حرکات و گسترش نسل است و از این جهت نیز با سایر حیوانات مشترک است. پس داشتن حیات حیوانی و اعضا و جوارح و آثاری که بر آنها مترتب می‏شود، امتیازی برای انسان به شمار نمی‏آید؛ زیرا برخی حیوانات در این جهات از انسان برترند. ملاک امتیاز انسان برخورداری از حیات انسانی است که خداوند بندگان لایق و مؤمن خویش را از آن برخوردار ساخته و آنان با داشتن این حیات مبارک و الهی، همه استعدادها و توانمندی‏های خود را در مسیر هدایت، انجام وظایف و عمل به خواست خداوند به کار می‏گیرند. با برخورداری از این حیات، که نُمود حیات برین، شرافت انسان، و بلکه مقام خلافت انسان از سوی خداست، انسان از چشم و گوش باطن، که با آنها حقایق و معارف الهی را درک می‏کند، بهره‏مند می‏گردد.

    زندگان و مردگان حقیقی از منظر قرآن

    با توجه به اینکه ملاک انسانیت، برخورداری از حیات انسانی و دستاوردهای این حیات نورانی است، در آموزه‏های دینی کسانی که عَلَم طغیان و سرکشی برافراشته و در حیله‏گری گوی سبقت از روباه ربوده‏اند و در ددمنشی و تجاوز به حریم دیگران و آزار آنان از هر درنده‏ای، درنده‏خوتر شده‏اند و به شیطنت، فتنه‏انگیزی و وسوسه‏گری بین بندگان خدا مشغولند، مُرده به شمار می‏آیند؛ گرچه از حیات ظاهری و حیوانی برخوردارند. از منظر قرآن، این افراد، که از آنچه پیرامونشان می‏گذرد عبرت نمی‏گیرند و حقایق را نمی‏بینند و نمی‏شنوند و در غفلت به سر می‏برند، کور و کرند: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرا مِنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»؛2 و هر آینه بسیاری از ملائکه و آدمیان را برای دوزخ بیافریدیم [زیرا ]دل‏هایی دارند که با آن [حق را] درنمی‏یابند و چشم‏هایی دارند که با آن [حق را ]نمی‏بینند و گوش‏هایی دارند که با آن [حق را] نمی‏شنوند. اینان بسان چارپایانند، بلکه گمراه‏ترند، آنان همان غافلانند.

    پس انسان افزون بر حیات حیوانی، دارای حیات انسانی است که مقوماتی خاص خود دارد، و این حیات، مرگی متناسب با خویش دارد. قرآن در برخی آیات به این مرگ اشاره می‏کند و کسانی را که حیات حیوانی دارند، اما از فضائل انسانی، تفکر و تعقل در حقایق و دیگر مقومات حیات انسانی بی‏بهره‏اند، مرده می‏خواند. برای نمونه، در آیه‏ای می‏فرماید: «فَإِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»؛3 تو مردگان را نتوانی شنواند و آواز را به‏کران‏نتوانی‏شنواند،آن‏گاه‏که‏پشت کرده برگردند.

    در آیه دیگر درباره تفاوت اساسی انسانِ بی‏بهره از حیات انسانی و انسان برخوردار از آن، و ثمره حیات انسانی در زندگی می‏فرماید: «أَوَ مَن کَانَ مَیْتا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛4 آیا کسی که مرده[دل و گمراه] بود و [به نور ایمان ]زنده‏اش گردانیدیم و به او نوری (علم و معرفت) دادیم که بدان در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی‏هاست و از آن بیرون‏شدنی نیست. این‏گونه برای کافران آنچه انجام می‏دادند آرایش یافته است.

    از دیدگاه قرآن کسانی که حیات انسانی دارند از هدایت الهی انبیا بهره‏مند می‏شوند، و کسانی که از این حیات بی‏بهره، و به تعبیر دیگر دل‏مرده‏اند، نمی‏توانند از هدایت الهی و نورانیت قرآن، به مثابه تجلّی تام این هدایت، بهره برند. خداوند درباره نقش هدایت قرآن و کسی که سزاوار بهره‏مندی از این هدایت است می‏فرماید: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ»؛5 این [کتاب] نیست مگر پندی و قرآنی روشن و روشنگر، تا هر که را [دلی] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] درباره کافران محقق شود.

    از منظر قرآن، دل‏مردگان و بی‏بهره‏گان از حیات انسانی کسانی هستند که روزنه‏های فهم و تعقل حقیقت و شناخت مسیر کمال و سعادت به رویشان بسته شده است؛ زیرا آنان به جای خالق و پروردگار عالم، هوای خود را معبود خویش ساخته‏اند و تنها درصدد تأمین خواسته‏های دل برآمده‏اند: «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً»؛6 آیا کسی که هوای [نفس] خود را معبود خویش گرفت دیدی؟ پس آیا تو بر او گماشته و کارگذاری؟ یا می‏پنداری که بیشترشان [حق را ]می‏شنوند یا در می‏یابند؟ آنها جز مانند چهارپایان نیستند بلکه گمراه‏ترند.

    جایگاه گمراهان

    خداوند از آن‏روی گمراهان را از حیوانات پست‏تر می‏خواند که حیوان هیچ‏گاه به خود زیان نمی‏رساند، و از خوردن غذا یا علفی که برای او ضرر دارد خودداری می‏کند. حتی برخی از حیوانات وقتی بیمار می‏شوند، به حکم غریزه با خوردن بعضی از گیاهان خود را مداوا می‏کنند. اما انسانِ گمراه با انحراف از مسیر حق و آلوده و بیمار ساختن قلب خویش، به خود زیان می‏رساند. همچنین حیوان در چارچوب غرایز خدادادی‏اش گام برمی‏دارد و از آن تخطی نمی‏کند. اما انسان از عقل و نیروهایی برخوردار است که او را به سوی مطلوب و کمال خاصش هدایت می‏کنند، و چون از حکم عقل و فطرت که او را به سوی کمال فرا می‏خوانند سر پیچد و از امکاناتی که سعادت ابدی او را تأمین می‏سازند بهره نگیرد، از حیوان پست‏تر می‏شود. از مرحوم شیخ غلامرضا یزدی، که یکی از روحانیان پارسا و روشن‏ضمیر یزد بود، نکته‏های جالب و آموزنده‏ای نقل می‏کنند؛ از جمله اینکه روزی برای شرکت در مجلسی سوار الاغ می‏شود. در بین راه الاغ در گل فرو می‏رود و زمین می‏خورد و در نتیجه مرحوم شیخ غلامرضا نیز بر زمین می‏افتد و لباس و بدنش کثیف می‏شود و مردم ایشان را به خانه می‏برند و شیخ بدن خود را می‏شوید و لباسش را عوض می‏کند. ایشان می‏گوید: یک سال بعد وقتی با همان الاغ از آن مسیر می‏گذشتم، حیوان، در بین راه ایستاد، و هرچه کوشیدم حرکت نکرد. من متحیر ماندم که چرا الاغ حرکت نمی‏کند. یادم آمد که سال گذشته در همین محل الاغ در گل فرو رفت و حال به حکم غریزه از اینکه دوباره در گل فرو رود از حرکت خودداری می‏کند. پس آن مرحوم به مخاطبان خویش می‏گوید آیا هدایت الاغ بیشتر است که حاضر نمی‏شود برای بار دوم در گل فرو رود یا ما که مرتب در زندگی خود فریب می‏خوریم و زیان می‏بینیم، اما باز همان راه انحرافی را طی می‏کنیم؟!

    اگر خداوند از حیات انسانی سخن می‏گوید و برخی افرادی را که از حیات حیوانی برخوردارند، اما چون گمراه و از حیات انسانی بی‏بهره‏اند، مرده و در مواردی کور و کر معرفی می‏کند، نباید این سخنان را تخیلی و شعرگونه پنداشت؛ بلکه اینها واقعیت‏هایی انکارناپذیر، و برای افراد خودساخته و دارای معرفت، قابل فهم و درک‏اند. مگر جز این است که حقایق و واقعیت‏هایی وجود دارند که برخی درک نمی‏کنند و نمی‏بینند؟ این از آن‏روست که آنان خود را در حصار محسوسات گرفتار ساخته‏اند و آنچه با چشم و گوش سر قابل شنیدن و دیدن است درمی‏یابند، ولی بر چشم و گوش دلشان حجاب افکنده شده و از شنیدن و دیدن واقعیت‏ها و حقایقِ ورای حجاب‏های ظلمانی و ظاهری عاجزند. برای تقریب به ذهن می‏توان از نمونه‏ای بهره برد. شعاع دید انسان‏ها محدود است و آنان از فاصله‏ای مشخص، ظاهر اشیا و اشخاص را مشاهده می‏کنند. اما بر اساس آنچه گفته‏اند و در برخی کتاب‏ها آمده است، افراد بسیار نادری هستند که قدرت مشاهده درون اشیا و درون بدن دیگران را نیز دارند. حتی برخی افراد که برای عکس‏برداری از اندام‏های درونی خود به رادیولوژی مراجعه می‏کنند، برای حصول اطمینان به آنان مراجعه می‏کنند تا آن عکس‏ها را تأیید یا رد کنند. تصور کنید خداوند چه قدرت مادی‏ای در چشمان این افراد قرار داده که می‏توانند درون بدن دیگران را ببینند، و از ظاهر بدن به درون آن نفوذ کنند.

    هدایت باطنی و درونی

    خداوند به انسان گوش و چشم باطن داده است، اما این اعضا در سایه هدایت انبیا و پیروی از دستورات الهی فعال می‏شوند و می‏توانند آنچه ورای حجاب مادیات است ببینند و بشنوند، و در غیر این صورت کور و کر می‏شوند. چنان‏که ما چشم داریم، اما در صورتی که این عضو سالم بوده، آفت‏زده نباشد می‏توانیم با آن ببینیم. همچنین چشم ما در تاریکی محض چیزی را نمی‏بیند؛ زیرا برای دیدن، افزون بر آنکه چشم باید سالم باشد، باید نوری به شی‏ء مرئی و مورد مشاهده بتابد تا امکان دیدن فراهم آید. در مشاهده‏های باطنی و معنوی نیز نخست، انسان باید چشم دل داشته باشد، که خداوند استعداد برخورداری از آن را در همه انسان‏ها نهاده است، و چون برخی از این استعداد استفاده نمی‏کنند، چشم دلشان کور می‏شود. سپس، باید نور هدایت بیرونی از جانب خداوند و توسط فرستادگان او بر محیط حقایق و معارف باطنی و معنوی بتابد تا در پرتو آن، امکان مشاهده معنوی برای چشم دل فراهم آید. از این‏رو، در جملات آغازین این خطبه، حضرت درباره خداباوران و خداترسان می‏فرمایند که چراغ هدایت در دلشان روشن می‏شود و در پرتو آن، پرده‏ها و حجاب‏های ظلمانی کنار می‏روند و چشم دل آنان به حقایقی که برای کوردلان ناپیداست روشن می‏گردد و آنان چیزهایی را می‏بینند که خیل بی‏شمار گمراهان نمی‏بینند.

    ما را به مقام انبیا و اولیای خاص خدا، که به تمام اسرار و حقایق عالم آگاهند، راهی نیست. نیز نباید توقع رسیدن به مراتب آنان را داشت؛ اما دست‏کم باید کوشید تا فروتر از چهارپایان نشویم و از مرتبه حیوانی فراتر رویم و به مقام انسان گام نهیم و نگذاریم نور فطرتمان خاموش گردد. بکوشیم تا توجه خدا را به خویش جلب کنیم و در سایه محبت او، از توجه به جنبه‏های مادی حیات بپرهیزیم و نگاهمان را به عمق و باطن آنچه پیرامونمان است معطوف سازیم. نگاهمان انسانی، الهی و منشأ فهم و درک هدفی باشد که برای آن آفریده شده‏ایم و نیز در پی فهم ارتباط با خویش و ارتباط با خدا و با آنچه گرداگرد ما وجود دارد برآییم. با چنین تصویری از زندگی و چنین برنامه‏ای برای آن، به کمال مقصود، سعادت و رضوان الهی نایل می‏آییم. در غیر این صورت، مشمول این فرموده خداوند می‏شویم که فرمود: «فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ذَلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی»؛7 پس از هر کس که از یاد ما روی می‏گرداند و جز زندگی این جهان را نمی‏خواهد روی بگردان. این است منتهای دست‏یابی آنان به دانش. همانا پروردگار تو داناتر است به آن کس که از راه او گمراه شده و هم او داناتر است به آنکه راه یافته است.

    فرجام پیروی از هوای نفس

    آنچه فطرت انسان را پایمال خویش می‏سازد و چون پرده‏ای بر چشم و گوش دل قرار می‏گیرد و مانع هدایت آدمی و در نتیجه رسیدن او به کمال می‏شود، پیروی از هوای نفس و رفتن در پی امیال و خواهش دل است. خداوند در این‏باره می‏فرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ»؛8 آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را خدای خود گرفته است و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتنِ] خدا راه نماید؟ آیا پند نمی‏گیرید؟

    علّامه طباطبائی در تفسیر این آیه می‏فرمایند: «تقدیم داشتن واژه "الهه" بر واژه "هواه"، در جمله «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» گویای این است که آن شخص می‏دانسته "اله" و "خدایی" وجود دارد که باید او را بپرستد. اما او به جای خداوند سبحان، هوای خود را می‏پرستد... . پس چنین کسی دانسته به خدای سبحان کافر گشته است. از این‏رو، به دنبال آن جمله، خداوند فرمود: «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ»؛ "و خدا از روی دانش گمراهش کرد"... [ایشان درباره جمله دوم می‏فرمایند:] این شخص با اضلال خداوند متعال گمراه شده و گمراه ساختن او به عنوان مجازات صورت گرفته است. برای اینکه او هوای خود را پیروی کرده و خدا او را گمراه کرد، با اینکه او عالم بود و می‏دانست که راه را عوضی می‏رود.»9

    در آیه دیگری خداوند درباره دنیاپرستان و کسانی که قلب خود را از یاد و توجه به خدا و آخرت برکنده و به لذت‏های دنیا و زندگی حیوانی سپرده‏اند، می‏فرماید: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»؛10 واگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو سرگرمشان سازد؛ پس به زودی خواهند دانست.

    همچنین خداوند درباره دل‏مشغولی‏ها، مرتبه و فرجام کافران و دنیاپرستان می‏فرماید: «وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوی لَّهُمْ»؛11 و کسانی که کافر شدند [از دنیا] کام و بهره می‏گیرند و همانند چارپایان می‏خورند و آتش دوزخ جایگاهشان است.

    برای گذر از مرز حیوانیت و رسیدن به مقام انسانی، باید فطرت خویش را زنده نگهداریم و نگذاریم هوس‏های حیوانی دلمان را فرا گیرد تا هم فطرتمان را پایمال خویش سازد و هم عقلمان را سرکوب کند و قدرت تفکر و اندیشه را از ما بستاند و در حد یک حیوان بلکه پست‏تر از آن تنزلمان دهد. کسانی که فطرتشان زنده و پویا و اندیشه و عقلشان بالنده و شکوفاست، و به تعبیر دیگر، کسانی که چشم و گوش دلشان فعال است و حجاب‏ها و پرده‏ها از آن برداشته شده، آنچه دیگران را بر نمی‏انگیزاند، آنان را به اندیشه و تفکر فرو می‏برد و سبب عبرت‏آموزی آنان می‏شود. آنان به آنچه می‏شنوند و می‏بینند توجه کامل دارند و از رخدادها عبرت می‏گیرند و پیوسته درباره اسرار آفرینش تفکر می‏کنند. آنان چون در مراحل تکامل انسانی گام برداشته‏اند و رفتار خویش را هشیارانه زیر نظر دارند، از سرنوشت دیگران عبرت می‏گیرند، و اگر لغزشی از آنان سر زد، می‏کوشند که تکرار نشود و درصدد جبران آن برمی‏آیند. آنان با باور به ساختار حکیمانه نظام تکوین و تشریع و اهدافی که خالق حکیم برای آنان در نظر گرفته، می‏کوشند از یاد خدا و تفکر در صنع او غافل نمانند و همواره این نجوا را در دل و این زمزمه را بر زبان دارند که: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاما وَقُعُودا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛12 همانا در آفرینش آسمان‏ها و زمین و آمد و شدِ شب و روز خردمندان را نشانه‏هاست. آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خدای را یاد می‏کنند و در آفرینش آسمان‏ها و زمین می‏اندیشند [و می‏گویند:] پروردگارا، این را به گزاف و بیهوده نیافریدی، تو پاکی [از اینکه کاری به گزاف و بیهوده انجام دهی] پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.

    آنان که به زندگی حیوانی خو گرفته‏اند و فقط به فکر خوردن و کامجویی و لذت بردن هستند و حتی برای ارضای هوای نفس و رسیدن به خواسته‏های خود به حقوق دیگران دست‏اندازی می‏کنند، وقتی با مشکلات و تنگناها روبه‏رو شوند و حوادثی چون سیل و زلزله رخ دهد، از خداوند شکایت می‏کنند؛ اما کسانی که بر مدار انسانیت می‏اندیشند، این حوادث بیشتر توجهشان را برمی‏انگیزد و با نگاهی عمیق‏تر به این حوادث و آنچه در عالم رخ می‏دهد به حکیمانه بودن نظام آفرینش و هدفمندی آن و تدبیر الهی بیشتر پی می‏برند.

    نعمت ذکر الهی

    حضرت پس از بیان بصیرت و بینش، به منزله یکی از ویژگی‏های دوستان برگزیده خدا، به ویژگی برجسته دیگری اشاره می‏کنند و می‏فرمایند: «وَذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ». در این جمله هم اصل ذکر و یاد خدا، و هم تکرار و تداوم آن کانون نظر قرار گرفته است. در این مقام، دو دلیل برای اهمیت و نقش ذکر خداوند و تداوم آن برمی‏شماریم:

    1. یکی از عواملی که موجب آشفتگی، دگرگونی و نابسامانی زندگی و روان انسان می‏شود، احساس پوچی، بی‏پناهی و نداشتن تکیه‏گاه است. ذکر و یاد خدا، باور به وجود خالق و تکیه‏گاه مستحکم و مطمئنی را در انسان پدید می‏آورد که می‏توان در پناه آن به آرامش و اطمینان رسید و بر همه خطرات و مشکلات فایق آمد. بر این اساس خداوند می‏فرماید: «الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛13 همان کسانی که ایمان آورده‏اند و دل‏هایشان به یاد خدا آرام می‏گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دل‏ها آرامش می‏یابد.

    2. از دیگر دلیل‏های سفارش به یاد و ذکر خدا و تداوم بر آن، زدودن غفلت و دور داشتن انسان از رذایل و کاستی‏های اخلاقی، و در نتیجه، رسیدن به سعادت و خوشبختی است؛ زیرا اگر آدمی اهل ذکر نباشد یا به ذکر اندکی بسنده کند، دچار غفلت می‏شود و در غیاب توجه به خداوند، وسوسه‏های شیطانی بر او هجوم می‏برند. پس اگر انسان همواره به یاد خدا باشد و خود را در پیشگاه حضرت حق حاضر بیند، از غفلت و رفتاری که خلاف رضای اوست دوری می‏گزیند و نفسش از سرکشی باز می‏ایستد.

    بر این اساس، خداوند نیز درباره اهمیت تکرار ذکر می‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرا کَثِیرا»؛14 ای کسانی که ایمان آورده‏اید، خدای را بسیار یاد کنید.

    حضرت در ادامه می‏فرمایند: «وَارْتَوی مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَسَلَکَ سَبِیلاً جَدَدا»؛ و از آب شیرین و گوارای دانش و حق نوشد که راه آبشخورهای آن چونان اویی را هموار است و با نخستین جرعه سیراب می‏شود و گام در راهی روشن می‏نهد.

    فطرت هر انسانی تشنه حقیقت، معرفت، شهود الهی و محبت به معشوق است، و این عطش تا رسیدن به مقصود و جوار معبود و آرامش ابدی در پناه او فرو نمی‏نشیند. عدم درک این عطش به جهت سرکوب و تخدیر شدن فطرت و روح بلند انسانی و فرو غلطیدن در مرتبه حیوانی است؛ مقامی که در آن فقط عطش شهوت قابل فهم و درک است. اما در درون انسان الهی و از خودرسته و به کمال پیوسته، عطش فطری معرفت و محبت الهی زبانه می‏کشد. چنین کسی وقتی گمشده‏اش را باز یافت و جام طهور محبت او را به دست گرفت، با نوشیدن هر جرعه، بخشی از حجاب‏های ظلمانی و جسمانی از پیش چشمانش برداشته می‏شود و در نتیجه، عشقی پایدار و وصف‏ناپذیر روحش را به اوج می‏برد و حالتی روحانی بدو دست می‏دهد که سکون و پایان نمی‏پذیرد. اینجاست که پی در پی و با عطش سیری‏ناپذیر خود به نوش مدام از زمزم زلال و نامتناهی محبت محبوب می‏پردازد و بر مراتب کمال و تقرب خویش به معشوق می‏افزاید. البته رسیدن به این مرحله و درک عطش عشق به معبود، بی‏تحملِ سختی‏ها و ناگواری‏ها و دست شستن از دلبستگی‏های دنیوی و لذت‏های حیوانی، تحقق نمی‏یابد؛ اما رسیدن به کمال نهایی و مقصد ابدی، همه سختی‏ها و تلاش‏های مسیر را برای سالکی که در آستان رضوان معبود قرار گرفته است، آسان و قابل تحمل می‏سازد.


    • پى نوشت ها
      1ـ نهج ‏البلاغه، خ 87.
      2ـ اعراف: 179.
      3ـ روم: 52.
      4ـ انعام: 122.
      5ـ یس: 69ـ70.
      6ـ فرقان: 43ـ44.
      7ـ نجم: 29و30.
      8ـ جاثیه: 23.
      9ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، ج 8، ص 279ـ280.
      10ـ حجر: 3.
      11ـ محمّد: 12.
      12ـ آل‏عمران: 190ـ191.
      13ـ رعد: 28.
      14ـ احزاب: 41.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1387) اخلاق و عرفان اسلامی. فصلنامه معرفت، 17(7)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."اخلاق و عرفان اسلامی". فصلنامه معرفت، 17، 7، 1387، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1387) 'اخلاق و عرفان اسلامی'، فصلنامه معرفت، 17(7), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. اخلاق و عرفان اسلامی. معرفت، 17, 1387؛ 17(7): 5-