وحي و امور وحياني از نگاه سه حكيم الهي امام خميني قدسسره، علّامه طباطبائي و شهيد مطهّري
وحي و امور وحياني از نگاه سه حكيم الهي
امام خميني قدسسره، علّامه طباطبائي و شهيد مطهّري
مصطفي خليلي1
چكيده
موضوع وحي و امور وحياني يكي از موضوعاتي است كه شايد به دليل گستردگي معنايش در قرآن كريم، براي برخي مفهوم حقيقي و ماهيت واقعي خود را پيدا نكرده است. با اينكه بسياري از عالمان ديني حقيقت وحي را فراتر از درك عقل دانسته و به عجز و ناتواني عقل در اين باب سخن گفتهاند، اما برخي بر روشن شدن حقيقت آن اصرار دارند و با استفاده از هر ابزار معرفتي مثل قوّه تخيّل، توهّم و حس ميخواهند معناي آن را روشن نمايند و با مقايسه كردن آن در مقابل پديدههاي مادي، در مقام تبيين حقيقت آن برآيند؛ غافل از آنكه قياس كردن امور مجرّد با پديدههاي مادي، قياسي معالفارق است.
اين نوشتار ميكوشد با رويكرد نظري و با هدف طرح ديدگاه سه حكيم الهي در مباحث كلامي و عقلي، كه همه اهتمام و مساعي خود را در تبيين موضوعات چالشبرانگيز به كار گرفتهاند، به شبهات وارده در زمينه وحي ـ آنگونه كه در انديشه ايشان مطرح شده است ـ پاسخ دهد.
كليدواژه ها: وحي، الهام، تجربه ديني، شهود عرفاني، وسوسه شيطاني.
مقدّمه
مفهوم وحي و حقيقت امور وحياني، اقسام وحي، كيفيت نزول آن، محتواي وحي، نحوه درك آن، تمايز وحي و الهام، وحي و تجربه ديني، وحي و شهود عرفاني، مولّد و مقلّد بودن نبي در پرتو امور وحياني، محصول تلاش نبوي و بسياري از مسائل ديگر در اين رابطه، از جمله مباحث مورد بحث متكلّمان و حكيمان در طول تاريخ هستند كه در باب نبوّت انبياي الهي صورت گرفتهاند و دامنه آن تا به امروز ادامه دارد.
هدف از اين نوشتار، تبيين و بررسي موضوع وحي در انديشه سه حكيم الهي است كه به حقيقت ميتوان گفت: ديدگاه آنان، چراغ راه همه كساني است كه طالب وصول به حقيقت و متعلّم در سبيل سعادت و تشنه كوثر هدايتند؛ زيرا:
آنكه جانش با حقيقت آشناستاو حكيم و عارف و درد آشناست.
هرچند قدمت بحث مزبور بسيار زياد است، و ليكن هرگاه فترتي طولاني ايجاد ميشد عدهاي براي انحراف افكار، تلاش خود را به كار گرفته و موضوع را با اهداف خاص دنبال نموده و آن را به جهتي كه خود ميخواستند منحرف ميكردند، در اين ميان عالمان ديني با احساس مسئوليت در مقابل انحرافات، تلاش علمي خود را به كار ميبستند تا از هرگونه انحرافات اعتقادي جلوگيري نمايند. اقتضاي ضرورت بحث و اهميت پژوهش مزبور در اين است كه با نگاه عالمان واقعي دين، مسير حقيقي را تبيين و خلط و خبطهاي برخي از نوشتههاي معاصر رصد و به مخاطبان معرفي نمايد.
واژه شناسي وحي
واژه «وحي» همانند كلمات ديگر، مثل دين و عقل، داراي
اطلاقي عام است كه تعابير اهل لغت در معناي آن متعدد است. برخي از اهل لغت، وحي را محدود به كلام شفاهي نموده و عدهاي ديگر آن را اعم از كلام كتبي و شفاهي گرفتهاند. طايفهاي از اهل لغت گفتهاند: «اعلام خبر و القاي آن به غير به صورت مخفي را گويند.»2 اما اينكه اعلام بايد به صورت شفاهي و محاورهاي و يا كتبي و نوشتاري و يا اعم از هر دو باشد، محل اختلاف است.
ابواسحق، از لغوييان معروف ميگويد: اصل وحي در لغت، رساندن پيام و اعلام خبر به صورت خفا را گويند و به همين دليل، الهام را وحي مينامند.3
كسايي هم معتقد است: سخن گفتن به واسطه يك كلام را ـ نه با اشاره و كتابت ـ با كسي كه بر غير او مخفي باشد، در اصطلاح، وحي ميگويند.4
اين گروه از علماي اهل لغت در واقع، وحي را در محدوده مشافهه و كلام و گفتوگو، نه به صورت نوشتاري، پذيرفتهاند. اما برخي به دليل محدوديت در معناي آن، اين قول را ضعيف و سست شمردهاند. براي مثال، صاحب اقرب الموارد آن را با بيتوجهي نقل نموده و گفته است: «و قيل الوحي: اعلام في خفاء.» و شايد اين ضعف در محدوديت معناي آن باشد. به نظر ميرسد با توجه به توسع معناي آن در آيات و روايات، چنين معنايي از وحي ناصواب باشد. به همين دليل، در مقابل اين معنا، طايفه ديگري از اهل لغت سعي كردند مفهوم عامتري از آن به دست دهند. در مجمعالبحرين، كه از كتب معتبر لغوي ميباشد، آمده است: وحي عبارت است از هر چيزي كه تو آن را به غير خودت القا نمايي، اعم از اينكه با اشاره باشد يا با كتابت و نوشتن يا به واسطه امر كردن يا نقش نمودن بر روي سنگها و احجار.5
مرحوم شرتوني، ضمن پذيرش اين قول ميگويد: كلمه «وحي» با فتح واو يعني: كاغذ نوشته شده و مكتوب و هر آنچه كه تو آن را به غير خودت القا كني يا اينكه بدان واسطه چيزي را به او تعليم دهي به هر طريقي كه باشد، سپس اين كلمه از باب تغليب، به القائات از جانب خداوند بر انبيا تعيّن پيدا كرد.6
برخي وحي را به معناي «سرعت» گرفته و گفتهاند: «سير الوحي» يعني: حركت سريع، يا «امر الوحي» يعني: دستور سريع، و «الوحي» يعني: اعلام سريع خفي. از انگاه ايشان نيز، وحي معناي عام دارد و به هر نوع تعليم و تفهيم خصوصي اطلاق ميشود.7
از مجموع اين گفتهها ميتوان نتيجه گرفت كه وحي در حقيقت، عبارت است از: اعلام خبر سرّي و يا هر نوع گزارش سريع و يا هرگونه اطلاعرساني و پيامبري از ناحيه هر كسي كه باشد. آنگونه كه در مفهوم قرآني آمده است و نيز چون ارسال كلام الهي بر انبيا و رسولانش با اين ويژگي همراه بود، مفهوم وحي به تدريج در اين خصوص معنا پيدا كرد؛ چنانكه واژههاي بسياري نظير صلات، زكات و حج، بهتدريجداراي همين تطوّر بودهاند.
معناي وحي در قرآن
در قرآن كريم، وحي به معاني متعدد استعمال شده كه به اختصار به آنها اشاره ميشود:
1. شعور تكويني: تعبير قرآن كريم درباره زنبور عسل اين است: «وَأَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ»؛8 و پروردگار تو به زنبور عسل وحي كرد كه خانههايي از كوهها و درختان و داربستهايي كه مردم ميسازند انتخاب كن.
استعمالواژهوحيبراياينموجودبهخاطرنكاتظريف و دقيقي است كه در نوع خلقت اين موجود نهفته است.
2. وسوسه شياطين: كاربرد ديگر قرآن از وحي، وساوس شياطين به تابعان خويش است كه هر نوع انحراف و فريب را دربر ميگيرد: «وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَآئِهِمْ»؛9 آگاه باش! همانا كه شياطين به دوستان خويش وحي ميكنند.
3. هدايت تكويني جمادات: خداوند در قرآن كريم، واژه وحي را درباره جمادات و نباتات ـ كه از نگاه ما به ظاهر فاقد هرگونه درك و شعور باطني ميباشند ـ به كار برده است. براي مثال، درباره زمين و اسرار آن ميفرمايد: «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا»؛10 در آن روز زمين اسرار و اخبار خود را بازگو ميكند. آري، پروردگار تو به او وحي كرد كه چنين كند.
4. تعليم الهي نسبت به انبيا عليهم السلام : بارزترين مصداق وحي در قرآن كريم، مفهومي است كه خداوند درباره نحوه تعليم انبياي خويش به كار برده است: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي»؛11 و پيامبر از روي هوا و هوس سخن نميگويد؛ نيست سخن او، مگر وحي. و نيز ميفرمايد: «فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي أَفَتُمَارُونَهُ عَلَي مَا يَرَي»؛12 پس وحي نمود به بندهاش آنچه را كه وحي نمود، دروغ نگفتو اشتباه نكرد، قلب پيامبر در آنچه كه مشاهدهميكند به مجادله ميپردازد.
بنابراين، كاربرد وحي در قرآن كريم به معناي نوعي القا و الهام به صورت پوشيده و مخفي ميباشد كه مفهوم و معناي خاصي را نميتوان از آن اراده نمود، بلكه مفهوم آن عام است. ميتوان چنين گفت: معناي قرآني وحي يك معناي عامي است كه حتي وسوسه شيطان را شامل ميشود، اما آنچه كه در مباحث اعتقادي از آن بحث ميشود معناي اخير است. پس اين خلط و خبط آشكار است كه با بهره گرفتن از اشتراك اين لفظ، مفهوم هدايت غريزي موجودات و وسوسههاي شياطين را با وحي بر انبياي الهي به يك معنا اخذ كنيم.
حقيقت وحي
پس از بررسي اجمالي اين بحث در قرآن و موارد كاربرد و استعمال آن، حقيقت مفهوم آن را بايد مورد بررسي و تحليل قرار داد و اگر قرار بر كشف حقيقت آن باشد بهترين كاشف آن، همين كتاب آسماني خواهد بود؛ زيرا اينگونه از تعابيررااز كتبلغت نميتوانبهدستآورد.13
انسان تنها موجودي است كه با دارا بودن موهبت الهي به نام عقل و اراده تشريعي، سير كمال را تا بينهايت طي ميكند و اين را هر انساني درك ميكند كه براي اهداف متعالي خلق شده و غايت خلقت او، نه تنپروري، بلكه روحْ فربهي است.
آدمي فربه شود از راه گوشجانور فربه شود از حلق و نوش14
تا اينجا را عقل غايتانديش بشر درك ميكند. قرآن نيز بر اين فهم او مهر تأييد ميزند و ميفرمايد:«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»؛15 و هيچ جن و انسي را خلق نكردم، مگر براي عبادت. عبوديت و معرفت حق، و تسليم محض در مقابل ذات احديت، حداقل درك و فهم عقل است؛ اما كيفيت، طريقيت و ساير جزئيات آن از درك قوّه عاقله بيرون است. اينجاست كه عامل قويتري از عقل نياز است. چراغ عقل شعاع محدود خود را روشن ميكند، اما فراتر از آن را برنميتابد. در اين مقطع است كه از حقيقت آن عامل برتر، يعني وحي، سؤال ميشود كه حقيقت وحي چيست؟ آيا حقيقت آن دستيافتني است يا بايد به برخي از ويژگيهاي آن اكتفا نمود؟
در مقام پاسخ به اين پرسش، دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: ديدگاه نخست معتقد است: به حقيقت وحي ميتوان پي برد. اين گروه تصريح دارند بر اينكه حقيقت و ويژگيهاي وحي براي ما روشن است و آن در هدايت تكويني يا باطني ما انسانها، كه همه ما به نوعي در خود احساس مينماييم، معنا و تجلّي پيدا ميكند كه گاهي از آن تعبير به «خودآگاهي» هم ميشود. اين نوع هدايت يا آگاهي دروني را «الهام» يا «وحي» ميگويند.
اقبال لاهوري از جمله متفكران ديني است كه به اين ديدگاه گرايش دارد. او سعي كرده كه وحي را همسنخ با تجربه ديني، و انبياي الهي را (مگر در نبوع و انديشه استثنايي) همسطح ساير انديشمندان قرار دهد. وي معتقد است كه ميتوان از حقيقت وحي پرده برداشت:
صفت تجربه باطني اين است كه بيواسطه و مستقيما آزموده شود؛ آشكار است كه آن را نميتوان به ديگري انتقال داد. حالهاي باطني بيش از آنكه به انديشه شباهت داشته باشند به احساس شباهت دارند. تفسير و تعبيري كه مرد باطني يا پيغمبر به محتواي خودآگاهي ديني خويش مي دهد ممكن است به صورت جملههايي به ديگران انتقال داده شود ولي خود محتوا قابل انتقال نيست.16
در هر معرفتي، يك عنصر عاطفي وجود دارد كه با افزايش و نقصان شدت عواطف، عينيت موضوع معرفت زيادتر و كمتر ميشود.17 اقبال اين نوع از معارف بشري را ب برهان وجودشناختي صورت دكارتي آن هماهنگ ميداند كه با تأمّل و دقت، واقعيت آن براي هر فردي روشن خواهد شد.18 همه آنان كه كوشيدهاند ميان وحي و تجربه ديني نوعي هماهنگي و تلائم ايجاد نمايند متمايل به همين انديشهاند. اين ديدگاه را در بحث «تمايز وحي با تجربه ديني» بيشتر مورد بحث قرار خواهيم داد.
ديدگاه دوم بر اين است كه چون ما انسانها از موهبت وحي الهي بيبهرهايم، حقيقت آن براي ما قابل درك نميباشد، بلكه فقط از ويژگيهاي آن باخبريم. علّامه طباطبائي بر مبناي همين انديشه ميفرمايد: «ما كه از موهبت وحي بيبهرهايم و به عبارت ديگر، آن را نچشيدهايم، حقيقت آن براي ما مجهول است؛ فقط برخي از آثار آن را، كه قرآن و اوصاف نبوي ميباشد، ميتوانيم بشناسيم.»19 در راستاي همين تفكر، امام خميني قدسسرهميفرمايد: «تحقيق الوحي ممالم يصل اليه فكر البشر الا الاوحدي الراسخ في العلم بقوّة البرهان المشفوع الي الرياضات و نورالايمان»؛20 حقيقت وقوع وحي از جمله حقايقي است كه فكر بشر، توان درك آن را ندارد، مگر افراد خاصي كه علم آنان با نور ايمان و سختيها انس گرفته باشد.
امام خميني قدسسره معتقد است: وحي از اموري است كه غير از خود رسول خدا صلياللهعليهوآله و كساني كه در خلوت با آن حضرت بودهاند، يا از ايشان الهام گرفتهاند، كيفيت نزول و حقيقت آن را نميتوانند بفهمند.21
شهيد مطهّري بر همين انديشه مشي نموده و در نقد كلام اقبال لاهوري چنين آورده است:
شكل وحي در هر موجودي متناسب با خود آن موجود است. بحث ما در وحي نبوّت است كه شكلش چه شكلي است؛ عمده، آن است كه ما بايد بدانيم. اين مسئلهاي است كه ما بايد از زبان اولياي وحي بشنويم؛ چون ما نه ميتوانيم روي آن تجربه كنيم و نه ميتوانيم استدلال نماييم.22
... هيچ لزومي ندارد كه ما حقيقت و كنه وحي را درك كنيم سپس در مقام توجيه علمي آن برآييم و به خود زحمت دهيم كه با استدلال آن را ثابت نماييم. ما بايد به وجود وحي ايمان داشته باشيم؛ لازم نيست بر ما كه حقيقت وحي را فهم كنيم؛ اگر بفهميم يك معرفتي بر معرفتهاي ما افزوده شده است و اگر نفهميم جاي ايراد به ما نيست، به جهت اينكه يك حالتي است مخصوص پيغمبران كه قطعا ما به كنه آن پي نميبريم.23
بنابراين، ميتوان گفت: مسئله وحي و نزول آن بر انبياي الهي از علوم رباني است كه براي كمتر فردي اتفاق ميافتد كه عمق آن را دريابد؛ مانند تكلّم خداوند با موسي عليه السلام يا نزول قرآن بر قلب پيامبر صلياللهعليهوآله و مانند آن.
محتواي وحي
با توجه به تبيين اين مطلب كه حقيقت وحي براي ما كه آن را نچشيدهايم روشن نيست و ما فقط از طريق آثار و علايم آن به واقعيت وحي پي ميبريم، به موضوع ديگري اشاره ميشود كه برخي آن را با حقيقت وحي خلط كردهاند و آن محتواي وحي است. براي زوال اين مغالطه و خلط صورت گرفته، به بيان اجمالي آن ميپردازيم. محتواي وحي را به مجموعه تعاليمي تعريف كردهاند كه براي تضمين و تأمين سعادت و كمال بشري بر انبياي الهي نازل شده است. به عبارت ديگر، متون دين را محتواي وحي مينامند كه هدف آن، تمايل انسانها به دين و شريعت واحد الهي است؛ يعني خداوند متعال با اين محتوا خواسته است بشريت را با گرايش به دين جهاني اسلام (تسليم شدن در مقابل اوامر الهي) و وحدت عقيده و عمل به سعادت و خوشبختي رساند: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ.»24
اصولاً همه اديان و شرايع الهي كه بر وحي مبتني هستند هدفي واحد را ـ كه همان كمال و سعادت است ـ جستوجو ميكردند، اما چون شرايع به تدريج نازل ميشدند، محتواي آن نيز به تدريج به كمال ميرسيد. امور وحياني و محتواي آن هيچ اختلافي با يكديگر نداشتند، مگر از حيث كمال و نقص. اختلافات در اثر گذشت زمان پديد آمدند و اين چالشها در محتواي وحي نه از ناحيه صاحبان وحي، بلكه از جانب عالمان ديني ظهور پيدا كرد. انبياي الهي عليهم السلام در ابلاغ محتواي آن رسالت خود را به خوبي انجام دادهاند، اما همين محتوا وقتي به دست برخي از عالمان غيرمتألّه رسيد منازعات و چالشها در آن ظاهر گرديد. آنان متون و محتوا را دستخوش هواها و اميال دنيوي خود قرار داده و تحريف نمودهاند، و تنها محتواي وحياني كه از دست تحريفگران مصون مانده، شريعت محمديّه است.
خلط حقيقت و محتواي وحي
گاه عدم توجه و دقت كافي در معاني الفاظ و واژهها و گاه به كارگيري معاني عاميانه الفاظ در مباحث دقيق علمي موجب انحراف در مباحث علمي يا اعوجاج در انديشهها ميگردد. آنچه در موضوع مورد بحث قابل توجه ميباشد اين است كه برخي از انديشمندان حقيقت وحي و محتواي آن را به يك معنا گرفته و گفتهاند: حقيقت و محتواي وحي قابل وصول نبوده و عقول بشري قادر به درك آن نيست؛ بنابراين، عالمان دين نبايد به خود زحمت دهند و رنج بيمزدي را در اين مسير براي خود فراهم سازند. نيز گفتهاند: استفاده از وقت در اين وادي اتلاف عمر است.
سخن مزبور به دلايل ذيل باطل و غيرموجّه است:
1. هرچند به حقيقت وحي نميتوان پي برد، اما ـ چنانكه گفته شد ـ حقيقت وحي با محتواي آن متفاوت است و اين دو مقوله را به يك معنا اخذ كردن نوعي خلط و خبط آشكار ميباشد.
2. پي نبردن يا عدم درك به حقيقت چيزي، دليل بر اعراض و رويگرداني از آن نيست. براي مثال، حقيقت و ماهيت مفاهيمي همچون دين، انسان، خدا و بسياري از پديدههاي ديگر براي ما روشن نيست، اما هرگز نميتوان گفت كه حقيقت علمي درباره آنها بيفايده و عبث است. به تعبير سعدي:
توان در بلاغت به سحبان رسيدنه در كنه بيچون سبحان رسيد
3. محتواي دين (قرآن و سنّت) در دسترس همگان بوده و پاسخگوي همه حاجات و نيازهاي بشري است. هركس قادر است به فراخور فهم و انديشهاش از آن بهره گيرد و با عمل به آن، كمال و سعادت خويش را تضمين نمايد، اما حقيقت وحي براي افراد روشن نيست. بنابراين، نميتوان دو مقوله «حقيقت» و «محتوا» را در وحي يكسان و برابر دانست و تحقيق و عمل به آن را فاقد هرگونه ارزش نظري و عملي تصوّر نمود. درست است كه حقيقت وحي براي ما مكنون است، اما بخش اعظم محتواي وحي كه همان متون وحياني باشد، با علم تفسير براي انسان مكشوف است.
كيفيت نزول وحي
هرچند كيفيت نزول وحي همانند حقيقت وحي براي ما روشن نيست و فهم آن در ادراك ما نميگنجد،25 اما برخي از آيات، تكليم و وحي الهي بر انبيا عليهم السلام را به سه صورت تبيين كردهاند:
1. گفتار رسول خدا كه هيچ واسطهاي ميان او و انسان نباشد.
2. گفتاري كه از پشت پرده حجاب شنيده شود؛ مانند شجره طور كه حضرت موسي عليه السلام سخن خدا را ميشنيد ولي از ناحيه آن.
3. گفتار الهي كه ملك يا فرشتهاي آن را حمل نموده و به بشر برساند و در اين صورت، سخن فرشته وحي شنيده ميشود كه سخن خدا را حكايت مينمايد. قرآن كريم از اين طريق بر پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نازل شد؛ يعني وحي از طريق تكليم و گفتوگو بوده است.26
آيه «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء»27 دقيقا اين سه صورت را بيان ميكند. البته از مشتقّات كلمه وحي در آيات ديگر، همين معنا استفاده ميشود كه نزول وحي بر آخرين رسول الهي ـ دستكم در نزول قرآن بر قلب نوراني ايشان ـ از قسم سوم بوده كه با ساير انبياي اولوالعزم تفاوت داشته است. اين مطلب از برخي روايات وارده استفاده ميشود؛ از جمله: حسنبن عبّاس معروفي براي امام رضا عليه السلام نوشت: فدايت شوم! بفرماييد ميان رسول و نبي و امام چه فرقي است؟ حضرت نوشت و يا شفاهي فرمود: فرق ميان رسول و نبي و امام اين است كه جبرئيل بر رسول نازل ميشود. او جبرئيل را ميبيند و سخنش را ميشنود و بر او وحي نازل ميكند و گاهي باشد كه در خواب ببيند؛ مانند خواب ديدن حضرت ابراهيم عليه السلام (دستور سر بريدن پسرش) و نبي گاهي سخن جبرئيل را ميشنود و گاهي شخص او را ميبيند و سخنش را نميشنود و امام كسي است كه سخن را ميشنود و شخص را نميبيند.28
در حديث ديگر، زراره از امام صادق عليه السلام درباره رسول و نبي و محدث سؤال كرد. امام فرمود: «رسول ملك و فرشته را آشكارا ميبيند كه رسالت الهي را به سوي او ميآورد و به او ميگويد: خدا چنين و چنان تو را امر ميكند. نبي آشكارا ملك را نميبيند، بلكه وحي به قلبش نازل ميشود و گاهي نبوّت و رسالت در يك شخص جمع ميشود. محدّث كسي است كه صدا را بشنود و صورت را نبيند.»29
بنابراين، كيفيت نزول وحي براي افراد مختلف، متعدد ميباشد. برخي از ابعاد كيفيت نزول وحي با توجه به احاديث و رواياتي كه از معصومانعليهم السلام نقل شده تا حدي روشن است، اما اينكه آن واسطه (جبرئيل) چگونه واسطهاي بوده؛ آيا به ولايت پيامبرصلياللهعليهوآله نازل شده يا نه، محل كلام است.30
كيفيت نزول وحي به ميزان طهارت قلوبي است كه در سلوك معنوي سير الياللّه ميكنند و از منزل مظلم نفس و بيت انيت و انانيت مهاجرت مينمايند. اينها خود طوايفي متعددند: اول، آنان كه پس از سفر الياللّه در حال جذبه و فنا و موت هستند و اجرشان علياللّه و هواللّه است. ايشان محبوباني هستند كه تحت «قباب اللّه» ميباشند؛ كسي آنها را نشناسند و آنها نيز جز حق كسي را نشناسند: «اوليائي تحت قبابي لايعرفهم غيري.»
طايفه ديگر، آنانند كه پس از سير الياللّه و فياللّه، قابل آن هستند كه به خود رجوع كنند و حالت صحو و هوشياري به آنها د ست دهد. اين طايفه كساني هستند كه به حسب تجلّي به فيض اقدس، كه «سرّ قدر» است تقدير استعداد آنها شده و آنها را براي تكميل عباد و تعمير بلاد انتخاب كردهاند. اينها پس از اتصال به حضرت علميه و رجوع به حقايق اعيان، كشف سير اعيان و اتصال آنها به حضرت قدس و سفر آنها را الياللّه و اليالسعاده نمايند و مخلّع به خلعت «نبوّت» شوند و اين كشف وحي الهي است. در اين مقام است كه گاهي ملك وحي، كه حضرت جبرئيل است، در قلب مبارك آنان تنزّل كند به صورت «تمثل مثالي» يا به نحو «تمثل ملكي».31
منظومه فكري امام خميني قدسسره در نوع نزول وحي به انسلاخ و جدايي نفس از طبيعت برگشت ميكند. ايشان معتقد است كه به ميزان اين انسلاخ، كيفيت وحي، متنوع و مختلف خواهد بود. اين جدايي گاهي در عالم خواب است و گاهي در حال بيداري و به قدر صفا و پاكي نفس، شخص به عوالم غيبي متصل ميگردد و تنزّل ملائكه وحي در عالم مثالي يا ملكي به ميزان قوت روحانيت آنان مربوط ميشود.32
نظريه هاي گوناگون در خصوص ماهيت وحي
بر اساس مطالبي كه گفته شد حقيقت و كنه وحي براي ما روشن نيست و هيچ كس نميتواند ادعا كند كه قادر به تشريح ماهيت وحي ميباشد. اما اين بدان معنا نيست كه راه حقايق در اين زمينه بسته است، بلكه با توجه به ويژگيهاي آن ميتوان تا حدي نسبت به آن معرفت حاصل نمود. سه ديدگاه متفاوت از كيفيت و ماهيت وحي مطرح شده كه شهيد مطهّري آن را به تفصيل مورد بحث قرار داده است.33
ديدگاه عوامانه
عامه مردم نسبت به اين واژه، تلقّي مادي دارند و معتقدند: خداوند از آسمان هفتم، موجودي را ميفرستد و اين موجود كه داراي بال و پر است فاصله آسمان تا زمين را طي ميكند تا اوامر و دستورات الهي را به پيامبرش برساند. اين موجود (واسطه) هم داراي بال و پر است و هم داراي عقل و شعور و او را در اصطلاح «فرشته» نامند. تصويري كه برخي نقاشان از فرشته ميكشند نيز به همين صورت است.
پيامبر، اين انسان را با بال ميبيند و وقتي پيامي را از طريق او دريافت ميكند ميفهمد كه سخن خداست.
ديدگاه روشن فكرانه
برخي خواستهاند تفسير ديگري از وحي و كيفيت آن ارائه كنند كه با نظريه عوامانه فاصله داشته باشد. اينان سعي ميكنند كه تفسير مادي از وحي ارائه ندهند، ولي به گونهاي تفسير ميكنند كه همه ابعاد وحي در «دارالمجاز» ميگنجد. ايشان ميگويند: پيغمبر يك نابغه خيرخواه اجتماعي است كه خداوند اين نبوغ را به او اعطا نمود. او وقتي فقر و بدبختي مردم جامعه خود را مشاهده ميكند، درصدد برميآيد تا مشكلات آنان را رفع نمايد و اوضاع را دگرگون سازد. او به تأمّل و تفكر ميپردازد و از عمق روح خود استمداد ميكند تا بهترين راهحل را بيابد، و خيالات باطني خود را تقويت مينمايد تا آموزههايي را ارائه كند. در اين صورت، فرشته وحي و كيفيت امور وحياني و حقيقت وحي در امور باطني شخص پيامبر معنا پيدا ميكند. ديني كه او آورده در واقع، همان قوانين و تعاليم ساخته شده اوست و چون تحقق همه اين اعمال و كارها به اذن الهي است، پس همه امور صبغه الهي پيدا ميكند و دين الهي معنا و مفهوم مييابد. چون اين دسته از انسانها (پيامبران الهي) از نبوغ فكري بالايي برخوردارند ميتوان گفت كه محصول تعاليم آنها (كتب آسماني) نتيجه كشف و تجربه ديني و نبوغ فكري آنهاست و خداوند اين افراد را براي هدايت جامعه فرستاده است. پس وحي همان چيزي است كه از عمق جان ايشان به سطح انديشهشان رسيده و به عنوان راهحل در جامعه ارائه ميكنند. ملائكه هم قواي طبيعتاند كه خداوند در اختيارشان ميگذارد.
اين نظريه هيچ امر غير عادي را نميپذيرد و سعي دارد امور مجرّد و معنوي را به نوعي تفسير نمايد كه ادراك آن نه براي خودشان قابل فهم باشد و نه براي ديگران؛ ولي اينگونه وانمود ميكنند كه ما ميفهميم، اما ديگران از درك آن عاجزند.
ديدگاه دين مدارانه
نگاه ديگري كه در باب حقيقت وحي وجود دارد اين است كه در افراد بشر علاوه بر عقل و حس، شعور و حس باطني وجود دارد كه داراي مراتبي است؛ در برخي قويتر و در عدهاي ضعيفتر است. فردي كه از اين حس قويتر برخوردار است، چنانچه به اين قوّه توجه داشته باشد، ميتواند به عالم ديگر متصل گردد. اين مسئله اختصاصي به پيامبران ندارد. براي مثال، مادر حضرت عيسي عليه السلام هرچند كه پيامبر نبود، اما اين ارتباط را با عالم ديگر داشت كه قرآن آن را در آيات 37، 42 و 43 سوره «آلعمران» بيان كرده است و يا در رابطه با ائمّه اطهار عليهم السلام كه هرچند ما آنها را پيامبر نميدانيم، اما اينگونه از ارتباطات را تأييد ميكنيم و معتقديم كه ايشان ارتباطاتي با عالم غيب داشتهاند.
در اصطلاح روايي، اين دسته از انسانها را «محدّث» ميگويند. اينها نبي و رسول نيستند، بلكه محدّث هستند؛ يعني خدا با آنان سخن ميگويد. در اصول كافي نيز بابي تحت عنوان «فرق ميان رسول و امام و محدّث» وجود دارد. از اينرو، فقط پيغمبران نيستند كه سخن حق را ميشنوند و با خدا ارتباط برقرار ميكنند، بلكه افراد ديگري هم هستند كه به آنها الهاماتي ميشود. بنابراين، در هر انساني اين استعداد ارتباط با عالم بالا وجود دارد. به ميزان قوت و ضعف اين استعداد و قوه، مراتب افراد متفاوت خواهد بود. چنانچه اين قوه در حد عالي در فردي وجود داشته باشد، او پيامبر است، اما در حد متوسط و نازل، او محدّث و يا ولي خداست.
اساس اين نظريه را سه عنصر تشكيل مي دهد:
1. در انسان، ماوراي حس و عقل، يك شعور باطني تعبيه شده كه در برخياز انسانهابسيارقوياست.پيغمبران و مادون پيغمبران جزو اين دسته از انسانها ميباشند.
2. جهان ماوراي مادي وجود دارد، نه اينكه صرفا خيالي باشد.
3. روح و نفس انسان قادر به ترقّي است؛ از نشئه طبيعت ميتواند صعود نمايد و عوالم ديگر را تسخير كند. در هر نشئهاي ميتواند خصوصيات پديدهها را ادراك نمايد و برخي از خصوصيات آنها را فهم كند، البته به سنخ همان عالم؛ چنانكه پيامبر صلياللهعليهوآله ميفرمايد: من جبرئيل را به صورت واقعياش در عالم خود و وقتي در عالم ماده ممثل ميشد، ميديدم.34
سه ديدگاه مزبور را شهيد مطهّري بيان فرموده است. بنا به عقيده ايشان، دو نظريه اول و دوم باطل هستند، اما نظريه سوم تا حد زيادي با متون ديني مطابق است. البته اين بدان معنا نيست كه با ديدگاه سوم حقيقت وحي تبيين شده باشد، بلكه تا آنجا كه سعي كردهاند آن را بشناسند بر مبناي متون ديني صورت گرفتهاند و در همين حد ميتوان به صواب بودن آن صحه گذاشت.
تشخيص وحي الهي از وسوسه شيطاني
انبياي الهي از خود سخن نميگويند و آنچه در باب تعليم دين ابراز ميكنند ـ هرچند از زبان گوهربار ايشان است ـ از ناحيه پروردگارشان است: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي.»35 وصول به اين مقام و احراز آن در نظام تشريع، نوعي مرتبت و منزلت براي انبياي الهي به شمار ميرود؛ زيرا احراز اين مقام بدين معناست كه شخص در مقام عمل چنان سعه وجودي پيدا كرده و قلب مستعدي را دارا شده است كه خداوند بزرگترين امانت خويش (شريعت آسماني) را بر او افاضه كرده است: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ.»36 پس ترديدي وجود ندارد كه آنچه پيامبر صلياللهعليهوآله ميفرمايد تجلّي حاصل از اراده الهي است. اما برخي كه ملاك و معيار همه امور را مادي ميپندارند، اين اشكال را مطرح ميكنند: از چه راهي تشخيص دهيم كه كلام انبيا، پيام الهي است نه وساوس شيطاني؛ يعني شايد انبيا از روي تخيلات، چيزهايي را گفته و به خدا اسناد دادهاند، نه اينكه واقعا آنان واسطه ميان خالق و خلق باشند؟ از آنرو كه انبياي الهي انسانهاي وارسته و پاك، و داراي نفسي مهذّب و ضميري روشن بودند، حرفهاي خوب خود را به خداوند نسبت ميدادند، در حالي كه به يقين نميتوان گفت كه اين كلمات، الهامات رباني است؛ شايد القائات شيطاني باشد.
براي پاسخ به اين شبهه، تذكر چند نكته لازم و ضروري است كه به اختصار بيان ميشود:
الف. درست است كه انبياي الهي مؤيد به تأييدات الهي و ارشاد شده به هدايت اويند، اما اين مطلب نه تنها براي ايشان، بلكه براي اوليا و برخي مؤمنان نيز وجود دارد؛ چنانكه در حديث آمده است: «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه»؛37 از زيركي مؤمن بترسيد، همانا او با نور الهي مينگرد.
ب. اينكه گفته ميشود: القا بر دو گونه است، مورد پذيرش است؛ اما هر كدام از اين دو داراي علايم و ويژگيهايي است. نشانه اول اينكه الهامات الهي با طمأنينه و آرامش باطن همراه است، اما القائات شيطاني با اضطراب خاطر و تشويق باطن. در حديثي به اين نكته تصريح شده است: «لمّتان: لمّة من الشيطان و لمّة من الملك، فلمّة الملك الرقة و الفهم و لمّة الشيطان السهو و القسوه»؛38 دو گونه القا وجود دارد: القاي شيطاني و القاي رباني. القاي فرشته باعث نرمي قلب و فزوني فهم ميشود والقايشيطانيموجبسهووقساوتقلبميگردد.
نشانه دوم اينكه آيات قرآن بر اين نكته تصريح دارند كه خداوند پيامبران خويش را به غيب آگاه ميكند و از هرگونه لغزش مصون نگه ميدارد: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَدا إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَدا.»39
اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايد: «انا علم اللّه و انا قلب اللّه الواعي و لسان اللّه الناطق و عين اللّه و جنب اللّه و انا يداللّه.»40 شيخ صدوق در تفسير كلام امام عليه السلام ميگويد: من قلب وسيع خداوندم؛ يعني خداوند قلب مرا ظرف علم خود قرار داده و آن را به سوي طاعتش دگرگون و منقلب ساخته و آن قلبي است كه خلق شده براي خداوند؛ چنانكه علي عليه السلام بندهاي بود كه براي خداوند ـ عزّوجلّ ـ خلق شده بود.
به هر حال، اين نكته روشن است كه شيطان افرادي را فريب مي دهد كه سرپرستي او را پذيرفتهاند، اما افرادي كه ولايت او را نپذيرفتهاند تسلطي بر آنها ندارد.41 حساب انبيا و اولياي الهي كه داراي حسن سابقهاند، با ديگران روشن است. پس با اين وصف، درك كلام الهي و الهام رباني با وساوس شيطاني و دسايس نفساني بسيار روشن است؛ زيرا يكي آرامبخش و اطمينانآور است و ديگري اضطرابآور.
مصون بودن وحي از خطا
وحي نبوي در تمام مراحل و مراتب خود، اعم از دريافت و نگهداري و ابلاغ، بايد از هرگونه لغزش از جانب انبياي الهي مصون و محفوظ باشد؛ زيرا كمترين خطا در آن با حكمت الهي در تناقض خواهد بود، و اين بدان معناست كه دستگاه آفرينش در اجراي برنامه هدايت خود خطا نموده و در آن محالي به وقوع پيوسته است.42 قاضي عياض از متفكران قرن ششم ميگويد:
هرگز نشايد كه ابليس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پيامبر صلياللهعليهوآله مشتبه سازد. آرامش و استواري و اعتماد به نفس پيامبر صلياللهعليهوآله در هنگام گرفتن وحي، خود نشاندهنده يكي از دلايل اعجاز نبوّت به شمار ميآيد. آري، هرگز پيامبر صلياللهعليهوآلهشك نميكند و ترديد به خود راه نمي دهد كه آنكه بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالي پيام آورده است. به طور قطع، امر بر او آشكار است؛ زيرا حكمت الهي اقتضا ميكند كه امر بر وي كاملاً روشن شود تا كلمات اللّه ثابت و استوار جلوه كند: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ.»43
گذشته از همه اين مطالب، چگونه ميتوان پذيرفت پيامبران الهي كه مدارج كمال را طي كرده و حتي پيش از بعثت، به قداست و كياست شهرت داشتهاند حقايق هستي بر آنان آشكار نشده باشد. ملّاصدرا در اينباره مينويسد: «بپرهيز از اينكه گمان كني كه برداشت و تلقّي پيامبر صلياللهعليهوآله از كلام الهي همانند تلقّي تو از پيامبر صلياللهعليهوآله است و يا اينكه تصور كني پيامبر صلياللهعليهوآله مقلّد جبرئيل است همانگونه كه امت مقلّد پيامبر صلياللهعليهوآله است.»44
خلاصه سخن اينكه شبهه مطرح شده از دو منشأ سرچشمه ميگيرد: يا اينكه ما باطن و نفس خويش را با نفوس قدسيه انبيا و اولياي الهي مقايسه كردهايم و يا اينكه نسبت به متون ديني و امور وحياني، معرفت واقعي تحصيل نكردهايم؛ زيرا پيام قرآن درباره اهل تقوا اين است: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ»؛45 چون اهل تقوا را طايفهاي از شيطان وسوسه نمايند خدا را به ياد آورند و همان لحظه بصيرت پيدا كنند. وقتي اهل تقوا و پرهيزگاران از مسّ شيطان آگاهند، آيا ممكن است معصومان عليهم السلام كه در قلّه رفيع عرفان و معرفت قرار دارند، از آن غافل باشند و نتوانند كلام الهي را از وساوس شيطاني تميز دهند؟
معيار تشخيص مردم از وحي
تا اينجا روشن شد كه آنچه انبيا ميگويند الهامات الهي است نه القائات شيطاني. اما پيروان آنها و مردم عادي چگونه و با چه معياري ميتوانند اين دو را از هم جدا سازند تا به دام پيامبران دروغين مبتلا نگردند و فريب شيطاني آنها را نخورند؛ چراكه نحوه درك، براي انبيا سهل است، اما اين سهولت براي ديگران وجود ندارد؟ پاسخ به اين سؤال اين است كه وحي و نبوت داراي اوصافي است كه آن ويژگيها و خصوصيات در القائات شيطاني و مدعيان نبوت وجود ندارد. با توجه به اين علايم و ويژگيها، افراد ميتوانند انبيا را از متنبّيان تشخيص دهند.
گوهر نبوت مجمع انوار عقليه و نفسيه و حسيه است. لذا به وسيله روح و عقل خويش، همانند فرشتهاي است از فرشتگان مقرّب درگاه، و لوحي است محفوظ از دسترس شياطين، پس شخص پيامبر و نبي حاكم بر كليه عالم است.46
هر كسي كه براي او مقام و مرتبه جامعيت در جميع مراتب كماليه اتفاق افتاد، چنين كسي داراي رتبه خلافت الهيه و استحقاق رياست بر خلق خواهد بود و اين شخص رسول و مبعوث از جانب خداست كه به او وحي ميرسد و به وسيله معجزات مورد تأييد خداست و خدا را بر دشمنان ياري مي دهد.47
چهرهاي كه خداوند از انبياي الهي ترسيم ميكند و اوصافي كه از آنان تبيين مينمايد اين است كه آنان بهترين، صادقترين، پاكترين، زاهدترين، قانعترين، مخلصترين، باسخاوتترين، صبورترين، شاكرترين و عاملترين افراد به گفتارش ميباشند.48
سخن امام خميني قدسسره كه بزرگترين حكيم الهي در جهان معاصر ميباشد، در معرفي اوصاف نبي اين است: «موسيبن عمران ـ علي نبينا و آله و عليه السلام ـ متواضعترين و كاملترين نوع بشر بود كه خداوند او را برگزيد.»49 در وصف پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهنيز ميفرمايد: «روح مقدّس او محيط به ملك و ملكوت و واسطه ايجاد سماوات وارضين بود.»50 او تجلّي نوري است كه در آيه نور وارد شده كه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.»5152 جامع همه علوم، هادي همه امم، صاحب سلوك اصح و كشف اتم، متصف به تمام اسما و صفات الهي ميباشد.53 و نيز علّامه طباطبائي در همين باب ميفرمايد:
پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآله در اخلاق و فضايل انساني انگشتنما، در حسن معاشرت، خوشرويي و بردباري، فروتني و متانت و وقار نظيري نداشت، چنانكه قرآن مجيد با جمله «وَإِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ»54 اخلاق كريمه او را ستوده است. با نيكوترين اخلاق و رساترين حجت و برهان، مردم را به توحيد دعوت ميفرمود و خداي متعالي به او دستور داد كه «قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَي اللّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي»55 جز حق و حقيقت نميديد و زبانش جز به كلام الهي و گفتار آسماني و حكمت و موعظه باز نميشد.56
با اين وصف، ملاك و معيار مردم در درك نبي از متنبّي اين است كه مردم، انبياي خويش را به كمالات نفساني محك ميزنند؛ زيرا آنان باطن خويش را به كمالات انساني آراسته ساخته و آن آراستگي در ظاهرشان تجلّي يافته است. تعقل مردم در اين باب، امر را براي آنان بسيار آسان خواهد نمود. انكار و مخالفت مردم در زمان انبياي الهي نه از باب عدم معرفت و شناخت كافي، بلكه از روي عناد و كينهورزي بود. آنان جاهل از مقام انبيا نبودند، بلكه تجاهل ميورزيدند.
تلقّي فلاسفه از وحي
در باب مفهوم و حقيقت وحي بر رسولان الهي آراي زيادي مطرح ميباشد كه در اين ميان، ديدگاه فلسفه قابل توجه است. برخي از فلاسفه همچون فارابي و ابنسينا فرشته وحي (جبرئيل، روحالقدس و روحالامين) را همان عقل فعّال ميدانند و نزول وحي بر انبيا را نوعي ارتباط و پيوند قوّه خيال با عقل فعال تفسير ميكنند. چنين ديدگاهي از نزول وحي، با چالشهاي بسياري روبهروست؛ از جمله اينكه اگر وحي چنين تفسير شود، آنگاه چگونه ميتوان گفت كه آنان فرشته وحي را در برخي موارد مشاهده ميكنند؟
برخي از ايشان در مقام پاسخ چنين توجيه كردهاند كه: انبيا در حال نزول وحي روا باشد كه فرشته وحي را با دو چشم خود ببينند و با او سخن گفته و سخن او را بشنوند و از او وحي دريافت نمايند. با اين همه، آنچه را ميبينند وجود خارجي نباشد، بلكه وجودي باشد كه در قوّه خيال وي شكل گرفته باشد.57
فخر رازي اين سخن ابنسينا را مورد نقد قرار داده و آن را به نوعي سفسطه شبيهتر دانسته تا واقعيت و در مباحث المشرقيه در تبيين مطلب گفته است: «نفس نبي داراي ويژگيها و خصايصي است كه وحي معلول قوّه عاقله و متخيله همان نفس ميباشد.»58
ملّاصدرا، كه بيشتر به مشرب اشراق متمايل است، در نقد كلام ابنسينا و نظريه حكمت مشّاء ميگويد:
هنگامي كه روح قدسي قوي گردد و شدت در نورانيت پيدا كند همانند ارواح ضعيفه نيست كه وقتي به سمتي تمايل پيدا كرد از جهات ديگر غافل گردد، بلكه اين روح قدسي را شأني از شأن ديگر بازنميدارد و ميتواند معرفت الهي را بدون تعليم بشري دريافت نمايد و تأثير اين قوّه از جانب خدا به ساير قوا، تسرّي و تعدّي نموده و صورتي را كه با روح قدسي مشاهده كرد به صورت روح بشري براي او متمثل و به صورت ظاهر براي او آشكار ميگردد. سپس ميبيند با چشمش شخص را به صورت محسوس در نهايت زيبايي، و ميشنود با گوشش كلام منظوم او را در غايت فصاحت. پس شخص همان فرشتهاي است كه به اذن خدا نازل شد و حامل وحي الهي است و كلام همان كلام خداوند است و دو دست او لوحي است كه در آن نوشته شده و آن همان كتاب خداست و اين صرف صورت خيالي نيست كه در خارج ذهن وجود نداشته باشد و تخيّل باشد، چنانكه گفتهاند آن را گروهي كه حظ و بهرهاي از علم باطني ندارند و از اسرار وحي مطلّع نيستند؛ مانند بعضي از اتباع مشّاء. پناه بر خدا از اين عقيدهاي كه از جهل ناشي ميشود در باب كيفيت انزال و تنزيل.59
پس از حكمت متعاليه ملّاصدرا و استدلال مبرهن ايشان، غالب فلاسفه، ديدگاه وي را درباره وحي پذيرفته و كلام ابنسينا و اتباع او را مردود شمردهاند. پس از ملّاصدرا، ملّاهادي سبزواري كه يكي از بزرگترين فلاسفه اسلامي است، چنين ميگويد:
نبي داراي خصايص سهگانه ميباشد بر اساس قواي ثلاثه (علّامه، عمّاله و حسّاسه.) و اما قوّه علّامه پيامبر صلياللهعليهوآله بايد در كمال، افضل عقول زمان خود باشد و جميع معلومات يا اكثر آن را به تأييد الهي و به حدس تحصيل كرده باشد نه به كسب و تعليم از معلم و عقل او حاكم باشد بر ساير قوا و قوّه عمّاله او بايد در قوت به حدي باشد تا تمام كائنات مطيع او باشند. عالم كون بايد به منزله بدن او باشد. چگونه چنين نباشد در حالي كه بنده بر اثر قرب نوافل به اين مقام مي رسد. و اما قوّه حسّاسه او بايد در بيداري ببيند چيزهايي را كه ديگران نميبينند و بشنود چيزهايي را كه ديگران نميشنوند و حقيقت او به حقيقت ملك و مقرّب اتصال معنوي حقيقي پيدا كند و... برخي از فيلسوفاننمايان آن محسوسات حضرت نبي را از مبصرات و مسموعات و يا از قبيل صور ذهنيه دانستهاند. پناه ميبرم به خدا از اين عقيده فاسده.60
امام خميني قدسسره كه در انديشه فلسفياش بيشتر گرايش صدرايي را تعقيب ميكند، نظرش اين است كه معارف حكماي اسلامي از نور معارف قرآن شريف و اهلبيت است كه از سرچشمه نور قرآن استفاده كرده و اصطلاح نمودهاند. حكمت و عرفان اسلامي از يونان و يونانيان نيست، بلكه اصلاً شباهت به آن ندارد. ايشان در ادامه گفتار خود در نقد تفكر ابنسينا ميفرمايد: بلي، بعضي از حكماي اسلام به منوال حكمت يونان مشي كردهاند؛ مثل شيخالرئيس، ولي حكمت شيخ در باب معرفت ربوبيه و مبدأ و معاد رونقي ندارد و در پيشگاه اهل معرفت ارزشي از براي آن نيست.61
بنابراين، نميتوان گفت كه از نگاه فلاسفه اسلامي، وحي نوعي تقويت قوّه تخيّل و يا احساسات شاعرانه است، بلكه ديدگاه حكماي اسلامي برگرفته از معارف الهيه است كه آنان كوشيدهاند آن را به واسطه روح قدسي يا نور باطني به عالم بالا پيوند و ارتباط دهند. وحي پيوند قدسي نبي با عالم بالاست كه در اثر اوج كمال نفساني صورت ميگيرد.
تلقّي كلامي وحي
به عقيده متكلّمان اسلامي، هر نوع معرفت و آگاهي پيامبر صلياللهعليهوآله از تعاليم و احكام الهي را كه از طريق فرشتهها بدون واسطه جبرئيل انجام ميگيرد وحي گويند. ايحا از طريق فرشته (جبرئيل) را برترين نوع وحي مينامند. ايشان معتقدند كه بر انبيا وحي ميشود، چه صاحب رسالت بوده باشند و چه به اين منصب نايل نشده باشند. قرآن دقيقا كلام الهي است كه همه الفاظ و واژههاي آن به واسطه يكي از فرشتگان مقرّب يعني جبرئيل بر پيامبر صلياللهعليهوآلهارسال شده و رسولِ حق بدون هيچگونه دخل و تصرفي در حفظ و نگهداري، دريافت و تلقّي و در ارسال آن به مردم، به مدت بيست و سه سال به مناسبتهاي متعدد آن را قرائت فرمودند. او مأموريت داشت كه در اين مدت، پيام الهي را به مردم برساند كه نام اين مأموريت را رسالت و پيامبري ناميدهاند. اينكه وحي بر انبيا از نوع نبوغ فكري آنان باشد انديشه متكلّمان را برنميتابد. دو ديدگاه از نگاه متكلّمان اسلامي مردود شمرده شده است: يكي عقيده مادي مسلكان كه معتقدند پيامبران مردان اصلاحطلبي بودهاند كه براي اصلاح امور قيام كردهاند، نه اينكه پيام جديدي داشته و يا از جانب كسي مأمور به تبليغ باشند.
ديدگاه ديگري كه بر اين عقيده است پيامبران داراي روحي پاك و مقدّس و همتي عالي بودهاند و از شرارت و توحّش مردم زمان خويش به خلوتگاهها و غارها پناه ميبردند و در باباعمال و رفتار پست آنها تفكر ميكردند تا اينكه پس از مدتي، طرحي ريختند تا آنان را از بيبند و بارينجاتبخشندو آن طرحخود را وحيتلقّيكردند.62
پس مراد متكلّمان از حقيقت وحي، همان متن و محتواي كتاب الهي است نه فهم و دريافت انديشمندان ديني. متن دين كهدربردارندهلفظومعناست، مفهوم حقيقي وحي است نه اينكه معرفت ديني هم وحي تلقّي شود.
وحي و الهام
آيا ميان وحي و الهام تفاوتي اساسي وجود دارد؟ غالب انديشمندان آن دو را از يك سنخ دانسته و تفاوتشان را نه در مقام فعل، بلكه از ناحيه فاعل دانستهاند. محمّد عبده در رساله توحيد مينويسد: معرفتي كه با واسطه يا بيواسطه براي انسان حاصل شود اگر بداند از جانب خداست وحي ميباشد؛ ولي اگر نداد، الهام ناميده ميشود. پس الهام يك نوع احساسي است مانند اندوه و شادي يا گرسنگي و تشنگي.63 اين گفتار در تمايز وحي و الهام، سخن تام و كاملي نيست؛ زيرا قرآن كريم ـ آنگونه كه بيان شد ـ القائات شيطاني را نيز با واژه وحي تعبير نموده است. پس علم و فقدان علم نميتواند موجب تمايز اين دو واژه گردد.
به همين دليل، برخي در تفاوت آن گفتهاند: الهام گاهي بدون واسطه موجودي از موجودات از مَلِك علّام حصول ميپيوندند، ولي وحي از طريق ملائكه شهود فرشتگان بر نفس نبوي افاضه ميشود. به همين دليل، احاديث قدسيه را وحي نميدانند با آنكه به اتفاق اهل معرفت، احاديث قدسيه، كلام حق است. ديگر اينكه الهام كشف معنوي صرف است، ولي وحي از اقسام مكاشفات شهودي متضمن كشف معنوي است؛ چون فرشته گاهي به صورتي از صور و معني متمثل ميشود. سوم اينكه وحيازخواصنبوتاستوالهامازخواصاهلولايت.64
شهيد مطهّري در تمايز وحي و الهام همين عقيده را تأييد ميكند و ميفرمايد: وحي غالبا با واسطه فرشته همراه است. پيامبران معمولاً وحي را به وسيله يك موجود ديگري ـ نه مستقيم از خدا ـ كه نام او «روحالقدس»، «روحالامين» و «جبرئيل» است ميگيرند. ولي در غرايزوالهاماتفردياين چيزها در كار نيست.65
وحي و تجربه ديني
با توجه به روشن شدن مفهوم وحي، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا ميتوان وحي را حاصل تجربيات ديني و يا آثار كاوشهاي عقل نظري و عملي قلمداد نمود يا خير؟
در پاسخ به پرسش مزبور، براي روشن شدن مبادي تصور به نخست لازم است مفهوم اين دو مقوله تبيين گردد. چون مفهوم وحي در مباحث گذشته روشن شد، بدان نميپردازيم و تنها مفهوم تجربه ديني را بيان مينماييم. اين واژه در ميان متفكران غربي رايج بوده و مفهوم جديدي براي انديشمندان اسلامي است. در تعريف آن گفتهاند: تجربه ديني به واقعهاي اطلاق ميشود كه شخص از سر ميگذراند (خواه به عنوان عامل و خواه به عنوان ناظر) و نسبت به آن آگاه و مطّلع است.66 اين تجربه داراي انواع گوناگوني است؛ نظير تجربه شهودي يا ذوقي، تجربه ديني مانند وحي و الهام، تجربه عرفاني مثل احساس اتحاد با جهان، تجربه عادي، تجربه عملي مانند مهارت خلبان و تجربه علمي يا حسي مثل تجربه دانشمندان تجربي. و نيز تجربه ديني را متضمن دو عامل اساسي دانستهاند: وقوف به غيري كه متعالي است و سرسپردگي به آن به عنوان چيزي كه ارزش سرنوشتساز دارد.67
با توجه به تبيين دو واژه مزبور، بايد گفت كه در توافق يا تمايز آن دو، ميان انديشمندان دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: برخي آن دو را از سنخ واحد دانسته و گفتهاند: وحي همان تجربه ديني است و اگر انبيا به درجه نبوت رسيدهاند وصول به اين مقام، نتيجه اندوختههاي ديني و مذهبي ايشان است و در واقع، وحي در تجربه ديني خلاصه شده و از همان سنخ است.68 و گاهي گفته ميشود: اينگونه از تجربيات بيش از آنكه به تعقّل و انديشه شبيه باشد به احساس اشبه است؛ همان چيزي كه پيغمبر يا يك عارف به محتواي دين يا گفتههاي معنوي خود مي دهد.69 اين ديدگاه بيش از آنكه با مذاق متفكران اسلامي قرين باشد، با قريحه انديشمندان غربي نزديك است. برخي در غرب براي تنزّل مقام كليسا و تعاليم آن و حتي تعاليم وحياني مسيح عليه السلام تلاش كردهاند تا فالگيري، كهانت، سحر و جادو، مكاشفه عارفانه و بسياري از اعمال غريبه را شعبههايي از وحي قلمداد نموده، همه آنها را از يك سنخ بدانند. به همين دليل، افرادي همچون ژان پل سارتر، شلاير ماخر، هايدگر و پل تيليخ معتقدند كه نبوت و وحيگيري (گرفتن وحي) داراي هيچگونه ويژگي خاصي نيست.70 و تجارب ديني داراي اقسامي است كه تجارب وحياني يكي از آن اقسام ميباشد.71
اما ديدگاه ديگري در مقابل اين انديشه وجود دارد كه معتقد است: اين دو مفهوم كاملاً از يكديگر جدا ميباشند. اكثريت متفكران و عالمان ديني معتقدند كه هيچ مقولهاي نميتواند جايگزين مفهوم وحي گردد و اين واژه در مباحث اعتقادي مختص انبياي الهي است.
شيخ مفيد ميگويد: «در فرهنگ اسلامي هنگامي كه وحي گفته ميشود، سرچشمه آن خداوند متعال است و اين تعبير مخصوص پيامبران الهي است.»72 و در ادامه ميافزايد: «حقايقيكهدررؤيابهانسانهاالقاميشودياعلومي كهبهديگرانالقاميگرددناموحيبرآنهااطلاقنميشود.»73
علّامه طباطبائي ضمن فراتر دانستن وحي از فهم بشري، اختصاص آن به مقام قرب ربوبي و همراهي آن با اذن الهي74 در مترادف دانستن الفاظ ديگري با لفظ «وحي» و اينكه آيا ميتوان الفاظ ديگري را به جاي آن، به كار گرفت، ميفرمايد: «ادب ديني در اسلام اقتضا ميكند كه وحي بر غير رابطهاي كه ميان خداوند متعال و فرستادگان او وجود دارد اطلاق نگردد.»75
با اين وصف، از نگاه انديشمندان ديني، تجربه ديني را نميتوان جزءمقوله وحي دانست؛ زيراوحينهدرعرض ساير مقولههاي ديگر، بلكه در طول آنها قرار گرفته است.
تمايز وحي با تجربه ديني
با توجه به توضيحاتي كه داده شد، ميتوان تعارض يا تمايز آن دو را در موارد ذيل برشمرد:
الف. وحي تشعشع نور الهي بر برترين و كاملترين انسانهاست براي اتصال خلق به حق، در حالي كه تجربه ديني در بسياري از موارد ناشي از تلقين يا احساس فرد است بدون واقعيت خارجي.
ب. دسترسي و وصول به يقين در تجربه ديني در اثر تكرار آن در زندگي فردي است و يقين حاصل از آن يقين رواني است نه منطقي؛ يعني اطمينان و يقين كه صرفا براي همان شخص حجّيت دارد، اما يقين در وحي براي اولين بار حاصل ميشود و نيز يقين در آن از نوع يقين منطقي است كه ميتواند مورد برهانواستدلالقرار گيرد. بنابراين، هم براي پيامبران الهي حجت است و هم براي ديگران.
ج. در قلمرو وحي، باطل راه ندارد، بر خلاف تجربه ديني كه احتمال توهّمات و خيالات باطله در آن وجود دارد. از امام صادق عليه السلام سؤال شد: پيامبر صلياللهعليهوآله چگونه ميدانست كه اين پيام الهي است و به مردم ابلاغ ميكرد؟ امام فرمود: در محدوده وحي باطل راه ندارد. و زماني كه خداوند، بندهاي را رسول خود قرار مي دهد، سكونت و وقار بر او نازل ميكند و در نتيجه، پيامآور خداوند نزد او ميآيد و رسول خدا او را به چشم ميبيند.76
نتيجه بحث
آنچه از بيان مزبور استنتاج ميشود اين است كه حقيقت وحي براي عقل بشر چندان روشن نيست و چون عقل در محدوده ادراك خود نميتواند به ماهيت و حقيقت آن دسترسي پيدا كند سعي دارد آن را به نوعي، توجيه و تفسير نمايد. گاهي آن را به ميزان فهم و درك خويش تنزّل مي دهد و گاهي با اوصاف پارسايان و عارفان مورد ارزيابي و تطبيق قرار مي دهد، غافل از آنكه حقيقت آن در حيطه فهم عقل نيست. براي شناخت وحي و معارف وحياني، كه براي ارتقاي معارف عقلاني آمده است، بايد از مرتبه عقل گذشت و به ابزار معرفتي برتري به نام «معرفت قلبي» دست يافت تا شايد بخشي از آن براي انسان روشن شود. تعبير امام خميني قدسسره اين است: «قضيه، قضيه يا ادراك عقلي نيست، قدم برهان نيست، قضيه مشاهده است، آن هم "مشاهده غيبيه" مشاهده با چشم نيست، مشاهده با نفس نيست، مشاهده با عقل نيست، با قلب نيست. آن قلبي كه قلب عالم است، قلب نبي مشاهده با اوست، دريافته، لكن نميتواند بيان كند، مگر در لفافه امثله و الفاظ. به يك آدمي كه كور است چه طور شما ميتوانيد بفهمانيد كه نور چيست؟»77
پس اگر قرار بر شناخت حقيقت وحي باشد بايد با خود وحي، وحي را شناخت نه با عقل؛ زيرا:
روح وحي از عقل پنهانتر بودزانكه او غيب است و او زان سر بود
روح وحيي را مناسبها است نيزدر نيابد عقل، كان آمد عزيز
عقل احمد از كسي پنهان نشدروح وحيش مدرِك هر جان نشد.78
اينكه گفته شود متون وحياني، همان ماهيت و حقيقت وحي بوده و قابل ادراك عقلاني نميباشد و يا تلقّي امور وحياني از جانب انبياي الهي، همانند ساير اقسام وحي قرآني است و عدم تمايز ميان وحي تشريعي با ساير امور وحياني و هرگونه خلط و خبط وحي رسالي با الهام، تجربه ديني، تجربه شعري و كشف و شهود عرفاني، تسري قداست معنا به لفظ و بشري دانستن الفاظ و تأثيرگذاري شرايط حاكم در نزول قرآن مطالبي است كه هرچند بيان آن در مرتبه معرفت درجه دوم بلااشكال ميباشد ولي هرگز از اعتبار معرفت درجه اول برخوردار نبوده و انديشه صاحبنظران ديني و حكماي الهي، بخصوص سه حكيم ربّاني (امام خميني قدسسره، علّامه طباطبائي و شهيد مطهّري) آن را برنميتابند.
-
پى نوشت ها
- 1 دانشآموخته حوزه علميه و كارشناس ارشد فلسفه و كلام اسلامى.
- 2ـ سعيد خورى شرتونى، اقرب الموارد، 1889، ج 2، واژه «وحى».
- 3و4ـ ابن منظور، لسان العرب، 1363، ج 15، حرف واو.
- 5ـ هاشم بحرينى و فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، بىتا، حرف «واو».
- 6ـ سيعيد خورى شرتونى، اقرب الموارد.
- 7ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 380.
- 8ـ نحل: 68.
- 9ـ انعام: 121.
- 10ـ زلزال: 4و5.
- 11ـ نجم: 3 و 4.
- 12ـ نجم: 10ـ12.
- 13ـ ر.ك. مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، 1375، ج 4، ص 401.
- 14ـ جلالالدين محمّدمولوى، مثنوى معنوى، دفترششم، ص 290.
- 15ـ ذاريات: 56.
- 16و17و18ـ محمّد اقبال لاهورى، احياى فكر دينى در اسلام، بىتا، ص 26/ ص 33/ ص 37.
- 19ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، 1353، ص 149.
- 20ـ روحاللّه خمينى، طلب و اراده، 1362، ص 23ـ24.
- 21ـ امام خمينى، صحيفه نور، 1372، ج 17، ص 251.
- 22و23ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 405/ ص 408.
- 24ـ آلعمران: 19.
- 25ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 19، ص 143؛ ج 18، ص 16.
- 26ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 151.
- 27ـ شورى: 25.
- 28و29ـ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول الكافى، 1419، ج 1، كتاب الحجه، باب الفرق بين الرسول و الامام و المحدث، ح 2.
- 30ـ امام خمينى، صحيفه نور، ج 19، ص 53.
- 31ـ روح اللّه خمينى، آداب الصلاة، 1373، ص 321ـ323.
- 32ـ امام خمينى، تعليقات بر شرح فصوصالحكم، 1406، ص 36ـ37.
- 33ـ ر.ك. مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 352.
- 34ـ همان، ص 361.
- 35ـ نجم: 3و4.
- 36ـ انعام: 124.
- 37ـ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 218.
- 38ـ همان، ج 2، ص 331.
- 39ـ جن: 26ـ28.
- 40ـ شيخ صدوق، التوحيد، 1416، ص 164.
- 41ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 332.
- 42ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 147.
- 43ـ عياض يحصبى اندلسى، الشفا بتعريف حقوق سيدنا المصطفى، 1422، ج 2، ص 112.
- 44ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعه، 1410، ج 4، ص 9.
- 45ـ اعراف: 201.
- 46ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبية، 1346، مشهد پنجم، اشراق چهارم.
- 47ـ همان، اشراق دوم.
- 48ـ انعام: 83ـ92 / انبيا: 72ـ73.
- 49ـ امام خمينى، آداب الصلاة، ص 238ـ239.
- 50ـ امام خمينى، شرح چهل حديث، 1384، ص 482.
- 51ـ نور: 35.
- 52ـ روحاللّه خمينى، آداب الصلاة، ص 137.
- 53ـ روحاللّه خمينى، سر الصلاة، 1360، ص 12.
- 54ـ قلم: 4.
- 55ـ يوسف: 108.
- 56ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، خلاصه تعاليم اسلام، بىتا، ص 76ـ82.
- 57ـ ابنسينا، شرحالاشارات و التنبيهات، 1375، ج 3، ص 408ـ409.
- 58ـ فخر رازى، مباحث المشرقيه، 1411، ج 2، ص 418.
- 59ـ ملّاصدرا، الاسفارالاربعة، ج 7، ص 25.
- 60ـ ملّاهادى سبزوارى، مجموعه رسائل، 1360، ص 28.
- 61ـ امام خمينى، آداب الصلاة، ص 304.
- 62ـ ديدگاه شريعتى در باب وحى اين است كه پيامبران نابغه عصر خويش بوده و براىنجاتورهايىبشرازپرتگاهفسادوتباهىبرنامهاى تدارك ديدهاند تا انسانها را به كمال رسانند. انبيا داراى روح پاك و مقدّس و... . على شريعتى، اسلامشناسى، 1360، ص 102.
- 63ـ محمّد عبده، توحيد، 1385، ص 57.
- 64ـ ابن عربى، فصوصالحكم؛ شرح مقدّمه قيصرى، 1377، ص 590 / ملّاصدرا، شواهد الربوبيه، مشهد پنجم، اشراق ششم.
- 65ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 414.
- 66ـ مايكل پترسون و ديگران، عقلواعتقاداتدينى،1376، ص 36.
- 67ـ ال گيسلر نورمن، فلسفه دين، 1375، ص 57.
- 68ـ ر.ك. ميزگرد «پلوراليزم دينى»، كيان 28، ص 3ـ26.
- 69ـ ر.ك. محمّد اقبال لاهورى، احياى فكر دينى در اسلام، ص 26.
- 70ـ محمّدباقر سعيدىروشن، تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، 1375، ص 190.
- 71ـ وين پرادفوت، تجربه دينى، 1377، ص 28.
- 72و73 شيخ مفيد، تصحيح اعتقاد، شرح اعتقادات صدوق، 1413، ص 120.
- 74ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، 1417، ج 18، ص 83.
- 75ـ همان، ج 12، ص 292.
- 76ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، 1403، ج 18، ص 262.
- 77ـ روحاللّه خمينى، تفسير سوره حمد، 1378، ص 136ـ142.
- 78ـ جلالالدين محمّد مولوى، مثنوى معنوى، دفتر دوم، ص 3255.