جايگاه عقل در قلمرو دين
جايگاه عقل در قلمرو دين
محمود خيراللهي1
چكيده
هدف اين مقال، بررسي و تحليل راهكارهاي حياتي دين و نقش آن در سرنوشت فردي و اجتماعي انسان و نيز جايگاه حساس عقل در قلمرو دين و نيز آسيبشناسي عقل و دين و رابطه آن دو با يكديگر ميباشد. آيا عقل و وحي حجت ذاتي دارند؟ مهمترين پشتوانه اخلاق و وظايف انساني كدامند؟ اين نوشتار با رويكرد نظري نوعي هشداري است دردمندانه به رهبران دين كه در تفسير متون ديني و تحليل اصول و مباني عقيدتي و صدور فتوا و بيان وظايف شرعي، رهيافتهاي عقل را مدّنظر داشته باشند. برخي يافتههاي مهم اين مقاله عبارتند از: حجت ذاتي عقل و وحي، تعهد و ايمان فردي مهمترين پشتوانه براي اخلاق و وظايف انساني است. سرانجام نويسنده در تلاش است تا بين دو رويكرد عقلگرايي و دينگرايي، تنشزدايي نموده و ميان آن دو آشتي برقرار كند.
كليدواژه ها: عقل، وحي، دين، تعبّد، تعقّل، حسن و قبح عقلي، معجزه، سكولاريزم.
مقدّمه
موضوع «جايگاه عقل در قلمرو دين» از دير باز مورد توجه دينباوران و عقلگرايان بوده و پيرامون آن بحثها و گفتوگوهاي فراواني به ميان آمده است؛ اما به دليل حساسيت بالاي اين موضوع، لازم است در اين زمينه تحقيق و كاوش بيشتري انجام پذيرد.
از آنرو كه عقل نقش بارزي در تقويت دين داشته و دين هم در ترويج تعقّل گامهاي مؤثري برداشته است، طبيعي است كه بين اين دو رابطه تنگاتنگي برقرار باشد. ولي چون دين گاهي موضوعاتي را مطرح ميسازد كه يا به طور كلي در دسترس و اختيار عقل نيستند و يا هر كسي توان هضم و ظرفيت آنها را ندارد، از اينرو، طبيعي است كه در ظاهر نوعي ناسازگاري بين عقلوديناحساس شود.
البته پايه و مباني دين بر عقل استوار است، ولي وقتي با عقل به عنوان كليد به درب ورودي اين بوستان رسيديم، از اين به بعد بسياري از مسائل در وادي دين، اصولاً غيبي بوده و در شعاع ديد عقل نيست. چه بسا اين مسائل مربوط به گذشته باشند؛ نظير مغيباتي كه تاريخ آن گذشته است2 يا پيشگوييهايي كه مربوط به آينده است و يا مسائل برزخ و معاد و ابعاد و مراحل مختلف اين حقيقت، و همچنين معجزاتي كه توسط انبياي الهي به وقوع پيوسته است. اينها همه از دسترس عقل خارجند و اصولاً اينگونه امور چيزي نيستند كه با عقل بتوان به ماهيت آنها پي برد، يا با يك فرمول عقلي، بتوان آنها را كليت بخشيد.
كدام عقل؟
هنگامي كه سخن از محوريت عقل و نقش و ارزش آن به ميان ميآيد به سرعت اين سؤال به ذهن انسان متبادر ميشود كه منظور كدام عقل است؛ عقل تك تك افراد يا عقل جمعي و كلي؟ روشن است كه منظور از عقل در
اينجا عقل فردي نيست، بلكه عقل نوعي و عقل جمعي منظور است؛ چراكه عقلهاي فردي ممكن است اسير هوا و هوس گشته و نتوانند قضاوت لازم را ارائه دهند. و باز پيداست كه منظور از اين عقل، عقل جزئينگر نزديكبين هم نيست؛ يعني يك عقل مصلحتانديشي كه تنهاپيش پاي خود را ببيند و به جاي منافع آتي و آجل منافع آني و عاجل را در نظر بگيرد؛3 بلكه منظور عقل كلينگرياست كه به چشماندازهاي دور نظر افكنده و خيرخواهانه به آينده بشريت ميانديشد.4 اين عقل، عقل حسگرا هم نيست؛ زيرا چنين عقلي نسبت به غيب ناآگاه و بياعتناست و چون آن را خارج از دسترس عقل ميبيند انكار ميكند. بنابراين، محوربحث در اينجا عقل جمعي است كه ميتوان از آن به «عقل كلي انسان» تعبير نمود.
حجّيت عقل و وحي
حجّيت عقل و وحي ذاتي است، با اين تفاوت كه عقل ذاتا از خود ميجوشد و نميتوان گفت كه حجّيت آن از كجا نشأت گرفته است؛ زيرا اين كار مستلزم دور خواهد بود. اما حجّيت «وحي» چگونه است؟ مادامي كه وحي ثابت نگشته، در مباني تصوري و تصديقي وحي بايد از عقل استمداد نمود، ولي وقتي وحي به اثبات رسيد در آن صورت، وحي از آنرو كه از ساحت قدس الهي است حجت است. «يقين» نيز اينگونه است؛ يعني مادامي كه به اثبات نرسيده، بايد با استدلال و برهان به جستوجوي آن پرداخت، ولي وقتي انسان به يقين نايل گشت، حجّيت آن ذاتي است.
بدينسان، اعتبار عقلْ ذاتي و درونجوش است، ولي اعتبار وحي به مرجع صدور خويش بازميگردد. عقل ناچار است با استدلال، مقايسه و دقت دروني بسنجد و انتخاب كند، ولي وحي چون از ساحت احديت است، حجت بوده و داراي اعتبار است.
تعارض عقل و دين
در اين زمينه، به ديدگاههاي گوناگوني برميخوريم كه شايسته بررسي و تحليل ميباشند. گروهي چنين تصور كردهاند كه جامعه بشري (همچون يك فرد) دوران طفوليت، كودكي، بلوغ و رشد را سپري نموده و مرحله به مرحله پيش ميرود و بر همين اساس، مسئله نياز به دين در فصل و دوره خاصي مطرح بوده و هم اكنون دوره آن سپري گشته است. به ديگر سخن، نياز به وحي مربوط به دوران طفوليت و كودكي بشر بوده و با ختم وحي، بشر نيز به بلوغ رسيده و نيازش از وحي به پايان رسيده است.
برخي نيز درصدد جداسازي عقل و دين برآمده و تلاش مينمايند كه به طور كلي هرگونه معاضدت ميان اين دو حيطه را نفي كنند.
ظاهرا ابن رشد نيز به نوعي تمايز ميان دو قلمرو عقل و وحي قايل است و هر يك را واجد مرتبهاي از حقيقت ميداند. طبق اين رأي، گزارههاي وحياني، با عقل فلسفي قابل درك نيستند و موضوعات فلسفي كه با تأمّلات عقلي ادراك ميشوند، محل اعتناي وحي نميباشند.5
شكي نيست كه عقل و وحي دو منبع متفاوت هستند؛ يكي الهي و ديگري بشري كه از حيثزبانولحن و محتوا و پيام با هم تفاوتهايي دارند. ولي آيا اين تفاوتها به طور كلي قلمرو آن دو را از هم متمايز ميسازد؟
خلاصه و جان كلام اينجاست كه در دعوت به حق، با دو روش روبهرو هستيم: يكي روش انبياي الهي و ديگري روش استدلالي و منطقي. روش انبياي الهي نه تنها با روش استدلالي تضادي ندارد، بلكه درصدد تأييد روش استدلالي بوده و نارساييهاي عقل را تكميل ميكند.
تنها فرقي كه هست عبارت از اين است كه پيغمبران از مبدأ غيبي استمداد ميجستند و از پستان وحي شير مينوشيدند.6
متأسفانه پيروان مسيحيت نسبت به بعد عقلاني بياعتنا بوده و فرض ايمان را با استدلال و برهان و بعد عقلاني سازگار نميبينند.
در باب كماعتنايي مسيحيت به بعد عقلاني و نظري ايمان، نوعي اجماع و توافق عمومي وجود دارد و در بياني صريحتر حتي ميتوان گفت كه ايمان مسيحي آگاهي را مخلّ و معارض با خويش ميبيند، در حالي كه ايمان اسلامي آن را مساعد و موافق خود مييابد.7
همين گرايشهاي افراطي در بُعد ايمان و فاصله گرفتن از معرفت و تعقّل در جهان مسيحيت، موجب برافروختن گروهي عليه دين، بدبيني نسبت به ايمان مذهبي، ضدّيت با تعقّل ديني، و گسترش سكولاريزم شده است.
بياعت نايي ايمان مسيحي به معرفت، بعدها در دوره رنسانس و اصلاحطلبي و در واكنش به رسوخ آراء ابن رشد و كلام تومائي،8 به نوعي بدبيني و ضدّيت با تعقّل ديني منجر گرديد.9
علّامه مجلسي نيز به گونهاي استدلالهاي عقلي را ناديده گرفته و جستوجو در افكار و انديشه فيلسوفان را خلاف سيره انبيا و ائمّه هدي عليهم السلام ميداند:
در سيره انبيا و ائمّه هدي عليهم السلام درنگ كن كه آنان اصحاب خود را به تلاش علمي و پژوهش فكري و جستوجو در كتابهاي فيلسوفان و اقتباس از دانش زنديقان احاله نكردهاند، بلكه آنان را به اذعان به توحيد و ديگر عقايد، فراخوانده و سپس به تكميل نفوس در اثر اطاعت و بندگي خدا دعوت نمودهاند.10
ايشان در عبارت ديگري مي نويسد:
«ان زلال العلم لا ينفع الاّ اذا اخذ من عين صافية، ينبعث عن ينابيع الوحي والالهام، و ان الحكمة لا تنفع اذ لم تؤخذ من نواميس الدّين»؛11 علم و دانش نافع نخواهد بود، مگر آنكه از چشمه زلالي بجوشد كه از منبع وحي و الهام نشأت گرفته باشد و حكمت نافع نخواهد بود مادامي كه از پيشوايان بزرگ دين سرنزده باشد.
شگفتا! مگر نه آن است كه خود آن پيشوايان بزرگ ميفرمايند: «خذ الحكمة ممن اتاك بها وانظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» (حكمت و دانش را از هر كجا كه به تو روي آورد فراگير. نيك بينديش كه محتواي كلام چيست؟ و در اينكه چه كسي آن را بيان ميدارد هيچ مينديش)12 و مگر نه آن است كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهبراي تحقيقات و فناوري دانشجو اعزام ميفرمود تا فنون نبرد و ابزار كارزار را فرا گيرند؟ شكي نيست كه سرچشمههاي وحي الهي و احاديث پيشوايان دين، بحر موّاجي از علوم و معارف را در رشتههاي گوناگون در اختيار بشر ميگذارد، ولي هرگز در همين فرامين مقدّس، علم نافع را به وحي و سخن انبيا و اوصيا منحصر نفرموده است، بلكه انسانها را تشويق نموده كه به هر طريق ممكن، به سوي اين اقيانوس بيكران رفته و جرعههاي علم و معرفت را بنوشند. و اصولاً اين پيامبر درون و عقل زلال انسان است كه بايد از بين دانش و معارف بيگانگان سره را از ناسره تشخيص داده و گزينش نمايد. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛13 (پيامبر!) كمال و سعادت را به بندگان شايسته من بشارت ده؛ هم آنان كه سخنان گوناگون را شنيده و بهترين آنها را گزينش مينمايند.
آيا عاقلانه است كه كتابخانههاي ما به روي بيگانگان باز باشد و پويندگان آنان در درياي بيكران دانش و حكمت اسلامي ما به غواصي بپردازند، ولي ما با اينگونه گرايشها اجازه ندهيم كه پويندگان ما از درياي فكر و هنر ديگران صيدي داشته باشند؟!
نقش و ارزش دين
برخي در عقلگرايي افراط نموده و انسان را بينياز از وحي دانستهاند. ايشان عقل را براي تأمين زندگي سعادتمندانه انسان خودكفا ميدانند.
محمّدبن زكرياي رازي معتقد بوده است كه با پيروي از عقل ميتوان از هدايت نقل بينياز گشت.14
اين گرايش افراطي، از ژرفاي نقش دين و پشتوانه نيرومندي كه در ابعاد گوناگون و از جمله در بعد معرفتي، براي انسان ايجاد ميكند، غفلت ورزيده است. از اينرو، توجه به نقش و ارزش دين ضروري مينمايد.
هر انساني از دو نيروي عقل برخوردار است: عقل نظري و عقل عملي. آن نيرويي كه ما را به حق و فضيلت اخلاقي دعوت ميكند عقل عملي است. عقل عملي مقدّمات حكم خود را از احساسات دروني دريافت ميكند. غضب و شهوت خاستگاه احساساتي است كه در اولين مراحل زندگي به انسان دست مي دهد. اين احساس فطري، در نهايت به اختلاف و نزاع منجر ميشود. قدرت نطق و تعقّل و به طور كلي ادراك انسان كه يك توان قدسي است، در مراحل نخست، تنها به صورت استعداد و پتانسيل نهفته است و طبيعي است كه خروج از اين مرحله، نيازمند تربيت است. نتيجه آنكه وقتي فرد و يا جامعهاي تربيت درست را از دست بدهد جنگلي ساختهاند كه جز وحشيگري چيز ديگري در آن حكمفرما نيست، هرچند عقل و فطرت در نهاد آنان به صورت استعداد نهفته باشد. با اين وصف، آيا انسان از امدادهاي الهي و هدايتهاي وحياني بينياز خواهد بود؟ از اينرو، درمييابيم كه اين كمكهاي وحي است كه به ياري عقل ميشتابد و آن را كمال ميبخشد.15 عقل منهاي دين اندامي است كه روح ندارد و دين منهاي عقل نيز اندامي است كه چشم خود را از دست داده است. از اينرو، حفظ توازن در اين دو جهت ضروري است.
اگر مذهب غير از آن تلاش اصلي كه روح، با تمام قوا براي رستگاري خود و رساندن خويش به مبدأ اصلي به كار ميبرد چيز ديگري باشد، معنايينخواهد داشت.16
در اينجا بايد يادآور شويم كه «تعبّد» فرار از تعقّل و خردورزي نيست. اگر به نحو شايستهاي در تعبّد دقت شود، سر رشته تعقّل و خردورزي را به طور محسوس در آن مييابيم.
اصولاً انسان به مقام عبوديت نميرسد، مگر آنكه با پاي تعقّل اين مسير را طي كرده باشد و از سويي، بايد دانست كه بدون عبوديت بنيادين و استوار، دينداري ميسر نميشود. بر خلاف تصوّر برخي، انسان با سرسپردگي و تعبّد به خدا، دچار غفلت نميشود، بلكه تعبّد تعهدآور است و اصولاً هر چه تعبّد انسان به خدا بيشتر باشد تعهدش نسبت به وظايفافزونتر خواهد شد.
هر انساني در چشماندازهاي دور به دنبال افق روشني ميگردد؛ خسته و فرسوده از زندگي دوري و مثالي، در جستوجوي چشمه زلالي است. در زندگي افراد بشر و تفاوت او با ساير حيوانات، سؤالهاي كلي و كليدي براي انسان مطرح است كه نه رهيافتهاي مادي و علم و فن روز پاسخي براي آن دارند و نه دريافتهاي فلسفههاي رواني و اجتماعي. پس چه بايد كرد؟
از سوي ديگر، تدين و پايبندي مردم به دين براي دولتمردان نقش كليدي و سرنوشتسازي ايفا ميكند، به گونهاي كه دولتمردان ميتوانند از اين سرمايه معنوي و احساس ديني در پيشبرد اهداف عالي خويش بهره وافر برند. بعكس، اگر دولت با دين هماهنگ نشود سقوطش حتمي خواهد بود.
اسپينوزا دين را پشتيبان دولت ميداند و به عقيده او، در يك جامعه ديني هيچ دولتي بدون پشتوانه ديني مشروعيت نداشته و دوام نخواهد آورد.17
تأثير ويژه ديگري كه هر انسان مذهبي در وجدان خويش مييابد آرامش روح و روان در سايه آرمانهاي الهي و ربّاني است. انسان، به ويژه در هنگام عبادت و نيايش، احساس ميكند با مبدأ كل و فياضبخش هستي در ارتباط و اتصال قرار گرفته است. اين معنويتْ كيمياست و ژرفاي آن بر اهل فن ناپيدا.
مذهب عبارت است از رابطه يا معامله يك روح مضطر، در كمال شعور و اراده، باقدرتي مرموز18 كه احساس ميكند با آن قدرت بستگي داشته و سرنوشتش به دست اوست. اين ارتباط با خدا فقط از راه دعا و نيايش و نماز به درگاه او انجام ميپذيرد.19
در اينجا توجه به اين نكته ضروري است كه چنانچه سقف اعتقادي دين را بر پايه «آرامبخش بودن دين» بنا كنيم مرتكب خطاي فاحشي شدهايم. اصولاً پيش از هر چيز، پذيرش دينْ برهاني و عقلاني است. اگرچه يكي از فرايندهايي كه از تحليل ديانت به دست ميآيد آرامش روح و روان انسان است، ولي اين نكته از مزاياي دين به شمار ميرود نه از مبادي تصوري و تصديقي آن. ما هرگز نميگوييم چون دين آرامبخش است بايد به آن اعتقاد داشت، بلكه بر اين باوريم كه چون رهيافت دين مطابق با براهين عقلي بوده و آن را سازگار با فطرت انساني خود مييابيم بايد آن را پذيرا باشيم. بنابراين، تنها آرامبخش بودن دين مطرح نيست تا گفته شود صرف اعتقاد آرامبخش است، حتي اعتقاد به بتپرستي. يا اينكه عوامل ديگرينيزآرامبخشخواهدبودواختصاصبهدينندارد.20
نقش و ارزش عقل در قلمرو دين
عقل، اين كوه نور و اين بحر موّاج، هم مصباح ظلمات است و هم مفتاح مبهمات و هم دليل فلوات؛ هم عصاي راه است و هم طناب چاه و هم رشته وحدت؛ هم بال فرشتگان و هم براق فرهيختگان.
عقل گوهر است؛ يعني چيزي است كه همه واقعيات به وسيله آن و در ذات آن وجود و قوام مييابند. عقل قوّه بيپايان است؛ يعني چندان نيرو دارد كه بتواند چيزي بالاتر از آرمان و بايستگي محض بيافريند. عقل محتواي بيپايان است؛ حقيقت و ذات همه چيز است. عقل ماده خويش را در خود دارد و آن را با كنش خود ميپرورد. عقل خود نگاهبان خويش بوده و موضوع كنش خويش است.21
با حق عظيمي كه عقل، اين گوهر ارزشمند، بر گردن انسان دارد نبايد لحظهاي از آن غافل بمانيم و مبادا وقتي از پلكان اين نردبان تكاملي بالا رفتيم، آن را به حال خود رها كرده و بدان بياعتنا گرديم.
وحي الهي با ملاكهاي عقل سليم قابل بيان و تفسير است. ديدگاه اسلام، يا دستكم بخش عظيمي از اسلاميان، بر جاري بودن حسن و قبح عقلي در آموزههاي وحياني است و حضرت رضا عليه السلام نيز ميفرمايند: احكام الهي، چه وجوب و چه حرمت، چه استحباب و چه كراهت، همه مبتني بر مصالح و مفاسد است و بر كسي پنهان نيست كه تشخيص مصالح و مفاسد با عقل سليم است.22
از اينرو، عقل در دين نقش بارزي ايفا ميكند، به گونهاي كه ملاكهاي عقلاني را بايد يكي از اركان دينشناسي برشمرد. تشخيص اهم و مهم، عسر و حرج و عناوين ديگري از اين نوع، با عقل و درايت انسان است، به گونهاي كه بدون توجه به معيارهاي عقلي، باب اجتهاد و بصيرت در دين بسته شده و باب تحجّر و جمود گشوده خواهد شد.
باب تزاحم، ملاحظه عسر و حرج و اضطرار و رعايت اهم و مهم و لاضرر و لا ضرار و بسياري از اصول ديگر فقهي كه ملحوظ در تشخيص احكام ثانويه ميباشند مبين وجود مصالح و ضامن ملحوظ داشتن و مرجّح دانستن مصالح عاليتر از سوي مجتهد به هنگام صدور حكم و فتوا ميباشد.23
قاضي عبدالجبّار بر اين باور است كه:
دليل بودن كتاب و سنّت و همچنين حجت بودن اجماع از طريق عقل به اثبات ميرسد. بنابراين، عقل در باب ادلّه مقام نخست را احراز مينمايد.24
ميرداماد نيز در همين زمينه ميگويد:
سمعيات الطاف الهي است در عقليات؛ چون واجبات سمعيه مقرّب نفس است به واجبات عقليه، و امتثال واجب سمعي باعث و معين بر امتثال واجب عقلي است.25
ايمان اسلامي در سه بعد «معرفتي»، «عاطفي» و «ايماني» مورد تحليل و بررسي قرار ميگيرد. در نخستين گام، معرفت شرط است، ولي از جنبه معرفتي صرف فراتر رفته و با نوعي تعهد وخود سپاري و اراده همراه است. شهيد مطهّري در عبارتي رسا و كوتاه به دو جنبه آن اشاره ميفرمايند: «اقناع و عشق.»26
علّامه طباطبائي نيز ايمان را علم و التزام دانسته27 و استاد حكيمي نيز در الحياة ايمان قلبي را نتيجه عقل و عاطفه خوانده است؛28 همچنانكه اسلام براي همراهي با مقتضيات زمان، عقلگرايي، تحوّلپذيري، رعايت مصلحت و ملاحظه عرف را پيشبيني نموده است. در اينجا بجاست به بيان شمّهاي از متون اسلامي در ارزش عقل بپردازيم. البته رويكرد متون اسلامي به عقل و خرد بسيار گسترده است كه به اجمال به برخي از آنها استشهاد ميشود. نبي اكرم صلي الله عليه وآله ميفرمايد:
«لكلّ شيئي دعامة و دعامة الدين العقل»؛29 براي هر چيزي ستون و عمودي مقرّر است و عمود دين عقل و خرد انسان به شمار ميرود.
برخي از متون اسلامي نيز درايت عقل و خرد انسان را سر و سامانبخشي ايمان و دين معرفي ميكنند. اميرمؤمنان عليه السلام ميفرمايد:
ـ «الدين لايصلحه الا العقل»؛30 دين را به جز عقل سامان نميبخشد.
ـ «علي قدر العقل يكون الدين»؛31 به ميزان عقل دين نيز استقرار خواهد يافت.
ـ «الدين والادب نتيجة العقل»؛32 دين و ادب ثمره گوارا و شيرين عقل خواهد بود.
امام رضا عليه السلام نيز ميفرمايد:
«لايعبأباهل الدّين ممّن لا عقل له»؛33 كسي كه از ديانت برخوردار بوده ولي عقل نداشته باشد، او را ارج و اعتباري نيست.
همچنين برخي از گزارههاي روايي، نمودهاي اخلاقي را برخاسته از عقل و خرد انسان ميشناسند. در همين زمينه، به اجمال به چند مورد از سخنان اميرمؤمنان عليه السلام اشاره ميشود:
1. «يستدل علي عقل الرجل بحسن مقاله و كثرة وقاره»؛34 حسن سلوك در گفتار و بسياري وقار انسان، بيانگر عقل و خرد انسان خواهد بود.
2. «كيفية الفعل تدل علي كمية العقل»؛35 كيفيت و زيبايي رفتار نشانگر كميت و مقدار عقل و خرد انسان است.
3. «عليك بالسخاء فانه ثمرة العقل»؛36 خود را به جود و سخا مزيّن كن كه سخاوت ميوه گواراي عقل دورانديش و آيندهنگر انسان است.
4. «التودد الي الناس رأس العقل»؛37 عنوان صحيفه عقل و خرد انسان مهرورزي و دوستي با مردم است.
5. «ثمرة العقل مداراة الناس»؛38 از ميوههاي شيرين و گواراي عقل، مدارا و شرح صدر در برخورد با ديگران است.
در اين مرحله، مقايسه عقل و دين جالب به نظر ميرسد. باز از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل شده است:
1. «العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج»؛39 عقل، شرع از درون وجود انسان است و شرع، عقل از خارج وجود انسان است.
2. «لا يوثق بعهد من لا عقل له»؛40 به عهد كسي كه عقل ندارد نميتوان اطمينان كرد.
3. «لاتثقن بعهد من لادين له»؛41 به عهد و پيمان كسي كه دين ندارد تكيه و اعتماد مكن.
4. «مَن كمل عقله استهان بالشهوات»؛42 كسي كه عقلش كامل گشته باشد شهوات و تمايلات نفساني را كوچك شمرده و از آن برحذر خواهد بود.
5. «صيانة المرء علي قدر ديانته»؛43 صيانت و مراقبت انسان به ميزان سرمايه ديانت اوست.
6. «افضل الناس عقلاً احسنهم تقديرا لمعاشه و اشدّهم اهتماما باصلاح معاده»؛44 برترين افراد در عقل و درايت بهترين آنها در تقدير معيشت است و همچنين جديترين آنان در همت گماشتن به اصلاح امور آخرت و معاد است.
7. «من رزق الدّين فقدر رزق خير الدنّيا والاخرة»؛45 كسي كه از سرمايه دين برخوردار است از خير دنيا و عقبي برخوردار خواهد بود.
از احاديث مزبور، قرابت و نزديكي عقل و دين كاملاً مشهود است؛ به ويژه كه در برخي از موارد دقيقا همان امري كه به دين نسبت داده شده به عقل نيز نسبت داده ميشود و بعكس.
آسيب شناسي در وادي عقل و دين
همواره در طول تاريخ كساني بودهاند كه براي تحقق اهداف شوم خويش از دين استفاده ابزاري نموده و احساسات و شور مذهبي مردم را سوژه قرار دادهاند.46 گروههايي همچون خوارج، مرجئه، قدريه، جبريه و صوفيه مهمترين اركان انحراف از مسير دينورزي صحيح به شمار ميروند. هر يك از اين گروهها با تعاليم و طريق خاص خود، نظام معرفتي اسلام را تجزيه و دين و اركان آن را مطابق اميال فرقهاي و گروهي خود معرفي كردند و به اين وسيله، زمينه انحراف در معرفت و معيشت مردم را فراهم آوردند.47
از جمله آفتهاي بزرگي كه ممكن است دين را تهديد كند التقاطگرايي عوام است. اين امر ممكن است موجب ضعفوسستيدراساسدينوموازينمسلمآنشود.
استعداد ذاتي دينورزي عوام براي التقاطگرايي آفت عظيمي است كه ممكن است گاه به تساهل و تسامح درباره اصول دين و موازين مسلم نيز بينجامد.48
برخي با خيال خام خود دين را ناقص شمرده، درصدد تكميل آن برميآيند و به بدعتگذاري در دين روي ميآورند. از اينرو، در سايه اين نحوه تلقّي، بسياري از اموري كه حقيقتا ربطي به دين ندارند وارد دين ميشوند و بسياري از امور ديني حذف يا ناديده گرفته ميشوند. به بيان روشنتر، راه براي نفوذ و ورود خرافات و اساطير بيپايه و اساس، به ساحت دين بازميشود و با پشتوانه «افكار عمومي»، عوام به عنوان جزء در دين و زبان و حتي در آثار و تأليفات جا ميگيرد. اين مسئله گاهي چنان ريشه ميدواند و قدرت ميگيرد كه اگر كسي بخواهد درباره تاريخ پيدايش يا علل ايجاد آنها بحث كند به عنوان دينگريز و مرتد قلمداد ميشود!
گاهي نيز درصدد آشتي علم و دين برميآيند و بسياري از آداب و مراسم را كه ربطي به دين ندارند وارد دين و احساسات مذهبي ميكنند. آنچه در غرب مسيحي براي ايجاد آشتي ميان علم و دين صورت گرفته بود، در حوزه دينورزي عوامانه نيز رخ نمود. از اينرو، ناگزير به پذيرش بسياري از اصول و مراسم شد كه اگر به درستي در اين زمينه كاوش به عمل آيد مشخص ميشود كه ربطي به دين و اصول جهانبيني ندارند.
جمود و جهالت نيز دو بيماري خطرناكي هستند كه پيوسته سراغ دين ميآيند و موجب ركود و انحراف در دين ميشوند. چه بسا متحجّراني كه سد راه دين گشته و با جهالت خويش جلوي هر نوع شكوفايي در دين را ميگيرند و آسيب آنان كمتر از دانشمندان مغرض نيست.
دو بيماري خطرناك همواره آدمي را تهديد ميكند: بيماري جمود و بيماري جهالت. نتيجه بيماري اول توقف و سكون و بازماندن از پيشروي و توسعه است و نتيجه بيماري دوم، سقوط و انحراف است. جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با كهنه خو نميگيرد؛ هر تازهاي را فساد و انحراف ميخواند، ميان هسته و پوسته، وسيله و هدف، فرق نميگذارد. از نظر او، دين مأمور حفظ آثار باستاني است. از نظر او، قرآن نازل شده است براي اينكه جريان زمان را متوقف كند و اوضاع جهان را به همان حالي كه هست ميخكوب نمايد.49
يكي از آسيبهاي بزرگ در وادي دينشناسي، خرافه گرايي است و از همين روست كه مي بينيم رويكرد پيامبران الهي و اهتمام شديد آنان در خرافه زدايي و سوق دادن مردم به فهم و منطق و عقل سليم انساني است، هرچند ناچار بودند براي اثبات پيامبري خويش نمونه هايي از معجزات و خوارق عادت را در معرض ديد مردم قرار دهند.
پيامبران كه مبناي رسالتشان بر غيب نهاده شده، بيش از ديگران ميبايست به معجزه دست بزنند؛ چراكه در ايمان مردم روزگارشان، اعجاز بيش از منطق و علم و حقيقت محسوس و مسلم، كارگر مي افتاده است.50
و به دليل آنكه بشريت در عصر نبي اكرم صلي الله عليه وآله به بلوغ فكري بيشتري رسيده است، بيش از معجزات و خوارق عادات بايد به فهم و عقل روي آورد.
در دل هر امتي كزحق مزه استروي و آواز پيمبر معجزه است. (مولوي)
از همين روست كه ميبينيم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نوعا از اجابت درخواست معجزه سرباز ميزند و ميكوشد با جهتدهي صحيح استعدادهاي مردم، فهم و عقل آنان را شكوفا گرداند.
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي كوشيدند تا كنجكاوي مردم را از امور غيرعادي و كرامات و خوارق عادت، به عقل و فهم جلب كند و جهت حساسيت آنان را از عجايب و غرايب به واقعيات و حقايق بگرداند.51
با اين بيان، اهميت تعبير زيبا و رساي پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله روشنتر خواهد شد كه فرمودند:
«يحمل هذا الدين في كل قرن عدول ينفون عنه تأويل المبطلين و تحريف الغالين و انتحال الجاهلين»؛52 در هر قرني افراد عادل و شايستهاي پيدا خواهند شد كه بار حراست از اسلام را بر دوش خواهند گرفت و از تأويل نابجاي اهل باطل و تحريف غاليان و ادعاهاي جاهلان، جلوگيري نموده و شر آنان را از سر دين كوتاه خواهند كرد.
البته به اين حقيقت نيز بايد اعتراف كرد كه تشخيص عقل نيز محدود و نارساست؛ يعني پر و بال عقل آنقدر گسترده و توانا نيست كه بتواند بر فراز قلّههاي بلند به پرواز درآيد. ويل دورانت به اين حقيقت اينگونه اعتراف مينمايد:
عقل آلت ناقصي است؛ مثل چشم و علم طب. ما از آن در حدود آنچه طبيعت و تقدير اجازه مي دهد ميتوانيم به وجه احسن فايده برگيريم. شكي نيست كه غريزه، بعضي از امور را بهتر از عقل انجام مي دهد.53
اصولاً نبايد از عقل احاطه و اشراف كلي انتظار داشت. به همين دليل است كه ميبينيم در تحليلهاي عقلاني اختلاف فراواني وجود دارد؛ از جمله عناويني همچون: ربا، زنا، روابط آزاد دختر و پسر و نيز استفاده از ابزاري نظير تسليحات اتمي و شيميايي و مانند آن. همچنين آيندهنگري نسبت به برخي از موضوعات «منظر اعلي وافق مبين» ميطلبد. به فرض كه بشر بتواند در زمان معاصر و يا در زمان محدودي با عقل و خرد، فرايندها را پيشبيني كند؛ ولي نسبت به آيندههاي دور چطور؟! پيشبيني فراگير نسبت به آينده دور براي عقل بسي دشوار، بلكه غيرممكن است، همچنانكه پيشبيني عقل نسبت به مناطق و نژادهاي گوناگون بسيار دشوار است. چه بسا شرايط اقليمي، نژادي و تاريخي در زمينه يك موضوعْ متفاوت باشد و عقل انسان نتواند به طور فراگير و گسترده با توجه به همه اين شرايط طرحي ارائه دهد.
اين پيشبينيها مربوط به همين دنياي مادي و دنيوي است، چه رسد به دنياي برزخ و سراي قيامت. به راستي چگونه ممكن است عقل نشانگر واكنش رفتار انسان نسبت به هستي، برزخ و سراي آخرت باشد؟
از سوي ديگر، ممكن است بپذيريم كه عقل در برخي از موارد خودجوش بوده و به هر حال، هرچند به تدريج، بتواند به موضوعاتي دست يابد، ولي بايد توجه داشت كه وحي ميتواند به ياري عقل و خرد بشتابد و ره صد ساله و بلكه هزار ساله را يك شبه طي نمايد. براي مثال، ميتوان به پديدههاي طبيعي اشاره نمود؛ از جمله حالت گاز و دخان داشتن و يا وجود جانداران ديگر در كرات آسماني و يا حرام و مضر بودن برخي از غذاها و مشروبات. اينها را ميتوان به عنوان نمونهاي ذكر كرد كه دين از طريق وحي يك شبه در اختيار انسان قرار مي دهد، در حالي كه اگر انسان بخواهد با تجزيه و تحليل عقلي و يا با تجربه و وضع و رفع، بدانها دست يابد، بايد صخرهسنگها را در طول قرون متمادي طي نموده تا يكي از آنها رادريافت كند.
به راستي چه خدمت بزرگي از دين به بشريت شده است! مسائلي كه چه بسا بشر پس از ساليان دراز، با صرف انرژي بسيار و هزينههاي هنگفت بدان دست مييافت، گويي در طرفهالعيني توسط پيامبران به بشر ابلاغ گشته و خداي سبحان از روي لطف و حكمت آن را در اختيار بشر قرار داده است.
تعقّل و تعهد
مشكل ديگري كه در صورت عقلگرايي متصور است، مسئله تعهد است. تعقّل منهاي دين تعهدآور نيست. حرمت شرعي با ممنوعيت عقلي تفاوت بسيار دارد. افراد با ديانت اين احساس را در ضمير خويش به نيكي درك ميكنند و در ژرفاي وجدان خويش مييابند كه تعهدي كه نسبت به وظايف عقلي دارند هرگز قابل مقايسه با تعهدي كه نسبت به وظايف الهي دارند، نيست.
اگر كسي به راستي درصدد جلوههاي انساني و جاذبههاي شخصيتي خويش برآيد بايد به دور از غرور علمي حس مذهبي و عشق الهي را در خود تقويت نمايد.
كساني كه ميخواهند تا آنجا كه براي انسان ممكن است تعالي جويند، بايستي غرور فكري را ترك بگويند و حس مذهبي را در خود تقويت كنند. عشق به جمال و عشق به خالق را نميتوان همچون رياضي ياد گرفت؛ حس جمال جز به وسيله نفس جمال به دست نميآيد. فقط روي بالهاي معرفت است كه روان آدمي ميتواند تعالي خود را به پايان برساند.54
هيجانهاي دروني، وجد و نشاط روحاني، در مناجاتهاي نيمه شب، وصف ناشدني است و در عين حال، منشأ تحوّل روحي و تعالي روان ميشود. بازتاب اين تحوّل در شجاعت، وفا، خيرخواهي، فداكاري و ايثار خودنمايي ميكند وبهطورخلاصه،بالندگيسجايايانساني را بايد در پرتو ايمان و نورانيت روان جستوجو كرد.
نيايش به آدمي نيروي تحوّل غمها و مصايب را ميبخشد و هنگامي كه كلمات منطقي براي اميدواري نميتوان يافت، انسان را اميدوار ميكند و قدرت ايستادگي در برابر حوادث بزرگ را به او ميبخشد. دنياي علم از دنياي نيايش متفاوت است، ولي با آن متباين نيست، همانطور كه عقلاني با غيرعقلاني تبايني ندارد. اين كيفيات هر قدر هم كه غير قابل درك باشند بايستي به واقعيتشان معترف بود.55
مذهب سرمايهاي گران و اهرمي توانا در اختيار مربيان بشري قرار مي دهد تا نونهالان و نوجوانان را به وجدان تربيتي عاليتري مزيّن سازند.
ريمون بيچ مينويسد:
قلب انسان بدون مذهب نميتواند به سوي اخلاق بگرايد و اگر كسي بخواهد اصول اخلاقي را بدون مذهب بياموزد مانند اين است كه قصد كند پيكري زنده اما بدون تنفس به وجود آورد. ايمان و اعتقاد مشعلي است كه تاريكترين راهها را روشن ميكند و وجدانها را حساس و بيدار ميسازد.56
چرا برخي هنگام بررسي ضرورتهاي جسماني از قبيل رعايت بهداشت و مصرف انواع ويتامينها داد سخن ميدهند، ولي وقتي پاي ضرورت اخلاق و حس مذهبي به ميان ميآيد با شتاب و بياعتنا از كنار آن ميگذرند؟
ضرورت حس اخلاق، كمتر از لزوم حس بينايي و شنوايي نيست. رشد غايي جسم و جان جز به كمك تزكيه نفس ممكن نميشود. اين وضع فيزيولوژيكي و رواني هرچند كه به نظر جامعهشناسان امروزي غريب ميآيد، معهذا ركن ضروري شخصيت را ميسازد و همچون فرودگاهي است كه روان آدمي ميتواند از آن اوج بگيرد.57
عقل و معجزات
وقتي عقل خود را در برابر شگفتي هاي كشف و كرامت اهل عرفان، مشاهده ميكند ـ نظير پيشگوييهايي كه يك عارف دارد و يا تصرف او در طبيعت و عالم تكوين، و يا مدتي مديد از خوردن و آشاميدن اجتناب نمودن ـ58 چگونه ممكن است كه عقل انسان آن را انكار كند؟ مگر نه آن است كه به وقوع پيوسته است؟ و «اقوي دليل بر امكان شيء وقوع آن است» و چگونه عقل ميتواند به شگفتي و اعجاب در نيايد در حالي كه خود را برابر اين امور عاجز و زبون مييابد؟! فراتر از اينها، وقتي عقل خود را در برابر معجزات محيرالعقول و شگفت انبياي الهي مشاهده ميكند، با گلبانگ رسا به كوچكي و نارسايي خود اعتراف ميكند كه ما كجا و اينان كجا؟
وقتي عقل مواردي همچون: «طوفان مهيب و به سلامت لنگر انداختن كشتي حضرت نوح عليه السلام »، «سرد و سلامت ماندن حضرت ابراهيم عليه السلام در درياي آتش»، «اژدها گشتن چوب و عصا در دست حضرت موسي عليه السلام »،59 «مرده زنده كردن حضرت مسيح عليه السلام با يك اشارت»، «معراج نبي اكرم صلياللهعليهوآله» و «شنيدن آيات قرآن، با آن فصاحت و بلاغت و محتواي عالي، از يك انسان مكتب نرفته و درس ناخوانده» و موارد گوناگون مشابه از معجزات ائمّه اطهار عليهم السلام را مورد تحليل و ژرفنگري قرار مي دهد، بسيار طبيعي است كه احساس كهتري و حقارت كند.
عقل و سعادت
يكي از مهمترين مسائل در اين زمينه، تشخيص سعادت و كمال انسان است. دين به انسان بشارت داده كه بهترين راه سعادت را براي انسان به ارمغان آورده است. سؤال اين است كه تشخيص چنين موضوعي با كدام محوريت است؛ با محوريت دين يا با محوريت عقل يا با هر دو؟ اگر گفته شود كه تشخيص سعادت هم با خود دين است با محذور «دور» روبهرو خواهيم شد. در حالي كه مخاطب ضمني آيه «إِنَّ هَـذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»60 انسان عاقل است و به ديگر سخن، مخاطب عقل انسان است. در اين صورت، به عقل گفته ميشود سعادتي كه تو در جستوجوي آن هستي، دين به بهترين وجهي آن را تأمين خواهد كرد. بدينسان، اين عقل است كه سعادت انسان را تصور و تعريف نموده و به عنوان كمال انسان آن را تصديق مينمايد.
حال تعريف سعادت را از عقل جويا ميشويم. گرچه از آيات قرآني و متون روايي و ديدگاه حكما و انديشمندان چنين برداشت ميشود كه دو سعادت براي انسان مطرح است: دنيوي و اخروي، و براي هر يك نيز معيارهايي تعيين شده است، ولي كانون بحث در اينجا «سعادت دنيوي» است. سؤال اين است كه تشخيص اين سعادت با كيست؟
ممكن است گفته شود همانگونه كه عقل نظري در تشخيص «هستها» نارسايي دارد، عقل عملي نيز در تشخيص «ارزشها»، و از جمله سعادت انسان، نارسايي خواهد داشت. گرچه عقل تا حدي سعادت انسان را درك ميكند، ولي همه ابعاد سعادت را براي همگان نميتواند تشخيص دهد. البته ترديدي نيست كه عقل در تشخيص سعادت نقش نماياني دارد و آنچه از شرع نيز به ما رسيده، ارشاد به همان حكم عقل است. استاد شهيد مطهّري ميفرمايد:
سعادت و شقاوت داير مدار مصلحت است و تشخيص مصلحت كه امري است كلي و مربوط به مجموع قوا و استعدادها، كار عقل است.
خواجه نصيرالدين طوسي نيز نقش عقل در تشخيص سعادت را از قول حكما چنين نقل ميكند:
سعادت با عقل قرين گشته است؛ از اين رو، به هر كس عقل عطا شد، او را بر اسباب و علل سعادت رهنمون خواهد گشت و كسي كه سعادت عطا شد، فراتر از آن غايتي و هدفي نخواهد داشت؛ چراكه سعادت هدف نهايي انسان است.61
اصولاً تعريف سعادت كار دشواري است و به همين دليل، هرگز درباره آن اتفاق نظر وجود نداشته است. حافظ ميگويد:
هر آن كو خاطر مجموع و يار نازنين داردسعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد.
ديگري ميگويد:
سعادت از امور چشيدني و رسيدني است... اگر چه ميتوان از آن به زبان علمي نيز سخن گفت.62
علّامه نراقي در وصف سعادت چنين ميگويد:
سعادت رسيدن آدمي به كمال نهفته در سرشت خود است با حركت و فعاليت ارادي نفسانياش.63
اخوان الصفا نيز ميگويد:
سعادت بر دو نوع است: دنيوي و اخروي. سعادت دنيوي عبارت از اين است كه هر موجودي باقي بماند بر طولانيتر زمان ممكن، به بهترين حالات ممكن و تمامترين نتايج، و سعادت اخروي آن است كه هر نفسي باقي بماند تا ابدالابدين بر بهترين حالات خود.64
خواجه نصيرالدين به نقل از حكما و انديشمندان، سعادت را در ابعاد ذيل ترسيم نموده است:
چهره زيبا، سلامت جسم، عمر طولاني، كثرت علم و دانش، رفاه مالي، خوشنامي، توانايي در برابر دشمنان و بهرهمندي از وجود دوستان.65
افلاطون غايت اخلاق را رسيدن به سعادت ميدانست و سعادت را بالاترين خير براي انسان، و بالاترين خير انسان را به عنوان موجودي عاقل و اخلاقي، تربيت، رشد و پرورش صحيح و شادي و آسايش متناسب با كل زندگي ميانگاشت.66 ارسطو نيز سعادت انسان را از سه زاويه مورد مطالعه و بررسي قرار داده و چنين ميگويد: سعادت داراي سه بعد جسماني، روحاني و خارجي است. آنگاه سعادت در بعد جسماني را جمال، سلامت و قدرت، و در بعد روحاني، حكمت، عفت و شجاعت، و در بعد خارجي، مال، جاه و نسب، معرفي مينمايد.67
با تحليل و ارزيابي نكات و تعريف هايي كه درباره سعادت شده است بدين نتيجه ميرسيم كه چند اصل در سعادت و رستگاري مورد اتفاق نظر است: اخلاق شايسته، شخصيت متعالي، امنيت، رفاه اقتصادي، بهداشت، شادي و سرور و به طور خلاصه مهيا بودن زمينه شكوفايي استعدادهاي انساني.
هيچ خردورزي نيست كه موارد مزبور را از اركان سعادت به شمار نياورد. با اين وصف، آيا عقل و خرد حق دارد وظايف و دستوراتي را كه دين در راستاي سعادت انساني ارائه داده است، مورد ارزيابي و دقت قرار دهد، و در اين زمينه چون و چرايي داشته باشد؟ در اينجا نميتوان به صرف تعبّد اكتفا كرد و نميتوان نسخه دين و وظايف الهي را با نسخه طبيب مقايسه نمود؛ چراكه بيان مصالحي كه در اينگونه از امور نهفته است دستكم براي عموم تحصيلكردگان ما قابل درك است، ولي مسائلي كه يك پزشك بدان رسيده، تخصصي است و براي افراد ويژهاي قابل درك خواهد بود.
افزون بر اين، در وظايف ديني احيانا با اختلاف فتاوا روبهرو هستيم.68 با اين حال، چگونه ميتوان مطمئن شد كه فتواي فقيه صددرصد همان دستور الهي است، به ويژه كه گاهي متضاد فتوا ميدهند و مسلم است كه يكي از دو ديدگاه خطاست. بنابراين، عقل حق دارد به چون و چرا بپردازد و اين نكته را مورد ارزيابي قرار دهد كه اين وظايف تا كجا در جهت كمال و سعادت انسان قرار دارد. البته بايد توجه داشت كه به طور كلي، معارف ديني گاهي مطابق با عقل و گاهي فراعقل است و هر چه هست عقلستيز و عقلگريز نيست.
وقتي عقل در دين به جايي رسيد كه آينده آن را درست تشخيص نمي دهد و توجيه آن را به خوبي هضم نميكند، بايد پذيرفت كه گاهي مطالب فراي عقل است و با پر و بال محدودي كه عقل دارد نميتواند همچون شارع مقدّس به قله هاي بلند پرواز كند و از چشمانداز قلل مرتفع آينده را درنوردد. از اينروست كه ميگوييم عقل نبايد به صرف نديدن و نجستن عقبنشيني كند و پاي گريز در پيش گيرد. گرچه در برخي موارد فراعقل روشن است؛ نظير هستهاي نظري؛ همچون معجزه، معراج و معاد و مغيبات. و طبيعي است كه عقل بايد سر خضوع فرود آورد.
اما در خصوص برخي از بايدهاي عملي كه دين دستوراتي صادر ميكند و عقل را به كاوش واميدارد چه بايد كرد؟ عقل درصدد پژوهش و جواب قانعكنندهاي است؛ چرا نماز؟ چرا روزه؟ چرا حجاب؟ چرا محدوديت روابط دختر و پسر؟ چرا ديه زن و مرد متفاوت است؟ چرا مضاربه حلال ولي ربا حرام است؟ چرا مرتد بايد اعدام شود؟ و سؤالاتي از اين دست. و يا: مهم چيست و اهم كدام است؟ فاسد چيست و افسد كدام است؟ اختيار چيست و اضطرار كدام است؟ در هر صورت، نميتوان در معارف الهي و وظايف ديني، از نقش عقل غفلت كرد و به صرف اينكه پاي دين در ميان است، معيارهاي عقلي را فراموش نموده، هر اعتقادي را بپذيريم و به هر كاري دست بزنيم؛ زيرا در آن صورت، روز به روز صف عقلگرايان از دينگرايان جدا گشته و سكولاريزم گسترش خواهد يافت. اين خطر را بايد جدي بگيريم و هر كجا به هر مسئله عقيدتي و آرماني رسيديم و نيز در معرض هر زمينه رفتاري قرار گرفتيم، تا توجيه عقلاني كافي نداشتيم جلو نرويم. از همينرو، بسيار بجا و شايسته است كه مراجع تقليد و فقهاي عظام ما وقتي بر كرسي فتوا مينشينند، به سان مراجعهاي كه به منابع فقهي دارند، در عقلايي بودن فتاواي خويش هم دقت بسزا داشته باشند.
وقتي در رهيافت فقهي ما ساختن مجسمه ذي روح، حرام اعلام ميشود، آيا در اينجا به صرف تعبّد ميتوان مردم را قانع ساخت؟ چرا اين هنر بزرگ، كه حتي براي معنويت مردم نيز ميتواند نقشآفرين باشد بايد كنار گذاشته شود؟ آيا با صرف مطرح ساختن خطر بتپرستي در اين عصر و زمان، ميتوان جوامع بشري و به ويژه طيف هنرمند را قانع ساخت كه بايد از اين هنر صرفنظر شود؟
يا در بعد سلبي، وقتي سخن از مواد مخدّر همچون ترياك و نظاير آن به ميان ميآيد، احيانا گفته ميشود كه اينگونه موضوعات در عصر نبي اكرم صلياللهعليهوآله و در زمان ائمّه اطهار عليهم السلام وجود نداشته و بايد به قدر متيقّن اكتفا شود. مواد مخدّر چيزي نيست كه خسرانش بر هيچ انسان عاقل و خردورزي بارز و مشهود نباشد. آنگاه صاحبنظران ما در ترديد باشند كه آيا حرام است يا نه؟ چگونه است كه ما در مسائل بسيار جزئيتر69 با قاطعيت حرمت آن را اعلام مينماييم ولي در اموري اين چنين كلي و روشن، هنوز در تأمّل و در خم يك كوچهايم؟!
صلابت در دين
در اينجا منصفانه بايد به يك حقيقت اعتراف كنيم كه اگر قرار باشد به عقل آزادي و ميدان داده شود، به گونهاي كه پسند خود را در هر زمينهاي از عرصه دين دخالت دهد، با مشكل بزرگ ديگري روبهرو خواهيم شد و آن ويراني اساس دين و شريعت است.
با توجه به نزديكبيني و محدوديت عقل، اگر قرار باشد كه در هر شرايطي انسان دست به توجيهي بزند و خود را از قيد و بند شرع رها سازد، به تدريج بنيان دين ويران گشته و از سرمايه ايمان و تقوا چيزي جز مفاهيم ذهني باقي نخواهد ماند. براي مثال، چرا در شرايط بحراني خاصي نظير تصادف، از مجروحي كه با هزار درد و رنج و جراحت دست به گريبان است، خواسته شود، كه بايد نماز بخواني و مبادا قضا شود. در چنين حالتي آيا عقل ميتواند بر اساس اهم و مهم، نماز را به هنگام سلامت موكول نمايد؟ يا مسافري كه در هواپيما عازم حج و خانه خداست و در مسير راه امكان وضو گرفتن و پيدا كردن جايي براي نماز بسي دشوار است، آيا در اين شرايط نماز خواندن اولي است يا آنكه اجازه داده شود وقتي به مسجدالحرام رسيد در آن محيط وسيع و مقدّس در خانه خدا و مجاورت كعبه بايستد و قضاي آن را بجاي آورد؟
موارد مزبور و نظاير آنها، سؤالهايي هستند كه انسان در جستوجوي يافتن پاسخ آنهاست.
لازم است كه در جواب اين سؤالها، به چند نكته نيك بينديشيم:
1. در انجام وظايف الهي قاطعيت لازم است.
2. اين موارد در زندگي انسان تنها يك بار نبوده و تكرارپذير است.
3. قانون و دستور بايد كلي باشد و موارد استثنا و نادر نميتواند قانون كلي را نقض كند.
4. هوا و هوس در انسان مكّار و سركش است و مهار و كنترل آن در برابر جاذبههاي گناه و معصيت بسيار دشوار است.
5. آمار به دست آمده در تحقيقات ميداني نشانگر اين حقيقت است كه تبهكاران نوعا با همين توجيهات به جرم و جنايت اقدام نموده و رفته رفته به مافياي حرفهاي و شيادهاي خطرناكي مبدل گشته اند.
از اينرو، هر داور منصفي بايد بپذيرد كه اگر رويكرد انسان در دستورات آيين و شريعت به اين نوع از عقلگراييها باشد، ديري نميپايد كه اساس دين ويران گشته و هيچ بنياني براي ايمان و تقوا باقي نميماند. اميرمؤمنان عليه السلام ميفرمايد:
«انّ المؤمن اخذ دينه عن ربّه و لم يأخذه عن رأيه»؛70 وظايف ديني خود را نه از نظر و سليقه شخصي خود، كه از ساحت قدس ربوبي بايد دريافت كرد.
بنابراين، قاطعيت در دين بايد حفظ شود و در آنچه واجب يا حرام است، ركوردها نبايد شكسته شود، وگرنه موارد مزبور مكرر اتفاق خواهد افتاد و به تدريج ابّهت دين شكسته شده و اصل دستور فراموش ميشود و چه بسا لحظهها به ساعتها و سالها بدل ميشود و قطرهها به جويبارها و سيلها مبدّل گشته و به درياها منجر ميشود كه در آن صورت، قابل كنترل و مهار كردن نيست و با اين ژرفنگري است كه انسان به ارزش صلابت در دين، كه مورد تأكيد قرآن حكيم و پيشوايان بزرگ اسلام است، واقفميگردد. براينمونه، در آياتذيل دقت شود:
1) «خُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا»؛71 فرامين الهي را در كمال قوّت و جديت دريافت كن و امت خويش را دستور ده كه بهترين دستورات دين را با عزم راسخ به اجرا درآورند.
2) «خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ»؛72 آنچه به عنوان دين و وظايف الهي به شما ابلاغ ميشود با قوت و قدرت دريافت نماييد.
احاديث ذيل نيز همين رويكرد را دارند:
الف. نبي اكرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد:
«مثل المؤمن مثل سبيكه الذهب ان نفخت عليها احمرّت و ان وزنت لم تنقص»؛ مثل مؤمن متعهد مثل شمش طلاست كه اگر بر آن آتش برافروزند قرمز گردد، ولي هرگز از وزن آن كاسته نمي شود.
ب. امام صادق عليه السلام نيز ميفرمايد:
«ان قوّة المؤمن في قلبه و هو اشد في دينه من الجبال الراسية»؛73 قلب مؤمن بسي قوي و نيرومند است، به گونهاي كه مؤمن در دين خود از كوههاي راسخ پايدارتر است.
ج. هنگامي كه از امام مجتبي عليه السلام درباره «مروّت» سؤال شد در جواب فرمودند:
«شحّ الّرجل علي دينه»؛74 انسان بايد بر ديانت خويش بسيار بخيل باشد (و به هيچ قيمت اجازه ندهد به دين و آرمانش لطمهاي وارد شود.)
نتيجه
منظور از عقل مورد بحث در اينگونه مباحث عقل كلي و جمعي است. عقل و دين به خاطر ويژگيهاي خاص خود از ديرباز دچار تنش بودهاند. تعهد ديني به مراتب فراتر از تعهد عقلي است و وجود معجزات بيانگر بارزي است در نارسايي عقل به بسياري از واقعيتهاي هستي. در تعريف «سعادت انسان» عقل نقش بارز و نماياني ايفا ميكند. از اينرو، لازم است كه وظايف ديني توجيه عقلاني لازم را داشته باشد. تعارض عقل و دين معركه آراء گوناگون و ديدگاههاي متضاد است. دين اسلام نه تنها سر ستيز با علم و عقل ندارد، بلكه دستور اكيد اسلام در فراگيري علم و حكمت از هر كجا و از هر طريق ممكن است.
ديانت براي انسان به منزله روح براي يك پيكر به شمار ميرود. بر همين اساس، دين پاسخگوي پرسشهاي اساسي انسان خواهد بود.
يكي از شرايط اساسي براي دينداري، صلابت و قاطعيت در دين است. در متون اسلامي، بسياري از نكات اخلاقي را همانگونه كه به دين نسبت ميدهند، به عقل نيز نسبت ميدهند و همين نكته بيانگر رابطه تنگاتنگ عقل و دين است.
با وصف نكات مزبور، انتظار ميرود كه عقلگرايان به نقش حياتي و ارزش معنوي دين عطف توجه نموده و راهكارهاي بزرگ دين را در عرصههاي عقل و انديشه از ياد نبرند و از اين سرمايه گرانسنگ الهي، چه در تعقّل و خلّاقيت و چه در تعهد و التزام به وظايف عقلاني، غفلت نورزند، بايد بدين رهيافت توجه بليغ داشته باشيم كه سكولاريستها پيوسته در آرزوي انزواي دين به سر ميبرند؛ آرزويي كه تحقق آن نشانگر افقي بس تاريك و مبهم خواهد بود. فقهاي عظام و رجال دين و به طور كلي دينگرايان نيز نبايد از نقش عقل غفلت ورزند و بايد پيوسته معيارهاي عقلاني را در هر فتوا و هر حركت ديني و به طور كلي تعبد به وظايف الهي مدّنظر قرار دهند، به گونهاي كه احساس نشود در قلمرو فقه و فقاهت و دين و ديانت، عقل دستخوش نسيان و بيمهري قرار گرفته است، كه آن نيز خسارت بزرگي است و چه بسا صف عقلگرايان و دينگرايان را در فاصله دورتري از هم قرار خواهد داد.
-
پى نوشت ها
- 1 دانشآموخته حوزه علميه، كارشناس ارشد فلسفه و عضو هيئت علمى دانشگاه اصفهان.
- 2ـ براى نمونه، ماجراى اصحاب كهف، يا سخنانى كه فرعون لحظه هلاكت و غرق شدن ابراز مىدارد.
- 3ـ تو نبينى پيش خود جز دو سه گامدانه را بينى نبينى رنج دام
- 4ـ امام صادق عليه السلام : «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، 1381، ج 1، ص 16.
- 5ـ همان، ص 258.
- 6ـ مصطفى خليلى، «عقل در حكمت و شريعت»، كيهان انديشه71، ص 81.
- 7ـ عليرضا شجاعى زند، «آميزه عقل و ايمان در آموزه اسلام»، نقد و نظر، ص 242 و 244.
- 8ـ وجه تسميه «تومايى» به توماس آكويناس متأله ارسطويى قرن 12 برمىگردد و بر اين اعتقادند كه در كلام خداوند دو دسته حقايق وجود دارد: دستهاى كه فوق تعقل بشرى است و ملتقاى ايمان و تعبد است و تنها از طريق كشف و شهود به دست مىآيد و حقايقى كه از طريق عقل بشرى هم قابل كشف هستند. براى تفصيل بيشتر ر.ك. عليرضا شجاعى زند، دين، جامعه و عرفى شدن، 1380، ص 109.
- 9ـ عليرضا شجاعىزند، «آميزه عقل و ايمان در آموزه اسلام»، ص 259.
- 10ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بىتا، ج 5، ص 224.
- 11ـ همان، ج 1، ص 5.
- 12ـ مصطفى درايتى، معجم الفاظ غررالحكم، 1413، ص 1341، ش 1032. در اين زمينه، شواهد فراوانى وجود دارد كه براى اختصار تنها به يك مورد اكتفا نموديم و جالب آنكه بسيارى از اينگونه احاديث و روايات در بحارالانوار علّامه مجلسى نقل شده است. ر.ك. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 99.
- 13ـ زمر: 17و18.
- 14ـ غلامحسين ابراهيمى دينانى، ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام، 1379، ج 2، ص 62.
- 15ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، 1379ق، ج 2، ص 153.
- 16ـ ويليام جيمز، دين و روان، 1372، ص 155.
- 17ـ يوسف نوظهور، عقل و وحى و دين و دولت در فلسفه اسپينوزا، 1379، ص 290.
- 18ـ وقتى گفته مىشود «مرموز»، به اين معنا نيست كه يك مجهول و مجعولى است كه تخيّلات صرف آن را آفريده و از آن هيچ علامت و نشانهاى در دست نيست، بلكه بدين معناست كه آن حقيقت از جنس عادى و مادى اين جهان نيست و انسان نمىتواند به درستى كنه و عظمتش را درك كند. عجزت العقول عن ادراك كنه جمالك مناجات دوازدهم عارفان مفاتيحالجنان.
- 19ـ ويليام جيمز، دين و روان، ص 154.
- 20ـ سيدحميد حسينى، سايت www.kalaam.persianblog.com، مقاله «فايده دين»، 1382، ص 6.
- 21ـ ويلهلم فردريش هگل، عقل در تاريخ، 1350، ص 31.
- 22ـ عليرضا شجاعى زند، «آميزه عقل و ايمان در آموزه اسلام»، ص 250.
- 23ـ همان، ص 254.
- 24ـ غلامحسين ابراهيمى دينانى، ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام، ج 2، ص 69.
- 25ـ همان، ص 63.
- 26ـ عليرضا شجاعى زند، دين، جامعه و عرفى شدن، ص 245.
- 27ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 18، ص 259.
- 28ـ محمّدرضا حكيمى و همكاران، الحياة، 1367، ج 1، ص 242.
- 29ـ ابوحامد غزالى، احياء علومالدين، 1412، ج 1، ص 137.
- 30ـ مصطفى درايتى، معجم الفاظ غررالحكم، ص 745.
- 31ـ همان، ص 747.
- 32ـ همان، ص 29.
- 33ـ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 51.
- 34ـ مصطفى درايتى و همكاران، تصنيف غررالحكم و دررالكلم، 1378، ص 250، ش 5195.
- 35ـ مصطفى درايتى، معجم الفاظ غررالحكم، ص 1364، ش 1332.
- 36ـ همان، ص 479.
- 37ـ همان، ص 1181.
- 38ـ همان، ص 337.
- 39ـ فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، 1367، «عقل».
- 40ـ مصطفى درايتى، معجم الفاظ غررالحكم، ص 1169.
- 41ـ همان.
- 42ـ مصطفى درايتى و همكاران، تصنيف غررالحكم، ص 52.
- 43ـ همان، ص 86.
- 44ـ مصطفى درايتى، معجم الفاظ غررالحكم، ص 52.
- 45ـ همان، ص 29.
- 46ـ اميرمؤمنان عليه السلام مىفرمايد: «و تحتلبون الدنيادرّها بالدين و يشترون عاجلها بآجل الابرارالمتقين»؛ از دنيا با ابزار دين شير مىدوشند و دنياى نقد را بدل فرجام ابرار و پارسايان، و سعادت اخروى خريدارى مىكنند! نهجالبلاغه، بىتا، ن 33، ص 406.
- 47ـ ر.ك. زاهد ويسى، «دينورزى عامه و پيامدهاى آن»، كتاب نقد 40، ص 406.
- 48ـ همان، ص 63.
- 49ـ همان، ص 74.
- 50ـ هادى وكيلى، «خرافهپردازى؛ خاستگاه و نقد آن»، كتاب نقد 40، ص 85.
- 51ـ همان، ص 87.
- 52ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 93.
- 53ـ ويل دورانت، لذات فلسفه، 1369، ص 38.
- 54ـ الكسيس كارل، راه و رسم زندگى، 1336، ص 102.
- 55ـ همان، ص 137.
- 56ـ محمّدتقى فلسفى، كودك از نظر وراثت و محيط، 1385، ج 2، ص 177 به نقل از: ما و فرزندان، ص 8.
- 57ـ الكسيس كارل، راه و رسم زندگى، ص 99.
- 58ـ ر.ك. ابن سينا، اشارات و تنبيهات، چ دوم، دفتر نشرالكتاب، 1403، المنظ العاشر 66.
- 59ـ عجبا و شگفتا! اين چوب خشك چه عصايى بود؟! به راستى، خداى سبحان چه قدرت عظيمى را در اختيار موسى بن عمران عليه السلام قرار داده بود؟! از يكسو، آن عصا، اژدها و ثعبان مبين مىشود «فالقيها فاذا هى حية تسعى» طه: 18 و از سويى، به دريا زده مىشود و آن را خشك نموده، راه عبور باز مىكند «اضرب بعصاك البحر...» (شعراء: 63) و از سوى ديگر، همين عصا به صخرهسنگ زده مىشود و دوازده چشمه از آن جارى مىگردد «اضرب بعصاك الحجر...» (بقره: 60)!
- 60ـ اسراء: 9.
- 61ـ خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق محتشمى، 1339، ص 411.
- 62ـ رضا بايايى، سايت www.hawzah.net، مجله حديث زندگى 12، مقاله «زندگى با تو خوش است»، ص 3.
- 63ـ محمّدمهدى نراقى، جامعالسعادات، 1383ق، ج 1، ص 36.
- 64ـ اخوان الصفا، رسائل، بىتا، ج 1، ص 246.
- 65ـ خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق محتشمى، ص 410.
- 66ـ محمود فتحعلى، «سعادت در فلسفه اخلاق»، معرفت 15 1374، ص 3.
- 67ـ طاليس ارسطا، اخلاق نيكوماخوس، 1356، ص 23.
- 68ـ در مسائل غير ضرورى ممكن است فتواى فقهاى عظام گوناگون، بلكه متضاد باشد.
- 69ـ براى نمونه، اگر غذايى متنجس باشد، هرچند آنكه مقدار نجس بسيار هم ناچيز باشد خوردن آن حرام است. نظير آب قليلى كه دست نجس در آن خورده است و نظاير اينها.
- 70ـ شيخ حرّ عاملى، وسائلالشيعه، 1391م، ج 18، ب 6 از ابواب صفات القاضى، ص 27، ص ح 2.
- 71ـ اعراف: 145.
- 72ـ بقره: 63.
- 73ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 64، ص 299.
- 74ـ همان، ج 11، ص 6.