تأمّلي در امكان استعدادي فطرت
تأمّلي در امكان استعدادي فطرت
حسن قلي پور1
چكيده
آموزه «فطرت» يكي از مباحث بنيادين در انديشه اسلامي تلقّي ميشود. بر اساس متون ديني اسلامي، همه انسانها از فطرت خداشناسي برخوردارند؛ ولي مسئله فعليت يا استعدادي بودن اين معرفت حضوري يكي از مسائل مهمي است كه نوعا در محافل و منابع علمي مرتبط مغفول واقع شده و كمتر بدان پرداخته شده است. اين مقاله با رويكرد نظري و به روش كتابخانهاي و اسنادي و با هدف بررسي تحليلي بر اساس آيات قرآن كريم و روايات اهلبيت عليهمالسلام، به اين مسئله پرداخته است.
به اعتقاد نگارنده، حتي اگر فعليت فطرت الهيّه را نتوان اثبات كرد، ادعاي صرف استعدادي بودن آن نيز مخالف با فحواي متون ديني است. دستكم ميتوان ادعا كرد معرفت الهيّه نهادينهشده در درون انسانها در مقامي بالاتر از استعداد عمومي قرار دارد.
كليدواژه ها: فطرت، امكان استعدادي، فعليت، كمال، ميثاق، تذكر.
مقدّمه
همانگونه كه اعتقادات، اساس دين و پايه حيات انساني است، خداشناسي نيز محور اعتقادات و مهمترين معارف اعتقادي است. در روايات آمده است: «اوّلالدِّيانة بِهِ معرفته»،2 معرفت الهي اولين قدم دينداري و عاليترين معارف به شمار آمده است. حضرت علي عليهالسلام در نهجالبلاغه ميفرمايند: «أوّل الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده.»3 يعني، سرلوحه دين شناخت اوست، و درست شناختن او باور داشتن او، و درست باور داشتن او يگانه انگاشتن اوست. اثبات و شناخت خداوند گاهي با استدلال، برهان و استخدام مفاهيم همراه است و گاهي با روش حضوري مطرح ميشود.
در قرآن، حاصل استدلالهاي عقلي بر وجود خدا، اثبات پروردگار جهان با اوصاف علم، حكمت و قدرت است كه در متون اسلامي از آنها به عنوان «آيات انفسي» و «آيات آفاقي» ياد ميشود و كتاب الهي در آيات «وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»4 به همين مضامين اشاره دارد. در جهان بشري، اسلام به عنوان آخرين دين بايد نقش خود را ايفا كند. يكي از نكات بسيار مهم در راه پذيرش آن، حالت و خلقت الهي خاصي است كه در خود انسان موجود است و از آن به «فطرت» تعبير ميشود. به دليل آنكه اين ويژگي خاص از حيث علم و آگاهي، بنيادي حضوري داشته و بين همه مردم گيتي مشترك است، هدايتگران ديني را اميدوار ميسازد كه با عزمي راسخ براي دين مبين اسلام و دينداري جهاني گام بردارند.
يكي از مهمترين مسائل مرتبط با فطرت، امكان استعدادي آن است. آنچه بزرگان دين در زمينه بالقوّه بودن و يا نفي فعليت فطرت به آن استدلال كردهاند، قابل
بررسي و تأمّل است. البته شايد اثبات فعليت فطرت به خوبي ممكن نباشد؛ اما پذيرش استعدادي بودن و عدم فعليت آن نيز آسان نيست؛ زيرا همانگونه كه انسان قوّه خداشناسي دارد، قابليت الحاد و كفر را نيز دارد. بنابراين، نميتوان فطرت خداشناسي را صرف استعداد و قوّه تصور كرد، بلكه اگر نگوييم بالفعل است، يك مرتبه از صرف استعداد بالاتر است. پس جا دارد در اين زمينه، با تفحّص بيشتر در آيات و روايات مربوط، نظريه فعليت فطرت تقويت گردد و يا دستكم، مطرح شود.
اگر چه اين مسئله به صورت نسبتا مفصّل در دهههاي گذشته مورد بررسي و تحقيق قرار گرفته، ولي متأسفانه عليرغم آنكه اين موضوع از اهميت زيادي برخوردار و يكي از مقولات بنيادين در مكتب اسلام به شمار ميآيد، در سنوات اخير كمتر مطرح و به بحث گذاشته شده است. البته تحقيقات و بررسيهاي انجام شده در اين باب، نه آنكه مورد غفلت نگارنده بوده و يا غير معتبر تلقّي گردند، بلكه سخن در اين است كه اقتضاي اين مقوله مجال بيشتري را براي تعمّق و طرح ميطلبد. دو اثر گرانقدر در اين زمينه، يعني فطرت تأليف استاد شهيد مطهّري و فطرت در قرآن اثر استاد جوادي آملي را ميتوان بهترين منابع در بحث «فطرت» تلقّي كرد.
به دليل آنكه بررسي فعليت يا استعدادي بودن فطرت در هيچ منبع خاص و مستقلي نيامده، پرداختن به اين موضوع براي پاسخ بهسؤالاتدر اين زمينهضروري است.
بررسي لغوي و اصطلاحي «فطرت»
با بررسي كتابهاي لغوي، مشخص ميشود كه واژه «فطر» در اصل به معناي شكافتن (شقّه)، شكافتن چيزي از طول (الشق طولاً)، ابتدا و اختراع (الفطرُ الابتداء و الاختراع) و خلق كردن (فطراللّه الخلق، اي خلقهم) و مانند آن استعمال ميشود. بنابراين، در مجموع، به معناي آغاز و گشودن چيزي است و چون خلق چيزي به معناي ايجاد آن چيز و آغاز وجود و تحقق شيء است، براي خلقت نيز به كار ميرود.5
ابن عبّاس ميگويد: در معناي آيه شريفه «الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» متحيّر بودم و مفهوم «فاطر» را نميفهميدم تا اينكه دو نفر بر سر چاهي نزاع داشتند، نزد من آمدند و يكي از آن دو گفت: «انا فطرتها»؛ يعني من قبل از همه و براي نخستين بار چاه را حفر كردم....6
علماي لغت لفظ «فطرت» را اينگونه معنا كردهاند: «هو ايجاده الشيء و ابداعه علي هيئة مترشحة لفعل من الافعال هي ما ركز فيه من قوّته علي معرفة الايمان»، «التي طبعت عليهاالخليقة منالدين ـ فطرهم اللّه علي معرفته بربوبيته»، «والمعني كلّ مولود يولد علي معرفة اللّه تعالي والاقرار به فلاتجد احد الاّ و هو يقرّ بانّ له صانعا و ان سماه بغير اسمه او عبد معه غيره»، «والفطرة الحالة منه، كالجلسةِ و الرّكبة»، «ما فطر اللّه عليه الخلق من المعرفة به» و «الاسلامية و الدين الحق.»7
با توجه به موارد مزبور، ميتوان گفت: «فطرت»، به معناي حالتي ويژه در شروع خلقت انسان است. به دليل آنكه اين شناختِ به وديعه گذاشته شده، نخستين معرفت بشر نسبت به خداوند است و در بدو تولّد، پيش از هر معرفتي با انسان همراه است، به آن «معرفت قلبي يا فطري» گفته ميشود. در واقع، حالت خلقت اوليه انسان بدينگونه است كه خدا را قلبا ميشناسد و معرفتي از خدا در نهاد او قرار دارد و همين معرفت اوليه و فطري مبدأ معرفتهاي قلبي انسان به خداست.
شهيد مطهّري در اينباره مينويسد: «اين كلمه، كه امروز ميگويند "ويژگيهاي انسان"، اگر ما براي انسان يك سلسله ويژگيها در اصل خلقت قايل باشيم، مفهوم فطرت را ميدهد. "فطرت انسان" يعني: ويژگيهايي در اصل خلقت و آفرينش انسان.»8
درباره معاني و كاربرد كلمه «فطرت» در قرآن، مفسّر كبير، علّامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مينويسد: «فطرت» به معناي ايجاد و پيدايش چيزي از نيستي است، ولي وجود هيأت «فعلة» بر آن ماده (فطر) موجب گشته است تا معناي خاصي از آن به دست آيد.9
نكته قابل توجه ديگر اينكه موضوع فطرت براي اشخاص بيدين نيز مصداق دارد؛ زيرا از معناي شناخت فطري واضح است كه اگر هم كسي منكر خدا شد اين انكار از لسان اوست و مطمئنا هيچ سرچشمهاي از درون يا خلقت ابتدايي او ندارد. براي مثال، بتپرستان از درون خويش، به پرستش ميل و گرايش دارند، اما در ظاهر مصداق واقعي آن را گم كردهاند.
از ثمامة بن أشرس، كه از رؤساي معتزله بود، از عمروبن بحر معروف به «جاحظ» نقل كردهاند كه معارف الهيّه همه ضرورياند. همگي خدا را ميشناسند، و هر كه منكر اوست به زبان است، نه به دل، و خدا كسي را به معرفت خود تكليف نكرده، بلكه آن علم را بيتكليف در ايشان آفريده است. همه اشيا عارف به پروردگار و توحيد و نفي صفات زايدند.10
در قرآن مجيد، آنجا كه مستكبران دين را افسانه ميپندارند و براي خداوند شريك قايل ميشوند، حالت هنگام مرگ ايشان با تعبير «ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ»11 توصيف شده است. مطمئنا كسي كه از حدّ خود تجاوز كرده و به محدوده ديگري وارد شده باشد، مرتكب ظلم شده است؛ اما چگونه ممكن است يك شخص هم ظالم باشد و هم مظلوم؟ پس معلوم ميشود در درون انسانها، خودِ الهي وجود دارد كه نقش آن هدايتگري است و هر انساني ممكن است به حريم آن تجاوز كند.
بنابراين، امور فطري با سرشت انسان هماهنگ بوده و ذاتي انسان هستند؛ يعني چون با ذات انسان همراهند، نياز به دليل و علت به معناي علت ثبوتي ندارند؛ اما همين امر فطري در مقام اثبات، اگر نظري بود احتياج به دليل داشت. از اينرو، با اينكه قضايايي همچون «خدا وجود دارد» فطري انسان است، يعني گرايش به آن با ذات انسان همراه است، اما چنيننيست كه در مقاماثباتاحتياجبهدليلنداشته باشد، بلكه در مقام اثبات،بايدآن را با برهاناثبات كرد.12
متعلّق فطرت الهيّه
اگر در فرضيه، همگاني بودن به عنوان يكي از ويژگيهاي اساسي فطرت مطرح شود، آيا واقعا ميتوان وجود فطرت الهيّه را در همه انسانها از جمله طفل شيرخواره پذيرفت؟ چگونه ميتوان تبييني صحيح از حقيقت فطرت ارائه داد كه بر اساس آن اين ادعاي فراگير را ثابت نمود؟ با چه توجيهي ميتوان اين مسئله نسبتا عقلگريز را تثبيت نمود؟ تبيين متعلّق فطرت الهيه در پاسخ به اين مسئله راهگشا خواهد بود.
امام خميني قدسسره در كتاب شريف شرح حديث جنود عقل و جهل، كمال مطلق را به عنوان متعلّق فطرت معرفي ميكنند:
بايد دانست كه عشق به كمال مطلق، كه از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلق و حيات مطلقه و اراده مطلقه و غير ذلك از اوصاف جمال و جلال، در فطرت تمام عائله بشر است، و هيچ طايفهاي از طايفه ديگر، در اصل اين فطرت ممتاز نيستند، اگرچه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند.13
در كتاب اربعين حديث نيز ايشان همين اشارت را دارند: «يكي از فطرتهايي كه جميع سلسله بنيالانسان مخمّر بر آن هستند، فطرت عشق به كمال است؛ كه اگر در تمام دورههاي زندگي بشر قدم زني، اين عشق و محبت را در خميره او مييابي و قلب او را متوجه كمال ميبيني.»14
البته اين تفسير در آثار آيهاللّه مصباح نيز مشاهده ميگردد: «وقتي ما ميگوييم يك خواست فطري در نهاد ما هست كه ميخواهد در مقابل خدا خضوع و پرستش كند، اين بدان معناست كه دنبال موجودي ميگردد كه كامل مطلق باشد.»15
امام خميني قدسسره تمام خيرات را ـ به دليل آنكه تجلّي كمال مطلق هستند ـ مشمول فطرت الهيّه برميشمارند؛ همچنانكه جميع شرور را معلول احتجاب فطرت ميدانند.16 بر اين اساس، در پايان هر فصل از كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، خير را معلول «فطرت الهيه» و شر را معلول «فطرت محجوبه» تلقّي ميكنند.
در تبيين اينكه چگونه ميتوان فطرت كمالجويي را به همه انسانها نسبت داد، بايد بگوييم: با توجه به اينكه متعلّق فطرت، كمال مطلق است، همه انسانها در واقع چنين كمالي را دنبال ميكنند؛ ولي ممكن است در تشخيص مصداق اشتباه نمايند. هر كسي دنبال اين است كه به بهترين خيرات نايل آيد، ولي اينكه چه چيز بهترين خير و كمال تلقّي شود، از نظر افراد متفاوت است. شاهد اين ادعا نيز آن است كه همه انسانها وقتي به مقصودي (مادي يا معنوي) ميرسند، باز هم راضي نميشوند، و به دنبال چيزي كاملتر ميروند. به جرئت ميتوان گفت: حتي افرادي كه در دنيا و لذات دنيوي غرق شدهاند نيز در جستوجوي آن كمال و خير مطلق هستند؛ البته به گمان خودشان، لذات دنيا را به عنوان كمال مطلق ميپندارند، ولي همين اشخاص وقتي به نقطهاي از كمال پنداري خود نايل ميشوند، دگر بار هدف بالاتري را در نظر ميگيرند.
اكنون كودك شيرخوارهاي را در نظر بگيريد. اين كودك در ابتداي تولّد، چنان به شير مادر علاقه نشان ميدهد كه گويا كاملتر از شير مادر در اين عالَم چيزي وجود ندارد. در واقع، اين طفل نيز در جستوجوي كامل مطلق است؛ ولي توان تشخيص بيش از اين را ندارد. اين كودك تا زماني كه به سنين پيري قدم ميگذارد، هزاران مصداقهاي پنداري از كامل مطلق را پشت سر ميگذارد، ولي ممكن است در نهايت هم به مراد حقيقي نرسد.
به واسطه احتجاب به طبيعت و كثرت، قلّت حجب، زيادي و كمي اشتغال به كثرت و دلبستگي به دنيا و شعب كثيره آن، در تشخيص كمال مطلق، مردم متفرّق و مختلف شدند... و اين اختلاف و تشخيص از احتجاب فطرت است؛ زيرا كه اين خطا در مصداق محبوب است... اگر اين حجابهاي ظلماني و بلكه نوراني از رخسار شريف فطرت برداشته شود، آن وقت عشق به كمال مطلق بيحجاب و اشتباه در او هويدا شود، و محبوبهاي مجازي و بتهاي خانه دل را درهم ميشكند و دستاويز دلبري شود كه تمام دلها ـ خواهي نخواهي ـ به آن متوجه است.17
براي مثال، ممكن است كسي ابزار و اسباب تيراندازي را داشته باشد ؛ اما در استعمال آن اشتباه كند. در اين صورت، نميتوان ابزار و اسباب را انكار كرد. بنابراين، هرچند در جامعه بشري انحراف از فطرت كاملاً مشهود است، اما دليل بر بطلان فطرت نيست؛ همانگونه كه صاحب الميزان به آن اشاره دارد: «و اما الانحراف المشهود عن احكام الفطرة فليس ابطالا لحكمها، بل استعمالا لها غير ما ينبغي من نحو الاستعمال، نظير ما ربّما يتفق أن الرامي لايصيب الهدف في رميته، فانّ آلة الرمي و سائر شرائطه موضوعة بالطبع للاصابة، الّا أنّ الاستعمال يوقعها في الغلط.»18
ممكن است متعلّق فطرت، هم عشق به كمال مطلق و هم كرامت از نقص باشد و در هر حال، به سير الياللّه و توجه به غايهالغايات منتهي ميشود. به همين دليل، بعضي از علماي فن به دو فطرت قايلند؛ «الفطرة الاولي هي العشق للكمال المطلق و الجمال المحض... الفطرة الثانية: هي كراهة النقص و بغضه و الفرار من الشر... كل ذلك ... ينتهي سيره الي ربّه، و يتوجه الي غايهالغايات و نهاية المآرب...»19
به تعبير آيهاللّه جوادي آملي:
فطرت انسان گرچه بالاصاله به كمال مطلق گرايش دارد، چون آن را اصيل ميبيند و اصالت آن را مشاهده ميكند، بالتبع به كمالهاي محدود و مقطعي گرايش دارد؛ چون آنها را تابع ميبيند و تبعيت آنان را مشاهده مينمايد... گرايش فطرت حقيقتا به كمال مطلق هست و مجازا به كمال محدود؛ زيرا آن حقيقت نامحدود مجالي براي وجود حقيقي غير خدا نميگذارد؛ چون كامل مجازي است، نه كامل حقيقي. هنگامي كه كمال آن كامل مفروضْ مجازي بود نه حقيقي، گرايش فطرت به سوي او نيز مجازي خواهد بود.20
بررسي امكان استعدادي در فطرت
آنچه اين نوشتار در پي آن است رسيدن به پاسخ اين پرسش است كه آيا اين معرفت ـ به اصطلاح ـ فطري صرف استعداد است و ما انسانها استعداد و امكان شكوفا كردن آن را داريم و يا انسان معرفت به خدا را داراست و فقط آن را فراموش كرده؟ به بيان ديگر، آيا شناخت فطري حالتي بالقوّه دارد و يا بالفعل است؟ ممكن است «بالقوّه» در اصطلاح فلسفي سه كاربرد داشته باشد، اما در مبحث فطرت، به معناي «امكان استعدادي» و در مقابل «لاقوه» ـ نه بالفعل ـ استعمال ميشود. از نظر حكيمان، به شدت استعداد و حالت عدم انفعال و مقاوم بودن جسم در مقابل عامل خارجي، «امكان استعدادي» گفته ميشود كه در اين مقاله نيز مراد از «بالقوّه» همين معناست. علّامه طباطبائي در نهاية الحكمة ميفرمايد: امكان استعدادي در ماده تحقق مييابد و مجرّدات فاقد آن هستند و آيهاللّه جوادي تجرّد را يكي از ويژگيهاي فطرت ميداند.
منظور از «شناخت فطري» علم حضوري است كه مرتبهاي از آن در همه انسانها وجود دارد؛ همانگونه كه آيه شريفه «أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ»21 به آن اشاره دارد. همچنين معلولي كه داراي مرتبهاي از تجرّد باشد، نسبت به علت هستيبخش، مرتبهاي از علم حضوري را خواهد داشت هرچند ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه باشد و در اثر شدت و ضعف، قابل تفسيرهاي ذهني نادرست باشد. اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهي و عبادت، تقويت ميشود.22
علّامه طباطبائي ذيل آيه 257 سوره بقره ميفرمايد: انسان از همان آغاز خلقت، داراي نوري فطري است كه نوري است اجمالي. اگر مراقب او باشد ترقّي ميكند و تفصيل ميپذيرد؛ چون در اوان خلقت، نسبت به معارف حقّه و اعمال صالح به تفصيل نور ندارد، بلكه در ظلمت است. در اين صورت، نور و ظلمت ـ به اين معنا ـ با هم جمع ميشوند. مؤمن فطري، كه داراي نور فطري و ظلمت ديني است، در صورت ايمان به تدريج، از ظلمت ديني به سوي نور معارف و اطاعتهاي تفصيلي خارج ميشود و اگر كافر شود از نور فطرياش به سوي ظلمت تفصيلي كفر و معصيت بيرون ميشود. چون حق هميشه يكي است و در آن اختلاف نيست و باطل مختلف است و هيچ وقت وحدت ندارد، كلمه «نور» مفرد و كلمه «ظلمت» جمع آورده شده است.23
با توجه به تبيين علّامه طباطبائي، ميتوان گفت: پايين آوردن معرفت فطري در حدّ يك استعداد صحيح نيست؛ زيرا دستكمبايدبگوييمكه معارفديني به صورت اجمال فعليتدارندودرپذيرشتفصيل آن،نقش مهميايفاميكنند.
البته پيش از بررسي موضوع، بايد به اين نكته توجه داشت كه ادراك شهودي بالاترين مرتبه ادراك است؛ زيرا در آن فرد واقعيت اشيا را مييابد. فرق بين ادراك شهودي و ديگر انواع ادراك را ميتوان با فرق بين مفهوم گرسنگي با حقيقت وجداني آن قياس كرد. مفهومي كه ما از گرسنگي داريم حالتي است كه هنگام نياز بدن به غذا، براي انسان حاصل ميشود؛ ولي اگر انسان چنين حالتي را در خود احساس نكرده و تنها توصيفي از آن شنيده باشد هيچگاه نميتواند حقيقت گرسنگي را درك كند.24
حضرت علي عليهالسلامبه كميلبن زياد فرمودند: هيچ حركت و فعاليتي نيست، مگر آنكه تو در انجام آن، به علم و معرفت نياز داري.25 بنابراين، هر واكنش و يا گرايش و در مجموع، هر عكسالعملي از بشر با سرچشمه علم، به انجام ميرسد.
يكي از تقسيماتي كه ميتوان براي علم و شناخت در نظر گرفت اين است كه علم يا بدون واسطه به ذات معلوم تعلّق ميگيرد و وجود واقعي و عيني معلوم براي عالم و شخص درككننده منكشف ميگردد؛ مثلاً، ما از حالات رواني و احساسات و عواطف خودمان آگاهيم؛ مانند هنگامي كه دچار ترس ميشويم. در اين موارد، علم ما از نوع علم حضوري است، و يا وجود خارجي آن مورد شهود و آگاهي فرد واقع نميشود، بلكه شخص از راه مفاهيم ذهني از وجود چيزي مطّلع ميشود؛ مثل آگاهي ما از اشياي خارجي و ويژگيهاي آنها كه با وساطت مفاهيم و صورتهاي ذهني حاصل ميشود. در اين موارد، علم ما علم حصولي است.26
1. بررسي آيات
الف. آيه 78 سوره نحل: خداوند در آيهاي از قرآن مجيد ميفرمايد: «وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.»27 با توجه به «شيئا»، كه نكره در سياق نفي است، بايد گفت: انسان در بدو تولد، از علوم حصولي و علوم حضوري بهرهمند نيست؛ اما ادامه آيه به اين حقيقت اشاره دارد كه آن دسته از علومي كه با ابزار شناخت ـ مانند گوش و چشم ـ به دست ميآيد، انسانها در ابتداي تولد به آنها دسترسي ندارند. بنابراين، بشر از راه تلاش و كوشش، اين دسته از معارف را تحصيل ميكند.
همانگونه كه پيداست، آيه مورد بحث نسبت به آگاهيها و گرايشهاي غير اكتسابي ـ علم حضوري ـ ساكت است؛ زيرا قرآن بر اساس فهم غالب انسانها سخن ميگويد و در نظر مردم، علم همان است كه از طريق مدرسه، معلم و كتاب به دست ميآيد.
پيامبر گرامي صلی الله علیه و آله ميفرمايند: هر فرزندي كه متولد ميشود، به خدا معرفت دارد.28 بنابراين، روشن است كه انسان در حين تولّد، داراي علم حضوري است. بر اساس اين روايت، بايد گفت: آيه مزبور به علم حصولي منصرف است و بهرهمندي انسان به علوم حضوري و شهودي را نفي نميكند.
ب. آيه 30 سوره روم: بررسي آيه «فطرت» بسياري از مسائل را مشخص ميكند كه با توجه به آنها نميتوان بر نفي فعليت فطرت نظر داد و يا استعدادي بودن آن را ثابت كرد. خداوند در اين آيه ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ»؛29 پس روي خود را با گرايش تمام به حق، به سوي اين دين كن، با همان سرشتي كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداي تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولي بيشتر مردم نميدانند.
بر اساس اين آيه شريفه، همه انسانها بر فطرت الهيّه خلق شدهاند و خداوند ميفرمايد: اي انسان، توجه خودت را به سوي دين قرار ده. آيا از اين آيه چنين برداشت ميشود كه خداوند صرفا استعداد خداشناسي و خداگرايي را در نهاد انسانها قرار داده است و اين استعداد با تلاش و گذشت زمان رشد ميكند؟ به نظر ميرسد نبايد مقام و جايگاه فطرت الهيّه را در حدّ يك استعداد تنزّل داد. براي روشن شدن اين ادعا، توجه به چند نكته لازم است:
1. مراد از شناخت خداوند در اينجا، علم حضوري و وجداني است. اگر شناختي در نهاد فطري انسان قرار دارد صرفا ارتباطي دروني است كه الزاما به وصف و گزاره نميرسد. از اينرو، در جستوجوي اين نباشيم كه مفاهيم و معارف حصولي را از فطرت دروني به صورت مستقيم كشف كنيم.
2. واژه «لَا تَبْدِيلَ» گواه ديگري بر اين مطلب است؛ زيرا بعيد به نظر ميرسد خداوند درباره يك استعداد از اين تعبير استفاده نمايد، در حالي كه انسان داراي استعدادهاي ديگري مانند استعداد كفر و الحاد نيز هست.
علّامه مجلسي در بحارالانوار از اهل سنّت، درباره فطرت، قولي را مورد نقد و بررسي قرار ميدهد كه بر اساس آن، عامّه معتقدند: فطرت سابقه سعادت و شقاوت بشر است. پس خداوند ميداند چه كسي بر فطرت اسلام متولّد شده و چه كسي بر فطرت كفر به دنيا آمده است؛ زيرا در آيه «فطرت» آمده است: «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»و نيز به دليل آنكه خضر پيامبر عليهالسلام كودكي را كه بر فطرت كفر متولد شده بود، به قتل رساند.
علّامه مجلسي در پاسخ ميگويد: منظور از «لَا تَبْدِيلَ» اين نيست كه بعضي بر فطرت كفر و بعضي بر فطرت اسلام به دنيا آمدهاند، بلكه مطابق روايت پيامبر، همه بر فطرت توحيدي متولد شدهاند. و اگر منظور، طبيعت بعضي انسانها بر كفر است، ميگوييم: طبع، حالت عارضي و ثانوي است كه موجب كفر ميشود.30
فيلسوف كبير حاج ملّاهادي سبزواري، در مجموعه رسائل، درباره سعادت و شقاوت ازلي مينويسد: اگر بپذيريم كه سعادت و شقاوت با توجه به بعضي روايات، در آدمي ريشه درونذاتي دارد، در اين صورت، تكليف براي چيست؟ روح آدمي با فطرت اصيل خويش، به پاكي و طهارت و ايمان به خدا آفريده شده و گمراهي و ضلالت امري عارضي است و بر اثر متابعت هواهاي نفساني در نفس ايجاد شده است؛ چون پاكي و ايمان از عالم عقل مايه ميگيرد كه قرآن ميفرمايد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي.»31
از اينكه ميان احاديث و بيانات الهي فوق و ميان احاديثي مثل «السعيد سعيد في بطن امّه و الشقي شقي في بطن امّه»32 يا «السعيد سعيد في الازل و الشقي شقي لم يزل»33 احساس تناقض ميشود، در جواب بايد گفت: در عالم الهي، هيچگاه مفهوم «شقي»، سعيد به شمار نميآيد و همچنين «سعيد»، شقي محسوب نميگردد. ولي اين عالم قبل از عالم تكليف است؛ يعني خداوند متعال پيش از هر چيز ميداند كه ـ مثلاً ـ فلان شخص با اراده و اختيار خود، راه سعادت را برميگزيند و يا فلان شخص طريق شقاوت را انتخاب ميكند. اين علم موجب سلب اختيار آدمي نميشود. از اينرو، ميان رواياتي كه از عالم علم خداوند سخن ميگويند و ميان رواياتي كه از عالم تكليف آدمي بياني دارند، تضادي نيست.34
3. اگر فطرت الهيّه استعدادي و بالقوّه است، پس چه فرقي با ديگر امور بالقوّه دارد؟ آيا امور استعدادي ديگر هم فطري هستند؟ همه شما استعداد داريد كه در آينده مهندس، دكتر، مجتهد، خلبان، و كشاورزي نمونه باشد. آيا اين امور فطري ما هستند؟
4. در آيه بعد چنين ميافزايد: «مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»اين توجه شما به دين حنيف خالص و فطري در حالي است كه شما به سوي پروردگار بازگشت ميكنيد. اصلواساس وجود شما بر توحيد استوسرانجام،بايدبهسويهميناصلبازگرديد.
«منيبين» از ماده «انابه» در اصل، به معناي بازگشت مكرّر است و در اينجا، منظور بازگشت به سوي خدا و بازگشت به سوي سرشت توحيدي است؛ به اين معنا كه هر زمان عاملي پيدا شود كه انسان را از نظر عقيده و عمل از اصل توحيد منحرف سازد، بايد به سوي او بازگردد و هر قدر اين امر تكرار شود مانعي ندارد تا سرانجام، پايههاي فطرت آنچنان محكم و موانع و دوافع آن چنان سست وبياثرگرددكهبهطورمداوم، در جبههتوحيد بايستيد و مصداق تام «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا»گردد.35
حكيم شاهآبادي در كتاب الانسان و الفطرة درباره آيه «فطرت» ميفرمايد: «اعلم، أنّ اصول كمالات الانسان ستة قد جمعها الآية»؛ شناخت و معرفت انسان به نفس خود، وجه خود، دين خود، اقامت خود، راز وجوب وجه خود و حنافت خود، و از اينكه خداوند در آيه فرمود: «لخلق اللّه» و نگفت مع خلق، ميتوان استفاده كرد كه فطرت در انسان، از لوازم وجود است و لوازم وجود جعل تأليفي ندارد. در انسان، خودشناسي فطري است و آن عبارت است از: معرفت و آگاهي انسان از نفس خويش، و ديگر آنكه انسان عاشق خود است، و سوم آنكه انسان فطرت كاوشگري دارد، و چهارم اينكه بالفطره راحتطلب است، و پنجم آنكه فطرتا آزاديخواه است. انسان كانون حنافت است و آن عبارت است از اينكه آدمي خود به خود و بدونآموزش،ازآنچهبر خلافحقيقتباشدبيزاراست.36
مؤلّف تفسير نمونه ذيل آيه مينويسد: دين به صورت خالص و پاك در درون جان آدمي است و انحرافات يك امر عارضي است و وظيفه پيامبران زايل كردن امور عارضي است. جمله «لَاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» و پس از آن جمله «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»تأكيد ديگري بر فطري بودن دين و عدم امكان تغيير اين فطرت الهي است.37
ج. آيات 172 و 173 سوره اعراف: بررسي آيه شريفه «ميثاق» نيز براي كمك به نظريه «نفي امكان استعدادي فطرت» راهگشاست:«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِيآدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَي شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.»38
آيه شريفه به مرحلهاي از وجود انسان اشاره دارد كه در آن خداوند از آدم و فرزندانش به ربوبيت خويش اقرار گرفت تا بر مشركان در روز قيامت حجت اتمام باشد و اينكه نتوانند عذر بياورند كه ما از خدا غافل بوديم، و يا چون پدران ما مشرك بودند ما نيز مشرك شديم. بنابراين، اينشناختواقرارحجتبالفعلخداوندبرهمهانسانهاست.
اگرچه كيفيت و موقعيت اين ميثاقنامه بر ما پوشيده است و بزرگان درباره آن اختلاف نظر دارند، ولي اين امر مسلّمي است كه حقيقت ميثاق و مواجهه با خداوند و اعتراف به ربوبيت الهيّه وجود دارد. آيا ميتوان نوع فطرت را در اين آيه حمل بر استعداد نمود؟
امام صادق عليهالسلام درباره آيه ميثاق ميفرمايند: «ثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه يوما، و لو لا ذلك لم يدر احد من خالقه و لا من رازقه.»39
همانگونه كه از روايت به دست ميآيد، فرض مسئله و معرفت به خدا ثابت است؛ اما در انسانها به فراموشي سپرده شده است. بنابراين غفلت، نسيان و عدم توجه نسبت به متعلّق و محتواي فطرت دليل بر بالقوّه بودن آن نيست. مطمئنا انسان به دليل توجه عميق به دنيا و لذات آن به صورت تدريجي از خدا و عشق به خداوند متعال فاصله ميگيرد؛ يا اينكه به دليل نبودن شرايط خاص، انسان از حقيقت فطرت غافل ميشود و يا فطرت حقيقي را فراموش ميكند. همه اين مشكلات ـ غفلت و نسيان ـ در شرايط خاصي قابل برطرف شدن ميباشند؛ ولي آيا غفلت، نسيان و عدم توجه به معناي نفي فعليت اين امور است؟ براي مثال، اگر كسي از محبت نسبت به كسي غافل شود، ميگوييد او استعداد محبت به فلان شخص را دارد؟ در واقع، ميتوان گفت: قوّه بروز امري دروني و معلوم، با بالقوّه دانستن آن متفاوت است.
حال اين سؤال مطرح ميشود كه اگر پيمان يك امر دوجانبه است، پس به چه دليل انسانها به خاطر ندارند كه در گذشته، پيماني با پروردگارشان در اين زمينهها بستهاند؟ ولي با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال روشن ميشود و آن اينكه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان، شعور مخصوص و نيروهاي ويژهاي قرار داده است كه از طريق هدايت آن ميتواند راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواي نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهي پاسخ مثبت دهد و خود را با آن هماهنگ سازند.40
قرآن از اين فطرت مخصوص به عهد خدا و پيمان الهي تعبير ميكند. در حقيقت، اين يك پيمان تكويني است، نه تشريعي و قانوني. قرآن ميفرمايد:41«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِيآدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ»؛42 اي فرزندان آدم، مگر از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمنيآشكار است، و مرابپرستيدكه راهراستهميناست.
پيداست كه اين آيه به همان فطرت توحيد و خداشناسي و عشق به پيمودن راه تكامل اشاره دارد. شاهد ديگر براي اين سخن، جملهاي است كه در نخستين خطبه نهجالبلاغه از امير مؤمنان علي عليهالسلام آمده است: «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته»؛43 خداوند پيامبران خويش را يكي پس از ديگري به سوي مردم فرستاد تا از آنها بخواهند كه به پيمان فطري خويش عمل كنند.
به تعبير روشنتر، خدا هر موهبتي به انسان ارزاني ميدارد همراه آن عملاً پيماني با زبان آفرينش از او ميگيرد؛ به او چشم ميدهد يعني: با اين چشم حقايق را ببين؛ گوش ميدهد يعني: صداي حق را بشنو ... و بدينسان، هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت اوست بهره نگيرد و يا از نيروهاي خداداد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است.44
د. آيات تذكر: بعضي از آيات قرآن مانند آيه 49 و 54 سوره مدّثّر، 21 و 22 سوره غاشيه، به آيات «تذكّر» معروفند و مذكّر بودن رسول خدا صلی الله علیه و آله را مطرح ميكنند. ذكر و تذكر براي انسان زماني معنا پيدا ميكند كه معرفت به چيزي معيّن، سابقه داشته و انسان آن را فراموش كرده باشد.
آيهاللّه جوادي آملي در اينباره ميفرمايد: ذكر و تذكر و مانند آن در جايي استعمال ميشود كه انسان نسبت به چيزي سابقه معرفت داشته باشد و نسياني متخلل شده باشد و اين نسيان وسط، پردهاي بر معرفت پيشين افكنده باشد. تذكر و يادآوري، آن معرفت پيشين را شكوفا ميكند و دوباره همان مطلب در ذهن بارور ميشود.45
از بررسي لغوي واژه «ذكر» مشخص ميشود كه «ذكر و يادآوري» حالتي است در نفس كه به وسيله آن انسان چيزي كه معرفت و شناختش را قبلاً حاصل كرده است، حفظ ميكند.
راغب اصفهاني در اينباره مينويسد:
الذكر تارة يقال و يراد به هيئة للنفس بها يمكن للانسان أن يحفظ ما يقتضيه من المعرفة، و هو كالحفظ... والذكر تارة يقال لحضور الشيء القلب أو القول، و لذلك قيل: الذكر ذكران: ذكر بالقلب و ذكر باللسان، و كلّ واحد منهما ضربان: ذكر عن نسيان و ذكر لا عن نسيان، بل عن ادامة الحفظ.46
بنابراين، پيامبران آمدهاند تا مردم را به عهد و پيمان متنبّه كنند و معرفت الهي را متذكر شده، آن را ادامه دهند. پس كاملاً واضح است كه چرا قرآن و دين را «ذكر» ناميدهاند؟ به دليل آنكه قرآن معرفت به وديعه گذاشته شده در عمق انسان را بيان كرده، و به آن متذكر ميشود، «ذكر» ناميده شده است.
فروق الغويه در اينباره مينويسد: «أنه يصحّ القول إنّ تسمية القرآن و الدين بالذكر لانّه يدلّ علي ما أودعهاللّه تعالي في عمق فكر الانسان و مشاعره من الفطرة علي التوحيد و معرفة اللّه.»47
اگر قرآن و دين را ذكر بناميم سخن درستي است؛ زيرا اين دو بر آنچه خداوند در اعماق جان بشر به وديعه گذاشته است، دلالت ميكنند.
2. بررسي روايات
با مراجعه به كتب روايي، مشخص ميشود كه معرفت فطري همان شناخت قلبي به خداوند، اسلام، پيامبر و حضرت علي عليهالسلاماست. البته اصل مطلب معرفت الهي است و اقرار به رسالت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و ولايت اميرالمؤمنين عليهالسلام از شروط شناخت خداوند است؛ زيرا اعتقادات بر مدارتوحيدبارسالتوولايت تام و تمام است.
در روايات، بر موارد ذيل راجع به خداشناسي فطري تأكيد شده كه با تأمّل در سخنان گوهربار ائمّه معصوم عليهمالسلام،نفيفعليتفطرتالهيقابلاستنباطنيست:48
1. عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ (ع) قال: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ- «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» قال: «التَّوْحيدُ»؛ از حضرت امام صادق عليهالسلامدرباره قول خداوند «ملازم شويد آفرينش خدا را كه مردم را در اول امر بر آن آفريده است» سؤال كردم: حضرت فرمودند: فطرت خدا، توحيد است.
2. عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» مَا تِلْكَ الْفِطْرَةُ؟ قَالَ: «هِي الاْءِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَي التَّوْحِيدِ، فَقَالَ: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» وَ فِيهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْكَافِرُ»؛ حضرت امام صادق عليهالسلام در پاسخ به چيستي فطرت فرمودند: آن اسلام است كه خداوند مردم را بر آن آفريد، هنگامي كه بر توحيد و يگانگي خود از ايشان پيمان ميگرفت و زماني كه پرسيد: پروردگار شما چه كسي است، در اين پيمان مؤمن و كافر داخل بودند.
3. عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» قَالَ: «فَطَرَهُمُ جَمِيعا عَلَي التَّوْحِيدِ»؛ امام صادق عليهالسلام در پاسخ به پرسش زراره درباره آيه «فطرت» فرمودند: خداوند همه مردم را بر توحيد خلق كرده است.
4. عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ (ع) فِي قَوْلِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» قَالَ: «التَّوْحِيدُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ امام صادق عليهالسلامدرباره آيه فطرت فرمودند: «فطرت» خلق كردن خداوند است به معرفتتوحيديواقراربهاينكهحضرتمحمّد صلی الله علیه و آله فرستادهخداوندو حضرتعلي عليهالسلاماميرمؤمنان است.
5. عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (ع) أَصْلَحَكَ اللَّهُ، قَوْلُ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ فِي كِتَابِهِ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» قَالَ: «فَطَرَهُمْ عَلَي التَّوْحِيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَي مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُهُمْ.» قُلْتُ: وَ خَاطَبُوهُ؟ قَالَ: فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: «لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُمْ»؛ زراره ميگويد: به حضرت امام باقر عليهالسلام عرض كردم كه خداوند تو را به اصلاح آورد. قول خداوند كه در كتابش ميفرمايد: «فطرت اللّه...» به چه معناست. ايشان فرمودند: مردم را در هنگام پيمان بر معرفت پروردگارشان بر توحيد آفريد. عرض كردم: آيا مردم با خدا گفتوگو كردند؟ حضرت سر خود را به زير افكندند و سپس فرمودند: اگر اينگونه ـ مكالمه ـ نبود، مردم نميدانستند كه چه كسي پروردگارشان و چه كسي روزيدهنده ايشان است.
6. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «لَا تَضْرِبُوا أَطْفَالَكُمْ عَلَي بُكَائِهِمْ؛ فَإِنَّ بُكَاءَهُمْ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الصَّلَاةُ عَلَي النَّبِي وَ آلِهِ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الدُّعَاءُ لِوَالِدَيْه»؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: اطفال خود را به خاطر گريه كردنشان نزنيد؛ زيرا گريه بچهها در چهار ماه، شهادت است بر اينكه خدايي جز اللّه نيست و در چهار ماه ـ بعد ـ درود بر پيامبر و آل ايشان عليهمالسلام است و در چهار ماه ـ ديگر ـ دعا براي پدر و مادر است.
تعبير «علي التوحيد»، كه در روايات مطرح شده است، نشان ميدهد انسان حين به دنيا آمدن، داراي معرفتي است كه در وجود وي نهاده شده. مطمئنا اگر قرار بود انسانها اين شناخت را در دنيا كسب كنند و يا استعداد آن را داشته باشند، تعبير «للتوحيد» براي احاديث مناسبتر بود؛ زيرا براي دنياي ممكنات و استعداد، اين بيان صحيح به نظر نميرسد. همچنين تعبير «جميعا» در روايت سوم، نشان ميدهد اين خلقت همگاني است و اختصاص به گروه خاصي ندارد.
شيخ مفيد ذيل روايت امام صادق عليهالسلام «فطراللّه الخلق علي التوحيد» مينويسد: «أي خلقهم للتوحيد و علي أن يوحّدوه، و ليس المراد به أنّه اراد منهم التوحيد ولو كان الامر كذلك ما كان مخلوق الّا موحدا و في وجودنا من المخلوقين من لا يوحّد اللّه تعالي دليل علي أنّه لم يخلق التوحيد في خلق بل خلقهم ليكتبسوا التوحيد.»49
ايشان معتقد است: انسان طوري خلق شده است قابليت كسب معرفت خدا را در خود دارد، نه اينكه بالفعل و از بدو تولّد معرفت به خدا داشته باشد؛ زيرا اگر پروردگار عالم اين آگاهي فطري را به صورت تكويني براي بشر اراده ميكرد، همه مردم جهان يكتاپرست بودند. اين در حالي است كه انسانهاي غير موحّد فراوان پيدا ميشوند. پس انسان براي به دست آوردن معرفت توحيدي خلق شده است.
به نظر ميرسد تفسير «علي التوحيد» به «للتوحيد» صحيح نباشد؛ زيرا معصومان عليهمالسلام در چندين روايت «علي التوحيد» فرمودهاند و در صورت لزوم، خودشان ميتوانستند از تعبير ديگري استفاده نمايند. بنابراين، اولاً ممكن است كسي علم داشته باشد و اصلاً آفرينش او همراه با معرفت باشد؛ اما در عمل به آن توجه نكند. ثانيا، با آيه «ميثاق»، آيه مربوط به فطرت و روايت «كلّ مولود يولد علي الفطرة؛ يعني علي المعرفة بانّ اللّه ـ عزّ و جلّ ـ خالقه»50 سازگار نيست. ثالثا، مطابق آنچه بيان شد، معناي لغوي و اصطلاحي «فطرت» حكايت از آن دارد كه معرفت خداشناسي همگاني بوده و خلقت انسان با آن آميخته شده است.
همچنين در رابطه با متعلّق فطرت، مشخص شد كه فطرت انسان بالتبع به كمالهاي محدود و مقطعي گرايش دارد؛ چون آنها را تابع ميبيند و تبعيت آنان را مشاهده مينمايد. پس انسان بتپرست گرايش به پرستش را از فطرت دارد و در مصداق واقعي اشتباه كرده و حتي منكر به خدا منكر لساني است؛ ولي در قلب وي نشاني از انكار نيست و به نوعي همه انسانها موحدّند. بنابراين، بر اراده تكويني خداوند نسبت به فطرت اشكالي وارد نيست.
در روايتي از امام علي عليهالسلام استعدادي و اكتسابي بودن معرفت فطري با صراحت نفي شده و از آن به عنوان شناخت خدادادي ياد شده است:
7. عن ابي ربيحه، قال: سئل اميرالمؤمنين عليهالسلام بما عرفت ربّك؟ قال: «ما عرّفني نفسه»؛51 ابي ربيحه ميگويد از علي عليهالسلامپرسيدند: از چه راه خدا را شناختي؟ فرمود: از اينكه خداوند خود را به من معرفي كرد.
8. عن ابي بصير عن ابي عبداللَّه (ع) انّه سئل عن المعرفة: أ مكتسبة هي؟ قال: «لا»، فقيل له: فمن صنع اللَّه و عطائه هي؟ قال: «نعم، و ليس للعباد فيها صنع»؛52 ابوبصير گفت: از امام صادق عليهالسلام سؤال كردند: آيا معرفت خداوند از راه اكتساب و فراگرفتن است؟ فرمود: نه. گفتند: آيا از ساختهها و افاضات خداوند است؟ فرمود: بلي، و بندگان خدا در ساخت معرفت دخيل نيستند. در روايت اخير، اصطلاح «عطائه» قابل تأمّل است و برداشت استعداد صرف از آن مشكل به نظر ميرسد.
3. تأمّل در برخي ويژگيهاي فطرت
در برخي از آيات قرآن و روايات، هدايت و معرفت فطري صنع و فعل خدا شمرده شده است. براي نمونه، از هر كدام به ذكر يك مورد اكتفا ميشود: «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء»؛53 به راستي، تو نميتواني هر كه را دوست داري هدايت كني؛ اما خدا هر كه را بخواهد هدايت ميكند.
امام صادق عليهالسلام ميفرمايند: بر عهده مردم نيست كه شخصا خواستههاي الهي را دريابند و به وظايف بندگي عمل نمايند؛ اما بر عهده خداوند هست كه خواستههاي خود را به مردم معرفي كند و آنگاه بر عهده مردمان خواهد بود كه پس از بيان، دستورات او را بپذيرند.54
در جاي ديگر نيز از حضرت پرسيدند: المعرفة من صنع هي؛ قال: «من صنع اللّه ليس للعباد فيها صنع»؛55 محمّدبن حكيم به امام صادق عليهالسلام عرض كرد: وجدان معرفت در باطن بشر، ساخته و پرداخته كيست؟ فرمودند: ساخته خداوند است و مردمرا در ساختآن دستي نيست.
وقتي اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايند: «رأته القلوب»، منظور اين نيست كه با تفكر در آفريدگار و با استدلال، خدا اثبات ميشود، بلكه مقصود شهود خداوند توسط قلب و روح است. به تعبير امام باقر عليهالسلامنفس خدا رؤيت ميشود: «أراهم نفسه.»56
در معرفت قلبي، خداوند خود را بدون واسطه بر قلوب انسانها معرفي ميكند. در اين صورت، قلب ايجادكننده معرفت نيست، بلكه صرفا ظرف آن است. آنچه در اين معرفت آشكار ميشود اين است كه خداوند خود را بر قلب انسانها نشان ميدهد و آدمي با قلب خويش خداوند را رؤيت ميكند.
از تعابير «رؤيت» و «معاينه» در برخي روايات فهميده ميشود كه شناخت خداوند در اولين موقف، در نهايت وضوح بوده و انسانها آن را فراموش كردهاند. البته اصل اقرار به خدا در روح و جان آدمي باقي است؛ زيرا زماني كه از امام صادق عليهالسلام پرسيدند: آيا مؤمنان در روز قيامت خدا را مشاهده خواهند كرد؟ امام فرمودند: پيش از روز قيامت هم او را مشاهده كردهاند. سؤال شد: در چه زماني؟ امام فرمودند: «حين قال لهم: «أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَي.»ثم سكت ساعة، ثم قال: «و انّ المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة... و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين.»57
بنابراين، ادراك شهودي، كه از نوع علم به حالات نفساني است، خطاناپذير است. وقتي حالت گرسنگي و عطش را در خود مييابيم ديگر احتمال خطا در آن راه ندارد.58
با توجه به برخي ويژگيهاي معرفت فطري، كه به آنها اشاره شد، ميتوان گفت: هيچ كدامشان دليل بر نفي فعليت يا تأييد استعدادي بودن نيست.
البته ممكن است گفته شود: حال كه خداوند معرفت خويش را بر بندگانش ارزاني داشته است، پس احدي نبايد عصيان كند. شيخ طوسي معتقد است: «فإن قيل: لو كانت المعرفة لطفا لما عصي احد، اقول: اللطف لايوجب الفعل، و انّما يدعو اليه و يقوي الداعي اليه و يسهّله، فربّما وقع عنده الفعل و ربّما يكون معه اقرب و إن لم يقع.» هرچندمعرفتالهيلطفاست،امالطفموجبفعلنميشود و نيز ممكناستانسانبر خلاف آگاهياش عمل كند.59
شهيد مطهّري معتقدند: زماني كه انسان در هر مرحلهاي از تكامل و زندگي، راجع به فطرياتي كه قرآن مطرح كرده است، استعداد تصور پيدا كند، تصديق اينها برايش فطري است.60
بنابراين، جهازهاي تكويني انسان هر يك محتاج و مقتضي يكي از قضاياي عملي «بكن و نكن» هستند كه نامشان «سنّت» و «قانون» است، به گونهاي كه اگر انسان به آن قضايا عمل كند، آن جهاز به حدّ رشد و كمال خود رسيده است. بنابراين، دين ـ اصول عملي و سنن و قوانين ـ ضامن سعادت بشري است و از احتياجات و اقتضائات خلقت انسان منشأ گرفته است. پس تشريع دين بايد مطابق فطرت و تكوين باشد.61
گاهي ممكن است عوامل ذيلْ انسان را از تفكر، تصور و تذكّر امور فطرياش باز دارد و يا در تطبيق آن با دنياي بيرون، امر بر او مشتبه شود:
1. شيطان؛ «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛62 شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است. آنان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكارانند.
2. گناه؛ «إنّ الاحتجاب عن الخلق لكثرة ذنوبهم»؛63 به درستي كه فراموشي و پنهان بودن خداوند از خلق، به دليل گناهان زياد مردم است.
3. تعلّق خاطر به دنيا؛ «من هوان الدنيا علي اللّه أنّه لا يعصي الّا فيها و لا ينال ما عنده إلّا بتركها»؛64 در خواري دنيا نزد خدا همين بس كه جز در دنيا، نافرماني او نكنند و جز با وا نهادن دنيا به پاداشي كه نزد خداست نرسند.
شيطان از ياداوري خداوند جلوگيري ميكند و كثرت گناهان پردهاي بين انسان و معرفت الهي ميافكند. معرفت استعدادي نسبت به خداوند متعال و احتجاب آن با كثرت گناه قابل طرح نيست؛ زيرا حجاب گناه و ممانعت شيطان از ياد خدا در صورت حضور يك امر وجودي، مفهوم پيدا خواهد كرد و استعداد با آن منافات دارد.
قرآن انسان را موجود آگاه بالفعل ميداند، نه آگاه بالقوّه. او هنگام تولّد از علم حصولي بهرهاي ندارد؛ ولي داراي علوم حضوري و شهودي است؛ زيرا انسان روحي مجرّد دارد كه نزد خود او حاضر است و هرگز از وي غيبت ندارد. پس همواره خود را ميبيند و هم اصول و اساسِ چيزي را كه سعادت و شقاوت او را ميسازد، بالذات ادراك ميكند. اعتدال خلقت انسان به آگاهي او از مايه سعادت و شقاوت خويش است.65
انسان تا به مقام تعقّل نايل نيايد، دين را مطابق با فطرت نمييابد؛ يعني بر اساس ظرفيت خود، هر قدر توان تصوّر آن را پيدا كند، فطرت پاكش آن را تصديق ميكند. پس در مرحله بلوغ عقلاني، انسان ميتواند دين را مطابق فطرت بيابد. بنابراين، مقصود اين است كه انسان با اينكه فطرتا به توحيد و دين گرايش دارد، به آن گرايش فطري علم ندارد و براي علم به آن، به تعليم و رشد فكري و تذكير نياز دارد، نه اينكه خلقت انسان پيش از رسيدن به مرحله تعقّل، او را به دين نميخواند. اين بيانْ تقرير درستي از فطرت نيست؛ زيرا آيات «تذكير» و آيات «نسيان» و آيه «ميثاق»، همگي حكايت از آن ميكنند كه انسان با شهود فطري خدا را مييابد.66
نتيجه
با توجه به واژه «فطرت» در مبحث لغت و بررسي آيات و روايات مرتبط با آن، مشخص ميشود كه فطرت نوع خاصي از خلقت اوليه همگاني بشري است كه خداوند همراه با آن شناخت خويش و كليات دين را به صورت اجمال در انسانها نهادينه كرده است. اين حالت خاص، كه به «شناخت فطري» مشهور است و حالت تكويني دارد، با دين به عنوان برنامه سعادت بشر، هماهنگ است. در واقع، تفصيل اين اجمال فطري همان قرآن و دين اسلام است. هرگاه انسان بتواند تصوري درست از دين داشته باشد، فطرت آن را تصديق خواهد كرد.
انسان به كمال مطلق گرايش دارد و اين گرايش مطمئنا نيازمند يك حالت دروني است كه آن را ايجاد كند و مصداق واقعي آن را نشان دهد. معمّاي گرايش انسانها به كمال نامحدود، نميتواند فقط يك استعداد باشد. البته ممكن است انسانها مصداق «كمال مطلق» را به اشتباه امور ديگري غير از وجود حق تعالي بپندارند؛ اما گرايش انسانها به غير خداوند متعال دليل بر نفي اين فطرت فعليه نيست. از اينرو، حتي درباره يك طفل نيز شايد بتوان مدعي فطرت فعليه شد.
توجيه بالقوّه بودن فطرت زماني امكان دارد كه با ديگر استعدادها همخواني داشته باشد؛ اما با توجه به اينكه ممكن است انسان استعداد كفر نيز داشته باشد، فطرت نميتواند همسنگ با آن استعداد باشد، بلكه مطمئنا يك مرتبه بالاتر از صرف استعداد است.
غالب روايات معصومان عليهمالسلام نظر به فعليت فطرت دارند و استعداد شناخت خداوند از آنها قابل استنباط نيست، به ويژه روايتي كه به عدم استعدادي بودن فطرت دلالت دارد و يا روايتي كه فطرت را صنع و فعل خدا ميداند. همچنين از تعبير «علي التوحيد» در روايات، نفي فعليت برداشت نميشود.
در آيه «ميثاق»، پيشينه شناخت فطري و اعتراف انسانها به معرفت پروردگار، به قبل از اين دنيا مرتبط است و حتي روايات، دليل مبعوث شدن انبيا را براي يادآوري آن ميثاق ميدانند. بنابراين، حقيقت اين ميثاق و مواجهه با خداوند و اعتراف به ربوبيت الهيّه با فعليت فطرت، بيشتر سازگار است؛ زيرا كمترين حد معرفت و شناخت براي همه از آيه قابل استنباط است. همچنين از تعابير «معاينه» و «رؤيت»، شدت شناخت خدا و معرفت قلبي نسبت به ايشان فهميده ميشود كه با امكان استعدادي آن منافات دارد.
در بررسي آيات تذكر نيز مشخص ميشود انسان معرفت و شناخت الهي را قبلاً به دست آورده است و آن را در تشريع ـ دين ـ ادامه ميدهد. البته ممكن است آن را فراموش كند كه در اين صورت، با تذكر قابل ياداوري است. با اين توصيف، اگر اين شناخت را استعدادي بدانيم، با مسئله تذكر منافات پيدا ميكند.
در پايان، بايد به اين مهم اشاره كرد كه اگرچه بعضي از موانع مانند گناه، شيطان و دنياخواهي، موجب فراموش كردن حالت ذاتي فطرت ميشود و يا در بيشتر انسانها اين مهم بروز كامل ندارد و حتي در گرايش به مصداق اصيل، اشتباه فراوان است، اما هيچيك از اين موارد، دليل بر استعدادي بودن فطرت و يا نفي فعليت آن نيست؛ زيرا قوّهبروز امر درونيومعلومبا بالقوّه بودن آن متفاوت است.
در خاتمه، به سخن گوهر بار موليالموحدّين علي عليهالسلام تبرّك ميجوييم كه فرمودند: «العلم علمان: مطبوع و مسموع، و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع»؛67 دانش دو گونه است: در طبيعت سرشته، و به گوش شنيده؛ و به گوش شنيده سود ندهد اگر در طبيعت سرشته نبود.
-
پى نوشت ها
- 1 -دانشپژوه سطح 3 مركز تفسير و علوم قرآن.
- 2ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، 1362، ج 1، ص 140.
- 3ـ نهجالبلاغه، 1376، خ اول، ص 2.
- 4ـ ذاريات: 20و21.
- 5ـ ر.ك. محمّد راغب اصفهانى، مفردات فى غريبالقرآن، 1412، ج 1، ص 640 / خليلبن محمّد فراهيدى، العين، 1410، ج 7، ص 417 / ابن منظور، لسان العرب، 1414، ج 5، ص 55ـ59 / احمدبن محمّد فيومى، مصباح المنير، 1405، ج 2، ص 476 / ابن اثير، النهاية، 1367، ج 3، ص 457.
- 6ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 56.
- 7ـ ر.ك. محمّد راغب اصفهانى، مفردات فى غريب القرآن، ج 1، ص 640 / خليلبن محمد فراهيدى، العين، ج 7، ص 418 / فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، ج 3، ص 438 / ابن اثير، النهاية، ج 3، ص 457 / ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 56 / حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، 1360، ج 9، ص 113.
- 8ـ مرتضى مطهّرى، فطرت، 1370، ص 19.
- 9ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، 1417، ج 2، ص 298.
- 10ـ محمّدبن اسماعيل خواجوئى، جامعالشتات،1418، ص131.
- 11ـ نحل: 28.
- 12ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، 1379، ص 37ـ38.
- 13ـ امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، 1385، ص 80.
- 14ـ امام خمينى، اربعين حديث، 1374، ص 182.
- 15ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، 1378، ص 35.
- 16و17ـ امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 78ـ83 / ص 80ـ82.
- 18ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 5، ص 312.
- 19ـ جعفر سبحانى، لب الاثر فى الجبر و القدر، 1418، ص 121.
- 20ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 58.
- 21ـ اعراف: 172.
- 22ـ ر.ك. محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1379، ج 2، ص 330.
- 23ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 363.
- 24ـ محمّدصادق شجاعى، «شناخت از منظر فلسفه، روانشناسى و اسلام» معرفت 119، ص 96.
- 25ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، 1404، ص 171.
- 26ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 171.
- 27ـ نحل: 78.
- 28ـ شيخ صدوق، التوحيد، 1398، ص 331.
- 29ـ روم: 30.
- 30ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، 1404، ج 64، ص 133.
- 31ـ اسراء: 85.
- 32ـ شيخ صدوق، التوحيد، ص 356.
- 33و34ـ سيدمحمّد شفيعى، پژوهشى پيرامون فطرت مذهبى در انسان، 1367، ص 64 و 65.
- 35ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، 1374، ج 16، ص 419ـ420.
- 36ـ سيد محمّد شفيعى، پژوهشى پيرامون فطرت مذهبى در انسان، ص 72.
- 37ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 16، ص 419.
- 38ـ اعراف: 172 و 173.
- 39ـ احمدبنمحمّدبن خالد برقى، المحاسن، 1371، ج 1، ص 376.
- 40و41ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 1، ص 153ـ154.
- 42ـ يس: 60و61.
- 43ـ نهجالبلاغه، خ اول، ص 6.
- 44ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 1، ص 154.
- 45ـ عبداللّه جوادى آملى، العقيدة من خلال الفطرة فى القرآن، 1415، ص 15.
- 46ـ راغب اصفهانى، مفردات فى غريب القرآن، ج 1، ص 328.
- 47ـ ابوهلال العسكرى، الفروق الغوية، 1412، ص 121.
- 48ـ ر.ك. شيخ صدوق، التوحيد، ص 328ـ331.
- 49ـ شيخ مفيد، تصحيح الاعتقادات الامامية، 1414، ص 61.
- 50ـ شيخ صدوق، التوحيد، ص 331.
- 51ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 86.
- 52ـ شيخ صدوق، التوحيد، ص 416.
- 53ـ قصص: 56.
- 54و55 -محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 163.
- 56ـ همان، ج 2، ص 13.
- 57ـ شيخ صدوق، التوحيد، ص 117.
- 58ـ محمّدتقى مصباح، راهنماشناسى، 1383، ص 33.
- 59ـ شيخ طوسى، الاقتصاد، 1400، ص 100.
- 60ـ مرتضى مطهّرى، فطرت، ص 53.
- 61ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 16، ص 283.
- 62ـ مجادله: 19.
- 63ـ شيخ صدوق، التوحيد، ص 252.
- 64ـ نهجالبلاغه، ح 385، ص 431.
- 65ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير انسان به انسان، 1385، ص 171.
- 66ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 150.