معيار معناداري
معيار معناداري
بررسي و نقد ديدگاههاي گوناگون
جواد طاهري1
چكيده
«معيار معناداري» از جمله مباحثي است كه در باب معناشناسي در حوزه فلسفه، به ويژه فلسفه دين مورد بررسي و ارزيابي قرار گرفته است. ديدگاههاي ارائه شده در اين موضوع، هر كدام به سهم خود، درصدد تبيين اين مسئلهاند كه در چه شرايطي و با برخورداري از چه ويژگيهايي يك واژه يا يك جمله و يا يك عبارت ميتواند معنادار باشد، و در چه صورتي ما مجازيم عبارتي را بيمعنا به شمار آوريم.به عبارت ديگر، چه معيار و ملاك عقلاني را ميتوان پذيرفت كه بر اساس آن، جملات و يا مفردات به طور حتم معنادار و يا بيمعنا باشد. اين مقال، با رويكرد نظري و مطالعه اسنادي، و با هدف تبيين معيار معناداري جملات، گزارهها و مفردات و نيز تبيين اين مهم و شاخص معناداري الفاظ از منظر نظريات روانشناسانه نگاشته شده است.
كليدواژهها: معنا، معيار معناداري، موضوع له، مدلول.
مقدّمه
چه بسا بتوان سرآغاز گفتمان «معيار معناداري» را در آثار و نوشتههاي فيلسوفاني همچون لاك، باركلي و هيوم جستوجو كرد؛ زيرا آنها معنا را همان «صورتهاي حسّي موجود در ذهن» ميپنداشتند؛ بدين معنا كه كلمهاي را با معنا ميدانستند كه بتواند صورت ذهني خاصي پديد آورد. سرانجام، اين اعتقاد منجر به انكار «جوهر» توسط فيلسوفاني مانند باركلي شد و از اين رهگذر بود كه حتي هيوم از انكار «جوهر ذهني» هم ابايي نداشت.
به هر روي، رويارويي مستقيم با مسئله معيار معناداري اولين بار از سوي اثباتگرايان منطقي صورت پذيرفت. اين امر تا حدّ زيادي به اين دليل بود كه آنها با اين ادعاي فيلسوفان آرمانگرا مواجه بودند كه «براي درك سخنان ما، هوش و استعداد سرشاري لازم است.» اثباتگرايان منطقي اين سؤال را مطرح ميكردند كه چرا مفهوم نبودن اينگونه اظهارات را بايد از ناحيه فهم مخاطبان دانست؟ چراكه احتمال دارد اين نقيصه مربوط به بيمعنا بودن اين گفتهها باشد، چنانكه ميبينيم هانس رايشنباخ در اثر معروفش، پيدايش فلسفه علمي عباراتي از هگل نقل ميكند و ميپرسد: چرا ما بايد اينگونه عبارات را معنادار بدانيم؟ همچنين كارناپ اعتراضاتي شبيه اعتراضات رايشنباخ بر برخي از اقوال مارتين هايدگر وارد ميكند و در معنادار بودن آنها تشكيك ميكند. اما بايد دانست كه رويارويي با اين مسئله از جانب بسياري ديگر از متفكران نيز بر غنا و باروري هرچه بيشتر آن افزود. يك مواجهه واقعگرايانه با اين مسئله موجب شد تا برخي ديدگاه «مصداقي معنا» را مطرح كنند و معناي هر لفظ را عبارت از مصداق خارجي بدانند. در مقابل، يك ديد نسبتا آرمانگرايانه منجر به شكلگيري نظريه «مفهومي معنا» شد كه مدلول الفاظ را تصورات ذهني ميدانست.
روانشناسان نيز به سهم خود، به اين مسئله پرداختهاند. نظريه «رفتارگرايانه محرّك و پاسخ» دليلي بر اين مدعاست. در كنار انديشمندان مذكور، نميتوان از فلاسفه تحليلي سخن به ميان نياورد. در اين ميان، تلاشهاي ويتگنشتاين بسيار قابل توجه است. او در دو دوره زندگي خويش، دو ديدگاه متفاوت ارائه كرد كه هر يك از آنها دقتهاي خاصي در باب معناداري نشان داد. شگفتانگيز است كه او با دقت در زبان عادي و معمولي، برخي از كاوشهاي فلسفي خويش را ارائه نمود. در پايان، نبايد نقش منطقداناني همچون برتراند راسل را نيز ناديده گرفت كه با توجه به دريافتهاي منطقي، ديدگاههاي «اتميسم منطقي» و «توصيفي» را ساخت و پرداخت.
پس از ذكر اين سابقه تاريخي، نوبت به ارائه نظريات متعددي ميرسد كه در ذيل مطرح ميگردند:
1. نظريه «مصداقي معنا»2
برخي بر اين باورند كه اسامي خاص ساختار معنايي شفّاف دارند و هيچ چيز پوشيده و رمزآلود نيست. معنادار بودن يك اسم به اين معناست كه اين اسم، نام چيزي است كه به آن «مصداق» گويند. رابطه بين اسم و مصداق را با كلماتي از قبيل نامگذاري، نشانهگذاري، برچسب زدن و اشاره نشان ميدهند. لازم نيست مصداق يك چيز عيني و ملموس باشد، بلكه ميتواند يك شيء، يك صفت (پشتكار)، وضعيت امور (هرج و مرج)، يا يك نسبت (مالكيت) باشد.3
درباره نظريه «مصداقي معنا» در نوشتهها و منابع گوناگون، ميتوان دو تقرير يافت:
الف. بنا بر تقرير اول، معيار معناداري وجود مصداق خارجي قلمداد شده است؛ بدين معنا كه اگر واژه يا جملهاي داراي مصداق باشد معنادار به شمار ميآيد و در غير اين صورت، رأي جازم بر بيمعنا بودن آن صادر ميشود.4 تعبير مطلب مزبور در فرهنگ و فلسفه اسلامي چنين است: لفظي داراي معناست كه نمودار موضوعٌله باشد؛ يعني لفظ معنادار ناگزير از داشتن مدلول يا موضوعٌله است.5
ب. بنابر تقرير دوم، معيار معناداري را عبارت از مصداق خارجي دانستن ممكن است ما را در ورطه اشكالات غير قابل حلّي گرفتار كند. پس معيار را بايد در وجود رابطه ميان يك واژه يا عبارت و محكي آن به شمار آورد كه در صورت وجود و عدم اين رابطه ـ به ترتيب ـ معناداري و بيمعنايي عبارت آشكار ميشود.6
ايرادي كه بر اين ديدگاه وارد شده اين است كه چون هر اسم خاصْ متمايزكننده و مشخصكننده يك شيء در جهان خارج است، پس هر مصداق خارجي نيز تنها ميتواند يك لفظ داشته باشد؛ مثلاً، ما ميبينيم كه يك سياره در زمانهاي گذشته، هم ستاره صبح ناميده ميشد و هم ستاره شامگاهي، اما بعدا معلوم شد كه اين دو ستاره يك مابازاي خارجي دارند.7
2. نظريه «مفهومي يا تصوري»8
تقرير سنّتي اين ديدگاه توسط جان لاك (قرن هفدهم) ارائه شده كه در آن، كلمات، نشانههاي تصوراتند و اين تصورات مدلول خاص و بيميانجي كلماتند.9 نظريه مفهومي قايل است به اينكه موضوعٌله و مدلول الفاظ عبارت است از: تصورات ذهني.
تفاوت اين ديدگاه با تقرير اول از نظريه پيشين در اين است كه در نظريه «مفهومي» از خارجي بودن مدلول صرفنظر شده است.10
در اين روش، كلمات قراردادهايي هستند كه به صورت تحكّمي براي تصورات انتخاب شدهاند و بين آنها يك رابطه طبيعي و ذاتي وجود ندارد. تصورات كاركردي مستقل از زبان دارند. در اين روش، اگر لفظي به يك معناي خاص به كار رود سه حالت قابل تصور است:
1. آن معنا يا تصور بايد در ذهن گوينده وجود داشته باشد.
2. گوينده اين لفظ را براي انتقال آن تصور به ذهن مخاطب به كار ميبرد.
3. در صورت انتقال پيام به ذهن شنونده، همان تصوير در كنار قيدهاي مشابهي در ذهن شنونده ترسيم ميشود.11
بر اين اساس، اگر به دنبال واژهاي تصور ذهني حاصل شد، واژهمذكورمعناداراست، وگرنهبيمعناخواهد بود.12
اشكالي كه بر اين ديدگاه گرفته شده اين است كه اين نظريه از دفاع درباره مفاهيم خالي از مصداق عاجز است؛ مانند مفهوم «اجتماع نقيضين» كه حتي تصور آن هم ناممكن است.
3. نظريه «رفتارگرايانه يا محرّك و پاسخ»13
قايلان به نظريه «رفتارگرايانه» معتقدند: ملاك معناداري همان واكنش مخاطب در برابر الفاظ است، و يا اينكه شرايطي كه موجب تحريك متكلّم ميشوند حدود و ثغور معناداري را مشخص ميكنند.14
تفاوت اين نظريه با نظريه تصوري اين است كه در نظريه «تصوري» ما ملاكي براي ارزيابي اين مسئله نداريم كه آيا تصور ذهن مخاطب با تصور ذهن متكلّم برابري ميكند يا نه؟ از اينرو، مقايسه، ارزيابي، نقد و تأييد عمل انتقال معنا ميسّر نيست. اما در نظريه «محرك و پاسخ»، معيارهايي عام و قابل بررسي همگاني در رابطه لفظ ـ معنا وجود دارند.15
از نظر كارل اسگود روانشناس، واژه يا عبارتي كه به دنبال خود، رفتاري بيروني يا واكنشي دروني و بالفعل به همراه ميآورد بامعناست. بر اساس رويكرد رفتاري موريس هم معناداري به در پي داشتن رفتار وابسته است، هرچند رفتار شأني كفايت ميكند و حتما ضرورتي بر رفتار فعلي نيست.16
ويليام آلستون اين نظريه را تا حدّي سطحي و خطاناپذير ميداند و معتقد است: اين ديدگاه فرايند معناداري را مانند واكنش رفلكسي زانو نسبت به ضربه وارد شده بر آن توجيه ميكند. او معتقد است: اين نظريه به دليل سادهسازي بيش از حد، قابل تحريف است.17
4. نظريه تحقيقپذيري و ابطالپذيري18
شايد بتوان ادعا كرد كه بحثانگيزترين نظريه در باب ملاك معناداري، ديدگاهي است كه توسط اثباتگرايان منطقي ارائه شده است. اين ديدگاه چنان است كه گاهي خود مبتكران اين ديدگاه نيز بر آن اشكالاتي وارد ساختهاند.
اين نظريه را ميتوان زيرمجموعهاي از نظريه «تجربهگرايي» تلقّي نمود. دو دليل بر اينكه فلاسفه به معيار تجربي براي معناداري روي آوردهاند عبارتند از:
1. رابطه بين لفظ و واقعيت فرازباني ـ كه لفظ بدان اشاره دارد ـ نه رابطهاي تكويني است كه خصلت ذاتي كلمه باشد و نه رابطه فطري. از اينرو، ارتباط برقرار كردن بين لفظ و معنا كار تجربه است.
2. تنها راه براي اينكه بفهميم معنايي كه ما دريافتهايم همان است كه افراد ديگر فهميدهاند، ارجاع معنا به امري عيني و قابل آزمون تجربي است.19
طرفداران معيار تجربهگرايي معتقدند: شرط معنادار بودن يك سخن، قابليت اثبات و يا ابطال آن است. اثباتگرايان منطقي وارد اين كارزار شدند. آنها صرف معناداري جمله و رعايت قواعد دستور زبان را براي معناداري كافي نميديدند20 و از اين رهگذر، به بيمعنايي گزارههاي فلسفي هم باور داشتند. پوپر معتقد بود: اين اشتباه است كه نظريهها از جمله نظريات فلسفي را به دليل غيرقابل ابطال بودن قبول كنيم و صحيح به شمار آوريم؛ زيرا برخي از نظريات فلسفي كه با هم در تعارضند (مانند «معينيگري» و «نامعينيگري») را نميتوان ابطال كرد، در صورتيكهميدانيمتنهايكيازآنهادرستاست.21
اثباتگرايان منطقي تنها دو دسته از عبارات را معنادار ميپنداشتند: يكي قوانين علمي كه قابل اثبات يا ابطال تجربي باشند؛ و ديگري گزارههايي كه به قضاياي تحليلي منطقي بازميگردند. اين گروه ـ چنانكه آير نيز در كتاب زبان، حقيقت و منطق به آن اشاره ميكند ـ معياري را كه براي ارزيابي معنايي گزارههاي ناظر به واقع به كار ميگيرند معيار تحقيقپذيري است.
توضيح آنكه جملهها دو دستهاند: يكي جملههاي اخباري و ديگري جملههاي انشايي. جملات انشايي مانند جملههاي امري و استفهامي، نه صادقند و نه كاذب، و معناداري آنها به صدق و كذبشان ربطي ندارد. گزارههاي اخباري بامعنا هم دو دستهاند: يا از نوع قضاياي تحليلياند كه در آنها محمول از تحليل ذات موضوع به دست ميآيد و يا از نوع قضاياي تأليفي (تركيبي)اند؛ يعني محمول آنها از امري خارج از موضوع (تجربه) به دست ميآيد.22
مثلاً، اگر گفته شود: «زيد» امروز در كلاس غايب بود، غايب بودن يا نبودن زيد از طريقي قابل تحقيق و بررسي است. پس جملهاي معنادار است. اما اگر گفته شود: هم ابعاد عالم و هم سرعت نور دو برابر شده است، آيا هيچ راهي براي تحقيق صحّت اين ماجرا وجود دارد؟ در حالي كه تمام مقياسهاي اندازهگيري نيز خود دو برابر شدهاند، چگونه ميتوان به تغيير اندازه عالم پي برد. پس اين جمله بيمعنا به شمار ميرود.
يادآوري اين نكته ضروري مينمايد كه بنابر رأي اثباتگرايان منطقي، تحقيقناپذير بودن تجربي يك امر، تنها معرفتبخشي آن را خدشهدار ميكند و نه الزاما دارا بودن مفهوم روانشناختي آن را، بلكه ممكن است اين عبارات داراي بار عاطفي و احساسي باشند.
اثباتگرايان منطقي به طور كلي سه رويكرد به اين موضوع ارائه دادند: يكي رويكرد «اثباتپذيري تجربي» كه مورد اعتقاد اثباتگرايان اوليه بود. ديگري «تأييدپذيري تجربي» بود؛ چنانكه افرادي مانند همپل جملههايي را معنادار ميپنداشتند كه قابل تأييد تجربي باشند. رويكرد سوم «ابطالپذيري تجربي» است. در اين زمينه، پوپر عبارتي را معنادار ميداند كه عبارت نقيض آن به طور كامل تحقيقپذير باشد؛ يعني خود عبارت ابطالپذير باشد و اين ابطالپذيري الزاما بالفعل نيست، بلكه ميتواند بالقوّه باشد. براي مثال، به اين عبارت پوپر توجه كنيد كه در كتاب حدسها و ابطالها ارائه شده است:
هر نظريه، كه با هيچ پيشامد قابل تصور نتواند مردود شود، غيرعلمي است. «ابطالناپذيري» حسن يك نظريه نيست ـ كه مردمان غالبا چنان تصور ميكنند ـ بلكه عيب آن است. (ملاحظه چهارم)
هر آزمون اصيل يك نظريه، كوششي براي تخطئه يا رد كردن آن است. آزمونپذيري ابطالپذيري است؛ ولي آزمونپذيري درجات مختلف دارد: بعضي از نظريات آزمونپذيرترند و بيش از نظريههاي ديگر در معرض ابطال واقع ميشوند. اينها بيشتر خطر كردهاند. (ملاحظه پنجم)23
اثباتگرايان منطقي با تكيه بر ملاكي كه ارائه كرده بودند، قضاياي متافيزيك، يعني احكام مربوط به مابعدالطبيعه متعاليه، و همچنين قضاياي اخلاقي را بيمعنا ميدانستند.24
طرفداران اين ديدگاه رابطه صدق و كذب و معناداري را اينگونه بيان ميكنند كه اگر جملهاي بخواهد معناي ادراكي، اخباري، توصيفي و يا حقيقي داشته باشد، بايد حاكي از عباراتي باشد كه اثبات صدق و كذبش و يا احتمال صدق و كذب آن با استناد به مشاهدات حسّي، دستكم از حيث نظري، ممكن باشد. در واقع، معناي جمله مساوي با روش اثبات صدق آن جمله است و منظور از روش، نه صرف اثبات بالفعل، بلكه «امكان منطقي» آن است. آنجا كه ملاك تحقيقپذيري رنگ و لعاب غليظي به خود ميگيرد، در گفته مشهور وايزمان متبلور ميشود؛ يعني اينكه هر كس جملهاي را ادا كند بايد بداند در چه شرايطي صادق يا كاذب است، وگرنه معناي جمله را درنيافته است.25
نظريه تحقيقپذيري در مواجهه با ابهامات و اشكالات زيادي كه دارد، به سمت و سوي نظريه متعادلتري به نام «تأييدپذيري» متمايل گشت كه البته اين دو نظريه با صرفنظر از برخي تغييرات، به يك ديدگاه منتهي ميشوند. بر اين مبنا، عباراتي معنادارند كه به ياري گروهي از عبارات حاكي از مشاهده كمابيش تأييد شوند و لزومي در اثبات كامل آنها احساس نميشود.26
نقد و بررسي
انتقادات و اشكالات وارد شده بر اين ديدگاه، ما در فهم كاستيهاي نظريه مذكور و حتي در فهم زواياي پنهان آن ياري مينمايد. برخي از اين ايرادها عبارتند از:
الف. امكان ابطال قضاياي تجربي: برگزيدن معيار اثباتگرايان منطقي به عنوان معيار معناداري، حتي نظريههاي علوم تجربي را نيز خدشهدار ميسازد؛ زيرا احكام تجربي احكامي كلي و از نوع موجبه كليهاند و هيچ گزاره كلي قابل تجربه نيست، در حالي كه از ديدگاه آنها، احكام تجربي، خود معياري براي معنادارياند.
ب. عدم امكان ابطال يقيني هيچ نظريه علمي: ممكن است نظريهاي كه مظنون به ابطال است در واقع درست باشد اما پيشفرضها و روشهايي كه براي ابطال نظريه به كار رفته اشتباه باشند و از اين رهگذر، ابطال تجربي گريبانگير نظريه مذكور شده است؛ مانند ابطال نظريه كوپرنيك (كه گردش زمين به دور خورشيد را ارائه ميداد) توسط تيكو براهه؛ چنانكه بعدا مشخص شد ـ كه روش او در ابطال نظريه كوپرنيك اشتباه بوده است.27
ج. اشكال مربوط به قضاياي رياضي: بر اساس اصل مذكور، قضاياي رياضي را كه نه اثبات تجربي ميپذيرند و نه جزو قضاياي تحليلياند، بايد بيمعنا تلقّي كرد. ولي آيا بداهت قضاياي رياضي به هيچ دانشمندي اجازه پذيرفتن چنين نتيجهاي را ميدهد؟
اين امر در حالي بود كه اثباتگرايان با ارجاع رياضيات به منطق، ميخواستند بداهت آن را به اثبات برسانند. اما اين طرح جديد نيز مشكلات خود را داشت؛ زيرا نميتوان قضاياي منطقي را، كه عروض و اتصافشان در ذهن است، با قضاياي رياضي، كه عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است، يكي پنداشت.
د. از بين رفتن بنيان معرفتشناسي:28 نظريه تحقيقپذيري و تقريرهاي بعدي آن اساسا معرفت حضوري را، كه بنيان معرفتشناسي است، متزلزل ميگرداند.
ه . مشكل اوليات: عبارات ثنائي مثل اصل «امتناع اجتماع نقيضين» و يا هر عبارتي كه به اين اصل برميگردد، داراي يك طرف «جزئيه» و طرف ديگر آن كليه است. بر مبناي اصل «تحقيقپذيري»، بايد طرف جزئيه را معنادار و طرف كليه را صرفا به خاطر كلي بودن، بيمعنا تلقّي كنيم، آنگاه در نتيجه، كل اصل بيمعناست كه اين امر خلاف دريافت بديهي ما و حتي خلاف فهم خود اثباتگرايان است.29
و. خلط بين معناداري و نظريه معنا: يكي از اشكالات اثباتگرايان منطقي اين بود كه آنها با استفاده از عبارت نظريه «تحقيقپذيري معنا» در واقع، اين مطلب را بيان كردند كه به دنبال عرضه نظريه خاصي درباره معنا هستند؛ اما توضيحاتي كه درباره اصل مذكور ميدادند نشان داد كه نزاع بيشتر بر سر ملاك معناداري است تا ارائه يك نظريه درباره معنا. آيا ممكن است تشخيص روش اثبات يك جمله به آن جمله معنا بدهد؟ آيا ميتوان گفت: تحقيقاتي كه در آينده براي بررسي يك گزاره تاريخي انجام خواهد شد، معناي كنوني آن را به ارمغان ميآورد؟30
ز. جامع افراد و مانع اغيار نبودن: معيار اثباتگرايان منطقي جامع افراد نيست و جملات احساسي، استفهامي و امري را شامل نميشود. در واقع، اين اصل تنها قاعده معناداري جملات تجربي را معلوم ميسازد. علاوه بر اين، در ارائه نظريه مطرح شده، ملاك معناداري در برخي موارد، با معيار تشخيص صدق و كذب خلط شده است.
ح. دو اشكال ديگر: يكي ديگر از اشكالات اين نظريه آن است كه اثباتگرايان در مفردات، تجربهپذيري را ملاك نميدانند؛ يعني معتقدند: ما معناي آنها را بدون ملاك ميفهميم. در اين صورت، ما معناي كلمات «خدا» و «موجود» را ميفهميم؛ اما جمله «خدا موجود است» را بايد بيمعنا بدانيم؛ يعني رابطه آن دو كلمه براي ما معنادار نيست. پس ما الزاما معناي صفت و موصوف و يا مضاف و مضافاليه را، كه دربردارنده رابطه و نسبتي هستند، نبايد بفهميم.
اشكال ديگر اينكه ادعاي بيمعنا دانستن مابعدالطبيعه درست نيست؛ زيرا حتي كساني كه قضاياي متافيزيكي ـ مثل علّيت ـ را رد ميكنند، با توجه به آنكه آن را فهميدهاند، دست به انكار آن ميزنند.31
5. نظريه «تصويري معنا»32
ويتگنشتاين ميپنداشت: كاركرد زبان ترسيم يا تصوير فاكتهاست؛ تركيبهاي عناصر زباني با تركيبهاي عناصر واقعيت مطابقت داشتند، واژههاي منفرد در زبان اعيان را مينمايند. عيني كه يك واژه بر آن دلالت دارد معناي آن واژه است.33
به عبارات ذيل توجه كنيد:34
"2و3. در گزاره انديشه، ميتواند چنان بيان شود كه بن پارههاي گزاره ـ نشانه مطابقت داشته باشند با برابر ايستاهاي انديشه. (ص 21)
21و3. همپيكرش برابر ايستاها در يك موقعيت چيزها، مطابقت ميكند با همپيكرش نشانههاي ساده در گزاره ـ نشانه. (ص 21)
3و3. فقط گزاره است كه معنا دارد. فقط در بافت يك گزاره است كه يك نام نشانگري دارد. (ص 23)
01 و 4. گزاره نگاره واقعيت است. (ص 31)
003 و 4. بيشتر گزارهها و پرسشهايي كه درباره امور فلسفي نوشته شدهاند دروغين نيستند، بلكه بيمعنا هستند. (ص 32)
024 و 4. فهميدن يك گزاره بدان معناست كه بدانيم وضع واقع چه خواهد بود، اگر آن گزاره راست باشد. (ص 35)
اين عبارات سعي در ارائه اين مطلب دارند كه ميان تصوير واقعيت و آنچه به تصوير آمده شباهتي در تركيب وجود دارد؛ يعني صورت كلام با صورت واقعيت تطابق ميكند و معناداري وقتي محقق ميشود كه صورت كلام مطابق با تركيب واقعيت باشد. او در نظريه خود، به «صورت منطقي» زبان اشاره ميكند و اموري كه خارج از اين محدوده باشند وصفناپذيرند. زبان را ميتوان در اينجا ابزاري براي بيان واقعيت دانست.
6. اتميسم منطقي
طرفداران اين ديدگاه، از جمله برتراند راسل، ملاك معنادار بودن تمام گزارهها را سادهترين امر واقع قابل تصور ميدانند؛ يعني اموري كه در آنها تعلّق كيفيتي خاص به يك امر جزئي صورت ميگيرد. اين كيفيت «رابطه مونادي» نام دارد.35 در اين ديدگاه، جملهها واحدهاي معنايياند و نه مفردات؛ مثلاً، اگر در جمله «اين سفيد است»، «اين» بر امر محسوس دلالت كند جمله مذكور يك گزاره اتمي به شمار ميآيد.36
گزاره اتمي داراي يك فعل يا شبه فعل است و به وسيله كلمات عطف گزارههاي مولكولي و يا مركّب، از آنها ساخته ميشود.
بر اين نظريه دو اشكال ميتوان وارد ساخت:
اول اينكه در خارج و در ا مر واقع، يك امر هزاران حيث واقعي دارد و معلوم نيست جمله اتميك (جمله مشاهداتي) به كدام حيث تعلّق ميگيرد.
اشكال بعد اين است كه تعداد جملات مشاهداتي محدودند، در حالي كه ما ارتكازا مييابيم كه زبان استعداد ساخت بينهايت جمله را دارد.
7. نظريه «كاربردي»37
اين نظريه به دوره دوم تأمّلات فلسفي ويتگنشتاين برميگردد. تقرير آن به اين صورت است كه در هر يك از فعاليتهاي علمي، فلسفي و هنري، زبان كاربرد خاصي دارد و معناي جمله وابسته به استعمالي است كه در يك متن خاص به كار ميرود؛ بدين معنا كه شما زماني ميتوانيد معناي يك جمله يا عبارت را بفهميد كه در زمره كساني قرار گيريد كه آن لفظ را با يك كاربرد خاص به كار ميبرند؛ مثلاً، عرف دينداران و عرف دانشمندان طبيعي برخوردار از دو متن هستند و ديندار نميتواند درباره معناداري گزارههاي علمي اظهارنظر كند و دانشمندان و عالمان تجربي نيز درباره معناداري گزارههاي ديني نميتوانند اظهارنطر نمايند.38
ويتگنشتاين مينويسد: «هر نشانه به تنهايي مرده مينمايد. چه چيز به آن زندگي ميبخشد؟ نشانه در كاربرد زنده است. آيا آنجا زندگي به آن دميده شد؟ يا كاربرد زندگي آن است؟»39
منظور ويتگنشتاين از اين بند آن است كه واژگان به خودي خود بيمعنايند و اگر كسي معنايي را از يك واژه فهم كند اين به دليل اين است كه او آگاهانه يا ناآگاهانه آن واژه را در متني كه در آن به سر ميبرد، به كار برده و معنا كرده است و همان واژه در كاربرد ديگر، معناي ديگري دارد، و اگر واژهاي پيدا شود كه در هيچ متني به كار نرود، مطمئنا مرده و بيمعنا خواهد بود.
ويتگنشتاين در جاي ديگر مينويسد:
هنگامي كه فيلسوفان واژهاي را به كار ميبرند ـ «دانش»، «وجود»،...
بايد هميشه از خود بپرسند: آيا اين واژه در بازي زبانياي كه خانه اصلي آن است، عملاً همين جور به كار برده ميشود؟
كاري كه ما ميكنيم آن است كه واژهها را از كاربرد مابعدالطبيعيشان به كاربرد روزمرّهشان برگردانيم.40
او در قالب اين عبارات، گزارههاي فلسفي را به اتهام به كار بردن واژه در خارج از متن كاربردشان، به بيمعنايي متهم ميكند و بر فيلسوفان لازم ميداند كه كلمات را از كاربردهاي متافيزيكي خود به كاربرد اصليشان برگردانند تا آنها معنا يابند.
اين ديدگاه نيز اشكالاتي دارد؛ از جمله:
1. اعتقاد به اين امر راه را براي فهم فرهنگهاي ديگر ميبندد، در حالي كه ما يقين داريم معناي كلام ديگران را درمييابيم و حتي ميتوانيم آن را نقد كنيم، اگرچه از متن ديگري باشد.
2. يكي از عواقب اين ديدگاه آن است كه هيچ انساني نسبت به انسان ديگر، راهي براي تفاهم ندارد، حتي اگر در ابتدا احساس شود كه از يك متن هستند؛ زيرا سرانجام هر دو فرد انساني پيشفرض و فرهنگ و بازي زباني مربوط به خود را دارند. و اگر كمي دقت كنيم در واقع، هر كس در يك متن مختصّ خود قرار دارد.
8. نظريه «علّي»41
در توضيح نظريه «علّي»، از دو مثال استفاده ميشود:
الف. ابر به معناي باران است.
ب. لفظ «purolia» به معناي باران است.
از جمله اول برداشت ميشود كه ابر علت بارش باران است. در جمله دوم لفظ «purolia» دلالت بر وجود باران ميكند. در هر دو عبارت، معنا واحد است و رابطه علّي بين لفظ و معنا برقراراست.42
ايرادي كه ميتوان بر اين نظريه وارد ساخت اين است كه در تفاهمات انساني، جبر را حاكم ميكند و قصديت را از انسان سلب مينمايد، در حالي كه واضح است الفاظ هنگامي بر معنا دلالت دارند كه در آنها قصد وجود داشته باشد.43
اين مطلب در سخن برخي از فيلسوفان مسلمان به خوبي بيان شده است، چنانكه اگر بحث الفاظ را در آثار ابنسينا و خواجه نصير بخوانيم، ميبينيم آنها اختيار و اراده و قصد را در معناداري مؤثر ميدانند.
9. نظريه فعل گفتاري44
اين نظريه ميگويد: معنا تابعي از فعل گفتاري است كه گوينده بدان تحقق ميبخشد و نه صرفا اظهار يك سلسله الفاظ و يا تأثير بر مخاطب؛ مثلاً، اگر به كسي بگوييد «در را باز كن» علاوه بر تأثيرگذاري بر مخاطب، از او چيزي را طلب ميكنيد و همين معناي كلام است.
اشكال وارد بر اين ديدگاه آن است كه معنا تابع مراد و قصد متكلّم ميشود و با تغيير اراده او، معنا نيز تغيير ميكند؛45 يعني اراده جدّي متكلّم گاهي با اراده استعمالي تفاوت دارد و همين موجب تفاوت در معنا ميشود.
10. نظريه «توصيفي»46
برتراند راسل يكي از طرفداران اين ديدگاه است. او معتقد است: معناي لفظ را همان اشياي عيني و خارجي مشخص ميكنند؛ مثلاً، جمله «پادشاه فرانسه طاس است»، از ديدگاه او بيمعناست؛ چون حكومت فرانسه پادشاهي نيست. قاعده «اجتماع نقيضين محال است» نيز جملهاي بيمعنا به شمار ميرود؛ چون مابازاي خارجي ندارد.
اشكالات:
الف. اگر يك شيء خارجي معاني گوناگوني داشته باشد، نقضي بر اين نظريه است، كه موارد زيادي را ميتوان يافت.
ب. ممكن است مدلول از بين برود، ولي معنا در ذهن باقي بماند.
ج. چيزهايي كه وجود خارجي ندارند ـ ولي معنا دارند مثل «سيمرغ» ـ چگونه توجيه ميشوند؟47
خاتمه
با توجه به مطالب ذكر شده در باب معيار معناداري، بايد گفت: تمام اين نظريات هر يك از جنبه خاصي به اين مسئله نگاه كرده و حاوي مطالب مهم و ارزندهاي هستند، و عليرغم اينكه برخي از آنها در معرض نقد شديد قرار گرفتهاند، اما باز هم ميتوانند ما را در تأمّلات فلسفي در اين باب ياري نمايند. آنچه مهم است اينكه ما در فهم معنا، بايد به ويژگيهاي رواني افراد توجه كنيم؛ يعني علاوه بر عالم عين، به عالم ذهن هم توجه داشته باشيم؛ چراكه ذهن اعم از ذهن متكلّم و مخاطب، نقش ارزندهاي در معناداري ايفا ميكند و در اين ميان، توجه به جنبه قصديت و حيث التفاتي ضروري مينمايد؛ همچنانكه انتخاب واژگان مناسب در انتقال معنا نيز اهميت بسزايي دارد؛ تا زماني كه مخاطب معنا را درنيابد ميتوان به لحاظ منطقي گفت: متكلّم فرايند فهماندن را به جا نياورده است. پس در معناداري، به تمام ملاكها، از جمله ذهن، عين، فهماننده، فهميدن، فهمنده، ابزار انتقال معنا و فهم بايد توجه كرد.
-
پى نوشت ها
- 1 -كارشناس ارشد دينشناسى.
- 2- Referential Theory.
- 3ـ ويليام پى. آلستون، فلسفه زبان، 1381، ص 45ـ46.
- 4ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، 1383، ص 73.
- 5ـ عبداللّه نصرى، راز متن، 1381، ص 25.
- 6ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 73.
- 7ـ رضوان ثابتى، فلسفه زبان ويتگنشتاين و تأثير آن بر فلسفه دين، 1382، ص 12.
- 8-Concept Theory.
- 9ـ ويليام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 65.
- 10ـ مهدى حائرى يزدى، فلسفه تحليلى، 1379، ص 44.
- 11ـ ويليام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 66ـ67.
- 12ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 73.
- 13- Stimulus-response Theory.
- 14ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 26.
- 15ـ ويليام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 71.
- 16ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 73.
- 17ـ ويليام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 81.
- 18-Theory of velfication and Falsification.
- 19ـ اميرعبّاس عليزمانى، زبان دين، 1375، ص 90.
- 20ـ همان، ص 86.
- 21ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، 1375، ص 241.
- 22ـ يوستوس هارتناك، نظريه معرفت در فلسفه كانت، 1376، ص 28.
- 23ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 45.
- 24ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 83.
- 25ـ اميرعبّاس عليزمانى، زبان دين، ص 95.
- 26ـ همان، 95.
- 27ـ آلن فرانسيس چالمرز، چيستى علم، 1378، ص 84ـ86.
- 28ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1378، ص 189 و 190.
- 29ـ اميرعبّاس عليزمانى، زبان دين، ص 95.
- 30ـ همان، ص 98.
- 31ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 92.
- 32- Picture Theory.
- 33ـ ك. ت. فن، مفهوم فلسفه نزد ويتنگنشتاين، 1381، ص 89.
- 34ـ لودويگ ويتگنشتاين، رساله منطقى ـ فلسفى، 1379، ص 21، 23، 31، 32، 35.
- 35ـ اميرعبّاس عليزمانى، زبان دين، ص 94.
- 36ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 74.
- 37- The use Theory.
- 38ـ رضا اكبرى، ايمان گروى، 1384، ص 116.
- 39ـ لودويك ويتگنشتاين، پژوهشهاى فلسفى، 1381، بخش اول، بند 432، ص 234.
- 40ـ همان، بند 116، ص 103.
- 41- Causal Theory.
- 42ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
- 43ـ مهدى حائرى يزدى، فلسفه تحليلى، ص 49.
- 44- Theory of speach act.
- 45ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
- 46- Description Theory.
- 47ـ همان، ص 28.