اخلاق وضعيت؛ بررسي و نقد
اخلاق وضعيت
بررسي و نقد
سيداكبر حسيني1
چكيده
اخلاق وضعيت، گرچه سابقهاي طولاني در فرهنگ و انديشه بشري دارد، اما با وجود اين، رويكردي نسبتا تازه به اخلاق در فرهنگ مسيحي است كه توسط اسقف جوزف فلچر در كتابي به همين نام ارائه گرديده است. اين رويكرد بر محوريت موقعيتي كه فرد در آن قرار گرفته تأكيد دارد و وجود اصول كلي و احكام عام اخلاقي را منكر ميگردد. به عبارت ديگر، در اين اخلاق، وضعيت و موقعيت است كه حكم اخلاقي را تعيين ميكند و نه احكام عام و از پيش تعريف شده. اين مقاله ميكوشد تا با استفاده از متون و مقالات موجود، ضمن بررسي گذشته و حال اين رويكرد، تصويري روشن از اين نگاه به اخلاق ارائه نمايد و در فرازي خاص، به تبيين نسبيگرا بودن و يا مطلقگرا بودن آن بپردازد و در پايان نيز نكاتي را در نقد اين رويكرد بيان نمايد.
به عقيده نگارنده مقاله، گرچه مقاله اخلاق وضعيت به خودي خود به نوعي نسبيگراست ولي تقريري كه جوزف فلچر از آن ميدهد، چندان با نسبيت اخلاق سازگار نيست.
كليدواژهها: اخلاق وضعيت، نسبي گرايي، پراگماتيسم، پوزيتيويسم، شخص
محوري.
مقدّمه
آگوستين قديس در عبارتي آورده است: «عشق و محبت را مراعات نما، آنگاه به انجام هر عملي كه مايل بودي اقدام كن.»2 اين عبارت، در آينده مورد استفاده افراديواقع شد كه اخلاق وضعيت را توصيه و پيشنهاد مينمودند. بيترديد، ملاحظه اين حقيقت كه كلام مزبور مستمسك افرادي قرار گرفت كه پيرو اخلاق وضعيت هستند و وي ديدگاه آنان را انكار ميكرد، براي او پريشانكننده و ناگوار است؛ زيرا مراد و مقصود او اين بوده كه عشق عامل محرّك براي هر عمل خيري و شرط لازم براي هر عمل خوب است؛ در حالي كه معتقدان به اخلاق وضعيت، آن را شرط كافي براي آنگونه اعمال معرفي مينمايند. به نظر آگوستين، اعمال خاصي هستند كه ميتوان آنها را به طور مطلق منهي دانست؛ مثل قتل، دروغگويي و زنا. به هر تقدير، اين نكته مورد استفاده اين افراد واقع گرديد و به رغم اينكه حكم آگوستين را پذيرفتند، اما وجود اين مطلب را كه برخي امور هميشه بد هستند منكر شدند.3 اين نوشتار بر آن است تا ضمنبحث درباره اخلاق وضعيت، پيشينه آن، و مبتكران و مدافعان آن، در نهايت نسبيگرا بودن و يا مطلقگرا بودن آن را معين نمايد. بنابراين، در مقام اول به معرفي اين ديدگاه ميپردازد و در ادامه اشارهاي به مطلقگرا بودن آن ميكند.
لازم به ذكر است كه جايگاه مبحث اخلاق وضعيت، در معرفتشناسي گزارههاي اخلاقي است؛ به اين شكل كه راه رسيدن به احكام اخلاقي در موقعيتهاي خاص چگونه است. به عبارت ديگر، همانگونه كه جيمز اف. چايلدرس (James F. Childress) در پيشگفتار كتاب اخلاق وضعيت خاطرنشان ميسازد، اخلاق وضعيت فلچر يك شيوه و متد براي تصميمسازي اخلاقي
است4 كه اين شيوه مبتني بر بررسي شرايط و زمينههايموجود در موقعيت اخلاقي ميباشد.
چيستي اخلاق وضعيت
نويسنده مقاله «اخلاق وضعيت» در دائرهالمعارف راتليج مينويسد:
اخلاق وضعيت، تكيه اصلي احكام اخلاقي نسبت به خوبي و بدي افعال و اعمال را به شرايط خاص قرار داده است. ... بر اين اساس، اين عده وجود قواعد اخلاقي تغييرناپذير را كه در هر جايي اعمال خاصي را مورد نهي قرار ميدهند، انكار مينمايند.5
جيمس ام. گوستاوسون نويسنده مقاله «اخلاق وضعيت» در دائرهالمعارف فلسفه اخلاق نيز در تعريف اخلاق وضعيت ميآورد:
به بياني عام، اخلاق وضعيت و يا اخلاق مبتني بر پيشزمينه، ادعا ميكند كه زمينه عمل و شرايط موجود بايد انتخاب و عمل اخلاقي ما را تعيّين بخشند. اين نگرش در ميان جوامع مسيحي دو دهه پس از جنگ جهاني دوم ظهور پيدا كرد. اين نگاه به اخلاق، در نظر اول و بدايتا در برابر «ظاهرگرايي» كه ميگويد عمل درست بر اساس تطابق با نظامهاي قواعد اخلاقي كه از سوي مراجع اخلاقي تعيين شدهاند، قرار گرفته است.6
از دهه 1960، به ويژه در ايالات متحده و انگلستان، تعدادي از فيلسوفان و الهيدانان جذب اخلاق وضعيت گرديدهاند. اين نگرش گاه با نسبيگرايي به ويژه با كساني كه اساسا در مسيحيت وجود اصول اخلاقي را ناديده گرفته و صرفا لطف الهي را كافي ميدانستند،7 اشتباهگرفته ميشود. طرفداران اخلاق وضعيت، آن را حد وسطي از دو گرايشِ شريعتگرايي و صورتگرايي8 ونيز نسبيگرايي بيحد و مرز9 كه به طور كلي هيچ اصلو قاعده اخلاقي را نميپذيرند، تلقّي ميكنند.
در سال 1996 جوزف فلچر (Joseph Fletcher)، الهيدان اخلاقي كه خود نيز از وابستگان كليسا محسوب ميگرديد، كتابي را با عنوان اخلاق وضعيت: اخلاقي نوين10 منتشر كرد و طي آن، اخلاق وضعيت را ترويجنمود. فلچر در اين كتاب از نگاهي تازه به اخلاق مسيحي صحبت ميكند كه حد وسط دو سبك تصميمسازي در اخلاق، يعني ظاهرگرايي و نسبيگرايي بيحد و حصر است. در همين جا به اين نكته اشاره ميكنيم كه اخلاق مبتني بر شرايط موجود (اخلاق وضعيت) صرفا توسط فلچر مطرح نشده و پيش از او نيز اشخاص و مكاتب و آيينهاي ديگري بدان اشاره داشتهاند. نيز تمام معتقدان به اين سبك و متد، به يك شكل اين رويكرد را نپذيرفتهاند و در حقيقت، سبك تلقّي اين نوع از اخلاق ميان آنها متفاوت است. بدينروي، ضروري است كه به دو سبك از اخلاق وضعيت، يعني سبك سكولار و سبك ديني، اشارهاي كوتاه داشته باشيم.
دو جريان عمده در اخلاق وضعيت (جريان ديني و جريان سكولار)
در اخلاق وضعيت دو رويكرد ديني و سكولار برجسته است. در نگاه ديني به اخلاق، اخلاق بودايي به شكلي تابع اخلاق وضعيت است؛ به اين معنا كه در راه به دست آوردن احكام اخلاقي به اين نكته اشاره ميكند كه بايد موقعيت موردنظر را بررسي كرد و براي آن مطابق با يافت دروني خود و بر اساس شهود اخلاقي خود به اقدام مناسب و مقتضي دست زد. در كتاب اخلاق در شش دين جهان آمده است: «بوداييان ديدگاهي عملگرايانه ـ يعني: بررسي هر مورد به تنهايي و توجه به رهنمودهاي كلي رفتار عاقلانه ـ اتخاذ ميكنند و از تفكر در قالب مطلقهاي اخلاقي اجتناب ميورزند.»11
همين كتاب در جاي ديگر مينويسد: «هنگامي كه بوداييان خود را به انجام اصول بسيار موسع، مانند خودداري از سخن خطا، متعهد ميسازند، بديهي است كه در اين مورد با ديگران بحث ميكنند، ولي در نهايت خود شخصا تصميم ميگيرند چه سخني خطاست.»12
نگاه وضعيتنگر به اخلاق در آيين هندو نيز وجود دارد. آنان نيز به بررسي موقعيتهاي اخلاقي براي دريافت آنچه كه بايد انجام داد، اهميت زيادي قايلند. پيروان اين آيين، در راه درك حكم اخلاقي يك موقعيت مراتبي را طي مينمايند:
در شرايط واقعي زندگي، اگر ترديدي درباره رفتار مناسب وجود داشته باشد، هندوان احساس ميكنند بايد نخست به وجدان خود مراجعه كنند تا راهحل مناسب را بيابند و اگر اين كار بينتيجه بوده و ترديدها ادامه يابد، در آن صورت، بايد به سرمشق مردم صالح رهبران جامعه و شايد بزرگترها بنگرند. تنها در صورتي كه اين اقدام نيز موفق نباشد، از طريق خبرگاني كه فرض بر آن است كه مطابق با اين آرمانها زندگي ميكنند، به كتابهاي درمه رجوع ميكنند. در نهايت، يعني هنگاميكه متون غامض سمريتي راهحل ارائه ننمايند، به وحي الهي رو ميكنند. در واقع، مسلم است كه تصميمات اغلب بدون مراجعه به كتب مقدّس اخذ ميشود و بررسي وجدان معمولاً در حد كفايت وافي به مقصود است.13
در مسيحيت كه از اديان ابراهيمي است، نيز جوزف فلچر تابع اخلاق وضعيت به شمار ميآيد كه اين نوشتار توجه بيشتري به وي خواهد داشت.
اما در رويكرد غيرديني، مكتب اگزيستانسياليسم تابع اين مسير است. پيروان اخلاق اگزيستانسياليستي معتقدند:
1. ارزشهاي اخلاقي حاصل جعل و اختراع هستند نه محصول اكتشاف؛
2. مسئوليت اخلاقي بسيار گستردهتر از آن مقداري است كه تاكنون تصور ميشده؛
3. زندگي اخلاقي نبايد به عنوان تبعيت از قواعد اخلاقي تفسير گردد.14
به عبارت ديگر، اين موقعيتها هستند كه نشان ميدهند در هر نقطهاي چه كاري را بايد انجام داد و نميتوان قواعد كلياي تعريف كرد كه بر اساس آن به عمل پرداخت. آنان اساسا منكر وجود يك نظام اخلاقي متشكل از قواعد اخلاقي هستند و اخلاق را محصول تلاش براي اختراع حكم مناسب و متكي بر فرد ميدانند. البته اين عده عمل بر اساس نيت و ايمان خوب15 راضروري تلقّي ميكنند.16
از ميان فيلسوفان اخلاق معاصر، مكداول اين طريق (اخلاق وضعيت) را برگزيده و نظريه حساسيت17اخلاقي را پيش كشيده است.
مكداول، ديدگاه خود در اين وادي را تحت عنوان نظريه حساسيت بيان و معرفي ميكند و از آنجا كه از جهت هستيشناختي، حقايق اخلاقي را شبيه كيفيات درجه دو تلقّي مينمود، آگاهي از آنها را نيز همانند آگاهي از آن كيفيات محسوب ميدارد. توضيح اينكه وقتي يك فاعل و عامل اخلاقي با فضيلت، با موقعيتي خاص و پيچيده مواجه ميشود، همانگونه كه آن موقعيت تمايل داشت نمود خاصي براي او پديد آورد، در اين صورت آن شخص ميتواند دريابد كه آن موقعيت وي را به عملِ خاصي (مثلاً مهربانانه عمل كردن) ميخواند؛ يعني اين موقعيت است كه شخص را به عمل خاصي دعوت ميكند و اين عامل است كه با حساسيت خود، متوجه آن دعوت ميشود. اين آگاهي با مشاهده آن موقعيت، توجه به جزئيات آن و تفكر بر آن موقعيت حاصل ميآيد.18
جايگاه اخلاق وضعيت و ديدگاهاي رقيب
به ادعاي جوزف فلچر، اخلاق وضعيت در برابر دو جريان مهم اخلاقي قرار گرفته است. در نظر فلچر، در تصميمسازيهاي اخلاقي تنها سه نگرش و رويكرد عليالبدل و قابلِ جايگزيني براي تبعيت كردن وجود دارد:
1. رويكرد شريعت و قانونگرايانه؛19
2. ديدگاه نسبيگرايانه بيحد و حصر20 كه در آنهيچ قانون و اصلي وجود ندارد؛
3. رويكرد وضعيتگرايانه.21
در نگاه شريعتگرايانه، شخص با اين حالت داخل در تصميمسازي اخلاقي ميشود كه يكسري قوانين و قواعد از پيشساخته وجود دارد كه دست و پاي او را بسته و محدوديت عمل شديدي برايش پديد ميآورند. در اين نگاه، شخص در بند روح قوانين نيست، بلكه اين حلقههاي قانون و عبارتهاي قانون است كه وي را درگير خود كرده و محدوديت ايجاد نموده است. اصول شريعتگرايي كه در قوانين اين نگرش تبلور يافته است، صرفا نكاتي براي راهنمايي و يا پندهايي براي عمل و يا تنوير موقعيت نميباشند، بلكه اين قواعد با نشان دادن جهت به افراد، آنان را در مسيري خاص قرار ميدهند. اين نگرش از زمانهاي بسيار طولاني در اخلاق ديني يهوديان و مسيحيان جريان داشته است.22
در نگاه دوم، شخص وارد تصميمسازي اخلاقي ميگردد در حالي كه هيچ قاعده و قانون از پيش تعيين شدهاي با خود ندارد. در هر مسئله و موقعيتي، او صرفا بايد براي حل آن مسئله به خودِ موقعيت تكيه نمايد و چيز ديگري برايش وجود ندارد. واژه «آنتي نوميانيسم»23(ضد قانونگرايي)، كه براي اولين بار مارتين لوتر براي تبيين ديدگاههاي يوهانس اگريكولا (Johannes Agricola) مورد استفاده قرار داد، عنواني مناسب براي اين نگرش است. امروزه اين نگرش در اينجا و آنجا سر برآورده و شاخه زده است. آنابابتيستها،24 برخي فرقههاي پيوريتن25 و برخي ديگر، از پيروان اين رويكرد هستند.
سومين نگاه، اخلاق وضعيت است. اين نگرش، مابين دو اخلاق شريعتگرا و بيقانوني است. در اين ديدگاه، شخص در حالي وارد تصميمسازي اخلاقي ميشود كه كاملاً به پندها و ميراث اخلاقي جامعه خودش مجهز گرديده، و از اين امور براي روشن شدن موقعيت اخلاقي كه درگير آن است بهره ميگيرد. البته او مهياست كه اگر اين پندها با قانون عشق سازگار بودند و اصل عشق با آنها بهتر به انجام ميرسد، بدانها عمل نمايد و اگر مخالف اين اصل تلقّي ميشدند، آنها را كنار بگذارد.
اخلاق وضعيت، تا حدودي همراه و همقدم قانون طبيعي است؛ به اين معنا كه عقل را به عنوان ابزاري براي قضاوت اخلاقي ميپذيرد، هرچند كه حسن و قبح ذاتي اشيا را منكر است. اين اخلاق تا اندازهاي به اين جهت كه وحي را سرچشمه هنجار اخلاقي ميداند، قانون منزل را گردن مينهد ولي در همين حال، تمام هنجارهاي منزل را انكار ميكند، مگر يك هنجار و قانون و آن اينكه به خدا عشق بورزيم. اين ديدگاه اخلاقي، قوانيني را ميپذيرد كه مقتضاي عشق باشد و اگر برخلاف عشق و محبت تلقّي گردند، آنها را كنار ميگذارد. (به ديگر سخن، قوانين اخلاقي مطلق نيستند، بلكه مشروط به طي كردن و رعايت قانون محبت و عشق هستند.) براي مثال، «صدقه دادن خوب است اگر... .» يك وضعيتگرا هرگز نميگويد كه «صدقه چيز خوبي است.» تصميمهاي اخلاقي شخص، همگي مشروط به محبت و عشقاند و تنها يك قانون مطلق وجود دارد كه همان محبت است. پولس در رساله به روميان باب 13 آيه 8 مينويسد: تمام بدهيهاي خود را بپردازيد تا به كسي مديون نباشيد. فقط خود را مديون بدانيد كه مردم را محبت كنيد.26
فلچر ميگويد: اگر اعانه دادن به شخص فقير باعث تحقير او شود و در مراحلي بالاتر، وي تشويق به تكديگري گردد، در اين هنگام، شخصِ پيرو اخلاق وضعيت، اعانه نميدهد و سعي ميكند از طريقي ديگر مشكل آن مستمند را حل كند. او از عبارت حضرت عيسي عليهالسلام كه ميگويد: كسي را كه از تو درخواست كمك كرده است ياري بده، هيچ قانون اخلاقي عامي استخراج نميكند. در نظر قانونگرا، اگر يك جنايتكار براي قتل قربانياش از فردي محل اختفاي قرباني را پرسيد، او بايد راستگويي را رعايت كند و محل قرباني را به او نشان دهد تا مرتكب خلاف اخلاقي (دروغگويي) نشود.27 با در نظر گرفتنروش قانونگرايان، اصل بر قانون اخلاقياي است كه ارائه شده است كه گاه اين مطلب، خسارات زيادي بر شخص و ديگران وارد ميآورد.
اخلاق وضعيت فلچر، ساختار سادهاي دارد. اين اخلاق بر چهار مبنا و پيشفرض و نيز شش گزاره پايهريزي گرديده است. اين نگاه از حيث پيشفرضها بر چهار بنيان است: پراگماتيسم (متأثر از ويليام جيمز، جان ديوئي و سي. اس. پايرس)، نسبيگرايي (به پيروي از برونر و نايبور)، پوزيتيويسم و فردگرايي و شخصمحوري (كه بيشتر بر مردم و اشخاص تأكيد دارد تا اشيا، و نيز بيشتر بر سابجكت اعتقاد دارد تا آبجكت).
پيشفرضهاي اخلاق وضعيت فلچر
1. پراگماتيسم
خود فلچر اذعان ميدارد كه كتابش به صورت آگاهانه متأثر و ملهم از پراگماتيسم آمريكايي است. وي در اين رابطه پراگماتيسم را به مثابه يك روش مورد نظر قرار ميدهد و آن را ابزاري قانوني و مشروع براي اخلاق معرفي مينمايد.28 به نظر او:
ويليام جيمز، خوبي و صدق را مثل هم امر مناسب و مقتضي معنا ميكند و همچنين جان ديوئي خوبي را چيزي ميداند كه موجب رضايت است و اف. سي. اس شلر، خوبي را چيزي ميداند كه عمل ميكند و به كار ميآيد. تمام پراگماتيستها (با اختلافنظرهايي كه دارند)، متفقالقول هستند كه چيز خوب چيزي است كه به كار ميآيد و عمل ميكند؛ چيزي است كه مقتضي و مناسب براي موقعيت است و رضايتبخش است و پيليت در پاسخ به سؤالِ سقراط مبني بر اينكه «خوبي يعني چه؟» پاسخ ميدهد: خوبي مثل صدق، چيزي است كه در همه جا عمل ميكند و به كار ميآيد.29
به اعتقاد فلچر، پراگماتيسم هيچ قاعده و هنجاري براي سنجش كاميابي و رضايتمندي كه پراگماتيسم در پي آن است، در اختيار ما نميگذارد و اين نگاه، صرفا در مقام ارائه يك روش است. اين نگاه صرفا به اين نكته اشاره مينمايد كه براي درستي يك عمل و يا انديشه، آن عمل و انديشه بايد به كار بيايد و عمل نمايد. اما مسئله اين است كه آن انديشه و عمل براي چه مقصد و مقصودي بايد به كار آيد؟ چه آرمان و هنجاري را محقق سازد تا با اين كار، آدمي را به رضايتمندي برساند؟ مثل هر روشي، پراگماتيسم براي اين پرسشها پاسخي تدارك نميبيند. ولي با اين حال، اين پرسشها از اهميت بالايي برخوردارند.
در هر نظام اخلاقي، اولين مسئله اين است كه «من در پي چه چيزي هستم و من چه ميخواهم؟» (در لذتگرايي، لذتْ مقصود و مراد است؛ در طبيعتگرايي، تعديل و تنظيم امور مهم است، و در سعادتگرايي نيز محقق ساختن خود منظور از اخلاق است و ...) و تنها پس از پاسخ دادن به اين پرسش است كه ميتوانيم به مسائل ديگر در اين زمينه پاسخ دهيم؛ مثل اينكه چرا و چگونه بايد اين كار را انجام دهم؟ كي و كجا بايد اين عمل را به انجام برسانم و در هر موقعيت اخلاقي، كدام كار را بايد محقق گردانم. به بياني ديگر، مسئله اساسي «ارزش» و نظريه ارزش است. اين پرسش، پرسشي فرااخلاقي است كه بايد مبتني بر برخي گزارهها و تعهدات ديني و ايماني مورد بررسي قرار گيرد. در مسيحيت اين گزاره و تعهد همان قانون «عشق» و «محبت» است.30
با تمام اين مباحث و مشكلات، يك موقعيتگرا راهبرد پراگماتيستي را مورد استفاده قرار ميدهد31 و درهر موقعيتي، به آنچه كه مناسبومقتضياستعملميكند.
2. نسبيگرايي
يكي ديگر از مبناهاي فلچر در اخلاق وضعيت، نسبيگرايي است. وي در توضيح اين مطلب مينويسد:
در تلاش خود براي اينكه يك وضعيتگرا باشيم و نيز براي اينكه در درك خود از وجدان از دوران خود عقب نيفتيم و به روز باشيم، ضروري است كه ما برچسب ديگري به متد و روش خود ملحق نماييم. اين برچسب نسبيگرايي است. همانطور كه راهبرد ما در اين مسير پراگماتيسم بود، تاكتيك ما نيز نسبيگرايي است... . اَشكال فكري ما، به اندازهاي نسبيگرايانه هستند كه پيشينيانِ ما تا به آن حد را هرگز تصور نميكردند... . يك موقعيتگرا و يك وضعيتگرا از واژگاني مثل «هرگز»، «كامل»، «هميشه» و «تام» استفاده نميكند و همانطور كه از طاعون ميگريزد، از «به طور مطلق» فراري است و از اين واژه پرهيز مينمايد.32
البته وي خاطرنشان ميسازد كه در اخلاق مسيحي، تمام ارزشها نسبي نيستند، بلكه مبناييترين معيار و قاعده اخلاقي، همانا عشق الهي و آسماني33 است. با توجه بهاين مطلب، در نگاه وي تمام احكام اخلاقي متغير ميباشند و در اين ميان، تنها عشقْ پايدار و ثابت است.34
3. پوزيتيويسم
سومين مبنا و پيشفرض در ديدگاه فلچر، «پوزيتيويسم» است كه با نام پوزيتيويسم الهياتي35 معروف شده استو با اصطلاحاتي كه از پوزيتيويسم تاكنون ديدهايم متفاوت است.
در معرفتشناسي الهياتي و ديني، راجع به معرفت ديني تنها دو نگرش وجود دارد. يكي از آنها طبيعتگرايي الهياتي است كه از تجربه آدميان و نيز پديدههاي طبيعي گزارههاي ايماني و ديني را استنباط و استخراج ميكند. در اين نگاه، طبيعت شواهدي را ارائه مينمايد و عقل آنان را ادراك ميكند. الهيات طبيعي و نيز اخلاق مبتني بر قانون طبيعي نمونههايي از اين متد و روش هستند.
نگاه دوم، پوزيتيويسم الهياتي و يا الهيات تحققي است. در اين نگاه به معارف ديني، گزارههاي ديني به طريقي ارادي و اختياري اثبات و تأييد شدهاند و از روش عقلاني (كه اختياري در پذيرش محتوايش براي انسان باقي نميگذارد) بهره نميگيرند. در اين نگاه، گزارههاي مذكور، عقلگريز هستند و نه عقلستيز، و خارج از عقل هستند و نه در برابر عقل. ... در اين نگاه پوزيتيويستي، انديشه و تعقل با ايمان تقويت ميشود و نه اينكه ايمان با عقل تأييد شود... . اخلاق مسيحي، اعتقاد به خدا را اثبات ميكند و اثبات مينمايد كه در هر موقعيتي تعهد انسان به عشق چه چيزي را اقتضا مينمايد... .
... مفهوم عشق همانند واژه خوب، به خودي خود بديهي، آشكار و مطلق است و مثل «آبي» و «شور» و مفاهيم ديگري كه از مفاهيم اوليه هستند، قابل تعريف با واژگان نيست. ... عقل ميتواند كه به حقايق عالم توجه كند و روابط ميان اشيا را استنباط نمايد، ولي ارزشها را (مثل خوبي) نميتواند بيابد... . تصميمهاي اخلاقي به دنبال توجيه هستند، همانطور كه نتايج شناختي و ساير معارف جوياي تأييد هستند. اما ما نميتوانيم براي انتخابهاي اخلاقي خودمان تأييد بياوريم. اين انتخابها ميتوانند حمايت شوند ولي نميتوانند اثبات و معتبر گردند... .
در الهيات اخلاقي و يا اگر ترجيح ميدهيد، در اخلاقيات الهياتي و اخلاق مسيحي، مقوله كليدي عشق (آگپه) به عنوان يك ارزش بديهي، از تصميم به «بله» گفتن به اظهار ايمان به اين حقيقت كه «خدا عشق است»، نشأت گرفته است. و پس از آن، از اين ارجاع منطقي به اينكه عشق بالاترين خير است بار آمده است.36
4. شخصمحوري
چهارمين و آخرين محور از مبناهاي فلچر، چيزي است كه وي از آن به «شخصمحوري» ياد ميكند. به عقيده وي، اخلاق براي تنظيم روابط آدميان آمده است.37 اخلاقوضعيت آدمي را مركز توجهات خود قرار داده است و نه اشيا را. الزامات اخلاقي براي آدميان صادر شده است و نه براي اشيا، و احكام اخلاقي متناسب با فاعل شناسا و سابحكتهاست و نه اشيايي كه مورد ادراك قرار ميگيرند. معيارگرايي و لگاليسم و شريعتگرايي، در پي آن است كه بداند قوانين چه چيزي از آدمي ميخواهند، در صورتي كه اخلاق وضعيت در پي آن است كه ببيند بايد به چه كسي كمك نمايد. در حقيقت، اخلاق براي ياري رساندن به انسانهاست و اين مطلب با ديدگاه قانونگرايي كه در پي بيان قوانيني است كه آدمي بايد آنها رعايت كند ناسازگار است.38
شش گزاره اخلاق وضعيتِ فلچر
گزاره اول
بر اساس اين گزاره، «تنها يك چيز در عالم داراي حسن ذاتي است و آن عشق است و نه چيز ديگر.» در هر نظام اخلاقي، «ارزش» سنگبناي آن نظام ميباشد و مباحث مربوط به آن نيز از مهمترين مباحث به شمار ميروند. به عقيده فلچر، اخلاق وضعيت نوميناليستي است؛ بدين معنا كه چيز خوب و با ارزش، با توجه به امر الهي خوب شده است و نه اينكه به سبب يك ويژگي خوب آن را خدا اراده كرده باشد. به عبارت ديگر، اخلاق وضعيت قايل به حسن و قبح ذاتي اشياي عالم نيست و آنچه را كه خدا خوب لحاظ كرده است خوب ميداند.39
در اخلاق وضعيتِ مسيحي، چيزي بذاته و في ذاته داراي ارزش نيست. اشيا ارزش خودشان را از اين جهت به دست ميآورند كه به اشخاص ياري ميرسانند (و بدين جهت خوب معرفي ميشوند) و يا اينكه به آنان صدمه وارد ميآورند (تا بد تلقّي گردند). شخصي كه خوبي و بدي را مييابد، ممكن است كه خودِ خدا باشد (و بر اين اساس، ديدگاه امر الهي پيش كشيده ميشود) و يا اينكه خود انسان اين ارزش را پيدا ميكند (كه در اين هنگام آدمي به چيزي ارزش ميگذارد). خدا و انسان، خود و همسايه، هر دو از يكسو فاعلهاي شناساي ارزشهاي اخلاقي هستند و از طرف ديگر، موضوعهايي كه ارزش براي آنان آورده شده است، ميباشند.40
حال كه ارزشها، ارزش ذاتي ندارند، تنها يك چيز است كه در كنار تمام اين امور داراي ارزش ذاتي است: عشق و محبت.
ارزش، كيفيت اخلاقي، خوبي يا بدي، درست يا خطا، اين امور صرفا محمولهاي جملات اخلاقي هستند و وصف موضوعات اخلاقي تلقّي نميگردند. اما تنها يك چيز است كه هميشه خوب يا درست است و ذاتا خوب محسوب ميگردد بدون اينكه پيشزمينه را مورد لحاظ قرار دهيم و آن چيز، محبت و عشق است. البته احتمالاً ما نبايد عشق را در مقوله اشيا قرار دهيم و آن را شيء بناميم.41
عشق تنها قانون فراگير است و تنها عشق و محبت است كه هميشه خوب است. و البته محبت چيزي است كه ما بايد آن را انجام دهيم و نه اينكه ما وصف محبت را به خود بگيريم و محبت باشيم. وظيفه ما اين است كه كارمان را به شكلي انجام دهيم كه خير بيشتري در آن قرار داشته باشد و محبت بيشتري ايجاد نمايد. و اين يك هدف و مقصود است.42
گزاره دوم
اين گزاره ميگويد: «تنها قانون اخلاقي در مسيحيت محبت و عشق است و نه چيز ديگر.» قانون محبت تمام هنجارهاي ديگري را كه خوبي كمتري از عشق دارند، كنار ميگذارد. اخلاق وضعيت مسيحي، نظام قوانين را به يك هنجار و يك اصل تحويل ميبرد و آن قانون عشق و محبت است. و بر اين اساس است كه حضرت مسيح عليهالسلامقانون روز سبت را ناديده ميانگارد و ميگويد: «روز شنبه براي استراحت انسان به وجود آمده، نه انسان براي روز سبت.»43
عيسي مسيح و پولس هر دو، فرامين تورات را با اصلي زنده در باب آگاپه عوض كردند. و البته قانون عشق و محبت، آدميان را به رعايت قانون فرا ميخواند، مشروط به اينكه اصل محبت را تحت پوشش خود قرار دهد.44
گزاره سوم
«عشق و عدالت شبيه هم هستند؛ زيرا عدالت توزيع عشق است و نه چيز ديگر.» اين گزاره، براي رفع ابهام و روشن كردن برخي پرسشها و مغالطات تدارك ديده شده است. آدمي هنگامي كه مكلّف به محبت به همسايگان شد، ممكن است اين پرسش رخ عيان نمايد كه همه ما با همسايگان متعددي برخورد داريم. آيا ميتوانيم به همه آنان عدالت و محبت بورزيم؟ چگونه ميتوانيم در محبت كردن، به عدالت نيز جامه عمل بپوشانيم؟ چگونه ميتوانيم هم محبت كنيم و هم عدالت را رعايت نماييم؟
در اخلاق وضعيت، اين دو اصل در حقيقت يكي ميشوند. اگر ما عدالت را به اعطاي حق هر كس به اندازهاش تعبير كنيم، بايد اين اصل را دوباره تعريف نماييم؛ زيرا تنها محبت است كه حق افراد است و بايد مورد استيفا قرار گيرد. بنابراين، عدالت همان محبت است و محبت همان عدالت.45
گزاره چهارم
گزاره چهارم ميگويد: «عشق طالب خير همسايه است؛ چه ما او را دوست داشته باشيم و يا نه.» محبت در مسيحت، مقتضاي نگرش است و نه احساس. اين چيزي است كه نسبت به ديگران بر عهده ماست و نه اينكه مسئله مربوط به خود ما باشد كه بخواهيم به شكلي گزينشي با آن مواجه شويم.46 مقتضاي آگاپه اين است كه نيازهمسايهات را مرتفع سازي و نه اينكه به ميل خودمان پاسخ دهيم. به هر تقدير، محبت قانوني است كه درباره ديگران و خير ديگران ارائه شده است و نه ميل خود فرد. در انجيل متي آمده است: به دشمنان خود نيز محبت و خوبي كن ... زيرا اگر به كسي كه به تو محبت كرده است، محبت كني، ديگر چه پاداشي در انتظار توست؟47
اين نكته نيز در اخلاق وضعيت قابل توجه است: اين اخلاق، محبت به خود را نيز در نظر ميگيرد ولي بدان توجهي در درجه دوم دارد؛ زيرا حتي محبت به خود هم بايد با توجه به محبت به ديگران شكل پيدا كند.48 پسمحبت به معناي دوست داشتن نيست، بلكه محبت كردن و عشق ورزيدن است.
گزاره پنجم
بر اساس اين گزاره، «تنها اهداف هستند كه ابزارها را توجيه ميكنند و نه چيز ديگر.» اگر اهداف، وسايل رسيدن به آن اهداف را توجيه نميكنند، پس چه چيزي اين مهم را به انجام ميرساند؟ پاسخ صريح و روشن اين است كه هيچ چيز. «تا وقتي كه اهداف و اغراضي را براي اعمال خودمان در نظر نگيريم، تا با آن امور اعمال خودمان را توجيه و تقديس نماييم، عملي كه به آن مبادرت ورزيدهايم ظاهرا بيمعنا، اتفاقي، و صرفا گترهاي خواهند بود.»49
البته اهداف خودشان نميتوانند خودشان را توجيه كنند. در اين زمان است كه «محبت» پاي به ميان ميگذارد؛ تنها هدفي كه خودش را توجيه ميكند و ميتواند توجيه براي اهداف ديگر تدارك ببيند.50
با توجه به اين مطلب، در اخلاق مسيحي و اخلاق الهياتي، بايد با ديدگاه رايج درباره رابطه ابزار با اهداف مخالفت كنيم و بگوييم: اين موقعيت است كه خوبي و بدي اعمال را تعيين ميكند و عمل ما را توجيه مينمايد.
گزاره ششم
اين گزاره ميگويد: «تصميمات مبتني بر عشق، به مقتضاي موقعيت اتخاذ ميگردند و تجويزي نميباشند.»
محبت نقشه راه را مطابق با شرايط ترسيم ميكند. آنچه كه بايد در هر موقعيتي به انجام برسد، وابسته به آن است كه آن مورد چه چيزي را اقتضا ميكند؛ بنابراين، حلّ هر مسئله اخلاق نسبي است. كار درست با نظر به حقايق مربوط به موقعيت مكشوف ميگردد. اما وقتي مسير نسبي انتخاب ميشود، الزامي كه بايد مورد نظر قرار گيرد، مطلق است. ... الزام مطلق است (و ما بايد مطابق با قانون محبت عمل كنيم) اما تصميمي كه در هر موقعيتي اتخاذ ميكنيم نسبي است.51
اخلاق وضعيت فلچر؛ مبنا و استدلالي براي نسبيگرايي؟
پيش از پاسخ به اين پرسش، بجاست درباره دو مفهوم به ظاهر شبيه هم، يعني مطلقگرايي و مطلقهاي اخلاقي، اندكي توضيح دهيم تا در مباحث خود با دقت بيشتري اظهار نظر نماييم.
مطلقهاي اخلاقي، اموري هستند كه در هر شرايطي و در موقعيتي بايد اجرا شوند و هرگز اين امور قيد نميخورند و تبصرهاي در آنها راه ندارد. براي مثال، كانت راجع به دروغگويي چنين ديدگاهي دارد، و يا كساني كه برخي اعمال را در هر شرايطي ممنوع و يا بايسته ميدانند. اما در سوي ديگر، نظريه مطلقگرايي در برابر نسبيگرايي اخلاقي قرار ميگيرد. در نسبيگرايي، دستكم سه سطح مختلف مورد مشاهده قرار ميگيرد:
1. نسبيت توصيفي
نسبيت توصيفي، كمادعاترين نوع نسبيگرايي بوده و دو تقرير مختلف دارد:
الف. قوي و افراطي: تمام ارزشهاي اساسي اخلاق، از فردي به فرد ديگر و از جامعهاي به جامعه ديگر متفاوت است. اين نوع از نسبيگرايي توصيفي به ما در رسيدن به سطوح عاليتر نسبيت، يعني نسبيت فرااخلاقي، بهتر كمك ميكند ولي با اين حال، اثبات اين نوعِ افراطي و قوي، چندان ساده نيست و به اين راحتي نميتوان گفت كه تمام نظامهاي اخلاقي از فردي به فردي ديگر و از جامعهاي به جامعه ديگر مختلفاند؛ زيرا اولاً، به دست آوردن اين مطلب كه آنچه كه بر سر آن در نظامهاي اخلاقي گوناگوناختلافوجوددارد،اموريبنيادين هستند كاري دشوار است. ثانيا، درك اينكه آنچه كه يك نظام با نظامي ديگر بر آن اختلاف دارد، واقعا همان چيزي است كه نظام ديگر به خلاف آن اعتقاد دارد، كار چندان سادهاي نيست. ثالثا، به دست آوردن اينكه تمام نظامهاي اخلاقي در امور بنيادين با يكديگر تفاوت اساسي دارند، نياز به استقراي تام دارد كه از لحاظتجربيناممكنتلقّي ميگردد.
ب. نسبيگرايي توصيفي معتدل: بر اساس اين تقرير، دستكم برخي از ارزشهاي اساسي با يكديگر تفاوت دارند. حتي در يك جامعه، ممكن است ارزشهاي اخلاقي و قواعد اخلاقي تغيير كنند. ديويد ونگ و فيليپا فوت اين سبك از نسبيت را در نظر ميگيرند و ميپذيرند.
بعضي در اين مباحث، نسبيت فرهنگي را نيز آوردهاند. اگر منظور از نسبيت در فرهنگ، نسبيت ارزشهاي اخلاقي باشد، به نسبيت توصيفي ارجاع داده ميشود و بهتر است كه نسبيت توصيفي را دو شاخه كنيم: نسبيت توصيفي فردي و اجتماعي كه فرهنگي را نيز دربر گيرد.
2. نسبيت هنجاري
در اين نوع از نسبيگرايي اخلاقي با اين نكته روبهرو هستيم كه به لحاظ اخلاقي نبايد درباره رفتار و ديدگاههاي فرد ديگري كه اساسا نظام اخلاقي ديگرگونهاي دارد قضاوت كنيم. در نتيجه اين ديدگاه، ما قدرت اصلاح اعمال ديگران را نداريم و نبايد اقدام به تغيير رفتار ديگران كنيم.
3. نسبيت فرااخلاقي
نسبيت فرااخلاقي مدعي است كه در ميان نظامهاي اساسا متفاوت، لزوما يك نظام اخلاقي درست و موجه وجود ندارد به گونهاي كه ساير نظامهاي اخلاقي ديگر غلط و نادرست تلقّي گردند. بر اساس نسبيت فرااخلاقي، ما ميتوانيم چند نظام اخلاقي درست و موجه داشته باشيم.
اين ديدگاه نيز دو تقرير مختلف دارد:
الف. ديدگاه افراطي: هر نظام اخلاقي ميتواند به اندازه ساير نظامهاي اخلاقي ديگر، درست و موجه باشد.
ب. ديدگاه معتدل: تنها يك نظام اخلاقي درست و موجه وجود ندارد؛ ولي اين بدان معنا نيست كه همه نظامهاي اخلاقي درست و موجهاند.52
به هر تقدير، به نظر ميرسد كه ديدگاه فلچر نه مطلقهاي اخلاقي را منكر است و نه نسبيگرايي را تجويز ميكند. مطلقهاي اخلاقي را منكر نيست، به اين دليل كه اساسا يك اصل اخلاقي را داراي ارزش ذاتي ميداند كه در هر جا و در هر شرايط بايد مورد لحاظ و عمل قرار گيرد. اين اصل، چيزي نيست جز قانون محبت. او ـ همانگونه كه پيشتر خاطرنشان گرديد ـ ميگويد:
ارزش، كيفيت اخلاقي، خوبي يا بدي، درست يا خطا، اين امور صرفا محمولهاي جملات اخلاقي هستند و وصف موضوعات اخلاقي تلقّي نميگردند. اما تنها يك چيز است كه هميشه خوب يا درست است و ذاتا خوب محسوب ميگردد بدون اينكه پيشزمينه را مورد لحاظ قرار دهيم و آن يك چيز «محبت و عشق» است. البته احتمالاً ما نبايد عشق را در مقوله اشيا قرار دهيم و آن را شيء بناميم.53
بر اين اساس، نميتوان اخلاق وضعيت را بدون مطلق اخلاقي تلقّي كرد. اما در ادامه به اين موضوع ميرسيم كه آيا اين ديدگاه نسبيگرايي را ميپذيرد؟ آنچه كه از محتواي كلام وي استخراج ميشود اين است كه نظام اخلاقياي درست است كه بر اساس اين قانون عام بنيان نهاده شده باشد و ـ به اصطلاح ـ تمام ارزشهاي خود را از اين اصل به دست آورده باشد. راهبرد و تاكتيكي كه او در اين اخلاق معرفي ميكند، گرچه عملگرايي و نسبيگرايي است ولي در اين مطلب نيز نگاه خاصي دارد:
در تلاش خود براي اينكه يك وضعيتگرا باشيم و نيز براي اينكه در درك خود از وجدان، از دوران خود عقب نيفتيم و به روز باشيم، ضروري است كه ما برچسب ديگري به متد و روش خود ملحق نماييم. اين برچسب نسبيگرايي است. همانطور كه راهبرد ما در اين مسير پراگماتيسم بود، تاكتيك ما نيز نسبيگرايي است... . اشكال فكري ما، به اندازهاي نسبيگرايانه هستند كه پيشينيانِ ما تا به آن حد را تصور هرگز نميكردند... . يك موقعيتگرا و يك وضعيتگرا از واژگاني مثل «هرگز»، «كامل»، «هميشه» و «تام» استفاده نميكند و همانطور كه از طاعون ميگريزد و از «به طور مطلق» فراري است و از اين واژه پرهيز مينمايد.54
روشن است كه وي هر چند نسبيگرايي را به عنوان راهبرد معرفي ميكند؛ ولي با اين حال، محبت را محور تمام امور ميداند كه ديگر نسبي نيست و نظام اخلاقي حاصل از آن را متناقض با ساير نظامها نميگرداند:
محبت نقشه راه را مطابق با شرايط ترسيم ميكند. آنچه كه بايد در هر موقعيتي به انجام برسد، وابسته به آن است كه آن مورد چه چيزي را اقتضا ميكند؛ بنابراين، حل هر مسئله اخلاق نسبي است. كار درست با نظر به حقايق مكشوف ميگردد. اما وقتي مسير نسبي انتخاب ميشود، الزامي كه بايد مورد نظر قرار گيرد مطلق است... . الزام مطلق است (و ما بايد مطابق با قانون محبت عمل كنيم) اما تصميمي كه در هر موقعيتي اتخاذ ميكنيم نسبي است.55
نتيجه بحث
در پايان اين قسمت، به اين نكته اشاره ميكنيم كه اخلاق وضعيت جوزف فلچر گرچه در تصميمات اخلاقي نسبيگراست و براي هر موقعيتي حكم خاص به خودش را تجويز ميكند، ولي با اين حال، اين اخلاق به لحاظ اينكه اساس اخلاق را محبت ميداند از سلك نسبيگرايان خارج شده و از يكسو، به يك مطلق اخلاقي كه هميشه درست و خوب است اعتقاد پيدا كرده است و از سوي ديگر، نظام اخلاقياي را مطرح ميسازد كه مبتني بر اين اصل هميشگي است. بنابراين، به هيچ وجهي نسبيگرا نيست. اين ديدگاه حتي نسبيت هنجاري را نميپذيرد؛ زيرا معتقد است كه اگر يك حكم اخلاقي و يا قضاوت اخلاقي راجع به اعمال افراد ديگر مطابق اصل محبت بود، كاري درست است و شخص در انجام آن مرتكب خطا نشده است. به عبارت ديگر، ما مجاز هستيم كه درباره اعمال افراد ديگر به قضاوت بنشينيم و اعمال آنها را نقد نماييم، البته اگر اين كار ما مطابق با قانون محبت باشد.
نقد و بررسي اخلاق وضعيت
اخلاق وضعيت هرچند ويژگيهاي جالب توجهي دارد كه پذيرش آن را در فرهنگ مسيحيت موجه مينمايد، اما با اين حال، نقاط ضعفي نيز در آن مشاهده ميشود كه در اين قسمت به برخي از آنها اشاره مينماييم.
1. اخلاق وضعيت با يك تناقضگويي آشكار مواجه است. از يكسو، سعي ميكند كه ارزش ذاتي اشياي عالم را نفي كند و بدينترتيب، به گونهاي به حسن و قبح شرعي و الهي روي داشته باشد و از سوي ديگر، اصل محبت را داراي ارزش ذاتي معرفي مينمايد. مسئله اين است كه اگر يك چيز در عالم داراي ارزش ذاتي است، چرا اين امكان وجود ندارد كه اين دايره وسيعتر شود و اموري همچون عدالت، شجاعت، و عفت نيز داراي ارزش ذاتي گردند؟ چه تفاوتي ميان عدالت و محبت هست كه يكي را داراي ارزش ذاتي مينمايد و يكي را فاقد آن؟ بر اين اساس، به نظر ميرسد كه در اخلاق وضعيتي كه جوزف فلچر مطرح ميسازد، وجهي براي جدا كردن محبت از ساير اصول وجود ندارد.
البته پيروان اين انديشه سعي ميكنند با ترفندي اين مشكل را حل كنند و ميگويند: محبت از سنخ اشياي عالم نيست تا بخواهيم بگوييم اشياي عالم داراي حسن و قبح ذاتي هستند. اما روشن است كه اين عده نميتوانند ميان صداقت و محبت، شجاعت و محبت، حتي عدالت و محبت تفاوتي قايل شوند تا بخواهند حسن و قبح ذاتي را بدين شكل منكر گردند. به بياني بهتر، مقولاتي همانند صداقت، شجاعت و عدالت مثل محبت هستند و هر حكمي براي محبت داده شود كه آن را از سنخ اشياي عالم خارج نمايد قابل تعميم به آنها نيز هست. شجاعت و اعمال شجاعانه نيز چيزي است كه بايد ما انجام دهيم؛ همانند محبت كه فلچر مدعي آن است.
2. منشأ تمام اين مباحث آنجاست كه پولس قديس با ورود به عالم مسيحيت، مسير اين دين الهي را به گونهاي ديگر ترسيم كرد و آن را از ديني كه دنباله يهوديت در شريعت بود، به آييني مستقل تبديل نمود. در تفسير پولسي از شريعت، شريعت براي تأمين دو هدف آمده بود:
الف. جلوگيري آدميان از ارتكاب گناه بيشتر؛
ب. آمادهسازي مردم براي نجات از گناه ازلي كه آدم مرتكب شد و به شكل وراثت به تمام انسانها منتقل گرديد.
به عقيده پولس، با آمدن مسيح كه فرزند يگانه خداست و با خدا همذات است و جنبهاي الوهي دارد، ديگر نيازي به شريعت نيست و بساط شريعت برچيده شده است. در اين نگاه، ديگر انسان براي نجات نيازي به شريعت كه باب اطاعت از فرامين الهي است ندارد و با صرف ورود به دروازه مسيحيت به رهايي ميرسد. با اين تفاسير، مسيحيت پولسي كه ديگر رنگ و بوي الهي نداشته، فرامين الهي را با يك اصل محبت كه عشق و محبت خدا به تمام انسانهاست عوض كرده است. در اين مسيحيت پولسي اگر فرمان الهي بخواهد اطاعت شود بايد با اصل محبت سازگار باشد.
اين تحريف آشكار، موجب گرديد از همان آغاز، شعار محبت خدا به انسان و ارزش ذاتي داشتن محبت بر اصل اطاعت و بندگي انسان در برابر خدا قرار گيرد و بر آن ترجيح داده شود. بنابراين، محور قرار گرفتن اصل محبت در مسيحيت، به موجب تحريفي است كه در اين دين الهي رخ داده است. لازم به ذكر است كه در اخلاق اسلام نيز اصل محبت داراي ارزش ذاتي است، اما هنگامي كه اين اصل در برابر بندگي خدا قرار ميگيرد، فرمان الهي مقدم ميشود و به اجرا درميآيد.
نكته ديگر اين است كه آيا واقعا تمام ابناي بشر مورد محبت و عشق خدا هستند؟ درست است كه ذات باريتعالي سعادت تمام مخلوقاتش از جمله انسان را مورد نظر قرار داده است و به كمال رسيدن آدميان محبوب اوست؛ اما گاه انسان به جايي ميرسد كه پستترين موجودات نيز به آن درجه نيستند و به طور قطع مغضوب الهي واقع ميشوند و حتي مجازات آنها مطلوب او قرار ميگيرد. چگونه ميتوانيم گردنكشي كه هزاران هزار نفر را به نابودي كشانده است، هزاران هزار نفر را به فساد و تباهي برده است، هزاران هزار نفر را زير يوغ بندگي درآورده است مورد محبت خدا بدانيم؟ آيا اين مسئله با كمال الهي سازگار است؟
3. در بند سوم، عبارت فلچر به گونهاي است كه اصل عدالت را نيز داراي ارزش ذاتي گرفته است، به گونهاي كه ميگويد: عدالت همان توزيع عشق و محبت است و نه چيز ديگر. توضيح اينكه، وقتي عدالت را به محبت و توزيع محبت تحويل ميبرد، در حقيقت، اذعان داشته است كه اين اصل نيز به دليل داشتن مؤلفه محبت در درون خود داراي ارزش ذاتي است و نميتواند فاقد آن باشد. اين تلاش در حقيقت براي برطرف كردن آن تعارضي است كه در قسمت اول خاطرنشان گرديد، ولي به هر تقدير اصل نظريه و مبنايآنرابهزيرسؤالبرده است.
4. در بند چهارم، فلچر معتقد است كه عشق طالب خير همسايه است، چه ما او را دوست داشته باشيم و يا نه. اين سؤال مطرح است كه آيا اين نكته مقتضاي اصل عدالت نيست؟ چرا بيجهت مقتضاي اصل عدالت را به چيز ديگري (محبت) بايد نسبت دهيم؟
5. بحث جدّي در اين وادي بر اين محور قرار ميگيرد كه مبناييترين اصل در اخلاق كدام اصل است؟ در منظر اخلاق وضعيت، اين اصل محبت است كه حاكم است. اما به نظر ميرسد با توضيحاتي كه داده شد، اصل عدالت مبناييتر است و ريشه تمام احكام اخلاقي را ميتوانيم در آن بيابيم. بر اساس اين نگاه، حتي محبت كردن نيز بايد با اصل عدالت همخوان باشد و اگر محبتي موجب ظلم به فرد گردد قطعا مورد پسند و پذيرش نيست و هيچ عاقلي حتي خود فلچر بدان گردن نميدهد. به هر تقدير، ثمره اين مسئله آنجا آشكار ميگردد كه ميان مقتضاي اصل عدالت و اصل محبت تعارض و در مقام عمل تزاحم روي دهد. در اين موقعيت است كه بايد تصميم گرفت عدالت را اجرا كرد و يا به محبت انديشيد.
6. در نهايت، هرچند كه تلاش ما در اين نوشتار، تلاشي علمي است، اما نميتوانيم چشم خود را به واقعياتي كه در اطراف ما در گوشه و كنار دنيا رخ ميدهد ببنديم. از اينرو، ميگوييم: اخلاق وضعيت بيشتر مصرف تبليغي دارد تا عملي. به عبارت ديگر، در مقوله تبليغ مسيحيت، شعار محبت بهترين وجه در جذب دلهاي افراد ساده و عامي است. اما واقعيت اين است كه در طول تاريخ وحشيانهترين اعمال بر ضد بشريت توسط پيروان اين آيين روي داده است و امروزه نيز بدترين جنايات از سوي اين افراد و يا دستپروردههاي آنان روي ميدهد. مدتي قبل در كشور آفريقايي روندا، وحشتناكترين قتل عام در جلوي چشمان همين مدعيان محبت رخ داد و هيچ صدايي براي محبت برنيامد. حتي در موردي، مردم براي نجات جان خود به كليساي محل رفتند، اما كشيش درِ كليسار را بر روي آنان بست و قاتلان با خيالي آسوده زن و كودك و پير و جوان را به گلوله بستند و همه را قتلعام كردند. در عراق، افغانستان، فلسطين و كشورهاي ديگر هر روز شاهد جنايات متعدد هستيم ولي خبري از عشق و محبت به انسانها نيست.
-
پى نوشت ها
- 1 دانشآموخته حوزه علميه و دانشجوى دكترى فلسفه دين.
- 2-. James M. Gustafson, "situation Ethics", in: The Encyclopedia of Ethics, 1998.
- 3-. Gene Outka, "Situation Ethics", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, 1998.
- 4-. Joseph Fletcher, Situation Ethics, The New Morality, 1966, p. 2.
- 5-. Gene Outka, "Situation Ethics", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy.
- 6-. James M. Gustafson, "Situation Ethics", in: The Encyclopedia of Ethics.
- 7-. The Antinomian View. (Antinomianism).
- 8- Legalism / Formalism (Legalism).
- 9-. Antinomian Relativism.
- 10- Situation Ethics: The New Morality.
- 11ـ ورنر منسكى و ديگران، اخلاق در شش دين جهان، 1376، ص 176.
- 12ـ همان، ص 138ـ139.
- 13ـ همان، ص 47ـ48.
- 14-. See: David E. Cooper, "Existentialist ethics", in: Routledge Encclopedia of Philosophy.
- 15-. Good Faith.
- 16-. See. Ibid.
- 17-Sensitiity Theory.
- 18ـ سيداكبر حسينى، واقعگرايى اخلاقى در نيمه دوم قرن بيستم، 1383، ص 77.
- 19-. Legalistic.
- 20- Antinomain.
- 21- See: Joseph Fletcher, Situation Ethics, The New Morality, 1966, p. 17.
- 22-. See: p. 18.
- 23-. Antinomianism.
- 24- Anabaptists.
- 25- Puritanism.
- 26- Ibid, p. 26.
- 27- Ibid, p. 26.
- 28- Ibid, p. 41.
- 29- Ibid, p. 42.
- 30-. See, Ibid, p. 42-43.
- 31-. Ibid, p. 43.
- 32-. Ibid, p. 43-44.
- 33- Agapeic Love.
- 34-Ibid, p. 45.
- 35- Theological Positivism.
- 36- Ibid, p. 47-48.
- 37- See: Ibid, p. 50.
- 38- Ibid.
- 39- See: Ibid, p. 57-58.
- 402- Ibid, p. 59.
- 41- Ibid, p. 60.
- 42-See: Ibid, p. 60-61.
- 43ـ مرقس، 2:27ـ28.
- 44- See: Ibid, p. 71.
- 45- Ibid, p 89.
- 46- Ibid, p. 103.
- 47ـ باب 5، آيات 43ـ44.
- 48- Ibid, p. 110.
- 49- Ibid, p. 120.
- 50- See: Ibid, p. 131.
- 51-. Ibid, p. 143-144.
- 52-. See: for further reading: Mohammad A. shomali, Ethical Relativism, An Analysis of the Foundations of Morality, 2001, p. 53-128.
- 53-. Ibid, p. 60.
- 54- Ibid, p. 43-44.
- 55-. Ibid, p. 143-144.
-
منابع ...
- ـ حسينى، سيداكبر، واقعگرايى اخلاقى در نيمه دوم قرن بيستم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1383.
- ـ منسكى، ورنر و ديگران، اخلاق در شش دين جهان، ترجمه محمّدحسين وقار، تهران، اطلاعات، 1376.
- - Cooper, David E., "Existentialist Ethics", in: Routledge Encclopedia of Philosophy.
- - Fletcher, Joseph, Situation Ethics, The New Morality, Westminester, John Knox Press, 1966.
- - Gustafson, James M., "Situation Ethics", in: The Encyclopedia of Ethics, ed. by Lawrence C. Beker; Garland Publishing, 2nd ed., New York and London, 1998.
- - Outka, Gene, "Situation ethics", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, London, Routledge, 1998.
- - Shomali, Mohammad A., Ethical Relativism, An Analysis of the Foundations of Morality, ICAS Press, London , 2001.