تعامل متقابل فلسفه و اصول فقه از منظر شهيد سيد محمّدباقر صدر
تعامل متقابل فلسفه و اصول فقه از منظر شهيد سيد محمّدباقر صدر
سيد مهدى موسوى1
چكيده
ارتباط ميان علوم و تغذيه آنها از يكديگر در گسترش معرفتهاى بشرى امرى حياتى است و در تدوين تاريخ علم و فلسفه راهگشا و اثربخش. ارتباط ميان فلسفه و اصول فقه، به عنوان دو علم عقلانى و محورى در تمدن اسلامى موجب آثار و جريانات مهم فكرى و سياسى شده است. از اينرو، تبيين اين مسئله براى آينده هر دو علم و تحليل فلسفه آنها نكتهاى اساسى است.
اين مقاله با رويكرد تحليلى به تبيين آراء شهيد سيد محمّدباقر صدر از اصوليان بزرگ و فلسفه معاصر اسلامى در اين موضوع مىپردازد. از نظرگاه شهيد صدر، فلسفه نقش عمدهاى در تحولات اخير علم اصول و گسترش آن در دوره سوم حيات علم اصول داشته است. وى تأثير فلسفه را در علم اصول در پيروزى اصوليان بر اخباريگرى، تأسيس مكتب وحيد بهبهانى و طرح مسائل جديد در علم اصول دانسته است.
از سوى ديگر، علم اصول نيز در طرح برخى مباحث فلسفى همچون معرفتشناسى و زبانشناسى بر فلسفه تقدم داشته است و در نهايت، اين علم پاسخگوى برخى مسائل تحليل زبانى است كه از سوى فيلسوفان تحليلى غرب بيان شده است.
كليدواژهها : فلسفه، علم اصول، فلسفه زبان، اخباريگرى، سيد محمّدباقر صدر.
مقدّمه
رشد و تكوّن هر علمى در گرو امورى چند است كه از جمله آنها مىتوان به تعامل بين علوم اشاره كرد. تعامل ميان علوم به چندگونه قابل ترسيم است؛ از جمله :
1. علم «الف» موجب تقويت يا تضعيف اصل علم «ب» مىشود.
2. علم «الف» موضوع علم «ب» را ثابت يا نفى مىكند.
3. از درون علم «الف» علم جديدى زاييده مىشود (تعامل زايشى).
4. علم «الف» موجب ايجاد مسائل نوينى در علم «ب» مىشود.
5. علم «الف» طرق جديدى را براى تحليل و بررسى يكى از مسائل علم «ب» ارائه مىدهد.
6. علم «الف» نتايج علم «ب» را به روش خود جرح و تعديل مىكند.
براساس اين مقدّمه، اين پرسش اساسى مطرح مىشود كه آيا ميان فلسفه و اصول فقه به عنوان دو علم بنيادى و محورى در تمدن اسلامى تعاملى بوده است يا نه و در صورت وجود تعامل بين آن دو، تعامل آنها از نوع كدام يك از صور فوق يا غير آن بوده است؟
در ذيل اين پرسش اصلى و پرسش فرعى نيز مطرح مىشوند كه فلسفه چه ميزان در رشد و توسعه علم اصول فقه مؤثر بوده است؟ و آيا علم اصول فقه در طرح مباحث فلسفى و پاسخ به مسائل فلسفى مىتواند اثرگذار باشد؟
اهميت اين پژوهش از آنجا روشن مىشود كه فلسفه به عنوان محور عقلايى تمدن اسلامى و علم اصول فقه در جايگاه منطق فهم آموزههاى دين، هريك نقش بسيار مهمى را در تاريخ علم و توسعه معرفتهاى دينى و بشرى داشتهاند. از اينرو، شناخت روابط متقابل اين دو علم از يكسو در تبيين رابطه عقل و دين مىتواند تأثيرگذار باشد و از سوى ديگر طريق استمداد و استفاده اين دو علم از همديگر شناخته گردد تا در آينده آنها و در طرح مسائل جديدوپاسخ به چالش هاى پيش روكارگر شود.
در ميان متفكران معاصر اسلامى شهيد سيد محمّدباقر صدر در كتاب المعالم الجديدة للاصول و شهيد مطهّرى در شرح مبسوط منظومه2 و ابوالقاسم گرجى در مقاله «تأثير منطق در علم اصول»3 پيش از اين به ذكر برخى از تعاملهاى ميان اين دو علم پرداختهاند.
در اين مقاله اين مسئله مهم از نظرگاه شهيد سيدمحمّدباقر صدر بررسى خواهد شد؛ ابتدا با گزارشى اجمالى از شخصيت شهيد صدر و كتاب معالمالجديدة للاصول4 و سپس در دو قسمت «تأثير فلسفه در علم اصول فقه» و «نوآورىهاى علم اصول فقه در حوزه تفكر فلسفى».
معرفى اجمالى شهيد صدر
شهيد آيتاللّه سيد محمّدباقر صدر (متولد 1353ق؛ شهادت 1400ق) از جمله نوابغ و فرهيختگان عالم تشيّع است كه با استفاده از استعداد خدادادى خود در سنى كم به درجه اجتهاد نايل آمد و با احاطه وسيع به علوم اسلامى همچون فقه، تاريخ، اصول فقه، حديث، منطق و فلسفه آثار جاودانى را با نوآورىهاى فراوان از خود به يادگار گذارد. در حوزه علم اصول مىتوان به كتابهاى حلقات فىالاصول در سه مرحله مقدماتى، سطح و تكميلى و معالم الجديدة للاصول، و در حوزه منطق و فلسفه به آثارى همچون الاسس المنطقيه للاستقراء و فلسفتنا اشاره كرد.5
معالمالجديده و تدوين تاريخ تحليلى و مقدّمه علم اصول
شهيد سيد محمّدباقر صدر در كتاب معالم الجديده للاصول در بيش از يكصد صفحه به مباحثى به نام «المدخل الى علم الاصول» پرداختهاند كه به اصطلاح قدما در علم منطق، شيوهاى نو در رئوس ثمانيه علم اصول مىباشد. يكى از موضوعات بسيار جالب توجه در اين مباحث، توجه نويسنده به مباحث تاريخى و نحوه تعامل علم اصول فقه با شرايط تاريخى زندگى مسلمانان و تعامل با علومى همچون حديث، فقه، كلام و فلسفه است. ايشان با تبيين اجمالى تأثير و تأثر علم اصول فقه و علوم ديگر در حوزه تمدن اسلامى، علاوه بر آنكه نكات مبهمى را از تاريخ علم و چگونگى شكلگيرى علوم اسلامى بيان داشتهاند، به تحليل دقيق اتفاقات مهم در علم اصول ـ همچون رشد جريان اجتهاد، درخشش شيخ طوسى، ركود نسبى علم اصول پس از شيخ طوسى، بحران اخباريگرى در قرن يازدهم و ظهور مكتب اصولى وحيد بهبهانى ـ نيز پرداخته است.
پيدايش علم اصول محصول ضرورت تاريخى
از منظر شهيد صدر، علم اصول نقش منطق را براى علم فقه ايفا مىكند. علم اصول قواعد و نظريات عمومى را كه به عنوان عناصر مشترك در استنباط احكام شرعى به كار مىبرد مشخص مىكند. از نظر وى، آنچه سبب تولد تفكر اصولى و علم اصول و جهتگيرى ذهنى اصولى در فقها گرديد يك نياز تاريخى در فرايند استنباط و فهم حكم شرعى از نصوص بوده است. ايشان معتقد است: هرگاه انسان به عصر تشريع نزديكتر باشد و مستقيم به نصوص دسترسى داشته باشد به قواعد علم اصول و عناصر مشترك كمترين نياز را دارد :
و هذا هو ما نقصده من القول بأن الحاجة إلى علم الاصول حاجة تاريخية ترتبط بمدى ابتعاد عملية الاستنباط عن عصر التشريع و انفصالها عن ظروف النصوص الشرعية و ملابساتها؛ لانّ الفاصل الزمنى عن ذلك الظرف هو الذى يخلق الثغرات و الفجوات فى عملية الاستنباط.6
استنباط احكام شرعى در ابتداى ظهور اسلام توسط محدثان صورت مىگرفت و ايشان با جمعآورى احاديث و متون شرعى و تفاهم آنها به روش ساده و گفتوگوى عادى با مردم عصر خود مفاهمه مىنمودند. اما به تدريج استنباط و فهم حكم شرعى از نصوص عمق بيشترى يافت تا اينكه در عمل استخراج حكم شرعى از منابعش با موشكافى و ريزبينى همراه شد و احتياج به ژرفانديشى، تجربه و اطلاعات بسيار داشت. از اينرو، بذر تفكر علمى در فقه ايجاد گرديد و علم فقه تولد يافت و از علم حديث به سطح استنباط علمى دقيق رسيد و پس از رشد علم فقه و تفكر فقهى و روىآورى دانشمندان به علم شريعت به بررسى فرايند استنباط و فهم حكم شرعى از متون، خطوط و عناصر مشترك مورد نياز در اين فرايند آشكار و كشف گرديد و فقها متوجه شدند كه فرايند استنباط و استخراج حكم شرعى بدون اين عناصر ممكن نيست. اين سير و گردش كار سبب تولد تفكر اصولى و علم اصول و جهتگيرى ذهنى اصولى در فقيه گرديد.7
بنابراين، علم اصول يك علم تاريخى است كه بر مقتضاى عمليات استنباط توسعه و پرورش مىيابد. از اينرو، دورههاى مختلفى را طى كرده است. در دورهاى ذيل فقه مطرح بود و پس از جدايى از فقه با علم كلام آميخته شد، اما پس از آن گسترش يافت و از علم كلام نيز مستقل گرديد.8
ادوار علم اصول
شهيد صدر تاريخ علمالاصول را به سه دوره تقسيم مىكند :
1. عصر تمهيدى : اين عصر، پايهگذارى بذرهاى اصلى علم اصول است كه با ابىعقيل و ابن جنيد آغاز مىشود و با ظهور شيخ طوسى پايان مىيابد.
2. عصر علم : اين دوران، عصرى است كه در آن بذرها بارور شد و به ثمر نشست و دورنماى انديشه اصولى مشخص گرديد و در سطحى وسيع در مباحث فقهى به كار مىرفت. اين دوران با شيخ طوسى آغاز شد و با ابنادريس، محقق حلّى، علّامه حلّى، شهيد اول و ديگران ادامه يافت.
3. عصر كمال : اين عصر در تاريخ علم اصول به وسيله مكتب جديدى به دست وحيد بهبهانى آغاز شد؛ تلاشهاى گستردهاى در زمينه فقه و اصول به نحو متقابل صورت گرفت و توسط شاگردان ايشان پيگيرى شد و به اوج خود رسيد.9
تعامل متقابل فلسفه و علم اصول
همانگونه كه ذكر شد، يكى از موضوعاتى كه كتاب معالمالجديدة بدان پرداخته، مسئله تعامل علم اصول و فلسفه است. در ذيل اين موضوع به صورت واحد در دو بخش «تأثير فلسفه بر علم اصول» و «نوآورىهاى علم اصول در فلسفه» ارائه مىگردد.
الف. تأثير فلسفه بر علم اصول
مىتوان مطالب شهيد صدر را در جريان تأثير مباحث فلسفى در علم اصول را در سه بخش ذكر نمود :
1. برهان معرفتشناختى اخباريون بر نفى علم اصول
شهيد صدر ظهور جريان اخباريگرى به دست ملّامحمّدامين استرآبادى و گسترش آن در قرن يازده و دوازدهم هجرى را ضربهاى بزرگ به علم اصول پس از صاحب معالم مىداند كه مانع رشد اصول و تزلزل بنيانهاى آن گرديد. ايشان شش عامل درونى را موجب ظهور اخباريگرى دانسته است،10 لكن آن را جريانى با جهتگيرى افراطى در انكار و رد عقل و منكوب كردن آن در درون تفكر شيعى به شمار مىآورد.
شايد از ديدگاه شهيد صدر آنچه موجب رشد و تفوّق اخبارىها بر اصوليان شد تمسك آنها به مباحث معرفتشناسى و استفاده از ابزار فلسفى بود. از ديدگاه شهيد صدر، اخبارىها در موارد مختلف علمى در مقابل عقل ايستادند و معتقد بودند: عقل در معرض خطا و اشتباه مىباشد و تاريخ تفكر عقلى سرشار از اشتباه است، از اينرو، شايستگى ندارد كه در هيچ حوزهاى از حوزههاى علوم دينى به عنوان ابزار و وسيله اثبات به كار گرفته شود.11
وى مهمترين برهان اخبارىها بر ضد عقل و اكتفا به معرفت حسى را در كتاب الفوائد المدنيه استرآبادى چنين بيان مىدارد:12
استرآبادى در اين كتاب مدعى شد كه علوم بشرى دو نوع مىباشد: نوع اول علومى است كه از قضاياى حسى بهره جسته و استمداد مىطلبد، و نوع ديگر، علومى است كه قضاياى آن بر پايه حس بنا نشده و اثبات نتايج آن با دليل حسى امكانپذير نيست. محدث استرآبادى رياضيات را از نوع اول مىداند و به زعم او، پايههاى اصلى اين علم بر شناخت حسى بنا شده است، و براى نوع دوم موضوعات و مباحث علوم ماوراءالطبيعه را مثال مىزند، علومى كه در آن قضايايى مورد بحث قرار مىگيرد كه از درك حس خارج مىباشد و در محدوده حس قرار نمىگيرد؛ مانند تجرد روح، بقاى نفس بعد از فناى بدن و حدوث عالم.
به نظر محدث استرآبادى، نوع اول از اين دو نوع علم از علوم بشرى است و فقط به اين نوع علم مىتوان اعتماد نمود؛ زيرا بر پايه حس بنا شده و بر حس تكيه كرده؛ مثلا رياضيات اگرچه از استدلالهاى عقلى بهره مىجويد، ولى در نهايت بر حس تكيه كرده و از آن استفاده مىكند؛ مانند (4=2+2). ولى نوع دوم از اين علوم ارزشى نداشته و قابل اعتماد نيست، و اعتماد به نتايجى كه به وسيله عقل در اين علم حاصل مىشود امكان ندارد؛ زيرا اتصال و اتكاى آن بر حس از بين رفته است. اينچنين بود كه استرآبادى در تحليلى كه نسبت به موضوع شناخت و معرفت داشت، ادراكات حسى را معيار و ميزان اصلى تشخيص و ارزشگذارى شناخت و معرفت دانست.13
شهيد صدر در ادامه معتقد است كه در افكار استرآبادى ريشههاى حسگرايى و تجربهگروى مشاهده مىشود؛ يعنى در نظريه معرفتشناسى به حس و تجربه روىآورده و بدان اعتقاد پيدا نموده است. وى مىگويد : استرآبادى همعصر فرانسيس بيكن (متوفاى 1626م) بنيانگذار اصالت تجربه و حس در فلسفه اروپاست و جريان تجربهگرايى استرآبادى به جريان تجربهگرايى اروپا و آراء بيكن، جان لاك و هيوم شبيه است :
حركت محدث استرآبادى بر ضد شناخت عقلى ـ شناختى كه جداى از قضاياى حسى است ـ به همان نتايجى رسيد كه فلسفههاى تجربى و حسى در تاريخ تفكر اروپايى ثبت كرده بود؛ زيرا خود را به سبب جهتگيرى اشتباه، در نهايت كار رويارو با تمامى ادلّه عقلى بر وجود خدا ديد؛ ادلّهاى كه مؤمنين بر وجود خدا به آن استدلال مىكردند؛ زيرا اين ادلّه در منطقه شناختهاى عقلى جدا از حس قرار مىگرفت.14
2. استمداد اصوليان از فلسفه در برابر اخباريگرى
جريان اخباريگرى با ابزار معرفتشناختى و حسگرايى فلسفى خود موجب ركود و ايستايى و تزلزل بنيانهاى علم اصول گرديد، به گونهاى كه مىرفت تفكر اصولى و اجتهاد فقهى از جامعه تشيّع رخت بر بندد.15 اما اين چراغ فروزان توسط برخى از علما هرچند به طور محدود ادامه يافت.
شهيد صدر در كتاب المعالم الجديده للاصول در تحليل تاريخى از علم اصول مىنويسد: در دوره ركود علم اصول، شعله اين علم خاموش نشد و كسانى بودند كه به استحكام و اتقان مبانى آن پرداختند. اين حركت محجور اما بسيار مهم توسط ملّاعبداللّه تونى (متوفاى 1071ق) مؤلف كتاب اصولى الوافيه و سيدحسين خوانسارى (متوفاى 1098ق) ادامه داشت. اين جريان توسط محمّدبن حسن شيروانى و جمالالدين خوانسارى و سيدصدرالدين قمى ادامه يافت تا به وحيد بهبهانى شاگرد سيد صدرالدين قمى رسيد.
به اعتقاد شهيد صدر، جريان علم اصول توسط انديشه و شخصيت فلسفى محقق خوانسارى16 كه سرشار از نبوغ و دقت فلسفى بود حفظ شد. وى رنگ فلسفى را بر نگرش و تفكر اصولى تابانيد، به طرزى كه پيش از او سابقه نداشت. به عبارت ديگر، تا پيش از محقق خوانسارى تفكر فلسفى نقش چندانى در علم اصول نداشت و اين محقق بود كه با روحيهاى آزاد و جهتگيرى فلسفى به بررسى مباحث اصولى پرداخت و اين نوع از تفكر را به اصول سرايت داد.
... محقق بزرگ سيد حسين خوانسارى (متوفاى 1098) كه سرشار از نبوغ و دقت بود، به عرصه علم پا گذاشت و ايده و تفكر اصولى را با قدرتى تازه يارى داد، همانگونه كه افكار اصولى او در كتاب فقهىاش به نام «مشارق الشموس فى شرح الدروس» آشكار و روشن است؛ حاصل آزمودگى و پايدارى بزرگ او در انديشه فلسفى رنگ فلسفى بر نگرش اصولى تابانيد، به گونهاى كه تا قبل از آن چنين تابشى سابقه نداشت. و ما مىگوييم رنگ فلسفى بر آن تابيد و نمىگوييم فكر فلسفى بر آن تابيد؛ زيرا اين محقق مخالف فلسفه بود و جدال و كارزارهاى طولانى و بزرگى با فلاسفه دارد، در نتيجه ايده او ايدهاى تقليدى از فلاسفه نبود اگرچه رنگ فلسفى داشت. هنگامى كه اين محقق مباحث اصولى را بررسى مىكرد اين رنگ به آن تأييد و جهتگيرى فكرى فلسفى با روحيهاى آزاد، به اصول سرايت كرد اين روح ـ فلسفى آزاد ـ اثر بزرگى را در آينده اين علم گذاشت.17
شهيد صدر در ادامه معتقد است: اين رويكرد محقق خوانسارى به علم اصول اثر بزرگى را در آينده اين علم گذاشت: پيدايش مكتب جديد در فقه و اصول كه در كربلا به دست محقق بزرگ و احياگر آن محمّدباقر بهبهانى تولد يافت. جهتگيرى فلسفى محقق خوانسارى در تفكر اصولى و ادامه آن توسط آقاجمال و شيروانى و قمى دو تأثير عمده را در علم اصول ايجاد كرد: اول اينكه موجب دميده شدن روح تفكر فلسفى در علم اصول و استحكام مبانى در برابر جريان اخبارى شد و دوم، ميدان جديدى را براى ابتكار در علم اصول فراروى متفكران گشود. او مىنويسد :
واقعيت اين است كه خوانسارى بزرگ و دانشمند همعصر او شيروانى و جمالالدين فرزند خوانسارى و صدرالدين شاگرد جمالالدين، با وجود اينكه اين دانشمندان در دوره توقف و ركود و تزلزل علم اصول زندگى مىكردند، توفقى كه حاصل حركت اخباريگرى و انتشار كارهاى روايى است، عاملهاى ترقى و رشد انديشه اصولى بودند، و با بحثها و پژوهشهايشان بستر و زمينه پيدايش مكتب استاد وحيد بهبهانى را كه عصر جديدى در تاريخ اين علم گشود، فراهم ساختند.18
ايشان همچنين در عوامل پيروزى علم اصول بر اخباريگرى و پيدايش مكتب جديد توسط وحيد بهبهانى مىنويسد :
جهتگيرى فلسفى كه خوانسارى در تفكر اصولى پايهگذارى كرد، يكى از بذرهاى اصلى بود كه انديشه علمى را با نيروهاى جديد براى رشد آماده كرد و ميدان جديدى را براى ابتكار گشود، و مكتب بهبهانى وارث اين جهتگيرى بود.19
3. تأثير فلسفه بر شكلگيرى انديشه اصولى
شهيد صدر در ادامه مباحث خود، به عوامل شكلگيرى انديشه اصولى مىپردازد. وى اين عوامل را به ترتيب اينگونه برمىشمرد: پژوهشهاى تطبيقى در فقه، علم كلام، فلسفه، شرايط و مناسبات عينى، و عامل زمان.
ايشان پس از ذكر عامل فقه، به عامل علم كلام اشاره مىكند و بر اين باور است كه كلام نقش مهمى در تهيه خوراك فكرى براى اصول و در كمك به آن داشته است. علم كلام نفوذ زيادى در تفكر و ذهنيت دانشمندان اسلامى داشته و به اصول تأثير بسيارى نهاده است. اما اين جريان تأثيرگذارى علم كلام، پس از مدتى جاى خود را به فلسفه داد.
به نظر شهيد صدر، مباحث فلسفى به طور گسترده و در دو دوره اول تفكر علم اصول جايگاه چندانى در اين علم نداشت و مباحث آن نيز مطرح نشده بود، بلكه اين كلام بود كه تأثير عمدهاى را در اصول داشت. اما در دوره سوم، فلسفه به طور وسيع و گسترده وارد مباحث اصولى شد كه اين خود معلول دو علت است: اول آنكه براساس ترويج فلسفه و تفكر عقلانى در حوزههاى شيعى، كلام جاى خود را به فلسفه داد. و دوم اينكه حكمت متعاليه و ديدگاههاى جديد و قوى فلسفى ملّاصدراى شيرازى ظهور و انتشار يافت. شهيد صدر در جاى ديگر از همان اثر، در ذكر عوامل شكلگيرى انديشه اصولى مىنويسد :
مىتوان گفت: تقريبآ دوره سوم از دورههاى تحول علم اصول ـ دوره وحيد بهبهانى و شاگردانش ـ مباحث فلسفى به طور گسترده و در حد وسيعى وارد مباحث علم اصول نشده بود. اين نفوذ و به كارگيرى فلسفه، در علم اصول حاصل ترويج مباحث فلسفى در حوزه علوم شيعى به جاى علم كلام و انتشار ديدگاههاى جديد و قوى فلسفى مانند فلسفه ملّاصدراى شيرازى (متوفاى 1050ق) است. اين ترويج و انتشار فلسفه در دوران سوم سبب شد كه انديشه اصولى به فلسفه روى آورده و از آن كمك و الهام بگيرد؛ الهامى بيش از آنچه كه از كلام گرفته بود، بخصوص جريان فلسفى كه صدرالدين شيرازى ايجاد كرده بود.20
ايشان از جمله نمونههاى اين تأثيرگذارى را اثرگذارى مسئله اصالت وجود و اصالت ماهيت در دو مسئله اصولى اجتماع امر و نهى و تعلق اوامر به طبايع و افراد مىداند. وى به علت فرصت كم و نگاه اجمالى به مباحث در اين كتاب، از ذكر موارد ديگر و تحليل آنها خوددارى مىكند، اما نويسندگانديگرىبرخىازاينمواردرا برشمردهاند.21
ب. نوآورىهاى علم اصول در حوزه تفكر فلسفى
شهيد صدر تعامل و رابطه فلسفه و اصول را يكطرفه ندانسته، بلكه به ثمرات و نوآورىهاى علم اصول در عرصههاى تفكر فلسفى نيز نظر داشته است. از ديدگاه وى، هر علمى در حالى كه رشد مىيابد و توان مىگيرد، به تدريج داراى قدرت ابداع و توليد و خلق مىشود كه نتيجه و حاصل تلاشهاى نابغههاى آن علم و دادو ستدهاى فكرى ميان آنهاست.22
شهيد صدر معتقد است: علم اصول در حوزه رسالت اصلى خود كه منطق فقه و كشف عناصر مشترك در استنباط و استخراج حكم شرعى است، به نوآورىهاى فراوانى دست يافته است. اما نوآورىهاى اصول و تلاشهاى اصوليان منحصر در همين محدوده اصلى خود نيست، بلكه براى بسيارى از مشكلات و معضلات فكرى انسان، نوآورىهاى ديگر و پاسخهايى را به ارمغان آورده است.
با اين حساب به نظر وى، علم اصول در حاشيه رسالت اصلى خويش موجبات نوآورىهايى را فراهم آورده كه پاسخ به نيازهاى فكرى بشر بوده است. يكى از مهمترين اين حوزهها حوزه تفكر فلسفى است. ايشان با نگاه انتقادى از وضعيت تفكر فلسفى در دوره اخير، اين اشكال را به فضاى عمومى حاكم بر حوزههاى فلسفى مطرح مىكند كه سردمداران فلسفى اخير نسبت به فلاسفه و بزرگان فلسفه نگاه احساسى و تعبدى پيدا كرده و با بديهى و مسلم پنداشتن قواعد و قضاياى آنان، هدف خود را فقط پذيرش افكار فلاسفه بزرگ و اصول فلسفه دانستهاند، اما آن آزادانديشى و نگاه انتقادى كه لازمه فلسفه است از آنها رخت بربسته است. حال آنكه علم اصول آزادانه و بدون هرگونه تقليد و ترس از بزرگان فلسفه، به بررسى مشكلات فلسفى پرداخته و نوآورىها و ابداعاتى را پديد آورده است كه در مباحث تفكر فلسفى تقليدى يافت نمى شود. وى مى نويسد :
مباحث اصول با ذكاوت و عمق، در بررسى مشكلات فلسفى، آزاد از هرگونه تقليد و ترس از بزرگان فلسفه، غوطه ور بود. بر اين پايه، علم اصول تعدادى از قضاياى فلسفى و منطقى را كه با اهدافش مربوط بود دربرگرفت، و نوآورىهايى را پديد آورد كه در مبحث فلسفى تقليدى يافت نمىشد.23
وى در ادامه، چنين ادعا مىكند :
با توجه به آنچه كه بيان شد، مىتوانيم بگوييم : انديشهاى را كه علم اصول در حيطههاى مختلف از فلسفه و منطق آموخت جديدتر از انديشهاى است كه فلسفه فلاسفه مسلمين در آن حيطهها ارائه كردند.24
شهيد صدر در كتاب المعالم الجديدة للاصول با بيان نوآورىهاى علم اصول در چند حوزه فلسفى، نمونههايى را نيز ذكر نموده است كه بدان مىپردازيم :
1. نوآورى در حوزه معرفتشناسى
يكى از حوزههاى جديد در تفكر فلسفى بحث مستقل از خود معرفت و بيان ماهيت و ارزش معرفت و ملاكها و معيارها و منابع شناخت است. اگرچه در گذشته به اين مباحث نيز پرداخته مىشد، اما تفاوت عمده در اين است كه در فلسفه كلاسيك و سنتى چون موضوع فلسفه موجود به ما هو موجود بود، در ذيل بحث از انواع وجود و مراتب هستى مباحث علم معرفت ذكر مىشد؛ مانند وجود ذهنى، نفس، و اتحاد عاقل به معقول. اما امروزه خود معرفت به عنوان موضوعى مستقل از هستىشناسى مورد مطالعه و تفسير قرار گرفته است.25
شهيد صدر بر اين باور است كه پيش از آنكه اين مباحث در فلسفه اروپايى به عنوان يك چالش مطرح و از آن طريق وارد حوزه تفكر اسلامى گردد، از طريق چالشهاى اخبارىها و اصوليان در خود علم اصول پديد آمد و نظرات جديدى در اين حوزه طلوع كرد. اخبارىها با تمسك به جريان معرفت حسى و تجربى و نفى معرفت عقلى بحث را آغاز نمودند و اصوليان نيز به مبارزه علمى با اين انديشه پرداخته، نوآورىهايى را آوردند.26
2. نوآورى در حيطه فلسفه زبان
شهيد صدر يكى از حوزههاى ورود علم اصول را در عرصه تفكر فلسفى، حوزه فلسفه زبان27 مىداند. وى مىنويسد: يكى از مباحث جديد در حوزه منطق و فلسفه پيدايش منطق رياضى است. ايشان اين حركت جديد را اينگونه ترسيم مىكند :
در منطق صورى، يك جهتگيرى جهانى پديدار آمده است. اين جهت و گرايش، همان منطق رياضىدانان است كه رياضى را به منطق و منطق را به زبان باز مىگردانند (يعنى تلفيقى بين رياضيات و منطق و زبان ايجاد كردهاند. به عبارتى، گزارههاى منطقى را به زبان رياضى و با علايم بيان مىدارند) و مىگويند كه تكليف اصلى بر فيلسوف تحليل و شناخت زبان (و گزارههاى مبتنى بر الفاظ) به جاى تحليل وجود خارجى آنها و شناخت اين وجود خارجى است.28
شهيد صدر در ادامه، مباحث الفاظ علم اصول را در همين راستا دانسته و معتقد است: اصوليان در طرح عمليات و فرايند تحليل الفاظ بر ديگران پيشى گرفتهاند و مباحث بسيارى همچون معناى حرفى و وضع هيئتهاى الفاظ از جمله اين موارد هستند.29
ايشان با اشاره به تلاشهاى برتراند راسل بنيانگذار فلسفه زبان پيرامون تفاوت ميان گزارهها همچون «قيصر مرد» و «مرگ قيصر راستاست»و اعتراف راسل به ناتوانى خود در تحليل منطقى اين گونه از گزارهها، مىنويسد :
مىگويم: شگفت اينكه، پژوهشگرى كه در قلّه اين موضع علمى جديد است از تحليل تفاوت بين اين دو جمله عاجز است، در حالى كه علم اصول در بررسى اين تفاوت، به بررسىهاى تحليلى فلسفى در مباحث الفاظ، پيشى گرفته است و بيشترين تحليل و تفسير را در اين زمينه داشته است.30
3. طلب حقيقى و طلب انشايى
از جمله مباحث ديگرى را كه علم اصول نوآورى نموده و پاسخگوى برخى از مشكلات فيلسوفان معاصر است مسئله طلب حقيقى و طلب انشايى است.
ايشان تلاشهاى آخوند خراسانى را در راستاى روش هاى منطقى ارزيابى كرده و مباحث ايشان در تفاوت ميان طلب حقيقى و طلب انشايى را در مباحث تحليل زبانى علم اصول دانسته است كه نشانگر توانايى علم اصول در حل مشكلات زبانى است كه راسل آن را پايهگذارى كرده است.31
4. تحليل الفاظ بدون مطابق خارجى
يكى ديگر از توانايى علم اصول تحليل الفاظى است كه در گزارهها به كار مىرود اما مطابَق خارجى ندارند؛ همانند لفظ «ملازمه» در گزاره «بين آتش و حرارت ملازمه است». شهيد صدر با طرح اين پرسش كه چگونه از الفاظ فاقد مصداق صحبت كنيم، مىگويد: انديشه اصولى اين مشكل را به دور از قيد و بندهاى فلسفى كه مسئله را محصور در مباحث وجود و عدم ساخته، بررسى نموده و نوآورىها و ابداعاتى را ارائه نموده است.32
جمعبندى
با توجه به آنچه در باب تعامل فلسفه و علم اصول از منظر شهيد صدر ذكر شد، مىتوان انواع تأثير و تأثر اين دو علم مهم و بنيادى را در تاريخ اين دو علم مشاهده كرد. از ديدگاه شهيد صدر، مباحث و تفكر فلسفى هم نقش تخريبى و تضعيفى توسط اخبارىها در علم اصول داشته تا جايى كه آن را با بحران بزرگى مواجه نمود. و از سوى ديگر، تفكر فلسفى موجب دميده شدن روح تفكر فلسفى در علم اصول و استحكام مبانى آن در برابر جريان اخبارى شد و ميدان جديدى را براى ابتكار در علم اصول فراروى متفكران گشود. همچنين مسائل جديدى را در علم اصول مطرح نموده است، به گونهاى كه برخى از بزرگان فهم علم اصول در دو سده اخير را در گرو آشنايى با فلسفه اسلامى دانستهاند.33
علم اصول فقه نيز با مطرح كردن مسائل جديدى همچون مباحث معرفتشناسى و مباحث فلسفى و تحليلى زبان كمك مهمى به فلسفه و فيلسوفان نموده است و راهحلهايى را براى برخى از مباحث همچون الفاظ فاقد مصداق بدون محصور شدن در مباحث وجود و عدم فلسفى ارائه مىدهد.
- پى نوشت ها
1 دانشجوى كارشناسى ارشد فلسفه غرب، دانشگاه اصفهان. دريافت: 7/12/87 ـ پذيرش: 10/3/88.
2 ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 9 (شرح مبسوط منظومه،ج 1)، ص 475 / همو، ج 10 (شرح مبسوط منظومه، ج 2)، ص291ـ308 و 568ـ603.
3 ـ ابوالقاسم گرجى، «تأثير منطق در علم اصول»، حوزه، ش 7،ص 34ـ52.
4 ـ سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول.
5 ـ براى مطالعه زندگى شهيد صدر، ر.ك: فصلنامه حوزه،ويژهنامه شهيد صدر، ش 79 و 80.
6 ـ سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 70.
7 ـ همان، ص 64.
8 ـ همان، ص 66.
9 ـ همان، ص 110.
10 ـ همان، ص 98.
11 ـ همان، ص 59.
12 ـ در ترجمه عبارات شهيد صدر از اين كتاب استفاده شده است :عباس اسدالهى، درآمدى بر تاريخ و تحول علم اصول، ترجمه وتحقيق المعالم الجديدة للاصول.
13 ـ همان، ص 60.
14 ـ همان، ص 61.
15 ـ همان، ص 98.
16 ـ سيدحسين خوانسارى از شاگردان ميرفندرسكى در معقول وملّامحمّدتقى مجلسى اول و محقق سبزوارى در منقول بوده، و ازآثار فلسفى او حاشيه بر الهيات شفا ابنسينا، حاشيه بر شرحاشارات خواجه نصيرالدين طوسى، حاشيه بر شرح تجريد خواجهنصيرالدين و قوشجى و حاشيه محاكمات است. ر.ك: مرتضىمطهّرى، مجموعه آثار، ج 14 (خدمات متقابل اسلام و ايران)،ص 434 و 515.
17 ـ سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 106.
18 ـ همان، ص 107.
19 ـ همان، ص 108.
20 ـ همان، ص 115.
21 ـ ر.ك: ابوالقاسم گرجى، «تأثير منطق در علم اصول»، حوزه، ش7 / مصطفى ملكيان، «تبارشناسى مباحث لفظى علم اصول»، نقد ونظر، ش 39 و 40.
22 ـ سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 118.
23 ـ همان، ص 119.
24 همان، ص 119
25 ـ اى. سى. گرىلينگ، معرفتشناسى، ترجمه يوسف دانشور،ص 8.
26 ـ همان، ص 120.
27 ـ فلسفه زبان شاخهاى از فلسفه است كه از جنبههاى كلى و عامزبان، از قبيل صدق، معنادارى، بىمعنايى حكايت، حمل و ماننداينها بحث مىكنند. ر.ك: ويليام پى. آلستون، فلسفه زبان، ترجمهاحمد ايرانمنش و احمدرضا جليلى.
28 ـ سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 120.آقاى صادق لاريجانى اين تحليل شهيد صدر را به نقد كشاندهاند.ر.ك: صادق لاريجانى، جزوههاى درس خارج، جلسه 231.
29 ـ براى مقايسه آراء اصولى شهيد صدر با مباحث فلسفه زبان،ر.ك: فصلنامه نقد و نظر، ش 37 و 38، 39 و 40، ويژهنامه «علماصول و دانشهاى زبانى».
30 ـ سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 120.
31 ـ همان، ص 121.
32 ـ همان. براى شناخت بيشتر رابطه علم اصول و مباحث فلسفهتحليلى زبانى، ر.ك: صادق لاريجانى، «فلسفه تحليلى و علماصول»، پژوهشهاى اصولى، ش 2و3، ص 63ـ100 /جايگاهشناسى علم اصول (گامى به سوى تحوّل)، به كوشش سيدحميدرضا حسنى و مهدى علىپور، ج 2، ص 235ـ310.
33 ـ آقاى محسن غرويان از آيتاللّه جوادى آملى نقل مىكند :هركس فلسفه نخوانده باشد مباحث علم اصول را نمىتواند بفهمد.ر.ك: محسن غرويان، ترجمه بدايةالحكمة، مقدمه كتاب.
-
منابع
-
آلستون، ويليام پى، فلسفه زبان، ترجمه احمد ايرانمنش واحمدرضا جليلى، تهران، سهروردى، 1381.ـ اسدالهى، عباس، درآمدى بر تاريخ و تحول علم اصول، ترجمه وتحقيق المعالم الجدية للاصول، تهران، مكتب الزهرا، 1381.ـ جايگاهشناسى علم اصول (گامى به سوى تحوّل)، به كوششسيد حميدرضا حسنى و مهدى علىپور، قم، مركز مديريت حوزهعلميه، 1385.ـ صدر، سيد محمّدباقر، المعالم الجديدة للاصول، قم، المؤتمرالعالمى للامام الشهيد الصدر، 1425ق.ـ غرويان، محسن، ترجمه بداية الحكمه، قم، دارالعلم، 1385.ـ گرجى، ابوالقاسم «تأثير منطق در علم اصول»، حوزه، ش 7،فروردين و ارديبهشت 1363، ص 34ـ52.ـ گرىلينگ، اِى. سى، معرفتشناسى، ترجمه يوسف دانشور، قم،طه، 1380.ـ لاريجانى، صادق، «فلسفه تحليلى و علم اصول»، پژوهشهاىاصولى، ش 2و3، زمستان 1381 و بهار 1382، ص 63ـ100.ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 14 (خدمات متقابل اسلام وايران)، تهران، صدرا، 1378.ـ ـــــ ، مجموعه آثار، ج 9 و 10 (شرح مبسوط منظومه، ج 1و2)،تهران، صدرا، چ سوم، 1378.ـ ملكيان، مصطفى، «تبارشناسى مباحث لفظى علم اصول»، نقد ونظر، ش 39 و 40، پاييز و زمستان 1384، ص 2ـ53.ـ «ويژهنامه شهيد صدر»، حوزه، ش 79 و 80، فروردين وارديبهشت 1376.