نبرد پيوسته دشوار انسان با نفس سركش (1)
نبرد پيوسته دشوار انسان با نفس سركش (1)
استاد محمّدتقى مصباح 1
چكيده
دومين مناجات امام سجاد عليهالسلام در قالب مناجات «خمس عشر»، مناجات شاكين است كه بر سه محور نفس، شيطان و قلب متمركز است. اين بخش به بازشناسى مفهوم، ماهيت و ويژگىهاى نفس امّاره مىپردازد. نفس امّاره، عاملى است كه انسان را به تأمين اميال پست وامىدارد و مانع از شكوفايى استعدادها و ابعاد متعالى در وجود انسان شده، در نتيجه، مانع از نيل او به كمال اصيل انسانى مىشود. همه خواستهها و تمايلات نفس انسانى بد و ناپسند نيستند، بلكه اين تمايلات و خواستها نعمت خدادادى محسوب مىشوند و بايد انسان به آنها جهت خدايى داده و بر اساس ضوابط عقلى و دينى از آنها بهره گيرد. اما از آن جهت كه نفس امّاره، انسان را به گناه و معصيت وادار مىكند، و موجب مىشود انسان حقوق و خواستهاى خدا و حقوق ديگران را زير پا نهد و او را به ورطه انحطاط و فساد سوق مىدهد، «امّاره بالسوء» نام گرفته است. در كلام امام سجّاد عليهالسلام، نفس امّاره داراى ده ويژگى برجسته است كه در اين بخش به آنها پرداخته مىشود.
كليدواژهها: نفس، نفس امّاره، عقل، فطرت، معصيت، گناه.
شكوه از نفس سركش و عصيانگر
دومين مناجات «خمس عشر»، مناجات شكايتكنندگان نزد خداوند است. شكايتهاى امام سجاد عليهالسلام در اين مناجات متوجه امور دنيوى، مادى و ظلمهايى كه متوجه ايشان شده نيست، بلكه معطوف به مشكلاتى است كه در راه انجام وظايف، طريق تعبّد و بندگى خدا و راه رسيدن به كمال انسانى وجود دارد. محور اين شكايتها سه چيز است كه عبارتند از: نفس، شيطان و قلب سخت و سياه. در فراز اول اين مناجات حضرت مىفرمايند: «إلهى، إليك أشكو نفسا بالسّوء أمّارة و إلى الخطيئة مبادرة و بمعاصيك مولعة و لسخطك متعرّضة، تسلك بى مسالك المهالك و تجعلنى عندك أهون هالكٍ؛ كثيرة العلل، طويلة الأمل؛ إن مسّها الشرّ تجزع و إن مسّها الخير تمنع؛ ميالة إلى اللعب واللهو، مملوّة بالغفلة والسّهو؛ تسرع بى إلى الحوبة وتسوّفنى بالتوبة»؛ خدايا، به تو شكايت مىكنم از نفسى كه پيوسته مرا به زشتى و پلشتى فرمان مىدهد و به خطا و سرپيچى مبادرت مىورزد و به معصيت و نافرمانى تو حريص است و مرا در معرض خشم و غضب تو مىافكند. نفسى كه مرا به راههاى نابودى و بدفرجامى مىكشاند و در پيشگاه تو مرا پستترين هلاك شده مىگرداند. نفس بهانهساز و درازآرزو، كه اگر شرى به او رسد بىتابى كند و اگر به خيرى دست يابد، از احسان باز ايستد، پيوسته به لهو و لعب مايل و غرقه بىخبرى و فراموشى است و با شتاب مرا به گناه و هلاكت مىكشاند و توبهام را به تأخير مىافكند. اصطلاح «نفس امّاره» تركيبى از «نفس» و «امّاره» (صيغه مبالغه از امر و به معناى بسيار امركننده) است كه در فرهنگ دينى كاربرد فراوانى دارد. اين مفهوم در قرآن نيز به كار رفته است. در اينباره خداوند از قول حضرت يوسف عليهالسلام مىفرمايد: «وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ»(يونس: 53)؛ و من نفس خود را تبرئه نمىكنم، كه نفس بسى به بدى و گناه فرمان مىدهد مگر آنكه خدا رحم كند، كه پروردگار من آمرزگار مهربان است.
مراحل نفس در قرآن
گرچه اصطلاح نفس امّاره شناخته شده است و در مكالمات عرفى و روزمره فراوان به كار مىرود، اما مصداق و حقيقت آن و ارتباطش با عقل و قلب و اينكه چرا خداوند اين قوه را در درون ما قرار داده و چگونه مىتوان با آن مبارزه كرد و از تأثيرات آن جلوگيرى كرد، چندان روشن نيست. ما بر آنيم كه در حد مقدور به توضيح و تبيين ماهيت نفس امّاره بپردازيم. پيش از آن، لازم به يادآورى است كه قرآن براى نفس سه مرحله برمىشمارد كه نفس امّاره يكى از آن مراحل مىباشد و عبارت است از نفس سركشى كه انسان را به گناه و عصيان فرمان مىدهد و به هر سو كه خود بخواهد مىكشاند. در اين مرحله از نفس، عقل و ايمان انسان از چنان قدرتى كه بتوانند نفس سركش را كنترل كند برخوردار نگشتهاند و به دليل عدم بلوغ و ضعفى كه دارند، در برابر نفس تسليم مىگردند و يا اگر بخواهند با آن مبارزه كنند، در مصاف با آن شكست مىخورند. به اين مرحله از نفس در آيه فوق اشاره شده است.
مرحله دوم نفس لوامّه است كه پس از تعليم و تربيت و مجاهدت، براى انسان حاصل مىگردد. در اين مرحله، پس از آنكه انسان بر اثر طغيان غرايز مرتكب گناهى شد، فورا پشيمان مىگردد و به ملامت و سرزنش خويش مىپردازد و تصميم مىگيرد كه توبه كند و گناه و كوتاهىهاى خود را جبران سازد. در اين مرحله و در كشاكش مبارزه بين نفس و عقل، در نهايت عقل و ايمان بر نفس چيره مىگردند. اين مرحله از نفس از چنان اهميتى برخوردار است كه خداوند به آن قسم مىخورد و مىفرمايد:
«لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» (قيامت: 1و2)؛ سوگند به روز رستاخير و سوگند به نفس سرزنشگر [كه آدمى را به روز رستاخير برمىانگيزيم.]
اما مرحله سوم، يعنى نفس مطمئنه مرحلهاى است كه پس از تهذيب نفس و تصفيه درون از آلودگىها و تربيت نفس، غرايز سركش در برابر انسان رام مىگردند و عنان اختيار و تدبير انسان بر عهده عقل و فطرت قرار مىگيرد و ديگر نفس امّاره توانايى پيكار با عقل و ايمان را ندارد. خداوند خطاب به اين نفس مىفرمايد:«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي» (فجر: 27ـ30)؛ اى نفس مطمئنه [و آرامش يافته]، به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه تو از او خشنودى و او از تو خشنود است. سپس در ميان بندگان [ويژه] من درآى، و در بهشتِ [ويژه] من درآى.
بازشناسى نفس امّاره
گرچه اجمالاً روشن است كه عاملى در درون ما هست كه ما را به كارهاى بد دعوت مىكند و نام آن «نفس امّاره» است، اما اطلاع جامعى از ماهيت آن نداريم و ارتباطش را با قلب و عقل و با خودمان نمىدانيم. همچنين چون كمتر در اينباره بحث شده، به روشنى نمىدانيم كه چرا خداوند چنين قوهاى را در ما قرار داده و چگونه مىتوان با آن مبارزه كرد و از تأثيرات سوء آن جلوگيرى كرد. يكى از راههايى كه براى شناسايى نفس امّاره فراروى ماست، شيوه عقلى و نيز شيوه تجربى است كه در مباحث روانشناسى پيگيرى مىشود. اما از اين طريق ما به درستى ماهيت نفس امّاره، كاركرد و چگونگى امر و دعوت آن به گناه و بدى را نمىشناسيم. راه ديگر شناسايى نفس امّاره، بررسى آيات و رواياتى است كه درباره نفس امّاره وارد شده است. بهترين راه براى شناسايى نفس امّاره، گزينش شيوه تلفيقى از مباحث تجربى، عقلى و تعبّدى است. در اين راستا با درونكاوى و با الهام از آيات و روايات و استفاده از مباحث علمى، بهتر مىتوان به شناخت نفس امّاره و رابطه نفس و عقل 2 و جنگ نفس با عقل كه در كتابهاى اخلاقى مطرح شده است نايل آمد و از حاصل اين بررسى و تحقيق در جهت تربيت نفس و مديريت قوا سود جست.
با صرف نظر از بحثهاى فلسفى و علمى و آموزههاى تعبّدى، ما وقتى به درون خود مىپردازيم، درمىيابيم كه خداوند ما را از اميالى غريزى و فطرى برخوردار ساخته كه حركات و رفتار ما از آنها سرچشمه مىگيرند. برخى از اين اميال، نظير ميل به خوردن و آشاميدن و دفاع از خويش كه باعث تداوم حيات مىگردند، از آغاز حيات در انسان وجود داشتهاند. اما برخى از اميال و غرايز، نظير غريزه جنسى كه باعث بقاى نسل است، در مراحل بعدى زندگى در انسان پديد مىآيند. يك سلسله از اميال كه مربوط به كمالات و جنبههاى عقلانى و انسانى وجود انسان هستند، گرچه مايه اوليه آنها در انسان وجود دارد، اما آنها به تدريج و با تكامل انسان شكوفا و فعال مىگردند. اين بخش از اميال، عالىترين و برترين اميال انسانى به حساب مىآيند و برجستهترين آنها در مؤمنان و اولياى خدا و به تناسب كمال آنها شكوفا مىگردد. اما ساير اميال كه مربوط به جنبههاى حيوانى انسان هستند و در اصطلاح اميال حيوانى و پست ناميده مىشوند، فروتر به حساب مىآيند. اين از آنروست كه بُعد انسانى و كمالات انسانى اصيل مىباشد و بُعد حيوانى وجود انسان و كمالات مربوط به آن غير اصيل به حساب مىآيد.
بر اساس آنچه گفته شد، بر اثر عوامل طبيعى، نيازها و حالاتى چون گرسنگى، تشنگى، خستگى، خشم و شادى در انسان برانگيخته مىشوند و اين حالات و اميالى كه به تبع آنها در انسان پديد مىآيند، به خودى خود، ضد ارزش به حساب نمىآيند و با ارزشهاى اخلاقى منافات ندارند. غريزه گرسنگى، ميل به خوردن و رفع گرسنگى را در انسان برمىانگيزاند، اما ما را به خوردن غذاى حلال و يا حرام فرانمىخواند و ما را به گناه وانمىدارد. پس اين غريزه و ساير غرايزى كه بر اثر عوامل طبيعى برانگيخته مىشود شر نيستند؛ چه اينكه گاهى ارضاى غرايز، مستحب و واجب نيز مىگردند. شر و صفت ضد ارزشى وقتى براى اين اميال مترتب مىشود كه اين اميال با يكديگر تعارض و تزاحم پيدا كنند و بر اثر حالت طغيان و سركشى، انسان به تأمين برخى از اين اميال و زيادهروى در استفاده آنها بپردازد و خود را از خواستهها و اميال ديگرى كه تأمين آنها نيز لازم است محروم سازد. نظير كودكى كه با برانگيخته شدن غريزه و ميل به بازى كردن، آنقدر به بازى سرگرم مىشود و علاقه نشان مىدهد كه از تأمين غريزه خوردن و آشاميدن باز مىماند، يا جوان و نوجوانى بر اثر توجه بيش از حد به امور حيوانى، از درس خواندن باز مىماند و ميل فطرى علمدوستى و حقيقتجويى در او سركوب مىگردد. توجه بيش از حد به اميال حيوانى و طغيان آنها باعث مىگردد برخى از اميالى كه در انسان شكوفا گرديدهاند ارضا نگردند، بدتر آنكه باعث مىگردند مقدّمات شكوفايى اميال و غرايز متعالى انسانى فراهم نگردد، تا آنجا كه انسان نه فقط آن اميال لطيف و برتر را در خود نمىيابد، بلكه امكان تحقق چنين اميالى را نيز باور ندارد. به عنوان نمونه، عشق و محبت به خدا ميلى فطرى و برين در انسان است و با توجه به وجود اين ميل در انسان و آيات و روايات فراوانى كه درباره محبت به خدا وارد شده، برخى از نويسندگانى كه گرفتار شهوات و هواى نفس هستند، چون اين ميل در آنها شكوفا و بارور نگرديده، وجود آن ميل را انكار مىكنند و مىگويند خدا دوستداشتنى نيست و تعابير مربوط به محبت به خدا در آيات و روايات را مجازى مىدانند و آنها را بر محبت به رحمت خدا و يا ثواب الهى حمل مىكنند.
انسان هرچه بيشتر به غرايزش پاسخ مثبت دهد، بدانها حريصتر و علاقهمندتر مىگردد، نظير كسى كه به منظره زيبايى نگاه مىكند و لذت مىبرد و بار دوم با علاقه بيشترى به آن منظره نگاه مىكند و بيشتر لذت مىبرد، همچنين بار سوم با علاقه بيشترى بدان نگاه مىكند تا آنكه به مشاهده آن منظره معتاد مىگردد و نمىتواند از مشاهده آن خوددارى كند. پس نگاه كردن در آغاز در حد يك خواسته براى او مطرح بود و وقتى بدان پاسخ داد، قوىتر گرديد و كار به جايى رسيد كه مانع تأمين خواستههاى عالىتر گرديد. صرف خواسته و نياز براى انسان مذموم نيست و چنانكه گفتيم، ذات نياز و خواسته مقتضى ارتكاب حرام و گناه نيست و چنان نيست كه انسان در تأمين خواستهها و نيازهايى كه خداوند در وجود او تعبيه كرده، ناگزير از انجام گناه باشد. وجود خواستهها و نيازها و از جمله نيازهاى مشترك بين حيوان و انسان، غيرارادى و غيراختيارى هستند. احساس گرسنگى و يا احساس سيرى و ديگر اميالى كه در انسان وجود دارند اختيارى نيستند. اين نيازها لغو نيستند و اگر براى وجود ما لازم و ضرورى نمىبودند، خداوند آنها را در ما تعبيه نمىكرد. همچنين ارضاى اين نيازها و لذت بردن از آنها نيز، به خودى خود بد و ناپسند نمىباشد؛ چه اينكه اگر لذت بردن، به خودى خود، بد مىبود خداوند لذت بردن از نعمتهاى بهشتى را به بهشتيان وعده نمىداد. تأمين نيازها، خواسته و اميال در صورتى بد و ناپسند است كه از حد بگذرد و باعث محروم گشتن انسان از نيازهاى اصيل گردد. همچنين لذت در صورتى بد و ناپسند است كه انسان در تأمين آن از حد بگذرد و اسير وسوسههاى شيطانى گردد و آن لذت موهوم مانع دستيابى به لذتهاى اصيل و عالى گردد. حتى غضب، خود به خود، بد و ناپسند نيست و در مقام دفاع و در برابر دشمن، انسان بايد از غريزه غضب استفاده كند و با اعمال آن خود را از خطر برهاند. آنچه ناپسند است عدم رعايت اعتدال در اعمال غضب و طغيان در استفاده از آن مىباشد.
بنابراين، نفس امّاره عبارت است از نيرو و عاملى در درون انسان كه باعث طغيان و زيادهروى در استفاده از برخى از اميال و خروج از حد اعتدال و اعمال نابجاى غرايز و در نتيجه، بازماندن از ارضاى اميال برتر مىگردد. به تعبير ديگر، عاملى كه انسان را به تأمين اميال پست وامىدارد و مانع شكوفايى ابعاد متعالى وجود انسان و در نتيجه، مانع رسيدن به كمال اصيل انسانى مىگردد.
نفس امّاره، انسان را به تأمين لذتهاى پست وامىدارد و مانع مىشود كه انسان به تأمين و ارضاى لذتهايى متعالى چون رضوان الهى بپردازد. لذتهايى كه براى رهيافتگان به مراتب عالى انسانى و كمال، غايت و هدف حيات به حساب مىآيند و براى رسيدن به آن از ماسوىاللّه دست مىشويند و خداوند آن را عالىترين و بزرگترين نعمت و موهبت خويش معرفى مىكند، آنجا كه مىفرمايد: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (توبه: 72)؛ خداوند به مردان و زنان مؤمن بوستانهايى وعده داده است كه از زير [درختانِ ]آنها جوىها روان است، در آنها جاويدانند و نيز جاىهاى خوش و پاكيزه در بهشتهاى پاينده و خشنودى خدا از همه برتر و بزرگتر است. اين است رستگارى و كاميابى بزرگ.
نفس امّاره صرفا درصدد تأمين خواستههاى حيوانى است و انسان را وامىدارد كه حد و مرز تأمين آن خواستهها را رعايت نكند و در هر صورت به آن خواستهها دست يابد، خواه حلال و حرام خدا رعايت شود و خواه نشود. در نتيجه، كسى كه اسير نفس امّاره است، در راه رسيدن به خواستهها و لذتها دست به هر كار ناصوابى مىزند، حريم احكام الهى را مىشكند و غرايز و خواستههايى را كه تأمين صحيح آنها بستر كمال انسان را فراهم مىآورد، وسيله تيرهروزى و هلاكت قرار مىدهد و با سوءاستفاده از نعمتهاى الهى و عدم استفاده درست از آنها، خود را از تعالى و كمال انسانى محروم مىسازد. همه خواستههاى نفس بد و ناپسند نيستند و خواستهها و تمايلات نفس، نعمت خدا به حساب مىآيند و اگر كسى از بخشى از خواستهها و قواى نفس محروم باشد، ناقص به حساب مىآيد. آنچه مهم است اينكه بايد اين خواستهها و تمايلات با شرايط خاص و طبق ضوابط عقلى و دينى تأمين گردند. نفس امّاره، از آن جهت كه انسان را به گناه و معصيت وامىدارد و موجب مىشود انسان در مسير تأمين خواستههاى خود حقوق الهى را رعايت نكند و حقوق ديگران را زير پا نهد و به ورطه فساد و انحطاط افتد، دعوتكننده و امركننده به بدى نام گرفته است.
در اينباره در روايتى از امام رضا عليهالسلام وارد شده: «قَالَ سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ اللَّهُ فَوَّضَ الأمْرَ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِكَ. قُلْتُ فَجَبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِى؟ قَالَ: اللَّهُ أَعْدَلُ وَأَحْكَمُ مِنْ ذَلِكَ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ: قَالَ اللَّهُ: يا ابْنَ آدَمَ، أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَأَنْتَ أَوْلَى بِسَيئَاتِكَ مِنِّى، عَمِلْتَ الْمَعَاصِى بِقُوَّتِى الَّتِى جَعَلْتُهَا فِيكَ»؛ 3 [وشاء ]مىگويد كه از امام رضا عليهالسلام پرسيدم: خدا كار را به خود بندگان وانهاده است؟ حضرت فرمود: خدا قادرتر از اين است. گفتم: پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: خدا عادلتر و حكيمتر از اين است. سپس فرمود: خدا مىفرمايد: اى پسر آدم! من به كارهاى نيك تو از خود تو سزاوارترم و تو به كارهاى زشتت از من سزاوارترى؛ تو به وسيله نيرويى كه من در وجودت قرار دادهام، مرتكب گناه مىشوى.
روشن است كه انسان از خود چيزى ندارد. همه چيز از خداوند است و همه رفتارهاى او با اراده و قدرت الهى انجام مىگيرد. در عين حال، خداوند او را مختار آفريده و انسان در حوزه رفتار اختيارى خود دست به انتخاب و گزينش مىزند و به واسطه نيروى انتخاب، رفتار اختيارى انسان علاوه بر آنكه به خداوند مستند مىگردند، به انسان نيز استناد داده مىشوند. اما چنانكه از روايت مزبور استفاده مىشود، ادب بندگى وعبوديت اقتضا مىكند كه انسان رفتار خوب و پسنديده خود را به خداوند نسبت دهد و رفتار بد و زشت خود را به خودش نسبت دهد. چون آنچه خداوند به انسان عنايت كرده خير و نعمت است و ناپسند آن است كه انسان نعمتها و تمايلاتى كه خداوند در وجود او به وديعت نهاده، در راه ناصواب و شر به كار بندد.
ويژگىهاى نفس امّاره در سخن امام سجاد عليهالسلام
پس از بررسى نفس امّاره، اكنون به بررسى و توضيح فراز اول مناجات شكايتكنندگان، كه در آن حضرت صفات و ويژگىهاى نفس را برمىشمارند، مىپردازيم:
1. «نفسا بالسوء امّاره»؛ نفس به بدى امر مىكند: وقتى انسان عنان اختيارش را به نفس بسپارد و نفس امّاره در خانه دل انسان حكومت كند، طبيعى است كه نفس بناى طغيان و سركشى مىنهد و پيوسته انسان را به خطا و بدى و سرپيچى از فرامين و دستورات الهى وامىدارد. در نتيجه، اين دشمن خطرناك و سرسخت فرجامى شوم را براى انسان رقم مىزند. اميرمؤمنان عليهالسلام درباره دشمنى نفس امّاره در حق انسان و چگونگى تسلط آن بر دل انسان مىفرمايند: «النّفس الأمارة المسوّلة تتملّق تملّق المنافق وتتصنع بشيمة الصدّيق الموافق حتّى إذا خدعت وتمكّنت تسلّطت تسلّط العدوّ وتحكّمت تحكّم العتوّ و أوردت موارد السوء»؛ 4 نفس امّاره آرايشدهنده [گناه ]مانند يك منافق به تملّق و چاپلوسى مىپردازد و مانند يك دوست همراه نيكى و احسان مىكند تا آنكه انسان را فريب مىدهد و در خانه دل او جاى مىگيرد. آنگاه مانند يك دشمن بر وى مسلط مىگردد و به زور حكم مىكند و در نهايت، انسان را به جايگاههاى بدى وارد مىسازد.
2. «و الى الخطيئة مبادرة»؛ به سوى گناه پيشى و سبقت مىگيرد: عقل و فطرت پاك انسانى با توحيد و موافقت با شرع و حركت در مسير راستى و درستى هماهنگ است. از اينرو، اگر كسى عقل سليم و فطرت را بر وجود خويش حاكم و مسلط سازد، در مسير سعادت و نيكبختى و نيل به تعالى و كمالات برين گام مىنهد. اما در مقابل، طبيعت و جنبه حيوانى گرايش به آلودگىها و بدىها دارد. از اينرو، كسى كه كاملاً در حصار نفسانيات و خواستههاى حيوانى گرفتار شده نمىتواند مطابق با شرع عمل كند و به كنترل و تعديل خواستههاى طبيعت حيوانى خود بپردازد. در نتيجه، موانع پيشروى تمايلات نفسانى را كنار مىنهد و شتابان به سوى رسيدن به خواستهها و آرزوهاى نفسانى حركت مىكند. اميرمؤمنان عليهالسلام در اينباره مىفرمايند: «إنّ هذه النّفس لأمارة بالسوء فمن أهملها جمحت به إلى المآثم»؛ 5 همانا اين نفس بسيار فرماندهنده به بدى است، پس هر كس آن را واگذارد، سريع و سركشانه او را به سوى گناهان مىكشاند.
3. «و بمعاصيك مولعة»؛ آزمند بر نافرمانى و عصيان خداوند است: نفس به انجام معصيت و گناه آزمند و حريص است و هر بار كه انسان گناهى مرتكب گردد و به خواسته نفس پاسخ گويد، خواهش و طمع نفس قوىتر مىشود و بيشتر انسان را به گناه و عصيان خدا وامىدارد، از اينرو، اميرمؤمنان عليهالسلام درباره علاج آزمندى نفس به عصيان و گناه مىفرمايند: «قيدوا أنفسكم بالمحاسبة و أملكوها بالمخالفة»؛ 6 با محاسبه نفس خود را در بند كشيد و با مخالفت با خواستههايش مالك آن گرديد.
4. «ولسخطك متعرّضة»؛ خود را در معرض خشم تو قرار مىدهد: طبيعى است وقتى نفس انسان نسبت به گناه حريص گشت و دستورات الهى را زير پا نهاد و حريم احكام الهى را شكست، مورد سخط و خشم خداوند قرار مىگيرد. البته خشم و سخط الهى مانند خشم انسانها با تغيير حالت و رفتار همراه نيست، چون دگرگونى و تغيير در خداوند راه ندارد و منظور از آن استحقاق عذاب الهى است و كسى كه سخط الهى را فراهم آورده، خود را در معرض عذاب خداوند قرار داده است.
5. «تسلك بى مسالك المهالك»؛ انسان را به هلاكت مىكشاند: پيروى از نفس و تن دادن به خواستههاى آن، انسان را در معرض غضب و سخط الهى قرار مىدهد و در نتيجه، انسان را به هلاكت مىافكند. وقتى كسى به مخالفت با خداوند برخاست و در پى كسب رضايت الهى نبود، خداوند او را از سعادت دنيا و آخرت محروم مىسازد و او را در دنيا و آخرت خوار مىسازد. از آنجا كه اراده، قدرت و مشيت الهى بر عالم حاكم است، هيچ كس نمىتواند به مدد و كمك كسى برخيزد كه مورد خشم خداوند قرار گرفته و او را از هلاكت و بدبختى برهاند. وقتى خطرى متوجه كسى مىشود، ديگران به كمك او مىشتابند و از روى ترحم و دلسوزى مىكوشند كه او را از خطر برهانند. اما كسى كه با پيروى هواى نفس خود را در معرض هلاكت قرار داده، چنان خوار و ذليل مىگردد كه هيچ كس به او توجه نمىكند و چون خداوند به او اعتنايى ندارد و مقدر كرده كه از آن فرجام شوم نرهد، ديگران نيز نمىتوانند به او كمك كنند، بلكه او علاوه بر خداوند نزد بندگان خدا نيز خوار و ذليل مىگردد. درباره اين فرجام شوم هواپرستى، اميرمؤمنان عليهالسلام فرمودند: «إذا غلبت عليكم أهوائكم أوردتكم موارد الهلكة»؛ 7 آنگاه كه هواهاى نفسانى بر شما چيره گشت، شما را به جايگاههاى هلاكت وارد مىسازد.
6. «كثيرة العلل»؛ در سرباز زدن از اطاعت خدا بهانهساز و توجيهگر است: نفس علاوه بر آنكه به بدى فرمان مىدهد و انسان را به گناه و معصيت وادار مىسازد، درصدد توجيه خطاها برمىآيد و سعى مىكند قبح و زشتى خطاها را از ديد انسان پنهان سازد. انسان را به غيبت كردن وامىدارد و آن غيبت را از موارد مجاز مىشمارد. انسان را به دروغ گفتن وامىدارد و آن دروغ را مصلحتى معرفى مىكند. بىترديد سنگينى و قبح توجيه گناه از خود گناه بيشتر است، چون اگر گنهكار به قبحى و زشتى گناه واقف باشد، به سراغ توبه و جبران آن مىرود؛ اما وقتى با توجيهگرى گناه موجه جلوه داده شد و قبح و زشتى آن از نظر انسان پنهان ماند، راه توبه به روى انسان سد مىشود و عزم انسان بر انجام گناه راسختر مىگردد.
7. «طويلة الامل»؛ درازآرزوست: اميد زمينهساز تداوم حيات و عامل حركت و پويش و كوشش انسان براى دستيابى به اهداف و مقاصد زندگى است. انسان بدون اميد، افسرده و پژمرده است و از حركت و كوشش بازمىايستد و حيات و زندگى براى او بىمعنا مىگردد. اما اگر اميد و آرزو از حد گذشت و متوجه اهداف دستنايافتنى گشت و يا باعث سلب توجه انسان به كمال و اهداف اصلى و باعث توجه به امور فانى و زودگذر مادى گشت، انسان را از حيات برين اخروى و سعادت دنيا و آخرت بازمىدارد و آرزوهاى دور و دراز انسان را به خود مشغول مىسازند و او را در عالم خيالپردازى غرق ساخته و از پرداختن به هدف نهايى حيات و زندگى بازمىدارد. با توجه به خطرى كه آرزوهاى طولانى براى انسان دارد، اميرمؤمنان عليهالسلامبه ما هشدار مىدهند كه در ورطه خيالپردازى و دام آرزوهاى دور و دراز نيفتيم و مىفرمايند:
«أَيهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيكُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ، فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَينْسِى الْآخِرَةَ»؛ 8 اى مردم، از دو چيز بيش از هر چيز بر شما ترسانم: پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز. اما پيروى از هواى نفس و اطاعت از شهوات، آدمى را از حق جدا مىكند و از بركات آن محروم مىسازد، و اما آرزوى دراز، رستاخير را از ياد مىبرد.
8و9. «إن مسّها الشرّ تجزع و إن مسّها الخير تمنع»؛ اگر شر و بدى به او رسد بىتابى كند و اگر خيرى به او رسد خودخواهانه از احسان بازايستد: انسانى كه صرفا به بُعد حيوانى خويش مىپردازد و بر مدار عقلانيت و پيام فطرت گام برنمىدارد، كمطاقت و سبكسر است. از اينرو، وقتى با خسارت مالى و جانى مواجه مىشود و سختى و بلا مىبيند، صبر و طاقت از دست مىدهد و بىتابى مىكند؛ اما آنگاه كه خير و منفعتى به او مىرسد، از روى خودخواهى آن خير و دارايى را براى خود حفظ مىكند و در اختيار ديگران قرار نمىدهد. اين دو ويژگى نفس انسانى در قرآن اينگونه آمده است: «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعا» (معارج: 19ـ21)؛ به راستى كه انسان سخت آزمند [و بىتاب] خلق شده است. چون صدمهاى به او رسد عجز و لابه كند، و چون خيرى به او رسد بخل ورزد.
10. «ميالة الى اللعب واللهو»؛ پيوسته به لهو و لعب مايل است: «لهو» به معناى سرگرمى و هر كارى است كه انسان را از مسائل مهم و اصلى بازمىدارد. «لعب» در اصل از ماده «لعاب» به معناى آب دهان است كه از لبها سرازير مىگردد و بازى را از آن جهت «لعب» مىگويند كه به مانند ريزش لعاب از دهان، بدون هدف انجام مىگيرد. ما به تجربه دريافتهايم كه نفس ميل شديدى به بازى و سرگرمى دارد و اين ميل او را از رشد و تعالى در جنبههاى مادى و معنوى بازمىدارد. بخصوص امروزه سرگرم شدن به تماشاى فيلمهاى سينمايى و استفاده از اينترنت و اعتياد بدانها آفت و بلاى خانوادهها گشته است. علاوه بر آنكه آنها را از پرداختن به ساير امور باز داشته، باعث تخريب اخلاق و فرهنگ آنها گرديده است. گاه مشاهده مىشود كه كودك و يا نوجوانى فيلمى را مشاهده مىكند و چون از آن لذت مىبرد، دوباره به تماشاى آن مىپردازد و حتى سىدى آن را فراهم مىكند و مكرّر به تماشاى آن مىپردازد و از درس و بحث و حتى تغذيه خود بازمىماند. همچنين اينترنت چنان جاذبهاى براى مردم دارد كه برخى تا آنجا بدان اعتياد يافتهاند كه از سلامتى و آسايش خود نيز غافل مىمانند. چندى پيش گزارشگر تلويزيون مىگفت كه در چين مردى سه روز پيوسته خود را به بازىهاى اينترنتى مشغول كرد و چنان غرق در آن كار گشت كه فراموش كرد غذا بخورد و در نهايت جان سپرد. اين ويژگى نفس است كه وقتى از كارى لذت برد و بدان عادت كرد و بر آن تمركز يافت، حتى به آسايش و سلامتى خود نيز نمىانديشد. حاضر است خود را در اتاق تنهايى محبوس كند و ساعتها به استفاده از اينترنت بپردازد، اما حاضر نيست از طبيعت آزاد استفاده كند و به تماشاى جلوههاى زيباى آن بپردازد و لذت برد. اميرمؤمنان عليهالسلام مىفرمايند: «لا يفلح من وله باللعب واستهتر باللهو والطّرب»؛ 9 كسى كه شيداى بازى و لعب و شيفته لهو و طرب باشد رستگار نمىشود.
11. «مملوّة بالغفلة والسّهو»؛ غرق در غفلت و فراموشى است. غفلت و پرداختن به كارهاى بىارزش و غير اصلى و بازماندن از فضايل و خوبىها و سهو و اشتباه در تشخيص مصالح و عمل، از جمله پيامدهاى حاكميت نفس امّاره بر دل انسان است. به تعبير اميرمؤمنان عليهالسلام پيامد غفلت و فريفته دنيا گشتن، سُكر و مستى است كه رهايى و به هوش آمدن از آن دشوارتر از به هوش آمدن از مستى شراب است: «سكر الغفلة والغرور ابعد فاقة من سكر الخمور.» 10
12و13. «تسرع بى الى الحوبة وتسوفنى بالتوبة»: با شتاب مرا به گناه مىكشاند و توبهام را به تأخير مىافكند: نفس با شتاب و سرعت انسان را به گناه و عصيان خدا مىكشاند و او را در كمند دنيا اسير مىسازد و از اين طريق خوارى و مسكنت را براى او رقم مىزند. اما وقتى انديشه توبه در انسان پديد مىآيد، نفس انسان را به تأخير در توبه وامىدارد و باعث مىگردد كه انسان فرصتها را صرف استفاده از لذتهاى دنيوى و تندادن به خواستههاى شيطانى كند و با تأخير توبه، موفق به توبه و جبران خطاهاى خود نگردد. چنانكه شيطان نيز با وعدههاى بىاساس انسان گنهكار را فريب مىدهد و با بهانهتراشى توبه را به آينده موكول مىكند. در صورتى كه ادب بندگى ايجاب مىكند كه پس از نافرمانى و عصيان معبود، انسان از كرده خود نادم و پشيمان گردد و درصدد جبران خطاى خويش برايد. اميرمؤمنان عليهالسلام درباره اين دو ويژگى نفس مىفرمايند: «إياك أن تسلف المعصية وتسوف بالتوبة»؛ 11 بپرهيز از آنكه گناه را جلو اندازى و توبه را به تأخير افكنى.
-
پى نوشت ها
1 ـ اين مجموعه بازنويسى درس اخلاق استاد در دفتر مقام معظّم رهبرى قم در سال 1388 مىباشد.
2 ـ در اينجا منظور از عقل، عقل عملى است كه به وسيله آن بايدها و نبايدهاى اخلاقى و فقهى و حقوقى، يعنى آنچه مربوط به حكمت عملى است، ادراك مىشود. در مقابل عقل نظرى كه به وسيله آن بودها و نبودها و هست و نيستهايى كه مربوط به طبيعيات، رياضيات، منطق و الهيات و به طور كلى حكمت نظرى است ادراك مىشود.
3 ـ محمّدبن يعقوب كلينى، كافى ، ج 1، ص 157، ح 3.
4 ـ عبدالواحدبن محمّد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم ، ص 234.
5 ـ همان، ص 237.
6 ـ همان، ص 236.
7 ـ همان، ص 360.
8 ـ نهجالبلاغه ، خ 42.
9 ـ عبدالواحدبن محمّد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم ، ص 460.
10 ـ همان، ص 266.
11 ـ همان، ص 194.