عدل الهى و كاركردهاى اجتماعى و فردى آن
عدل الهى و كاركردهاى اجتماعى و فردى آن
جعفر عباسى[1]
چكيده
اهتمام نگارنده در اين مقاله بر تبيين مبحث عدل الهى و حوزههاى مختلف آن بوده و سپس تأثير اين آموزه دينى را در زندگى فردى ـ اجتماعى مورد بررسى قرار داده است. اين موضوع را در منابع كلامى مىتوان جستوجو كرد كه با رويكردى نظرى به كاركردهاى فردى ـ اجتماعى عدل الهى مىپردازند. توجيه مسئله شّر بر پايه عدل، اصول دين با محوريت عدل و ارتباط ولايت اولوالامر با اين مسئله از مهمترين يافتههاى اين مقاله مىباشد.
كليدواژهها: عدل الهى، عدل تكوينى، عدل تشريعى، عدل جزائى، نظام احسن،اولوالأمر، شرور.
مقدّمه
عدل از اصول پنجگانه دين و مذهب است. اعتقاد به اين اصل علاوه بر نقشى كه در جهانبينى و خداشناسى دارد داراى آثار و فوايد تربيتى فراوانى در حوزه فرد و اجتماع است. اين اصل نقش مهمى در تصوير ما از خداوند داشته و با كل نظام تكوينى و تشريعى عالم در ارتباط است و يكى از پايههاى مهم اثبات معاد و پاداش و كيفر اخروى مىباشد.
تاكنون بحث در رابطه با مسئله عدل الهى با چنين رويكردى كمتر مورد توجه انديشمندان قرار گرفته است. البته بايد اذعان داشت كه طرح اين مسئله نزد متكلمان از معتزله و شيعه و قرار دادن آن از جمله اصول دين، خود گوياى اين واقعيت است كه نتايج سوء عدم التزام به اين مسئله در نزد اينان به غايت آشكار و بديهى بوده است. در اين مبحث سعى شده است با ارائه تبيينى درست از اين موضوع و معرفى كاركردهاى متنوع و متناسب براى هريك از حوزههاى اين مسئله، تا حدى حكمت قرار دادن اين اصل به عنوان يك اصل اعتقادى در كنار توحيد، معاد و نبوت مشخص گردد.
ريشهيابى عدل
عدل در لغت به معناى تساوى بين دو شىء است،2 همانگونه كه قصد و ميانهروى در امور نيز از معانى آن شمرده شده است.3
اميرالمؤمنين على عليهالسلام از «عدل» چنين تعبير نمودهاند: «العدل يضع الامور مواضعها»؛4 عدل، هر چيز را به جاى خود قرار مىدهد. (هر چيزى به جاى خود نه اينكه همه چيز از براى همه.) مقابل اين واژه، كلمه ظلم به كار رفته شده كه معنايى مخالف با عدل دارد، چنانكه در روايتى از امام صادق عليهالسلامآمده است: «قَامَ عِيسَى ابْنُ مَرْيمَ عليهالسلام خَطِيبا فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ فَقَالَ: يا بَنِى إِسْرَائِيلَ! لَا تُحَدِّثُوا الْجُهَّالَ بِالْحِكمَةِ فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ»؛5 حضرت عيسى عليهالسلام خطاب به قوم بنىاسرائيل فرمود: سخن حكيمانه با جاهلان نگوييد؛ چه اينكه به آن ظلم كردهايد، و آن را از اهلش دريغ مداريد؛ چه اينكه به آنان ظلم كردهايد.
با امعاننظر در واژهشناسى عدل، هدف عدل و شاخصه اصلى آن اين است كه هر چيز در جاى خود قرار گيرد و هر كس بدانچه شايسته است برسد. در اين مفهوم، هر موجود به آنچه استحقاق و لياقت آن را داشته نايل گرديده و اگر لياقت يك موقعيت و حالت برتر را نداشت هرگز آن رتبه به او داده نمىشد، همچنانكه ممكن است به موجودى (مثل ائمّه اطهار عليهمالسلام) عناياتى شود كه به ديگران اين مقدار تفضل نگردد و اين توجه خاص، منوط به لياقت و شأن و آمادگى برتر آن موجود باشد.
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعشظلم چه بود؟ وضع در ناموضعشعدل چه بود؟ آب ده اشجار را ظلم چه بود؟ آب دادن خار راموضع رخ، شه نهى ويرانى استموضع شه، پيل هم نادانى است6 عدالت در مفهوم وسيعش عبارت است از دادن حقّ صاحبانِ استحقاق بدون هيچ تبعيضى ميان آنها. اگر حقّ هيچ صاحب حقى ادا نشود برخلاف عدالت است، همچنانكه اگر تبعيض شده و حقّ بعضى داده شود و حقّ بعضى ديگر داده نشود باز برخلاف عدالت است.
عدل الهى
بنابراين، عدل الهى به اين معناست كه از طرف خداوند نسبت به هيچ موجودى در هر درجهاى از هستى و قابليت فيضگيرى كه باشد تا آن اندازه كه امكان و قابليت دارد، از فيض دريغ نمىشود. از اينرو، هر موجودى، هر چه را كه ندارد به اين دليل است كه در مجموعِ شرايطى كه قرار دارد، امكان و قابليت داشتن آن چيز را ندارد. شايد آيه شريفه «وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ» (آلعمران: 182)؛ (خداوند به بندگانش ستم نمىكند) به نوعى اشاره به همين معنا داشته باشد.
اقسام عدل الهى
با توجه به حوزههاى اصلى عدالت خداوند مىتوان عدل الهى را به سه قسم كلى تقسيم كرد:
1. عدل تكوينى: خداوند به هر موجودى به اندازه شايستگى او از مواهب و نعمتها عطا مىكند. به بيان ديگر، خداوند متعال به هريك از بندگان خويش به اندازه ظرفيت وجودى و به قدر قابليتشان از كمالات بهرهمند مىسازد.
2. عدل تشريعى: خداوند از يكسو، در وضع تكاليف و جعل قوانينى كه سعادت انسان در گرو آن است فروگذارى نمىكند و از سوى ديگر، هيچ انسانى را به عملى كه بيش از طاقت و استطاعت اوست، مكلف نمىسازد.
3. عدل جزايى: خداوند در مقام پاداش و كيفر بندگان خود جزاى هر انسانى را متناسب با اعمالش مقرّر مىكند.
عدل در خداوند، داراى معانى ذيل است:
1. دورى آفريدگار از انجام هر عملى كه برخلاف مصلحت و حكمت است: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ» (انبياء: 16و17)؛ ما اين آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست به بازيچه نيافريدهايم؛ اگر خواستار بازيچهاى مىبوديم خود آن را مىآفريديم، اگر خواسته بوديم.
2. همه انسانها در پيشگاه خداوند از هر حيث يكسان و برابرند و هيچ انسانى نزد او بر ديگرى برترى ندارد مگر به تقوا: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» (حجرات: 13)؛ اى مردم، ما شما را از نرى و مادهاى بيافريديم و شما را جماعتها و قبيلهها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و كاردان است.
3. خداوند هيچ عملى را هرچند خيلى ناچيز و كوچك باشد از هيچ كس ضايع نمىكند: «فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى» (آلعمران: 195)؛ پروردگارشان دعايشان را اجابت فرمود كه: من كار هيچ كارگزارى را از شما، چه زن و چه مرد ـ همه از يكديگريد ـ ناچيز نمىسازم.
4. خداوند هر پديده و مخلوقى را در جاى خود آفريده و مواد تركيبى هر موجودى را به اندازه لازم آن معين كرده و تعادل و تناسب در تمام پديدههاى جهان آفرينش وجود دارد. «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (طه: 50)؛ گفت: پروردگار ما همان كسى است كه آفرينش هر چيزى را به او ارزانى داشته، سپس هدايتش كرده است. در آيهاى ديگر مىفرمايد: «مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ»(ملك: 3)؛ در آفرينش خداى رحمان هيچ خلل و بىنظمى نمىبينى. پس بار ديگر نظر كن؛ آيا در آسمان شكافى مىبينى؟
5. عمل بر مبناى هدف؛ يعنى تمام آفرينش در جهان هستى بر مبناى هدف است و هيچ چيز بيهوده و بىهدف نيست: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» (ص: 27)؛ ما اين آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل نيافريدهايم. اين گمان كسانى است كه كافر شدند. پس واى بر كافران از آتش.
همه اين موارد در حقيقت، بيان بعضى از مصاديق عدل الهى است. جامعترين تعريف در اين زمينه كه شامل همه موارد فوق مىشود تعريف استاد مطهّرى است: [عدل الهى به معناى] رعايت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال دارد و در توضيح اين تعريف مىفرمايند:
هر موجودى در هر مرتبهاى كه هست از نظر قابليت استفاضه، استحقاقى خاص به خود دارد. ذات مقدّس حق كه كمال مطلق و خير مطلق و فيّاض علىالاطلاق است، به هر موجودى آنچه را كه براى او ممكن است از وجود و كمال وجود عطا مىكند و امساك نمىنمايد. عدل الهى در نظام تكوين طبق اين نظريه، يعنى هر موجودى هر درجه از كمال وجودى كه استحقاق و امكان آن را دارد دريافت مىكند. از نظر حكماى الهى، صفت عدل آنچنانكه لايق ذات پروردگار است و به عنوان يك صفت كمال براى ذات احديت اثبات مىشود به اين معناست كه هيچ موجودى بر خدا حقى پيدا نمىكند كه دادن آن حق انجام وظيفه و اداى دين شمرده شود و خداوند از آن جهت عادل شمرده شود كه به دقت تمام وظايف خود را در برابر ديگران انجام مىدهد. عدل خداوند عين فضل و عين جود اوست؛ يعنى عدل خداوند عبارت است از اينكه فضلش را از هيچ موجودى در حدى كه امكان تفضل به آن موجود باشد دريغ نمىدارد.7
عدل در قرآن
قرآن تصريح مىكند كه نظام هستى و آفرينش، بر پايه عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابليتهاست. آيات بسيارى صريحا ظلم را از ساحت كبريايى نفى مىكنند؛ از جمله: «وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.» (فصلّت: 46) آياتى نيز ابلاغ و بيان و اتمام حجت را از آن حيث از شئون پروردگار مىشمارند كه بودنشان نوعى عدل و نجات بشر و نبودنشان نوعى ظلم و ستم است: «رُّسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزا حَكِيما» (نساء: 165)؛ پيامبرانى مژدهدهنده و بيمدهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتى نباشد. در جايى ديگر مىفرمايد: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»(يونس: 47)؛ هر امتى را پيامبرى بود و چون پيامبرشان بيامد كارها ميانشان به عدالت فيصله يافت و مورد ستم واقع نشدند. برخى آيات هم اساس خلقت را بر حق كه ملازم با عدل است معرفى مىنمايند: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ.»(حجر: 85) گذشته از همه اينها، در برخى از آيات، از مقام فاعليت و تدبير الهى به عنوان مقام قيام به عدل ياد شده است: «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ» (آلعمران: 18)؛ اللّه حكم كرد ـ و فرشتگان و دانشمندان نيز ـ كه هيچ خدايى بر پاىدارنده عدل جز او نيست. خدايى جز او نيست كه پيروزمند و حكيم است.
در جايى ديگر، عدل را ترازوى خدا در امر آفرينش مىداند: «وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ» (الرحمن: 7)؛ آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله در ذيل همين آيه فرمود: «بالعدل قامت السَّموات و االارض»؛8 آسمانها و زمين به عدل بر پاست.
عدل تشريعى بدين معناست كه در نظام جعل و وضع و تشريع قوانين، همواره اصل عدل، رعايت شده و مىشود. اين مسئله صريحا مورد توجه قرآن قرار گرفته است. در قرآن كريم تصريح شده كه حكمت بعثت و ارسال رسل اين است كه عدل و قسط بر نظام زندگانى بشر حاكم باشد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حديد: 25)؛ همانا فرستادگان خويش را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و مقياس (قانون) فرستاديم تا مردم بدينوسيله عدل را بپا دارند.
بديهى است كه برقرارى اصل عدل در نظامات اجتماعى، موقوف به اين است كه اولاً، نظام تشريعى و قانونى، نظامى عادلانه باشد و ثانيا عملاً به مرحله اجرا درآيد.
علاوه بر اين، اصل كلى كه قرآن در مورد همه پيامبران بيان كرده است، در مورد نظام تشريعى اسلام بيان مىدارد: «قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ.»(اعراف: 29) يا در مورد برخى دستورها مىفرمايد: «ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ.» (بقره: 282)
قرآن كريم، امامت و رهبرى را «پيمان الهى» و مقامى «ضد ظلم» و «توأم با عدل» مىداند. قرآن آنجا كه درباره شايستگى ابراهيم براى امامت و رهبرى سخن مىگويد، برداشتش چنين است: آنگاه كه ابراهيم از همه امتحانات سربلند بيرون آمد به او ابلاغ شد كه تو را به امامت و رهبرى برگزيديم. ابراهيم درخواست كرد ـ و يا استفهام نمود ـ كه اين موهبت الهى در نسل او ادامه يابد. به او پاسخ داده شد: امامت و رهبرى، پيمانى است الهى و ستمكاران را در آن نصيبى نيست: «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.» (بقره: 124)
قرآن، از انسان اخلاقى به عنوان «صاحب عدل» نام مىبرد. در چند جاى قرآن كه سخن از داورى و يا گواهى انسانهايى است كه از نظر تربيتى، اخلاقى و روحى قابل اعتمادند، آنها را به همين عنوان نام مىبرد؛ مثل اينكه مىفرمايد: «يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ.»(مائده: 95) يا مىفرمايد: «وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ.» (طلاق: 2)
بيشترين آيات مربوط به عدل، درباره عدل جمعى و گروهى است؛ اعم از خانوادگى، سياسى، قضايى و اجتماعى. قريب 16 آيه در اين زمينه وجود دارد.
در قرآن، از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن، همدوش توحيد، ركن معاد، هدف تشريع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است.
عدل قرآن، آنجا كه به توحيد يا معاد مربوط مىشود، به نگرش انسان به هستى و آفرينش، شكل خاص مىدهد و به عبارت ديگر، نوعى «جهانبينى» است. آنجا هم كه به نبوت و تشريع و قانون مربوط مىشود، يك «مقياس» و «معيار» قانونشناسى است، و به ديگر سخن، جاى پايى است براى عقل كه در رديف كتاب و سنت قرار گيرد و جزو منابع فقه و استنباط به شمار آيد. آنجا كه به امامت و رهبرى مربوط مىشود يك «شايستگى» است. آنجا كه پاى اخلاق به ميان مىآيد، آرمانى انسانى است وآنجا كه به اجتماع كشيده مىشود يك «مسئوليت» است.9
كاركردهاى فردى (اعتقادى، روانى) و اجتماعى عدل الهى
الف. در حوزه عدل تكوينى
1. آرامش و رضايتخاطر و پذيرش وضع موجود انسانى و تمكين در برابر آن: انسان پس از آنكه پى برد در جهان آفرينش تبعيضى وجود ندارد و آنچه از تفاوتها و نقصها به چشم مىخورد ناشى از اختلاف در قابليتهاست كه از ناحيه خود مخلوقات در دريافت كمالات است و اساسا لازمه نظاممندى در جهان هستى ـ كه نظام علّى و معلولى است ـ بودن مراتب مختلف و درجات متفاوت براى پديدههاى آن است و خود منشأ پيدايش، فنا و بقا، دوام و زوال، و كمال و نقص خواهد بود و پيوسته به سبب وجود اختلاف در اجزاست كه تعادل و توازن در كل به وجود مىآيد، در اين صورت، درمىيابد كه مخلوقات، حقِ هيچگونه اعتراضى به خالق را نخواهند داشت، و به فرموده قرآن: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ» (نساء: 32)؛ آرزو مكنيد آن چيزهايى را كه بدانها خدا بعضى از شما را بر بعضى ديگر برترى داده است.
هرچند بايد متذكر شد كه اين رضايتمندى از وضع موجود و آرامشخاطر، به معناى ركود و خمودى نيست و با تلاش فرد در جهت شكوفايى استعدادهاى الهى كه در هر فرد به تناسب وديعه گذاشته شده منافات ندارد.
2. قبول نظام موجود به عنوان نظام أحسن: طبق فرمايش علّامه طباطبائى در الميزان، تصوير عالمِ وجود، بنا بر حصر عقلى بر پنج قسم استوار است:
1. آنها كه خير محضند؛ 2. آنها كه خيرشان بيشتر از شرشان است؛ 3. آنها كه خير و شرشان يكسان است؛ 4. آنها كه شرشان بر خيرشان مىچربد؛ 5. آنها كه شر محضند. از اين پنج قسم، سه قسمِ اخير معقول نيست كه هستى به خود بگيرند؛ زيرا هست شدن آنها مستلزم ترجيح بلامرجّح است و يا ترجيح مرجوح بر راجح.
و اگر حكمت الهى را كه از قدرت و علم واجبىِ او سرچشمه مىگيرد، و همچنين جود خدايى را كه هرگز آميخته با بخل نمىشود در نظر بگيريم حكم خواهيم كرد (به تعبير بهتر، كشف خواهيم نمود) به اينكه بر چنين خدايى واجب است فيض خود را به وجهى مصروف دارد كه اصلح و شايستهتر براى نظام اتم است، و از امور پنجگانه گذشته دو تاى اولى را ايجاد كند كه عبارت بود از خير محض و آن ديگرى كه خيرش بيش از شرش مىباشد؛ زيرا اگر اولى را خلق نكند مرتكب شر محض شده، و اگر دومى را خلق نكند شر بيشتر را خلق كرده است. بنابراين، آنچه از شرور كه به نظر ما مىرسد نسبت به آنچه كه از خيرات به چشم مىخورد نادر و قليل است، و شر قليل به خاطر خير كثير تحقق يافته و ممكن نبود تحقق نيابد.10
بنابراين، به مقتضاى عدل الهى، نظام احسن بر يكى از دو قسم استوار است: يا خير محض باشد و يا خيرش بيش از شرّش؛ و اگر تصويرى غير از اين مىبود؛ يعنى عالمى سراسر شّر و يا شرّش بيشتر از خيرش، در اين صورت، كاشف از اين مىبود كه نظامى بر وفق عدل نبوده و اتم و احسن بودن آن خدشهدار مىشد. هرچند برخى خواستهاند نظام احسن را تنها مقتضاى حكمت الهى بدانند، اما تفكيك دو حوزه عدل و حكمت در برخى از اين قبيل امور به غايت دشوار است.
3. توجيه مسئله شرور: تنها در سايه پذيرش عدل الهى است كه اين مسئله قابل حل است. بنابراين، بر پايه عدل، شرور در عالم از دو حال خارج نيست:
1. يا امور عدمىاند؛ نظير كورى، كرى، بيمارى، جهل و ناتوانى، مرگ و ظلمت. اين دسته از شرور در نظام هستى مجعول بالذات نبوده، بلكه مجعول بالتبع و بالعرضاند.
2. و يا امور نسبىاند: «نسبى» در اينجا مقابل حقيقى قرار دارد. امورى نظير سيل و زلزله، ميكروب، موجوداتى مانند عقرب و مار و... از آن سبب شرند كه منشأ امر عدمى هستند. از اينگونه امور، آنچه بد است نسبت به شىء يا اشياى معينى بد است. گرگ براى گوسفند بد است، ولى براى خودش و گياه بد نيست. زهر مار براى مار بد نيست، براى انسان و ساير موجودات كه از آن آسيب مىبينند بد است. در اين دسته نيز شرور در حقيقت وجودات اعتبارىاند و واقعى نيستند؛ يعنى واقعا در نظامِ وجود قرار نگرفتهاند.
علاوه بر اين، پاسخهاى ديگرى نيز به اين دو دسته داده شده است؛ از جمله:
1. شرور لازمه لاينفك جهان مادىاند.
2. شرور و زشتىها نمايانگر خيرات و زيبايىها هستند.11
3. برخى شرور پيامد وضعى اعمالاند.
4. برخى از شرور نعمتهايى هستند كه در صورت قهر تجلّى مىكنند؛ برخى براى تنبيه غافلان، برخى براى امتحان اولياى الهى و... .
4. نفى هرگونه تجاوز و تعدى ظالمانه به غير: به تصريح قرآن، برخى افراد و اقوام مطابق عدالت الهى و همچنين قابليتها و استعدادهاى خود به گونهاى متفاوت از نعم الهى بهرهمند هستند: «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» (آلعمران: 74)؛ هركه را بخواهد خاص رحمت خود مىكند و خدا صاحب كرمى است بس بزرگ. در جاى ديگر نيز مىفرمايد: «وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» (نجم: 39)؛ و براى مردم پاداشى جز آنچه خود كردهاند نيست. چنانچه انسانها به اين مطلب باور داشته باشند، تعدّى و تجاوز به حقوق و منافع ديگران، جاى خود را به امنيت و آسايش و تلاش براى شكوفايى استعدادهاى فردى ـ اجتماعى خواهد داد.
5. پذيرش ولايت مطلقه اولوالامر در همه شئون زندگى: شايد ابتدا توقف اين امر بر مسئله عدل الهى قدرى دور از ذهن به نظر رسد، اما با اندكى تأمّل و ژرفنگرى در برخى آيات مىتوان اين باور را دريافت كه از حيث تكوين، برخى انسانها بر اساس استعدادهاى درونى خود، از طرف خداوندِ عادل، شايستگى هدايت بشر و سرپرستى ايشان را دريافت مىكنند: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ» (انعام: 124)؛ همان خداى حكيمى كه داناترست امر رسالتش را بر دوش چه كسى گذارد؟ معناى لطيفى كه مستفاد از اين آيه است، عينا موافق تعريف عدل در كلام نورانى امام على عليهالسلام است كه در مطلع نوشتار به آن اشاره شد. از اينرو، اين امر موجب سرسپردگى تام و تمام به پيشگاه واليان امر خواهد شد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (نساء: 59)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خويش فرمان بريد. اين سرسپردگى نيز در حقيقت، كاشف از انقياد بنده در مقابل اوامر الهى خواهد بود.
ب. در حوزه عدل تشريعى
1. رغبت بشر به مراعات قوانين الهى: خداوند در چگونگى وضع شرايع و الزام به تكاليف، اقتضاى فطرت و اندازه خرد بندگان و رعايت مصالح كل و فرد و توانايى مكلفان در انجام و امتثال را در نظر گرفته است و مىگيرد: «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»(حج: 78)؛ و برايتان در دين هيچ تنگنايى پديد نياورد. بديهى است اعتقاد به اين امر موجب دلگرمى و رغبت هرچه تمامتر بندگان در امر اطاعت و بندگى شده، احساس يأس و عدم توانايى را از آنان دور مىكند.
2. تلاش جهت بالا بردن كيفيت تكاليف: به مقتضاى آيه «لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا» (بقره: 286)؛ خدا هيچ كس را جز به اندازه طاقتش مكلّف نمىكند. اگر شخصى در انجام فرايض و تكاليفش تأسى به همكيشان خود كند، در پيشگاه عدل الهى معذور نبوده، و تكليف از او ساقط نمىگردد.
توضيح اينكه بايد هر شخص به مقدار توان، نيرو و فهم مربوط به خود سعى ورزد؛ چه اينكه ثواب و عقاب اخروى نيز قطعا بر پايه قدرت و شناخت هر شخص نسبت به تكاليف در نظر گرفته مىشود. براى مثال، استادى كه مىخواهد از شاگردان خود امتحان بگيرد، از همه آنان انتظار يكسانى ندارد و فقط پيش از امتحان در يك خطاب به آنها مىگويد: من از همه شما انتظار نتيجه خوبى را در امتحان دارم. شاگردان نيز مؤظفند هر كدام به ميزان درك و استعداد متفاوتشان تلاش كنند. در پايان براى استاد اين حق وجود دارد كه توجيه يكى از شاگردان زرنگش را كه امتيازى در رديف ديگر شاگردان احراز كرده نپذيرد، اما شاگرد ديگرش را كه از او انتظار چندانى نمىرفت، چنانچه نمره متوسطى هم اخذ كرد مورد تشويق قرار دهد.
برداشت ما از آيه مزبور نيز چنين است كه خداوند از هر كس به اندازه وسعش تكليف خواسته است. پس او اگر و تنها اگر به اندازه توان و وسعش سعى كند ـ اگرچه به موفقيت چندانى دست نيازد قطعا در پيشگاه خداوند معذور خواهد بود: «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعا وَعْدَ اللّهِ حَقّا إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ» (يونس: 4)؛ بازگشت همه شما به اوست. اين به يقين وعده خداست. او مخلوقات را بيافريند. آنگاه آنان را به سوى خود بازگرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كار شايسته كردهاند از روى عدل پاداش دهد. كما اينكه مفاد مثل معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» كه برخى آن را به ابنجنيد نسبت دادهاند نيز اشارهاى به مراد دارد.
ج. در حوزه عدل جزائى
1. اعتقاد سودمند به رستاخيز: توضيح آنكه اعتقاد به رستاخيز كه بسيارى به مفيد بودنش اذعان دارند، بدون اعتقاد به عدل الهى ثمرى نخواهد داشت. اگر كسى واقعا مثل اشاعره گمان كند كه بر خداوند رواست هر كارى انجام دهد، معلوم نيست به چه داعى بايد دنبال فضايل بوده و از رذايل بپرهيزد و ملتزم به شريعت بوده و آن را مراعات كند.12
2. پيگيرى اعمال نيك و حذر از كردار ناپسند: نگرش يكسان داشتن خدا نسبت به افراد نيكوكار و بدكار، فرمانبردار و متخلف از فرامين، برخلاف عدالت است؛ زيرا موجب از بين رفتن استحقاق اشخاص و ملتها مىشود، و هيچ انسانى به نتايج كارهاى نيك و بدش نمىرسد و نيز اين برخلاف هدف خدا از آفرينش است. از اينرو، در برابر هرگونه تخلف از تكاليف، مجازاتهايى را مقرّر داشته تا به اين وسيله خوبان را از بدان و گنهكاران را از بىگناهان و مؤمنان جدا سازد: «وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَيَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى» (نجم: 31)؛ از آنِ خداست هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است تا بدكاران را در برابر اعمالشان كيفر دهد و نيكوكاران را به كردار نيكشان پاداش.
3. نگاه با خوف و رجاء به آينده: پذيرفتن گزاره «خدا
عادل است» قطعا با امورى از اين قبيل ملازمه خواهد داشت. براى تبيين اين امر، ذكر چند مقدّمه ضرورى است:
الف. محدود نبودن گستره عدالتش به جهان ابدى و شمول آن نسبت به دنياى فانى؛ اين امر در جاى خود ثابت شده است.
ب. تأثير مستقيم و بازتاب اعمال در سرنوشت آدمى؛ آيات و روايات شاهد اين مدعاست.
ج. عدم اطلاع از زمان مرگ و سرانجام زندگى؛ علاوه بر آيات و روايات، امرى بديهى است.
با اين حال، نگاه ما به آينده چگونه است؟ خوف از عقوبت، سوءظن نسبت به اعمال در قبولى يا رد آن در پيشگاه الهى، ترس از فرارسيدن پيك زود هنگام مرگ، و تلاش براى خودسازى و اميد به مغفرت، به نظر مىرسد امورى كاملاً طبيعى باشند. تمامى اين نكات را مىتوان در دعاهاى مأثور از اهلبيت عليهمالسلام دنبال كرد، بخصوص اين نكته كه اهلبيت عليهمالسلام همواره از خداوند فضل و رحمتش را بدل از عدل او طلب نمودهاند: «ربنا عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك»؛ بار خدايا با ما به فضلت رفتار كن نه با عدلت. چه اينكه اگر خداوند مىخواست بندگان را به عدل خود در همين دنيا جزا دهد، به تعبير قرآن هيچ جنبندهاى در زمين باقى نمىماند: «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ» (فاطر: 45)؛ و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب كارهايى كه كردهاند بازخواست كند، بر روى زمين هيچ جنبندهاى باقى نگذارد.
4. صبر و شكيبايى در برابر ناملايمات زندگى: اگر خداوند عادل مطلق است، پس هرگونه گرفتارى و مصيبتى كه از ناحيه او به انسان رسد، به مقتضاى حكمتش بوده، در برخى از موارد همراه با اجر اخروى و در برخى ديگر عقوبتى دنيوى است كه او را از عقوبت اخروى نجات خواهد داد: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» (بقره: 155)؛ البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينوايى و بيمارى و نقصان در محصول مىآزماييم و شكيبايان را بشارت ده. و آنچه از ناحيه غير خدا به او رسد، علاوه بر رعايت حدود ظلمستيزى در پرتو فرامين عقل و شرع، همواره اميد به داورى عادلانه او در دنيا و عقبا خواهد داشت؛ در اين صورت، هرگونه نابهنجارى، نه تنها او را از تلاش براى ادامه زندگى باز نمىدارد، بلكه در برابر آن زيباترين موضع را اتخاذ مىكند.
نتيجهگيرى
از آنچه در اين نوشتار بيان گرديد مىتوان به نتايج ذيل اشاره كرد:
1. واژه «عدل» به معناى قرار دادن هر چيزى در جاى مناسبش است.
2. واژه «عدالت» به معناى دادن حق صاحبان استحقاق بدون هيچ تبعيضى ميان آنهاست.
3. عدل الهى به معناى بهرهمندى موجودات عالم از فيض الهى به مقدار امكان و قابليتهايشان است.
4. عدل تكوينى، تشريعى و جزائى سه حوزه اصلى در مبحث عدل الهى به شمار مىآيند.
5. قرآن تصريح مىكند كه نظام هستى بر پايه عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابليتهاست.
6. هريك از سه حوزه عدل الهى داراى كاركردهاى فردى ـ اجتماعى متعددى استكهبهبرخىازآنهااشاره شد.
- منابع
نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، صحفى، 1379.
ـ توكلى، غلامحسين، «عدل الهى»، نقد و نظر، سال هشتم، شماره اول بهار و تابستان 1382، ص 372ـ409.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسين، چ پنجم، 1374.
ـ طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق سيداحمد حسينى، تهران، كتابفروشى مرتضويه، چ سوم، 1375.
ـ فيض كاشانى، ملّامحسن، تفسير صافى، تحقيق حسين اعلمى، تهران، صدر، چ دوم، 1415ق.
ـ فيومى، محمّدبن احمد، مصباح المنير، تحقيق يوسف الشيخ محمد، بيروت، مكتبة العصرية، ط. الثانية، 1420ق.
ـ كلينى، محمّدبن يعقوب، الكافى، تصحيح علىاكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چ پنجم، 1363.
ـ مطهّرى، مرتضى، عدل الهى، تهران، صدرا، چ چهاردهم، 1387.
ـ مولوى، جلالالدين، مثنوى معنوى، تصحيح رينولد نيكلسون، تهران، ققنوس، چ پنجم، 1373.
ـ نمازى شاهرودى، على، مستدرك سفينهالبحار، تحقيق و تصحيح حسنبن على نمازى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چ سوم، بىتا.
- پى نوشت ها
1 كارشناس ارشد دينشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 11/10/88 ـ پذيرش: 20/1/89.
2ـ فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، تحقيق سيداحمد حسينى، ج 5، ص 421.
3ـ احمدبن محمّد فيومى، مصباح المنير، تحقيق يوسف الشيخ محمّد، ص 206.
4ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، ح 437، ص 734.
5ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 42.
6ـ جلالالدين مولوى، مثنوى معنوى، دفتر ششم، ص 1035.
7ـ مرتضى مطهّرى، عدل الهى، ص 57.
8ـ ملّامحسن فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 5، ص 17.
9ـ مرتضى مطهّرى، عدل الهى، ص 35.
10ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، ج 13، ص 260.
11ـ مرتضى مطهّرى، عدل الهى، ص 143.
12ـ غلامحسين توكلى، «عدل الهى»، نقد و نظر، ش 29، ص 372.