استعمار و استقلال كشورهاى اسلامى
استعمار و استقلال كشورهاى اسلامى
سيدحسين شرف الدين1
يكى از رويدادهاى تاريخى سياسى قرون اخير كه به نوعى بازتوليد نظام بردگى كهن در اشكال به ظاهر موجّه بود، پديده «استعمار» است. حضور مستقيم و غيرمستقيم و دخالت قيممآبانه چند دولت قدرتمند توسعهطلب، عمدتا اروپايى در طى قرون متمادى در بخش قابل توجهى از ممالك جهان، از جمله كشورهاى اسلامى، رويداد تأمّلبرانگيزى است كه همواره بايد در بررسى اوضاع و شرايط كنونى اين كشورها و موقعيت جهانى آنها مورد توجه قرار گرفته و انعكاس اين رويداد مهم در تحولات بعدى مورد بازبينى و بازخوانى قرار گيرد. اين نوشتار با رويكردى عمدتا توصيفى و پيامدهاى حضور استعمارگران را در ابعاد مختلف مورد بازخوانى و تحليل قرار مىدهد. حاصل پژوهشى اينكه پديده استعمار به رغم تغييرات شكلى هنوز هم به شيوههاى مختلفى جريان دارد و آنچه تحت عنوان «استقلال» مستعمرات از آن ياد مىشود، براى بيشتر اين كشورها، امرى صورى است.
كليدواژهها: استعمار، استقلال، مستعمره، تحتالحمايگى، عضويت، اشغال، جنبش.
مقدّمه
در ادبيات سياسى رايج، تحت تأثير القائات خود استعمارگران، به جاى واژههاى منفور «استعمار»، «استعمارگر» و «مستعمره» معمولاً از واژههاى خنثا يا داراى بار معنايى مثبت همچون تحتالحمايگى، وابستگى، تابعيت سرزمينى، سلطه و نفوذ، تجارت ماوراى بحار، تعامل مشترك، اشتراك منافع و... استفاده مىشود. اين تبديل واژگانى بيشتر كاربرد تبليغاتى داشته و براى كاهش حساسيت افكار عمومى، دفع اتهام از خود، مهار اعتراضات داخلى، توجيه اقدامات ظالمانه، تحريف واقعيات تاريخى، استمرار سلطه و نفوذ در مستعمرات و به طور كلى، شستوشوى اذهان، ترميم جايگاه و تصويرسازى مثبت از خود در جامعه جهانى و در افكار عمومى كشورهاى مستعمره صورت گرفته است. به بيان يكى از نويسندگان، افكار عمومى آمريكاييان به علت آنكه آمريكا سابقا مستعمره بوده و در اصطلاح «مستعمره» نيز معانى شيطانى بسيارى مىيابند، دولت آمريكا تحت فشار نظرات و عقايد تند داخلى، لازم دانست تا پردهاى روى عنوان مستعمره بكشد و نظر مردم را به عناوين ديگرى منصرف سازد. دولتهاى ديگر هم كموبيش با همين مشكلات مواجه بودند. امروزه بسيارى از مردم روابط آقا و نوكرى را كه استعمار در گذشته به وجود آورده بود، دوست نمىدارند. روابط استعمارى از جهات متعدد با اخلاق مسيحيت و اصول آزادىخواهانه ملل اروپاى غربى مغايرت دارد. اين استدلال كه مستعمرات و اهالى و ثروتشان در پاسبانى مقدس اروپاييان است، به دول استعمارگر امكان داده تا اصول اقدامات خود را بدون از دست دادن هيچيك از منافعشان توجيه كنند. آخرين دليل دشوارى تعريف مستعمره، آزادى تدريجى مستعمرات در دوره استعمار است.2 در
هر حال، تغيير واژگان و تعدد زبان، واقعيات مسلّم تاريخى را تغيير نمىدهد. اشغال كشورهاى اسلامى توسط بيگانگان، چه در قالب حضور مستقيم و نفوذ مقتدرانه تحت عنوان «استعمار كهنه» كه بيشتر مورد توجه اين نوشتار است و چه در قالب نفوذ و سلطه نامرئى موسوم به «استعمار نو» و اشكال جديد و فرانو آن، واقعيت انكارناپذيرى است كه آثار و تبعات مختلف و متنوع عمدتا زيانبارى براى اين كشورها به همراه داشته است. بررسى اين رويداد دورانساز و شناخت و تحليل ابعاد و زواياى متعدد و متكثر و آثار و پيامدهاى عميق، چند لايه و پرگستره آن، به ويژه در دوران معاصر كه به يمن وجود اسناد تاريخى قابل توجه زمينه اين نوع واكاوىها فراهم آمده و غالب اين كشورها درصدد شناخت پيشينههاى تاريخى و هويتى خويش برآمدهاند، ضرورتى اجتنابناپذير يافته است. شناخت دقيق سوابق و عملكرد تاريخى استعمارگران ديروز و مدعيان پرهياهوى امروز، بدون شك، در اتخاذ موضع واقعبينانه در تعامل با اين كشورها به ويژه براى نسلى كه از گذشته خويش اطلاع دقيقى ندارد، مؤثر خواهد بود. پرواضح است كه اگر غرب و اروپا در گشودن برخى از ابواب معرفتى و حوزههاى دانشى پيشگام و پيشقراول بودهاند، براى بررسى واقعبينانه و منصفانه وقايعى همچون «استعمار» خودساخته نه رغبتى دارند و نه صلاحيتى.
تعريف استعمار
استعمار يا استعمارگرى3 در ادبيات سياسى موجودبيشتر به تسلط سياسى، اقتصادى و فرهنگى ملتى نيرومند بر ملتى ضعيفتر از خود و نگهداشتن آن در وضعيتى وابسته و فرودست، اطلاق مىشود. استعمار از جمله نمودهاى بارز امپرياليسم است: «قدرتى كه مىخواهد از مرزهاى ملى و قومى خود تجاوز كرده و بر سرزمينها، ملتها و اقوام ديگر استيلا يابد و ارادهاش را بر آنها تحميل كند.»4 و در تعريف ديگر