تساهل و تسامح از منظر دین
Article data in English (انگلیسی)
تساهل و تسامح از منظر دین
محمد فولادى
معناى تساهل و تسامح
الف ـ در لغت
تساهل، تسامح، تحمل و مدارا هر چند از جمله مفاهیمى است که برابر با واژه تلرانس (Tolerance) به کار مى رود و با آن داراى اشتراک معنایى مى باشد، اما وجه تمایزهایى نیز با آن دارد. واژه Tolerationبه معناى تحمل کردن، ابقا کردن و اجازه دادن است و در معناى جدید غربى آن، بیش تر در ویژگى روش سیاسى حکومت به کار مى رود1 تا شیوه هاى اخلاقى یا دینى، در حالى که تساهل و تسامح و یا مدارا در ادبیات فارسى، بیش تر مفهومى اخلاقى است تا سیاسى. اما متأسفانه واژه مذکور در فارسى به معناى تساهل، تسامح، مدارا و تحمل ترجمه شده است. این در حالى است که هر یک از واژه هاى مزبور، خود داراى معناى متفاوتى نسبت به یکدیگر است. در واژه «تسامح»، همواره نوعى بزرگوارى، بزرگ منشى، احسان، بخشش و توانایى وجود دارد; واژه «تحمل» به معناى حمل کردن، مقاومت کردن و تاب آوردن و بردبارى است، در حالى که واژه «تساهل» و «تحمل» با نوعى زبونى، ضعف، سستى و ناتوانى همراه است و این دو در مقابل یکدیگر است. بدین روى، براى رفع محذور، «تلرانس» را در فارسى به «حلم» ترجمه کرده اند; زیرا حلم یعنى تحمل ناگوارى ها در عین قدرت و قوّت، بر خلاف تحمل و صبر که آدمى ناگوارى ها را بر خود هموار مى کند، بدون این که قادر به دگرگون کردن اوضاع باشد.2
ب ـ در اصطلاح
تساهل و تسامح در یک بیان، آن گونه رفتارى است که صرفاً به تحمل عقاید مخالف قناعت نکند، بلکه به صاحبان آن عقاید اجازه اظهار نظر بدهد. چنین رفتارى در جامعه اى است که گروه ها و احزاب اجتماعى مختلف در کنار یکدیگر با عقاید و افکار متفاوت و رسوم و سنّت هاى گوناگون زندگى مى کنند. در واقع، همان گونه که از تعریف مزبور برمى آید، تساهل بیش تر روش و شیوه سیاسى حکومت و ابزارى است براى کاهش تضادها و بحران ها در جامعه; چرا که اگر حکومت نتواند با سعه صدر و با تساهل و تسامح، با گروه ها و تکثّرها و آداب و رسوم و صاحبان فرهنگ هاى مختلف برخورد کند، نه تنها قادر به مهار فشارها و تنش ها در جامعه نخواهد بود، بلکه این تنش ها و اختلافات منجر به انحرافات و تضادها و حتى بحران هاى غیر قابل مهار خواهد شد.
بنابراین، براى تحقق تساهل و تسامح، شرایطى لازم است; از جمله این که اولاً، در جامعه، تنوع افکار و تعدد عقاید وجود داشته باشد. پس در جامعه بدون تعدد افکار و تنوع عقاید و حتى مدارا و بردبارى مردم یک جامعه یک رنگ و یک دست عقیدتى و بدون تنوع عقاید، تساهل و تسامح مفهومى ندارد.
ثانیاً، در جامعه قدرت حاکمى وجود داشته باشد که عقاید مخالف را با سعه صدر و از روى آگاهى و اقتدار تحمل نماید. پس تحمل از روى ضعف و ناتوانى و سستى و یا از روى بى اعتنایى و بى تفاوتى و نیز از روى جهل، از قلمرو تساهل و تسامح خارج است.3
بنابراین، بر خلاف کسانى که تساهل و تسامح را به پذیرش عقاید مخالف معنا کرده اند4 تساهل ـ در این معنا ـ هرگز به معناى پذیرش عقایدى نمى باشد که مورد قبول انسان نیست یا پذیرش عقایدى که با نظر انسان متفاوت است; زیرا اگر کسى عقیده اى را قبول نداشته و با آن مخالف و بدان معترض باشد، چگونه ممکن است آن را بپذیرد؟ در صورت پذیرش عقیده مخالف، آیا این به منزله اعتراض نداشتن و مخالفت نورزیدن و بى تفاوتى نسبت به آن نیست؟ بنابراین، در صورتى که نسبت به عقیده اى معترض نبوده و یا مخالف آن نیستیم و آن را مى پذیریم، دیگر نمى توان چنین نگرشى را تساهل نامید، «بى تفاوتى» نام بهترى براى چنین نگرشى است.5
حاصل آن که تساهل و تسامح در جامعه، یعنى از روى آگاهى و اقتدار و با سعه صدر، به عقاید و روش ها و منش ها و جریانات سیاسى مخالف امکان اظهار وجود دهیم و وجود تکثّر و تنوّع عقاید و افکار را بپذیریم.
رابطه تساهل با بى تفاوتى، تحمل و تردید
روشن شد که تساهل یعنى تحمل و نه پذیرش عقاید مخالف و این موضوع کاملاً با بى مبالاتى و بى تفاوتى نسبت به عقاید مخالف متفاوت است; چرا که لازمه تساهل، تحمل عقیده اى على رغم میل باطنى و نپذیرفتن و نیز نامطلوب و منفور دانستن آن است. بنابراین، در تساهل میل به مخالفت و اعتراض و نپذیرفتن نظر و عقیده مخالف اصل است، در حالى که در بى تفاوتى و بى اعتنایى، شخص هیچ احساسى نسبت به چیزى ندارد و از این رو، نسبت به آن بى اعتناست، نه این که نسبت به آن متساهل باشد; زیرا وقتى آدمى هیچ احساسى نسبت به چیزى نداشته باشد، نمى توان گفت آن را مکروه یا ناصواب مى شمارد. بسیارى همچون هابز، که به دین بى اعتنا بوده اند، با تسامح دینى نیز مخالفت ورزیده اند و بسیارى از جمله جان لاک، که داراى اعتقادات دینى بوده اند، از تسامح دینى نیز طرف دارى کرده اند.6
در خصوص تفاوت تحمل با تساهل، باید گفت: تساهل نوعى تحمل از روى آزادى، اختیار و آگاهى است و این تحمل از موضع قدرت صورت مى گیرد، در حالى که تحمل از موضع ضعف اعمال مى شود. و عامل تساهل، قدرت سرکوب دارد، ولى سرکوب نمى کند.
اما رابطه تساهل و تردید این گونه است که تساهل انتقاد و اعتراض نسبت به موضوع تساهل است، ولى وقتى عدم سرکوب ناشى از تردید نسبت به ضرورت آن و یا نسبت به نفس اعتراض باشد، دیگر تساهلى در کار نخواهد بود7 و چون تساهل عبارت است از مداراى صبورانه در خصوص چیزى مکروه یا ناصواب است، از این رو، تساهل و تحمل از آزادى نیز متمایز است.
پیشینه تساهل و تسامح
مفهوم تساهل و تسامح در تاریخ مغرب زمین، ابتدا صبغه دینى داشت و در زمینه مذهب پدید آمد. از آن جا که یونانیان به خدایان متعدد اعتقاد داشتند، نسبت به مراسم و نهادهاى دینى گوناگون چندان حساسیت نشان نمى دادند و اعتقادات کلامى گوناگون را مى پذیرفتند. سقراط و فیثاغورثیان هم در چنین جوامعى سخت مورد پیگرد و مجازات قرار گرفتند، اتهامشان دلایل صرفاً دینى نداشت، بلکه تهدید اخلاق و امنیت سیاسى جامعه بود. مسیحیت اولیه نظم اجتماعى و اخلاقى امپراتورى روم را، که مبتنى بر پرستش خدایان بود، بر هم زد و به همین دلیل، از سوى رومیان مورد عدم تساهل و بى مهرى قرار گرفتند، اما پس از گسترش و دولتى ساختن دین مسیحیت، خود را در برابر رفتار و عقاید مخالف به تدریج، نامتساهل دید تا جایى که در اواخر قرون وسطى، عدم تساهل به شدت بر کلیسا حکم فرما شد. بدین سان، سرپیچى از رهنمودهاى کلیسا هم پایه طغیان در مقابل دولت به شمار مى رفت و بدعت و مخالفت کلیسا هرج و مرج شناخته مى شد و کلیسا تنها مفسر بر حق کلام خدا بود و مخالفان آن به شدت سرکوب مى شدند; قدیس آگوستین، که از نخستین مدافعان ممنوعیت فعالیت بدعت گذاران و گم راهان بود، مجازات مرگ را براى آنان جایز مى شمرد. از این پس، از نظر کلیسا مدارا و روادارى نسبت به گمراهان و مخالفان دینى، نوعى ظلم در حق آنان به شمار مى آمد و از این رو، برخورد و سرکوب گم راهان سبب نجات آنان از عذاب ابدى بود! جریان عدم تساهل در اواخر قرون وسطى، شتاب بیش ترى به خود گرفت. در عصر نوزایى و تحولات جنبش اصلاح دینى و نهضت دین زدایى، مسیحیانِ اروپایى غالباً تساهل را قبول نداشتند و طرف داران تساهل و تسامح در این دوره، بسیار اندک بودند. کلیساهاى اصلى پروتستان، خواه لوترى و کالونى و خواه انگلیسى، همان قدر نامتساهل بودند که کلیساى کاتولیک; چنان که کاتولیک ها هوبمایر را سوزاندند. (1528) به همان سان، کالوینیست ها نیز سروتیوس را به آتش کشیدند (1553)، هواداران لوتر، مونتزر را دست خوش حریق نمودند (1525) و زوینگلیان ها، مانز را غرق کردند. (1527)8
اولین بار مفهوم تساهل و تسامح در قرن هفدهم، مشخصاً در اندیشه سیاسى به کار گرفته شد; ابتدا این مفهوم به معناى پذیرش حق انتخاب مذهب توسط فرد و عمل بدان بود و به تدریج، به معناى تحمل اعتقاد هر عقیده اى را شامل شد. با مرورى بر پیشینه این مفهوم در جوامع غربى، درمى یابیم که تساهل و تسامح پیش از آن که نشأت گرفته از طرز تفکر افراد یا گروه هاى خاص مذهبى باشد، حاصل وضعیت کشاکش و تنازع میان آنان بوده است و هیچ یک از فرقه هاى متعصب احتمال تعدد عقاید را نمى پذیرفتند. در عین حال، هیچ شخص یا گروهى به قدر کافى نیرومند نبود تا عقاید و فرقه هاى مخالف را سرکوب نماید.
بنابراین، آنچه مى توان گفت این است که اندیشه تساهل در غرب، از درون عنصر اعتقاد و منازعات شدید مذهبى و تفرّق دینى در اروپا پدید آمد و بستر اصلى و محرّک و انگیزه مهم پدید آمدن تساهل، عمدتاً مذهبى بوده است.9
ریچارد مک برین (Richard Mc. Brien)چهار مرحله متفاوت در رویکرد مذهب کاتولیک نسبت به سایر ادیان باز شناخته است:10
در مرحله نخست، مسیحیت تنها خود را دین نجات بخش و سایر ادیان را باطل مى دانست.
مرحله دوم در قرون وسطا، کلیساى مقدس روم در شوراى عمومى فلورانس در سال 1446 اعلام کرد: «هیچ کس بیرون از کلیسا باقى نمى ماند»; یعنى مسیحیت دینى فراگیر است.
مرحله سوم مربوط به قرن نوزدهم و متأثر از نفوذ لیبرالیسم است که همه ادیان را به یک اندازه درست و خوب مى داند، به شرط آن که مطابق با عقل باشند.
در مرحله چهارم، شوراى واتیکان دوم در دهه 1960، تساهل بیش ترى به سایر ادیان نشان داد. این شورا حتى عقاید غیر دینى را محترم دانست; زیرا معتقد بود این عقاید ممکن است بهره اى از حقیقت داشته باشند و سرزنش و نکوهش افراد به دلیل عقاید غیردینى مجاز نیست.
بنابراین، از جمله عوامل اصلى شکل گیرى پدیده تساهل و تسامح در مغرب زمین، سخت گیرى و حاکمیت مطلق و بى چون و چراى ارباب کلیسا در قرون وسطا، نزاع و کشمکش میان دولت و کلیسا در عصر نوزایى و نیز تأکید بر خلوص ایمان و پرهیز از نفاق و ریاکارى بود; زیرا تحمیل عقیده موجب تظاهر و ریاکارى است و هر کس آزاد است مذهب مورد نظر خود را انتخاب نماید.
ادّله دفاع یا ردّ تساهل و تسامح
همان گونه که گذشت، هر چند بحث از تساهل و تسامح در مغرب زمین ابتدا صبغه دینى داشت، اما به تدریج، در عرصه هاى گوناگون سیاسى، اجتماعى اخلاقى و فلسفى نیز این مفهوم با اندک تفاوتى مطرح گشت. البته تساهل و تسامح در عرصه سیاسى، قطعاً معنا و مفهومى متفاوت از تساهل و تسامح در عرصه دینى دارد و نیز این مفهوم در عرصه فلسفى، معناى متفاوتى از خود در عرصه اجتماعى بر جاى گذاشته است. به هر روى، برخى به دفاع از تساهل پرداخته و برخى نیز دفاع از عدم تساهل را مبناى کار خویش قرار داده اند. اما عمدتاً مى توان از سه منظر سیاسى، مذهبى و فلسفى بر تساهل و تسامح و یا عدم تساهل و تسامح استدلال نمود.11
الف ـ تساهل سیاسى
مهم ترین استدلال از منظر سیاسى در دفاع از تساهل یا ردّ آن را مى توان این گونه بیان کرد:
حفظ امنیت، یکپارچگى ثبات و وحدت سیاسى در گرو وحدت و هم گونگى عقاید است که خود، ناشى از عدم تساهل مى باشد، در حالى که تساهل و تکثر عقاید و تنوّع آراء موجب عدم انسجام و بر هم خوردن وحدت سیاسى مى شود. بنابراین استدلال، از منظر سیاسى، باید به عدم تساهل قایل بود تا موجبات وحدت، یکپارچگى و انسجام سیاسى را فراهم آورد.
از سوى دیگر، در دفاع از تساهل، مى توان گفت: کوشش براى تحمیل هم گونگى عقاید چنان پر هزینه و دشوار است که به زحمت آن نمى ارزد و عمدتاً دلایـل حکـام سیـاسى براى عـدم تساهل، حفظ وضع موجود و ثبات سیاسى است.
این هر دو استدلال قابل تأمل و مناقشه است; چه از یک سو، اساساً و منحصراً وحدت و ثبات سیاسى در گرو وحدت و هم گونگى عقیدتى نیست و چه بسیارند کشورهایى که در عین برخوردارى از ثبات سیاسى، داراى تکثّر و تنوّع عقاید هستند. ثبات سیاسى مقوله اى است که خود به عوامل متعدد دیگرى وابسته است. علاوه بر این، همواره چنین نیست که حکومت ها و دولت هایى که معتقد به تساهل هستند، خواهان تغییر وضع موجود نباشند و یا حکومت هایى که قایل به عدم تساهل اند، حافظ وضع موجود و ثبات سیاسى باشند; زیرا از یک سو، تساهل و عدم تساهل مقوله اى مستقل از ثبات و بى ثباتى سیاسى است، هر چند ممکن است به عنوان یکى از عوامل مؤثر در آن باشد و از سوى دیگر، ثبات و بى ثباتى سیاسى نیز مقوله اى است که عنصرى همچون تساهل یا عدم تساهل لزوماً در آن مؤثر نیست.
ب ـ تساهل دینى
مهم ترین استدلال در دفاع از تساهل و نیز ردّ آن از منظر دین چنین است:
عمدتاً دلایل مذهبى معطوف به نتایج حاصل از اعتقادى خاص براى شخص است و مواردى همچون مصالح قدرت عمومى و نظم جامعه و مصلحت عمومى را در برنمى گیرد; چون ایمان واقعى، قلبى و صمیمانه است و تظاهر به اعتقاد به معناى اعتقاد صحیح و راستین نمى باشد. بنابراین، تحمیل عقاید و سخت گیرى در پذیرش عقیده موجب گسترش ریاکارى بوده و از نظر دینى ناموجه است; زیرا غایت دین همان ایمان و اعتقاد اختیارى، داوطلبانه و واقعى است و این با روش هاى غیرمتساهلانه و به ویژه خشونت بار میسر نمى شود و تنها در گرو روش متساهلانه است که اعتقاد و ایمان واقعى محقق مى گردد.
بر عدم تساهل دینى نیز چنین استدلال مى شود که سرکوب عقاید بد و انحرافى مانع رشد و رواج آن ها و گسترش هوادارانش مى شود و از این رو، در صورت عدم سرکوب این نوع عقاید، امکان القاى شبهه و اغفال مؤمنان ساده لوح بیش تر خواهد بود. و این درست نیست که گفته شود وقتى عقیده اى آزاد باشد، در نهایت، حقیقت بر کرسى خواهد نشست; زیرا چه بسا ممکن است غیرحقیقت حاکم و مستولى شود. بنابراین استدلال، رواج و اشاعه عقاید درست و صحیح در گرو روش غیرمتساهلانه و سرکوب عقاید بد و انحرافى خواهد بود.
در خصوص استدلال براى دفاع از تساهل دینى، باید گفت:
اولاً، این گونه نیست که همواره تظاهر به اعتقاد به معناى اعتقاد دروغین و تظاهر نکردن نیز به معناى اعتقاد راستین باشد; چه بسا در مواردى، تظاهر به یک اعتقاد، مطلوب و پسندیده باشد.
ثانیاً، تحمیل عقاید لزوماً موجب اشاعه ریاکارى نخواهد بود، بلکه این موضوع در حد یک قضیه موجبه جزئیه قابل پذیرش خواهد بود.
ثالثاً، از یک سو، غایت دین منحصراً اعتقاد اختیارى و داوطلبانه نیست و از سوى دیگر، اعتقاد و ایمان اختیارى تنها و صرفاًدر گرو روش متساهلانه نخواهد بود.
اما در خصوص دفاع از عدم تساهل دینى، باید گفت: این گونه نیست که براى شیوع نیافتن عقاید انحرافى، باید به سرکوب آن ها اقدام نمود و نیز چنین نیست که از جمله راه هاى القاى کمتر شبهه در اذهان مؤمنان سرکوب عقاید خرافى باشد و نیز در صورت آزاد بودن اعتقادات، در نهایت، زمینه انتخاب آگاهانه و آزادانه را براى مؤمنان واقعى فراهم خواهد کرد.
ج ـ تساهل فلسفى
سرانجام، مهم ترین استدلال از منظر فلسفى در دفاع از تساهل، چنین است که در این منظر، به فرد بیش تر به عنوان غایت نگریسته مى شود; به این معنا که هر کس به عنوان موجودى تام و تمام، حق اظهار عقیده خود را دارد، خواه این اظهار عقیده به مصلحت دین و دولت و حکومت باشد یا نباشد، هر چند فرد نباید با اظهار عقیده به دیگران لطمه بزند. در واقع، بنابراین استدلال، اظهار عقیده تا زمانى که ضرر جانى و یا مالى به دیگران نداشته باشد براى فرد آزاد است. از سوى دیگر، کسانى که معتقد به عدم تساهل اند، به دلیل همین قید اخیر و این نکته است که آزاد گذاشتن افراد براى اظهار هرگونه عقیده اى نه به مصلحت سایر افراد و نه به مصلحت جامعه است، بنابراین، همواره مصلحت افراد و به طور کلى، جامعه اقتضا مى کند که افراد در اظهار عقاید و نظرهاى خود مصالح خود، سایر هم نوعان و جامعه خود را نیز در نظر بگیرند.
در خصوص دلیل دفاع از تساهل از منظر فلسفى، باید گفت: اساساً چنین برداشتى که حق مطلقِ اظهار عقیده را به فرد بدهیم، بدون این که مصلحت دین و یا دولت و حکومت را در نظر بگیریم، عملاً و در خارج، امکان وقوع ندارد. از این رو، عملاً این قید که اظهار نظر نباید موجب ضرر و زیان به سایران باشد، گویاى همین موضوع بوده و به معناى عدم تساهل است و این قید عملاً تحقق تساهل را بىوجه مى کند.
انواع تساهل و تسامح
بحث در خصوص انواع تساهل و تسامح، بر حسب نوع تفسیر و نگرش به این موضوع و نیز زاویه نگاه به آن متفاوت خواهد بود. در یک تقسیم بندى و بر مبناى نوع نگرش به این موضوع، تساهل و تسامح به سیاسى، جامعه شناختى و فلسفى تقسیم مى شود.
الف ـ تساهل سیاسى: این نوع در واقع، به این حقیقت اشاره دارد که دانش و حقیقت وسیله اعمال سلطه حاکمیت قرار گیرد; مثلاً، این که چون فقط اربابان کلیسا به حقیقت دست یازیده اند، آنان حق اعمال حاکمیت بر دیگران را دارند، چیزى است که در هزاره قرون وسطا اتفاق افتاد.
ب ـ تساهل جامعه شناختى: تساهل و تسامح با این مبنا به این موضوع اشاره دارد که جوامع به سنّتى و جدید تقسیم مى شوند; در جوامع سنّتى، بحث تساهل و تسامح مربوط به مسأله نظارت اجتماعى است; بدین معنا که جوامع سنّتى از نوعى حساسیّت نسبت به ارزش ها و هنجارهاى خود برخوردار بوده، با هر نوع رفتار مغایر با سنّت ها و آداب و مناسک خود مخالفت کرده و قایل به نوعى عدم تساهل هستند، در حالى که این بحث در جوامع صنعتى و جدید، مربوط به نوعى رفتار اجتماعى است و به قبول یا ردّ فرهنگ هاى دیگر مربوط مى شود. جوامع صنعتى جوامعى هستند که در آن ها آزادى و مردم سالارى یافت مى شود و بیش تر اهل تساهل اند، بر خلاف جوامع سنّتى.
ج ـ تساهل فلسفى: زاویه فلسفى بحث تساهل، که به این اصل اشاره دارد و مبناى تفکرات تکثّرگرا نیز مى باشد این است که حقیقت را مطلق بدانیم یا نسبى و این را بپذیریم که آنچه به عنوان حقیقت به آن رسیده ایم، دیگران نیز مى توانند به آن نایل آیند و بهره اى از آن داشته باشند و یا این که حقیقت قابل شناخت همه نبوده و یا قابل تقسیم به همه ازمنه و جوامع نیست.
در یک تقسیم بندى نیز تساهل را به «تساهل مثبت» و «تساهل منفى» تقسیم مى کنند.12 در فلسفه سیاسى معاصر، تساهل منفى به معناى مداخله نکردن در کارهاى مردم و رها کردن آنان به حال خود است و این که هر کس در برخورد با مسائل زندگى، گزینش ها، و تصمیم گیرى ها داراى آزادى کامل است و افراد حق دخالت در محدوده زندگى فردىِ دیگرى را ندارند. تساهل منفى خود داراى دو پیش فرض است:
1. مردم قادر به ترسیم طرح زندگى خویش اند و مصلحت و خوب و بد زندگى و نیز راه و رسم آن را به خوبى مى دانند و قادرند خود تصمیم بگیرند.
2. مردم قادر به ترسیم طرح زندگى خویش نیستند، بر خلاف دیدگاه اول که اختیار مطلق تعیین سبک و الگوى زندگى و تدوین نظام ارزشى افراد را بدون قید و شرط به خود آنان مى سپارد، این دیدگاه بر آن است که سپردن ترسیم طرح زندگى به افراد، با ظرفیت محدود آنان سازگار نیست و واقعیت خطاپذیرى انسان در ادراکات و محدودیت ظرفیت هاى فکرى بشرى نمى تواند محور تصمیم گیرى در مورد الگوى زندگى قرار گیرد.
دیدگاه نخست در خصوص تساهل منفى دیدگاهى خوش بینانه و دیدگاه دوم بدبینانه است. در تساهل مثبت، از حقوق و آزادى هاى مردم براى دست یابى به اهداف زندگى حمایت مى شود، ولى در تساهل منفى، فرض بر این است که به دلیل بلوغ فکرى و کمال عقلانى افراد جامعه، نباید در امورشان دخالت نمود، در حالى که در تساهل مثبت، به دلیل خطاپذیر بودن و عدم بلوغ فکرى، افراد قادر نیستند خود سبک و الگوى زندگى خویش را ترسیم نمایند.
به اعتبارى دیگر، تساهل را به «تساهل دینى و اخلاقى»، «تساهل مطلق» و «نسبى» و سرانجام «تساهل در نظر و عمل» تقسیم کرده اند.13 تقسیمات دیگرى نیز وجود دارد که بیان تفصیلى هر یک مجال دیگرى مى طلبد.
تساهل و تسامح از منظر دین
این مقال درصدد یافتن نظرگاه دین در خصوص تساهل و تسامح است. آیا در تفکر دینى، تساهل و تسامح پذیرفته شده است یا خیر؟ و در صورت پذیرش، آیا تساهل مطلقاً پذیرفته شده یا در موارد خاصى پذیرفته شده است؟ شروط و ملاک هاى پذیرش تساهل و تسامح در دین چیست؟ پیش از هر چیز، باید دید تساهل و تسامح از منظر دین چه معنایى دارد، سپس به دقت تساهل و تسامح مورد نظر و نیز موارد و شرایط جواز آن را بررسى کرد.
سهل گیرى و تحمل مبتنى بر آموزه هاى دینى نسبت به باورها و رفتارهاى مخالف، به خصوص باورها و رفتارهاى دینِ مخالف را «تساهل دینى» و سخت گیرى و عدم تحمل برخاسته از آموزه هاى دینى نسبت به باورها و رفتارهاى مخالف، به ویژه باورها و رفتارى دینى مخالف را «عدم تساهل دینى» گویند.14
بنابر تعریف مزبور، در تفکر دینى، تساهل در اصل پذیرش دین وجود دارد; یعنى انسان در اصلِ انتخاب و پذیرش نوع دین آزاد و مختار است; زیرا فلسفه و حکمت آفرینش انسان، رشد، تعالى و کمال انسان بر مبناى اختیار و آزادى است و چون هدف خلقت انسان، پیمودن راه کمال از طریق امور اختیارى بوده و انسان براى کسب این مقام، افزون بر قدرت و اختیار، نیازمند آگاهى و شناخت است و هر چند انسان از ناحیه قدرت و اختیار هیچ نقصى ندارد، اما ابزار شناختِ ـ یعنى حس و شهود و عقل ـ وى براى شناخت کمال واقعى و راه سعادت کامل نیست و او با این ابزارها قادر نیست مسیر کمال را بپیماید و حق را از باطل تمییز دهد، از این رو، خداوند متعال ابزار شناخت انسان را از طریق وحى و ارسال رسل و تشریع شرایع و احکام دینى و راهنمایى و هدایت توسط پیامبران(علیهم السلام) تکمیل نموده و زمینه شناخت کامل وى را فراهم آورده است. بنابراین، انسان با عنایت به ابزارهاى شناخت خویش و نیز به کمک وحى و هدایت رسولان الهى(علیهم السلام) و با آزادى و اختیار کامل، مى تواند مسیر هدایت و رستگارى را بپیماید. بنابراین، در اسلام، انسان در اصلِ پذیرش و انتخاب دین، مختار و آزاد است و هیچ گونه اکراه و اجبارى در پذیرش دین براى وى وجود ندارد.15 «انا هدینا السبیل اما شاکراً و اما کفوراً» (بلد: 10) یعنى ما راه هدایت و سعادت را نشان دادیم، مردم در انتخاب آن آزادند. «قل الحق من ربک فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر» (کهف: 28). البته، روشن است که آزادى افراد در انتخاب دین و نیز عدم اجبار و اکراه در پذیرش دین، هرگز به معناى عدم بازخواست افراد در قیامت نیست. چه، عدم اجبار در پذیرش دین، غیر از لزوم تبعیت از دین حق است. بنابراین، در این خصوص، مقتضاى دین، تساهل و تسامح به معناى سهل و آسان گیرى است و دین از انعطاف لازم برخوردار مى باشد.
از سوى دیگر، هر چند مقتضاى دین در پذیرش اصل دین، تساهل و سهل گیرى است، اما پس از پذیرش دین، در حوزه دینى، اصول و فروع ثابت ولایتغیرى وجود دارد و به تعبیرى، دین در این خصوص تساهل ناپذیر است و مؤمن پس از پذیرش آزادانه دین، باید بدون کم و کاست، به این اصول و به طور کلى، لوازم دین معتقد و مقیّد باشد و هرگز دین در این زمینه، انعطاف پذیر و اهل مداهنه و مدارا نیست، هر چند پس از پذیرش و اعتقاد به لوازم دین، در نحوه اجرا و عمل و متناسب با شرایط زمان و مکان و نیز توان و قدرتِ عمل مؤمنان از انعطاف لازم برخوردار است و اهل مدارا و مسامحه و سهل گیرى است. این نوع سهل و آسان گیرى و مداراى دینى با مؤمنان با هدف نیل به سعادت و رستگارى و در راستاى تحقق فلسفه آفرینش است. بنابراین، همان گونه که مقتضاى دین در اصل پذیرش بر تساهل و مدارا و آسان گیرى است، پس از پذیرش، در شیوه اجرا و عمل به فروع نیز داراى تساهل و مداراست; مثلاً، مؤمنى که توان گرفتن روزه را ندارد، از گرفتن روزه ـ با شرایطى خاص ـ معاف مى شود. همچنین است در سایر اعمال و مناسک دینى.
البته، همان گونه که گذشت، حکمت و اقتضاى فلسفه آفرینش و تشریع دین و ارسال رسل، نیل به سعادت و کمال انسانى است و لازمه تحقق چنین هدفى، علاوه بر برخوردارى انسان از امکانات و ابزارهاى لازم شناخت، فقدان موانع و شفاف بودن مسیر شناخت حق مى باشد. به همین دلیل، انبیا و رسولان الهى(علیهم السلام)هیچ گاه در ابلاغ دین و پیام الهى، کوتاه نیامده و اهل مسامحه و مدارا نبوده و با هر عاملى که موجبات گم راهى مؤمنان و نیز تیره و تار کردن مسیر حق از باطل را فراهم مى آورد، برخورد مى کردند و این گونه موانع را از مسیر راه برمى داشتند. از این رو، پیامبران الهى(علیهم السلام) هرگز در اجراى وظیفه الهى خویش و نیز ابلاغ دین، اهل مدارا و مسامحه نبوده و همیشه سازش ناپذیر و با مخالفان دین الهى، اهل پیکار و مبارزه و جهاد بوده اند; زیرا، در صورت مدارا و مسامحه در ابلاغ وحى الهى، اساساً تحقق فلسفه خلقت و تکمیل ابزار شناخت انسان و رهنمونى انسان به سعادت و کمال بى معنا و غیرممکن مى نمود. جنگ هاى پیامبران الهى(علیهم السلام) با فرعونیان زمان، جهاد پیوسته و مستمر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در طول حیات خود با طاغوتیان زمان، گواه این مدعاست.
بنابراین، اسلام نیز مانند سایر ادیان توحیدى، از یک سو، با کفر و شرک و بت پرستى به شدت مبارزه نموده و هرگز اهل مسامحه و مدارا و تسامح نیست. در عین حال، در اصل پذیرش دین و در شیوه عمل به احکام دین و با شرایط خاصى، اهل مدارا و مسامحه و آسان گیرى است. از سوى دیگر، روح غالب آموزه هاى دینى و تعالیم وحیانى سهل گیرى و آسان گیرى است، مگر در جایى که عفت و اخلاق عمومى در معرض تباهى قرار گرفته و مصلحت عمومى به خطر افتد و نرمش و ملاطفت کارساز نباشد. در آن جاست که به سخت گیرى و مصالحه نکردن سفارش نموده است. در این زمینه، قرآن کریم مى فرماید: «ما جَعلَ علیکم فِى الدّینِ مِن حرج» (حج: 78); خداوند در دین سختى بر شما ننهاده است و نیز مى فرماید: «مَا یُریدُ اللّه لِیَجعلَ علیکم مِن حَرَج» (مائده: 6); خداوند نمى خواهد بر شما سخت گیرى روا دارد. سخت گیرى به عنوان یک اصل در تعالیم وحیانى وجود ندارد، بلکه به عنوان یک مسکّن و درمان موقت است. در جاى دیگرى قرآن مى فرماید: «یُریدُ اللّه بِکُم الیُسرَ ولا یُریدُ بکم العُسَر» (بقره: 85); خداوند آسانى را بر شما مى خواهد و خواستار سخت گیرى بر شما نیست. و نیز مى فرماید: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخفّفَ عنکُم و خُلقَ الانسانُ ضَعیفاً» (نساء: 28); خداوند مى خواهد تکلیف شما را آسان سازد; چه آدمى ناتوان و ضعیف آفریده شده است. اساساً جعل احکام اسلامى متناسب با وضعیت زیست شناختى انسان و به بیان دیگر، متناسب با مقتضاى فطرى اوست.
علاوه بر آیات مزبور، روایاتى نیز در این زمینه وارد شده است. در حدیث نبوى مشهور، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «بُعثتُ بالحنیفیة السَّمحة»;16 من بر آیین توحیدى سهل و آسانى مبعوث شده ام. در حدیث نبوى مشهور دیگرى به همین مضمون مى فرماید: «لم یُرسلنى اللّهُ بِالرُّهبانیةِ و لکن بَعثنى بِالحنیفةِ السَّمحة.»17
در خصوص تساهل و تسامح دینى و سهله و سمحه بودن دین دو برداشت و تفسیر وجود دارد:
یکى، تفسیرى انحرافى که چند صباحى است در جامعه علمى مطرح است، مبنى بر این که «سهل گیرى و تساهل ذاتى دین است.»18 البته، معناى این سخن آن است که سخت گیرى اساساً شایسته دین نیست; زیرا چنین استدلال مى کنند که ایمان خالصانه و صمیمانه است و عدم تساهل مقتضى ریاکارى و ناخالصى است. پس دین مقتضاى تساهل است.19
دیگرى، تفسیر و برداشت صحیح از تساهل دینى است: احکام اسلام ـ فى حد ذاته ـ و در مقایسه با سایر ادیان و در مجموع، بر سهولت و آسانى استوار است. علاوه بر این، اسلام در پذیرش ابتدایى دین و نیز در عمل به احکام آن، اهل مدارا و سهل گیرى است. برداشت نادرست و انحرافى، که متأسفانه امروزه در جامعه علمى بدان دامن زده مى شود و ارتباط نزدیکى با بحث تساهل و تسامح دارد و در واقع، لازمه دیدگاه انحرافى اول است، این که نمى توان یک فکر و اندیشه را عین دین نامید، بلکه دیگر اندیشه ها نیز بهره اى از حقیقت دارند. این تفکر انحرافى ناشى از تفکر نسبیت گرایى و پلورالیسم دینى مى باشد که معتقد است همه ادیان بر حق بوده و نمى توان تنها یک دین یا تفکر و اندیشه را ناب و عین حقیقت دانست; زیرا در منظر نسبیت گراها، هیچ فکر و اندیشه اى، اخلاق و فرهنگى، غالب، مسلط و مطلق مطرح نیست، بلکه همه این ها نسبى است; چرا که ملاک پذیرش رأى مردم است و خواست مردم نیز به دلیل نوع علایق و سلایق آن ها متفاوت است. از این رو، هیچ گروه یا صاحب فکر و اندیشه و حتى مکتبى نمى تواند مدعى بر حق بودن یا عین دین بودن باشد. متأسفانه افراط بدان جا رسیده که برخى که حتى دستى در مسائل دین هم دارند، تحت تأثیر این جریان، مدعى اند که ملاک اجراى حکم خدا نیز رأى و نظر مردم است!20
این گونه تفکرات، متأثر از تفکرات انحرافى پلورالیستى است که اعتقاد دارد سایر ادیان نیز بهره اى از حقیقت دارند و این سخنان که گروه ها و احزاب و افراد باید نسبت به یکدیگر تساهل و تسامح داشته باشند و یکدیگر را تحمل کنند، دقیقاً برگرفته از تساهل دینى در جوامع غربى است. ژان ژاک روسو مى نویسد: «باید نسبت به تمام مذاهبى که سخت گیر نیستند، سهل انگار باشیم، به شرط آن که اصول آن بر خلاف وظایف اجتماعى و مدنى افراد ملت نباشد ولى آن که جرأت مى کند بگوید غیر از دین من در هیچ دینى رستگارى نیست، باید از کشور رانده شود.»21 این گونه تفکرات اساساً با روح آموزه هاى دینى مغایر است. البته روشن است که منظور از پلورالیسم، تحمل و مدارا با سایر گروه ها و جریانات فکرى است، نه تأیید حقانیت آنان. این تفسیر که سایر ادیان نیز بر حق است و هیچ دینى یا صاحب مسلکى نمى تواند مدعى شود که رستگارى و نجات و سعادت نزد اوست، بلکه همه افراد، گروه ها و ادیان نیز از حقیقت بهره اى دارند، این نفى انحصارگرایى و یا نفى انحصار حقانیت نزد یک دین یا گروه یا فرقه اى خاص و دقیقاً چیزى است که با روح تفکر ناب دین ناسازگار است: «اِنّ الدّین عِندَاللّهِ الاسلامُ» (آل عمران: 19); انحصاراً تنها دین و تنها راه سعادت و نجات در اسلام است. و یا آیه شریفه «فَمَن یَبتغِ غَیرَ الاسلامِ دیناً فَلن یُقبَل مِنه و هُوَ فِى الآخرةِ مِن الخَاسرینَ» (آل عمران: 85) اگر کسى غیر از اسلام، دینى اختیار کند، هرگز از او پذیرفته نیست و او در آخرت از زیان کاران است.
بنابراین، این تفکر که هیچ دینى یا گروهى نمى تواند ادعا کند که تنها راه سعادت و رستگارى نزد اوست و تفکر او تفکرى ناب و حقیقى است، با روح آموزه هاى دینى سازگار نیست. در عین حال، همان گونه که گذشت، رحمت و مدارا و رأفت داشتن اسلام هرگز به معناى بى مبالاتى، بى توجهى، سستى و کاهلى و نیز تحمل او به معناى حقانیت قایل شدن براى سایران نیست. با وجود این، پلورالیسم سیاسى به معناى تسالم و حسن هم جوارى و تفاهم و هم زیستى مشترک از اصول بنیانى و روح آموزه هاى دین است; بدین معنا که گروه ها، احزاب و جریانات سیاسى، فرهنگى، دینى و اجتماعى با روح هم کارى و هم زیستى مشترک و مسالمت آمیز براى تحقق اهداف و آرمان هاى مشترک جامعه اسلامى تلاش مى کنند. «تسامح» در این باب، به معناى تحمل یکدیگر است و این که از اختلافات پرهیز نموده، براى تحقق اهداف مشترک تلاش نمایند. این ها همه روح آموزه هاى دینى، بلکه عین سفارش دین است. حتى در جامعه اسلامى، کفار ذمّى نیز مى توانند در کنار مسلمانان آزادانه فعالیت نموده، براى حفظ امنیت و آرامش و براى سعادت و آبادانى و پیشرفت جامعه تلاش کنند. ولى معناى این سخن هرگز حقانیت داشتن آنان نیست.
بنابراین، اساساً اسلام دین رأفت و رحمت است، در عین حال، در مواردى که جامعه اسلامى دچار انحراف شود و مصالح مردم و جامعه اسلامى و اخلاق و عفت عمومى به خطر افتد، بر همان اصل، اسلام دین غلظت و شدت خواهد بود و اهل مدارا و مسامحه و معامله و سازش نخواهد بود.
قرآن نتیجه نرم خویى و مدارا را ایجاد زمینه کمال و ایمان آوردن و جذب مردم برشمرده، بدخلقى و درشت خویى را بستر مناسبى براى پراکنده شدن مؤمنان از پیروان پیامبر(صلى الله علیه وآله) قلم داد مى کند و مى فرماید: «فَبما رحمة مِن اللّهِ لِنتَ لَهم وَلوکُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لانفضُّوا مِن حولَکَ فاعَفُ عَنهم و استَغفِرْلَهم...» (بقره: 159); به لطف و رحمت الهى، با آنان نرم خویى کردى و اگر درشت خویى سخت دل بودى، بى شک، از گردت پراکنده مى شدند. پس از ایشان درگذر و برایشان درخواست بخشش نما... . همچنین راه موفقیت حضرت موسى(علیه السلام) و هارون(علیه السلام) را بر فرعون و فرعونیان نرم خویى و سخن لیّن شمرده، مى فرماید: «اِذهبا اِلى فرعونَ اِنَّه طَغى فَقُولا له قَولاً لیّناً لَعّله یَتذکَّر اَو یَخشى...» (طه: 43 ـ 44)، به سوى فرعون بروید که او سر به طغیان برداشته است و با او سخن نرم بگویید باشد که پند گیرد و با خشوع و خشیت گردد. البته، روشن است که این شیوه تحمل، خود نیز داراى معیار و میزانى است و اگر از حدّ اعتدال خارج شود و به حدّ افراط برسد کارى مذموم خواهد بود. از این رو، قرآن از کسانى که از اخلاق حسنه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و صبر و تحمل بسیار آن حضرت سوء استفاده کرده و گاه و بى گاه مزاحم اوقات شریف آن حضرت مى شدند و ایشان را با اسم و در کمال بى ادبى، بلند صدا مى کردند و در سخن گفتن با آن حضرت رعایت ادب و احترام را نمى نمودند، برخورد کرده و به چنین مردم بى فرهنگى ادب مى آموزد.22 این نوع رفتار به تعبیرى، میان «خودى ها» و آموزش ادب به آنان است، ولى برخورد با «غیرخودى ها» به گونه اى دیگر و شدیدتر مى باشد. فرهنگ دینى در برخورد با غیرخودى ها، هرگز مدارا و ملاطفت و تحمل را نمى پذیرد. دین هر چند به برخورد توأم با مهربانى و ملاطفت و مدارا میان خودى ها توصیه کرده، مى فرماید: محمد(صلى الله علیه وآله) پیامبر الهى است و کسانى که با او هستند بر کافران سخت گیر و با خودشان مهربان اند» (فتح: 29)، هرگز ملاطفت و مهربانى و تحمل و مدارا با دشمنان خدا و غیرخودى ها را نمى پذیرد و فرمان سخت گیرى شدید و انقلابى مى دهد; مى فرماید: «اى پیامبر، با کافران و منافقان جهاد کن و با آنان درشتى نما که سرانجامِ آنان جهنّم است و بد جایگاهى است.» (توبه: 73 / تحریم: 29) باز مى فرماید: با کفار بجنگید تا در شما درشتى و صلابت ببینند (توبه: 123). بدانید که خداوند داراى عقاب و کیفرى سخت و شدید است (بقره: 96) و باز مى فرماید: اما کسانى که کفر ورزیدند، آنان را در دنیا و آخرت به شدت عذاب مى کنم و هیچ یاورى هم نخواهند داشت (آل عمران: 56) پس از جنگ سربازان اسلام با مردم یمن که بدون اذن حضرت على(علیه السلام)غنایم را تقسیم کرده بودند و حضرت دستور برگرداندن آن را دادند لشکریان هنگام شرفیابى نزد رسول خدا زبان به اعتراض على(علیه السلام) گشودند. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آنان را جمع نموده و در مقام و شأن على(علیه السلام)فرمودند: اى مردم زبان از شکایت و گله على بن ابیطالب بردارید، چون او با شدت از خدا و حریم حق دفاع مى کند و در دفاع از حق و دین اهل سستى و مسامحه نیست.23 پیامبر مى فرمایند: «غیر مداهنِ فى دینه» یعنى على(علیه السلام) اهل سستى و مداهنه در دین خدا نیست.
نتیجه گیرى
برآیند آیات و روایات این است که اسلام در مجموع، دین رحمت، رأفت، ملایمت و نرم خویى است، مگر در جایى که این کار موجب سوء استفاده دیگران شده و جامعه اسلامى را با خطر انحراف مواجه سازد. مؤید این سخن علاوه بر جعل و وضع آسان احکام دین اسلام و نیز سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، منابع فقهى و احکام عملى اسلام است که بر سهولت استوار است. در ابواب گوناگون فقه و در جاى جاى آن، این مسأله به چشم مى خورد; تیمّم به جاى وضو و یا غسل در شرایط خاص، اعتماد به ظن در پیدا کردن قبله با شرایط ویژه، سفارش به اقامه نماز به صورت نشسته و حتى خوابیده در صورت اضطرار و درباب نماز و روزه، مراعات حال زنان در عادات ماهانه یا ایام شیردهى و باردارى یا در باب حج، وجود استطاعت که از جمله شرایط وجوب حج شمرده شده و نیز رفع وجوب جهاد براى زنان از جمله این موارد است.
بنابراین، تساهل و تسامح در اسلام تنها بدین معنا پذیرفته است که احکام دینى و وضع و تشریع آن در مقایسه با سایر ادیان، بسیار سهل و آسان است. در عین حال، در مواردى، همین دین اهل مدارا و مسامحه نیست، بلکه به شدت بر عدم مدارا توصیه مى کند. پذیرش مطلق تساهل توسط برخى روشن فکران و نیز متدیّنان متأثر از فرهنگ غربى، که دین اسلام را به دینى ذاتاً اهل مسامحه و مدارا و تساهل و تسامح تفسیر و توجیه مى کنند و مطلقاً شدت و سختى را در آن نفى مى کنند، برداشتى انحرافى و متأثر از تفکر غربى است.
مواردى که اسلام دین مدارا و مسامحه نیست و به شدت بر عدم مدارا توصیه مى کند و اهل مداهنه نیست، اجراى حدود الهى است. ابن سعد از قول عایشه مى نویسد: هیچ گاه پیامبر(صلى الله علیه وآله)میان دو کار اختیار نمى کرد، مگر آن که آسان ترین را برمى گزید تا جایى که گناهى در میان نباشد. و اگر گناهى به میان مى آمد، از همه مردم نسبت بدان گناه دورتر بود و هرگز پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى ظلمى که به خودش شده بود، از کسى انتقام نمى گرفت، مگر زمانى که احترام نواهى خداوند از میان مى رفت، در آن صورت، براى خدا انتقام مى گرفت.24
این حدیث شریف بیانگر آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) هر چند در حقوق شخصى خود، اهل مدارا و ملایمت بود، اما هرگز در اجراى حدود الهى، اهل مداهنه نبود. سیره عملى ایشان که بین آشنا و غریب و فقیر و غنى در اجراى حدود الهى تفاوتى نمى گذاشت نیز مبیّن همین نکته است.
در جایى که مدارا و مسامحه موجب گناه یا مستلزم ظلمى به دیگران شود نیز اسلام دین شدت و تساهل ناپذیر است. تبعیض، بى حرمتى و بى احترامى در اجراى حدود الهى، بدعت در دین و بازى با احکام آن به شرکورزى در احکام دینى و مانند آن از جمله امورى است که مدارا و مداهنه هرگز در آن پذیرفته نیست. بدعت گذارى در دین نیز شدیداً مورد تنفّر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بوده و مى فرمود: «کلُ بدعة ضَلالةٌ و کلُّ ضَلالة فى النار»25; هرگونه بدعت گزارى در دین گم راهى است و هر نوع گم راهى به آتش مى انجامد. علاوه بر بدعت در دین، شرک و غلو نیز همواره مورد سرزنش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بوده«لاتَرفعُونی فوق حَقّی فاِنَّ اللّه اَتخذنی عبداً قَبل اَن یتخّذنی نبیّاً»;26 مرا از آنچه حق من است بالاتر نبرید که خداوند پیش از آن که مرا به پیامبرى برگزیند، به بندگى انتخاب کرده است.
از جمله مواردى که در آن، دین اسلام اهل مسامحه و مداهنه نیست، معامله و سازش بر سر اصول است; یعنى در ابلاغ وحى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ذرّه اى کوتاه نیامده و اهل مداهنه و مدارا و سازش نبوده است; مى فرماید: «لااَعبُد ما تَعبدونَ و لااَنتم عابدونَ ما اَعبُد.» (کافرون: 3 ـ 4)
بنابراین، مراد از تساهل و تسامح دینى آن است که خداوند در جعل قوانین شرعى، بندگان را به سختى نینداخته و تکالیف طاقت فرسا نیز مقرر نکرده است. خود پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز مى فرمایند: «من به ابلاغ دینى که سهل و آسان است، برانگیخته شده ام27 و هرگز مراد از تساهل اعطاى حقانیت نیست و تحمل و مدارا و تسامح با سایر گروه ها و فرقه هاى سیاسى و اجتماعى نیز ـ همان گونه که بیان شد ـ عین توصیه دینى است.
-
پى نوشت ها
1ـ رضا داورى، «تساهل و تسامح» نامه فرهنگ، ش 28، ص 4
2ـ ر. ک. به: محمد سعید حنایى کاشانى، نامه فرهنگ، ش 28، ص 61
3ـ ر. ک. به: موریس گرنستن، «تساهل و تسامح» نامه فرهنگ، ص 28 ـ 42
4ـ از جمله، محسن کدیور این تعریف را انتخاب کرده اند. ر. ک. به: محسن کدیور، «تساهل و تسامح دینى، پویایى و بالندگى با التقاط و انحراف»، کیهان فرهنگى، ش 135، ص 4
5ـ ر. ک. به: دولت عقل، حسین بشیریه، ده گفتار در فلسفه و جامعه شناسى سیاسى، چ اول، تهران، مؤسسه نشر علوم نوین، 1374، ص 63
6- Maurice Cranston, "Toleration" in the Encyclopedia of philosophy, ed. Paul Edwards, Vol. 8 (New York: The Macmillan company and the Free press, 1967), PP. 143-146.
7ـ ر.ک.به: دولت عقل، پیشین، ص 63
8 و9ـ ر. ک. به: همان، ص 71 به بعد.
10ـ محمود فتحعلى، تازه هاى اندیشه; ش 7، تساهل و تسامح، اخلاقى، دینى، سیاسى، قم، مؤسسه فرهنگى طه، 1378، ص 9
11ـ در این خصوص ر. ک. به: حسین بشریه، همان
12ـ ر. ک. به: سیدعلى موسوى، «تساهل منفى و تساهل مثبت در قلمرو فلسفه سیاسى معاصر» کیهان فرهنگى، سال 10، ش 97، 1372، ص 17
13 و14ـ محمود فتحعلى، همان، ص 21 / 66
15ـ «لااِکراهَ فِى الدّینِ قَد تَبیَّنَ الرُّشد مِن الغَىِّ» (بقره: 256)
16ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، باب الشرایع، ص 17، ج 1
17ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 2، ص 107
18ـ محسن کدیور، پیشین، ص 10
19ـ هر چند اصل استدلال متعلق به جان لاک است، اما همه مدعیان به اصطلاح تساهل این چنین استدلال مى کنند. براى نمونه، ر. ک. به: محسن کدیور، پیشین
20ـ یکى از شخصیت هاى بزرگ در مخالفت با محکومیت فردى اظهار مى داد که چون مردم مى گویند فلانى آدم خوبى است، بنابراین نباید وى زندانى شود (؟!)
21ـ ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، ترجمه زیرک زاده، ص 206
22ـ (حجرات: 5 و 1)
23ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 384 و 385
24ـ الطبقات الکبرى، ج 1، القسم الثانى، ص 91
25ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، باب البدع و الرأى، ج 12
26ـ ابن بابویه، عیون اخبار الرضا، ص 324
27ـ بحارالانوار، ج 61، ص 319 و ج 69، ص 42