جایگاه قرآن و تأویل آن در تمهیدات عین القضات همدانى
Article data in English (انگلیسی)
مریم عرب*
فاطمه مدرّسى**
چکیده
در عرفان اسلامى، رابطه قرآن و عرفان ناگسستنى و تنگاتنگ است. قرآن کریم افزون بر اینکه کتاب دینى مسلمانان است، متنى ادبى و هنرى است و همه خصوصیات یک اثر هنرى را چه از لحاظ شکل و چه از نظر محتوا داراست. قلمرو موضوعى سخنان عرفا نیز، امور نامتعارف و مفاهیم رازآلود است. به اعتقاد آنان، معانى فرامادىاند و زمانى به درستى فهمیده مىشوند که با شهود و یا از طریق تجلّى درک شوند. این تلقّى عرفا، زمینهساز گرایش به تأویل براى دستیابى به نوعى معرفت پنهان درباره حقایق هستى شده، ضمن رهنمون ساختن آنان به برداشتهاى تازهاى از آیات و روایات، موجب پدید آمدن شیوه خاصّى از تفسیر قرآن شده است. عینالقضات از جمله عرفایى است که به استشهادهاى متعدّد و ظریف از دریاى گهرخیز قرآن دست یازیده است. این پژوهش بر آن است که با رویکردى توصیفى ـ تحلیلى، به بررسى آیات قرآن در تمهیدات عینالقضات، و دریافت ممتاز و متمایز او از «تأویل» ـ به عنوان نابترین خصیصه دیدگاه ادبى او ـ بپردازد. برآیند تحقیق حاکى از آن است که تأویلات قاضى از آیات قرآن، گاه مطابق ذوق شخصى او و در بیشتر موارد در راستاى اقناع مخاطبان است.
کلیدواژهها: عینالقضات، تمهیدات، زبان عرفانى، آیات قرآن، تأویل.
مقدّمه
جایگاه قرآن و بهرهگیرى از آیات آن در عرفان و تصوّف اسلامى به حدّى است که نمىتوان جدایى آن دو را از یکدیگر متصوّر شد. به گفته یکى از نویسندگان، منشأ پیدایش عرفان را مىتوان در قرآن جستوجو کرد: «زهد و پرهیز هرچند همه جا منتهى به عرفان نشده است، لیکن نزد مسلمانان یک چند زمینه را براى توجه مستعدان آماده کرده است تا از آن راه به قلمرو عرفان و تصوّف درآیند. اما این زهد و پرهیزى که زهّاد مسلمان را به تصوّف کشانید از تعالیم قرآن و سیرت پیغمبر مأخوذ بود.»1
صوفیان نخستین براى تصنیف کتابهاى خود دستکم چهار هدف عمده را دنبال مىکردهاند: «یکى، تعلیم اصول و مبانى اعتقادات دینى و عرفانى؛ دیگر، تبلیغ تصوّف در میان عوام مردم؛ سه دیگر، دفاع از تصوّف در برابر مخالفان. چهارم، ارضاى خاطر نویسنده با بیان کردن حالات و تجربیات عرفانى و درد درونى خویش.»2 نثرهاى تغزّلى صرف آنان مانند سوانح، عبهرالعاشقین، لمعات و تمهیدات به این هدف برمىگردد. تمهیدات، عرفانىترین کتاب عینالقضات (492ـ525ق) یک اثر تعلیمى است و زبان قاضى در آن براى اقناع مخاطبان ساده و قابل فهم است. علاوه بر آن، مستند ساختن کلام به آیات و احادیث براى تأثیر بیشتر سخن و آوردن تشبیهات و کنایات فراوانى که بیشتر آنها را با استناد به آیات قرآنى ساخته، به کتاب رنگى شعرگونه داده است؛ از اینرو، مىتوان آن را نوعى شعر منثور نامید.
«تأویل» در لغت به معناى بازگرداندن سخن از معناى اصلى خود به معناى موردنظر گوینده است. در مورد تأویل در کلام عرفا، تاکنون کتاب مستقلى نوشته نشده؛ ولى به صورت پراکنده در کتابهایى که به مبحث هرمنوتیک پرداختهاند به آن اشاره شده است؛ از جمله کتاب تفسیر قرآنى و زبان عرفانى پل نویا و کتاب بطن متن حسن بلخارى که در آن به ارتباط قرآن و تأویل پرداخته شده است. در مورد تأویل آیات از دید عینالقضات نیز، تاکنون نوشته مستقلى به چاپ نرسیده؛ اما در کتاب از معنا تا صورت مهدى محبّتى، به بررسى تأویل از جنبه ادبى آن در آثار عینالقضات پرداخته شده است. از آنرو که نگارنده جاى چنین موضوعى را با توجه به ضرورت آن و در عین حال، نثر زیباى قاضى در تأویل آیات احساس کرده، به بررسى تأویل آیات قرآنى در تمهیدات پرداخته است. در کلام عینالقضات بهرهگیرى از آیات به اندازهاى است که یک تمهید از تمهیدات دهگانه خود را با عنوان «اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان» بیان کرده است و افزون بر آن، در تمهیدات دیگر نیز از آیات و روایات قرآنى بهرهاى وافر برگرفته است. در مجموع مىتوان گفت: در کتاب تمهیدات 499 آیه از آیات قرآنى به کار رفته است ـ بدون احتساب تکرارى بودن و روایاتى که از پیامبر نقل شده است ـ که با توجه به حجم کتاب و این مقدار استعمال آیات، در نوع خود بىنظیر است. حال این سؤال مطرح مىشود که هدف قاضى از این مقدار کاربرد آیات چیست؟ آیا این میزان به کارگیرى آیات و روایات به قصد تفاخر بوده یا هدف قاضى از کاربرد آیات همراه با تفسیر آن در راستاى فهم مخاطبان عامى است؟
آنچه که نگاه عینالقضات را با نگاه همانندان او در بهرهگیرى از آیات متمایز و متفاوت مىسازد، نوع خاص تأویلهاى او از آیات کتاب الهى است. او حکمت ذوقى خود را با شریعت و آداب و سنت وفق مىدهد. گفتنى است که صوفیه به مانند بسیارى از فرق و طوایف دیگر، هر جا ظواهر و نصوص شریعت را با عقاید مقبول خویش معارض یا مباین مىدیدند دست به تأویل آن نصوص مىزدند. تأویل در منظر این طایفه عبارت است از تفسیر باطنى؛ و البته اهتمام در آن، تا ظاهر عبارت را به مقصود و غایتى که گمان مىرود از آن اراده شده است بازگردانند و به اصطلاح، لفظى را که در آن اشکالى هست به لفظى که در آن اشکالى نیست تفسیر کنند.3 این پژوهش بر آن است به میزان کاربرد و بهرهگیرى از آیات قرآن و تأویل آنها در تمهیدات عینالقضات بپردازد. از اینرو، نخست به جایگاه قرآن در کلام قاضى اشاره مىنماید، سپس معانى تأویل را مورد بررسى قرار مىدهد و در نهایت، به تشریح انواع تأویل در تمهیدات مىپردازد.
شیوههاى بهرهگیرى عینالقضات از آیات قرآنى
همانگونه که اشارت رفت، کاربرد آیات در زبان صوفیانه عینالقضات جایگاه ویژهاى دارد، به گونهاى که در جاى جاى کتاب استفاده از آیات کلام وحى به خوبى مشهود است. عینالقضات به روشهاى گوناگون از آیات قرآنى سود برگرفته است:
1. عینالقضات کتاب خود را به ده تمهید تقسیم کرده است. او در ابتداى هر تمهید، کلام خود را متناسب با موضوع آن به آیه یا حدیثى مرتبط با آن مزین مىسازد و تا آخر تمهید به بررسى و تفسیر آن آیه یا حدیث مىپردازد. براى نمونه، در ابتداى تمهید دهم که مفصّلترین بخش کتاب است، بیان مىدارد که درصدد پاسخگویى به پرسشهاى مخاطبانش پیرامون سه آیه است:
«اى دوستِ دین، و طالبِ کلماتِ حقّالیقین، بدان که از سؤالات تو جواب خواهیم کردن: یکى «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، و دیگر «أوّلَ ما خَلَقَ اللّهُ نُورى»، و سیّم «أَلمُؤمِنُ مِرآة المُؤمِنِ.»4
نیز در آغاز تمهید هشتم، که در آن پیرامون قرآن سخن مىراند، مىنویسد: «اى عزیز، از این آیت چه فهم کردهاى که حق ـ تعالى ـ مىگوید: «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ».»5 وى تا انتهاى تمهید، در مورد قرآن با مخاطب سخن مىگوید و درصدد تفسیر آیات موجود است.
2. عینالقضات در بیشتر موارد براى اثبات سخنان خود، به آیات قرآنى و احادیث استناد کرده است که بیشتر به منظور تأکید معنایى جملات است و بخشى از جمله به شمار مىآیند و قابلیت حذف ندارند، به گونهاى که اگر آیه یا حدیث را از عبارت موجود برداریم پیوند معنایى آن خواهد گسست.
گوى را با ارادت چه کار باشد! «وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» همین باشد. چه دانى که این برّ و بحر کدام است؟ «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا»آینه این هر دو شده است: یعنى «أَخْرَجَهُ مِن البَشریةِ وَ أَوْصَلَهُ بالرُبوبِیةِ» برّ، عبودیت باشد و بحر، ربوبیت. «وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ» ایشان را غذا مىدهد که «وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّى یطْعِمُنى وَ یسْقین» بر این گواهى مىدهد.6
دریغا ابنعباس در تفسیر این آیت مىگوید که «أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِن رَّبِّکُمْ»؛ گفت: این سکینه آن است که در میان آن تابوت بود که دل انبیا ـ علیهمالسلام ـ در آنجا بود و در آنجا نشستند. باش تا این آیت تو را روى نماید که «یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ.» و در جاى دیگر گفت: «کَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنتَشِرٌ.» این پروانهها و این ملخها که از گور برآیند، سیرت و حقیقت تو باشد. چنانکه امروز صورت است، فردا سیرت به رنگ صورت باشد؛ این همه نهادهاى خلق باشد، مگر که مصطفى از اینجا گفت که «إِنَّ الأرْواحَ مِنْ جُنودِ اللّه، لَیسوا بِمَلائکةِ لهم رؤسٌ وَ أیدٍ وَ أرجُلٌ یأکُلونَ الطّعامَ.»7
همانگونه که ملاحظه مىشود، اگر آیات را از عبارات مذکور برداریم جملات ناقص شده و معنایى نخواهند داشت.
3. آوردن آیه یا حدیث به صورت ترکیب اضافى به گونهاى که اغلب مشبّه از امور حسى یا عقلى است و مشبّهٌبه آیه یا حدیث. این مسئله در نثر صوفیانه عینالقضات به وفور دیده مىشود.
قومى را هر لحظه در خراباتخانه «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا» شربت قهر و کفر مىدهند؛ و قومى را در کعبه «أنا مَدینَةُ العِلمِ وَ عَلِى بابُها» شربت «أَبیتُ عِندَ رَبّى» مىدهند، «وَتَقویها» این حالت باشد... مستان او در کعبه «عِندَ ملیکٍ مُقتَدِرٍ» از شربت «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابا طَهُورا» مستى کنند و طایفه دیگر در خراباتخانه «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا» بىعقلى کنند.8
خدا اینهمه که مىگویم و صد هزار چندین داده است در مکتب «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ» به زبان معلّم «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا» در مدرسه «عَلَّمَ الإنسانَ ما لَمْ یعْلَمْ» و معلوم من کرده است.9
اى عزیز، یاد آر آن روز که جمال «أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ»بر تو جلوه مىکردند، و سماع «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ»مىشنیدى!10
عینالقضات در تمهید هشتم پیرامون خود قرآن اظهارنظرهایى کرده است که در این قسمت براى روشن شدن بهتر مباحث به ذکر آن مىپردازیم. به بیان عینالقضات، در هر عالم از عالمهاى خدا، قرآن را به نامى خوانند که در عالم دیگر نخوانند و باید سمع درونى داشت تا این نامهاى پوشیده با وى در میان نهاده شود:
در پردهاى، قرآن را «مَجید» خوانند که «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ» در پرده دیگر، «مُبین» خوانند که «وَکِتَابٌ مُبِینٌ»؛ در پرده دیگر، «عَظیم» خوانند «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ»؛ در پرده دیگر، «عزیز» خواند که «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ»؛ در عالمى دیگر، «کریم» خوانند که «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ»؛ در جهانى دیگر، قرآن را «حکیم» خوانند که «آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیم.» قرآن را چندین هزار نام است، به سمع ظاهر نتوانى شنید؛ اگر سمع درونى دارى، در عالم «حم عسق» این نامها پوشیده با تو در صحرا نهند.11
عینالقضات بر قرآن دو لفظ «حقیقى» و «مجازى» اطلاق مىکند و معتقد است افراد زیادى با قرآن ارتباط دارند، ولى درک و فهم هریک از آنها با دیگرى متفاوت است:
بوجهل و بولهب قرآن دانستند یا نه؟ دانستند از جهت عربیت حروف، اما از حقیقت او کور بودند؛ و قرآن از ایشان خبر داد: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ.» اى عزیز، بدانکه قرآن، مشترک الدّلالة و اللفظ است: وقت باشد که لفظ قرآن اطلاق کنند، و مقصود از آن حروف و کلمات قرآن باشد؛ و این اطلاق مجازى بود. در این مقام، قرآن چنین گوید که کافران، قرآن بشنوند: «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ» اما حقیقت آن باشد که چون قرآن را اطلاق کنند جز بر حقیقت قرآن اطلاق نکنند، و این اطلاق حقیقى باشد در این مقام که گوید که کافران نمىشنوند «إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى»؛ ... ابولهب از «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ»چیزى دیگر شنود، و ابوجهل از «قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ» چیزى دیگر فهم کرد؛ ابوبکر و عمر از «تَبَّت» و «قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ» چیزى دیگر شنیدند.12
عینالقضات بر این باور است که براى بهرهمند شدن از دریاى بىکران معانى قرآن باید از اهلیت لازم برخوردار بود، و تا کسى به این درجه از اهلیت نرسد نمىتواند از معانى قرآن بهرهمند گردد: «زنهار این گمان مبر که قرآن، هیچ نامحرمى را هرگز قبول کند، و با وى سخن گوید؛ قرآن غمزه جمال خود با دلى زند که اهل باشد. «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ.»13 وى براى کسانى که مىخواهند این اهلیت را به دست آوردند راهکارهایى نیز پیشنهاد داده است که در این قسمت به صورت فهرستوار به آن اشاره مىشود:
1. یکى از شرایط کسب اهلیت براى درک قرآن را احتراز از عادتپرستى معرفى مىکند: «اى عزیز، جمال قرآن آنگاه بینى که از عادتپرستى به درآیى تا اهل قرآن شوى که اهل قرآن "أهلُ اللّهِ و خاصَّتّه". این اهلان، آن قوم باشند که به حقیقت عَینِ کلام اللّه رسیده باشد. «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» از ایشان حاصل آمده باشد؛ زیرا که قرآن ایشان راقبولکرده باشد.»14
2. شرط دیگر را رهایى از خودى خود مىداند که براى دیدن و دریافت حقیقت قرآن ضرورى است: «دریغا ما از قرآن جز حروف سیاه و سپیدى کاغذ نمىبینیم! چون در وجود باشى، جز سواد و بیاض نتوانى دیدن. چون از وجود به در آمدى، کلاماللّه تو را در وجود خود محو کند: آنگاه تو را از محو به اثبات رساند. چون به اثبات رسى، دیگر سواد نبینى، همه بیاض بینى.»15
3. عینالقضات محرم درگاه حق شدن را یکى دیگر از شرایط نیل به کنه قرآن و دریدن حجاب مىداند؛ چراکه به تصریح او، قرآن در چندین حجاب است و براى بهرهمندى از معانى آن باید به درگاه او تقرّب جست:
قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستى؛ و اگر در درون پرده تو را راه بودى، این معنى که مىرود بر تو جلوه کردى. دریغا «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»! قرآن خطاب لمیزل است با دوستان خود، و بیگانگان را در آن هیچ نصیبى نیست جز حروفى و کلماتى که به ظاهر شنوند؛ زیرا که سمع باطن ندارند «إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ.»16
4. خودشناسى شرط دیگر قاضى همدانى براى دریافت اهلّیت قرآن است: «هرگز بوجهل، با فصاحت او، از قرآن حرف نشنید؛ زیرا که "عَرَفَ نَفسَه" باید تا "عَرَفَ رَبَّه" باشد. ایشان را معرفت نفس نیست، معرفت خدا چون باشد؟»17
عینالقضات پیرامون حدوث و قدم قرآن به آیین استادش غزالى، قرآن را قدیم مىخواند، ولى مقصود او قدم قرآن ذهنى یا کلام انفسى است نه لفظ آن: «کلام را صورتى و حقیقتى است، صورت را در حق قدیم ثابت نتوان کرد، اما حقیقتش خود او را ثابت است.»18 در جاى دیگر، به قدمت قرآن چنین اشاره مىنماید: «در قرآن قدیم نگر که حدیث مردان در پرده حروف چون مىگوید تا نامحرمان آنجا راه نبرند.»19
تأویل
در زبان رمزآمیز عرفانى، «لفظ» ظرفى محدود از دنیاى مادى و محسوس است، در حالى که «معنا» به عالم غیرمادى و نامحسوس تعلّق دارد. بنابراین، واژه دروازهاى تنگ است که مىخواهد ذهن آدمى را به اقلیم پهناور معنا سوق دهد. معنا در خارج از این ظرف محدود به سرعت بالنده مىشود و همراه با عمق تجربه و آگاهى آدمى تعمّق مىیابد. پس تنها با نگریستن به واژه نمىتوان به این عمق و وسعت پى برد؛ زیرا در این صورت، هرگونه کوششى براى فهمیدن معنا از کلمه بىنتیجه و یاوه خواهد ماند. از آنرو که معانى در زبان رمزآمیز به عالم ماوراى عالم حس و تجربیات مشترک تعلّق دارد، بهناچار هم از حصار معنى مىگریزد و هم از قید قرارداد. عینالقضات در تبیین این مسئله، از تعبیر «زبان متشابه» استفاده مىکند و مىگوید: «امثال این علوم که از آنها به عبارت متشابه تعبیر مىشود، فهم حقایق آنها از آن عبارات حاصل نمىشود، مگر آن کس را که به طریق ذوق از تعلیم حق، استعداد دریافت آن حاصل شده باشد.»20
حقایق والاى عرفانى نیز، چون تحت عبارت درآید با توجه به جایگاه فکرى و روانى مخاطبان و اختلاف ذهنیتها و تصوّرات مفسّران بىنهایت معنا مىیابد. پس معناىرمزقراردادى و منحصربهفردنیست و کشف آن در اختیار خواننده و در گرو تأویل است.
فهم کلام عرفا همانند آیات متشابه قرآن در بند تأویل است. «تأویل» کلمهاى عربى مأخوذ از آیه هفتم سوره «آلعمران» است: «هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ.»و در لغت، به معناى چیزى را به چیزى بازگردانیدن است و در اصطلاح مفسّران و متکلّمان و عرفا معناى خاصى مىیابد. میر سیدشریف جرجانى آن را «بازگردانیدن لفظ از معناى ظاهرى به معناى احتمالى گفته است به شرط آنکه معناى محتمل موافق کتاب و سنّت باشد.»21 همچنین گفتهاند: «تأویل به معناى بازگرداندن کلام از ظاهر خود به آن معنایى است که براى آن احتمال داده مىشود و در نهایت، کشف معنایى غیر از معنایى است که از ظاهر کلام دریافت مىشود.»22 هانرى کربن نیز تأویل را معناى باطنى و پوشیدهاى مىداند که مربوط به لفظ قرآن است نه به معناى لفظى و ظاهرى آن و معتقد است: متأوّل کسى است که بیانى را از ظاهر آن برمىگیرد و به مفهوم حقیقىاش مىرساند. بنابراین، مىتوان تأویل را به منزله تفسیر روحانى درونى یا تفسیر رمزى و تعبیر باطنى قلمداد کرد.23
از نظر متکلّمان نیز «تأویل» باز بردن سخن به اوّل است و «اوّل همه موجودات ابداع است کو به عقل متّحد است مؤید همه رسولان عقل است.»24 در وجه دین نیز آمده است: «ناطق خداوند دو مرتبه است: یکى تأویل، دیگر تألیف و اساس خداوند یک مرتبه است که آن تأویل است... پس لفظ را تنزیل گفتند و معنا را تأویل گفتند.»25
پل ریکور، از فلاسفه بزرگ حوزه هرمنوتیک معاصر، که معتقد است در هیچ جا یک زبان نمادین بدون تأویل وجود ندارد، تأویل را اینگونه تعریف مىکند، «تأویل فعالیت ذهنى کشف معناى باطنى متن است که در پس معناى ظاهرى پنهان شده باشد؛ یعنى آشکار شدن درجههاى درونى یا لایههاى پنهانى معناست که در معناى آشکار نهفتهاند.»26
در فرهنگ اسلامى، از ابتداى طلوع خورشید اسلام، مسلمانان به تفسیر و تبیین قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله اعم از گفتار و کردار آن حضرت، اهتمام ورزیدند و در مورد قرآن کریم دانش نوینى را باب کردند که «تفسیر» نام گرفت.27 دو کلمه تفسیر و تأویل شاید از نظر ظاهر دو کلمه مشابه به نظر برسند، اما از نظر اصطلاحى تفاوت محسوسى با یکدیگر دارند. آنچه به عنوان تأویل قرآن مطرح مىشود اغلب برداشتهاى باطنى و اشارى، یا قرائتهاى صوفیانه عارفانه و کلامى از آیات قرآن است، اما تفسیر در قیاس با تأویل کارى به نسبت سادهتر و قاعدهمندتر است و غالبا از حدود معناى ظاهرى یا باز کردن مفهوم پیچیده در همان حدى که ظاهر عبارت معناى آن را مشخص مىکند، فراتر نمىرود.28 اصطلاحات «هرمنوتیک»، «تفسیر» و «تأویل» برخلاف ظاهر کلمات، در یک معنى مشترکند: لزوم برگرفتن حجب از متون قدسى و کشف و ظهور آنها.29
عرفا و صوفیه، با دیدگاهى متفاوت از دیگران، اصول و مبانى عقاید و اعمال خود را با «تأویل» ظواهر کتاب و سنّت، با اسلام تطبیق مىدادند و درصدد فهم متون از راه تأویل بودند. مستند ایشان در این مورد، احادیث منقول از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و امامان و اظهارات صحابه و بزرگان است که بیش از همه، این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىفرماید که: «إنَّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن»، مورد توجه آنها واقع شده است. به گفته مولانا:
حرف قرآن را بدان که ظاهرى است
زیر ظاهر، باطنى هم قاهرى است
زیر آن باطن یکى بطن سوم
که درو گردد خردها جمله گم
بطن چهارم از نبى خود کس ندید
جز خداى بىنظیر بى ندید
تو زقرآن اى پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است
که نقوشش ظاهر و جانش حقى است30
به گفته عینالقضات، «اما طالبان قرآن را در کتاب بدیشان نمودهاند که "إنّ للقرآن ظهرا و بطنا وَ لِبَطنه بطنا الى سبعة أبْطُن" گفت: هر آیتى را از قرآن ظاهرى هست، و پس از ظاهر باطنى تا هفت باطن.»31 در واقع، صوفیه براى تأویل، از ظواهر آیات فراتر رفتند و به بواطن امور توجه نمودند و رمز و رازهاى متون وحیانى را در قالب اشاره براى اهل آن بیان داشتند.32 آنها تأویل را اجتهاد شخصى نمىدانستند، بلکه آن را موهبتى مىدانند که خدا بر دل ایشان ارزانى داشته است.33
تأویل عرفا از نظر نفس تأویل پدیده تازهاى نیست. حتى در سخنان پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله گاه گاه نوعى تأویل و رمزگشایى دیده مىشده است. «کهنترین نمونههاى تأویل را با رنگ عارفانه آن در تفسیر منسوب به امام جعفر صادق علیهالسلام مىتوان یافت.»34 اما در متون صوفیانه، تأویل بیش از حد معمول و متعارف رواج داشته است.
هجویرى معتقد است که: «جمله امور شرعى ظاهر به باطن پیوسته است.»35 از همین جمله مىتوان دریافت که عارف همه امور شریعت را قابل تأویل مىداند. از قدماى صوفیه، از جمله شاه کرمانى، ابوبکر واسطى، شبلى و دیگران، تأویلهایى در باب آیات قرآن نقل شده است. چنانکه در اسرارالتوحید نیز مکرر به تأویل شیخ ابوسعید از آیات قرآنى اشاره شده است.36 همچنین در تفسیر سهلبن عبداللّه تسترى از معانى باطنى قرآن سخن رفته است و همین مشرب در تفاسیر دیگر صوفیه همچون حقایقالتفسیر سلمى، لطایف الاشارات قشیرى، و عرایسالبیان بقلى نیز تجلّى یافته است. همچنین مىتوان از اقوال صدرالدین قونوى در تأویل سوره «فاتحه» و تأویلات عبدالرزاق کاشانى نیز یاد کرد.37
عینالقضات اگرچه اعتقاد به تأویل و تفسیر آیات و توجه به باطن آنها داشته است و آثار او مشحون از تأویلات عرفانى است، اما در این نکته با غزالى همرأى بوده است که اعتقاد به باطن به معناى ابطال ظواهر نیست که آن، از آراى باطنیه است که با چشم بىبصیرت به یکى از دو جهان نگریسته و موازنه بین آن دو را درنیافتهاند و وجه تمثیلى آنها را فهم نکردهاند.38
در بررسى زبان عرفانى، با دو بُعد روبهرو هستیم: بُعد تبیینى و تأویلى. در بُعد تبیینى، کوشش براى تبیین تجربه عرفانى اصل قرار مىگیرد، اما در بُعد تأویلى، کوشش براى تأویل متن بر پایه اینگونه تجربه. به عبارت دیگر، در بعد اوّل، عارف از فرامتن به متن مىرسد، ولى در بعد دوم، از متن به فرامتن. بعد تبیینى حاصل تداعى انفسى است و بعد تأویلى، حاصل تداعى آفاقى.39 بُعد تأویلى زبان عرفانى، به تأویل متون نوشتارى محدود نمىشود، بلکه تأویل متون گفتارى را نیز دربر مىگیرد که مىتوان آن را بر دو دسته دانست: متون قدسى و متون غیرقدسى، که عرفا به تأویل هر دو دسته توجه نشان دادهاند. از نظر ایشان، متن شمردن همه چیز اندیشهاى است که در باورهاى آنها جایگاهى بنیادین دارد.
شاید بتوان گفت: نابترین خصیصه دیدگاه ادبى عینالقضات دریافت ممتاز و متمایز او از تأویل است. مىتوان گفت در کل آثار منثور فارسى تا قرن ششم بجز ناصرخسرو که دیدگاهى اساسا باطنى دارد، هیچ نوشته یا نویسندهاى را نمىتوان یافت که بدین گستردگى به مسئله تأویل متن و لایهها و اقسام آن پرداخته باشد. اگرچه در آثار منثور پس از قرن ششم نیز کمتر متنى را مىتوان دید که همسان عینالقضات از جوانب گوناگون بدین گستردگى و ژرفى پرداخته باشد.40 تمامى آثار او شرح و بسط مراتب رمزى و معنایى کلام است با نمونههایى درخشان از برخى جملههاى تأویلمند. نوشتههاى عینالقضات چیزى نیست جز شرح مراتب معنایى کلمات اولیا و انبیا و گفتهها و نکتههاى شاعران و کاتبانى که امکان تأویل معنایى دارند. چنانکه بر همین مبنا، بسیارى از ابیات و عبارات ادبى را که هیچگاه در مظنّه تأویل عرفانى و کلام رمزى نبودهاند، به سمت و سوى جهانى تازه مىکشاند و از بطن این اقوال کاملاً ادبى، لایههاى معنایى تازه بیرون مىکشد که نمونههاى اینگونه برخورد در آثار او دیده مىشود. بر همین نگره است که عینالقضات افقها و قلمروهاى تازهاى را در طرح و بسط مسئله تأویل مىگشاید و گاه در حدّ یک متکلّم باطنى از همه اشیا و پدیدهها، تصویر و تفسیرى تأویلى مىآفریند.
با توجه به آسمانى بودن قرآن و اهمیت آن در اسلام، آیات قرآن بیش از هر سخن دیگر، مورد استناد و تأویل عینالقضات قرار گرفته است، به گونهاى که مىتوان به جرئت بیان داشت: شاید کمتر جایى از کتاب تمهیدات او را بتوان یافت که خالى از این خصیصه باشد. البته ذکر این نکته ضرورى به نظر مىرسد که او در مواردى به این موضوع اشارت کرده است که براى قرآن ظاهر و باطنى مىداند که همگان از دریافت باطن آن ناتوانند. از اینرو، هر جا که از زبان عبارت استفاده شده است، حال مخاطب مورد نظر است. «آنچه باعث شده قرآن با مقام و مرتبه بلند خود در لباس حروف و اصوات و عبارات و الفاظ جلوهگر شود تنها در نظر گرفتن فهم مخاطبین است که این خود شفقتى از جانب خداوند بر بندگان است، وگرنه خاک کجا و کلام خدا کجا.»41 قرآن را لایههاى تو در توست که جز اهلان نمىدانند. «هرچه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است که «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ.» اما تو قرآن کجا بینى؟ هیهات هیهات! قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستى؛ و اگر در درون پرده تو را راه بودى، این معنى که مىرود بر تو جلوه کردى. دریغا «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»! قرآن خطاب لمیزلى است با دوستان خود، و بیگانگان را در آن هیچ نصیبى نیست جز حروفى و کلمات که به ظاهر شنوند.»42 از اینرو، دست به تأویل مىزند. از نظر او، همانگونه که اشاره شد، قرآن را ظاهر و باطنى است؛ ظاهر را همگان شاید دریابند، اما از درک باطن عاجزند: «گیرم که تفسیر ظاهر را کسى مدرک شود، اما تفسیرهاى باطن را که دانست و که دید؟»43
عینالقضات براى تأویل آیات قرآنى روشهایى به کار برده است که در زیر به صورت فهرستوار به آنها اشاره مىشود.
1. گاه تأویل بر پایه مفهوم کلى آیه یا حدیث است:
دریغا چه مىشنوى! «فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ»! از مصطفى بشنو که گفت: «یأتى عَلى أمّتى زمان یجتَمِعون فى المَساجِد وَ یصَلُّون وَ لَیسَ فیما بَینَهم مُسلِم.» این نمازکنندگان که شنیدى، ما باشیم. نماز آن باشد که ابراهیم خلیل طالب آن است که «رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی.»44
از مصطفى ـ علیهالسلام ـ بشنو «الناسُ على ثَلاثَةِ أقسام: قِسمٌ یشبهون البَهائمَ، وَ قِسمٌ یشبِهون المَلائکهَ، وَ قِسمٌ یشبِهون الانبیاءَ.» گفت: بنىآدم سه قسم شدهاند: بعضى مانند بهایم باشند؛ همه همّت ایشان اکل و شرب بود و خواب و آسایش. «أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» این گروه باشند؛ و بعضى مانند فرشتگان باشند؛ همت ایشان تسبیح و تهلیل و نماز و روزه باشد، فرشته صفتان باشند؛ و بعضى مانند پیغامبران و شبه رسولان؛ همت ایشان عشق و محبّت و شوق و رضا و تسلیم باشد. زهى حدیث جامع و مانع.45
2. گاه نویسنده مفهومى را بیان مىکند، سپس مطلب خود را به آیهاىازآیات قرآنمستندمىسازد، آنچنانکه آن مطلب در حکم برداشتى تأویلى از آیه است:
پس چون مِنّت آمد، بعثت محمّد مؤمنان را؛ پس کافران را از آنچه شود؟ «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ.» بوجهل و بولهب از آیتِ «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ» چه سود یافتند؟ آن ندیدهاى که آفتاب راحت همه جهان باشد، و رحمت جمله عالمیان آمد؟ اما اگر بر گلخن تابد، بوىهاى کریه از آن برآید و پیدا شود؛ و اگر بر گلشن تابد، بوىهاى خوش از آنجا برآید و باید آید. این خلل نه از آفتاب آمد، بلکه خلل و تفاوت از اصل و جرم آن چیزها آمد. آن ندیدهاى که آفتاب چون بر روى ما مىآید، روى ما سیاه شود؛ و چون بر جامه آید، جرم جامه را سفید کند؟46
3. در مواردى، نویسنده تأویل را با جزئیات بیشتر نقل مىکند و با توضیح در باب بعضى واژهها، به معنى موردنظر خود مىرسد:
دریغا جز این آب آبى دیگر مىجویى «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ»؛ کجا طلب آن آب کنى؟ «وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء» دلیل شده است بر طلب این آب؛ و بر این آب سوگند خورده است که «وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ.» علىبن ابىطالب علیهالسلام گفت: این دریاى مسجور بالاى عرش است. و جز این باد که دیدى، بادى دیگر مىبوى، و آن کدام باشد، آن است که مصطفى گفت: «لاتَسُبّوا الریحَ فَإنَّها مِن نَفَس الرَحمَن»؟ جز این آتش، آتش شوق را در دل خود تاب ده که «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.»47
4.گاهتأویلکاملاًذوقىاست؛یعنىقاضىبراساسخواست و ذوق و قریحه شخصى خود آیات را تأویل مىکند:
نبینى که در نماز «أعوذُ بِاللّه مِنَ الشَیطانِ الرَجیم» واجب آمد گفتن! از بهر این معنى در سر گرفته است ناز و غنج و دلال، و او خود سَر متکبّران و خودبینان است. «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ» همین نازست.48
در عالم خدا این دو نور، یکى آفتاب آمده است، و یکى ماهتاب. و سوگند وى بشنو در این دو مقام «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا.» این دو نور، یکى در آن عالم شب آمد، و یکى روز؛ و آنجا خود نه شب است و نه روز «لَیسَ عِنْدَاللّهِ صَباحٌ و لا مَساءٌ.» از مقام نور ماهتاب تا به مقام نور آفتاب، مسافتى دور است! از نور تا ظلمت چندان است که نزد تو از عرش تا ثرى.49
5. یکى دیگر از زمینههاى تأویل عرفانى، قصص قرآن کریم است. برخى از داستانهاى آدم علیهالسلام، یوسف علیهالسلام، موسى علیهالسلام، محمّد صلىاللهعلیهوآله و... به دلیل داشتن زمینههاى مناسب، بیشتر مورد توجه عینالقضات، بوده است.
اى عزیز، ببین که با موسى علیهالسلام چه مىگوید: «وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّا» مجاهد اندر تفسیر این آیت مىگوید که بالاى عرش هفتاد حجاب است از نور و ظلمت، و موسى علیهالسلام سلوک مىکرد در این حجابها تا جمله را واپس گذاشت، تا یک حجاب بماند میان موسى و میان خداى تعالى، گفت: «رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ.» موسى آوازى شنید که «نُودِى مِن شاطِىءِ الوادى الأَیمنِ فى البُقعَةِ المبارَکَةِ مِنَ الشَجَرَةِ أن: یا موسى «إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ.»این درخت، نور محمّد را مىدان که کلام و رؤیت به واسطه او توان دید و شنید.50
تأویل حروف مقطعه قرآن
یکى از ویژگىهاى تأویل در نثر صوفیانه عینالقضات تأویل حروف مقطعه قرآن است، که به دلیل اهمیت آن، به صورت جداگانه مورد بررسى قرار مىدهیم. «ظاهرا این شیوه در تفسیر منسوب به امام جعفر صادق علیهالسلام به کار رفته؛ مثلاً "حمد" چنین تفسیر شده است: ح = وحدانیت، م = ملک، د = دیمومیت؛ یا: ح = حمد (شکر)، م = مجد (بزرگى خدا)، د= دین (اسلام).»51 حروف مقطعه، ابتداى بیست و نه سوره از قرآن، الهامبخش بسیارى از افکار و اندیشههاى شگفت و غریب در اذهان صوفیان بوده است. دکتر گوهرین معتقد است: صوفیان را درباره حروف خاصّه و حروف مقطعه قرآن کریم، و تطبیق حروف تهجى به افلاک و سماوات، و اثر این حروف در ادعیه و اذکار، مقامات بسیار است.52 در این مورد، بخصوص سه حرف الف، لام، میم (الم) در ابتداى سوره بقره تعجب مفسّران را برانگیخته است. اگر آنها را به صورت یک کلمه بخوانیم «الم» مىشود که به معنى درد و رنج است؛ مطلبى که بعضى از شعراى متأخّر بدان اشاره کردهاند، اما راههاى متعدّد براى توضیح این سه حرف در یک قالب عرفانى وجود دارد؛ مثل اینکه: «حرف الف، اللّه و حرف میم، حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله و حرف لام هم سمبل جبرئیل امین واسطه نزول وحى و قرآن است.»53
جمع حروف مقطعه در قرآن 78 حرف است و به اعتقاد ابنعربى، حقایق آنها براى هر کس روشن شود، او مالک بالا و پست خواهد شد.54 نویا بر این باور است که تهى بودن از معنا دلیل بر معناى آنهاست: «این حروف ارزش رمزى به معنى کامل کلمه به خود مىگیرند و از این جهت که "جدا" و "مجزایند" و بیرون از سیاق کلماتى هستند که به حروف صورت مىبخشند، مقطع بودن و جدا بودن آنها خود رمزى از فرد بودن خداست که معنایش در عبارت نگنجد. واحد و یگانه و مستقل، قائم به ذات خود، بیرون از لفظ و صوت و سخن. مقطع بودن به آنها محتوایى نمىدهد؛ زیرا به سبب همین تهى بودن از معنى است که معنایى مىگیرند و ما را به اندیشیدن درباره چیزى سواى خود آنها، یعنى خدا وامىدارند.»55
حلاج در میان متقدّمان، بیش از همه از رمزى بودن حروف مقطع قرآن در طواسین سخن مىگوید. «علم تمام چیزها در قرآن است و علم قرآن در حروف اوایل سور است.»56 بعد از حلاج، قاضى همدانى آنچنان اهمیتى براى حروف مقطعه آغاز سورهها قایل شده که گفته است: «اگرنه این حروف مقطع یافتمى در قرآن، مرا هیچ ایمان نبودى به قرآن.»57 او معتقد است که قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفى هزار هزار غمزه جانربا تعبیه کردند، آنگه این ندا دردادند: «وَ ذَکِّرْ فَإنّ الذِکْرى تَنْفَعُ المُؤمِنینَ.»58 و معتقد است که خداوند این حروف را آفرید براى دوستداران خود تا غیر آن را در آن راهى نباشد: «خداوند خواست که محبّان خود را از اسرار ملک و ملکوت خود، خبرى دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. پس گفت: "الم، المر، الر، کهیعص، یس، ق، ص، حم عسق، ن، طه، المص، طسم، طس".»59
عینالقضات درباره حقیقت اتّصال و انفصال شکلى و معنایى حروف و کلمات، که پیشتر به آن اشاره شد، به این معنا مىرسد که هرچه شکل ظاهرى حروف به هم پیوستهتر باشد از خلق معانى درونى دورترند و هر چه شکل ظاهرى حروف از هم گسستهتر مىگردند، به خلق و حمل معانى بیشترى قادر مىشوند. کلمه در وهله نخست با گسست درونى خود به مشتى حرف مجزّا مبدّل مىگردد و با انفصال ذاتى، قلمروهاى تازه و بدیعى را کشف مىکند و سپس هیأت «حروفى» خود را نیز در هم مىشکند و به عالم نقطه صرف مىرساند، بىهیچ شکل و هیأتى و در این مرحله، حقیقت معناى تفرّد را درمىیابد و سپس با محو سیاهى ذات از عالم نقطوى هم مىگذرد و محو سپیدى مطلق مىگردد؛ بدین صورت: متّصل = منفصل = حروف = نقطه = محو نقطه = عالم = بیاض.60
براى نمونه، «یحبُّهم» یک معناى عام و شامل است که فهم عموم متوسّطان بدان مىرسد، ولى «یحبُّهم» اگر «ى ح ب ه م» گردد، کمتر کسى درک دقیقى از آن خواهد یافت. به همین ترتیب، حروف هم اگر بروند و نقطهها بمانند، فهمها کمتر مىشوند و نقطهها هم اگر محو گردند، فهم غالب فهمندگان از میان برمىخیزد. عینالقضات بر همین پایه، به تبیین حروف مقطعه قرآن مىپردازد و آنها را نابترین و خاصترین بیانات میان خدا و رسول و دوستانش مىداند. از دید عینالقضات، درک این نقطهها و فهم همین حروف منفصل است که موجب تمایز فهمهاست؛ چون این حروف یا نقطهها را باید در تناسب با کلیت متن و از طریقى صرفا روحى و ذهنى و براساس میزان دانش خود معنا کرد، در حالى که حروف متّصل (= کلمه) با قالب و معناى خاص و متعارفى که در جایگاه عرفى و زبانى خویش احراز کردهاند، در پیمانه فهم اکثر مردمان مىآید.
این حروف را در عالم سِرّ، مجمل خوانند، و حروف ابجد خوانند. اى عزیز، در این عالم که گفتم، حروف متّصل جمله منفصل گردد که آنجا خَلق خوانند «یحِبُّهم و یحِبُّونَه» پندارند که متصّل است؛ چون خود را از پرده به در آرد، و جمال خود در حروف منفصل بر دیده او عرض کنند، همچنین باشد: ى، ح، ب، ه، م؛ اگر مبتدى باشد، چون پارهاى برسد حروف همه نقطه گردد. اى عزیز، تو هنوز بدان نرسیدهاى که تو را ابجد عشق نویسند. نشان ابجد نوشتن آن باشد که حروف متّصل، منفصل گردد. «وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ» این باشد و پس «فَصَّلْنَا الآیَاتِ» نشان این همه است. این جمله را ابجد عشق نوشتن خوانند در طریقت، بر لوح دل سالک.61
به همین دلیل است که قاضى بارها تأکید مىکند: «لِکُل کَلمة الف فَهم وَ مابَقى مِن فَهمِه اکثر» و اینکه در هر کلمه هزار، بل ششصد هزار فهم بیش باشد.»62 و یا آنجا که مىگوید: «خلق، قرآن را سواد مصحف و من، بیاض مصحف مىخوانم.»63
یکى از دریافتهاى زیباى عینالقضات از حروف مقطعه قرآن، درک معناى «طه» است که آن را چنین بیان کرده است: «دریغا خلق از اسرار این کلمه "طه" محتجاند. "طه" یعنى: اى مرد، چون ماه چهارده شبه که نزد خلق منوّر و عزیز باشد، نور طه در آن عالم منوّر چون ماه چهارده شبه است.!»64
نیز در معناى «المر» گوید: «دریغا اى دوست از کلمه "المر" چه فهم کردهاى؟ بشنو: میم "المر" مشرب محمّد است، و راى "المر" مشرب ابلیس.»65
عینالقضات گاه برخى از حروف واژهها را به صورت حرف به حرف تأویل کرده است: «باش تا بر یاى «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» گذر کنى؛ آنگاه "یاى" «یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ» با تو بگوید که یاى "لعنتى" با ابلیس چه مىکند؛ و یاى "کهیعص" با تو گوید که کاف "سَلامٌ عَلیکَ أیها النَبى وَ رَحمة اللّه وَ بَرَکاتُه" با محمّد چه مىکند.»66
گاهى با حروف کلمه بازى مىکند: «دریغا اوّل حرفى که در لوح محفوظ پیدا آمد، لفظ "محبّت" بود؛ پس نقطه "ب" با نقطه "نون" متّصل شد؛ یعنى محنت شد.»67
او معتقد است: سالک را در طى طریق، مقامى است که چون بدان مقام رسد بداند که همه قرآن در نقطه باء بسماللّه است یا در نقطه میم بسماللّه است و همه موجودات را در نقطه باء بسماللّه بیند. قاضى با مثالى این نکته را روشن مىکند:
اگر گویى: «لِّلَّهِ ما فِی السَّمَاواتِ وَمَا فِی الأَرْضِ»، آنچه در آسمان و زمین است هر دو بگفته باشى؛ اما اگر هر چه در آسمان و زمین است یکان یکان مفرد نامش برشمارى، روزگارى بىنهایت به کار باید. باش تا دولت دست دهد، خود را بینى در دایره «إنَّ اللّهَ بِکُلِ شَىء مُحیط» او محیط بنده باشد و بنده محاط او، تا وجود خودبینى در نقطهاى که در زیر باء بسماللّه است و جلالت باء بسماللّه را بینى که خود را بر مَحرمان چگونه جلوه مىدهد از نقطه باء؛ اما این هنوز نامَحرمى باشد، اگر جمال سین با میم بینى آنگاه بدانى که محرمیت چه باشد!»68
گاه نیز به این حروف جان مىبخشد:
... آنگاه «بِسمِاللّه» بر تو گشاده شدى. پس تو را نقطه باى بسماللّه کردندى. در این مقام شبلى را معذور دارى آنجا که گفت: «أنا نُقطَهُ باءِ بسماللّه». گفتند وى را که تو کیستى؟ گفت: من نقطه باى «بسماللّه»ام، و نقطه «بسماللّه» از اصل «بسماللّه» نیست، و غیر «بسماللّه» نیست؛ اصل بسماللّه به نقطه با حاجت باشد که اظهار بسم بدان باشد، اما نقطه «ب» بى اسم ببین چه باشد.69
از نظر عینالقضات، دلیل بر عظمت حروف قرآن آیه: «کُلُّ حَرْفٍ فى اللَوْحِ المَحفوظِ أعْظَمُ مِنْ جَبَل قافٍ» است و لوح محفوظ به تعبیر قاضى، همان دل است و قاف «ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» و در توضیح آن مىگوید: «قرآن را در چندین هزار حجاب به خلق فرستادند که اگر جلالت نقطه باى بسماللّه بر عرش یا آسمانها و زمینها مىآمد پستوگداخته مىشدند:«لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَعَلَىجَبَلٍلَّرَأَیْتَهُخَاشِعامُتَصَدِّعامِنْخَشْیَهِاللَّهِ.»70
نتیجهگیرى
عینالقضات همدانى، همچون دیگر عرفاى قبل و بعد از خود، در نثر صوفیانه تمهیدات استناد زیادى به آیات الهى کرده است و آن را دستمایه استدلال و اثبات نظریات و افکار خود قرار داده و آنگونه که از فحواى کلام او پیداست، به خوبى نیز از عهده این مهم برآمده است، به گونهاى که در جاى جاى کتاب مىتوان این خصیصه را مشاهده کرد. او همواره مىکوشد تا از هرگونه اسارت در سنتهاى محدود بگریزد و بتواند صورتهایى را به ادراک آورد که تداعىکننده احساسات پاک و تأمّل عمیق و شناخت اصیل از متن قرآن و هستى باشد.
برآیند تحقیق حاکى از آن است که چون تمهیدات یک کتاب تعلیمى صرف است، و به درخواست گروهى از مریدان قاضى به رشته تحریر درآمده، کاربرد آیات همراه با تأویل و تفسیرهایى که در آن بیان شده است مطابق با درک و ذوق و در راستاى مقصود مخاطبان مىباشد نه براى تفاخر به قصد عربىدانى و فضلفروشى.
عینالقضات در مواردى آیات را کاملاً ذوقى تأویل مىکند، گاه در جهت تأکید و توضیح مطلب، و گاه تمهید را با ذکر آیهاى آغاز کرده و تا آخر به بررسى و تفسیر آن آیه یا آیات مىپردازد و در بسیارى موارد نیز آیات قرآنى را به صورت ترکیب اضافى بیان مىدارد.
-
منابع
- ـ ابنعربى، محیىالدین، ما زبالاییم و بالا مىرویم، ترجمه قاسم انصارى، تهران، کتابخانه طهورى، 1376.
- ـ امامى، نصراللّه، درآمدى بر هرمنوتیک در ادبیات، اهواز، رسش، 1386.
- ـ بلخارى، حسن، بطن متن (قرآن، تأویل و هرمنوتیک)، چ دوم، تهران، حسن افرا، 1379.
- ـ پورحسن، قاسم، هرمنوتیک تطبیقى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1384.
- ـ جرجانى، میر سیدشریف، التعریفات، قاهره، بىنا، 1375.
- ـ حسینزاده، محمّد، درآمدى بر معرفت شناسى و مبانى معرفت دینى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
- ـ راستگو، محمّد، «نگاهى نو به تأویل»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دانشگاه تربیت معلم تهران، سال دوازدهم، ش 45ـ46، 1383، ص 19ـ46.
- ـ زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، چ یازدهم، تهران، امیرکبیر، 1369.
- ـ شیمل، آن مارى، ابعاد عرفانى اسلام، ترجمه و توضیحات عبدالرحیم گواهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374.
- ـ عینالقضات همدانى، ابوالمعالى عبداللّهبن محمّد، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، چ هشتم، تهران، منوچهرى، 1389.
- ـ ـــــ ، دفاعیات و گزیده حقایق (ترجمه دو رساله شکوىالغریب و زبدهالحقایق)، ترجمه قاسم انصارى، تهران، منوچهرى، 1378.
- ـ ـــــ ، نامهها، مقدمه، تصحیح و تعلیق علینقى منزوى، تهران، اساطیر، 1377.
- ـ غزالى، ابوحامد، مشکاهالانوار، ترجمه صادق آیینهوند، تهران، امیرکبیر، 1364.
- ـ غلامرضایى، محمّد، سبکشناسى نثرهاى صوفیانه، تهران، دانشگاه شهید بهشتى، 1388.
- ـ فولادى، علیرضا، زبان عرفان، قم، فراگفت، 1387.
- ـ قبادیانى، ناصرخسرو، جامعالحکمتین، تصحیح هانرى کربن و محمّد معین، تهران، انستیتو ایران و فرانسه، 1363.
- ـ ـــــ ، وجه دین، تصحیح غلامرضا اعوانى، تهران، انجمن فلسفه ایران، 1356.
- ـ کربن، هانرى، تاریخ فلسفه اسلامى، ترجمه اسداللّه مبشرى، تهران، امیرکبیر، 1352.
- ـ گوهرین، سیدصادق، شرح اصطلاحات تصوّف، تهران، زوّار، 1368.
- ـ محبتى، مهدى، از معنا تا صورت، تهران، سخن، 1388.
- ـ مدرّسى، فاطمه و طاهر لاوژه، «مقایسه سبک تأویل احمد غزالى و ابوالفضل رشیدالدین میبدى»، بهار ادب، سال سوم، ش اول، بهار 1389، ص 101ـ118.
- ـ مشرّف، مریم، نشانهشناسى تفسیر عرفانى، تهران، ثالث، 1384.
- ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیه فى اسفار العقلیة الاربعه، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1423ق.
- ـ منوّر، محمّدبن، اسرارالتوحید، به اهتمام ذبیحاللّه صفا، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1354.
- ـ مولانا، جلالالدین محمد، مثنوى معنوى، به اهتمام رینولد نیکلسون، تهران، مولوى، بىتا.
- ـ نویا، پل، تفسیر عرفانى و زبان قرآنى، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1373.
- ـ هجویرى، ابوالحسن، کشفالمحجوب، به کوشش محمود عابدى، تهران، سروش، 1383.
- ـ یثربى، یحیى، فلسفه عرفان، چ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1370.
-
پی نوشت
- * کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسى، دانشگاه ارومیه. دریافت: 2/12/89 ـ پذیرش: 27/1/90.
- maryamarab313@gmail.com
- ** استاد زبان و ادبیات فارسى، دانشگاه ارومیه fatememodarresi@yahoo.com
- 1ـ عبدالحسین زرینکوب، ارزش میراث صوفیه، ص 43ـ44.
- 2ـ محمد غلامرضایى، سبکشناسى نثرهاى صوفیانه، ص 62.
- 3ـ عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 121.
- 4ـ عینالقضات همدانى، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، ص 254.
- 5ـ همان، ص 168.
- 6ـ همان، ص 179.
- 7ـ همان، ص 144ـ145.
- 8ـ همان، ص 120.
- 9ـ همان، ص 203.
- 10ـ همان، ص 106.
- 11ـ همان، ص 174.
- 12ـ همان، ص 170ـ171.
- 13ـ همان، ص 177.
- 14ـ همان، ص 177.
- 15ـ همان، ص 173.
- 16ـ همان، ص 169.
- 17ـ همان، ص 178.
- 18ـ عینالقضات همدانى، نامهها، تصحیح علینقى منزوى، ج 1، ص 169.
- 19ـ همان، ج 2، ص 143.
- 20ـ همو، دفاعیات و گزیده حقایق، ترجمه قاسم انصارى، ص 68ـ69.
- 21ـ میر سیدشریف جرجانى، التعریفات، ص 43.
- 22ـ نصراللّه امامى، درآمدى بر هرمنوتیک در ادبیات، ص 16.
- 23ـ هانرى کربن، تاریخ فلسفه اسلامى، ترجمه اسداللّه مبشرى، ص 22ـ23.
- 24ـ ناصرخسرو قبادیانى، جامعالحکمتین، تصحیح هانرى کربن، و محمد معین، ص 116.
- 25ـ همو، وجه دین، تصحیح غلامرضا اعوانى، ص 75.
- 26ـ قاسم پورحسن، هرمنوتیک تطبیقى، ص 349.
- 27ـ محمد حسینزاده، درآمدى بر معرفتشناسى و مبانى معرفت دینى، ص 98.
- 28ـ محمد راستگو، «نگاهى نو به تأویل»، دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دانشگاه تربیت معلم تهران، ش 45ـ46، ص 23.
- 29ـ حسن بلخارى، بطن متن، ص 13.
- 30ـ جلالالدین محمد مولانا، مثنوى معنوى، تصحیح رینولد نیکلسون، ج 2، ص 94.
- 31ـ عینالقضات همدانى، تمهیدات، ص 3.
- 32ـ فاطمه مدرسى و طاهره لاوژه، «مقایسه سبک تأویل احمد غزالى و رشیدالدین میبدى»، بهار ادب، سال سوم، ش 1، ص 101.
- 33ـ یحیى یثربى، فلسفه عرفان، ص 117ـ118.
- 34ـ پل نویا، تفسیر عرفانى و زبان قرآنى، ترجمه اسماعیل سعادت، ص 130ـ132.
- 35ـ ابوالحسن هجویرى، کشفالمحجوب، تصحیح محمود عابدى، ص 427.
- 36ـ محمدبن منور، اسرارالتوحید، به اهتمام ذبیحاللّه مصفا، ص 24 و 201.
- 37ـ عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 122.
- 38ـ ابوحامد غزالى، مشکاهالانوار، ترجمه صادق آیینهوند، ص 72.
- 39ـ علیرضا فولادى، زبان عرفان، ص 129.
- 40ـ مهدى محبتى، از معنا تا صورت، ج 2، ص 998.
- 41ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 7، ص 45.
- 42ـ عینالقضات همدانى، تمهیدات، ص 169.
- 43ـ همان، ص 3.
- 44ـ همان، ص 81.
- 45ـ همان، ص 51.
- 46ـ همان، ص 185ـ186.
- 47ـ همان، ص 166.
- 48ـ همان، ص 121.
- 49ـ همان، ص 213.
- 50ـ همان، ص 104.
- 51ـ پل نویا، همان، ص 137ـ138.
- 52ـ سیدصادق گوهرین، شرح اصطلاحات تصوّف، ج 1، ص 192.
- 53ـ آن مارى شیمل، ابعاد عرفانى اسلام، ترجمه عبدالحسین گواهى، ص 645.
- 54ـ محیىالدین ابنعربى، ما زبالاییم و بالا مىرویم، ترجمه قاسم انصارى، ص 101.
- 55ـ پل نویا، همان، ص 137.
- 56ـ مریم مشرف، نشانهشناسى تفسیر عرفانى، ص 184.
- 57ـ عینالقضات همدانى، نامهها، ج 1، ص 126.
- 58ـ همو، تمهیدات، ص 168.
- 59ـ همان، ص 175.
- 60ـ مهدى محبتى، همان، ج 2، ص 1001.
- 61ـ عینالقضات همدانى، تمهیدات، ص 175ـ176.
- 62ـ همو، نامهها، ج 2، ص 228.
- 63ـ همو، تمهیدات، ص 16ـ18.
- 64ـ همان، ص 301.
- 65ـ همان، ص 226.
- 66ـ همان، ص 225.
- 67ـ همان، ص 245.
- 68ـ همان، ص 172.
- 69ـ همان، ص 114.
- 70ـ همان، ص 173.