عدالت اجتماعى در نهج البلاغه زمینه ها، موانع و دستاوردها
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 171 ـ اسفند 1390، 93ـ110
عدالت اجتماعى در نهج البلاغه زمینه ها، موانع و دستاوردها
علىاصغر احمدى*
چکیده
عدالت اجتماعى به معنى «بهرهمندى همه افراد از امکانات موجود در یک جامعه به تناسب ظرفیتها» آرزوى تمام رهبران، اندیشوران و آزادگان جهان از گذشته تا حال بوده است. براى تحقق عملى این آرزوى شیرین، چارهاى جز شناسایى مقدمات و مسائل ضرورى آن نیست.
مقاله حاضر، چگونگى بهرهمندى همه مردم از امکانات عمومى را در قالب بیان «زمینهها»، «موانع» و «دستاوردهاى» عدالت اجتماعى با نگاه محورى به نهجالبلاغه دنبال مىکند. استخراج بهترین طرحها و راهبردىترین اندیشهها در خصوص چگونگى عملیاتىکردن عدالت اجتماعى از موثقترین متون دینى شیعى، یعنى نهجالبلاغه، مهمترین هدف این نوشته است. پژوهش حاضر مبتنى بر تحقیقات کتابخانهاى با نگاه متمرکز به کتاب شریف نهجالبلاغه و شروح و کتب معتبر مرتبط با آن است که در حقیقت جنبه توصیفى ـ تحلیلى دارد. با اینهمه به سبب ماهیت گزارشى بحث، جهت توصیفى آن بر جنبه تحلیلى غلبه دارد. ظرفیت بسیار بالاى نهجالبلاغه در بیان حساسترین مسائل و نشان دادن بخشى از حرکتهاى مدیریتى عدالتمحور حضرت على علیهالسلام در دوران حکومت، محورهاى عمده این تحقیق به شمار مىآید.
کلیدواژهها: عدالت، عدالت اجتماعى، امام على علیهالسلام، نهجالبلاغه.
مقدّمه
شاید بهترین تعریف عدالت اجتماعى این باشد: «عدالت اجتماعى یعنى بهرهمندى همه افراد جامعه با توجه به ظرفیتواستعدادشانازامکاناتعمومىموجوددرجامعه.»369
درباره عدالت اجتماعى در نهجالبلاغه کتابها، مقالهها و سخنرانىهایى، به ویژه بعد از انقلاب اسلامى، موجود است که با وجود پرداختن به بخشهایى از ابعاد عدالت اجتماعى، داراى جامعیت لازم و روش نو و علمى نیستند370 و گویا در خصوص پژوهش حاضر کتاب یا حتى مقاله مستقل جامع و کاملى وجود ندارد. بنابراین، تحقیق پیشرو مىتواند سهمى در برطرف کردن کاستى موجود در این موضوع داشته باشد.
عدالت اجتماعى یک بحث فراگیر همیشگى است. از روزى که بشر به ضرورت جنبه اجتماعى زندگى انسان پى برده تا حال، دغدغه عدالت اجتماعى داشته است. اگر قرار باشد این نوع عدالت در جامعه تحقق یابد باید لوازم آن فراهم و موانع آن برطرف گردد. چه کسى براى بیان «زمینهها» و «موانع» عدالت اجتماعى شایستهتر از امام على علیهالسلام که عملاً درگیر اجراى آن بود و به تمام پیچوخمهاى آن آگاهى داشت و مىدانست با اجراى این آرزوى فرو کوفته در طول تاریخ، چه آثار و برکاتى در جامعه پدید مىآید؟
از یک طرف بحث عدالت اجتماعى کاملاً جدى و ضرورى روز است و از طرف دیگر گزارش محتواى آن، برگرفته از اقیانوس نهجالبلاغه است و این یعنى دو چندان شدن اهمیت بحث.
مقاله پیشرو به پرسشهاى زیر (سه سؤال اصلى و سه سؤال فرعى به ترتیب) پاسخ مىدهد:
1. براى برقرارى عدالت اجتماعى، چه زمینههایى لازم است؟
2. در تحقق عدالت اجتماعى چه موانعى وجود دارد؟
3. نتایجى که تحقق عدالت اجتماعى در حوزههاى گوناگون اجتماعى به بار مىآورد، کداماند؟
4. آیا در تحقق عدالت اجتماعى و زمینهسازى براى آن فقط حاکمان و رهبران نقش دارند؟
5. سهم مردم در زمینهسازى عدالت اجتماعى چقدر است؟
6. حکومت و مردم چگونه مىتوانند در تحقق عدالت اجتماعى، مانع ایجاد کنند؟
تحقیق حاضر با طرح سه محور کلى «زمینهها»، «موانع» و «دستاوردها» به پرسشهاى پیشگفته و برخى مسائل ضمنى و فرعى پاسخ مىدهد و به تبیین هریک از این عناوین با محوریت نهجالبلاغه مىپردازد.
زمینههاى اجراى عدالت اجتماعى
زمینههاى تحقق عدالت به دو دسته کلى و محورى تقسیم مىشوند:
الف. زمینههاى مشترک؛
ب. زمینههاى مختص.
اکنون به شرح هریک از دو زمینه مزبور مىپردازیم.
الف. زمینههاى مشترک تحقق عدالت اجتماعى
منظور از زمینههاى مشترک تحقق عدالت اجتماعى، زمینههایى است که هم مردم و هم زمامداران در آن سهیماند.
1. ترک هوا و هوس و خواستههاى نفس: خاستگاه تمام انحرافات انسان از نفس اوست و این نفس تا زمانى که تعدیل نشود، هرگز انسان نباید انتظار صلاح و فلاح داشته باشد. عدالت در مرحله اجرا، امر مستقیمى است که به حال و هواى مستقیم و بدون انحراف نیاز دارد. براى همین است که امام على علیهالسلام در معرفى بهترین بنده خدا، ضمن بر شمردن صفات گوناگون به صفت عدالت نیز اشاره مىکند و مىفرماید: «قَد اَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ»؛ یعنى داد را به خود گماشته، به بیان روانتر خود را ملزم به داد کرده، سپس نخستین گام رسیدن به عدل را دورى از هوا و هوس معرفى فرموده است: «فَکانَ اَوَّلَ عَدلِهِ نَفیُ الهَوى عَن نَفسِهِ.»371
علّامه محمدتقى جعفرى در شرح نهجالبلاغه ذیل این کلام شریف مىنویسد: «معناى این جمله چنین است که بدون شناخت قانون موجودیت خویشتن و به کار بردن آن، چگونه مىتوان دم از عرفان زد. عدالت که اساسىترین عنصر کمال آدمى است چیزى نیست که از خارج از وجود او بر او وارد شود، بلکه عبارت است از شناخت قانون موجودیت خویشتن و به کار بردن آن.»372 ایشان در ادامه مىافزاید: «کسى که هنوز به شناخت و عمل مزبور توفیق نیافته است، حق ادعاى عرفان مثبت را ندارد. چنانکه کسى که هنوز نتوانسته است درباره خویشتن عدالت بورزد، که این عدالت بدون برکنار شدن از هواهاى نفسانى امکانناپذیر است، چگونه مىتواند درباره دیگران عدالت نماید.»373
ابنمیثم در ذیل جمله مذکور از نهجالبلاغه، ملکه بودن عدالت را بیان مىکند و مىنویسد: «چون عدالت ملکهاى است که از ملکه حکمت، عفت و شجاعت ناشى مىشود و عرفا جانشان را به عبادت و غیر آن راضى مىکنند تا به این ملکات اخلاقى دست یابند، بنابراین (شخص عارف) براى به دست آوردن چنین ملکاتى خود را به عدالت وامىدارد.»374 آنگاه به گونهاى بسیار عالمانه و محققانه درباره علت اینکه مولاى متقیان، نخستین گام عدالت را نفى هوا و هوس معرفى فرمودند، مىگوید:
وقتى عدل در قوه شهوانى ـ که همان عفت است نه کمشهوتى و نه شهوت زیاد ـ به سبب فراوانى موارد شهوت و میل زیاد انسان به طرف آن، دشوارتر از سایر قوى است و به همین علت، اکثر امور نهى شده در دین همین امور شهوانى است، بنابراین، مقتضاى مدح (بهترین بنده) این بود که با ذکر نفى هوا و هوس از نفس خود، آغاز نماید و نیز نخستین چیزى که سالک در تکمیل قوه علمى خود آغاز مىکند، اصلاح قوه شهوانى است (تا بدینوسیله) در اجراى حدود الهى احتیاط کند و از آن حدود در امورى چون خوردن، نکاح، کسب یا غیره تجاوز ننماید.375
از عبارت «فکانَ اَوَّلَ عَدله نَفیُ الهَوى عَن نَفسه» برداشت مىشود: که لازمه تحقق عدالت فردى و اجتماعى، تحقق عدالت اخلاقى و نیز پیشزمینه عدالت اجتماعى، عدالت فردى است.
2. تحقق حکم درباره خود: هر کس از عدالت دم مىزند و از دیگران رعایت عدالت را انتظار دارد، ابتدا باید از خود شروع نماید حتى اگر به ضرر او و خانواده و نزدیکانش بینجامد. امام على علیهالسلام در نکوهش طلحه و زبیر که از آن حضرت مطالبه حق مىنمودند، مىفرمایند: «... وَ انَّهُم لَیَطلُبُونَ حقا هُم تَرَکُوهُ»؛376 آنان حقى را مىخواهند که خود رها کردند. سپس امام علیهالسلام در ادامه، جان کلام را درباره آنها اینگونه بیان مىکنند: «وَ إِنَّ اَوَّلَ عَدلِهِم لَلحُکمُ عَلى أنفُسِهِم»؛ نخسیتن گام که باید در راه عدالت بردارند، آن است که خود را محکوم شمارند.
3. جدیت و تلاش: امیرمؤمنان على علیهالسلام در خطبه بیست و نهم نهجالبلاغه مردمان غیرجدى و مردهصفت را اینگونه توصیف مىکنند: «سخنانتان تیز چنانکه سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنانکه دشمن را درباره شما به طمع اندازد. در بزم، جوینده مردِ ستیزید و در رزم، پوینده راهِ گریز... بهانههاى نابخردانه مىآورید و چون وامدارى که پى در پى مهلت خواهد، امروز و فردا مىکنید.» سپس حضرت گویا در نتیجهگیرى در ادامه مىفرمایند: «لایُدرَکُ الحَقُّ الا بالجدّ»؛ حق جز با کوشش به دست نیاید.
علّامه جعفرى در تبیین این عبارت نهجالبلاغه مىنویسد: «کسى که خود را بفریبد، کسى که با جدىترین واقعیت زندگى که حق است شوخى کند، به طور قطع جان خود را گم کرده است. هیچ کسى جز خود انسان نمىتواند جان گمشده خود را پیدا کند. حق یک واقعیت شوخىناپذیر است که جز با جدیت حیاتى نمىتوان آن را دریافت؛ چنانکه خود حیات واقعیتى است که اگر حقیقتش درک نشود، نمىتوان ادعاى برخوردارى از آن نمود... .»377
امام على علیهالسلام در نامهاى به اسودبن قطیبه حاکم حلوان378 چند توصیه اخلاقى و اجتماعى به او بیان مىکنند، از جمله مىفرمایند: «از جمله حقها که بر توست این است که به اندازه توانت در کار رعیت بکوشى.»379
4. وحدت و آرامش جامعه: امیرمؤمنان علیهالسلام در نامهاى که به مردم شهرها در مورد جریان صفین نوشتند، ابتدا به اشتراکات میان خود و مردم شام پرداختند، آنگاه تنها راه را براى احقاق حق و عدالت، دورى از درگیرى و ستیزه معرفى فرموند. در آن نامه آمده است:
چنین مىنمود که پروردگار ما یکى است و پیامبرمان یکى و دعوت ما به اسلام یکسان است. در گرویدن به خدا و تصدیق پیامبر او یکدیگر را تقصیر کار نمىشماریم و افزون از آن را از هم چشم نمىداریم جز اختلاف در خون عثمان که ما از آن برکناریم. گفتیم بیایید تا امروز با خاموش ساختن آتش پیکار و آرام کردن مردمان، کارى را چاره کنیم که پس از درگیرى، جز آن نتوان. تا کار استوار شود و اطراف آن فراهم آید و ما بتوانیم حق را به جاى آن برگردانیم.380
در شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید ذیل این بخش از نامه آمده است: «حضرت علیهالسلام فرمود: به آنها گفتیم بیایید تا الآن با کنار گذاشتن سلاح و جنگ، این آتش را خاموش کنیم تا پایههاى خلافت من شکل بگیرد و این شائبههایى که کار را بر من تیره و تار کرده است، برطرف شود و جمعیت مردم یکپارچه گردد؛ آنگاه من براى پیگیرى جریان قتل عثمان و قاتلان او مىتوانم اقدام کنم که (متأسفانه) آنها تنها ستیز و جنگ را انتخاب کردند.»381
5. رعایت حقوق یکدیگر: خطبه دویست و شانزدهم نهجالبلاغه که حضرت امیر علیهالسلام آن را در صفین ایراد فرمودهاند، شاید تنها خطبهاى باشد که تماما بر محور حق و حقوق والى بر مردم، مردم بر والى، حقوق مردم نسبت به یکدیگر و چگونگى مطالبه و تحقق آن دور مىزند. در قسمتى از این خطبه که حضرت آثار رعایت حقوق متقابل والى و مردم را برمىشمارند، به برپایى عدالت اینگونه اشاره مىفرمایند: «پس چون رعیت حق والى را بگزارد و والى حق رعیت را به جاى آرد، حق میان آنان بزرگ مقدار شود و نشانههاى عدالت بر جا... .»
اگر «حق»، را سلطهاى بدانیم که دارنده آن بر امرى دست یافته، برطرف دیگر (من علیه الحق) ایجاد تعهد مىکند.382 و عدالت به معناى بخشیدن این سلطه و شایستگى به هر فرد مستحق آن در نظر گرفته شود، بىشک حق و عدالت رابطهاى بسیار تنگاتنگ با یکدیگر مىیابند؛ به گونهاى که حق زمینه عدالت را فراهم مىکند و عدالت نتیجه رعایت حق به شمار مىآید. یکى از حقوقدانان درباره رابطه حقوق و عدالت مىنویسد: «حقوق و عدالت دو همزاد تاریخىاند. دو مفهوم حقوق و عدالت، در عین حال که با هم پیوند نزدیک دارند، از هم جدا شدهاند. به بیان دیگر، نظمى که به وسیله حقوق برقرار مىشود، پیوسته در حال حرکت و تحول است و به سوى کمال مىرود؛ کمالى که غایت آن، عدالت و نیکى است.»383
مقام معظم رهبرى درباره یگانگى حق و عدل مىفرماید:
وقتى که مىگوییم در علىبن ابىطالب عدالت وجود دارد، معناى ابتدایىاش که هر کسى از آن درک مىکند، این است که او در جامعه، عدالت اجتماعى برقرار مىکرد. این عدل است اما عدلِ بالاتر، توازن است: «بالعَدل قامَت السَّموات و الارَض». آسمان و زمین بر اساس عدلاند؛ یعنى همین توازن در آفرینش حق همین است. عدل و حق در نهایت یک چیزند و یک معنا و یک حقیقت دارند. در زندگى امیرالمومنین علیهالسلام، خصوصیات مظهر عدل و توازن است. همه چیزهاى خوب در جاى خود در حد اعلاى زیبایى حضور و وجود دارند.384
6. احساس مسئولیت و تعهد و دردمندى در برابر ظلم: در حدیثى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آمده است: «هر کس مظلومیت فردى را بشنود که از جامعه اسلامى، کمک طلب مىنماید ـ چه مسلمان چه غیرمسلمان ـ و جواب مثبت و سودمندى به او ندهد، از حوزه اسلام، کاملاً بیرون است.»385
امام على علیهالسلام در خطبهاى پس از بیان اهمیت جهاد و تبعات منفى ترک آن و گله از مردم به سبب نپذیرفتن فرمانش براى جنگ با معاویه، به جریان غارت و تجاوز گسترده معاویه به شهر انبار اینگونه اشاره مىفرمایند: «شنیدهام مهاجم به خانههاى مسلمانان و کسانى که در پناه اسلاماند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن دست و پاى زنان به در کرده است، «فَلَو اَنّ امرا مُسلما ماتَ مِن بَعدِ هذا اسفا ما کانَ بهِ ملوما بَل کانَ بهِ عندى جَدیرا»؛ اگر از این پس مرد مسلمانى از غم چنین حادثهاى بمیرد، چه جاى ملامت است که در دیده من شایسته چنین کرامت است.»386
ب. زمینههاى مختص تحقق عدالت اجتماعى
منظور از زمینههاى مختص، زمینههایى است که به طور مشخص به حاکم یا مردم مربوط مىشود. زمینههاى مختص خود به دو دسته تقسیم مىشود: زمینههاى مختص به مردم، و زمینههاى مختص به حاکم و زمامدار. اکنون به شرح هریک از این دو بخش مىپردازیم.
زمینههاى ویژه مردم:
1. خوددارى نکردن مردم از گفتن حرف حق و مشورت با حاکم: نقش مردم در تمام فعالیتهاى اجتماعى، مهم و کارساز است. از بین نقشهاى گوناگون مردم براى تقویت ارکان نظام حکومتى، نقش مشورتى پررنگتر و جدىتر است. از اینرو حضرت امیر علیهالسلام در خطبه دویست و شانزده نهجالبلاغه درباره این نقش مؤثر مردم مىفرمایند: «فَلا تَکُفُّوا عَن مَقالَةٍ بحَقٍّ اَو مَشوَرَةٍ بعَدل»؛ پس، از گفتن حق یا رأىزدن در عدالت باز نایستد.
ابن ابىالحدید در ذیل این بخش از خطبه حضرت امیر علیهالسلام مىنویسد: «قد ورد فى المشورة شىء کثیر»؛387 قالاللّه تعالى: «وَ شاورهُم فى الاَمر.» (آلعمران: 159)
على علیهالسلام به پیروى از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله از کسى که نظرى برخلاف آن حضرت داشت، مىخواست تا نظرش را اعلام نماید. نمونهاش نظر ابنعباس است که به آن حضرت پس از بیعت مسلمانان با ایشان گفته بود: اى امیرمؤمنان! کار خلافت کار دشوارى است و مردم به دنبال فتنهاند. از این جهت حکومت بصره را به طلحه، حکومت کوفه را به زبیر و حکومت شام را به معاویه بده و این فتنه را خاموش کن. حضرت با اینکه پاسخ دادند «پناه بر خدا از اینکه دینم را به دنیاى دیگران، فاسد کنم و از بین ببرم»،388 به ابنعباس فرمودند: «لَکَ أَن تُشیرَ الیَّ و أَرى»؛389 بر تو لازم است که نظر مشورتى خود را به من بگویى.
روسو در این زمینه مىنویسد: «آن روزى که کسى بگوید کارهاى دولت به من مربوط نیست، باید یقین کرد که آن دولت از بین رفته است.»390
2. همکارى مردم با حکومت در احقاق حق: امیرمؤمنان علیهالسلامدر مقام یک سیاستمدار عادل و دیندار، براى اینکه پایههاى حکومت اسلامى را محکم کنند، به حضور مردم بسیار ارزش مىنهند. ایشان در کلامى براى ریشهکنى ظلم و فساد و برپایى حق و عدالت، آشکارا از مردم یارى مىطلبند و مىفرمایند: «اَیُّها النّاس أَعینُونى على أَنفُسکُم...»؛ اى مردم! مرا بر کار خود یار باشید ـ و فرمانم را پذیرفتار ـ به خدا سوگند که داد ستمدیده را از آنکه بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمگر را بگیرم و به ناخواه او تا به آبشخور حق کشانم.391
در خطبه دویست و پنجم نهجالبلاغه نیز در اینباره آمده است: «خدا بیامرزد کسى را که حقى ببیند و یارى آن کند یا ستمى بیند و آن را بازگرداند و خداوند حق را یاور بود تا حق را بدو برساند.»
اینکه از نقش تعیینکننده مردم در پیشبرد اهداف حکومت سخن گفته مىشود، هرگز به معناى همهکاره بودن مردم نیست؛ همان چیزى که متفکرانى چون مونتسکیو از آن به عنوان فساد حکومت دموکراسى یاد مىکنند. مونتسکیو در اینباره مىنویسد: «اصول حکومت دموکراسى در دو موقع فاسد مىشود: اول وقتى که روح مساوات را از بین ببرند؛ دوم وقتى که روح مساوات را به حد افراط برسانند و هر کس بخواهد با زمامداران و رجال و بزرگان که کشور را اداره مىکنند، مساوى بشود. در صورت اخیر ملت نمىخواهد اختیاراتى را که به رجال داده محترم بشمارد و نمىخواهد اطاعت بکند. وقتى روح مساوات به حد افراط برسد، ملت تصمیم مىگیرد تمام کارها را خودش بکند، مىخواهد به جاى قوه مقننه مشاوره کند، قضات را از حقوقشان محروم نماید، به جاى قوه مجریه و زمامداران، قوانین را اجرا و امور را حل و فصل کند.»392
زمینههاى ویژه رهبر و حاکم:
1. تعیین شرح وظایف مدیران وکارگزاران: بارزترین نمونه براى شرح وظایف مدیران حکومت، نامه مفصل امام على علیهالسلام به مالکاشتر است که حضرت در آن، از صدر تا ذیل، به نوعى به تشریح وظایف مدیران حوزههاى گوناگون سیاسى، اقتصادى، قضایى و فرهنگى مىپردازند. در همان ابتداى نامه مزبور، حضرت وظایف مالکاشتر را در چهار عنوان کلى بیان مىفرمایند: «فراهم آوردن خراج؛ پیکار کردن با دشمنان؛ سامان دادن به کار مردم؛ آباد کردن شهرها»393 این چهار وظیفه را در حقیقت مىتوان اهداف عالى حکومت اسلامى قلمداد کرد. حضرت در بخش پایانى همین نامه، دوباره مالک را به اجراى تکتک دستورها و شرح وظایف ابلاغ شده در طول نامه فرامىخوانند و با قاطعیت مىنویسند: «بر تو واجب است به خاطر داشتن آنچه بر والیان پیش از تو رفته است، از حکومت عدلى که کردهاند و سنت نیکویى که نهادهاند، یا اثرى که از پیامبر ما به جاست یا واجبى که در کتاب خداست. پس اقتداکنىبدانچه دیدى که ما بدان رفتار کردیم و بکوشى در پیروى آنچهدر اینعهدنامه بر عهده تو نهادیم. و من در آن حجت خود را بر تو استوار داشتم تا چون نفس تو خواهد در پى هواى خود برود، تو را بهانهاى نبود.»
2. رعایت مساوات و ایجاد فرصتهاى برابر میان مردم: در نهجالبلاغه فراوان به توصیههاى حضرت على علیهالسلامدرباره رعایت مساوات برمىخوریم. در نامه پنجاه و نهم آمده است: «فَلیکُن اَمرُ النّاسِ عندَکَ فى الحَقِّ سَواءً فَانَّه لَیس فى الجَور عوَضٌ من العَدل»؛ پس کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسانباشد، کهستمراباعدل عوض ندهند.
صاحب منهاج البراعه ذیل نامه پنجاه و نهم نهجالبلاغه که حضرت آن را براى حاکم حلوان نوشتهاند، ابتدا تاریخچه حلوان را مىآورد، آنگاه مقصود دقیق حضرت را از عبارت «فلیکن امر الناس عندک فى الحق سواءً...» اینگونه بیان مىکند: «... امام به حاکم حلوان دستور مىدهد که حقوق را نسبت به همه مردم، چه مسلمان چه غیرمسلمان، به طور مساوى رعایت کند و به او هشدار داد که ستم به هر شکلى که باشد باعث تقویت اسلام و جایگزین عدالت نمىشود آنچنانکه عمریون فکر مىکردند، بلکه ستم بر غیرعرب موجب نفرت آنها از اسلام مىشود.»394
یکى از مصادیق رعایت مساوات از جانب کارگزار و مدیر حکومت اسلامى این است که بین خود و مردم از جهت بهرهمندى تفاوتى قائل نباشد. بهترین نمونه براى این مطلب، عبارتهاى پایانى خطبه دویست و نهم نهجالبلاغه است: «... إنَّ اللهَ فَرَضَ عَلى أئمَّةِ العَدلِ أَن یُقَدّروا أنفُسَهُم بضَعَفَةِ النّاسِ»؛ خدا بر پیشوایان دادگر واجب فرموده خود را با مردم ناتوان برابر نهند. این جمله در جواب عاصمبن زیاد بیان شده که در شکایت از آن حضرت پرسیده بود: «اى امیرمؤمنان! تو در این پوشاک زبر تنآزار باشى و خوراک دشوارخوار؟»
3. قاطعیت در اجراى عدالت: عثمان در زمان خلافت خود قطعه زمینهاى فراوانى در اختیار نزدیکان خود به عنوان «تیول» قرار داده بود. وقتى حضرت به خلافت رسیدند، بدون هیچ ملاحظه خویشى و جایگاه و موقعیت سیاسى عثمان، این تیولها را به مسلمانان برگرداند و فرمود: «به خدا اگر ببینم که به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، آن را بازمىگردانم، که در عدالت گشایش است و آنکه عدالت را بر نتابد، ستم را سختتر یابد.»395 ابنمیثم در شرح این خطبه مىنویسد: «بدان که این خطبه به عزم محکم مؤکد به قسم بر رد قطایعى که عثمان به نزدیکانش داده بود، اشاره دارد. سپس با سخنش که در عدالت گشایش است، به دریافتکنندگان قطایع قطعههاى زمین عثمان مىفهماند که به هوش باشید عدل الهى آنها را در رد آنچه به عنوان تیول دریافت کردند، فراخواهد گرفت و با بیان وسعت عدل، به صورت کنایى مىخواهد بگوید که کار عدل اقتضا دارد آن اموال و غیرآن، از همه ظلمها و تجاوزها برگردد. پس بر آنها واجب است در مقتضاى اوامر الهى و عدل آن داخل شوند؛ زیرا در آن، گشایشى براى آنها خواهد بود.»396
ابنمیثم در ادامه علت سختتر بودن ستم را براى کسى که از عدالت گریزان است اینگونه بیان مىکند: وقتى عدل بر کسى واقع مىشود، او معتقد مىشود به اینکه آنچه شایسته گرفتن از او بود، از او گرفته شد، اما وقتى ستم بر او واقع مىشود، باور مىکند که آنچه شایسته گرفتن از او نبود، از دستش گرفته شد و شکى نیست که گرفتن آنچه شایسته گرفتن نیست براى نفس دشوارتر از گرفتن آن چیزى است که شایسته گرفتن است و این یک امر وجدانى است.397
در مکتب علوى هرچه رابطه نزدیکتر مىشود، قاطعیت در اجراى عدالت افزایش مىیابد. نمونه روشن این ادعا برخورد امیرمؤمنان با برادرش عقیل است.398
4. نظارت و کنترل مدیران و کارگزاران حکومت: حضرت امیر علیهالسلام براى همه طبقات اجرایى، ناظرانى براى بررسى کیفیت اداى وظیفه آنها تعیین مىکردند و این سلسله نظارت و بازرسى از پایینترین مراحل اجرایى حکومت تا بالاترین مناصب آن، وجود داشت و بر امور ناظران ارشد نیز خود حضرت نظارت داشتند. حضرت وظایف هریک از ناظران و بازرسان را به دقت تعیین کرده بودند.
به امام علیهالسلام خبر رسید که عثمانبن حنیف انصارى، عامل حضرت در بصره، به میهمانى در بصره رفته بود که بوى اشرافىگرى از آن به مشام مىرسید. امیرمؤمنان بىدرنگ چنین نامهاى به او نوشتند:
پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردى از جوانان بصره تو را بر خوانى خوانده است و تو بدانجا شتافتهاى. خوردنىهاى نیکو برایت آوردهاند و پى در پى کاسهها پیشت نهاده، گمان نمىکردم تو مهمانى مردمى را بپذیرى که نیازمندشان به جفا رانده است و بىنیازشان خوانده.399
حضرت پس از توصیف شکل مهمانى به نصیحت عثمان مىپردازند و مىفرمایند:
بنگر کجایى و از آن سفره چه مىخواهى، آنچه حلال از حرام ندانى بیرون انداز و از آنچه دانى از حلال به دست آمده درکار خود ساز. آگاه باش که هر پیروى را پیشوایى است که پى وى را پوید و از نور دانش او روشنى جوید. «اَلا وَ اِنَّ امامَکُم قَد اکتَفى مِن دُنیاهُ بِطِمرَیه و مِن طُعمِهِ بِقُرصَیهِ»؛ بدان که پیشواى شما بسنده کرده است از دنیاى خود از پوشیدنىها به دو جامه فرسوده و از خوردنىها به دو قرصه نان.400
جالب است بدانیم که حضرت حتى تهدیدهاى پیشگیرانه نسبت به برخى کارگزاران خود اعمال مىکردند؛ براى نمونه، در نامهاى به زیادبن ابیه مىنویسند: «همانا به خدا سوگند مىخورم سوگندى راست، اگر مرا خبر رسد که تو در فىء مسلمانان اندک یا بسیار خیانت کردهاى، چنان بر تو سخت گیرم که اندکمال مانى و درمانده به هزینه عیال و خوار و پریشان حال.»401
امام على علیهالسلام به نظارت صرف هم اکتفا نمىکردند، بلکه زمینه طرح شکایت را نیز براى همه فراهم مىآوردند که اگر کسى از همه جا مانده و رانده شده است به خود آن حضرت رجوع کند. آن بزرگوار در نامه شصتم نهجالبلاغه، خطاب به گردآوران خراج و عاملان شهرها مىنویسند: «من در میان سپاه جاى دارم. پس شکایتهایى را که دارید به من برسانید و آنچه از آنان به شما مىرسد و جز به وسیله خدا و من توانایى برطرف کردن آن را ندارید، با من در میان گذارید تا من به یارى خدا آن را تغییر دهم.»
5. ارتباط بسیار نزدیک حاکم و زمامدار با مردم: در نخستین نامه نهجالبلاغه، حضرت على علیهالسلام مردم کوفه را از کار عثمان و نقش طلحه، زبیر و عایشه در قتل او آگاه مىکنند و مىفرمایند:
... مردم بر عثمان خرده گرفتند. من یکى از مهاجران بودم که بیشتر خشنود ساختن مردم را از او مىخواستم و کمتر سرزنشش مىنمودم و طلحه و زبیر آسانترین کارشان آن بود که بر او بتازند و برنجانندش و ناتوانش سازند. عایشه نیز سر بر آورد و خشمى را که از او داشت، آشکار کرد و مردمى فرصت یافتند و کار او را ساختند. پس مردم با من بیعت کردند، نه نادلخواه و نه از روى اجبار بلکه فرمانبردار و به اختیار... .
امام على علیهالسلام با ایجاد ارتباط بسیار نزدیک با مردم به سیاستمدارانى که معتقدند: مردم را نباید در جریان واقعیتهاى حکومت قرار داد، ثابت کرد که چنین سیاستى باطل است؛ بلکه با بیان واقعیتها براى مردم، علاقهمندى آنها به حکومت بیشتر مىشود. در نامه سى و هشتم نهجالبلاغه، حضرت مردم مصر را از فرستادن مالک اشتر به عنوان حاکم جدید آگاه مىکند و برخى ویژگىهاى او را برمىشمارد و مردم را به اطاعتش فرامىخواند. در آن نامه آمده است:
من بندهاى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم که روزهاى بیم نخوابد و در ساعتهاى ترس از دشمن روى بر نتابد. بر بدکاران، تندتر بود از آتش سوزان. او مالک پسر حارث مذحجى است. آنجا که حق بود سخن او را بشنوید و او را فرمان برید که او شمشیرى از شمشیرهاى خداست. نه تیزى آن کند شود و نه ضربت آن بىاثر بود. اگر شما را فرمان کوچیدن دهد، کوچ کنید و اگر گوید بایستید بر جاى مانید.402
موانع اجراى عدالت اجتماعى
اگر تمام زمینههاى اجراى عدالت عملى نشود یا بر خلاف آن رفتار گردد، همه آنها به موانع تحقق عدالت تبدیل خواهند شد. بنابراین، بخش عمدهاى از موانع تحقق عدالت اجتماعى را باید زمینههاى تحققنیافته عدالت اجتماعى دانست که فهرستوار عبارتاند از:
1. توجه به هوا و هوس و خواهشهاى نفسانى؛ 2. محقق نکردن حکم درباره خود؛ 3. نداشتن جدیت و تلاش؛ 4. دورى از آرامش و امنیت و دامن زدن به درگیرى و اختلاف؛ 5. نشناختن و رعایت نکردن حقوق یکدیگر؛ 6. احساس مسئولیت و تعهد و دردمندى نکردن در برابر ستم؛ 7. خوددارى مردم از گفتن حرف حق و مشورت با حاکمان؛ 8. همکارى نکردن مردم با حاکم در احقاق حق؛ 9. تعیین نکردن شرح وظایف مدیران حکومت؛ 10. رعایت نکردن مساوات و ایجاد فرصتهاى برابر بین مردم؛ 11. قاطعیت نداشتن رهبر در اجراى عدالت؛ 12. فقدان بازرسى و نظارت در مورد مدیران دستگاههاى دولتى؛ 13. نبود ارتباط بسیار نزدیک حاکم با مردم.
بخش دیگر موانع تحقق عدالت، بحث مستقلى است که از دو قسمت تشکیل مىشود: الف. موانعى که به حکومت مربوط است؛ ب. موانعى که به مردم مربوط است.
الف. موانع مربوط به حکومت
1. تحمل شنیدن حرف حق را نداشتن: منطق امام على علیهالسلام در مدیریت سیاسى حکومت دقیقا بر مبناى پذیرش انتقادها و شنیدن حرف حق است. آن حضرت آشکارا در خطاب به مردم مىگویند: «... با من چنانکه با سرکشان گویند، سخن مگویید و چونان که با تیزخویان کنند از من کنار مجویید و با ظاهرآرایى آمیزش مدارید، و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید...؛ چه، آن کس که شنیدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، کار به حقوعدالتکردنبراودشوارتراست.»403
سرانجام حضرت براى اینکه به مردم اطمینان دهند از شنیدن حرف حق و مشورت به عدل، نه تنها ناراحت نمىشوند، بلکه از آن استقبال هم مىکنند، مىفرمایند: «فَلا تَکُّفُوا عَن مَقالَةٍ بِحقٍ أَو مَشورةٍ بِعَدلٍ»؛404 پس، از گفتن حق یا رأى زدن در عدالت باز مایستید.
2. انحصارطلبى و امتیازجویى: تاریخ، ماجراهاى فراوانى به خاطر دارد از سقوط حکومتهایى که «انحصارطلبى و ویژهخوارى» را مبناى حکومت خویش قرار داده بودند. سقوط سلسله قدرتمند ساسانى یکى از این نمونههاست. امام على علیهالسلام در جاى جاى نهجالبلاغه از این پدیده به زشتى یاد مىکنند. شاید صریحترین عبارت آن حضرت در مخالفت با جریان انحصارگرایى، جمله معروف و هشدارگونه بخشى از نامه پنجاه و سوم باشد که به مالک اشتر فرمودند: «بپرهیز از آنکه چیزى را به خود مخصوص دارى که بهره همه مردم در آن یکسان است.» در کمتر از یک سطر بعد، حضرت علت پرهیز از ویژهخوارى را اینگونه بیان مىدارند: «چه آن را که به ناروا ستاده باشى از چنگ تو درآرند و به زودى پرده کارها از پیش دیدهات بردارند و داد از تو بستانند و به ستمدیده رسانند.»
در ذیل این قسمت از نامه حضرت، محمدجواد مغنیه مىنویسد: «بر حاکم واجب است که خود را آقا و سرور و مردم را برده و نوکر نبیند، بلکه براى مردم آنچه در زندگىشان به آن نیازمندند، (باید) فراهم نماید و خود و خانوادهاش را با ضعیفترین مردم، برابر بداند.»405
نمونه دیگر نامهاى است که امام علیهالسلام به سهلبن حنیف انصارى در توصیف کسانى که نزد معاویه رفتند، مىنویسند و علت اصلى فرار آنها را بیان مىکنند. در بخشى از آن نامه چنین آمده است: «در گمراهى آنان و رهایىات از رنج ایشان، بس بود از حقشان گریختن و به کورى و نادانى شتافتن. آنان مردم دنیایند، روى بدان نهاده و شتابان در پىاش افتاده. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به گوش کشیدند و دانستند مردم به میزان عدالت در حق یکساناند. "فَهَرَبُوا اِلى الاَثَرَةِ"؛ پس گریختند تا تنها خود را به نوایى برسانند.»406 جان کلام مولا علیهالسلام، در بیان علت فرار عدهاى از یارانش به سمت معاویه، جمله اخیر است؛ یعنى انحصارطلبى، و به نوایى رساندن خود. آنها چون به فکر خود بودند نمىتوانستند در حکومتى که هرگز به خود نمىاندیشد بلکه به فکر تمام مردم جامعه است دوام بیاورند.
در شرح نهجالبلاغه مغنیه علت فرار یاران امام به سوى معاویه، از زبان امام اینگونه بیان شده است: «آنها از آن جهت ما را ترک کردند که ما در باب مردم به عدالت رفتار مىکردیم و (بیتالمال) را به طور مساوى بین آنها تقسیم مىکردیم، به دنیا و ستم روى آوردند.»407
علت اساسى مخالف امام على علیهالسلام با امتیازجویى و انحصارطلبى این است که اصولاً آنها بر هم زننده اهداف بلند حکومت اسلامى و از جمله آنها عدالت اجتماعىاند؛ از اینرو، حضرت در نامه به مالک اشتر مىنویسند: «نیز والى را نزدیکان است و خویشاوندان که خوى برترى جستن دارند و گردنفرازى کردن و در معاملت انصاف را کمتر به کار بستن... ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن برآر و به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینى را به بخشش وامگذار.»408
3. غفلت از رسیدگى به امور مهم: در نامه پنجاه و سوم امیرمؤمنان با واژه تخدیرِ «ایاک» حاکم و زمامدار را از بسیارى امور نهى مىکنند. یکى از امور نهىشده، غفلت از کارهاى مهم است؛ کلام حضرت چنین است: «ایّاکَ... والَّتغابى عَمَّا یُعنى بِهِ مِمّا قَد وَضَعَ للعُیُون»؛ بپرهیز از غفلت در آنچه بدان توجه باید و در دیدهها نمایان است.
آن حضرت والى خود را از کدام غفلت باز مىدارد؟ در شرح نهجالبلاغه مغنیه منظور از آن غفلت، چیزى است که حاکم از آن در مقابل خدا و مردم باید پاسخگو باشد؛ یعنى اگر حاکم هر شکایتى را از دولتى و مردم عادى دریافت کرد و آن را فهمید و رسیدگى نکرد، در برابر آن مسئول است و باید به سبب آن مجازات و در دنیا و آخرت رسوا شود.409
ابن ابىالحدید در معناى «تغابى» و غفلت حاکم نوشته است: «تصویر این (غفلت) آن است که به امیر گزارش داده شود که فلان شخص از نزدیکانش، کارهاى زشت گوناگونى را پنهانى انجام داده است (اما) او از آن غفلت نماید یا خود را به غفلت بزند. على علیهالسلام حاکم را از این کار نهى کرده است.»410
در شرح منهاجالبراعه نیز ذیل این قسمت از نامه پنجاه و سوم آمده است: «حضرت حاکم را از غفلت و تسامح در آنچه براى او مهم و به او مرتبط است، به ویژه نظم در امور و گسترش عدل در جامعه همانگونه که در چشمهاى مردم زشت به شمار مىرود نهى کرده است. پس تسامح در گرفتن حق مظلوم از ظالم، از طرف والى به نفع غیر او یعنى همان ظالم خواهد بود.»411
4. پیشداورى گمانمندانه: امام على علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «لیَسَ مِنَ العَدلِ القَضاءُ عَلَى الثَّقَةِ بِالظَّنِّ»؛412 از عدالت نبود حکم دادن به گمان. مرحوم مغنیه بحث بسیار عالمانهاى در ذیل این حکمت طرح کرده که خواندنى است. او مىنویسد: وقتى از امانت فرد امینى یقین دارى، سپس براى تو درباره امین بودن او شک یا ظن حاصل شد، از انصاف و علم به دور است که یقین قوى خود را (مبنى بر امین بودن آن شخص) نقض کنى و آن را به مجرد شک یا ظن از بین ببرى، بلکه (تنها) با یقین مثل خودش مىتوانى این کار را بکنى و عقل و شرع و فقها و عقلا اتفاق دارند بر اینکه چیزى که ثبوتش یقینا حاصل شد، همواره باقى مىماند تا انقطاع و زوال آن به نحو ثبوتى یقینى کامل همان وجود خودش، ثابت شود و رساترین چیزى که در اینباره آمده، قول امام جعفر صادق علیهالسلام است که: «لایُنقض الیقین بالشَّک و لایُدخل الشک فى الیقین و لایُخلط احدهما بالاخر»؛ (هرگز) یقین با شک، نقض نشود و شک در یقین داخل نگردد و یکى از آنها با دیگرى مخلوط نشود.413
5. گوناگونى هواهاى حاکم: در نهجالبلاغه آمده است: «اِنَّ الوالِیَ اذا اختَلَفَ هَواهُ مَنَعَهُ ذلِکَ کَثیرا مِنَ العَدلِ»؛414 چون والی را هواها گونهگون شود او را از بسیارى عدالت، باز دارد. از بین شارحان بزرگ نهجالبلاغه، تنها کسى که «اختلاف هواى والى» را دقیق معنا کرده و منظور عبارت را بهتر رسانده میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى است. او در تبیین هواهاى گوناگون والى مىنویسد: «حضرت وصیت کرد به اینکه وقتى هواهاى والى گوناگون شد او را از رعایت عدل بازمىدارد. و چیرهترین هواهاى پىدرپى بر صاحبان قدرت در بین عرب، همان تعصب عربى و خودبرتربینى ذاتى آنهاست که در جاهلیت بر عرب نفوذ یافته بود. اسلام در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله آتش آن تعصب را خاموش کرد، سپس حکومت عرب و تمام حاکمان صاحب نفوذ بنىامیه دوباره آن را در تمام سرزمینهاى اسلامى خصوصا شام و عراق زنده کردند... در این شرایط و فضا بود که حضرت به رعایت تساوى در حقوق نسبت به تمام مردم امر فرمود و هشدار داد به اینکه ستم به هر شکلى اسلام را تقویت نمىکند. کنایه از اینکه کار بنىامیه در قبال غیرعرب ظلم به شمار مىرفت و این ظلم باعث تقویت اسلام نمىشد.415
ب. موانع مربوط به مردم
1. گریز از حق و عدالت: امام على علیهالسلام گله خود را از مردم گریزان از حق و عدالت، اینگونه بیان مىکنند: «أَظارُکُم عَلَى الحَقِّ، و أَنتُم تَنفِرون عَنهُ نُفُورَ المِعزى مِن وَعوَعَةِ الاَسَدِ...»؛416 در شناخت حق شما را مىپرورانم، همچون دایه مهربان، و شما از حق مىرمید چون بزغالگان از بانگ شیر غران. هیهات که به یارى شما تاریکى را از چهره عدالت بزدایم، و کجى را که در حق راه یافته راست نمایم.
چنانکه که ملاحظه مىشود، حضرت در این عبارات، آشکارا فرار مردم از حق و عدالت را مانع دستیابى به عدالت معرفى فرمودند.
در نامه هفتاد نهجالبلاغه، امام على علیهالسلام بىخردانى را که جذب معاویه شده بودند اینگونه توصیف مىکنند: «عدالت را شناختند... و دانستند مردم به میزان عدالت در حق یکساناند... پس گریختند.»
2. اختلاف و پراکندگى: یکى از بیمارىهاى سخت اجتماعى که ریشه عدالت را مىخشکاند، اختلاف و پراکندگى است. از اینرو، رهبران آگاه و مدیران هشیار، همیشه مردم را در این امر مهم هشدار مىدهند. در خطبههاى بیست و نهم، نود و هفتم و صد و سى و یکم به این بیمارى خانمانسوز با الفاظى تقریبا مشابه اشاره مىشود.
در کتاب پیام امیرالمؤمنین علیهالسلام ذیل خطبه بیست و نهم آمده است:
امام علیهالسلام این خطبه را در شرایط بسیار سخت و بحرانى ایراد فرموده است؛ در شرایطى که دشمن جسور و غارتگر براى تضعیف روحیه مردم عراق، در هر گوشه و کنار به حملات ایذایى و غافلگیرانه پرداخته بود، امام علیهالسلام، که راه چاره را در یک حرکت قوى و تهاجم همهجانبه مىدید، به آمادهساختن مردم مشغول بود، ولى ناتوانى و سستى و ضعفى ـ که به علل گوناگون بر آن گروه مسلط شده بود ـ امکان تشکیل چنین نیرویى را سلب کرده بود. امام علیهالسلام چارهاى جز این نداشت که از آخرین حربه براى بسیج این گروه سستعنصر و پر ادعاى کمقدرت، استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلاق ملامت قرار دهد. شاید به خود آیند و خطراتى را که از هر سو آنها را احاطه کرده است، با چشم خود ببینند.417
در همان شرح نامبرده شده، ذیل خطبه صد و سى و یکم نوشته شده است: «امام علیهالسلام در اینجا انگشت روى نقطه اصلى درد جامعه و جمعیتها گذارده است و آن مسئله اختلاف و پراکندگى است که سبب درگیرىها و از میان رفتن نیروها مىشود. تعبیر به "الشّاهِدَةُ أَبدانُهُم" اشاره به حضور جسمانى آنها در اجتماع و غیبت فکرى و روحانى و بیگانگى آنان از حوادث خطیرى است که در جامعه مىگذرد.»418
حضرت على علیهالسلام، بعد از برشمردن پراکندگى و اختلاف مردم با عبارات مزبور در خطبه مذکور، مىفرماید: «هَیهاتَ أَن أَطلَعَ بِکُم سَرَارَ العَدلِ، أَو اُقیمَ أعوِجاجَ الحَقِّ»؛ هیهات که به یارى شما تاریکى را از چهره عدالت بزدایم، و کجى را که در حق راه یافته راست نمایم.
3. ترک جهاد و ناخوشایند داشتن آن: امام علیهالسلام در خطبهاى پس از توصیف جهاد، پیامدهاى ناگوارتر ترک کردن آن را چنین گوشزد مىکنند: «هرکه جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونى و فرومایگى بماند. دل او در پردههاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محکوم و از عدالت محروم.»419
در این بخش از خطبه، حضرت ضمن برشمردن آثار زیانبارى چون خوارى، گرفتارى، فرومایگى و گمراهى براى ترک جهاد به دو اثر تخریبى بسیار مهم اجتماعى یعنى روىگردانى از حق و محروم ماندن از عدالت اشاره مىفرمایند. در کتاب پیام امیرالمؤمنین علیهالسلام علت محرومیت از عدالت در صورت ترک جهاد چنین بیان شده است:
دلیل این معنا روشن است؛ زیرا طرفداران عدالت، غالبا در اقلیتاند. اگر در اقلیت کمّى نباشند، از نظر کیفیت و قدرت، در اقلیت هستند. به همین دلیل، سلطهگران سودپرست، تا آنجا که به اصطلاح کاردشان ببرد، پیش مىروند و حقوق ملتهاى مظلوم را پایمال مىکنند و پیوسته بر مال و جاه و جلال خود مىافزایند. ملتهاى مظلوم و ستمدیده، تنها در سایه جهاد مىتوانند عدالت اجتماعى را تحقق ببخشند و از فشار ظلم و ستم آنان برهند.420
4. ضعف نفس: امام على علیهالسلام در عبارتى کوتاه اما پرمعنى و دقیق به این نکته اشاره مىفرمایند که: «لایَمنَعُ الضَّیمَ الذَّلیل»؛421 آنکه تن به خوارى داده، دفع ستم را چگونه شاید؟ این عبارت و عبارتهاى قبل و بعد آن، اشاره به کسانى است که از حضرت مىخواستند جنگ با طاغوت شام، معاویه، را به تأخیر بیندازد. علّامه جعفرى در ذیل این عبارت امام علیهالسلام مىنویسد: «آن کس که به ذلت تن در داده و خود را تسلیم انواع ستمها و تجاوزها نموده است، چگونه مىتواند درصدد رفع ظلم از دیگران برآید؟»422
ستمگران جهان هرگز به افراد ذلیل و ناتوان رحم نمىکنند و حق آنها را با میل و رغبت به آنان تقدیم نمىکنند. حق گرفتنى است و با کوشش و ایثار و فداکارى باید آن را به چنگ آورد. نباید فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمىتوان سخن گفت. اصولاً طبیعت زندگى این جهان چنین است که در راه رسیدن به مقاصد عالى مادى یا معنوى موانع فراوانى وجود دارد و آن کس که با این موانع پیکار نکند و ضعف و سستى نشان دهد، هرگز به مقصد نخواهد رسید.423
دستاوردهاى اجراى عدالت
الف. دستاوردهاى سیاسى تحقق عدالت
1. ایجاد امنیت: بىشک مهمترین ثمره اجراى عدالت، امنیت سیاسى است. البته امنیت فرهنگى، اقتصادى، روانى و اجتماعى نیز در فضاى امنیت سیاسى پدید خواهد آمد.
امام على علیهالسلام در خطبهاى، یکى از فلسفههاى به دست گرفتن حکومت را برقرارى امنیت معرفى مىفرمایند: «خدایا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت؛ بلکه تا بندگان ستمدیدهات را ایمنى فراهم آید.»424 مرحوم مغنیه در ذیل این عبارت حضرت علاوه بر امنیت سیاسى، از جمله آزادى و نترسیدن از سرکشان و متجاوزان، به امنیت جانى و مالى نیز اشاره مىکند.425
نکته بسیار مهم این است که از یک طرف «امنیت» زمینهساز «عدالت» است و عدالت نتیجه و دستاورد آن، و از طرف دیگر، «عدالت» زمینهساز «امنیت» است و امنیت نتیجه و دستاورد آن.
2. شکست دشمن: دشمن در هر شرایطى منتظر فرصت است تا روزنهاى بیابد و ضربهاش را بزند. تحقق عدالت تمام روزنههاى نفوذ دشمن را مىبندد و اجازه ورود به حریم خصوصى یک ملت منسجم و یکپارچه را به او نمىدهد. شاید با چنین رویکردى است که امام على علیهالسلاممىفرماید: «بِالسّیرَةِ العادِلَةِ یُقهَرُ المناوِیُ»؛426 ... به عدالت کردن، دشمن از پا درآید.
مرحوم مغنیه عبارت «بالسیرة العادلة» را «حسن السیرة» معنى کرده یعنى به جهت اخلاقىِ عدالت توجه داشته است؛427 در حالى که صاحب منهاج البراعه در شرح این ترکیب تنها به روش اخلاقى توجه ندارد. او مىنویسد: «ریاست و سرورى بدون داشتن دشمنانى سرسخت که قصد براندازى و چیرگى داشته باشند نمىشود و قوىترین وسیله در راندن مخالف همان تمسک به روش دادگرى و عدالت است که دلهاى مردم را جلب و دشمن را دفع مىنماید.»428
به نظر مىرسد رفتار غیرسیاستمدارانه صرفا اخلاقى، نه تنها موجب شکست دشمن نمىشود بلکه مىتواند زمینه سوءاستفاده او را نیز فراهم آورد. مؤمنان به تأسى از پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله ضمن داشتن رفتارى مهربانانه با دوستان، بر دشمنان خود سختگیر هستند: «أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ.» (فتح: 29)
3. اجراى احکام و حدود شرعى: در بیانى از مولاى متقیان آمده است: «و تُقامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدودِکَ»؛429 و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد... . باید دید منظور از «حدود تعطیلشده» چیست؟ مرحوم مغنیه در اینباره مىنویسد: «حدود خداى سبحان مختص به شلاق زناکار و قطع دست دزد نیست، بلکه شامل هر ممنوعى مىشود و بزرگترین ممنوعات عبارتاند از: سیطره بر بندگان، ترویج فساد، در اختیار گرفتن اموال و مقدرات، ترساندن در امان ماندگان، در غل و زنجیر کشیدن انسانهاى فقیر و گمراه کردن افراد سادهلوح با نیرنگ و فریب و ادعاهاى دروغ و اتهام دروغین و بهتان به انسانهاى آزاده.»430
ابن ابىالحدید در ذیل این قسمت از خطبه حضرت على علیهالسلام مىآورد: «تا حدود الهى بر طبق آنچه شایسته آن است برپا شود و امر دین و مردم، همانگونه که در روزگار پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله جارى بود، جریان یابد.»431
با اجراى عدالت، کشتى دین از امواج متلاطم و طوفانى کجراههها و بىراههها به سرعت عبور مىکند و به ساحل سلامت مىرسد تا وعده الهى در ماندگارى و برترى اسلام با عبارت نورانى «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»(توبه: 33)432 محقق شود.
ب. دستاوردهاى روانى تحقق عدالت
1. خشنودى مردم: در نامه امام علیهالسلام به مالک اشتر چند نمونه از تأکید حضرت بر رضایتمندى مردم وجود دارد؛ از جمله «باید از کارها آن را بیشتر دوست بدارى که نه از حق بگذرد و نه فرو ماند و عدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دلپذیرتر.» سپس علت راضى داشتن مردم را چنین بیان مىدارند: «ناخشنودى همگان خشنودى نزدیکان را بىاثر گرداند و خشم نزدیکان خشنودى همگان را زیانى نرساند و به هنگام فراخى زندگانى، سنگینى بار نزدیکان بر والى از همه افراد رعیت بیشتر است و در روز گرفتارى یارى آنان از همه کمتر... همانا آنان که دین را پشتیباناند و موجب انبوهى مسلمانان و آماده پیکار با دشمنان، عامه مردماناند. پس باید گرایش تو به آنان باشد و میلت به سوى ایشان... .»433 حضرت در این بخش از نامه، خشنودى مردم را به سبب آثار و برکاتى که براى حفظ دین و حکومت و تحمل سنگینى مصیبتهاى آن دارد، از راضى نگهداشتن عدهاى از نزدیکان مفتخور در حکومت بهتر مىداند.
2. ایجاد پیوند میان انسانها: عدالت رشتهاى است که قلبها را به هم گره مىزند و زنجیرهاى عاطفى ارتباط را به هم مىدوزد؛ چراکه با وجود عدالت، مردم احساس مىکنند بین آنها تبعیض وجود ندارد و همه به یک چشم دیده مىشوند. امیرمؤمنان این پیوستگى عاطفى را اینگونه بیان مىفرمایند: «بِالنَّصَفَةِ یَکثُرَُ المُواصِلُون»؛434 با داد دادن، دوستان فراوان گردند. میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى در شرح این عبارت مىنویسد: «رعایت انصاف و عدل بین خود و مردم و رعایت حقوق براى صاحبان حق، مراجعه و پیوند به او را بیشتر مىکند.»435 شبیه چنین برداشتى را مرحوم مغنیه در شرح خود آورده است: «انصاف این است که در حق مردم کم نگذارى، به آدم پاک جرمى را نسبت ندهى و براى هر انسانى آنچه را براى خود لازم مىدانى، واجب بدارى؛ کسى که کارش چنین باشد برادران دوستانش زیاد مىشوند.»436
3. استوارى در بردبارى: عدالت، زمینههاى بردبارى را براى شخص محکمتر مىکند و او را به ثبات حقیقى شخصیت مىرساند. در حکمت سى و یکم نهجالبلاغه آمده است که وقتى از على علیهالسلام درباره ایمان سؤال شد ایشان ضمن برشمردن عدل به عنوان یکى از ارکان چهارگانه آن، چهار شعبه براى عدل ذکر فرمودند که شعبه چهارم آن، «در بردبارى استوار بودن» است.437 این ویژگى در حقیقت یکى از دستاوردهاى بالاى عدالت علمى است. به این معنا که وقتى انسان فهم دقیق شد که زمینه پى بردن به عمق دانش است، مىتواند در مرحله داورى نیکو عمل کند و همین داورى نیکو، شخص را به استواى در بردبارى مىکشاند.
ج. دستاوردهاى اقتصادى اجراى عدالت
1. توسعه و رفاه: با تحقق عدالت، هر نوع گشایشى ممکن است صورت بگیرد. یکى از مصادیق بارز توسعه، توسعه اقتصادى است. حضرت امیر در خطبه پانزدهم نهجالبلاغه، پس از آنکه به خداى بزرگ سوگند یاد مىکنند که آنچه را عثمان به عنوان تیول به این و آن واگذارده است به مسلمانان برمىگردانند حتى اگر به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، علت این اقدام را با این عبارت بیان مىفرمایند: «فَانَّ فِى العَدلِ سَعَةً»؛ که در عدالت گشایش است. یعنى در عدالت این گنجایش وجود دارد که توسعه ایجاد کند و اصولاً برگرداندن اموال مسلمانان به بیتالمال در یک ظرفى باید محقق شود که آن ظرف، عدالت است. صاحب منهاج البراعه ذیل خطبه پانزده و عبارت بالا، مىنویسد: «وجوب برگرندان قطایعى که عثمان به خویشاوندان خود بخشیده بود به مقتضاى عدالت است و در آن براى مردم توسعه و گشایشى است؛ زیرا به وسیله آن، امورشان نظام و قوام پیدا مىکند و اگر آن عدل نباشد، نظام مختل مىشود و قوام حکومت از بین مىرود.»438
2. اصلاح و آبادانى شهرها: یکى از اهداف حکومت اسلامى، اصلاح و آبادانى شهرهاست؛ همان چیزى که امیرمؤمنان علیهالسلام در آغاز نامه به مالک اشتر از آن با این عبارت یاد کردهاند: «و عِمارَةَ بِلادِها.» در همان نامه حضرت بار دیگر از آبادانى شهرها یاد مىکنند؛ آنجا که به مأموران خراجگیر، دستورهاى لازم را براى گرفتن خراج مىدهند و مىنویسند: «آنچه بدان بار آنان را سبک گردانى بر تو گران نیاید، چه، آن اندوختهاى بود که به تو بازش دهند، با آبادانى که در شهرهایت کنند و آرایشى که به ولایتها دهند.»
حضرت در این عبارتها، عدالت در گرفتن خراج از مردم را به عنوان سرمایهاى از رضایت درونى آنها جهت آبادانى و زیباساى فضاى شهرها توصیف فرمودند.
امام على علیهالسلام در کلامى دیگر مبنا و هدف پذیرش خلافت را «اصلاح شهرها» یاد کردهاند: «و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم.»439 حضرت امیر علیهالسلام در کنار «اصلاح بلاد»، «اصلاح مردم» را نیز طرح مىکنند، گویا بین این دو رابطهاى تنگاتنگ وجود دارد. یکى از نویسندگان درباره ارتباط بین این دو اصلاح مىنویسد: «بین این دو ارتباط محکمى است؛ زیرا بدون اصلاح عباد، آبادانى بلاد ممکن نمىگردد و بدون آبادانى کشور مردم اصلاح نپذیرند. این دو در یک دایره بسته قرار دارند. جامعه بیمار توانایى تولید (آبادانى) ندارد. در حالى که جامعه سالم که بر مشکلات غلبه مىکند و موانع را از سر راه برمىدارد، جامعهاى است که مىتواند خوراک، پوشاک و نیازهاى خود را از دل زمین بیرون کشد.»440
3. کمک به ستمدیده: از محورىترین عوامل پذیرش خلافت مولاى متقیان علیهالسلام، به یارى شتافتن ستمدیده است. حضرت در اینباره قسم یاد مىکنند: «به خدایى که دانه را کفید (شکافت) و جان را آفرید، اگر این بیعتکنندگان نبودند و یاران، حجت بر من تمام نمىنمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار از دست مىگذاشتم و پایانش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته خود را به کنارى مىداشتم.»441
حضرت در بیانى دیگر در خطبه سى و هفتم فرمودهاند: «الذَّلیلُ عِندى عزیزٌ حَتّى آخُذَ الحَقَّ لَهُ والقَویُّ عِندی ضَعیفٌ حتى آخُذَ الحَقَّ مِنهُ»؛ خوار نزد من گران مقدار تا هنگامى که حق او را بدو برگردانم و نیرومند خوار تا آنگاه که حق را از او باز ستانم. علّامه جعفرى در ذیل این بخش از خطبه، با طرح کردن سؤالاتى انسان را به تأمّل وامىدارند: «آیا من مىتوانم به عنوان یک انسان آگاه و مطلع از ناتوانى که اقویا حق او را طعمه خود ساختهاند، بنشینم و دست روى دست بگذارم و بگویم: به من چه؟ آیا این آگاهى مادامى که اقدام به گرفتن حق آن ناتوان ننمودهام، زندگى مرا از معناى اصلى خود ساقط نخواهد کرد؟ اگر من که از اصل تعهد برین درباره انسانها اطلاع دارم، اقدام به ایفاى چنین تعهد نکنم، مىتوانم خود را انسان مسلم بنامم؟»442
امیرمؤمنان علیهالسلام در جایى دیگر از مىخواهند تا در گرفتن حق مظلوم از ظالم به او یارى کنند: «... اى مردم! مرا بر کار خود یار باشید و فرمانم پذیرفتار. به خدا سوگند که داد ستمدیده را از آنکه بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمکار را بگیرم و به ناخواهاوتابهآبشخور حق کشانم.»443
د. دستاوردهاى حقوقى اجراى عدالت
حضرت على علیهالسلام در خطبه دویست و شانزدهم با تأکید بر رعایت کلیه حقوق انسانها، به این حقوق متقابل، عنایت ویژهاى نشان مىدهند و هفت دستاورد را براى رعایت این حقوق برمىشمارند:
1. عزتمندى حق در جامعه؛
2. پدیدارى راههاى دین؛
3. برقرارى نشانههاى عدالت؛
4. پایدارى سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله؛
5. اصلاح روزگار؛
6. امیدوارى مردم در تداوم حکومت؛
7. ناامیدى دشمن در دستیابى به آرزوهایش.
این دستاوردها در حقیقت اهداف اصلى تشکیل حکومت اسلامى به شمار مىروند.
نتیجهگیرى
تحقق عدالت اجتماعى که دغدغه همیشگى بشر بوده است، پیشنیازهایى دارد. وقتى این پیشنیازها از کتب معتبر و مقدسى چون نهجالبلاغه که تراوش اندیشههاى حکیمانه مولاى متقیان على علیهالسلام است، به دست مىآید، هم اعتبار مىیابد و هم در کانون توجه و دقت قرار مىگیرد.
با مراجعه به نهجالبلاغه، دو پیشنیاز کلى براى تحقق عدالت اجتماعى دیده مىشود که هریک از آنها شاخ و برگهایى دارد. از اینرو در تحقیق حاضر با عنوانهاى «زمینهها» و «موانع» یاد شده است که یکى ناظر به جهت ایجابى عدالت اجتماعى است و دیگرى ناظر به جهت سلبى آن؛ یکى «بودش» براى تحقق عدالت اجتماعى ضرورى است و دیگرى «نبودش». عواملى چون ترک خواستههاى نفس، جدیت و تلاش، حفظ وحدت و آرامش جامعه، رعایت حقوق یکدیگر، احساس مسئولیت در برابر ستم، گفتن حرف حق، قاطعیت در اجراى عدالت و... وجه ایجابى اجراى عدالت اجتماعى را تأمین مىکنند و عواملى چون انحصارطلبى و امتیازجویى، غفلت از رسیدگى به امور مردم، گریز از حق و عدالت و اختلاف و پراکندگى و... وجه سلبى آن را.
پس از استقرار عدالت اجتماعى در جامعه، مىتوان در ابعاد گوناگون سیاسى، روانى، اقتصادى و حقوقى، شاهد آثار و برکات فراوانى بود؛ آثارى چون ایجاد امنیت، شکست دشمن، اجراى احکام و حدود شرعى، خشنودى مردم، توسعه و رفاه، اصلاح و آبادانى شهرها، عزتمندى حق در جامعه، امیدوارى مردم و ناامیدى دشمن.
براى تحقق عینى عدالت اجتماعى در نظام جمهورى اسلامى ایران، مراجعه مسئولان به نهجالبلاغه به عنوان یک متن معتبر دینى، ضرورى است.
منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، چ نوزدهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372.
ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ط. الثانیة، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1387ق.
ـ احمدى، علىاصغر، بررسى ابعاد مختلف عدالت اجتماعى در نهجالبلاغه؛ حقوقى، سیاسى و اقتصادى، پایاننامه کارشناسى ارشد، قم، دانشگاه قم، دانشکده الهیات، 1388.
ـ اخوان کاظمى، بهرام، عدالت در اندیشههاى سیاسى اسلام، قم، بوستان کتاب، 1382.
ـ بحرانى، میثمبن علىبن میثم، شرح نهجالبلاغه، بیروت، مؤسسة فقه الشیعه، بىتا.
ـ جعفرى، محمدتقى، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1363.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، چ هفتم، قم، اسراء، 1387.
ـ حائرى، محسن، اندیشههاى اقتصادى در نهجالبلاغه، چ دوم، تهران، بنیاد نهجالبلاغه، 1386.
ـ خامنهاى، سیدعلى، «امام على علیهالسلام الگوى مدیریت براى جامعه دینى»، اندیشه حوزه، ش 4و5، بهمن و اسفند 1380، فروردین و اردیبهشت 1381.
ـ دانشنامه امام على علیهالسلام، زیرنظر علىاکبر صادقى رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1380.
ـ دهخدا، علىاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
ـ روسو، ژان ژاک، قرارداد اجتماعى، ترجمه عنایتاللّه شکیباپور، تهران، بنگاه مطبوعاتى فرخى، 1345.
ـ کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، چ دوم، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1380.
ـ مغنیه، محمدجواد، فى ظلال نهجالبلاغه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1973م.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، پیام امیرالمؤمنین علیهالسلام، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1379.
ـ منتسکیو، روحالقوانین، ترجمه علىاکبر مهتدى، چ هفتم، تهران، امیرکبیر، 1362.
ـ هاشمى خوئى، میرزاحبیباللّه، منهاج البراعة فى شرح نهجالبلاغه، تصحیح سیدابراهیم میانجى، چ چهارم، طهران، المکتبة الاسلامیة، بىتا.
* کارشناس ارشد کلام شیعى دانشگاه قم. دریافت: 10/2/90 ـ پذیرش: 11/9/90.
369ـ براى اطلاع بیشتر از معانى گوناگون عدالت و عدالت اجتماعى، ر.ک: بهرام اخوانکاظمى، عدالت در اندیشههاى سیاسى اسلام، ص
31ـ34؛ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، ج 9، ذیل واژه «العدل»؛ علىاصغر احمدى، بررسى ابعاد مختلف عدالت اجتماعى در نهجالبلاغه حقوقى، سیاسى و اقتصادى، ص 19.
370ـ براى اطلاعات کامل درباره پیشینه تاریخى بحث عدالت اجتماعى از گذشته تا حال، ر. ک: علىاصغر احمدى، همان، ص 5ـ8.
371ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، خ 87.
372ـ محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج 14، ص 111ـ112.
373ـ همان.
374ـ علىبن میثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 295.
375ـ همان، ص 29ـ296.
376ـ نهجالبلاغه، خ 137.
377ـ محمدتقى جعفرى، همان، ج 6، ص 194.
378ـ حُلوان شهرکى بوده است بر ساحل چپ رودخانه حلوان در جنوب سرپل ذهاب. نهجالبلاغه، ص 531
379ـ همان، نامه 59.
380ـ همان، نامه 58.
381ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج 7، ص 142.
382ـ محمدهادى معرفت، حقوق متقابل مردم و حکومت، در: دانشنامه امام على علیهالسلام، زیرنظر علىاکبر صادقى رشاد، ج 5، ص 187.
383ـ ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج 1، ص 628.
384ـ سیدعلى خامنهاى، «امام على علیهالسلام الگوى مدیریت براى جامعه دینى»، اندیشه حوزه، ش 4و5، ص 10.
385ـ عبداللّه جوادى آملى، ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص 295.
386ـ نهجالبلاغه، خ 27.
387ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 11، ص 106.
388ـ ابنمیثم بحرانى، همان، ج 5، ص 402ـ404.
389ـ نهجالبلاغه، حکمت 321.
390ـ ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، ترجمه عنایتاللّه شکیباپور، ص 97.
391ـ نهجالبلاغه، خ 136.
392ـ منتسکیو، روحالقوانین، ترجمه علىاکبر مهتدى، ص 235.
393ـ نهجالبلاغه، نامه 53.
394ـ میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى، منهاجالبراعة فى شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمدباقر کمرهاى، تصحیح ابراهیم میانجى، ج 20، ص 347.
395ـ نهجالبلاغه، خ 15.
396ـ ر.ک: ابنمیثم بحرانى، همان، ج 1، ص 295.
397ـ همان.
398ـ ر.ک: نهجالبلاغه، خ 224.
399ـ همان، نامه 45.
400ـ همان.
401ـ ر.ک: همان، نامه 20.
402ـ ر.ک: همان، نامه 62.
403ـ نهجالبلاغه، خ 216.
404ـ همان.
405ـ محمدجواد مغنیه، فى ضلال نهجالبلاغه، ج 4، ص 120.
406ـ نهجالبلاغه، نامه 70.
407ـ محمجواد مغنیه، همان، ج 4، ص 187.
408ـ نهجالبلاغه، نامه 53.
409ـ ر.ک: محمدجواد مغنیه، همان، ج 4، ص 120.
410ـ ر.ک: ابن ابىالحدید، همان، ج 17، ص 116.
411ـ میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى، همان، ج 20، ص 317.
412ـ نهجالبلاغه، حکمت 220.
413ـ محمدجواد مغنیه، همان، ج 4، ص 349.
414ـ نهجالبلاغه، نامه 59.
415ـ میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى، همان، ج 20، ص 347.
416ـ نهجالبلاغه، خ 131.
417ـ ناصر مکارم شیرازى، پیام امیرالمؤمنین علیهالسلام، ج 2، ص 206.
418ـ همان، ج 5، ص 414.
419ـ نهجالبلاغه، خ 27.
420ـ ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 2، ص 141.
421ـ نهجالبلاغه، خ 29.
422ـ محمدتقى جعفرى، همان، ج 6، ص 196.
423ـ ر.ک: ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 2، ص 214.
424ـ نهجالبلاغه، خ 131.
425ـ ر.ک: محمدجواد مغنیه، همان، ج 2، ص 270.
426ـ نهجالبلاغه، حکمت 224.
427ـ ر.ک: محمدجواد مغنیه، همان، ج 5، ص 351.
428ـ ر.ک: میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى، همان، ج 21، ص 293.
429ـ نهجالبلاغه، خ 131.
430ـ ر.ک: محمدجواد مغنیه، همان، ج 4، ص 351.
431ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 8، ص 264.
432ـ نیز، ر.ک: فتح: 28؛ صف: 9.
433ـ ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 53، ص 327 و 333ـ334.
434ـ همان، حکمت 224.
435ـ میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى، همان، ج 21، ص 293.
436ـ محمدجواد مغنیه، همان، ج 4، ص 351.
437ـ ر.ک: نهجالبلاغه، ذیل حکمت 31.
438ـ میرزا حبیباللّه هاشمى خوئى، همان، ج 3، ص 214.
439ـ نهجالبلاغه، خ 131.
440ـ محسن حائرى، اندیشههاى اقتصادى در نهجالبلاغه، ص 69.
441ـ نهجالبلاغه، خ 3.
442ـ محمدتقى جعفرى، همان، ج 9، ص 173.
443ـ نهجالبلاغه، خ 137.