نگاهى دوباره به قرب الهى*
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 179 ـ آبان 1391، 7ـ14
آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح
چکیده
این مقال شرحى است بر کلام سیدالساجدین در مناجات... . این بحث بازتفسیرى بر مفهوم قرب الهى است. قرب گاهى بر مصادیق جسمانى و گاهى بر ادراکات غیرطبیعى و مجرد حمل مى شود. این مفهوم از شایع ترین اصطلاحات در معارف اسلامى و ادیان توحیدى است. در یک برداشت، قرب به قرب خداوند، قرب جسمانى و مکانى و یا زمانى نیست، بلکه مراد قرب و نزدیکى معنوى به خداست. در برداشت دوم، قرب الهى امرى معنوى، واقعى، به معناى در نزد خدا بودن است؛ نه به معناى اعتبارى. در برداشت سوم، قرب، به معناى تکوینى است که هم بندگان خدا از آن برخوردارند. اینکه خداوند لحظه به لحظه افاضه وجود مى کند به متوقف بر قرب الهى است.
مراد از تقرب به خدا در پرتو عبارات دینى است که انسان به مرتبه اى مى رسد که خداوند را بهتر شهود و درک مى کند. هرچند مشاهده خداوند با چشم دل، داراى مراتبى است.
کلیدواژه ها: قرب، قرب الهى، شهود خداوند، قرب تکوینى، چیستى قرب.
در آغاز مناجات حضرت سجاد علیه السلام فرمودند: «کسى که شیرینى محبت خدا را بچشد، سراغ محبوب دیگرى نمى رود.» بر این اساس کسى که چنین مى فرماید، این درخواست ضمنى را نیز دارد که خداوند همواره او را در کانون محبت خویش قرار دهد؛ چون کسى که طعم و لذت سرشار محبت خداوند را چشیده است، اشتیاق و رغبت فزاینده ترى براى لبریز شدن از محبت او دارد. آن گاه آن قلب سرشار از عشق خداوند درخواست هایش را از او، چنین مطرح مى سازد: «إلَهى فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ اصْطَفَیتَهُ لِقُرْبِکَ وَوِلایتِکَ وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّکَ وَمَحَبَّتِکَ وَشَوَّقْتَهُ إلى لِقَائِکَ وَرَضَّیتَهُ بِقَضائِکَ»؛ خدایا، ما را در شمار کسانى قرار ده که براى مقام قرب و ولایتت برگزیده اى و براى عشق و محبتت خالص گردانده اى و مشتاق لقایت ساخته اى و آنها را راضى به قضایت گردانیده اى.
چگونگى استناد مفهوم قرب، به خداوند
مفهوم «قرب» چون سایر مفاهیمى که ما در گفت وگوهایمان به کار مى بریم، در ابتدا براى متعلق و مصداق جسمانى وضع مى شود. چون ما در عالم طبیعت متولد مى شویم، در آغوش طبیعت رشد مى کنیم، سروکارمان با محسوسات است و ادراکاتمان نیز به وسیله قواى طبیعى انجام مى شود، در نتیجه خاستگاه اولیه مفاهیمى که به کار مى بریم، طبیعى و جسمانى است. آن گاه به تدریج و با توسعه قدرت تحلیل عقلى، ما آن مفاهیم و ادراکاتِ منطبق بر مصادیق جسمانى را از خصوصیات حسى و مادى تجرید مى کنیم تا انطباق پذیر بر امور مجرد و غیرطبیعى و از جمله انطباق پذیر بر خداوند متعالى و صفات او شود. براى نمونه، ما مفهوم وجود را بر خداوند اطلاق مى کنیم و مى گوییم: «خداوند موجود است.» این در حالى است که ما هستى و وجود را از امور محسوس انتزاع و درک کردیم و پس از تجرید جنبه هاى حسى و مادى، آن را بر خداوند اطلاق مى کنیم و مى گوییم خداوند وجود دارد. همچنین ما صفت علم و قدرت و سایر صفات و مفاهیمى را که انطباق پذیر بر خداوند هستند، پس از تجرید از جنبه هاى حسى و نقص، بر خداوند اطلاق مى کنیم. با توجه به تجریدى که در این مفاهیم منطبق بر خداوند صورت گرفته است، متکلمان درباره علم و قدرت خداوند مى گویند: «عالم لا کعلمنا وقادر لا کقدرتنا.»
«قرب الهى» از شایع ترین اصطلاحاتى است که در معارف اسلامى به کار رفته است. البته از این اصطلاح در سایر ادیان، حتى ادیانى که خاستگاه توحیدى نیز نداشته اند، استفاده شده است. براى نمونه، بت پرست ها که با این اصطلاح آشنا بودند، در توجیه پرستش بت ها گفته اند: «أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ» (زمر: 3)؛ آگاه باشید، خداى راست دین پاک و ویژه، و آنان که جز او دوستان و سرپرستانى گرفتند، [گویند:] ما آنها (بتان) را نمى پرستیم مگر براى اینکه ما را به خدا نزدیک سازند؛ همانا خدا میان آنان (مشرکان و موحدان) درباره آنچه اختلاف دارند (شرک و توحید) داورى مى کند. خدا کسى را که دروغ گو و کافر و ناسپاس است، راه ننماید.
مفهوم «قرب» چون سایر مفاهیم از امور حسى و روابطى که بین آنها وجود دارد، انتزاع مى شود. وقتى فاصله بین دو چیز اندک باشد، گفته مى شود که آن دو چیز به یکدیگر نزدیک هستند و وقتى فاصله آن دو از یکدیگر زیاد شود، گفته مى شود که از هم دورند. آن گاه پس از استعمال قرب در قرب مکانى، آن مفهوم توسعه داده شده و درباره قرب زمانى نیز به کار مى رود. وقتى فاصله زمانى دو چیز به یکدیگر کم باشد، گفته مى شود که به هم نزدیک هستند و اگر فاصله زمانى آن دو از یکدیگر زیاد شود، گفته مى شود که از هم دورند.
چیستى قرب به خداوند
1. برداشت اول
مسلما با توجه به آنچه ما از تعالیم انبیاى الهى و پیشوایان معصوم خود فراگرفته ایم که خداوند مجرد است و جسمانى نیست، قرب به خداوند نمى تواند قرب جسمانى از قبیل قرب مکانى و زمانى باشد. گرچه درک حقیقت این قرب، دشوار است، برخى درصدد تبیین آن برآمده اند. یکى از توجیهاتى که در این زمینه ارائه شده، این است که گاهى در روابط انسان ها قرب به معناى جسمانى که همان قرب مکانى و زمانى است، به کار نمى رود و به معناى قرب معنوى به کار مى رود. آن قرب در صورتى است که دو نفر ارتباط صمیمى و تنگاتنگى با یکدیگر دارند و اگر یکى از آن دو از دیگرى درخواستى داشته باشد، به آن ترتیب اثر مى دهد و به سبب وجود احترام و رودربایستى، درخواست هاى یکدیگر را اجابت مى کنند. بر این اساس، وقتى کسى نزد دیگرى داراى جایگاه و احترام خاصى است، گفته مى شود او از مقربان فلان شخصیت است. مسلما این قرب و نزدیکى جسمانى نیست و به معناى داشتن جایگاهى خاص نزد دیگران است. در مقابل، اگر به کسى بى مهرى و بى اعتنایى شود، گفته مى شود که قرب و ارتباطى بین آن دو وجود ندارد.
اگر از قرب به خداوند سخنى به میان مى آید، منظور نزدیکى و قرب معنوى به خداوند است و گرچه این قرب مقایسه شدنى با قرب روحى و معنوى جارى بین انسان ها نیست و ما از فهم حقیقت آن عاجزیم، بى شک این قرب در پى اطاعت خدا و انجام رفتارى که مورد رضایت و خشنودى خداوند است، حاصل مى شود و در نتیجه این قرب، عنایت و توجه خداوند به بنده جلب مى گردد و دعا و درخواست او را اجابت مى کند. روایت «قرب النوافل» که در منابع روایى ما آمده و مورد توجه علماى بزرگ است و از جمله مرحوم شیخ بهایى در کتاب اربعین و همچنین امام خمینى قدس سره در کتاب چهل حدیث به شرح آن پرداخته اند، مؤید این تفسیر از قرب الهى است. در آن حدیث قدسى آمده است: «لا یزالُ عَبْدى یتَقَرَّبُ إلَى بِالنَّوافِلِ مُخْلِصا لى حَتّى أُحبَّهُ فَإِذا أحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یسْمَعُ بِه وبَصَرَهُ الَّذى یبْصِرُ بِهِ وَیدَهُ الَّتى یبْطِشُ بِهَا إنْ سألَنى أعْطَیتُهُ وَإنْ اسْتَعاذَنى أعَذْتُهُ»؛2 همیشه بنده من به وسیله نمازهاى نافله به من نزدیک مى شود، درصورتى که کاملاً به من اخلاص دارد تا اینکه او را دوست خواهم داشت. پس هرگاه او را دوست داشتم، من گوش او مى شوم که با آن مى شنود و چشم او مى گردم که با آن مى بیند و دست او مى شوم که با آن برمى گیرد. اگر از من چیزى بخواهد به او مى دهم و اگر به من پناه آورد، پناهش مى دهم.
ذیل روایت که در آن خداوند مى فرماید: «ان سألنى اعطیته وان استعاذنى أعذته»، مؤید تفسیر مزبور از قرب الهى است که بر اساس آن با تقرب به سوى خداوند، خواسته ها و دعاهاى انسان به درگاه او به اجابت مى رسد. چنان که مقرب بودن نزد حاکم به این معناست که خواسته هایى که نزد سلطان عرضه مى کند، اجابت مى شود.
2. برداشت دوم
در توجیه اول از قرب الهى، قرب به خداوند، امرى معنوى و اعتبارى است، اما تفسیر و توجیه دومى نیز از قرب الهى ارائه شده که در آن قرب الهى امرى معنوى، واقعى و به معناى در نزد خدا بودن است. این معنا در بسیارى از آیات تأیید شده است. ازجمله خداوند درباره مقام و منزلت شهدا در پیشگاهش مى فرماید: «و کسانى را که در راه خدا کشته شدند، مرده مپندار، بلکه زندگان اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.» (آل عمران: 169)
در آیه شریفه سخن از آن نیست که کسانى از خداوند تقاضایى دارند و او به سبب رضایت از آنان درخواستشان را اجابت مى کند، بلکه سخن از آن است که شهدا در نزد خداوند به سر مى برند و در محضر او از روزى بهشتى شان بهره مند مى گردند. در نتیجه، از آیه شریفه استظهار مى شود که قرب به خداوند، نائل گشتن به محضر الهى است. در آیه دیگر نیز خداوند درباره جایگاه و مقام متقیان در بهشت مى فرماید: «همانا متقیان در بوستان ها و [کنارِ] جوى ها باشند. در نشست گاهى راستین (بهشت جاودان)نزدپادشاهى توانا (خداى متعالى).» (قمر:54ـ55)
آیه شریفه دلالت بر آن دارد که تقواپیشگان در جایگاهى راستین که به حق، محل قرار گرفتن و نشستن است و در محضر خداوند و به تعبیر دیگر در جوار خداوند هستند. این معنا از قرب که از آیه استفاده مى شود، بسیار متفاوت است؛ زیرا گفته مى شود کسى در گوشه اى از عالم، خدا را بندگى و پیروى مى کند و بدین دلیل وقتى دعا و درخواستى داشته باشد، خداوند اجابت مى کند.
در آیه دیگر نیز درباره قرب واقعى به خداوند چنین آمده است: «و خدا براى کسانى که ایمان آورده اند مثلى آورده است: زن فرعون را، آن گاه که گفت: پروردگارا، براى من نزد خویش در بهشت خانه اى بساز و مرا از فرعون و کردار او بِرَهان، و مرا از گروه ستمکاران بِرَهان.» (تحریم: 11)
همسر فرعون پس از آنکه به خداوند و حضرت موسى علیه السلام ایمان آورد، در زیر شکنجه هاى سهمگین فرعون از خداوند درخواست مى کرد که وى را در بهشت و جوار خود جاى دهد و از نعمت هاى ابدى بهشت، بخصوص نعمت وصف ناپذیر مقام قرب الهى بهره مند گرداند. وقتى همسر فرعون، که الگوى همه مؤمنان عالم است، از خداوند درخواست مى کند که در نزد خود خانه اى در بهشت برایش فراهم آورد، سخنى جاهلانه بر زبان نیاورده است، بلکه از حقیقت و واقعیت مقام قرب الهى خبر مى دهد. تعبیر خانه یا کاخ بهشتى در این آیه و سایر آیات قرآن و نیز کاربرد اسامى و واژگان دیگرى که وجود نعمت هایى را در بهشت، مشابه آنچه در دنیا وجود دارد تداعى مى کنند، به دلیل سهولت فهم نعمت هاى ابدى و بى نهایت بهشتى و نزدیک ساختن آن حقایق متعالى و توصیف ناپذیر، به افق ذهن گرفتار به عالم ماده و حس ما صورت پذیرفته اند؛ وگرنه خداوند جسم نیست که جوار و قرب او جسمانى و مادى باشد و آنچه کاخ یا سایر نعمت هاى بهشتى معرفى شده اند، چون نعمت ها و امکانات دنیوى محدود نیستند، بلکه بهشت و همه نعمت هایش حقایقى نامحدود و زوال ناپذیرند.
به هر حال، در آیه شریفه از مقام قرب الهى واقعى و داراى حقیقت خارجى خبر داده شده است، نه قرب اعتبارى، نظیر آنچه در منزلت یافتن نزد حاکم تصویر مى شود. همچنین خداوند درباره قرب واقعى و عام و فراگیر انسان ها به خود مى فرماید: «و همانا ما آدمى را آفریده ایم و آنچه را نفس او وسوسه مى کند مى دانیم و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم.» (ق: 16)
3. تفاوت قرب تکوینى با قرب اختیارى به خداوند
قرب به خداوند در آیه شریفه، تکوینى است که همه بندگان از آن برخوردارند و با قرب اختیارى که اولیاى خدا و ازجمله امام سجاد علیه السلام در این مناجات از خداوند درخواست مى کنند، متفاوت است. این قرب همیشگى همه انسان ها به خداوند به معناى افاضه هستى و حیات است. وقتى خداوند لحظه به لحظه، هستى و حیات را به انسان افاضه مى کند، نزد او حضور دارد و افاضه هستى و حیات متوقف بر این حضور و قرب است. چنان که اگر کسى بخواهد پولى را در دست انسان بگذارد باید به او نزدیک شود و پول را در دستش بنهد. اگر ما باور داشتیم که دائما هستى مان را از خداوند دریافت مى کنیم و او پیوسته از شئون هستى، قدرت و حیاتش به ما افاضه مى کند و نیز پس از رسیدن اجل، او جانمان را مى گیرد، فهم این معنا که انسان و همه موجودات، به خداوند قرب دارند، دشوار نبود؛ چراکه فعل خلق و افاضه حیات و سایر شئون هستى که مستقیما و بى واسطه از سوى خداوند انجام مى پذیرد، متوقف بر آن قرب به خداوند است. اما فهم آن قربى که به اختیار و در پرتو اعمال ارادى و عبادت خدا براى انبیا، ائمّه اطهار علیهم السلام و تربیت شدگان مکتب آنان حاصل مى شود، دشوار است. ما همان طور که از درک حقیقت صفات و افعال خداوند عاجزیم، از درک انتساب و قرب افراد به خداوند نیز عاجزیم. اما آنچه را عقل ما از این مفاهیم پس از تنزیه و تجرید آن از جنبه هاى مادى و حسى، به گونه اى که با مقام و شأن الهى سازگار شود، درک مى کند، از این قرار است که وجود موجودات مجرد و غیرمادى از سنخ موجودات علمى و ادراکى است. حتى هویت انسان که با لفظ «من» به آن اشاره مى کنیم، بدن و دست و پا نیست؛ زیرا آنچه هویت او را تشکیل مى دهد و با «من» از آن خبر مى دهیم، داراى شعور است و دست و پا، شعور ندارند.
گاهى در میدان جنگ یا در صحنه تصادف اتفاق افتاده است که دست و پاى کسى قطع شده و شخص متوجه آن نشده است. پس از چند لحظه که به خود مى آید و احساس درد مى کند، متوجه مى شود که دست یا پایش قطع شده است. اگر بدن، هویت ما باشد، ممکن نیست قسمتى از آن قطع شود یا آسیب ببیند و انسان متوجه نگردد. پس هویت ما و آن «منى» که درک مى کنیم، یعنى روح ما از سنخ علم، بلکه عین علم است که سخن مى گوید، اراده مى کند، تصمیم مى گیرد و اعضاى بدن را به استخدام خود درمى آورد. وقتى روح انسان که هویت اوست از سنخ علم بود، تکامل آن نیز با علم حضورى که عین نفس است، حاصل مى شود. هر قدر علم حضورى نفس قوى تر گردد، نفس کامل تر مى شود و درنتیجه، هر قدر نفس قوى تر باشد، علم حضورى و شهود آن وسیع تر، شدیدتر و کامل تر است.
ارتباط قرب به خدا با شهود خداوند
منظور از تقرب به خداوند در پرتو اِعمال اختیار و عبادت، این است که انسان به مرتبه اى برسد که خداوند را بهتر درک و شهود کند و شناخت او منحصر به شناخت حصولى و از طریق الفاظ و مفاهیم نباشد، بلکه با علم حضورى به خداوند، معرفت پیدا کند و همچنین با علم حضورى صفات الهى را درک کند. گاهى انسان در هنگام دعا و مناجات و بخصوص در فرصت هاى ارزشمندى چون شب هاى قدر که حال خاصى به او دست مى دهد، احساس مى کند که خداوند را مى بیند و با او سخن مى گوید. در این صورت مرتبه اى از علم حضورى به خداوند در او پدید آمده است. همچنین هنگامى که انسان در خطر است و امیدى براى نجات خود نمى یابد، با علم حضورى خداوند را شهود و درک مى کند و خداوند در ترسیم این علم مى فرماید: «و چون سوار کشتى شوند، خداى را با اخلاص و پاک دینى (یکتاگرایى) بخوانند و چون به سوى خشکى برهاندشان، آن گاه شرک مى ورزند.» (عنکبوت: 65)
مردى ملحد از امام صادق علیه السلام سؤال کرد که چه دلیلى براى وجود خدا هست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «آیا سوار کشتى شده اى؟»، مرد ملحد پاسخ داد: آرى. حضرت فرمود: «آیا تندباد و امواج دریا کشتى را دربرنگرفت تا آنکه شما خود را در آستانه غرق شدن یافتید؟» گفت: آرى. حضرت فرمود: «آیا امیدت از کشتى و کشتى بانان قطع نگردید؟» گفت: آرى. حضرت فرمود: «آیا در آن حال نفست توجه نیافت و امیدوار نگشت که کسى هست که تو را نجات دهد؟» گفت: آرى. حضرت فرمود: «آن کسى که امید داشتى تو را نجات دهد، خداوند است.»3
آن گاه حضرت این آیه را تلاوت کردند: «وَمَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیهِ تَجْأَرُونَ» (نحل: 53)؛ و هر نعمتى که در اختیار شماست از خداست، و چون گزندى به شما رسد به پیشگاه او ناله و زارى مى کنید.
چنان که از روایت استفاده مى شود، آن شخص ملحد وقتى کاملاً از اسباب و عوامل مادى ناامید گشت و خود را در آستانه غرق شدن و مرگ یافت، احساس کرد که کسى هست که به او پناه دهد و وراى عوامل و اسباب مادى، او را از مرگ برهاند. این احساس با توجه قلبى و شهود باطنى برایش حاصل شد. این درک و شهود با درک و شناختى که از طریق برهان صدیقین و سایر براهین اثبات وجود خداوند حاصل مى شود، متفاوت است؛ چون با آن براهین، شناختى از موجودى غایب که آفریننده جهان است به دست مى آید، اما در پرتو علم حضورى، انسان بى اختیار خداوند را شهود مى کند و با چشم دل او را مى بیند، و البته این شناخت حضورى براى مردم، مقطعى و زودگذر است و آنان در شرایط خاص و بى اختیار به این شهود نایل مى گردند. اما براى اولیاى خدا و تربیت شدگان مکتب انبیا و بر اثر عبادت و تهذیب نفس، این شهودى که براى افراد عادى به صورت اتفاقى رخ مى دهد، با شدتى بیشتر و پیوسته و با اختیار حاصل مى شود و در این صورت، آنان حقیقتا خدا را حاضر و ناظر مى بینند و پیوسته او را مشاهده مى کنند و از این مشاهده لذتى به آنان دست مى دهد که وصف شدنى نیست و بسیار فراتر از لذتى است که براى طفل در آغوش مادر به وجود مى آید؛ آن هم پس از آنکه مدتى از مادر دور مانده و در فراق او گریسته است و وقتى در آغوش پرمهرش قرار مى گیرد، نوازش و ملاطفت شدید مى شود.
درباره این قرب به خداوند که قربى علمى و از قبیل شهود حضورى خداوند است، از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده که وقتى از ایشان پرسش مى شود: «آیا خدایت را به هنگام عبادت او مشاهده کرده اى؟» حضرت در پاسخ مى فرمایند: «واى بر تو، من آن کس نیستم که پروردگار نادیده را بپرستم.» سؤال کرد: چگونه او را دیده اى؟ فرمود: «واى بر تو، دیدگان هنگام نظر افکندن او را درک نکنند، ولى دل ها با حقایق ایمان او را دیده اند.»4
کسانى که به این معنا از قرب الهى نایل شوند و خداوند را با حقیقت ایمان مشاهده کنند و با همه وجود، خود را در جوارش بیابند، خداوند به آنان عنایت خاص مى کند و هرچه بخواهند به آنها عطا مى کند و اجابت درخواست آنان از خداوند، نتیجه مقام قربى است که به آن نایل شده اند، نه اینکه تفسیر آن مقام باشد؛ چنان که در تفسیر اول، مقام قرب به عنایت خداوند به بندگان خاص خود و اجابت دعا و درخواست آنان تفسیر مى گشت.
جلوه قرب و شهود خداوند
روشن شد که قرب اختیارى، داراى معنایى حقیقى و غیراعتبارى نیز هست که هرکس بدان نایل شد، به شهود و مشاهده باطنى خداوند نایل مى گردد. این مشاهده چنان لذتى را نصیب او مى گرداند که دل از غیرمعبود مى کند و با همه وجود عاشق و شیفته محبوب و معبود مى شود و خداوند نیز به او محبت مى ورزد و عنایات خاص خود را متوجه آن بنده سالک و عاشق خود مى گرداند. البته چنان که دید چشم ظاهرى افراد متفاوت است و برخى چشمشان کم سو و برخى پرسوست و اشیا را از فاصله هاى دور نیز مى بینند، مشاهده خداوند با چشم دل نیز براى بندگان خاص خدا یک سان رخ نمى دهد و مقام قرب الهى و رؤیت خداوند داراى مراتب است؛ چه اینکه حقیقت ایمان نیز داراى مراتب است و به تناسب اختلاف افراد در حقیقت ایمان، مراتب افراد در قرب الهى و نیل به مشاهده خداوند متفاوت مى شود. بى تردید حقیقت ایمان شخصیتى چون امیرمؤمنان علیه السلام در اوج قرار دارد و ایشان به عالى ترین رتبه قرب الهى و مقام مشاهده بارى تعالى نایل شده بود و ازاین رو فرمود: «اگر پرده ها و حجاب ها کنار روند، چیزى بر یقین من افزوده نمى شود (یعنى من عالِم به همه حقایق عالَم غیب و شهود هستم و حجابى بین من و آن حقایق وجود ندارد).»5
برخى از مراتب و جلوه هاى تجلى خداوند که در داستان حضرت موسى علیه السلام بدان اشاره شده، داراى درجه اى از شکوه و عظمت است که هیچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد. ازاین رو، پس از آنکه حضرت موسى علیه السلام به درخواست بنى اسرائیل خواستار مشاهده پروردگار عالم شد، خداوند جلوه اى از عظمت خود را نشان داد که براثر آن، کوه متلاشى گشت و حضرت موسى بیهوش بر زمین افتاد: «و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش [بى واسطه] با او سخن گفت، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنماى تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى دید، ولیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جاى خود قرار و آرام داشت مرا خواهى دید؛ و چون پروردگارش بر آن کوه تجلى کرد، آن را خُرد و پراکنده ساخت و موسى مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بار خدایا، ]تو پاک و منزهى [از اینکه با چشم دیده شوى]. به تو بازگشتم و من نخستین باوردارنده ام.»6
پی نوشت ها:
1 این متن قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
2ـ دیلمى، ارشادالقلوب، ج 1، ص 91.
3ـ ابنشهرآشوب، متشابهالقرآن، ج 1، ص 27.
4ـ محمدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، ص 97، ح 6.
5ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، باب 93، ص 153، ح 54.
6ـ اعراف: 143.