خاتميت و عقل
خاتميت و عقل
در آثار شهيد مطهّري
عصمت همّتي
(دانشآموخته حوزه علميه و كارشناس ارشد فلسفه و كلام)
چكيده
استاد مطهّري فيلسوف و متكلّمي آگاه به زمان بود كه با احساس مسئوليت الهي، هر جا نياز بود سؤالي پاسخ داده شود و حقيقتي از حقايق دين تبيين گردد، با سلاح تفكر و انديشه پاي در ميدان مينهاد و به حق، با سرفرازي از آن بيرون ميآمد. يكي از مباحثي كه به عنوان يك موضوع جديد كلامي در زمان حيات ايشان مورد تحليل قرار گرفت، بحث «خاتميت و جاودانگي دين اسلام» بود. اين بحث در واقع، پاسخي است در مقابل اين سؤال، كه با تغيير شرايط و مقتضيات زمان، چگونه ميتوان به اعتقاد و عمل به قوانين ثابت اسلام در طول ادوار و زمانهاي كاملاً متفاوت، دعوت كرد؟ اسلام چه ويژگيهايي دارد كه شريعت خاتم تلقّي ميگردد و چه تفاوتي بين ختم نبوّت وجود دارد؟ تغيير چهره زندگي بشر به دليل اختراع ماشين و گسترش اين تحوّلات به تمام شئون فردي و اجتماعي انسان، نزد عدهاي به منزله نياز به تغيير يا بياعتنايي به دين تلقّي ميگردد. اما استاد مطهّري در تبيين خاتميت، با عنايت به تمايز نيازهاي ثابت و متغيّر بشر، اساس جاودانگي اسلام را بر تطابق تام اسلام با فطرت انسان و امور ذيل ميداند: توانايي انسان در دريافت و حفظ برنامه كلي حيات، حجيّت داشتن عقل در كشف و درك مصالح و مفاسد؛ و به رسميت شناختن اجتهاد به منزله موتور محرّك اسلام كه امكان تطبيق شرايط جديد را با اصول كلي فراهم ميسازد. در اين مقاله، تلاش شده است اين خطوط مورد بررسي قرار گيرد.
كليدواژهها: كلام، حسن و قبح عقلي، نبوّت عامه، تواتر، مقتضيات زمان.
مقدّمه
تبيين خاتميت از مسائل كلامي مسلمانان است. هر مسلماني با ايمان آوردن به اسلام، ضرورتا به نصّ قرآن كريم، به خاتميت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهو به تبع آن به جاودانگي شريعت اسلام اقرار ميكند. فرض ايمان به پيامبر بدون اقرار به خاتميت مستلزم تناقض است؛ زيرا لازمه ايمان، تصديق و تسليم به تمام دعاوي پيامبر صلياللهعليهوآله است و يكي از اين دعاوي ادعاي «خاتميّت» است. تصديق پيامبر با انكار خاتميت يعني: ايمان آوردن و در همان حال، تكذيب ايشان، كه عين ايمان نياوردن، و تناقضي آشكار است.
تبيين خاتميت
تبيين خاتميت به دو شيوه ممكن است:
1. اين مطلب به عنوان يكي از فروع نبوّت خاصه با نگاه درون ديني1 مورد توجه قرار گيرد؛ يعني پس از اثبات پيامبري رسول اكرم صلياللهعليهوآله، بر اساس ادلّه موجود، آيات و احاديث ذيربط در تأييد خاتميت نقل شود و اعتقاد به آن، جزئي از اعتقادات اجماعي مسلمانان تلقّي گردد. شيوه معهود نزد بيشتر متفكران اسلامي چنين است و در كتب تفسيري، ذيل آيه 40 سوره احزاب، كه قرآن ميفرمايد: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِجالِكُمْ وَلَكِن رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ»، در باب اينكه لفظ «خاتَم» يا «خاتِم» در معناي «ما يختم به» مشتركند و تفاوت قرائت تفاوتي در معنا ايجاد نميكند، درباره معناي «نبي» و «رسول» و ترادف و عدم ترادف معنا و كاربرد اين دو واژه در قرآن، بحثي مستوفا صورت گرفته و در نهايت، به خاتم النبيين و خاتم الرسل بودن پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهتصريح گرديده است.2
2. صورت دوم كاري است كه در آثار برخي، همچون
مطهّري ميبينيم، يعني تلاش براي تبيين عقلي مسئله خاتميت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله. در واقع، سير بحث چنين است كه ابتدا تلاش ميشود ضرورت نياز به پيامبر (نبوّت عامّه) اثبات شود. در استدلال بر نبوّت عامّه، بر مبناي پذيرش و يا عدم پذيرش حسن و قبح عقلي، بحث ضرورت و يا جواز ارسال پيامبر مطرح ميگردد.
وجوه نياز انسان به پيامبر
در باب وجوه نياز انسان به پيامبر و يا فوايد بعثت نيز تفاوتهايي ميان فِرق كلامي و فلسفي وجود دارد (كه در اينجا بدان پرداخته نميشود.) در هر حال، با قبول اين مقدّمات، كه خداوند حكيم است و نظام جهان نظام احسن است و هر نيازي پاسخي در خور يافته است و اگر پيامبر نباشد پيمودن راه كمال و سعادت ممكن و متصوّر نيست، راه تشخيص نبي از غير نبي، كه عمدتا معجزه است، مورد بحث قرار ميگيرد و در نهايت، با استناد به تواتر3 معجزات پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و اعجاز خود قرآن به عنوان سند پيامبري ايشان، اثبات ميشود كه حضرت محمّد صلياللهعليهوآلهرسول برگزيده خداوند است.4 اكنون سؤال اساسي در خاتميت اين است كه اگر ما نياز بشر به پيامبر را با هر يك از طرق استدلال بپذيريم و تصديق كنيم كه پيمودن راه كمال براي بشر بدون پيامبر ميسّر نيست، در اين صورت، نياز به وي هميشگي خواهد بود. پس معناي «ختم نبوّت» چيست؟
تغيير مقتضيات زندگي و دين ثابت
از سوي ديگر، نميتوان انكار كرد كه از زمان پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهتاكنون، شرايط و مقتضيات زندگي بشر بسيار تغيير كرده است. روشن است كه احكامي در اسلام مطرح شده كه تابع زمان نزول بوده؛ مانند قوانين و احكام مربوط به «امه و عبد»، كه در حال حاضر، موضوعيت ندارد و مسائلي در دنياي كنوني مطرح است كه احكام مربوط به آنها در متون ديني بعينه يافت نميشود.
حال اين سؤال مطرح ميشود كه آيا تغيير مقتضيات زندگي تغيير دين را لازم نميآورد؟ گاهي اين سؤال نزد عدهاي با اين استبعاد مطرح ميشود كه چگونه انسان عصر اطلاعات و فضا را ميتوان دعوت كرد كه از دستورات و قوانيني پيروي كند كه مربوط به 1400 سال پيش است؟ آيا ميتوان اينهمه تفاوت را ناديده گرفت؟ پس معناي «يك دين براي همه زمانها تا قيامت» چيست؟ در اين صورت، پذيرش معناي «خاتميت اسلام» باز هم نيازمند دليل و بيان خواهد بود.
به نظر ميرسد بيان حقيقي مسئله بدون توجه تام به نوع استدلال در بحث «ضرورت نياز به پيامبر» امكانپذير نباشد. اگر كسي قايل به ناتواني ذاتي بشر در فهم و دريافت راه كمال و سعادت باشد و مطلقا عقل را در اين مسئله خلع صلاحيت كرده، معتقد باشد بشر در درك هر خير و شر و سره ازناسرهاي بايد چشم به راه آسمان باشد، در اين صورت، با پذيرفتن اين مقدّمه كه حدّاقل مصاديق خير و شر با تغيير شرايط زمان متغيّر خواهد بود، در تبيين عقلي خاتميتاسلام، به معضلي بزرگ گرفتار خواهد شد.
به همين دليل، ضروري است نوع براهين در نبوّت عامّه مورد توجه واقع شود تا ديدگاه خاص استاد مطهّري و تفاوت آن با ساير ديدگاهها در مسئله «خاتميت» مشخص گردد.
ديدگاههاي استاد مطهّري درباره نبوّت عامّه
در نوشتههاي استاد، ديدگاههايي درباره نبوّت عامّه مطرح شده و مورد نقد قرار گرفته كه برخي از آنها عبارتند از:
1. ديدگاهي كه اصولاً دين و نبوّت را براي بشر، نه تنها مفيد و مورد نياز نميداند، بلكه مضرّ و مخرّب توصيف كرده و جمله مشهور «دين افيون تودههاست» نماينده اين ديدگاه شناخته ميشود. در آثار استاد مطهّري، اين نظريه نقد و ردّ قطعي شده5 و چون اين نظريه مورد قبول هيچيك از پيروان اديان نيست ورود بدان در اين مقال، جايگاهي ندارد.
2. نگرش تاريخي به دين كه حكم ميكند: «دين متعلّق به دوران طفوليت بشر بوده و در آن دوره، كاري شبيه كار عقل را در دوره شكوفايي عقل و علم به عهده داشته و طبعا با رشد و شكوفايي عقل بشر و دستاوردهاي علمي بيشمار، تاريخ مصرف دين تمام شده تلقّي ميشود.» اين جريان از اعتقاد به بينيازي مطلق بشر معاصر به دين آغاز و به اينجا ختم شده است كه دين به عنوان ابزاري سودمند، تنها در برخي حوزهها و بيشتر در حوزه اخلاق و روان، ميتواند جايگاه داشته باشد. خاستگاه اين تفكر غرب است و البته با تعارض بعضي يافتههاي علوم تجربي با تأويل و تفسير كليسا از كتب مقدّس، شايد بتوان ادعا كرد كه مهمترين مسئله كلامي مسيحيت در دهههاي اخير، تبيين جايگاه دين و تفكيك حوزههاي گوناگون معرفت از جمله علوم تجربي و ايمان ديني بوده كه اين خود انواع مكاتب و نظريهها را به وجود آورده است.6
قسمت اول اين نظريه ـ يعني اختصاص دادن دين به دوران رشدنايافتگي بشر ـ به نظر استاد، بايد به منزله ختم مطلق ديانت تلقّي شود،7 كه البته پذيرفتني نيست. اما در رابطه بين علم تجربي و دين، در آثار استاد مطهّري بحثهاي گوناگوني ارائه شده است. استاد مسئله حدود و كاربرد علوم تجربي و نارسايي آنها را در پاسخگويي به سؤالات اساسي بشر، مورد بحث قرار داده و نيازمندي بشر به علم و ايمان را توأمان پذيرفته است.8 ايشان نظريه كساني كه پيشرفت علم را به منزله عقبنشيني دين تلقّي كردهاند، مورد نقّادي جدّي قرار داده و اين خلط را در غرب، نتيجه نارسايي مفاهيم فلسفي و ديني مسيحيت علاوه بر برخورد خشن كليسا با دانشمندان9 و جدا نكردن حوزههاي گوناگون معرفت بشري دانسته و درباره اسلام فرموده:
خيال نكنيد كه اگر علم آمد دين ميرود؛ اسلام ديني است كه در محيط علم بهتر از محيط جهل رشد ميكند. اگر ما ميدانستيم كه جهل و جهالت چه بر سر ما و چه بر سر اسلام آورده، از جهالت و ناداني و بيسوادي وحشت ميكرديم.10
3. نظريه كساني كه انسان را نيازمند وحي و نبوّت ميدانند. اين ديدگاه، كه مشترك بين تمام هواداران اديان است، در تبيين حدود و چگونگي اين نياز، مشربهاي متفاوتي را شامل ميشود. در واقع، مسئله مهم «رابطه عقل و وحي» در ميان متكلّمان مسيحي و مسلمان، از تفاوت اين تبيين ناشي ميشود.
نظريات مطرح در جهان اسلام درباره نبوّت عامّه
صرفا با طرح دو ديدگاه در جهان اسلام، نظر استاد مشخص ميشود:
الف. نظر كساني كه بشر را در همه چيز نيازمند وحي ميدانند و معتقدند: اسلام براي پاسخگويي به تمام نيازهاي انسان در تمام زمانها آمده است و تعبّد و انجام دستورات ديني را براي سعادت دنيا و آخرت كافي ميداند. سؤال جدّي، كه مخالفان اين نظريه ـ كه از دينداران نيز هستند ـ مطرح ميكنند، نقش و جايگاه عقل در زندگي است؛ ميپرسند: اگر دين آمده كه به تمام نيازهاي انسان پاسخ دهد پس عقل به چه كار ميآيد؟! آيا خداوند، كه به بشر عقل عنايت نموده، نخواسته است بشر از عقلش استفاده كند و آيا ما در يافتن پاسخ تمام مشكلاتمان، بايد به كتب ديني مراجعه كنيم؟ آيا بواقع، كتب مقدّس ديني ـ به فرض، قرآن ـ مشتمل بر حلّ تمام مشكلات بشر در تمام زمينههاست؟
به نظر ميرسد ابهام در اين بحث، در مسئله «تمام نيازها» باشد. با اين نظريه، تبيين خاتميت چيزي بيش از تبيين جامعيت و همهجانبه بودن دين اسلام نخواهد بود. اين سؤال كه با تغيير شرايط زمان و مكان، نيازهاي بشر نيز تغيير ميكند، و چگونه نيازهاي متغيّر و مستحدث، كه در متون ديني نيامدهاند، پاسخ داده خواهند شد و چگونه ميتوان پذيرفت اسلام به تمام نيازها و مشكلات و سؤالات بشر تا آخرالزمان پاسخ بالفعل داده، و آيا به نظر نميرسد با اين نظريه دستكم، حجم قرآن بايد چندين برابر حجم كنوني باشد و سؤالاتي از اين دست، پذيرفتن اين نظريه را مشكل ميسازد.
ب. ديدگاههاي بعدي درباره نبوّت، مربوط به كساني است كه نياز بشر به دين را صرفا در حوزه تبيين زندگي اخروي و معرفي خداوند ميدانند و معتقدند: در ساير حوزهها، عقل و خرد بشر تواناست و بشر ميتواند با تكيه بر خرد جمعي، در تعمير و تأمين دنيا موفق باشد و در اين زمينه، نيازي به پيامبر و دستورات ديني ندارد. تنها حوزهاي كه بشر هرقدر تلاش كند، نميتواند جهل خود را كنار بزند معاد و زندگي پس از مرگ است، و پيامبران آمدهاند تا پشت اين پرده را به بشر معرفي كنند، و اگر پيامبري مانند پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله در مسائل اجتماعي و حكومتي و سياسي دخالت كرده از باب اضطرار بوده است، وگرنه اين مسئله ربطي به هدف بعثت ندارد.11
اين نظريه گذشته از مقوله سازگاري و عدم سازگارياش با مدعيات خود دين اسلام، سؤالاتي جدّي در باب خاتميت نيز ايجاد ميكند؛ زيرا اولاً، اگر هدف تنها اين بوده باشد پس چه فلسفهاي براي تجديد نبوّتهاي تشريعي باقي ميماند؟ ثانيا، ديني مانند اسلام، كه تقريبا در تمام حوزههاي زندگي بشر دستوراتي دارد، با اين بخش دين چه بايد بكند و آنها را چگونه بايد تفسير كند؟ ثالثا، هر ديني كه پيام آخرت را به انسان برساند، ميتواند دين حق و به نوبه خود، خاتم اديان باشد و بنابراين، امتياز بين اديان براي كسي كه ميخواهد ديني را بپذيرد، چيست؟ رابعا، تمايز ذاتي مفروض بين سعادت دنيا و آخرت از كجاست؟ مگر نه اين است كه سعادت آخرت در همين دنيا و نحوه زندگي در آن حاصل ميشود؟ پس چگونه ميتوان بدون اعتنا به زندگي دنيايي، به تعمير آخرت پرداخت؟ خامسا، اضطراري كه براي پيامبر مفروض تلقّي ميشود، چگونه اضطراري است كه ايشان را به مدت ده سال وادار ميكند به عملي مبادرت ورزد كه وظيفه رسالت او نبوده است؟ در اين صورت، حجت بودن سيره و سنّت پيامبر چه معنايي دارد؟ و آيا با اين سخنان، ما نبايد به ديني جديد غير آنچه تاكنون به عنوان اسلام ميشناسيم، روي آوريم؟ (اين ديدگاه اصول مشترك با مقوله «پلوراليزم ديني» دارد كه پرداختن به آن مجال ديگري ميطلبد.)
نقد استاد مطهّري به اين دو نظريه
به نظر ميرسد استاد هيچ يك از اين دو نظريه را ـ بتمامه ـ نميپذيرد، بلكه ديدگاه سومي عرضه ميكند و آن را محور تبيين خاتميت نيز قرار ميدهد. درباره نظريه اول ميفرمايد:
هر اندازه كه موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمي و عقلاني ضعيف است، خداوند از طريق الهامات فطري و غريزي، او را هدايت ميكند، و به هر اندازه كه در اين ناحيه قوّت و نيرو پيدا ميكند، در آن ناحيه ضعيف ميشود؛ زيرا نيازش سلب ميگردد. بنابراين، بشر در تمام امور نيازمند وحي و دريافت پيام الهي نيست، بلكه مواقع نياز بشر به وحي، محدود و متناهي ميباشد.12
علّامه طباطبائي در تفسير الميزان، ذيل آيه شريفه 89 سوره نحل، كه ميفرمايد: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدي وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ»ميفرمايد: چون قرآن كتاب هدايت براي همه مردم است و شأن قرآن همين است، ظاهرا مراد از «تبيان هر چيزي» برميگردد به امر هدايت، يعني: آنچه مردم در مسئله هدايت به آن محتاجند؛ از قبيل معارف حقّه متعلّق به توحيد و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهيّه (احكام) و قصص و مواعظ، كه قرآن مبيّن تمام اينهاست. اين مبني است بر آنچه از كلمه «تبيان» و «بيان» آشكار ميشود كه همان اظهار مقصود از طريق دلالت لفظي است. بنابراين، ما از دلالت لفظ قرآن كريم، جز به كليات اموري كه گذشت، هدايت نميشويم، ولي در روايات، آنچه دلالت ميكند بر اينكه در قرآن علم آنچه هست و آنچه بوده و آنچه تا قيامت واقع ميشود، هست ـ اگر روايات صحيح باشد ـ در اين صورت، مراد از «تبيين» اعم از طريق دلالت لفظي خواهد بود و شايد در آنجا اشاره به غير، دلالت لفظي است كه حقايق و اسرار را دربر دارد كه فهم متعارف را بدان راهي نيست.
درباره نظريه دوم استاد مطهّري، ضمن پذيرفتن اينكه با احتساب زندگي پس از مرگ، نياز به پيامبران آشكار و صد در صد قطعي ميشود،13 اين موضوع را، كه تنها نياز انسان به نبوّت تبيين زندگي پس از مرگ است، رد ميكند و نياز بشر به عدالت اجتماعي و تكامل فردي را نيز از جمله نيازهاي انسان به دين برميشمارد. از نظر استاد، اصول مشتركي كه در دعوت همه اديان وجود دارد و نقاط نياز بشر به وحي نيز هست عبارت است از: دعوت به خدا، يعني برقراري رابطه ميان بنده و خدا؛ شناساندن بشر به خودش كه به واقع، غير از انبيا هيچ كس قادر به انجام اين كار نبوده است؛ معرفي و شناساندن معاد، تعديل روابط بشر با بشر؛ تعيين روابط بشر با عالم.14
به بيان ديگر، اگر تمام روابط مطرح و مورد نياز بشر را در چهار محور رابطهباخدا، رابطه با خود، رابطه با ديگران، و رابطه با طبيعت خلاصه كنيم، استاد مطهّري انسان را در هر چهار محور نيازمند دين دانسته، معتقد است: در تمام اين موارد، دين براي انسان پيامآوري داشته است.
تبيين خاتميت از نظر استاد مطهّري با عنايت به نقش عقل
پيش از ورود به اين بحث، تذكر اين نكته ضروري است كه «ختم نبوّت» به معناي مسدود شدن پيامبري و خبرآوري از آسمان است و نه به مفهوم اتمام اتصال به غيب و شهود حقايق ملكوتي و شنيدن پيام سروش وحي. باب كشف و شهود و الهام مسدود نشده و در سلوك الي اللّه انسانها ميتوانند تا حدّ دريافت پيام و خبر گرفتن بروند، اما خبر آوردن براي ديگران تمام شده و در واقع، آن را كه خبر شود موظّف به باز آوردن خبر نميگردد.
اما ختم نبوّت تبليغي و تشريعي به اسلام، بر دو پايه اساسي مبتني است: يكي ويژگيهاي انسان به طور مطلق و ويژگيهاي خاص انسان مقارن عصر خاتميت، و ديگري ويژگيهاي خاص قوانين اسلام.
فطرت؛ عامل وحدت گوهر اديان
بشر داراي فطرت است؛ يعني نوع خاصي از آفرينش كه از يكسو، او را از ساير موجودات در حوزه شناخت و گرايش متمايز ميسازد، و از سوي ديگر، يكسان بودن اين فطرت فلسفهاي بزرگ براي وحدت گوهر اديان فراهم ميسازد. استاد در اينباره ميفرمايد:
دين در قرآن همواره مفرد است؛ زيرا آن چيزي كه وجود داشته و دارد دين است و نه دينها. به علاوه، قرآن تصريح ميكند كه دين مقتضاي فطرت و نداي طبيعت روحاني بشر است.15
همچنين ميفرمايد:
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبيعت ميتواند داشته باشد؟ اينكه دين از اول تا آخر جهانْ يكي است، وابستگي به فطرت و سرشت بشر دارد و آن نيز بيش از يكي نميتواند باشد. رازي بزرگ و فلسفهاي شكوهمند در دل خود دارد و تصوّر خاصي درباره تكامل به ما ميدهد.16
با توجه به اين اصل، تعليمات پيامبران در عين برخي تفاوتها، متمّم و مكمّل يكديگرند. در اين صورت، اين سؤال مطرح ميشود كه اگر در انسان يك فطرت وجود دارد و دين نيز به مقتضاي اين فطرت آمده، پس راز كثرت و تعدّد پيامبران چيست؟ سرانجام، خود خداوند در قرآن از پيامبران متعدد صاحب شريعت سخن ميگويد و نميتوان اختلاف احكام را در ميان اديان الهي نفي كرد. چرا از ابتدا، يك برنامه توسط يك پيامبر براي بشر فرستاده نشده است؟ استاد در پاسخ به اين سؤال ميفرمايد:
بشر در مسير تكامل خود، مانند قافلهاي است كه در راهي به سوي مقصد معيّني حركت ميكند، ولي راه را نميداند. هرچند يك بار، به كسي برخورد ميكند كه راه را ميداند و با نشانههايي كه از او ميگيرد، دهها كيلومتر راه را طي ميكند، تا به جايي ميرسد كه باز نيازمند راهنماي جديد است و با نشاني گرفتن از او، افق ديگري برايش روشن ميشود و دهها كيلومتر ديگر را با علاماتي كه گرفته طي ميكند تا تدريجا خود قابليت بيشتري براي فراگيري پيدا ميكند و ميرسد به شخصي كه نقشه كلي راه را از او ميگيرد و براي هميشه، با در دست داشتن آن نقشه از راهنماي جديد بينياز ميگردد.17
به نظر ميرسد همانگونه كه استاد مطهّري تصريح نموده، اگر خط سير بشر متحوّل، متكامل، مستقيم و قابل مشخص كردن نباشد، و همانگونه كه او در تكاپو و هر لحظه در يك نقطه از خط سير است، خود او نيز دايم دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد مسير مشخص نباشد، نميتوان از وحدت گوهر اديان به لزوم ختم نبوّت استدلال كرد. بنابراين، بايد براي انسان مدار انسانيت قايل شد. اين مدار مبتني بر فطرت مشترك همه انسانهاست كه اصول ثابت و لايتغيري دارد و از پايههاي اصلي ختم نبوّت است.
تفاوت نيازمنديهاي اوليه و ثانويه انسان
انسانها نيازمنديهاي اوليه و ثانويهاي دارند و استاد مطهّري در تفكيك آنها ميفرمايد:
نيازمنديهاي اوليه از عمق ساختمان جسمي و روحي بشر و از طبيعت اجتماعي وي سرچشمه ميگيرد، تا انسان و تا زندگي وي زندگي اجتماعي است، آن نوع نيازمنديها هم هست. اين نيازمنديها يا جسمي است يا روحي و يا اجتماعي. نيازمنديهاي جسمي از قبيل خوراك و پوشاك؛ روحي از قبيل علم و زيبايي؛ اجتماعي از قبيل معاشرت، مبادله و تعاون. نيازمنديهاي ثانويه نيازمنديهايي هستند كه از نيازمنديهاي اوليه ناشي ميشوند و تغيير نيازمنديها و نو و كهنه شدن آنها مربوط به نيازمنديهاي ثانويه است.18
از نظر استاد مطهّري، «مقتضيات زمان» مفهومي متعلّق به نيازمنديهاي ثانويه است و در واقع، وابستگي بشر به يك سلسله احتياجات مادي و معنوي و تغيير دايم عوامل و وسايل رفعكننده اين احتياجات و كاملتر و بهتر شدن دايمي آنها به نوبه خود، يك سلسله احتياجات جديد به وجود ميآورد و سبب ميشود مقتضيات محيط و اجتماع در هر عصر و زماني تغيير كند و انسان الزاما خود را با مقتضيات جديد تطبيق دهد. با چنين مقتضياتي، نبايد و نميتوان نبرد كرد.19 بنابراين، انسان داراي جنبههايي متغيّر است. از يك نظر، بايد از اصول ثابتي پيروي كند، ولي در قسمتهايي هم بايد از اوضاع متغيّري تبعيّت نمايد.
وضعيت خاص انسان معاصر خاتميت
از نظر استاد مطهّري، انسان معاصر خاتميت از رشد و بلوغ عقلي لازم براي حفظ دين و جلوگيري از تحريف و ترويج آن برخوردار گشته و همين از عوامل مهم ختم نبوّت بوده است. ايشان ميفرمايد:
تنها در زمان ظهور خاتمالانبيا بود كه بشر به مرحلهاي رسيد كه ميتوانست ارث دوره گذشته خودش را براي دوره آينده حفظ كند و دانش جانشين نبوّت تبليغي شود.20
استاد با اشاره به آيات اول سوره علق، ميفرمايد:
اين آيه تلويحا ميفهماند كه در عهد قرآن، وظيفه تعليم و تبليغ و حفظ آيات آسماني به علما منتقل شده است و علما از اين نظر، جانشين انبيا ميشوند. اين آيه اعلام بلوغ و استقلال بشريت در اين ناحيه است. قرآن در سراسر آياتش، بشر را به تعقّل و استدلال و مشاهده عيني و تجربي طبيعت و مطالعه تاريخ و تفقّه و فهم عميق دعوت ميكند. اينها همه نشانههاي ختم نبوّت و جانشيني عقل و علم به جاي وحي تبليغي است.21
در جاي ديگر، ميفرمايد:
بلوغ عقلي و علمي بشر و طلوع دوره توانايي وي در دريافت حقايق تمام معارف و قوانين الهي و حفط مواريث ديني و مبارزه با تحريفها و بدعتها و دعوت و تبليغ و اشاعه دين، زمينه اصلي پايان يافتن پيامبري است.22
منظور اين است كه يكي از وجوه نياز انسان به دين دريافت معارف حقيقي درباره خداوند و جهان است. معرفي خداوند به انسان و دعوت به پرستش او و بيان اسما و صفات و رابطه او با جهان و انسان از اموري است كه بشر با عقل خويش، قادر به درك كامل آن نيست و خداوند اين حقيقت را، كه تمام اهل كتاب در آن مشتركند، به اين زبان اعلام ميدارد كه: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(آلعمران: 64) اما با اينكه تمام اديان در دعوت به توحيد و نفي هرگونه شرك از ساحت ربوبي مشتركند، حجم و عمق معارف توحيدي اسلام قابل مقايسه با عهدين نيست. خوشبختانه در دنياي امروز، با دينپژوهيهايي كه صورت گرفته، امكان چنين مقايسههايي براي همگان فراهم شده است و اين سخن ديگر صرفا يك ادعا نيست. كافي است كسي توحيد اسلام را با ساير اديان مقايسه كند. هنوز هم تثليث و تجسّد يك حقيقت در سه چهره از حقايق ايماني مسيحيت تلقّي ميشود كه جز با ايمان آوردن به حضرت عيسي عليهالسلامنميتوان آن را فهميد!23 درباره خدايي كه در عهد عتيق معرفي ميشود كه عضبناك ميشود و بعد پشيمان ميشود، نيازمند استراحت است و صرفا بنياسرائيل را ياري ميدهد و به شدت اوصاف بشري دارد، مطالب فراواني در كتب تاريخ اديان يافت ميشود.24
واقعيت اين است كه اديان پيشين به دليل رشدنيافتگي بشر، پس از گذشت زماني محدود، با تحريف كتب مقدّس و راه يافتن تأويلات و توجيهات احبار و رهبانيان، به شرك گراييدند و معارف نابي كه توسط پيامبران در اختيار بشر قرار گرفتند در زير خرافه جهالت و تحريف كمرنگ ميشوند. اما با كتابت قرآن در زمان خود رسول اكرم صلياللهعليهوآله و اهتمام كامل مسلمانان به حفظ دستاورد وحي، عملاً زمينههاي تحريف حقايق و معارف ديني از بين رفت و معارف عميق و اصيل آسماني در اختيار بشر قرار گرفت؛ معارفي عميق و ذوبطون كه كمال علم و فهم بشر به عمق آن نميرسد و از طراوت آن نميكاهد. اين در حالي است كه به اعتراف مسيحيت اناجيل چهارگانه با فاصله زماني بيست تا هفتاد سال پس از به اصطلاح به صليب كشيده شدن حضرت عيسي مسيح عليهالسلام (!) نگاشته شدند و تدوين برخي از كتب عهد قديم، كه جزو كتب مقدّس يهود و مسيحيت هستند، به فاصلههاي زماني دويست و يا سيصد سال پس از خروج از مصر بازميگردد.
ويژگيهاي قوانين اسلام
دين اسلام ويژگيهاي منحصر به فردي دارد؛ اما در اين ميان، برخي از آنها به وضوح، مبيّن خاتميت اين دين هستند:
1. اتّكا به فطرت
قبلاً ذكر شد كه يكي از اسرار وحدت گوهر اديان الهي وجود فطرت مشترك در انسانهاست. از نظر استاد مطهّري، اسلام كاملاً منطبق با فطرت بشر و مشخصههاي اين اتّكا در چند زمنيه قابل بحث است:
الف. بها دادن به عقل و وارد كردن آن در حريم دين: عقل مهمترين مشخصه و ويژگي آدمي است، تا جايي كه آدمي در تعريف ماهوي، «حيوان ناطق» خوانده شده؛ يعني مدرك كليات و به قول اهل منطق، نطقْ صورت نوعيه و فصل حقيقي انسان است. به قول مولوي:
اي برادر! تو همه انديشهاي مابقي خود استخوان و ريشهاي25
سازگاري اسلام با عقل و به رسميت شناختن آن در آموزههاي خود، از رموز اساسي جاودانگي دين خاتم است. استاد ميفرمايد:
هيچ ديني مانند اسلام، با عقل پيوند نزديك نداشته و براي او حق قايل نشده است. فقهاي اسلام ميان عقل و شرع رابطهاي ناگسستني قايلند و آن را قاعده «ملازمه» مينامند. عقل در فقه اسلامي، هم ميتواند خود اكتشافكننده يك قانون باشد و هم ميتواند قانوني را تغيير دهد و تحديد كند و يا آن را تعميم دهد و هم ميتواند در استنباط از ساير منابع و مدارك، مددكار خوبي باشد. حق دخالت عقل از آنجا پيدا شده كه مقرّرات اسلامي با واقعيت زندگي سروكار دارد و اسلام براي تعليمات خود، رمزهاي مجهول لاينحل آسماني قايل نشده است.26
ب. رابطه علّي و معلولي احكام اسلام با مصالح و مفاسد واقعي: استاد در اينباره ميفرمايد:
ويژگي ديگر اسلام، كه به انطباق بيشتر آن با فطرت بشري انجاميده، اين است كه احكام آن با مصالح و مفاسد واقعي رابطه علّي و معلولي دارد و احكام از اين نظر، درجهبندي ميشوند. از سوي ديگر، وجود يك سلسله قواعد كنترلكننده، كه در كتب فقهي تحت عنوان «قواعد حاكمه» مورد بحث قرار ميگيرند، امكان تطبيق قوانين را با شرايط مختلف فراهم ميآورد.27
2. وضع خاص قانونگذاري در اسلام
فرض تناقض ميان قانون و احتياجات نو به نو آنگاه پا ميگيرد كه قانون به جاي اينكه خط سير را مشخص كند، به تثبيت شكل و ظاهر زندگي بپردازد و ـ مثلاً ـ وسايل و ابزارهاي خاصي را كه بستگي تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدّن دارد، بخواهد براي هميشه تثبيت نمايد. استاد در اينباره ميفرمايد:
اسلام هرگز به شكل و صورت ظاهر زندگي نپرداخته است. تعليمات اسلامي همه متوجه روح و معنا و راهي است كه بشر را به آن هدفها و معاني ميرساند. اسلام هدفها و معاني و ارائه طريق رسيدن به آن هدفها و معاني را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته و به اين وسيله، از هرگونه تضادي با توسعه و فرهنگ پرهيز كرده است.28
در جاي ديگر ميفرمايد:
رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاي ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است و نه برنامه؛ قانون اساسي بشريت است و مخصوص يك اجتماع تندرو و يا كندرو يا راست رو يا چپ رو نيست.29
اسلام براي احتياجات بشر قوانين ثابت، و براي اوضاع متغيّر وضع متغيّر پيشبيني كرده است. استاد در اين زمينه ميفرمايد:
نظامي كه انسان بايد به غرايز خود بدهد كه «اخلاق» ناميده ميشود، نظامي كه بايد به اجتماع بدهد، «عدالت» خوانده ميشود. رابطهاي كه بايد با خالق خود داشته باشد و ايمان خود را تجديد و تكميل كند، «عبادت» ناميده ميشود. از قبيل امور ثابتي است كه اسلام به عنوان احتياجات ثابت و دايم بشر، قوانين ثابت و لايتغيّري براي آنها در نظر گرفته و از طرفي، براي احتياجات متغيّر، وضع متغيّري به اين صورت در نظر گرفته كه اين اوضاع متغيّر را با اصول لايتغيّر مربوط كرده و آن اصول ثابت در هر وضع جديدي، قانون فرعي خاص و متناسبي توليد ميكند.30
3. باز بودن باب اجتهاد
استاد مطهّري «اجتهاد» را موتور مولّد اسلام ميداند و علما و مجتهدان واقعي را ركن خاتميت و به منزله مهندسان اداره كارخانه عظيم اسلام برميشمارد. ايشان ميفرمايد:
وظيفه ديگر علما غير از وظيفه حفظ مواريث انبيا كه از حيث اهميت، كمتر از آن وظيفه نيست، عبارت است از: جزئيات را بر كليات منطبق كردن، فروع را بر اصول تطبيق دادن و برگردانيدن كه نام آن «اجتهاد» است.31
در واقع، بدون در نظر گرفتن اجتهاد، آن بخش از نيازهاي ثانويه بشر كه با تغيير شرايط زمان و مكان تغيير ميكند، براي هميشه بيپاسخ باقي ميماند و چنين ديني هرچند در اصول خود كامل باشد، اما خاصيت دوام و بقا در طول اعصار و زمانهاي مختلف را از دست خواهد داد. اجتهاد و تكاپوي فكري بشر بر اساس اصول و قواعدي معيّن و با مراجعه به منابع ديني، امكان تطبيق اسلام را با مقتضيات زمان و مكان فراهم ميآورد و بخشي از فلسفه خاتميت ـ در واقع ـ رسيدن بشر به آن ميزان از رشد و بلوغ عقلي و فكري است كه اين وظيفه را خودش بتواند به عهده بگيرد. بنابراين:
يك طرح به شرط فطري، جامع و كلي بودن، و به شرط مصونيت از تحريف و تبديل و به شرط حسن تشخيص و تطبيق در مرحله اجرا، ميتواند براي هميشه، رهنمون و مفيد و مادر طرحها و برنامهها و قوانين جزئي بينهايت واقع گردد.32
نتيجه
طبق تحليل بالا، اجتهاد شرط جاودانگي اسلام است و به نظر ميرسد اجتهاد مختصّ حوزه احكام فرعي نيست؛ زيرا ادعا اين است كه اسلام خطوط كلي برنامه سعادت بشري در همه محورهاي چهارگانه ارتباط با خدا، خود، ديگران و طبيعت را در اختيار انسان گذارده است. بنابراين، اسلام فقط در احكام فرعي خلاصه نميشود. در بخش عقايد حقّه، كه اسلام به انسانها معرفي كرده، سؤالات متفاوتي در هر عصر و زمان مطرح ميشوند كه نيازمند تبيين و پاسخ گفتن هستند و بايد مجتهدان با ارجاع به اصول اسلام، مسائل را تبيين كنند. در بحث اخلاقيات و معرفة النفس و رابطه آن با مسائل روانشناسي تجربي و تعيين خطوط و قواعد حاكم بر اين علوم، نيازمند مجتهداني آشنا با مباني دين و يافتههاي جديد هستيم. در بخش عدالت اجتماعي، كه در قرآن كريم جزو اهداف پيامبران معرفي شده و استاد نيز بدان استناد ميكند، با توجه به تحوّلات و تغييرات اقتصادي نظام كنوني جهاني و ارتباطات پيچيده صنعتي، نيازمند ارجاع مسائل مستحدثه به اصول و كليات دين هستيم. و اگر ادعا جامعيت دين اسلام است ـ كه هست ـ بايد توانايي ذاتي اسلام در هدايت و به سعادت رساندن انسانها با همّت مجتهدان توانا به فعليت درآيد. اين مهم به عهده حوزههاي علميه است. اكنون حقّانيت فريادي كه بيش از 28 سال پيش استاد مطهّري در بحث «تخصصي شدن اجتهاد» سردادند بيشازهميشهاحساسميشود.33
-
پى نوشت ها
1ـ امام فخر رازى، محصّل افكار المتقدّمين و المتأخرّين، رجعه و قدّم و علّق عليه طه عبدالرؤف سعد بيروت، دارالكتب العربى، بىتا، الركن الرابع، ص 301.
2ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن قم، جامعه مدرسين، بىتا، ج 16، ص 325 / فضلبن حسن طبرسى، تفسير مجمعالبيان، ترجمه حسين نورى و محمد مفتح (بىجا، نشر فراهانى، بىتا)، ج 2، ص 134 / سيد عبدالحسين طيّب، اطيب البيان (قم، بنياد فرهنگ اسلامى، 1352)، ج 10، ص 509 / ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362)، ج 17، ص 347 (در اينجا، به اختصار، درباره «قوانين ثابت و متغيّر» بحث شده است.)
3ـ امام فخر رازى، پيشين، ص 303. در اينباره، امام فخر رازى مىگويد: هرچند درباره تك تك معجزات تواتر حاصل نشود، ولى در اين باره كه پيامبر معجزه دارد، تواتر حاصل است.
4ـ ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح كشف المراد فى شرح تجريدالاعتقاد، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1351، ص 481.
5ـ مرتضى مطهّرى، جامعه و تاريخ تهران، صدرا، 1357، ج 5، ص 183ـ185.
6ـ علاقهمندان مىتوانند بحثهاى تفصيلى را در كتب مربوطه پيگيرى كنند. (ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرّمشاهى «تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362»، مقدّمه، ص 1.)
7ـ مرتضى مطهّرى، وحى و نبوّت،چدومقم،صدرا،بىتا،ص 37.
8ـ همو، انسان و ايمان، صدرا، بحث «رابطه علم و ايمان».
9ـ همو، علل گرايش به مادّيگرى، چ دهم، بىجا، صدرا، بىتا، ص 77 و 87.
10ـ همو، ده گفتار قم، اسلامى، بىتا، ص 119 بحث «فريضه علم».
11ـ مهدى بازرگان، آخرت و خدا تهران، رشاد، 1377، ص 28ـ30 بحث «هدف بعثت».
12ـ مرتضى مطهّرى، خاتميّت بىجا، صدرا، 1367، ص 34.
13ـ همو، مجموعه آثار، چ چهارم تهران، صدرا، 1377، ج 4، ص 349.
14ـ همو، خاتميّت، ص 62.
15ـ همو، ختم نبوّت بىجا، صدرا، بىتا، ص 39.
16ـ همان، ص 18.
17ـ همان، ص 20.
18ـ همان، ص 26.
21ـ همان، ص 48.
22ـ همان، ص 87.
23ـ ر.ك. ط. ميكائيليان، در جستوجوى حقيقت، ص 27 «تثليث اقدس».
24ـ ر.ك. جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علىاصغر حكمت، بخش «يهود».
25ـ مولانا جلالالدين محمد مولوى بلخى، مثنوى معنوى.
26ـ مرتضى مطهّرى، ختم نبوّت، ص 77.
27ـ همان، ص 85.
28ـ همان، ص 78.
29ـ همان، ص 26.
30ـ همان، ص 79.
31ـ مرتضى مطهّرى، خاتميت، ص 107.
32ـ همو، ختم نبوّت، ص 37.
33ـ همو، ده گفتار، ص 81.