روش آموزش توحید ذاتی در قرآن بر اساس دیدگاه علامه طباطبائی در تفسیر المیزان
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
اولين مرتبه از مراتب توحيد، توحيد ذاتي است. آنچه که عمدۀ مفسران در معناي توحيد ذاتي بيان کرده، آياتي از قرآن را دال بر آن دانستهاند، همان است که عمدتاً از طرف فيلسوفان و متکلمان طرح شده است. در اين اصطلاح، توحيد ذاتي، يعني اعتقاد به اينکه ذات خداوند، اولاً يکتا و يگانه است؛ يعني شبيه و مانندي ندارد، و ثانياً بسيط است؛ يعني از هر گونه ترکيب خارجي و عقلي پيراسته است (مصباح يزدي، 1389، ص267ـ269؛ سبحاني، 1373، ص181ـ235؛ جوادي آملي، 1383، ص201ـ223؛ مکارم شيرازي، 1367، ج3، ص264ـ276؛ مطهري، 1393، ص10).
ولي از ميان مفسران، علامه طباطبائي معاني و استدلالهاي بيانشده از طرف فيلسوفان و متکلمان بر توحيد ذاتي را تبيينکنندۀ وحدت عددي دانسته، بيان قرآن را اولين قدم در راه تبيين حقيقت معناي توحيد، و کلام امام علي را بهترين مفسر آن و فلاسفۀ اسلامي را ريزهخواران اين سفره معرفي ميکند (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص104).
ايشان خود در بياني اختصاصي، ضمن رد معناي وحدت عددي براي توحيد ذاتي، حقيقت معناي قرآني آن را وجود محض بودن خداوند و نامحدود بودن وجود او معرفي ميکند؛ زيرا در اين صورت است که هر وجود و کمال متصوري به وجود و کمال خداوند رجوع ميکند و جايي براي تصور وجودات ديگر در عرض وجود خداوند باقي نميگذارد. به عبارت ديگر، ذات خداوند از آن جهت که وجودي نامحدود است، فرض وجود شبيه و مانند خود را از بين ميبرد. پس وقتي ميگوييم خداوند واحد يا احد است؛ يعني او وجودي نامحدود است، پس نميتوان وجود دومي براي او فرض کرد (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص70ـ71 و 86ـ103).
ايشان اين حقيقت را مستند به سورۀ «توحيد» ميکند؛ از آن جهت که در آيۀ شريفۀ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» معناي منظور در کلمۀ «أَحَدٌ» بدون هيچ نفي از ديگري و بدون هيچ قيد و وصفي، براي خداوند اثبات شده است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص90).
در واقع، کلام علامه، علت اصلي معنايي است که در ابتدا به صورت «يگانگي و بساطت ذات خداوند» براي توحيد ذاتي بيان شد؛ زيرا به استدلال عقلاني، موجود نامحدود تعددپذير نيست؛ چراکه در آن صورت، ديگر نامحدود نيست و فرض وجود دو نامحدود هر دو را محدود ميکند (سبحاني، 1384، ج2، ص15).
ازاينرو، خداوند در قرآن، در همۀ شش آيهاي (يوسف: 39؛ رعد: 16؛ ابراهيم: 48؛ ص: 65؛ زمر: 4؛ و غافر: 16) که صفت «الواحد» را براي «الله» آورده، آن را با صفت «القهّار» ـ که با نامحدوديت تلازم دارد ـ جمع ميکند تا دلالت کند بر اينکه چون او موجودي قهار و نامحدود است، پس يگانه و تعددناپذير است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص91).
با توجه به اين حقيقت، روشهاي آموزش توحيد ذاتي در قرآن، يعني روشهايي که قرآن، خداوند را موجودي نامحدود معرفي ميکند. اين روشها ممکن است در آياتي به کار گرفته شده باشد که در ظاهر ارتباطي به توحيد ذاتي ندارد، ولي در واقع اين حقيقت را ثابت ميکند.
بر اين اساس، سؤال اصلي پژوهش عبارت است از اينكه روشهاي اصلي و فرعي بهکاررفته در قرآن براي آموزش توحيد ذاتي، کدام روشهاست؟ و به دنبال پاسخ به سؤال اصلي، به اين سؤال فرعي نيز پاسخ داده ميشود که اساساً معناي توحيد ذاتي از ديدگاه قرآن کدام است و آيا آنچه فيلسوفان و متکلمان درباره آن بيان کردهاند با آن تطبيق دارد يا نه؟
از تمام منابعي که درباره توحيد ذاتي به عنوان يکي از مراتب اصلي توحيد به صورت عام بحث کردهاند ـ که شمارش و بيان آنها از حوصله اين مقام خارج است ـ بگذريم، از موارد زير ميتوان به عنوان پيشينة خاص براي اين پژوهش ياد کرد:
مقالههاي «روششناسي قرآن کريم در آموزش توحيد به سبک پرسش و پاسخ» (خدام، 1389)؛ «روشهاي آموزش توحيد افعالي در قرآن» (داودي و ديگران، 1394)؛ «استدلال به خالقيت خداوند، روش آموزش توحيد ربوبي در قرآن از ديدگاه علامه طباطبائي» (شکراللهي و ديگران، 1397) و «اصول و روشهاي آموزش توحيد بر مبناي آموزههاي قرآن کريم و اهلبيت (شيرواني شيري و ديگران، 1400)، که از برخي روشهاي عام يا خاص آموزش توحيد به طور کلي يا برخي مراتب توحيد در قرآن بحث کرده و اختصاصي به توحيد ذاتي ندارند. بنا بر اين، وجه امتياز اين مقاله نسبت به موارد پيشينه، بحث اختصاصي آن درباره روش آموزش توحيد ذاتي است که در هيچيک از آن موارد انجام نشده است.
1. مفهومشناسي
1ـ1. روش
روش را از نظر کلي، هر گونه برنامه، فعاليت، و ابزاري دانستهاند كه براي دستيابي به هدف يا اهدافي، به كار گرفته ميشود (بيرو، 1370، ص223؛ شايانمهر، 1377، ص296). در اصطلاح تعليم و تربيت، برخي، روش را راه بهکارگيري قواعد، شيوهها و فنون آموزشي براي رسيدن به اهداف آموزشي تعريف کردهاند (حسينيزاده، 1388، ج4، ص28). برخي ديگر، اين راه را ناظر به انواع فعاليتهاي اختياري دانستهاند (گروهي از نويسندگان، 1391، ص450)؛ اما ميتوان گفت روش عبارت است از چگونگي دستيابي به هدف تربيتي مورد نظر که اين چگونگي معمولاً شامل انتخاب فعاليتهاي خاص و چگونگي انجام آن است. براي مثال، اگر هدف معلم، آموزش عمل ضرب به دانشآموز باشد، چگونگي اين آموزش (چگونگي انتخاب و انجام فعاليتها) همان روش آموزش ضرب است.
2ـ1. آموزش
از نظر برخي، آموزش يعني ياد دادن (شريعتمداري، 1366، ص18)؛ يعني هرگونه فعاليتي که از سوي يک ياددهنده به منظور ايجاد يادگيري در يک يادگيرنده انجام ميشود (مشايخيراد، 1380، ص24). طبق اين تعريف، هدفِ آموزش يادگيري است. برخي ديگر با افزودن قيد «آسان ساختن» به يادگيري، آموزش را اينگونه تعريف کردهاند: «آموزش به فعاليتهايي گفته ميشود که با هدف آسان ساختن يادگيري از سوي آموزگار يا معلم طرحريزي ميشود و بين آموزگار و يک يا چند يادگيرنده به صورت کنش متقابل جريان مييابد» (سيف، 1379، ص30)، ولي با توجه به اينکه اين تعريف ويژة آموزشِ رو در روي کلاسي است و انواع ديگر آموزش را دربر نميگيرد، در تعريف جامع آموزش گفتهاند: «هرگونه فعاليت يا تدبير از پيش طرحريزيشدهاي که هدف آن آسان کردن يادگيري در يادگيرندگان است» (سيف، 1379، ص30).
3ـ1. استدلال
استدلال، برايند تفکر استنتاجي است که در آن، ذهن از دو يا چند گزارهاي که مسلّم گرفته است به يک نتيجه دست مييابد. با توجه به اينکه استدلال در قالب الفاظ ريخته ميشود، در تعريفي ساده از آن، گفتار يا نوشتاري را گويند که براي اثبات مسئلهاي ارائه ميشود (حيدري، 1389، ص71).
يكي از روشهاي متداول در آموزش دين و معارف ديني روش استدلال است. در اين روش آموزههاي ديني بر اساس معيارهاي عقليِ مشخصشده در علم منطق اثبات ميشود. استدلال در قرآن، يکي از روشهاي اصلي آموزش معارف ديني ـ به ويژه معارف اعتقادي دين ـ محسوب ميشود؛ روشي که ميتوان آن را بر آنچه قرآن «حکمت» ناميده است تطبيق کرد (طباطبائي، 1417ق، ج12، ص372): «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (نحل: 125)؛ [مردم را] با حكمت (گفتار درست و استوار) و پند نيكو به راه پروردگارت بخوان، و با آنان به شيوهاى كه نيكوتر است مجادله و گفتوگو كن.
استدلالهاي قرآن جامع ميان دو اسلوب خطابه و برهان است؛ خطابه براي اقناع مخاطب عام، و برهان براي اثبات مطلوب براي مخاطب خاص (معرفت، 1388، ج5، ص413)؛ ولي به هر دليل، قرآن نميكوشد كه همه معارفش را با استدلالهاي منطقي و فلسفي ارائه کند.
در روش استدلال، سه شيوة قياس، استقراء و تمثيل به کار گرفته ميشود. استدلال قياسي استدلال از کل به جزء، استدلال استقرائي استدلال از جزء به کل، و استدلال تمثيلي استدلال از جزء به جزء است (مظفر، 1400ق، ص202). مراد از استدلال در اين تحقيق، استدلال به شيوة قياس است.
2. روشهاي آموزش توحيد ذاتي در قرآن
1ـ2. اعلام و القاي صريح به مخاطب
روش اول براي آموزش توحيد در ذات به معناي نامحدوديت ذات، اعلام و القاي صريح اين نامحدوديت به مخاطب است. در اين روش، حقيقت مفروض گرفتهشدة يک آموزه، مستقيماً از طرف خداوند به عنوان آفريدگار جهان و انسان، به او اعلام و القا ميشود. برتري ذاتي و علمي مطلق خداوند، پشتوانة تأثير هر چه بيشتر اين روش است؛ يعني اينکه حقيقتي به طور مستقيم از سوي خداوند به انسان اعلام و القا شود، داراي تأثير بسيار بيشتري است، از هنگامي که از سوي يک انسان حتي از سوي يک پيامبر، به او ارائه شود.
درباره توحيد ذاتي، با توجه به اين استدلال که لازم نامحدوديت، وحدت و تعددناپذيري است، بر اساس فرمايش علامه طباطبائي، در سورۀ «توحيد»، نامحدوديت خداوند صريحاً اعلام و با اين روش ساده و صريح، توحيد ذاتي او آموزش داده شده است: «خداوند متعال يگانه است؛ به اين معنا که او محدود به حدي نيست تا فرض وجود دومي براي او خارج از آن حد ممکن باشد؛ و اين معناي کلام اوست که "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ"» (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص90).
ايشان همچنين ميفرمايد: «اين سوره خداوند را با توحيد ذاتي توصيف ميکند؛ و آن يعني هر چه غير اوست در همۀ نيازهاي وجوديش به او رجوع ميکند؛ بدون اينکه در ذات، صفات و افعال، با او مشارکت داشته باشد؛ و اين همان توحيد ويژۀ قرآن است که همۀ معارف اسلامي بر آن استوار است» (طباطبائي، 1417ق، ج20، ص387).
بار سنگين اين معناي شگفتانگيز سورۀ «توحيد»، بر فراز «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و در اين فراز نيز بر واژۀ «أَحَد» استوار است. اين واژه گرچه با «واحِد» همريشه است، ولي تفاوت معنايي بسياري با آن دارد؛ «واحِد» وحدت عددي را بيان ميکند و پس از آن، اعداد ديگر مانند دو و سه رديف ميشوند؛ چه فرض اين اعداد در خارج باشد يا در ذهن و عقل؛ ولي «أَحَد» وحدتي را حکايت ميکند که مساوي عدم کثرت است و قابل شمارش نيست. بر اين اساس هنگامي که گفته ميشود: «ما جائني احدٌ»، يعني هيچ کس نيامد؛ نه يک نفر نه بيشتر؛ ولي هنگامي که گفته ميشود: «ما جائني واحدٌ»، يعني يک نفر نيامد؛ و آمدن دو نفر يا بيشتر را نفي نميکند (ابنمنظور، بيتا، ج3، ص70؛ فيومي، 1414ق، ص650؛ طباطبائي، 1417ق، ج20، ص387؛ مصطفوي، 1385، ج1، ص44؛ جوادي آملي، 1383، ص364).
علامه طباطبائي در اينباره ميفرمايد: «استعمال لفظ احد به گونهاي است که امکان فرض عدد را در مقابل آن دفع ميکند [...] پس اينکه کلمۀ احد بدون هيچ نفياي از ديگري و بدون هيچ قيد اضافي يا توصيفياي، براي خداوند اثبات شده، به اين معناست که ذات خداوند به گونهاي است که [خود به خود] فرض وجود شبيه و مانند را دفع ميکند؛ چه يکي باشد يا چند تا؛ يعني با قطعنظر از حال خارجي آن، اصل فرض آن محال است» (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص90).
نکتۀ بسيار جالبي که ايشان به آن تصريح ميکند اين است که صفات ديگري که در آيات بعدي اين سوره براي خداوند متعال برشمرده شده، همه بر اساس نامحدوديتي است که در آيۀ اول و در واژۀ «أَحَد» تثبيت شده است؛ يعني بر اساس نامحدوديت است که خداوند، صمد و بينياز است؛ نزاده و زاده نشده است؛ و هيچ كس همتا و همانند او نيست؛ و عدم هر يک از اينها نشانه محدوديت است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص90).
برخي با ارائه گونۀ ديگري از تفاوت ميان معناي دو واژۀ «واحد» و «احد»، و با استشهاد به کلام امام علي دربارۀ توحيد (صدوق، بيتا، ص83)، توحيد ذاتي خداوند را به «توحيد واحدي» (نداشتن مثل و مانند) و «توحيد احدي» (نداشتن جزء خارجي و ذهني) تقسيم کرده، سپس در بيان معناي آيات سورۀ «توحيد»، با اين استدلال که از تکرار بيجهت جلوگيري شود، آيۀ اول يعني «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را دال بر توحيد احدي و آيۀ آخر يعني «وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ» را دال بر توحيد واحدي دانستهاند (سبحاني، 1384، ج2، ص11و31).
ولي با پذيرش اصل تقسيم توحيد ذاتي به «توحيد واحدي» و «توحيد اَحَدي»، دربارۀ دلالت سورۀ «توحيد» بر اين دو بايد گفت: اولاً با دقت پيشين نسبت به معناي واژۀ «اَحد» روشن شد که اساسا معناي آيۀ اول، نامحدوديت ذات خداوند است نه عدم مثل و مانند براي او؛ تا با معناي عدم مثل و مانند در آيۀ آخر، تکرار رخ دهد، و لازم باشد براي جلوگيري از تکرار، آيۀ اول را به معناي توحيد احدي در نظر بگيريم. ثانياً گفته شد که معناي عدم مثل و مانند براي آيۀ آخر، خود مبتني بر معناي نامحدوديتي است که از واژۀ «احد» در آيۀ اول اراده ميشود. ثالثاً در کلام امام علي دربارۀ تقسيم توحيد به توحيد واحدي و احدي، اصل مسئله بيان شده و بر سورۀ «توحيد» تطبيق نشده است.
برخي ديگر با اشاره به اينکه تفاوتهاي معنايي ميان «احد» و «واحد» دليل و مأخذ روشني ندارد، بر اين باورند که هر دو واژه به يک معناست؛ و در قرآن نيز براي بيان توحيد ذاتي خداوند به طور يکسان به کار رفته است؛ يعني همانطور که «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» آمده، تعابيري مانند «وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» (بقره: 163) نيز به کار رفته است (مکارم شيرازي، 1367، ج3، ص270).
در بررسي بايد گفت: با اينکه دو واژۀ «احد» و «واحد» در قرآن براي دلالت بر توحيد ذاتي به کار رفته است، ولي دقت در کاربرد اين دو، نشان ميدهد که معناي آنها يکسان نيست. واژۀ «واحد» عمدتاً براي توصيف «اله» آمده و ـ همانطور که پيش از اين گفته شد ـ هر گاه براي توصيف «الله» آمده، به شکل ترکيبي «الواحد القهّار» به کار رفته است.
اين نکته نشان ميدهد که چون در «اله» امکان تعدد و اعتقاد به آن از سوي مشرکان وجود داشت، خداوند براي بيان توحيد حقيقي و نه توحيد عددي در آن، واژۀ «واحد» را به کار برده است؛ هرچند که آنها از دعوت پيامبر به توحيد، وحدت عددي برداشت کرده، در تعجب از آن ميگفتند: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ» (ص: 5)؛ آيا خدايان را خدايى يگانه گردانيده؟! هر آينه اين چيزى سخت شگفت است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص87).
ولي دربارۀ «الله» که امکان و اعتقاد تعدد و کثرت وجود نداشت، يا واژۀ «احد» به کار رفته، يا اگر واژۀ «الواحد» به کار رفته، با اضافه شدن وصف «القَهّار» به آن، همان معناي «احد» در آن اشراب شده است (جوادي آملي، 1383، ص365)؛ معنايي که از هر گونه وحددت عددي، نوعي و... بري و حقيقت نامحدوديت از آن متجلي است.
2ـ2. استدلال
روش ديگر براي آموزش توحيد ذاتي در قرآن، روش استدلال است. استدلال، روش مکمل براي برانگيختن تفکر در آموزش توحيد ذاتي است. در کنار استحکام دروني حاصل از تفکر براي يک اعتقاد، استدلال موجب استحکام بيروني آن ميشود.
استدلالهاي ساده يکي از بهترين روشهاي آموزش براي مخاطب عام است که ويژگي اقناعي دارد و يکي از روشهاي اصلي دعوت انبياي الهي نيز محسوب ميشود (حسينزاده، 1377، ص69ـ74).
استدلال، برايند تفکر استنتاجي است که در آن، ذهن از دو يا چند گزارهاي که مسلّم گرفته است به يک نتيجه دست مييابد. با توجه به اينکه استدلال در قالب الفاظ ريخته ميشود، در تعريفي ساده از آن، گفتار يا نوشتاري را گويند که براي اثبات مسئلهاي ارائه ميشود (حيدري، 1389، ص71).
بنا بر آنچه در علوم عقلي آمده، تفکر عبارت است از اينکه انسان از امور حاضر در ذهنش ـ که يا تصورات است يا تصديقات ـ به امور غيرحاضر در ذهنش منتقل شود (ابنسينا، 1381، ص39)؛ و اين انتقال به دو صورت تعريف و استدلال حاصل ميشود (طوسي، 1413ق، ج1، ص121). استدلال آن چيزي است که از تنظيم و تأليف چند قضيه معلوم براي کشف قضيهاي مجهول حاصل ميشود و داراي سه قسم قياس، تمثيل و استقراء ميباشد (مظفر، 1373، ص227ـ228؛ خوانساري، 1376، ص320ـ321).
يكي از روشهاي متداول در آموزش دين و معارف ديني روش استدلال است. در اين روش آموزههاي ديني بر اساس معيارهاي عقليِ مشخصشده در علم منطق اثبات ميشود. استدلال در قرآن، يکي از روشهاي اصلي آموزش معارف ديني ـ بهويژه معارف اعتقادي دين ـ محسوب ميشود؛ روشي که ميتوان آن را بر آنچه قرآن «حکمت» ناميده است تطبيق کرد (طباطبائي، 1417ق، ج12، ص372): «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (نحل: 125)؛ [مردم را] با حكمت (گفتار درست و استوار) و پند نيكو به راه پروردگارت بخوان، و با آنان به شيوهاى كه نيكوتر است مجادله و گفتوگو كن.
در قرآن کريم، آيات فراواني وجود دارد که در آموزش و اثبات آموزههاي خود از روش استدلال بهره برده است. بهترين دليل براي به کار رفتن روش استدلال در قرآن نيز همين نمونههاي فراوان است که بيشتر مفسران آنها را بيان کردهاند (محمدعليزاده، 1394، ص48)؛ و ازجملة آنها مواردي است که در ادامه، به عنوان استدلالهاي قرآن در آموزش توحيد در ذات، در بيان علامه طباطبائي خواهد آمد.
مباحث نظري درباره بهکارگيري روش استدلال در قرآن، شامل مباحث سهگانهاي در سبک بيان، صورت و ماده استدلال است. «سبک بيان استدلال در قرآن»، متناسب با احوال مخاطبان، به گونههاي مختلف مانند استفهام، اشاره، توصيف، حصر، اضراب، شرط، تشابه اطراف، استيناف بياني، و تعليق حکم بر وصف انتخاب شده است.
همچنين در استدلالهاي قرآن، صورتهاي مختلف استدلال مانند صورت مصرَّح و مضمر، صورت بسيط و مرکب، و صورتهاي قياسي مانند اقتراني حملي و شرطي، و استثنايي اتصالي و انفصالي وجود دارد، اما صورت استقراء و تمثيل به معناي مصطلح وجود ندارد؛ گرچه از استقراء و تمثيل به معناي عام استفاده شده است.
همچنين در استدلالهاي قرآن، روش برهان، خطابه و جدل وجود دارد؛ اما شعر که مبتني بر مخيلات، و مغالطه که مبتني بر مشبهات و وهميات است وجود ندارد» (محمدعليزاده، 1394).
استدلالهاي قرآن جامع ميان دو اسلوب خطابه و برهان است؛ خطابه براي اقناع مخاطب عام، و برهان براي اثبات مطلوب براي مخاطب خاص (معرفت، 1388، ج5، ص413)؛ ولي به هر دليل، قرآن نميكوشد كه همه معارفش را با استدلالهاي منطقي و فلسفي ارائه کند.
در قرآن چند نوع استدلال براي آموزش توحيد در ذات وجود دارد که در ادامه آنها را بررسي ميکنيم:
1ـ2ـ2. استدلال به وحدت جنس «اله»
خداوند در آيهاي از قرآن ميفرمايد: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ» (مائده: 73)؛ هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند: خداوند يكى از سه [خدا] است ـ اب و ابن و روح القدس ـ و حال آنكه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست.
در اين آيه، مسئلۀ تثليث ـ که نظر همه يا برخي از مسيحيان است (براي آشنايي تفصيلي با ديدگاه مسيحيان دربارة تثليث، ر.ك. انس الامريکاني، 1890، ج1، ص209ـ232؛ تيسن، بيتا، ص87ـ97) ـ طرح و رد شده است. در اين نظر، خداوند يکي از سهگانة اب و ابن و روح القدس يا سومين آنهاست (ر.ک: حسيني طهراني، 1421ق، ص198). به عبارت ديگر، او هر يک از اين سه و در واقع سه است؛ مانند اينکه گفته ميشود: «إنّ زيدَ بن عمرو انسانٌ»، که آن انسان خارجي محکي اين کلام، هم زيد است؛ هم ابن عمرو است؛ و هم انسان. در اينجا نيز خداوند، هم اب است؛ هم ابن است؛ و هم روح القدس (طوسي، بيتا، ج3، ص602؛ طبرسي، 1408ق، ج3، ص353)؛ «چون يا اب در ابن حلول کرده، يا ابن به اب تحول يافته است و محصول ترکيب آن دو، روح القدس است و هر يک از اين سه (روح القدس، فرزند و پدر) اله جداگانهاي هستند؛ پس آنها در عين سه حقيقت بودن، يک حقيقتاند» (جوادي آملي، 1378، ج23، ص350).
لازم اين قول، کثرت در ذات خداوند است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص70). قرآن شريف در رد اين قول و اثبات توحيد ذاتي، از روش استدلال به وحدت جنس «اله» ـ که «الله» مصداق حقيقي آن است ـ بهره برده است؛ چراکه فرمود: «وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ»، نه «وَمَا الله إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ».
توضيح اين استدلال اينگونه است: نفي کثرت از جنس اله بيانگر آن است که اساساً در عالم وجود، جنس اله، به گونهاي است که واحد و تعددناپذير است؛ به عبارت ديگر، اگر قرار باشد الهي وجود داشته باشد، بايد الهِ واحد باشد؛ يعني الهي که از جهت ذات و صفات، و در فرض و در خارج، تعددناپذير، و به تعبير ديگر نامحدود باشد و حال که مصداق حقيقي آن اله، «الله» است، پس ذات او نيز واحد و تعددناپذير، يعني نامحدود است. تنها با اثبات اين نوع وحدت و نه وحدت عددي است که قول مسيحيان رد ميشود؛ چراکه ايشان قائل بودند خداوند، واحد در عين کثرت است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص70ـ71).
علاوه بر اين، وجود کلمۀ «مِن» و نکره بودن «اله» اول و دوم، همه موجب تأکيد فراوان در اين آيه و دلالت روشنتر آن بر توحيد ذاتي ميشود (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص71؛ جوادي آملي، 1383، ص356).
برخي، معناي آيه را همين ردّ وحدت عددي دانسته، ولي آن را به گونهاي ديگر تبيين کردهاند: «سخن از اين است که خدا را سومين ذات دانستن کفر است؛ يعني نه تنها اعتقاد به خدايان سهگانه موجب کفر است، بلکه خدا را همرديف و همطراز موجودات ديگر قرار دادن و او را سومين از سه ذات شمردن، يا به عبارت ديگر براي او "وحدت عددي" قائل شدن موجب کفر است» (مکارم شيرازي، 1367، ج3، ص268).
در روايتي از امام علي نيز چهار معنا براي توحيد ذاتي خداوند متصور و دو معناي آن رد شده، که يکي از آن دو، وحدت عددي است که حضرت ردّ آن را به اين آيه استناد کردهاند (صدوق، بيتا، ص83؛ 1348، ص2؛ مجلسي، 1363، ج3، ص206).
بر اين اساس، نسبت «ثالثُ ثلاثه» و مانند آن به خداوند، کفر و نسبت «رابعُ ثلاثه»، مانند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا» (مجادله: 7) و مانند آن توحيد محض است؛ زيرا در نسبت اول، سه موجود در عرض هماند و در اين صورت خدا در رديف موجودات ديگر شمرده ميشود که اين کفر است؛ ولي در نسبت دوم، خداوند با سه نفر هست؛ ولي چهارمي آنها نيست و با آنها شمرده نميشود؛ آنها چهار نفر نيستند؛ چون خداوند، محدود و در کنار آنها نيست؛ بلکه بر آنها احاطۀ قيومي دارد (جوادي آملي، 1383، ص351ـ352).
بنابراين، يک روش براي آموزش توحيد ذاتي به معناي نامحدود و تعددناپذير بودن خداوند، استدلال به اله بودن الله و بيان اين حقيقت است که اساساً چنين جنسي تعددناپذير و داراي وحدت غير عددي به معناي نامحدوديت است.
2ـ2ـ2. استدلال به نامحدوديت «مثل» خدا
خداوند در آيۀ 11 سورۀ «شوري» ميفرمايد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ»؛ چيزى همانند او نيست، و اوست شنوا و بينا.
دربارۀ معناي ظاهري اين آيۀ، بر اساس اينکه حرف «کاف» در «كَمِثْلِهِ» زائد است يا نه، و نيز بر اساس معناي «مثل»، اقوال گوناگوني ميان مفسران وجود دارد (طوسي، بيتا، ج9، ص148؛ طبرسي، 1408ق، ج9، ص36ـ37؛ مکارم شيرازي، 1367، ج3، ص266).
برخي حرف کاف را زائد و براي تأکيد نفي، و حقيقت آيه را اينگونه ميدانند: «لَيْسَ مِثْلَه شَيْءٌ»؛ يعني: قطعاً چيزي مانند خدا نيست (زجّاج، 1408ق، ج4، ص395؛ طبرسي، 1408ق، ج9، ص36؛ عکبري، 1407ق، ج2، ص1131؛ طباطبائي، 1417ق، ج18، ص26).
برخي ديگر ميگويند کاف زائد نيست و آيه از باب مبالغه، حقيقتاً در صدد نفي مماثلت و مشابهت از مثل خداست؛ يعني يک مثل براي او فرض، و وجود شبيه براي اين مثل را نفي ميکند. بدين ترتيب وقتي مثلِ فرضي خدا شبيه نداشت، خود خدا هم شبيه نخواهد داشت (طوسي، بيتا، ص149؛ طبرسي، 1408ق، ص37؛ نيشابوري، 1995، ج2، ص733؛ فخررازي، 1423ق، ج14، ص154؛ آلوسي، 1417ق، ج14، ص28).
برخي ديگر نيز ميگويند کاف زائد نيست و آيه از باب کنايه ميفرمايد که مثل خدا مثل ندارد؛ يعني مثل چنين وجودي ديگر مثل ندارد و اينگونه تعبير در بين انسانها رايج است که مثلاً ميگويند: «مثل شما چنين کاري نميکند»؛ کنايه از اينکه شما نبايد چنين کاري بکني و شأن شما از انجام چنين کاري بالاتر است (ابنقتيبه، 1398ق، ص391؛ فخررازي، 1423ق، ص153؛ مکارم شيرازي، 1367، ج3، ص266)؛ و مانند جملة معروف امام حسين که دربارة بيعت با يزيد فرمود: «مِثلي لايباِيعُ لِمِثله»؛ مثل من با مثل او بيعت نميکند (ابنطاووس، 1400ق، ص23).
بر اساس دو تفسير اخير که کاف را زائد نميدانند، منشأ نفي مثل از ذات خداوند همان نامحدود بودن وجود خداوند است؛ اينگونه که بنا بر تفسير دوم، مثلِ فرضي چنين موجودِ نامحدودي است که شبيه ندارد؛ و بنا بر تفسير سوم، مثل چنين موجودي که نامحدود است، ديگر مثل و مانند ندارد. و اين معنا، همان معناي توحيد ذاتي قرآني است که گفته شد به معناي نامحدودي خداوند است.
روشي که بر اساس اين تفسير براي آموزش توحيد ذاتي استخراج ميشود اين است که به جاي نفي کثرت از ذات خداوند و اثبات وحدت براي او، نفي کثرت و اثبات وحدت براي مثل او شده است؛ مثلي که فرض کردهايم نامحدود و نامتناهي است و اين يک روش قابل توجه و قابل الگوبرداري در آموزش توحيد ذاتي خداوند است.
ممکن است گفته شود که وجود احتمال اول در تفسير آيه، استدلال به وجوه تفسيري ديگر را خدشهدار ميکند؛ ولي در جواب ميتوان گفت که اولاً عمدة دليل قائلان به زائد بودن کاف اين است که اگر اينگونه نباشد، موجب اثبات مثل براي خداوند ميشود، که محال است؛ در حاليکه در دو احتمال ديگر، نوعي از تفسير بيان شده که با وجود زائد نبودن کاف، اثبات مثل براي خداوند پيش نميآيد. ثانياً وجود مثالهاي شعري در کلام قدماي عرب، براي تفسير سوم، اين احتمال را تقويت ميکند (سمين الحلبي، 1408ق، ج9، ص545). ثالثاً از اينها که بگذريم، نهايتاً ميتوان گفت که استدلال بر مبناي تفسير دوم و سوم مطرح شده است.
3ـ2ـ2. استدلال به قهاريت خداوند
خداوند در آيۀ شريفۀ «سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (زمر: 4) و همۀ پنج آيۀ ديگري که صفت «الواحد» را براي «الله» آورده، آن را با صفت «القهّار» جمع کرده است.
از نگاهي ديگر، همۀ آياتي که خداوند را با «قهّاريت» وصف ميکند، ابتدا او را با «وحدت» وصف ميکند تا نشان دهد وصف قهّاريت تنها با وصف وحدت جمع ميشود و وحدت خداوند، قاهر است و نه تنها جايي براي وجود خارجي مثل او نميگذارد، که براي فرض وجود او (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص91؛ جوادي آملي، 1383، ص222؛ 1378، ج22، ص 362ـ364).
بنابراين جا دارد با بررسي دقيقتر معناي قهّاريت خداوند، چگونگي دلالت آن را بر توحيد ذاتي واکاويم.
ريشۀ «قهر» از نظر لغوي بر برتري و غلبه (جوهري، 1407ق، ج2، ص801؛ ابنفارس، 1410ق، ج5، ص35؛ فيومي، 1414ق، ص518) يا اعمال غلبه يعني غلبه در مقام اجرا و عمل (مصطفوي، 1385، ج9، ص367) و در اصطلاح قرآني بر معناي غلبه و تذليل با هم يا هر يک از اين دو (راغب اصفهاني، 1384، ص687) دلالت ميکند. بنابراين، «قاهر» از اسماي الهي به معناي کسي است که غلبه و برتري خود را بر تمام مخلوقان خود جاري ميکند؛ و «القهّار» داراي همين معنا همراه با مبالغه و شدت است. پس مخلوقان همه نسبت به او، مقهور و محکوم هستند (مصطفوي، 1385، ج9، ص367).
بر اين اساس، وصف «القهّار» در عبارت «الواحد القهّار» به همين معناست که ما آن را در عبارتي مأنوستر با عنوان «نامحدود» معنا ميکنيم؛ زيرا موجودي که بر تمام موجوداتِ غير خود غلبه و برتري و سيطره داشته باشد، موجود نامحدود و ساير موجودات همه محدود هستند (سبحاني، 1384، ج2، ص16). اين وصف در ترکيب با «الواحد»، خارجکنندۀ آن از اَنحاي وحدت امکاني مانند وحدت عددي، نوعي و جنسي و تبيينکنندۀ معناي توحيد ذاتي قرآني است؛ زيرا لازمۀ وحدت امکاني، محدوديت و مقهوريت است که با قهاريت منافات دارد (جوادي آملي، 1378، ج22، ص362).
ترکيب «الواحد القهّار» بيانکنندۀ همان مقام و معناي «احديت» است؛ همانگونه که کلمۀ «احد» به تنهايي مضمون «الواحد القهّار» را ميفهماند (جوادي آملي، 1378، ج22، ص365). «واحد قاهر واحدي است که ديگران را تحت قهر خويش قرار ميدهد؛ پس اگر واحدي باشد که ثاني هم در کنارش باشد، آن واحد، قاهر نيست؛ چون آن ثاني مانند اين، واحد است و زير پوشش او نرفته است؛ ولي اگر واحدي باشد که هيچ غيري در قبالش نباشد و جايگاهي نيابد، او ميشود واحد قهار که قهرش همه را ميپوشاند» (جوادي آملي، 1378، ج22، ص365ـ366).
نتيجه آنکه، يکي از روشهاي آموزش توحيد ذاتي خداوند در قرآن، استدلال به صفت قهاريت وجود اوست. کسي که به اين صفت توجه ميکند، قهراً وحدت ذاتي خداوند را درمييابد؛ چراکه لازمۀ قهاريت، نامحدوديت و لازمۀ نامحدوديت، وحدت است.
کسي که وحدت قاهرۀ خداوند را درک ميکند، ميفهمد که شرکْ امتناع ذاتي دارد؛ نه امتناع وقوعي؛ يعني وجود نامحدودِ واحد قهار، جايي براي تصور و فرض غير خود نميگذارد تا چه رسد به وجود آن. بنابراين، علاوه بر وجود خارجي خداي ديگر، اصل فرض آن نيز محال و ممتنع است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص91؛ جوادي آملي، 1378، ج22، ص363).
بر اساس ملازمۀ روشن ميان نامحدوديت و وحدت ذاتي، استفاده از اين روش براي آموزش توحيد ذاتي در سيرۀ ائمه اطهار نيز به چشم ميخورد. از جمله در فرازي از يک خطبۀ طولاني از امام علي دربارۀ توحيد آمده است: «لَيسَ لَهُ حَدٌّ ينتَهي إِلي حَدِّه، وَ لا لَهُ مِثلٌ فَيعرَفُ بِمِثلِه» (صدوق، بيتا، ص 33)؛ براي خداوند حدي که به آن منتهي شود و مثلي که به آن شناخته شود وجود ندارد. در اين عبارت، «مثل» نداشتن خداوند به گونهاي به نامحدود بودن او متصل و مرتبط شده که از آن، ملازمۀ اين دو برداشت ميشود.
همچنين حضرت ميفرمايد: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ» (نهجالبلاغه، بيتا، ص212)؛ هر كه در مقام توصيفش برآيد، محدودش كند، و هر كه محدودش كند، شمارش پذيرش سازد، و هر كه چنين كند، بر ازليتش مهر بطلان زده باشد. طبق اين فراز، لازمۀ توصيف خداوند به صفات زائد بر ذات، محدوديت و لازمۀ محدوديت، شمردن به وحدت عددي و ابطال ازليت خداوند است؛ زيرا ـ همانطور که علامه طباطبائي ميفرمايد (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص96) ـ حقيقت ازليت خداوند، نامحدود و نامتناهي بودن اوست. بنابراين، در اين فراز هم توحيد ذاتي خداوند با نامحدوديت او مرتبط و ملازم شده است.
در اين زمينه، روايات ناب ديگري نيز وجود دارد که علامه طباطبائي آنها را نقل و ملازمه ميان توحيد ذاتي را با نامحدوديت وجود خداوند در آنها ـ که همان معناي انحصاري توحيد ذاتي قرآني است ـ به نيکي تبيين کرده است (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص91ـ103).
نتيجهگيري
از آنچه در اين تحقيق گفتيم نتايج زير به دست ميآيد:
1. توحيد ذاتي از ديدگاه قرآن به معناي اعتقاد به نامحدود بودن وجود خداوند است؛ به عبارت ديگر، وحدت خداوند، وحدت عدديه نيست، بلکه وحدت قهّاريه است که لازمة آن، نامحدود بودن وجود اوست.
2. آموزش توحيد ذاتي به اين معنا در قرآن داراي دو روش اصلي «اعلام و القاي صريح به مخاطب» و «استدلال»، و روش استدلال خود داراي سه گونة فرعي است: استدلال به وحدت جنس «اله»، استدلال به نامحدوديت «مثل» خدا، و استدلال به قهاريت خداوند.
3. از کاربرد اين دو روش در آموزش توحيد در ذات در قرآن به دست ميآيد که بايد هم به منظور القا و تلقين توحيد در ذات به مخاطب، آن را صريحاً اعلام کرد؛ و هم به منظور تعقل و انديشهورزي او به انواع گونهها برايش استدلال اقامه کرد.
4. بر اساس ملازمۀ روشن ميان نامحدوديت و وحدت ذاتي، استفاده از اين روش براي آموزش توحيد ذاتي در سيرۀ ائمه اطهار نيز به چشم ميخورد.
- قرآن کریم (1367). ترجمة جلالالدین مجتبوی. تهران: حکمت.
- نهج البلاغه (بیتا). تنظیم صبحی صالح. قم: هجرت.
- ابنسینا، حسین بن عبدالله (1381). الاشارات و التنبیهات. تحقیق مجتبی زارعی. قم: بوستان کتاب.
- ابنطاووس، علی بن موسی (1400ق). الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف. قم: خیام.
- ابنفارس، احمد (1410ق). معجم مقاییس اللغة. بیروت: الدار الاسلامیه.
- ابنقتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم (1398ق). تفسیر غریب القرآن. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ابنمنظور، محمد بن مکرم (بیتا). لسان العرب. بیروت: دار الفکر.
- انس الامریکانی، جَیمس (1890م). نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم. بیروت: مطبعة الامیرکان.
- آلوسی، محمود بن عبدالله (1417ق). روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی. بیروت: دار الفکر.
- بیرو، آلن (1370). فرهنگ علوم اجتماعی. ترجمة باقر ساروخانی. تهران: کیهان.
- تیسن، هنری (بیتا). الهیات مسیحی. ترجمة ط. میکائلیان. تهران: حیات ابدی.
- جوادی آملی، عبدالله (1383). توحید در قرآن. قم: اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1378). تفسیر تسنیم. قم: اسراء.
- جوهری، اسماعیل بن حماد (1407ق). الصحاح؛ تاج اللغۀ و صحاح العربیۀ. بیروت: دار العلم للملایین.
- حسینزاده، علی (1377). بررسی شیوههای دعوت انبیای اولوالعزم در قرآن. پایاننامه کارشناسی ارشد. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- حسینی طهرانی، محمدحسین (1421ق). مهر تابان. مشهد: علامه طباطبائی.
- حسینیزاده، علی (1388). سیرة تربیتی پیامبر و اهلبیت، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- حیدری، داود (1389). منطق استدلال ـ منطق حملی. مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی.
- خدام، لیلا (1389). روششناسی قرآن کریم در آموزش توحید به سبک پرسش و پاسخ. رشد آموزش قرآن، 29، 50ـ55.
- خوانساری، محمد (1376). منطق صوری. تهران: آگاه.
- داوودی، محمد و دیگران (1394). روشهای آموزش توحید افعالی در قرآن. تربیت اسلامی. 10 (21)، 167ـ190.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1384). مفردات الفاظ القرآن الکریم. تحقیق صفوان عدنان داوودی. قم: ذوی القربی.
- زجاج، ابراهیم بن سری (1408ق). معانی القرآن واعرابه. بیروت: عالم الکتب.
- سبحانی، جعفر (1384). الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل. قم: مؤسسة امام صادق.
- سبحانی، جعفر (1373). منشور جاوید قرآن. قم: مؤسسة امام صادق.
- سمین الحلبی، احمد بن یوسف (1408ق). الدّرّ المصون فی علوم الکتاب المکنون. دمشق: دار القلم.
- سیف، علیاکبر (1379). روانشناسی پرورشی (روانشناسی یادگیری و آموزش). تهران: آگاه.
- شایانمهر، علیرضا (1377). دائرة المعارف تطبیقی علوم اجتماعی. تهران: کیهان.
- شریعتمداری، علی (1366). تعلیم و تربیت اسلامی. تهران: امیرکبیر.
- شکراللهی، حسن و دیگران (1397). استدلال به خالقیت خداوند، روش آموزش توحید ربوبی در قرآن از دیدگاه علامه طباطبائی. رهیافتهایی در علوم قرآن و حدیث، 101، 79ـ102.
- شیروانی شیری، عبدالمحمد و دیگران (1400). اصول و روشهای آموزش توحید بر مبنای آموزههای قرآن کریم و اهلبیت. تدریس پژوهشی، 9 (3)، 227ـ249.
- صدوق، محمد بن علی (1348). الخصال. تصحیح و تعلیق علیاکبر غفاری. تهران: صدوق.
- ــــ (بیتا). التوحید. تصحیح و تعلیق هاشم حسینی طهرانی. قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1417ق). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: جامعة مدرسین.
- طبرسی، فضل بن حسن (1408ق). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار المعرفه.
- طوسی، محمد بن حسن (بیتا). التبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- طوسی، نصیرالدین (1413ق). شرح الاشارات و التنبیهات. بیروت: مؤسسة النعمان.
- عکبری، عبدالله بن حسین (1407ق). التبیان فی اعراب القرآن. بیروت: دار الجبل.
- فخررازی، محمد بن عمر (1423ق). التفسیر الکبیر. بیروت: دار الفکر.
- فیومی، احمد بن محمد (1414ق). المصباح المنیر. قم: هجرت.
- گروهی از نویسندگان (1391). فلسفة تعلیم و تربیت اسلامی، زیرنظر محمدتقی مصباح یزدی، تهران: مدرسه.
- مجلسی، محمدباقر (1363). بحار الانوار. تهران: دار الکتب الاسلامیه.
- محمدعلیزاده، محمدرضا (1394). الگوی استدلال در قرآن. رسالة دکتری مدرسی معارف اسلامی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مشایخیراد، شهابالدین (1380). تعلیم و تربیت دینی (مجموعه مقالات). قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1389). خداشناسی. تحقیق و نگارش امیررضا اشرفی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مصطفوی، حسن (1385). التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تهران: مرکز نشر آثار علامه مصطفوی.
- مطهری، مرتضی (1393). خدا در زندگی انسان. تهران: صدرا.
- مظفر، محمدرضا (1400ق). المنطق. بیروت: دارالتعارف.
- معرفت، محمدهادی (1388). التمهید فی علوم القرآن. قم: التمهید.
- مکارم شیرازی، ناصر (1367). پیام قرآن. قم: مدرسة امیرالمؤمنین.
- نیشابوری، محمودبن ابیالحسن (1995م). ایجاز البیان عن معانی القرآن. بیروت: دار الغرب الاسلامی.