نقش خواص در شکلگیری حادثه عاشورا
Article data in English (انگلیسی)
نقش خواص در شکلگیری حادثه عاشورا
حسن رضاییمهر
مقدّمه
نهضت عاشورا با تمام درسها و عبرتهای آن، پیامدار شکوه و عظمت آن بزرگمرد الهی، یعنی سید جوانان اهل بهشت، حضرت حسین بن علی(ع) است. اینکه نهضت بیمثال عاشورا هنوز که هنوز است بر تارک جهان میدرخشد و روز به روز بر تجلّی آموزههای آن برای تشنگان حقیقت و طالبان سعادت افزوده میشود، چیزی نیست مگر موهبتی برخاسته از عظمت شأن و بلندی مقام آن امام همام و نشانههای وجودی او. و از این روست که این نهضت مقدس با نام حسین(ع) زنده است.
نهضت عاشورا در بردارنده مشخصهها و ابعاد مختلف شئون بشری است، به گونهای که سالهای سال است که فکر بشر را جلب خود کرده و انسان امروز، هر روز از آن واقعه، ابعاد جدیدتری را مییابد و تشنهتر از همیشه به بررسی ابعاد و آموزههای آن میپردازد، این است که مسلمانان باید در فراگیری درسها و عبرتهای عاشورا، بذل همت کرده و در طریق رسیدن به سعادت، آنها را چراغ راه خویش قرار دهند.
از آنرو، که شخصیت وجودی حضرت سیدالشهدا و قیام الهی او مشتمل بر جلوههای متنوعی از هدایت انسانهاست و همین امر سبب جلب افکار اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به این حقیقت بوده است، هر کس از زاویهای به بررسی و تحقیق درباره شخصیت و سیره و سنّت او نشسته و در این میان به نتایج مفیدی هم دست یازیده است. از جمله مسائل مورد بحث در زمینه عبرتگیری از حماسه عاشورا، بررسی موقعیت عوام و خواص در این حادثه است؛ مسئلهای که رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره کرده و تذکر دادهاند. آنچه در پی میآید، نگاهی به موقعیت خواص و عوام در عصر امام حسین(ع) و موضعگیری آنها در قبال حادثه عاشوراست.
معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنکه انسان مدنی بالطبع و نیازمند زندگی اجتماعی است، همواره تکامل و تعالی خود را در همبستگی با جامعه میبیند و عموما فرآیند تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را در جامعه به عنوان یک حقیقت میپذیرد و از اینروست که در مطلق جوامع بشری، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذاری بر دیگران و نیز تأثیرپذیری از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم میشوند. در این میان، گروهی که تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتی از افراد جامعه را تشکیل میدهند، به لحاظ خصوصیاتی که دارند ـ یعنی اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل میپردازند و به همین دلیل پیشکسوتان جریانهای اجتماعی هستند ـ «خواص» نامیده میشوند. از دیدگاه جامعهشناختی، خواص، گروهی اجتماعی هستند که دیگران در ارزشیابی خود، آنها را ملاک و معیار قرار میدهند. در اعمال و رفتار خود از آنها الهام گرفته و رأی و دیدگاه آنها را، مبنای داوری و عمل خود قرار میدهند. از اینروی، به آنها گروههای مرجع یا داوری یا استنادی گفته میشود.1
رهبر معظم انقلاب در یک تقسیم جامعهشناسانه، از این گروه اینگونه یاد میکنند: «[خواص] کسانی هستند که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیمگیری کار میکنند؛ یک راهی را میشناسند و دنبال آن راه حرکت میکنند... خواص یعنی کسانی که وقتی عملی انجام میدهند، موضعگیری میکنند و راهی را که انتخاب میکنند از روی فکر و تحلیل است. میفهمند و تصمیم میگیرند و عمل میکنند».2
پس کسانی که در برخورد با حوادث اجتماعی، اهل بصیرت و آگاهیاند و خود تصمیم گیرندهاند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده میشوند.
نقش خواص در شکلگیری فرایندهای تاریخی
حوادث گذشته که چیزی جز محتوای تاریخ نیست، گنجینه عبرتگیری آیندگان و سرمایهای گرانسنگ برای نوع بشر است. مطالعه و بررسی این حوادث و پیامدهای آنها، برای انسان در نوع تفکر و تصمیمگیری و برخورد با قضایای پیش آمده امری ضروری است.
با یک نگاه جامعهشناختی نسبت به جوامع پیشین، در مییابیم که هر جامعهای در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجریه کرده است و در واقع، همین دو گروهند که منشأ تحولات تاریخی در دورههای مختلف بودهاند؛ به گونهای که هر پدیده تاریخی، حاصل نوع عملکرد این دو طایفه و تعامل آنهاست. اکنون با توجه به مرجعیت خواص برای عوام و تأثیرپذیری گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملکرد و نوع تفکر این دو دسته در انعقاد و شکل گیری فرایندهای تاریخی، امری حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملکرد آنهاست که میتواند جامعه و حتی تاریخ را سعادتمند کرده و یا به تباهی و انهدام بکشاند. عنصر اصلی در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حرکت خواص، به دنبال خود حرکت عوام را میآورد... یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات می دهد؛ گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص برای زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهی میغلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، کاری را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا میکند و حسین بن علیها به کربلا کشانده نمی شوند.»3 «وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آنچنان میشوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند.»4 بدیهی است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستای آنچه که به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروی مینمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فکری، رفتارهای فردی و اجتماعی و سایر شئونات، مقتدای عوام هستند. نتیجه چنین عملکردی، تعالی جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجهای جز تباهی و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شکلگیری حادثه عاشور
پیدایش هر حادثهای در جوامع بشری در مرتبه اول معلول عملکرد خواص آن جامعه است که طبیعت چنین عملکردی، تأثیرپذیری عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوی یا پایبند به حقند و یا روی گردان از حق. بدیهی است هر یک از این اقسام میتواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بکشاند.
حادثه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا(ص) یکی از حوادثی بود که نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اکنون، به بررسی وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا میپردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین(ع)
در یک تقسیمبندی میتوان خواص دوره امام حسین(ع) را به چند دسته تقسیم کرد:
1. بقایای اصحاب پیامبر(ص) از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصاری، ابن عباس، سهل بن ساعدی و انس بن مالک.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعی، هانی بن عروه، مسیب بن نجبه فزاری و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانی در سرزمین عراق که شامل بزرگان و رؤسای قبایل قحطانی میشوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. کارگزاران بنیامیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اکنون با توجه به عملکرد خواص عصر امام حسین(ع) در قبال حادثه عاشورا، میتوان آنها را به دو گروه تقسیم کرد:
1. کسانی که از همکاری با امام(ع) به علل و دلایلی بازماندند و توفیق حضور در رکاب او را نیافتند.
2. کسانی که زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام(ع) دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضعگیری میتوان به اقسامی به شرح ذیل تقسیم کرد:
الف) کسانی که به حقانیّت امام(ص) قایل بودند، اما قدرت همراهی و یاری او را نداشتند. از این گروه میتوان به جابربن عبدالله انصاری، صحابی بزرگ پیامبر(ص)، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجی انصاری مکنّی به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله(ص) و از دوستداران خاندان پاک آن حضرت است... جابر خود گوید: «رسول اکرم(ص) خود شخصا در بیست و یک غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شرکت داشتم، وی در بدر و اُحد شرکت ننمود، ولی به مسلمانان آب میداد که پدرش به علت خردسالی او را از نبرد باز میداشت. جابر در صفین در رکاب امیرالمؤمنین(ص) بوده و او نخستین کسی است که امام حسین(ع) را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین کسی از یاران رسول الله(ص) بود که درگذشت. وی نسبت به خاندان رسالت ارادتی شایان داشت که حدیث لوح فاطمه(س) مشتمل بر اسامی حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر(ع) باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.»5 وی در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از اینرو، نتوانست با امام(ع) در کربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند که به علت کهنسالی و بیماری یا علل و مصالح دیگر، از حضور در کربلا بینصیب ماندند.6
ب) کسانی که قایل به حقانیت امام(ع) بودند و در عین توانایی، با او همراه نشدند. یکی از این افراد، عبیداللهبن حر جُعفی است. وی از هواداران عثمان بود که پس از کشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت علی(ع) به جنگ ایستاد.7 او شاعر نیز بوده است و در بین مردم کوفه شخصی شناخته شده به حساب می آمد، هرچند سابقة مثبتی نداشته است.8 عبیدالله بن حر جعفی در حالی که میتوانست امام را یاری دهد، چنین کاری نکرد؛ زیرا وقتی امام(ع) به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمهای دیدند. سؤال فرمودند که خیمه کیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفی است. امام(ع) کسی را فرستاد تا او را به همکاری دعوت کند، اما او جواب منفی داد و گفت: «من از کوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینکه با حسین(ع) نباشم، چون در کوفه یاوری ندارد و من اصلا دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام(ع) گفتند و آن حضرت خودش نزد وی رفت و پس از سلام، او را برای خروج بر علیه یزید دعوت کرد، ولی عبیدالله همان جواب را تکرار نمود. چون امام از هدایت و رستگاری او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتی به تو میکنم و آن اینکه تا میتوانی خود را به مکان دوری برسان تا صدای استغاثه ما را نشنوی؛ زیرا به خدا سوگند اگر صدای استغاثه ما به گوش کسی برسد و به یاری ما شتاب نکند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.9
سرانجام، عبیدالله امام(ع) را یاری نکرد، در حالی که توانایی چنین امری را داشت.
از خلال کلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعاری که پس از شهادت امام از او نقل شده است، میتوان دریافت که او منکر حقانیت حرکت امام نبوده، بلکه معتقد به آن بوده است؛ مثلا وقتی که امام او را به توبه دعوت کرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفی نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من میدانم که هر کس از فرمان تو پیروی کند به سعادت ابدی و خوشبختی ابدی نایل شده است، ولی من احتمال نمیدهم که یاری من به حال تو سودی داشته باشد.
او، همچنین در اشعاری که در حسرت نپیوستن به امام سروده است، میگوید:
فیالک یا حسره ما دمت حیّا تَرَدَّدُ بین صدری و التراقی
حسینٌ حین یطلب نصر مثلی علی اهل العداوه و الشقاق
حسین حیث یطلب بذل نصری علی اهل الضلاله و النفاق
لو انّی اواسیه بنفسی لنلت کرامه یوم التلاقی
آه از حسرت و تأسف سنگینی که تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حرکت است. آنگاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یاری میطلبید؛ آن گاه که میخواست برای نابودی اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آری، اگر آن روز از راه جان، یاری و مواساتش مینمودم، در روز قیامت به شرافتی بس بزرگ نایل میشدم.10
اعتقاد به اینکه امام(ع) بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام کرده و سعادت و خوشبختی در فرمانبرداری از اوست، کاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند که این امر، به تنهایی، علت رستگاری نیست، بلکه حرکت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، دارای مراتب است. مثلا افرادی مانند سلیمان بن صردخزاعی و مسیب نجبه فزاری (از سران شیعیان کوفه) که معتقد به حقانیت امام(ع) بودند و حتی از او دعوت رسمی به عمل آورده بودند، با این حال، از یاری آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولی آنچه اهمیت دارد، عمل است که هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوی بودند.
ج. کسانی که نسبت به حقانیت امام(ع) توقف کرده و یا از منکران بودند و بدین روی از یاری او خودداری کردند.
عبدالله بن عمر را میتوان یکی از این افراد دانست. «وی سال سوم بعثت، در مکه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده که بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت کرد و در سال 73یا 74ه.ق در سن 84 سالگی در مکه از دنیا رفت.»11
در همان روزهای اول ورود امام حسین(ع) به مکه، عبدالله بن عمر که برای عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام(ع) آمد و چنین گفت: ای اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت کردهاند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان میدهند و با دشمنی خاندان اموی با شما، میترسم در صورت مخالفت با او کشته شوی و گروهی از مسلمانان قربانی گردند و از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند، به ذلّت مبتلا میگردند.» اکنون پیشنهاد من به شما آن است که همانطور که همه مردم با یزید بیعت کردهاند، تو نیز بیعت کنی و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسی.12
امام(ع) پس از دادن پاسخ او فرمود: ای ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یاری ما دست برمدار.
اما این سخنان نورانی در او تأثیر نکرد و آخرالامر از جمله کسانی شد که با یزید بیعت کرد.13 او بیعت خود را با یزید اینگونه توجیه میکرد: «اگر این کار درستی بوده چه بهتر و گرنه صبر میکنم تا اوضاع بهتر شود».
پس از اینکه مردم مدینه علیه یزید خروج کردند و بیعتش را شکستند، وی فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت کردیم و از پیغمبر شنیدم که فرمود: روز قیامت پرچمی افراشته گردد و گروهی به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود که اینان جفاکارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرک به خدا نقض بیعت است. مبادا یکی از شما بیعت خود را بشکند که میان من و او رابطه قطع خواهد شد.14
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت علی(ع) نیز یکی از خواصی بود که در عین اعتقاد به حقانیت علی(ع) و باطل دانستن دشمنانش، سکوت کرد و امام را یاری نکرد.15 او در واقع، از قاعدین16 بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملکردش و روی آوری به یزید و پایبندی به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر(ص) که هر کسی از یاری و نصرت حسین(ع) دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقفکنندگان در حقانیت امام دانستن بسی جای تأمل دارد؛ زیرا او آشکارا به یزید اعلام وفاداری نمود و برای او تبلیغ کرد و به بیعت خود استوار ماند.
یکی دیگر از کسانی که در حقانیت امام تردید داشته و یا منکر آن بوده است، و به همین دلیل در رکاب امام(ع) در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وی بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به کثرت عبادت وصف میکنند. وی از سرسختترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود که پدرش را از علی(ع) برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت کرده که روزی عبدالله، به عبدالله بن عباس روکرد و گفت: چهل سال است که دشمنی شما اهلبیت را در دل خویش جا دادهام و آن را پنهان میدارم.»17 او نیز که از مخالفتکنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مکه پناهنده شد. وی از جمله کسانی بود که میخواست امام حسین(ع) در مکه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه ای برای توفیق او نبود.18 وی هر چند که گاهی به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام میداد، اما چون هوای خلافت را در سر میپروراند و در فکر سقوط حکومت یزید بود، خود را رقیب جدّی امام(ع) میدانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلکه به شکست او نیز بیمیل نبود. از اینرو، از شهادت امام(ع) کمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعای خلافت کرد و گروهی با او بیعت کردند تا اینکه در سال73 هجری در دوره خلافت عبدالملک به دست نیروهای حجاج بن یوسف که برای سرکوبی او به مکه هجوم آوردند، کشته شد.»19
زمینهسازان و به وجود آورندگان حادثه عاشور
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت که در لشکرگاه امام(ع) طریق سعادت را میپیمودند و خواص باطل و منفی که در مقابل امام(ع) صف کشیده بودند. هر یک، گروه زیادی از عوام را پشت سر داشتند. از آنروی که بحث ما پیرامون آسیبشناسی خواص جبهه باطل و ارزیابی آنهاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پی میگیریم.
متأسفانه، شمار خواص منفی و منحرفی که در زمینهسازی و پیدایش حادثه عاشورا و راه اندازی عوام بر علیه امام تأثیر بسزایی داشتهاند، کم نبودند. حضور قبایل مختلف کوفه و کوفیان در لشکرکشی علیه امام حسین(ع)، گواه این مطلب است. عوامل انحراف اینگونه خواص ـ چنان که خواهد آمد ـ اموری از قبیل راحتطلبی، دنیاپرستی، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیلهای و جعل حدیث بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، برای بررسی آسیبها و دلایلی که باعث لغزش و انحراف آنها شده است و نیز عبرتگیری از عاقبت سیاه آنان، امری پسندیده و بلکه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر دورهای از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامی، امری نه چندان سخت، بلکه کوششی مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویای حوادث گذشته و آینه اعمال و عملکردهای گذشتگان است. اینک به بعضی از خواص منفی و تأثیرگذار در ایجاد زمینهها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره میشود:
1. شریح قاضی
شریح بن حارث، قاضی معروف کوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنی بود و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در ایام عبدالله بن زبیر که سه سال این کار را ترک کرد، در ایام حج دست از این کار کشید و تا زمان مرگش در سال 97یا 98هجری ـ که عمرش بیش از صد سال بود ـ خانهنشین شد.20
چهره شریح قاضی به عنوان عالم وابسته به دربارِ ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته میشود و [معلوم است که دشمنان] همیشه برای کوبیدن حق، از چهرههای مذهبی و موجه که مردم حرفشان را میپذیرند، استفاده میکنند [و] شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء استفادهای از موقعیت او به نفع حکومت جور انجام گرفت.»21
رهبر معظّم انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه برای کشتن فرزند رسول خدا(ص) فرمودند: «شریح قاضی که جزو بنیامیه نبود، کسی بود که میفهمید حق با کیست؛ میفهمید اوضاع از چه قرار است. وقتی هانی بن عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح کردند، سربازان و افراد قبیلهاش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح قاضی گفت: برو به اینها بگو هانی زنده است. شریح دید که هانی مجروح است. هانی بن عروه گفت: ای مسلمانها این چه وضعی است (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمیآیند مرا از اینجا نجات دهند؟ شریح قاضی گفت: «میخواستم بروم و این حرفهای هانی را به مردم بگویم، اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نکردم.» جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یک کار را انجام میداد تاریخ عوض میشد.»22
اگر او واقعیت را به مردم میگفت، شاید هانی کشته نمیشد و مسلم تنها نمیماند و حادثه کربلا به وجود نمیآمد.
2. عمربن سعد
عمربن سعد یکی از شخصیتهای باطل و مؤثر در تحقق حادثه کربلا بود. او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود.23 پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حکمرانی ری را به او داده بود. وقتی که ابن زیاد از رسیدن امام(ع) به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر کرد که اول به کربلا برود و با حسین بجنگد و پس از آن، به ری برود، در غیر این صورت خبری از ایالت ری نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملک ری مردد شد و سرانجام دنیاپرستی و ظواهر دنیوی و حکمرانی ری را بر کشتن فرزند پیامبر(ص) ترجیح داد و به کربلا رفت. در کربلا، در موقعیتهای مختلف امام سعی کرد او را از جنگیدن منصرف کند، ولی وی نپذیرفت و در روز عاشورا اولین تیر را خودش به سوی لشکرگاه امام حسین(ع) روانه کرد.24
چنان که در کتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به کشتن امام(ع) کراهت داشت و این بدین دلیل بود که خوبمیدانست حسین(ع) کیست؛ احادیثپیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این سخن حضرت علی(ع) را که «وای بر تو ای عمر بن سعد چگونه خواهی بود در روزی که بین بهشت و جهنم مخیّر شوی و تو جهنم را اختیار کنی»25 اما با این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم کشاند و به عنوان فرماندهی لشکر ابن زیاد، اهلبیت پیامبر(ص) را به خاک و خون کشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین بن نُمیر یکی دیگر از خواص لشکر ابن زیاد بود. وی از سران امویان و از قبیله کنده بود که همواره با امام دشمنی داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه بود. در ایام یزید نیز بر عدهای از سپاه فرماندهی داشت. او در دوران قیام مسلم بن عقیل در کوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود که قیس بن مسهر، فرستاده امام حسین(ع) را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس به شهادت رسید. وی هنگامی که عبدالله بن زبیر در مکه بر ضد یزید سر به مخالفت برداشته بود، بر کوه ابوقبیس منجنیق نهاد و کعبه را هدف قرار داد.26 در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شرکت داشت. او از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سرکوبی نهضت توابین حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67هجری) به دست ابراهیم اشتر کشته شد. وی در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین(ع) حمله کردند.27
4. شَبَث بن رِبعی
شَبَث بن رِبعی یکی از خواص کوفه و از طایفه بنی تمیم است. «از متعینین [شناخته شده و صاحب نفوذ] کوفه و ابتدا در مسلک یاران امیرالمؤمنین(ع) بود و حضرت او را با عدی بن حاتم یا با صعصعه بن صوحان به نزد معاویه فرستاد که وی را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگی سخن گفت و در جنگ صفین در رکاب حضرت بود، ولی هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز می داشتند.»28
او از جمله کسانی بود که برای امام حسین(ع) دعوتنامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یکی از نیروهای پیاده لشکر عمر سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعی از چهرههای متلوّن تاریخ بود. در قتل حسین بن علی(ع) شرکت داشت... و پس از عاشورا، به شکرانه و خوشحالی از کشته شدن حسین(ع)، مسجدی در کوفه تجدید بنا کرد. او پس از چندی، همراه مختار به خونخواهی حسین بن علی(ع) پرداخت و رئیس پلیس مختار شد. او در کشتن مختار نیز حضور داشت.29
خدا نترسی و به دنبال آن دنیاپرستی چنین افرادی بود که سیر تاریخ را منحرف کرد، عوام را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و آنها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد. رهبر معظّم انقلاب در گوشهای از سخنان خود با اشاره به این مطلب، فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعی در یک لحظه حساس از خدا میترسیدند، به جای اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض میشد [اما] آنها آمدند مردم را متفرق کردند. عوام متفرق شدند.»30
5. حدیثسازان
وجود متنفذان و خواصی که کارشان جعل حدیث بود، یکی دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به شمار میآید. آنان که به نفع دستگاه حکومتی اموی جعل حدیث میکردند، نه تنها قیام امام حسین(ع) را غیر مشروع جلوه میدادند و آن را خروج بر خلیفه مسلمانان قلمداد میکردند، بلکه عوام را نیز به دنبال خود کشیده، آنها را تحریک به جنگ بر علیه امام میکردند. فضای بیمار سیاسی کوفه نیز چنین نغمههای شومی را پذیرا میشد و به همین علت بود که از عوام تا خواص، از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نکردند. اینک به یکی از این احادیث ساختگی، که راوی آن بشیر بن عمرو انصاری است، بنگرید: حمد بن عبدالرحمان میگوید: نزد بشیر بن عمرو انصاری رفتم در حالی که یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید میگویند که یزید بهترین فرد برای مدیریت جامعه نیست، بعد میافزاید: و من هم این را قبول دارم، اما اگر رهبری یزید پذیرفته شود بهتر از آن است که اختلاف پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: "لا یأتیک فی الجماعه اِلاّخَیْر" یعنی: از ناحیه جماعت، چیزی غیر از خیر نصیب شما نمیشود. بر طبق این حدیثی که بشیر بن عمرو انصاری ساخته، در صورتی که جامعه یزید را قبول کرد، مخالفان او نباید حرفی بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصی بدکاره و نالایق بوده، ولی تا زمانی که نماز میخواند و جماعت و جمعه اقامه میکند، دیگر نباید علیه او قیام کرد... و هر کس بر خلاف این جریان حرکت کند، باید او را کشت.»31
خلاصه آنکه، زمینهسازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف کوفه بودند که جماعتی مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، کثیربن شهاب، شمربن ذی الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤسای قبایل قحطانی که قبایل خود را با خود به جنگ بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از طرفداران سنتی بنیامیه نبودند، اما حب جاه و مال و ریاست همه آنها در صف بنیامیه قرار داده بود.
طرفداران بنیامیه، یعنی همان عثمانیان افراطی نیز، از زمینهسازان اصلی حادثه عاشورا به شمار میآیند. یکی از آنها عماره بن عقبه بن ولید بود که به یزید نامه نوشت و عزل نعمان را از ولایت کوفه درخواست کرد. از پیامدهای این درخواست، آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همکاری با مسلم بن عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله هانی بن عروه بود که همه اینها زمینه پیدایش حادثه کربلا را فراهم آورد.
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالا از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث نظری و فکری؛ زیرا عوام حاضر در لشکر کفر از حیث اعتقادی پیرو خواص و بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملی؛ یعنی همه آنها به پیروی از سران خود و به دستور آنان، زینتدهنده لشکر عمر سعد بر علیه امام(ع) بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه کربلا
خواص، در هر جامعهای به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل تقسیم میشوند. خواص حق نیز دو دستهاند: دستهای که به هنگام انتخاب بین دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن چشم میپوشند و گروهی که جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا میفروشند؛ یعنی در عین اینکه حق را شناخته و در مواقعی از آن طرفداری هم کردهاند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله، دنیا و متاع آن قرار دادهاند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف است؛ یعنی چه علل و عواملی باعث میشود که این دسته از خواص از حق عدول کرده و به گونهای تغییر موضع دهند که نسبت به دین یا بیتفاوت بوده و یا در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام کم نیستند افرادی که وقتی افشای حق و یاری آن لازم بود، کتمانش کردند و حتی در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام افرادی مانند طلحه، زبیر و... که اینگونه عمل کردند، هیچ گاه از تاریخ اسلام محو نخواهد شد. بسیاری از خواص کوفه که مسلم و پس از او، حضرت سیدالشهدا(ع) را تنها گذاشته و حتی با آنها به جنگ برخاستند، کسانی بودند که حقیقت را میدانستند و حق و باطل بر آنها مشتبه نبود. از این روی، آنچه مهم است بررسی عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است که در این نوشتار به برخی از علل انحراف خواص در صحنه کربلا اشاره میشود:
1. دور شدن از معنویت
یکی از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگی از معنویت بود که منشأ آن را باید پس از رحلت پیامبر(ص) دانست؛ چرا که هدف اصلی رسالت انبیا نزدیک کردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است. پیامبر اسلام(ص) نیز انقلاب جهانی خود را بر اساس معنویت بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوی خدای بیهمتا آغاز کرد و با تکیه بر همین عنصر اساسی به درهم کوبیدن آثار شرک و گمراهی پرداخت و مردم را از بیراهه بتپرستی به صراط مستقیم خداپرستی هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سورههای آخرین قرآن، که عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بودهاند، شکل گرفت. در سایه همین برنامه انسانسازی بود که تربیت یافتگان پیغمبر(ص)، جلوههای بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدانگونه که خود را فرمانبردار حقیقی اوامر الهی میدانستند و در انجام دستورات دینی به مسابقه میپرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخی از جوانان برای اینکه قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا کنند، روی پنجه پای خود میایستادند و هرگاه نوجوانی اجازه میدان رفتن مییافت، نوجوان دیگری برای آنکه او هم خود را به میدان برساند میگفت: من هم چون او قادرم بجنگم و برای اثبات این مدعی حاضر به کشتی گرفتن و مسابقه با او هستم.32
تفسیر مجمعالبیان ذیل آیه (وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ) (حشر: 9) یکی از شأن نزولهای گفته شده دربارة این آیه را این چنین بیان میکند: مرد فقیری خدمت پیامبر(ص) رسیده عرض کرد: گرسنهام مرا سیر کن، حضرت دستور فرمودند تا از منزل طعامی برای آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامی موجود نبود. آن حضرت فرمود: «چه کسی امشب این مرد را مهمان خود میکند؟» مردی از انصار اعلام آمادگی کرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندکی طعام و آن هم برای کودکان خود، چیزی نداشت، سفارش کرد غذا را برای مهمان بیاورند و به همسرش گفت: کودکان را به هر نحو که ممکن است خواب کن. سپس زن و مرد در تاریکی بر سر سفره نشستند و بدون آنکه چیزی از غذا را در دهان خود بگذارند، دهان خود را تکان میدادند. مهمان هم گمان میکرد آنها هم همراه او غذا میخورند. بدینسان، به مقدار کافی غذا خورد و سیر شد و آنها هم شب را گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر(ص) آمدند، آن حضرت نگاهی به آنها کرد و تبسمی نمود و بدون اینکه به آنها چیزی بگوید، آیه مذکور را تلاوت فرمود و آنها را در مورد ایثار و از خود گذشتگیای که کردهاند، ستایش کرد.»33 این است نمونهای از معنویتی که آن حضرت در امت خود نهادینه کرده بود.
اما پرسش مهمی که در اینجا مطرح میشود آن است که چه شد که پس از پیامبر(ص) این معنویت به افول گرایید و دوباره جامعه مسلمانان بستری برای احیای امور غیر ارزشی گردید و سالهای سال، جامعه اسلامی را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است که علت اصلی این عقبگرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جستوجو کرد، بخصوص خواص که جلودار عوامند. وقتی خواص با روی آوری به دنیا، اسیر دست بسته مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یک سری احکام خلاصه کنند، روح معنویت که در توجه به خدا پیدا میشود، خود به خود از بین میرود و آنجاست که ماجرای سقیفه به راحتی و بدون هیچ دغدغهای شکل میبندد و سفره خواران این ولیده نامبارک تا سالها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمیشوند تا آنجا که اهلبیت پیامبر(ص) به مسلخ شهادت بروند.
نقطه اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا که وی آشکارا به مبارزه با دین خدا برخاست، حاکمیت وسیع اسلام را تصرف کرد. از سویی، مردم هم که به فرمایش حضرت علی(ع) در خطبه 210 «معالملوک و الدنیا» هستند، گوهر گرانمایه معنویت را به بهانههای سخیف فروختند و آنگونه شد که خواص آن زمان در عین اینکه حسین(ع) را میشناختند و حدیث پیامبر(ص) را در حق او و برادرش شنیده بودند که: «الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.34
البته نباید فراموش کرد که افول معنویت، خود معلول یک سری علل و عواملی بود که پس از رحلت پیامبر(ص) در خواص و بزرگان جامعه اسلامی و به تبع آن، در پیروان آنها به وجود آمد. اموری مانند دنیاگرایی و روی آوری به مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر(ص) و مهمتر از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلی خود، منشأ رخت بربستن معنویت و در نتیجه، پیدایش حوادث تلخی گردید که به عنوان لکههای سیاهی در تاریخ روشن اسلام، ابدی شدند که ذکر چند مورد از آنها به صورت گذرا، خالی از فایده نیست.
الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر(ص): یاد خدا سبب نورانیت دل و صفای باطن است؛ آنجا که میفرماید: (أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد: 28) آگاه باشید تنها با یاد خداست که دلها آرامش مییابد. و ذکر خدا باعث دوری از معصیت و گناه میشود؛ چنان که مفاد آیه شریفه (إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ) (عنکبوت:45) همانا نماز، از بدیها و زشتیها دور میکند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر(ص) نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفای باطن و بالاخره راهیابی به قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانی که انسان در یاد و ذکر خداست و روح و جان خود را به توصیهها و ارشادات نبویه، مزیّن کرده است، از گمراهی در امان است و از سویی، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احکام و فرامین الهی، که توسط حضرت پیامبر(ص) به بشر ارائه گردید، چیزی جز گمراهی نیست: (مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمی) (طه: 124) هر کس از ذکر و یاد من اعراض کند به دو مصیبت گرفتار میآید: یک مصیبت دنیوی که زندگی بر او تنگ و سخت میگردد و یک مصیبت اخروی که روز قیامت کور و نابینا برانگیخته میشود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است که پس از پیامبر(ص) مردم به عقب برگشتند، دلها از یاد خدا غافل شد و احادیث نبوی دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعی بود که در چنین وضعیتی، جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثری از معنویت باقی نماند تا آنجا که جامعه از تحمل وجود وصی رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد. حضرت علی(ع) در اینباره میفرماید: «زمانی که خداوند رسول خود را قبض روح فرمود، گروهی به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهی حضرت رسول پشت کرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهی قدم نهادند) و راههای گمراهی آنان را هلاک ساخت و بر آراء و اندیشههای نادرست خود اعتماد نمودند (احکام را از پیش خود نادرست بیان کرده و مردم را به پیروی از آن وادار مینمودند) و از غیر رحم و خویش (رسول اکرم(ص))متابعت نمودند و از سبب هدایت و رستگاری ـ یعنی اهلبیت حضرت رسول(ص) که مأمور به دوستی آن بودند ـ دوری کردند.»35
آیا این کلمات نورانی، چیزی غیر از اعراض خواص و به تبع آنها، امت را از یاد خدا و پشت کردن به سیره و سنّت پیامبر تداعی میکند؟!
آیا از بیان شریف امام حسین(ع) در وصیتنامه خویش به هنگام خروج از مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدّی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدّی و ابی علی بن ابیطالب»؛36 همانا من از مدینه خارج شدم برای اصلاح مفاسد امت جدّم و برای امر به معروف و نهی از منکر و میخواهم سیره جدم و پدرم را زنده کنم) چیزی غیر از عقب گرد خواص و عوام از ارزشهای دینی برداشت میشود؟ آیا خروج به منظور احیای سیره پیامبر(ص) و علی(ع) کاشف از انقطاع خواص جامعه از ذکر خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهی از منکر، که از اهداف حرکت امام(ع) است، حاکی از ترک معروف و رواج منکر در میان مسلمانان بخصوص خواص آنها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام(ع) برای امر به معروف و نهی از منکر و احیای سیره پیامبر(ص) چه توجیهی را برمیتابد؟
آنچه به وضوح از این کلمات نورانی امام استفاده میشود آن است که خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین آسیبهایی بودند و گرفتاری در دام چنین آسیبهایی بود که یا آنها را از یاری امام بازداشت و یا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و ظواهر آن: اولین و مهمترین عامل انحراف خواص در صحنه کربلا و بلکه در تاریخ بشریت، دنیاپرستی و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امری موجب اعراض از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در آن حد از کمال و بلندی است که معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح میدهد؛ زیرا کمال خویش را در او میبیند. بدیهی است اگر معبود و معشوق آدمی، خدای تعالی باشد، جز به او و رضای او نمیاندیشد و اگر دنیا باشد، جایی برای عشق خدا و پرستش او باقی نمیماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته آنچه مذموم است دنیاپرستی است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددی دلالت دارد.37 و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانی و سرآغاز هر گناهی دانسته شده است.38 از اینرو، دنیاپرستی اصلیترین لغزش خواص در هر عصری است که باید مورد توجه اکید مسلمانان قرار گیرد تا در دام آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهمترین عامل انحراف خواص، دنیاپرستی و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهی گذرا به موضعگیری طلحه و زبیر به عنوان دو صحابی رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایی خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما پس از پیامبر(ص) در معرکه انتخاب دین یا دنیا و حق یا باطل، حق را رها کردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودی در مروج الذهب درباره دنیاگرایی این دو تن، چنین مینویسد: «در دوران عثمان، گروهی از صحابه به ساختن خانهها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یکی از آنها بود. او خانهای در بصره ساخت که تاکنون (سال 332ه.ق) معروف است. خانههایی نیز در مصر و کوفه و اسکندریه بنا نهاد. دارایی او بعد از وفاتش پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و کنیز بود. طلحه نیز خانهای در کوفه در محل کناسه ساخت که به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضی هم بیشتر گفتهاند. او در ناحیه شراة بیش از این درآمد داشت. خانهای در مدینه ساخت که آن را با آجر و گچ و شیشه بنا کرده بود.»39
بدیهی است اینگونه غرق مظاهر دنیا شدن، از طلحه و زبیر، انسانهایی میسازد که پس از سابقه طولانی در دفاع از حق و پیامبر(ص) در مقابل حق قرار گرفته و با پشت کردن به وصایای پیامبر(ص) بر علیه علی(ع) لشکر به راه میاندازند.
نمونه این دنیاپرستی، آنچنان که گذشت، عمربن سعد بود که عشق به دنیا و مقامات دنیوی او را به دینفروشی و مبارزه با فرزند پیامبر(ص) کشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند: «وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه ـ یا اکثریت قاطعشان ـ آن چنان میشوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند. وقتی این طور شد ـ اولش با شهادت حسین بن علی(ع) با آن وضع، آغاز میشود و آخرش هم...»40
2. عدم بصیرت
چنان که گذشت، یکی از ویژگیهای خواص مثبت، بصیرت است. بصیرت یعنی روشنبینی، و به معنای قوه قلبی است که به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همانطور که نفس به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را میبیند.41 از این روی، عدم بصیرت، همان عدم ملکه روشنبینی است. عدم بصیرت بدترین و خطرناکترین کوری است؛ چرا که کوری چشم دل است. حضرت علی(ع) فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمی البصیره»؛42 نداشتن چشم از کوردلی و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتی از حضرت علی(ع) وارد شده است که: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیره»؛43 نابینایی آسانتر از کوردلی است.
یکی از عوامل انحراف خواص در صحنه کربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنی آنچه باعث شد تا سیدالشهدا(ع) به شهادت برسد و اهلبیت او با آن وضع به اسارت بروند، و سایر ظلمها و جنایاتی که به وقوع پیوست، ناشی از بیبصیرتی خواصی بود که در زمان امام حسین(ع) و در صحنه کربلا حاضر بودند و نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهی است مراد از بصیرت، روشنبینی و آگاهی قلبیای است که انسان را به خدا نزدیک کند نه مطلق آگاهی و دوراندیشی و داشتن رأی صائب؛ چرا که بین بصیرت و رای صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و میتوان گفت: هر بصیری (به معنای یاد شده) از حسن رأی و نظر صائب قطعا برخوردار است، اما اینگونه نیست که هر کسی ـ مثلا ـ دارای حسن رأی بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممکن است از قدرت تصمیمگیری و حسن رأی برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیک نکند، بلکه در مقابل خدا قرار گیرد و آن زمانی است که در عین اینکه متصف به این صفت است، اما از آن، در جبهه مقابل حق استفاده میکند، چنان که عمرو بن عاص از زیرکی و حسن رأی برخوردار بود، ولی در کنار معاویه به مقاتله با حضرت علی(ع) پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله کسانی که میتوان او را جزء خواص منفی حاضر در صحنه کربلا به حساب آورد، قره بن قیس حنظلی است. وی علیرغم شهرتش به حسن رأی، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا که از طرف عمر سعد مأمور شده بود از امام(ع) بپرسد که برای چه به اینجا آمده است. حبیب بن مظاهر گفت: او مردی موسوم به حسن رأی است و من گمان نمیکردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام (ع)، حبیب بن مظاهر به او رو کرد و گفت: وای بر تو ای قره! از این امامِ بحق روی میگردانی و به سوی ظالمان میروی؟ بیا و یاری کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافتهای. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر میکنم تا ببینم چه صلاح است. 44 و آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان کوفیان کم نبودند.
3. تعصبات قبیلهای
تعصب از حیث لغت، جانبداری کردن است؛45 یعنی حمایت از کسی که متعصب نسبت به او علاقه و ارادتی دارد. از اینرو، هر تعصبی مردود نیست؛ چرا که تعصب اگر عقلایی و بر حق باشد، امری معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایی نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امری ناپسند و مورد مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیلهای جاهلی نیز از این قسم است. امام زینالعابدین(ع) در زمینه این نوع تعصبات میفرماید: «عصبیتی که صاحبش به واسطه آن گنهکار میشود آن است که کسی بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند، ولی دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلکه اگر کسی قوم خود را بر ستم کمک کند، آن از جمله عصبیت است.»46
«پس از پیامبر اکرم(ص) با احیای ارزشهای جاهلی، دوباره تعصبهای نژادی و قبیلهای جان گرفت و ارزشهای الهی قربانی ارزشهای جاهلی شد. در سقیفه مسائل نژادی و ناسیونالیستی حرف اول را زد. در شورای شش نفری عمر، مسئله نژاد تعیینکننده بود. در حکومت عثمان بستگان پدری او حرف اول را میزدند و راز لغزش برخی از کارگزاران امام علی(ع) نیز همین بود.»47 در قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیلهای در میان خواص و سران لشکر کوفه بسیار مشهود است. در کوفه کم نبودند سران و بزرگان قبایلی که طرفدار معاویه و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومی، بسیاری از این قبایل به آنها اقتدا کردند. گواه روشن بر اینکه تعصبگرایی جاهلانه، عاملی مهم در انحراف خواص و پیروی از آنها در صحنه کربلا بوده است، آن است که روز نهم محرم وقتی شمر ملعون دید که عمر سعد مهیای قتال است، قصد کرد که حضرت عباس(ع) و برادرانش را از راه قومیگری تحریک کرده و به لشکر عمر سعد ملحق کند، از اینرو، با صدای بلند گفت: «کجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا که مادر این چهار برادر امالبنین، از قبیله بنیکلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بود.48 شمر میخواست بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روی باید به ما ملحق شوید و از همین جهت هم در امانید، که با پاسخ کوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ که بریده باد دستهای تو و لعنت باد بر امانی که تو برای ما آوردی...49
بازتاب قیام امام حسین(ع) در عملکرد خواص پس از شهادت
نهضت عاشورا که در راه احیای دین و ویران کردن اساس ظلم در نوع خود بینظیر است، منشأ تأثیرات عمدهای در نحوه عملکرد خواص، بلکه قاطبه مسلمانان در حوزههای مختلف مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، حکومتی و سیاسی بوده است. عمده نهضتهایی که پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام حسین(ع) بودهاند؛ چرا که پیش از هر کس، خواص و سران این نهضتها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این قیام الهی را بر فکر و عمل خواص که موجب پیدایش قیامهای گوناگونی بوده است، بررسی کرده و به نمونههایی از عملکرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشکار پس از شهادت حسین بن علی(ع) با والی کوفه و حکومت یزید را میتوان مبارزه علنی یکی از خواص و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدی دانست؛ چرا که پس از شهادت امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر کوفه نشست و به نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهدا(ع) پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ او را داد و در حالی که ابن زیاد مست پیروزی ظاهری خود بود و بر اریکه ظلم و عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح کرد. به همین دلیل، ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند. او در حالی که نابینا بود با راهنمایی دخترش مبارزه دلیرانهای را آغاز کرد تا اینکه او را دستگیر کردند و به شهادت رساندند. شجاعت و بیباکی او در دفاع از حق و خاندان پیامبر(ع) و فریادگری او بر علیه ظلم و بیدینی، نسیمی بود که از شجاعت و بیباکی حضرت سید الشهدا(ع) در دفاع از حق و مبارزه تمام عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.50 نقش عبدالله بن عفیف به عنوان یکی از خواص شیعه و زهّاد روزگار کوفه، آن چنان بود که عوام حاضر در مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهای مخالفت با دستگاه اموی در دل آنها کاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یکی از پیامهای عاشورا قیام حرّه یا قیام مردم مدینه است؛ چرا که علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزی امام حسین(ع) بود. این قیام مشتمل بر پیامی گرانسنگ بود و آن اینکه برای از بین بردن دستگاه ظلم و کفر حتی از جان خود و فرزندان خود باید گذشت و رنج و غم اسارت اهلبیت: را متحمل گردید. و در مرتبه دوم، افشاگریهای اهلبیت: و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحی بود که حضرت زینب(س) در کوفه و شام پدید آورد. مسعودی در واقعه حرّه اینگونه مینگارد که پس از شهادت امام حسین(ع) ظلم و جور یزید فزونی یافت و آشکارتر گردید. آنهایی که از اوضاع مطلع بودند [خواص] مردم را از وضعیت نامیمون یزید و حکام او آگاه کردند. مردم همه با روحیه طاغوتستیزی که از نهضت عاشورا دریافت کرده بودند، اقدام کرده و عثمان بن محمد بن ابیسفیان والی آن زمان مدینه را و مروانبن حکم و سایر امویان را از مدینه بیرون کردند. در حالی که امام سجاد(ع) در مدینه بودند، مردم با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. خبر به یزید رسید و او سپاهی بزرگ را به فرماندهی مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.51 وقتی به سنگستان مدینه ـ که معروف به حره واقم است ـ رسیدند، اهل مدینه برای دفع آنان از شهر خارج شدند و بین آن دو جنگ سختی در گرفت. جماعت بسیاری از مدینه کشته شدند تا اینکه تاب مقاومت برای آنها نماند، از اینرو، به مدینه گریختند و به روضه مطهره حضرت پیغمبر(ص) پناه بردند. لشکر شام نیز وارد مدینه شدند و با اسبهای خود داخل روضه منوره شدند و اسبهای خود را در مسجد جولان دادند و چنان از مردم کشتند که روضه و مسجد پر از خون شد.52
از خواصّی که در آگاه کردن مردم و راهاندازی این قیام، تأثیر بسزایی در بین توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابی عمرو مخزومی و عبدالله بن حنظله غسیلالملائکه هستند؛ چرا که وقتی از طرف حاکم مدینه، عثمان بن محمد بن ابیسفیان، به نمایندگی از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاده شدند تا از نزدیک خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمتهای او بهرهمند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وی تشویق کنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بیدینی و فساد و فحشا و سگبازی و شرابخواری یزید، با ذکر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند. «عبداللهبن حنظله گفت: من از نزد شخصی برگشتهام که اگر هیچ کس با من یاری و همکاری نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت... به دنبال این جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و بنیامیه را از شهر بیرون کردند.»53
نکته قابل توجه آنکه قیام مردم مدینه منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین(ع) علیه بیعدالتی و ستمگری رژیم فاسد اموی شکل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخههای مختلف قریش تشکیل میشد و اگر چه عناصر اصلی آن شیعی بودند، اما قیامی شیعی نبود؛ چرا که رهبری شیعه علی بن الحسین(ع) نسبت به آن بیتفاوت بود و در یَنْبُعْ ساکن بود.54
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین(ع) : یکی از نابترین نهضتهای شیعی قرن اول قیام توابین بود. توابین کسانی بودند که علیرغم دعوت از امام حسین(ع)، در کارزار عاشورا به یاری آن حضرت نپرداختند. از اینرو، به شدت خود را ملامت مینمودند. امام که به دعوت آنها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسید و آنها از جا تکان نخوردند.55 این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنکه انتقام خون امام حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند. به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤسای خود یعنی سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فزاری، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدی، عبدالله بن وال تمیمی و رفاعه بن شدّاد بجلی، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشکیل دادند... به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفة بن یمان و شیعیان دیگر نوشت و از آنان یاری خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در سال شصت و یک هجری آغاز شد... تا آنکه شب جمعه پنجم ربیعالثانی 65، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوی تربت پاک امام حسین(ع) روانه شدند [و گریه و زاری و توبه کردند سپس] قبور شهدا را ترک گفته و به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینی به نام عین الوَرده با سپاه شام که فرماندهی آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شکست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعة به شهادت رسیدند.56
اندیشه سیاسی نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره رهبری سیاسی امت اسلامی« واگذاری حکومت به خاندان رسولاللّه بود که عزت و مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا هنگامی که توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروی از خاندان پیامبر فراخواندند، چون که آنان برای حکومت بر بنیامیه شایستهتر بودند.»57
تأثیر قیام امام(ع) بر تفکّر سیاسی خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب حسین(ع)، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین کربلا، اثر دیگری نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیداری وجدان در کلیه افرادی بود که میتوانستند به یاری حسین بشتابند و نشتافتند... این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف، گناهکار را به جبران گناه و جرم خود وادار میکرد و از طرف دیگر، کینه و عداوت مسببان ارتکاب چنین گناه را به دل میگرفتند و این همان پدیدهای است که پس از انقلاب حسین(ع) در میان ملت مسلمان آشکارا به چشم میخورد.58
این احساس ندامت از گناه و شوق به جبران خطا، در لابه لای سخنان، نامهها و خطبههای توابین موج میزند. همین روحیه بود که آنها را در شب عملیات علیه یزید به کربلا و تربت پاک حضرت سیدالشهدا(ع) و سایر شهیدان کشاند و آنجا با استغفار و ریختن اشک ندامت و عهد بستن بر خونخواهی امام(ع) و شهیدان کربلا، روحیه مبارزهطلبی خویش را تقویت کردند و این نبود جز تأثیر شهادت امام(ع) بر خواص و عوام توابین.
2. نفی راحتطلبی و پشت پا زدن به مظاهر دنیوی
یکی دیگر از درسها و تأثیرهای نهضت عاشورا بر فکر خواص در نهضت توابین و بلکه همه نهضتهای شیعی و غیر شیعی، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین تفکری است که آنچه با حفظ دین و آموزههای آن مغایر است باید کنار زده شود. یکی از آسیبهای خواص جبهه حق که باعث شد علی(ع) خانهنشین شده و حسین(ع) یاری نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحتطلبی و اسیر مظاهر دنیوی شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا(ع) غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را برای همگان، از خواص گرفته تا عوام، باوراند که برای حفظ دین و احیای آن باید به مظاهر دنیوی پشت پا زد و از راحتطلبی گریزان بود، وگرنه باید در هالهای از پریشانی و پشیمانی به دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم(ع) اشک ندامت ریخت. در سایه همین رویکرد از تأثیر قیام امام(ع) بود که توابین اساس جنبش خود را بر بازگشت از گناه، خونخواهی خاندان رسول الله(ص)، پشت پا زدن به تمامی مظاهر دنیوی و شهادت خواهی برای رضایت خداوند قرار دادند.59
قیام مختار پیامد دیگری از قیام امام(ع)
یکی دیگر از قیامهایی که متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی است که به منظور انتقام خون امام حسین(ع) از قاتلان آن حضرت در سال شصت و شش هجری واقع شد.60
میتوان نطفه این قیام را از سال شصت و چهار هجری، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا که مختار چون آمادگی مردم عراق را برای قیام و انقلاب برضد بنیامیه و بیمیلی آنها را نسبت به حکومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار کوفه گردید و فعالیت خود را آغاز کرد.61 مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان معرفی کرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حرکت وی شد. او شعار خود را جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوی انتقامگیری خون حسین) قرار داد و این موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار میکرد... مختار قاتلان امام حسین(ع) را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید.62
تأثیر قیام امام(ع) بر مختار و سایر خواص
آنچه از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده میشود، آن است که هدف اصلی مختار از قیام بر علیه حکومت غاصب و ظالم امویان، انتقامگیری خون حسین(ع) از قاتلان او بوده است، اما نکتهای که اینجا به ذهن میآید آنکه چرا مختار و دیگر خواص همفکر او به دادخواهی از قاتلان امام پرداختند و چه امری منشأ پیدایش چنین تفکری در آنها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن امام پس از دعوت کردن او و نیز کشتن او به گونهای که »صار قتیلا غریبا مظلوما عطشانا« و از طرفی، اسارت اهلبیت و افشاگریهای امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) در کوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه اموی و برپایی مجالس عزاداری در شام، بشارتدهنده امری عظیم یعنی مظلومیت امام(ع) و اهلبیت اوست. بدیهی است تأثیر مظلومیت امام بر همگان از سویی و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر(ص) که در کلمات شریفهای همچون «ان کان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی» تجلّی مییافت، از سوی دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشکر او بود و این بود که مختار با جمع کردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهی آن امام شهید قیام کرد.
پینوشتها
1 ـ منصور وثوقی و علی نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص209.
2 ـ از بیانات مقام معظّم رهبری در تاریخ 75/3/20، در جمع فرماندهان لشگر 27محمدرسولاللّه (ص).
3 ـ از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 75/3/20.
4 ـ همان.
5 ـ سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج4، 1379،چ سوم، ص 36.
6 ـ شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج 1، ص 322، چاپ حجری.
7 ـ طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 7، ص 168به نقل از: حسین بن علی از مدینه تا کربلا، حاشیه ص120.
8 ـ ر.ک: ابن حزم، جمهره، ص 385به نقل از: حسین بن علی(ع) از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
9 ـ تاریخ طبری، منشورات کتابخانه ارومیه، ج 4، ص308ـ307.
10 ـ محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، دفتر انتشارات اسلامی، 1378، چ هشتم، ص123ـ122.
11 ـ سید مصطفی حسینی دشتی، پیشین، ج 7، ص252ـ251.
12 ـ مقتل خوارزمی، تحقیق شیخ محمد سماوی، ج 1، انوارالهدی، 1418ق، ص279.
13 ـ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، بیروت، للطباعه والنشر دررالمعرفه، ص60.
14 ـ همان / بخاری، صحیح بخاری، ج 8، کتاب الفتن، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، 1410ق، ص99.
15 ـ خواص و لحظههای تاریخ ساز، ج1، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، ص 80-81.
16 ـ همان.
17 ـ سید مصطفی حسینی دشتی، پیشین، ج 7، ص 238.
18 ـ باقر شریف قرشی، حیاه الامام الحسین، ج 6، ص27، به نقل از: جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
19 ـ طبری، تاریخالامم و الملوک، منشورات مکتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودی، مروجالذهب، ج 3، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1411ق، ص131ـ130.
20 ـ همان، ص 226 به نقل از : مسعودی، مروجالذهب، ج 3، ص57.
21 ـ همان، ص226.
22 ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ75/3/20.
23 ـ جواد محدثی، پیشین، ص353.
24 ـ منتهیالآمال، چ خورشید، 1374، ص398ـ397.
25 ـ همان.
26 ـ جواد محدثی، پیشین، ص 162به نقل از: مسعودی، مروجالذهب، ج 3، ص71 / ص 163.
27 ـ همان.
28 ـ سید مصطفی حسینی دشتی، پیشین، ج 6، ص440.
29 ـ جواد محدثی، پیشین، ص261.
30 ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ75/3/20.
31 ـ غلامعلی نعیمآبادی، آسیبشناسی خواص، 1379، ص31.
32 ـ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص48، به نقل از: سید احمد خاتمی، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1372، چ پنجم، ص108.
33 ـ فضل بن حسن طبرسی، مجمعالبیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص391.
34 ـ برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 3، دفتر نشر فرهنگ اهلبیت(ع)، ص 199، حدیث 16، باب نکوهش دنیا.
35 ـ نهجالبلاغه، پیشین، خطبه 150، ص461.
36 ـ مقتل خوارزمی، پیشین، ج1، ص279.
37 ـ محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ص197.
38 ـ همان.
39 ـ مسعودی، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، 1411ق، ص81.
40ـ از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ75/3/20.
41 ـ محمد معین، فرهنگ فارسی معین، ج 1، ص546.
42 ـ عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1407ق، ص364.
43 ـ همان، ج 2، ص57.
44 ـ منتهیالآمال، چاپ خورشید، 1374، ص398ـ397.
45 ـ محمد معین، پیشین، ج 1، ص1101.
46 ـ محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ح 7، ص421.
47 ـ سید احمد خاتمی، پیشین، ص268.
48 ـ منتهیالآمال، پیشین.
49 ـ همان.
50 ـ جواد محدثی، پیشین، ص 302ـ301.
51 ـ مسعودی، پیشین، ج 3، ص81.
52 ـ منتهیالآمال، ص613ـ612.
53 ـ محمدمهدی شمسالدین، ارزیابی انقلاب امام حسین(ع)، ترجمه مهدی پیشوایی، مؤسسه فرهنگی هنری سینمایی الست فردا، 1381، ص 249.
54 ـ اصغر منتظرالقائم، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهلبیت(ع)، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380، ص307، (با اندکی تلخیص و تصرف).
55 ـ مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتی امام صادق 1374، چ دوم، ص221، (با اندکی تصرف).
56 ـ همان، ص226ـ221.
57 ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 245به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص312.
58 ـ محمدمهدی شمسالدین، پیشین، ص213ـ212.
59 ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص311.
60 ـ طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص487.
61 ـ ابوالعباس المبرد، الکامل فی اللغه و الادب، ج12، ص 116ـ112، به نقل از: مهدی پیشوایی، پیشین، ص 228ـ226.
62 ـ محمدمهدی شمسالدین، پیشین، ص 254ـ252 / مهدی پیشوایی، پیشین، ص254ـ252.