معرفت، سال هفتم، شماره اول، پیاپی 24، بهار 1377، صفحات 90-

    جهان اسلام و شیوه هاى مبارزه با توطئه هاى غربدر گفتگو با پروفسور روژه گارودى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    جهان اسلام و شیوه هاى مبارزه با
    توطئه هاى غرب
    در گفتگو با پروفسور روژه گارودى

    اشاره

    پروفسور روژه گارودى، متفکر مسلمان و مبارز فرانسوى، از چهره هاى درخشانى است که در دوران اخیر، در شناساندن ماهیت رژیم بى اساس و اشغالگر صهیونیستى به خوبى درخشیده و توانسته است ماهیت ضد انسانى و زورمدارانه استکبار جهانى به سرکردگى امریکا را هر چه بهتر به جهانیان بشناساند. در سفرى که ایشان به کشور ایران داشتند، طى بازدیدى از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى; در تاریخ 2/2/77 در جمع علاقه مندان فرهنگ اسلامى و تشنگان حقیقت، سخنان باارزشى مطرح ساختند.

    در این دیدار، ابتدا استاد محمدتقى مصباح یزدى از حضور ایشان اظهار مسرّت کردند و آن را خاطره اى تاریخى برشمردند. آقاى گارودى در پایان سخنان خود به سؤالات حاضران و نیز سؤالات مجله معرفت پاسخ گفتند. متن سخنرانى ایشان و پاسخ هایشان به محضر اهل معرفت تقدیم مى گردد.

    برادران عزیز، پیش از هر چیز، مى خواستم از شما به دلیل استقبال گرمى که در این شهر مقدّس (شهر قم) از من به عمل آوردید، تشکر کنم. خوشحالى من به دلیل مصادف شدن با دو سال روز دو چندان شد: یکى سال روز شوم تأسیس اسرائیل و دیگرى سال روز بزرگ داشت مقام حضرت امام خمینى.

    درباره مسأله تأسیس اسرائیل، مى خواستم یکى بر جنبه مذهبى این موضوع تأکید کنم. و دیگرى بر جنبه اقتصادى، براى مثال، مسأله مهار چاه هاى نفت ـ که شاه آن را قبلاً انجام مى داد. تئودور هرتزل، پایه گذار اسرائیل، صراحتاً عنوان مى کرد من به خدا اعتقاد ندارم و مى گفت که ما جبهه مقدّم دنیاى غرب در مقابل دنیاى شرق خواهیم بود. مهم جنبه مذهبى این موضوع است. من بر این دو موضوع در دو کتاب خودم به تفصیل، اشاره کرده ام: یکى در کتاب فلسطین; سرزمین پیامهاى الهى و دیگرى در اساطیر بنیادین سیاست اسرائیل. پس از اتمام جنگ جهانى دوم، ایالت متحده امریکا نیمى از ثروت جهانى را در اختیار داشت. در نتیجه، از لحاظ مالى و اقتصادى مى توانست بر تمام جهان سلطه داشته باشد. از این به بعد بود که خواستند تفکّر خود یا به عبارتى، مذهب خود را بر تمام جهان تحمیل کنند. اما به صراحت، چنین ادعایى نمى کردند. من به کار آن ها «انحصارطلبى بازار» یا «حکومت پول» مى گویم. چه پس از جنگ جهانى دوم و چه اکنون، همواره سعى کرده اند با دلایل مذهبى، بر این حرکت خودشان سرپوش بگذارند. همان طور که اشاره کردم، تئودور هرتزل، پایه گذار دولت اسرائیل، صراحتاً گفته بود که من اعتقادى به خدا ندارم. او این را مطلب را به رُزِسْ، پایه گذار کشور رُدِزیا، نیز نوشته بود که من فقط مى خواهم از منابع مالى و پول ها براى مقاصد خودمان استفاده کنم.

    امروز نیز بزرگ ترین نظریه پرداز دنیاى غرب و امریکا، آقاى هانتینگتُن که در وزارت جنگ، است آشکارا همین موضوع را با همان عبارات و کلمات تکرار مى کند. این شخص در کتاب خود، درباره فکرش در برخورد تمدّن ها، در زمینه جنگ جهانى سوم مى نویسد: جنگ جهانى سوم جنگى خواهد بود از یک سو، بین تمدّن یهودى ـ مسیحى و از سوى دیگر، بین تمدّن اسلامى ـ کنفوسیوسى. منظور هانتینگتن تمدّنِ اسلامى ـ کنفوسیوسى مى تواند ارتباط میان ایران و چین باشد. او همه این ها را براى این مطرح مى کند که مى خواهد بر اراده خودشان سرپوش بگذارد; اراده اى که مى خواهد بر کلّ جهان تسلط داشته باشد. این موضوع بلافاصله، پس از پایان جنگ جهانى دوم، مطرح شد، با طرحى که به آن طرح «مارشال» نام داده اند. در موقعیتى امریکا نیمى از ثروت ها و منابع جهان را در اختیار داشت که پس از جنگ جهانى دوم، به دلیل جنگ، قارّه اروپا نابود شده و ورشکسته بود. بنابر این، طرح «مارشال» طرحى براى کمک امریکا یا یک طرح خیریه براى اروپا نبود. منظور آن ها از این کار دادن وام و اعطاى پول به کشورهاى اروپایى بود تا آن ها را مجدّداً به مشترى هاى خوبى براى خودشان تبدیل کنند. این سیاستى است که در طىّ پنجاه سال اخیر، هم چنان آن را دنبال مى کنند ـ یعنى، از زمانى که کشور اسرائیل را به ما تحمیل کردند. این، دو جنبه مهم و اصلى طرح کار آن ها بود: یکى اجراى طرح «مارشال» و مهار کلّ اروپا و دیگرى ایجاد کشور اسرائیل به عنوان جبهه مقدّم دنیاى غرب در مقابل آسیا و به خصوص ایران.

    ابزار آن ها براى اجراى این سیاست، صندوق بین المللى پول بود که آن ها تحت شرایطى خاص، این پول را در اختیار کشورهایى که مى خواستند، مى گذاشتند و هر کشورى که مخالفت مى کرد با از دست دادن حاکمیت ملّى خودش مواجه مى شد. آن ها با دو وسیله، سعى مى کردند کشورى را که مخالفت مى کرد به اطاعت از خود درآورند: اولین و ساده ترین راه، زور و استفاده از وسایل نظامى بود. این کار را هر دفعه با دلایل واهى،به عنوان مثال، تهاجم به گواتمالا، اشغال ویتنام و نابودى عراق انجام دادند. در زمانى که اتّحاد جماهیر شوروى هنوز وجود داشت، آن ها به مناطق گوناگون جهان ـ مثل ویتنام ـ با این ادّعا نیرو مى فرستادند که مى خواهند از مرزهاى امریکا و امنیت آن دفاع کنند. پس از آن، با این ادّعا که باید از حقوق بشر دفاع کنند، این کار آن ها درباره عراق مصداق پیدا کرد. البته صدام حسین با کارى که کرد، اشتباهى مرتکب شد، اما در این جا، ما باید دوگانگى سیاست امریکا را در نظر داشته باشیم; زیرا اسرائیل از یک سو، به اورشلیم تجاوز کرد و آن جا را اشغال نمود که قطعنامه هاى سازمان ملل نیز این اشغال را به صراحت، محکوم کردند، حتى خود امریکا نیز مجبور شده به این قطعنامه ها در محکومیت اشغال شهر مقدّس بیت المقدس رأى مثبت بدهد. اما از سوى دیگر، امریکا با اجراى هرگونه مجازات، چه اقتصادى و چه نظامى علیه اسرائیل، مخالفت کرد. ولى درباره مسأله کویت این ها یک بسیج جهانى تشکیل دادند تا عراق را نابود کنند. این اختلاف روش از کجاست؟ آیا این به دلیل آن است که شهر بیت المقدس فقط یک شهر مقدّس است؟ در حالى که در کویت هزاران چاه نفت قرار دارد که هزار بار براى آن ها مقدّس تر است. یک بار دیگر دلایل واهى اقتصادى باعث شد که براى مثال، عراق به نابودى کشانده شود. نمى خواهم درباره جنبه تهاجمى امریکا در این جا زیاد صحبت کنم. دوست دارم فرصت بیش ترى براى سؤالات شما در نظر بگیریم و پیشنهاداتى براى مبارزه با این نوع سیاست ارائه کنم.

    همان گونه که شاهد بوده ایم نیروى نظامى امریکا به او این امکان را مى دهد که به ملّتى مثل عراق حمله کند و کشورشان را نابود کند. در نتیجه، تنها از نظر نظامى نیست که مى توان با امریکا مبارزه کرد و آن را شکست داد. البته این به این معنا نیست که ما مبارزه برادران فلسطینى مان را علیه آن ها محکوم مى کنیم; چرا که آن ها با انتفاضه خود توانسته اند این اسطوره اسرائیل را در آن سرزمین بشکنند که سرزمینى براى آن ها وجود ندارد و به همین دلیل است که ما کاملاً همبستگى مان را با برادران فلسطینى اعلام مى کنیم. ولى به هر حال، از این راه ما قادر نخواهیم بود که مسأله را کاملاً حل کنیم. وقتى با حریفى مبارزه مى کنیم، باید ببینیم نقطه ضعف او چیست. نقطه ضعف امریکا اقتصاد است. على رغم این که کلینتون زیاد ادّعا مى کند و به اقتصاد خودشان مى بالد، امریکا از لحاظ اقتصادى و قرض، ورشکسته ترین کشور است. امریکا قادر به تحمّل از دست دادن یک تا دو میلیارد مشترى مسلمان نیست. در نتیجه، محور کار یا سیاست ما باید تحریم نظام یافته اقتصاد امریکا، اسرائیل و تمام کسانى باشد که در جبهه آن ها هستند. در این زمینه، تاکنون کارهاى خوبى صورت گرفته است. اولین کارى که براى شروع اتحاد تمام مسلمانان جهان صورت گرفته انتقال مرکز سازمان کنفرانس اسلامى به تهران بوده که کار بسیار جالب و ارزنده اى براى متحد ساختن مسلمانان در سراسر جهان است.

    در جنبه سیاسى و اقتصادى نیز نشانه هاى بسیار خوبى دیده شده است. براى مثال، آقاى اربَکان، درزمانى که تصدّى پست نخستوزیرى را در ترکیه داشت، پیشنهاد ایجاد یک بازار مشترک اسلامى را بین کشورهاى مسلمان خاورمیانه داده بود. در آن سوى آسیا، رئیس جمهورى مالزى، آقاى ماهاتیر، و معاون ایشان، آقاى انورمحمّد، دو مسأله را پیشنهاد کردند: اول ایجاد یک بازار مشترک در جنوب شرق آسیا، که از سلطه امریکا به دور باشد. دوم آن که مبادلات مالزى و اندونزى بدون استفاده از دلار صورت بگیرد. این مى تواند شروع این مبارزه باشد که من به آن نام «باندونگ جدید» داده ام; باندونگى متفاوت با اجلاس قبلى باندونگ; چون شرایط کنونى با شرایط آن زمانِ اجلاس باندونگ فرق مى کند. در آن اجلاس باندونگ، هم مسلمانان بودند مثل کشور مصر و هم اروپاییان نماینده داشتند; مثل یوگسلاوى و یا آسیایى ها مثل کشور هند. یعنى، کشورهایى در آن شرکت داشتند که، تحت استعمار امپریالیسم نیرومند آن زمان جهان بودند. اما امروز دو قدرت وجود ندارد، تنها یک ابرقدرت هست. شرط ایجاد این باندونگ جدید اتحاد تمام مسلمانان در سطح جهان و اتحاد کشورهاى جهان سوم و حتى بخشى از اروپا است که علیه امریکا مبارزه مى کنند. تصور مى کنم که این شرایط را خود امریکا ایجاد مى کند. براى مثال، قوانینى تدوین مى کنند که نه تنها در خاک خودشان مى تواند اجرا شود، بلکه در خارج از خاک امریکا نیز براى قابل اجرا باشد. منظورم قانون هلمز برتُن علیه کوبا و قانون داماتو علیه ایران و لیبى است. این قوانین نه تنها باعث زیان ایران و لیبى و کوبا و مورد توجه آن هاست، بلکه موجب ضرر و زیان فراوانى براى اروپاست. چیزى که امریکایى ها مى خواهند، حفظ تمام بازارهاى جهانى براى خودشان و براى شرکت هاى بزرگشان است. تصور مى کنم که این قوانین نه تنها علیه دشمنان آن ها (مانند ایران، لیبى و کوبا) است، بلکه به زیان متّحدان خودشان در اروپا نیز مى باشد. این ها مسائلى است که مى تواند ما را وادار به اتحاد کند. به نظر من، به خصوص مسلمان ها، از لحاظ معنوى، مى توانند نقش برجسته اى در این زمینه ایفا کنند; زیرا اسلام جهانى ترین مذهب است.

    دلیل این که من از مسیحیت و مارکسیسم به اسلام گرویدم دقیقاً همین مسأله بود، به خصوص که اسلام براى من مفهوم جهانى ترین مذهب را داشت. «توحید» مفهومى جهانى دارد و فقط مفهومى براى ما نیست. این ما را به حرکت و مبارزه فرامى خواند. در جهانى که قرآن به ما معرفى مى کند، پروردگار جهان را مى آفریند و دوباره هم مى آفریند، ما را فرامى خواند که با اَعمال و مبارزه خودمان در آن شرکت کنیم. شرکت ما در این کار براى ایجاد اتحاد یک وظیفه بسیار بزرگ است. البته منظور از اتحاد، اتحاد امپریالیستى، که امریکا مى خواهد، نیست; اتّحادى که من به آن عنوان «سمفونیک» مى دهم; همانند اتحاد یک گروه نوازندگى که از همکارى و شرکت فرهنگ هاى گوناگون تشکیل مى شود. پیروان مذاهب قبلى، پیامبران دیگر را در دوران خودشان نفى مى کردند; یهودیان حضرت مسیح7 را قبول نمى کردند، مسیحیان نیز حضرت محمّد6 را نمى پذیرفتند، اما قرآن به ما تکلیف مى کند و مى آموزد که به پیامبران قبل هم چون حضرت موسى7 و حضرت مسیح و شریعت آن ها نیز احترام بگذاریم. به همین دلیل، نظر من آن است که مسلمانان مى توانند هسته اصلى این اتحاد جدید باشند; زیرا قرآن به ما مى آموزد که این مذاهب بى سبب به وجود نیامده اند، زمانى شکل گرفته اند که پروردگار روح خود را در حضرت آدم7 دمیده است. بنابر این، ما هم مى توانیم نقش اول و برجسته را براى اتّحاد در سطح کلّ جهان داشته باشیم، به شرط این که بر اختلافات خودمان انگشت نگذاریم و آن ها را ترویج نکنیم، بلکه در نقاط مشترکى که میانمان وجود دارد، تعمّق کنیم; مثلاً، مبازره علیه حکومت پول و انحصارطلبى بازار که ما مى توانیم سهم خود در ایجاد این اتحاد داشته باشیم. این کار خداوند براى ما درسى محسوب مى شود.

    اشاره کردم که براى حل مشکلات، راه حل نظامى نمى تواند کافى باشد، براى این منظور، گفتوگوى میان تمدن ها نیز در شرایطى که برده و مالک وجود داشته باشد، نمى تواند مفید باشد، مگر آن که هر دو طرف در شرایطى قرار گیرند که بتوانند با برادرى از هم دیگر استفاده کنند. نکته اى که مى خواهم بر آن تأکید کنم این است که مهم نیست انسان کارى را با ایمان شروع کند، مهم آن است که ایمان از انسان چه مى سازد. انسان ها باید با هر دین و مسلکى که هستند، مسلمان، مسیحى، یا غیر آن، به پروردگار اقتدا کنند. قرآن به ما مى آموزد که چگونه خداپرست خوبى باشیم. قرآن تصریح مى کند که ما راه درست را به حضرت نوح7 وحضرت محمد9 نشان دادیم. اگر این راه را ادامه بدهیم همه در یک جهت هستیم. در این کتاب، تأکید شده است که براى تمام جوامع و اقوام پیامبرانى به زبان خودشان فرستادیم تا مردم را راهنمایى کنند.

    تمام کتب آسمانى در سه اصل اساسى مشترک اند: اصل اول آن است که تنها خداوند مالک همه چیز است و همه چیز متعلّق به اوست. در نتیجه همین نکته، هرگونه مالکیت را در روى زمین نسبى جلوه مى دهد و حتّى بدین معناست که اگر در جهت خوب و سالم از این دخالت و مالکیتش استفاده نکند، این مالکیت از انسان گرفته مى شود. سخن پیامبر گرامى اسلام9 در این زمینه، سخن کاملاً انقلابى بود; چرا که پیش از آن، طاغوت زمان هرگونه صحبت از حقوق مالکیت دیگران را غیر مجاز مى شمرد و هرگونه سوء استفاده از قدرت براى مالکان کاملاً آزاد و امکان پذیر بود.

    اصل دوم این که شریعت میان ادیان الهى مشترک است و تنها خداوند دستور دهنده و راهنماست. البته، منظور از این نوع هدایت یا اطاعت مانند قبل نیست که در آن، یک فرد مذهبى در قدیم هر چیزى که مى خواسته انجام مى داده است. هیچ چیز جز به خواست خداوند صورت نمى گیرد. زمانى که خداوند روح خودش را در حضرت آدم7 دمیده، این امکان را به یکایک انسان ها داده که بتوانند از این شریعت استفاده کنند.

    اصل سوم آن که فقط خداوند است که مى داند; یعنى، هر چیزى را که در نظر بگیریم، مى تواند نسبى باشد. ممکن است انسان اشتباه کند، اما فقط خداوند است که به درستى مى داند. در نتیجه، این مخالف هرگونه فرقه گرایى است که هر کس فقط خود را حقیقت مى داند و دیگرى را باطل، درحالى که فقط خداوند بر همه چیز واقف است. این گفتوگو نمى تواند در شرایطى صورت گیرد که یکى برده باشد و دیگرى مالک، بلکه هر کس باید به خداوند اعتقاد داشته باشد و به او اتّکا کند.

    در چندین سوره قرآن، به صراحت، به پیامبر گرامى اسلام9 دستور داده شده است که اگر مسأله اى مورد شک واقع شد برگرد و به پیامبران الهى دیگرى که در مورد این نکته سخن گفته اند و پیام آورده اند، رجوع کن. تصور مى کنم که این باید پایه گفتوگوى بین ادیان باشد که ببینیم اگر پیامبران متعددى از سوى خداوند به سوى اقوام و جوامع گوناگون فرستاده شده اند بر این اساس است که جوامع داراى فرهنگ هاى مختلف هستند و هر کدام تجربه متفاوتى براى رسیدن به پروردگار دارند. و چون پروردگار براى همه است و تنها براى یک نفر یا یک قوم نیست، در نتیجه، ما نمى توانیم ادّعا کنیم که تنها ما با او مرتبط هستیم. به نظر من، خدا به ما مى آموزد که چه طور مى توانیم اتحادى ایجاد بکنیم و براى مبارزه آماده شویم; در مقابل آن چیزى که من آن را «انحصار طلبى بازار» خواندم.

    تصور مى کنم که نکته اساسى که قرآن و این نصایح به ما مى آموزد آن نیست که ما خودمان را منزوى کنیم و فقط به بعضى از خصوصیات خودمان اکتفا نماییم، بلکه به عکس، باید بر نقاط مشترکمان تکیه نماییم تا بتوانیم به وحدت برسیم.

    جناب آقاى گارودى، شخصیت رهبر ایران را چگونه دیدید؟

    تصور مى کنم که این یک موضوع شخصى نیست، بلکه حضرت امام خمینى; کارى را شروع کردند که از مرزهاى فردى و شخصى مى گذرد. همان طور که قبلاً نیز گفته ام، این انقلاب فراتر از همه انقلاب هاى تاریخ است و تنها یک مبارزه اقتصادى ـ به عنوان مثال، مبارزه فقرا علیه ثروتمندان ـ یا انقلابى صرفاً سیاسى، مثلاً، انقلاب یک حزب علیه حزبى دیگر ـ نیست، یک شیوه زندگى و به طور کلّى، تمدّن کامل را زیر سؤال برده، به خصوص تمدّن و نحوه زندگى امریکایى ها را که شاه ایران مى خواست آن را به ایرانیان تحمیل کند. به همین دلیل بود که ما با شادى فزاینده و با استقبال بسیار گرم، به سمت این انقلاب اسلامى آمدیم که انقلابى ترین انقلاب ها در سطح جهان است.

    آیا این افتخار را به ما ایرانیان مى دهید که براى همیشه در ایران اقامت کنید؟ کتاب معروف شما چه مقدار و به چه زبان هاى دنیا ترجمه شده است؟ واکنش مردم فرانسه در مقابل محاکمه شما چه بوده است؟

    در زمینه محاکمه من، واکنش هاى بسیارى صورت گرفت که نمونه اش ترجمه این کتاب (اساطیر بنیادین سیاست اسرائیل) به 29 زبان دنیا بود. تصور مى کنم که این کتاب که از ژاپن تا شیلى و از چین تا روسیه، به زبان بیش تر کشورهاى جهان ترجمه شده نشان دهنده محکومیت سیاست امریکا و اسرائیل در سطح جهان است و مى تواند نقطه شروعى براى فراگیرتر شدن این مبارزه باشد.

    این که چرا من پاریس را ترک نمى کنم و نمى آیم در ایران زندگى کنم، هر کسى مکانى براى مبارزه دارد. پُست من براى این مبارزه پاریس و ظاهراً پُست شما هم ایران است. در آن جا، نمى توان در جمع یا در رسانه ها، به سادگى درباره محکومیت اسرائیل یا انتقاد از این کشور و سیاست هایش صحبت کرد; زیرا شما وقتى از آن انتقاد کنید، بلافاصله، شما را مجبور به سکوت و هرگونه فعالیتى مى کنند. در مورد این کتاب و این محاکمه، نامه هاى بسیارى در حمایت از خودم از تمام جهان، کشورهاى مسلمان، کشورهاى عربى و حتى کشورهاى اروپا و به خصوص از خود کشور فرانسه دریافت کرده ام که این مى تواند نکته اى بسیار اساسى باشد که خود آن کشورها نیز از من باقوّت حمایت مى کنند، هر چند جا به جا مرا تهدید نیز مى کنند. دو روز پیش از این که خدمت شما به ایران بیایم برایم نامه تهدیدآمیزى رسیده بود که شما این بهار را سپرى نخواهید کرد و این آخرین بهار عمر شماست. من به هر حال، به اندازه کافى پیر هستم، هشتاد و پنج سالم است، نه براى این که پیروزى کامل را ببینم ـ زیرا به سرعت به دست نمى آید ـ اما دوست دارم دست کم، شاهد اتحاد جهانى باشم.

    آیا فکر مى کنید که افریقا هم مى تواند در این مبازره شرکت کند؟

    همه مى توانند در این مبارزه شرکت کنند. البته باید به این نکته اشاره کنم که افریقا در شرایط بسیار سخت و بدى قرار دارد و این تنها میراثى نیست که از گذشته براى آن ها مانده است. این واقعیت دارد که تحمیل برده دارى بر سیاهان موجب شد بیست میلیون از آن ها به عنوان بَرده به امریکا بُرده شوند. این زخمى بود که هنوز هم التیام نیافته است; زیرا سفیدپوستان گاهى گرفتن براى یک برده، ده نفر را مى کشتند تا او خودش را تسلیم کند و براى گرفتن آن بیست میلیون، دویست، سیصد میلیون نفر مى توانستند کشته شوند. اکنون نیز وقتى اسرائیلى ها ازکشتار جمعى یهودیان صحبت مى کنند، کشتارى را که در باره سیاه پوست ها و دیگر اقوام جهان صورت گرفته، به فراموشى مى سپارند. ولى چیزى که هنوز ادامه دارد و بسیار ناگوار است چپاول قارّه افریقاست.

    مثالى درباره رُواندا مى زنم: دولت فرانسه مسؤول قتل چهارصد هزار رواندایى است; زیرا، هم از لحاظ اقتصادى، هم تسلیحاتى و هم آموزشى جنایت کارانى را تربیت کرده که باعث کشتار این افراد در آن کشور شده اند و دولت فرانسه شخصاً در قبال این کشتار مسؤول است. امروز مسائل پیچیده تر مى شود; به دلیل این که امریکا مى خواهد پاى خود را جاى پاى دیگر نیروهاى استعمارى گذشته بگذارد، همان طور که در امریکاى جنوبى چنین کرده است: به هر دیکتاتور نظامى پول مى دهند و سرمایه گذارى مى کنند تا دستورالعمل صندوق بین المللى پول را در آن جا اجرا کند و موجب مى شود که امریکایى ها کاملاً سلطه داشته باشند. ما در مقابل یک استعمار جدید قرار داریم که به همان اندازه استعمار قبلى خطرناک است; چرا که در گذشته، استعمارهاى متفاوتى وجود داشته، کشورهاى متفاوتى بوده اند: استعمار فرانسه، انگلیس آلمان یا اسپانیا بود، ولى امروز یک استعمار متشکّل و متّحد وجود دارد که خود امریکاست و به همین دلیل است که قارّه افریقا بیش از گذشته، مورد چپاول و تجاوز قرار گرفته است. ولى به هر حال، این یک نمونه یا پدیده اى از یک پدیده کلّى تر و جهانى تر است. اما در مورد افریقا یک تضاد و تناقض وجود دارد: قارّه اى است غنى و ثروتمند به دلیل برخوردارى از منابع زیرزمینى، اما مردمان آن در فقر و فلاکت زندگى مى کنند.

    از شما مى خواهم که درباره جنبه اساسى این سیاست فکر کنید. 75% ثروت جهانى و منابع آن توسط کشورهایى که به کشورهاى جهان سوم موسوم اند، تولید مى شود و تنها 20% جهان است که این ثروت ها را مهار و مصرف مى کنند. ناگفته نماند که در همین کشورها (20% قدرتمند) فقیر هم وجود دارد و این را نباید فراموش کرد. نتیجه این اختلاف، این است که با توجه به اعداد و ارقام یونیسف، همه ساله 45 میلیون نفر در سطح جهان، از جمله 15 میلیون کودک و نوجوان تلف مى شوند. این بدان معناست که این نمونه از رشد اقتصادى (شیوه اقتصادى امریکایى ـ صهیونیستى) باعث قربانى شدن معادل قربانیان هیروشیما مى شود که در هر دو روز تلف مى شوند ـ یعنى، در هر دو روز، یک هیروشیما در سطح جهان صورت مى گیرد. افرادى که مسؤول این جنایت و این کشتار عظیم هستند، مى خواهند به بقیه جهان درس بدهند، نظر خود را تحمیل کنند و بقیه را تروریسم قلم داد مى نمایند. البته این یک جنگ مسالمت آمیز و غیرنظامى است.

    هر یک از ما مسؤولیم که این اقتصاد امریکایى ـ صهیونیستى را با ورشکستگى رو به رو کنیم و این کار شدنى است. هر بار که ما از امریکا یا متّحدانش چیزى مى خریم یا چیزى به آن ها مى فروشیم، حلقه اى به زنجیرى که ما را به آن ها متصل مى کند، اضافه مى کنیم. مى خواهم سخنانم را با این نکته خاتمه دهم که ما نباید در شرایطى قرار بگیریم که فردا فرزندانمان به ما بگویند: شما در این مبارزه چه سهمى داشتید.

    علت انتقال خودتان را از مارکسیسم به اسلام بیان کنید.

    من در واقع، از عقاید قبلى جدا نشده ام; زیرا همان موقع هم یک حنیفى بودم و اصلاً اسلام هم غیر از تسلیم بودن در برابر خدا چیزى نیست. بنابراین، گردش به اسلام به منزله تکمیل عقاید قبلى ام بود. مارکسیسم کارى با مذهب و دین ندارد. آن موقع هم که من مارکسیست بودم، به مسیحیت اعتقاد داشتم. من مارکسیسم را یک روش علمى مى دانم که ربطى به مذهب ندارد، همان گونه که شما مى توانید یک پزشک خوب یا بد باشید و در عین حال، یک مسلمان یا مسیحى خوب یا بد هم باشید. بین این ها تضادى وجود ندارد.

    به نظر شما، علت بحران کنونى تمدن غرب در چیست؟

    تصور مى کنم تمدن غرب بیمار است; از یک سو، فردگرایى (اندویدوالیسم) جماعت را از یادمان مى برد. یعنى، همان عقیده که هر یک از ما باید پاسخ گوى آینده همه باشد. و از سوى دیگر، اثبات گرایى (پوزیتیویسم) بر جامعه حاکم شدهومى پنداردهمه مشکلات را مى توان بهوسیله ماشین آلات حل کرد. بر این اساس، تصور مى کنند که با دستگاه رایانه مى توانند هدف زندگى را معیّن کنند. درست است که رایانه دستگاهى شگفت انگیز است، اما فقط امکانات را در اختیار ما مى گذارد، نه هدف را.

    بازتاب انقلاب ایران را در خارج از این کشور چه طور ارزیابى مى کنید؟

    تصور مى کنم انقلاب ایران از مرزهاى این کشور فراتر رفته و بیش از همه، این مى تواند اثبات کند که وحدت مسلمانان تا چه حد ممکن است. به خاطر دارم کلام امام خمینى; را در یکى از سخنرانى هایشان که مى فرمودند: «کسانى که بین شیعه ها و سنّى ها اختلاف مى اندازند نه شیعه هستند، نه سنّى، بلکه دشمن هر دو هستند.» به نظر من، بهترین زمان براى تحقق چنین وحدتى زمان حاضر است. اکنون زمان اتحاد کسانى است که از استثمار رنج مى برند و این نه تنها در جهان سوم اولویت دارد، بلکه حتى در سایر کشورها نیز باید محقق شود; زیرا به عنوان نمونه، در کشور ما، فرانسه، اکنون سه میلیون نفر بیکار و شش میلیون نفر با درآمد زیر خط فقر وجود دارد. در آمریکا هم به همین صورت. همه این ها باید متحد شوند تا بتوانند وضع موجود را دگرگون کنند.

    تأثیر افکار امام خمینى; را در زمینه تجدید و اصلاح تفکر دینى چگونه ارزیابى مى کنید؟

    باید اعتراف کنم که متأسفانه تنها مقدار کمى از سخنان امام خمینى; ترجمه شده است. به نظر من، هدف اصلى امام خمینى; این بود که مفهوم غربى تمدن را ـ که شاه ایران به شما تحمیل کرد ـ از بین ببرد. علاوه بر آن، سعى کرد که به جاى مفاهیمى مانند فردگرایى و اثبات گرایى، مفاهیمى مانند جماعت گرایى و تسلیم در برابر خدا را زنده کند.

    بازگشت مردم دنیا به مذهب را چگونه تفسیر مى کنید؟

    متأسفانه این بازگشت به صورت فاسد صورت مى گیرد و مثلاً، در شکل هایى هم چون فرقه گرایى مبتلا مى شود. اما در هر صورت، این بازگشت نشانگر نیاز مردم به معنا داشتن زندگى شان است، اما امریکا با «انحصار طلبى بازار» خود که به ما تحمیل کرده معنایى براى زندگى باقى نگذاشته است و این بازار است که همه روابط اجتماعى را تنظیم مى کند. امریکایى ها نمى دانند مى کنند که خواست مردم مبنى بر معنا داشتن زندگى شان، موجب بازگشت آن ها به مذهب مى شود.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1377) جهان اسلام و شیوه هاى مبارزه با توطئه هاى غربدر گفتگو با پروفسور روژه گارودى. ماهنامه معرفت، 7(1)، 90-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."جهان اسلام و شیوه هاى مبارزه با توطئه هاى غربدر گفتگو با پروفسور روژه گارودى". ماهنامه معرفت، 7، 1، 1377، 90-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1377) 'جهان اسلام و شیوه هاى مبارزه با توطئه هاى غربدر گفتگو با پروفسور روژه گارودى'، ماهنامه معرفت، 7(1), pp. 90-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). جهان اسلام و شیوه هاى مبارزه با توطئه هاى غربدر گفتگو با پروفسور روژه گارودى. معرفت، 7, 1377؛ 7(1): 90-