معرفت، سال هفتم، شماره چهارم، پیاپی 27، زمستان 1377، صفحات 21-

    تنبیه در مدیریت اسلامى1

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدمهدی نادری قمی / *مربی - موسسه آموزشی امام خمینی / Naderi@qabs.net
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    تنبیه در مدیریت اسلامى1

    محمدمهدى نادرى

    مقدمه

    پیش از شروع بحث درباره قدرت در منابع اسلامى، اشاره به چند نکته لازم است:

    اول آن که اگر رهبرى را به تأثیر و نفوذ در دیگران تعریف کنیم بنابراین، رهبر کسى است که بر دیگران نفود داشته و بر آنان تأثیر مى گذارد. اینکه رهبران براى نفوذ در دیگران از چه ابزارى استفاده مى کنند؟ گفته مى شود آنچه که امکان نفوذ در دیگران را براى یک رهبر فراهم مى کند برخوردارى وى از «قدرت» است. امروزه دو بحث رهبرى و قدرت از مباحث مهمّ مدیریت و سازمان محسوب مى گردد. براى قدرت انواع مختلفى از قبیل: تنبیه، پاداش، تخصص، منتسب (الگویى)، رابطه و... شمرده شده است. آنچه که در پى مى آید بررسى کاربرد قدرت تنبیه در قرآن و مدیریت اسلامى است.

    دوم آن که گفته مى شود قدرت یک توانایى بالقوّه است; یعنى: لازم نیست که در زمان وقوع کار، به صورت بالفعل وجود داشته باشد تا بتوانیم بگوییم «الف» بر «ب» قدرت و نفوذ دارد، بلکه وجود بالقوّه آن کافى است.

    نکته دیگر این که در تأثیر قدرت، آنچه مهم است تصوّر قدرت است، نه خود قدرت; یعنى: اگر «الف» قدرتى داشته باشد اما «ب» نسبت به این مسأله آگاه نباشد، این قدرت در رابطه بین «الف» و «ب» تأثیرى نخواهد داشت. بنابراین، در یک رابطه، تصور قدرت از خود قدرت مهم تر است.

    باتوجه به این دو نکته، مى توان نتیجه گرفت که اگر در منابع اسلامى، وعده عذاب جهنّم یا بهشت و نعمت هاى آن مطرح شده براى ایجاد تصویر قدرت و بیان وجود بالقوّه توانایى نسبت به تنبیه و پاداش است. این سخن در مورد دو قدرت دیگر مورد بحث ـ یعنى: قدرت تخصّص و قدرت منتسب ـ نیز صادق است. بر همین اساس، آیاتى که در آن ها وعید نسبت به جهنّم یا وعده نسبت به بهشت مطرح گردیده به این بحث مربوط است.

    همچنین این مسأله قابل توجه است که اگر در قرآن و منابع اسلامى، سرگذشت امّت هاى گذشته و نعمت هایى که به ایشان داده شده و یا بلاها و مصیبت هایى که دامنگیر آنان شده بیان گردیده تنها براى داستان سرایى و خبردادن از سرگذشت آنان نیست، بلکه به آن دلیل است که مخاطبان قرآن از سرگذشت آن ها عبرت بگیرند; یعنى: نقل این داستان ها و سرگذشت ها براى تقویت تصویر قدرت الهى و بیان وجود این توانایى نزد خداوند است. در خود قرآن نیز آیاتى جود دارد که صریحاً دلالت مى کند نقل این داستان ها براى عبرت وتذکر امّت اسلامى و همه افرادى است که پس از زمان پیامبر اکرم9 مى آیند. براى نمونه، به چند آیه اشاره مى شود.

    ـ «وَ قَومَ نوح لمّا کَذّبوا الرُّسلَ اَغرقناهم وَ جَعلناهم لِلنّاسِ آیةً وَ اَعتدنا لِلظاّلمینَ عَذاباً الیماً و عاداً و ثمودَ و اصحابَ الرّسِّ و قُروناً بینَ ذلک کثیراً» (فرقان: 37 ـ 38);2

    ـ «فجعَلنا هم سَلفاً و مثلاً للاخرینَ» (زخرف: 56);3

    ـ «اَفَلَم یَسیروا فِى الارض فَیَنظروا کیفَ کَان عاقبةُ الّذینَ مِن قَبلِهم دَمَّر اللِّهُ علَیهم وَ لِلکافرینَ اَمثالُها»(محمد: 1);4

    موارد متعدد دیگرى وجود دارد که به روشنى دلالت مى کنند نقل سرگذشت امّت هاى گذشته صرفاً براى اطلاع ما نیست، بلکه براى تأثیرگذارى در ماست که با عبرت گرفتن از عاقبت نافرجام آنان، عملکرد خود را تصحیح کنیم.

    علاوه بر این، تکرار مطالب قطعاً با دادن اطلاعات سازگار نیست; زیرا اگر هدف، صرفاً دادن اطلاعات بود همین که یک بار مى فرمود خدا عذاب دارد، جهنّم دارد، آتش دارد، ... کار اطّلاع رسانى انجام شده بود. اما از این که ده ها بار این مطلب را تکرار مى کند، معلوم مى شود که هدف، صرف دادن اطلاعات نیست، بلکه ساختن تصویرى قوى و پایدار از قدرت تنبیه است که مبتنى بر ترس از تنبیه خداوند و آتش و عذاب مى باشد. همچنین مى بینیم مثلاً، داستان قوم عاد، ثمود، لوط، نوح، فرعون و غیر آن ها چندین بار در قرآن آمده و تنبیه و عذابى که در اثر نافرمانى، شامل حال آنان گردیده نقل مى شود. اگر هدف فقط دادن اطلاعات بود، یک بار که مثلاً، داستان قوم نوح و غرق شدن و هلاکت آنان را بازگو مى کرد کافى بود و تکرار نه تنها با اطلاع رسانى سازگار نیست، بلکه خلاف آن و خلاف مقتضاى حکمت است; چون اِخبار به خبرى که قبلاً آن داده شده کارى لغو و بیهوده است. بنابراین، باید علاوه بر دادن اطلاعات، نکته دیگرى نیز در کار باشد تا تکرار را توجیه کند.

    البته تکرار، اختصاص به موارد عذاب و جهنّم و نقل تنبیه امّت هاى گذشته ندارد، بلکه در مورد پاداش نیکوکاران و کسانى که رفتار مطلوب داشته باشند نیز مسأله به همین صورت است که بارها ذکر کرده است که نیکوکاران پاداش اعمال نیک و عملکرد مطلوب خود را به شکل هاى گوناگون دریافت خواهند کرد. اگر دادن اطّلاعات هدف بود، یک بار که مى فرمود بهشت و نعمت هاى بهشتى پاداش نیکوکاران است، این هدف تأمین مى شد، اما تکرار این مطلب روشن مى کند که ساختن تصویرى مؤثّر از قدرت پاداش در نظر بوده است.

    درباره قدرت تخصّص هم مثلاً، این که خدا خالق آسمان ها و زمین است (و کسى که از این توانایى برخوردار باشد شایسته عبادت و پرستش است، نه بت هایى که توانایى انجام هیچ کارى را ندارند) آیات متعددى تکرار شده است. اگر فقط دادن اطلاعات موردنظر بود این همه تکرار لازم نبود.

    دلیل دیگر براى اثبات این مدّعا آن که خود قرآن در وصف انبیاى الهى: مى فرماید: آن ها مبشّر (بشارت دهنده) و منذر (بیم دهنده) هستند، نه این که فقط مخبر باشند. تبشیر و انذار، که به تعبیر قرآن کار انبیاست، دقیقاً بر قدرت پاداش و تنبیه (دو ابزار پرنفوذ مدیریتى) منطبق مى شوند. اگر کار پیامبران: تنها اِخبار بود شاید جایى براى این توهّم وجود مى داشت که رسالت این آیات، تنها دادن اطلاعات است. البته قراین و شواهد دیگرى نیز مى توان دراین زمینه ذکر کرد.

    در هر صورت، این که کسى بگوید این آیات فقط براى دادن اطلاعات است، قطعاً سخن باطلى است. همچنین از سوى دیگر، به طور قطع، مى توان ادّعا کرد که دست کم یکى از اهدافى که از طرح این آیات مدّ نظر بوده تصویرسازى قدرت و استفاده از قدرت به عنوان مجرایى براى نفوذ در افراد است.

    نکته دیگرى که باید پیش از ورود به بحث «قدرت در منابع اسلامى» تذکر داد و توجه به آن لازم است این که برخى از گزاره هایى که ذکر خواهد شد مربوط به اصل هر یک از این قدرت هاى چهارگانه و برخى دیگر مربوط به نحوه استفاده از آن ها مى باشد.

    گزاره هاى مربوط به قدرت تنبیه در قرآن

    در ادبیات مدیریت، معمولاً از نوعى قدرت با عنوان Coercive Power و گاهى نیز با عنوان Punishment Powerتعبیر مى شود که در فارسى با عبارات گوناگونى همچون «قدرت تنبیه»، «قدرت زور»، «قدرت قهریّه» و «قدرت اجبار» ترجمه مى شود. این قدرت بر ترس متّکى است و واکنش شخص در برابر این قدرت، از ترسِ پیامدهاى منفى حاصل از مطیع نبودن شخص است. قدرت قهریّه به کاربرد و یا ترس از کاربرد تحریم هاى جسمانى مانند آزاررساندن، نقص عضو، کشتن، یا اداره کردن از طریق تحمیل نیازهاى جسمانى و ایمنى اولیّه متّکى است. در سطح سازمانى، تا زمانى «الف» بر «ب» قدرت قهریّه دارد که بتواند او را اخراج یا معلّق کند و یا او را تنزّل مقام دهد، با این فرض که «ب» براى کارش ارزش قایل است.5

    به عبارت دیگر، قدرت اجبار زمانى پدید مى آید که شخص از توانایى تنبیه و یا وارد آوردن لطمه جسمانى یا روانى به شخص دیگر برخوردار باشد. به عنوان مثال، بعضى از مدیران، کارکنان خود را در حضور دیگران سرزنش مى کنند، کوشش هاى آنان را کوچک مى شمارند و آن ها را تحقیر مى کنند. قدرت اجبارى که مدیر مى تواند بر آن ها اعمال کند با میزان کوشش آن ها براى پرهیز از این مجازات ها تناسب دارد. بدیهى است هر قدر مجازاتى که شخص مى تواند در مورد دیگران اعمال کند شدیدتر باشد، قدرت اجبار او بیش تر خواهد بود.

    امروزه استفاده از تنبیه بدنى چندان متداول نیست. اما در عین حال، هنوز هم این نوع قدرت کم و بیش در محیط هایى مانند کارخانه ها، باراندازها، زندان ها، کشتى هاى باربرى و تیم هاى ورزشى کاربرد دارد. به هرحال، ممکن است شناخت شکل هاى خاصّى از قدرت قهریّه نیازمند دقّت نظر خاصّى باشد. به عنوان مثال، ممکن است بخشى از یک سازمان به عنوان محلّى براى استراحت کسانى که آینده اى در سازمان براى خود قایل نیستند شهرت پیدا کند. تهدید کارکنان براى انتقال به آن بخش یا جا به جایى ناخوشایند مى تواند نوعى استفاده از قدرت اجبار باشد.6 پس از این مقدمه کوتاه، برخى از گزاره هایى طرح مى شود که درباره کاربرد قدرت تنبیه و یا نحوه تنبیه کردن از قرآن استفاده مى شود:

    1ـ «قدرت تنبیه به عنوان یکى از مجارى نفوذ در افراد کاربرد دارد.»

    موارد فراوانى در قرآن وجود دارد که از تنبیه براى نفوذ در افراد استفاده شده است که همگى آن ها مستنداتى براى این گزاره محسوب مى شوند. براى نمونه، به برخى از این موارد اشاره مى شود:

    الف ) «وَ لَقَد اَهلکنا القُرونَ مِن قَبلِکم لَمّا ظَلموا و جَائتهم رُسُلهم بِالبیِّناتِ وَ مَا کَانوا لِیُؤمنوا کَذلکَ نَجزىِ القومَ المُجرمینَ.» (یونس: 13);7

    در این آیه، خداوند کسانى را که در مقابل دلایل روشن و آشکارى که از جانب پیامبر9 ارائه مى شود تسلیم نمى گردند و ایمان نمى آورند (ایمان آوردن، رفتار مطلوب است) تهدید مى کند و به آنان گوشزد مى کند که توسّط مدیریت تنبیه خواهند شد و با این روش، سعى مى کند آن ها را به انجام دادن رفتار مطلوب وادار کند.

    ب ) «والّذینَ یَنقضونَ عَهَداللّهِ مِن بَعدِ میثاقِه وَ یَقطعونَ ما اَمراللّهُ بِه اَن یوُصَلَ و یُفسدونَ فِى الارضِ اُولئکَ لَهم اللَّعنةُ و لهم سوءُ الدّارِ» (رعد: 25);8

    در این آیه، از قدرت تنبیه استفاده شده و معناى آیه با دید مدیریتى آن است که افراد باید در مقابل تعهّداتى که به سازمان دارند احساس مسؤولیت کنند و آن را رعایت نمایند و رفتار خود را مطابق دستورات مدیریت و سازمان منظّم سازند و کسانى را که رفتارى غیر از این داشته باشند تهدید مى کند که دچار لعنت و عاقبتى بدفرجام خواهند شد.

    ج ) «مَن یُشاقِقِ اللَّهَ و رسولَه فاِنّ اللَّهَ شَدیدُ العقابِ» (انفال: 13);9

    در این آیه نیز براى آن که افراد را از مخالفت با خدا و رسول باز دارد، به تهدید متوسّل مى شود. از نظرگاه مدیریتى، مسأله به این صورت است که براى دورکردن افراد از مخالفت با مدیریت و خارج شدن از حیطه رفتار مطلوب سازمانى و روى آوردن به اطاعت از قوانین و مقررات، از قدرت تنبیه استفاده مى کند.

    د ) «لَقداَرسَلنا نوحاًاِلى قومِه فَقَال یا قومِ اعبدُوا اللّهَ مَا لکم مِن اله غیرُه اِنّی اَخافُ عَلیکم عَذابَ یوم عظیم» (اعراف: 9);10

    حضرت نوح7 در حکم یک مدیر است که اهدافى را دنبال مى کند و براى رسیدن به این اهداف، اقداماتى را انجام مى دهد و روش هایى را به کار مى گیرد. در این جا، پس از آن که قومش را به عبادت و پرستش خداى واحد فرمان مى دهد، براى آن که سخنش در آنان نفوذ و تأثیر داشته باشد آن ها را مى ترساند تا بلکه در اثر ترس از عذاب الهى، دست از رفتار غلطشان بردارند و قدم در راه درست بنهند. البته این فقط روش حضرت نوح7 نیست، بلکه همه پیامبران: این روش را به کار مى برده اند.

    هـ) «و ِالى مَدیَن اَخاهم شُعیباً قالَ یَا قومِ اعبدوا اللَّهَ مَا لکم مِن اله غیرهُ وَ لا تَنقُصوا المکیالَ والمیزانَ اِنّی اَریکم بخیر وَ اِنّی اَخافُ عَلیکم عَذابَ یوم محیط» (هود: 84);11

    روش کار حضرت شعیب7 هم شبیه حضرت نوح7 است; به این صورت که پس از امر به پرستش خداى یگانه (بیان رفتار مطلوب مدیریت و سازمان) و نهى از کم فروشى، اهرمى را که براى گرفتن اطاعت آنان استفاده مى کند تهدید و ترساندن آن ها از عذاب و تنبیه الهى است.

    و) «کَذّبتْ عَادٌ المُرسلینَ اِذ قَال لهُم اَخوُهم هودٌ اَلاتَتَّقونَ اِنّی لَکم رسولٌ اَمینٌ فَاتَّقواللَّهَ وَ اَطیعونَ» (شعراء: 123-126);12

    حضرت هود7 نیز براى دعوت قومش آن ها را از خدا مى ترساند و مى فرمود: از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید. کاملاً روشن است که روش به کار رفته، اطاعت و پیروى بر اساس ترس از خدا و عذاب و تنبیه اوست.

    ز ) در سوره اعراف، کاربرد این روش را به روشنى و در سطحى بسیار عمومى بیان مى کند: «وَ مَا اَرسَلنا فی قریة مِن نبىٍّ اَلاّ اَخذنا اَهلَها بِالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعلَّهم یَضَّرَّعونَ» (اعراف: 94);13

    همان گونه که مشاهده مى شود، اصولاً این یک روش کلى است که براى همه اقوام و جمعیت ها استفاده شده; یعنى: براى این که دست از رفتار نامطلوب بردارند و با مدیریت و سازمان همراه شوند و عملکرد خود را تصحیح نمایند، یک روش کلى در مدیریت الهى این است که محرومیت هایى براى افراد ایجاد کند و آن ها را در رنج و محنت بیندازد.

    امیرالمؤمنین7 نیز بر استفاده از قدرت زور تأکید مىورزد; آنجا که مى فرماید: «وَ لَعمرى ما عَلىَّ مِن قتالِ مِن خَالفَ الحقَّ وَ خابَط الغَىَّ مِن ادهان ولا ایهان»14

    حضرت مى فرماید: کسى که غیر از زبان زور و شمشیر، او را به راه نیاورد، بدون هیچ ملاحظه و سستى در مورد او، از قدرت قهریّه استفاده خواهم کرد. معناى این سخن با دید مدیریتى این است که اگر لازم باشد براى ایجاد رفتار مطلوب در بعضى کارکنان به زور و اجبار متوسّل شوم، بدون شک، از این روش استفاده مى کنم و به این وسیله، آنان را وادار به همراهى با مدیریت و سازمان و ارائه عملکرد مطلوب خواهم کرد.

    در جاى دیگرى مى فرماید: «وَ لاَ قُودنَّ الظّالمَ بِخزامتِه حَتى اُوردهُ منهلَ الحقِّ و اِن کَان کارهاً.»15

    در این جا هم مى بینیم که حضرت به استفاده از روش زور و قدرت قهریه اشاره مى کند، این سخن ایشان نسبت به سخن قبلى روشن تر است; چون نمى فرماید ستم کار را مى کشم و نابود مى کنم تا کسى بگوید: بدین ترتیب، دیگر کسى باقى نمى ماند که بخواهیم او را وادار به رفتار مطلوب نماییم، بلکه مى فرماید: با استفاده از قدرت، کارى مى کنم که او را به آبخور حق وارد کنم; یعنى: وادار به تسلیم در برابر حق و همراهى با اهداف مدیریت و سازمان و انجام رفتار مطلوب نمایم.

    2ـ «باید چنان تصویرى از قدرت تنبیه در سازمان ایجاد گردد که افراد بدانند هیچ گونه تبعیضى در این زمینه وجود ندارد.»

    دومین محورى که در زمینه استفاده از قدرت تنبیه، در آیات قرآن جلب توجه مى نماید استنثاناپذیرى در اجرا و استفاده از آن است. به عبارت دیگر، بین افراد هیچ تبعیضى وجود ندارد و هرکس در هر رده و مقامى که باشد، در صورت لزوم، در حیطه قوانین و مقرّرات مربوط به حوزه کارى خود، مشمول استفاده از این روش خواهد گردید. به مستنداتى درباره این گزاره توجه کنید:

    الف ) «وَ قُلنا یَا آدمُ اسکُن اَنتَ وَ زوجکَ الجنَّةَ وَ کُلا مِنها رغَداً حیثُ شِئتما وَلاَ تَقربا هذهِ الشَّجرةَ فَتکونا مِن الظَّالمینَ فَازلَّهما الشَّیطانُ عَنها فَاَخرجهما مِمّا کَانا فیه وَ قُلنا اهبِطوا بَعضُکم لِبعض عدوٌ وَ لَکم فِى الارضِ مُستقرٌّ وَ متاعٌ الى حین.» (بقره: 35 ـ 36);16

    اگر دستگاه و تشکیلات خلقت را، به ویژه در دایره خدا و انسان و پیامبران:، به مثابه یک سازمان فرض کنیم، حضرت آدم7 به لحاظ این که پیامبر الهى است، در رده هاى بسیار بالاى سازمانى قرار مى گیرد و رفتار مورد نظر مدیریت عالى (خداوند) این بود که به شجره ممنوعه نزدیک نشود و از آن نخورد و وقتى در صحنه عمل، عملکرد مطلوبى از خود نشان نداد توسّط مدیر عالى تنبیه شد تا درسى براى او باشد و براساس روایات، سال هاى متمادى (حداقل چهل سال) در روى زمین سرگردان بود و گریه مى کرد تا خداوند توبه اش را پذیرفت. این نشان دهنده تنبیه سخت حضرت آدم7 است. این روش، باعث شد که حضرت آدم7 از آن به بعد بیش تر مواظب رفتار خود باشد و عملکردش را بهبود ببخشد.

    همان گونه که توضیح داده شد، هدف از نقل سرگذشت حضرت آدم7 (آن هم نه در یک جا، بلکه در چند جاى قرآن) و امثال او آن است که تصویرى قوى، پایدار و مؤثر از قدرت تنبیه براى امّت اسلامى ایجاد کند تا با ملاحظه این گونه برخوردها، مراقب رفتار خود باشند و بدانند در صورتى که از دستورات و مقرّرات سازمان تخلّف کنند، با آن ها برخورد خواهد شد.

    ب ) «فالتَقمهُ الحوُتُ وَ هُو مُلیمٌ فَلولاَ اَنّه کَان مِن المُسبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطنِهِ الى یَومِ یُبعثونَ.» (صافات: 142 ـ 144);17

    این آیات درباره حضرت یونس7 است که در اثر خطایى18 که از او سر زد، خداوند او را در شکم ماهى زندانى کرد. این آیات تأکید مى کند که اگر او با توبه و استغفار به جبران عملکرد نامطلوب خود اقدام نمى کرد تا قیامت در اعماق آب ها و در جاى نمناک و تاریکى چون شکم ماهى باقى مى ماند و بیش از این تنبیه مى شد.

    بر اساس مقدّمه اى که قبلاً بیان گردید، دست کم یکى از اهداف این داستان، تصویر قدرت تنبیه براى مخاطبان قرآن است. مطالعه این داستان چنین القا مى کند که در مدیریت الهى، تفاوتى بین پادشاه و گدا نیست و همه را با یک چشم مى بینند و حتى صاحبان عالى ترین مقامات نیز در صورت تخلّف، از تنبیه و جریمه سازمان و مدیریت در امان نخواهند بود.

    خطاى حضرت یونس7 این بود که وقتى آن حضرت پس از قریب سى سال تبلیغ در میان قومش نتیجه اى نگرفت و جز دو نفر کسى به ایشان ایمان نیاورد، نفرین کرد و قرار شد عذاب بر قومش نازل شود. حضرت یونس7 با این تصور که دیگر وظیفه او تمام شده و در آن شهر کارى ندارد، از شهر خارج شد، به کنار دریا آمد و سوار کشتى شد، در حالى که سزاوار نبود پیش از آن که دستور خروج از شهر از جانب خداوند به او داده شود بیرون برود. در اثر همین خطاى ـ به ظاهر ـ کوچک، مستحقّ آن شد که در اعماق اقیانوس، تا روز قیامت در شکم ماهى زندانى شود. قرآن مى فرماید: اگر به جبران خطا نمى پرداخت و بر خطاى خود اصرار مىورزید، این مجازات با قاطعیت هر چه تمام تر در مورد او اجرا مى شد و این که او پیامبر خداست و مقام ارزشمندى دارد هیچ تأثیرى در تخفیف مجازات او نداشت.

    دقیقاً در نتیجه اِعمال چنین روشى در مورد برخى پیامبران: و تصور قدرت تنبیهى ایجاد شده از آن، حضرت لوط7 مواظب عملکرد خود بود و مرتکب این خطا نگردید و با این که ملائکه مأمور عذاب در خانه او بود و چیزى نمانده بودند که عذاب نازل شود، اما حضرت لوط7 همچنان منتظر فرمان الهى بود.

    ج ) «فَاصبِر لِحکمِ رَبّکَ وَ لاَ تَکُن کصاحبِ الحوتِ اِذ نادى و هو مَکظومٌ لَولاَ اَن تَدارکَه نِعمةٌ مِن رَبِّه لَنُبذ بِالعَراءِ وَ هُو مَذمومٌ.»(قلم: 9 ـ 48);19

    مخاطب این آیات پیامبر اکرم9 است. در توضیح و تفسیر این قبیل آیات، دو احتمال وجود دارد: یک احتمال این که حقیقتاً مقصود اصلى خطاب، خود شخص پیامبر9 است. و دیگر این که این قبیل آیات از باب «به در مى گویند تا دیوار بشنود» است که در ظاهر، پیامبر9 را مخاطب قرار مى دهد، اما مقصود اصلى آن دیگران هستند. هر یک از این دو احتمال که باشد مؤیّد این بحث است; زیرا اگر مقصود اصلى خطاب، خود پیامبر باشد روشن است و دیگران که در ارتباط با این مدیر (خداوند) قرار مى گیرند با مشاهده چنین برخوردى، این ذهنیت برایشان پیدا مى شود که این تشکیلات حتى با شخصى مانند پیامبر اکرم9، که بالاترین و عالى ترین مقامات را نزد خداوند دارد، هیچ مسامحه و ملاحظه اى نشان نخواهد داد و در صورت تخلّف از وظیفه، مثل حضرت یونس7 تنبیه خواهد شد. به این ترتیب، تصویرى که خداوند از قدرت تنبیه ایجاد کرده است بسیارى از افراد را تحت تأثیر قرار مى دهد.

    همچنین براساس احتمال دوم، نتیجه چنین مى شود که خداوند مى خواهد به دیگران بفرماید: مراقب باشید که حتى اگر بر فرض محال، شخصى مثل رسول خدا9 نیز مرتکب خطایى شود که حضرت یونس7 شد، همان مجازات درباره او نیز اعمال خواهد شد و هیچ گونه چشم پوشى و تبعیضى به دلیل موقعیت و مقام ممتاز درباره او وجود نخواهد داشت.

    د ) «وَلوتَقَوَّلَ عَلینابَعضَ الاقَاویِل لاََخذنامِنه بِالیمینِ ثُمّ لَقطَعنا مِنه الوتینَ فَمامِنکم مِن اَحدعَنه حَاجزینَ»(الحاقه:43ـ47);20

    این که مى فرماید با دست راست او را مى گیریم، کنایه از شدّت و قاطعیت است; یعنى: اگر چنین خطایى از پیامبر9 سر بزند، ما بدون هیچ ملاحظه اى شدیدترین تنبیه ها را با قاطعیت تمام در مورد او اجرا مى کنیم و رگ گردنش را قطع مى کنیم. در این آیات نیز همان دو احتمالى که در آیه قبل گفته شد، وجود دارد و به روشنى، دلالت بر استثناناپذیرى اِعمال تنبیه مى کند. اگر ما به مجموعه خدا، پیامبران: و مردم به مثابه یک سازمان بنگریم، پیغمبر اکرم، حضرت محمد9، پس از خداوند در عالى ترین جایگاه سازمانى قرار مى گیرد. این آیات مى فرماید: همین شخص اگر در انجام مأموریت الهى و وظایف محوّله اش، مرتکب خطایى شود و رفتارى خلاف دستورات و مقاصد مدیریت انجام دهد به شدّت تنبیه مى شود. روشن است که دیگران وقتى چنین برخوردى را ببینند، تصویرى غیر تبعیض آمیز از قدرت تنبیه در ذهنشان نقش خواهد بست که در رفتار و عملکرد آنان بى تأثیر نخواهد بود.

    هـ) «ضَربَ اللَّهُ مَثلاً لَلّذینَ کَفروا امرأَةَ نُوح وَ امرأةَ لوط کانتا تَحتَ عَبدینِ مِن عبادِنا صَالحَین فَخانَتاهما فَلم یُغنیا عَنهما مِنَ اللّهِ شَیئاً وَ قیلَ ادخُلا النّارَ مَع الدّاخلینَ» (تحریم: 1);21

    چرا خداوند از میان همه کافران، زن دو پیامبر8 را مثل مى زند و آن ها را به عنوان الگوى تنبیه شدگان معرفى مى کند؟ پاسخ آن است که براى آن که دیگران بدانند که در دستگاه مدیریت الهى، همه به یک چشم نگریسته مى شوند و تبعیضى وجود ندارد، حتى اگر کسى همسر پیامبر باشد و قوانین و مقرّرات سازمان را رعایت نکند، هیچ اغماضى درباره اش وجود نخواهد داشت و از مدیریت در امان نخواهد بود.

    دقیقاً همین روش ـ یعنى: اِعمال تنبیه غیر تبعیض آمیز ـ را در گفتار و اعمال امیرالمؤمنین7 مى بینیم; آن حضرت در نامه اى به یکى از فرماندارانش که متهم به خیانت در بیت المال بود، مى نویسد: «وَ اللَّهِ لَو اَنّ الحَسنَ وَ الحسینَ فَعلا مِثلَ الّذی فَعلتَ مَا کَانت لهما عِندی هَوادةٌ.»;22

    حضرت این مطلب را با سوگند به خداوند تأکید مى کند که در صورت مشاهده خلاف، تفاوتى بین حسن و حسین ـ که نزدیک ترین افراد به او هستند ـ و سایران وجود ندارد و با همه یکسان برخورد مى شود; بدون ملاحظه این که فرد خاطى چه کسى است، تنبیه در مورد او اجرا مى شود.

    همچنین آن حضرت در نامه 43 به کارگزار دیگرى، که او نیز متّهم به خیانت در بیت المال بود، مى فرماید: «اگر گزارش خیانت تو به بیت المال ثابت شود تو را زبون و خوار خواهم کرد و از نظر قدر و مرتبه نزد من سبک مى گردى.»23

    امیرالمؤمنین7 با فرماندارش، که از نظر سلسله مراتب مدیریتى، جایگاه بالایى دارد، بسیار صریح و قاطع برخورد مى کند و مى بینیم که موقعیت سازمانى تفاوتى در حکم، ایجادنمى نماید. امثال این برخوردها سبب مى شود تا تصویرى که از قدرت تنبیه در ذهن کسانى که با آن حضرت کار مى کنند نقش مى بندد به این صورت باشد که برخورد تنبیهى مدیریت با همه افراد، یکسان و به دور از تبعیض است.

    طلحه و زبیر، چه در زمان پیغمبر اکرم9 و چه در زمان سه خلیفه پیش از امیرالمؤمنین7 (ابوبکر، عمر و عثمان)، از شخصیت هاى مهم و ممتاز جامعه اسلامى بودند و در جنگ هاى پیامبر9 و پیشرفت اسلام نقش مهمّى داشتند. پس از پیامبر9 نیز از نظر سیاسى و اجتماعى از شخصیت هاى مهم جامعه اسلامى آن روز به حساب مى آمدند و نزد مردم احترام و اهمیت ویژه اى داشتند. اما هنگامى که مخلّ نظم سازمانى و اجتماعى حکومت امیرالمؤمنین7 شدند، آن حضرت به شدّت با آن ها برخورد کرد و تنبیهشان نمود تا آن جا که به کشته شدن هر دو نفر منجر گردید.

    در مورد عایشه نیز وضع به همین صورت است: عایشه همسر عالى ترین شخصیت سازمانى جهان اسلام ـ یعنى: پیغمبر اکرم9 ـ و به تعبیر قرآن، «امّ المؤمنین» (=مادر مؤمنان) محسوب مى شود. از سوى دیگر، او دختر اولین خلیفه مسلمانان ـ یعنى: ابوبکر ـ است. روشن است که چنین کسى نزد مردم از چه شخصیت و مقام ممتازى برخوردار است. اما مردم به چشم خود مى بینند که امیرالمؤمنین با عایشه اى که پرچم مخالفت در مقابل آن حضرت برافراشته چگونه برخورد مى کند و بى هیچ ملاحظه اى، قاطعانه در مقابل او مى ایستد و او را سرکوب مى نماید.

    معاویه نیز استاندارى مقتدر بود که علاوه بر جایگاه بالاى سازمانى، قدرت زیادى داشت. ولى روش مدیریتى امیرالمؤمنین7 به گونه اى بود که در استفاده از قدرت قهریّه و تنبیه در مورد او کم ترین تردیدى به خود راه نمى داد.

    نتیجه آن که وقتى افراد ببینند با عایشه، ام المؤمنین، یا استاندار حکومت اسلامى(معاویه) و شخصیت هاى ممتاز اجتماعى و سیاسى (طلحه و زبیر) این گونه برخورد مى شود و مشمول سخت ترین و شدیدترین تنبیه ها واقع مى شوند و هنگامى که مقرّرات سازمانى را نقض کنند قدرت قهریّه در موردشان به کار گرفته مى شود و هیچ تخفیفى به آنان نمى دهند، تصویرى که از قدرت تنبیه در ذهن آنان ایجاد مى شود قدرتى تنبیهى است که هیچ تبعیضى در آن وجود ندارد و پست و مقام، دوستى و نسبت با مدیر عالى و سایر امتیازات تأثیرى در استفاده و اجراى آن نخواهد داشت.

    3ـ «قدرت تنبیه یگانه و اولین قدرتى نیست که براى نفوذ از آن استفاده مى شود.»

    با مراجعه به کتاب و سنّت، معلوم مى شود که پیش از استفاده از زور و اجبار، همیشه استدلال و منطق وجود دارد; بدین معنا که ابتدا سعى مى شود با اقناع و متقاعدکردن از طریق منطق و موعظه، به رفتار مطلوب برسیم. این حداقلّ کارى است که پیش از توسّل به زور و اجبار انجام مى شود. در مواردى هم مشاهده مى شود پیش از این که به استفاده از زور متوسّل شویم، از قدرت منتسب و ابزار دیگرى براى گرفتن رفتار مطلوب استفاده مى گردد. البته گاهى در یک زمان و نسبت به یک فرد و گروه، چند قدرت به طور هم زمان براى ایجاد نفوذ به کار گرفته شده است. براى مستندشدن این مسأله به موارد ذیل توجه کنید:

    الف ـ داستان هاى اقوام گذشته مانند قوم عاد، ثمود، لوط7، نوح7، فرعون و غیر آن ها در موارد متعدّدى از قرآن نقل شده است و با مطالعه آنها، مى بینیم که در همه موارد، پیش از این که توسّل به زور مطرح شود، به استفاده از ابزارهاى دیگر اشاره شده است; مثلاً، در مورد قوم نوح7 در سوره اعراف مى فرماید:

    «لَقَد اَرسلنَا نوحاً اِلى قَومِه فَقالَ یَا قومِ اعبُدوا اللّهَ مَا لَکم مِن اِله غیرُه اِنّی اَخافُ عَلیکم عَذابَ یوم عظیم قَالَ المَلاُ مِن قَومِه اِنّا لَنریکَ فی ضَلال مبین قَالَ یَا قومِ لَیسَ بی ضَلالةٌ و لکنّی رَسولٌ مِن ربِّ العالمینَ اُبلّغُکم رسالاتِ ربّی وَ اَنصحُ لَکم وَ اَعلُم مِنَ اللّهِ مَا لاَ تعلمونَ اَوَ عَجِبتُم اَن جَائَکم ذِکرٌ مِن رَبِّکم عَلى رَجل مِنکم لِیُنذرکُم وَلتِتَّقوا وَ لعلَّکم تُرحمونَ فَکذّبُوه فَاَنجیناه وَالّذینَ مَعه فِى الفُلکِ وَ اَغرقنَا الّذینَ کَذّبوا بِآیاتِنا اِنَّهُم کَانوا قَوماً عَمینَ.» (اعراف 59 ـ 64);24

    حضرت نوح7 ابتدا با منطق و استدلال با قوم خود سخن گفت و در کنار این بحث منطقى، قدرت تنبیه را نیز به تصویر کشید. وقتى قوم او سخنش را نپذیرفتند و به رفتارى که مطلوب او بود، نرسیدند بلافاصله، آنان را تنبیه نکرد، بلکه پس از دو، سه مرحله استدلال منطقى، آن گاه که در نهایت، اطاعت نکردند، تنبیه شدند.

    وضع درباره قوم هود7، قوم ثمود، قوم لوط7، و قوم حضرت شعیب7 نیز به همین منوال بود.

    در سوره شعرا مى فرماید: «وَ مَا اَهلَکنا مِن قریة اِلاّ لَها مُنذرونَ ذِکرى وَ مَا کُنّا ظالمینَ» (شعراء: 208 ـ 209);25

    از این آیه استفاده مى شود که اولاً، پیش از توسّل به زور، از ابزارهاى دیگر استفاده شده است. ثانیاً، توسّل به زور به عنوان اولین وسیله رسیدن به اهداف، روشى ظالمانه است و در مدیریت اسلامى، چنین روشى مردود مى باشد.

    آیات ذیل نیز به همین صورت، بازگو کننده چنین روشى است: قصص: 59; یونس: 71 ـ 73; هود: 36 ـ 48; حجر: 58 ـ 75; زخرف: 46 ـ 48; اسراء: 15; هود: 77 ـ 83; حجر: 80 ـ 83; نمل: 45 ـ 51 و هود: 60 ـ 68.

    در روش پیامبر اکرم9 نیز همین مسأله مشاهده مى شود: آن حضرت براى پیشبرد مقاصد خود، ابتدا متوسّل به زور نمى شدند، بلکه اساساً روش ایشان بر ارشاد و تبلیغ و منطق استوار بود و به عنوان آخرین چاره، به زور توسّل مى جستند. آیات اول سوره برائت که نسبت به مشرکان لحنى تند دارد و دستور به برخوردى قهرى و جبرى با آن ها مى دهد در سال نهم هجرت، که اواخر عمر پیامبر اسلام9 است، نازل شده و تا پیش از این تاریخ، روش کلّى بر مدارا متّکى بود. البته بر حسب مورد، اگر فرد یا گروهى مانع تراشى مى کرد و دست به توطئه مى زد با او برخورد قهرى مى شد، اما اگر کسى توطئه نمى کرد همچنان روش استدلال و اقناع به کار مى رفت.

    امیرالمؤمنین7 در عهدنامه مالک اشتر مى فرمایند: «فلا تُقوّینَّ سُلطانَک بِسفکِ دم حرام فاِنّ ذلکَ مِمّا یُضعِّفهُ و یوُهِنهُ بَل یُزیله و ینقله.»26

    این فرمایش حضرت گواه بر آن است که استفاده از زور براى ایجاد رفتار مطلوب در اولویت قرار ندارد و اصولاً برخى از روش هاى اعمال زور (کشتن بى دلیل و بدون توجیه شرعى) هیچ گاه نباید مورد استفاده قرار گیرد و این روش نه تنها موجب تقویت پایه هاى نفوذ مدیریت نیست، بلکه اگر در کوتاه مدت ـ به ظاهر هم ـ آثار مثبتى داشته باشد، در نهایت، به ضعف و زوال نفوذ و قدرت مدیریت منجر خواهد شد.

    آن حضرت در جاى دیگر، وقتى از ایشان خواسته مى شود تا با قاتلان عثمان برخورد کند، مى فرماید: «و سَاُمسکُ الامرَما استمسکَ وَ اِذا لَم اَجِد بُدّاً فآخرُ الدَّواءِ الکَى.»;27 همان گونه که ملاحظه مى شود، حضرت استفاده از زور و تنبیه را آخرین راه چاره مى دانند و سعى ایشان بر آن است تا حد ممکن، با موعظه و منطق، مشکل را حل کنند. همچنین در برخورد با معاویه، که صریح ترین مخالف و دشمن آن حضرت بود، ابتدا سعى آن حضرت بر این بود که با موعظه و نصیحت، معاویه را به راه آورند. آن حضرت به معاویه مى نویسد: «اَمّا بعدُ فِانّ اللّهَ سُبحانَه قَد جَعَل الدُّنیا لِما بَعدها وَابتلى فیها اَهلَها لِیَعلمَ اَیُّهم اَحسنُ عَملاً وَلَسنا لِلدُّنیا خُلقنَا و لاَ بِالسّعىِ فیها اُمرنا وَ اِنّما وُضعنا فیهَا لنُبتلى بها»;28

    اگر نمى دانستیم که مخاطب نامه، معاویه است، گمان مى رفت که حضرت بایکى ازپیروان واصحاب خودسخن مى گوید. اما على رغم آن که مخاطب او معاویه است، حضرت در ابتدا، نه با زبان زور و قدرت تنبیه، بلکه با زبان ارشاد سخن مى گوید.

    نامه هاى دیگرى نیز در نهج البلاغه خطاب به معاویه وجود دارد که عیناً همین سبک در آن ها رعایت شده و براى پرهیز از اطاله کلام، از نقل آن ها خوددارى مى گردد. نامه هاى 48 و 49 از جمله این موارد هستند.

    درباره گروه دیگرى از مخالفان آن حضرت، که «ناکثین» نامیده مى شوند و طلحه و زبیر در رأس آن ها قرار دارند، نیز حضرت ابتدا، از راه ارشاد و اقناع وارد مى شوند. آن حضرت درباره نحوه برخورد با آن ها مى فرماید: «اِنّ هؤلاءِ قَد تَمالَؤوا عَلى سخطةِ اِمارتی و سَاَصبرُ مالم اَخَف على جَماعتِکم»;29

    با این که طلحه و زبیر نقض پیمان کرده و بیعت خود را با آن حضرت شکسته بودند، اما حضرت مى فرمایند: مادام که آنان توطئه نکنند و وحدت جامعه اسلامى را بر هم نزنند، درباره آنان متوسّل به زور نخواهد شد و از سوى دیگر، ضمن بحث ها و مکاتباتى که با آن ها دارند، سعى مى کنند با ارشاد و استدلال رفتار آن ها را تغییر دهند. نامه پنجاه و چهارم آن حضرت در نهج البلاغه از همین نمونه است.

    با خوارج نیز، که دسته دیگرى از مخالفان امیرالمؤمنین7 بودند، برخورد حضرت بر همین منوال بود و تا زمانى که خوارج دست به اقدام عملى نزده و متعرّض جان و مال جامعه اسلامى نشده بودند، حضرت از طریق استدلال و اقناع وارد مى شد و حتى حقوق آن ها را از بیت المال به عنوان تنبیه، قطع نمى کرد و این روش را تا آن جا که ممکن بود، ادامه مى داد. حتى وقتى لشگر خوارج و سپاه آن حضرت مقابل یکدیگر ایستادند روش منطق و استدلال را ادامه مى داد و در اثر همین کار، هشت هزار نفر از سپاه خوارج جدا شدند و از جنگ با آن حضرت منصرف گردیدند.

    امیرالمؤمنین7 در نامه اى به یکى از فرماندارانش، خط مشى کلى مدیریت را این گونه ترسیم مى نماید: «واخلُط الشّدّة بِضغث مِن اللّینِ وارفَق مَا کَان الرّفُق ارفقَ وَاعتِزم بِالشِّدةِ حینَ لایُغنی عنکَ اِلاّ الشِّدةَ.»;30

    در این نامه، حضرت ضمن آن که اصل روش تنبیه و توسّل به زور را تجویز مى کند، تذکّر مى دهد که پیش از رسیدن به این مرحله،تاوقتى ممکن است ازروش هاى مسالمت آمیزاستفاده مى شود.

    4ـ «قبل و بعد از تنبیه، باید رحمت و بخشش مورد نظر باشد.»

    براى اثبات این گزاره، مى توان به مواردى از کتاب و سنّت استناد کرد:

    الف) «نَبِّىء عِبادی اَنّی اَنَا الغَفُورُ الرَّحیمُ وَ اَنّ عَذابی هُو العَذابُ اَلالیمُ» (حجر: 49 ـ 50);31

    چنانچه ملاحظه مى شود، پیش از تصویرسازى قدرت تنبیه، پیام اوّلى که باید به بندگان داده شود پیام رحمت و مغفرت است; یعنى: وقتى از ایشان خطایى سر زد و از محدوده مقرّرات و ضوابط تجاوز کردند، اگر به اشتباه خود واقف شدند و حقیقتاً پشیمان گردیدند، اولین ابزارى که براى آن ها استفاده مى شود رحمت و مغفرت است. اما اگر بر سرپیچى از قوانین و مقرّرات اصرار ورزیدند، البته باید بدانند که مدیریت از عذاب الیم در مورد آنان استفاده خواهد کرد.

    ب) در آیه 137 سوره نساء، درباره منافقان سخن مى گوید و با لحنى تند، در مورد آنان سخن مى فرماید: «... لَم یَکُنِ اللَّهُ لِیَغفرَ لَهُم وَلاَ لِیَهدیِهم سَبیلاً بَشِّرِ المُنافقینَ بِاَنّ لَهم عَذاباً اَلیماً.» (نساء: 137 ـ 138)32

    سخن درباره آنان ادامه مى یابد تا آن جا که مى فرماید:

    «اِنّ المُنافقینَ فِى الدَّرکِ الاَسفلِ مِن النّارِ وَلَن تَجدَلَهُم نَصیراً.» (نساء: 145)33

    اما در عین حال که طىّ چند آیه با چنین لحن تندى درباره منافقان سخن مى گوید، پس از چند آیه، مى فرماید: «اِلاَّ الَّذینَ تَابُوا وَاَصلَحوا وَاعتَصَموا بِاللِّه وَاخَلَصوا دینَهم لِلِّه فَاوُلئکَ مَع المُؤمنینَ وَسَوفَ یُؤتِ اللَّهُ المُؤمنینَ اَجراً عَظیماً.» (نساء: 146);34

    همان منافقانى که در اثر خطاها و رفتارهاى ضدّ مدیریت و سازمان به چنان سقوطى افتاده اند که استحقاق پایین ترین مراتب جهنّم را یافته اند و سزاوار چنین تنبیهى هستند، اگر توبه کنند و درصدد اصلاح گذشته و جبران مافات برآیند، رحمت و مغفرت شاملشان خواهد شد و نه تنها تنبیه نخواهند شد و گذشته آنان به حساب نخواهد آمد، بلکه استحقاق دریافت پاداش را نیز پیدا خواهند کرد.

    ج) پس از آن که قرار شد حضرت موسى7 براى مدت سى روز بنى اسرائیل را ترک کند و براى مناجات با خدا به کوه طور برود و در آن جا پس از پایان سى روز، خدا به او فرمان داد که ده روز دیگر بماند، بنى اسرائیل تصور کردند که چون سى روز تمام شده و موسى نیامده، پس آن ها را رها کرده و رفته است... . در نتیجه، گوساله پرست شدند. خداوند در باره این گوساله پرستى آنان مى فرماید: «اِنّ الّذینَ اتَّخذوا العِجلَ سَینالُهم غَضبٌ مِن رَبِّهم وَذِلَّة فِى الحَیوةِ الدُّنیا وَکذلکَ نجزىِ المُفترینَ.» (اعراف: 152)35

    این آیه از جمله آیاتى است که دلالت مى کند اصل استفاده از قدرت تنبیه و زور در مدیریت اسلامى مجاز است، به خصوص که مى فرماید: ذلّتى در همین دنیا نصیب آن ها خواهد شد. اما بلافاصله،پس ازاین آیه مى فرماید:«وَالّذینَ عَمِلواالسَّیّئاتِ ثُمَّ تَابوا مِن بَعدِهاوَآمَنوا اِنَّ رَبِّکَ مِن بَعدِهالَغفورٌرحیمٌ.» (اعراف:153)36

    این آیه اعلام مى کند که على رغم خطاى بزرگى که از آن ها سر زده چنان نیست که هیچ راهى براى آنان نباشد، بلکه همچنان راه توبه و رحمت و مغفرت الهى فراروى ایشان قرار دارد.

    همچنین داستان قوم یونس یکى از مستندات قوى این گزاره است. در این ماجرا، با این که اجراى تنبیه تقریباً قطعى شده بود، اما کمى پیش از عملى شدن آن، قوم یونس از تنبیه معاف شدند.(یونس: 98) این مؤیّد آن است که در مدیریت الهى، همیشه پیش از استفاده از تنبیه، تا آخرین لحظات، اصل رحمت و مغفرت مدّ نظر قرار دارد.

    در باره خود حضرت یونس هم، که در اثر لغزش، تنبیه شد و لغزشى که از ایشان سر زده بود گرچه در ظاهر، آن چنان مهم به نظر نمى رسد، اما قرآن مى فرماید: همین خطاى کوچک، تنبیهش حبس ابد در شکم ماهى بود. ولى با این همه، حضرت یونس7 با استفاده از اصل رحمت و مغفرت، خود را از این تنبیه نجات داد. (صافات: 143ـ144)

    پیغمبر اکرم نیز در موردى با شخصى به نام حاطب که در هنگام فتح مکّه جاسوسى کرده و خبر حرکت لشکر اسلام را به اطّلاع قریش رسانده بود برخورد تنبیهى نکردند و او را بخشیدند; چون او از افرادى بود که در جنگ بدر در سپاه مسلمانان شرکت داشت و شرکت در جنگ بدر براى مسلمانان امتیاز ویژه اى محسوب مى شد (چون اولین نبرد اسلام بود و لشکر کفر هم با تعداد سه برابر لشکر اسلام به مصاف آمده بودند. اما با این همه، مسلمانان پیروز شدند.) علاوه بر آن، جاسوسى او به انگیزه دشمنى و توطئه نبود، بلکه چون خانواده اش در مکّه بود و بر جان آنها ترسیده بود، مى خواست جان آن ها را حفظ کند. البته کار حاطب قطعاً خطا بود و استحقاق تنبیه داشت، اما تقدّم اصل رحمت و مغفرت بر اصل تنبیه سبب شد تنبیه نگردد.37

    در نُه آیه اول سوره ممتحنه نیز، که در همین باره نازل شده، کاملاً آشکار است که لسان خداوند نیز نسبت به حاطب لسان نرمى است و به دلیل این که این خطاى او نتیجه ضعف درک روان شناختى بوده، نه از سر کینه و دشمنى، با مدارا و رحمت با وى برخورد مى شود.

    امیرالمؤمنین در بحث با خوارج، که معتقد بودند مرتکب گناه کبیره کافر است، مى فرماید: پیغمبر اکرم9 زانى محصن را رجم کردند، ولى بر جنازه او نماز هم خواندند و بر زانى غیر محصن و سارق، حدّ جارى کردند، ولى سهم آن ها را نیز از فیىء دادند.38 یعنى: در مدیریت اسلامى، چنین نیست که اگر کسى خطایى کرد، هر چند دزدى و یا زنا ـ آن هم زناى محصنه ـ باشد، به کلى مطرود شود و مدیریت هیچ ارزشى براى او قایل نباشد، بلکه اصل رحمت و مغفرت همیشه همراه مدیریت الهى است و اثرات خاص خود را دارد.

    برخورد امام حسین با حرّبن یزید ریاحى نیز یکى از مستندات قوى این گزاره است، با این که در یک تحلیل، مى توان تا حدود زیادى مسؤولیت پیش آمدن فاجعه کربلا را متوجه حرّ دانست (چون او بود که از حرکت امام حسین جلوگیرى کرد و با این که حضرت پیشنهاد کرد که به راهى غیر از مدینه و مکّه برود، حرّ نپذیرفت و گفت: دستور دارم شما را هر جا که دیدم متوقّف کنم. اما اصل رحمت و مغفرت موجب گردید که او از پایین ترین مراتب سقوط به بالاترین و عالى ترین مراتب کمال و مدارج سازمانى نایل شود و با توبه، مورد عفو آن حضرت قرار گیرد.

    5ـ «استفاده از قدرت تنبیه براى تحت تأثیر قراردادن دیگران و نفوذ در آنان، عمومیت دارد و اختصاص به افراد یا گروه خاصى ندارد.»

    درباره مستندات این گزاره، مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

    الف ) «لَو یَعلمُ الّذینَ کَفروا حینَ لاَیکفّونَ عَن وجوهِهم النّارِ ولا عَن ظُهورِهم وَلاَ هُم یُنصرون.» (انبیاء: 39)39

    در این آیه، از تصویرسازى قدرت تنبیه براى نفوذ در کافران استفاده شده است. کافران در مقایسه، مى توانند کارکنان بى نظمى به حساب آیند که چیزى غیر از زور و تنبیه آنان را سر راه نمى آورد.

    ب) «یَا اَیُّهاَ الّذینَ آمنُوا قُوا اَنفُسَکم وَاَهلیکُم ناراً وقَودُها النَّاسُ واَلحجارةُ عَلیها مَلائکةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لاَیعصونَ اللَّهَ مَا اَمَرهم وَیَفعلونَ ما یُؤمرونَ.» (تحریم: 6)40

    اهل ایمان در مقایسه، کارمندانى هستند که بنابر نظم و انضباط و عمل براساس اهداف سازمانى دارند. اگر چه گاهى نیز ممکن است خطایى از ایشان صادر شود، ولى ابزارى که براى نفوذ در آن ها و ایجاد رفتار مطلوب به کار گرفته شده به تصویرکشیدن قدرت تنبیه است. علاوه بر آن، «یَا اَیُّها الّذینَ آمَنوا» مفهومى بسیار عام است که همه اهل ایمان را شامل مى شود، چه آن هایى را که در بالاترین مراتب ایمان هستند و چه آن هایى که در پایین ترین مراتب قرار دارند و بلوغ و توانشان در این زمینه (ایمان و تقوا و حوزه هاى مربوط به آن ها) درحد پایین است.

    همچنین در آیه اى که کافران مخاطب بودند، اگر در مقایسه، آن ها را افرادى بدانیم که از نظر بلوغ و توان کارى در سطوح بسیار پایین هستند و مؤمنان را، که مخاطب آیه دوم هستند، افرادى بدانیم که از نظر بلوغ و توان کارى در سطح بالاترى و حداقل در حدّ متوسط هستند، باز نتیجه مى گیریم که از تصویرسازى قدرت تنبیه براى نفوذ در هر دو گروه استفاده شده است.

    ج ) «یَا اَیُّهاَ النَّاسُ اتَّقوا رَبَّکم اِنّ زَلزلةَ السّاعةِ شَىّءٌ عظیمٌ یَومَ تَرَونَها تَذهلُ کُلُّ مُرضعة عَمّا اَرضَعتْ وَتضَعُ کلُّ ذاتِ حَمل حَملَها وَترىَ النَّاسَ سُکارى وَ مَا هُم بِسُکارى وَلکنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدیدٍّ.» (حج: 1 ـ 2)41

    مخاطب این آیه، «ناس» هستند و عمومیت لفظ «ناس»، همه افراد از مؤمن تا کافر را داراى هر درجه اى از ایمان باشند، شامل مى شود; یعنى: اگر الگویى را ملاک قرار دهیم که افراد را از نظر بلوغ و توان در چهار سطح 1M2M3M4 Mتقسیم بندى کند، عمومیت لفظ «ناس» شامل همه سطوح مى شود و مى بینیم که در این آیه، نسبت به همه سطوح به صورت واحد برخورد شده و براى نفوذ در آنان از به تصویرکشیدن قدرت تنبیه استفاده شده است.

    پیامبر اسلام نیز، هم در مورد کفّار و مشرکان ـ که دشمنان آن حضرت هستند ـ به زور و تنبیه متوسّل مى شدند و هم در مورد مسلمانان و اصحاب خودشان از این قدرت استفاده مى نمودند. البته شدّت و نوع برخورد تنبیهى هر یک متفاوت بود، اما ماهیت و اصل تنبیه در هر دو وجود داشت. آن حضرت در جنگ تبوک، هم در مورد دشمنان متوسّل به زور و تنبیه شدند و هم درباره مسلمانانى که از شرکت در جنگ تبوک به دلایلى غیر قابل قبول خوددارى کرده بودند. سه نفر به نام هاى هلال، مرارة و کعب، هنگام بازگشت پیامبر اکرم9 از جنگ تبوک مجازات شدند و مجازات آن ها این بود که پیامبر دستور دادند هیچ کس با آنان حرف نزند و با آن ها داد و ستدى نداشته باشد و حتى همسرانشان با آن ها حرف نمى زدند. این برخورد وقتى مهم تر جلوه مى کند که توجه نماییم دو نفر از این سه تن (مراره و هلال) از کسانى بودند که در جنگ بدر شرکت داشتند و از این امتیاز ویژه برخوردار بودند. ولى با این همه، تنبیه با قاطعیت تمام در باره آنان اعمال شد. در آیه 118 سوره توبه به داستان این افراد اشاره شده است.

    نکته دیگرى که در این داستان وجود دارد آن که هرچند عده متخلّفان از جنگ حدود نود نفر بود، ولى تنها سه نفر مشمول مجازات مبارزه منفى شدند; زیرا سایران از منافقان بودند و کسى از آن ها انتظارى نداشت. این نکته قابل توجه است که با آن که خطا واحد بود، اما کارکنانِ خوب تنبیه شدند و دیگران که در مقایسه، نظیر کارکنان غیر وفادار و غیر متعهد به سازمان و اهداف آن بودند، مجازات نگردیدند.

    امیرالمؤمنین نیز، هم با ناکثین و قاسطین و مارقین، که دوستان قبل و دشمنان بعد بودند، با زبان زور و تنبیه سخن گفت و هم با استانداران خودش که در رده هاى بالاى سازمانى بودند.42 نسبت به عوام مردم و اصحاب معمولى خود نیز از این طریق بهره مى گرفت. اگر توبیخ را نوعى تنبیه سازمانى به حساب آوریم (همچنان که هست) در موارد متعدّدى مى بینیم امیرالمؤمنین براى این که تغییرى رفتارى در آن ها ایجاد کند، زبان به ملامت و سرزنش ایشان مى گشاید;43 مثلاً، در خطبه 39 مى فرماید: «مُنیتُ بِمَن لایُطیع اِذا اَمرتُ وَلا یُجیب اِذا دَعوتُ، لا اَباً لکم ما تَنتظرونَ بِنصرکم اَما دینٌ یَجمعُکم وَلاَ حمیّةٌ یَخمثُکم.»;44

    در جنگ، براى آن که رفتار مطلوب را در سپاهیان خود ایجاد کند، مى فرماید: «وَ اَیمُ اللّهِ لَئِن فَررتُم مِن سیفِ العاجلةِ لاتَسْلَمُوا منِ سیِف الاخرِة.»45

    حضرت براى ترغیب اصحاب خود به جنگ، از به تصویرکشیدن قدرت تنبیه و ترساندن از جهنّم و عذاب آخرت استفاده مى کند.

    6ـ «خطاى غیر قابل بخشش، که خاطى حتماً مشمول تنبیه واقع شود، وجود دارد.»

    مستندات این گزاره عبارتند از:

    الف. «اِنّ اللّهَ لاَیَغَفرُ اَن یُشرَک بِه وَیَغفرُ مَا دونَ ذلکَ لِمَن یَشاءُ وَمَن یُشرِک بِاللّهِ فَقَد ضَلّ ضَلالاً مُبیناً.» (نساء: 116)46

    ب. «اِنّ الّذینَ آمنوُا ثُمّ آمَنوا ثُمَّ کَفروا ثُمَّ ازدادوا کفُراً لَم یَکنِ اللّهُ لِیَغفرَ لَهم وَلاَ لِیهدیهم سَبیلاً.» (نساء: 137)47

    ج. «اِستغفرْ لَهم اَو لا تَستغفرْلَهم، اِنْ تَسْتَغْفِرْلَهُمْ سَبعینَ مَرّة فَلَن یَغفِرَاللَّهُ لَهم ذلکَ بِأنَّهم کَفروا بِاللّهِ وَ رَسولِه وَاللَّهُ لاَیهدىِ القومَ الفَاسقین.» (توبه: 80)48

    آیه صراحت است دارد در این که وضع این گروه از منافقان به جایى رسیده که حتى اگر شخصیتى مثل پیامبر اکرم9 نیز هفتاد بار براى آن ها طلب آمرزش نماید، خداوند آن ها را نمى بخشد.

    همچنین در تمامى مواردى که حدّى از حدود الهى بر شخصى واجب شده، هیچ قدرتى و هیچ عذر و بهانه اى نمى تواند این حد را از او بردارد و این تنبیهى است که حتماً باید اجرا شود و قابل بخشش و گذشت نیست. ماجراى نجاشى، که از شیعیان و اصحاب امیرالمؤمنین7 بود و در جنگ ها براى ترغیب لشکر آن حضرت و روحیه دادن به آنان اشعار نغزى مى سرود شاهد این مطلب است. نجاشى در روز ماه رمضان، روزه خود را به حرام افطار کرد و شراب خورد. حضرت او را زندان کرد تا حالت مستى او زایل شود و بعد حد را جارى کند. چون هم خود او و هم طایفه اش معروف و سرشناس بودند، هرچه ریش سفیدان قبیله از امیرالمؤمنین تقاضاى بخشش کردند و حتى گفتند اگر حد بر او جارى کنى، از پیش تو به نزد معاویه خواهیم رفت، مؤثّر واقع نشد و حضرت حد را در میدان عمومى شهر کوفه و در ملا عام (همچنان که حکم شرعى چنین است) اجرا کردند; زیرا این گناه از نظر مدیریت الهى غیر قابل بخشش است.

    در روش مدیریتى رهبر کبیر انقلاب; نیز مشاهده مى شد که در مورد امریکا و اسرائیل برخوردشان بسیار قاطع و صریح بود و هیچ راهى براى مذاکره و رابطه با امریکا باز نمى گذاشتند. این بدان دلیل بود که گناه این دو دولت نابخشودنى بود و هنگامى که کار به این مرحله مى رسد روش کلى مدیریت الهى، برخورد غلیظ و شدید و تنبیه سخت است. در قرآن نیز همین سیاست و سبک به پیامبر اکرم9 فرمان داده شده است: «وقَاتِلو هم حَتّى لاتَکونَ فتنةٌ وَیکَونَ الدّینُ لِلِّه.»(بقره: 193 و انفال 39)49

    و یا مى فرماید: «قَاتِلوهُم یُعَذّبهُم اللَّهُ بِاَیدیکُم وَیُخزِهم» (توبه: 14)50 بکشید آن ها را. خدا آن ها را با دست هاى شما عذاب مى کند و خوارشان مى گرداند.

    درجاىدیگرى نیز مىفرماید: «یَا اَیُّها الّذینَ آمَنوا اِنَّما المُشرکونَ نَجَسٌ فَلایقَربُوا المَسجدَ الحرامَ بَعدَ عَامِهم هذَا.»(توبه: 28)51

    «یَا اَیُّها اَلذّین آمَنوا قَاتِلوا الذِّینَ یَلوُنکم مِن الکُفّارِ وَلْیجَدوا فیکم غِلظةً.» (توبه: 123)52 اى کسانى که ایمان آورده اید، با کافرانى که نزدیک شما هستند شروع به جنگ کنید و باید کفّار در شما درشتى و تندى بیابند.

    نتیجه آن که از نظر مدیریت اسلامى، در برخى مراحل، یگانه راه، استفاده از غلظت و شدت و سرکوب است; جاى مذاکره و تعامل فرهنگ ها و برخورد منطقى و استدلالى نیست، باید با شدّت و قاطعیّت هرچه تمام تر، رو در روى افراد ایستاد. ملّت ما قطعاً در مورد امریکا به این مرحله رسیده و دیگر هیچ راهى غیر از زبان زور و تنبیه و تهدید باقى نمانده است. سیاست مرحوم امام راحل در این زمینه نیز از متن کتاب و سنّت و روش مدیریت الهى سرچشمه گرفته بود و اگر کسى بگوید اسلام دین منطق است و هیچ گاه و در هیچ شرایطى با زبان زور و اجبار سخن نگفته، قطعاً ادّعاى باطلى است.


    • پى نوشت ها

       

      * ـ این مقاله گزیده اى است از پایان نامه کارشناسى ارشد رشته مدیریت، تحت عنوان بررسى کاربرد قدرت هاى تنبیه، پاداش، تخصص و منتسب در مدیریت الهى و اسلامى (یا تأکید بر قرآن) که از سوى نگارنده در مؤسسه آموزشى وپژوهشى امام خمینى; قم در سال 1376 تدوین گردیده است.

      2- و هنگامى که قوم نوح فرستادگان ما را تکذیب کردند، ایشان را غرق کردیم و آن ها را براى مردم نشانه قرار دادیم و ما براى ستم کاران عذابى دردناک مهیّا کرده ایم. و نیز قوم عاد و ثمود و اصحاب رس و نسل ها و امّت هاى بسیار دیگرى را که در این محدوده زمانى قرار مى گیرند. (آن ها هم وقتى فرستادگان ما را تکذیب کردند ایشان را عذاب کردیم و آن ها را براى مردم نشانه قرار دادیم.)

      3- ما آن ها (قوم فرعون) را نمونه و مثل براى پس از ایشان قرار دادیم.

      4- آیا در زمین سیاحت نمى کنید تا بنگرید عاقبت کسانى که پیش از ایشان بودند چگونه بوده است؟ خداوند هلاکشان کرد و این کافران نیز مانند آن ها خواهند بود (و به کیفر اعمال خود مى رسند.)

      4ـ استفن رابینز، مبانى رفتار سازمانى، ترجمه قاسیم کبیرى، فصل دهم

      6- مورهد وگریفین، رفتار سازمانى، ترجمه سید مهدى الوانى و غلامرضا معمارزاده، فصل دوازدهم

      7- و ما اقوام و ملّت هاى پیش از شما را هنگامى که ستم کردند و پیامبرانشان با دلایل روشن به نزد آن ها رفتند و آنان ایمان نیاوردند، هلاک کردیم. این گونه، تبهکاران را کیفر مى دهیم.

      8- کسانى که پیمان خدا را پس از آن که به آن متعهّد گردیده اند نقض کنند و از آنچه خداوند دستور پیوستن به آن را داده جدا شوند و در زمین، فساد و تباه کارى نمایند ایشان مورد لعنت اند و براى آنان منزلگاه بدى خواهد بود.

      9- هر کس با خدا و رسولش مخالفت ورزد پس (بترسد که) همانا خداوند عذابش شدید و سخت است.

      10- البته ما نوح را به سوى قومش فرستادیم. پس (به آنان) گفت: اى قوم، خدا را بپرستید; هیچ الهى غیر از او براى شما نیست. همانا من از عذاب روز بزرگ بر شما مى ترسم.

      11- و به سوى اهل مدین برادرشان، شعیب، را فرستادیم. گفت: اى قوم، خدا را بپرستید; هیچ الهى جز او براى شما نیست و در چیزهایى که با کیل و وزن معامله مى کنید کم نگذارید (کم فروشى نکنید) که من خیر شما را در این مى بینیم و همانا بر شما از عذاب روزى که فراگیر است، مى ترسم.

      12- قوم عاد، فرستادگان را تکذیب کردند، آن هنگام که برادرشان هود(علیه السلام)به آنان گفت: آیا نمى ترسید، همانا من براى شما فرستاده اى امین هستم; پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید.

      13- و ما در هیچ شهر و روستایى پیامبرى نفرستادیم، مگر این که اهل آن را به سختى ها و رنج ها دچار کردیم تا مگر به درگاه خدا تضرّع و زارى کنند (و توبه نمایند.)

      14- قسم به جان خودم، در جنگ با کسى که با حق مخالفت ورزیده و در گمراهى قدم نهاده، هیچ مسامحه و سستى در کار من نخواهد بود. (نهج البلاغه، خطبه 24)

      15- ستم کار را با حلقه بینى مى کشم تا او را به آبخور حق وارد کنم. (همان، خطبه 136)

      16- و گفتیم: اى آدم، تو و همسرت در بهشت سکنا گزینید و در آن جا از هر نعمتى که بخواهید بى زحمت برخوردار شوید، ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستم کاران خواهید بود. پس شیطان، آن دو (آدم(علیه السلام) و حوا) را به لغزش افکند تا از آن درخت خوردند. پس (به این عصیان) آنان را از مقام بیرون آورد و گفتیم که از بهشت فرود آیید، در حالى که برخى از شما دشمن برخى دیگرید و تا زمانى (طولانى) در زمین جایگاه شما خواهد بود.

      17- پس ماهىِ دریا او را به کام فرو برد و مردمان هم ملامتش مى کردند. پس اگر او به ستایش و تسبیح خدا نمى پرداخت، تا قیامت در شکم ماهى مى ماند.

      18- این خطا به معناى ارتکاب فعل حرام نیست بلکه به معنى ترک اولى است.

      19- پس صبر کن تا حکم پروردگارت بیاید و مانند همراه ماهى (حضرت یونس) مباش، آن گاه که در حال غم و اندوه خدا را خواند. اگر لطف و رحمت پروردگارش او را در نمى یافت به صحراى بى آب و علف مى افتاد و مورد نکوهش بود.

      20- و اگر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گفته هایى را که از ما نیست به ما نسبت دهد، ما با دست راست او را مى گیریم و سپس رگ گردنش را قطع مى کنیم و هیچ یک از شما نمى تواند مانع این کار شود.

      21- خدا براى کسانى که کافر شدند زن حضرت نوح(علیه السلام) و زن حضرت لوط(علیه السلام) را مثال مى زند که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند. پس به آن به دو خیانت کردند. پس هیچ چیز آن ها را از خدا بى نیاز نکرد و به آن دو گفته شد: با داخل شوندگان، به آتش درآیید.

      22- به خدا سوگند، اگر حسن و حسین هم آنچه را که تو انجام داده اى مرتکب شده بودند با آن ها صلح و آشتى نمى کردم. (همان، نامه 41)

      23- همان، نامه 43

      24- و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم. پس نوح به آنان گفت: خدا را پرستش کنید که غیر از او، خداى دیگرى براى شما نیست. هرآینه من در مورد شما از عذاب روز بزرگ بیمناکم. قوم او گفتند: ما تو را در گمراهى آشکار مى بینیم. گفت: اى قوم، من گمراه نیستم، بلکه فرستاده اى از جانب پروردگار جهانیان هستم که پیغام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و خوبى شما را مى خواهم و در مورد خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید. آیا براى شما مایه تعجّب است که توسط فردى از خود شما پیغامى از طرف پروردگارتان به شما برسد تا شما را بترساند و براى آن که پرهیزکار باشید و شاید مورد رحمت واقع شوید؟ پس او را تکذیب نمودند. پس ما او و کسانى را که با او بودند با کشتى نجات دادیم و کسانى را که آیات ما را تکذیب کردند غرق نمودیم. هر آینه آنان گروهى کور باطن بودند.

      25- و ما هیچ قریه اى را هلاک نکردیم، مگر آن که هشداردهنده اى براى آن وجود داشت که به آن ها تذکر مى داد. و ما ستم کار نیستیم.

      26- پس تقویت و برقرارى حکومتت را با ریختن خون حرام مخواه; زیرا این از کارهایى است که حکومت را ضعیف و سست مى گرداند، بلکه آن را از بین مى برد و انتقال مى دهد. (همان، نامه 53، فقره 80)

      27- و به زودى این امر را به مدارا اصلاح مى کنم تا مادام که مدارا با آن ممکن است و هرگاه چاره اى نیابم پس آخرین درمان و دارو، داغ است. (نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 167)

      28- اما بعد، پس خداوند سبحان دنیا را براى آخرت قرار داده است و اهل دنیا را در آن مى آزماید تا بداند که کردار کدامشان نیکوتر است و ما براى دنیا آفریده نشده ایم و به کوشش در آن مأمور نگشته ایم. (همان، نامه 55)

      29- به تحقیق، آنان (طلحه و زبیر) بر اثر راضى نبودن به خلافت من گرد آمده، یکدیگر را کمک مى کنند و من (بر یاغى شدنشان) صبر مى کنم، مادام که بر جمعیت شما نترسیده باشم. (همان، خ 168)

      30ـ و سختى را با قدرى نرمى بیامیز و مدارا و مهربانى کن، هنگامى که مدارا شایسته تر باشد و به سختى و درشتى متوسّل شو، آن گاه که جز سخت گیرى ترا بى نیاز نمى گرداند. (همان، نامه 46)

      31ـ بندگانم را آگاه کن که من بخشنده و مهربانم و عذابم همان عذاب دردناک است.

      32ـ خدا ایشان را نخواهد بخشید و به راهى (راست) هدایت نخواهد فرمود. به منافقان بشارت بده که براى ایشان عذابى دردناک است.

      33ـ همانا منافقان در پایین ترین جایگاه هاى اتش اند و هرگز براى ایشان یارى کننده اى نمى یابى.

      34ـ مگر کسانى که توبه کنند و (گذشته خود را) اصلاح نمایند و به خداوند چنگ بزنند و دین خود را براى خدا خالص نمایند پس ایشان با مؤمنان هستند و به زودى، خداوند پاداش بزرگى به مؤمنان عطا خواهد فرمود.

      35ـ کسانى که گوساله پرست شدند، به زودى غضبى از پروردگارشان و ذلّت و خوارى اى در زندگى دنیا به آن ها مى رسد و ما این گونه، کسانى را که افترا مى زنند کیفر مى دهیم.

      36- و کسانى که مرتکب اعمال ناشایست شدند و پس از آن توبه کردند و ایمان آوردند، پروردگار تو پس از این توبه و ایمان آنان، بخشنده و مهربان است.

      37- جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج 2

      38- (همان، خطبه 127)

      39- اگر کسانى که کفر ورزیدند مى دانستند آن زمانى را که آتش از مقابل ایشان و از پشت سر آن ها رد نخواهد شد و یارى نمى گردند.

      40ـ اى کسانى که ایمان آورده اید، خود و خانواده تان را از آتشى نگه دارید که آتش افروز آن، مردم و سنگ ها هستند و بر آن فرشتگانى تندخو و سخت گیر مأمورند که هرگز نافرمانى خدا را نمى کنند.

      41- اى مردم، از پروردگارتان بترسید. همانا زلزله روز قیامت حادثه بزرگى است. روزى است که هر مادرى که فرزند خود را شیر مى دهد از شیرخواره اش غافل مى گردد و هر آبستنى حمل خود را ساقط مى کند و مردم را مى بینى که مست هستند، اما (در حقیقت) مست نیستند، بلکه عذاب خداوند شدید است.

      42- (همان، نامه 41 و 43)

      43- (همان، خطبه هاى 39 ـ 115 ـ 116 ـ 118 ـ 120 ـ 123 ـ 131 ـ 165 ـ 179)

      44- گرفتار کسانى شده ام که چون به ایشان امر مى نمایم، پیروى نمى کنند و آن ها را که مى خوانم جوابم مى دهند. اى بى پدرها! براى نصرت و یارى پروردگارتان منتظر چه هستید؟ آیا نیست دینى که شما را گرد آورد و آیا حمیّت و غیرتى نیست که شما را تکان دهد؟ (همان، خطبه 39)

      45- به خدا قسم، اگر از شمشیر این دنیا فرار کنید، از شمشیر آخرت جان سالم به در نخواهید برد.(همان، خطبه 124)

      46- همانا خداوند اگر به او شرک ورزیده شود، آن را نمى بخشد و هر گناهى که پایین تر از این باشد براى هر که بخواهد مى بخشد و هر کس به خدا شرک ورزد پس به تحقیق، در گمراهى آشکارى گرفتار شده است.

      47- کسانى که ایمان آورده و سپس کافر شده و بعد از کفرشان دوباره ایمان آورده و بعد از ایمان (دوم) دوباره کافر گشته، سپس بر کفر خود افزوده اند خداوند آنان را نمى آمرزد و به هیچ راهى هدایت نمى کند.

      48- براى آنان (منافقان) طلب آمرزش کنى یا طلب آمرزش نکنى (فرقى به حال آنان ندارد حتى) اگر هفتاد بار هم براى آنها طلب آمرزش کنى، خداوند آن ها را هرگز نخواهد بخشید. این بدان دلیل است که آنان به خدا و رسولش کافر شده اند و خداوند بدکاران را هدایت نمى کند.

      49- و با آنان پیکار کنید تا هیچ فتنه اى باقى نماند و دین فقط براى خدا باشد.

      50- بکشید آن ها را. خدا آن ها را با دست هاى شما عذاب مى کند و خوارشان مى گرداند.

      51- اى کسانى که ایمان آورده اید، قطعاً مشرکان نجس اند. پس بعد از امسال، نباید به مسجدالحرام نزدیک شوند.

      52ـ اى کسانى که ایمان آورده اید، با کافرانى که نزدیک شما هستند شروع به جنگ کنید و باید کفّار در شما درشتى و تندى بیابند.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نادری قمی، محمدمهدی.(1377) تنبیه در مدیریت اسلامى1. ماهنامه معرفت، 7(4)، 21-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدمهدی نادری قمی."تنبیه در مدیریت اسلامى1". ماهنامه معرفت، 7، 4، 1377، 21-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نادری قمی، محمدمهدی.(1377) 'تنبیه در مدیریت اسلامى1'، ماهنامه معرفت، 7(4), pp. 21-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نادری قمی، محمدمهدی. تنبیه در مدیریت اسلامى1. معرفت، 7, 1377؛ 7(4): 21-