یک کتاب در یک مقالهمفاهیم و کاربردهاىجـامعه شنـاسى SOCIOLOGY CONCEPTS AND USES
Article data in English (انگلیسی)
یک کتاب در یک مقاله
مفاهیم و کاربردهاى
جـامعه شنـاسى
SOCIOLOGY CONCEPTS AND USES
جاناتان اچ ترنر
ترجمه: محمد عزیز بختیارى و محمد فولادى
مقدمه
در پایان قرن پنجم پیش از میلاد، و پس از نهضت علمى سوفسطائیان، فلاسفه یونان، افلاطون و ارسطو با تألیف دو اثر مشهور، جمهور و سیاست بر اهمیت دانشى که امروزه به جامعه شناسى نامبردار است، افزودند. بعدها متفکران و اندیشمندانى چون ابونصر فارابى(259 339 هـ)، ابن خلدون (732 808 هـ)، ماکیاول (1469 1527)، توماس هابز (1588ـ 1679)، جان لاک (1632 1704) و ... به تحریر کتاب هایى که عمدتاً موضوع آنها بحث پیرامون زندگى اجتماعى و خصوصیات جوامع انسانى بود پرداختند. در قرن نوردهم نیز، اگوست کنت (1798 1857) با بیان فلسفه تحققى و اثباتى خود اصطلاح سوسیولوژى (sociology) یعنى جامعه شناسى را براى دانش مربوط به مطالعه زندگى اجتماعى انسان و پدیده هاى اجتماعى به کار برد.
هدف کنت، از این اصطلاح مطالعه علمى پدیده هاى اجتماعى بود; مطالعه اى که تا پیش از آن زمان عارى از هرگونه روش علمى بود. بعدها نیز هربرت اسپنسر (1820 1903) متفکر انگلیسى، نخستین تألیف جامعه شناسانه اش به نام «اصول جامعه شناسى» را به جهان دانش عرضه داشت. با آغاز قرن بیستم، فرایند رشد و تکامل این علم شتاب بیشترى گرفت و با ظهور دورکهایم (1858 1917) این علم منزلتى دیگر در بین سایر علوم یافت. به گونه اى که با ظهور جامعه شناسان بنام یکى پس از دیگرى، مى توان گفت که نیمه دوم قرن بیستم، عصر شکوفایى جامعه شناسى است. امروزه، این علم با توسعه فزاینده و ایجاد شاخه ها و گرایش هاى مهم، پایه و اساس تحقیقات و مطالعات اجتماعى، سیاسى، دینى، اقتصادى و ... شده، و به عنوان علمى معتبر در دانشگاه هاى به نام دنیا جاى باز کرده و بسان دانشى است که مى تواند در راه تحقیق و مطالعه علمى، به منظور جلوگیرى از بحران هاى اجتماعى، سیاسى، فرهنگى در جوامع پیشرفته و عقب مانده به کار رود.
در خصوص قلمرو و میزان کارآیى مباحث جامعه شناختى در حل مسائل و معضلات اجتماعى شک و تردیدهایى وجود دارد. ولى، جامعه شناسىِ در غرب که محل رشد و شکوفایى این علم است، حکایت از کارآیى این علم در حل بسیارى از مسائل و مشکلات جوامع انسانى داشته است. با نگاهى گذرا به دنیاى امروز، استیلاى بسیارى از مسائل مشکل زا و نابهنجار را در زندگى اجتماعى بشر در مى یابیم که به مدد جامعه شناسى مى توان از عهده حلّ آنها برآمد. این که چگونه مى توان خدمات عمومى و از جمله پزشکى را با هزینه کمتر سازمان دهى نمود؟ چگونه مى توان از میزان خطر بزهکارى اجتماعى کاست؟ اساساً دلیل بزهکارى اجتماعى جوانان و نوجوانان در جوامع چیست؟ چگونه مى توان از کشمکش هاى قومى و نژادى کاست؟ چگونه مى توان معضلات کلان شهرهاى بزرگ و کوچک را به حداقل رساند؟ مشکل ترافیک را چگونه مى توان بطور اصولى حل کرد؟ از چه شگردى بهره جوییم تا در صحنه رقابت اقتصاد جهانى، سازمان ها و بنگاه هاى اقتصادى را کارآمدتر کنیم؟ مشکل انفجار جمعیت و پیامدهاى ناشى از آن را چگونه مى توان حل کرد؟ چگونه نیروهاى نظامى و انتظامى به بهترین وجه مى توانند از عهده تأمین امنیت شهروندان برآیند؟ چگونه مى توان از آثار و پیامدهاى ناگوار رسانه هاى همگانى کاست؟ و ... دهها و صدها سؤال از این دست را تنها به مدد جامعه شناسى مى توان پاسخ گفت.
این مقاله درباره کتابى است در زمینه جامعه شناسى که در خصوص مباحث فوق و اثبات میزان کارآیى جامعه شناسى در زمینه مسائل و معضلات اجتماعى نگارش یافته است. جاناتان. اچ. ترنر، استاد جامعه شناسى در دانشگاه کالیفرنیاى آمریکاست که حدود 25 سال در زمینه مسائل جامعه شناسى به تحقیق و تدریس پرداخته است و نویسنده و صاحب آثار قلمى زیادى در عرصه هاى مختلف علمى در زمینه جامعه شناسى است.
وى هم اکنون نیز سردبیر نشریه «چشم اندازهاى جامعه شناختى» است. بیش تر آثار پژوهشى وى در زمینه نابرابرى، قشربندى اجتماعى، گروه هاى قومى، حیات زیست محیطى (بوم شناختى)، تغییرات اجتماعى، نهادهاى اجتماعى جامعه آمریکاست. اثر وى که هم اکنون پیش روى دارید، تحت عنوان «مفاهیم و کاربردهاى جامعه شناسى» است که براى اولین بار در سال 1994 به زیور طبع آراسته گشت. مشخصات کامل کتاب شناختى این اثر بدین شرح است:
Sociology Concepts and Uses, Jonathan H.Turner, McCRAW - Hill, inc.
این کتاب در دوازده فصل و یک خاتمه به شرح ذیل تنظیم یافته که اینک به بررسى اجمالى هر یک از فصول آن مى پردازیم:
فصل اول: ماهیت و خاستگاه جامعه شناسى
فصل دوم: رهیافت هاى روش شناختى و نظرى در جامعه شناسى
فصل سوم: نماد و فرهنگ
فصل چهارم: ساخت اجتماعى
فصل پنجم: تعامل کنش و واکنش اجتماعى
فصل ششم: اجتماعى شدن
فصل هفتم: گروه ها و سازمان ها
فصل هشتم: نابرابرى هاى طبقاتى، قومى و جنسى
فصل نهم: نهادها
فصل دهم: جمعیت، اجتماع و محیط زیست
فصل یازدهم: بى نظمى، کجروى و ناسازگارى
فصل دوازدهم: تغییر اجتماعى
خاتمه: تذکرى تفصیلى به دانشجویان درباره کاربردهاى جامعه شناسى.
لازم به ذکر است که این کتاب توسط دو تن از پژوهشگران مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى; آقایان محمدعزیز بختیارى و محمد فولادى از گروه جامعه شناسى با نظارت و ویرایش علمى مدیر محترم گروه جناب حجة الاسلام آقاى دکتر تقى زاده داورى ترجمه شده و بزودى منتشر خواهد شد.
فصل اول: ماهیت و خاستگاه هاى جامعه شناسى:
جامعه شناسى، مطالعه سازمان کنش متقابل و رفتار اجتماعى انسان است. هدف جامعه شناسى این است که با توسعه و گسترش بینش هاى ما به وراى تجارب شخصى، فهم هاى روزمره ما را از جهان اجتماعى روشمندتر و دقیق تر سازد. در واقع، جامعه شناسى نمادهاى فرهنگى اى را که به زندگى اجتماعى نظم مى بخشند، فرآیندهایى مانند کجروى، جرم، ناسازگارى، آشوب، مهاجرت، جنبش هاى اجتماعى، که نظم جامعه را به هم مى زنند، و نیز تغییراتى که این فرآیندها در ساخت فرهنگى و اجتماعى ایجاد مى کند، را مورد مطالعه قرار مى دهد.
جامعه شناسى، به عنوان یک علم در اواخر قرن هیجده میلادى با آثار اندیشمندان و متفکران بزرگ پا به عرصه حیات گذارد. میراث کهن عصر روشنگرى فرانسه و امواج تکان دهنده انقلاب فرانسه نیز از جمله زمینه هاى اصلى پیدایش علم جامعه شناسى بود. اگوست کنت، با پاسخ به این پرسش «چگونه جامعه در عین این که بزرگتر، پیچیده تر، متنوع تر، متفاوت تر، تخصصى تر و از هم مجزاتر مى شود، باز یکپارچه و منسجم باقى مى ماند»، که توسط متفکران اولیه عصر روشنگرى نیز مطرح بود و با طرح مراحل سه گانه سیر تفکر جوامع بشرى خویش، رسماً حیات جامعه شناسى را به عنوان یک رشته علمى اعلام کرد. پس از وى، اسپنسر، نیز در اثر ماندگار سه جلدى خود به نام «اصول جامعه شناسى» نظریه معروف خود پیرامون سازمان اجتماعى انسان را بسط داد و از زاویه اى دیگر به همان سؤال کنت پاسخ گفت و بدینسان رویکرد کارکردگرایى را در جامعه شناسى براى اولین بار تأسیس کرد. دروکهایم (1858 1917) نیز در فرانسه، با طرح این اندیشه که نظام نمادهاى فرهنگى، ارزش ها، عقاید، اصول جزمى دین، ایدئولوژى ها، پایه اساسى و محکم انسجام جامعه اند و «وجدان جمعى» مهم ترین چسب اجتماعى است، بر رشد بیش از پیش علم جامعه شناسى افزود. در آلمان نیز کارل مارکس، با طرح این نظریه که سازمان یک جامعه در نقطه خاصى از زمان توسط ابزار تولید، یا طبیعت تولید و سازمان کار تعیین مى شود و سازمان اقتصاد، پایه مادى و زیربنایى است که روبناى آن فرهنگ، سیاست و حقوق مى باشد، و نیز این اندیشه که در سازمان اقتصادى همواره امر ذاتى اى به نام «تضاد» وجود دارد که محرک اساسى رشد جامعه بشرى است، الهام گر رویکرد دیگر جامعه شناسى به نام جامعه شناسى تضاد شد. و نیز ماکسوبر در آلمان، با اصلاح اغراق هاى تفکر مارکس درباره نابرابرى، قدرت، تغییر اجتماعى، به جنبه اى دیگر از رشد جامعه شناسى کمک نمود. وى بر خلاف مارکس، استدلال مى کرد که تحلیل جامعه شناختى باید عینى و آزاد از ارزش گذارى و از نظر اخلاقى خنثى باشد. وى، کنترل ابزار تولید را تنها یکى از ریشه هاى متعدد نابرابرى مى دانست که در کنار آن به منزلت، احترام، اعتبار، قدرت و سیاست نیز باید توجه کرد. سرانجام، در آمریکا نیز جامعه شناسى اقتباسى، که در مرحله نخست. به کنت و اسپنسر و سپس، به دروکهایم و وبر و سرانجام، به مارکس تمایل داشت، با دستاورد مهم استفاده روشمند از آمار در تجزیه و تحلیل داده ها پا به عرصه حیات گذاشت و بدین سان، جورج هربرت مید منبع الهام رویکردى به نام کنش متقابل گرا گردید.
فصل دوم: رویکردهاى نظرى و روش شناختى در جامعه شناسى
علم، تلاش روشمند براى درک جهان بر حسب ایده هاى نظرى اى است که در تحقیق، مورد تأیید مستمر قرار گرفته است. هدف علم، فهم جهان اجتماعى و اندوختن معرفت درباره آن است. ابزار این فهم، نظریه است که در صدد پاسخ به چرایى ایجاد پدیده ها و چگونگى عمل آنهاست. نظریه هاى علمى، داراى خصیصه هایى از جمله: انتزاعى بودن و آزمون پذیرى اند، و بدین سان، علم بر جامعه شناسى از این جهت تأثیر دارد که ما براى تبیین جهان اجتماعى از نظریه ها استفاده مى کنیم و نظریه ها را در قبال آنچه واقعاً اتفاق مى افتد آزمایش مى کنیم. عمده ترین نظریات موجود در جامعه شناسى عبارتنداز: کارکردگرایى، تضاد، کنش متقابل گرا و فایده گرا.
کارکردگرایى، نظریه مسلط بر جامعه شناسى در دهه 1950 بود. بر اساس این نظریه، جهان اجتماعى، داراى نظام و اجزاى به هم پیوسته اى است که هر بخش یک نظام کارکردى، نیازى را بر آورده مى کند که نتایجى براى کل داشته باشد.
بر اساس نظریه تضاد مارکس و ماکسوبر، مجموعه هاى اجتماعى سرشار از کشمکش و تنش است که بیان اجزاى یک نظام نهفته است. و کشمکش قوه محرکه و محورى روابط انسانى است. کشمکش در نظام اجتماعى، ناشى از توزیع نابرابر منابع ارزشمندى چون پول، قدرت و احترام است.
نظریه کنش متقابل گرا، بیان مى کند که تبیین واقعیت اجتماعى عبارت است از آزمون دقیق دنیاى خُرد افرادى که حرکات و اشارات یکدیگر را به طور متقابل تفسیر مى کنند، تصوراتى از خود به دست مى آورند و وضعیت ها را در اصطلاحات معینى تعریف مى کنند. ساخت هاى کلان یا جامعه دولت و اقتصاد و دین نیز بهوسیله کنش هاى متقابل خُرد ساخته شده و حفظ مى گردند و فهم جهان اجتماعى بدون آزمون این مواجهه هاى خُرد سطح ممکن نیست.
نظریه هاى فایده گرا نیز بیان مى کنند که انسان ها داراى هدف و مقصود هستند و هزینه هاى هر یک از جایگزین هاى گوناگون را براى تحقق اهداف مذکور محاسبه مى کنند، تا آنجا که منافعشان را به حداکثر و هزینه هایشان را به حداقل مى رسانند. همواره انسانها منابعى را از دست مى دهند (= هزینه) تا چیزى را که ارزشمندتر است (= سود) به دست آورند.
بنابراین، در جامعه شناسى، نظریه و روش جایگاهى بس رفیع دارند. اگر ما نظریه نداشته باشیم، در واقع چارچوبى براى فهم و تفسیر جهان اجتماعى نخواهیم داشت و اگر روش نداشته باشیم، نمى توانیم به نظریه هاى خود اعتماد کنیم، زیرا که آنها مورد آزمون قرار نگرفته اند.
فصل سوم: نماد و فرهنگ
زندگى اجتماعى بوسیله نظام هایى از نمادها انتظام مى یابد که کنش، کنش متقابل و سازمان زندگى ما را جهت مى دهد. بدون این نمادها یا فرهنگ، ما انسان ها، مجهول خواهیم بود و ما بدون چنین نظام هایى از نمادها، نمى دانیم چگونه عمل کنیم، رابطه ها را چگونه شکل دهیم و ساختارهاى زندگى جدید را چگونه بازسازى کنیم. زمانى که مردم به توافق مى رسند که یک نشانه، علامت چه چیزى است و چه چیزى را نشان مى دهد، به آن «نماد» گفته مى شود. کلماتى که اکنون شما مى خوانید، پرچم ها، صلیب ها، اخم هاى صورت، کتاب ها، برنامه هاى رایانه اى و ... همگى نشانه هایى از معانى توافق شده اى را در بر دارند که به نظام هاى نمادها تعلق دارند. در خلال چنین نظام هایى از نمادهاست که ما گذشته را به یاد آورده، از زمان حال آگاهى پیدا کرده و آینده را پیش بینى مى کنیم.
فرهنگ و محصولات فرهنگى منابع ساده اى اند که ما را براى انجام دادن کارها قادر مى سازند بدون زبانِ ارتباط ها محدود مى شود. بدون فن آورى ما قادر نیستیم غذا بخوریم و سکنى گزینیم. بنابراین، نمادها واسطه سازگارى ما با محیط زیست، واسطه کنش متقابل ما با دیگران و واسطه سازماندهى ما در گروههاست. لذا، فرهنگ نیرویى خنثى نیست بلکه یکى از منابع فشار است.
نمادها، نظام مند و بسان شبکه اى درهم تنیده اند و نظام هایى از نمادها را شکل مى دهند که عبارتنداز: نظام هاى زبانى، نظام هاى فن آورى، نظام هاى ارزشى، نظام هاى عقیدتى، نظام هاى هنجارین و مایه هاى دانش. مجموعه نظام هاى فوق، فرهنگ را شکل مى دهند. جامعه نیز داراى تنوّع فرهنگى، کشمکش فرهنگى، خرده فرهنگ ها، عناصر فرهنگى ناسازگار و متضاد و قوم مدارى فرهنگى است و ازاین رو، جوامع مختلف، داراى فرهنگ هاى متنوّع هستند.
فصل چهارم: ساخت اجتماعى
جهان اجتماعى، بدون ساخت دچار بى نظمى است و البته، با ساخت هاى بسیار زیاد نیز، محدود کننده، خسته کننده و دشوار به نظر مى رسد. زندگى اجتماعى، کشمکشى دائمى میان تمایل ما به آزاد بودن و نیاز ما به ساخت اجتماعى است. اساساً، تصور زندگى اجتماعى بدون ساخت بى معنى است. حتى زمانى که ما تنها هستیم، غالباً به عنوان بخشى از یک ساخت بزرگترى وجود داریم که حضور آن محسوس است.
ساخت هاى اجتماعى، ترکیبى از موقعیت هاى منزلتى است; موقعیت هایى که ما در یک نظامى از موقعیت هاى بطور متقابل و به هم پیوسته اشغال مى کنیم. ما با شناخت موقعیت خویش، خواهیم دانست که کجا قرار داریم و چه انتظاراتى از ما مى رود. زیرا، موقعیت ها حامل محتواى فرهنگى هستند و براى هر موقعیت، انتظارات یا هنجارهایى درباره اینکه چگونه باید رفتار کرد وجود دارد. این انتظارات هنجارین، و به نوبه خود، با ارزشها، باورها، ذخیره هایى از معرفت، زبان و حتى فن آورى آمیخته شده اند. بنابراین، فرد، هنگام رفتار در یک موقعیت، هنجارها و دیگر نظام نمادها را به حساب مى آورد و آنگاه رفتار خود را به شیوه هاى متناسب با نیازها و شخصیت خود، و نیز متناسب با خصوصیات یک وضعیت شکل مى دهد.
از این رو، مشارکت در ساخت هاى اجتماعى مملو از فشارهاست: ساخت یافتگى مجموعه هاى منزلت و نقشى، از جمله منابع تنش در رفتار و کشمکش اند و این مشکلات بهایى است که ما براى زندگى در جوامع پیچیده پرداخت مى کنیم: یا باید پیامدهاى ساخت هاى اجتماعى را متحمل شویم و یا منابع فشار و کشمکش را تحت کنترل درآوریم.
گروه ها نیز ساخت هاى اجتماعى نسبتاً کوچک اند که از یک یا انواع معدودى از موقعیت هاى منزلتى، تعدادى از متصدیان در هر موقعیت، پیوند میان برخى موقعیت ها و انتظارات فرهنگى روشن ترکیب یافته اند و اغلبِ مشارکت ما در یک ساخت اجتماعى، با یک موقعیت در یک گروه شروع مى شود که، به نوبه خود، در یک ساخت بزرگتر نظیر سازمان قرار دارد. از یک سو، گروهها ما را به ساخت هاى بزرگتر پیوند مى دهند و از سوى دیگر، این گروه ها، عرصه اى براى وقوع کنش هاى متقابل نمادین هستند. این درست است که ما انسان هاى خلاّق و با اراده ایم ولى، زندگى روازنه ما، به مقدار زیادى بوسیله ساخت و نمادهاى فرهنگى محدود مى شود. بنابراین، ساخت اجتماعى و فرهنگ داراى قدرت و اقتدار بر ما هستند، آنها ما را تحت فشار قرار مى دهند تا آنچه را که آنها مى خواهند، انجام دهیم.
فصل پنجم: تعامل اجتماعى
انسان ها، نمادهاى فرهنگى همچون زبان، موقعیت بدنى، حرکات و سکناتِ چهره و هر چیزى که براى دیگران داراى معناست، را براى هماهنگ ساختن اعمال خویش به کار مى برند. بدون چنین کنش متقابلى، ما نمى توانیم خود را با سایر مردم پیوند داده، فرهنگ را توسعه بخشیده و ساخت هاى اجتماعى را به طور اساسى براى زندگى انسانى برپا داریم. بنابراین، کنش متقابل، اساسى ترین فرایند اجتماعى است که جامعه، فرهنگ و بهزیستى شخصیتى ما را حفاظت مى کند.
از نظر شکسپیر، تمام دنیا یک صحنه نمایش است و همه انسان ها صرفاً بازى گرند. غالب زندگى انسان در صحنه نمایش اجرا مى شود و بوسیله ساخت اجتماعى و نمادهاى فرهنگى سامان مى یابد. در واقع، همه ما بازیگران صحنه ایم و در حضور تماشاگران بالفعل و بالقوه، بازى مى کنیم و در عین حال، تلاش مى کنیم تا تفسیرى از متون فرهنگى عرضه کنیم.
از نظر مید، کنش متقابل عبارت از ارسال علائم و ایماء و اشارات است. به طور کلى، سه مرحله براى تحقق کنش متقابل وجود دارد: ارسال علائم توسط موجود "الف"، دریافت و ارسال پاسخ مقتضى توسط موجود "ب"، و آگاهى از پاسخ و اصلاح عمل توسط موجود "الف". علائمى که انسان ها مى فرستند، و مى خوانند، و دریافت مى کنند و پاسخ مى دهند، همگى نمادین هستند. توانایى انسان براى خواندن حرکات و سکنات نمادین، به آنها اجازه مى دهد تا نقش گیرى کرده و یا نقش دیگران را بپذیرند. بدین ترتیب، ما به کمک کنش متقابل نمادین، خود را با فرهنگ، ارزش ها، باورها و هنجارهاى آن مرتبط مى سازیم.
گافمن، تمثیل ما از نمایش و صحنه را با تمایز قائل شدن میان پشت صحنه و جلوى صحنه کنش متقابل مطرح کرده است. افراد در جلوى صحنه، به طور آگاهانه حرکات و سکنات را به شیوه هاى ماهرانه کنترل کرده و نظم و ترتیب مى دهند، تا پاسخ هاى مطلوبى از دیگران به دست آورند. ولى در پشت صحنه، کمى استراحت کرده و برخى رفتارهاى خصوصى را مجاز مى شمارند. زندگى، بدون پشت صحنه فوق العاده پریشانى زاست، و در عین حال، بدون جلوى صحنه نیز زندگى اجتماعى مشکل آفرین است.
نقش، ترکیبى از رفتارهایى است که مردم ارسال داشته و دیگران آن را به عنوان نوع معینى از عمل مى پذیرند. بسیارى از نقش ها بوسیله هنجارها و موقعیت ها در یک ساخت اجتماعى بوجود مى آیند و لذا کنش متقابل، عمدتاً بوسیله توانایى ذخیره کردن نقش ها در حافظه ما تدارک مى شوند. کنش هاى متقابل، مستلزم فرایندهاى ارائه حرکات و سکنات به منظور ابراز یک نقش، جستجو براى کشف نقش هاى دیگران، بازبینى و باز تأییدگرى نقش ها مى باشد. از اینرو، در جامعه پیچیده اى که ما مى بایست در وضعیت متعددى وارد و یا از آن خارج شویم، کنش هاى متقابل بر حسب نوع تیپ بندى ها ضرورى اند و در شرایط معینى این کنش ها آیین مند مى شوند. مثلاً، افراد نابرابر در قدرت، حیثیت و ثروت، براى مخفى نگه داشتن تنش بالقوه میان امور نابرابر، به صورت الگوهاى آیین مند، کنش متقابل دارند. مردم در موقعیت هاى فروپایه معمولاً از هزینه هاى درخواست اجتناب مى کنند، در حالى که مردم با موقعیت عالى، مایل اند که موقعیت هاى بلندشان تصدیق شود. لذا، آیین هاى کنش متقابل به ما اجازه مى دهند تا نقاب چهره خویش را حفظ کرده و شأن خود را حفظ کرده در عین حال، احساس تعلق به کل اجتماع را تداوم بخشیم.
سرانجام، جامعه بوسیله ارتباط چهره به چهره افراد با یکدیگر شکل مى گیرد و ا فراد دنیایى از نمادهاى فرهنگى و ساختارهاى با مقیاس وسیع را بوجود مى آورند که آنچه را که مى توانند در هنگام رویارویى با هم و هنگام علامت دادن طرفین و تفسیر حرکات و سکنات انجام دهند، محدود سازند. اساساً، ساختار جامعه بدون به کارگیرى حرکات و سکنات، نقش گیرى و نقش سازى، ارائه خود، کنترل احساسات، حضور جلوى صحنه، تیپ بندى متقابل، جا به جایى چارچوب ها، به کارگیرى آیین ها، به کارگیرى دیگران دور و گروه هاى مرجع، امکان وجود ندارد.
فصل ششم: اجتماعى شدن
شخصیت انسانى، از طریق کنش متقابل با دیگران ساخته شده و ما از این طریق در بسترهاى گوناگون فرهنگى، اجتماعى و ساختى، انسان مى شویم. بدون اجتماعى شدن، ما نمى دانیم که چه کارى را انجام دهیم، چگونه فکر کنیم، چگونه سخن بگوییم، به کجا برویم و چگونه پاسخ دهیم و ... اجتماعى شدن، ما را در انتقال به وضعیت هاى جدید زندگى یارى مى کند و بدون هنجارپذیرى، ما قربانى تجربیات اولیه زندگى خویش خواهیم بود. اساسى ترین ظرفیت هاى انسانى ما تا حد زیادى اکتسابى اند. کنش هاى متقابلِ مؤثر بر رشد این توانایى ها، که به ما امکان مشارکت در جامعه را مى دهد، «اجتماعى شدن» نامیده مى شود.
این توانایى ها متنوع و گوناگون اند: یکى از توانایى ها، کسب انگیزه هایى است که ما را به اشغال موقعیت ها و بازى نقش هاى اساسى هدایت مى کند. توانایى دیگر، از مقوله فرهنگى است. زیرا، همه ما باید تا حدودى در تعهد به ارزش هاى مشترک، باورها و هنجارهاى نهادین شریک بوده و تا اندازه اى از درون بوسیله نمادهاى فرهنگى مشترک هدایت شویم. توانایى دیگر، در نظر گرفتن خود به عنوان یک عین خارجى است. اگر ما فاقد خود ادراکى باشیم، رفتارهاى ما ثبات نخواهند داشت. توانایى دیگر، مجموعه مهارت هاى بازیگرى نقش است که با بکارگیرى آن، فرد حرکات و سکنات خود را تثبیت مى کند. احساسات نیز، از دیگر توانایى هاى مهم در این زمینه است.
اصول مهم فرایند اجتماعى شدن متفاوت اند: یکى از این اصول این است که اجتماعى شدن اولیه نسبت به اجتماعى شدن بعدى، تأثیر به سزایى در شکل گیرى توانایى هاى انسانى ما دارد. اصل بنیادین دیگر، کنش متقابل با دیگرانِ مهمّ است. اصل سوم، این است که کنش متقابل در بین گروه هاى اولیه در شکل گیرى شخصیت ما تعیین کننده تر است تا گروه هاى ثانویه. و بالاخره، روابط بلند مدت با دیگران، نسبت به کنش هاى متقابل کوتاه مدت، تأثیرى بیشترى بر شکل گیرى شخصیت آدمى دارد.
رویکردهاى مختلفى براى بیان مراحل اجتماعى شدن وجود دارد: یکى از این رویکردها، مدل مرحله اى جورج هربرت مید است و مراحل، "بازى"، "مسابقه" و "دیگرِ عام" از جمله مراحل وى است. مدل ژان پیاژه، از تحوّل شناختارى و مراحل، "حسّى حرکتى"، "پیش عمل ورزى"، "عملورزى عینى" و "عملورزى رسمى" وى، از دیگر رویکردهاى اجتماعى در این زمینه است. مدل زیگموند فروید، از نیازهاى سرکوب شده و تمایز وى میان "نهاد"، "خود" و "فراخود" از دیگر مراحل اجتماعى شدن است. و بالاخره، مدل روان تحلیلى اریک اریکسون و مراحل، "چالش اعتماد در مقابل عدم اعتماد"، "خود مختارى در مقابل شک و شرم"، "ابتکار در مقابل احساس تقصیر"، "سخت کوشى در مقابل حقارت"، "شکل گیرى هویت در مقابل اختلال هویت"، "صمیمیت در مقابل انزوا"، "خلاقیّت در مقابل خود خورى و رکود"، "درستى در مقابل نا امیدى" از دیگر رویکردهاى مهم مراحل مختلف اجتماعى شدن آدمى است.
فصل هفتم: گروه ها و سازمان ها
گروه، که ترکیبى از تعداد معدودى از افراد در حال کنش متقابل است، واحد اساسى سازمان انسانى است. بیشتر زندگى روزانه ما در بین گروه ها سپرى مى شود. این استقرار و جاى گیرى گروه ها در ساخت هاى وسیع تر و شامل تر است که انسان ها را قادر مى سازد تا جوامع پیچیده و ساخته و پرداخته اى را بسازند. زمانى که ما موقعیتى را اشغال کرده، نقشى را بازى کنیم، احساساتى را تجربه مى کنیم، خود را ارزیابى مى کنیم و نمادهاى فرهنگى را مى طلبیم، این رفتارها را در درون ساخت اجتماعى انجام مى دهیم. گاهى اوقات، گروه ها، به نوبه خود، در سازمان ها قرار دارند که از موقعیت هاى بسیار متفاوتى تشکیل شده اند و این اتصال و پیوستگى گروهى امرى اجتناب ناپذیر است.
گروه ها، غالباً به اولیه و ثانویه تقسیم مى شود. این تفاوت، براساس افزایش تعداد اعضا در یک گروه مى باشد. گروه هاى ثانویه از همبستگى و صمیمیت کمترى برخوردارند و با هنجارهاى آشکار، رسمى تر برخورد مى کنند و براى اهداف نسبتاً کوتاه مدت، بوجود مى آیند. گروه هاى اولیه، زمانى ظاهر مى شوند که میزان کنش متقابل و احساس صمیمیت گسترده نظیر خانواده وجود داشته باشد.
هرچه گروه ها اولیه تر باشد، ظرفیت آن براى تأثیر در ما در ابعاد متعدد زیادتر خواهد بود. از جمله راه هاى تأثیر گروهها در ما، خود ادراکى ماست. ارزشها و باورها، راه دیگر تأثیر است. عواطف و احساسات از دیگر راه هاى تأثیر است. گروه ها داراى دو نوع رهبرى اند: رهبران وظیفه اى و رهبران عاطفى و اجتماعى. تصمیمات جمعى اى که در گروه ها صورت مى گیرد، نسبت به تصمیمات یک فرد قاطعیت بیشترى دارد. گروه ها در میزان وابستگى اعضایشان به یکدیگر متفاوت اند. در گروه هاى به هم پیوسته، جایى که مردم احساس همبستگى مى کنند، اعضا از امنیت بیش ترى برخوردارند و با هنجارهاى گروه همنواترند.
گروه ها، در ساخت هاى اجتماعى به عنوان یک چارچوب و یا گروه مرجع عمل مى کنند و چشم اندازى را براى جهت دادن افکار و اعمال ما فراهم مى آورند. بنابراین، براى شناخت رفتار خویش، شناخت نظم و ترتیب گروه هاى مرجعى که به آنها رجوع مى کنیم، ضرورى است. به موازات افزایش توسعه جمعیت، اشتغال به احراز وظایف در مقیاس وسیع و کلان آغاز شده و نیازها یا درخواست ها براى ساخت هاى سازمانى پیچیده تر ظاهر مى شود. سازمان هاى رسمى، گاه اختیارى اند و گاه اجبارى و گاهى نیز سودجویانه اند. سازمان اختیارى، سازمانى است که اعضاى آن مى توانند آزادانه وارد سازمان شده و یا آن را ترک کنند. در مقابل، سازمان اجبارى، سازمانى است که اعضاى خود را از جامعه مجزا و متمایز ساخته، فعالیت هاى آنان را با تهدیدات فیزیکى بسیج مى نماید. و بالاخره، سازمان هاى سودجویانه، در جایى است که افراد به جهت برخى دلائل عملى وارد ساخت دیوان سالارانه شده و گزینش عقلانى هزینه هاى ورود به سازمان را با پاداش هایى که دریافت مى کنند محاسبه مى کنند.
علاوه بر سازمان هاى رسمى، انسان ها رباط یا چرخ دندهاى بى احساس و یا ماشین هاى دیوان سالارانه نیستند، بلکه روابط اجتماعى را مى آفرینند که در طول و غالباً در مخالفت با ساخت رسمى موقعیت ها، مقرارت و حاکمیت است و این فرایند، سازنده مجموعه اى از روابط شخصى و غیررسمى تر است که به نظام غیررسمى نامبردار است.
فصل هشتم: نابرابرى هاى طبقاتى، قومى و جنسى
در جوامع، برخى افراد، از پول، حیثیت، قدرت، زندگى و هر چیزى که براى انسان ها ارزشمند است، بیشتر برخوردارند. چنین نابرابرى هایى موجب شکاف در جامعه مى شود: شکاف هایى در رابطه با سن، جنسیت، ثروت، قدرت و سایر منابع. کسانى که در بالاى این شکاف ها قرار دارند، مایل اند دستاورد و امتیاز خود را حفظ کنند و کسانى که در انتهاى این شکاف قرار دارند، همواره در حالتى از خشم و نومیدى به سر مى برند. بنابراین، نابرابرى ماشین تنش زا در جوامع بشرى است. نابرابرى منبع انرژى در وراى جنبش هاى اجتماعى، اعتراضات، شورشها و انقلاب هاست.
«قشربندى» اصطلاح عامى است که براى توصیف جامعه اى به کار مى رود که اولاً، درآمد، قدرت، جنسیت و سایر منابع ارزشمند را در بین اعضاى خود توزیع مى کند و ثانیاً، طبقات متمایزى از اعضاى خود ایجاد مى کند که از لحاظ فرهنگى، رفتارى و سازمانى با یکدیگر متفاوت اند. درجه قشربندى با عواملى از جمله: میزان توزیع نابرابر منابع، میزان طبقات اجتماعى، اندازه تغییرپذیرى طبقات در ارتباط است.
در تحلیل مارکس، کسانى که مالک ابزار تولید در جامعه اند، قادرند منابع قدرت، نمادهاى فرهنگى، فعالیت هاى کارى و شیوه زندگى دیگران را تحت کنترل درآورند، و لذا، در جوامع همواره میان مالکان و غیر مالکان، کارگران و سرمایه داران تنش وجود دارد. کسانى که ابزار تولید را در تملّک خود دارند و داراى قدرت اند، قادرند که نمادهاى فرهنگى را دستکارى نموده، ایدئولوژى هایى بیافرینند تا قدرت و امتیازات خود را توجیه کنند.
ماکس وبر نیز قشربندى را پدیده اى چند بُعدى ملاحظه مى کند که حول سه محور دوران دارد: طبقات، گروه هاى منزلت و احزاب. از نظر ماکس وبر، جامعه به طور اجتناب ناپذیر به دو قطب متقابل «دارا» و «ندار» تقسیم نمى شود، بلکه مى تواند نظام طبقاتى ترکیب یافته ترى داشته باشد.
گروه هاى منزلت، دسته هاى اجتماعى در میان کسانى است که در نمادهاى فرهنگى، ذوق ها، جهان بینى ها و شیوه هاى زندگى مشابه اند. گرچه گروه هاى منزلت ممکن است مقدار دارایى و قدرت اعضاى خود را منعکس سازند ولى آنها رکن و اساس مستقلى از قشربندى مى باشند.
نظریه هاى تکاملى قشربندى نیز کوشیده اند تا قشربندى را از یک نگاه بلند تاریخى ملاحظه کنند. بر این اساس، قشربندى نتیجه افزایش تولید اقتصادى است که فزونى ثروت بیش از احتیاجات ضرورى را ایجاد مى کند. هر قدر ثروت رشد کند، توانایى براى حمایت از افراد غیرمولّد افزایش مى یابد. بنابراین، امتیاز و قدرت با هم مرتبط اند. یعنى کسانى که ثروت دارند، مى توانند قدرت را براى افزایش ثروتشان بسیج کنند و نیز کسانى که داراى ثروت اند، مى توانند از قدرتشان براى کسب ثروت استفاده کنند.
نابرابرى قومى و قشربندى طبقاتى در هم تنیده اند; یعنى برخى افراد در یک زمینه نابرابر قومى و از طبقات اجتماعى معین هستند و همواره کشمکش هاى طبقاتى بوسیله خصومت هاى قومى میان دارندگان منابع و متقاضیان آن تشدید مى شود.
اصطلاح «نژاد» بر تفاوت هاى زیستى مثل رنگ پوست، ترکیب چهره دلالت دارد. و هنگامى که تمایزات قومى با ترکیبات زیست شناسانه ظاهرى، مثل رنگ پوست یا ترکیب چشم همراه باشد، این تمایزات علایم مناسبى از قومیت مى شود. و این تمایزات غالباً پایه اى براى تبعیضات و تعصبات فزاینده اى در مى آید که، به نوبه خود، «قشربندى قومى» را به وجود مى آورد.
و سرانجام، زمانى که موقعیت هاى اشغال شده بوسیله مردان و زنان، مقادیر متفاوتى از درآمد، قدرت، حیثیت و سایر منابع ارزشمند را به همراه داشته باشد، مى توان گفت که نظامى از قشربندى جنسیت بوجود آمده است.
فصل نهم: نهادها
انسان ها، به ناچار براى ادامه حیات خویش، شیوه هاى رسیدگى به مقتضیات اساسى حیات زیستى و اجتماعى را بوجود مى آورند. آنها مى بایست خوراک، پوشاک و شیوه هاى مطمئنى براى زایش و پرورش کودکان را تدارک ببینند، خود را اداره کنند و کشمکش را تحت کنترل درآورند، نسل ها را آموزش دهند، معرفت بشرى را توسعه دهند، بیماران را درمان کنند. لهذا، هر یک از این مقتضیات، خلاقیت هاى انسانى را آزاد ساخته، آن ها را مى پروراند، و سپس بر روى ساخت هاى اساسى یعنى «نهادهاى اجتماعى»، گسترش مى دهد.
بنابراین، پیدایش و توسعه انسان ها به عنوان یک نوع، بسته به این است که نیاکان دور ما چگونه براى بقاء خود، سازمان یافتند. و این مشکلات بنیادینى که انسان ها با آن مواجه اند، جوهره نهادهاى اجتماعى را شکل مى دهد. نهادهاى اجتماعى به چیزهایى مى پردازند که مردم آنها را، شرایط اساسى زندگى اجتماعى خود تلقى مى کنند. در واقع، نهاد اجتماعى نوع خاصى از ساخت اجتماعى تلقى مى شود که موقعیت هاى منزلتى آن بر حول مسائلى سازمان مى یابد که اعضاى جامعه آنها را مهم و فراگیر مى بینند. هنجارهایى که نقش رفتارها را در این وضعیت ها هدایت مى کنند، براى اعضاى جامعه شناخته شده و عام هستند.
نظام خویشاوندى، نخستین ساخت اجتماعى پایدار در تکامل جامعه بشرى است. در ابتدا، عملکرد دیگر نهادهاى اولیه، همچون: اقتصاد و تعلیم و تربیت و دین و... به روابط میان والدین و فرزندان محدود مى شد و بعدها، اینها جدا شده و گسترش یافتند. هرچند در جوامع اولیه، خانواده ها بسیار گسترده و داراى هنجارهاى فراوانى بودند، اما فرایند صنعتى شدن، هسته اى شدن خانواده ها را کامل کرد. نهاد اقتصاد، نیز از حالت بسته و ساده خویش تغییرات فراوانى را طى نموده و امروزه در جوامع جهانى حرف اول را شرکت هاى بزرگ اقتصادى مى زنند که نهادهاى بسیار پیچیده اى شده و هنجارهاى بسیار گسترده اى براى آنان حاکم است.
فلسفه وجودى نهادهاى حکومتى نیز این است که انسان ها باید انتخاب کنند و به موازات رشد جمعیت هاى انسانى، زندگى اجتماعى دیگر نمى تواند به طور غیررسمى یا بر حول روابط خویشاوندى سازمان یابد، براى کنترل کجروى ها، و کشمکش ها، رهبرانى در جامعه ضرورت دارند که دستور دهند و بر دیگران حکومت کنند، این فرایند تولد حکومت است. در طول تاریخ، شکل حکومت ها از حالت ساده به اشکال پیچیده و گسترده تبدیل شده و از جوامع گردآورى خوراک و بوستانکارى گرفته تا امروزه در جوامع بزرگ سرمایه دارى حکومت ها تغییر و تحولات بسیارى را پذیرفته اند. با رشد حکومت، سامان بندى آن به شکل دیوان سالارانه است و با تحقق این رویداد، دولت (state) محقق مى شود.
حکومت، یا به طور کلى تر، نظام سیاسى، به عنوان یک نهاد، چندین عنصر اساسى را شامل مى شود: از جمله: رهبرى یا توانایى تصمیم گیرى براى بسیج منافع و هماهنگى فعالیت ها; قدرت یا تحمیل تصمیم ها نوعاً بوسیله ترغیب و نفوذ و در صورت ضرورت، اجبار فیزیکى; مشروعیت یا وجود نمادهاى فرهنگى اى که به رهبران حق تصمیم گیرى مى دهد. و ساخت حکومت یا شیوه سازمان یافتن رهبران، تصمیم گیرى، و به کارگیرى قدرت است.
فصل دهم: جمعیت، اجتماع و محیط زیست
جمعیت شناسى، علمى است که نه تنها اندازه بلکه ویژگى ها، جابه جایى ها، توزیع، رشد و یا کاهش جمعیت را مطالعه مى کند. با رشد فزاینده جمعیت هاى انسانى و شکل گیرى کلان شهرها و پیامدهاى ناگوار ناشى از زندگى شهرنشینى و رشد امراض گوناگون در آن، بقاى نوع بشر با خطر جدى مواجه شده است. تعداد مردم موجود در یک جامعه، توزیع آنها در محیط، الگوهاى سازماندهى و نمادهاى فرهنگى آنها و اثرات آنها بر محیط زیست، همگى روابط متقابل درونى دارند. همزمان با رشد جمعیت شهرها، ساختارهاى اجتماعى ضرورت پیدا مى کند و اجتماعات بزرگتر رشد مى یابند و در نتیجه، این عوامل تأثیر فزاینده اى بر محیط زیست مى گذارند.
جمعیت انسانى داراى ویژگى هایى از جمله: ترکیب سنى، جنسى و قومى است. اندازه و ویژگى هاى یک جمعیت از مهاجرت داخلى و بیرونى تأثیر مى پذیرد که این امر، به نوبه خود، به افزایش نرخ شهرنشینى کمک مى کند. در رشد شهرنشینى مى توان عوامل مهم چندى را بر شمرد: تسهیل ارتباطات و تراکم خدمات شهرى، وجود فن آورى تولیدى و اشتغال زا در شهرها، عامل سیاسى و حاشیه نشینى در شهرها و جذب خدمات شهرى به حومه هاى شهرى از جمله این عوامل اند.
با فرایند رشد شهرنشینى این امر پیامدهاى ناگوارى بر حیات زیستى بشر بر جاى گذاشته است. تولیدات صنعتى و کشاورزى، مقدار زیادى مواد پس مانده و زباله ایجاد مى کنند و زمانى که این پس مانده ها در محیط زیست ریخته مى شود، فرایندهاى تجدید کننده آب، خاک، هوا و لایه ازون را دچار اختلال مى کند. این امر، مشکلات بهزیستى فراوانى براى بشر پدید آورده است.
فصل یازدهم: بى نظمى، کجروى و ناسازگارى
سازمان انسان ها، همانند کندوى نظم یافته زنبور عسل نیست. ازدیاد جمعیت، شلوغى، نابرابرى، بى عدالتى، تبعیض و سایر نیروهاى اختلال زا، انحراف را رشد داده و مردم را به آشوب مى کشانند.
همواره زندگى اجتماعى مستلزم عدم سازش دائمى میان نیروهاى حافظ نظم اجتماعى و نیروهایى است که موجب بى نظمى و تغییر مى شوند. انسان ها در کانون نزاعى دائمى میان ساز و کارهاى کنترل اجتماعى و تمایلات اجتماعى براى کجروى، کشمکش و ناسازگارى زندگى مى کنند. کنت، اسپنسر، مارکس، دورکهایم و وبر در پى پاسخ به این سؤال بودند که چرا جهان اجتماعى ما پر از تنش، کشمکش، تغییر و دگرگونى اند. سؤال اصلى این است که در جوامع مختلف، على رغم تنش ها، مردم چگونه به توافقاتى مى رسند و مجادلات و عدم موافقت هاى روزمره آنان چگونه تخفیف مى یابد.
در ایجاد بى نظمى در جوامع، عواملى چند دخالت دارند، از جمله این عوامل، اندازه جمعیت است. به موازات افزایش جمعیت و تماس چهره به چهره آنان، شناخت یکدیگر و صحبت کردن دشوارتر شده و کیفیت کنش متقابل نیز کاهش مى یابد. متفاوت سازى اجتماعى از جمله فرایندهاى دیگرى است که در فرهنگ و نقش هاى شغلى، درآمد، ساخت خانواده، نوع ترتیبات اقتصادى و ... مشکلات نظم اجتماعى را افزایش مى دهد. بنابراین، ما براى برقرارى نظم مجدد در جامعه، نیازمند عوامل خرد و کلانِ کنترل اجتماعى هستیم. جامعه بدون این نوع کنترل هاى اجتماعى دچار بى نظمى خواهد بود. از جمله فرآیند تعیین کننده کنش متقابل، اجتماعى شدن است. ما از طریق یادگیرى فرهنگ مشترک، بخش اعظم مشکل نظم اجتماعى را حل مى کنیم. آئین هاى کنش متقابل نیز، روش دیگرى براى کنترل پاسخ هاى ما به یکدیگر و حفظ نظم اجتماعى اند. چون آئین ها به ما کمک مى کنند تا همدیگر را نوع بندى نمائیم و همین آئین ها، کنش متقابل را کنترل مى کنند.
کجروى نیز رفتارى است که از هنجارهاى بطور گسترده پذیرفته شده تخلف مى کند. به موازارت پیچیده تر و متنوع تر شدن جوامع، نرخ کجروى نیز افزایش مى یابد. زیرا، عوامل رسمى و غیررسمى کنترل اجتماعى نیز غیر کارآمد مى شوند. و با بررسى هاى گوناگون، همان گونه که عوامل بى نظمى و کنترل اجتماعى افزایش مى یابد، کجروى نیز اجتناب ناپذیر مى شود.
بنابر تحلیل رابرت مرتن در هر جامعه اى اهدافى درباره موفقیت، که به لحاظ فرهنگى تعریف شده اند، و ابزارهاى مشروع گوناگونى که دستیابى به این اهداف را ممکن مى سازند، وجود دارند. نرخ هاى بالاى کجروى زمانى ظاهر مى شوند که راههاى مشروع دستیابى به این اهداف، محدود باشند و این محدودیت براى کسانى که به وسایل مشروع دسترسى ندارند، فشارى ساختى میان وسایل و اهداف را بوجود مى آورد.
کنش گرایان متقابل نیز معتقدند که رفتارهاى افراد به وسیله واکنش هاى دیگران شکل مى گیرد و زمانى که دیگران به کنش ها، انگ کجرو مى زنند، فرد غالباً وادار مى شود که نقش کجرو را بازى کند. نظریه انگ زنى تأکید مى کند که انگ هایى که به رفتارهاى افراد زده مى شود، در پیدایش و ادامه کجروى نقش اساسى دارند.
از دیدگاه نظریه کنترل، کسانى که کجروى مى کنند، تماس هاى ضعیفى با دیگران دارند، سرمایه گذارى اندکى در فعالیت هاى غیرکجروانه مى کنند، وقت و نیروى کمترى براى سازگارى صرف مى نمایند و عقاید کمترى در مورد سازگارى با هنجارهاى عمده دارند. در نتیجه، کجروى براى این افراد کمتر است و لذا، این گروه همواره تن به کجروى مى دهند.
ناسازگارى در مواقعى بیشتر نمادین مى شود. گاهى نیز شامل توده هاى شلوغ و اعتراضات، کشمکش ها و تنش ها و حتى نهضت ها مى شود. از جمله پیش شرط هاى ناسازگارى، نابرابرى است. اگر نابرابرى ها همواره با سلطه اقتصادى، سیاسى واجتماعى دارایان بر نادارایان باشد، آنگاه سطح فشار ساختى افزایش مى یابد.
فصل دوازدهم: تغییر اجتماعى
جوامع بشرى همواره در طى مراحل گذشته، دستخوش تغییرات محسوس بوده است، تغییراتى که بیشتر مرهون فن آورى بوده و اقتصاد و دیگر اشکال و نهادهاى جامعه را نیز تحت تأثیر قرار داده است. انقلاب صنعتى و انقلاب اطلاعاتى از جمله دستاوردهاى رشد و توسعه فن آورى بوده اند.
فرهنگ، نیز از جمله نیروهاى تغییر است که نمادهاى فرهنگى، کنش متقابل انسان و سازمان اجتماعى را جهت داده و تغییر در آن، تأثیر عمیقى بر روابط و ساختار اجتماعى مى گذارد. منبع دیگر تغییر فرهنگى در جوامع انسانى، عقاید ارزش گذارانه یا شناخت ها و اعتقاداتى است که با دین ملازم اند.
منبع دیگر تغییر نمادین، تغیر ساختارى است. افراد جامعه با سازماندهى مجددِ فعالیت ها، نمادهاى فرهنگى را تغییر داده و دست به تغییر هنجارهایى مى زنند که کنش هاى آنان را جهت مى دهد. ساخت هاى اجتماعى و نابرابرى در دسته هاى طبقاتى، جنسى و قومى نیز از جمله منابع تغییراند. نابرابرى در توزیع پول، قدرت، حیثیت، سلامتى، تحصیلات و سایر منابع ارزشمند نقش اساسى در ایجاد تنش بین صاحبان منابع و کسانى که این منابع را در اختیار ندارند، بازى مى کنند. این منبع تغییر ساختى، مى تواند بوسیله قومیت نیز تشدید شود. خُرده جمعیت هاى قومى مختلف نیز از آنجایى که داراى عقاید و شیوه هاى زندگى متنوعى هستند، هنگام تماس با یکدیگر، رفتار آنان موجب ایجاد کشمکش و تنش مى شود.
نهادهاى اساسى نیز نه تنها در پاسخ به پویایى هاى درونى خود، بلکه در پاسخ به یکدیگر تغییر مى کنند و بدین سان، سایر ساخت هاى نهادین، نظیر آموزش و پرورش، علم، پزشکى، حقوق و خانواده را تغییر مى دهند.
جمعیت نیز از جمله عوامل تغییر است. زمانى که اندازه جمعیتى افزایش مى یابد، شکل هاى جدیدى از تولیدات اقتصادى براى تغذیه، مسکن، پوشاک، شهرنشینى، مدارس جدید، الگوهاى جدید آموزشى و... ضرورت پیدا مى کند. ساختار سنى یک جمعیت، جوان یا پیر بودن نسل یک جمعیت نیز فشارهایى براى تغییر ایجاد مى کنند.
در جامعه شناسى مدل هایى نیز براى تغییر وجود دارد. از جمله مى توان از مدل دورانى (سیکلیک) هربرت اسپنسر، مدلهاى کشمکش و دیالکتیکى تغییر، و مدلهاى کارکردى و تکامل تغییر، و مدل هاى مابعد مدرن و ما بعد صنعتى و ... نام برد.