اخلاق و عرفان اسلامى
Article data in English (انگلیسی)
اخلاق و عرفان اسلامى
استاد محمدتقى مصباح
اشاره:
در شماره هاى پیشین، شرح بخش هایى از سلسله بحث هاى اخلاق حضرت استاد در تبیین وصایاى حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)به عبدالله بن جندب را به محضر اهل معرفت عرضه داشتیم. اکنون بخش دیگرى از این روایت شریف را تقدیم مى داریم:
مفهوم خوف و رجاء و تأثیر انگیزه در انجام اعمال اختیارى انسان
امام صادق(علیه السلام) در بخشى از وصیت خود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را کسانى معرفى مى کند که خوف و رجاء حقیقى متعادل در دل هایشان وجود دارد: «یَهلِکُ المُتَّکِلُ عَلى عَمَلِه و لا یَنجُوالُْمجتَرِءُ عَلى الذّنوب اَلواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّه. قُلْتُ فَمَن یَنْجوُ؟ قالْ اَلَّذینَهُم بَینَ الرَّجاءِ والخَوْف کَاَنَّ قُلوبَهم فى مِخلَبِ طائر شوقاً الى الثّواب وَ خَوْفَاً مِنَ العَذاب»;1 کسى که به اعمال خود [اعمال خوب] اتکال دارد، به هلاکت مى رسد و کسى هم که به امید رحمت خداوند، بر انجام گناهان تجرى پیدا مى کند نجات نخواهد یافت. [ابن جندب ]سؤال کرد پس چه کسى نجات پیدا مى کند؟ حضرت فرمودند: کسانى که حالشان میان خوف و رجاء باشد [یعنى نه خوف شان آن چنان است که از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه رجاءشان آن چنان است که جرأت ارتکاب گناه را داشته باشند]. حالت آن ها مانند حالت پرنده اى است که دانه اى را در منقار دارد [هر لحظه احتمال مى رود دانه از منقارش رها شود و یا فرو رود]، هم شوق به ثواب در دل هایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین(علیهم السلام) آمده است که بیان مى دارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد; یکى نور خوف و یکى هم نور رجاء که اگر آن ها را در دو کفه یک ترازو قرار دهند، هیچ کدام از دیگرى سنگین تر نخواهد بود.
انسان براى انجام کارهاى اختیارى خود حتماً باید انگیزه اى داشته باشد. به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام کارى شود. مهم ترین انگیزه اى که باعث مى شود تا انسان کارى را انجام دهد و یاامورى را ترک نماید، احساس لذّت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد که با انجام یک کار خاص احساس لذّتى برایش فراهم خواهد شد، با انگیزه و امیدوارى آن کار را انجام مى دهد و برعکس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یک سرى کارها را ترک خواهد کرد. این حالت، یک عامل مشترکى است بین انسان و حیوان و هر موجودى که داراى قدرت اراده و اختیار مى باشد. احساس لذّت و درد در انسان قابل گسترش است; یعنى انسان براى رسیدن به لذّت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را انجام دهد. مثلاً یک نفر که از صبح تا شب کار مى کند و زحمت مى کشد امید دارد تا لقمه نانى را به دست بیاورد و با خوردن آن لذّت ببرد. فلاسفه بعضاً براى این گونه لذت هایى که احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به کار مى برند. مثلاً مى گویند خوردن دارو نافع است; یعنى صِرف خوردن آن لذتى ندارد، بلکه مقدمه اى است براى این که انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یک سرى کارها، نه لذت است و نه نفع، بلکه «مصلحت» مى باشد. مثلاً کسى که بیمارستانى را احداث کرده است، نه مستقیماً از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما کارى است که مصلحت دارد. او وقتى که مى بیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مى کنند و بهبودى مى یابند، احساس رضایت و لذت مى کند. امورى هم چون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو این گونه کارها مى باشند.
بنابراین، مى توانیم بگوییم هر کارى که یک موجود زنده با اراده انجام مى دهد، براى این است که به یک امر مطلوبى برسد و یا از امور نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح انسان و جامعه ملاک عمل است و متقابلاً در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و کارهایى که به صلاح جامعه نیست مدنظر مى باشد.
گاهى اوقات انسان براى به دست آوردن برخى از امور مطلوب هیچ تلاشى نمى کند. مثلاً براى همه ما مطلوب است که نَفَس بکشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن انجام نمى دهیم. در حالى که گاهى اوقات براى رسیدن به امرى مطلوب باید مقدماتى فراهم کنیم تا در آینده از نتایج آن بهره ببریم. اگر بدانیم که تحقق یک کارى اصلاً امکان پذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچ گاه تلاش نمى کنیم، اما اگر یقین داشته باشیم که آن کار شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتماً براى آن تلاش خواهیم کرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجاء» نام دارد. رجا، یعنى این که انسان به تحقق یافتن امرى مطلوب، که یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع مى پیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى این که انسان از تحقق یافتن امرى نامطلوب، که یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین، انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد; امید به این که در اثر یک کار خوب، امرى مطلوب حاصل مى شود و ترس از این که در اثر یک کار بد، امرى نامطلوب تحقق مى یابد. البته هر کدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مى باشد; یعنى انسان هم مى تواند امید داشته باشد که امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد که امر نامطلوبى دفع گردد. مثلاً انسان هم مى تواند امید داشته باشد که سلامتى اش را به دست آورد و هم امید داشته باشد که بیمارى اش برطرف شود. از سوى دیگر، انسان هم مى تواند از این که امر مطلوبى از دست برود و یا امر نامطلوبى حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد; مثلاً هم از این که سلامتى اش از بین برود، و هم از این که ناخوشى و مرضى پیدا کند، بترسد.
رابطه میزان شناخت افراد با امیدها و ترس ها
امید و ترس افراد به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى که درک مى کنند بستگى دارد. مثلاً ترس و امید یک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواسته هایى که دارد شکل مى گیرد. او هیچ وقت نسبت به مسائل بین المللى، مسائل اجتماعى، مسائل معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد; زیرا هیچ تصورى از آن ها ندارد. و یا مثلاً، از یک سو، افراد عادى از بیمارى، فقر، گرفتارى هاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دگیر، امید دارند که پول دار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى که یک مقدار معرفت شان بیش تر است، مسائل معنوى را هم در نظر مى گیرند. براى مثال، از این که عقل و ایمان شان از بین برود مى ترسند و امید دارند که بر معرفت و ایمان شان افزوده شود. کسانى هم که به آخرت ایمان دارند، به ثواب هاى اخروى امید دارند و از عذاب هاى اخروى مى ترسند.
فلسفه ارسال دین، براى این است که دایره امیدها و ترس ها را گسترش دهد; یعنى به انسان بفهماند که فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلکه بالاتر از این ها باید از این که به انسانیّت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نکند، ترسید. همه افراد به یک اندازه از این مسائل نمى ترسند. مثلاً، بچه ها این گونه ترس ها را به هیچ وجه درک نمى کنند; زیرا آن ها نمى دانند براى چه خداوند از ما ناراضى مى شود. انسان هایى که در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذاب هاى آخرت و جهنم مى ترسند، اما ترس کسانى که در مراتب عالى تر ایمان هستند، با آن ها فرق مى کند; مثلاً این گونه افراد مى ترسند که محبوب شان از آن ها دلخور شود یا این که خداوند دیگر به آن ها اعتنایى نکند. البته، بچه ها هم توانایى درک بعضى مسائل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آن ها قهر مى کنند، تا حدودى دلیل آن را مى فهمند. هیچ تنبیهى براى کودک بدتر از بى توجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان این است که خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن کریم یکى از بزرگ ترین عذاب هاى الهى در روز قیامت را سخن نگفتن خداوند با افراد شقىّ ذکر کرده و مى فرماید: «... وَ لایُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلایَنْظُرُ اِلَیهِمْ یَوْمَ القیامَة و لایُزَکّیهِمْ و لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ» (آل عمران: 77) این عذاب، از هر عذاب جهنمى بدتر است. شاید ما الان به خوبى درک نکنیم که این چه نوع عذابى است، اما آن وقتى که این نیاز را در وجودمان احساس کردیم و از عنایت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آن گاه خواهیم فهمید که چه نعمتى را از دست داده ایم.
بنابراین، خوف و رجاء منحصر به امور دنیایى نیست; یعنى فقط امورى را که در دنیا از آن ها مى ترسیم یا به آن ها امید داریم شامل نمى شود، بلکه ما با بالا بردن معرفت مان باید بفهمیم چه چیزهایى ترسیدنى و چه چیزهایى امید بستنى است.
خوف و رجاء از خدا، عامل حرکت انسانى
ما علاوه بر این که باید از برخى امور بترسیم، باید از کسانى هم که ممکن است این ترس از ناحیه آنان صورت گیرد حساب ببریم. مثلاً، ما علاوه بر این که باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از کسى که این عذاب را ممکن است وارد کند نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. براى مثال، یک وقت انسان مى ترسد از این که مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و یک وقت نیز کسى را مى شناسد که مى تواند عذابى را بر او وارد و یا از او دفع کند. از این روى، شناخت پیدا کردن نسبت به کسى که توانایى وارد کردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. کسانى که اعتقاد به معاد دارند; یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند اما نمى دانند که اختیار این عذاب ها وثواب هادر دست کیست، در واقع خداوندرا نمى شناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مى آید که در هزاران سال قبل، انسان هایى مى زیسته اند که به عالم آخرت معتقد بوده و مى دانسته اند که در آن جا گرسنگى و ناراحتى هایى هست. برخى از باستان شناسان در کاوش هاى خود به خوشه هاى گندمى برخورد کرده اند که همراه با اجساد انسان هایى که گویا از افراد سرشناس زمان خود بوده اند، دفن شده بودند. در واقع آن ها با این کار خود خواسته اند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندم ها تناول کنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین، اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و این که در آن جا عذاب ها و ثواب هایى وجود دارد نیست، بلکه اسلام درصدد آن است تا به انسان بفهماند که اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست خداست; اگر مى خواهید به آن عذاب ها مبتلا نشوید، باید از خدا بترسید. البته، این ترس اصالتاً ناشى از اعمال خود افراد در این دنیاست; یعنى اگر انسان ها کار بدى بکنند، مبتلا به عذابى مى شوند که آن عذاب را خداوند بر آن ها نازل خواهد کرد. انسان باید ترس از خدا داشته باشد تا هم به امور نامطلوب و ناپسندیده دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد و این امر، تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکان پذیر است.
عامل حرکت انسانى در قالب معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاء از خدا است. دو عامل خوف و رجاء موجب مى شود تا انسان ها بر حسب مراتب ایمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات ایمان بالاترى برخوردارند، از ترس این که مبادا از چشم خدا بیفتند عبادت خدا مى کنند: «فَهَبنى... صَبَرتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیفَ اَصبِرُ على فِراقِکَ»; اگر بر عذابت صبر کنم، چطور مى توانم بر فراقت صبر کنم؟
حد نصاب خوف و رجاء
خوف و رجاء امرى تشکیکى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است که حداقل مرتبه آن را باید مؤمن داشته باشد. اگر امید انسان به رحمت خداوند به گونه اى باشد که فکر کند کارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آن قدر رحمت خدا واسع است که همه را مى آمرزد، باعث مى شود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکى نداشته باشد. این امید، در واقع یک رجاء کاذب است و واقعیت ندارد; زیرا خداوند از روى اعمال خود افراد، آن ها را مى آمرزد و به بهشت مى برد و یا عذاب نموده و به جهنم مى برد. بنابراین، داشتن مرتبه اى از خوف که مانع از گناه مى شود و نیز حدّى از رجاء که موجب انجام اعمال خوب مى گردد، واجب و لازم است. البته، بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد; یعنى اگر رجاء طورى باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدّى که دیگر انگیزه ترک گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مى شود که در آن هلاکت است. اگر خوف هم بیش از رجاء باشد خطاست; یعنى فرد نباید فکر کند که چون مرتکب گناهى شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه کند و با انجام کارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امید و رجاء داشته باشد.
مراتب دیگرى از خوف و رجاء مخصوص کسانى است که درجه ایمان و معرفت شان بیش تر است. معرفت این گونه افراد بعضاً تا بدان جا مى رسد که حتى مى توانند سرنوشت خودشان را ببینند و از این که خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آن ها خواهد داد، خبر دار شوند. البته، شاید تصور این حالت براى ما مشکل باشد. کسانى هم هستند که صِرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوف شان مى شود و یا از این که خداوند چه عذاب هایى دارد، لرزه به اندام شان مى افتد.
توازن بین خوف و رجاء
کمال انسانیّت این است که بندگى خدا در تمام وجود انسان ظهور پیدا کند. خوف یکى از ابعاد وجودى انسان است. این خوف باید به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا کند. این خوف حتى در کسانى که اصلاً گناهى مرتکب نشده و یا معصوم اند وجود دارد. آن ها با این که مى دانند مورد آمرزش خدا قرار مى گیرند، اما به دلیل توجه اى که به صفت قهاریت خداوند دارند، فقط قهر خدا را مى بینند و خودشان را فراموش مى کنند. رجاء آن ها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته، در این مرحله هم ممکن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجاء ظهور پیدا کند و یا برعکس. کامل ترین افراد کسانى هستند که در وجودشان هر دو عامل خوف و رجاء در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرت یحیى(علیه السلام)و حضرت عیسى(علیه السلام)، که هر دو پیامبر و تقریباً هم سن و هم زمان یکدیگر بوده اند، به این مضمون نقل مى کنندکه روزى حضرت یحیى(علیه السلام)خطاب به حضرت عیسى(علیه السلام)عرض کرد: آیا از عذاب الهى نمى ترسید که این گونه آرام هستید؟ حضرت عیسى(علیه السلام) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمت خداوند امیدوار نیستید که این قدر گریه مى کنید؟ اصل ماجرا به این مطلب برمى گردد که فرزند حضرت زکریا یعنى، حضرت یحیى(علیه السلام) از خوف خدا بسیار گریه مى کرد به گونه اى که در اثر سوزش اشک چشم هایش، صورتش زخم شده بود و گوشت هاى صورتش ظاهر شده بود. ایشان آن قدر رقیق القلب بود که اگر حضرت زکریا(علیه السلام)قصد موعظه در مسجد را داشت و مى خواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود که حضرت یحیى(علیه السلام)حضور نداشته باشد; زیرا اگر این سخنان را مى شنید، آن چنان برآشفته مى شد که دیگر نمى توانست تحمل نماید. حضرت یحیى(علیه السلام)از بکائین عالم است که آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیش تر ظهور را پیدا کرده بود. در مقابل، رجاء و رحمت خداوند; یعنى صفات جمالیه بیش تر در وجود حضرت عیسى(علیه السلام)تجلّى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمى آید که اگرچه حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام)هر دو از پیامبران الهى بوده اند، اما صفات جلال و جمال الهى به یک اندازه در آن ها ظهور پیدا نکرده بود. در حالى که پیامبر ما حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)ونیز ائمه معصومین(علیهم السلام)افضل از حضرت عیسى(علیه السلام)و حضرت یحیى(علیه السلام) هستند; زیرا این صفات هر دو به یک اندازه در آن ها متجلى شده بود. البته، اگر بعضاً در روایاتى مشاهده مى کنیم که آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین(علیهم السلام) بیش تر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلاً وقتى هم که حالت انبساط پیدا مى کنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مى نگرند. اولیاء خداوند هم ممکن است بعضاً توجه بیش ترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما کامل ترین آن ها کسانى هستند که توجه شان به صفات جمال و جلال یکسان باشد.
ادامه دارد.
- پى نوشت
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78