ملى گرایى در اسلام*
Article data in English (انگلیسی)
ملى گرایى در اسلام*
مهدى آصفى
ترجمه مسعود راعى
«اى مردم، ما شما را از یک مرد و زن بیافریدیم و شما را شاخه ها وتیره ها کردیم تا یکدیگر را باز شناسید. هر آینه گرامى ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. خداوند دانا و آگاه است.» (حجرات: 13)
آیه فوق از سه جهت به مسأله ملیّت پرداخته است:
1ـ جهت تکوینى: «اى مردم ما شما را از یک زن و مرد بیافریدیم و شما را شاخه ها و تیره ها کردیم»;
2ـ جهت تشریعى: «تا یکدیگر را بشناسید»;
3ـ جهت ارزشى: که در بخش آخر آیه شریفه مطرح است: «هر آینه گرامى ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست».
آنچه در این تحقیق مدنظر است بررسى اجمالى این سه بعد مى باشد.
1ـ بُعد تکوینى
بخش نخستین آیه بیان مى کند که تعدد گروه هاى اجتماعى مثل قبیله ها و اقوام یک امر تکوینى است [و نه قراردادى، ]چنین نیست که تعدد ملت ها به وسیله خود انسان به وجود آمده باشد و در نتیجه، هیچ ارتباطى به مسأله خلقت و تکوین نداشته باشد. قرآن کریم تعدّد ملت ها را به طور مستقیم به خداوند نسبت مى دهد، آنجا که مى فرماید: «و ما شما را شاخه ها و تیره ها کردیم.»
عطف جمله «و ما شما را به شاخه ها و تیره ها تقسیم کردیم» به جمله «ما شما را خلق کردیم» به این مطلب تصریح کرده است و هر حقیقتى که به واسطه مشیت و خواست الهى ایجاد شده باشد، ریشه در تکوین دارد.
قرآن در سوره روم، اختلاف رنگ انسان ها و زبان آن ها را از آیات و نشانه هاى الهى مى داند: «و از نشانه هاى خداوند ایجاد آسمان ها و زمین و متفاوت بودن رنگ و زبان شماست. به تحقیق، در این موارد، براى مردمان نشانه ها و آیاتى وجود دارد.» (روم: 22)
با در نظر گرفتن آیه پیشین و آیه بعدى، معلوم مى شود که سیاق آیه 13 سوره حجرات دلالت بر رحمت خداوند مى کند: «و از نشانه هاى خدا آن است که براى شما از جنس خودتان، همسرانى بیافرید که مایه آرامش شمایند و در بین شما، دوستى و مهربانى نهاد. در این کارها، عبرت ها و نشانه هایى وجود دارد براى کسانى که اهل تفکّر و اندیشه اند.» (روم: 21) «و از آیات الهى، خوابیدن شما در شب و در روز مى باشد و آن که شما به جستوجوى روزى الهى مشغول اید. در این موارد، براى مردمى که اهل توجه اند، نشانه هایى وجود دارد.» (روم: 23)
مضمون هر سه آیه دلالت مى کند که اختلاف و تعدّد ملت ها به خواست و مشیت الهى بوده و بنابراین، تکوینى و حقیقى است و نیز رحمتى از سوى او مى باشد و به هیچ وجه، یک امر قرار دادى در بین انسان ها نیست.
عوامل سه گانه در تحقق ملت هاى گوناگون
سه عامل در پیدایش ملّیت هاى متعدد، نقش داشته است:
1. عواملى که در نهاد انسان به ودیعه گذاشته شده; همانند فطرت، غریزه، ضمیر، باطن، نهاد، عقل و اراده
2. عواملى که به محیط مربوط مى شود. منظور از «محیط اجتماعى» همه عوامل خارجى است که در ایجاد شخصیت انسان دخیل مى باشد. ادیان الهى، فرهنگ ها، تقلیدهاى اجتماعى، عرف ها و اطلاعات و آگاهى هاى علمى که در جامعه به سبب عوامل مختلفى همانند جنگ، صلح، تجارت، فقر، قحطى، وفور نعمت، نظام هاى حاکم، امنیت، ترس، بیمارى و سلامتى به وجود آمده، همه به عنوان عامل دوم مدّ نظرند.
این ها مجموعه اى از علل و انگیزه هاست که در طول تاریخ، در پیدایش فرهنگ ها، تمدن ها، عرف ها، ارزش ها و اصول روابط اجتماعى نقش داشته و هر کدام در پیدایش ملت هاى گوناگون سهیم بوده اند.
مى توان گفت: در پیدایش این ملت ها هر دو عامل مؤثر بوده اند; عوامل دسته اول را امور داخلى و عوامل دسته دوم را به امور خارجى مى توان نامید.
3. میراث فرهنگى: اهمیت این عامل در انتقال عناصر اصلى ایجاد فرهنگ ها و تمدن ها از نسلى به نسل دیگر قرار دارد. نقش این عامل صرفاً در انتقال تمدن از نسل گذشته به آینده نیست، بلکه موجب استحکام و غنى تر شدن فرهنگ و اطلاعات علمى نیز مى شود. نسل آینده با زحمات خود، در استحکام و استغناى تمدن نسل گذشته خواهد کوشید و آن را به نسل پس از خود تحویل خواهد داد. اگر این میراث فرهنگى در بین نبود، انسان هیچ گاه نمى توانست از مراحل اولیه پیدایش تمدن ها عبور کند و همیشه در نقطه اول یک تمدن باقى مى ماند. آنچه امروزه از اطلاعات علمى و تمدن در اختیار ماست، در نتیجه همین عامل است.
عواملى که به اختصار بدان ها اشاره نمودیم امورى بوده اند که در پیدایش ملت هاى گوناگون نقش داشته اند. بر اساس چنین بینش و تفکرى، هر ملّتى جانشین تمدنى مى باشد که در طول تاریخ رشد و نمو پیدا کرده و از نسلى به نسل دیگر منتقل مى شود.
با توجه به اهمیت زبان در انتقال یک تمدن، واژه «شعوباً» در آیه شریفه [صدر الذکر،] بیانگر همین حقیقت است و آنچه ما از لفظ «ملت» اراده مى کنیم، همین معناى فرهنگى و تمدنى مى باشد.
از بررسى مزبور، بدین نتیجه مى رسیم که تعدد ملت ها یک امر اعتبارى و قراردادى نیست، بلکه یک واقعیت و حقیقت عینى است.
2ـ بعد تشریعى
اکنون که دانستیم تعدد ملت ها یک امر حقیقى است و خود خدا آن را در نهاد زندگى اجتماعى انسان قرار داده، به بعد دیگر این قضیه، که در واقع هدف این امر تکوینى را شکل مى دهد، مى پردازیم:
آنچه اسلام از این حقیقت تکوینى در نظر داشته، رشد و تکامل انسان از طریق شناخت، ارتباط و همکارى فرهنگى است. کلمه «لتعارفوا» در آیه شریفه، به این مطلب اشاره مى کند; زیرا این واژه داراى مفهوم گسترده اى است که هم شناسایى اولیه، هم ارتباط فرهنگى و هم همکارى و تبادل اطلاعات را در برمى گیرد. دلیل این گستردگى در ارتباط با به هم پیوستگى این سه مرحله مى باشد. شناخت فرهنگ ها و تمدن ها مستلزم ایجاد ارتباط به اشکال گوناگون است. به دنبال ایجاد رابطه، موضوع تبادل اطلاعات، امکانات، ارزش ها، عرف ها و سایر مسائل فرهنگى مطرح خواهد شد. بنابراین، کلمه «لتعارفوا» اساس ارتباطات فرهنگى را شکل مى دهد و رابطه مذکور در سنّت الهى اساس تکامل انسان را مى سازد.
انسان در گیر و دار همین ارتباطات به تکامل خواهد رسید; زیرا از طرفى، از تجربه سودمند دیگران بهره خواهد برد; چنان که دیگران نیز از تجربیات این ملت سود خواهند جست و از طرف دیگر، از تجربه هاى تلخ دیگران پند خواهد گرفت. اسلام این موضوع مهم را، که در راستاى تکامل انسان است، از طریق واژه «لتعارفوا»1 به انجام رسانده است.
اگر همه مردم یک ملت با زبان واحد و تمدن واحد را شکل مى دادند، هیچ گاه به این تمدن کنونى، که ناشى از وجود رابطه و همکارى با یکدیگر مى باشد و در واقع ناشى از موقعیتى است که خداوند در اختیار انسان قرار داده، نمى رسیدند.
شناخت روش قرآنى
قرآن کریم در زمینه «شناخت» شیوه علمى پیشرفته اى دارد که آن را در سوره زمر این گونه بیان مى کند: «... کسانى که به سخنان دیگران توجه مى کنند و آن گاه نیکوى آن را انتخاب مى کنند.» (زمر: 18)
این آیه شریفه، که ناظر به صفات مؤمنان است، تنظیم روابط و مراوده فرهنگى را در دو جهت ترسیم مى کند:
1. برخورد باز با اندیشه دیگران (داشتن سعه صدر در برخورد با اندیشه دیگران);
2. انتخاب و گزینش.
«استماع» از اوصافى است که خداوند آن را دوست دارد و بدین روى، آن را ویژگى بندگان خالص و شایسته خود دانسته است. این نوع برخوردهاى باز فرهنگى در صورتى مى تواند به طور صحیح تحقق یابد که همراه با بصیرت و اطلاع و آگاهى کافى از فرهنگ ها و ارزش ها باشد.
توجه به سخنان دیگران از صفات مؤمنان شمرده شده است و بى اعتنایى به اندیشه دیگران از ویژگى کافران; چرا که افراد کفر پیشه از روى تقلید و بدون اندیشه، عقاید خود را انتخاب کرده اند.
خداوند کسانى را که نسبت به دعوت انبیا بى اعتنا و دنباله رو اندیشه باطل گذشتگان خود بودند مورد سرزنش قرار داده است. در این باره، آیاتى چند از قرآن را متذکر مى شویم:
ـ «و زمانى که به کفّار گفته مى شود که دعوت خدا و رسول را قبول کنید، در جواب گویند: اندیشه پدران ما کافى است. آیا اگر گذشتگان شما بدون علم و آگاهى این مسیر را برگزیده و اهل هدایت نباشند، باز شما از آن ها پیروى مى کنید؟» (مائده: 104)
ـ «و زمانى که به کفار گفته مى شود راه هدایت را در آنچه خداوند نازل کرده بجویید، مى گویند: ما به دنبال گذشتگان خود هستیم. آیا اگر شیطان آن ها را به عذاب دردناک الهى هدایت کند، باز شما از آن ها پیروى خواهید کرد؟» (لقمان: 21)
در آیه اى دیگر، مى خوانیم:
ـ «حضرت موسى به ملت خود گفت: چرا در مورد حق، که به سوى شما آمده، ادعاى سحر مى کنید، در حالى که ساحران رستگار نخواهند شد؟ در جواب گفتند: آیا نزد ما آمده اى که ما را از اندیشه گذشتگانمان جداسازى و بزرگى در این سرزمین براى شما دو نفر باشد؟ ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد.» (یونس: 78)
در آیه دیگر آمده است: «و هر آینه ابراهیم را از پیش، راه شناسایى حق و راه یابى در خور دادیم و به حال او آگاه بودیم. یادآور زمانى را که ابراهیم به سرپرست و مردم خود گفت: این تندیس هایى که شما بدان ها روى آورده اید چیست؟ در جواب گفتند: گذشتگان خود را این گونه یافتیم. همانا شما و پدرانتان در گمراهى آشکار بودید. گفتند: آیا ما را به حق آمده اى یا تو از بازیگرانى (به جد سخن مى گویى یا به هزل؟)» (انبیاء: 51 ـ 55)
ـ «خبر ابراهیم را بر آنان بخوان زمانى که به سرپرست و مردم خود فرمود: چه چیزى را مى پرستید؟ گفتند: تندیس هایى را مى پرستیم و پیوسته سر بر آستانشان داریم. ابراهیم گفت: آیا زمانى که آن ها را بخوانید، صداى شما را مى شنوند؟ آیا براى شما سودى دارند؟ آیا به شما ضررى مى رسانند؟ در جواب گفتند: ما گذشتگان خود را این گونه یافتیم.» (شعرا: 69 ـ 74)
بنابر آیات مزبور، مى توان گفت: قرآن نسبت به ویژگى «استماع» تکیه دارد و بى اعتنایى به اندیشه و افکار دیگران و انکار بى دلیل آن ها را نمى پسندد.
موضوع دیگر در زمینه تفاهم و مبادله فرهنگى، گزینش و انتخاب صحیح است. در مسائل فرهنگى و ارتباطات تمدنى، نه تنها برخوردارى از سعه صدر مهم است، بلکه انتخاب از روى علم و آگاهى نیز اهمیت دارد; وجود یکى بدون دیگرى هیچ نفعى ندارد. گزینش صحیح بدون داشتن علم و بصیرت ممکن نیست و اگر هدف اصلى از تعدد ملت ها رسیدن به تکامل است، نباید دچار انحراف شد و به جاى رسیدن به تکامل، مبتلا به برخى تعصب و لجاجت هاى بى مورد گردید.
راهکار جدید جهانى
دیدگاه اسلام نسبت به جهان کنونى [در خصوص مسأله فرهنگى و تمدن بشرى] در سوره زمر ترسیم شده است. این نظریه از دو عنصر شکل یافته: برخورد باز با اندیشه دیگران و گزینش آگاهانه. این دیدگاه موجب مى شود که عقل انسانى هیچ راه بسته اى که حق ورود به آن را نداشته باشد در مقابل خود نبیند. این تعامل و مبادله فرهنگى باید همراه با اندیشه و بصیرت باشد. اسلام نه تنها ملت هاى کنونى را نفى نمى کند، بلکه آن ها را مورد شناسایى قرار مى دهد و بر همین اساس نیز نظریه خود را بنا مى نهد. تحقق این نظریه با یک شیوه علمى صحیح، مبتنى بر دو رکن است: توجه به اندیشه دیگران، گزینش صحیح.
3ـ بعد ارزشى
«همانا گرامى ترین شما در نزد خدا باتقواترین شماست.»
منظور از «ارزش ها» معیارهایى است که به وسیله آن، مى توان انسان ها را مورد ارزیابى قرار داد و نوعى ترتّب [تقدیم و برترى] در بین آن ها ایجاد نمود. در زندگى اجتماعى، بسیارى چیزها ما را به سوى برابرى انسان ها سوق مى دهد; چنانچه امور دیگرى نیز وجود دارد که باعث تفاوت هایى مى شود. کلیه معیارهایى که موجب این تساوى و اختلاف مى شود بعد ارزشى ملیّت را شکل مى دهد. هر انسانى براى تکامل خود، چاره اى جز انتخاب مسیر مشخص ندارد; چنانچه راهبر او نیز باید مسیر معیّنى را مدّنظر قرار دهد. در این زمینه، «ارزش» همان چیزى است که در مسیر تکاملى انسان، که همان تحصیل کمال و قرب خداوندى است، مورد نظر قرار مى گیرد. مسأله ارزش ها در زندگى انسان موضوع بسیار مهمى است که مکاتب فکرى در تشخیص و تعیین مصادیق آن نظرات متفاوتى دارند. سؤالى که در اینجا مطرح است آن که معیار ارزش در اسلام کدام است؟ رشد انسانى، رشد جمعیت، رشد ملیّت ها، توسعه مال، تکامل علمى، افزایش نیرو و توان و یا فضیلت ها؟ اسلام کدام فضیلت را معیار ارزش مى داند؟
معیارى که در اسلام اساس ارزش ها را شکل مى دهد در واقع همان، ملاک دوستى، دشمنى، افکار، برابرى، تبعیض و بسیارى دیگر از شؤون زندگى اجتماعى است. [بنابراین، لازم است معیار ارزش را مشخص کنیم.]
نظام ارزش گذارى در اسلام
اسلام در این باره، داراى دیدگاه خاصى است، به طورى که مى توان گفت: اسلام با سایر مکتب هاى فکرى اختلاف اساسى دارد. پاسخ به این سؤال و تعیین ضابطه اى براى ارزش گذارى کلید حل بسیارى از سؤالاتى است که در آن ها، نظریه اسلام را جویا مى شوند. نظریه اسلام داراى دو بعد اثباتى و سلبى است. در نظام اسلامى، هر دو بعد باید مورد نظر باشد، وگرنه نمى توان به حقیقت مطلب رهنمون شد.
در این تحقیق، ابتدا بعد اثباتى را مورد بررسى قرار مى دهیم، سپس درباره بعد سلبى بحث خواهیم کرد:
الف ـ بعد اثباتى: اساس ارزش ها را در اسلام تقوا و پایدارى نسبت به اوامر و نواهى الهى تشکیل مى دهد. تقوا میزانى است که به وسیله آن، افراد و اجتماعات [ملیّت ها] را مى توان ارزیابى کرد. به طور کلى، تقوا ملاکى است که انسان در مسیر تکاملى خود، باید آن را تحصیل کند. خداوند در سوره حجرات در این زمینه مى فرماید: «همانا برترین شما باتقواترین شماست.» این آیه با صراحت تمام، بیان مى کند که معیار ارزش از نظر خداوند [فقط ]تقواست و از همین جا، تفاوت اسلام با سایر مکاتب، که معیار ارزش را در چیزهاى دیگرى جستوجو مى کنند، آشکار مى شود.
تقوا; اساسى ترین پایه:
تقوا به عنوان اساس و بنیانى است که باید محور تمام حرکت هاى انسانى را شکل دهد; حرکت هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى و به طور کلى، کلیه تلاش هاى انسانى بر پایه تقوا راهبرى شود. هر کارى بر اساس تقوا انجام نگیرد در واقع، بر پایه هایى از آتش قرار گرفته که هر آن امکان فرو ریختن آن وجود دارد. در قرآن مى خوانیم: «آیا کسانى که اساس زندگى خود را بر تقوا و خشنودى خدا قرار داده اند بهترند یا آنان که بر لبه پرتگاهى سست، پس او را به آتش دوزخ مى اندازد؟ و خداوند ملت ستم پیشه را هدایت نخواهد کرد. آن بنیانشان، که بر آوردند، همیشه در دلهایشان مایه دو دلى و شک است، مگر آن که دل هاى آن ها پاره پاره شود و خدا داناى حکیم است.» (توبه: 109 ـ 110)
بر خلاف بسیارى از مکاتب فکرى، که معیار ارزش را در دنیا و زینت هاى آن مى بینند و به سبب این نوع بینش و رفتار، خود را از آخرت محروم مى سازند، خداوند معیار ارزش را در تقوا خلاصه کرده است. در قرآن آمده است: «براى افراد کفر پیشه زندگى دنیایى آرایش یافته است و این گروه، مؤمنان را مورد ریشخند قرار مى دهند، در حالى که کسانى که تقواى الهى پیشه کرده اند، بالاترند، آن هم در روز قیامت. و خداوند هر که را بخواهد روزى بى شمارى مى دهد. (بقره: 212)
آنچه را خداوند از بندگان خود خواسته این است که راه هدایت را فقط از او بجویند; چنانچه در این آیه شریفه آمده است: «(اى پیامبر به این مردم بگو:) آیا خدا را رها کرده، به دنبال کسانى حرکت کنیم که هیچ سود و زیانى براى ما ندارند؟ و آیا پس از آن که هدایت خدا شامل ما گردید، به خوى جاهلیت برگردیم تا مانند کسى که فریب و اغواى شیطان، او را در زمین سرگردان ساخته است، شویم؟ در حالى که براى او، دوستانى است که وى را به هدایت و روشنایى دعوت مى کنند؟ اى پیامبر، به مردم بگو: همانا هدایت خداوندى هدایت واقعى است و ما دستور یافته ایم در برابر خواست ها و فرامین الهى تسلیم باشیم.» (انعام: 71)
«[آنچه را از آیات الهى را بیان کردیم] مایه بصیرت و هدایت و رحمت است براى ملتى که ایمان بیاورند.» (اعراف: 203)
ارزش و ضد ارزش:
با توجه به این که تعیین مسیر هدایت و راه راست فقط از عهده خدا بر مى آید نه دیگران، پس آنچه خداوند بدان راضى مى باشد ارزش و آنچه را که نمى پسندد ضد ارزش است. ارزش آن چیزى است که خداوند دوست دارد و ضد ارزش هر چیزى است که زشت مى شمارد. در این جا، نمونه هایى از ارزش ها و ضدارزش هاى مطرح شده در قرآن را یادآور مى شویم. نمونه اى از ارزش ها:
ـ «خدا نیکوکاران را دوست دارد.» (بقره: 195)
ـ «خدا توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست مى دارد.» (بقره: 222)
ـ «همانا افراد باتقوا محبوب خدایند.» (آل عمران: 76)
ـ «خداوند نیکوکاران را گرامى مى دارد.» (آل عمران: 148)
ـ «خداوند صبر کنندگان را دوست مى دارد.» (آل عمران: 156)
ـ «خدا افرادى را که به او توکل و اعتماد کنند دوست دارد.» (آل عمران: 159)
ـ «خدا دادگران را دوست دارد.» (حجرات: 9)
ـ «همانا خداوند کسانى را که در راه او به مبارزه برمى خیزند و صف زده و کارزار مى کنند که گویى بنیانى به هم پیوسته و استوارند دوست دارد.» (صف: 4)...
نمونه اى از ضد ارزش ها:
ـ «خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.» (بقره: 190)
ـ «خدا تباهکارى را دوست ندارد.» (بقره: 205)
ـ«خداوند هرانسان کفرپیشه گناه کاررادوست ندارد.» (بقره:276)
ـ «به درستى که خدا افراد کفر پیشه را دوست ندارد.» (آل عمران: 32)
ـ «خدا افراد ستم کار را دوست ندارد.» (آل عمران: 140)
ـ «خداافراد خودپسند فخرفروش رادوست ندارد.»(نساء: 107)
ـ «خدا بلند گفتن سخن زشت را ندارد.» (نساء: 148)...
آثار تقوا از دیدگاه قرآن: «تقوا» یعنى: ایستادگى و صبر در راه مستقیم الهى و التزام به قوانین او. با این تعریف مختصر از تقوا، به بعضى از ویژگى ها و آثار تقوا، که در قرآن آمده است، اشاره مى کنیم:
1. تقوا بر سه پایه توحید، ایمان به جهان ماورا و اعتقاد به پیامبران الهى بنا شده است.
خداوند مى فرماید: «الم. این کتاب، که هیچ شک و شبهه اى در آن نیست، راهنماى پرهیزگاران است; آنان که به غیب ایمان دارند، نماز به پا مى دارند و از آنچه روزیشان کردیم انفاق مى کنند; کسانى که به آنچه بر تو نازل کردیم و به آنچه بر پیامبران پیشین فرستادیم مؤمن اند و نسبت به جهان آخرت یقین دارند.» (بقره: 1 ـ 4)
2. تقوا به عنوان بهترین توشه اى که براى آخرت مى توان برگرفت، معرفى شده است:
ـ «زاد و راحله برگیرید و [بدانید که] بهترین توشه براى آخرت تقواست.» (بقره: 197)
3. از بالاترین مصادیق احسان و نیکوکارى در دنیا تقواست. در قرآن کریم، تقوا با اوصافى مثل نیکوکارى، عدالت، راستى، و خودسازى همراه شده است:
ـ «راه تحصیل نیکوکارى و [بالاترین مصداق آن] تقواى الهى است.» (بقره: 189)
ـ «در کارهاى نیک و پرهیزگارى به یکدیگر کمک کنید و در گناه و جور یاور هم نباشید.» (مائده: 2)
ـ «عدالت پیشه سازید; زیرا به تقوا نزدیک تر است و قتواى الهى داشته باشید.» (مائده: 8)
ـ «اینان کسانى هستند که در ادعاى خود صادق و راستگویند و این گروه اهل تقوا مى باشند.» (بقره: 177)
ـ «پس هر که تقوا پیشه سازد و باطن خود را اصلاح کند هیچ ترس و اندوهى ندارند.» (اعراف: 30)
4. همان گونه که لباس، بدن انسان را از صدمه دیدن حفظ مى کند، تقوا نیز مانع از ارتکاب گناه به واسطه انسان مى شود و همان طور که لباس، پوششى براى اندام انسان محسوب مى شود و مواضع خاص بدن را پوشش مى دهد، تقوا نیز زشتى هاى انسان را مى پوشاند:
«اى فرزندان آدم، ما براى شما لباسى که بتوایند شرمگاه خود را بپوشانید قرار دادیم، ولى لباس تقوا بهترین لباس است. این از آیات و نشانه هاى الهى است. شاید پند گیرید.»(اعراف: 26)
5. افراد باتقوا دوست داران خدایند:
ـ «دوستان او جز افراد متقى نیستند، ولى بیش تر مردم درک نمى کنند.» (انفال: 34)
6. از بالاترین افتخارات انسان آن است که در حیات خود، لحظه اى از خداوند جدا نباشد و زندگى او رنگ الهى داشته باشد:
«خداوند با افراد متقى است ; آنان که نیکوکارى مى کنند.» (نحل: 128)
«تقواى خدا را پیشه سازید و بدانید که خداوند همدم و همگام با افراد متقى است.» (بقره: 194)
7. افراد متقى به آنچه تقدیر الهى باشد راضى اند و در نتیجه، هیچ حزن و اندوهى برایشان وجود ندارد.
ـ «هر که خود را بسازد و تقوا پیشه کند، هیچ حزن و اندوهى نخواهد داشت.» (اعراف: 35)
8. حسن عاقبت مخصوص افراد باتقواست:
ـ «صبر پیشه کن ; که حسن عاقبت مخصوص متقین است.» (هود: 49)
ـ «[موسى به قوم خود گفت: از خداوند یارى بخواهید و صبر کنید که] زمین ملک خداوند است و به هر کدام از بندگان خود که بخواهد وامى گذارد و حسن عاقبت و پیروزى مخصوص اهل تقواست» (اعراف: 128)
9. «بهشت براى متقین تزیین داده شده است» (شورى: 90)
ـ «براى متقین، رستگارى، باغ ها و تاک هاست» (نبأ: 31)
ـ «... بهشت ابدى که به متقین وعده دادند، پاداش (اعمال صالح) و منزل (جاودانى) ایشان است.» (فرقان: 15)
10. تقواى الهى موجب راحتى امور بندگان خداوند است.
ـ «و آن که مى بخشد و تقوا پیشه مى کند و پاداش اخروى را قبول دارد به زودى او را براى راه آسان آماده سازیم.» (لیل: 5)
ـ «و اگر تقوا پیشه کنید راه خروج از مشکلات را پیدا خواهید کرد و از جایى که گمان نمى بردید روزى شما را فراهم مى کنیم. و هر که بر خداوند اعتماد کند پس او را کفایت مى کند. همانا خداوند کار خود را رساننده است به آنجا که مى خواهد و براى هر چیزى اندازه اى قرار داده است.» (طلاق: 2 ـ 3)
ـ «و هر که تقواى خدا پیشه سازد در کارش آسانى پدید آرد.» (طلاق: 4)
11. تقوا موجب مى شود که درهاى رحمت الهى بر بندگان گشوده شود و روزى آن ها فراوان گردد: «اگر مردم ایمان بیاورند و تقواى الهى پیشه سازند ما درهاى آسمان و زمین را بر آن ها خواهیم گشود و روزى فراوان به آن ها خواهیم داد.» (اعراف: 96)
12. آنچه موجب دورى شیطان از انسان مى شود تقواى الهى است. به واسطه همین تقوا انسان به مکر و حیله شیطان اطلاع پیدا مى کند و آن را از خود دور مى سازد:
«آنان که تقواى الهى دارند اگر افکار و اندیشه هاى ناروا در آن ها به وجود آید خداى را یاد مى کنند و آن گاه از بینایان باشند.» (اعراف: 201)
13. آنچه موجب قبولى اعمال مى شود تقواست:
ـ «خداوند فقط عمل متقین را قبول مى کنند.» (مائده: 27)
14. تقوا موجب آگاهى و بصیرت به خویشتن است [و موجب خودشناسى مى گردد:]
ـ «تقواى خدا را پیشه کنید تا خداوند به شما علم عطا نماید.» (نساء: 131)
15. تقوا وسیله شناخت حق از باطل است و انسان باتقوا هیچ گاه دچار لغزش فکرى نمى گردد:
ـ «اى کسانى که ایمان آورده اید، اگر تقواى خدا پیشه سازید، براى شماوسیله تشخیص حق ازباطل قرارخواهیم داد.»(انفال:29)
16. تقوا موجب آگاهى انسان به نشانه هاى خدا مى گردد [خداشناسى:]
ـ «همانا در آمد و شد شبانه روز و آنچه خداوند در آسمان و زمین آفریده است، براى کسانى که تقوا دارند نشانه ها و آیاتى وجود دارد.» (یونس: 6)
17. آنچه باعث محو گناهان مى شود تقواست:
ـ «آن که تقواى خدا پیشه کند بدى هایش را بزداید و اجر او را بزرگ گرداند.» (طلاق: 5)
18. تقوا موجب نجات از آتش جهنم است:
ـ «آنگاه افراد با تقوا را نجات دهیم و ستمکاران را در جهنم به زانو در آمده بگذاریم.» (مریم: 72)
ـ «خدا کسانى را که پرهیزگارى کنند به کامیابى هایشان برساند که بدى بدیشان نرسد.» (زمر: 61)
19. تقوا موجب نجات از مکر و حیله ستمگران مى شود:
ـ «و اگر صبر پیشه کنید و تقوا داشته باشید، هیچ ضررى با نقشه دشمنان به شما نخواهد رسید.» (آل عمران: 120)
20. رمز پیروزى در میدان جنگ تقواست:
ـ «اگر در راه جهاد صبر کنید و تقوا پیشه کنید چون کافران بر سر شما شتابان آیند، خداوند پنجاه هزار فرشته با پرچم مخصوص اسلام به مدد شما فرستد.» (آل عمران: 125)
21. از آثار تقوا، استقامت و استوارى در کارهاست:
ـ «اگر صبر کنید و تقوا داشته باشید به درستى که استوارترین و راست ترین کارهاست.» (آل عمران: 186)
ارتباط بین ابعاد سه گانه: ابعاد سه گانه اى که در آیه شریفه سوره حجرات مطرح شد، با یکدیگر مرتبط اند; چرا که بعد تکوینى مقدمه بعد تشریعى است. تعدد ملت ها این فرصت را فراهم مى کند که انسان ها با یکدیگر ارتباطات فرهنگى داشته باشند و در نتیجه، ارزش هاى خود را بر پایه سعه صدر نسبت به اندیشه دیگران و گزینش انتخاب کنند.
بعد تشریعى نیز مقدمه بعد ارزشى است. برخورد صحیح با تعدد ملت ها و ایجاد ارتباطات و گفتوگوى تمدنى منجر به تعیین مسیر صحیح تکامل انسان خواهد شد و این کار نیز بر اساس تقوا خواهد بود. بنابراین، ابعاد سه گانه در آیه شریفه، در یک بررسى دقیق، داراى ارتباط مستقیم با یکدیگر هستند.
حکومت واحد: تحقق ملت واحد آرزوى جهان امروز است که قرآن کریم آن را بر اساس اجتماع همه ملت ها در یک تشکّل منظم، تبیین کرده است. اساس حکومت واحد از شناسایى تعدد ملت ها سرچشمه گرفته است. اگر در ارتباط با موضوع تعدد ملت ها دچار انحراف نشویم و برخوردى صحیح با آن داشته باشیم ـ یعنى: داشتن سعه صدر در مورد اندیشه دیگران و گزینش صحیح ـ مى توانیم به حکومت واحد برسیم.
حکومت واحد به عنوان یک تمدن، مبتنى بر دو اصل توحید و تقواست:
«همانا من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش کنید.» (انبیاء: 25)
«برترین شما نزد پروردگار باتقواترین شماست.» (حجرات: 13)
آنچه تاکنون گفته شد، بررسى نظام ارزش گذارى در اسلام از بعد اثباتى بود.
ب ـ بعد سلبى: نظام ارزشى اسلام همان گونه که داراى بعد اثباتى است، داراى بعد سلبى نیز مى باشد و اگر این نظام بخواهد همچون یک نظام کامل نمود پیدا کند، باید به هر دو جنبه نظر شود.
در این جنبه، هر گونه معیار ارزشى مطرود، که در دوران جاهلیت مطرح بوده است، به طور کلى نابود مى گردد. آنچه در دوران جاهلیت معیار برترى، دوستى، دشمنى، نزدیکى، دورى، انتخاب حاکم، دفاع و هجوم بوده، در اسلام انکار شده است. معیار برترى و ارزش در این دوران بر پایه گرایشات ملّى (قومى)، طبقاتى و جغرافیایى نهاده شده و اسلام با ردّ تمام این معیارهاى ارزشى، توحید و تقوا را به عنوان اساس ارزش ها مطرح نموده است.
در این زمینه روایاتى را نقل مى کنیم:
1. مفسران در شأن نزول آیه (13 حجرات) از قول ابن عباس نقل مى کنند که در روز فتح مکه، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به بلال دستور دادند که بر بالاى خانه کعبه اذان بگوید. عناب بن اسید بن ابى العصیر وقتى صداى اذان را شنید، گفت: خدا را شاکرم که مرگ پدرم را پیش از این زمان قرار داد تا شاهد چنین روزى نباشد. حارث بن هشام گفت: آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) غیر از این کلاغ سیاه، مؤذن دیگرى نیافت؟ سهیل بن عمرو گفت: اگر خداوند مى خواست خیرى در حق ما بکند، [با این اذان] محقق نخواهد شد. و ابوسفیان گفت: من بعید نمى دانم که پروردگار آسمان به واسطه بلال و اذان او بر محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) وحى نازل کند.
در این هنگام، جبرئیل بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شد و سخنان این گروه را به ایشان رساند. پیامبر نیز آن ها را فرا خواند و از آنچه گفته بودند سؤال کرد. آنان نیز اقرار کردند. آن گاه این آیه نازل شد و مردم را از فخرفروشى به سبب اموال و نسب هاى خود نهى کرد; چرا که معیار ارزش تقواست، نه چیزى دیگر.2
2. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکه خطبه مى خواند و مى فرمود: «اى مردم، همانا خداوند تعصب هاى دوران جاهلیت را مردود اعلام کرد و شما را نهى نمود از این که به گذشتگان [گذشتگانى که در جاهلیت بسر مى بردند] خود افتخار کنید. بدانید که مردم دو گونه اند: کسى که باتقواست و نزد خدا عزیز است و گناه کارى که نزد خدا ذلیل است. مردم همه فرزندان آدم اند و آدم نیز از خاک آفریده شده. خداوند مى فرماید: اى مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را شاخه ها و تیره ها قرار دادیم تا یکدیگر را باز شناسید. همانا گرامى ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. خداوند آگاه و داناست.»3
3. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ایام تشریق در منى خطبه خواندند و فرمودند: «اى مردم، هان که پروردگار شما یکى است، بدانید که پدر شما یکى است، آگاه باشید هیچ برترى عرب بر غیرعرب و یا غیرعرب بر عرب ندارد; نه سیاهى بر سرخ و نه سرخى بر سیاه، مگر به تقوا. [اى مردم،] آیا دستور الهى را ابلاغ کردم؟» مردم گفتند: آرى. آنگاه فرمود: «شما که حاضرید به کسانى که اینجا نیستند برسانید.»4
4. حدیثى دیگر از رسول خدا نقل شده که ایشان فرمودند: «خداوند هیچ گاه به حسب و نسب و اموال شما نگاه نمى کند، بلکه به دل هاى شما نظر مى کند. پس هر کدام از شما که داراى قلب پاک باشد درود الهى بر او باد. شما همه فرزندان آدم هستید و محبوب ترین شما نزد او باتقواترین شماست.»5
بزّاز از قول حذیفه نقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همه شما فرزندان آدم هستید و آدم نیز از خاک آفریده شده. بنابراین، خود را نگه دارید از این که به گذشتگان افتخار کنید، وگرنه بدانید که نزد خدا ارزش حیوانى همچون سوسک را هم ندارید.»6
5. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «زمانى که مکه به دست پیامبر(صلى الله علیه وآله)فتح شد، خطبه اى خواندند و خدا را حمد و ثنا گفتند. آن گاه فرمودند: «اى مردم، همه شما از آدم و آدم از خاک آفریده شده ست. بدانید بهترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. انتساب به عرب داشتن امتیازى محسوب نمى شود، بلکه این تنها زبانى است که هر کدام از شما عمل خود را منحصر به زبان گرداند به مقام رضوان الهى نخواهد رسید. آگاه باشید، هر خونى وظلمى که درجاهلیت بوده است، من از همه آن ها گذشتم و حساب کار درآخرت خواهد بود.[آن را فراموش کنید وبه دنبال انتقام نباشید. در قیامت، خداوند خود داند که چه بکند.]7
نژادپرستى و گروه گرایى: آنچه در برابر دیدگاه اسلام، که عبارت بود از «وجود سعه صدر در برابر اندیشه دیگران و گزینش صحیح»، قرار مى گیرد تعصب هاى بدون دلیل است که ریشه در افکار جاهلیت دارد. مراد از نژادپرستى آن است که شخص، حزب، گروه و قبیله معیار حق و باطل قرار گیرد. این حالت دقیقاً در برابر نظریه «حکومت واحد» قرار مى گیرد. در مقابل، قرآن با انتقاد از این رذیله اخلاقى که میراث دوران جاهلیت است، شیوه گزینش صحیح براساس تقوارامطرح مى کند.
در پایان این بررسى، روایاتى در این زمینه مطرح مى کنیم:
1. منصور بن حازم از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند که فرمودند: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هر کس تعصب بورزد و یا مورد تعصب واقع شود [و از این حالت راضى و خوشحال باشد] از گروه مسلمانان خارج شده است.»8
2. منصور بن حازم از قول امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «هر کسى اهل تعصب و یا محور تعصب باشد از گروه مسلمانان خارج است.»9
3. محمد بن مسلم از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند که فرمودند: «هر کس تعصّب بورزد، خداوند با آتش جهنم با او برخورد خواهد کرد.»10
4. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: هر که به تعصب و نژادپرستى و قوم گرایى دعوت کند از ما نخواهد بود و هر کس در این راه مبارزه کند یا بمیرد جزو مسلمانان نخواهد بود.»11
نکته اى را در این باره باید توضیح دهیم: دوستى با اقوام را نمى توان مصداق نژادپرستى دانست و حتى کمک به آن ها نیز از این دایره بیرون است. معیار نژادپرستى آن است که انسان به نژاد و گروه خود کمک کند و آن ها را دوست داشته باشد، در حالى که مى داند آن ها ظالم اند و بر باطل سیر مى کنند.
زُهرى نقل مى کند که از امام على بن الحسین(علیه السلام) سؤال شد: مراد از تعصّب و نژادپرستى چیست؟ امام در جواب فرمودند: «اگر کسى بدى هاى قوم و ملت خویش را بهتر از خوبى هاى دیگران بداند، گرفتار تعصّب شده است. بنابراین، به واسطه وجود این حالت نیز مسؤولیت دارد. اما محبت به اقوام و خویشاوندان را عصبیت نمى گویند. بله، اگر آن ها رادر کارهاى ظالمانه یارى کند، تعصّب ورزیده است.»12
روایت دیگرى نیز در این زمینه مطرح شده که دختر واثلة بن اسقع از قول پدرش از رسول خدا نقل مى کند: واثله از پیامبر(صلى الله علیه وآله)سؤال کرد: منظور از عصبیت چیست؟ پیامبر فرمودند: «اگر قوم و خویشان خود را در حالى که ظالم اند، یارى کنى، در این صورت، تعصّب ورزیده اى.»13
- پاورقى ها
* این مقاله برگرفته از مجله الفکر الجدید، چاپ لندن، شماره 11 و 12، ص 13 مى باشد.
1ـ همچنان که قبلاً یادآور شدیم، واژه «لتعارفوا» به معناى «بازشناسى ملت ها» مى باشد; بدین معنا که ملت ها بتوانند یکدیگر را بشناسند.
2ـ... تفسیر القرطبى، ج 16، ص 341
3ـ همان، ج 16، ص 241
4ـ جلال الدین سیوطى، الدّر المنثور، ج 6، ص 98
5ـ تفسیر القرطبى، ج 16، ص 342
6ـ الدّرالمنثور، ج 6، ص 99
7ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 73، ص 411
8ـ بحارالانوار، ج 73، ص 291 / شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 241
9ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 307
10ـ همان، ج 2، ص 308
11ـ ابى داود، سنن، ج 121
12ـ اصول کافى، ج 2، ص 308
13ـ سنن ابى داود، ح 5119، 2 / 625