معرفت، سال نهم، شماره چهارم، پیاپی 36، مهر و آبان 1379، صفحات 101-

    علامه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    علامه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان

    حامد الگار
    دانشگاه کالیفرنیا برکلى

     

    بیش تر ایرانیانى که از تاریخ خودآگاهى دارند محمدباقر مجلسى را دانشمندى بزرگ و مؤلفى پرکار مى دانند که علاوه بر خدمات شایسته علمى خود، با فعالیت هاى سیاسى نیز کوشش کرد از انحطاط مملکت جلوگیرى کند.

    از سوى دیگر اکثر قریب به اتفاق همه نویسندگان غربى که درباره تاریخ دوره صفویه قلم فرسایى کرده اند علاّمه را شخصیتى شوم معرفى نموده اند که با دخالت هاى ناروا در امور سیاسى و اجتماعى و زجر و تعقیب صوفیه و اقلیت هاى دینى، یکى از مسبّبان انقراض و سقوط دولت صفوى به شمار مى آید. تنها فضیلتى که براى او قایل اند این است که با تألیف کتاب هاى فارسى، عقاید شیعه را بیش از پیش بین مردم ایران رواج داد.

    باید پرسید این تفاوت عظیم بین ارزیابى دانشمندان ذى صلاح ایرانى و مستشرقان و آن عده از ایرانیان که تحت تأثیر آنان قرار گرفته اند از کجا سرچشمه مى گیرد؟ براى پاسخ به این سؤال، نخست باید آثار خاورشناسانى را که درباره علاّمه اظهار نظر کرده اند به اختصار مرور نمود:

    اولین تاریخ نویس غربى که درباره مجلسى سخن به میان آورد سرجان ملکم (Sir John Malcolm) بود. وى یک مستشرق حرفه اى نبود، بلکه ژنرالى انگلیسى بود که در سال 1799 م / 1215 هـ. ق براى انجام یک مأموریت سیاسى از هند به ایران سفر کرد. او در جلد اول کتابش تحت عنوان تاریخ ایران (Historyof Persia) که در سال 1815 م / 1230 هـ. ق آن را به چاپ رسانید، نوشته است: «شاه سلطان حسین صفوى در تمام موارد، از رهنمودهاى یکى از ذى نفوذترین روحانیان مسلمان پیروى کرد که براى قضاوت درباره این روحانى همین بس که چند روز پس از تاج گذارى، وى پادشاه را وادار کرد فرمانى نه تنها براى دور ریختن تمام شراب هایى که از پدر به ارث برده بود، بلکه حتى براى شکستن خم هاى آلوده صادر کند. همین روحانى شاه سلطان حسین را نیز تشویق کرد پیروان فرقه هاى مختلف را، که مهم ترین آن ها صوفیه بودند، مورد زجر و تعقیب قرار دهد.»1 در یک پاورقى، سرجان ملکلم مى افزاید: مشهورترین صوفى که در آن زمان، به دستور شاه از اصفهان تبعید شد شیخ محمدعلى (متخلص به حزین) بود که در شهر بنارس هند وفات یافت.2

    این بیانات ژنرال انگلیسى را مى توان سرسلسله آن شتم ها و تحریفاتى دانست که علاّمه مجلسى تا همین اواخر در معرض آن قرار داشته است. سعى بلیغ علاّمه در نهى منکراتى مانند مى گسارى، خشم و دشمنى درباریان، ملکم و دنباله روان او را برانگیخته است. مخالفت مجلسى با صوفى نمایان اصفهان نیز از نظر آنان مردود بود. بى دقتى ملکم در بررسى حوادث، از این ادعاى او کاملاً روشن مى شود که مى نویسد شیخ محمد على حزین از ترس تعقیب مجلسى از اصفهان خارج شد، در صورتى که آن شاعر و ادیب تقریباً 23 سال پس از وفات علاّمه، اصفهان را براى همیشه ترک کرده و در خاطرات خود با ستایش فراوان، از مجلسى یاد نموده است.3

    درست صد سال پس از چاپ اولین کتاب تاریخ ایران، تألیف ملکم، یکى دیگر از خدمت گزاران استعمار انگلیس کتاب دو جلدى خود را درباره تاریخ ایران در لندن به چاپ رساند. سر پرسى سایکس (Sir Percy Sykes) در جنگ بین المللى اول، ریاست قواى نظامى انگلیسى ها را، که براى پیشبرد اهداف خود در جنوب ایران تشکیل داده بودند، به عهده داشت و از همین جا مى توان تشخیص داد که او فاقد هرگونه صلاحیت علمى براى تحلیل بى طرفانه تاریخ ایران است. سایکس بدون این که اسم علاّمه را ببرد در وصف حوادث دوران سلطنت شاه سلطان حسین چنین مى نویسد: «دین دارى و خداپرستى شاه سلطان حسین باعث شد که ملاّیان و خواجگان بر سر مسندهایى قرار گیرند که باید تحت نظر و تصدّى اشراف باشد و بدین سان، تمامى ملت به طور خطرناکى دچار ضعف و سستى گردیدند.»4 درست مانند ملکم، سایکس براى این ادعاى خود سند یا مأخذى ذکر نمى کند. آنچه به خوبى مشهود است وقاحت نویسنده در هم ردیف کردن علاّمه مجلسى با خواجگان سرا مى باشد و حال آن که خواجگان از سرسخت ترین دشمنان علاّمه به دلیل کوشش هاى اصلاح طلبانه اش بودند و سرانجام هم موجب از سرگرفتن مى گسارى ومفاسد دیگر در دربار صفوى شدند.

    اوّلین مستشرق دانشگاهى که به تحلیل کارنامه علاّمه مجلسى پرداخت ادوارد براون (Edward Browne)، ایران شناس معروف بود، او در جلد چهارم کتاب تاریخ ادبى ایران (A Literary History of Persia)، که اولین بار در سال 1924 م / 1344 هـ. ق انتشار یافت. علاّمه را «یکى از بزرگ ترین، مقتدرترین و متعصب ترین مجتهدان دوره صفویه» مى نامد.5 بسیارى از ایران شناسانى که پس از او آمدند، همین توصیف را با کمى تعدیل، طوطىوار تکرار کرده اند. براون، که بزرگ ترین گناه علاّمه را مخالفت او با صوفى نمایان اواخر دوره صفویه مى داند، او را به تعقیب بى رحمانه صوفیان متهم مى کند، ولى چگونگى این تعقیب را بیان نمى کند، براى اتهام خود نیز سند یا مأخذى ارائه نمى دهد.6 از همه غریب تر این که براون در صوفى دانستن محمدتقى مجلسى پافشارى مى کند و نفى این قضیه را از طرف علاّمه دلیل دیگرى براى قشرى و متعصب بودن او مى داند. گویا براون مشرب مجلسى اول را از فرزند او بهتر مى داند.7بى انصافى براون در این جمله به اوج خود مى رسد که «مریدان و معتقدان مجلسى گویند به قلیل مدتى حوادث و اغتشاشاتى رخ داد که در سال 1722 میلادى به آن درجه از سختى و تیرگى رسید و اظهار مى دارند که فقدان چنان شخص بزرگوارى ایران را در معرض مخاطرات گذاشت. ولى اشخاصى که بیش تر دماغ تحقیق و قوّه انتقاد دارند آن پیشامدها را تا درجه اى به سخت گیرى ها و آزادکشى هاى او و همکارانش مربوط خواهند دانست.»8 اما این که اگر شخصى هر قدرهم مقتدر باشد، چگونه مى تواند مسؤول حوادثى باشد که بیست سال پس از وفات او اتفاق مى افتد، سؤالى است که براون اصلاً مطرح نمى کند.

    قضاوت هاى مغرضانه براون که عموماً دانشمند و حتى ایران دوست شناخته شده است در وهله اول تعجب آور به نظر مى رسد. ولى این نکته را نباید فراموش کرد که او براى فرهنگ مذهبى شیعه ارزش چندانى قایل نبود; چنان که از یکى از کتاب هاى معروف او یک سال در میان ایرانیان (the Persians A YearAmongst) بر مى آید که وى در طول مدت اقامت خود در ایران ترجیح مى داده است که با ازلى ها و بهایى ها و قلندرى هاى حشیش خور معاشرت نماید و حتى خود اعتراف مى کند که مدتى در کرمان به مخدّرات معتاد گشت.9 پس واضح است که عالمى مانند علامه مجلسى، که با این گونه مفاسد عقیدتى و اخلاقى مبارزه مى کرد، ممکن نبود مورد پسند این شرق شناس انگلیسى قرار گیرد.

    حلقه بعدى این سلسله تحریف کنندگان حقایق را یکى از بزرگ ترین متخصصان غربى تاریخ ایران به نام ولادیمیر مینورسکى تشکیل مى دهد. بدون شک، مینورسکى محقق برجسته اى بود که با تسلط بر زبان هاى فارسى، ترکى و عربى و حتى ارمنى و گرجى در روشن ساختن بسیارى از زوایاى تاریک تاریخ ایران و قفقاز سهم بسزایى داشت. با وجود این، وى در یکى از آثار خود اشتباه دیگرى بر اشتباهات موجود در ارزیابى هاى غربیان دشمن با مجلسى افزود. در سال 1943 م. / 1362 هـ. ق، مینورسکى متن کتابى به نام تذکرة الملوک درباره سازمان ادارى دولت صفوى را همراه با ترجمه انگلیسى و حواشى و توضیحات مفصل به چاپ رساند. مؤلف مجهول تذکرة الملوک در فصل اول کتاب خود، بحثى کوتاه درباره مقام و وظایف ملاّباشى بدین قرار ذکر کرده است: «در اواخر زمان شاه سلطان حسین، «میرمحمدباقر» نامِ فاضلى با آن که در فضیلت از آقاجمال هم عصر خود کم تر بود، به رتبه ملاّباشى گرى سرافراز و به تقریب مصاحبت، مدرسه چهارباغ را بنا گذاشته، خود مدرّس مدرسه مذکور گردید.»10

    مینورسکى «میرمحمد باقر» مذکور در جمله مذکور را با علاّمه مجلسى یکى پنداشته است و از این که نویسنده تذکرة الملوک آقا جمال خوانسارى را از مجلسى فاضل تر مى داند اظهار تعجب مى کند.11 ولى بدیهى است که میرمحمد باقر ملاّباشى شخصى غیر از علاّمه مجلسى بوده; زیرا اولاً، عنوان «میر» ویژه سادات بوده، در صورتى که مجلسى سید نبوده است. ثانیاً، «میرمحمدباقر» به تصریح مؤلف تذکرة الملوک در اواخر سلطنت شاه سلطان حسین به منصب ملاّباشى رسید، در صورتى که علاّمه مجلسى پنج سال پس از جلوس شاه مزبور و بیست و دو سال پیش از پایان دوران سلطنت او جهان فانى را ترک گفت. ثالثاً، بناى مدرسه چهارباغ در سال 1116 هـ. ق یعنى شش سال پس از وفات مجلسى اتمام یافت.12 با وجود این تفاصیل; بیش تر خاورشناسانى که پس از مینورسکى درباره مجلسى اظهار نظر کرده اند او را با میرمحمدباقر مذکور در تذکرة الملوک یکى شمرده و اعطاى عنوان «ملاّباشى» به او را دلیل بر نفوذ مطلق وى در امور سیاسى زمان شاه سلطان حسین دانسته اند.

    نویسنده اى که بیش از همه تبه کارى ها و جرم هاى گوناگونى به علاّمه مجلسى نسبت داده و با نقض تمام روش هاى علمى، پا را کاملاً از دایره انصاف بیرون گذاشته یکى از شاگردان براون سابق الذکر به نام لورنس لکهارت (Laurence Lockhart) است. لکهارت، که مدتى مدید به عنوان کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران به سر مى برد، در سال 1958 م. / 1378 هـ. ق. کتابى قطور تحت عنوان انقراض سلسله صفویه به چاپ رسانید. در این کتاب، او مکرر علاّمه مجلسى را مورد حمله هاى ناجوانمردانه قرار مى دهد و براى رسیدن به هدف خود، از ضد و نقیض گویى هم پرهیز نمى کند. سلسله اتهامات لکهارت با شرح مراسم تاج گذارى شاه سلطان حسین آغاز مى گردد: «پادشاه شیخ الاسلام را پیش خواند که تشریفات کمر بستن را او انجام دهد، به جاى صوفیانى که قبلاً این وظیفه را به عهده داشتند. سپس شاه از وى پرسید که به پاداش این عمل چه تقاضایى دارد. محمدباقر در پاسخ گفت: امیدوار است شاه فرمانى صادر کند و نوشیدن مسکرات و جنگ میان فرقه ها (حتماً منظور جنگ هاى حیدرى و نعمتى بوده است) و همچنین کبوتر بازى را نهى فرماید. شاه با طیب خاطر پذیرفت.»13 از میان منکراتى که به این ترتیب ممنوع اعلام گردید، لکهارت فقط جنگ حیدرى و نعمتى را مضر مى داند. لکهارت در جاى دیگر از کتاب خود گزارش مى دهد که شاه بر اثر تلقینات درباریان، منع مسکرات را فسخ کرد، ولى باز پافشارى مى کند که مجلسى در تمام امور مملکت نفوذ مطلق داشت و شاه به پاداش خدمات برجسته اش حتى منصب ملاّباشى را براى او ایجاد کرد.14البته لکهارت به خوبى مى داند که محال است علاّمه مجلسى در اواخر سلطنت شاه سلطان حسین به این منصب رسیده باشد، ولى به جاى این که غلط مینورسکى را تصحیح کند، از نویسنده تذکرة الملوک انتقاد مى کند و به این نتیجه مى رسد که تعیین علاّمه به این مقام باید زودتر از اواخر سلطنت شاه مزبور صورت گرفته باشد.15 معلوم مى شود که از دیدگاه لکهارت، قول مستشرق همیشه حجت و مرجّح است.

    ادعایى که لکهارت آن را بارها تکرار مى کند این است که علاّمه مجلسى موجب آزار و تعقیب نه تنها صوفیان، بلکه اهل تسنّن ایران و پیروان ادیان دیگر نیز گردیده است. به عنوان مثال، پس از نقل این روایت که علاّمه مجلسى باعث گرویدن هفتاد هزار نفر اهل تسنّن به آیین تشیّع گردید، اظهار مى دارد که «کاملاً محتمل است که بسیارى از این اشخاص تحت فشار دست از آیین خود برداشته باشند.»16 براى اثبات این نظر، او کم ترین دلیل یا مأخذى ذکر نمى کند. البته درست است که علاّمه مجلسى در بعضى از آثار خود مطاعن سه خلیفه اول را با لحنى بیان مى کند که شدت آن در ادبیات شیعه کم تر سابقه داشته است و مى توان حدس زد که این کار سنّى هایى را که با تألیفات مجلسى آشنایى داشتند رنجیده خاطر ساخته است. ولى این دلیل بر اعمال زور و فشار از طرف علاّمه در مقابله با اهل تسنّن نیست.

    لکهارت همچنین مجلسى را مسؤول و مسبب اصلى مشکلاتى مى داند که گویا بعضى از ارامنه و کلیمى ها در دوره شاه سلطان حسین با آن روبه رو شدند. به عنوان مثال، بر اساس گزارشى که بعضى از راهبان فرنگى تهیه کرده بودند، مى نویسد: شاه در سال 1678 م. / 1089 هـ. ق. به تحریک علما، فرمانى براى قتل چند نفر کلیمى و ارمنى صادر کرد. سپس مى افزاید: «دلیل محکمى در دست نیست، ولى محتمل به نظر مى آید که همان رهبر متعصّب دینى (یعنى محمدباقر مجلسى) مسؤول بالا گرفتن ستم و فشار بر اقلیت هاى مذهبى بوده است.»17

    در جاى دیگرى از کتاب انقراض صفویه، با اشاره به خطرهایى که گویا کلیمى هاى ایرانى در معرض آن قرار گرفته بودند،همچنین مى نویسد: «ظاهراً جایى ثبت نشده است که میزان مسؤولیت شخصى محمدباقر مجلسى از آزار و زجر یهودیان چه بوده است.»18 جالب توجه است که از دیدگاه لکهارت، مسؤولیت مجلسى امرى است مسلّم، اگرچه سندى در میان نباشد، و تنها مسأله اى که باقى مى ماند اندازه مسؤولیت اوست.

    غرض ورزى این نویسنده و دورى او از روش هاى تحقیق علمى، به خصوص از این جمله هاى کتابش کاملاً روشن مى شود: «شاید بتوان گفت خداوند خواسته است روح مجتهد بزرگ را مجازات کند; زیرا خانه زیباى او در اصفهان واقع در خیابان شیخ بهایى در غرب چهارباغ فعلاً به صورت مدرسه دخترانه اى درآمده است که تحت نظارت راهبه هاى فرانسوى از فرقه سان ونسان دو پول (St. Vincent de Paul)اداره مى شود. روضه خانه مجاور آن هم، که محمدباقر در آن نماز مى خواند، اکنون به عنوان کلیسا مورد استفاده مى باشد.»19 در این جا باید پرسید که متعصّب کدام است: علامه مجلسى یا مستشرق انگلیسى که تبدیل منزل مسکونى آن بزرگوار به مرکز خاج پرستى باعث مسرّت او شده است؟

    تنهامستشرقى که بر اساس نوشته هاى خود مجلسى، به تحلیل آراء وى درباره اقلیت هاى مذهبى پرداخته خانم ویرا باش مورین (Vera Basch Moreen)است. او رساله اى از علاّمه با عنوان صواعق الیهود همراه با مقدمه و ترجمه انگلیسى منتشر ساخت. این رساله در واقع، خلاصه احکام مربوط به اهل ذمّه مى باشد و اختصاص به یهودیان ندارد و چه بسا حتى عنوان آن از خود مجلسى نباشد. با این که مطالب این رساله به طور کلى مورد اتفاق همه فقها، اعم از خاصه و عامه، مى باشد، مع الوصف بعضى از ملاحظات مجلسى در این رساله قابل ذکر است; زیرا خانم مورین را به این اعتراف وادار مى کند که علاّمه کینه خاصى علیه یهودیان نورزیده است. به عنوان مثال چنین مى نویسد: «بعضى گفته اند که (ذمّى) باید سر را به زیر اندازد در وقت دادن (جزیه)، و چون ادا کند گیرنده بر ریشش چسبد و تپانچه بر رویش برزند و بر این مستندى ندیده ام.»20 درپایان رساله هم توصیه مى کند که «حاکم مسلمانان... مسلمانان را نیز تأکید کند که به عبث اهانت به ایشان نرسانند.»21

    یکى از دلایل این که مستشرقان کارنامه سیاسى و اجتماعى علاّمه مجلسى را بیش از آثار علمى او مورد بررسى قرار داده اند، تعداد و حجم آن آثار و آشنایى نداشتن بیش تر مستشرقان با علوم اسلامىو اصطلاحات خاص آن علوم مى باشد. یگانه خاورشناسى که در زمینه کارهاى علمى علاّمه تا حدى تحقیق کرده کارل هاینز پامپوس (Karl Heinz Pampus) آلمانى است که در سال 1970 م. / 1390 هـ. ق. با تألیف پایان نامه اى تحت عنوان دائرة المعارف علوم دینى بحارالانوارمحمدباقرمجلسى (Die Theologische Enzykl padie Bihar al-Anwar des Muhammad Baqir al-Maglisi)به أخذ درجه دکترا از دانشگاه بن آلمان نایل آمد. متأسفانه عنوان پایان نامه با محتویات آن چندان مطابقت ندارد; زیرا پامپوس بیش از نصف کار خود را وقف شرح حال علاّمه مجلسى کرده و تنها در 35 صفحه آخر کتاب تحلیلى از بحارالانوار ارائه داده است، آن هم تحلیلى بسیار سطحى و نارسا. در بخش مربوط به زندگى علاّمه مجلسى، او اتهاماتى را که از اوایل قرن نوزده تقریباً مورد اجماع شرق شناسان بوده است تکرار مى کند، ولى با جلب توجه خواننده به قلت و احیاناً سستى دلایلى که مثلاً لکهارت براى تأیید ادعاهاى خود مى آورد دچار تناقض روشنى مى شود.22

    مینورسکى در شرحى که بر تذکرة الملوک نوشته، نه تنها در معرفى میرمحمدباقر ملاّباشى دچار اشتباه شده، بلکه در شناسایى عالمى که پس از او به منصب ملاّباشى گرى رسیده (ملاّمحمدحسین) نیز اشتباه کرده است. مینورسکى بر آن است که منظور از این شخص محمدحسین بن میر صالح خاتون آبادى مى باشد که مادر او یکى از دختران علاّمه مجلسى بوده است و ادعا مى کند که خاتون آبادى هم مقام پدر بزرگ خود و هم نفوذ او را به ارث برده است.23 لکهارت این خطاى مینورسکى را عین صواب پنداشته، به ملامحمدحسین ملاّباشى نیز زبان درازى کرده و نوشته است: از جمله چیزهایى که گویا از راه وراثت از مجلسى به وى انتقال یافته تعصّب و زجر و تعقیب اهل تسنّن و اقلیت هاى غیرمسلمان است.24

    ولى چنانکه از کتاب وقایع السنین و الاعوام تألیف سیدعبدالحسین خاتون آبادى بر مى آید، ملاّمحمدحسین مذکور در تذکرة الملوک به عنوان ملاّباشى دوم، پسر ملاّشاه محمد تبریزى بوده، نه نوه علاّمه مجلسى.25 کتاب مزبور در سال 1352 هـ. ق. به اهتمام آقاى محمدباقر بهبودى انتشار یافت و در اختیار علاقه مندان تاریخ دوره صفویه قرار گرفت، ولى به نظر مى رسد که دو نفر از مشهورترین متخصصان غربى در تاریخ دوره صفویه به کلى از آن بى خبر مانده اند; چرا که هر دو همان اتهامات پوچ لکهارت را تکرار کرده اند: نخستین آنان راجر سیورى (Roger Savory) از استادان دانشگاه تورنتو کانادا است که در سال 1980 م. کتابى تحت عنوان ایران در دوره صفویه (Iran Under the safavids)منتشر ساخته; یعنى در زمانى که از انتشار وقایع السنین و الاعوام هفت سال گذشته بوده، سیورى در کتاب خود ادعا کرده که «مجلسى و نوه او میرمحمدحسین خاتون آبادى، شاه سلطان حسین را وادار کردند فرامینى علیه مسیحیان صادر کند.»26 نه سال پس از انتشار کتاب سیورى، هانس رابرت رومر (Hans Robert Roemer) آلمانى در کتابى تحت عنوان ایران به سوى عصر جدید مى رود (Persien auf dem Weg in die Neuzeit)میرمحمدحسین را ابتدا فرزند مجلسى معرفى مى کند و ده صفحه بعد، او را نوه علاّمه ذکر مى نماید.!27

    اکنون باید بکوشیم تا آن جا که میسّر است، ریشه هاى تحریفات و حمله هاى پى در پى علیه علاّمه مجلسى را بیابیم. یکى از نتایجى که از این بررسى مختصر به دست مى آید این است که مستشرقان در بسیارى از موارد، قول همدیگر را حجت مى دانند; چنانچه اگر یکى از آنان دچار لغزشى شود، دیگران هم به دنبال او به همان ورطه مى افتند. اگر کسى صاحب شهرت و اعتبار در محافل خاورشناسى درباره موضوعى اظهار نظر کند، همکاران وى لزومى به تحقیق منابع اصلى براى سنجیدن نظر او نمى بینند. بدین روى، مى بینیم ابتدا داورى ناجوانمردانه براون درباره علاّمه مجلسى براى شاگرد او لکهارت، حجت مى شود، سپس لکهارت به اتهامات غیر مستند براون پر و بال مى دهد و در نهایت، کتابش درباره انقراض صفویه حتى براى بزرگ ترین متخصصان تاریخ دوره صفوى در اروپا و امریکا حکم سند پیدا مى کند.

    سبب مهم ترى نیز براى دشمنى مستشرقان با علاّمه مجلسى وجود داشته و آن عبارت از مخالفت او با صوفیه است. تعداد زیادى از خاورشناسان براى تصوف و یا به عبارتى صحیح تر، آنچه را آنان تصوف مى پندارند ارزش خاصى قایل بوده اند و از این رو، با هر کسى که خصومت با تصوف از او استشمام مى شده فوراً برچسب «متعصب» مى زده اند. مؤلفان غربى این زحمت را به خود نداده اند که اوضاع صوفیه را در زمان مجلسى بررسى و تحلیل کنند تا صحت و سقم اتهامات وى را بسنجند و ظاهراً از این هم غافل بوده اند که بسیارى از علماى دوره صفویه و از آن جمله، عارف بزرگ ملاّصدرا در ردّ تصوّف کتاب یا رساله نوشته است. بنابراین، مخالفت با تصوّف منحصر به مجلسى نبوده و از این رو، نمى تواند به تنهایى مبرّرى براى محکوم کردن وى باشد.

    ولى آنچه انزجار مستشرقان را بیش از همه برمى انگیزد و در دل آنان رعب مى اندازد این است که علاّمه خواست امور جامعه را براى اجراى احکام اسلام به دست خویش اداره کند. هر کوششى که براى پیاده کردن اسلام در عینیت جامعه صورت مى گیرد از دیدگاه آنان نوعاً نمى تواند چیزى غیر از تعصّب و تنگ نظرى باشد. علت دشمنى غالب خاورشناسان و ایران شناسان غربى با انقلاب اسلامى ایران را نیز باید در همین نکته جستوجو کرد.

    در خاتمه، باید به آن عده از نویسندگان ایرانى که بدون کم و کاست آراء مستشرقان را درباره علاّمه مجلسى پذیرفته و در کتاب هاى خود منعکس کرده اند، تذکر داد که این کار شاید یکى از مظاهر بسیار مضرّ غرب زدگى باشد. بر متخصصان و دانشمندان ایرانى است که تاریخ این سرزمین گرامى را، که قرن ها شاهد شکوفایى فرهنگ اسلامى بوده، به طور شایسته و مستند تحلیل و تدوین کنند.


    • پى نوشت ها

      1-2- Malcolm, Sir John, History of Persia (London, 1815) V. 1, P. 595.

      3ـ ر. ک: شیخ محمدعلى حزین، تذکره احوال، لندن، 1831، ص 16.

      4- Sykes, Sir Percy, A History of Persia (London, 1915), V. 2, P. 412.

      5- Browne, E. G. A Literary History of Persia (Cambridge, 1924), V. 4, P. 403.

      6-7-Ibid, p. 402

      8- Ibid, P. 120

      9- Idem, A Year Amongst the Persians (London, 1893).

      10ـ11- تذکرة الملوک، به اهتمام ولادیمیر مینورسکى، لندن، 1943 ص 2 از متن فارسى/ ص 11

      12ـ درباره تاریخ اتمام مدرسه چهارباغ، ر. ک: لطف اللّه هنرفر، گنجینه آثار تاریخى اصفهان، اصفهان، 1344، ص 286

      13- Lockhart, Laurence, The Fall of the Safavi Dynasty (Cambridge, 1985), PP. 38 - 39.

      14-15-Ibid, P. 72.

      16- Ibid, P. 70.

      17- Ibid, P. 33.

      18- Ibid, P. 73

      19ـ همان، ص 76، پاورقى 6; فاضل محترم جناب آقاى سیدابراهیم سیدعلوى این پاورقى را از اضافات مترجم فارسى کتاب انقراض سلسله صفویه، آقاى اسماعیل دولت شاهى مى داند، در صورتى که در اصل انگلیسى کتاب نیزموجود است. ر. ک. به: سیدابراهیم سیدعلوى «مجلسى از دیدگاه مستشرقین»، کیهان اندیشه، ش. 31 (مرداد و شهریور 1369) ص 85

      20- Moreen, Vera Basch, "Risala-yi Sawaiq al-Yahud (The Treatise Lighming Bolts Against the Jews) by Muhammad Baqir b. Muhammad Taqi al-majlisi", DieWelt des Islams (1992), V. 32, P. 194.

      21- Ibid, 195

      22- Pampus, Karl-Heinz, Die theologische Enzyklopadie Bihar al-Anwar des Muhammad Baqir al-maglisi: Ein Beitrag Zur Literaturgeschichte der sia in der Safawiden-Zeit, Bonn, 1970, PP. 6 & 34

      23ـ تذکرة الملوک، توضیحات مینورسکى، ص 111

      24- Loukhart, Laurence, OP.cit, PP. 71 - 72 & 116 - 117

      25ـ خاتون آبادى، وقایع السنین والاعوام،به اهتمام بهبودى،تهران،1352،ص 567

      26- Savory, Roger, Iran Under the Safavids (Cambridge,1980). P. 251

      27- Roemer, Hans Robert, Persien auf dem Weg in die Neuzeit (Beirut, 1989), PP. 369 - 379.
       

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    الگار، حامد.(1379) علامه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان. فصلنامه معرفت، 9(4)، 101-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حامد الگار."علامه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان". فصلنامه معرفت، 9، 4، 1379، 101-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    الگار، حامد.(1379) 'علامه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان'، فصلنامه معرفت، 9(4), pp. 101-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    الگار، حامد. علامه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان. معرفت، 9, 1379؛ 9(4): 101-