معرفت، سال نهم، شماره هفتم، پیاپی 39، اسفند 1379، صفحات 6-

    «خودى» و «غیرخودى» در سیره امام على(ع)(2)

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    «خودى» و «غیرخودى» در سیره امام على(ع)(2)

    سیدحسین شفیعى دارابى

    چکیده:

    از زمان طرح مسأله «خودى» و «غیرخودى» از سوى رهبر فرزانه انقلاب، ادبیات جدیدى در این زمینه گشوده و واکنش ها و موضع گیرى هاى گوناگونى رخ نموده برخى از سر تعصب و بدون تأمل در منابع دینى و همانند دیگر عرصه ها با حالتى شتاب آلود به موضع گیرى منفى پرداخته، برخى نیز با دیدى مثبت به مسأله نگریسته و ابعاد گوناگون آن را کشف و طرح نمودند. این مقاله که نیم نگاهى به این موضوع دارد، در قسمت نخست آن، معنا و مفهوم خودى و غیرخودى، معیارهاى آن مورد بحث و کنکاش قرار گرفت، در همین قسمت نیز بستر مقوله خودى و غیرخودى در آیات و روایات، دسته بندى این مفهوم را در منابع دینى و سیره امام على(ع) پى مى جوییم.

    د ـ بسترمقوله«خودى»و «غیرخودى»

    با پذیرش ضرورت دسته بندى افراد وجوامع به «خودى» و «غیرخودى» و اثبات مشروعیت آن در آیات و روایات، این سؤال مطرح مى شود که زمینه عینى و مجراى عملى این گزاره اجتماعى کجاست؟ به دیگر سخن، بستر مناسب براى دسته بندى اشخاص و احزاب به دو طیف «خودى» و «غیرخودى» چیست؟ آیا «شهروند» و «غیرشهروند» بودن را باید در این زمینه مدّ نظر قرار داد یا گرایش ها و جریانات سیاسى و عملکردها و رفتارهاى شخصى و گروهى را؟ گفته ها و نوشته هاى برخى از منکران و مخالفان این مرزبندى چنین مى نماید که در این بحث به خطا رفته و دچار اشتباه گردیده اند; زیرا چنین پنداشته اند که مرزبندى صحیح همان «شهروند» و «غیرشهروند» بودن و یا مقوله هایى شبیه به آن است. همین خطا نیز موجب گردیده که آنان مشروعیت این مرزبندى را انکار نمایند; چون معتقدند: همگان شهروند محسوب مى شوند و قبول هرگونه مرزبندى دیگرى موجب تضییع حقوق شهروندان خواهد شد، در صورتى که اگر آنان به درستى مى اندیشیدند، به چنین پندارى روى نمى آوردند; زیرا هر کس به مشروعیت طرح «خودى» و «غیرخودى» معتقد باشد، بر این باور است که مناسب ترین مرزبندى حیطه جریانات سیاسى و موضع گیرى ها و عملکرد اشخاص و گروه هاست، نه مقوله شهروند و غیرشهروند و یا سایر مقوله ها. مستند این سخن، مضمون روشن و گویاى آیات و روایات فراوان مرتبط با این بحث مى باشد; زیرا آنچه در این دسته از آیات و روایات مورد توجه قرار گرفته چیزى جز اعمال و رفتار انسان ها نیست. بخشى از مستندات عبارت است از:

    1ـ آیات قرآنى

    الف. ب. «و آن ها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند و آن ها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مؤمنان حقیقى اند; براى آن ها آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شایسته اى است. و کسانى که بعداً ایمان آوردند و هجرت کردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند....» (انفال: 74 و 75)

    ج. «و کسى که خدا و پیامبر را اطاعت کند، هم نشین کسانى خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده; از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آن ها رفقاى خوبى هستند.» (نساء: 69)

    د. هـ.«اى اهل ایمان، از غیر هم دینان خود دوست صمیمى هم راز نگیرید; چه آن که آن ها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما ذرّه اى کوتاهى نمى کنند، آن ها دوست دارند شما در رنج باشید، (نشانه هاى) دشمنى از دهان آن ها آشکار است1 و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهم تر است. ما آیات (و راه هاى پیش گیرى از شرّ آن ها) را براى شما بیان کرده ایم، اگر اندیشه کنید. شما آن ها را دوست دارید، اما آن ها شما را دوست ندارند، در حالى که شما به همه کتاب هاى آسمانى ایمان دارید (اما آن ها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات مى کنند (به دروغ) مى گویند: ایمان آورده ایم، اما هنگامى که تنها مى شوند، از شدّت خشم بر شما، سرانگشتان خود را به دندان مى گزند. بگو: بمیرید با همین خشمى که دارید. خدا از (اسرار) درون سینه ها آگاه است.» (آل عمران: 118 و 119)

    و. ز. «به درستى که منافقان را در جهنّم پست ترین درجه است و براى آنان هرگز یاورى نخواهى یافت، مگر آن ها که توبه نموده و تباه کارى خود را اصلاح کردند و به دین خدا درآویختند و دین خود را براى خدا خالص گردانیدند. پس آن ها با مؤمنان هستند.»(نساء:6-145)2

    2ـ روایات

    با تتبّع در متون روایى و کتب حدیثى نیز به اخبار و روایات فراوانى برمى خوریم که همانند آیات شریفه قرآنى، از عملکردهاى اشخاص و احزاب و رفتارهاى فردى و گروهى و گرایش هاى فکرى و سیاسى آن ها به عنوان بسترى مناسب براى مقوله «خودى» و «غیرخودى» خبر مى دهند. در این بخش، نمونه هایى از این دسته از روایات ذکر مى گردد:

    الف. ابوحمزه ثمالى3 مى گوید: روزى در محضر امام باقر(ع) بودیم که سعد بن عبدالملک (از فرزندان عبدالعزیز بن مروان) وارد شد. ناگهان سعد همانند زن فرزند از دست داده شروع به گریستن کرد. امام(ع) به وى فرمودند: «اى سعد، چه چیزى تو را به گریه واداشت؟»

    او در پاسخ عرض کرد: «چرا گریه نکنم، با این که من از ریشه درخت نفرین شده در قرآن هستم (یعنى اموى به شمار مى آیم)؟

    امام(ع) فرمود: «تو از آنان نیستى، بلکه اموى اى هستى که جزء ما اهل بیت شده اى. آیا این سخن خداوند را که از ابراهیم(ع) نقل مى کند، نشنیده اى: «هر کس از من پیروى کند، بى گمان او از من است»4

    در برخى از نقل ها آمده است که امام باقر(ع) از سعد با لقب «سعد الخیر» یاد مى نمودند.5 در نامه هایى که خطاب به وى نگاشته اند، این لقب مشهود است. طبق نقل محدّث کلینى، در یکى از نامه ها، حضرت از او با عنوان «برادر» یاد کرده اند.؟6

    ب. آن گاه که ابوصباح کنانى7 به امام صادق(ع) عرضه داشت: درباره شما از مردم چه ببینیم (چه زخم زبان ها بشنویم!)، امام(ع) فرمودند: «مگر درباره من از مردم چه مى بینى؟»

    ابوصباح پاسخ داد: «هرگاه میان من و مردى سخنى درمى گیرد، به من مى گوید: «جعفرى خبیث»! امام صادق(ع) پرسیدند:«شما را به من سرزنش مى کنند؟» او پاسخ داد: آرى. امام صادق(ع) فرمودند: «به خدا سوگند، از میان شما، چه قدر تعداد کسانى که از جعفر پیروى مى کنند کم است! صحابى من تنها کسى است که ورعش شدید باشد و براى خالقش عمل کند و به ثواب او امیدوار باشد. این ها اصحاب منند.»8

    ج. در خبر دیگرى نیز از امام صادق(ع) نقل است: «آن که با زبان، از ما طرف دارى مى کند ولى سیره اش با رفتار ما سازگار نیست، شیعه ما به شمار نمى آید. شیعیان ما کسانى هستند که در زبان و دل موافق ما و در اعمال و رفتارشان دنباله رو ما باشند. اینان شیعیان ما هستند.»9

    مقام معظّم رهبرى با الهام از مضامین بلند و گویاى این سلسله از آیات و روایات فرمودند:

    «گفته مىشود:خودى و غیرخودى. حالاخودى وغیرخودىداریم یا نداریم؟ اگر بخواهیم ملت راحساب کنیم،نه، آحاد ملّت همه خودى اند، اما جریانات سیاسى، بلى، جریان "خودى" داریم و جریان "غیرخودى"داریم.»10

    بر این اساس، هر فرد یا گروهى به لحاظ آن که عضوى از ملت است و «شهروند» محسوب مى شود، نه تنها بیگانه و غریبه به حساب نمى آید، بلکه صاحب حق و حقوقى مى باشد; به گونه اى که زمامداران حکومتى نیز موظفند در جهت حفظ حقوق او تلاش کنند و از در رحمت و لطف با وى برخورد نمایند. از همین روست که امیرمؤمنان(ع) در عهدنامه معروف «مالک اشتر»، خطاب به این شخصیت والاى حکومتى اش چنین آورده است: «قلب خویش را نسبت به ملّت خود مملوّ از رحمت و محبت و لطف کن و همچون حیوان درنده اى نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى; زیرا این ها دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینى تواند و یا انسان هایى همچون تو.»11

    ناگفته نماند که لزوم چنین برخورد شایسته اى موجب نمى شود که مرز بین خوب کارى وبدکارى را نادیده بگیریم و همگان را صالح فرض کنیم و از این طریق، دسته بندى اشخاص و احزاب را به «خودى» و «غیرخودى» نادرست بدانیم; چه آن که در فراز دیگرى از همین نامه امیرمؤمنان(ع) مى خوانیم:

    «هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت مساوى باشند; زیرا این کار سبب مى شود که افراد نیکوکار در نیکى هایشان بى رغبت شوند و بدکاران در عمل بدشان تشویق گردند; هر کدام از این ها را مطابق کارشان پاداش ده.»12

    با لحاظ مضمون مجموعه آیات و اخبار مذکور در این بخش از گفتار و مشابه آن ها، مى توان گفت: تنها بستر مناسب براى عینیت یافتن مقوله«خودى» و «غیرخودى»، جریانات سیاسى و عملکرد اشخاص و احزاب و نوع گرایش ها و معتقدات فکرى و فرهنگى آنان مى باشد و چیز دیگرى شایستگى چنین مرزبندى را ندارد.

    هـ. دسته بندى «خودى»ها و «غیرخودى»ها

    اگر تنها بستر مناسب براى مقوله «خودى» و«غیرخودى»،گرایشاتو موضع گیرى هاى سیاسى اشخاص و احزاب و عملکردها و رفتارهاى فردى و گروهى آنان است نمى توان همه خودى هاوتمامى غیرخودى ها را مساوى و با هم برابر دانست، بلکه به هر یک از این ها از لحاظ گرایشى و رفتارى طیف وسیعى را تشکیل مى دهند. بر این اساس، در ادامه این نوشتار، ابتدا دسته بندى«خودى»هاوسپس«غیرخودى»ها ذکر مى شود:

    1ـ دسته بندى «خودى»ها

    به یک اعتبار، مى توان «خودى»ها را به چند دسته تقسیم نمود:13

    الف. خودى هاى مدافع حق و ثابت: با دقت در احوال و اعمال معتقدان به ادیان آسمانى و یاران انبیاى الهى و امامان معصوم:، به چهره هاى ممتاز و والاى فراوانى برمى خوریم که به هیچ قیمتى از صف «خودى»ها جدا نگردیدند و نه تنها هیچ یک از شگردهاى اعمال شده از سوى «غیرخودى»ها نتوانست آن ها را از پاى درآورد و فریبشان دهد، بلکه به عکس موجب تقویت ایمانشان گردید و در نتیجه، در طریق ایمان و عقیده و در عمل به دستورات دینى، ثابت و استوار ماندند و با تمام وجود به دفاع از حق پرداختند. در آیات شریفه قرآنوروایات معصومان:، از اوصاف چنین چهره هایى ارزشمند خبر داده شده است. به عنوان نمونه، برخى از آن ها ذکر مى گردد:

    1. آیات قرآنى:

    ـ «مؤمنان فقط کسانى هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد و هنگامى که آیات او بر آن ها خوانده مى شود، ایمانشان فزون تر مى گردد و تنها بر پروردگارشان توکّل دارند; آن ها که نماز را برپا مى دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند. (آرى) مؤمنان حقیقى آن ها هستند. براى آنان درجاتى(مهم) نزد پروردگارشان است و براى آن ها آمرزش و روزى بى نقص و عیبى است.» (انفال: 2 ـ 4)

    ـ «و آن ها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آن ها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مؤمنان حقیقى اند. براى آن ها آمرزش (و رحمت خدا)وروزى شایسته اى است.» (انفال: 74)

    ـ «در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند، صادقانه ایستاده اند; بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود ندادند.» (احزاب: 23)

    پروردگار کریم در آیات ذیل نیز از آنان تمجید نموده و ویژگى هاى آنان را ذکر کرده است: غافر: 28 / قصص: 2 / یس: 20.

    2. روایات:

    ـ على(ع): «اگر با این شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت.»14

    ـ امام صادق(ع): «مؤمن در امر دینش، از کوه محکم و استوار سخت تر است; زیرا از کوه گاهى تراشیده مى شود، ولى کسى قدرت ندارد چیزى از دین مؤمن را از او جدا کند و این بدان روست که مؤمن نسبت به دینش بخل مىورزد (و راضى نمى شود که مصرف گردد) و نیز نسبت به آن حریص است.»15

    ـ امام صادق(ع): «به درستى که انسان مؤمن از پاره هاى آهن محکم تر است; زیرا پاره هاى آهن پس از آن که درون آتش قرار گیرد تغییر پیدا مى کند، ولى انسان مؤمن اگر کشته شود سپس زنده گردد و مجدّداً کشته شود، قلبش تغییر پیدا نخواهد کرد.»16

    با بررسى احوال اصحاب و یاران پیامبر9 و امامان معصوم:، شخصیت هاى فراوانى همچون اباذر، سلمان، مقداد، عمّار یاسر، بلال، رشید هجرى، کمیل، مالک اشتر و صدها نفر دیگر را مى یابیم که مى توان در این زمینه، از آن ها یاد کرد; شخصیت هایى که مرگ و شهادت آنان موجب فزونى غم پیامبر9 و امامان معصوم: گردید.17 در کتب روایى و متون دینى، گفته هاى فراوانى از خاندان آل عصمت: بر جاى مانده است که همه آن ها حکایت از به سوگ نشستن آن بزرگواران در فقدان یاران خاصّشان دارد. از میان همه آن ها، به ذکر فرازى از خطبه امیرمؤمنان(ع) بسنده مى شود. آن بزرگوار فرمودند:

    «کجا هستند برادران من; همان ها که سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم برمى داشتند. کجاست عمّار؟ کجاست ابن تیهان و کجاست ذوالشّهادتین؟ و کجایند مانند آنان از برادرانشان که پیمان بر جان بازى بستند و سرهاى آن ها براى ستمگران فرستاده شد؟!»

    آن گاه دست بر محاسن شریف کشیدند و مدتى طولانى گریستند. پس از آن فرمودند: «آه، بر برادرانم;همان ها که قرآن را تلاوت مى کردند و به کار مى بستند، در فرایض دقت مى کردند; و آن را به پاى مى داشتند، سنّت ها را زندهو بدعت ها رامى میراندند، دعوت به جهاد را مى پذیرفتند و به رهبر خود اطمینان داشتندوصمیمانه ازاوپیروى مى کردند!»18

    تذکر این نکته ضرورى است که اگرچه تعداد این دسته از مؤمنان (= خودى هاى مدافع حق و استوار در این راه) اندکند، ولى نباید چنین چیزى موجب اضطراب روحى و ترس در دل گردد; چنان که در کلام امیرمؤمنان(ع) مى خوانیم:«اى مردم، در طریق هدایت، از کمى نفرات وحشت نکنید.»19

    همچنان که خود آن بزرگوار این گونه بود. در فرازى از نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف آمده است: «به خدا سوگند، اگر عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهد، من به این نبرد پشت نمى کنم و اگر فرصت دست دهد که بتوانم آن را مهار کنم به سرعت به سوى آنان خواهم شتافت. و به زودى تلاش خواهم کرد که زمین را از این شخص وارونه و این جسم کج اندیش (معاویه) پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه هاخارج شود.»20

    از این جا معلوم مى شود که پافشارى و دفاع از حق، یکى از ملاک هاى پذیرش «خودى» و «غیرخودى» است.

    ب ـ خودى هاى غیرمدافع حقّ و بى تفاوت در برابر دشمن: دسته دیگرى از «خودى»ها کسانى هستند که مى توان از آنان با عنوان «خودى هاى غیرمدافع حقّ و بى تفاوت در برابر دشمن» یاد نمود; یعنى کسانى که به لحاظ نظرى و اعتقادى، به آموزه هاى وحیانى معتقد مى باشند و به لحاظ عملى نیز کم و بیش به امور عبادى و اخلاقى و غیره پاى بند هستند، ولى در قبال تلاش هاى بىوقفه «غیرخودى هاى معاند» بى تفاوتند و با مشاهده هجمه آنان به اساس دین و آرمان هاى دینى، هیچ گونه واکنشى از خود نشان نمى دهند و مسؤولیتى احساس نمى کنند.

    در منابع وحیانى، اتّخاذ چنین شیوه اى ناپسند مورد مذمّت قرار گرفته است: «چرا در راه خدا جهاد نمى کنید، در صورتى که جمعى ناتوان از مرد و زن و کودک شما، که در مکّه اسیر و در بند ظلم کفّارند آن ها دایم مى گویند: بار خدایا، ما را از این شهرى که مردمش ستمکارندبیرون آور وازجانب خود براى ما صاحب اختیار قرار ده و براى ما از جانب خود یاورى بفرست.» (نساء: 75)

    این آیه شریفه و دیگر آیات مشابه آن این پیام را به ما ابلاغ مى کند که در فرهنگ دینى، بى تفاوتى و عدم احساس مسؤولیت و تساهل در قبال مشکلات اجتماعى و به خطر افتادن اساس دین معنا ندارد. از این رو، در کلام نورانى امیرمؤمنان(ع) آمده است: «از خداوند در مورد حقوق بندگانش و نسبت به شهرها بترسید; زیرا شما مسؤول هستید، حتى نسبت به بقعه ها و چهارپایان.»21

    سعى فراوان پیامبر9 و امامان معصوم: بر این بوده است که اشخاص را نسبت به مسؤولیت هاى اجتماعى شان آگاه سازند و از حالت بى تفاوتى بیرون آورند. از این رو، مى بینیم امیرمؤمنان(ع) خودى هایى را که در قبال توطئه هاى دشمن موضع مشخصى نگرفته و به مقابله با هجمه هاى دشمن برنخاسته اند مورد مذمّت قرار داده، خطاب به آنان مى فرماید: «شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند. این حقیقت قلب انسان را مى میراند و غم و اندوه مى آفریند که آن ها در مسیر باطل خود این چنین متّحدند و شما در راه حق، این چنین پراکنده و متفرّق!

    روى شما زشت باد و همواره غم و غصّه قرینتان که هدف حملات دشمن قرار گرفته اید، پى در پى به شما حمله مى کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنید; با شما مى جنگند و شما نمى جنگید; این گونه معصیت خدا مى شود و شما (با عمل خود) به آن رضایت مى دهید.»22

    آن گاه که ضحاک بن قیس (دوست معاویه) بر حجّاج خانه خدا حمله برد، امام على(ع) خودى هاى بى تفاوت و سست پیشه را مورد سرزنش قرار داد و خطاب به آنان فرمود: «اى مردمى که بدن هایتان جمع و افکار و خواسته هاى شما پراکنده است، سخنان داغ شما سنگ هاى سخت را درهم مى شکند، ولى اعمال سستتان دشمنانتان را به طمع مى اندازد. اما هنگام جنگ فریاد مى زنید: اى جنگ، از ما دور شو!... شما که از خانه خود دفاع نمى کنید، چگونه مى توانید از خانه دیگران دفاع کنید؟ همراه کدام امام و پیشوا پس از من به جهاد خواهید رفت؟! ... سوگند به خدا، به آن جا رسیده ام که گفتارتان را تصدیق نمى کنم و به یارى تان امید ندارم و دشمنان را به وسیله شما تهدید نمى کنم. چه دردى دارید؟ دواى شما چیست؟ طبّ شما کدام است؟ آن ها هم مردانى همچون شما هستند؟! (چرا آن ها این همه پایدارند و شما این قدر سست) آیا سزاوار است بگویید و عمل نکنید؟23

    شاید بتوان گفت: علت تلاش امیرمؤمنان(ع) براى توجه دادن اشخاص به مسؤولیت ها این بوده که نتیجه بى تفاوتى در قبال توطئه هاى دشمن و عدم دفاع از حق، راضى بودن به کار دشمن است که در کتب روایى ما، از چنین خصیصه اى بسیار مذمّت شده است، دربرخى ازاین روایات آمده:

    على(ع): «آن که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار دخالت دارد.»24

    در هر حال، بى تفاوتى اشخاص در قبال حق پرستان و باطل پیشه گان مورد نهى و مذمّت امیرمؤمنان(ع) است. در کلمات قصار نهج البلاغه مى خوانیم: آن گاه که حارث بن حوط از ستیز با آتش افروزان در جنگ جمل خوددارى ورزید و به حضرتش عرض کرد: من همراه با سعید و عبدالله بن عمر، از حضور در صحنه نبرد کناره مى گیرم، آن بزرگوار خطاب به وى فرمود: «سعید و عبداللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه با باطل درگیر شدند.»25 حضرت با این گفتار به حارث فهماندند که پیوستن به جمع این دو نفر، کار پسندیده اى نیست; بى تفاوتى در برابر حق و باطل مذموم است.

    ج. خودى هاى فریب خورده: «از متون تاریخى و بررسى احوال و اعمال اشخاص و احزاب این نتیجه به دست مى آید که در بین یاران انبیاى الهى: و اصحاب امامان معصوم: چهره هاى زیادى دچار لغزش گردیده، فریب ترفندهاى دشمن را خوردند و مجذوب شگردهاى استعمارى بیگانگان گشتند. در نتیجه، از حلقه «خودى»ها خارج شدند و به صف «غیرخودى»ها پیوستند، براى نمونه، تنها از دو چهره سرشناس در تاریخ اسلام، که دچار فرجامى بد گردیدند، یاد مى شود:

    1ـ طلحة بن عبیداللّه»: وى اهل مکّه و از طایفه قریش و از قبیله بنى تیم بود; کسى که رسول اکرم9 در جنگ احد با عنوان «طلحه الخیر» و در یوم العسرة با لقب «طلحة الفیّاض» و در جنگ حنین با وصف «طلحة الجود» از او یاد نمودند.26 امیرمؤمنان(ع) نیز از «سخاوت او خبر دادند.»27

    طلحة جزو اولین چهره هایى است که به اسلام گروید و بدین روى، مورد مؤاخذه نوفل بن خویلد قرار گرفت و دست و پایش را ریسمان بستند.28 پس از مهاجرت طلحة به مدینه، رسول اکرم9 بین او و صحابى معروف (ابوایّوب انصارى) عقد اخوّت منعقد ساختند.29 وى در ماجراى مهم تاریخى «بیعت رضوان» (بیعت شجره)30 حضور داشت.31 او در دوره خلافت عثمان، از سرسخت ترین دشمنان خلیفه محسوب مى شد.32

    وى شدیداً مخالف عثمان بود; به گونه اى که برخى گفته اند: یکى از اشخاص مؤثّر در کشته شدن خلیفه سوم محسوب مى شود.

    ابن ابى الحدید مى گوید: «هنگامى که عثمان در حصر طلحه و هم راهانش قرار گرفته بود، على(ع) هر چند به طلحه اصرار نمود که عثمان را آزاد کند، قبول نکرد و گفت: تا وقتى که افراد بنى امیّه را مجازات نکند، ممکن نیست.»33 او پس از کشته شدن عثمان، در جهت شکل گیرى حکومت على(ع) وبسیج مردم براى بیعت باآن حضرت تلاش نمود و هم راه با سایر مردم، براى بیعت با آن بزرگوار به خانه حضرتش هجوم آورد. طبق نقل مورّخان،طلحه اولین کسى بود که با على(ع) بیعت نمود.34

    اما همین شخص پس از آن که متوجه گردید امیرمؤمنان(ع) عرصه را براى خودسرى هاى او و هم فکرانش خالى نگذاشته است و آنان نمى توانند در کنار حکومت آن بزرگوار، به اهداف خود دست یابند،35 مخالفت با حضرت را در پیش گرفتند و باب معاندت و دشمنى را به روى خود گشودند. ابتدا به بهانه زیارت عمره، به همراه زبیر از مدینه خارج گشت36 سپس هم گام با معاویه (سردمدار غیرخودى هاى معاند) و عایشه و برخى دیگر، قتل عثمان را به حضرت على(ع)نسبت داد37 و در کنار مدّعیان دروغین دفاع از مظلومیت خلیفه سوم قرار گرفت و بیعت با على(ع) را نقض نمود و حتى آن را انکار کرد.38 او به کمک هم فکرانش، اولین جنگ را علیه على بن ابى طالب(ع) به راه انداخته و سرانجام به جرم آن که کشنده عثمان بود به دست مروان به قتل رسید.39

    ناگفته نماند: علىّ بن ابى طالب(ع) از این فرجام بدى که دامنگیر طلحه گردید، متأثّر شدند و به هم راه یارانش بر کشته او گریستند و فرمودند: «اى کاش بیست سال قبل مرده بودم و شاهد چنین صحنه اى نبودم.»40

    این حزن و اندوه و گریه امام(ع) حکایت از آن دارد که آن بزرگوار از فریبى که دامنگیر طلحه گردیده بود و موجب گشت تا وى از صف خودى ها کناره گیرد و به غیرخودى ها بپیوندد و با چنین وضع خفّت بارى کشته شود، سخت ناراحت بودند; چه آن که دوست نداشتندکسى همچون «طلحه» با آن همه سوابق درخشان به چنین عاقبتى ناپسند دچار گردد.

    2ـ زبیر بن عوام: وى برادرزاده حضرت خدیجه3 و پسر عمّه رسول خدا9 و امیرمؤمنان(ع) بود.41

    زبیر در سن 12 یا 15 و یا 16 و یا 18 سالگى چهارمین و یا پنجمین نفرى بود که به اسلام روى آورد و آن را پذیرفت و در زمره مسلمانان نخستین قرار گرفت.42

    او در دو هجرت مسلمانان به حبشه حضور داشته و هم راه با سایران به مدینه هجرت نمود. رسول اکرم9 بین او و عبداللّه بن مسعود عقد برادرى منعقد ساختند.43 وى در تمام جنگ هاى زمان پیامبر9حضورداشت.44یکى ازپرچم هاى سه گانه مسلمانان در ماجراى فتح مکّه، در دست او بود.45 به شهادت در راه خدا و شهداى اسلام عشق مىورزید. ابن سعد در طبقات آورده است: وى به امید این که فرزندانش به درجه شهادت نایل آیند، اسامى نه تن از شهداى بزرگوار صدر اسلام را براى نه تن از فرزندان پسر خویش برگزید.46

    طبق گفته برخى از مورّخان، زبیر اولین کسى است که در دفاع از اسلام شمشیر کشید و به دفاع از رسول اکرم9 پرداخت.47 خودش در جریان جنگ جمل به فرزندش مى گفت: «هیچ عضوى از بدن من نیست، جز آن که هم راه با پیامبر9 مجروح گردیده است.»48 وى یکى ازچهارنفرى است که ازآنان بالقب «مدافعان اسلام» یاد مى شود.49

    همچنین وى یکى از چهار نفرى است که پس از رحلت رسول اکرم9 به دعوت على(ع) براى استیفاى حقّ غصب شده اش پاسخ مثبت دادند. از سلمان فارسى نقل شده است: «زبیر در یارى رساندن به امیرمؤمنان(ع) از همه ما آگاه تر بود.»50

    او در ماجراى شوراى انتخاب خلیفه، از حق خویش به نفع على(ع) صرف نظر نمود و از آن چشم پوشى کرد.51

    زبیر در ماجراى شکل گیرى حکومت امیرمؤمنان(ع) نیز حضورى فعّال داشته و هم گام با دیگر اقشار مردم به خانه آن بزرگوار آمد تا با حضرتش بیعت کند. او در مراسم بیعت در «مسجدالنّبى»9، پس از طلحه با على(ع) بیعت نمود.52

    اما متأسفانه وى نیز همچون طلحه پس از آن که دریافت که در حکومت على(ع) نمى تواند به مقاصد نفسانى خویش نایل آید و به لحاظ روحیات خاصش از دست یابى به مسؤولیت هاى حکومتى محروم است،53 باب مخالفت با حضرت را به روى خود گشود و با دریافت نامه اى خاص از سوى معاویه،54 فریب خورد و به بهانه زیارت عمره، هم راه با طلحه از مدینه خارج گردید.55 در تداوم این حرکت شوم، از نسبت دادن قتل عثمان به امام على(ع) امتناع نورزید56 و به طور آشکار، بیعت با امیرمؤمنان(ع) را انکار کرد.57 وى به بهانه این که عثمان مظلوم کشته شده است، هم گام با دیگر مخالفان آن حضرت، اولین شورش (جنگ جمل)راعلیه آن بزرگوار به راه انداخت.58

    سرانجام مردى از قبلیه «احنف بن قیس» به نام عمرو بن جرموز به توصیه و اشاره «احنف» در حالى که زبیر در مکانى به نام «وادى السبّاع» به نماز ایستاده بود، از پشت سر به او حمله کرد و وى را به قتل رسانید. غلام زبیر،بدنش را در همان مکان به خاک سپرد.حضرت على(ع) هنگامى که از ماجرا باخبر شدند، شمشیر زبیر را در دست گرفتند و مدتى بر آن گریستند و فرمودند: «با این شمشیر چه بسیار اندوه ها و مشکلات که ازپیامبر9دفع گردید!»59

    ناگفته پیداست که این واکنش امام(ع)، حکایت از دل پر درد و غم آن بزرگوار دارد. به دیگر سخن، گریه امام(ع) براى این بود که چرا چهره اى همچون زبیر با آن همه سوابق درخشان و شمشیر زدن براى حق، باید این گونه منحرف شود و به مقابله با حق بپردازد؟ چرا او که سال ها در کنار «خودى»ها قرار داشت و با «غیرخودى هاى معاند» ستیز مى کرد، امروز از صف «خودى ها»، کناره گرفته و هم گام و هم راه با «غیرخودى»ها گردیده است؟، چرا سفارش هاى پیامبر9 را از یاد برده و مجذوب وعده هاى فریبنده سردمدار«غیرخودى»ها(یعنى معاویه) گشته و به نامه ارسالى این خدعه گر زمان دل سپرده و فریب خورده است؟60

    البته خود حضرت از آغاز کار، از بدعاقبتى طلحه و زبیر آگاه بودند و از وقوع چنین حادثه اى دردناک و فرجامى بد، هم به خود آنان و هم به دیگران خبر داده بودند.61

    در این جاتذکر چند نکته مناسب است:

    اول. تعداد خودى هاى فریب خورده بسیار است که به اجمال به چند مورد اشاره گردید. از دیگر مصادیق بارز آن، گروه خوارج بودند که در خطبه 122 نهج البلاغه و دیگر بخش هاى آن، و در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 235 به این مطلب اشاره شده است.

    دوم. گاه ممکن است خروج از صف «خودى»ها و پیوستن به «غیرخودى»ها موجب گردد که افراد و احزاب در زمره کافران قرار گیرند و از رهبران کفر محسوب شوند. در روایتى از امام صادق(ع) نقل شده است: «مردمى از سرزمین بصره به نزد من آمدند و در مورد طلحة و زبیر از من سؤال کردند و نظر مرا در حق آن ها جویا شدند، در پاسخشان گفتم: این دو نفر از جمله امامان و پیشوایان کفر بودند.»62

    د. خودى هاى مرعوب: از جمله حالات و زمینه هاى منفى در زندگى فردى و اجتماعى برخى از خودى ها روحیه خودباختگى و رعب و وحشت آنان در قبال ستمگران و متجاوزان است. بى تردید، وجود چنین روحیه اى در افراد، موجب مى شود که آنان مرعوب قدرت دشمن گردند و از ابراز مخالفت و مقابله با او سر باز زنند و فرمان الهى در جهت ستیز با مستکبران و غیرخودى هاى معاند63 را نادیده بگیرند.

    شاهد صدق بر این مدعا این که در قرآن کریم مى خوانیم: آن گاه که حضرت موسى(ع) براى آزادسازى سرزمین «بیت المقدّس»64خطاب به بنى اسرائیل فرمود: «اى قوم، به سرزمین مقدّسى که خداوند براى شما مقرّر داشته است، وارد شوید و به پشت سر خود باز نگردید (و عقب نشینى نکنید) که زیان کار خواهید شد.» (مائده: 21)، آنان در پاسخ گفتند: «اى موسى، در آن (سرزمین) جمعیتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى شویم تا آن ها خارج شوند; اگر آن ها خارج شوند، ما وارد خواهیم شد.» (مائده: 22)

    به یقین، اگر آنان ایمانى درست به پروردگار داشتند، مرعوب قدرت دشمن نمى شدند; زیرا ایمان کامل به پروردگار اقتضا دارد که مؤمنان از غیرخداى متعال خوفى نداشته باشند و هراسى به دل راه ندهند.65 در آیات شریفه قرآنى آمده است:

    ـ «و از هیچ کس نترسید و از انتقام من (که خداى قادر مطلقم) بترسید.» (مائده: 44)

    ـ (پیامبران پیشین) کسانى بودند که رسالت هاى الهى را تبلیغ مى کردند و (تنها) از او مى ترسیدند و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند. (احزاب: 39)

    ـ «این سخنان شیطان است که بدان دوستدارانش را مى ترساند. شما مسلمانان از آن بیم و اندیشه مکنید و از من بترسید، اگر از اهل ایمان هستید.» (آل عمران: 175)

    ـ «آیا از آن ها که اول بار به دشمنى و قتال با شما برخاستند بیم و اندیشه دارید و حال آن که سزاوارتر آن است که از خدا بترسید (و بس) اگر اهل ایمانید» (توبه: 13)

    آرى، ترس از غیر پروردگار و خوف از دشمن، انسان را از ستیز با وى باز مى دارد و موجب سلطه یابى او خواهد شد. رسول اکرم9 مى فرمایند: «اگر فرزند آدم بجز از خدا نمى ترسید، پروردگار کریم غیر او را بر وى مسلّط نمى نمود.»66

    از بررسى تاریخ صحابه و یاران انبیاى الهى و امامان معصوم: به این حقیقت دست مى یابیم که وجود خصیصه منفى «رعب» و «ترس» از دشمن در برخى از اصحاب آن بزرگواران از سویى موجب گردیده آنان از حضور مستمّر در کنار آن بزرگواران محروم گردند و به غیر خودى ها نزدیک شوند و از سوى دیگر، سبب گشته تا دشمن قدرت پیدا کند و دین الهى در غربت به سر برد.67

    هـ. خودى هاى رفاه طلب: از جمله مسائلى که موجب مى گردد اشخاص و احزاب از نصرت حق و یارى نمودن حق پرستان سرباز زنند، رفاه طلبى و خوش گذرانى است.68 با غور در متون تاریخى، در خواهیم یافت تعداد کسانى که به سبب برخوردارى از چنین روحیه اى، از ره روى راه حق طلبان بازماندند و در صف باطل پیشه گان قرار گرفتند و به غیرخودى هاى معاند پیوستند، فراوان است. یکى از شگردهاى دشمنان در جهت جذب برخى از خودى ها، تقویت روحیه رفاه طلبى آنان و تطمیعشان است.

    در قرآن کریم به آیاتى برمى خوریم که عامل عدم حضور برخى از مسلمانان (خودى ها) را در جنگ هاى زمان پیامبر9، آسایش خواهى مفرط و خوش گذرانى و رفاه طلبى معرفى نموده است. بدین روى، در معرفى گروهى از کسانى که در جنگ تبوک شرکت نکردند و از رسول اکرم9 خواستند که به آنان اجازه دهد تا در مدینه بمانند، مى فرماید:

    ـ «متخلفان (از جنگ تبوک) از مخالفت با رسول خدا خوش حال شدند و کراهت داشتند که با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد کنند; (و به یکدیگر و به مؤمنان) گفتند: در این گرما (به سوى میدان) حرکت نکنید! (به آنان) بگو: آتش دوزخ از این گرم تر است، اگر مى دانستند.» (توبه: 81)

    ـ «و هنگامى که سوره اى نازل شود (و به آنان دستور مى دهد) که به خدا ایمان بیاورید و هم راه با پیامبرش جهاد کنید، افرادى از آن ها (گروه منافقان) که توانایى دارند، از تو اجازه مى خواهند و مى گویند: «بگذار ما با قاعدان (آن ها که از جهاد معافند) باشیم.» (توبه: 86 ـ 87)

    در میان یاران امیرمؤمنان(ع) با چهره هایى همچون مصقلة بن هبیره شیبانى69 مواجه مى شویم که به دلیل وجود روحیه رفاه طلبى و دل باختگى به مال دنیوى، از صف لشکریان على بن ابى طالب(ع) و «خودى»ها جدا گردیده و به «غیرخودى» معاندى همانند معاویه پیوستند.70

    گروهى دیگر نیز به دلیل برخوردارى از چنین خصلت منفى (= رفاه طلبى)، از حضور در عرصه جهاد و قتال در راه خدا سرباز زدند و به بهانه سرد و گرم بودن هوا و برشمردن مشکلات دیگر از حضور در میدان رزم و ستیز با دشمن امتناع ورزیدند. امیرمؤمنان(ع) در مذمّت این طیف از اصحاب خود مى فرماید: «آگاه باشید من شب و روز و پنهان و آشکارا شما را به مبارزه با این جمعیت (معاویه و پیروانش) دعوت کردم و گفتم: پیش از آن که با شما بجنگند، با آنان نبرد کنید ... شگفتا! شگفتا! ... پى در پى به شما حمله مى کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنید; با شما مى جنگند و شما نمى جنگید; این گونه معصیت خدا مى شود و شما (با عمل خود) به آن رضایت مى دهید. هر گاه در ایام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن دادم، گفتید. اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند و اگر در سرماى زمستان چنین دستور را به شما دادم، گفتید: اکنون هوا فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گیرد. همه این بهانه ها براى فرار از سرما و گرما بود. شما که از سرما و گرما (وحشت دارید) و فرار مى کنید. به خدا سوگند، از شمشیر (دشمن) بیش تر فرار خواهد کرد.»71

    2ـ دسته بندى «غیرخودى»ها

    با بررسى و ارزیابى عملکرد، برخورد، و موضع گیرى «غیرخودى»ها در قبال «خودى»ها به این نتیجه دست خواهیم یافت که آنان نیز همانند «خودى»ها به گروه هاى مختلفى تقسیم مى شوند. بر این اساس، نباید همه غیرخودى ها را در یک مرتبه و در عرض هم دانست و با همه آنان به یک شیوه برخورد نمود; زیرا تفاوت رفتارى آن ها ایجاب مى کند که ابتدا به دسته بندى آن ها روى آوریم و سپس به تناسب حال هر یک، نحوه برخوردمان را تنظیم نماییم.

    البته ممکن است این دسته بندى به اعتبارات مختلفى صورت پذیرد. اما در این جا، تنها به دو اعتبار به این دسته بندى توجه مى شود:

    اول. «معاند» و «غیرمعاند» بودن: گاهى ممکن است «معاند» و یا «غیرمعاند» بودن «غیرخودى»ها معیار و ملاک تقسیم بندى آنان به حساب آید. بدین روى، غیرخودى ها به دو دسته تقسیم مى شوند:

    الف. غیرخودى هاى معاند: رفتارهاى فردى و اجتماعى برخى از غیرخودى ها گویاى آن است که آنان تنها به انتخاب یک گرایش فکرى خاص غیرتوحیدى و غیرولایى بسنده ننموده اند، بلکه به دنبال آن، همواره داد مخالفت سر داده و به طور دایم به مقابله و مقاتله با منادیان توحید و موحّدان راستین و ره روان صدیق انبیاى الهى و امامان معصوم: برخاسته اند و تا سرحدّ کشتار و بازگرداندن آنان از رسم و آیینى که برگزیده بودند، پیش رفتند. خداى منّان در توصیف این گروه از «غیرخودى»ها فرموده است: «و آنان پیوسته با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از آیینتان برگردانند.» (بقره: 217)

    با توجه به خصوصیت ذکر شده، مى توان این گروه از «غیرخودى»ها را «غیرخودى هاى معاند» نام نهاد. در آیات متعددى از قرآن کریم، برخوردهاى عنادگونه آنان با انبیاى الهى: و مؤمنان ذکر گردیده است که مضامین برخى از آن ها ذکر مى شود:

    ـ پیکار در امر دین (ممتحنه: 9);

    ـ تهدید انبیاى الهى: به اخراج از سرزمینشان و انجام این کار (اعراف: 82، 88 و 182 / ابراهیم: 13 / اسراء: 76 / نمل: 56);

    ـ کشتن انبیاى الهى: (بقره: 61، 87 و 91 / آل عمران: 12 و 21 / مائده: 70);

    ـ تهدید حضرت ابراهیم(ع) به کشتن و سوزاندن (عنکبوت: 24 / انبیاء: 68);

    ـ تصمیم به قتل حضرت موسى(ع) (اعراف: 150 / قصص: 20 / غافر: 26);

    ـ اتهام ساحر بودن نسبت به حضرت موسى(ع) و تحریف شخصیت انبیاى الهى: (طه: 57 و 63 / اعراف: 110 و 123 / شعراء: 35 / قصص: 48);

    ـ تهدید و تصمیم بر قتل فرزندان مؤمنان به حضرت موسى(ع) (اعراف: 141 / غافر: 25);

    ـ تصمیم به زندانى کردن یا بیرون راندن و یا کشتن رسول اکرم9 (انفال: 30);

    ـ تلاش براى بیرون راندن پیامبر اکرم9 از سرزمین مکّه (توبه: 13 / بقره: 191 و 217);

    ـ آرزوى ارتداد و بازگشت مسلمانان از دین اسلام (بقره: 109);

    ـ طرح و نقشه هجوم ناگهانى به مسلمانان (نساء: 102);

    ـطرح گم راه کردن مسلمانان(آل عمران:69);

    ـ دوست نداشتن نزول خیروبرکت الهى بر مسلمانان (بقره: 105);

    ـ انفاقات مالى براى بازداشتن مردم از راه خدا (انفال: 36).

    در کتب روایى و مجامع حدیثى و همچنین در متون و منابع تاریخى نیز برخى از برخوردهاى عنادگونه این گروه از «غیرخودى»ها، در قبال پیامبران: و مؤمنان ثبت گردیده است.72

    ب. غیرخودى هاى غیرمعاند: در بررسى تاریخ زندگى پیامبران الهى و ائمّه اطهار: و نیز دوره هاى بعدى تاریخ اسلام تا عصر حاضر، با برخى از اشخاص و قبایل «غیرخودى» مواجه مى شویم که بر دعوت هاى منادیان توحید پاسخ مثبت نداده، به معتقداتى غیر از معتقدات آن بزرگواران دل سپرده اند، اما هیچ گونه برخورد فیزیکى هم با آنان نداشته، حتى گاهى دیده شده است که از در مراوده و دوستى درآمده و به آن ها علاقه نشان داده اند و از هم راهى و هم گامى با دشمنانشان نیز پرهیز مى نموده اند.

    پروردگار کریم در برخى از آیات شریفه قرآنى، از وجود این گونه اشخاص از میان «غیرخودى»ها خبر داده است; آن جا که مى فرماید: «و نزدیک ترین دوستان به مؤمنان را کسانى مى یابى که مى گویند: ما نصارا هستیم; این از آن روست که در میان آن ها، افرادى عالم و تارک دنیا وجود دارند و آن ها (در برابر حق) تکبّر نمىورزند.» (مائده: 82)

    خوشبختانه در فرهنگ دینى ما، نه تنها برقرارى ارتباط و اظهار دوستى با این طیف از «غیرخودى»ها مورد نهى خدا و رسول او9 واقع نشده و مشروع قلمداد گردیده،73 بلکه حتى حاکمان دینى موظفند در جهت تأمین امنیت و بهره مندى آنان از امکانات رفاهى تلاش نمایند74 و از حمله دشمن نسبت به آنان جلوگیرى کنند.75 در این زمینه، در مباحث حقوقى اسلام و متون فقهى اسلام بحث «اهل ذمّه» و احکام مربوط به آنان مورد کارشناسى دقیق ارباب فن قرار گرفته و از اهمیت والایى برخوردار است.76

    دوم. «منافق» و «غیرمنافق» بودن: به لحاظ آشکار و یا پنهان بودن موضع گیرى ها و برخوردهاى «غیرخودى»ها نیز مى توان آنان را به دو دسته غیرخودى هاى منافق و غیرخودى هاى غیرمنافق تقسیم نمود:

    1. غیرخودى هاى «منافق»: از بررسى آیات شریفه قرآنى و اخبار و روایات بر جاى مانده از معصومان: چنین برمى آید که طیفى از «غیرخودى»ها با زدن نقاب «خودى» بر چهره خصمانه خویش، توانسته اند به جمع «خودى»ها نزدیک شوند و با استفاده از نقاب نفاق، موفق شده اند به صف آنان راه پیدا کنند و با به کارگیرى این شیوه، توفیق یافتند عناد و دشمنى خود را به صورت پنهانى اعمال نمایند و ضربه هاى سختى را از این طریق به «خودى»ها وارد سازند.

    غیرخودى هاى منافق در اعمال شیوه نفاقشان تا آن جا پیش رفته اند که گاه به قصد خدعه با خدا و فریب مؤمنان اظهار ایمان به خداوند و قیامت نموده اند (بقره: 8 و 9) و رفتارهاى مفسده آمیز خویش را با رنگ و لعاب «اصلاح طلبى» توجیه کرده اند. (بقره: 11 و 12) آنان ایمان مردمان مؤمن را با عنوان «ایمان ابلهان» تحقیر نموده، (بقره: 13) به وقت مواجه شدن با مؤمنان مى گویند: ما ایمان آورده ایم، ولى آن گاه که با شیاطین (و سران خویش) خلوت مى کنند، مى گویند: ما با شماییم; ما فقط آن ها را استهزا مى کنیم. (بقره: 14) متأسفانه بهره گیرى منافقان از شگردهاى خاص، موجب گردیده است تا چهره واقعى شان مخفى بماند و شناسایى نشوند (توبه: 101) آرزوى غیرخودى هاى منافق این بوده است که مؤمنان نیز مانند آنان کافر گردند و مساوى هم باشند.(نساء: 89) آنان از ترس رو شدن نیّات و شناخته شدن چهره شان همواره در حالت اضطراب و ترس به سر مى برند.(توبه: 64)

    البته خداوند بر خلاف انتظار آنان، در سور گوناگون قرآن،77 به تبیین چهره واقعى آن ها پرداخته و شگردهاى مختلفشان را یادآور گردیده است. همچنین اوصاف و عملکردهاى آنان را در آیات گوناگون بازگو نموده و حتى سوره اى از قرآن (سوره منافقون) را نیز به اسم آن ها نام نهاده است. خداوند در این سوره، وضع منافقان را توصیف کرده، آنان را داراى عداوتى شدید نسبت به مسلمانان دانسته است.

    مرحوم علاّمه طباطبائى پس از تفسیر آیات هشت گانه اول سوره منافقون مى فرماید: «قرآن کریم درباره منافقان اهتمام شدیدى ورزیده و مکرّر آنان را مورد حمله قرار داده، زشتى هاى اخلاقى و دروغ ها، خدعه ها و دسیسه ها و فتنه هایشان را به رخشان مى کشد; فتنه هایى که علیه رسول خدا9 و مسلمانان به پا کردند.78

    سپس مى فرماید: «خداى تعالى به پیامبرش خطاب مى کند که از این منافقین بر حذر باش و مراقب باش تا بفهمى از چه راه هاى پنهانى ضربات خودرابراسلاموارد مى سازند:"هم العدوّفاحذرهم"(منافقون:4)79

    امیرمؤمنان در فراز پایانى نامه خود به محمّد بن ابى بکر چنین نگاشته اند: «رسول خدا9 به من فرمود: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرک هراسى ندارم; زیرا مؤمن را ایمانش باز داشته و مشرک را خداوند به سبب شرکت او نابود مى سازد; من بر شما، از منافقى مى ترسم که درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد; گفتارش دلپسند است و رفتارش ناپسند.»80

    با تأمّلى هر چند کوتاه در تاریخ اسلام و مسلمانان و بررسى عملکردهاى منافقان درخواهیم یافت که منافقان پس از راه یابى به صفوف مسلمانان و نفوذى مرموزانه در بین آنان، توانستند در عرصه هاى گوناگون اجتماعى (جنگ احد، تبوک و مانند آن) ضربه هاى جبران ناپذیرى بر پیکره اسلام و مسلمانان وارد سازند.

    با رحلت نبىّ اکرم9، دامنه نفوذ منافقان (و غیرخودى هاى نفوذى) در صفوف آنان گسترش یافت; به گونه اى که موفق گردیدند بر دین و اندیشه و جان و مال مسلمانان سلطه یابند81 و عرصه را بر خودى هاى مورد توجه و سفارش خدا و رسول خدا9 تنگ کنند82 و با دشمنان آنان پیمان دوستى برقرار سازند و براى مطرودان زمان رسول اکرم9 منزلت قایل شوند و آن ها را به مدینه بازگردانند.83

    امیرمؤمنان، که همه آرمان هاى توحیدى و ثمره تلاش هاى پیامبر اکرم9 و مسلمانان پاک دل را به سبب سلطه یابى منافقان، به باد رفته مى دید، همچون مربّى و معلم خویش رسول اکرم9، به هدایت امّت پرداختند و آنان را با خطابه و نامه و دیگر شیوه هاى مؤثر، از خطرات بى شمار و در عین حال، نامرئى «غیرخودى هاى نفوذى» (منافق) آگاه نمودند.84

    ایشان در یکى از فرازهایى از این سلسله خطبه ها مى فرماید: «اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى کنم و شما را از منافقان مى ترسانم; زیرا آن ها گم راه و گم راه کننده اند، خطاکار و به خطاکارى تشویق کننده اند، به رنگ هاى گوناگون ظاهر مى شوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مى کنند، براى شکستن شما از هر پناهگاهى بهره مى گیرند. و در هر کمین گاهى به شکار شما مى نشینند، قلب هایشان بیمار و ظاهرشان آراسته است، در پنهانى راه مى روند و از بى راهه حرکت مى کنند. وصفشان دارو و گفتارشان درمان است، اما کردارشان دردى است بى درمان; بر رفاه و آسایش مردم حسد مىورزند و بر بلا و گرفتارى آنان مى افزایند و امیدواران را ناامید مى کنند، ...

    با اظهار یأس، مى خواهند به مطامع خویش برسند و بازار خود را گرم سازند و کالاى خود را بفروشند، سخن مى گویند اما به اشتباه و تردید مى اندازند، وصف مى کنند اما فریب مى دهند.»85

    متأسفانه این هشدارهاى امام نیز همانند هشدارهاى قرآن و رسول اکرم9 مورد توجّه همگان قرار نگرفت و آن چنان که مى بایست، کارساز واقع نشد. همین موجب گردید جمع زیادى از ترفندهاى منافقان فریب بخورند; به گونه اى که حادثه خوارج نهروان پدید آمد. آن بزرگوار در مقام برخورد با گروه خوارج، که از طرف داران و مدافعان طرح ترک جنگ با شامیان بودند، به مذمّت آنان پرداخت و خطاب به آنان فرمود: «آیا آن گاه که شامیان در گرماگرم جنگ و در لحظه هاى پیروزى ها، با حیله و نیرنگ و مکر و فریب کارى قرآن ها را بر سر نیزه بلند کردند، شما نگفتید که شامیان برادران ما و هم آیین ما هستند; از ما مى خواهند از خطاى آنان بگذریم و راضى به حاکمیّت کتاب خدا شده اند، نظر ما این است که حرفشان را قبول کنیم و از آنان دست برداریم؟ اما من به شما گفتم: این توطئه، ظاهرش ایمان و باطن آن دشمنى و کینه توزى است، آغاز آن رحمت و پایان آن پشیمانى است. پس در همین حال، به مبارزه ادامه دهید و از راهى که در پیش گرفته اید، منحرف نشوید. ...اما دریغ! شما را دیدم که به خواسته هاى شامیان گردن نهاده اید و حکمیّت را پذیرفته اید.»86

    با شکل گیرى انقلاب اسلامى ایران و برپایى حکومت و نظام مقدس جمهورى اسلامى،شاهدتلاش گسترده «غیرخودى ها» در مقابله با راه و رسم حضرت امام; و علیه ره روان صدیق آن بزرگوار بودیم. خوشبختانه تا زمانى که آنان با چهره «غیرخودى» به تلاش علیه انقلاب و امام; مشغول بودند، همواره سرشان به سنگ مى خورد و جز رسوایى و شکست نصیبشان نمى گردید. اما چندى است نقاب «خودى» بر چهره زده اند و از این رو پا به عرصه سیاسیت نهاده اند; و با شعار فریبنده «اصلاح طلبى»، به صف «خودى ها» نزدیک شده اند و در بین آن ها نفوذ کرده اند. متأسفانه آن ها توانسته اند به موفقیت هایى نیز دست یابند; به گونه اى که جرأت یافتند به طور همه جانبه، امام و آرمان هاى بلند آن رهبر فرزانه را مورد تاخت و تاز قرار دهند. تأسف بارتر این که در وضعیت موجود کشورمان، برخى از خودى ها به سبب فریبى که دامنگیرشان گردیده و یا به دلیل اغراض گروهى و حزبى تا آن جا پیش رفته اند که دشمنى دیرینه این گروه از غیرخودى ها (= غیرخودى هاى منافق) را نسبت به امام و انقلاب از یاد برده اند و با آنان هم گام و هم راه گردیده اند; چنان که صف خویش را از «خودى ها» جدا نموده و از آنان فاصله گرفته اند، گویا در نزدیک شدن با «غیرخودى هاى نفوذى»، هیچ خطرى متوجه نظام و انقلاب اسلامى نمى گردد!

    این بار مقام معظّم رهبرى دل سوزانه به میدان آمده و به تبیین خطر «غیرخودى هاى منافق»، پرداخته اند و خطاب به ملّت انقلابى ایران مى فرمایند: «تأثیرگذارى غریبه فقط این نیست که بیاید مقامى را متصدّى بشود و به عهده بگیرد; گاهى غریبه از راه هاى دیگرى اعمال نفوذ مى کند. خودى ها نباید اجازه بدهند، باید به هم نزدیک بشوند تا غریبه ها فاصله شان با آن ها آشکار بشود. آن کسانى که اصل اسلام و حکومت اسلامى را قبول ندارند...، شاخص هاى انقلاب و شاخص هاى خط امام را قبول ندارند، اصلاً منکرند و منتظرند از بیرون مرزها کسى بیاید و زمام امور کشور را در دست بگیرد، منتظرند بیگانه بیاید، منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تکرار بشود، این ها غربیه اند، هر چه شما «خودى ها»، با هم نزدیک تر و مهربان تر باشید، غریبه ها از شما فاصله بیش ترى خواهند گرفت.»87

    در بیان دیگرى نیز مى فرمایند: «دشمن ما آن کسى است که براى این انقلاب، نه فقط دل نسوزانده است، بلکه حتى در مقابل این انقلاب، در برهه هایى از زمان، شاید ایستاده است; بعضى شان در مقابل انقلاب، در زمان رژیم پهلوى ایستادند، بعضى شان بعد از آن که نظام اسلامى سر کار آمد خراب کارى کردند، بعضى شان مدتى را ترسیدند، کنار رفتند و خود را مخفى کردند، بعد که حالا فرصتى برایشان پیش آمده، از لاک خود بیرون خزیده اند، خیال مى کنند که فرصتى هست. گفت:

    این مار است او کى مرده است    از پس بى آلتى افسرده است

    این ها از پس بى آلتى افسرده بودند، بعد آفتابى به تنشان خورد، خیال مى کنند که الآن میدانى است که بتوانند نیش بزنند. وارد میدان مى شوند، منتهى باز هم مارگونه.»88

    2. غیرخودى هاى «غیرمنافق»: گروهى از «غیرخودى»ها کسانى هستند که به طور صریح و آشکار، در قبال دعوت انبیاى الهى و اولیاى دین: موضع گیرى کرده و به صورت روشن و شفّاف به مخالفت با آنان برخاسته اند. به دیگر سخن، طیف وسیعى از غیرخودى ها کسانى هستند که به دعوت هاى پیامبران آسمانى: و جانشینان آن ها پاسخ منفى داده و همه معتقدات آن بزرگواران را انکار کرده اند، ولى اینان بر خلاف دیگر غیرخودى ها، کسانى نبودند که در اتخاذ موضع مخالف، پنهان کارى کنند و از در نفاق درآیند، بلکه به طور علنى، دیدگاه سلبى و انکار خویش را ابراز مى نمودند.

    از بررسى آیات قرآنى، چنین برمى آید که اینان از برترین مصادیق این طیف از «غیرخودى»ها مى باشند. شاهد بر این مدّعا مضمون آن دسته از آیات شریفه است که از موضع گیرى صریح و روشن آنان در قبال دعوت انبیاى الهى: خبر مى دهد. به عنوان نمونه، مضامین بخشى از این دسته آیات بدین قرار است:

    ـ اظهار کفر و انکار نبوّت انبیاى الهى: (رعد: 43 / مؤمنون: 4 / قصص: 4 و 48 / اعراف: 75 و 76 / شعراء: 111 / سبأ: 34 و 35 / فصّلت: 14 / زخرف: 24 و 30);

    ـ ابرازشرک به پروردگارکریم(عنکبوت: 65/انعام:148/نحل:35ـ86);

    ـ بهانه گیرى(رعد:7و27/انعام: 8 و37/ فرقان: 7 و 21 / عنکبوت: 50);

    ـ اظهارشک و تردید نسبت به آورده هاى انبیاى الهى:(هود:62);

    ـ عدم ایمان به قرآن و دیگر کتب آسمانى (سبأ: 31);

    ـ تقلید کورکورانه از پیشینیان خود (اعراف: 173 / هود 62، 87 و 110 / ابراهیم: 10 / انبیاء: 53);

    ـ تهدید انبیاى الهى: (انبیاء: 68);

    ـ تهمت به انبیاى الهى: (یونس: 2 / قصص: 48 / زخرف: 30);

    ـ تصریح به ایمان نیاوردن (هود:53/اسراء:9 /انعام:124/صافات:36).

    با توجه به مضمون این سلسله از آیات و دیگر آیات مشابه (که حاکى از گفتار صریح و موضع شفّاف گروهى از «غیرخودى»ها مى باشند) مى توان این طیف از غیرخودى ها را با عنوان «غیرخودى هاى هویدا» یاد نمود. هم از این روست که خداوند در حق کافران فرموده است: «اِنّ الکافرینَ کانوالکم عدوّامبیناً» (نساء: 101); محققاً کافران براى شما دشمن آشکارى هستند.


    • پى نوشت ها

      1ـ این بخش از کلام الهى را امیرمؤمنان(ع) در سخنان خود چنین توضیح مى دهند: «هیچ کس در ضمیر و باطن خویش، رازى را پنهان نمى دارد، مگر این که از رنگ چهره و لابهلاى سخنان پراکنده و خالى از توجه او آشکار مى شود.» (سیدعلى نقى فیض الاسلام، نهج البلاغه، کلمات قصار، 25)

      2ـ و نیز ر. ک. به: اعراف: 64 و 72 / توبه: 56 / یونس: 73 / هود: 46، 58، 66 و 94 / کهف: 28 / شعراء: 65، 118 و 119 / فتح: 29 / ممتحنه: 4/مسدّ:1ـ 5.

      3ـ ثابت بن دینار، معروف به «ابو حمزه ثمالى» که عصر چهار امام بزرگوار شیعه یعنى(امام سجّاد، باقر، صادق، و موسى بن جعفر:) را درک کرد.

      4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت،مؤسسة الوفاء،1403ق.،ج46،ص337ـ338

      5ـ شیخ عباس قمى، سفینة البحار، چاپ اوّل، تهران، دارالأسوة للطّباعة و النشر، 1414 ق.، ج 4، ص 151

      6ـ محمدبن یعقوب کلینى، الروضة الکافى، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى، تهران، اسلامیه، ج 1، ص 81، حدیث 17

      7ـ ابراهیم بن نعمان معروف به «ابوصباح کنانى» از قبیله «عبدقیس» است.

      8ـ محمّد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، تهران، دفترنشر فرهنگ اهل بیت:، ج3،الایمان و الکفر، باب الورع، ص122، ح 5

      9ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 65، ص 164، کتاب الایمان و الکفر، باب صفات الشیعة، حدیث 13

      10ـ مجله مسجد، ش. 45، ص 12

      11 و 12ـ نهج البلاغه، نامه 53

      13ـ دراین زمینه (ر.ک.به: بحارالانوار، ج 69، ص 154 و 166 و 169; ج 68، ص 153; 78، ص 186 / ج 71، ص 369 / محمّد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 42 و...

      14ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، منشورات مکتبة آیة اللّه المرعشى النجفى، ج 18، ص 173، کلمات قصار 45

      15ـ ابى جعفر محمد بن على صدوق، علل الشرایع، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1385 ق.، ص557ـ558; همچنین ر.ک.به: بحارالانوار،ج64 ص 362

      16ـ بحارالانوار، ج 64، ص 304

      17ـ ر.ک.به: محمد على عالمى دامغانى، پیغمبر و یاران، قم، بصیرتى

      18ـ نهج البلاغه، خطبه 181

      19 و20ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 10، ص 261، خطبه 194 / ج 16، ص 289، نامه 45

      21ـ شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 304

      22 و23ـ نهج البلاغه، خطبه 27 / خطبه 29

      24ـ بحارالانوار،ج97، ص96/ شرح نهج البلاغه، ج 18، ص326، حکمت154;

      25ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، ش. 262

      26 الى 29ـ ابن الحسن على بن ابى کرم ابن اثیر، اسدالغابة، ج 3،ص 59 / النّجاخ،بغداد،چاپ دوم، 1368 هـ. ق / ص 60 / ص 59 / ص 60

      30ـ ر.ک به: آیات 10 و 18 سوره فتح

      31 و32ـ على بن ابى کرم ابن اثیر، ج 3، ص 60

      33ـ پیغمبر و یاران، ج 2، ص 41

      34ـ همان، ج 2، ص 42 و ج 3، ص 40 به نقل از: یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 147 و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 124

      35ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 231 / بحارالانوار، ج 32، ص 6

      36ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 6

      37ـ ر. ک. به: نهج البلاغه، نامه 45 و خطبه 174

      38ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 7 ـ 6 / نهج البلاغه، خطبه 3، 8 و 31

      39 و40ـ على بن ابى کرم ابن اثیر، اسدالغابة، ج 3، ص 61

      41ـ ابن سعد، الطّبقات الکبرى، ج 3، ص 100، داربیروت للطباعة و النشر، 1405 هـ. ق / اسدالغابه، ج 2، ص 196

      42ـ اسدالغابه، ج 2، ص 196 و 197

      43ـ الطبقات الکبرى، ج 3، ص 102

      44ـ همان، ص 102 و 104 / اسد الغابه، ج 2، ص 198

      45 و46ـ الطبقات الکبرى، ج 3، ص 104 / ص 101

      47ـ اسد الغابه، ج 2، ص 197 / تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 171

      48ـ اسد الغابه، ج 2، ص 197

      49ـ بحارالانوار،ج10، ص 298/ عباس قمى، سفینة البحار، ج3، ص444

      50ـ بحارالانوار، ج 22، ص 329 / سفینة البحار، ج 3، ص 445

      51ـ سفینة البحار، ج 3، ص 445

      52ـ پیغمبر و یاران، ج 3، ص 41 / تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 167 / کامل ابن اثیر، ج 3، ص 124

      53ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231

      54ـ بحارالانوار، ج 32، ص 5 و 6

      55ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231 و 232 / تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 162

      56ـ نهج البلاغه، نامه 54 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص167

      57ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 6ـ7/ نهج البلاغه، خطبه 3 و 8 و 31

      58ـ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 169

      59ـ پیغمبر و یاران، ج 3، ص 48 و 49 به نقل از: تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 172 / کامل ابن اثیر، ج 3، ص 162 / الطبقات الکبرى، ج 2، ص 77

      60ـ متن نامه معاویه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 231 و بحارالانوار، ج 32، ص 5 و 6 آمده است.

      61ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 230، 232 و 233 / بحارالانوار، ج 32، ص 5

      62ـ میزان الحکمة، ج 3، ص 19، ح 4638 به نقل از: محدّث نورى، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 254

      63ـ ر. ک. به: بقره: 190 و 191 / توبه: 5، 12، 13، 14، 29، 36، 39 و 123 / نساء: 76، 89، 99 / انفال: 39

      64ـ در این که مراد از سرزمین «بیت المقدس» چیست، نظرهاى مختلفى مطرح است. برخى آن را شام و بعضى اردن یا فلسطین و یا سرزمین طور و بعضى هم آن را خود سرزمین «بیت المقدس» دانسته اند. (ر. ک. به: ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 4، ص 337.)

      65ـ همان گونه که در آیه 23 سوره مائده از زبان دو تن از مؤمنان واقعى عصر حضرت موسى7 (کالب بن یوحنّا و یوشع بن نون) مى خوانیم، «قال رجلان من الّذین یخافونَ انعم اللّه علیهما ادخلوا علیهم الباب فاذا دخلتموهُ انّکم غالبون و على الله فتوکّلوا ان کنتم مؤمنین»; دو نفر از مردانى که از خدا مى ترسیدند و خداوند به آن ها نعمت (عقل و ایمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شوید. هنگامى که وارد شدید، پیروز خواهید شد و بر خدا توکّل کنید، اگر ایمان دارید.

      67ـ میزان الحکمة، ج 3، ص 188، ح 5257

      68ـ براى آشنایى بیش تر با این طیف از «خودى»ها ر. ک. به: شیخ عباس قمى، تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، تهران، اسلامیة، 1370 / پیغمبر و یاران / شاگردان مکتب ائمّه / جعفر سبحانى، شخصیت هاى شیعه.

      69ـ ر. ک. به: توبه: 81 و 86، نهج البلاغه، خطبه 27 و 29

      70ـ وى عامل و کارگزار حکومت على7 در «ارد شیر خرّه» (یکى از مناطق اهواز) بوده است. (ر. ک. به: تحفة الأحباب،ص503 / شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 127 و 144 ـ 147 / مامکانى، تنقیح المقال، ج 3، ص 219، ش 11839

      71 و72ـ نهج البلاغه، خطبه 44 / خطبه 27

      73ـ براى اطلاع بیش تر ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 27، 182 و 194 / کامل ابن اثیر / ابن هشام، سیره / مسعودى، مروج الذهب / بیهقى، تاریخ بیهقى

      74ـ ر. ک. به: ممتحنه: 7 و 8

      75 و76ـ نهج البلاغه، نامه 53 / خطبه 27

      77ـ ر. ک. به: بحارالانوار، ج 100، ص 63 ـ 68.

      78ـ ر. ک. به: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، فتح، حدید، حشر، منافقون، تحریم، مجادله، محمد9 و مدّثّر.

      79-80ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه ...، بنیاد علمى ـ فکرى علاّمه، ج 19، ص 561 / ص 578

      81ـ نهج البلاغه، نامه 27

      82ـ على(ع): «خدایا،دشمنى هاى پنهان آشکار، و دیگ هاى پر کینه در جوش است. خدایا، بر تو شکایت مى کنیم از این که پیامبر9 در میان ما نیست و دشمنان ما فراوان و خواسته هاى ما پراکنده است.» (نهج البلاغه، نامه 15)

      83ـ نهج البلاغه، خطبه 3 و 217

      84ـ مقصود، بازگرداندن حکم بن ابى عاص (پدر مروان) به مدینه در دوره خلافت عثمان است. (ر.ک.به:اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 2، ص 33 ـ 35 / سفینة البحار، ج 1، ص 292 / شیخ عباس قمى، تتمة المنتهى، ص 77

      85ـ امام على در خطبه هاى 176، 194 و 210 نهج البلاغه به تبیین اوصاف و عملکرد منافقان پرداخته اند.

      86 و87ـ نهج البلاغه، خطبه 194 / خطبه 122

      88و89ـ مجله مسجد، ش46،ص3/ ش47، ص 9
       

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شفیعی دارابی، محمدحسین.(1379) «خودى» و «غیرخودى» در سیره امام على(ع)(2). فصلنامه معرفت، 9(7)، 6-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسین شفیعی دارابی."«خودى» و «غیرخودى» در سیره امام على(ع)(2)". فصلنامه معرفت، 9، 7، 1379، 6-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شفیعی دارابی، محمدحسین.(1379) '«خودى» و «غیرخودى» در سیره امام على(ع)(2)'، فصلنامه معرفت، 9(7), pp. 6-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شفیعی دارابی، محمدحسین. «خودى» و «غیرخودى» در سیره امام على(ع)(2). معرفت، 9, 1379؛ 9(7): 6-