رابطه باید و هست از منظر حضرت على (علیه السلام)
Article data in English (انگلیسی)
رابطه "باید" و "هست"
از منظر حضرت على (علیه السلام)
حسن معلمى *
چکیده
یکى از سؤال هاى اساسى درباب اخلاق و اخلاقیات این است که آیا بین «باید» و «نباید»هاى اخلاقى و حتى هر «باید» و «نباید»ى و واقعیات رابطه وجود دارد یا نه؟ و اصولاً مى توان از راه علم به واقعیات، به «باید» و «نباید»ها دسترسى پیدا کرد؟ و سپس این سؤال مطرح است که آیا در کلمات حضرت على(علیه السلام) این رابطه تأیید شده است یا نه؟ براى پاسخ به این سؤال، شناخت مفاد «باید» و «نباید»ها ضرورت دارد و پس از فهم معنا و مفاد و نیز کیفیت انتراع آن ها به راحتى مى توان به این پرسش پاسخ داد.
در این نوشتار مفاد «باید» و «نباید»، که ضرورت بالقیاس و بالغیر است، و نیز این که «باید»ها از سنخ «هست ها» و «واقعیات» هستند، بیان شده است. پس از این مقدمه، رابطه بین بایدها و هست ها، در کلمات گهربار حضرت على(علیه السلام) پى جویى و با گزینش بعضى از خطب و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت، این حقیقت به وضوح ارائه شده است.
مقدمه
بارها گفته ایم «باید فلان کار را انجام دهم»، «باید به فلان جا بروم»، «باید وضع این گونه باشد»، «باید ...» و وقتى سؤال مى شود که چرا، سعى مى کنیم به گونه اى دلیل «باید» خود را بیان نماییم. به عنوان مثال، گفته ایم: باید درس بخوانم و در جواب سؤال چرا، پاسخ داده ایم چون درس خواندن موجب باسواد شدن است و من مى خواهم باسواد شوم و یا باعث ارتقاى مدارج علمى است و من به دنبال ارتقاى مدرج علمى خود هستم.
در واقع، در این پاسخ ها، ما درصدد مستدل کردن «باید»هاى خود هستیم و مى خواهیم از برخى مقدمات «باید» خود را استنتاج کنیم. این کار را حتى در «باید» و «نباید»هاى اخلاقى نیز انجام مى دهیم; یعنى اگر گفته شود «باید به عدالت رفتار کرد»، براى مستدل کردن آن، خواهیم گفت: زیرا عدالت موجب کمال روح آدمى است.
از سوى دیگر، گاهى ممکن است گفته شود: جملات مشتمل بر «باید» و «نباید» انشایى است و جملات انشایى قابل صدق و کذب نمى باشد و هر چه قابل صدق و کذب نباشد، از واقع گزارش نمى دهد و هر چه از واقع گزارش ندهد، ارتباطى با واقع ندارد و هر چه با واقع ارتباط ندارد، قابل استدلال به وسیله امور واقعى نخواهد بود.
از سوى دیگر، مشاهده مى شود که دو جمله «باران بارید» و «باید درس بخوانى» با هم یک فرق دارند: قابلیت صدق و کذب و عدم قابلیت صدق و کذب. در مورد جمله اول، مى توان گفت: راست است و یا دروغ، ولى در جمله دوم صدق و کذب معنا ندارد; چون صرف انشا و دستور است و در انشا و دستور، صدق و کذب بى معناست. پس جملات به دو دسته قابل تقسیم است: جملات اخبارى و انشایى، جملات اخبارى جملاتى است که قابلیت تصدیق و تکذیب دارد ولى جملات انشایى این قابلیت را ندارد. و عده اى به همین دلیل گفته اند که جملات انشایى ربطى به واقع ندارند چون گزارش از واقع نمى دهند و انشاءهاى صرف مى باشند.
همچنین گاهى گفته شود: «باید» و «نباید»هاى اخلاقى ناشى از احساسات و ابراز احساسات آدمى است و ربطى با واقعیاتى وراى احساسات او ندارد.
این سؤال که آیا «باید»ها و «نباید»ها با حقایق و واقعیاتى وراى خود ارتباط دارد یا نه یک سؤال اساسى است و از آن به «رابطه بین «باید» و «هست» تعبیر مى شود.
این نوشتار درصدد تبیین رابطه بین «باید»و«هست» درکلمات حضرت على(علیه السلام)است. از کلمات ایشان براى تأیید این حقیقت استفاده مى شودوبهوضوح،مى توان این حقیقت را در کلمات ایشان دید.
مفاد «باید» و «نیاید»
درباب مفاد «باید» و «نباید»، هشت نظریه وجود دارد که پرداختن به همه آن ها از حوصله این مختصر خارج است. (براى این منظور، باید به کتب مربوطه مراجعه کرد.)1 اما در این جا، نظریه مورد قبول مطرح و مبناى بحث قرار مى گیرد.
براى تبیین نظریه مذکور تبیین موارد ذیل ضرورى است:
1ـ ضرورت، امتناع و امکان: در جملات «عدد چهار زوج است»، «عدد چهار فرد است»، «باران مى بارد»، بین موضوع هر جمله و محمول آن یک رابطه و نسبت برقرار است; یعنى بین عدد «چهار» و «زوج بودن» و بین عدد «چهار» و «فرد بودن» و بین «باران» و «باریدن» رابطه برقرار است، هر کدام از این رابطه ها کیفیتى خاص دارد: اوّلى ضرورت، دومى امتناع و سومى امکان.
توضیح آن که رابطه بین عدد «چهار» و «زوج بودن»ضرورى،اجتناب ناپذیر، حتمىو غیرقابل انفکاک است; یعنى محال است که عدد چهار زوج نباشد و انفکاک بین «چهار» و زوج بودن امکان ندارد.
رابطه بین عدد «چهار» و «فرد بودن»، امتناع و محال است; یعنى امکان ندارد که «چهار» فرد باشد و رابطه بین «باران» و «باریدن» امکان است; یعنى باریدن باران نه محال است و نه ضرورى، هر دو طرف (باریدن ـ نباریدن) ممکن است.
«ضرورت»، «امتناع» و «امکان» به عنوان کیفیت رابطه بین موضوع و محمول قضایا، مورد نظر و توجه اهل منطق است. فلاسفه این سه رابطه را درباب وجود و عدم به کار مى برند; یعنى چون موضوع فلسفه «موجود» است و «موجود» نیز به دو قسم «ضرورى الوجود» و «ممکن الوجود» قابل تقسیم است، از این رو، بحث از امکان و ضرورت مورد توجه قرار مى گیرد و به تبع بحث از موجود و صفات آن ها، عدم و معدوم و صفات آن ها ـ که امتناع و امکان است ـ نیز مورد بحث واقع مى شود.
موجود ممکن یعنى موجودى که مى تواند باشد و مى تواند نباشد; یعنى ذات و ماهیت او اقتضاى وجود ندارد و ضرورى الوجودنیست;مثل همه مخلوقات الهى که به اراده الهى محقق شده اند.
«موجودواجب»موجودى است ضرورى الوجود که ذات او اقتضاى وجود دارد; به این معنا که در وجود، نیازمند کسى نیست ووجودش عین ذات او وابدى وازلى است.
«معدوم ممتنع» معدومى که دو ویژگى دارد: (1) وجود ندارد; (2) محال است که تحقق پیدا کند; مثل «شریک خداوند متعال» و یا «دایره مربع» و یا «فردبودن عدد چهار».
معدوم ممکن: معدودى است داراى دو ویژگى: (1) معدوم است; (2) امکان وقوع و تحقق دارد; مثل همه معدوم هایى که امکان تحقق دارند; همچون فرزندانى که هنوز متولد نشده اند و اتفاقاتى که هنوز به وقوع نپیوسته است.
2ـ اقسام ضرورت: فلاسفه ضرورت را بر سه قسم دانسته اند:
الف.ضرورت بالذات:ضرورت موجودى که ذات او اقتضاى وجود دارد و وجودش ضرورى است و ضرورت و وجود آن از غیر نیست. این ضرورت، ضرورت بالذات است و در مورد واجب الوجود، صدق مى کند; یعنى ضرورت وجود واجب تعالى، ضرورت بالذات است.
ب. ضرورت بالغیر: ضرورتى که از ناحیه غیر آمده است; مثل ضرورت وجود مخلوقات الهى که ذاتاً ممکن الوجودند، ولى ازطرف خداوند متعال ضرورت وجود پیدا کرده اند. فلاسفه در جاى خود، توضیح داده اند که شىء تا وجوب وجود پیدا نکند،وجودنمى یابد و این ضرورت وجود را از ناحیه علت تامّه خود اخذ مى کند.
ج. ضرورت بالقیاس الى الغیر: بین علت و معلول، ضرورت بالقیاس برقرار است; یعنى وجود هر کدام با توجه به دیگرى و در مقیاس با آن ضرورت دارد. به عنوان مثال، اگر دودى را مشاهده کنیم، خواهیم گفت: باید آتش موجود باشد و وجود آتش را ضرورى مى یابیم; یعنى با توجه به وجود دود، وجود آتش ضرورت دارد. در این جا، ضرورت وجود آتش از ناحیه دود نیامده، بلکه ضرورتى است بالقیاس و با توجه به دود، به خلاف ضرورت بالغیر که ضرورتى است از ناحیه غیر و متّکى بدان.
همچنین اگر آتش را مشاهده کنیم، خواهیم گفت: وجود حرارت ضرورى است; یعنى با توجه به وجود آتش (علت)، حرارت (معلول) ضرورى است.
پس بین «معلول و علت» و «علت تامّه و معلول» ضرورت بالقیاس الى الغیر برقرار است.
3ـ حیثیت افعال: افعال داراى دو حیث هستند:
الف. حیث فى نفسه;
ب. حیث صدور از فاعل.
اگر در مثال دود و آتش دقّت کنیم، در دود دو حیثیت مى یابیم: حیث فى نفسه دود و حیث صدور از فاعل; یعنى حیث وجود و حیث ایجاد; یعنى یک بار دود را با قطع نظر از این که فاعلى، آن را ایجاد کرده است، بلکه فى نفسه مورد ملاحظه و توجه قرار مى دهیم و به بررسى صفات و آثار و روابط آن با غیر مى پردازیم و یک بار دود را از آن نظر که از فاعلى صادر شده و فاعل آن را ایجاد کرده است، مورد توجه قرار مى دهیم و حیث صدور از فاعل مورد توجه ماست. البته حیث وجود و ایجاد «دود»درخارج، به یک مصداق موجود است و دو وجود جدا ندارد، ولى در تحلیل عقلى، این دو از هم قابل تفکیک است و حتى در تحلیل عقلى، یکى را علت دیگرى قرار مى دهیم; یعنى چه بسا حیث ـ فى نفسه ـ فعل در مواردى، علت انتقال ذهن به حیث صدور از فاعل شود و یا بعکس، از حیث صدوربه حیث فى نفسه منتقل شویم.
حاصل آن که هر فعلى داراى دو حیث است: حیث فى نفسه و حیث صدور از فاعل و به تعبیر دیگر، «حیث وجود» و «حیث ایجاد». غذاخوردن، دویدن، نمازخواندن، همه و همه داراى این دو حیث هستند.
4ـ ضرورت بالقیاس بین فعل (از حیث فى نفسه) و نتیجه مترتب بر آن: در مثال ذیل، سه عنوان «فاعل»، «فعل» و «نتیجه» وجود دارد:
فاعل | فعل | نتیجه |
على | غذاخوردن | سیرشدن |
بین غذا خوردن و سیرشدن یک رابطه علّى و معلولى برقرار است; یعنى غذاخوردن علت سیرشدن است. در نتیجه، بین این دو ضرورت بالقیاس وجود دارد; یعنى بالقیاس به وجود سیرشدن، وجود غذاخوردن ضرورى است و در برخورد با انسان سیر، حکم مى کنیم که ضرورتاً غذا خورده و یا در کنار هر سیر شدن و سیرى ضرورتاً، غذاى خورده شده هست. در این نگاه، کارى به صدور فعل از فاعل نداریم، بلکه خود فعل و نتیجه حاصل از آن مورد نظر است.
5ـ ضرورت بالقیاس بین فعل (حیث صدور از فاعل) و نتیجه مترتب بر آن: در مثال مزبور، در فعل «غذاخوردن» دو حیث قابل تحلیل است: حیث فى نفسه فعل و حیث صدور از فاعل. از آن جا که بین فعل (از حیث فى نفسه) و نتیجه ضرورت بالقیاس برقرار است، این ضرورت بالقیاس موجب پیدایش یک ضرورت دیگر مى شود; یعنى ضرورت بالقیاس بین فعل (از حیث صدور از فاعل) و نتیجه. شاهد بر این مدعا آن که اگر کسى بگوید: «باید غذا بخوریم» و کسى سؤال کند: چرا؟ این گونه پاسخ مى دهد:
اول. غذا خوردن موجب سیر شدن است.
دوم. من گرسنه هستم و مى خواهم سیر شوم; یعنى به دنبال ایجاد سیرى هستم.
سوم. هر کس معلولى را مى طلبد و درصدد ایجاد آن است، باید علت آن را ایجاد کند.
نتیجه: باید غذا بخورم (یعنى باید این فعل را ایجاد کنم.)
اگر مقدمه یک و نتیجه هر دو یک مطلب را افاده کنند، برهان مذکور مصادره به مطلوب خواهد بود، در حالى که انسان چنین مصادره اى نمى یابد و برهان را تمام مى داند. این به دلیل آن است که در مقدمه اول، حیث فى نفسه فعل مورد نظر است و در نتیجه، حیث صدور از فاعل و اصولاً رابطه ضرورى و على و معلولى بین علت و معلول مقدمه استنتاج رابطه ضرورى بین علت و معلول از حیث صدور از فاعل و علت شده است.
این معنا را در مثال «دود» بهتر و با وضوح بیش ترى مى توان مشاهده کرد; زیرا وجود و ایجاد دود بهتر قابل تفکیک است. بنابراین، اگر کسى بگوید: «من به دنبال ایجاد دود هستم»، به او مى گوییم: ضرورتاً باید آتش ایجاد کنى; زیرا:
اول. وجود آتش علت وجود دود است.
دوم. تو به دنبال ایجاد دود هستى.
سوم. هر کس معلولى را مى طلبد و ایجاد آن را مى خواهد، باید علت آن را ایجاد کند.
نتیجه: پس باید آتش ایجاد کنى.
در این نتیجه، ما به حیث صدور فعل از فاعل توجه مى کنیم و در مقدمه یک، به حیث فى نفسه نظر داریم.
حاصل آن که ضرورت بالقیاس بین وجود فعل و وجود نتیجه موجب پیدایش یک ضرورت بالقیاس بین ایجاد فعل و ایجاد نتیجه مى شود و همین رابطه در «باید»ها و «نباید»ها برقرار است; یعنى بین «باید غذا بخورم» و بین غذاخوردن و سیرشدن، یک رابطه على و معلولى وجود دارد. از این رو، «باید»ها استنتاجات منطقى از «هست ها» هستند و اصولاً «باید»ها با این تحلیل، یک ضرورت بالقیاس و بالغیر هستند و نوعى «هست» به شمار مى روند و در واقع، بین «هست»ها و «هست»ها رابطه برقرار مى شود، نه بین انشا و هست و این یک نکته اى بسیار مهم و مبنایى است که همه خلط ها و مغالطه ها را در این باب، حل مى کند.2
نظریه دیگرى که دست کم معتقدان به «حسن و قبح عقلى» آن را پذیرفته اند نظریه «انشاى مبتنى بر واقع (مصالح و مفاسد)» است; یعنى «باید»ها و «نباید»ها انشاها و جعل و قراردادهایى است که بر اساس مصالح و مفاسد و نتایج مترتب بر افعال تنظیم شده.
فرق نظریه مذکور و نظریه «ضرورت بالقیاس» این است که در اوّلى، «باید»ها انشا و امورى قراردادى، اعتبارى و جعلى است و در دومى، «باید»ها ضرورت بالقیاس و نوعى از واقعیت هستند. ولى هر دو در این موضوع اشتراک دارند که بر اساس واقعیت ها، تنظیم شده اند و یا از واقعیات استنتاج گشته اند; یعنى در نظریه «مصالح و مفاسد»، «باید غذا بخوریم» یک جعل و قرارداد و انشاست، ولى قراردادى مى باشد که بر اساس رابطه واقعى بین غذا خوردن و سیرشدن و نیاز ما به غذا خوردن و سیرشدن تنظیم شده است. اما در نظریه «ضرورت بالقیاس»، این «ضرورت» و «باید» از آن «ضرورت» و «بالاتر» استنتاج شده است، نه این که بر اساس آن تنظیم و جعل شده باشد.
استاد علاّمه طباطبائى(رحمه الله) و شهید مطهرى(رحمه الله)3 که قایل به نظریه «اعتباریات» هستند، در واقع، نظریه «انشاى مبتنى بر مصالح و مفاسد» را پذیرفته اند. (اصل نظر و نقد و بررسى آن مجال دیگرى مى طلبد.)4
تذکر
«باید»ها و «نباید»ها اگر از موجودى عالى، مالک و حاکم صادر شود، علاوه بر داشتن حیث واقعى و ضرورت بالقیاس، داراى یک حیث دستورى و فرمان نیز مى باشد; یعنى وقتى مولا به عبد مى گوید: «باید این کار را انجام دهى» و یا پدر به فرزند خود مى گوید: «باید غذا بخورى» و یا حاکم به زیردست خود مى گوید: «باید با مردم به عدالت رفتار کنى»، این «باید» به لحاظ ویژگى هاى موجود در گوینده و شنونده و نحوه گفتن، یک دستور و حکم به حساب مى آید، ولى این جهت منافاتى با حقیقت آن ندارد و نباید موجب خلط شود; زیرا اگر از همین حاکم و دستوردهنده عاقل و حکیم سؤال کنیم چرا، همان رابطه مذکور را مطرح خواهد کرد. عدم توجه به این نکته مى تواند موجب خلط هاى فراوانى شود.
رابطه «باید»ها و «هست»ها در سخنان حضرت على(علیه السلام)
رابطه بین «باید»ها و «هست»ها در موارد فراوانى مورد توجه و تأکید حضرت على(علیه السلام) بوده و مواردى، به تصریح و در مواردى نیز به اشاره آن را مورد توجه قرار داده اند. در این نوشتار، بیان موارد تصریح سخنان ایشان مورد نظر است.
در یک مورد، سخن ایشان چنین است:
حضرت مى فرمایند: خداوند «ایمان» را براى پاک سازى دل از شرک و «نماز» را براى پاک بودن از کبر و خودپسندى و «زکات» را عامل فزونى روزى و «روزه» را براى آزمودن اخلاص بندگان و «حج» را براى نزدیکى و هم بستگى مسلمانان و «جهاد» را براى عزّت اسلام و «امر به معروف» را براى اصلاح توده هاى ناآگاه و «نهى از منکر» را براى بازداشتن بى خردان از زشتى ها و «صله رحم» را براى فراوانى خویشاوندان و «قصاص» را براى پاس دارى از خون ها و اجراى «حدود» را براى بزرگ داشت محرّمات الهى و ترک «مى گسارى» را براى سلامت عقل و دورى از «دزدى» را براى تحقق عفّت و ترک «زنا» را براى سلامت نسل آدمى و ترک «لواط» را براى فزونى فرزندان و «گواهى دادن» را براى به دست آوردن حقوق انکار شده و ترک «دروغ» را براى حرمت نگه داشتن راستى و «سلام» کردن را براى امنیت از ترس ها، و «امامت» را براى سازمان یافتن امور امّت و «فرمان بردارى از امام» را براى بزرگ داشت مقام رهبرى، واجب کرد.5
حضرت على(علیه السلام) در این بیان گهربار، به بعضى از ثمرات و حکمت هاى مترتب بر افعال اشاره کرده و آن ها را ملاک وجوب (ضرورت) انجام آن ها قرار داده است; یعنى با توجه به رابطه علّى و معلولى بین اعمال و نتایج و ثمرات مترتب بر آن ها، احکام الهى و واجبات شرعیه مطرح است و این مطلب دقیقاً بیان همان رابطه واقعى بین «باید»ها و «هست»هاست.
در مورد دیگرى مى فرمایند:
«خداوند بندگانش را با نماز و زکات و تلاش در روزه دارى حفظ کرده است تا اعضا و جوارحشان آرام و دیدگانشان خاشع و جان و روانشان فروتن و دل هایشان متواضع باشد و کبر و خودپسندى از آنان رخت بربندد; چرا که در سجده، بهترین جاى صورت را به خاک مالیدن فروتنى آورد و گذاشتن اعضاى پر ارزش بر زمین اظهار کوچکى کردن است. و روزه گرفتن و چسبیدن شکم به پشت، عامل فروتنى، و پرداخت زکات براى مصرف شدن میوه جات و زمین و غیر آن در جهت نیازمندى هاى فقرا و مستمندان است.»
«به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخه هاى درخت تکبّر را درهم مى شکند و از روییدن کبر و خودپسندى جلوگیرى مى کند!»6
در واقع، حضرت على(علیه السلام):
الف. صفاتى را خوب و صفاتى را زشت معرفى کرده اند;
ب. ثمرات خوب و بد اعمال را مورد توجه قرار داده اند;
ج. بندگان خدا را بر عمل بدان ها ترغیب نموده اند;
د. به طور ضمنى، دلیل وجوب و ضرورت آن ها را بیان کرده اند.
و در واقع، با توجه به موارد مذکور، رابطه بین «باید» و «هست» را به خوبى تبیین نموده اند.
در یک مورد امام(علیه السلام) چنین فرموده اند:
«پس از ستایش پروردگار، جهاد در راه خدا درى از درهاى بهشت است که خدا آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است. کسى که جهاد را ناخوشایند دانسته و ترک کند، خدا لباس ذلّت و خوارى بر او مى پوشاند و دچار بلا و مصیبت مى شود و کوچک و ذلیل مى گردد، دل او در پرده گم راهى مانده، حق از او روى مى گرداند به جهت ترک جهاد، به محکوم و از عدالت محروم است...»7
حضرت در موردى، ثمرات حج را چنین مطرح مى نمایند:
«حج آزمایشى آشکار است براى پاک سازى و خالص شدن که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرارداد ... در صورتى که خداوند بندگان خود را به انواع سختى ها مى آزماید و با مشکلات زیاد به عبادت مى خواند و به اقسام گرفتارى، مبتلا مى سازد تا کبر و خودپسندى را از دل هایشان خارج کند و به جاى آن، فروتنى آورد و درهاى فضل و رحمتش را به رویشان بگشاید و وسایل عفو و بخشش را به آسانى در اختیارشان گذارد.»8
حاصل آن که امام(علیه السلام) با ذکر ثمرات روحى و روانى و یا فردى و اجتماعى مترتب بر افعال خاص، دلیل وجوب و ضرورت آن ها را مطرح نموده اند.
در مواردى ایشان چنین مى فرماید:
«بخیل را در مشورت کردن، دخالت مده که تو را از نیکوکارى باز مى دارد و از تنگ دستى مى ترساند. ترسو را در مشورت کردن دخالت مده که درانجام کارها، روحیه تو را سست مى کند. حریص را در مشورت کردن دخالت مده که حرص را با ستم کارى در نظرت زینت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرایز گونانوگى هستند که ریشه آن ها بدگمانى به خداى بزرگ است.»9
در این بیان، امام(علیه السلام) با ذکر مفاسد، «نباید»ها را مطرح نموده اند و به رابطه بین «نباید»ها و مفاسد اشاره کرده اند.
همچنین درباره «مالیات» مى فرمایند:
«مالیات و بیت المال را به گونه اى وارسى کن که صلاح مالیات دهندگان باشد; زیرا بهبودى مالیات و مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه مى باشد. و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود، کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت; زیرا همه مردم نانخور مالیات و مالیات دهندگانند»10
و درباب «صلح» مى فرمایند: «هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را، که خشنودى خدا در آن است، ردّ مکن; که آسایش رزمندگان و آرامش فکرى تو و امنیت کشور در صلح تأمین مى گردد.»11 در مواردى، حضرت با بیان مفاسد، نبایدها را مطرح نموده، و مخاطب خود را از اعمالى نهى فرموده اند.12
حضرت در مواردى، جهان بینى را مبناى ایمان و عقیده و عمل و «باید» و «نباید» قرار داده اند: «اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگى نعمت هاى او مى اندیشیدند، به راه راست بازمى گشتند و از آتش سوزان مى ترسیدند.»13
یعنى توجه به خداوند متعال و صفات جمال و جلال او انسان را به راه مستقیم (ایمان به خداوند متعال ـ عمل به «باید» و «نباید»هاى الهى) هدایت مى کند.
این مطلب به گونه اى دیگر نیز مورد تأیید ایشان قرار گرفته است:
«عمل صالح، عمل صالح; سپس آینده نگرى، آینده نگرى; استقامت، استقامت; آن گاه بردبارى، بردبارى; و پرهیزگارى، پرهیزگارى. براى هر کدام از شما عاقبت و پایان مهلتى تعیین شده است. با نیکوکارى بدان جا برسید».
«همانا پرچم هدایتى براى شما برافراشتند، با آن هدایت شوید. و براى اسلام نیز هدف و نتیجه اى است به آن دست رسى پیدا کنید. و با انجام واجبات، حقوق الهى را ادا کنید که وظایف شما را آشکارا بیان کرده. و من گواه اعمال شما بوده و در روز قیامت، از شما دفاع مى کنم و به سود شما گواهى مى دهم.»14
حضرت در این بخش، نتایج نهایى اعمال را مطرح کرده اند; یعنى مجموعه اعمال و رفتار انسان و انجام واجبات و ترک محرّمات انسان را به ثمرات و نتایج و غایاتى مى رساند که غایت الغایات و موجب سعادت نهایى اوست. اگر این باید و نبایدها رعایت نشود، انسان به سعادت واقعى نایل نمى شود.
درباب «خیر و شر» مى فرمایند: «هر جا نیکى دیدید، یارى کنید و هر گاه چیز بد و ناروایى مشاهده کردید، دورى گزینید; زیرا پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)همواره مى فرمودند: اى فرزند آدم، کار نیک انجام ده، کار بد را واگذار; اگر چنین کنى، در راه راست الهى قرار خواهى داشت.»15
یعنى:
اولاً، نیک و بدى وجود دارد و اعمال و صفات با قطع نظر از امر و نهى متصف به خیر و شر مى شوند.
ثانیاً، باید از شرور پرهیز کرد و به خیرات رو آورد.
ثالثاً، بین خیرات و ضرورت انجام آن ها (باید) و شرور و پرهیز از آن ها (نباید) رابطه برقرار است.
رابعاً، از خوب و بد افعال، که صفت فى نفسه آن هاست، به ایجاد و ترک آن ها، که حیث صدور از فاعل آن ها مى باشد، مى توان رسید. و این رابطه و استنتاج در همه سخنان ایشان قابل پى جویى است.
حاصل آن که حضرت على(علیه السلام) به لحاظ رابطه علّى و معلولى بین افعال و نتایج و ثمرات مترتّب بر آن ها و یا مفاسد مترتّب بر آن ها، «باید» (ضرورت انجام وجوب)ویا«نباید» (ضرورت ترک ـ حرام) را مطرح نموده اند و این همان استنتاج ضرورت بالقیاس نسبت به ایجاداز ضرورت بالقیاس بین وجود است و در واقع، همان ضرورت بالقیاس و بالغیر است.
البته اگر کسى به نظریه اعتباریات مرحوم علاّمه طباطبائى نیز قایل باشد و مسأله انشایى و قراردادى بودن «باید» (ضرورت) و «نباید» را پذیرفته باشد، ولى انشا و قرارداد را مبتنى بر مصالح و مفاسد بداند، مى تواند رابطه بین «باید»ها را و «هست»هارادرکلمات امام على(علیه السلام)جستوجو کند; چون اصل رابطه بین «باید» و «هست» مورد تأکید و تأیید قرار گرفته است و هر دو نظریه در این زمینه اتفاق نظر دارند. از این رو، نزاع در این موضوع، لطمه اى به این حقیقت روشن درکلام مولى(علیه السلام) نخواهد زد. توجه به این نکته مى تواند از اشکالات بى مورد جلوگیرى کند.
- پى نوشت ها
1ـ ر. ک. به: نگارنده، مبانى اخلاق، بخش مربوط به مفاد باید و نبایدها.
2ـ اولین بار ضرورت بالقیاس بین افعال و نتایج توسط حضرت استاد آیة الله مصباح ـ دام ظله ـ مطرح شد و این از ابتکارات ایشان است. ولى در فرمایش هاى ایشان حیث فى نفسه فعل و حیث صدور از فاعل جدا نشد، و این نقد بعضى از ناقدان را در پى داشته است. براى حل نهایى، با جدا کردن این دو حیث، نظریه ضرورت بالقیاس تکمیل و اصلاح مى شود و نقد ناقدان بر آن وارد نخواهد بود (ر. ک. به: نگارنده: پیشین، بخش مفاد «باید» و «نباید».)
3ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 101 ـ 102. پاورقى شهید مطهرى / مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص 191 ـ 193 / همو، مجموعه آثار، ج 6، ص 371 ـ 384، 400 ـ 401 و ج 7، ص 232
4ـ ر. ک. به: نگارنده، مبانى اخلاق، بخش مربوط به مفاد بایدها و نبایدها.
5 و6 و7 و8 و9 و10 و11 و12 و13 و14 و15ـ محمد دشتى، ترجمه نهج البلاغه، ص 683، حکمت 252 / ص 719، حکمت 372 / ص 443، خطبه 216 / ص 421، خطبه 199 / ص 415، خطبه 198 / ص 571، نامه 53 / ص 579، نامه 53 / ص 579، 609، 675، 683 و 693، 695 / ص 359، خطبه 185 / ص 335، خطبه 176 / ص 719، حکمت 371